آشنایی با سوره صافات

امتیاز بدهید
(75 امتیاز)

آشنایی با سوره صافات

 

نام سوره: صافات

تعداد آیات: 182

تعداد کلمات: 867

تعداد حروف: 3903

ترتیب نزول: 56

محل نزول: مکه مکرمه

 

معانی نام سوره: صافات جمع صافه و از ریشه صف به معنای صف کشیدن است.

 

نامهای دیگر: -

 

ویژگیهای سوره: تاریخ انبیاء و پیامبران مانند حضرت نوح و خاندان او – حضرت ابراهیم و فرزندانش اسماعیل و اسحاق – موسی و هارون – حضرت عیسی – لوط - یونس و نقل سرگذشت و تحلیل از آنها.

 

موضوعات مطرح شده: صف فرستادگان خدا و ماموران وحی – گروه های شیاطین و وسوسه - مساله نبوت و معاد و رستاخیز - شرح حال کفار و مشرکین – شرح حال بندگان مخلص خداوند – تاریخ انبیاء و پیامبران – مبارزه باشرک و آثار آن.

 

فضیلت قرائت و خواص سوره صافات

صافات، سی و هفتمین سوره است که مکی و 182آیه دارد.

درفضیلت این سوره از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده: هر کس سوره صافات را بخواند خداوند به تعداد همه جنیان و شیطان ها به او ده حسنه عنایت می کند و شیطان ها را از او دور می کند و از شرک مبرّی شده و دو فرشته حافظ او، در روز قیامت به سود او شهادت می دهند که به پیامبران الهی ایمان دارد، از امام صادق علیه السلام نیز روایت شده: هر که سوره صافات را در هر روز جمعه قرائت نماید، همواره در حفظ و امان الهی بوده و آفت ها و بلاها در زندگی دنیایی، از او دفع می شود. روزی فراوانی از جانب خداوند به او داده می شود و از سوی شیطان و حاکمان ستمگر، آسیبی به مال و فرزندان و بدن او نمی رسد و اگر در همان روز یا شب جمعه بمیرد خداوند او را شهید به شمار آورده و در رمز قیامت در شمار شهدا خواهد بود و در بهشت هم درجه با شهیدان است.

 

 

آثار و برکات تلاوت سوره صافات

1. قرائت این سوره بر بالین محتضر، جان دادن را برای او آسان می کند.

سلیمان جعفری می گوید: امام کاظم علیه السلام را دیدم که به فرزندش قاسم فرمود: برخیز و در کنار بستر برادرت سوره صافات را قرائت نما. سلیمان می گوید: قاسم چنین کرد و وقتی به ایههم اشدّ خلقا ام من خلقنا رسید عمر برادر پایان یافت. آنگاه یعقوب بن جعفر به امام رو کرد و گفت: پیش از این برای کسی که در حال مرگ بود، سوره یس را قرائت می کردیم اما امروز شما فرمودید که سوره صافات را بخوانند. امام فرمود: سوره صافات را بخوانند. امام فرمود: سوره صافات را نزد هر مؤمنی که به سختی در حال جان دادن است بخوانند، خداوند مرگش را سریع و آسان می کند

2. راه اجابت دعا

از دیگر برکات قرائت سوره اجابت دعاست. از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله و سلم روایت شده است: که هر کس سوره یس و صافات را در روز جمعه قرائت کند و آنگاه دعا کند، خداوند خواسته اش را اجابت می کند.

مرحوم طبرسی نیز در کتاب مکارم الاخلاق آورده است: در روایت است که سوره صافات را برای دستیابی به شرف و جاه در دنیا و آ خرت خوانده می شود.

3. جهت حصول آرامش

امام صادق علیه السلام فرموده است: اگر انسانی که دچار اضطراب و ترس است، از آب نوشته این سوره، استحمام کند آرامش می یابد

4. تسکین درد

در کتاب المصباح کفعمی آمده: اگر کسی سوره صافات را بنویسد و پس از شستن آن، بدنش را با این آب بشوید دردهایش برطرف می شود

5. ترس از عقرب گزیدگی

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: هر کس از عقرب گزیدگی می ترسد آیات 81-79 این سوره را بخواند خداوند او را از این ترس ایمن می کند.

