در اوایل ماه ژانویه سال ۲۰۱۲ برلین شاهد نشست دو روزه ای به ابتکار دانا روهرا باکر از اعضای ارشد کمیته روابط خارجی مجلس نمایندگان ایالات متحدهء امریکا در مورد افغانستان بود. در این نشست لو گهمرت، استیو کینگ و لوریتا سانچز دیگر اعضای کنگره آمریکا نیز شرکت داشتند.شرکت کنندگان افغان این نشست در مورد تغییر نظام در افغانستان بعنوان یک ضرورت، نظرات خویش را ابراز نمودند که شامل وارد آمدن تغییراتی در قانون اساسی افغانستان بود. در این نشست روی مسئلهء ایجاد نظام فدرالی در افغانستان بحث صورت گرفت. مسئله ای که در افغانستان حساسیت برانگیز است و بسیاری را نظر بر اینست که این کار به معنی قدم اول بسوی تجزیهء کشور خواهد بود.
در این نشست احمد ضیا مسعود رئیس جبهه ملی، عبدالرشید دوستم رهبر جنبش ملی اسلامی، محمد محقق رهبر حزب وحدت اسلامی مردم افغانستان، امرالله صالح رئیس پیشین اداره امنیت ملی افغانستان شرکت داشتند. در بیانیهء پایانی این نشست روی ضرورت ایجاد یک نظام غیر متمرکز در افغانستان تاکید گردید.در چنین نشست ها، معمولا فقط مسایلی به بیرون درز می کند که کمتر حساسیت برانگیز باشد. اما مسایل اصلی که اجندای مذاکرات را تشکیل می دهد، در پرده باقی می ماند.نشست برلین در افغانستان با عکس العمل های مخالف مواجه شد که می توانست ضربه ای به وجههء سیاسی شرکت کنندگان آن نشست باشد. اما آنها تاکید کردند که در این نشست، فقط در مورد یک نظام غیر متمرکز در افغانستان بحث کردند که صلاحیت های بیشتری به ولایات داده شود و طرحی برای فدرالیزم در میان نبود.ادامه…..
تنها افغانستان در محور توجه این طرح امریکا نیست. امریکا از سالها به اینطرف، طرحی برای تجزیهء چند کشور را در سر دارد که در این اواخر، طرح تجزیه پاکستان با صراحت بیشتری مطرح شده است.
حمایت از تجزیه طلبی در بلوچستان پاکستان مطابق به منافع دراز مدت امریکا در منطقه است زیرا امریکا علنا اعلام نموده که قصد مهار قدرت چین را دارد و این سیاست با نزدیک تر شدن روابط میان هند و امریکا جدی تر شده است.امریکا می خواهد با نزدیک تر شدن با هند، همسایهء چین و حتی حمایت از هند برای عضویت در شورای امنیت سازمان ملل متحد، تعادلی میان حق وتو میان هند و چین در شورای امنیت بمیان آورد و به هند نقش بیشتری در سطح بین المللی قایل شود. هند و چین در گذشته روابط خصمانه را میان خویش تجربه کرده اند و هنوز باهم اختلاف مرزی دارند. هرچند حجم بزرگ تبادلهء بازرگانی میان دو کشور منافع مشترکی را بمیان آورده که احتمال یک جنگ دیگر را تقریبا ناممکن ساخته است اما این دو کشور هنوز هم در مورد اهداف یک دیگر در منطقه مشکوک اند.
طرح «مهار چین» و یا محاصره این کشور، باید از طریق کار مشترک امریکا با همسایه های این کشور شکل عملی بخود بگیرد. این درحالیست که پاکستان با سپردن بندر گوادر در ساحل بحر هند به کشور چین، مجال حضور در یکی از حساس ترین مناطق جهان را فراهم کرده است. پاکستان حلقهء آهنین محاصرهء چین را درهم شکسته و این خلاف طرحی است که امریکا در مورد چین دارد. بندر گوادر در ساحل بلوچستان پاکستان و در نزدیکی خلیج فارس، به کمک اقتصادی چین ساخته شده است.
بنابراین طبیعی می نماید اگر امریکا در صدد تغییر وضع در پاکستان باشد. کشوری که به دلیل داشتن نیروی نظامی نیرومندی که در جریانات سیاسی این کشور نقش تعیین کننده دارد، گام در راه خلاف منافع امریکا در منطقه بر میدارد. امریکا نمی تواند از طریق کودتای نظامی، وضع در پاکستان را کنترول نماید.
