وحی و اقسام آن (در كلام آيت الله جوادي آملي)

امتیاز بدهید
(3 امتیاز)

 

در هفت سوره قرآن که به نام «حوامیم» معروفند و در آغاز آنها حرفهای «حم» آمده، پیرامون خطوط کلی وحی بحث شده است. در سوره شوری هم قسمت عمده بحث آن درباره‌ی حقیقت وحی، بیان اقسام وحی، توضیح ره‌آورد وحی و تبیین ضرورت وحی برای بشر است، و تشریح اینکه انسانیت بدون وحی به مقصد نمی‌رسد و عقل بشر برای تأمین سعادت وی کافی نیست. ابتدای سوره سخن از اصل وحی و عظمت آن است. در اواسط سوره صحبت از تشریع و ره‌آورد وحی می‌شود، و در پایان آن سخن از تقسیم کلام خدا و اینکه وحی هم کلام است به میان می‌آید. در اول سوره می‌فرماید: «كَذلِكَ یُوحِی إِلَیْكَ وَإِلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ» (1) الله عزیز و حکیم برای تو و انبیاء پیشین وحی فرستاده است. در اثناء سوره می‌فرماید: «شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّى‌ بِهِ نُوحاً وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ» (2) برای شما دینی را تشریع کرده است که به نوح و انبیاء پیشین توصیه فرمود. پس شریعت اسلام ریشه‌دار است و همان دینی است که بر انبیاء اولوالعزم آمده است. در پایان همین سوره می‌فرماید: «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن یُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ» (3) یعنی بشر هرگز نمی‌تواند از کلام الله بهره بگیرد مگر به یکی از این سه راه، یا بلاواسطه، یا از راه حجاب مع الواسطه، یا از راه ارسال پیک، که آن پیک به اذن خدا هرچه را خدا می‌خواهد، ابلاغ کند.
در این بخش، وحی به عنوان کلام خدا ذکر شده است، و معنای تکلیم الهی هم قبلاً بیان شد، که به معنای سخن گفتن با حنجره و آهنگ و لفظ نیست. فعل خدا همانا کلام خداست. علمی که خدا به عالم اعطا می‌کند، سخنی است که با او می‌گوید. اگر فرمود «إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً» (4) اگر وارسته و با تقوا بودید، خدا برای شما نورانیتی قرار می‌دهد که با آن نور بین حق و باطل فرق بگذارید، آن نور کلام الله است. اگر فرمود «اتَّقُوا اللّهَ وَیُعَلِّمُكُمْ اللّهُ» (5) آن علم، کلام الله است. آن تعلیم، تکلیم الهی است. انسانی که در مکتب الله علم آموخت و کلام الله را شنید، کم‌کم کلام خدا در جانش رسوخ می‌کند و اگر علم که کلام خداست، در جان عالم رسوخ کرد، به نحوی که وی جزء راسخین در علم شد، آنگاه هستی خود این عالم که با علمش متحد است کلمه خدا خواهد بود و آن عالم از راسخین کامل در علم بود، مانند ائمه معصومین (علیهم‌السلام)، همانا از کلمات تامات خدای سبحان بشمار می‌آید. لذا در جوامع روائی ما از زبان ائمه معصومین (علیهم‌السلام) رسیده است که فرمودند «نحن الکلمات التامات» یا در هنگام عرض ادب به پیشگاه آنها می‌گوئیم شما کلمات تامه خداوند هستید. هر انسان به مقدار شنوائیش از کلمات الله برخوردار است.
