بحث های کلامی ( آيت الله العظمي جعفر سبحاني ) :
مسئله «نياز بشر به دين » با تعبيرهايي همچون نياز بشر به دين، آثار سازنده دين، و هدف بعثت انبيا بيان شدهاست.
برخي افراد عنوان اين مسئله را عوض ميکنند و به جاي آن، تعبير «انتظار بشر از دين » را به کار ميبرند. کتابهايي هم تحت اين عنوان تأليف کردهاند. بنابراين ابتدا باید بررسي کنيم که کدام يک از اين دو عنوان درست و کدام نادرست است؟
به اعتقاد ما همان عنواني که از قديم مورد بحث بوده، صحيح میباشد و آن «نياز بشر به دين» است. ولي نويسندگان جديدي که رويکرد سکولاري دارند، مسئله را با عنوان «انتظار بشر از دين» مطرح ميکنند. اما اين عنوان صحيح نيست و اشکالات زيادي بر آن وارد است. از اينرو مباحث در چهار محور ارائه ميشود:
محور اول: نارسايي تعبير «انتظار بشر از دين »
الف« حد انتظار بشر از دين تا كجاست؟
اولين اشکال آن است که انسانها مختلفند و هر کدام به تناسب نياز، انتظاري از دين دارند. به عنوان مثال دختر و پسر جواني که ازدواج نکرده و تشکيل خانواده ندادهاند، انتظارشان از دين آن است که دين براي آنها خانه بسازد و زمينه ازدواج آنان را فراهم کند. افرادي هم که به دنبال مقام و منصب هستند انتظارشان اين است که دين به آنها منصب بدهد. بنابراين هر يک از انسانها از دين انتظاري دارند و نميتوان حدود انتظار بشر از دين را مشخص کرد.
ب« ناشناخته نميتوان از دين انتظار داشت.
ابتدا بايد دين را بشناسيم بعد نسبت به آن توقع داشته باشيم. کسي که دين را نشناسد نميتواند توقعي از دين داشته باشد. زيرا بر اساس قانون «ضرورت سنخيت بين علت و معلول»، هر چيزي نميتواند علت هر چيز شود. مثلاً داروي گوش درد، غير از داروي گلو يا چشم درد است و نميتوان با آن گلو و چشم را درمان کرد. بنابراين تا دين را نشناسيم نميتوانيم از آن انتظاري داشته باشيم.
ج« با قداست دين ناسازگار است.
تعبير «انتظار بشر از دين » دين را در حد لوازم و ابزاري مادي تنزل ميدهد و نشان ميدهد کساني که مسئله را اينگونه مطرح ميکنند، به دين نگاه ابزاري دارند؛ همانند نگاه به يک چکش. اين نگاه برخلاف واقعيت دين و ناسازگار با قداست آن است، زيرا دين وابستگي انسان و جهان به خداست که هم عقايد دارد و هم تکاليف و هم اخلاقيات و نه يک ابزار مادي.
د« اصالت دادن به بشر
اساساً طرح مسئله انتظار بشر از دين، آن هم با اين عنوان ريشه و خاستگاه اومانيستي دارد.
توضيح اين که ماترياليستهاي قرن اخير، چون دريافتند در اين مکتب، انسان فقط توليدکننده و مصرفکننده توصيف شده است »مانند حيوان« و از معنويت در ديدگاههاي آنها خبري نيست، براي فريب دادن مردم، در مکتب فکري خود معنويتي ايجاد کردند تا دیگران نگويند ماترياليستها فاقد معنويتاند. آن معنويت مصنوعي، اصالت انسان يا «اومانيسم» است. اينان به انسان اصالت بخشيدند و دين و خدا و مذهب را در خدمت بشر قرار دادند و در مقابل خداپرستان، گفتند اگر مقدسات شما خدا، ملائکه و پيامبران هستند، از نظر ما بشر مقدس است. ايشان تعبير «انتظار بشر از دين » را به جاي «نياز بشر به دين » به کار بردند. نويسندگاني هم که اين مسئله را مطرح ميکنند از همان مکتب تأثير گرفتهاند. اما متدينان، اصالت را به دين ميدهند و بشر را در خدمت دين ميشمارند.
