تاريخچه زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله و تحليل سخنانى از آن حضرت
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين بارىء الخلائق اجمعين و الصلوة و السلام على عبد الله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين.اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:
لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم . (1)
ولادت و دوران كودكى
ولادت پيغمبر اكرم به اتفاق شيعه و سنى در ماه ربيع الاول است،گو اينكه اهل تسنن بيشتر روز دوازدهم را گفتهاند و شيعه بيشتر روز هفدهم را،به استثناى شيخ كلينى صاحب كتاب كافى كه ايشان هم روز دوازدهم را روز ولادت مىدانند.رسول خدا در چه فصلى از سال متولد شده است؟در فصل بهار.در السيرة الحلبية مىنويسد:«ولد فى فصل الربيع»در فصل ربيع به دنيا آمد. بعضى از دانشمندان امروز حساب كردهاند تا ببينند روز ولادت رسول اكرم با چه روزى از ايام ماههاى شمسى منطبق مىشود،به اين نتيجه رسيدهاند كه دوازدهم ربيع آن سال مطابق مىشود با بيستم آوريل،و بيستم آوريل مطابق است با سى و يكم فروردين.و قهرا هفدهم ربيع مطابق مىشود با پنجم اردبيهشت.پس قدر مسلم اين است كه رسول اكرم در فصل بهار به دنيا آمده است حال يا سى و يكم فروردين يا پنجم اردبيهشت.در چه روزى از ايام هفته به دنيا آمده است؟شيعه معتقد است كه در روز جمعه به دنيا آمدهاند،اهل تسنن بيشتر گفته اند در روز دوشنبه.در چه ساعتى از شبانه روز به دنيا آمدهاند؟شايد اتفاق نظر باشد كه بعد از طلوع فجر به دنيا آمده اند،در بين الطلوعين.
تاريخچه رسول اكرم تاريخچه عجيبى است.پدر بزرگوارشان عبد الله بن عبد المطلب است.او پسر بسيار رشيد و برازندهاى است كه حالا داستان آن مسأله نذر ذبحش و اين حرفها بماند .عبد الله جوان،جوانى بود كه در همه مكه مىدرخشيد.جوانى بود بسيار زيبا،بسيار رشيد،بسيار مؤدب،بسيار معقول كه دختران مكه آرزوى همسرى او را داشتند.او با مخدره آمنه دختر وهب كه از فاميل نزديك آنها به شمار مى آيد،ازدواج مىكند.در حدود چهل روز بيشتر از زفافش نمىگذرد كه به عزم مسافرت به شام و سوريه از مكه خارج مى شود و ظاهرا سفر،سفر بازرگانى بوده است.در برگشتن به مدينه مى آيد كه خويشاوندان مادر او در آنجا بودند،و در مدينه وفات مىكند.عبد الله در وقتى وفات مى كند كه پيغمبر اكرم هنوز در رحم مادر است.محمد صلى الله عليه و آله يتيم به دنيا مىآيد يعنى پدر از سرش رفته است.به رسم آن وقت عرب،براى تربيت كودك لازم مىدانستند كه بچه را به مرضعه بدهند تا به باديه ببرد و در آنجا به او شير بدهد.حليمه سعديه(حليمه،زنى از قبيله بنى سعد)از باديه به مدينه مىآيد كه آن هم داستان مفصلى دارد.اين طفل نصيب او مى شود كه خود حليمه و شوهرش داستانها نقل مىكنند كه از روزى كه اين كودك پا به خانه ما گذاشت،گويى بركت از زمين و آسمان بر خانه ما مىباريد .اين كودك تا سن چهار سالگى دور از مادر و دور از جد و خويشاوندان و دور از شهر مكه،در باديه در ميان باديه نشينان،پيش دايه زندگى مى كند.در سن چهار سالگى!194 او را از دايه مىگيرند.مادر مهربان،اين بچه را در دامن خود مى گيرد.حال شما آمنه را در نظر بگيريد :زنى كه شوهرى محبوب و به اصطلاح شوهر ايدهآلى داشته است به نام عبد الله كه آن شبى كه با او ازدواج مىكند به همه دختران مكه افتخار مى كند كه اين افتخار بزرگ نصيب من شده است،هنوز بچه در رحمش است كه اين شوهر را از دست مىدهد.براى زنى كه علاقه وافر به شوهر خود دارد،بديهى است كه بچه براى او يك يادگار بسيار بزرگ از شوهر عزيز و محبوبش است،خصوصا اگر اين بچه پسر باشد.آمنه تمام آرزوهاى خود در عبد الله را[در]اين كودك خردسال مى بيند.او هم كه ديگر شوهر نمى كند.
جناب عبد المطلب پدر بزرگ رسول خدا،علاوه بر آمنه،متكفل اين كودك كوچك هم هست.قوم و خويش هاى آمنه در مدينه بودند.آمنه از عبد المطلب اجازه مى گيرد كه سفرى براى ديدار خويشاوندانش به مدينه برود و اين كودك را هم با خودش ببرد.همراه كنيزى كه داشت به نام ام ايمن با قافله حركت مى كند.به مدينه مىرود و ديدار دوستان را انجام مىدهد.(سفرى كه پيغمبر اكرم در كودكى كرده،همين سفر است كه در سن پنج سالگى از مكه به مدينه رفته است.)محمد صلى الله عليه و آله با مادر و كنيز مادر برمىگردد.در بين راه مكه و مدينه،در منزلى به نام«ابواء»كه الآن هم هست،مادر او مريض مى شود،به تدريج ناتوان مىگردد و قدرت حركت را از دست مىدهد.در همان جا وفات مىكند.اين كودك خردسال مرگ مادر را در خلال مسافرت،به چشم مى بيند.مادر را در همان جا دفن مى كنند و همراه ام ايمن،اين كنيز بسيار بسيار باوفا كه بعدها زن آزاد شدهاى بود و تا آخر عمر خدمت رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين را از دست نداد،و آن روايت معروف را حضرت زينب از همين ام ايمن روايت مىكند،و در خانه اهل بيت پيامبر پير زن مجلل هاى بود ـ به مكه بر مى گردد.تقريبا پنجاه سال بعد از اين قضيه،حدود سال سوم هجرت بود كه پيغمبر اكرم در يكى از سفرها آمد از همين منزل ابواء عبور كند،پايين آمد.اصحاب ديدند پيغمبر بدون اينكه با كسى حرف بزند،به طرفى روانه شد .بعضى در خدمتش رفتند تا ببينند كجا مى رود.ديدند رفت و رفت،در نقطهاى نشست و شروع كرد به خواندن دعا و حمد و قل هو الله و...ولى ديدند در تأمل عميقى فرو رفت و به همان نقطه زمين توجه خاصى دارد و در حالى كه با خودش مى خواند،كم كم اشكهاى نازنينش از گوشه چشمانش جارى شد.پرسيدند:يا رسول الله!چرا مى گرييد؟ فرمود:اينجا قبر مادر من است،پنجاه سال پيش من مادرم را در اينجا دفن كردم.
