emamian

emamian

شیخ عبدالقادر یوسف ترننی استاد دانشگاه بیروت و پژوهشگر اهل سنت لبنان در مقاله‌ای با عنوان «حسین را چگونه بخوانیم» به بررسی قرائت‌های مختلفی که از امام حسین(ع) و قیام او در روز عاشورا می‌شود، می‌پردازد. 

در ادامه بخش‌هایی از این مقاله تقدیم حضورتان می‌گردد.

عاشورا  مکتب اشک نیست بلکه مکتب اعتقاد و جهاد است. در روزهایی که متعلق به حسین (ع) است نباید غیر از حسین(ع) را بخوانیم. نباید شعاری غیر از شعار حسین(ع) سردهیم. نباید صوتی غیر از صوت حسین(ع) بشنویم و به ندائی غیر از ندای حسین(ع) گوش فرادهیم .....

شایداین سوال پیش آید که اگر شما چنین ادعایی دارید پس با کتاب خدا و سنت رسول(ص) چه می کنید؟ این سوالی بسیار مهم و قابل توجه است.

این جد حسین(ع) است که بر ما واجب گردانیده حسین(ع) را مانند وحی که از سوی خداوند آسمان‌ها نازل شده، بخوانیم . همان زمان که فرمود: «حسین منی و انا من حسین» حسین از من و من از حسینم.  کلامی که بسیاری از اوقات آن را به زبان می‌آوریم بدون آنکه به آن توجه داشته باشیم.

چه بسا که این بعضیت و جزئیتی که در «من حسین» نهفته است، مهم‌ترین دلیل بر آن است که او از رسول خدا جدا نیست و درهیچ شرایطی نیز از او جدا نمی‌شود. تا جایی که او ملازم با نبوت است. تلازمی که نمی‌توان آن را نادیده گرفت. زیرا نادیده گرفتن او به معنای نادیده گرفتن خداوند و وحی منزل بر نبی(ص) بلکه جشم پوشی از امر خداوند متعال و کتاب و آیات اوست.

همانگونه که خداوند سبحان و تعالی فرمود: أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ. آیا به برخی از احکام ایمان آورده و به بعضی کافر می‌شوید؟ پس جزای چنین مردم بدکردار چیست به جز ذلّت و خواری در زندگانی این جهان و بازگشتن به سخت‌ترین عذاب در روز قیامت؟ و خدا غافل از کردار شما نیست.(سوره بقره آیه 85 ).


شنیدن سخن حسین(ع)، شنیدن سخن خداوند است
ما معتقدیم زمانی که امت اسلامی امر حسین(ع) را زنده نگه دارند، امر جد او را زنده نگه داشته است و زمانی که عقیده حسین(ع) را زنده نگه دارد، عقیده جدش را زنده نگه داشته است و زمانی که حسین(ع) را بخواند، وحی، رسول و رسالتی را که در زمین مجسم شده و مانندش دیده نشده را خوانده و زمانی که به سخن حسین(ع) گوش فرا دهد، سخن جدش  را شنیده، تا کامل‌ترین سخنی که گوش بتواند بشنود را بشنوند. چنانکه از ائمه (ع) نقل شده است کسی که به سخنوری گوش دهد، بنده او شده است اگر آن سخنور از سوی خداوند باشد، بنده خدا شده است و اگر از سوی ابلیس باشد، بنده شیطان شده است.

سردادن شعار حسین(ع) به معنای سردادن شعار عشق  و دوستی با رسول خدا (ص) است.  حسین (ع) از آنِ مذهبی مشخص و یا فردی عادی از میان مردم نیست. بلکه رسول خدا در رابطه با او فرمود: «الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة» (حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشتند) و در روایتی دیگر آمده است: هر که این دو را دوست بدارد پیامبر(ص) را دوست داشته و هر که پیامبر(ص) را دوست بدارد، خدا را دوست داشته و هرکه خدا را دوست بدارد، وارد بهشت می‌شود و هر که این دو را عصبانی کند پیامبر(ص) را عصبانی کرده و هر که پیامبر(ص) را عصبانی کند، خداوند را به خشم آورده و هرکه خداوند را به خشم آورد،  وارد جهنم شده و دچار عذاب می‌شود.
 
آیا معنی دوست داشتن در این مقام جز پایبندی به شیوه و ثابت بودن در راه او و قرائت او بر اساس کتاب خداوند است؟

چگونه حسین را بخوانیم؟
خواندن حسین(ع) به معنای پایبند بودن به کتاب خدا و سنت رسول اکرم(ص) است که امامان بعد از او آن را به تصویر کشیده‌اند و همه مومنان صادق به بهترین شیوه از آن پیروی کردند.

نباید حسین را براساس هواهای نفسانی و یا تمایلات خود و یا سیاست‌های متغیری بخوانیم که یک روز ما را ودار می‌کند در رابطه با او غلو کرده و گاه او را در اندیشه، میراث، قرآن و سنت پیامبرمان به فراموشی بسپاریم.

اگر بخواهیم حسین (ع) را بخوانیم باید او را در سایه قول خداوند که فرمود: «اقرأ باسم ربک الذی خلق» بخوانیم.
 
نواصب چگونه حسین(ع) را می‌خوانند؟
اگر حسین را براساس تحریف‌ها، دروغ‎ها و قواعدی که پیشوایان ناصبی ،پیروان بنی امیه، بنا نهاده‌اند و در لباس سنت پاک نبوی و پیروان اهل سنت، جایگاه حسین(ع) و جد او را از بین می‌برد، خواندیم، آنگاه به این نتیجه می‌رسیم که حسین(ع) بر حاکم شرعی زمان خود خروج کرده است. اما حاکمی که حسین(ع) بر آن خروج کرد، چه کسی بود؟

او حاکمی بود که به نام اسلام و نبی اسلام (ص)،جد حسین (ع)، حکومت خود را بر پایه محرمات، کشتار و مباح دانستن خون‌ها بنا نهاد و اینگونه امام حسین خارج از دین و مستحق تادیب و حتی کشته شدن با شمشیر ، شریعت و کتاب جد خود شد. کتابی که یک منحرف، گناهکار و مست به آن پایبند بود، امام حسین(ع) به آن پایبند نبود؟!!

استدلال این گروه بر اساس احادیث صحیحی است که دچار انحراف شده‌اند؛ از جمله آنکه رسول خدا(ص) فرمود: إذا بویع لخلیفتین فاقتلوا الاخر منهما  اگر با دوخلیفه بیعت شد، آن دیگری را بکشید و خود بهتر از هر کسی می‌دانند که این حدیث در رابطه با معاویه و امثال او که از روی دشمنی و یا برای بازپس گیری ارث پدری خود، بر سر خلافت با علی(ع) رقابت کردند، بیان شده است.

انسان‌های بصیر می‌دانند که این احادیث در حق کسانی نازل شد که به عترت طاهرة اهانت کردند و در هیچ حالی بر حسین نوه پیامبر(ع) که عالم‌ترین مردم به هدایت خداوند و رسول او و پایبندترین آنها به این هدایت بود، مطابقت پیدا نمی‌کند.  

 

غلو کنندگان چگونه حسین را می‌خوانند
اگر بخواهیم حسین را با  ادبیات عامه و جاسوسان دولت اموی که اندیشمندان آنها در پوشش پیروان اهل بیت در میان عاشقان آنها رسوخ کردند و روایت های دروغی را برای عمیق کردن اختلافات میان مسلمانان شایع کردند، بخوانیم، به این باور می رسیم که همه کسانی که به دیگر مذاهب نسبت دارند، قاتلان حسین هستند و یا قتل او را قبول کردند و دست قاتلش را فشردند و  ...

