۲۱ رمضان سال ۴۰ ه.ق، امیر المؤمنین علی (ع) در اثر ضربه شمشیر ابن ملجم مرادی به شهادت میرسند. اگرچه ابن ملجم از خوارج بود، اما تمام جبههی مقابل حضرت خوارج نبود. «اميرالمؤمنين با سه گروه روبهرو شد: قاسطين، ناكثين و مارقين؛ آن كسانى كه ظلم كردند، آن كسانى كه بيعت را شكستند، آن كسانى كه از دين خارج شدند.» سؤال اینجا است كه چرا جامعهی معاصر حضرت و حتی برخی اصحاب ایشان در این رویارویی اشتباه كردند؟
چه عواملی موجب ضعف تحلیل در جامعه امیرالمؤمنین (ع) شد؟
رهبر انقلاب، «ضعف تحلیل» را دلیل این امر میدانند: «اگر ملتى قدرت تحليل خودش را از دست بدهد، فريب و شكست خواهد خورد ... اصحاب اميرالمؤمنين، آنهايى كه دل او را خون كردند، همه مغرض نبودند؛ اما خيلى از آنها -مثل خوارج- قدرت تحليل نداشتند ... شاخص را گم مىكردند.» در گفتوگویی با حجتالاسلام والمسلمین دكتر محسن الویری، عضو هیأت علمی دانشگاه باقرالعلوم علیهالسلام به بررسی دلایل و تأثیرات «ضعف تحلیل» در جامعهی معاصر حضرت امیر علیهالسلام پرداختیم.
در این گفتوگو میخواهیم به میزان قدرت تحلیل نزد اصحاب و جامعهی امیرالمؤمنین بپردازیم. اما میخواهیم با این سؤال شروع كنیم كه به نظر شما نسبت بین دینداری و قدرت تحلیل پدیدههای سیاسی و اجتماعی چیست؟ یعنی آیا میتوان دیندار بود ولی تحلیل نداشت یا خیر؟ لزوماً دینداری همراه با قدرت تحلیل است؟
اگر قرار است دین نسبت به مسائل معنوی و عبادی و پرسشهای اندیشهای و نگاه انسان به عالم هستی پاسخ داشته باشد و همچنین دربارهی چگونگی زیست اجتماعی و سیاسی انسان نظر بدهد، دیندار نیز باید به تبعیت از آن نسبت به همهی این موارد موضع داشته باشد. بنابراین از جنبهی نظری میتوانیم بگوییم كه دینداری كامل به همهی این ابعاد انسان توجه دارد.
در عمل اما میدانیم كه همهی انسانها از ظرفیتهای یكسان برای عمل به آموزههای دینی برخوردار نیستند؛ همانطور كه انسانها در زندگی اجتماعی غیر دینی استعدادها و تواناییهای مختلف دارند در مسألهی دینداری نیز همینطور است و همه از استعداد یكسان برخوردار نیستند.
خوارج از گروههایی هستند كه حضرت به كرات دربارهشان سخن گفتهاند و از عدم بینش صحیح آنها گلایه كردهاند. در خطبهی ۳۵ نهجالبلاغه بیان میكنند كه سرپیچی كردن از كسی كه خیرخواه و دوستدار شماست و عالم و آگاه است و تجربه دارد موجب حسرت شما خواهد شد. همینطور هم شد و پشیمانی در ماجرای حكمیت اتفاق افتاد.
این تفاوت ظرفیت انسانها سبب میشود كه همهی دینداران الزاماً از درك سیاسی و اجتماعی یكسان برخوردار نباشند. باید بین دو مفهوم تمایز قائل شویم؛ این باور كه كسی میتواند دیندار باشد و از اساس بگوید كه من با این مسألهی اجتماعی كاری ندارم، این حرفی كاملاً نادرست است. این همان جدایی دین از سیاست و همان سكولاریسم است. انسان باید موضع داشته باشد. اما اینكه همهی انسانها از قدرت تحلیل یكسانی برخوردار باشند، اینطور نیست. برخی اصلاً استعداد این كار را ندارند، برخی استعداد دارند، اما علاقهای ندارند؛ برخی استعداد و علاقه دارند، ولی به هر دلیلی این كار برای آنها اولویت ندارد. عدهای هم هستند كه از سر وظیفهناشناسی در این زمینه كوتاهی میكنند.