عبد المطلب ديگر بعد از مرگ اين مادر،تمام زندگىاش رسول اكرم شده بود،و بعد از مرگ عبد الله و عروسش آمنه،اين كودك را فوق العاده عزيز مىداشت و به فرزندانش مى گفت كه او با ديگران خيلى فرق دارد،او از طرف خدا آيندهاى دارد و شما نمى دانيد.وقتى كه مى خواست از دنيا برود،ابو طالب كه پسر ارشد و بزرگتر و شريفتر از همه فرزندان باقيماندهاش بودـديد پدرش يك حالت اضطرابى دارد.عبد المطلب خطاب به ابو طالب گفت:من هيچ نگرانى از مردن ندارم جز يك چيز و آن سرنوشت اين كودك است.اين كودك را به چه كسى بسپارم؟آيا تو مى پذيرى؟از ناحيه من تعهد مىكنى كه كفالت او را به عهده بگيرى؟عرض كرد:بله پدر!من قول مى دهم،و كرد.بعد از آن،جناب ابو طالب،پدر بزرگوار امير المؤمنين على عليه السلام متكفل بزرگ كردن پيغمبر اكرم بود.
مسافرت ها
رسول اكرم به خارج عربستان فقط دو مسافرت كرده است كه هر دو قبل از دوره رسالت و به سوريه بوده است.يك سفر در دوازده سالگى همراه عمويش ابو طالب،و سفر ديگر در بيست و پنج سالگى به عنوان عامل تجارت براى زنى بيوه به نام خديجه كه از خودش پانزده سال بزرگتر بود و بعدها با او ازدواج كرد.البته بعد از رسالت،در داخل عربستان مسافرتهايى كردهاند .مثلا به طائف رفته اند،به خيبر كه شصت فرسخ تا مكه فاصله دارد و در شمال مكه است رفتهاند،به تبوك كه تقريبا مرز سوريه است و صد فرسخ تا مدينه فاصله دارد رفته اند،ولى در ايام رسالت از جزيرة العرب هيچ خارج نشده اند.
شغل ها
پيغمبر اكرم چه شغلهايى داشته است؟جز شبانى و بازرگانى،شغل و كار ديگرى را ما از ايشان سراغ نداريم.بسيارى از پيغمبران در دوران قبل از رسالتشان شبانى مى كرده اند(حالا اين چه راز الهىاى دارد،ما درست نمىدانيم)همچنانكه موسى شبانى كرده است.پيغمبر اكرم هم قدر مسلم اين است كه شبانى مى كرده است.گوسفندانى را با خودش به صحرا مىبرده است،رعايت مىكرده و مىچرانيده و بر مى گشته است.بازرگانى هم كه كرده است.با اينكه يك سفر،سفر اولى بود كه خودش به بازرگانى مىرفت(فقط يك سفر در دوازده سالگى همراه عمويش رفته بود)آن سفر را با چنان مهارتى انجام داد كه موجب تعجب همگان شد.
سوابق
سوابق قبل از رسالت پيغمبر اكرم چه بوده است؟ در ميان همه پيغمبران جهان،پيغمبر اكرم يگانه پيغمبرى است كه تاريخ كاملا مشخصى دارد.يكى از سوابق بسيار مشخص پيغمبر اكرم اين است كه امى بود،يعنى مكتب نرفته و درس نخوانده بود كه در قرآن هم از اين نكته ياد شده است.اكثر مردم آن منطقه در آن زمان امى بودند.يكى ديگر اين است كه در همه آن چهل سال قبل از بعثت،در آن محيط كه فقط و فقط محيط بت پرستى بود،او هرگز بتى را سجده نكرد.البته عده قليلى معروف به«حنفاء»ـكه آنها هم از سجده كردن بتها احتراز داشتهاند ولى نه از اول تا آخر عمرشان،بلكه بعدا اين فكر برايشان پيدا شد كه اين كار،كار غلطى است و از سجده كردن بتها اعراض كردند و بعضى از آنها مسيحى شدند.اما پيغمبر اكرم در همه عمرش،از اول كودكى تا آخر،هرگز اعتنايى به بت و سجده بت نكرد.اين،يكى از مشخصات ايشان است.و اگر يك بار كوچكترين تواضعى در مقابل بتى كرده بود،در دورهاى كه با بتها مبارزه مىكرد به او مىگفتند:تو خودت بودى كه يك روز در آمدى اينجا مقابل لات و هبل تواضع كردى.نه تنها بتى را سجده نكرد،بلكه در تمام دوران كودكى و جوانى،در مكه كه شهر لهو و لعب بود،به اين امور آلوده نشد.مكه دو خصوصيت داشت:يكى اينكه مركز بت پرستى عربستان بود و ديگر اينكه مركز تجارت و بازرگانى بود و سرمايه داران عرب در مكه خفته بودند و برده داران عرب در مكه بودند.اينها بردهها و كنيزها را خريد و فروش مى كردند.در نتيجه مركز عيش و نوش اعيان و اشراف هم همين شهر بود.انواع لهو و لعبها،شرابخواريها،نواختنها و رقاصيها[داير بود]به طورى كه مىرفتند كنيزهاى سپيد و زيبا را از روم(همين شام و سوريه)مىخريدند و مى آمدند در مكه به اصطلاح عشرتكده درست مىكردند و از اين عشرتكده ها استفاده مالى مى كردند كه يكى از چيزهايى كه قرآن به خاطر آن سخت به اينها مى تازد همين است،مى فرمايد : و لا تكرهوا فتياتكم على البغاء ان اردن تحصنا . (2)
آن بيچاره هاى بدبخت(كنيزها)مى خواستند عفاف خودشان را حفظ كنند،ولى اينها به اجبار اين بيچارهها را وادار به زنا مىكردند و در مقابل پولى مىگرفتند.خانههاى مكه در دو قسمت بود،در بالا و پايين شهر.بالاها را اعيان و اشراف مى نشستند و پايينها را غير اعيان و اشراف.در خانه هاى اعيان و اشراف هميشه صداى تار و تنبور و بزن و بكوب و بنوش بلند بود.پيغمبر اكرم در تمام عمرش هرگز در هيچ مجلسى از اين مجالس داير مكه شركت نكرد .
