اعجاز قرآن از نظر معارف عقلي و فلسفي

امتیاز بدهید
(0 امتیاز)

اعجاز قرآن از نظر معارف عقلي و فلسفي

 

 

قرآن و پيامبر امّي

قرآن مجيد اين مطلب را در آيات متعدد و به صراحت بيان مي کند که محمد امي است و درس نخوانده است. محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) نيز اين ادعا را در برابر اقوام و خويشاوندان خود که در ميان آنان پرورش يافته بود، اعلام نمود و همان آيات را که بر امي و بي سواد بودنش دلالت دارند، براي آنان خواند و حتي يک تن از آنان اين مطلب را انکار نکرد و او را تکذيب ننمود و اين خود دليل روشن بر صدق ادعاي رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) است.

ولي با اين که رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) درس نخوانده، سوادي ياد نگرفته بود؛ کتابي آورد که مالامال از معارف عقلي و دقايق علمي و فلسفي است، به طوري که اين کتاب افکار فلاسفه و دانشمندان را به خود جلب و متفکرين شرق و غرب عالم را مبهوت و متحير ساخته است و اين تفوق بر افکار و انديشه ها تا قيامت ادامه خواهد داشت و پايان نخواهد پذيرفت و اين خود از بزرگ ترين جنبه هاي اعجاز قرآن مجيد است.

ما اگر از اين حقيقت مسلم صرف نظر کنيم و با مخالفين خود راه اغماض و مماشات پيش گيريم و فرض کنيم که رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) امي و بي سواد نبوده است، تعليمات و تحصيلاتي ديده و هرگونه علوم، معارف، فنون و تاريخ را از ديگران فراگرفته است؛ در اين صورت باز مخالفين ما، در يک اشکال بزرگ تر و بن بست عجيب تري قرار خواهند گرفت که پاسخ و راه فراري از آن نداشته باشند زيرا لازمه ي اين سخن اين است که رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) معلومات خود را از دانشمندان عصر خويش فرا گرفته و از افکار و اطلاعات آنان استفاده نموده است، در صورتي که آن چه وي براي بشر عرضه داشته، نه تنها با افکار و عقايد مردم دوران عصر خويش سنخيت و سازش ندارد بلکه درست در نقطه مقابل آن ها قرار گرفته است.

زيرا از نظر تاريخ مسلم است، مردمي که رسول خدا(صلي الله عليه و آله وسلم) با آنان معاصر و در ميان آنان پرورش يافته بود، عده اي از آنان به بت پرستي و به اوهام و خرافات پاي بند بودند و گروه ديگر نيز اهل کتاب بوده، معارف و احکام و عقايدشان را از کتب عهدين و از تورات و انجيل به دست مي آوردند. اگر فرض کنيم که محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) تعاليم خويش را از همان دانشمندان که با آنان معاصر بود، اخذ نموده، مطالبي که در قرآن آمده، از تورات و انجيل گرفته است، آيا لازمه ي اين ادعا چنين نخواهد بود که عقايد و افکار متداول آن روز بر گفتار و معارف وي پرتو افکنده است و در ميان معارف قرآن و معارفي که در تورات و انجيل آمده است، يک نوع تشابه و تقارن وجود داشته باشد؟ اما ما مي بينيم که قرآن با کتب عهدين تفاوت ماهوي و اصولي دارد و قرآن با اوهام، خرافات و موهاماتي که کتب عهدين و ديگر مصادر علمي آن عصر، مالامال از آن ها بود، مبارزه مي کند. حقايق علمي و اخلاقي، معارف عقلي و الهي را از اين گونه اباطيل پاک و منزه مي سازد، خرافاتي را که در جامعه آن روز حاکم بوده، از دامن توحيد و خداشناسي مي زدايد.

قرآن مجيد مسئله توحيد و خداشناسي را مطرح مي کند و خدا را آن چنان توصيف و تعريف مي نمايد که لايق و شايسته آن بوده، مطابق با شأن خدايي و مقام ربوبيّت و الوهيتّش مي باشد و از آن چه نقص و حدوث خدا را مي رساند تبرئه و تنزيهش نموده، ساحت قدسي وي را از اين گونه اوهام و اباطيل مبرا مي سازد و همچنين در مسئله نبوت نيز همين روش صحيح و اصولي را در پيش مي گيرد.

