چرا آمریکا با خواستهای مردم مصر همدردی نشان داد و از دولت مصر تقاضای اصلاحات کرد و آنگاه که مردم مصر به کنارهگیری مبارک اصرار ورزیدند، در وادار کردنش به کنارهگیری تردید نکرد؟این حرکت آمریکا را که حاضر شد مهره قدرتمند و متنفذی را از صحنه خارج کند که طی چند دهه برآورده و بر قدرت مسلط کرده بود، چگونه میشود تفسیر کرد؟
شکی نیست که برای آمریکا و شرکای اروپاییش، منافع نه چندان مشروعشان در کشورهای در حال توسعه جهان به ویژه در خاورمیانه مطرح است و دولتها و عناصری که در این دولتها مورد تأیید و بهرهبرداری آناناند، وسیله تأمین این منافعاند، بنابراین هرگاه وجود این عناصر با تأمین منافع آمریکا در دو جهت مخالف قرار گیرند، در بیرون کردن آنان از صحنه و قربانی کردن، آنان کمترین تردیدی به خود راه نمیدهد، چنانکه درباره مبارک چنین کردند.ادامه…
استعفای مبارک، شمار قابل ملاحظهای از مردم مصر را که چندان از پیچ و خم ترفندهای دولتهای استعماری آگاهی ندارند و تصورشان این بود که با استعفای رأس هرم قدرت، همه چیز بر وفق مراد خواهد بود، راضی و از صحنه مبارزه خارج کرد. این عقبنشینی بخشی از مردم مصر از آن جهت است که ما مردم کوچه و بازار خاورمیانه و دیگر کشورهای در حال توسعه از جهان سیاست و تحولات آن و خواست گروهها و طبقاتی که در تحولات تأثیر قابل ملاحظه و حتی تعیین کننده دارند، اطلاع درستی نداریم. ما نمیدانیم که رژیم مبارک فقط خود مبارک نیست، بلکه مبارک در بالای رژیمی قرار دارد که گروهها و طبقات قدرتمند و صاحب امتیاز مصر، تنه و استخوانبندی آن را تشکیل میدهند و آنها هستند که از لحاظ شمار، اقلیتی از مردم مصر را تشکیل میدهند، ولی اکثر داراییها و ثروت و مواهب مصر را که از راه نامشروع به دست آوردهاند در ید قدرت خود دارند. آنها هستند که با قدرتهای خارجی استعماری و نو استعماری برای بدست آوردن و حفظ حاکمیت خود به توافق رسیدهاند که با اتفاق هم به مردم مصر حکومت کنند تا بتوانند همچنان به امتیازات اقتصادی و سیاسی خود تداوم بخشند. هم کشورهای حامی استعمار و نواستعمار از این اتحاد سود میبرد و هم حکومتهایی نظیر حکومت مبارک در مصر. دولتهای غربی با روابط ناعادلانه سیاسی و اقتصادی (تقسیم بینالمللی سود خود) میتوانند همچنان از خرید مواد اولیه و انرژی ارزان از این کشورها برای بنگاههای صنعتی و خدماتی خود بهرهمند شوند و محصولات صنعتی و جنگافزارهای خود را به قیمت گران به کشورهای استثمار شده بفروشند و از این طریق ثروت کشورهای در حال توسعه را به کشورهای خود ببرند و مانع شوند که ما مردم این کشورها بتوانیم زیربنای علمی و فناوری بومی مؤثر برای خود ایجاد کنیم و در نتیجه خود سرنوشت خود را در اختیار بگیریم. متأسفانه مردم به اصطلاح جهان سوم، این واقعیت را از یاد میبرند که مادام که دنیا به دو گروه تقسیم شده است که از لحاظ رشد علمی و فناوری در دو شرایط متفاوت به سر میبرند و تقاضاها و منافع و خواستهای متفاوتی دارند که نه فقط این منافع و تقاضا را نمیتوان در یکجا و در یک طرف جمع کرد، بلکه آشکارا در تقابل با هم قرار دارند، در تحلیلهای خود فقط به این اکتفا میکنند که بگویند مبارک میخواست ریاست جمهوری موروثی تشکیل دهد، مبارک مردم مصر را به حساب نمیآورد، مبارک دمکراسی را از بین برد، دیکتاتوری میکرد و…. بدون اینکه بگویند یا حتی اشاره کنند که حکومت و دولت مبارک را به غیر از الیگارشی ثروتمندان و تجار بزرگ داخلی، دولتهای استعماری نیز قویاً حمایت میکردند.
مردم جهان سوم نمیگویند چگونه منافع رژیم مبارک که بعد از جمال عبدالناصر کاملاً از آرمانهای مترقی «افسران آزاد» که در تلاش برای به دست آوردن استقلال از خارجیان قدرتمند بود، عدول کرد و مصر را ضمیمه غیررسمی امپراتوری استعمارگران به ویژه آمریکا کرد و این منافع نامشروع با استعمارگران گره خورد. اگر مبارک را مقصر میدانیم که حقوق مردم مصر را نادیده گرفته و به آنان ستم کرده است، حامیان خارجیاش را نیز شریک او در این ستمگری و پایمال کردن حقوق مردم بدانیم و این رابطه را به تحلیل بکشیم و فقط به این اکتفا نکنیم که مبارک را به عنوان قربانی، هرچه شدیدتر محکوم کنیم.