 

 

شأن نزول و محتوای سوره صافات

این سوره نیز به حکم آنکه از سوره های مکی است ویژگیهای کلی سوره های مکی را در بر دارد، و بیشتر از هر چیز روی اصول معارف و عقائد اسلامی در ناحیه مبدأ و معاد تکیه می کند، و ضمن تعبیرات قاطع و آیات کوتاه و کوبنده، مشرکان را مورد شدیدترین سرزنشها قرار می دهد، و با دلائل روشن و گویا بطلان عقائد آنها را برملا می سازد. به طور کلی محتوای این سوره در پنج بخش خلاصه می شود: بخش اول: بحثی پیرامون گروههائی از ملائکه و فرشتگان خداوند، و در مقابل آنها گروهی از شیاطین سرکش و سرنوشت آنها مطرح می سازد. بخش دوم: از کفار، و انکارشان نسبت به نبوت و معاد، و عاقبت کار آنها در قیامت سخن می گوید، و در همین رابطه بحث آنها را با یکدیگر در روز قیامت، و انداختن گناه به گردن هم، و گرفتاری تمام آنها در چنگال عذاب الهی، و نیز بخشی از نعمتهای مهم بهشتی و لذات و زیبائیها و شادکامیهای بهشتیان را شرح می دهد. بخش سوم: قسمتی از تاریخ انبیای بزرگی مانند نوح و ابراهیم و اسحاق و موسی و هارون و الیاس و لوط و یونس را به صورت فشرده و در عین حال بسیار مؤثر و نافذ بازگو می کند ولی در این میان بحث درباره ابراهیم قهرمان بت شکن، و مواقف مختلف زندگی او مشروحتر آمده است، و هدف اصلی آن است که بیانات گذشته با ذکر این شواهد عینی از تاریخ انبیاء به صورت تفسیر نمونه جلد ۱۹ صفحه ۴ محسوس و ملموس مطرح گردد، و حقائق کلی عقلی در قالبهای حسی مجسم شود. بخش چهارم: از یکی از انواع شرک که می توان آن را بدترین نوع شرک دانست - یعنی اعتقاد به رابطه خویشاوندی میان خداوند و جن و خداوند و فرشتگان بحث می کند، و در جمله های کوتاهی چنان این عقیده پوشالی را درهم می کوبد که کمترین بهائی برای آن باقی نمی ماند.

 

 

داستان سوره صافات

فصلى دیگر از داستان ابراهیم علیه السلام

در اینجا یک فصل از داستان هاى ابراهیم علیه السلام خاتمه مى یابد و خلاصه آن این است که: ابراهیم علیه السلام علیه پرستش بت ها قیام کرد و با بت پرستان به خصومت برخاست و سرانجام کارش بدینجا کشید که او را در آتش افکندند و خداى تعالى نقشه ایشان را باطل و بى اثر کرد.

و قال انى ذاهب الى ربى سیهدین

از اینجا فصل دیگرى از داستانهاى ابراهیم علیه السلام شروع مى شود، و آن عبارت است از: مهاجرت وى از بین قومش، و در خواست فرزند صالحى از خدا و اجابت خدا درخواست او را، و داستان ذبح کردن اسماعیل و آمدن گوسفندى به جاى اسماعیل.

پس در حقیقت جمله (و قال انى ذاهب الى ربى...) خلاصه اى است از گفتار مفصلى که قبلا با آزر داشت، و به وى فرموده بود: (و اعتز لکم و ما تدعون من دون اللّه و ادعوا ربى عسى الا اکون بدعاء ربى شقیا).

مراد ابراهیم علیه السلام از اینکه فرمود: (انى ذاهب الى ربى سیهدین)

و از این آیه معلوم مى شود که مراد آن جناب از اینکه گفت: (به سوى پروردگارم مى روم) رفتن به محلى است خلوت، تا در آنجا با فراغت به حاجت خواهى از خدا و عبادت او بپردازد، و آن محل عبارت بود از سرزمین (بیت المقدس).

