مباهله در منابع تاریخی اهل سنت

امتیاز بدهید
(0 امتیاز)
مباهله در منابع تاریخی اهل سنت مباهله در منابع تاریخی اهل سنت

مباهله یکی از وقایع قطعی و مسلم تاریخ پیامبر اسلام(ص) است که بـه دلیل اهـمیت خـاصی که داشته است، بسیاری از مورّخان در منابع خود به آن اشاره کرده اند. ما در ابتدا نظر مورّخان را در مورد مـفهوم و سال مباهله می آوریم و سپس ماجرای آن را مورد بررسی قرار می دهیم.

 

آیۀ مباهله

«فَمَنْ حـَاجَّک فیهِ مِنْ بَعْدِ مـا جـاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبینَ»[1]؛ «پس هر کس (دربارۀ عیسی(ع)) با تو مجادله کرد، بعد از آنکه با وحی خدا بر احـوال او آگاهی یافتی، بگو: بیایید تا ما فرزندانمان و شما فرزندانتان را، و ما زنانمان و شما زنانتان را و نفسهایمان و نفسهایتان را حاضر آوریم، آنگاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان بفرستیم.»

 

مفهوم مباهله

مباهله در منابع تاریخی اهل سـنت بـه دو معنا آمده است:

  1. لعن کردن؛
  2. تضرع در دعا.[2]

مباهله در اصطلاح؛ یعنی دو نفر یا دو گروه به یکدیگر نفرین می کنند، پس هر کس ظالم باشد، حق تعالی او را رسوا می گرداند و عذاب خود را بر وی نازل می کند و او و ذرّیۀ او را مستأصل و هلاک می گرداند.[3]

 

زمان مباهله

بسیاری از مورّخان اهل سنّت جریان مباهله را ذیل حوادث سال دهم هجری آورده اند، از جمله: ابن اثیر در الکامل[4]، ابن خـلدون در تـاریخ خود[5]، مقریزی در امتاع الاسماع[6]، ذهبی در تاریخ اسلام[7]، مسعودی در التنبیه والاشراف[8]، یاقوت حموی در معجم البلدان[9]، و ابن جوزی در المنتظم.[10]

ولی «ابن کثیر» جریان مباهله را ضمن حوادث سال نهم هجری آورده است.[11] «ابـن هـشام» نـیز آن را مربوط به سالهای اوّل هجری مـی داند[12]، که این نـظریه نـمی تواند درست باشد؛ زیرا هیئتها و نمایندگان طوایف و قبایل عرب بعد از فتح مکه و گسترش اسلام به حضور پیامبر(ص) رسیدند.

منابع تاریخی اهل سنّت در مـورد روز مـباهله چـیزی نگفته اند. فقط «مسعودی» در «التنبیه والاشراف» بعد از اینکه جـریان مـباهله را به صورت خلاصه ذکر کرده است، می گوید: پس از آن پیغمبر(ص) پنجم ذی قعده به قصد حج بیرون رفت.[13] بنابراین، به نظر مسعودی جریان مـباهله در مـاه ذی قـعده صورت گرفته است.

 

جریان مباهله

پس از فتح مکه و پیروزی و اقتدار مسلمانان، پیامـبر گرامی اسلام(ص) برای گسترش اسلام، نامه های متعدّدی را به سران قبایل و کشورهای مختلف نوشتند و آنها را به دین مبین اسلام دعـوت کردنـد، از جـمله نامه ای بود که به مسیحیان نجران نوشتند و از آنها خواستند که اسلام بیاورند.

