بسیاری از مردم حتی شیعیان امام حسن (ع) با رویکرد صلح آن حضرت با معاویه مخالفت کردند بی آنکه از ماهیت و هدف این اقدام اطلاعی داشته باشند.
جریان صلح امام حسن (ع) رویکردی بود که آن امام همام بنا بر شرایط موجود و از باب حفظ جان مسلمانان اتخاذ کردند. با این وجود بخشی از شیعیان حضرت با این مساله به مخالفت برخاستند. در حالی که اساساً یکی از علتهای این صلح روی گردانی مردم از جنگ و عدم حمایت از امام حسن (ع) بود.
وقتی امام حسن (ع) برای نبرد با معاویه اعلام بسیج کرد، خود به نخیله رفت و ده روز در آنجا ماند. در این مدت چهار هزار نفر حاضر شدند در حالی که سپاه معاویه دهها هزار جنگجو داشت و بسیاری از کوفیان نیز به معاویه نامه نوشته بودند که ما با تو هستیم.
ماجرای ساباط نیز یکی از مهمترین نشانهها در عدم آمادگی مردم برای جنگ بود. در آنجا امام (ع) دریافت که بیشتر نیروها خیانت کردهاند. شماری از مردم، در جنگهای جمل، صفین و نهروان حضور داشتند و دیگر توان ادامه این جنگ را در خود نمیدیدند، بنابراین وقتی خبر فرار جمعی از سپاه به گوش امام (ع) رسید، آن حضرت رو به مردم کرد و فرمود: «شما با پدرم مخالفت ورزیده، کار را به حکمیت کشاندید، در حالی که پدرم موافق نبود; پس از آن به سراغ من آمدید و بیعت کردید، ولی به من خبر رسیده که اشراف شما به سوی معاویه رفتهاند. همین برایم کافی است. مرا در مورد دین و جانم فریب ندهید».
جاحظ درباره علت کنارهگیری امام حسن (ع(مینویسد: وقتی پراکندگی اصحاب و درهم ریختگی سپاه خود را مشاهده کرد، با شناختی که از برخوردهای مختلف این مردم با پدرش داشت و میدانست که هر روز به نوع و رنگی رفتار میکنند، از جنگ کناره گرفت.
امام به خوبی دریافته بود که به این مردم نمیتوان اعتماد کرد. این عدم اعتماد، تنها شامل عدم همکاری آنها نبود، بلکه امام (ع) میفرمود: «والله لو قاتلت معاویه لأخذوا بعنقی حتّی یدفعونی الیه سلماً»؛ اگر با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته به عنوان اسیر به او تحویل میدهند؛ و در جای دیگر فرمود: «اهل عراق مردمانی هستند که هر کس به آنها اعتماد کند، مغلوب خواهد شد; زیرا هیچکدام با دیگری در فکر و خواستهها موافقت ندارند. آنان نه در خیر و نه در شر، هیچ تصمیم قاطعی ندارند».
«به خدا سوگند، من از آن جهت کار را به او )معاویه) سپردم که یاوری نداشتم. اگر یاوری میداشتم شبانه روز با او میجنگیدم تا خداوند میان من و آنان حکم کند
با چنین مردمی، امکان برپایی جنگ با اهل شام، که اتحادی کامل و هدف و نیت مشخصی داشتند، وجود نداشت. بنابراین امام تحت شرایط خاص به صلح رسید؛ بازتاب صلح امام حسن (ع) در میان یاران، به صورتهای مختلفی نمایان شد و جماعتی که به امام نقد و اعتراض داشتند، چند دسته و گروه بودند:
۱- گروهی که عناد و دشمنی داشتند وکارشکن بودند سابقه دشمنی آنان از زمان امیر مؤمنان بود و تیره ای از منافقان نیز در بین آنها حضور داشتند و اهداف خاصی را تعقیب میکردند، از جمله این افراد خوارج و نفوذی بودند و دنبال مقاصد شوم و خاص بودند. جهالت و نادانی خوارج برای منافقان نقطه ضعف بود که از آن به سود خود استفاده میکردند.
جمعی از این افراد نیز گروهی بودند که به امام حسن (ع) ایمان و اعتقادی نداشتند، و سعیشان بر این بود که آن را حربهای کنند، و بر سر امام وارد کند. مثل گروه خوارج آنها شورش کردند در سپاه امام و فتنه بزرگی ایجاد نمودند وابزار دست نفوذیهای معاویه نیز بودند. اولین کسانی که امام را توهین کردند از همین گروه بودند مانند، سفیان بی ابی لیلی. او که فردی بی هویت، و از سوی خوارج تغذیه فکری میشد و در زمان حکومت حضرت امیر (ع) از مخالفین بود و خدمت امام حسن مجتبی (ع( آمد و با کلماتی که نشان از روح پلیدش دانست، به آن حضرت گفت: السلام علیک یا مذل المؤمنین.
امام که او را میشناخت با چهرهای بر افروخته فرمودن
وای بر تو! ای خارجی با من به خشونت سخن مگوی، زیرا، آن چیزی که باعث صلح شد، رفتار و کردار ناپسند شما بود. شما پدرم را کشتید، و سپس بر من خنجر کشیدید، و خیمه ام را غارت نمودید و شما آن گاه که به جنگ صفین میرفتید، دینتان، در جلوی دنیایتان بود، و امروز که دیگر دنیایتان مقدم بر دینتان میباشد، چنین رفتاری داری!؟ …». بشر یا بشیر همدان نیز از کسانی است که امام را به مذل المؤمنین خطاب کرد، او امام حسن (ع) را در مدینه ملاقات کرد. رو در روی امام ایستاد و گفت: السلام علیک یا مذل المؤمنین. امام جواب سلامش را داد و فرمود: بنشین و او نشست، در جواب او فرمودند: «من مؤمنان را خوار نکردم، بلکه به آنها عزت بخشیدم. و قصدم از صلح این بود که، شما را ازمرگ برهانم، زیرا دیدم یارانم آماده جنگ نیستند.
