انسان بر خلاف همه موجودات جهان آفرينش، دو بُعدي است: نخست بُعد حيواني او كه از اين جهت يعني از جهت تغذيه، زيست، تناسل، تكثير نوع و... با ساير موجودات زنده مشتركات زيادي دارد. اما بُعد ثانوي او كه همان خصوصيت منحصر به فرد اوست و از جهت قواي دماغي و حالات روحي و ويژگي هاي نفساني با ساير موجودات زنده متفاوت است و اين خود محور اصلي تمايز او از ديگر جانداران ميباشد.
آيا رشد انسان به اين است كه فقط به يك بعد از خود برسد; مثلا به بُعد حيواني كه خور و خواب و خشم و شهوت است بپردازد و يا به كلي از خوردن و لذت بردن خودداري كند و فقط به جنبههاي انساني بپردازد. اين هم در اسلام مذمتشده است، لذا رسول خدا - صلي الله عليه و آله - عثمان بن مظعون را كه خانه و زندگي را ترك كرده بود و به گوشهنشيني و عبادت پرداخته بود مذمت كرد و وي را از اين كار منع كرد. بنابراين بايد ديد رشد و كمال انسان در گرو چه چيز ممكن است؟
جواب صحيح اين است كه انسان يا هر موجودي از سويي يك كمال نهايي و اصلي دارد، و از سوي ديگر كمالات فرعي و وسيلهاي و مقدمهاي، آنچه مربوط به كمال اصلي انسان است هر چه رشد كند و شدت يابد خوب است، و اما كمالات فرعي و وسيلهاي بايد در حدي كه براي پيشرفت كمال نهايي و اصلي مؤثر است پيش برود ولي در آن جا كه ضربه به رشد اصلي ميزند كنترل شود; مثلا اگر قواي بدني انسان قوي شود ولي ضرر به رشد معنوي و كمال انساني او نزند، اين رشد خوب است، اگر انسان شبانه روز به فكر خوردن و ورزش بدن و سلامت جسم خود باشد و از رشد معنوي غافل شود درست است كه كمال بدني قابل تحصيل است اما چون به عبادت، تحصيل علم و كارهاي نيكوي ديگر نميرسد اين كمال نيستبلكه ضرر است. پس ما بايد كمال انساني را اين گونه تعريف كنيم: مجموع روابطي كه بين قواي مختلف انسان هستبه گونهاي تكامل يابد كه براي رشد نهايي و اصلياش مضر نباشد كه هيچ بلكه مناسب هم باشد. بدن هرچه قوي شود خوب استبه شرط آن كه براي جهات روحي ضرر نداشته باشد و صاحب آن از معنويات و مسائل روحي غافل نباشد.
پس انسان كامل كسي است كه تمام تلاش و كوشش را صرف همه قوا و ابعاد وجودياش كند تا انسان كامل شود.
بايد توجه داشت كه انسان داراي ويژگي خاصي است كه هيچ موجودي ندارد و آن انتخاب آگاهانه و اختياري است كه نه حيوانات اين ويژگي را دارند و نه فرشتگان، تنها جن است كه مثل انسان داراي اين ويژگي است، و اين حالت اختياري كه انسان ميتواند با تفكر و تامل و انتخاب راه بهتر، به عاليترين مقام برسد از خصوصيات انسان است.
حال اين عالي ترين مقام چيست؟
آنچه از آيات و روايات به دست ميآيد آن است كه انسان بايد خود را به آفريدگار وابسته و مربوط بيابد، و وجود خود را غير مستقل و پرتوي از شعاع وجودي او بداند، و هر قدر انسان وابستگي و عدم استقلال خود را بهتر درك كند توجهش به خالق جهان بيشتر خواهد شد و در نتيجه از انوار ربوبي بيشتر بهرهمند خواهد گرديد تا آن جا كه آينه تمام نما و مظهر كامل پروردگار جلت عظمته ميگردد.
« - الهي - و الحقني بنور عزك الابهج فاكون لك عارفا و عن سواك منحرفا;[1]
- پروردگارم - مرا به پر بهجتترين نور عزتت ملحق بساز تا تنها تو را بشناسم و از غير تو رو گردان شوم.»