هـ« ناسازگاري اصالت ابزار توليد با اومانيسم
همه ماديگراها و کساني که اصالت انسان را مطرح ميکنند و آن را ميپذيرند، انسان را بندهي اقتصاد ميدانند و در حقيقت اصالت را به اقتصاد »ابزار توليد« ميدهند.
چون ميگويند ادوات توليد، محرک تاريخ است. محور اقتصاد و جامعهشناسي و فرهنگ و. . . را ادوات توليد ميدانند و مدعياند اگر ادوات توليد عوض شود، اقتصاد و فرهنگ عوض ميشود. بنابراين کساني که ميخواهند اصالت را به انسان ببخشند چون اصالت را به ابزار توليد »اقتصاد« دادهاند، در واقع اصالت را از انسان سلب کردهاند.
البته اين اشکال به تمام اومانيستها وارد است و به کسانی که تعبير «انتظار بشر از دين » را مطرح ميکنند اختصاص ندارد.
و« مطرح نبودن حق و باطل
کساني که مسئله را با عنوان «انتظار بشر از دين » مطرح ميکنند، در واقع به دنبال پيدا کردن «حق و باطل » نيستند. بلکه به دنبال چیزی هستند که مشکل آنها را برطرف کند. اگر روزي مسلک حق، درد آنها را چاره کرد، به آن رو ميآورند و اگر روزي هم، مسلک بودايي و هندو و ساير آيينهاي خرافي، درد آنها را دوا کرد پيرو آنها خواهند شد. اينها کاري به حق یا باطل بودن چيزي ندارند، تنها ميخواهند نيازشان را برطرف و مشکل خود را چاره کنند. در حالي که دينپژوه و متکلم اسلامي هدفش شناخت حق و آيين حق و دوري از باطل است.
علاوه بر اينکه نتيجه چنين نگرشي، توجيهگري باطل و تقديرگرايي به معناي نادرست آن است. به عنوان مثال بنابر آيين بودا و برهمن که به تناسخ اعتقاد دارند، کساني که در حال حاضر زندهاند دهها بار آمدهاند و رفتهاند. به نظر آنها کساني که در اين زمان فقير و بدبختند، به خاطر آن است که در زندگي قبلي گناهکار بودهاند و اکنون جزاي اعمال خود را ميبينند. اما انسانهايي که در حال حاضر صدرنشين هستند ارواح نيکوکاري بودهاند که در زندگي جدید، پاداش اعمال خود را دريافت ميکنند. اين انديشه، درد کساني که ميخواهند انقلابها را خاموش کنند و بگويند حق با صدرنشينهاست و کارگر و کشاورز حقي ندارد، چاره و مشکلشان را برطرف ميکند.
پس در واقع اين عده دنبال حق و باطل نيستند بلکه دنبال توجيهگري کار باطل خود هستند، همچنانکه قضا و قدر »به معناي باطل آن« ، توجيهگر نظام معاويه بود که ميگفت قضا و قدر اين است که من مالکالملوک شما باشم و شما برده و بنده من باشيد. اينکه در مکتب اشعري قضا و قدر خيلي با اهميت است ازآثار و بازماندههاي دوران معاويه است.
محور دوم: نياز بشر به دين
دو عامل باعث نياز بشر به دين ميشود:
الف« حسّ مذهبي
دين به تعبير عوام، غذاي روح انسان است و به تعبير علمي صدايي است که بشر آن را از درون خود ميشنود.
روانشناسان ميگويند بشر از نظر روحي چهار بعد دارد و يا به تعبير بهتر چهار خواسته غريزي و فطري دارد و خداوند اين چهار خواسته را در درون انسانها نهاده است :
1- بعد علمي و حس آگاهي: بشر ميخواهد از وقايع و امور آگاه شود؛ حتي بچه زماني که صدايي بشنود، متوجه آن جهت ميشود تا ببيند صدا از کدام سو آمده است. اين ويژگي همان حس آگاهي و بعد علمي روح انسان است.
اگر خالق انسان اين حس آگاهي را در درون او قرار نداده بود، بشر از نظر علمي در همان پله اول باقي ميماند. اگر مشاهده ميکنيم بشر، از پلکان علم بالا رفته است، علتش همين حسّ علمي است.