اينک آيات چندي را درباره ي اين دو مسئله: مسئله توحيد و نبوت از نظر قرآن در اين جا مي آوريم:

 

توحيد در قرآن

قرآن مجيد خدا را چنين معرفي مي کند:

(وَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ‌ بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ کُنْ فَيَکُونُ.)‌ (1)

[يهود و نصاري و مشرکان] گفتند: خداوند براي خود فرزندي اتخاذ نموده است. او از اين نسبت منزه است بلکه آن چه در آسمان ها و زمين است، از آن اوست و همه در برابر او خاضعند، هستي بخش آسمان ها و زمين است، آن گاه که به وجود آمدن چيزي فرمان مي دهد، مي گويد: پديد آي! آن هم فوراً پديد مي آيد.

(وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ‌. )(2)

معبود شما خداوند يگانه است که غير از او معبودي شايسته ي پرستش نيست، زيرا که او بخشنده و مهربان است.

(اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاَ نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ. )(3)

هيچ معبودي جز خداوند يگانه نيست. او زنده و قائم به ذات خويش است و موجودات ديگر قائم به او هستند. هيچ گاه خواب سبک و سنگيني او را فرا نمي گيرد[ و لحظه اي از تدبير در جهان هستي، غافل نمي ماند] آن چه در آسمان ها و آن چه در زمين است از آن او است.

(إِنَّ اللَّهَ لاَ يَخْفَى عَلَيْهِ شَيْ‌ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لاَ فِي السَّمَاءِ. هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُکُمْ فِي الْأَرْحَامِ کَيْفَ يَشَاءُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَکِيمُ. )(4)

نه در آسمان ها و نه در زمين چيزي براي خدا مخفي و پنهان نمي ماند. او کسي است که شما را در رحم مادران آن چنان که مي خواهد، تصوير مي کند. بنابراين، معبودي جز آن خداي توانا و حکيم نيست.

(ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ خَالِقُ کُلِّ شَيْ‌ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلَى کُلِّ شَيْ‌ءٍ وَکِيلٌ لاَ تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ. )(5)

اين است خدا و پروردگار شما که غير از او خدايي نيست و هر چه هست او آفريده است پس او را بستاييد که اوست بر همه چيز مسلط و صاحب اختيار. ديدگان از درک او عاجز ولي او ديدگان را درک مي کند، خدايي است غيرقابل درک و در عين حال آگاه.

(قُلِ اللَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ.‌ )(6)

بگو به آنان تنها خداست که به جهان هستي، هستي مي بخشد، سپس هستي را از آن باز مي ستاند پس شما به کجا روي مي گردانيد.

(اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقَاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ.)‌ (7)

همان خداست که آسمان را بدون ستوني که قابل ديدن باشد، برافراشت، سپس به عرش پرداخت و ماه و خورشيد را مطيع و فرمانبردار خود ساخت که همگان تا مدت معيني در سير و جريانند و تدبير همه ي امور در دست اوست(خداوند) بدين گونه آيات خويش را تفصيل و توضيح مي دهد تا شما به لقاي پروردگارتان يقين و باور کنيد.

(وَ هُوَ اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولَى وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.)(8)

اوست خداي يگانه که جز او خدايي نيست و براي اوست حمد و سپاس ابدي از نخستين روز تا واپسين روز، حکم و فرمان نيز از آن اوست و برگشت همگان هم به سوي او خواهد بود.

(هُوَ اللَّهُ الَّذِي لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ‌ هُوَ اللَّهُ الَّذِي لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِکُونَ‌ هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَکِيمُ.) (9)

او همان خدايي است که غير از او خدايي نيست، بر آشکار و پنهان آگاه، اوست بخشايشگر و مهربان.

اوست خدايي که جز او خدايي نيست، اوست پادشاه مطلق، پاک و عاري از عيوب، او پناهگاه ايمني بخش، حافظ و نگهبان انسان ها، غالب و مقتدر به تمام معنا، محيط و مسلط به همه چيز است. بزرگوار، پاک و منزه است خداوند، از آن چه به او شرک مي ورزند.

اوست خداي آفريننده، ايجاد کننده، نقاش و صورتگر جهان آفرينش، براي اوست اوصاف و نام هاي نيک، آن چه در آسمان ها و زمين است، بر او تسبيح مي گويد و اوست خداي توانا و حکيم.

