بروج یعنی برج ها و این سوره مکی است.
منظور از بروج در این سوره، محل سیر ستارگان در آسمان و موضع آنهاست، که اختران همانند پادشاهان در آن جایگاهای بلند و آن برجها منزل گزیده اند.
جواب سوگندها به طور مستقیم بیان نشده است، اما با توجه به آیه چهارم و آیه دهم کاملا روشن می شود.
خواننده این آیات می فهمد که منظور این است:
قسم به آسمانی که دارای برجهاست، و سوگند به روز موعود (قیامت) و سوگند به شاهد و مشهود که: آزار دهندگان مردان و زنان مؤمن که از این ستم توبه نمی کنند، برایشان عذاب جهنم و عذاب آتش است.
در آیات چهارم تا دهم به داستان اخدود اشاره می کند. اخدود به معنی گودال و شکاف بزرگ مستطیل شکل در زمین است. اصحاب اخدود ستمگران بی رحمی بودند که در زمین گودالی درست می کردند، آنگاه درون آن آتشی سهمگین می افروختند، سپس در حالی که شعله های آتش زبانه می کشید مؤمنان را به جرم ایمان در آن می افکندند. در آن هنگام خود در بالای گودال آتش می نشستند و در نهایت سنگدلی و بی رحمی سوختن آنان را تماشا می کردند.
برگردان آیات 4 تا 8 چنین است:
مرگ بر اصحاب اخدود. (آنان شکنجه گران گودال آتش) همان آتش عظیم و شعله ور. آنگاه که در کنار آن نشسته بودند و آنچه بر سر مؤمنان می آوردند تماشا می کردند، و کینه و نفرتشان از مؤمنان جز ایمان آنان به خدای عزیز حمید، چیز دیگری نبود.
در این سوره کسانی که مؤمنین را شکنجه می کنند به عذاب جهنم و عذاب آتش دوزخ تهدید می کند، و به مؤمنان وعده بهشت و رستگاری بزرگ می دهد.
سوره بروج در اوایل بعثت نازل شده است؛ زمانی که تازه مسلمانان در معرض شکنجه و آزارهای سخت قرار داشتند. این سوره با تهدید سخت کفار و وعده بهشت به مؤمنان، همواره روح استقامت و پایداری را در مسلمانان تقویت می کند.
داستان سوره بروج
روایاتی در داستان اصحاب اخدود در ذیل (قتل اصحاب الاخدود) و در تفسیر قمی در ذیل جمله (قتل اصحاب الاخدود) آمده که: علت نزول این آیه چنین بود، که (ذونواس)، مردم حبشه را برای جنگ با یمن به هیجان آورد، و او آخرین پادشاه از دودمان (حمیر) و از یهودیان بود، و به همین جهت همه مردم، دین او را گرفتند و یهودی شدند، او خود را یوسف نام نهاده بود و سالها سلطنت کرده بود تا در آخر شنید که در نجران بقایایی از مسیحیان باقی مانده اند که بر دین عیسی و حکم انجیلند، و بزرگ دینشان عبد اللّه بن بریا من است، اطرافیانش او را تحریک کردند که به سوی قوم نجران لشکر بکشد و آنان را به قبول دین یهود وادار سازد، ذونواس با لشکرش حرکت کرده به نجران آمد و همه مسیحی مذهبان را جمع کرده پیشنهاد کرد تا به دین یهود درآیند، مردم نپذیرفتند، با آنان مجادله کرد و باز پیشنهاد خود را تکرار و مردم را به قبول آن تحریک نمود، و تا جایی که توانست بر این کار حرص ورزید، اما نپذیرفتند، حاضر شدند کشته بشوند ولی به دین یهود در نیایند، پس ذونواس برای از بین بردنشان گودالی پر از هیزم درست کرد، و آتشی عظیم بر افروخت، بعضی را زنده در آتش انداخت و بعضی را با شمشیر کشت و مثله کرد، یعنی بینی و انگشت و عورتشان و ... را برید تا جایی که عدد کشتگان و سوختگان به بیست هزار نفر رسید، یک نفر از آنان به نام (دوش ذو ثعلبان) بر اسب تیزتکی سوار شد و گریخت، هر چه دنبالش رفتند نتوانستند او را بیابند، چون او راه رمل را پیش گرفت که افراد نا آشنا در آنجا گم می شوند، ذونواس با لشکر خود برگشت و همچنان به کشتن آن مردم پرداخت و آیه شریفه (قتل اصحاب الاخدود... العزیز الحمید) مربوط به این جریان است.