«ابـن کثـیر» در «البدایۀ والنهایۀ» متن نامه را چنین ذکر کرده است:

«بِسْمِ إِلَهِ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یعْقُوبَ مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ إِلَی أُسـْقُفِّ نـَجْرَانَ وَ أَهْلِ نَجْرَانَ إِنْ أَسْلَمْتُمْ فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیکمُ اللَّهَ إِلَهَ إِبـْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یعْقُوبَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی أَدْعُوکمْ إِلَی عِبَادَۀ اللَّهِ مِنْ عِبَادَۀ الْعِبَادِ وَ أَدْعُوکمْ إِلَی وَلَایۀ اللَّهِ مِنْ وَلَایۀ الْعـِبَادِ فـَإِنْ أَبـَیتُمْ فَالْجِزْیۀ فَإِنْ أَبَیتُمْ فَقَدْ آذَنْتُکمْ بِحَرْبٍ وَ السَّلَامُ؛[14] به نام خدای ابراهیم و اسـحاق و یعـقوب، از محمّد، پیامبر خدا به اُسقف نجران و اهل نجران! اگر اسلام بیاورید، پس من ستایش می کنم بـا شـما خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را؛ امّا پس از آن، پس همانا شما را از پرستش بندگان به پرستش خـدا، و از سـرپرستی بندگان به سرپرستی خدا دعوت می کنم. اگـر ابـا کردید، جـزیه دهید! و اگر باز ابا کردید، شما را به جـنگ فـرا می خوانم.»

بیهقی در «دلائل النبوۀ»[15] و صالحی نیز در «سبل الهدی»[16] نامۀ پیامبر(ص) را مانند «ابن کثیر» آورده اند؛ ولی «یعـقوبی » صدر نامه را کمی متفاوت آورده اسـت. بـه این شکل که: «بـِسْمِ اللَّهِ فـَإنِّی أحْمَد إِلَیکمْ إِلَهِ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یعـْقُوبَ...»[17]

زمـانی که اسقف نجران نامۀ پیامبر اسلام(ص) را دریافت کرد، مجلس مشورتی تشکیل داد و پس از بحت و مناظرات فـراوان، قـرار شد هیئتی را به نمایندگی از مسیحیان نـجران نزد حضرت بفرستند.

هـیئتی از نـمایندگان نجران مرکب از شصت نفر بـرای دیدار رسـول خدا(ص) و مذاکره با آن حضرت به سوی مدینه حرکت کردند که در میان ایشان چهارده نـفر از بـزرگان آنها بودند و در میان چهارده نـفر نـیز سـه نفر بودند که سـمت ریاسـت و بزرگی بر سایرین را داشـتند و مـورد احترام تمام مسیحیان آن زمان بودند.[18]

یکی از این سه نفر به عنوان عاقب به معنای امیر و صـاحب رأی بـود و مقامش به صورتی بود که بدون مـشورت او کاری انـجام نمی دادند و او در آن زمـان نـامش «عـبد المسیح» بود و دیگری مـلقّب به سید که نام او «ایهم » بود و سومی اسقف، کشیش و روحانی آنها بود به نام «ابو حـارثۀ بـن علقمه».

اسقف نجران همراه عاقب بـه حـضور پیامـبر(ص) رسـیدند. حـضرت، اسلام را بر آنـها عـرضه کرد. آنها عرض کردند: بدون تردید ما پیش از تو مسلمان بوده ایم. پیامبر(ص) فرمود: اسلام سه چیز را از شما مـنع کرده است: اوّل این گفتارتان را که خدا فرزندی برای خود برگزیده است. دوم خوردن گوشت خوک و سوم سجده کردن شما برای بت. در این صورت شما دروغ می گویید. آنها گفتند: پدر عیسی کیست؟[19] در این هنگام آیۀ پنجاه و نه سورۀ آل عمران نازل شـد: «إِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ اللَّهِ کمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کنْ فَیکونُ»[20]؛ «مثل عیسی نزد خداوند مانند مثل آدم است که او را از خاک خلق کرد و سپس به او گـفت: بـاش پس می باشد.»

رسول خدا(ص) آن را برای مسیحیان خواند و پس از گفتگوهایی آنها را به مباهله دعوت کرد.

مسیحیان نجران به مباهله با کیفیتی که در آیه ذکر گردیده، راضی شدند. صبح روز بعد، ابـو حـارثه گفت: ببینید چه کسی بـا او آمـده است؟ رسول خدا(ص) در حالی که دست حسن و حسین(ع) را در دست داشت و حضرت فاطمه(ع) پشت سر او و علی بن ابی طالب(ع) پیش رویش بودند، آمد. عاقب و سید نیز همراه دو پسر خود که بـه مـروارید و زیورها آراسته بودند و اطـراف ابـو حارثه را گرفته بودند، آمدند. ابو حارثه گفت: کسانی که همراه او هستند، کیستند؟ گفتند: این پسرعمویش و این دخترش و این دو، پسرانش هستند.