2- حسّ اخلاقي و حسّ نيکي: در همه افراد »حتي فاسق و قاتل« ميل به نيکي وجود دارد. البته گاهي اين ميل منحرف و فطرت دگرگون ميشود که امری ثانوي است. به خاطر اين حس است که تمام بچهها راستگو هستند و محال است بچه، روز اول دروغ بگويد زيرا راستگويي فطري انسان است و اگر تمام دنيا را جستوجو کنيد، حس آگاهي و حسّ نيکي را در انسانها خواهيد يافت.
3- حسّ زيبايي: تمام افراد بشر به موجودات زيبا علاقه دارند. همه مردم وقتي وارد باغي ميشوند از گلهاي زيبا لذت ميبرند. اگر حس زيبايي نبود، هنري هم نبود و کاشيکاري و خوشنويسي ونقاشي و فرشهاي رنگارنگ و معماريهاي با شکوه وجود نداشت.
4- حسّ مذهبي: مذهب يعني توجه به ماوراءطبيعت. در تمام افراد بشر نوعي توجه به ماوراءطبيعت وجود دارد. به ويژه پيش از بلوغ، در نوجوانان بحراني پديد ميآيد که توجه به ماوراءطبيعت است.
ويل دورانت کتابي درباره تمدن دارد كه در آن مينويسد: قديميترين آثار باقيمانده از بشر، آثار مذهبي است. هرکجا رفتهايم و کنجکاوي کردهايم، در آنجا معبود و مجسمهاي ديدهايم و آثار ديني همراه بشر بوده است؛ گويي دين و بشر همزاد بودهاند.
بنابراين معلوم ميشود در تمام افراد بشر نوعي گرايش به دين وجود داشته و دارد. البته اگر اين گرايش در او پرورش يابد، متدين ميشود و اگر محيط و محل تعليم و تربيت، آلوده باشد اين حسّ در باطن منزوي ميشود. قرآن هم به فطري بودن دين اشاره ميکند و ميفرمايد: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا» [2]
کلمه «فطرة الله» در اينجا از نظر ادبي «حال» برای «دين» است ؛همان که در قرآن چنين توصيف شده است: «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا» [3] بنابراين خدا بشر را با روح و انگيزه ديني آفريده است.
فرق بين امور عادي و فطري
ممکن است اين سؤال به ذهن آيد که چگونه ميتوان امور عادي را از امور فطري تفکيک کرد و تفاوت آنها چيست؟
در پاسخ بايد گفت سه فرق بين امور عادي و فطري وجود دارد:
1- امور عادي علت ميخواهد درحالي که امور فطري ذاتي است و غير معلّل.
2- ممکن است در محيطهاي مختلف، امور عادي متفاوت شوند اما امور فطري ثابتند.
3- امور عادي را ميتوان ريشهکن کرد اما امور فطري، هر چند ممکن است ضعيف و کم نور شوند اما ريشهکن نميشوند. به عنوان مثال در شوروي سابق، هفتاد و نه سال عليه خدا تبليغ کردند اما بعداز فروپاشي، دوباره بازگشت به مساجد آغاز شد و فطرت مذهبي مردم ظاهر شد.
اگر اين چهار حسّ فطري بشر را درک کرديم میفهمیم که مذهب، مورد نياز بشر است. بشر ميخواهد با اين حسّ، پاسخ اين رشته سؤالها را پيدا کند: از کجا آمدهام؟ براي چه آمدهام؟ و به کجا خواهم رفت؟
مذهب به اين سؤالها جواب ميدهد. اين سوالها از حسّ مذهبي بشر ناشي شده است و دين به آنها پاسخ ميدهد و ميگويد:
از کجا آمدهام؟ عالم غيب.
براي چه آمدهام؟ تکامل.
کجا خواهم رفت؟ به جهان ديگر.
بنابراين اولين علت نياز بشر به دين، حس مذهبي بشر است و دين به اين حس پاسخ ميدهد حتي ممکن است بگوييم دين حس علمي انسان را هم تکميل ميکند. از اين رو ميتوان گفت: دين که همان وابستگي انسان و جهان به خداست، پاسخگوي دو بعد از ابعاد روحي بشر است.
همين پاسخگويي است که موجب تفاوت انسانشناسي و جهانشناسي خداشناسان و ماديگرايان ميشود؛ زيرا در نظر خداشناسان، انسان و جهان مانند کتابي است که اول و آخر دارد و اول و آخر آن هم معلوم است، اما در نگاه مادي گرايان، مانند کتابي است که اول و آخر آن معلوم نیست .