خدا در قیامت با عده‌ای سخن می‌گوید و با بعضی تکلم نمی‌کند. آن گروه که مشمول رحمت خدا نیستند، «لاَ یُكَلِّمُهُمُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ» (6) خدا در قیامت با آنها سخن نمی‌گوید. هر فیض خاصی که از الله به انسان برسد کلمه خداست. در جلسه قبل با استشتهاد به آیه کریمه‌ی «لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ» (7) بتفصیل بیان شد، که تمام موجودات جهان امکان، کلمات الهی‌اند. اما اینجا از کلام خاص سخن به میان آمده فرمود، بشر نمی‌تواند کلام الله را تلقی کند، مگر به یکی از سه راه که اینها مانعة الخلو است. جمعشان ممکن است. «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن یُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً» یعنی بلاواسطه «أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ» وراء یعنی خارج محیط نه یعنی پشت سر، اینکه می‌گوید «وَاللَّهُ مِن وَرَائِهِم مُحِیطٌ» (8) یعنی بیرون از اینهاست و محیط به اینها. محیط درون و بیرون اینهاست. نه اینکه تنها محیط بیرون اینها باشد، وگرنه لازم می‌آید که خارج از اشیاء بالمزایلة باشد بلکه محیط درون و بیرون اینهاست. همان که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود «غیر کل شیء لابمزایلة» (9). در آنجا حجاب، مظهر وحی است ولی مصدر وحی نیست «أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ» که قسم سوم است. خدای متعال پیک امینی را ارسال می‌کند و کلام خود را به آن پیک امین می‌سپارد. آن فرشته وحی به اذن خدا می‌آید و آنچه را که خدا می‌خواهد، ابلاغ می‌کند. از خود چیزی ندارد. نه بر وحی می‌افزاید و نه از وحی می‌کاهد، و نه بدون اذن تنزل می‌کند. لذا فرشته‌ای است امین. خدای سبحان در قرآن از فرشته وحی به امانت نام برده و فرموده است: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلَى‌ قَلْبِكَ» (10) این روح، این پیک وحی، در کل هستیش امین است. اگر بخواهد ره‌آورد را ابلاغ کند، با حفظ امانت ابلاغ می‌کند، نه آمدنش بدون اجازه است، نه برگشتنش بدون دستور است و نه در وحیی که می‌آورد، کم و زیاد راه می‌یابد.
لذا آنچه که الان به نام قرآن کریم در دست ماست و در خدمت آنیم، عین همان چیزی است که خدا نازل کرده است،‌نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد. زیرا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) امین است و فرشته وحی، امین است. پس آنچه را که خدا فرموده، پیک وحی آن را با امانت آورده و مجرای وحی که قلب مطهر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است با امانت دریافت کرده است. هیچ تردیدی در حرم امن قرآن نیست، آنچه الان تلاوت می‌کنیم عین همانیست که خدا نازل کرده است. لذا به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود، اگر مشرکی خواست به حضور تو بیاید و از وحی باخبر بشود، و کلام خدا را بشنود، به او پناهندگی بده. «وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِینَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى‌ یَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ» (11) اگر مشرکی خواست پناه به تو بیاورد تا کلام الهی را بشنود، به او پناه بده تا به حضورت بیاید و کلام الله را بشنود، سپس او را به جای امن او برسان. معلوم می‌شود الان هم الله با انسان‌ها سخن می‌گوید، تا شنونده که باشد و کلام الله را چگونه تلقی کند؟ «فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ» در قسم سوم، فرشته وحی به اذن خدا آنچه را که خدا بخواهد، ایحاء می‌کند. آنگاه برای این مدعا استدلال می‌کند که «إِنَّهُ عَلِیٌّ حَكِیمٌ».
«وَكَذلِكَ أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا» (12) چون خدا سخن می‌گوید و با بشر حرف می‌زند و کلام خدا با بشر سه قسم است، نه کمتر و نه بیشتر، این چنین با تو سخن گفت و اینچنین بسوی تو وحی فرستاد، یعنی وحی را سه قسم برای تو تنظیم کرد و سه جور با تو سخن گفت. «وَكَذلِكَ أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا» این وحی از امرالله است. احدی در این امر نقشی ندارد، و از آن عالم تنزل می‌کند نه تجافی. قلبی که ترقی و تعالی نداشته باشد، دسترسی به آن عالم نخواهد داشت «مَا كُنتَ تَدْرِی مَا الْكِتَابُ وَلاَ الْإِیمَانُ» (13) قبل از آنکه این وحی، این کلام خدا، تنزل کند و در قلب و سمع تو‌ ای پیامبر ظهور کند، تو نمی‌دانستی کتاب چیست؟ ایمان به کتاب را هم نمی‌دانستی. تا فیض از مقام بالا تنزل نکند، گیرنده در مقام نازل از آن فیض آگاه نیست. ولی این نه به آن معناست که رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از بعثت و رسالت هیچ آگاهی از معارف الهی و توحیدی نداشته است، بلکه اجمالاً به آن‌ها آگاه بود، و این آگاهی با وحی گسترش پیدا کرد، وگرنه اصل توحید و اصل حقانیت الله و ضرورت عبادت الله و بطلان مشرک برای رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) تبیین شده بود. به عنوان شاهد هم سخنی از نهج‌البلاغه نقل شد که رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از زمان ولادتش همراه با تأییدهای غیبی فرشتگان بود و از توحید و فطرت توحیدی کامل برخوردار بود.