۲- گروهی نیز به طمع غنایم و مطامع مادی حضور داشتند؛ این افراد نیز انگیزه دینی قوی نداشتند؛ بلکه به دنبال منافع خود بودند هرجا اقتضا داشت در میدان باشند بودند و از منافع خود دفاع میکردند. آنها بیشتر به روی گردانی از جنگ، و عدم حمایت از امام (ع) مایل بودند؛ سستی مردم در حمایت از امام، از مهمترین دلایل اقدام آن حضرت برای اتخاذ موضع جدید بود
3- گروهی نیز دلسوز بودند و دوستدار امام و دشمن سرسخت معاویه بودند و حاضر نبودند به هیچ وجه در مقابل معاویه و نیرنگهای او عقب نشینی کنند از سرداران سپاه امام حسن بودند و از سر دلسوزی به امام اعتراض کردند و برخی هم مقداری تندی نمودند و لی امام آنان را به صبر و حوصله و خویشتنداری فرا خواندند از جمله آنها قیس بن سعد و حجربن عدی بودند که امام خطاب به آنها فرمود من برای حفظ شما و شیعیان صلح را میپذیرم و صلح تاکتیکی جهت عبور از شرایط خاص است و صلح حدیبیه را یادآور شد که در سیره پیامبر (ص) بود.
تاکتیک حفظ جان شیعیان:
حفظ جمعیت شیعه و جان نخبگان - اعم از فرماندهان نظامی و حاملان سیره پیامبر (ص) وامام علی علیه السلام - که درکنار امام بودند یکی دیگر از دلایل امام علیه السلام برای پذیرش صلح بود. بنابراین معترضان به امام از دو گروه بودند: خوارج و نیز برخی از شیعیان قلباً راضی به صلح با معاویه نبودند و به امام معترض شدند. امام با درک حال آنها با نرمی آنها را ساکت نمود و فرمود: «زمانی که دیدم شما قدرت کافی در اختیار ندارید، کار را تسلیم کردم تا من و شما بمانیم
امام در سخن دیگری فرمود: «من برای حفظ جان شیعیانمان، مصالحه کردم.
امام در پاسخ اعتراض حجر بن عدی نیز فرمود: «ای حجر! همه ی مردم آنچه را تو دوست داری، خوش نمیدارند. من این اقدام را جز به قصد زنده ماندن تو (و امثال تو) نکردم.
در هر صورت، حفظ شیعه یکی از ضروریاتی بود که امام را وادار به پذیرش اقدامی کرد که انجام آن، رشادت خاص خود را میطلبید. آنچه برای امام و هر فرد مکتبی اهمیت دارد، عمل به رسالت شرعی خویش است، نه آنکه به دلیل احتمال طعنههای مردم، خود را به دامی اندازد که جز نابودی خود و همراهان حاصلی ندارد.
با توجّه به مطالب فوق، اگر امام علی علیه السلام نیز در آن شرایط قرار میگرفت، جز این راهی نداشت. توجّه به برخورد امام (ع) با مسئله حکمیت، این اصل را ثابت میکند. امام علی (ع) در پاسخ به برخی از معترضان به پذیرش حکمیت، که اصرار بر ادامهی جنگ داشتند، فرمود: «شما جمعیتی کوچک در میان اکثریتِ آن چنانی هستید. اگر جنگ را آغاز کنیم، همین اکثریت مخالف جنگ، دشمنی شأن با شما بیشتر از اهل شام است. به خدا سوگند من نیز به این حکمیت راضی نیستم; امّا تسلیم خواست اکثریت شدم، بدان جهت که بر جان شما می ترسیدم».
بنابراین سپاه امام سپاه یک دست و منسجم نبود و هیچ مصلحتی نبود که امام با این سپاه درهم ریخته و نامنسجم در برابر معاویه حاضر شود لذا صلح بهترین گزینه دراین شرایط بود امام با ملاحظه تمام شرایط از هر جهت صلح را تاکتیک وراه بردی نجات بخش برای امت اسلام میدید.
خلاصه اینکه، آنچه امام حسن علیه السلام انجام داد، صددرصد به نفع شیعیان بود: هم چنان که حضرت میفرمایند: «والله، الذی عملتُ خیرٌ لشیعتی مما طلعتْ علیه الشمس او غربت»؛ به خدا قسم، آنچه من عمل کردم، برای شیعیانم بهتر و پرمنفعتتر از طلوع و غروب خورشید است.
صلح امام ثمرات زیادی افزون بر حفظ جان شیعه و هویت آنان که در آغاز راه بود برای اسلام و مسلمانان داشت؛ روشن شدن چهره واقعی معاویه و پیروان او برای همه اهل تاریخ و برای آنهایی که معاویه و حاکمیت او را جزئی از حاکمیت اسلامی و خلافت میدانستند.از دیگر ثمرات پایدار این صلح روشن شدن تکلیف شیعه در قبال این نوع حاکمت ها بود که در طول تاریخ اسلام بر ممالک اسلامی مسلط بوده و جز خون ریزی و قتل و کشتار و فساد ثمره نداشتند. آثار دراز مدت دیگری نیز درباره این صلح بود که درجای خود قابل طرح و بحث است.