آري. قرآن خداي جهان هستي را اين چنين توصيف مي کند و در اوصاف پروردگار، همان روشي را پيش مي گيرد که دلايل و شواهد عقلي همان را تأييد و تصديق مي کند و عقل صحيح و سالم همان را مي پذيرد.

خواننده ي ارجمند! آيا براي يک فرد که امي و درس نخوانده باشد و در يک محيط منحط و جاهلي زندگي کند، ممکن است که اين چنين معارف دقيق علمي و حقايق جالب فلسفي را در آن چنان سطح عالي درک و بيان کند؟!

 

نبوت در قرآن مجيد

قرآن مجيد به تاريخ زندگي پيامبران گذشته و عالم نبوت وارد شده و آنان را بهترين و زيباترين اوصاف که بالاتر از از آن متصور نيست معرفي نموده و با هر صفت نيک که لازمه عظمت و قداست پيامبر است، ستوده و از هر رذيلت و صفت زشتي که با مقام نبوت و سفارت الهي سازش ندارد، تبرئه نموده است.

اينک آيات چندي را در اين باره بازگو مي کنيم:

(الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ. )(10)

آنان که از فرستاده[خدا]، پيامبر امي پيروي کنند، پيامبري که صفات او را در پيششان مي يابند، آنان را به معروف دستور مي دهد و از منکر باز مي دارد، پاکيزه ها را براي آنان حلال مي شمرد، ناپاک ها را تحريم مي کند.

(هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَکِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ.‌) (11)

اوست که از ميان امت امّي و بي سواد، پيامبري از خودشان برانگيخت تا آيات خدا را برايشان تلاوت کند، از رذايل و مفاسد اخلاقي پاکشان سازد، کتاب و حکمت را بر آنان بياموزد، گرچه آنان پيش از آن در ضلالت و گمراهي آشکار به سر مي بردند.

(وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ‌ٍ. وَ إِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ‌ )(12)

و براي توست [اي محمد(صلي الله عليه و آله و سلم)] پاداش نيک و بي پايان و تو داراي خلق عظيم و پسنديده اي هستي.

(إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ‌.) (13)

خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برتري داد.

(وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ‌ .إِلاَّ الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ‌ .)(14)

و به خاطر بياور هنگامي را که ابراهيم به پدر[عمويش آذر] و قومش گفت: من از آن چه شما مي پرستيد بيزارم، مگر آن کس که مرا آفريده و هم او هدايتم خواهد کرد.

(وَ کَذلِکَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ.‌ )(15)

و اين چنين ملکوت آسمان ها و زمين[ و حکومت مطلقه خداوند] را به ابراهيم نشان داديم[ تا با آن استدلال کند] و اهل يقين شود.

(وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَيْنَا وَ نُوحاً هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسَى وَ هَارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ‌. وَ زَکَرِيَّا وَ يَحْيَى وَ عِيسَى وَ إِلْيَاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ‌ .وَ إِسْمَاعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلاًّ فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِينَ‌ وَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوَانِهِمْ وَ اجْتَبَيْنَاهُمْ وَ هَدَيْنَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ‌.) (16)

براي وي(ابراهيم)، اسحاق و يعقوب را بخشيديم و همه آنان را هدايت نموديم و پيش از آن نوح را هدايت نموديم و از فرزندان او داوود، سليمان، ايوب، يوسف، موسي و هارون را هدايت کرديم. ما به نيکوکاران اين چنين پاداش مي دهيم و [همچنين] زکريا و يحيي و عيسي و الياس همه از صالحان بودند و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط را و برخي از پدران و فرزندان و برادران شان را بر جهانيان برتري داديم و بر همگان برگزيديم و به راه راست و مستقيم هدايت شان کرديم.

(وَ لَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ عِلْماً وَ قَالاَ الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَى کَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ‌. )(17)

و ما به داوود و سليمان دانشي عظيم داديم و آنان نيز متقابلاً گفتند: سپاس از آن خداوندي است که ما را بر بسياري از بندگان مؤمنش برتري بخشيد.

(وَ اذْکُرْ إِسْمَاعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْيَارِ.) (18)

اسماعيل و اليسع و دوالکفل را ياد کن که همه ي آنان از نيکان بودند.

(أُولئِکَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْرَائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنَا وَ اجْتَبَيْنَا إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِيّاً .)(19)

آنان پيامبراني بودند که خداوند نعمتش را بر ايشان ارزاني داشت. از فرزندان آدم و از کساني بودند که با نوح سوار کشتي نموديم. آنان از خاندان ابراهيم و اسماعيل و از هدايت شدگان و برگزيدگان بودند که هر وقت آيات خدا بر ايشان مي شد، گريه کنان بر خاک مذلت و بندگي مي افتادند.

اين بود قسمتي از آيات قرآن مجيد که درباره ي توصيف و تنزيه انبيا و عظمت و قداست آنان آمده است.

 

تطبيق و مقايسه ي قرآن با تورات و انجيل

توحيد و نبوت در تورات و انجيل

خوانندگان عزيز! گفتار و نظريه قرآن را درباره ي توحيد و صفات خدا و در مورد عظمت و شخصيت پيامبران مطالعه نموديد، اينک به نظريه کتب عهدين توجه کنيد و آن را با نظريات و گفتار قرآن مقايسه و تطبيق نماييد.

کتب عهدين در اين دو مسئله فراوان سخن گفته اند ولي هر مقدار که قرآن، خداوند را تنزيه و تقديس نموده، پيامبران را به عالي ترين مقام انساني اوج داده است، اين کتاب ها به همان مقدار، مقام الوهيت را تنزل داده، هرگونه اعمال ناشايستي را به پيامبران خدا نسبت مي دهند.

براي روشن شدن اين حقيقت چند نمونه از تورات و انجيل و از فصول مختلف کتب عهدين را در اين جا مي آوريم:

1- داستان آدم و حوا و خارج شدن آن ها از بهشت در تورات چنين آمده است:

خداوند به آدم اجازه داد که از تمام ميوه هاي بهشت تناول کند به جز ميوه ي درخت معرفت، يعني درخت شناخت خير و شر. خداوند به آدم فرمود: آدم! اگر روزي از اين ميوه تناول کني، همان روز خواهي مرد.

سپس خداوند از آدم، همسرش حوا را آفريد و هر دو در بهشت لخت بودند زيرا نيک و بد را تشخيص نمي دادند، ناگهان ماري آمد و آنان را بر آن درخت ممنوع راهنمايي کرد و به خوردن ميوه آن، تشويق شان نمود و چنين گفت: شما با خوردن ميوه درخت نمي ميريد بلکه چون خداوند مي داند که اگر از اين ميوه بخوريد چشمتان باز شده، نيک و بد را تشخيص خواهيد داد اين است که شما را از خوردن آن نهي نموده است.

چون آدم و حوا گفتار ما را باور نمودند و از ميوه ي آن درخت خوردند، چشمشان بازگرديد و فهميدند که لخت هستند و با لنگي خودشان را پوشانيدند. خداوند که در بهشت قدم مي زد، آنان را ديد و آدم و حوا خود را از خدا مخفي نمودند. خدا، آدم را صدا زد که کجا هستي آدم؟ وي گفت: چون صداي تو را شنيدم خود را مخفي نمودم زيرا که من عريانم. خدا گفت: چگونه فهميدي که عرياني؟ مگر از آن ميوه که نهي ات کرده بودم، خوردي؟

آن گاه که براي خداوند آشکار شد که آدم از آن شجره خورده است، گفت: حالا ديگر آدم نيز مانند ما شده، خوب و بد و زشت و زيبا را شناخته است و ممکن است، هم اکنون دستش را دراز کند و از درخت حيات و زندگي نيز بخورد و براي هميشه زنده بماند و مثل ما باشد، اين بود که خدا او را از بهشت راند و ميان آدم و درخت حيات حائلي قرار داد.(20)

و باز تورات در جاي ديگر مي گويد:

مار قديمي همان شيطان است و شيطان نيز همان است که همه دنيا را به سوي ضلالت و گمراهي سوق مي دهد.(21)

خواننده عزيز! ملاحظه مي کنيد، کتاب هاي به اصطلاح آسماني، چگونه ساحت قدس الهي را متهم به کذب نموده، نسبت مکر، غدر، دروغ و ترس به او مي دهد، بدين گونه که خداوند آدم را به دروغ از درخت معرفت ممنوع ساخت و گفت که آن، درخت مرگ است و سپس چون خدا ترسيد که آدم از درخت حيات نيز استفاده کند و به زندگي جاويد و هميشگي دست يابد و در خدايي و سلطنت با او معارضه نمايد، اين بود که وي را از بهشت بيرون راند.