پاکستان بخش بزرگی از تاریخ خود از سال ۱۹۴۷ را در تحت سیطرهء حکومت های نظامی بسر برده و مشهور است که نظامیان این کشور حاکمان پشت پرده، حتی در دوران حکومت های منتخب و غیر نظامی بوده اند. فضای سیاسی این کشور هیچگاه برکنار از سایهء نظامیان نبوده است.
بنابراین راه حل اینست که دست ارتش از تاثیر گذاری در سیاست پاکستان قطع گردد اما این کار را چه کسانی باید انجام دهند؟ بدون تردید فقط مردم پاکستان اند که می توانند به نقش دیرپای ارتش در سیاست این کشور خاتمه دهند اما این راه با یک مانع بزرگ مواجه است؛ مردم پاکستان به سیاستمداران این کشور اعتماد ندارند و حتی سیاستمداران مذهبی این کشور نیز تجربهء خوبی از یک حکومت داری خوب و فاقد فساد را در ذهن مردم باقی نگذاشته اند. اینجاست که اکثریت مردم پاکستان به نقش ارتش به عنوان یک نیروی بازدارنده در برابر فساد سیاستمداران و رهبران احزاب سیاسی این کشور می نگرند و برای ارتش این امکان فراهم می آید تا با استفاده از این احساس مردم، همچنان بر اریکهء قدرت باقی بماند. حتی زمانیکه نیروهای نظامی این کشور در مناطق قبایلی درگیر جنگ شدند و به وجههء ارتش صدمهء شدید وارد آمد، باز هم مردم علیه ارتش موضع نگرفتند. ارتش توانسته است تا نیروی اتومی این کشور را به یک مسئلهء حساس ملی مبدل سازد. ترس از حضور امریکا در منطقه که می تواند به خلع سلاح اتومی پاکستان منجر گردد، نزدیکی امریکا به هندوستان که دشمنی دیرینه با پاکستان دارد و طرح های حمایت از تجزیه طلبی در منطقه، مردم را نگران ساخته و در نتیجه نقش انحصاری ارتش در سیاست پاکستان را تضمین کرده است. به همین دلیل، امریکا تاکنون از مهار قدرت ارتش در ساختار سیاسی پاکستان ناتوان بوده است.
در استراتژی امریکا در مورد منطقه، بلوچستان از اهمیت ویژه برخوردار است. بلوچستان بزرگترین صوبهء پاکستان از نظر مساحت است که بیش از چهل درصد از مجموع خاک این کشور را تشکیل می دهد اما از نظر تراکم نفوس چهارمین ایالت این کشور می باشد. این ایالت دارای منابع بزرگ طبیعی از جمله گاز طبیعی می باشد اما بهرهء مردم خود ایالت از این منابع بسیار اندک است و مردم بلوچستان در مقایسه با سایر ایالات این کشور در وضع ناگوار اقتصادی بسر می برند. همین مسئله موجب حرکت های مسلحانهء ضد دولتی و حتی اقدامات تجزیه طلبانه در این ایالت گردیده است.
قیام های مردم بلوچ در پاکستان سابقهء طولانی دارد. ارتش پاکستان در دههء هفتاد میلادی قیام مردم بلوچ را به کمک شاه ایران سرکوب کرد. ایران خود دارای اقلیت بلوچ است و شاه نگران از آن بود که حرکتی در جهت آزادی طلبی در میان بلوچ های پاکستان، پیامد های مشابه را در بلوچستان ایران بمیان آورد و رویای یک بلوچستان بزرگ را در منطقه به کمک اتحاد شوروی به واقعیت مبدل سازد. به همین دلیل بود که نیروی هوائی ایران در آن زمان، نیروهای پاکستان را در سرکوب بلوچها یاری می کرد. مسئله ای که امروز هم می تواند به نزدیکی روابط میان اسلام آباد و تهران کمک کند.
بندر گوادر که به کمک مالی و تكنیکی چین اعمار گردیده تا پایان قرن بیستم یک بندر ماهیگری بی اهمیت بود اما اکنون از نظر اقتصادی و نظامی مورد توجه است. این بندر می تواند به بیش از بیست کشور شامل کشور از آسیای مرکزی گرفته تا افریقای شرقی تسهیلات بندری تدارک نماید و به دلیل عمق مناسب، کشتی های بزرگ هم می توانند در آن پهلو بگیرند. بندر گوادر با وسعت ۷۲۵ کیلومتر در غرب کراچی واقع است که برای تقویت دفاعی پاکستان دارای اهمیت استراتژیکی است. این اهمیت زمانی برجسته شد که در جریان جنگ هند وپاکستان و بعد از آن در هنگام منازعهء کارگیل، بندر کراچی در محاصرهء نیروی دریائی هند قرار گرفت. از آن ببعد، کار روی بندر گوادر بعنوان بخشی از برنامهء استراتژیک پاکستان در تنوع بخشیدن به امکانات بندری هم از نظر اقتصادی و هم از نظر نظامی، در محراق توجه زمامداران این کشور قرار گرفت.
