در سال های قبل از جنگ جهانی اول امپراتوری عثمانی به بیمار پیر و محتضری می ماند که قدرت های بزرگ اروپائی منتظر فروپاشی او و در اندیشه چپاول ماترَکش بودند. به فاصله دو سه سالی قبل از آن کنترل طرابلس غرب، و یا همان لیبی امروزین، توسط ایتالیائی ها از دست عثمانی ها خارج شده بود. در استانه جنگ جهانی اول دیگر عثمانی مستملکاتی در افریقا نداشت و قلمرو عملی و اسمی ان محدود به سرزمین هائی می شد که در نقشه زیر می بینید:
نقشه امپراتوری عثمانی در سالهای قبل از شروع جنگ جهانی اول
پس از آغاز جنگ جهانی اول و پیوستن عثمانی به اتحادیه آلمان و اتریش و اعلان جنگ به "آنتانت سه گانه"، در مارس 1915 انگلستان قرارداد محرمانه ای با روسیه تزاری برای تقسیم مستملکات امپراتوری عثمانی در دوران بعد از جنگ منعقد کرد. مفاد این قرارداد فقط بعد از انقلاب اکتبر 1917 روسیه و روی کار امدن بلشویک هاتوسط دولت لنین وتروتسکی، "جهت آگاهی ملل تحت ستم از نقشه های شوم امپریالیست ها" افشا شد.
آنها توافق کرده بودند که پس از جنگ و پایان کار عثمانی، قسطنطنیه و نواحی متصل به آن و تنگه به سفر به روسیه منضم شود. به منظور اتصال دریای سیاه به دریای مدیترانه، روسیه کنترل تنگه داردانل و شبه جزیره گالیپولی و چناق قلعه را در دست داشته باشد. و همچنین مناطق ارمنی نشین آناتولی، درحوزه نفوذ روسیه باقی بماند. تا این کشور بدین ترتیب به آرزوی دیرینه خود برای کنترل تنگه های مزبور برسد و همچنان خود را حامی مسیحیان ارتودکس بداند.
در عوض روسیه تزاری موافقت کرده بود که انگلستان فراتر از محدوده قرارداد 1907، کنترل مناطق مرکزی ایران و حوزه های نفت خیز خوزستان و بین النهرین را در دست بگیرد.
پس از امضا این قرارداد سری بود که در آوریل همان سال کشور انگلستان با همکاری روسیه و فرانسه جنگ دریائی بزرگی را علیه نیروهای عثمانی در اطراف بغازها آغاز کردند که با مقاومت سرسخت قوای عثمانی در چناق قلعه به فرماندهی ژنرال مصطفی کمال پاشا (اتاتورک بعدی) مواجه شد و این عملیات به پیروزی ملموسی برای متفقین نیانجامید.
به فاصله حدود یک سال پس از توافقات مخفی انگلستان و روسیه درخصوص انضمام قسطنطنیه به روسیه، و نیز مناطق متصل به بغازهای بسفور و داردانل و شبه جزیره گالیپولی، در ماه مه 1916 "سر مایک سایکس" وزیر خارجه بریتانیا و "فرانسوا ژرژ پیکو" مذاکرات مخفی را آغاز کردند، تا در پایان جنگ جهانی سرزمین های عمدتا عرب نشین غرب آسیا به جا مانده از ماترک عثمانی را بین خود تقسیم و حوزه های نفوذ و مناطق تحت کنترل هریک را مشخص کنند.
"پیکو" در این مذاکرات مصرا خواستار آن بود که کنترل شام و یا همان سوریه به فرانسه واگذار شود."سایکس" هم در مقابل ضمن چشم داشت به مناطق نفتی بین النهرین چنین مطرح می کرد که باید بین نفوذ دو کشور در این منطقه تعادل و توازنی باشد.
این قرارداد وقتی منعقد شد که هنوز جنگ جهانی در جریان بود و انگلیسی ها به قبائل عرب منطقه نیاز داشتند. تحریک احساسات ناسیونالیستی اعراب بر علیه عثمانی ها اهرم و ابزار خوبی برای انان در مبارزه با سلطه ترکها به شمار می رفت و ستاد فرماندهی ارتش بریتانیا در خاورمیانه و شمال افریقای مستقر در قاهره، توسط افسران اطلاعاتی و عملیاتی ارتش بریتانیا در خاورمیانه نظیر سرهنگ توماس لورنس معروف به "لورنس عربستان" با دادن وعده ایجاد یک میهن عربی از این احساسات بهره برداری خوبی کرده بودند.