و باز از اين کتاب آسماني! استفاده مي شود که خداوند جسم است و در ميان بهشت قدم مي زند و نسبت جهل به پروردگار مي دهد که وي از محل و مخفي گاه آدم بي اطلاع بود.

از همه بدتر اين که، اين کتاب شيطان را خيرخواه تر از خدا معرفي مي کند و مي گويد که شيطان بر آدم نصيحت کرد و آدم را از تاريکي جهل و ناداني به نور دانش و معرفت راهنمايي نمود و تشخيص نيک و بد را به وي آموخت.

2- تورات داستان ابراهيم و نمرود را چنين آورده است:

ابراهيم در برابر نمرود، همسر خود ساره را خواهر خويش معرفي نمود و همسر بودنش را کتمان کرد ولي ساره زن زيبايي بود، نمرود او را از دست ابراهيم گرفت و متقابلاً ابراهيم را مورد محبت خويش قرار داد و کمک مالي فراوان بر وي نمود. از آن روز ابراهيم داراي گاو، گوسفند، چهارپايان فراوان و داراي غلامان و کنيزان شد و ثروت کلاني به دست آورد. آن گاه که نمرود پي برد ساره همسر ابراهيم بوده است نه خواهر او، به ابراهيم گفت: چرا واقعيت را کتمان نمودي و سبب شدي که ساره را از دست تو ربودم و همسر خويش قرار دادم؟ سپس نمرود، ساره را به ابراهيم باز پس داد.(22)

از اين داستان چنين استفاده مي شود که ابراهيم خود عامل فساد شده، موجب آن گرديده است که نمرود همسر وي ساره را از دست او گرفته، به همسري برگزيند!! حاشا که ابراهيم به چنين امر قبيح و زشتي که افراد عادي نيز مرتکب آن نمي شوند مرتکب گردد، در صورتي که وي از عزيزترين و گرامي ترين پيامبران خداست.

3- داستان لوط و دخترانش در تورات چنين آمده است که:

شبي دختر بزرگ لوط به خواهرش گفت: اينک پدر ما پير گشته است و روي زمين کسي نيست که با ما نزديکي کند، بيا پدر را شراب دهيم و با وي همبستر شويم تا نسل پدر را در روي زمين زنده نگه داريم. در همان شب پدر خويش را شراب دادند و دختر بزرگ تر با وي همبستر شد. شب دوم نيز او را شراب دادند، دختر کوچک با وي داخل بستر شد و هر دو دختر از پدر آّبستن شدند. دختر بزرگ پسري به دنيا آورد و او را «موآب» ناميد که پدر «موآبيين» است و دختر کوچک نيز پسري به دنيا آورد و نام او را «بن عمي» گذاشت و وي پدر «بني عمون» است که تا به امروز نسل شان در دنيا باقي است.(23)

اين است، آن چه که تورات به حضرت لوط، آن پيغمبر بزرگ و پاک خدا و دختران وي نسبت مي دهد، خواننده عزيز بايد عقل خويش را داور قرار داده، در اين مورد قضاوت کند.

4- در تورات آمده است که:

اسحاق خواست نبوت و پيامبري را به فرزند خود «عيسو» واگذار کند ولي در آن موقع فرزند ديگرش«يعقوب» اسحاق را فريب داد و بر وي چنين وانمود کرد که او همان «عيسو» است و براي پذيرش اسحاق، طعام و شراب آماده کرد و اسحاق از آن طعام و شراب تناول نمود. سپس در اثر همان حيله و نيرنگ که يعقوب براي رسيدن به پيامبري به کار برده بود، او را دعا نمود و چنين گفت: تو آقا و سرور برادرانت باش و فرزندانت و مادرت بر تو تواضع و کوچکي نمايد. لعن بر آنان که بر تو لعن کنند. خوشي و مبارکي بر آنان که تو را مبارک باد گويند.

وقتي عيسو آمد، فهميد که برادرش يعقوب گوي نبوت را از وي ربوده است، به پدرش گفت: پدرجان مرا نيز برکت پيامبري ده!