کسانی که بر این باورند هیچ ارزشی برای اهل بیت پیامبر(ص) قائل نیستند و آنها را بزرگ نمی‌پندارند. آنها نیز منسوب به همان ناصبی‌ها هستند.

این در کنار بیان عاطفی این واقعه دردناک است که چشم‌ها را متوجه عقاید و فداکاری‌ها و حتی بسیاری از اسلوب‌های متمدنانه اسلامی که امام حسین(ع) پیشگام آن بود، نمی‌کند.

امیر المومنین (ع) از غلو کنندگان در دین تبری جسته و می‌فرماید: اللهم انی برئ من الغلاة کبراءة عیسی بن مریم من النصاری، اللهم اخذلم أبدا، و لا تنصر منهم أحدا. خداوند من دوری می جویم از غلو کنندگان همانگونه که عیسی بن مریم از نصاری دوری جست. خداوندا آنها را تا ابد خوار گردان و هیچ یک از آنها را یاری نکن.

ائمه علیه اسلام همانگونه که نسبت به دشمنان هشدار می‌دهند مسلمانان را از این افراد نیز بر حذر می‌‌دارند. چنانکه امام صادق(ع) در ارتباط با این افراد می‌فرماید:  احذروا علی شبابکم الغلاة لا یفسدوهم، فان الغلاة شر خلق الله، یصغرون عظمة الله و یدعون الربوبیة لعباد الله و الله إن الغلاة من الیهود و النصاری و المجوس و الذین اشرکوا. جوانان خود را از غلو کنندگان دور بدارید که عقاید آنها را فاس می کنند. غلو کنندگان بدترین خلق خدایند. عظمت خدا را کوچک می‌کند و برای بندگان خدا، ادعای ربوبیت‌می‌کنند. به خدا قسم غلو کنندگان از یهودیان، مسیحیان، زرتشتیان و مشرکان بدترند.


 
مکاتب اسلامی منفتح و باز اختلافی در قرائت  حسین (ع) ندارند

ما به خوبی می دانیم که مذاهب اسلامی و مکاتب آن که دارای نگاهی باز نسبت به خداوند تعالی و رسول (ص) و کتاب او هستند، هرگز در ارتباط با حسین(ع) و عظمت، قیام و صحت همه اعمال او اختلافی با یکدیگر ندارند.

ممکن است فردی بگوید: من مانند این حرفی را که شما می‌گویید، نشنیده‌ام بلکه ما واقعیتی متفاوت و رفتارهایی متناقض دیده‌ایم.

ما می‌گوییم همه آنچه شما دیده‌اید، صحیح است اما بیایید ما این واقعیت را تغییر دهیم. ما با کوتاهی خود در یاری اهل حق در همه احوال این واقعیت را به وجود آوردیم.

ما اندیشه منحرف را رها کردیم تا زمین را در هر همه سطوح مملو از فساد کند.

ما کسانی را که از اندیشه ما دور بودند به دلیل نزدیکی سیاستشان به ما یاری کردیم.  اما در مورد اندیشه آنها تحقیق نکردیم تا اهدافش را بفهمیم.

ما کسانی هستیم که اگر بخواهیم امری از امور دنیا را تغییر دهیم همه تلاش خود را می‌کنیم اما اگر بخواهیم حقیقت را دریابیم و یا واقعیتی را که در آن همه چیز به دوراز شناخت صحیح است، تغییر دهیم، تنها به لعن و سب می‌پردازیم تا از مسئولیت‌های خود فرار کنیم.

تغییر امروز مهم‌ترین قرائتی است که باید با آن پیام حسین (ع)، خروج و قیام او را بخوانیم و اگر نتوانیم موانع وهمی را که از سوی بنی امیه و علمای آن در دین، عقیده و امت اسلامی در طول عصرها پایه گذاری شده را بشکنیم،  تلاش‌هایمان در راه حسین(ع) بی‌فایده است.

پنج شنبه, 04 شهریور 1400 08:39

مرگ با عزّت و زندگى با ذلّت

امام حسین (علیه السلام):


مَوْتٌ فِى عِزّ خَیْرٌ مِنْ حَیَاةٍ فِى ذُلّ.


مرگ با عزت برتر از زندگى با ذلّت است.


بحار الانوار، ج ۴۴ ص ۱۹۲ ح۴

 

 
پنج شنبه, 04 شهریور 1400 08:37

پیامدهای دل ‌نبستن به دنیا

آیت الله مصباح یزدی در رمضان ۱۴۳۵ پیرامون موضوع «محبت خدا» سخنانی را در دفتر مقام معظم رهبری ایراد کردند که گزیده ای از این مباحث خدمت علاقه مندان  تقدیم می شود .

در فرازهایی از حدیث قدسی معراج که در جلسات گذشته مورد بحث قرار گرفت، مکرراً بر این نکته تأکید شده که محبت خدا با محبت دنیا سازگار نیست و کسی که قصد ورود به وادی محبت خدا را دارد، ابتدا باید دنیا در نظرش کوچک شود و نگاهش به دنیا تحقیرآمیز باشد؛ تَهُونَ‏ عَلَیْهِ‏ الدُّنْیَا۱.

در پایان این حدیث هم آخرین جمله‌ای که خدای متعال بر آن تأکید فرمود، این است که اگر کسی ذره‌ای از محبت دنیا و لذائذ، ریاست و زینت‌های آن در دلش باشد، در جوار من جایی نخواهد داشت و من محبتم را از دلش ریشه‌کن می‌کنم؛ لَأَنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتِی.

در جلسات گذشته توضیحاتی در باره دلیل تضاد بین محبت خدا و محبت دنیا ارایه شد؛ به خصوص با توجه به این که در مواردی محبت دنیا توأم با هوای نفس ذکر شده است. البته ناسازگاری هوای نفس با محبت خدا نیز جداگانه مورد تأکید قرار گرفته و در این حدیث بیان شده که هر کس به دنبال جلب محبت خداست، باید با هوای نفسش مبارزه کند. در این میان، نکاتی وجود دارد که پرداختن به همه جوانب آنها نیازمند بحث مفصل و جامعی است؛ اما برای رفع بعضی ابهامات فقط به آنها اشاره می‌کنیم.

     

دشمنی با دنیا؛ یا پرهیز از آلودگی‌های آن

 

بیاناتی مانند حدیث شریف معراج شبیه توصیه‌های کلی یک پزشک حاذق به عموم مردم برای حفظ سلامتی و بهداشت است. در چنین مواقعی پزشک به صورت کلی مردم را از معاشرت با افرادی که احتمال سرایت بیماری آنها به دیگران وجود دارد، بر حذر می‌دارد.

نهی کردن از معاشرت با بیماران به این معنا نیست که لزوماً آنها قصد دشمنی با شما را دارند؛ بلکه هشداری است نسبت به این که آن بیمار، که شاید از دوستان صمیمی شما هم باشد، در شرایط و وضعیتی است که نزدیک شدن به او ممکن است موجب سرایت بیماریش به شما شود. البته ممکن است کسی نیز از سر دشمنی و عمداً قصد بیمار کردن دیگری را داشته باشد؛ ولی این ارتباطی با توصیه‌های کلی پزشک ندارد.