درباره ائمه عليهم السلام ما همين اعتقاد را داريم كه آن قدر رابطهشان با خدا زياد شده كه ديگر آنان را از خدا جدا نميدانيم اگر چه پرتوي از شعاع خدايند:
«لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك رتقها و فتقها بيدك بدؤها منك و عودها اليك;[2]
ميان تو و آنان جدايي نيست جز اينكه آنان بندگان و آفريدگان تواند، تدبير آنان به دست توست، آغاز ايشان از تو و بازگشتشان به سوي توست.»
و كساني كه رابطهشان با خدا اينگونه استسرانجام به جوار رحمت و مقام قرب الهي و به ديدار و وصل محبوب نايل خواهند شد; منزلت اين انسان ها در آيات قرآني اين گونه ترسيم شده است:
1- « يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي ;[3] اي انسان اطمينان يافته، به سوي پروردگارت باز گرد در حالي كه هم تو از خدا راضي هستي و هم خدا از تو راضي است، پس داخل بندگانم شو و به بهشتم درآي»
2- « فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ;[4] درجايگاهي راستين نزد سلطاني مقتدر»
3- « وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ;[5] چهرههايي در آن روز شادابند و به سوي پروردگارشان مينگرند.»
قرب خدا
گفتيم هدف از تزكيه رسيدن به مقامي است كه انسان غير از خدا كسي و چيزي و حتي خود را نبيند; به تعبير ديگر هدف از تزكيه نفس، همان قرب خدا، و در مرحله عالي ترين آن فناء في الله است. حال كه دانستيم هدف از تزكيه قرب خداست، در توضيح «قرب خدا» ميگوييم:
نزديك شدن به خداوند تبارك و تعالي نه به معناي كم شدن فاصله زماني و مكاني است; كه مثلا اگر به مكه مكرمه رفتيم از نظر مكاني به خدا نزديك شده باشيم، يا نيمه شب از نظر زماني به خدا نزديكتريم، خير زيرا خداوند تبارك و تعالي خود آفريننده زمان و مكان است و خود محيط بر همه زمان ها و مكان هاست و با هيچ كدام از موجودات نسبت زماني و مكاني ندارد، خود ميفرمايد:
« وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ;[6] ما از رگ گردن به او نزديكتريم»
« هُوَ الأوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ...;[7] اوست اول و آخر و ظاهر و باطن»
«... وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ;[8] هر جا باشيد او با شماست»
«... فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ;[9] پسبه هر سو روي آوريدهمان جا روي خداست.»
پس مراد از قرب به خدا، نزديكي مكاني و زماني نيست، بلكه مراد اين است كه انسان در اثر حركت اختياري و انتخابي كه دارد با اعمال و كردار نيكو و دوري از هر زشتي و پليدي به مقامي برسد كه مورد عنايتخاصالهي قرار گيرد به طوري كه همه درخواست هايش به اجابتبرسد، يعني به آن جايي برسد كه:
«ان دعاني اجبته و ان سالني اعطيته; [10]
اگرمرا بخوانداجابت ميكنم اورا و اگر از منچيزي بخواهدبه اوعطا ميكنم.»
بندهاي كه به چنين مقامي برسد به كمال خود رسيده است و لذا در عرف جامعه هم كسي كه مورد توجه شخصيتي باشد ميگويند او «مقرب» فلاني است، و در قرآن كريم هم بر پيشروان اسلام كه از ارزش بيشتري برخوردارند عنوان «مقربين» اطلاق شده است: « وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ ; [11] پيشي گيرندگان پيشي گرفتگانند . آنان مقربانند.»
و اين قرب به خدا مرتبهاي است از وجود كه در آن استعدادهاي ذاتي شخص با سير و حركت اختياري خود به فعليت ميرسد; خواه حركتي سريع و لحظهاي كه انبيا و اولياي خدا از لحظات دميده شدن روح در كالبدشان سير تكاملي كردند و در اندك مدتي به كمالات بزرگ و همان قرب حقيقي نايل شدند كه عيسي بن مريم در گهواره ميگويد: « قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا; [12] گفت من بنده خدايم به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است.»