سپس رسول خدا(ص) روی دو زانوی خود ایستاد و سپس رکوع کرد. ابو حارثه گفت: به خدا قسم! چـنان بـه دو زانو ایستاد که پیامبران برای مباهله می ایستادند. سید به او گفت: ای ابو حارثه! برای مباهله نزدیک برو. ابو حارثه گفت: همانا من مردی را می بینم که برای مباهله مصمّم است و بیم دارم که راستگو باشد؛ زیرا اگـر راسـتگو باشد، یک سـال نمی گذرد که یک نفر مسیحی در دنیا باقی نمی ماند.[21]

ابن سعد در «طبقات الکبری»[22] و بلاذری در «فتوح البلدان»[23] و قاضی ابرقوه در «سیرۀ رسـول الله(ص)»[24] نیز به این مطلب اشاره کرده اند؛ امّا عده ای دیگر از مـورّخین نـوشته اند: «زمـانی که مسیحیان نجران خاندان پیامبر(ص) را دیدند، گفتند: اگر این رخساره ها خدا را قسم دهند که کوه ها را از جای بکند و نابود کند، خـدا حـتماً دعای آنها را مستجاب خواهد کرد.»[25]

زمانی که مـسیحیان نجران دیدند پیامبر(ص) بـا عـزیزترین و محبوب ترین افراد خاندان خود برای مباهله حاضر شده است، از مباهله با او ترسیدند. ابو حارثه گفت: ای ابو القاسم! ما با تو مباهله نمی کنیم؛ ولی به تو جزیه می دهیم. پیامبر(ص) با آنها صلح کرد.

 

مـتن صلح نامه

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، هَذَا کتَابٌ مِنْ النَّبِی مُحَمَّدٍ(ص) رَسُولِ اللَّهِ لِنَجْرَانَ وَ حَاشِیتِهَا إذَا کانَ لَهُ عَلَیهِمْ حُکمُهُ فِی کلِّ بَیضَاءَ وَ صَفْرَاءَ وَ ثَمَرَۀ وَ رَقِیقٍ کانَ أفْضَلُ ذَلِک کلُّهُ لَهُمْ غَیرُ الْفَی ءِ حُلَّۀ مـِنْ حـُلَلِ الْأَوَافِی قِیمَۀ کلِّ حُلَّۀ أَرْبَعُونَ دِرْهَماً فَمَا زَادَ أَوْ نَقَصَ فَعَلَی هَذَا الْحِسَابِ أَلْف فِی صَفَرٍ وَ أَلْف فِی رَجَبٍ وَ عَلَیهِمْ ثَلاَثُونَ دِینَاراً مَثْوَاه رُسُلِی شَهْراً فَمَا فَوْقَ وَعَلَیهِم فِی کلِّ حَرْب کانَتْ بِالْیمَنِ دروع عَارِیۀ مَضْمُونَۀ لَهـُمْ بـِذَلِک جِوَارُ اللَّهِ وَ ذِمَّۀ مُحَمَّد فَمَنْ أَکلَ الرِّبَا مِنْهُمْ بَعْدَ عَامِهِم هَذَا فَذِمَّتِی مِنْهُ بَرِیئَۀ؛ به نام خدای بخشنده مهربان. این صلحنامه ای است از محمّد، فرستادۀ خدا برای نجران و حواشی آن. هنگامی که حکمش بـر ایشـان در هر سیم و زری و ـ میوه و برده ای روا بود، آن همه را به ایشان بخشید، جز دو هزار حُلّه از حلّه های اواقی که ارزش هر حلّه چهل درهم باشد و اگر بیش تر یا کم تر شد، به همین مقدار حساب می شود. هـزارتای از آنـها در (مـاه) صفر و هزارتای دیگر در رجب بـپردازند و بـر عـهدۀ آنها است که برای خرج فرستادگانم یک ماه یا بیش تر سی دینار بپردازند، و نیز در هر جنگی که در یمن باشد، زره هایی به عنوان عاریۀ ضـمانت شـده بـدهند و در برابر این تعهّدات، برای آنها پناه خدا و ذمّۀ مـحمّد اسـت. هر کس از آنان پس از امسال ربا بخورد، من در برابر او تعهّدی ندارم.»