بالاخره در 19 ماه مه 1916 موافقت نامه معروف به "سایکس-پیکو" به امضا رسید و فرانسه و انگلیس، سرزمین های عربی امپراتوری عثمانی را بر روی نقشه به دو حوزه نفوذ بین خود تقسیم کردند.
طبیعی است که در این نوع توافقاتی که مربوط به اینده است، و هنوز جنگ پایان نگرفته و این دولت ها کنترل دو فاکتو و موثری بر این سرزمین ها نداشتند ، نمی توانست جزئیات بیشتری ذکر شود، و یا آنکه تحدید حدود دقیقی صورت گیرد. این امر در صورت تحقق محتاج موافقت نامه های تحدید حدود و پروتکل های مکمل بود.
در موافقت نامه "سایکس- پیکو" فقط به این بسنده شده بود، در سرزمین های وسیعی که با رنگ آبی در نقشه مشخص شده بودند، و شامل بخشی از جنوب ترکیه و از جمله دیار بکر و سنجک آلکساندرتا و لاتاکیه و لبنان بود، باید مستقیما توسط فرانسه اداره می شدند. در بخشی از نقشه مورد توافق که با حرف“A” مشخص شده بود و شامل مثلثی بین دمشق و حلب و موصل می شد حوزه نفوذ فرانسه به شمار می رفتند.
اداره مستقیم بین النهرین مرکزی و جنوبی ان یعنی ولایات بغداد و بصره و کویت به بریتانیا واگذار شد که با رنگ قرمز مشخص شده بود. در بخش جنوبی که با حرف ”B” مشخص شده بود حوزه نفوذ بریتانیا درجنوب خطی از کرکوک تا عَمّان و عقبه، و نیز بخشی از مناطق بی طرف امروزی و شمال و شرق عربستان تعیین گردیده بود. همچنین پیش بینی شده بود که اتباع کشورهای انگلستان و فرانسه حق عبور و مرور آزادانه و تجارت در هردو حوزه را دارا بودند.
به موجب این موافقت نامه هر یک از دو کشور اختیار داشتند که حوزه نفوذ انحصاری خود را به نحوی که مطلوب می دانند کنترل و اداره کنند. این دو دولت مجاز بودند چنانچه مفید و مقتضی بدانند، در حوزه نفوذ خود، بنا به تشخیص خود، یک دولت عربی و یا کنفدراسیونی از کشورهای عربی بر پا نمایند.
فلسطین نیز قرار بود که توسط سه کشور فرانسه و انگلیس و یک کشور مسیحی دیگر که دارای منافعی در منطقه است، یعنی روسیه، مشترکا توسط یک مدیریت بین المللی اداره شود.
مناطق تحت کنترل و حوزه های نفوذ دول فرانسه و بریتانیا به موجب قرارداد سایکس- پیکو
در نوامبر 1917 آرتور جیمز بالفور وزیر وقت خارجه بریتانیا در نامه ای به لرد روتچیلد که یکی از ثروتمندترین افراد جامعه یهودی شناخته می شد، و نفوذ زیادی در جامعه یهودیان امریکا نیز داشت نامه ای نوشت،و طی ان حمایت خود را برای تاسیس یک کشور یهودی در منطقه ای که به عنوان فلسطین شناخته می شد اعلام کرد.
البته در این نامه به حقوق جامعه غیر یهود نیز اشاره شده بود. این وعده به عنوان اعلامیه رسمی از طرف جامعه یهود به عنوان حمایت بریتانیا از وطن یهودی شناخته شد و بعدا توسط متفقینی که با بریتانیا در جنگ هم پیمان بودند نیز مورد حمایت قرار گرفت.
