در حدیثی امام صادق (علیهِ السَّلام) از پدرانشان (علیهِم السَّلام) و ایشان از پیامبر گرامی اسلام نقل کردهاند، آمده است که خداوند متعال به یکی از پیامبران این گونه وحی فرمود:
وَ عِزَّتی وَ جَلالی، لأقَطِّعَنَّ أَمَلَ کُلِّ آمِلٍ أمَلَ غَیری بِالایَأسِ، وَ لأکسُوَنَّهُ ثَوبَ المَذَلَّةِ فِی النّاسِ، وَ لأبعِّدَنَّ مِن فَرَجی وَ فَضلِی، أَ عَبدِی یَأمَلُ فِی الشَّدائِدُ غَیری وَ الشَّدائِدُ بِیَدی؟! یَرجُو سِوایَ وَ أنَا الغَنِیُّ الجَوادُ؟! بِیَدِی مَفاتِیحُ الأبوابِ وَ هِیَ لا مُغلَقَة، وَ بابِی مَفتُوحٌ لِمَن دَعانِی؛ (1)
به عزت و جلالم سوگند! آرزوی هر آرزومندی را که به غیر من امیدوار باشد قطع خواهم کرد و در بین مردم لباس خواری بر تن او خواهم پوشاند و او را از گشایش و تفضل خود محروم خواهم کرد. آیا بندهی من در سختیها غیر مرا آرزو میکند در حالی که سختیها از جانب من به او میرسد؟! و به غیر من امید دارد و حال آن که من بی نیاز و بخشندهام؟! کلید درهای بسته به دست من است و در خانهی من به روی هر کس که مرا بخواند، باز است.
نیز در حدیث قدسی دیگر آمده است که خداوند- عزّوجلّ- فرمود:
ما مِن مَخلُوقٍ یَعتَصِمُ بِمَخلُوقٍ دُونِی إلاّ قَطَعتُ أسبابَ السَّماواتِ وَ أَسبابَ الأَرضِ مِن دُونِهِ؛ فَإن سَأَلَنِی لَم أُعطِهِ وَ إِن دَعانِی لَم أُجِبه. وَ ما مِن مَخلوُقٍ یَعتَصِمُ بِی دُونَ خَلقِی إلاّ ضَمَّنتُ السَّماواتِ وَ الأرضَ رِزقَهُ؛ فَإن دَعانِی أجَبتُهُ وَ إن سَألَنِی أَعطَیتُهُ وَ إنِ استَغفَرَنِی غَفَرتُ لَهُ؛ (2)
هیچ مخلوقی نیست که به جای من به مخلوق دیگری متوسل شود، مگر آن که سببهای آسمان و زمین را از او قطع میکنم؛ اگر از من بخواهد، به او عطا نخواهم کرد و اگر مرا بخواند، اجابت نخواهم نمود و هیچ مخلوقی نیست که به من متوسل شود، مگر آن که آسمان و زمین را ضامن روزی او قرار میدهم؛ اگر مرا بخواند، اجابت میکنم و اگر از من بخواهد، به او عطا میکنم و اگر طلب مغفرت کند، او را میبخشم.