ب« نياز بشر به قانونگذاري
عامل ديگر نياز بشر به دين، آن است که اگر بشر بخواهد زندگي متعادلي داشته باشد، نياز به قانوني دارد که در آن حقوق همه انسانها رعايت شده باشد. هيچ جامعهاي نميتواند بدون قانون، بطور متعادل زندگي کند.
اين قانون را بشر نميتواند تعيين کند، زيرا بشر از اين قانون سود ميبرد و به سود خود و اقوام و قبيله و طبقه و. . . گرايش بيشتري دارد.
اگر بشر، واقعاً بخواهد يک قانون جهاني وضع کند بايد اين قانون از دو شرط برخوردار باشد:
1- قانونگذار، انسانشناس باشد.
2- قانونگذار، سود شخصی نبرد.
اين دو شرط در دين موجود است، اما در قوانين بشري نيست. به سازمان ملل که نمايندگان صد و نود و چهار کشور در آنجا جمع شدهاند، بنگريد. همه کشورها، عاقلترين افراد خود را به آنجا ميفرستند، ولي تا به حال نتوانستهاند يک گره از پاي بشر باز کنند. چون انسانشناس نيستند و هر کدام ميخواهند به نفع دوست خود کار کنند نه به نفع بشريت و انسانيت.
محور سوم: آثار سازنده دين
براي دين ميتوان چهار اثر سازنده بيان کرد:
الف« تکامل علوم در سايه مذهب
ب« ضمانت اجراي قوانين
ج« تعديل غرائز
د« پرورش فضائل
الف« تکامل علوم در سايه مذهب:
از اين همه انسان محقق و کاشف که با تلسکوپ جهان را ميبينند ميپرسيم گمشدهي شما چيست؟ ميگويند ميخواهيم نظام حاکم بر آسمان و زمين و نظام حاکم بر اين ميکروب و ذرات را کشف کنيم. همه به دنبال کشف يک گمشده هستند و آن، نظام حاکم بر عالم خلقت است. از اين محققين ميپرسیم چرا ميگوييد قانون و نظامی هست؟ شايد جهان بيقانون باشد. از اينکه ميگوييد نظامي هست معلوم ميشود اين نظام، نظامگر دارد و اگر معتقد به نظامگر نشويم نميتوانيم بگوييم خود طبيعت به خودش نظام بخشيده، چون طبيعت بي عقل و شعور نميتواند به چيزي نظام ببخشد. بنابراين تکامل علوم، در سايه اعتقاد به مذهب و اعتقاد به دين ميباشد. پس اگر به خدا باور داشته باشيم بهتر ميتوانيم سراغ تحقيق برويم چون ميدانيم اين جهان نظامگري دارد.
انيشتين در کتاب «دنيايي که من ميبينم » ميگوید:
«من تأييد ميکنم که مذهب قويترين وعاليترين محرّک تحقيقات و مطالعات علمي است و فقط آنها که معناي کوشش خارج از حد متعارف و باورنکردني دانشمندان را ميشناسند، ميتوانند نيروي عظيم هيجاناتي را که مصدر اين همه ابداعات عجيب و فنون زندگي است، دريابند ». [4]
ميگويد کساني که با محققان آشنا باشند ميدانند محرّک آنها براي تحقيق، اعتقاد به خدايي است که به اين جهان نظم و نظام بخشيده و به خاطر اين اعتقاد است که سراغ کشف نظم و قوانين ميروند و اگر اين اعتقاد نبود هرگز محرکي براي تحقيق و کشف رازها نداشتند.
بنابراين دين نه تنها ضد علم نيست بلکه محرّک علم است. دين خيلي مظلوم است. با اين که دين هميشه محرّک محققان بوده است، ميگويند دين با علم در تضاد است. نه تنها چنين نيست، بلکه راه علم و دين يکي است به شرط اينکه علم هم، علم باشد نه فرضيه و تئوري. [5]
ب« ضمانت اجراي قوانين
دين ضامن اجراي قوانين است و اين بدان معنا نيست که ما نظامهای ظاهري را نپذيرفتهايم؛ نظامهای ظاهري پذيرفته شده است؛ بشر شهرداري و نيروي انتظامي و . . . ميخواهد.