    

نصایح و سفارش‌های خدای متعال، اولیاء و مربیان الهی به پرهیز و دوری کردن از بعضی اشخاص نیز لزوماً به معنای دشمنی ایشان با آدمی نیست. در این میان نیز ممکن است کسانی واقعاً قصد گمراه کردن انسان را داشته باشند؛ هم‌چنان‌که ابلیس سوگند یاد کرد بنی‌آدم را از راه به در کند؛ لأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ۲.

کسانی هم ممکن است در قالب انسان رفتاری شیطنت‌آمیز داشته باشند، ولی همه کسانی که از ارتباط با آنها نهی شده، در پی دشمنی و گمراه کردن انسان نیستند. انسان باید صرف نظر از قصد و نیت افراد، از هر کسی که ارتباط با او موجب گمراهی و گناه می‌شود، دوری کند و مراقب باشد از حالات زیان‌آورش تأثیر نپذیرد؛ ضمن این‌که سعی کند حتی‌الامکان کسانی که گرفتار گمراهی شده‌اند را به راه راست بازگرداند و به آنها در اصلاح نفس خود کمک کند.

    

هم‌چنان‌که در جلسات قبل تذکر داده شد، یکی از کاربردهای سه‌گانه‌ی دنیا، در ارتباط با واقعیات عینی این دنیا است، که شایسته مذمت نیست. با توجه به همین امر، نهی از دنیا، به معنی پرهیز از موجودات این دنیا نیست؛ چون خود این موجودات فی‌حدنفسه ضرری برای انسان ندارند؛ بلکه محبت به دنیا و دلبستگی نسبت به آن زیان‌آور است. ارتباط با کسانی هم که محبت دنیا در دلشان ریشه دوانیده و آنها را از یاد خدا و زندگی ابدی غافل کرده، ممکن است موجب شود آدمی تحت تأثیر این ارتباط، به همان آثار سوء مبتلا شود؛ از همین‌رو، از معاشرت با چنین کسانی نهی شده است؛ مبادا رفت‌وآمد و هم‌نشینی با آنها راه را برای نفوذ محبت دنیا در دل انسان باز کند و آدمی را از یاد خدا و آخرت باز بدارد.

طبعاً آدمی در معاشرت با دیگران ناچار است تا حدودی با ایشان مدارا کند و همین امر موجب می‌شود تدریجاً رفتار سوء آنها در شخص اثر کرده، او را دگرگون کند. به قول یکی از مربیان اخلاق، رفیق، مانند عضلات گلو است. عضلات گلو کار بلعیدن غذا را برای انسان راحت می‌کند. رفیق هم انجام رفتارهای مختلف، اعم از خوب و بد را برای شخص تسهیل می‌کند. دوست و رفیق در یاد گرفتن و تثبیت رفتارهای آدمی نقش به‌سزایی دارند. به همین دلیل از معاشرت با اهل دنیا نهی شده است. هم‌چنان‌که در مقابل، برای ترقیات معنوی  مجالست و هم‌نشینی با کسی که یُذَکِّرُکُمُ‏ اللَّهَ‏ رُؤْیَتُه۳‏ مورد تأکید قرار گرفته است.

    

پرهیز از دنیا، یا دنیازدگان

در جلسات قبل نیز گفتیم که منظور از اهل دنیا کسانی هستند که علاقه به دنیا بر دل آنها غلبه کرده و فریفته دنیا شده‌اند و همه فکر و ذکرشان لذت‌های زودگذر دنیاست، و به همین دلیل از یاد خدا و آخرت غافل‌اند و فراموش کرده‌اند برای چه خلق شده‌اند و سرانجام‌شان کجاست.

تکرار این مطالب به این دلیل است که هر گاه صحبت از دشمنی با دنیا، زهد و ترک مادیات می‌شود، کسانی به غلط تصور می‌کنند که مقصود غارنشینی و کناره‌گیری از مردم، و دوری گزیدن از تلاش در جهت پیشرفت علمی، صنعتی و اقتصادی، و رسیدن به مراتب عالی تمدن است. پیش از این نیز گفتیم که زهد، به معنای دست کشیدن از کار و تلاش، و مانعی برای پیشرفت در زمینه‌های گوناگون نیست. آنچه مانع سعی و کوشش و نایل شدن به مدارج بالای ترقی و تعالی است، دلبستگی به دنیا و لذائذ آن است.

    

شواهد فراوانی برای این مسأله می‌توان یافت که معاشرت‌ها می‌توانند آثار خوب یا بدی داشته باشند و نهی از بعضی معاشرت‌های  مضر، حکیمانه است. از جمله این‌که در یکی از سفرهایی که برای سخنرانی در دانشگاه تمپل، به آمریکا رفته بودم، یکی از دانشجویان ایرانی که جوانی متدین و انقلابی بود و امروز نیز مسؤولیت مهمی در کشور بر عهده دارد، ما را برای بازدید از مراکز مختلف علمی، فرهنگی همراهی می‌کرد.

از جمله این مراکز، دانشگاه محل تحصیل خودش بود. وی در این دانشگاه ضمن معرفی یکی از اساتیدش گفت: این استاد که اهل چین است، بهترین استاد این دانشگاه است. بهترین دانشجویان این دانشگاه هم عمدتاً شرقی و بسیاری از ایشان ایرانی هستند، و در میان آمریکایی‌ها استاد و دانشجوی خوب کمتر می‌توان سراغ گرفت. وی هم‌چنین آماری از تعداد بالای پزشکان ایرانی مقیم آمریکا ارایه کرد که یکی از مسؤولان دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل ضمن تأیید این آمار، گفت بسیاری از آنها پزشکان معروفی در آمریکا هستند. من دلیل این امر را از او پرسیدم. وی در پاسخ گفت: آمریکایی‌ها بیشتر به فکر شب‌نشینی و خوشگذرانی‌ هستند و چندان به دنبال درس نیستند؛ بر خلاف کسانی که با زحمات فراوان و صرف هزینه‌های هنگفت از کشورهای دیگر برای تحصیل به آمریکا می‌آیند؛ آنها قدر عمر و وقت خود را می‌دانند و حاضر نیستند آن را بیهوده صرف کنند.

    

این برخلاف تصور بسیاری از کسانی است که از دور پیشرفت‌های کشورهای غربی را می‌بینند. همین دانشجوی ایرانی مقیم آمریکا می‌گفت: یک مرتبه که برای دیدار با اقوام به ایران آمده بودم، بعضی از ایشان به تصور این‌که من عادت به دیدن فیلم‌های مبتذل دارم، مقداری از این قبیل فیلم‌ها را برای من تهیه کرده بودند؛ اما من به آنها گفتم: من در عمرم چنین فیلم‌هایی ندیده‌ام و اصلاً فرصتی برای دیدن آنها ندارم. دو دانشجوی دیگر را هم می‌شناسم که با مشورت مرحوم آیت‌الله بهشتی برای تحصیل به آمریکا رفتند و هنوز هم در آنجا هستند. آنها برای این‌که از وقتشان درست استفاده کنند، برنامه‌ریزی فشرده‌ای داشتند؛ در حدی که برای ملاقات با اقوام یا دوستانی که برای دیدن ایشان از ایران می‌آمدند، در طول ماه نیم ساعت از شب‌های مشخصی را معین کرده بودند؛ مبادا وقتشان گرفته شود و از برنامه درسی‌شان عقب بمانند.

    

اگر آدمی در پی این باشد که با هر کسی معاشرت کند، تدریجاً به بیماری‌های موجود در محیط آلوده می‌شود و درس، دین، نماز، حیا، عفت و بسیاری از امور دیگر را فراموش می‌کند.