در دوران قبل از رسالت،به صداقت و امانت و عقل و فطانت معروف و مشهور بود.او را به نام«محمد امين»مى خواندند.به صداقت و امانتش اعتماد فراوان داشتند.در بسيارى از كارها به عقل او اتكا مىكردند.عقل و صداقت و امانت از صفاتى بود كه پيغمبر اكرم سخت به آنها مشهور بود،به طورى كه در زمان رسالت وقتى كه فرمود:آيا شما تاكنون از من سخن خلافى شنيدهايد،همه گفتند:ابدا،ما تو را به صدق و امانت مى شناسيم.
يكى از جريان هايى كه نشان دهنده عقل و فطانت ايشان است اين است كه وقتى خانه خدا را خراب كردند(ديوارهاى آن را برداشتند)تا دو مرتبه بسازند،حجر الاسود را نيز برداشتند .هنگامى كه مى خواستند دوباره آن را نصب كنند،اين قبيله مىگفت من بايد نصب كنم،آن قبيله مى گفت من بايد نصب كنم،و عن قريب بود كه زد و خورد شديدى روى دهد.پيغمبر اكرم آمد قضيه را به شكل خيلى ساده اى حل كرد.قضيه،معروف است،ديگر نمى خواهم وقت شما را بگيرم.
مسأله ديگرى كه باز در دوران قبل از رسالت ايشان هست،مسأله احساس تأييدات الهى است.پيغمبر اكرم بعدها در دوره رسالت،از كودكى خودش فرمود.از جمله فرمود:من در كارهاى اينها شركت نمى كردم...گاهى هم احساس مىكردم كه گويى يك نيروى غيبى مرا تأييد مى كند.مى گويد:من هفت سالم بيشتر نبود.عبد الله بن جدعان كه يكى از اشراف مكه بود،عمارتى مى ساخت.بچه هاى مكه به عنوان كار ذوقى و كمك دادن به او مى رفتند از نقطه اى به نقطه ديگر سنگ حمل مى كردند .
من هم مى رفتم همين كار را مى كردم.آنها سنگها را در دامنشان مى ريختند،دامنشان را بالا مى زدند و چون شلوار نداشتند كشف عورت مى شد.من يك دفعه تا رفتم سنگ را در دامنم گذاشتم،مثل اينكه احساس كردم كه دستى آمد و زد دامن را از دستم انداخت.حس كردم كه من نبايد اين كار را كنم،با اينكه كودكى هفت ساله بودم.امام باقر عليه السلام در رواياتى،و نيز امير المؤمنين در نهج البلاغه اين مطلب را كاملا تأييد مى كنند:
«و لقد قرن الله به من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته،يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم.» (3)
امام باقر عليه السلام م ىفرمايد:بودند فرشتگانى الهى كه از كودكى او را همراهى مى كردند .پيامبر مى فرمود:من گاهى سلام مى شنيدم،يك كسى به من مى گفت السلام عليك يا محمد!نگاه مى كردم،كسى را نمى ديدم.گاهى با خودم فكر مى كردم شايد اين سنگ يا درخت است كه دارد به من سلام مى دهد،بعد فهميدم فرشته الهى بوده كه به من سلام مى داده است.
از جمله قضاياى قبل از رسالت ايشان،به اصطلاح متكلمين«ارهاصات»است كه همين داستان ملك هم جزء ارهاصات به شمار مى آيد. رؤياهاى فوق العاده عجيبى بوده كه پيغمبر اكرم مخصوصا در ايام نزديك به رسالتش مى ديده است.مى گويد:من خواب هايى مى ديدم كه«يأتى مثل فلق الصبح»مثل فجر،مثل صبح صادق،صادق و مطابق بود،اينچنين خواب هاى روشن مى ديدم.بعضى از رؤياها از همان نوع وحى و الهام است،نه هر رؤيايى،نه رؤيايى كه از معده انسان بر مىخيزد،نه رؤيايى كه محصول عقده ها،خيالات و توهمات پيشين است.جزء اولين مراحلى كه پيغمبر اكرم براى الهام و وحى الهى در دوران قبل از رسالت طى مى كرد،ديدن رؤياهايى بود كه به تعبير خودشان مانند صبح صادق ظهور مى كرد.گاهى خود خواب براى انسان روشن نيست،پراكنده است،و گاهى خواب روشن است ولى تعبيرش صادق نيست.اما گاه خواب در نهايت روشنى است،هيچ ابهام و تاريكى و به اصطلاح آشفتگى ندارد،و بعد هم تعبيرش در نهايت وضوح و روشنايى است.
از سوابق ديگر قبل از رسالت رسول اكرم يعنى در فاصله ولادت تا بعثت،اين است كه عرض كرديمـتا سن بيست و پنج سالگى دوبار به خارج عربستان مسافرت كرد.