با توجه به سرمایه گذاری چین در این بندر، شایعاتی هم وجود دارد که چین می خواهد از این بندر بعنوان یک پایگاه نظامی دریائی در اقیانوس هند جهت حفظ منافع رو به رشد خویش در منطقهء حساس خلیج فارس استفاده نماید.
امریکا هدف خویش از مهار چین را پنهان نکرده است و بنابراین منطقهء بلوچستان پاکستان، در استراتژی دراز مدت امریکا در جنوب آسیا از اهمیت ویژه برخوردار است. بلوچستان در مجاورت ایران می تواند در محاصرهء ایران نقش مهم ایفا نماید.
اما طرح حمایت از تجزیهء بلوچستان بوسیلهء امریکا، گذشته از ایران، برای منافع امریکا در افغانستان نیز بسیار مهم است. طرح بلوچستان بزرگ، ولایت نیمروز افغانستان را هم شامل می شود.
اکنون سوال اینست که جایگاه افغانستان در این بازی در کجاست؟
یک امکان اینست که اگر امریکا با طالبان و حزب اسلامی به توافقی دست نیابد و آنها همچنان به خروج نیروهای امریکائی از افغانستان پافشاری نمایند، امریکا ناچار خواهد شد تا مناطقی از جنوب را به طالبان رها نماید. امریکا در جنگ افغانستان علیه طالبان و در جنگ علیه نیروهای قذافی در لیبیا این تجربه را بدست آورده است که چگونه با حمایت هوائی از نیروهای بومی طرفدار خویش در زمین، نیروهای مخالف خود را در موضع تدافعی قرار دهد. بعد از سال ۲۰۱۴ جنگ افغانستان مجددا به جنگ داخلی تغییر شکل خواهد داد و امریکا در پایگاه های خود در داخل افغانستان خواهد خزید و برای نیروهای هوادار خود پوشش و حمایت هوائی فراهم خواهد کرد. شاید هم گاهگاهی نیروهای مخصوص آن کشور به حملات شبانه دست بزنند.
دو سال قبل، دولت امریکا اعلام نمود که تحقیقاتی که بعضی از نهاد های تحقیقاتی در مورد ذخایر معدنی افغانستان انجام داده اند نشان می دهد که این کشور به ارزش بیش از یک هزار ملیارد دلار ذخایر مختلف زیر زمینی دارد.
میزان ذخایر معدنی افغانستان مسئله ای نیست که به تازگی کشف شده باشد. از دهها سال قبل همه می دانند افغانستان سرشار از ذخایر گرانبهای معدنی است اما حکومت های مختلف در افغانستان جزئیات این مسئله را مخفی نگهداشته بودند زیرا امکان داشت افراد یک قوم که ذخیره ای از یک مادهء گرانبهای معدنی در منطقهء مسکونی آنان قرار دارد، به این فکر بیافتند که وقتی چنین گنجی را در اختیار دارند پس چرا باید آنرا با دیگران قسمت کنند؟ در این صورت نتیجه گرفته می شود که کوچکتر بودن به معنی ثروتمند تر بودن است. این مسئله می توانست به نوعی تلاش در جهت خود مختاری محلی و بعدا تجزیه منجر گردد.
حکومت های گذشته در افغانستان در کنار نامساعد بودن شرایط اقتصادی و تخنیکی یعنی نبود کادر های فنی داخلی که می توانست بخش بزرگی از عاید حاصله را به جیب متخصصین، کمپنی ها و کشور های خارجی بریزد، شرایط سیاسی در کشور را نیز در نظر داشتند یعنی ترس از اینکه ذخایر معدنی افغانستان موجب گردد تا کشور های خارجی در رقابت بر سر تصاحب این منابع، افغانستان را بی ثبات سازند. درست همین نگرانی را رئیس جمهور کرزی پس از اعلان اینکه در افغانستان منابع عظیم معدنی وجود دارد، ابراز نمود. پس می توان گفت که اعلام میزان ذخایر معدنی افغانستان در چنین موقعیت حساس، می تواند بخشی از همین توطئه به منظور تجزیه باشد.