و اینکه بعضى گفته اند: (مراد از جمله مورد بحث این است که من بدانجا مى روم که پروردگارم دستور داده) تفسیرى است که هیچ شاهد و دلیلى بر آن نیست.

و همچنین است این که بعضى دیگر گفته اند: معنایش این است که من به ملاقات پروردگارم مى روم، چون شما مرا در آتش مى سوزانید و قهرا من خواهم مرد و بعد از مردن، پروردگارم را دیدار نموده و او مرا به سوى بهشت هدایت مى کند.

علاوه بر این - همانطور که دیگران هم گفته اند ذیل آیه که مى فرماید (رب هب لى من الصالحین خدایا فرزندى از صالحان به من مرحمت فرما) و نیز جمله (فبشرناه بغلام حلیم ما او را به فرزندى حلیم بشارت دادیم) با این تفسیر نمى سازد.

رب هب لى من الصالحین

این جمله حکایت دعا و فر زند خواستن ابراهیم علیه السلام از خدا است و معنایش این است که ابراهیم گفت: (پروردگارا...) و آن جناب فرزندى را که خواست مقید کرد به اینکه از صالحان باشد.

فبشرناه بغلام حلیم

یعنى پس ما او را بشارت دادیم به اینکه به زودى فرزندى بردبار روزى او خواهیم کرد. و در این تعبیر اشاره به این است که آن فرزند، پسر خواهد بود، و به حد غلامان (جوانان) خواهد رسید. و اگر آن فرزند را توصیف کرد به (غلام) با اینکه اسماعیل از حد جوانى هم گذشت، و به حد بزرگسالان رسید، براى این است که خواست اشاره کند به آن حالتى که در آن حالت صفت کمال و صفاى ذات او و حلمش نمایان و شکفته مى شود و آن حد جوانى است، و براى همین بود که گفت: (یا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاء اللّه من الصابرین)

و در قرآن کریم هیچ یک از انبیا به وصف حلم ستایش نشده اند به جز این پیغمبر بزرگوار در این آیه و نیز پدرش ابراهیم علیه السلام که در آیه (ان ابراهیم لحلیم اواه منیب) او را حلیم خوانده.

 

چند روایت درباره داستان ذبح اسمعیل و اینکه ذبیح اسمعیل بوده نه اسحق

و از امالى شیخ نقل شده که به سند خود از سلیمان بن یزید روایت کرده که گفت: على بن موسى علیهما السلام براى ما حدیث کرد و فرمود: پدرم از پدرش، از حضرت باقر، از پدرش، از پدران بزرگوارش علیهم السلام برایم حدیث کرد که فرمودند: ذ بیح همان اسماعیل علیه السلام است.

مؤلف: نظیر این معنا در مجمع البیان از حضرت باقر و حضرت صادق علیه السلام به این مضمون آمده. و روایات بسیارى دیگر از ائمه اهل بیت علیهم السلام در این باره هست، ولى در بعضى از آنها آمده که ذبیح اسحاق بوده، که چون این روایات با آیات قرآن مخالف است، مطروح و مردود است.

و از کتاب فقیه نقل شده که شخصى از امام صادق علیه السلام از ذبیح پرسید: چه کسى بوده؟ فرمود: اسماعیل بوده، براى اینکه: خداى تعالى داستان تولد اسحاق را در کتاب مجیدش بعد از داستان ذبح نقل کرده و فرموده: (و بشرناه باسحق نبیا من الصالحین).

مؤلف: این معنا در بیان آیه مذکور گذشت، که گفتیم: سیاق آن ظاهر و بلکه صریح در این معنا است.