اسحاق گفت: من او را آقا و سرور همه، تو و برادران ديگرت را غلام و بنده وي قرار داده ام و او را با گندم و شراب ثروتمند و نيرومند گردانيده ام. پسرجان ديگر درباره ي تو چه مي توانم بکنم؟

اين جا بود که عيسو صداي خويش را به گريه بلند نمود.(24)

راستي آيا ربودن مقام نبوت متصور و معقول است؟ ! آيا خداوند مقام نبوت و پيامبري را به موجب مکر و دروغ تفويض مي نمايد؟! آيا واقعاً يعقوب با اين دروغ فريب کاري و تزوير، همان طور که اسحاق را گول زد، خداوند را نيز گول زد و خداوند ديگر نتوانست نبوت را به اهلش بازگرداند؟! «تعالي الله عن ذلک علواً کبيراً.»

شايد همان مستي شراب است که افرادي را واداشته چنين خرافات را جعل کنند و نسبت شراب خوردن را به اسحاق بدهند.

5- باز در تورات آمده است که:

«يهودا» با «ثامار» همسر فرزندش«عير» زنا نمود و «ثامار» از وي آبستن شد و دو فرزند به نام هاي «فارص» و «زارع» به دنيا آورد.(25)

و از طرف ديگر، انجيل متي نيز در اصحاب اول، نسب «يسوع مسيح» را به تفصيل آورده، حضرت مسيح و سليمان و پدرش داوود را از نسل همان «فارص» و همان شخصي که به وسيله زناي يهودا با همسر پسرش به وجود آمده است، معرفي مي کند.

حاشا که پيامبران خدا از زنا به وجود بيايند، آن هم زنا با محارم و همسر فرزند ولي آفريننده و سازنده تورات موجود، ارجي به گفته ها و نوشته هاي خود نمي نهد و پروايي از تهمت و افترا بستن به انبيا ندارد.

6- باز در تورات آمده است:

داوود با همسر «اورياي» مجاهد و مؤمن زنا نمود و همسر اوريا از اين زنا حامله شد. داوود از ترس افتضاح و رسوايي، به مقام پرده پوشي برآمد و به «اوريا» دستور داد به خانه اش رفته، با همسرش نزديکي کند تا حامله بودن همسر اوريا به خود وي منتسب شود ولي «اوريا» امتناع نمود و گفت: چگونه رواست که آقا و سرور من «يوآب» و غلامان وي در ميان صحرا به سر برند و من به خانه ي خود روم و با خوردن و آشاميدن دلخوش کنم و با همسرم همبستر شوم!؟ نه هرگز! به جان عزيزت سوگند که من هرگز اين کار را انجام نمي دهم.

چون داوود از پرده پوشي ماجرا مأيوس و نااميد گرديد، آن روز «اوريا» را نزد خويش نگه داشت و او را دعوت نمود که نزد وي غذا و مشروب خورد و او را مست نمود، فرداي آن روز داوود به اميرلشکرش «يوآب» نوشت که

اوريا را در يک جنگ شديد در پيشاپيش لشکر قرار دهيد، سپس او را تنها بگذاريد تا کشته شود.

طبق دستور داوود، يوآب نيز همين کار را انجام داد، بدين گونه اوريا در جنگ کشته شد و يوآب مرگ او را به داوود اطلاع داد، داوود همسر اوريا را به خانه خويش برد و پس از آن که ايام عزاداري همسر اوريا نسبت به شوهرش تمام شد، داوود او را رسماً به همسري گرفت.(26)

و در اصحاح اول از انجيل متي نيز آمده است که سليمان پيامبر خدا و پسر داوود از همان زن به دنيا آمده است.

خوانندگان عزيز! ملاحظه کنيد که اين دروغ سازان چگونه به مقام والاي نبوت آن منصب عالي الهي جرئت و جسارت نموده اند؟!

راستي چگونه مي توان اين عمل زشت را به کسي که داراي مختصر غيرت و مردانگي است، نسبت داد تا چه رسد به يکي از پيامبران بزرگ و پاک خداي يکتا؟!