و طبق رواياتي كه در دست ما شيعيان است ائمه معصومين عليهم السلام حتي در شكم مادر تسبيح خدا ميگفتند و به محض به دنيا آمدن سر به سجده گذاشته و شكر خدا نمودند; مثلا علي عليه السلام در هنگام ولادتش قرآن خواند و سوره مؤمنون را تلاوت كرد. و درباره امام زمان عليه السلام داريم كه در دل مادر سخن ميگفت و به دنيا كه آمد سجده كرد. و درباره ام الائمه فاطمه زهرا عليها السلام آمده است كه در دل مادرش خديجه با او تكلم ميكرد. و درباره امام جواد عليه السلام داريم كه نه ساله بود به امامت رسيد. و همين طور ساير ائمه معصومين عليهم السلام كه تمامي ايشان سير تكاملي سريع و برق آسا داشتهاند.
اين سير تكاملي كه هدف از تزكيه نفس است مربوط به جسم و بدن انسان نيستبلكه مربوط به روح و دل آدمي است، و شرايط مادي فقط نقش فراهم كردن زمينه سير و سلوك را به عهده دارند و اگر ما به زيارت خانه خدا ميرويم مسلما مكه هدفيستبلكه وسيلهاي استبراي همان تقرب روح به خدا، و چه بسا افرادي كه در مكه بودند و حتي با پيامبر اسلام فاميلي داشتند مثل «ابولهب» ها ولي از خدا و پيامبرش فرسنگ ها دور بودند، و يا كساني از مكه خيلي دور بودند ولي از بسياري از اصحاب به خدا و پيامبرش نزديكتر بودند، مثل «اويس قرني» كه در ركاب علي عليه السلام در صفين به شهادت رسيد، او پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را نديد اما رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم سفارش او را به علي عليه السلام كرد.
بنابراين ملاك در قرب به خدا كه از تزكيه نفس حاصل ميشود زدودن موانع به انضمام رشد دادن نفس به سوي كمال با افعال اختياري به كمك همين بدن و جسم براي توجه دل و قلب [13] به سوي خداست و هر چه دل انسان بيشتر متوجه خدا باشد و از خود غافلتر باشد او به خدا مقربتر است تا آن جا كه ديگر غير از خدا كسي ديگري را نميبيند مثل پيامبران و اولياي معصومين كه تنها توجه ايشان به خدا بوده است و بس، و غير از خدا را نميبينند، لذا علي عليه السلام در دعاي كميل به پيشگاه خداوندي عرضه ميدارد:
«فهبني صبرت علي عذابك فكيف اصبر علي فراقك وهبني صبرت علي حر نارك فكيف اصبر عن النظر الي كرامتك; [14]
بارالها، گيرم بر عذاب تو صبر كردم چگونه بر فراق تو صبر كنم، و گيرم بر حرارت آتشت صبر كردم اما چگونه از نگاه به سوي جلال و شكوهت صبر كنم.»
اين حالت تنها براي كساني حاصل ميشود كه از ما سوي الله قطع رابطه كنند و تنها خدا را ببينند.
باز از آن حضرت آمده است كه ميفرمود:
«ما رايتشيئا الا و رايت الله قبله و بعده و معه;
هيچ چيز را نديدم جز آن كه خدا را قبل از آن و بعد از آن و با آن ديدم.»
و يا در جواب كسي كه از او سؤال كرد: «هل رايت ربك؟ ; آيا پروردگارت را ديدهاي؟» فرمود: «افاعبد مالا اري؟ ; [15] آيا عبادت ميكنم كسي را كه نميبينم.»
حال انساني كه فقط خدا را ميبيند مانعي ندارد آنان كه دلشان با خداست چون پيامبران و امامان عليهم السلام را دوست داشته باشد زيرا حب آنان خود حب الله است، ولي چيزي كه ضد خداست نميتواند در دل او جا بگيرد و حب دنيا ضد خداست و لذا عارف بالله نميتواند حب دنيا در دل داشته باشد در قرآن كريم مردم به دو دسته تقسيم ميشوند: « مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَنْ نُرِيدُ...; [16] آن كس كه زندگي زود گذر (دنياي مادي) را ميطلبد آن مقدار از آن را كه بخواهيم و به هر كس اراده كنيم ميدهيم.»