کسانی که آدمی را از چنین معاشرت‌هایی بر حذر می‌دارند، از سر دشمنی نیست؛ بلکه این آلودگی‌ها مانند بعضی از بیماری‌ها، مسری است و هر کس در معرض آنها قرار بگیرد، به آنها مبتلا می‌شود. البته طبیب حاذقی که می‌داند چگونه بهداشت را رعایت کند و راه مداوای بیماری را بلد است، می‌تواند علاوه بر این‌که از مبتلا شدن خودش پیشگیری می‌کند، به مداوای فرد بیمار نیز بپردازد.

رفاقت با افراد گمراه به منظور اصلاح آنها کار خوبی است. شاید آنها هم با مشاهده محبت، دلسوزی و خیرخواهی، دست از معصیت بردارند و به راه راست باز گردند؛ البته در صورتی که مصداق این شعر سعدی نشود که «شد غلامی که آب جو آرَد * آب جو آمد و غلام ببرد»! چه بسا افراد نابلدی که به قصد اصلاح اهل معصیت به معاشرت با آنها پرداختند؛ اما خودشان نیز تدریجاً در دام گناه گرفتار شدند.

    

پرهیز از لذت‌های مادی؛ گامی در جهت رشد اقتصادی

بنابراین، تعبیرات مذمت‌آمیز روایات نسبت به دنیا، مانند تشبیه آن به استخوان خوک مرده‌ای در دست فردی جذامی۴،  برای این است که ما مراقب خودمان باشیم که دلباخته دنیا نشویم؛ نه این‌که دست از کار و تلاش بکشیم و در گوشه‌ای عزلت اختیار کنیم و طریق رهبانیت در پیش گیریم.

کار کردن برای خدمت به خلق خدا، مخصوصاً برای رسیدگی به خانواده، خویشاوندان و همسایگان اگر به قصد جلب رضای خدا باشد، عبادت است و از بسیاری از نمازها و روزه‌ها هم ثوابش بیشتر است. این مسأله ارتباطی به فریفته‌ی لذت‌های دنیا نشدن ندارد. کسی که با هدف خدمت به خلق خدا به کار و تلاش می‌پردازد، باید از این‌که شیفته مال و ثروت شود بپرهیزد. کسی که دل‌بسته ثروتش باشد، نمی‌تواند برای کمک به دیگران از آن دل بکند. بر خلاف کسی که عاشق مال دنیا نیست و به راحتی انفاق می‌کند. محبت به دنیا نه تنها موجب پیشرفت نمی‌شود، بلکه باعث امساک نیز می‌شود. چنین امساکی مانع رشد اقتصادی نیز می‌شود.

    

یکی  از جامعه‌شناس بزرگ بر اساس تحقیقاتی که در زمینه وضعیت اقتصادی کشورهای مسیحی انجام داده بود، نظریه‌ای را مطرح کرده که هر چند محل بحث است و نمی‌توان آن را تعمیم داد، اما این استنباط جالب به نظر می‌رسد. او می‌گوید: کشورهای پروتستان که مردم آن با قناعت زندگی می‌کنند، اقتصاد پیشرفته‌تری نسبت به کشورهای کاتولیک دارند. راز این امر در قناعت پروتستان‌ها نهفته است. آنها با زندگی ساده و قناعت، بخشی از درآمدشان را پس‌اندازکرده و سرمایه‌ای برای کارهای بزرگ اقتصادی فراهم کردند. در حالی‌که کاتولیک‌ها هر چه به دست آوردند،‌ با ولخرجی مصرف کردند. بنابراین، ساده‌زیستی و قناعت حتی برای پیشرفت اقتصادی هم مفید است. البته رسیدگی به این مسایل نیازمند بحث و بررسی تخصصی‌تری است.

    

تعریف و تمجید از فقر و توصیه به احترام نسبت به فقرا نیز یک تربیت بزرگ اجتماعی است؛ تا محرومان احساس حقارت نکنند.

وجود افراد فقیر و محروم یکی از واقعیت‌های گریزناپذیر هر جامعه‌ای است. طبیعت مادی آدمی هم اقتضا می‌کند که نسبت به محرومان بی‌اعتنایی کند؛ از همین‌رو، کسانی که از نظر مادی در محرومیت هستند، عملاً در زمینه‌های دیگر هم از سایرین عقب می‌مانند و در نتیجه، غالباً مبتلا به حقارت می‌شوند.

احساس حقارت نیز در فرد، زمینه روانی بزهکاری و گناه را فراهم می‌کند؛ چون کسی که برای خودش ارزشی قائل نیست، ارتکاب گناه، و توهین و ناسزا شنیدن از دیگران برایش اهمیتی ندارد. اسلام برای پیشگیری از سقوط افراد جامعه در چنین منجلابی، ثروت و دارایی را به عنوان ملاک احترام و شخصیت افراد در جامعه اسلامی نپذیرفته است. اگر کسی متدین و باتقواست، اما ثروتی ندارد، لباسش کهنه و مندرس است، و در فقر به سر می‌برد، به خاطرش فقرش نسبت به او بی‌احترامی نکنید؛‌ بلکه او را دوست بدارید، به او احترام بگذارید و در مجالس او را کنار خودتان بنشانید؛ فَأَدْنِ الْفُقَرَاءَ وَ قَرِّبْ‏ مَجْلِسَهُم مِنْک. چنین رفتاری، افراد یک قشر از جامعه را که از جهتی زمینه فساد و بزهکاری برایشان فراهم است، احیا می‌کند و موجب می‌شود آنها به خاطر فقر احساس حقارت نکنند و بتوانند در جامعه افراد موفقی باشند. این بزرگ‌ترین خدمت به جامعه بشری و تمدن و فرهنگ جامعه است.

    

با این‌حال، کسانی از سر نادانی یا به خاطر تحریک بیگانگان اصرار دارند برای رسیدن به پیشرفت‌های اقتصادی، علمی و صنعتی باید اخلاق و فرهنگ اسلامی را کنار گذاشت. غافل از این‌که رعایت ارزش‌های اسلامی نه تنها مانع پیشرفت نمی‌شود، بلکه با فراهم کردن زمینه‌های مناسب حتی در زمینه پیشرفت مادی نیز کمک مؤثری می‌کند. هر چند پیشرفت مادی هدف اصلی نیست؛ بلکه ابزاری برای پیشرفت‌های معنوی و انسانی است، ولی پیشرفت مادی با رشد معنوی در جامعه رابطه مستقیم دارد؛ در جامعه‌ای که صداقت و درست‌کاری در آن بیشتر است، کارگر کارش را بهتر انجام می‌دهد؛ کارفرما نیز در حق کارگر کمتر اجحاف می‌کند؛ و همین رفتارها زمینه را برای رشد اقتصادی فراهم می‌کند. کسانی معتقدند: برای رسیدن به پیشرفت در سطح کشورهای غربی، باید فرهنگ فاسد آنها را هم پذیرفت، غافل از آن‌که این فرهنگ با سرگرم کردن فرد به خوشگذرانی و پرداختن به لذائذ مادی، روح و جسم او را آلوده و بیمار کرده، وی را از کار و تلاش باز می‌دارد و همین امر موجب توقف رشد اقتصادی در جامعه می‌شود. فرهنگ غربی عامل فساد اخلاقی است و فساد اخلاقی، فساد اجتماعی و اقتصادی را به دنبال می‌آورد.