سپس عاقب گفت: ای رسول خدا! ما بیم داریم که ما را بـه جـنایت دیگـری بگیری. پیامبر(ص) فرمود تا بنویسند: «وَلاَ یؤخَذُ أحَد بِجِنَایۀ غَیرِهِ؛ و کسـی به جنایت دیگری گرفته نشود.»[26]

ابن اثیر در «الکامل»، بیهقی در «دلائل النبوّۀ» و صالحی در «سبل الهدی» صلح نامه را به صورت کامل آورده اند؛ ولی ابـن خـلدون، مقریزی، ابن کثیر و خرکوشی صلحنامه را به صورت خلاصه آورده اند.

 

هـمراهان پیامـبر(ص) در جریان مباهله

مورّخین در مورد افرادی که پیامبر(ص) آنها را همراه خود به مباهله بـرد، اتـّفاق نـظر دارند و معتقدند که حضرت تنها حضرت علی، فاطمه و حسنین(ع) را با خود برای مباهله برد و هـیچ یک از اصـحاب یا خـاندان دیگر را نبرد.

از جمله مورّخینی که به این مطلب اشاره کرده اند، عبارت اند از: یعقوبی در «تاریخ یعقوبی»، ابن قـتیبه دینـوری در «الامامۀ والسیاسۀ»[27]، خرکوشی در «شرف النبی»، ابن اثیر در «الکامل» و «اسد الغابۀ»[28]، ذهبی در «تاریخ اسـلام»، ابـن حـجر در «الاصابۀ»، مقریزی در «امتاع الاسماع»، صالحی در «سبل الهدی»، و حلبی در «سیره حلبی»[29].

امّا عدّه ای از مورّخین اهـل سـنّت از آوردن نام حضرت علی(ع) امتناع کرده اند، مانند: بلاذری در «فتوح البلدان»، ابن سعد در «طبقات الکبـری»،[30] بـیهقی در «دلائل النـبوۀ»، و ابن کثیر در «البدایۀ والنهایۀ».

با اینکه ابن کثیر در جلد پنجم «البدایۀ والنهایۀ» نام حضرت عـلی(ع) را حـذف کرده است؛ امّا در جلد هفتم[31] صفحۀ سیصد و سی و نه ذیل فضایل امیر المـؤمنین عـلی بـن ابی طالب(ع) روایت «سعد بن ابی وقّاص» را آورده است که می گوید: «این آیه در حقّ حضرت علی(ع) نازل شده است. » که ابـن کثـیر ناخواسته اعتراف می کند که حضرت علی(ع) نیز در جریان مباهله حضور داشته است.

در نـهایت بـا بررسی منابع تاریخی به این نتیجه می رسیم که اکثر مورّخین اهل سنّت اتّفاق نظر دارند که پیامبر گرامی اسـلام(ص) هـنگام مباهله عزیزترین و محبوب ترین افراد خاندان خود را با خود بردند و هیچ کس دیگـری از خـاندان یا اصحاب را در این واقعه شرکت ندادند. که نشانگر این مـطلب اسـت که مـنظور خدا و پیامبرش از خاندان پیامبر(ص) کیان اند و سفارشات قـرآن بـه رعایت و محبّت به ذوی القربی شامل چه کسانی می شود.

 

پی نوشت ها

[1] آل عـمران / 61.

[2] السـيرۀ النبويۀ، ابن هشام، دار المعرفۀ، بيروت، بي تا، ج‏1، ص‏‌583‌.

[3] اين مـفهوم مباهله‌ را‌ چهار تن از مورّخين اهل سنّت در منابع خود آورده‌اند كه عبارت‌اند‌ از‌: 1ـ ابن‌ هـشام در سـيرۀ النـبويۀ، ج‏1، ص‏583؛2ـ بلاذري، در فتوح البلدان، ص‏71؛3ـ صالحي، در‌ سبل‌ الهدي‌، ج‏6، ص‏418؛4ـ قاضي، در سيرت رسـول الله(ص)، ج‏1، ص‏512.