پيغمبر فقير بود،از خودش نداشت يعنى به اصطلاح يك سرمايه دار نبود.هم يتيم بود،هم فقير و هم تنها.يتيم بود،خوب معلوم است،بلكه به قول نصاب لطيم هم بود يعنى پدر و مادر هر دو از سرش رفته بودند.فقير بود،براى اينكه يك شخص سرمايهدارى نبود،خودش شخصا كار مى كرد و زندگى مىنمود.و تنها بود.وقتى انسان روحى پيدا مى كند و به مرحلهاى از فكر و افق فكرى و احساسات روحى و معنويات مىرسد كه خواه ناخواه ديگر با مردم زمانش تجانس ندارد،تنها مى ماند.تنهايى روحى از تنهايى جسمى صد درجه بدتر است.اگر چه اين مثال خيلى رسا نيست،ولى مطلب را روشن مى كند:شما يك عالم بسيار عالم و بسيار با ايمانى را در ميان مردمى جاهل و بى ايمان قرار بدهيد.و لو آن افراد پدر و مادر و برادران و اقوام نزديكش باشند،او تنهاست،يعنى پيوند جسمانى نمى تواند او را با اينها پيوند بدهد.او از نظر روحى در يك افق زندگى مى كند و اينها در افق ديگرى.گفت:«چندان كه نادان را از دانا وحشت است،دانا را صد چندان از نادان نفرت است».پيغمبر اكرم در ميان قوم خودش تنها بود،همفكر نداشت .بعد از سى سالگى در حالى كه خودش با خديجه زندگى و عائله تشكيل داده است،كودكى را در دو سالگى از پدرش مى گيرد و به خانه خودش مى آورد.كودك،على بن ابيطالب است.تا وقتى كه به رسالت مبعوث مى شود و تنهايىاش با مصاحبت وحى الهى تقريبا از بين مى رود(يعنى تا حدود دوازده سالگى اين كودك)مصاحب و همراهش فقط اين كودك است، يعنى در ميان همه مردم مكه كسى كه لياقت همفكرى و همروحى و هم افقى او را داشته باشد،غير از اين كودك نيست .خود على عليه السلام نقل مى كند كه من بچه بودم،پيغمبر وقتى به صحرا مى رفت مرا روى دوش خود سوار مى كرد و مى برد.
در بيست و پنج سالگى،معنا خديجه از او خواستگارى مى كند.البته مرد بايد خواستگارى كند ولى اين زن شيفته خلق و خوى و معنويت و زيبايى و همه چيز حضرت رسول است،خودش افرادى را تحريك مى كند كه اين جوان را وادار كنيد!200 كه بيايد از من خواستگارى كند.مىآيند،مى فرمايد :آخر من چيزى ندارم.خلاصه به او مىگويند تو غصه اين چيزها را نخور و به او مى فهمانند كه خديجهاى كه تو مىگويى اشراف و اعيان و رجال و شخصيتها از او خواستگارى كردهاند و حاضر نشده است،خودش مى خواهد.تا بالأخره داستان خواستگارى و ازدواج رخ مىدهد.عجيب اين است:حالا كه همسر يك زن بازرگان و ثروتمند شده است،ديگر دنبال كار بازرگانى نمىرود .تازه دوره وحدت يعنى دوره انزوا،دوره خلوت،دوره تحنف و دوره عبادتش شروع مى شود.آن حالت تنهايى يعنى آن فاصله روحى اى كه او با قوم خودش پيدا كرده است،روز به روز زيادتر مى شود .ديگر اين مكه و اجتماع مكه،گويى روحش را مى خورد.حركت مى كند تنها در كوه هاى اطراف مكه (4) راه مى رود،تفكر و تدبر مىكند.خدا مىداند كه چه عالمى دارد،ما كه نمى توانيم بفهميم .در همين وقت است كه غير از آن كودك يعنى على عليه السلام كس ديگر همراه و مصاحب او نيست .
ماه رمضان كه مى شود،در يكى از همين كوه هاى اطراف مكه كه در شمال شرقى اين شهر است و از سلسله كوه هاى مكه مجزا و مخروطى شكل استـبه نام كوه«حرا»كه بعد از آن دوره آن را جبل النور(كوه نور)ناميدند،خلوت مى گزيند.
شايد خيلى از شما كه به حج مشرف شدهايد اين توفيق را پيدا كردهايد كه به كوه حرا و غار حرا برويد،و من دوبار اين توفيق نصيبم شده است و جزء آرزوهايم اين است كه مكرر در مكرر اين توفيق نصيبم بشود.براى يك آدم متوسط حد اقل يك ساعت طول مى كشد كه از پايين دامنه اين كوه به قله آن برسد،و حدود سه ربع هم طول مى كشد تا پايين بيايد.
ماه رمضان كه مى شود اصلا بكلى مكه را رها مى كند و حتى از خديجه هم دورى مى گزيند.يك توشه خيلى مختصر،آبى،نانى با خودش بر مىدارد و به كوه حرا مىرود و ظاهرا خديجه هر چند روز يك مرتبه كسى را مىفرستاد تا مقدارى آب و نان برايش ببرد.تمام اين ماه را به تنهايى در خلوت مى گذارند.البته گاهى فقط على عليه السلام در آنجا حضور داشته و شايد هميشه على عليه السلام بوده است.اين را من الآن نمى دانم.قدر مسلم اين است كه گاهى على عليه السلام بوده است،چون مى فرمايد: و لقد جاورت رسول الله عليه السلام بحراء حين نزول الوحى. آن ساعتى كه وحى نزول پيدا كرد من آنجا بودم.
از آن كوه پايين نمى آمد و در آنجا خداى خودش را عبادت مى كرد.اينكه چگونه تفكر مى كرد،چگونه به خداى خودش عشق مى ورزيد و چه عوالمى را در آنجا طى مى كرد،براى ما قابل تصور نيست .على عليه السلام در اين وقت بچه اى است حد اكثر دوازده ساله.در آن ساعتى كه بر پيغمبر اكرم وحى نازل مى شود،او آنجا حاضر است.پيغمبر يك عالم ديگرى را دارد طى مى كند.هزارها مثل ما اگر در آنجا مى بودند،چيزى را در اطراف خود احساس نمى كردند ولى على عليه السلام يك دگرگوني هايى را احساس مىكند.قسمتهاى زيادى از عوالم پيغمبر را درك مى كرده است،چون مى گويد:
و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزول الوحى. من صداى ناله شيطان را در هنگام نزول وحى شنيدم.