    

با مروری بر تاریخ جوامع مختلف می‌توان دریافت که بسیاری از پیشرفت‌های مادی و معنوی به وسیله کسانی حاصل شده که به دنبال لذائذ دنیوی نبوده‌اند و دل‌بستگی به آنها نداشته‌اند و اغلب آنها افراد فقیری بوده‌اند که زمینه استفاده از این امور برایشان فراهم نبوده است.

در صدر اسلام اغلب کسانی که از پیامبر صلوات‌الله‌علیه‌وآله و دین او حمایت کردند، بهره‌ای از مال دنیا نداشتند؛ از جمله، اصحاب صفه که حتی لباس کافی برای پوشاندن بدن خود نداشته و نه نفرشان از یک پیراهن استفاده می‌کردند، ولی همین افراد جزو کسانی بودند که آمادگی جانفشانی در راه اسلام را داشتند.

در مقابل، آنان که کنیز و برده فراوان داشتند، کسانی بودند که به اسلام و حکومت اسلامی ضربه می‌زدند. در زمان ما، همین مردم عادی کوچه و بازار که بسیاری از آنها دستشان به دهانشان نمی‌رسید، بدون هیچ منت و چشم‌داشتی جانشان را در راه انقلاب و جنگ تحمیلی فدا کردند.

امروز هم پیشرفت‌های اقتصادی، علمی و صنعتی به دست افرادی از همین قبیل حاصل می‌شود. مگر پیشرفت‌های علمی، صنعتی و تحقیقاتی که تاکنون به دست آورده‌ایم، به دست چه کسانی حاصل شده است؟ کسانی که در زمینه پیشرفت دانش هسته‌ای از جانشان مایه گذاشتند و به شهادت رسیدند، از چه خانواده‌هایی بودند؟ اغلب آنها از خانواده‌های متوسط و فقیر بودند؛ اشخاص متدینی که با وضو در کلاس درس و آزمایشگاه حاضر می‌شدند. تعریف و تمجید امام راحل از «پابرهنه‌ها» و افتخار به آنها،‌ و در مقابل، «مرفه بی‌درد» خواندن سرمایه‌داران از همین فرهنگ اسلامی سرچشمه گرفته بود.

    

بنابراین نباید تصور شود دستورات اسلام در خصوص احترام به فقرا به معنی دست کشیدن از پیشرفت مادی و رها کردن علم و صنعت است. مقصود  اسلام این است که به ثروت و مادیات دل نبندید. برای خدمت به خلق باید از مال و دارایی دل کند. مگر مراکز عام‌المنفعه را چه کسانی تأسیس کردند؟ کسانی که باور داشتند با مصرف کردن اموالشان در این زمینه‌ها خداوند هفت‌صد برابر به آنها پاداش می‌دهد؛ وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاء۵.

         

بدانیم که ترویج فرهنگ اسلامی که نسبت به احترام به فقرا، ساده‌زیستی و قناعت سفارش می‌کند، زمینه‌ساز پیشرفت‌های مادی، علمی و صنعتی هم هست، و در همین عالم موجب عزت و اقتدار جامعه اسلامی می‌شود و تصور نکنیم با روی کار آمدن کسانی که به دنبال انباشتن ثروت از هر راه حلال و حرامی هستند، وضعیت اقتصادی مملکت خوب می‌شود. چنین کسانی دلشان به حال مردم گرسنه نسوخته و در هر کاری به دنبال کسب منافع بیشتر برای خودشان هستند. کسانی به مردم خدمت می‌کنند که مثل شهید رجایی، خودشان طمع فقر را چشیده باشند.

    

این درسی است که ما باید از این فراز از حدیث شریف معراج بیاموزیم. خداوند در این حدیث به پیامبر صلوات‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: یَا أَحْمَدُ أَبْغِضِ الدُّنْیَا وَ أَهْلَهَا وَ أَحِبَّ الْآخِرَةَ وَ أَهْلَهَا؛ دشمن دنیا و اهل دنیا باش؛ و در مقابل، آخرت و اهل آخرت را دوست بدار.

 و صلی ‌الله علی محمد و آله ‌الطاهرین

    

پاورقی:

۱. بحار الأنوار، ج‏۷۴، ص: ۲۸.

۲. اسراء(۱۷) / ۶۲.

۳. الکافی، ج‏۱، ص ۳۹، بَابُ مُجَالَسَةِ الْعُلَمَاءِ وَ صُحْبَتِهِم‏.

۴. وَ لَدُنْیَاکُمْ أَهْوَنُ عِنْدِی مِنْ وَرَقَةٍ فِی فِی جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا وَ أَقْذَرُ عِنْدِی مِنْ عُرَاقَةِ خِنْزِیرٍ یَقْذِفُ بِهَا أَجْذَمُهَا؛ بحارالانوار، ج ۴۰، ص ۳۴۸.

۵. بقره(۲) / ۲۶۱.

 

گرمی کانون خانواده، دغدغه جهان امروز است. دنیای مدرن، با همه پیشرفت‌هایش، در مسئله خانواده درمانده است و انسان‌ها با همه تحصیلات عالیه خود، نتوانستند از مشکلات سردی روابط در زندگی رهایی یابند؛ چه بسیار افراد تحصیل‌کرده که زندگی مدرن آن‌ها، از گرمای زندگی تهی است و چه بسیار افراد عادی که با کمترین امکانات مادی، شیرین‌ترین زندگی را دارند.

در دنیای مدرن، مفهوم خانواده و روابط خانوادگی، جایگاه اصلی خود را از دست داده و زن و مرد، به صورت قراردادی در زیر یک سقف زندگی می‌کنند؛ نه انس و عشقی دارند و نه محبت و صفایی. این در حالی است که اسلام، محیط خانه را محل عشق و محبت و ارتباطات عاطفی دانسته و توجه به غرایز جنسی را محدود به محیط خانواده می‌داند. تمام حقوق و وظایفی که در اسلام آمده است، در حقیقت تبیین دقیق حدود و مرزهاست تا در محیط خانواده، زن و مرد با محبت در کنار هم زندگی شیرینی را تجربه کنند.

از نگاه قرآن کریم، زن و شوهر یک روح در دو پیکرند و این مطلب از آیه ۳۵ سوره نساء می‌آید: «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما؛ و اگر از شکاف میان آن دو (زن و شوهر) بیم داشتید»؛ زیرا کلمه «شِقاقَ» در جایی به کار می‌رود که یک چیز به دو قسمت تقسیم شود. با این منطق هر گاه همسری شکایت کند، نباید فوراً پیشنهاد جدایی داد؛ چنانکه وقتی زید با زینب، دخترعمه پیامبر(ص) ازدواج کرد و ناسازگاری میان آنان آغاز شد، زید تصمیم گرفت زینب را طلاق دهد. او بارها نزد پیامبر(ص) آمد، ولی هر بار آن حضرت به او می‌فرمود: «أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ؛[۱] همسرت را نگاه دار و طلاق نده».

چنانچه در زندگی مشترک به توصیه ­های اسلام عمل شود، زندگی از استحکام لازم برخوردار خواهد شد. عوامل پایداری زندگی زناشویی از نگاه قرآن و روایات عبارتند از:

     

١. عفت و پاکدامنی

در لزوم عفت و پاکدامنی و ترک روابط خارج از خانواده، میان زن و مرد فرقی نیست. با اینکه خداوند در قرآن به جزئیات احکام نماز و زکات اشاره نکرده و بیان آن‌ها و بسیاری از مسائل دیگر را به عهده پیامبر اکرم(ص) نهاده است، ولی در بیان مسائل خانوادگی و تربیتی به ریزترین مسائل پرداخته است.