و در مجمع البیان از ابن اسحاق روایت کرده که گفت: ابراهیم علیه السلام هر وقت مى خواست اسماعیل علیه السلام و مادرش هاجر را دیدار کند، برایش براق مى آوردند، صبح از شهر شام سوار براق مى شد و قبل از ظهر به مکه مى رسید، بعد از ظهر از مکه حرکت مى کرد و شب نزد خانواده اش در شام بود، و این آمد و شد همچنان ادامه داشت تا آنکه اسماعیل علیه السلام به حد رشد رسید، پدرش وقتى در خواب دید که اسماعیل علیه السلام را ذبح مى کند، به او فرمود: طناب و کاردى بردار تا به اتفاق به این دره کوه برویم و هیزم بیاوریم.

پس همینکه به آن دره خلوت که نامش (دره ثبیر) بود رسیدند، ابراهیم علیه السلام او را از دستورى که خداى تعالى درباره وى به او داده آگاه کرد، اسماعیل گفت: پدر جان با این طناب دست و پاى مرا ببند، تا دست و پا نزنم و دامن خود را جمع کن تا خون من آن را نیالاید و مادرم آن خون را نبیند و کارد خود را تیز کن و به سرعت گلویم را ببر، تا زودتر راحت شوم، چون مرگ سخت است، ابراهیم علیه السلام گفت: پسرم راستى در اطاعت فرمان خدا چه کمک کار خوبى هستى براى من.

آنگاه ابن اسحاق دنبال داستان را همچنان نقل مى کند، تا مى رسد به اینجا که ابراهیم علیه السلام خم شد و با کاردى که به دست داشت خواست گلوى فرزند را ببرد. جبرئیل کارد او را برگردانید، و اسماعیل را از زیر دست او کنار کشید. و از سوى دیگر قوچى را که از ناحیه دره (ثبیر) آورده بود به جاى اسماعیل قرار داد و از طرف چپ مسجد خیف صدایى برخاست که اى ابراهیم! رویاى خود را تصدیق کردى و دستور خدا را انجام دادى.

مؤلف: روایات در خصوص این قصه بسیار زیاد است و خالى از اختلاف نیست. و نیز در مجمع البیان از تفسیر عیاشى نقل کرده که وى به سند خود از یزید بن معاویه عجلى نقل کرده که گفت: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: بین دو بشارتى که به ابراهیم علیه السلام داده شد، یکى بشارت به ولادت اسماعیل و دیگرى بشارت به ولادت اسحاق، چند سال فاصله بود؟ فرمود: بین این دو بشارت پنج سال فاصله شد، و آیه شریفه (فبشرناه بغلام حلیم) اولین بشارتى بود که خداى تعالى به فرزنددار شدن ابراهیم علیه السلام داد، و منظور از (غلام حلیم) اسماعیل علیه السلام بود.

 

سخنى پیرامون داستان الیاس علیه السلام

داستان الیاس علیه السلام

1. نخست ببینیم در قرآن کریم درباره آن جناب چه آمده؟ در قرآن عزیز جز در این مورد و در سوره انعام آنجا که هدایت انبیا را ذکر مى کند و مى فرماید: (و زکریا و یحیى و عیسى و الیاس کل من الصالحین) جاى دیگرى نامش برده نشده.

و در این سوره هم از داستان او به جز این مقدار نیامده که آن جناب مردمى را که بتى به نام (بعل) مى پرستیده اند، به سوى پرستش خداى سبحان دعوت مى کرده، عده اى از آن مردم به وى ایمان آوردند و ایمان خود را خالص هم کردند، و بقیه که اکثریت قوم بودند او را تکذیب نمودند، و آن اکثریت براى عذاب احضار خواهند شد.

و در سوره انعام آیه 85 درباره آن جناب همان مدحى را کرده که درباره عموم انبیا علیهم السلام کرده، و در سوره مورد بحث علاوه بر آن او را از مؤ منین و محسنین خوانده، و به او سلام فرستاده، البته گفتیم در صورتى که کلمه مذکور بنابر قرائت مشهور (ال یاسین) باشد.