من به خاطر دارم در سالهای اوایل پیروزی انقلاب، توفیق داشتم خدمت یكی از علمای بزرگ اخلاقی در تهران میرسیدم. اما این احساس را داشتم كه ایشان نسبت به مسائل سیاسی و دفاع مقدس و امام قدسسره، آنگونه كه ما انتظار داشتیم در صحنه نبود و حرف نمیزد. البته در حاشیه در صحبتهای خود گاهی اوقات اشاراتی داشتند اما توقع ما بیشتر بود. خدمت آیتالله مهدوی كنی رسیدم و كسب مشورت كردم و گفتم كه ایشان از نظر اخلاقی خیلی مؤثر هستند اما اهل موضعگیری و تحلیل نیستند. ما چكار كنیم؟ برویم یا نرویم؟ ایشان فرمودند كه این دو نكته را تفكیك كنید یعنی بروید از محضرشان بهرهمند شوید اما اختیار خود را دست ایشان ندهید و انتظار بینش همهجانبه را نداشته باشید.
پس این عدم داشتن تحلیل مناسب در بین بزرگان دیندار و خواص هم میتواند اتفاق بیفتد؟
بله؛ شما ببینید افرادی مثل امام قدسسره جامعیت در همهی جنبههای علمی، اخلاقی، فلسفی، عرفانی، فقهی و اصولی داشتند و در صحنه حضور داشتند. به همین خاطر رهبر معظم انقلاب هم بارها فرمودند كه امام قدسسره را همه قبول دارند و امام قدسسره یك شاخص است.
شاخص از این نظر بود كه كسی كه میل عرفانی دارد گمشدهی خود را در امام قدسسره پیدا میكند؛ كسی كه گرایش سیاسی دارد گمشدهی خود را در امام قدسسره مییابد؛ كسی كه گرایش فلسفی دارد، گمشدهی خود را در امام قدسسره مشاهده میكند؛ كسی كه پایبند فقه است هم گمشدهی خود را در وجود حضرت امام قدسسره مییابد. شاخص بودن امام بر همین مبنا است. امام قدسسره یك دینداری تمامعیار و همهجانبه داشتند.
اما از طرفی هم -كه من نمیخواهم كسی را محكوم به سوء نیت كنم- افرادی وجود دارند كه گاهی از سر ناتوانی و گاهی از سر عدم علاقه و گاهی از سر عدم تشخیص اولویت و... این بیتحلیلی یا تحلیل نادرست برایشان اتفاق میافتد. ما دینداریهایی را كه در آنها بینش سیاسی وجود نداشته باشد دینداری ناقص میدانیم.
اما به هر حال فقدان تحلیل و بینش درست، ممكن است به جریان حق ضربه بزند؟
بله؛ حتماً اینطور است. به همین خاطر حتی آنهایی كه خودشان بینش ندارند، نیازمند یك راهبر هستند تا در مسیر درست حركت كنند. ما باید بكوشیم تا نسبت به مسائل جامعهی خود حساس باشیم.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله میفرماید اگر كسی شب را صبح كند و اهتمام به امور مسلمین نداشته باشد «لیس بمسلم»، یعنی او مسلمان نیست. یا جایی فرمودند: «العالم بزمانه لا تهجم علیه اللوابس» این شبهات و اندیشههای رنگارنگ و گوناگون بر كسی كه زمانشناس باشد هجوم نمیآورد. جایی دیگر فرمودند عالم در برابر بدعتها باید علم خویش را اظهار كند، خوب باید بدعتها و علم دین را بشناسد تا بتواند علمش را اظهار كند. بنابراین بیتردید عدم بینش درست، پیامدهایی دارد.
حضرت این مطلب را مطرح میكنند كه مردم به جایی رسیدند كه حق و باطل را در هم آمیخته میبینند. میفرمایند كه ما اكنون در زمانهای زندگی میكنیم كه مردم به حیله و نیرنگ، زیركی میگویند؛ نیرنگ را كیاست میدانند و جاهلان را اهل تدبیر میخوانند.