تعبیر «مَا كُنتَ تَدْرِی» با تعبیر «مَا تَدْرِی» فرق دارد. علامه طباطبائی می‌فرمودند، اینکه خدا به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید «مَا كُنتَ تَدْرِی» یعنی تو آن نبودی که از پیش خود بدانی، زیرا انسان از پیش خود عالم نیست. فیض علم را الله افاضه می‌کند. این بدان معناست که تو آنچه را که می‌دانی عطیه الهی و وحی و الهام خدا است و از خود نمی‌دانستی. نه اینکه اصلاً نمی‌دانستی، نفرمود «ما تعلم و مادریت و ماعلمت» فرمود «مَا كُنتَ تَدْرِی» تو آن نبودی که بدانی. یعنی آن ذاتی که داناست، خداست. آن ذاتی که از حضور خود، علم و آگاهی دارد، خداست. تو آن ذاتی نبودی که از پیش خود بدانی، ما نور علم را در قلب تو انداختیم «وَلكِن جَعَلْنَاهُ نُوراً».
از آنجا که وحی نور است، وقتی این نور به قلب مطهر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) تنزل می‌کند قلب مطهر حضرت نورانی می‌شود، و در متن نور، جا برای تیرگی و تاریکی نیست. گناه، غفلت، سهو، نسیان و مانند آن یا تاریکی است یا تیرگی. هیچیک از اینها در حرم امن قلب رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم و سلم) راه ندارد «وَلكِن جَعَلْنَاهُ نُوراً» چون وحی نور است و این نور باید از حضور «نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» تنزل کند، می‌فرماید، ما او را نور قرار دادیم، ما این نور را افاضه کردیم. چون خاصیت اصلی نور هدایت و رهبری است، این نور هرجا بتابد، هدایت و رهبری هم ظهور می‌کند، لذا فرمود «نَهْدِی بِهِ مَن نَّشَاءُ» ما هر کس را که بخواهیم با این نور هدایت می‌کنیم. «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ» (14) این هدایت ابتدائی است که نسبت به همه‌ی جهانیان اعمال شده است، و اما «نَهْدِی بِهِ مَن نَّشَاءُ» آن هدایت خاصه است که به مشیت حکیمانه خدا تعلق دارد، هدایت خاصه با توفیق همراه است. هدایت خاصه آن است که انجام فضایل و کارهای خیر را برای انسان آسان می‌کند، بطوریکه انسان نه تنها از انجام فضائل و کارهای خیر رنج نمی‌برد، بلکه از آن‌ها لذت هم می‌برد. این هدایت خاصه، انجام کارهای نیک را برای انسان وارسته آسان می‌کند. فرمود: «فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى‌ وَاتَّقَى‌ وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى‌ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَى‌» (15) ما او را برای انجام کارهای خیر آسان می‌کنیم. یعنی فضائل به آسانی از او صادر می‌شود. اگر بخواهد در جبهه‌ی جهاد اکبر به جنگ با هوس برخیزد، به آسانی دست به سلاح می‌برد و پیروز می‌شود. اگر خواست در جبهه‌ی بیرون و جهاد اصغر با دشمن بیرونی به مبارزه برخیزد، به آسانی به جبهه می‌رود. اگر خواست در برابر رذائل اخلاقی عفیف و پارسا باشد، به آسانی دست به دامن عفت می‌زند. اگر خواست اهل جود و سخا باشد، به آسانی دست از بخل می‌کشد و به دامن جود و سخا چنگ می‌زند. سخی‌ شدن، بخشنده شدن، عفیف شدن و مجاهد در راه الله شدن برای او آسان است.