و در مجمع البیان است که سعید بن جبیر گفته: وقتی اهالی اسفندهان شکست خوردند، عمر بن خطاب گفت: اینان نه یهودند و نه نصرانی، و هیچ کتابی ندارند، بلکه مجوسیند. علی بن ابی طالب فرمود: بلی، اهل کتابند، چون کتابی داشته اند که از بین رفته.
و جریانش بدین قرار بوده که یکی از پادشاهان ایشان در حال مستی با دختر خود زنا کرد، و یا فرمود: با خواهر خود همینکه از مستی به خود آمد و فهمید که چه کرده، در فکر چاره بر آمد، دخترش (و یا خواهرش) گفت: اهل مملکت را جمع کن و به ایشان بگو که من معتقدم ازدواج با دختران جائز است، و دستور بده که ایشان نیز با دختران خود ازدواج کنند، و این کار را حلال بدانند، شاه مردم را گرد آورد، ولی مردم حاضر نشدند او را در این عمل پیروی کنند، ناگزیر برای آتش زدن آنان زمین را کند و گودالی - اخدودی - درست کرده، آن را پر از آتش ساخت، و به یک یک آنان پیشنهاد کرد سنت او را بپذیرند، هر کس امتناع ورزید در آن اخدود افکند، و هر کس پذیرفت رهایش کرد.
مؤلف: این معنا در الدر المنثور هم از عبد بن حمید از آن جناب روایت شده.
و از تفسیر عیاشی نقل می کنند که به سند خود از جابر از امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود: علی علیه السلام شخصی را نزد اسقف نجران فرستاد تا بپرسد اصحاب اخدود چه کسانی بودند، اسقف پاسخی فرستاد امام فرمود اینطور که او پنداشته نبوده، و به زودی من داستان اصحاب اخدود را برایتان می گویم.
خدای عزوجل مردی از اهل حبشه را به نبوت برگزید، مردم حبشه او را تکذیب کردند، پیامبرشان با کفار نبردی را آغاز کردند ولی یارانش همه کشته شدند، و خود و جمعی از اصحابش اسیر شدند، آنگاه برای کشتنش گودالی درست نموده، از آتش پر کردند، آنگاه مردم را جمع آورده گفتند هر کس بر دین ما است و دستور ما را گردن می نهد کنار برود، و هر کس بر دین این مردم است باید به پای خود (داخل) در آتش شود، اصحاب آن پیامبر برای رفتن در آتش از یکدیگر سبقت می گرفتند، تا نوبت به زنی رسید که کودکی یک ماهه در بغل داشت، همینکه خیز گرفت تا در آتش شود ترس از آتش و ترحم درباره کودک بر دلش مستولی شد، ولی کودک یک ماهه اش به زبان آمد که مادر مترس، من و خودت را در آتش بینداز، برای اینکه این مجاهدت در راه خدا، به خدا سوگند ناچیز است، زن خود و کودکش را در آتش افکند، و این یکی از کودکانی است که در کودکی به زبان آمده.
مؤلف: این معنا در الدر المنثور (نیز) از ابن مردویه از عبد اللّه بن نجی از آن جناب نقل شده.
و نیز الدر المنثور از ابن ابی حاتم از طریق عبد اللّه بن نجی از آن جناب نقل کرده که فرمود: پیامبر اصحاب اخدود، حبشی بود.
و نیز از ابن ابی حاتم و ابن منذر از طریق حسن از آن جناب روایت آورده که در تفسیر آیه اصحاب الاخدود فرمود: اهل حبشه بودند.
و بعید نیست از روایات وارده درباره اصحاب اخدود استفاده شود که داستان اصحاب اخدود یک داستان نبوده، بلکه وقایع متعددی بوده که یکی در حبشه و یکی در یمن و یکی در عجم اتفاق افتاده، و آیه شریفه می خواهد به همه داستانها اشاره کند.