در فرهنگ اسلامی، مردان باید از نگاه آلوده بپرهیزند و زنان نیز نباید از روی شهوت

به مردان نامحرم بنگرند؛ بلکه باید نگاه خود را کنترل کنند و زینت و زیبایی خود را از نامحرم بپوشانند، جز صورت و دست‌ها که به طور طبیعی ظاهر است و پوشش آن‌ها، موجب مشکلاتی در انجام امور زندگی می‌شود. خداوند متعال می‌فرماید:

قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلی‏ جُیُوبِهِنَّ... وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفینَ مِنْ زینَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَی اللَّهِ جَمیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون؛[۲] به زنان با ایمان بگو: از برخی نگاه‌ها چشم پوشی کنند و دامن‌های خود را حفظ نمایند و جزء آنچه (به طور طبیعی) ظاهر است، زینت‌های خود را آشکار نکنند و روسری خود را بر گریبان بیفکنند (تا علاوه بر سر، گردن و سینۀ آنان نیز پوشیده باشد)... و پای خود را به گونه‌ای بر زمین نکوبند که آنچه از زیور مخفی دارند، آشکار شود. ای مؤمنان! همگی به سوی خدا باز گردید و توبه کنید تا رستگار شوید».

از مسائلی که در سردی روابط همسران، مؤثر است؛ جلوه‌گری برخی زنان و اشتباه گرفتن محیط جامعه با محیط منزل است تا جایی که متأسفانه برخی زنان، وقتی می‌خواهند از منزل بیرون بروند، تازه به فکر آرایش می‌افتند و در محیط منزل و برای همسر خود به این مسئله توجهی ندارند. خودآرایی، برای زن یک غریزه است که اگر در خانه به کار گرفته شود؛ زندگی را شیرین و پرمحبت خواهد کرد، اما اگر به بیرون از خانه کشیده شد، بساط چشم‌چرانی را پهن می‌کند و سبب متزلزل کردن خانواده‌های دیگر می‌شود. مردی که در خیابان صدها زن آرایش کرده را می‌بیند، وقتی به خانه برمی‌گردد، نسبت به همسر خود علاقه چندانی نشان نمی‌دهد؛ زیرا در مقایسه با همسرش، زنانی زیباتر و جذاب‌تر دیده است و هر چه عمر همسر بالا می‌رود، در مقایسه با زنان جوان جاذبه کمتری دارد. این بی‌عفتی‌ها در نوع پوشش و آرایش، موجب بروز پدیده‌ای به نام سوءقصد و تجاوز می‌شود که امروزه حتی در آزادترین کشورهای غربی، آمار بالایی دارد.

آراستگی و زینت زن برای شوهر، سبب شیرینی زندگی و تداوم آن می‌شود. پیامبر اکرم(ص) در تفسیر جملۀ «إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ»[۳] فرمودند: «خداوند آن دسته از زنان را که روی و موی خود را برای شوهر آرایش نمی‌کنند و نیازهای شوهر را برآورده نمی‌سازند، لعنت کرده است».[۴]

با توجه به اینکه جلوه‌گری زنان در جامعه موجب تزلزل بنیان خانواده می‌شود،[۵] یکی از دستوراتی که خدای تعالی در قرآن صادر نموده این است: «وَ قَرْنَ فی‏ بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولی‏؛[۶] در خانه‌های خود قرار گیرید و همچون دوران جاهلیت نخستین با خودآرایی، در جامعه ظاهر نشوید».

چشم‌چرانی مردان از یک سو و جلوه‌گری زنان از سوی دیگر موجب می‌شود که مرد میان همسر خود و زنانی که در خیابان می‌بیند، مقایسه کند و کم کم نسبت به همسر خود دلسرد شود؛ مانند کسی که در خیابان هر خوراکی خوشمزه‌ای که دید، می‌خورد و دیگر در خانه اشتهایی ندارد. البته اگر مردان از چشم‌چرانی پرهیز کنند و به زنان نگاه نکنند، انگیزه‌ای برای خودنمایی زنان وجود نخواهد داشت. چشم‌چرانی، آثار سوء فراوانی دارد و کم شدن علاقه به همسر و سردی روابط، یکی از آثار سوء آن است؛ چنانکه فرد چشم‌چران، پیوسته فکر و ذهنش مشغول آنچه دیده است، می‌باشد؛ به‌گونه‌ای که از فکر هر منظره‌ای خود را برهاند، گرفتار فکر منظره دیگر می‌شود. امیرمؤمنان(ع) می‌فرماید: «مَنْ‏ أَطْلَقَ‏ نَاظِرَهُ‏ أَتْعَبَ خَاطِرَهُ مَنْ تَتَابَعَتْ لَحَظَاتُهُ دَامَتْ حَسَرَاتُهُ؛[۷] هر که دیده خود را رها سازد، آسایش خود را سلب کرده است». از پیامبر بزرگوار(ص) نیز نقل شده است که فرمودند: «النَّظَرُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ‏ مِنْ‏ سِهَامِ‏ إِبْلِیسَ فَمَنْ تَرَکَهَا خَوْفاً مِنَ اللَّهِ أَعْطَاهُ إِیمَاناً یَجِدُ حَلَاوَتَهُ فِی قَلْبِهِ؛[۸] نگاه به نامحرم، تیری است زهرآگین از تیرهای ابلیس؛ پس هر که به جهت ترس از خدا، از آن چشم بپوشد؛ خداوند ایمانی به او عنایت می‌کند که شیرینی آن را در قلب خود احساس کند».

از مواردی که بستر چشم‌چرانی را فراهم می‌نماید، مهمانی‌های مختلط و عدم رعایت شؤونات دینی در روابط محرم و نامحرم است که اهمیت ندادن به این امر و برادر و خواهر دانستن آشناها و بستگان، موجب برقراری روابط پنهانی میان دختران و پسران جوان و حتی مردان و زنان همسردار می‌شود. امیرالمؤمنین(ع) در خصوص زنان به امام مجتبی(ع) فرمودند:

با حجابی که قرار می‌دهی، چشم‌شان را (از نامحرمان) بازدار؛ چرا که جدی گرفتن حجاب (و سخت‌گیری در این زمینه برای تو و آنان) بهتر از ارتیاب و گرفتار شدن به شک و در معرض اتهام قرار گرفتن است و خروج زنان از منزل، بدتر از ورود مردانی که به آن‌ها اطمینان نداری، نیست و اگر بتوانی که غیر از تو مردان دیگر را نشناسند، این کار را بکن.[۹]

حساسیت اسلام به مسائل محرم و نامحرم بسیار است. ممنوعیت خلوت مرد با زن نامحرم،[۱۰] نهی از شوخی با نامحرم، نهی از مصافحه و دست دادن با نامحرم، حرمت زینت زن برای نامحرمان، حرمت نظربه نامحرم، داشتن رفتار غیرمتواضعانه زنان با نامحرم، پرهیز زنان از نرمی در کلام با نامحرم، بخشی از حساسیت‌های اسلام در موضوع «محرم و نامحرم» است. حساسیت اسلام در این زمینه تا آنجاست که پیامبر اکرم(ص) فرموده است: «وقتی زنی در جایی بنشیند و از آنجا بلند شود، تا زمانی که جایش سرد نشده، مرد در جایش ننشیند».[۱۱]