كسي كه دنياطلب شد نميتواند خداجو باشد و لذا در حديث آمده: «حب الدنيا راس كل خطيئة; [17] محبت دنيا منشا همه خطاهاست.»
مقابل اين دسته آن كسانياند كه آنچه در رابطه با خداخواهي است دوست ميدارند: « وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورًا; [18] و آن كس كه سراي آخرت را بطلبد و سعي و كوشش خود را براي آن انجام دهد، در حالي كه ايمان داشته باشد، سعي و تلاش او پاداش داده خواهد شد.»
همان گونه كه امام علي عليه السلام در نهج البلاغه فرموده است كساني كه فقط خدا را ميخواهند و براي خدا كار ميكنند چند دستهاند:
«ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار، و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار; [19]
مردمي خدا را به اميد بخشش ميپرستند، اين پرستش بازرگانان است، و گروهي او را از روي ترس عبادت ميكنند و اين عبادت بردگان است، و گروهي وي را براي سپاس ميپرستند و اين پرستش آزادگان است.»
و همين حالت عالي در پيشوايان دين اسلام بوده است كه فقط براي خدا عبادت ميكردند و تمام حركات و سكناتشان براي خدا بوده است. امير المؤمنين علي عليه السلام هنگامي كه فرقش شكافته شد گفت: «فزت و رب الكعبة» و حسين بن علي عليه السلام در گودال قتلگاه ميگويد: «الهي رضا بقضائك و تسليما لامرك لا معبود سواك.»
توضيح
اولياي خدا كه فقط رضاي خدا را در كارهاي خود در نظر گرفتهاند به لذايذ بهشتي و به «جنات عدن تجري» و به «حور العين» و به «لحم طير مما يشتهون» و ساير لذات بهشتي هم علاقهمندند منتهي آنان آن لذايذ را به خاطر آثار رحمت الله دوست دارند بر خلاف ما كه دوست داشتنمان به خاطر خود آنهاست; مثلا در يكميهماني گاهي توجهشما فقط به غذايصاحب خانهاست اماگاهي اگر مهمان عالمي عابد شديخود صاحب خانه را دوستداري و اگر غذاي او را ميخوري به خاطر خود صاحب خانه است نه غذا و هر غذايي باشد فرق نميكند.
انبيا و اوليا اگر به لذايذ بهشتي مينگرند به خاطر رحمت الهي است نه به خاطر لذايذ.
باز بايد توجه داشت كه سير الي الله و توجه قلبي به خدا منافات با دوست داشتن انبيا و امامان ندارد، زيرا محبت به اين بزرگواران شعاعي از سير الي الله است نه مزاحم او، اين كه شما به كسي علاقهمنديد خانه و لباس او را دوست داريد، فرزندش را دوست داريد، معناي دوست داشتن متعلقات او همان خود اوست نه ضد او و نه مزاحم او پس محبت به خدا با محبت به پيامبر و فاطمه و علي- عليهم السلام- و اولياء خدا مزاحمت با دوستي خدا ندارد، بله اگر دشمن خدا را دوستبداري اين محبت ضد خداست و مزاحم سير الي الله است.
پي نوشت ها:
[1] . مناجات شعبانيه.
[2] . از دعاي روزهاي ماه رجب.
[3] . فجر (89) آيات 27- 30
[4] . قمر (54) آيه 55
[5] . قيامت (75) آيات 22- 23
[6] . ق (50) آيه 16
[7] . حديد (57) آيه 3
[8] . همان، آيه 4
[9] . بقره (2) آيه 115
[10] . بحارالانوار، ج 5، ص 284
[11] . واقعه (56) آيات 10- 11
[12] . مريم (19) آيه 30
[13] . مراد از قلب اين است كه چون روح منبع احساسات و ادراكات است لذا به روح از اين ناحيه قلب گفته ميشود.
[14] . فرازي از دعاي كميل.
[15] . بحارالانوار، ج 4، ص 52
[16] . اسراء (17) آيه 18
[17] . غررالحكم، ج 2، ص 395
[18] . اسراء (17) آيه 19
[19] . نهج البلاغه، حكمت 237
قرب به خدا در قرآن
منتشر شده در
گفتارهای قرآنی