مثل شاگرد معنوى كه حالات روحى خودش را به استادش عرضه مىدارد،به پيغمبر عرض كرد:يا رسول الله!آن ساعتى كه وحى داشت بر شما نازل مى شد،من صداى ناله اين ملعون را شنيدم .فرمود:بلى على جان!:«انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى إلا أنك لست بنبى» (5) شاگرد من!تو آنها كه من مى شنوم مى شنوى و آنها كه من مى بينم مى بينى ولى تو پيغمبر نيستى.
سيرى در سخنان رسول اكرم
چند سخن از سخنان اين شخصيت بزرگوار را براى شما نقل مى كنم كه خود سخنان پيغمبر معجزه استـقرآن كه سخن خداست به جاى خود ـ مخصوصا با توجه به سوابقى كه عرض كردم.كودكى كه سرنوشت،او را يتيم قرار داد در وقتى كه در رحم مادر بود،و لطيم قرار داد در سن پنج سالگى،دوران شيرخوارگىاش در باديه گذشته است و در مكه سرزمين اميت و بى سوادى بزرگ شده و زير دست هيچ معلم و مربىاى كار نكرده است،مسافرتهايش محدود بوده به دو سفر كوچك،آنهم سفر بازرگانى به خارج جزيرة العرب،و با هيچ فيلسوفى،حكيمى،دانشمندى برخورد نداشته است،معذلك قرآن به زبان او جارى مى شود و بر قلب مقدس او نازل مىگردد،و بعد هم سخنانى خود او مى گويد،و اين سخنان آنچنان حكيمانه است كه با سخنان تمام حكماى عالم نه تنها برابرى مى كند بلكه بر آنها برترى دارد.حالا اينكه ما مسلمانها اينقدرها عرضه اين كارها را نداريم كه سخنان او را جمع كنيم و درست پخش و تشريح نماييم،مسأله ديگرى است.
كلمات پيغمبر را در جاهاى مختلف نقل كردهاند.من مخصوصا از قديمترين منابع،قسمتى را نقل مىكنم.از قديمترين منابعى كه در دست است يا لا اقل من در دست داشته ام كتاب البيان و التبيين جاحظ است.جاحظ در نيمه دوم قرن سوم مىزيسته است،يعنى اين سخنان تقريبا در نيمه اول قرن سوم نوشته شده است.اين كتاب حتى از نظر فرنگي ها و مستشرقين جزء كتابهاى بسيار معتبر است.اينها سخنانى نيست كه بگوييد بعدها نقل كردهاند،نه،در قرن سوم به صورت يك كتاب در آمده است كه البته قبل از قرن سوم هم بوده است چون جاحظ اينها را با سند نقل مى كند.
مثلا شما ببينيد در زمينه مسؤوليتهاى اجتماعى،اين شخصيت بزرگ چگونه سخن مىگويد،مىفرمايد :مردمى سوار كشتى شدند و دريايى پهناور را طى مىكردند.يك نفر را ديدند كه دارد جاى خودش را نقر مىكند يعنى سوراخ مىكند.يك نفر از اينها نرفت دست او را بگيرد.چون دستش را نگرفتند،آب وارد كشتى شد و همه آنها غرق شدند،و اين چنين است فساد.
توضيح اينكه:يك نفر در جامعه مشغول فساد مىشود،مرتكب منكرات مىشود.يكى نگاه مى كند مى گويد به من چه،ديگرى مىگويد من و او را كه در يك قبر دفن نمى كنند.فكر نمىكنند كه مثل جامعه،مثل كشتى است.اگر در يك كشتى آب وارد بشود،و لو از جايگاه يك فرد وارد بشود،تنها آن فرد را غرق نمىكند بلكه همه مسافرين را يكجا غرق مى كند.!203 آيا در باره مساوات افراد بنى آدم،سخنى از اين بالاتر مى توان گفت:«الناس سواء كاسنان المشط» (6) .(حال من نمىدانم شانهاى را هم در آورد يا نه).شانه را نگاه كنيد،دندانههاى آن را ببينيد ببينيد آيا يكى از دندانههاى آن از دندانه ديگر بلندتر هست؟نه.انسانها مانند دندانه هاى شانه برابر يكديگرند.ببينيد در آن محيط و در آن زمان،انسانى اينچنين درباره مساوات انسانها سخن مىگويد كه بعد از هزار و چهار صد سال هنوز كسى به اين خوبى سخن نگفته است!
در حجة الوداع فرياد مى زند:
«ايها الناس!ان ربكم واحد و ان اباكم واحد،كلكم لآدم و آدم من تراب،لا فضل لعربى على عجمى الا بالتقوى.» (7)
ايها الناس!پروردگار همه مردم يكى است،پدر همه مردم يكى است،همهتان فرزند آدم هستيد،آدم هم از خاك آفريده شده است.جايى باقى نمىماند كه كسى به نژاد خودش،به نسب خودش،به قوميت خودش و به اين جور حرفها افتخار كند.همه از خاك هستيم،خاك كه افتخار ندارد.پس افتخار به فضيلتهاى روحى و معنوى است،به تقواست.ملاك فضيلت فقط تقواست و غير از اين ديگر چيز ديگرى نيست.
اين حديث را كه از رسول اكرم است،از كافى نقل مى كنم:
ثلاث لا يغل عليهن قلب امرىء مسلم: اخلاص العمل لله و النصيحة لائمة المسلمين و اللزوم لجماعتهم (8) .