در جایی حضرت آقا میفرمایند افرادی كه در كنار حضرت امیر علیهالسلام بودند و بعضاً مشكلاتی هم برای ایشان به وجود آوردند، اینها لزوماً افراد غیردیندار و غیر مؤمن نبودند اما قدرت تحلیل نداشتند؛ این مسأله در چه برهههایی و به چه شكلی به روند كاری كه حضرت امیر علیهالسلام پیش میبردند ضربه زد؟
امیرالمؤمنین علیهالسلام در تمام مقاطع زندگی، پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله تا لحظهی شهادت، با این مسأله روبرو بودند. در تمام این دورهها ما رد پایی از این را میبینیم كه فهم و تحلیل درست نداشتن مردم چطور پیامدهایی منفی را برای آن حضرت ایجاد كرد.
مشهور است كه معمولاً در دوران خلافت امیرالمؤمنین علیهالسلام سه رویداد بزرگ یعنی جنگهای جمل و صفین و نهروان را به عنوان رویدادهای زمان حضرت ذكر میكنند، اما یك رویداد چهارم به نام «غارات» داریم. اهمیت پدیدهی غارات اتفاقاً به نظر بنده بیشتر از موارد قبلی است، چون این مسأله بود كه نهایتاً جامعه را به این سمتوسو كه خلافت به دست معاویه بیفتد سوق داد. ما در هر چهار رویداد شاهد هستیم كه چطور ضعف بینشها و تحلیلها همواره مثل یك ریسمانی دست و پای امیرالمؤمنین علیهالسلام را میبندد و مانع از این میشود كه حضرت بتوانند كار خود را انجام دهند.
مثلاً در ماجرای جنگ جمل میبینیم كه اطرافیان امیرالمؤمنین علیهالسلام، آن حضرت را از مواجهه با اصحاب جمل بازداشتند و به آن حضرت توصیه میكردند كه شما خودتان را با افرادی مانند طلحه و زبیر درگیر نكنید. در خطبهی ششم نهجالبلاغه امیرالمؤمنین علیهالسلام به این موضوع پرداختهاند. حضرت در این خطبه میفرمایند كه «وَ اللَّهِ لَا أَكُونُ كَالضَّبُعِ تَنَامُ عَلَى طُولِ اللَّدْمِ حَتَّى يَصِلَ إِلَيْهَا طَالِبُهَا وَ يَخْتِلَهَا رَاصِدُهَا» یعنی من مثل كفتاری نیستم كه همینطور آهنگی خوانده شود و به خواب برود و فریب بخورد. بعد از جنگ جمل هم میبینیم كه آن حضرت در چندین جا این سخن را در مذمت مردم بصره بر زبان میآورند كه فریب طلحه و زبیر را خوردند و در كنار آنها ماندند. امیرالمؤمنین از ضعف تحلیل و بینش مردم شكایت میكنند كه این جهل بینش شما سبب شد كه این جنگ به پا شود.
ما همین بحث را در جنگ صفین مشاهده میكنیم. در این جنگ هم امیرالمؤمنین علیهالسلام چندین جا شكایت و گله دارند، از جمله وقتی كه نخستین نشانههای ورود سپاهیان معاویه به مرزهای حكومت حضرت پدیدار شد، آن عبارت معروف «يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ» را گفتند كه بخشی از خطبهی ۴۱ نهجالبلاغه است. حضرت فرمودند نام شما مرد است اما سیرت شما مردانه نیست. همچنین در خطبهی ۲۷ نهجالبلاغه بیان میكنند «حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ» اندیشههای شما اندیشههایی كوتاه مانند خردسالان است و عقلهای شما عقلهای كمی است. این بیان ایشان خطاب به مردم كوفه است كه آنها را برای حضور در مقابل سپاهیان معاویه فرا میخوانند.