     

۲. اخلاق خوب

اخلاق خوش و خوب، باعث شیرینی زندگی و رشد خانواده می‌شود. اموری همچون راستگویی، امانت‌داری، خوش‌زبانی، خیرخواهی، گذشت و ایثار، بردباری، وظیفه‌شناسی، نجابت، کم‌توقعی، نرم‌خویی و... امتیازات یک انسان است که اسلام به آن‌ها اهمیت داده است؛ چنانکه پیامبراکرم(ص) حسن خلق را نصف دین دانسته[۱۲] و فرمودند: «مَا مِنْ‏ شَیْ‏ءٍ أَثْقَلَ‏ فِی الْمِیزَانِ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ؛[۱۳] در میزان (الهی)، هیچ چیز سنگین‌تر از حُسن خلق نیست». وقتی حسین بن بشّار واسطی به امام هشتم(ع) نامه نوشت که خویشاوندی از دختر من خواستگاری کرده، ولی در اخلاقش مشکلی دارد، امام رضا(ع) در جواب فرمودند: «اگر بد اخلاق است، به او دختر نده!».[۱۴]

«حُسن خُلق»، سبب زدودن کینه‌ها، گوارایی زندگی، ایجاد محبت و تثبیت مودت و عشق در زندگی و لطافت گفتار و سخن می‌گردد. رسول خدا(ص) فرمودند: «حسن خلق، محبت و مودت را تثبیت می‌نماید». و نیز فرمودند: «گشاده‌رویی، کینه را از بین می‌برد».[۱۵] امیرالمؤمنین(ع) نیز فرمودند: «حسن خلق، محبت را به ارث می‌گذارد و مودت (و عشق) را تأکید می‌نماید».[۱۶]

 اخلاق نیکو بسیاری از خلأها و نداری‌ها را در زندگی پر کند. رسول گرامی اسلام(ص) فرمودند: «ای مردم! به خداوند من می‌دانم که اموال شما برای عطا کردن به مردم وسعت ندارد، پس با گشاده‌رویی و حسن خلق با آنان مصاحبت نمایید!».[۱۷]

     

۳. دیدن زحمات یکدیگر و تشکر

یکی از مواردی که می‌تواند کانون خانواده را گرم نگه دارد، دیدن زحمات یکدیگر و تشکر از تلاش‌هاست. چه بسا مردان و زنانی که فقط زحمات و تلاش‌های خود را می‌بینند و توقع تشکر از دیگران دارند و بر آنان منت می‌نهند؛ اما زن و مرد متدین، هر کدام به وظیفه خود توجه نموده و زحمات دیگری را دیده و به جای منت گذاردن کار خود، از تلاش او تشکر می‌کنند. شوهری که زحمات همسرش را ببیند، از نظافت منزل، تهیه غذا، بچه‌داری و سایر کارهایی که زن انجام می‌دهد، تشکر می‌کند. همین تشکر زبانی، به همسر انرژی مثبت داده و او را به تلاش بیشتر ترغیب، و کانون زندگی را روز به روز گرم‌تر می‌کند. این در حالی است که ناشکری مرد و ندیدن زحمات، چه بسا زن را در کارش سست نماید و هر روز از شیرینی زندگی کاسته شود. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «الْکَرِیمُ‏ یَشْکُرُ الْقَلِیلَ؛[۱۸] انسان بزرگوار، از تلاش اندک نیز تشکر می‌کند». امام سجاد(ع) نیز فرمودند: «اللَّهُمَّ إِنیِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ... وَ تَرْکِ‏ الشُّکْرِ لِمَنِ‏ اصْطَنَعَ الْعَارِفَةَ عِنْدَنَا؛[۱۹] خداوندا به تو پناه می‌برم... از اینکه کسی کار خوبی در حق من انجام دهد و من از او تشکر نکنم».

البته زندگی توحیدی، وظیفه‌محور است و کار باید برای خدای تعالی باشد؛ اما همان‌گونه که فرد وظیفه دارد برای خداوند متعال کار کند، طرف مقابل هم وظیفه دارد زحمات او را ببیند و از او تشکر نماید.

     

۴. نگاه مثبت به مشکلات

برخی مشکلات زندگی، به خاطر کم‌کاری و بی‌مسئولیتی است که توجیه شرعی و عقلی ندارد؛ اما برخی مسائل، ناشی از کوتاهی زن یا مرد نیست؛ بلکه هر کدام تلاش خود را می‌کنند، اما با این حال برخی مشکلات و گرفتاری‌ها در زندگی وجود دارد. نداشتن مشکل در زندگی دنیوی، چه بسا معنا ندارد؛ مهم نوع نگاه ما به مشکلات است. قرآن نگاه درستی به ما می‌دهد و می‌فرماید:

عَسی‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛[۲۰] چه بسا چیزی را ناخوش دارید، در حالی که خیر شما در آن است و چه بسا چیزی را دوست دارید، در حالی که ضرر و شرّ شما در آن است و خداوند (صلاح شما را) می‌داند و شما نمی‌دانید.

اگر بدانیم که ممکن بود مشکلات بیشتر یا سخت‌تری برای ما پیش آید، خواهیم دانست که تلخی‌های ظاهری نیز در جای خود شیرین است؛ زیرا همیشه خیر ما مطابق تمایلات ما نیست. چه بسا چیزی را ناخوشایند داریم، ولی خداوند خیر زیاد در آن قرار داده باشد؛ زیرا انسان به همۀ مصالح خویش آگاه نیست. قرآن کریم می‌فرماید: «فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسی‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیْراً کَثیراً؛[۲۱] و اگر از همسرتان خوشتان نیامد، چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید؛ ولی خداوند خیر فراوان در آن قرار داده باشد».

    

۵. روحیۀ گذشت

با توجه به آیه ۲۳۷ بقره[۲۲] که درباره طلاق است، گذشت مالی از سوی زن و مرد، هر دو پسندیده است؛ یا زن نصف مهریه را که مرد باید در صورت طلاق قبل از عروسی بدهد، ببخشد یا مرد به جای نصف، تمام مهریه را بدهد: «یَعْفُونَ... تَعْفُوا». از این آیه شریفه بر می‌آید که کسانی که روحیه بخشش دارند، به تقوا نزدیک‌ترند: «وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوی». این موضوع باید در همه شرایط زندگی حاکم باشد؛ چرا که برای دوری از ناملایمات، گذشت و بخشش نقش کلیدی دارد. پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «سه گروه از زنان عذاب قبر ندارند و در قیامت با حضرت فاطمه زهرا محشور می‌شوند: زنی که با فقر و تنگدستی شوهر خود بسازد؛ زنی که با بداخلاقی شوهر، صبر و بردباری خود را از دست ندهد و زنی که مهریه خود را ببخشد (و بدین وسیله باری از دوش همسرش بردارد)».[۲۳] البته معنای این جمله آزاد بودن مرد در رفتار و اخلاق بد نیست؛ زیرا چنین مردان بداخلاقی در به قهر و عذاب الهی تهدید شده‌اند.

     

۶. فراموشی تلخی­ های گذشته

چه بسا زن یا مرد در گذشته کارهایی انجام داده‌اند که الآن از آن کار دوری نموده و پرهیز می‌نمایند؛ یادآوری خاطرات تلخ و گذشته‌های تاریک، سبب زدودن آرامش در زندگی می‌شود. پس از «گذشت»، باید گذشته‌های تاریک را فراموش کرد. در مقابل برای شیرینی زندگی و لذت بردن از یکدیگر، یادآوری گذشته‌های خاطره‌انگیز و خاطرات مثبت لازم است. زن و مرد باید به‌گونه‌ای زندگی کنند که از کنار هم بودن لذت ببرند، نه آنکه از هم گریزان باشند.