علامهی طباطبایی (رحمه الله) پس از نقل این دو روایت، که بیانگر قطع اسباب آسمانها و زمین از کسی است که توجّه به غیر خداوند متعال دارد، میفرماید:
«آنچه این دو حدیث بیان میکنند، آن است که دعا باید خالص باشد نه این که سبب بودن اسباب وجودی عالم را- که آنها را میان هر موجود و نیازهایش واسطه قرار داده است- ابطال کند، زیرا هر انسانی میداند که چنین اسبابی وجود دارند، اما سبب بودن آنها را خدا به آنها داده است، نه این که خود آنها علت تامهای باشند که مستقل از خدای سبحان فیض را به معلولهای خود برسانند. توضیح آن که، انسان با فطرت خود این معنا را درک میکند که برای حاجتش برآورندهای است که فعلش از او تخلف نمیکند و سببهای ظاهریای که وی دست به دامن آنها میزند سبب تام نیستند و فعل و اثرشان از آنها تخلف میکند. بنابراین، انسان این شعور و درک را دارد که آن مبدئی که سرنخ تمامی امور آن جا است و آن رکنی که انسان در تحقق و وجود هر یک از نیازهایش بدان اعتماد و دلگرمی دارد، غیر از این اسباب ظاهری است. لازمهی این درک آن است که انسان اعتماد کامل و تکیهی تام به این اسباب نداشته باشد؛ به طوری که به کلی از سبب تام و حقیقی غافل بماند و هر چیزی را مستند به سببهای ظاهریاش بپندارد. انسان با کمترین دقت و توجه ملتفت این نکته میشود. اگر سؤالی کند و حاجتی بطلبد و حاجتش برآورده گردد، از این برآورده شدن کشف میکند که سؤالش از پروردگار بوده و حاجتی که داشته و از راه شعور باطنی خود آن را تشخیص داده، در واقع از طریق اسباب ظاهری به درگاه پروردگارش رسیده و از آن جا به وی افاضه شده است و اگر همین حاجت را از یکی از اسباب ظاهری بخواهد، از کسی خواسته که شعور فطری و باطنیاش حکم میکند که آن سبب برآورندهی حاجتش نیست، بلکه پندار او چنین بوده و قوهی خیال به عللی غیر از شعور باطنی، آن سبب را در نظرش برآورنده حاجت تصویر کرده است و این از همان مواردی است که باطن آدمی مخالف با ظاهر او است. به طور مثال بسیار میشود انسان چیزی را دوست دارد و به آن اهتمام میورزد و سرانجام آن را به دست میآورد، ولی میبیند که همین محبوبش مزاحم و مضر به منافعی است که برای او مهمتر و محبوبتر است، ناگزیر، از آن دست بر میدارد و محبوبتر را میگیرد و بسیار هم میشود که از چیزی نفرت دارد و به خاطر حفظ منافعش از آن میگریزد، ولی تصادفاً به همان چیز بر میخورد و میبیند بر خلاف آنچه میپنداشته از منافعی که به خاطر آنها از این میگریخته سودمندتر و بهتر است. کودک مریض از نوشیدن دوای تلخ میگریزد، در عین این که خواهان بهبودی خویش است. این انسان با شعور باطنی و فطریاش صحت و سلامتی را میخواهد و به زبان فطرت درخواست آن را دارد، هر چند با زبان سر و با عمل، خلاف آن را میخواهد. بنابراین، انسان در زندگیاش دو نظام دارد: یک نظام به حسب فهم فطری و شعور باطنی و نظامی دیگر به حسب تخیل. نظام فطریاش از خطا محفوظ است و در مسیرش دچار اشتباه نمیشود، اما نظام تخیل او بسیار دست خوش خبط و اشتباه میشود و چه بسا صورت خیالیاش چیزی را درخواست میکند، ولی نمیداند که با همین سؤال و طلب، درست چیز دیگری را که مخالف آن است، میخواهد. پس باید حدیث را به همین معنا توجیه کرد و این همان معنایی است که از کلام علی (علیهِ السَّلام): (إِنَ العَطیَّهَ عَلی قَدرِ النِّیَهِ؛ (3) عطیه و بخشش به قدرت نیّت، به دست میآید.» استفاده میشود.» (4)
اسراری که در این بیان علامهی طباطبایی (رحمه الله) این حکیم فرزانه بدان اشاره شده و منحصراً در تفسیر عظیم المیزان آمده است، عبارتاند از:
الف) رعایت اخلاص در دعا ضروری است و اخلاص عبارت است از توجه مطلق به مؤثر حقیقی. بنابراین، اگر حاجتی به منزل رسیده و با اجابت قرین شده، باید بدانیم که دست توسل به ذیل عنایت خدا زدهایم. این جا است که معنای حدیث قدسی یاد شده روشن میشود که فرمود: «اگر کسی متوسل به غیر من شود، اسباب زمین و آسمان از او قطع میشود». بنابراین، آن جا که اسباب زمین و آسمان در انجام خواستهها به طور مثبت عمل کرده است، فقط از سوی خدا بوده است.
ب) ممکن است کسی ظاهراً خدا را نشناسد، ولی فطرت او تکویناً با خدا آشنا باشد؛ یعنی همین قدر بداند که سببی غیر قابل تخلف در کار است، ولی نداند که او خداست. در این صورت نیز حاجات او با همین سبب غیر قابل تخلف انجام پذیرفته است. این گونه انسانها که فطرتشان به خواب رفته است، گاه بیدار شده و پس از شعور فطری به مبدأ حقیقی، شعور علمی نسبت به او پیدا میکند. از این رو، در آیهی شریفه آمده است:
(فَإِذَا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یشْرِكُونَ)؛ (5)
و هنگامی که سوار کشتی میشوند خدا را با اخلاص میخوانند و غیر او را فراموش میکنند، اما هنگامی که خدا آنها را به خشکی رسانید و نجات داد باز مشرک میشوند.