[4] الكامل‌، ابن‌ اثير، دار صادر، بيروت، 1385، ج‏7، ص‏359.

[5] تاريخ ابن خلدون، ابن خلدون، دار الفـكر، بـيروت‌، 1408‌ ق، ج‏1، ص‏478.

[6] امتاع الاسماع، احمد بن علي مقريزي، دار الكتب العلميّۀ‌، بيروت‌، 1420ق، ج‏2، ص‏95.

[7] تـاريخ اسـلام، شمس‌ الدين‌ ذهبي‌، دار الكتب العربي، بيروت، 1409ق، ج‏2، ص‏‌695‌.

[8] التنبيه والاشراف، ابو الحسن مسعودي، دار المـعرفۀ، بـيروت، 1404 ق، ص‏253.

[9] معجم البلدان‌، ياقوت‌ حموي، دار صادر، بيروت، 1995‌ ق، ج‏‌5، ص‏268‌.

[10] المنتظم‌، ابن‌ جوزي، دار الكتـب العـلميّۀ، بـيروت، 1412‌ ق، ج‏‌4، ص‏3.

[11] البدايۀ والنهايۀ، ابن كثير، دار الفكر، بيروت، بي‌تا، ج‏5، ص‏52‌.

[12] سيره‌ ابن هشام، ج‏1، ص‏573.

[13] التبيه‌ والاشراف، مسعودي، ص‏253‌.

[14] البـدايۀ والنـهايۀ، ابن كثير، ج5، ص52.

[15] دلائل النبوۀ، ابو بكر بيهقي، دار الكتـب العـلميّۀ، بـيروت‌، 1405‌ ق، ج‏5، ص‏‌385.

[16] سـبل الهدي، محمّد بن يوسف صالحي، دار الكتب العلميّۀ، بيروت، 1414 ق، ج‏6، ص‏415.

[17] تاريخ يعقوبي‌، احمد بن أبي يعقوب يعقوبي، دار صادر، بيروت، بي‌تا، ج‏1، ص‏‌449‌.

[18] سيره‌ ابن هشام، ج‏1، ص‏573.

[19] طبقات الكبري، ابن‌ سعد‌، دار الكتب العلميّۀ، بيروت، 1418 ق، ج‏5، ص‏61.

[20] آل‌ عمران‌/ 59.

[21] تاریخ يعـقوبی، ج1، ص449.

[22] طـبقات الکـبری، ابن سعد، ج5، ص61‌.

[23] فتوح‌ البلدان‌، احمد بن يحيي بلاذري، دار المكتبۀ الهلال، بيروت، 1988 م، ص‏71.

[24] سيرۀ‌ رسول‌ الله(ص)‌، اسحاق بن محمّد قاضي، خوارزمي، تهران، 1377 ش، ج‏1، ص‏510.

[25] الكامل،. ابـن اثـير، ج7، ص359؛ امتاع الاسماع، مقريزي، ج2، ص59؛ شرف النبي، ابو‌ سعيد‌ خركوشي‌، دار البشائر الإسلاميۀ، مكّه، 1424 ق، ص‏144‌.

[26] تاریخ‌ يعقوبي‌، ج‏‌2، ص‏‌82‌.

[27] دينوري، ابن قتيبه، الامامۀ والسـياسۀ، دار الأضـواء، بيروت‌، 1410‌ ق، ج‏‌1، ص‏208.

[28] ابن اثـير، اسـد الغابۀ، دار الفـكر، بـيروت، 1420 ق، ج‏3، ص‏602.

[29] السيرۀ الحلبيۀ‌، ابو الفرج حـلبي، دار الكتـب العلميّۀ، بيروت، 1427 ق، ج‏3، ص‏299.

[30] طبقات الکبری‌، ابن سعد، ج‏1، ص‏‌267‌.

[31] همان، ج‏7، ص‏339.

خوانده شده 1706 مرتبه