سه چيز است كه هرگز دل مؤمن نسبت به آنها جز اخلاص،چيز ديگرى نمىورزد(يعنى در آن سه چيز محال است خيانت كند):يكى اخلاص عمل براى خدا.(يك مؤمن در عملش ريا نمىورزد.)ديگر،خيرخواهى براى پيشوايان واقعى مسلمين(يعنى خيرخواهى در جهت خير مسلمين،ارشاد و هدايت پيشوايان در جهت خير مسلمين).سوم مسأله وحدت و اتفاق مسلمين(يعنى نفاق نورزيدن،شق عصاى مسلمين نكردن،جماعت مسلمين را متفرق نكردن).
اين جمله ها را مكرر شنيدهايد: «كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته.» (9)
«المسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده.» (10) لن تقدس امة حتى يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتع. (11)
هيچ ملتى به مقام قداست نمى رسد مگر آنگاه كه افراد ضعيفش بتوانند حقوقشان را از اقويا بدون لكنت زبان مطالبه كنند.
ببينيد سيرت چيست و چه مى كند؟!اصحابش نقل كردهاند كه در دوره رسالت،در سفرى خدمتشان بوديم.در منزلى پايين آمده بوديم و قرار بود كه در آنجا غذايى تهيه شود.گوسفندى آماده شده بود تا جماعت آن را ذبح كنند و از گوشت آن مثلا آبگوشتى بسازند و تغذيه كنند. يكى از اصحاب به ديگران مى گويد سر بريدن گوسفند با من،ديگرى مى گويد پوست كندن آن با من،سومى مثلا مى گويد پخت آن با من و...پيغمبر اكرم مى فرمايد جمع كردن هيزم از صحرا با من.اصحاب عرض كردند:يا رسول الله!ما خودمان افتخار اين خدمت را داريم،شما سر جاى خودتان بنشينيد،ما خودمان همه كارها را انجام مى دهيم.فرمود:بله،مى دانم،من نگفتم كه شما انجام نمى دهيد ولى مطلب چيز ديگرى است.بعد جمله اى گفت،فرمود:
ان الله يكره من عبده ان يراه متميزا بين اصحابه (12) .
خدا دوست نمى دارد كه بندهاى را در ميان بندگان ديگر ببيند كه براى خود امتياز قائل شده است.
من اگر اينجا بنشينم و فقط شما برويد كار كنيد،پس براى خودم نسبت به شما امتياز قائل شده ام.خدا دوست ندارد كه بندهاى خودش را به چنين وضعى در بياورد (13). ببينيد چقدر عميق است!
اين مسأله به اصطلاح امروز«اعتماد به نفس»در مقابل اعتماد به انسانهاى ديگر،حرف درستى است،البته نه در مقابل اعتماد به خدا.اعتماد به نفس سخن بسيار درستى است،يعنى اتكال به انسان ديگر نداشتن،كار خود را تا جايى كه ممكن است خود انجام دادن و از احدى تقاضا نكردن.
ببينيد اين تربيتها چقدر عالى است!اين«بعثت لاتمم مكارم الاخلاق»معنىاش چيست؟باز اصحابش نقل كرده اند (14) كه در يكى از مسافرت ها در منزلى فرود آمديم.همه متفرق شدند براى اينكه تجديد وضويى كنند و آماده نماز بشوند.ديديم كه پيغمبر اكرم بعد از آنكه از مركب پايين آمد،طرفى را گرفت و رفت.مقدارى كه دور شد،ناگهان برگشت.اصحاب با خود فكر مى كنند كه پيغمبر اكرم براى ما چه بازگشت؟آيا از تصميم اينكه امروز اينجا بمانيم منصرف شده است؟همه منتظرند ببينند آيا فرمان مىدهند كه حركت كنيد برويم.ولى مى بينند پيامبر چيزى نمىگويد.تا به مركبش مى رسد.بعد،از آن خورجين يا توبره روى آن،زانو بند شتر را در مى آورد،زانوى شترش را مىبندد و دوباره به همان طرف راه مىافتد.اصحاب با تعجب گفتند:پيامبر براى چنين كارى آمدى؟!اين كه كار كوچكى بود!اگر از آنجا صدا مىزد:آى فلان كس!برو زانوى شتر مرا ببند،همه با سر مى دويدند.گفتند:يا رسول الله!مى خواستيد به ما امر بفرماييد.به هر كدام ما امر مى فرموديد،با كمال افتخار اين كار را انجام مى داد. ببينيد سخن،در چه موقع و در چه محل و چقدر عالى است! فرمود:«لا يستعن احدكم من غيره و لو بقضمة من سواك»تا مى توانيد در كارها از ديگران كمك نگيريد و لو براى خواستن يك مسواك.آن كارى را كه خودت مى توانى انجام بدهى،خودت انجام بده.نمى گويد كمك نگير و از ديگران استمداد نكن و لو در كارى كه نمى توانى انجام بدهى،نه،آنجا جاى استمداد است.
اگر كسى اين توفيق را پيدا كند كه سخنان رسول اكرم را از متون كتب معتبر جمع آورى كند،و هم توفيق پيدا كند كه سيره پيغمبر اكرم را به سبك سيره تحليلى از روى مدارك معتبر جمع و تجزيه و تحليل كند،آن وقت معلوم مىشود كه در همه جهان شخصيتى مانند اين شخص بزرگوار ظهور نكرده است.تمام وجود پيغمبر اعجاز است،نه فقط قرآنش اعجاز است بلكه تمام وجودش اعجاز است.عرايض خودم را با چند كلمه دعا خاتمه مى دهم:
باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله...
پروردگارا دلهاى ما را به نور ايمان منور بگردان.انوار معرفت و محبت خودت را بر دلهاى ما بتابان.ما را شناساى ذات مقدس خودت قرار بده.ما را شناساى پيغمبر بزرگوارت قرار بده .انوار محبت پيغمبر اكرمت را در دلهاى همه ما قرار بده.انوار محبت و معرفت اهل بيت پيغمبر را در دلهاى همه ما قرار بده.ما را آشنا با سيرت پيغمبر خودت و ائمه اطهار قرار بده .ما را قدردان اسلام و قرآن و اين وجودات مقدسه بفرما.اموات ما را مشمول عنايات و رحمت خودت بفرما.