شگفت آن که کسی که اصلاً خدا را نمیشناخت، اکنون مخلصانه او را میخواند؛ چنان که قرآن کریم در جای دیگر میفرماید:
(قُلْ أَرَأَیتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَیرَ اللَّهِ تَدْعُونَ)؛ (6)
بگو: آیا اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آید یا رستاخیز برپا شود، غیر خدا را برای حل مشکلات خود میخوانید؟!
هم چنین در جای دیگر میفرماید:
(قُلْ مَنْ ینَجِّیكُمْ مِنْ ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعًا وَخُفْیةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِینَ* قُلِ اللَّهُ ینَجِّیكُمْ مِنْهَا وَمِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ)؛ (7)
بگو: کیست که شما را از تاریکیهای خشکی و دریا نجات میدهد، در حالی که او را به زاری و پنهانی میخوانید و میگویید: اگر از این خطرها ما را نجات دهی، از شکرگزاران خواهیم بود؟ بگو: خداوند شما را از این ناراحتی و هر مشکل دیگر نجات میدهد، سپس شما باز هم شرک میورزید!
ج) سببیّت و تأثیر موجودات قابل انکار نیست، اما هیچ کدام مستقل در تأثیر نیستند، بلکه واسطههایی هستند که خداوند متعال بین خود و موجودات دیگر قرار داده و تأثیر و تأثر آنان در راستای ساختار نظام عالم است.
د) بسیاری از مؤثرها در نظام وجودی خنثی بوده و امید قطعی به تأثیر و تأثّر آنها نیست، زیرا معارضهای بسیار داشته و محدودیت تأثیر هر یک از آنها مسلّم میباشد. از این رو، آنها از مقتضیات خود تخلّف کردهاند و در حقیقت آنچه را که ما مؤثر میانگاشتیم بر خلاف انتظار عمل کرده است. مثلاً آنچه را که عامل پشتیبانی میدیدیم از عوامل ذلّت گردیدهاند و موجوداتی را که توهم میکردیم در دوام و بقای ما مؤثرند، تبدیل به عامل منهدم کننده شدهاند، از این رو، امیرمؤمنان (علیهِ السَّلام) میفرماید:
أیُهَا النّاسُ کُلُّ امرِئٍ ما یَفِرُّ مِنهُ فِی فِرارِهِ، الّأَجلُ مَساقُ النَّفسِ وَ الهَرَبُ مِنهُ مُوافاتُهُ؛ (8)
ای مردم! انسان در فرار خود به آن جا میرسد که از آن جا گریخته است و مرگ نقطهای است که نفس، انسان را بدان سو سوق میدهد و گریز از آن، عین رسیدن به آن است.
بر این پایه، هر موجودی راهی را میپیماید که در نظام واقعی تکوین برای آن ترسیم شده است، ولی آنچه ما از نظام علّی و معلولی میشناسیم، در حدّ توان علمی خود ما میباشد که نسبت آن با نظام علّی و معلولی واقع نسبت بسیار ضعیفی است؛ چنان که خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید:
(وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا)؛ (9)
از دانش جز مقدار اندک به شما داده نشده است.
از این رو، توجّه به مؤثرها و نظام سبب و مسببی در خارج بسیار غلطانداز است و بسیار دیده شده که مقصدها و ارادهها غالباً به بن بست میرسد. از امیرالمؤمنین (علیهِ السَّلام) پرسیده شد:
بِماذا عَرَفتَ رَبَّکَ؟؛
به چه چیز پروردگارت را شناختی؟
پاسخ داد:
بِفَسخِ العَزائِمِ وَ مَنعِ الهِمَّهِ لَمّا أن هَمَمتُ بِأَمرٍ، فَحالَ بَینِی وَ بَینَ هِمَّتی وَ عَزَمتُ فَخالَفَ القَضاءُ عَزمِی، عَلِمتُ أَنَّ المُدَبِّرَ غَیری؛ (10)
خداوند را با به هم خوردن ارادههای آهنین و بازداشته شدن از تصمیمها شناختم. زمانی که ارادهی انجام کاری را کردم، بین من و ارادهام حایل شد و چه بسا تصمیم جدی بر انجام کاری را گرفتم و قضای او با من مخالفت کرد. از این جا دانستم که مدبّر فردی غیر از من است.