در اسلام هم قوه مقننه هست به معناي برنامهريز نه «قانونگذار » و هم قوه قضائيه هست «يا داوود إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ» [6]و هم قوه مجريه که همان امر به معروف و نهي از منکر است. ما قواي سه گانه را پذيرفتهايم. پس اسلام داراي نظام است.
در کتاب «معالم الحکومة الاسلامية » درباره هر سه قوه از نظر آيات و روايات بحث شده است. ولي معتقديم اين نظامهاي سهگانه تا حدی ميتواند جلوي قانون شکنيها را بگيرد. اما جلوگیری از قانون شکنيهاي مخفي و پنهان، کار قواي سه گانه نيست بلکه کار مذهب و اعتقاد به خدا است. اعتقاد به دين، بخشي از قوانين را در نهان اجرا ميکند.
مثلا اگر سيم لختي که نيروي برق در آن جريان دارد در اينجا باشد، چه کسي حاضر است دستش را به آن بزند؟ هيچ کس. چرا؟ چون ميداند دست زدن همان و مرگ هم همان.
اگر انسان يقين کند که اين عمل، ظاهر و باطن دارد؛ ظاهر آن طلا و نقره است و باطن آن آتش، هرگز مال مردم را نميخورد.
دين علاوه بر ظاهر، باطن و پنهانيهاي اعمال را به ما ميشناساند. بنابراين اگر دولتهاي جهان دين را ترويج کنند قسمت زيادي از قوانين خود به خود اجرا ميشود.
عده زيادي از مردم اگر بدانند قانون راهنمايي و رانندگي، قانون شرع است، و نقض آن خلاف و گناه است و نتيجه گناه، آتش است، مرتکب خلاف نميشوند.
آيه«انّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَئِكَ لَهُمُ الأَمْنُ [7]» دراينباره است. امنيت در جامعهاي است، که اعضاي آن يکتا پرست باشند.
البته اين آيه، قواي سه گانه را نفي نميکند ولي چون در خفا، قانون شکني مردم آسان است اگر بخواهيم بخشي از قوانين در خفا اجرا شود، بايد ايمان را ترويج کنيم.
داستان يوسف و زليخا، بهترين شاهد بر اين سخن است؛ آنجا که يوسف گفت: «معاذالله اِنَّهُ رَبّي اَحْسَنَ مَثْوَايَ» [8]، همان قوه و قدرت ايمان بود. او با علم غيب و آگاهي کامل ميدانست که باطن اين عمل آتش است. در سوره تکاثر ميخوانيم: «كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ» [9]اگر علم يقين پيدا کنيم از همين جهان آتش را لمس کرده و ميبينيم.
ج« تعديل كننده غرايز:
خداوند به همه ما غريزه داده است، و اين يك ضرورت در وجود ما است. گمان نکنيد غريزه به ضرر ما است. خشم و غضب نعمت است. اگر خشم و غضب نباشد، انسان طعمه درندگان ميشود. اگر شهوت نباشد نسل انسان قطع ميشود، اگر علاقه به ثروت نباشد تمدن از بين ميرود.
روزي عيسي بن مريم7 ديد پيرمردي نهال ميکارد، گفت: «خدايا اميد را از قلب اين مرد بگير.» پيرمرد نهال را رها کرد و در گوشهاي نشست. بعد دعا کرد خدايا اميد را به اين پيرمرد بازگردان. دو مرتبه بلند شد و نهال را کاشت. حضرت مسيح7 سؤال کرد: «پيرمرد! چرا دو حال مختلف در تو ديدم؟»
گفت: «مشغول کاشتن بودم که با خود فکر کردم از کجا معلوم که من از اين نهال بهره خواهم گرفت. پس آن را رها کردم. بعد فکر کردم شايد عمر من طولاني شود و من از اين نهال بهره بگيرم. بنابراین دوباره به نهال کاري مشغول شدم.»
اميد مايه حيات است. هر يک از اين غرائز اگر در مسير خودش باشد خوب است. انسان مادي براي مال و مقام و منصب حد و مرزي قائل نيست. بنابراين مذهب و دين و اعتقاد به آخرت يکي از آثارش اين است که خشم و شهوت را محدود ميکند و فردي روز عاشورا براي ملک ري، پسر پيغمبر را نميکشد. تمام اينها به خاطر دوري از دين است.