2. حال ببینیم در احادیث درباره آن جناب چه آمده؟ احادیثى که درباره آن جناب در دست است، مانند سایر روایاتى که درباره داستانهاى انبیا علیهم السلام هست، و عجایبى از تاریخ آنان نقل میکند، بسیار مختلف و ناجور است نظیر حدیثى که ابن مسعود آن را روایت کرده می گوید: الیاس همان ادریس است. یا آن روایت دیگر که ابن عباس از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم آورده که فرمود: الیاس همان خضر است. و آن روایتى که از وهب و کعب الاحبار و غیر آن دو رسیده که گفته اند: الیاس هنوز زنده است، و تا نفخه اول صور زنده خواهد بود.

و نیز از وهب نقل شده که گفته: الیاس از خدا درخواست کرد: او را از شر قومش نجات دهد و خداى تعالى جنبنده اى به شکل اسب و به رنگ آتش فرستاد، الیاس روى آن پرید، و آن اسب او را برد. پس خداى تعالى پر و بال و نورانیتى به او داد و لذت خوردن و نوشیدن را هم از او گرفت، در نتیجه مانند ملائکه شد و در بین آنان قرار گرفت.

باز از کعب الاحبار رسیده که گفت: الیاس دادرس گمشدگان در کوه و صحرا است، و او همان کسى است که خدا او را ذو النون خوانده، و از حسن رسیده که گفت: الیاس موکل بر بیابانها، و خضر موکل بر کوهها است، و از انس رسیده که گفت: الیاس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را در بعضى از سفرهایش دیدار کرد و با هم نشستند و گفتگو کردند. سپس سفرهاى از آسمان بر آن دو نازل شد. از آن مائده خوردند و به من هم خورانیدند، آنگاه الیاس از من و از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم خدا حافظى کرد. سپس او را دیدم که بر بالاى ابرها به طرف آسمان میرفت. و احادیثى دیگر از این قبیل، که سیوطى آنها را در تفسیر الدر المنثور در ذیل آیات این داستان آورده.

و در بعضى از احادیث شیعه آمده که امام علیه السلام فرمود: او زنده و جاودان است. و لیکن این روایات هم ضعیف هستند و با ظاهر آیات این قصه نمی سازند.

و در کتاب بحار در داستان الیاس از (قصص الانبیا) و آن کتاب به سند خود از صدوق، و وى به سند خود از وهب بن منبه و نیز ثعلب در عرائس از ابن اسحاق و از سایر علماى اخبار، به طور مفصل تر از آن را آورده اند، و آن حدیث بسیار مفصل است که خلاص هاش این است که: بعد از انشعاب ملک بنى اسرائیل، و تقسیم شدن در بین آنان، یک تیره از بنى اسرائیل به بعلبک کوچ کردند و آنها پادشاهى داشتند که بتى را به نام (بعل) مى پرستید و مردم را بر پرستش آن بت وادار مى کرد.

پادشاه نامبرده زنى بدکاره داشت که قبل از وى با هفت پادشاه دیگر ازدواج کرده بود، و نود فرزند - غیر از نوه ها - آورده بود، و پادشاه هر وقت به جایى مى رفت آن زن را جانشین خود مى کرد، تا در بین مردم حکم براند پادشاه نامبرده کاتبى داشت مؤ من و دانشمند که سیصد نفر از مؤ منین را که آن زن میخواست به قتل برساند از چنگ وى نجات داده بود. در همسایگى قصر پادشاه مردى بود مؤمن و داراى بستانى بود که با آن زندگى مى کرد و پادشاه هم همواره او را احترام و اکرام مى نمود.

در بعضى از سفرهایش، همسرش آن همسایه مؤ من را به قتل رسانید و بستان او را غصب کرد وقتى شاه برگشت و از ماجرا خبر یافت، زن خود را عتاب و سرزنش کرد، زن با عذرهایى که تراشید او را راضى کرد خداى تعالى سوگند خورد که اگر توبه نکنند از آن دو انتقام مى گیرد، پس الیاس علیه السلام را نزد ایشان فرستاد، تا به سوى خدا دعوتشان کند و به آن زن و شوهر خبر دهد که خدا چنین سوگندى خورده شاه و ملکه از شنیدن این سخن سخت در خشم شدند، و تصمیم گرفتند او را شکنجه دهند و سپس به قتل برسانند ولى الیاس علیه السلام فرار کرد و به بالاترین کوه و دشوارترین آن پناهنده شد هفت سال در آنجا به سر برد و از گیاهان و میوه درختان سد جوع کرد.