بر این اساس، انسان گاه در توجیه علّتها و سببها بسیار زیاد میکوشد و سعی بلیغ در نتیجه بخش بودن آنان میکند، ولی بسیاری از آن علّتها و مقدمات عقیم مانده و از غرض و غایت مطلوب دور میمانند.
ذات نایافته از هستی بخش *** چون تواند که شود هستی بخش؟ (11)
هـ) خداوند متعال در این عالم، نظام سببیّت و مسببیّت را متعارض با یکدیگر قرار داده است؛ به طوری که هر یک دیگری را تحدید و تهدید به زوال میکند. از این رو، در قرآن کریم آمده است:
(وَالسَّابِحَاتِ سَبْحًا* فَالسَّابِقَاتِ سَبْقًا* فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا)؛ (12)
سوگند به ملائکهای که در اجرای فرمان الهی با سرعت حرکت میکنند و سپس بر یکدیگر سبقت میگیرند و آنها که امور را تدبیر میکنند!
یعنی آن دسته از ملائکه مدبر که سرعت میگیرند و سبقت میگیرند، مدبر بوده و حکم آنها بر دیگر مدبرها غالب است. (13)
از این رو، بسیار دیده شده که سبب دایمی و قطعی التأثیری در کار است که اگر حاجتها به آن برخورد نماید، دعا بدون هیچ گونه مانعی پذیرفته میشود. این سبب بدون شک غیر قابل تخلف و تأثیر آن دایمی و اثر آن حتمی است و در واقع، مؤثّری برتر و مسلط بر سایر مؤثّرها بوده و برتر از همهی مؤثّرهای قابل تخلف و ضعیف میباشد.
بر پایهی فطرت انسانی تنها سبب تام است که عمل میکند. عقل سلیم هم این را پذیرفته از آن آگاهی دارد، ولی بسیار اتفاق افتاده که تخیلات و اوهام به غلط، غیر علّت را به جای علّت و غیر سبب را به جای سبب نشانده و لذا آرزوی انجام گرفتن مقاصد را از غیر مجرای آن دارد. تخلف اجابت درست از همین جا آغاز میشود. این گونه موارد غالباً از شعور صحیح خالی بوده و شعور فطری آن را نخواسته است، بلکه انگیزههای خیالی و وهمی در آن دخالت کردهاند؛ چنان که گاهی باطن انسان از خدا چیزی را میخواهد، ولی ظاهر و خیال و وهم او امر دیگری را درخواست میکند؛ همانند طفل مریضی که فطرت او سلامتی را خواسته و درمان میطلبد، ولی نظام توهمی، او را از داروی تلخ فراری میدهد. نیز در بسیاری از موارد انسان درخواست نفی امری را میکند و پیوسته از آن گریزان است، ولی وقتی واقع مطلب برای او روشن میشود، در مییابد چیزی که از آن فرار میکرده به مراتب از آنچه در حفظ آن میکوشیده سودمندتر میباشد.
پینوشتها:
1- عده الدّاعی، ص 135. نیز ر.ک: کافی، ج2، ص 66؛ وسائل الشیعه، ج15، ص 214 و بحارالانوار، ج68، ص 130، 154.
2- همان، ص 136. نیز ر.ک: بحارالانوار، ج68، ص 155 و ج90، ص 304.
3- نهج البلاغه، نامهی 31؛ بحارالانوار، ج74، ص 207 و 224 و ج90، ص 301.
4- المیزان، ج2، ص 35.
5- عنکبوت، آیهی 65.
6- انعام، آیهی 40.
7- همان، آیهی 63 و 64.
8- نهج البلاغه، خطبهی 149 . نیز ر.ک: کافی، ج1، ص 299 و بحارالانوار، ج6، ص 126 و 150.
9- اسراء، آیهی 85.
10- روضه الواعظین، ج1، ص 30؛ نیز ر.ک: بحارالانوار، ج5، ص 197؛ ج58، ص 40، ج83، ص 189 و... نیز نهج البلاغه، حکمت 50.
11- گزیدهی هفت اورنگ، عبدالرحمان جامی.
12- نازعات، آیات 3-5.
13- برای توضیح بیشتر، ر.ک: المیزان، ج20، ص 182.