اگر تعداد کشتههاي عراق در دوران صدام را حساب کنيم، شايد در طول چهارده قرن، غير از حمله مغول اين تعداد از مردم عراق کشته نشدهاند.
اين نتیجه غريزه خشم و شهوت و مقام خواهي است. مذهب، اثرش اين است که اين غرايز را تعديل ميکند. [10]
د« پرورش دهنده فضائل:
اگر بخواهيد باغچهاي را آباد کنيد ابتدا علفهاي هرز را از بين ميبريد، بعد گلها را ميکاريد. در علم اخلاق کار اول را تخليه و دومي را تحليه مينامند.
نفس ما به مزرعهاي شبيه است كه در آن علف هرز زيادی روييده است. بايد علفهاي هرز را به وسيله تعديل غرايز، تخليه كرد. بعد از آن نوبت پرورش فضائل ميرسد و گلهاي عفت و عدالتخواهي و مانند آن كاشته ميشود. تمام اين فضايل انساني در سايه اعتقاد به خدا، وابستگي انسان به خدا و اعتقاد به اينکه بعد از دنيا، زندگي ديگري هست پرورش مييابد.
چرا بشر ميخواهد سقط جنين را قانوني کند؟! چون دچار بيعفتي است. عفت گلي است که بستر آن، نفس دختري است که از خدا بترسد. اگر ترس از خدا داشته باشد عفت در گلستان او رشد ميکند. آدم ثروتمند نيز هر روز بر ثروت خود نميافزايد؛ بلکه مقداري به ديگران ميدهد. [11]
محور چهارم: هدف بعثت انبياء
انبياء براي توحيد آمدهاند. همه کمالات در توحيد است. توحيد انواع و مراتبي دارد:
1- توحيد در ذات.
2- توحيد در خالقيت؛
3- توحيد در ربوبيت؛
4- توحيد در عبوديت. [12]
اما در ظاهر، انبياء فقط براي مرتبه اخير آمدهاند چون سه مرتبه اوّل تقريباً بين بشر پذيرفته شده است. انبياء فقط براي مرتبه چهارم آمدهاند «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ
رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ [13]».
عبادت دو رکن دارد:
يكي رکن ظاهري »خضوع«، و ديگري ركن قلبي. عبادت وقتي صدق ميکند که اين دو ركن وجود داشته باشد. عبادت وقتي مطلوب است كه من او را در سرنوشت خود مؤثر بدانم و فکر کنم سرنوشت من به دست اوست و اگر این رکن نباشد اعمال من عبادت نيست. ملائکه بر آدم سجده کردند ولي عبادت نکردند؛ کرنش بود، اما ريشهاش نه خالقيت بود و نه ربوبيت. فقط به عنوان معلم سجده کردند.
حضرت يعقوب7 و فرزندانش در مقابل يوسف7، سجده کردند ولي فقط به خاطر خضوع نه عبادت. البته در اسلام سجده بر غير خدا حتي به عنوان تعظيم حرام است. ما حتي در حرم ائمه:، نبايد براي آنها سجده کنيم. حتي سجده شکر به عنوان توفيق زیارت پيدا کردن را بايد در جايي ديگر، انجام داد تا دشمن بهانهاي براي اعتراض پيدا نکند. [14]
ما شيعيان كه به حرمها ميرويم، نه ائمه را آفريدگار ميدانيم و نه کردگار. در تمام زيارتهای ما «عبد » گفتن به ائمه: تکرار ميشود، ولي در عين حال آنها، مقام شامخي دارند و «مستجاب الدعوة» هستند و ما به ايشان احترام ميگذاريم. توسل ما، توسل به دعاي آنها و برای این است که در حق ما دعا کنند.
[2] . توبه/32
[2] . روم/30
[3] . همان
[4] . مدخل مسائل جديد در علم کلام، سبحاني، ج3، ص221.
[5] . همان، ص221 ، انتظار بشر از دين، جوادي آملي، ص43-41.
[6] . ص/ 26
[7] . انعام/ 82
[8] . يوسف/25
[9] . تکاثر/ 5
[10] . مدخل مسائل جديد در علم کلام، آيتا. . . سبحاني، ج3، ص223
[11] . همان، ص224
[12] . الالهيات، سبحاني، ج2.
[13] . نحل/ 36
[14] . الشفاعة في الکتاب و السنة، آيتا. . . سبحاني، ص78-70.