بخشش هدایت خاصه به اراده خداست که این مشیت براساس حکمت تنظیم شده است. اگر کسی پا بر سر هوس گذاشت و به دنبال فضائل رفت، مشمول این مشیت است و هدایتهای خاصه الهی نصیبش می‌شود. فرمود «یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَاءُ» در بین افراد انسان، خدا آن کسی را که شایسته است برچین می‌کند. مجتبی یعنی برچین شده. انسانهای شایسته را خدا برچین می‌کند، آنگاه این نور خاص را به آنها اعطا می‌کند. و کسی که از هدایت خاصه برخوردار شد در قلب خود، فروغ الهی را احساس می‌کند و با فروغ الهی، جایی برای تیرگی نیست. آنگاه زشتیهای گناه را می‌بیند، و زیبائیهای اطاعت را هم می‌نگرد و طبعاً به سمت فضائل گرایش پیدا می‌کند. «وَلكِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا» در بین بندگان ما آن بنده خاصی را که شایسته این نور مخصوص است با این نور مخصوص روشن می‌کنیم.
در عالم دو نحوه نور هست، یک نور عمومی و همگانی «اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَیْتُونَةٍ» (16) و آن شجره مبارکه زیتونه‌ای است که «لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ یَكَادُ زَیْتُهَا یُضِی‌ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى‌ نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ» (17) این یک نور خاصی است، غیر از نور همگانی. این نور مخصوص کجاست؟ «فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْكَرَ فِیهَا اسْمُهُ» (18) در خانه‌هائی است که خدای سبحان تکویناً اذن داده است تا رفیع و برجسته شوند. لذا هرگز چیزی مانع رفعت و اعتلای آن‌ها نخواهد شد «یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِیتَاءِ الزَّكَاةِ» (19) در آن خانه‌ها مردانی هستند که هیچ حادثه‌ای آنها را از یاد خدا و اقامه صلوة و پرداخت زکات باز نمی‌دارد. رجالی که شامگاه و بامداد به یاد خدا هستند و از نور خاص خدای سبحان برخوردارند.
«وَلكِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَن نَّشَاءُ» آنهایی که از نور ویژه برخوردارند طوری هستند که هیچ تیرگی و تاریکی آنها را به خود مشغول نمی‌کند، و چون این نور خاص به وسیله وحی که همان نور است در قلب مطهر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ظهور کرده است و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هرچه که می‌گوید وحی است،‌ و نه از وحی کم می‌کند و نه چیزی بر آن می‌افزاید، نه چیزی را از آن پنهان می‌کند و نه غیر آن را می‌گوید، لذا فرمود کار خداست به دست تو که امین وحی خدائی انجام می‌گیرد. نوری است که «نَهْدِی بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا». آنگاه فرمود: «وَإِنَّكَ لَتَهْدِی إِلَى‌ صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ» تحقیقاً تو به صراط مستقیم هدایت می‌کنی. هم هدایت را به رسول الله (صلی الله علیه و آله) نسبت داد هم به خودش. چون هدایت الله به صورت نور است، و نور همان وحی است که در قلب و سمع رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ظهور کرد و رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هم همان چراغ خاص هدایت را فرا راه افراد نصب می‌کند، پس هدایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همان هدایت خداست نه چیز دیگر.
در مورد اینکه گفته شد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نه از وحی می‌کاهد و نه بر آن می‌افزاید، در سوره نجم می‌فرماید: «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى‌ مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى‌ وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى‌ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى‌» (20) سوگند یاد می‌کند که رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نه گرفتار ضلالت و گمراهی است و نه غوایت و بی‌هدفی، بلکه هم هدف را می‌داند و هم راه را می‌شناسد. در معارف و احکام هیچ چیزی را از روی هوی و هوس نمی‌گوید، هرچه می‌گوید وحی است که بصورت نطق ظهور می‌کند. در سوره دیگر می‌فرماید: «وَمَا هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ» (21) رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بر غیب ضنت نمی‌ورزد و بخل ندارد، یعنی هر وحی و دستوری که به او رسید، ابلاغ می‌کند. پس هرچه یافت، می‌گوید و هرچه می‌گوید وحی است. این همان رسول امین است که در وحی نه افراط روامی‌دارد و نه تفریط. نه کاهش دارد و نه زیاده‌روی. پس آنچه که رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌گوید هدایت الهی است.