باید کنکاش کرد. سوابق جریانات و خواستها و مبارزاتی را که در دو سه دهه اخیر در خاورمیانه جریان داشت، مورد دقت و مطالعه قرار داد. باید به امتیازاتی که دولتهای قدرتمند در چند دهه گذشته در خاورمیانه بدست آوردهاند و برای حفظ آنها به چه کارهایی دست زدهاند، توجه کرد و اگر این عوامل دچار تغییر و دگرگونی قابل ملاحظهای شدهاند، آن تغییرات و عوامل تغییر دهنده را در این بررسی دخالت داد و آنوقت به یک قضاوت، آنهم یک قضاوت مشروط و تا حدی قابل اطمینان رسید.
آنوقت تا حدودی میتوانیم ادعا کنیم که آنچه درباره خیزش اخیر مردم مصر و دیگر کشورهای خاورمیانه مینویسیم و میگوییم، دستکم بخشی از واقعیت و حقیقت را در بر دارد.
استراتژی کشورهای بزرگ اروپا در طول بیش از یک قرن در خاورمیانه، همان بود که در بالا به طور گذرا به آن اشاره شد. بعد از جنگ دوم جهانی، آمریکا نیز به آنان پیوست. البته کمی بعد از جنگ اول جهانی یک تغییر نسبتاً بزرگ در خاورمیانه به سود آن کشورها به وجود آمده و آن موجودیت رژیم اسرائیل بود، که ابتدا برخی ملتها و دولتهای مترقی تصور میکردند که این رژیم یک روش مردمی و تا حدی مترقی در ارتباط با مردم منطقه در پیش گیرد ـ با این توهم که از یک قوم تحقیر شده موجودیت مییابد ـ ولی برخلاف این تصور، این رژیم نه نماینده مردم یهود، بلکه کارگزار یهودیان ثروتمند و سوداگری از آب درآمد که دهها شرکت بزرگ سوداگری را در اختیار داشتند و منافعشان با منافع شرکتهای بزرگ آمریکایی و انگلیسی درهم آمیخته بود. بنابراین رژیم صهیونیستی در زمره یکی از مطمئنترین حامیان ستم و غارت استعمارگران اروپا و آمریکا، به نقشآفرینی پرداخت و متقابلاً کشورهای بزرگ را وادار کرد به حمایت از آن، با تمامی قوا در برابر مردم تحت ستم خاورمیانه به ویژه اعراب همسایه، برخیزند.
بنابراین باید در تحلیلمان از رویدادهای کنونی خاورمیانه و آنچه مربوط به تأثیر و دخالت کشورهای قدرتمند خارجی است، عامل رژیم صهیونیستی را نیز قویاً در نظر بگیریم.
اکنون قدری به تغییراتی که در داخل جوامع و کشورهای خاورمیانه در این سالها حادث شده است، توجه کنیم که لزوماً یکی از عوامل مهمی است که سمت گیری برخی جناحهای حکومتهای این منطقه و دولتهای پشتیبان خارجی آنها را به عکسالعمل وادار میکند. یکی از این عوامل که اکثریت مردم عرب خاورمیانه (به غیر از تعداد انگشت شمار کاملاً وابسته به خارجیان که حکومتها را قبضه کردهاند) از آن به شدت ناراضیاند، برخورد جانبدارانه و آشکار دولتهای غربی از اسرائیل در برابر مردم عرب منطقه به ویژه مردم فلسطین است. آنچه در غزه و ساحل غربی رود اردن در جریان است، علنی و آشکارا صحه گذاشتن بر ستمی بزرگ از جانب اسرائیل بر مردم فلسطین است که حتی مانع از آن میشود که مردم غزه به ابتداییترین حق خود که حق تعیین سرنوشت به دست ملت خود است، برسند.(۱) این در شرایطی است که آمریکا خود را قیم مردم دنیا برای کسب استقلال و دمکراسی معرفی میکند، اما حوادث این چند دهه، آشکارا نقش آمریکا و شرکایش را در تقویت دائمی اسرائیل و تحتالحمایه قرار دادن دولت خودگردان فلسطین در پیریزی یک کشور مستقل، آشکار کرده و از آن سلب اعتماد شده است.
برای آگاهان مردم عرب شکی باقی نمانده است که این آمریکا و شرکای اروپاییش هستند که دائماً همه نوع کمک به دولت اسرائیل ارائه و او را تشویق میکنند تا همچنان ملت فلسطین را در محاصره خود نگهدارد و حکم لولوی سر خرمن را برای ملتهای دیگر عرب بازی کند تا آنها هم نتوانند به کمک ملت فلسطین بشتابند و تأثیری در رهایی او داشته باشند.
باید یادآوری کرد آمریکا و شرکایش، بیش از نیم قرن مردم فلسطین و مردم دیگر کشورهای عرب را با وعده «فشار بر اسرائیل» و کمک بر استقلال مردم فلسطین و آزادی نسبی آنان، فریب داده و کاری برای آنان صورت ندادهاند؛ تا آنجا که دولت خودگردان فلسطین دست به دامن دولتهایی شد که تا حدودی از حلقه تسلط دول بزرگ خارج شدهاند تا دولت مستقل او را به رسمیت بشناسند. آنان نیز از چنین حرکتی استقبال کردند و تاکنون شمار قابل ملاحظهای از دولتهای آمریکای لاتین، از جمله برزیل، ونزوئلا، بولیوی، اکوادور یا پرو آن را به رسمیت شناختهاند.
این حرکتی نبود و نیست که در محاسبه آمریکا و شرکایش دخالت داده نشود، در حقیقت این حرکت زنگ خطری است که در نهایت، دخالت آمریکا را در ماجرای فلسطین به عنوان میانجی بیطرف، کاملاً تهدید میکند.
به علاوه به سیاست دولتهایی که به تازگی دارند از حلقه نفوذ آمریکا خارج میشوند، قوت میبخشد تا هرچه مصممتر، زنجیر وابستگی را بگسلند.
برگرفته از اطلاعات - حیدرعلی شاه حسینی