پس از تاسیس جامعه ملل در پایان جنگ جهانی اول فلسطین از طرف بریتانیا در اختیار جامعه ملل قرار گرفت تا بر اساس "سیستم ماندا" که در میثاق جامعه ملل پیش بینی شده بود توسط جامعه بین المللی اداره شود. این در حالی بود که این منطقه را عرب هائی که ساکن آن بودند و با ترک ها جنگیده بودند متعلق به خود می دانستند و یهودیان نیز ان را، هم بر اساس وعده بالفور، و هم با تفاسیر تاریخی و مذهبی خود، به عنوان "ارض موعود" تبلیغ می کردند.
بعد از پایان جنگ جهانی اول در شرائطی که اوضاع سیاسی خاورمیانه به شدت پیچیده شده بود و ناسیونالیسم عرب در حال اوج گیری بود، بسیاری از یهودیان در کشورهای دیگر وعده بالفور را جدی تر از انچه که بود گرفتند و به فلسطین مهاجرت کردند.
به هر حال خاورمیانه عربی تقریبا یک قرن پیش چنین وضع و حالی داشت. با تقریب اندکی می توان گفت که در یکصد سال پیش در سایه تغییر و تحول موازنه قدرت در اروپا که قطب اصلی تعیین کننده سیاست جهانی آن زمان بود، قواعد بازی سیاست این بود که قدر قدرت های پیروز جنگ (فرانسه و انگستان) نقشه های سیاسی کشورهای دیگر را که یا مستعمره بودند، و یا دنباله رو، تعیین می کردند. امریکا هم که جزئی از متفقین پیروز بود، با عدم تصویب میثاق جامعه ملل به انزوای نسبی مبتنی بر اصل "مونروئه" ادامه داد و در قاره امریکا باقی ماند. روسیه هم که با انقلاب بلشویکی دست به گریبان بود و مسائل خود را داشت. لذا دو قدرت مسلط پایان جنگ اول، فقط فرانسه و بریتانیا بودند.
اینک پس از گذشت یک قرن ابرقدرتها و بازیگران جدیدی در صحنه بین المللی پدیدار شده اند که پاره ای از قواعد بازی و تقسیم کار بین المللی قرون نوزدهم و بیستم را قبول ندارند. آنها موازنه های ناشی از الزامات جهان دو قطبی و دوران جنگ سرد و دنیای ایدئولوژیک را هم پوچ می دانند.
برخی از انان همانند "دانالد رامسفلد" وزیر دفاع وقت امریکا بهنگام ایجاد ائتلاف بین المللی برعلیه صدام حسین، اروپا و قدرت های ان را انطور که بودند دیگر به حساب نمی اورند، و از آن به عنوان "اروپای پیر و کهنه و یا Old Europe" یاد می کنند. این بازیگران خود را فاتحان جنگ جهانی دوم و تصمیم گیرندگان سربرآورده از خاکسترهای یخ زده جنگ سرد می دانند و سهم متناسب با قدرت خود برای کنترل مناطق استراتژیک، بالانس انرژی جهانی، و همچنین تجارت بین المللی میدانند. از طرفی بازیگران منطقه ای جدیدی با برخورداری از ظرفیت های نوین و رسته و رها شده از بندهای تاریخی و اجتماعی و ایدئولوژیک در منطقه سهم خواهی می کنند که در گذشته این پدیده ها وجود و حضور نداشته اند.
لذا اینک آیا شما فکر نمی کنید خاورمیانه عربی و شمال افریقا در قرن بیست و یکم نیازمند بازاندیشی اساسی برای برپائی نسخه جدیدی از قرارداد "سایکس - پیکو" تحت “Windows” قرن بیست و یکمی است ؟
قرارداد"سایکس – پیکو" امضا شده در ابتدای قرن بیستم مدتهاست که مرده است. در ابتدای قرن بیست ویکم با اشغال عراق توسط امریکا و نیروهای ائتلاف خاکستر جنازه سوزانده شده قرارداد" سایکس- پیکو" هم دفن شد.
درست است که می گویند دوران دیپلماسی مخفی یا “Secret Diplomacy” و قراردادهای سری قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم به پایان رسیده است. ولی کسی چه می داند، شاید این بار روسیه و امریکا - یعنی قدرت های غایب در تقسیم کیک خاورمیانه در یک قرن پیش- تمایل به تفاهم نانوشته ای برای حل معضل سوریه داشته باشند. سند نا نوشته ای که تاثیرات آن ممکن است، دیگر کشورهای منطقه را نیز متاثر سازد.
محمدرضا دبیری