بنابراین خداوند، هدایت را هم به خود نسبت می‌دهد و هم به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، یعنی کسانی را که ما می‌خواهیم راهنمائی کنیم، به زبان تو هدایت می‌کنیم، زیرا تو به سمت حق هدایت می‌کنی «وَإِنَّكَ لَتَهْدِی إِلَى‌ صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ» چون رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در بستر صراط مستقیم است، معارفش، اخلاق و اعمالش هم صراط مستقیم است و این همان صراط مستقیم است که از موی باریکتر و از شمشیر تیزتر است. انسانی که این چنین دقیق است، کارش به این می‌ماند که از روی موی باریک و لبه‌ی شمشیر تیز عبور کند، بطوریکه نه به سمت راست بلغزد و نه به سمت چپ سقوط کند و نه به عقب برگردد. «یس وَالْقُرْآنِ الْحَكِیمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ عَلَى‌ صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ»
(22) تو خود صراط مستقیمی و بر صراط مستقیمی. چه اینکه خدای سبحان هم کارش بر صراط مستقیم است «إِنَّ رَبِّی عَلَى‌ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ» (23).
و از طرفی شیطان هم درباره صراط مستقیم فعالیت می‌کند تا رهروان این راه را یا به سمت راست یا به سمت چپ بلغزاند «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِیمَ» (24) من می‌آیم کنار راه راست می‌نشینم و نمی‌گذارم اینها به راه راست برسند. شیطان در صراط مستقیم نیست بلکه آغاز و یا حاشته‌نشین صراط مستقیم است تا نگذارد رونده به آن راه پیدا کند، یا اینکه بر فرض شناختن و رفتن،‌ نگذارد که آن سالک راهش را ادامه دهد. آنها که از صراط مستقیم افتاده و منحرفند، خود شیطانند و شیطان کار مهمی نسبت به آنها ندارد بلکه می‌کوشد که دیگران که اهل راهند، به سراغ آنها بروند. اما رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) انسان‌ها را به صراط مستقیم هدایت می‌کند.
این راه پایان معینی دارد، و انسان را به آن جا می‌رساند، چون راه خداست «صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ» (25) راه کسی است که عالم را آفرید و عالم را با آن راه اداره می‌کند. این مطالب بصورت دلیل و مدلول پشت سر هم ذکر شده و هیچ اعوجاجی در آن راه نیست. چرا الله صراطش مستقیم است؟ برای اینکه الله نظام را آفریده و آن را درست اداره می‌کند. آن راهی که هدفش عالی است، مستقیم است، آن راهی که پایان ندارد و یا اگر داشت دره و گودال است، مستقیم نیست. آن راهی که پایانش جهنم و حیرت است، مستقیم نیست، بلکه آن راهی که رونده‌اش هرچه بیشتر آن را طی می‌کند هدف را بهتر می‌یابد، و با آن آشناتر می‌شود و به مقصد دلباخته‌تر می‌شود، آن راه مستقیم است. این راه کسی است که عالم را آفرید، چون عالم را آفرید، باید آن را به درستی اداره کند، چون اداره عالم یعنی هدایت تکوینی هر موجودی به کمال و چون هدایت بپیمودن راه است، پس هر موجودی دارای صراط مستقیم و دارای کمال معین است. و چون کمال برای همه است، راه برای همه است و انسان هم از این اصل همگانی مستثنی نیست، بنابراین انسان دارای هدف و کمال است، و نیز دارای راه معین می‌باشد، و همان مبدئی که راه همگان را به سوی کمال تعیین کرد، هدف و کمال و راهی که انسان را به کمال برساند نیز تعیین کرد. «صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ» چه اینکه در طلیعه همین سوره می‌فرماید: «لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ» (26)
در پایان سوره این جمله را می‌فرماید: «أَلاَ إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ» قرآن کریم مطالب مهم را با کلمه «أَلاَ» آغاز می‌کند و در این جا هشدار می‌دهد که آگاه باشید که همه کارها صیرورت و شدنشان به طرف خداست. این شدن یک سیر و رفتنی را دربردارد. صیرورت بدون سیر نیست، یافتن بدون دویدن نیست. مشاهده بدون نگاه کردن نیست. سیر شدن بدون چشیدن نیست. اگر تحول و صیرورت همگانی است،‌ پس سیر هم همگانی است. یک شیء که در جای خود متوقف است، بدون سیر وجودی و تکامل نمی‌تواند چیز دیگر بشود. نقص بدون سیر به کمال تبدیل نمی‌شود. تا فاصله‌ی بین قوه و فعل طی نشود، قوه هرگز فعلیت نخواهد شد. این طی شدن، حرکت و سیر است و هر حرکت، راه لازم دارد، و طی راه بدون راهنما سودمند نیست. پس چون هدف و شدن ضروری است، راه ضروری خواهد بود، و چون راه ضروری است، پس راهنما هم ضروری است.