و در اين جا، يک اشکال مهم ديگري نيز وجود دارد و آن اين که: در انجيل متي در ادامه همين داستان، سليمان به عنوان پسر داوود معرفي شده، در انجيل لوقا نيز حضرت عيسي را پسر داوود معرفي کرده، مي گويد: «مسيح در کرسي پدرش داوود مي نشست» و اين دو نسبت با يکديگر چگونه مي سازد؟ آيا سليمان پسر داوود بود و يا عيسي و اين دو که برادر نبودند!؟

7- در تورات چنين مي خوانيم که:

سليمان هفتصد زن از آزادگان و سيصد زن از بردگان داشت، اين زنان دل او را به سوي بت ها، جلب کردند. سليمان به دنبال «عشتورت» بت و خداي «صدونيان» و «ملکوم» بت و معبود «عمونيان» رفت. خداوند از اين عمل زشت و ناپسند سليمان خشمگين گرديد و گفت: من سلطنت و پادشاهي را از تو پس خواهم گرفت و به برده اي از بردگانت خواهم داد.(27)

باز در تورات چنين آمده است که:

سليمان براي عشتورت (بت صيدانيين) و کموش( بت موآبيين) و ملکوم( بت عموني ها) بتکده هاي مجلل و بلندي ساخته بود، پادشاه « يوشيا» آن بتکده ها را نجس کرد، مجسمه ها و بت ها را که در آن بت خانه ها بود، بشکست و درخت هايش را قطع نمود و تمام آن بتکده ها و بتکده هاي ديگر را از بين برد.(28)

مؤلف: فرض کنيم که لازم نيست پيامبران، معصوم و بي گناه باشند- در صورتي که عصمت انبيا با دلايل عقلي ثابت شده است- ولي آيا عقلاً درست است که پيامبري بت ها را پرستش کند و بت خانه هاي عالي و محکمي بنا سازد و از سوي ديگر مردم را به توحيد و يگانه پرستي و پرستش خداي بي همتا دعوت نمايد؟ آيا اين دو عمل از نظر عقل با هم سازش دارد؟! قضاوت به عهده ي صاحبان عقل!!

8- در کتاب هوشع مي خوانيم:

اولين سخن خدا به هوشع اين بود که فرمود: برو براي خودت زن زناکار و فرزندان زنا انتخاب کن زيرا اين زمين از خداوندگار زناکنان برگشته است. هوشع نيز رفت، «گوهر» دختر «بلايم» را گرفت و از او دو پسر و يک دختر به دنيا آورد.(29)

باز در همين کتاب مي خوانيم که خدا به هوشع فرمود:

زن زناکار و صاحب رفيق را دوست بدار، همان طور که خداوند بي اسرائيل را دوست مي دارد.(30)

عقل چگونه باور مي کند که خداوند پيامبرش را به زنا و به محبت زن زناکار دستور دهد.«تعالي الله عن ذلک علواً کبيراً.»

جاي تعجب نيست که نويسنده و سازنده اين مطالب قباحت گفتار خود را درک نکند ولي شگفت و تعجب از ملل متمدن و مردان عصر فضا و از دانشمندان عصر کنوني است که اين گونه خرافات را در کتب عهدين و تورات و انجيل مي خوانند و باز هم به چنين مطالبي و بر چنين کتاب هايي ايمان دارند و آن ها را وحي الهي و کتاب آسماني و راهنماي انسان ها مي پندارند!!

آري! تقليد عادتي است تغييرناپذير که خود را از اين عادت رهانيدن، زنجير تقليد را از هم گسستن و پي حق روان شدن عملي است بس مشکل و طاقت فرسا

9- در اناجيل چنين مي خوانيم که:

روزي مسيح براي مردم سخن مي گفت: مادر و برادرانش در بيرون منتظر وي بودند کسي از آن ميان گفت: اين مادران و برادرانت هستند که در بيرون به انتظار تو به سر مي برند تا سخني با تو بگويند. مسيح گفت: مادر من کيست و برادران من کدامند؟! سپس با دست خود اشاره به شاگردانش نمود و گفت: اينان مادر و برادران من هستند زيرا هر کس به گفته ي من که در آسمان هاست گوش فرا دهد، او برادر، خواهر و مادر من است.(31)

خوانندگان عزيز! شما در سخافت اين گفتار دقت کنيد و قدري بينديشيد که مسيح چگونه مادر پاک خويش را از خود دور مي کند و او را از ديدارش محروم مي سازد و قداست و معنويت او را مورد تعريض قرار داده، شاگردانش را بر وي ترجيح مي دهد، در صورتي که مسيح درباره ي شاگردانش در جاي ديگر مي گويد: آنان ايمان ندارند(32) و باز درباره ي آنان مي گويد: در دل آنان به اندازه ي تخم خشخاشي ايمان وجود ندارد.(33)

اين شاگردان همان ها هستند؛ شبي که يهوديان به مسيح حمله کردند و از آنان درخواست نمود که تا صبح نخوابند و از وي محافظت کنند ولي هيچ کدام از شاگردانش به حرف او گوش ندادند و وقتي يهودي ها او را گرفتند، همان شاگردها او را تنها گذاشته، فرار را بر قرار ترجيح دادند.(34)

اين ها نمونه هايي از کارهاي ناشايستي است که درباره شاگردان مسيح در اناجيل آمده است.