حضرت در جای دیگری در خطبهی ۴۱ نهجالبلاغه كه مربوط به جنگ صفین است این مطلب را مطرح میكنند كه مردم به جایی رسیدند كه حق و باطل را در هم آمیخته میبینند. حضرت میفرمایند كه ما اكنون در زمانهای زندگی میكنیم كه مردم به حیله و نیرنگ، زیركی میگویند. «وَ لَقَدْ أَصْبَحْنَا فِی زَمَانٍ قَدِ اِتَّخَذَ أَكْثَرُ أَهْلِهِ اَلْغَدْرَ كَيْساً»؛ مردم نیرنگ را كیاست میدانند؛ «وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ فِيهِ إِلی حُسْنِ الْحِيلَةِ» و جاهلان را اهل تدبیر میخوانند. این جا هم حضرت به صراحت از اینكه مردم قدرت تشخیص و تحلیل ندارند گله دارند.
خوارج هم از گروههایی هستند كه حضرت به كرات و فراوان دربارهشان سخن گفتهاند و از عدم بینش صحیح آنها گلایه كردهاند. از جمله در خطبهی ۳۵ نهجالبلاغه بیان میكنند كه «فَإِنَّ مَعْصِيَةَ اَلنَّاصِحِ اَلشَّفِيقِ اَلْعَالِمِ اَلْمُجَرِّبِ تُورِثُ اَلْحَسْرَةَ» سرپیچی كردن و سر باز زدن از كسی كه خیرخواه و دوستدار شماست و عالم و آگاه است و تجربه دارد موجب حسرت شما خواهد شد. همینطور هم شد و پشیمانی در ماجرای حكمیت اتفاق افتاد. در ادامه میفرمایند: «قَدْ كُنْتُ أَمَرْتُكُمْ فِی هَذِهِ اَلْحُكُومَةِ أَمْرِی»؛ من راه را به شما نشان دادم، اما شما به مثابه یك انسان جفاكار با من مخالفت كردید.
پدیدهی غارات را كه اشاره كردید توضیح میدهید؟
ابو اسحاق محمد بن ثقفی متوفی ۲۸۳ كتابی به نام «الغارات» دارد كه مربوط به ماجرای غارات یعنی مجموعه حملاتی كه بعد از ماجرای صفین و حكمیت به سرزمینهای تحت حكومت حضرت شده است میباشد.
معاویه افرادی را میفرستاد كه به منازل و اموال مؤمنین در این سرزمینها حمله میكردند و هدف آنها اثبات ناتوانی امیرالمؤمنین علیهالسلام در ادارهی جامعه و سوق دادن مردم به سوی معاویه بود. مهمترین این حملات را فردی به نام بُسر بنابی ارطاة انجام داد كه شهر را غارت میكرد و برمیگشت و جنایات زیادی انجام میداد. امیرالمؤمنین علیهالسلام وقتی در خطبهی ۲۵ به ماجرای بسر بنابی ارطاة اشاره میكنند میفرمایند: «أُنْبِئْتُ بُسْراً قَدِ اطَّلَعَ الْيَمَنَ» شنیدهام كه بسر به یمن حمله كرده است؛ «وَإِنِّی وَاللهِ لأظُنُّ أَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمَ سَيُدَالُونَ مِنْكُمْ بِاجْتِمَاعِهمْ عَلَى بَاطِلِهمْ، وَتَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُم» حضرت میفرمایند كه من پیشبینی میكنم كه این جماعت آینده را در دست خواهند گرفت؛ به خاطر اینكه در مسیر باطل خود همگرا و منسجم هستند و وحدت دارند، اما شما در مسیر حقی كه قرار دارید واگرا و غیر منسجم هستید. حضرت ادامه میدهند كه «وَبِمَعْصِيَتِكُمْ إِمَامَكُمْ فی الْحَقِّ» شما در مقابل امام حق خود نافرمانی و سرپیچی میكنید؛ تبعیت و تابعیت ندارید؛ ولی آنها امام باطل خود را كه آنها را به جهنم خواهد برد اطاعت میكنند و تابع او هستند: «وطاعتهمْ إمامهُمْ فی الباطل»
به نظر شما علت این بی بصیرتی و نداشتن تحلیل درست از وقایع چه بوده است؟
به چندین دلیل و نكته میشود اشاره كرد؛ نخست اینكه بعد از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله تا روی كارآمدن امیرالمؤمنین علیهالسلام یك اندیشهی مبرا از جهل و خطا و برخوردار از عصمت بر جامعهی دینی حاكم نبود. وقتی كه انتقال درست اطلاعات دینی به مردم صورت نگیرد، در چنین فضایی هرچیزی امكان دارد رخ بدهد. در پرتو نور است كه میتوان تشخیص درست داشت، اگر نور نباشد، خیلی چیزها در همدیگر آمیخته میشوند و خیلی از گوهرها سنگریزه جلوه میكنند و خیلی از سنگریزهها گوهر جلوه خواهند كرد. در این خلأ ۲۵ ساله، اندیشههای نادرستی در میان مردم رواج یافت و این افكار ذره ذره رشد كرد. وقتی كه امیرالمؤمنین علیهالسلام در مسند قرار گرفتند و خواستند جامعه را اداره كنند، تن بیمار این جامعه، عوارض خود را نشان داد و قاسطین و مارقین و ناكثین شكل گرفتند. بنابراین این اندیشهها یكباره در جامعه پیدا نشده بود.