این استدلال بر ضرورت وحی است از راه معاد که قرآن هم وحی را کلام الله می‌داند و هم آن را به سه قسم کرده و هم گیرندگان و آورندگان وحی را بیان کرده و هم دلیلی بر ضرورت وحی اقامه کرده، و دلیل ضرورت وحی در این بخش از قرآن همانا ضرورت معاد است. یعنی چون انسان مانند دیگر موجودات صیرورتی به سمت الله و بازگشتی خدائی دارد، پس معاد و صیرورت انسان حق است و تحول الهی هدف حیات انسان است و بین انسان و هدف، سد و دره و مانند آن نیست، بلکه راه وجود دارد، چون مثلاً اگر انسان در یک طرف پرتگاه دره بود، و هدف او در طرف دیگر دره، نه انسان به آن هدف می‌رسد و نه آن هدف، هدف انسان به حساب می‌آمد. پس بین انسان و هدفش راه است، و چون خود راه را نمی‌داند، نیازمند به راهنماست. راهی که انسان با پیمودنش به هدف می‌رسد، همانا دین و آئین الهی است که شریعت نام دارد. پس بین انسان و الهی شدنش، دین که صراط مستقیم است فاصله است، و انسان با طی راه دین به هدف می‌رسد. پس وجود راه که همان دین، وحی و قرآن است ضروری می‌باشد، و چون این وحی بدون گیرنده امکان‌پذیر نیست، وجود پیامبر که هادی این راه و پیشرو آن و گیرنده و رساننده وحی است، ضروری است.
انسان نمی‌تواند با عقلش این راه را تشخیص دهد، بلکه احتیاج به راهنما دارد. «وَعَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» (27) بر خداست که سبیل قصد و راهی را که قاصد را به مقصد می‌رساند، راهی را که نشانه‌های مقصد و مقصود را به قاصد تفهیم می‌کند، نصب کند و کرده است. در اینجا خداوند متعال برهانی بر ضرورت وحی اقامه کرده است که حد وسطش معاد است. چون انسان معاد و هدفی دارد و هدف بدون راه محال است، پس انسان بدون راه محال است به مقصدش برسد، و هادی این راه همانا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است. لذا می‌فرماید: «أَلاَ إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ» نه تنها در این قسمت، بلکه در قسمتهای دیگر هم قرآن کریم یکی از ادله ضرورت وحی را ضرورت معاد می‌داند. بنابراین خدای تعالی در مجموع این هفت سوره، وحی را کلام الله دانسته و آن را به سه قسم تقسیم کرده است، وحی بلاواسطه، و کلام از وراء حجاب، و کلام به نحو ارسال رسول و این را هم مانعة الجمع ندانسته است. و هر سه قسم را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اعطا کرده و پایان این راه راست را صیرورت الهی نامیده است.

پی‌نوشت‌ها:

  1. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 3.
    2. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 13.
    3. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 51.
    4. سوره‌ی انفال، آیه‌ی 29.
    5. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 282.
    6. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 174.
    7. سوره‌ی کهف، آیه‌ی 109.
    8. سوره‌ی بروج، آیه‌ی 20.
    9. نهج‌البلاغه فیض، خطبه‌ی اول.
    10. سوره‌ی شعراء، آیات 193 و 194.
    11. سوره‌ی توبه، آیه‌ی 6.
    12. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 52.
    13. همان.
    14. سوره‌ی انسان، آیه‌ی 3.
    15. سوره‌ی لیل، آیات 5 و 6 و 7.
    16 و 17. سوره‌ی نور، آیه‌ی 35.
    18 و 19. سوره‌ی نور، آیات 36 و 37.
    20. سوره‌ی نجم، آیات 1 تا 4.
    21. سوره‌ی تکویر، آیه‌ی 24.
    22. سوره‌ی یس، آیات 1 تا 4.
    23. سوره‌ی هود، آیه‌ی 56.
    24. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 16.
    25. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 53.
    26. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 4.
    27. سوره‌ی نحل، آیه‌ی 9.
    28. نهج‌البلاغه فیض، حکمت 139.

 

خوانده شده 3885 مرتبه