مسيح روزي در يک جشن عروسي شرکت نمود، اتفاقاً شرابشان تمام گرديده بود مسيح از راه اعجاز براي آنان شش خمره شراب درست کرد.(35)

باز در انجيل آمده است که مسيح شراب مي خورد و در خوردن شراب زياده روي مي نمود.(36)

حاشا از اين افتراها و نسبت هاي ناروا که مقام پاک مسيح از اين بهتان عظيم به دور است، گذشته از اين ها، در کتب عهدين خوردن شراب صريحاً ممنوع و تحريم شده است.

چنان چه: در تورات چنين آمده است که خداوند به هارون گفت:

تو و فرزندانت که وارد« خيمه اجتماع» گرديديد، هرگز لب به شراب و هيچ مست کننده اي نزنيد تا مرگ و نيستي شما را فرا نگيرد، اين يک حکم دائمي است که در تمام قرون و اعصار و در ميان تمام نسل هاي آينده شما حکومت دارد تا زشت و زيبا و پاک و ناپاک را از هم تشخيص دهيد.(37)

و در انجيل لوقا نيز در مدح يوحناي معمدان چنين آمده است که:

وي در پيشگاه پروردگار مقام بلندي را داراست و هرگز لب به شراب و به هيچ مست کننده اي نمي زند.(38)

در کتب عهدين دلايل و شواهد فراواني بر حرمت شراب وجود دارد. با اين حال چگونه در انجيل نسبت شراب خوردن به عيساي مسيح، آن پيامبر پاک و معصوم الهي داده شده است؟!

 

نتيجه ي مباحث

اين بود قسمتي از خرافات و مطالب گمراه کننده و خنده آوري که در کتب عهدين وجود دارد و با هيچ عقل و منطقي سازگار نيست.

ما اين نمونه ها را در اختيار خواننده عزيز قرار داديم تا آن ها را با دقت مطالعه کند، آن گاه عقل و وجدان خويش را داور و قاضي قرار دهد که چگونه مي توان ادعا نمود که محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) معارفي را که براي بشر ارائه داده است، از اين کتاب ها اقتباس نموده، محتويات قرآن مجيد را با آن سطح عالي و استحکام که دارد، از آن ها اتخاذ نموده است؟!

باز چگونه مي توان اين کتاب ها را وحي آسماني پنداشت، با اين که اين کتاب ها با نسبت هاي ناروا دامن پاک پيامبران خدا را آلوده ساخته، مقام شامخ آنان را لکه دار نموده است.

 

پي‌نوشت‌ها:

1-بقره/116، 117.

2- بقره/163.

3-بقره/255.

4-آل عمران/5، 6.

5- انعام/102، 103.

6-يونس/34.

7- رعد/2.

8- قصص/70.

9- حشر/22-24.

10- اعراف/157.

11- جمعه/2.

12-قلم/3، 4.

13- آل عمران/33.

14- زخرف/26، 27.

15- انعام/75.

16- انعام/84-87.

17-نمل/15.

18- ص/48.

19- مريم/58.

20--تورات، سفر پيدايش، باب 2-3.

21- تورات، سفر پيدايش، باب 12، بند 9.

22-تورات، سفر پيدايش،باب 12.

23- تورات، سفر تکوين، باب 19-.

24- تورات، سفر تکوين، باب 27.

25- تورات، سفر تکوين، باب 38.

26-شموئيل، کتاب2، باب11، 12.

27- پادشاهان، کتاب 1، باب 11.

28- همان، کتاب دوم، باب 23.

29- کتاب هوشع، باب 1.

30- همان، باب 3.

31-متي، باب 12؛ مرقس، باب3؛ لوقا، باب 8.

32- مرقس، باب 4.

33- متي، باب 17.

34- همان، باب 26.

35- انجيل يوحنا، باب 2.

36- متي، باب 11؛ لوقا، باب 7.

37- تورات، سفر لاويان، باب 10.

38- لوقا، باب 1.

 

 

خوانده شده 2953 مرتبه