به امیرالمؤنین گفتند: در جنگى كه تو بخواهى بروى با كفار و مردم روم و ساير جاها بجنگى، ما با تو مىآييم و در خدمتت هستيم؛ اما اگر بخواهى با مسلمانان بجنگى ما در كنار تو نمىجنگيم؛ نه با تو مىجنگيم، نه بر تو مىجنگيم. حالا امیرالمؤمنین اينها را چهكار كند؟ خودشان گفتند ما را به مرزبانى بفرست. امیرالمؤمنین قبول كرد. (بیانات رهبر انقلاب ۱۳۷۰/۱/۲۶)
مسألهی دیگر «هوا و هوسها» بود. امیرالمؤمنین علیهالسلام در خطبهی ۵۰ نهجالبلاغه عبارتی دارند كه «انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احكام تبتدع» همانا آغاز پدید آمدن فتنهها هواپرستی و بدعتگذاری در احكام آسمانی است.
عامل سوم كه به صراحت از سوی امیرالمؤمنین علیهالسلام بیان شده است، «آمیختگی حق و باطل» است؛ حضرت باز در خطبهی ۵۰ میفرمایند: «فَلَوْ اَنَّ الْباطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلى المُرتادينَ وَ لَوْ اَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْباطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ اَلْسُنُ الْمُعانِدينَ» اگر باطل و حق صريح و بىشائبه وسط ميدان بيايند، اختلافى باقى نمیماند؛ همه حق را دوست دارند و همه از باطل بدشان مىآيد، اما وقتی حق و باطل در هم آمیخته شدند، فرصتی برای شیطان پدید میآید كه بیاید دوستان خود را در این میان پیدا كند و بر آنها مسلط شود.
عامل چهارم در این زمینه نوعی «دنیاخواهی به نام دین» است. در جامعهی دینی الزاماً همهی آنهایی كه مخالف حق واقعی هستند، لباس باطل بر تن نكردهاند و آشكارا پنجه در چهرهی حق نمیاندازند. حضرت در خطبهی ۳۲ نهجالبلاغه مردم را به پنج دسته تقسیم میكنند. در این تقسیمبندی گروه سوم را گروهی میگویند كه «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَطْلُبُ الدُّنْيا بِعَمَلِ الْآخِرَةِ» این گروه، دنیاگرا و دنبال دنیا هستند، اما رفتار آنها رفتار آخرتگرایانه است و با زبان دین حرف میزنند. امیرالمؤمنین علیهالسلام در این خطبه میفرمایند كه چنین افرادی جایی كه لازم باشد تنپرور و جایی كه لازم باشد آسودهخاطر هستند و جایی كه لازم باشد خیلی اهل حضور جدی اجتماعی نیستند؛ ولی در عین حال با یك زیور دروغین خود را مثل یك انسان مجاهد فی سبیل الله میآرایند. یعنی كارها و مقاصد دنیایی و حتی گناهانشان را به نام خدا، پیامبر، انقلاب، ولایت و رهبری انجام میدهند.