صد سخن از كلمات پيامبر صلى الله عليه و آله (15)
1.هر چه فرزند آدم پيرتر مىشود،دو صفت در او جوانتر مى گردد:حرص و آرزو.
2.دو گروه از امت من هستند كه اگر صلاح يابند،امت من صلاح مىيابد و اگر فاسد شوند،امت من فاسد مىشود:علما و حكام.
3.شما همه شبان و مسؤول نگاهبانى يكديگريد.
4.نمىتوان همه را با مال راضى كرد اما به حسن خلق،مىتوان.
5.نادارى بلاست.از آن بدتر،بيمارى تن،و از بيمارى تن دشوارتر،بيمارى دل.
6.مؤمن همواره در جستجوى حكمت است.
7.از نشر دانش نمىتوان جلو گرفت.
8.دل انسانى همچو پرى است كه در بيابان به شاخه درختى آويزان باشد،از وزش بادها دائم در انقلاب است و زير و رو مىشود.
9.مسلمان آن است كه مسلمانان از دست و زبان او در آسايش باشند.
10.رهنماى به كار نيك،خود كننده آن كار است.
11.هر دل سوختهاى را عاقبت پاداشى است.
12.بهشت زير قدمهاى مادران است.
13.در رفتار با زنان،از خدا بترسيد و آنچه درباره آنان شايد،از نيكى دريغ ننماييد.
14.پروردگار همه يكى است و پدر همه يكى.همه فرزند آدميد و آدم از خاك است.گرامىترين شما نزد خداوند پرهيزگارترين شماست.
15.از لجاج بپرهيزيد كه انگيزه آن،نادانى و حاصل آن،پشيمانى است.
16.بدترين مردم كسى است كه گناه را نبخشد و از لغزش چشم نپوشد،و باز از او بدتر كسى است كه مردم از گزند او در امان و به نيكى او اميدوار نباشند.
17.خشم مگير و اگر گرفتى،لختى در قدرت كردگار بينديش.
18.چون تو را ستايش كنند،بگو اى خدا مرا بهتر از آنچه گمان دارند بساز و آنچه را از من نمىدانند بر من ببخش و مرا مسؤول آنچه مىگويند قرار مده.
19.به صورت متملقين خاك بپاشيد.
20.اگر خدا خير بندهاى را اراده كند،نفس او را واعظ و رهبر او قرار مىدهد.
21.صبح و شامى بر مؤمن نمىگذرد مگر آنكه بر خود گمان خطا ببرد.
22.سختترين دشمن تو همانا نفس اماره است كه در ميان دو پهلوى تو جا دارد.
23.دلاورترين مردم آن است كه بر هواى نفس غالب آيد.
24.با هواى نفس خود نبرد كنيد تا مالك وجود خود گرديد.
25.خوشا به حال كسى كه توجه به عيوب خود،او را از توجه به عيوب ديگران باز دارد.
26.راستى به دل آرامش مىبخشد و از دروغ شك و پريشانى مىزايد.
27.مؤمن آسان انس مىگيرد و مأنوس ديگران مىشود.
28.مؤمنين همچو اجزاى يك بنا همديگر را نگاه مىدارند.
29.مثل مؤمنين در دوستى و علقه به يكديگر مثل پيكرى است كه چون عضوى از آن به درد بيايد،باقى اعضا به تب و بى خوابى دچار مىشوند.
30.مردم مانند دندانههاى شانه با هم برابرند.
31.دانش جويى بر هر مسلمانى واجب است.
32.فقرى سختتر از نادانى و ثروتى بالاتر از خردمندى و عبادتى والاتر از تفكر نيست.
33.از گهواره تا گور دانشجو باشيد.
34.دانش بجوييد گرچه به چنين باشد.
35.شرافت مؤمن در شب زندهدارى و عزت او در بىنيازى از ديگران است.
36.دانشمندان تشنه آموختناند.!37209.دلباختگى كر و كور مىكند.
38.دست خدا با جماعت است.
39.پرهيزگارى جان و تن را آسايش مىبخشد.
40.هر كس چهل روز به خاطر خدا زندگى كند،چشمه حكمت از دلش به زبان جارى خواهد شد.
41.با خانواده خود بسر بردن،از گوشه مسجد گرفتن،نزد خداوند پسنديدهتر است.
42.بهترين دوست شما آن است كه معايب شما را به شما بنمايد.
43.دانش را به بند نوشتن در آوريد.
44.تا دل درست نشود،ايمان درست نخواهد شد و تا زبان درست نشود،دل درست نخواهد بود.
45.تا عقل كسى را نيازموده ايد،به اسلام آوردن او وقعى نگذاريد.
46.تنها به عقل مى توان به نيكي ها رسيد.آن كه عقل ندارد از دين تهى است.
47.زيان نادانان بيش از ضررى است كه تبهكاران به دين مىرسانند.
48.هر صاحب خردى از امت مرا چهار چيز ضرورى است:گوش دادن به علم،به خاطر سپردن و منتشر ساختن دانش و بدان عمل كردن.
49.مؤمن از يك سوراخ دوبار گزيده نمى شود.
50.من براى امت خود،از بىتدبيرى بيم دارم نه از فقر.
51.خداوند زيباست و زيبايى را دوست مىدارد.
52.خداوند مؤمن صاحب حرفه را دوست دارد.
53.تملق،خوى مؤمن نيست.
54.نيرومندى به زور بازو نيست،نيرومند كسى است كه بر خشم خود غالب آيد.
55.بهترين مردم،سودمندترين آنان به حال ديگراناند.
56.بهترين خانه شما آن است كه يتيمى در آن به عزت زندگى كند.
57.چه خوب است ثروت حلال در دست مرد نيك.
58.رشته عمل،از مرگ بريده مىشود مگر به سه وسيله:خيراتى كه مستمر باشد،علمى كه همواره منفعت برساند،فرزند صالحى كه براى والدين دعاى خير كند.