در این بین خداى سبحان یکى از بچه هاى شاه را که بسیار دوستش مى داشت مبتلا به مرضى کرد، شاه به (بعل) متوسل شد، بهبودى نیافت شخصى به او گفت: بعل از این رو حاجتت را برنیاورد که از دست تو خشمگین است، که چرا الیاس علیه السلام را نکشتى؟ پس شاه جمعى از درباریان خود را نزد الیاس فرستاد، تا او را گول بزنند و با خدعه دستگیر کنند این عده وقتى به طرف الیاس علیه السلام مى رفتند، آتشى از طرف خداى تعالى بیامد و همه را بسوزانید، شاه جمعى دیگر را روانه کرد، جمعى که همه شجاع و دلاور بودند و کاتب خود را هم که مردى مؤ من بود با ایشان بفرستاد، الیاس علیه السلام به خاطر اینکه آن مرد مؤ من گرفتار غضب شاه نشود، ناچار شد با جمعیت به نزد شاه برود.

در همین بین پسر شاه مرد و اندوه شاه الیاس علیه السلام را از یادش برد و الیاس علیه السلام سالم به محل خود برگشت.

و این حالت متوارى بودن الیاس به طول انجامید، ناگزیر از کوه پایین آمده در منزل مادر یونس بن متى پنهان شود، و یونس آن روز طفلى شیرخوار بود، بعد از شش ماه دوباره الیاس از خانه مزبور بیرون شده به کوه رفت. و چنین اتفاق افتاد که یونس بعد از او مرد، و خداى تعالى او را به دعاى الیاس زنده کرد، چون مادر یونس بعد از مرگ فرزندش به جستجوى الیاس برخاست و او را یافته درخواست کرد دعا کند فرزندش زنده شود.

الیاس علیه السلام که دیگر از شر بنى اسرائیل به تنگ آمده بود، از خدا خواست تا از ایشان انتقام بگیرد و باران آسمان را از آنان قطع کند نفرین او مؤ ثر واقع شد، و خدا قحطى را بر آنان مسلط کرد. این قحطى چند ساله مردم را به ستوه آورد لذا از کرده خود پشیمان شدند، و نزد الیاس آمده و توبه کردند و تسلیم شدند. الیاس علیه السلام دعا کرد و خداوند باران را بر ایشان ببارید و زمین مرده ایشان را دوباره زنده کرد.

مردم نزد او از ویرانى دیوارها و نداشتن تخم غله شکایت کردند، خداوند به وى وحى فرستاد دستورشان بده به جاى تخم غله، نمک در زمین بپاشند و آن نمک نخود براى آنان رویانید، و نیز ماسه بپاشند، و آن ماسه براى ایشان ارزن رویانید.

بعد از آنکه خدا گرفتارى را از ایشان برطرف کرد، دوباره نقض عهد کرده و به حالت اول و بدتر از آن برگشتند، این برگشت مردم، الیاس را ملول کرد، لذا از خدا خواست تا از شر آنان خلاصش کند، خداوند اسبى آتشین فرستاد، الیاس علیه السلام بر آن سوار شد و خدا او را به آسمان بالا برد، و به او پر و بال و نور داد، تا با ملائکه پرواز کند.

آنگاه خداى تعالى دشمنى بر آن پادشاه و همسرش مسلط کرد، آن شخص به سوى آن دو به راه افتاد و بر آن دو غلبه کرده و هر دو را بکشت، و جیفه شان را در بستان آن مرد مؤ من که او را کشته بودند و بوستانش را غصب کرده بودند بینداخت.

این بود خلاصه اى از آن روایت که خواننده عزیز اگر در آن دقت کند خودش به ضعف آن پى مى برد.

 

خوانده شده 17510 مرتبه