عامل پنجم «جهل» است. جهل میتواند مردم را به ضعف تحلیل بكشاند و موجب درهمریختگی فكری مردم شود. در این زمینه مثالی در خطبهی ۷۹ نهجالبلاغه آمده است. معروف است كه وقتی امیرالمؤمنین علیهالسلام میخواستند به جنگ خوارج بروند، شخصی آمد و به حضرت گفت من از طریق علم نجوم تشخیص دادم كه زمان برای حركت، زمان خوبی نیست. حضرت با او صحبت كردند و تصریح كردند كه باید نگاه خرافی را كنار گذاشت.
برای رفع این آفت و تصحیح تحلیل مردم چه باید كرد؟ امیرالمؤمنین چه اقداماتی داشتند؟
امیرالمؤمنین از یك روش واحد استفاده نكردند. حسب اینكه خاستگاه این ضعف تحلیلها چه بوده است، متناسب با آن برخورد داشتند. در یك جایی روش ایشان صرفاً برهانی و گاهی این برهان آمیخته با اقناع است و گاهی همراه با یك نوع شماتت و سرزنش. گاهی هم از این شماتتها دور است و گاهی هم سكوت است. البته وجه تبیینی و روشنگرایانه در همه جا وجود دارد. شاید درجهی آن كم و زیاد باشد اما وجود دارد تا موضوع اگر هم برای مخاطب آن روز روشن نشود، برای آیندگان معیاری را به دست بدهد و بتواند آنها را در موارد مشابه هدایت كند.
امیرالمؤمنین حسب اینكه خاستگاه ضعف تحلیلها چه بوده، با آن برخورد داشتند. در جایی روش ایشان صرفاً برهانی و گاهی برهان آمیخته با اقناع است و گاهی همراه با سرزنش. گاهی هم از شماتت دور است و گاهی هم سكوت است. در جایی حضرت میفرمایند كه یكی از روشها پناه بردن به علم و بهرهگیری از سرچشمههای دانش است.
مثلاً در جایی حضرت میفرمایند كه یكی از روشها پناه بردن به علم و بهرهگیری از سرچشمههای علم و دانش است؛ «فبادروا العلم من قبل تصويح نبته» قبل از اینكه بوته و نهال علم خشك شود، به سوی علم بروید. یك روش دیگر رفتن به سراغ كسانی است كه در عمل حقانیت آنها اثبات شده و به آنچه خود میگویند عمل كردهاند: «یا ایها الناس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متعذ» فرصت آزمون و خطا در امور مهم و حوادث اجتماعی نیست. از آن چشمهای آب بنوشید كه هیچ كدورت و هیچ آلودگی در آن به چشم نمیخورد و زلال زلال است و زلال بودن آن را به عینه میبینید.
یك نكتهی دیگر این است كه انسان واقعاً در درون خویش حقطلب و حقمدار باشد. دنبال این باشد كه حق را بیابد. اگر كسی واقعاً حقمدار باشد، حق خودش را به او نشان خواهد داد و او حق را پیدا خواهد كرد. حق از او پنهان نخواهند ماند. حضرت در آغاز خطبهی ۱۰۵ نهجالبلاغه میفرمایند: «أَلاَ إِنَّ أَبْصَرَ الأَبْصَارِ مَا نَفَذَ فِی الْخَيْرِ طَرْفُهُ! أَلاَ إِنَّ أَسْمَعَ الأَسْمَاعِ مَا وَعَى التَّذْكِيرَ وَ قَبِلَهُ» انسان با چشم نگاه میكند اما آن بصیرتی كه از او انتظار میرود، فقط بصیرت با چشم نیست، بصیرترین نگاهها در این جا آن نگاهی است كه واقعاً به سوی خیر امتداد پیدا كند. اگر گوش واقعاً به دنبال حق باشد، صدای حق به گوش او خواهد رسید.
راهكار دیگر هم كه مطرح میشود ایجاد فضا برای طرح و نقد آراء است. تعداد خطبهها و نامههای نهجالبلاغه مربوط به سه حادثهی مهم جنگ جمل و نهروان و صفین كه تعداد آنها كم نیست نشان میدهد امیرالمؤمنین علیهالسلام در حد بسیار وسیعی در كنار مسائل نظامی برای مسألهی روشنگری وقت گذاشتهاند.