کشورهای کوچک را می توان آسانتر کنترول کرد و تجربهء نه سال جنگ بی حاصل امریکا در افغانستان نشان داد که این کشور را نمی توان به آسانی کنترول نمود اما وقتی بخشی از این کشور از پیکر اصلی آن تجزیه گردد، جنگ داخلی این کشور را به پارچه های بیشتری تقسیم خواهد کرد که این تقسیمات بر بنیاد قومی صورت خواهد گرفت.
مشکل بزرگ در راه تجزیه، مسئلهء کوهستانی بودن افغانستان است. اگر بخواهیم مزر طبیعی موثر میان شمال و جنوب را بصورت احتمالی مشخص سازیم، این مرز را فقط دیوار سلسله جبال هندوکش می تواند بمیان آورد. دیواری که اسکندر مقدونی را مدتها در جنوب این سرزمین سرگردان ساخت و مرزی که بعد از قرنها، طالبان را تا مدتها از دسترسی به شمال افغانستان بازداشت و هدف از انفجار تونل سالنگ بدستور احمد شاه مسعود، نیز ایجاد مانع برای رسیدن نیروهای طالبان به شمال بود.
اما کار تجزیه به سهولت صورت نخواهد گرفت. برای این کار لازم است تا ترکیب قومی در شمال باید تغییر نماید. پشتون ها در شمال، در گذشته به نفع گسترش حاکمیت طالبان نقش داشتند. کسانی که خواهان تجزیهء افغانستان اند، مدتها قبل این حرکت را بصورت خزنده آغاز کرده اند.
امریکا می خواهد تا مخالفینش در جنوب احساس آرامش نکنند و درگیر جنگ در جبهات متعدد باشند. موقعیت ولایت نیمروز در کنار ولایت هلمند، جائی که پایگاه قدرتمند طالبان در طول سالهای جنگ با امریکا بوده است، بعنوان یک مزاحمت علیه طالبان می تواند مهم باشد. بلوچ های تجزیه طلب پاکستان هم به امریکا وعده داده اند که با طالبان مبارزه خواهند کرد. نه تنها جنوب و شرق بلکه ولایات شمال کابل و نیز ولایت هرات در غرب، بار بزرگ این جنگ را بدوش خواهند کشید. جنگ قومی به مهاجرت های وسیع خواهد انجامید و مصائب بزرگ بشری را به میان خواهد آورد.
منطقه نیز از تبعات جنگ قومی در افغانستان در امان نخواهد ماند. شاید روسیه از ترس نفوذ طالبان بسوی شمال، زیاد با این کار امریکا مخالف نباشد و تدارک رسانی امریکا را از مسیر این کشور اجازه دهد اما ایران، چین و پاکستان با این کار بشدت مقابله خواهند کرد. کاری که به روسیه در جنگ افغانی امریکا موقعیت انحصاری خواهد بخشید و امریکا را متکی به روسیه خواهد ساخت.
بخش بزرگی از مواد اولیهء مورد ضرورت مردم در شمال افغانستان از پاکستان و ایران تدارک می شود و حتی بعضی از این مواد تا به آسیای میانه نیز راه باز کرده است. در صورت تجزیه، این مسیر قطع خواهد شد. وقتی مبادلات بازرگانی جنوب با شمال قطع گردد، آیا امریکا توان آنرا دارد تا بدیلی برای تدارک این نیاز بزرگ مردم در شمال افغانستان بمیان آورد و وابستگی شمال به جنوب را از میان ببرد؟
پس از فروپاشی اتحاد شوروی و آزادی آسیای میانه، از نقش افغانستان بعنوان پل ارتباط میان آسیای میانه و جنوب آسیا سخن در میان است. نقشی که می تواند پیامد های مثبتی برای افغانستان و منطقه داشته باشد. اگر طرح تجزیهء افغانستان عملی شود، و یک کشور محاط به خشکه به دو کشور تقسیم شود، این پل به دیوار مبدل خواهد گردید.
اینها همه احتمالاتی است که در صورت تداوم حضور امریکا در افغانستان، مردم این کشور و کشور های منطقه به آن مواجه خواهند شد.
بنابراین حمایت امریکا از تجزیه طلبی بر بنیاد های قومی در این بخش از جهان، که حفظ منافع استراتژیک امریکا آنرا ایجاب می نماید، در عمل به سادگی ای که رورا باکر و همفکرانش در کنگرهء امریکا مطرح می کنند، نیست بلکه تداعی کنندهء بازی با آتش است. اما اگر امریکا بخواهد این بازی را در این منطقه به پیش ببرد، بازندهء اصلی این بازی افغانها خواهند بود درحالیکه امریکا هم به پیروزی دست نخواهد یافت.