59.پرستش كنندگان خدا سه گروهند:يكى آنان كه از ترس عبادت مىكنند و اين عبادت بردگان است،ديگر آنان كه به طمع پاداش عبادت مى كنند و اين عبادت مزدوران است،گروه سوم آنان كه به خاطر عشق و محبت عبادت مىكنند و اين عبادت آزادگان است.
60.سه چيز نشانه ايمان است:دستگيرى با وجود تنگدستى،از حق خود به نفع ديگرى گذشتن،به دانشجو علم آموختن.
61.دوستى خود را به دوست ظاهر كن تا رشته محبت محكمتر شود.
62.آفت دين سه چيز است:فقيه بدكار،پيشواى ظالم،مقدس نادان.
63.مردم را از دوستانشان بشناسيد،چه،انسان همخوى خود را به دوستى مىگيرد.
64.گناه پنهان به صاحب گناه زيان مىرساند،گناه آشكار به جامعه.
65.در بهبودى كار دنيا بكوشيد اما در كار آخرت چنان كنيد كه گويى فردا رفتنى باشيد.
66.روزى را در قعر زمين بجوييد.
67.چه بسا كه از خودستايى،از قدر خود مىكاهند و از فروتنى،بر مقام خود مى افزايند.
68.خدايا!فراخترين روزى مرا در پيرى و پايان زندگى كرامت فرما.
69.از جمله حقوق فرزند بر پدر اين است كه نام نيكو بر او بگذارد و نوشتن به او بياموزد و چون بالغ شد،او را همسر انتخاب كند.
70.صاحب قدرت،آن را به نفع خود به كار مى برد.
71.سنگينترين چيزى كه در ترازوى اعمال گذارده مىشود،خوشخويى است.
72.سه امر،شايسته توجه خردمند است:بهبودى زندگانى،توشه آخرت،عيش حلال.
73.خوشا كسى كه زيادى مال را به ديگران ببخشد و زيادى سخن را براى خود نگاه دارد.
74.مرگ،ما را از هر ناصحى بى نياز مىكند.
75.اينهمه حرص حكومت و رياست و اينهمه رنج و پشيمانى در عاقبت!
76.عالم فاسد،بدترين مردم است.
77.هر جا كه بدكاران حكمروا باشند و نابخردان را گرامى بدارند،بايد منتظر بلايى بود .
78.نفرين باد بر كسى كه بار خود را به دوش ديگران بگذارد.
79.زيبايى شخص در گفتار اوست.
80.عبادت هفت گونه است كه از همه والاتر طلب روزى حلال است.!81 211.نشانه خشنودى خدا از مردمى،ارزانى قيمتها و عدالت حكومت آنهاست.
82.هر قومى شايسته حكومتى است كه دارد.
83.از ناسزا گفتن،به جز كينه مردم سودى نمى برى.
84.پس از بت پرستيدن،آنچه به من نهى كردهاند در افتادن با مردم است.
85.كارى كه نسنجيده انجام شود،بسا كه احتمال زيان دارد.
86.آن كه از نعمت سازش با مردم محروم است،از نيكي ها يكسره محروم خواهد بود.
87.از ديگران چيزى نخواهيد گرچه يك چوب مسواك باشد.
88.خداوند دوست ندارد كه بندهاى را بين يارانش با امتياز مخصوص ببيند.
89.مؤمن خندهرو و شوخ است،و منافق عبوس و خشمناك.
90.اگر فال بد زدى،به كار خود ادامه بده و اگر گمان بد بردى،فراموش كن و اگر حسود شدى،خود دار باش.
91.دست يكديگر را به دوستى بفشاريد كه كينه را از دل مى برد.
92.هر كه صبح كند و به فكر اصلاح كار مسلمانان نباشد،مسلمان نيست.
93.خوشرويى كينه را از دل مى برد.
94.مبادا كه ترس از مردم،شما را از گفتن حقيقت باز دارد!
95.خردمندترين مردم كسى است كه با ديگران بهتر بسازد.
96.در يك سطح زندگى كنيد تا دلهاى شما در يك سطح قرار بگيرد.با يكديگر در تماس باشيد تا به هم مهربان شويد.
97.هنگام مرگ،مردمان مى پرسند:از ثروت چه باقى گذاشته؟فرشتگان مى پرسند:از عمل نيك چه پيش فرستاده؟
98.منفورترين حلالها نزد خداوند طلاق است.
99.بهترين كار خير،اصلاح بين مردم است.
100.خدايا مرا به دانش توانگر ساز و به بردبارى زينت بخش و به پرهيزگارى گرامى بدار و به تندرستى زيبايى ده.
پى نوشت ها
1ـ توبه .128
2ـ نور .33
3ـ نهج البلاغه،خطبه 234(قاصعه)[و همانا خداوند از آغاز كودكى حضرت،بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را مأمور وى ساخته بود كه او را به راه مكارم و محاسن اخلاق عالم مىبرد .]
4ـ كسانى كه مشرف شدهاند مىدانند اطراف مكه همه كوه است.
5ـ نهج البلاغه صبحى صالح،خطبه .192
6ـ تحف العقول،ص 368،از امام صادق عليه السلام.
7ـ تاريخ يعقوبى،ج 2 ص 110 با كمى اختلاف.
8ـ اصول كافى،ج 1 ص .403
9ـ الجامع الصغير،ص .95
10ـ اصول كافى،ج 2 ص .234
11ـ نهج البلاغه،نامه53[بجاى«حتى يؤخذ»«لا يؤخذ»آمده است.]
12ـ هدية الأحباب،ص .277
13ـ اين داستان در كتب شيعه هست.مرحوم حاج شيخ عباس قمى(رضوان الله عليه)آن را در چندين كتاب خودش نقل كرده است.
14ـ اين را هم مرحوم حاج شيخ عباس قمى(رضوان الله عليه)نقل كرده است.البته ديگران هم نقل كردهاند.
15ـ [براى توضيح درباره اين بخش رجوع شود به صفحه 48 و49 همين كتاب.]
مجموعه آثار جلد 16 صفحه 191
استاد شهيد مرتضى مطهرى