      

۷. مودت و محبت

با توجه به تعالیم قرآن کریم، رابطۀ زن و مرد باید بر اساس مودت و رحمت باشد؛ زیرا عامل بقا و تداوم آرامش در زندگی مشترک است. خدای متعال می فرماید:

وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ؛[۲۴] و از نشانه‌های او آن است که از جنس خودتان همسرانی برای شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید و میان شما و همسرانتان علاقة شدید و رحمت قرار داد؛ بی شک در این نعمت الهی، برای گروهی که می‌اندیشند نشانه‌های قطعی است.

طبق این آیۀ شریفه مودت و رحمت، هدیۀ خدا به عروس و داماد است. هدف از ازدواج تنها ارضای غریزۀ جنسی نیست؛ بلکه رسیدن به یک آرامش جسمی و روانی است. همسر باید عامل آرامش باشد، نه مایۀ تشنج و اضطراب و هر کس با هر عملی که آرامش خانواده را خدشه‌دار کند، از مدار الهی خارج و در خط شیطان است.

یکی از نکاتی که در شیرینی زندگی نقش دارد، اظهار محبت و علاقه است. از آنجا که انسان‌ها از دل یکدیگر باخبر نیستند؛ لذا در روایات می‌خوانیم هر که را دوست دارید، به او بگویید تو را دوست دارم تا این علاقه شدیدتر شود. امام صادق(ع) فرمودند: «وقتی کسی را دوست داری، او را از این دوستی خبر بده که این کار دوستی بین شما را تثبیت می‌کند».[۲۵]

از آنجا که زنان عاطفی‌تر و با محبت‌ترند، لذا در روایات به مردان سفارش شده است که اظهار محبت بنمایند و رسول‌خدا(ص) فرمودند: «سخن مرد به همسرش که "من تو را دوست دارم" هیچ‌گاه از قلبش بیرون نمی‌رود».[۲۶]

نامه عاشقانۀ امام خمینی(ره) به همسرش، نمونه‌ای از ابراز محبت قلبی آن الگوی معاصر به همسر گرامی‌اش است.[۲۷]

یادآوری این نکته نیز لازم است که منظور از «محبت»، محبت معتدلی است که منافات با دستورات دینی و انجام وظایف ندارد؛ زیرا علاقۀ بیش از حد به زن و فرزند، مایۀ دلبستگی انسان به دنیا می‌شود. قرآن می‌فرماید: «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ...؛[۲۸] در نظر مردم جلوه یافته است، عشق و علاقه به زنان و فرزندان و...». علاقۀ طبیعی به مادیات در نهاد هر انسانی وجود دارد؛ آنچه خطرناک است، فریب خوردن از زینت‌ها و جلوه‌های آن و عدم کنترل دلبستگی‌هاست. لذا در این آیه، انتقاد از دلبستگی شدید است که از آن به «حُبُّ الشَّهَواتِ»[۲۹] تعبیر می‌کند. دلبستگی‌هایی که مانع از انجام تکلیف باشد؛ آن‌گونه که فراریان از جنگ، به خاطر وابستگی به مسائل اقتصادی و خانوادگی، از انجام فرمان الهی و جهاد سر باز زدند: «شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا؛[۳۰] اموال و خانواده‌هایمان ما را مشغول و سرگرم ساخت (و نتوانستیم تو را همراهی کنیم». قرآن کریم به ما هشدار داده است که دلبستگی به زن و فرزند نباید ما را از یاد خدای تعالی باز دارد: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ؛[۳۱] ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اموال و اولادتان شما را از یاد خدا غافل نسازد و کسانی که چنین کنند، آنان همان زیانکارانند».

    
۸. وجود فرزندان

یکی از عواملی که در شیرینی و استحکام بنای خانواده بسیار مؤثر است، فرزنددار شدن است؛ همسران باید به این حقیقت قرآنی توجه نمایند که یکی از اهداف ازدواج، تربیت فرزند شایسته است: «نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّی شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ؛[۳۲] زنان کشتزار شمایند، پس هر گاه که بخواهید، به کشتزار خود درآیید و برای خود از پیش فرستید». این آیۀ شریفه گویای آن است که زنان، رمز بقای نسل بشر هستند و لازم است در آمیزش جنسی، هدف انسان تولید نسل پاک باشد که ذخیره قیامت است.

متأسفانه بی‌توجهی به بحث فرزنددار شدن و اقدام دیرهنگام برخی برای فرزندداری، سبب می‌شود که بسیاری از افراد طعم شیرین زندگی را حس نکنند.

      

۹. اعتدال و دوری از افراط و تفریط

اسلام، دین اعتدال است؛ نه افراط: «أَلاَّ تَطْغَوْا؛[۳۳] (در سنجش و میزان) تجاوز نکنید» و نه تفریط: «وَ لا تُخْسِرُوا؛[۳۴] و در ترازو کم نگذارید». اخلاق جنسی در اسلام نیز معتدل و دور از افراط و تفریط است؛ ولی هوسبازان راه افراطی را برای شما می‌خواهند: «یُریدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ یُریدُ الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمیلُوا مَیْلاً عَظیماً؛[۳۵] و کسانی که از هوس‌ها پیروی می‌کنند، می‌خواهند که شما به انحرافی بزرگ تمایل پیدا کنید».

اگر در محبت کردن، هزینه‌ها، مهمانی رفتن و مهمانی دادن، کار کردن و بیکاری و ... و به طور کلی در همۀ امور زندگی راه میانه را برویم، به صورت طبیعی زندگی شیرین خواهد بود؛ در حالی که اگر مشی و منش انسان در هر یک از امور زندگی از جاده اعتدال بیرون برود، بگومگوها و اختلافات پیش می‌آید.

     

۱۰ـ. وقت گذاشتن برای گفتگو

یکی از شیرینی‌های زندگی که عامل مهمی در تقویت روابط همسران و تحکیم خانواده است، در کنار هم بودن و انس و گفتگو با یکدیگر است. توجه مرد به همسر و هم‌سخن شدن با او، روشی پسندیده برای استحکام بنای خانواده است. مردان باید به این نکته کلیدی ‌توجه نمایند که زنان، علاقمند به ارتباط کلامی و گفتگو با شوهر خود هستند و این کار، نوعی توجه و اظهار محبتی است که سبب گرمی زندگی می‌شود.

گرم‌ترین و محکم‌ترین زندگی، برای همسرانی است که دوستی و محبت‌شان برای خدا باشد و یکدیگر را برای خداوند متعال دوست بدارند. نگاه دینی افزون بر سفارش به تلاش و کار، به أنس و در کنار هم بودن نیز سفارش می‌کند. پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند: «در پیشگاه خداوند متعال نشستن مرد نزد همسرش، از اعتکاف در مسجد من محبوب‌تر است».[۳۶] امام صادق(ع) نیز فرمودند: «هُلْکٌ بِذَوِی الْمُرُوءَةِ أَنْ‏ یَبِیتَ‏ الرَّجُلُ‏ عَنْ مَنْزِلِهِ بِالْمِصْرِ الَّذِی فِیهِ أَهْلُهُ؛[۳۷] برای صاحبان مروت و جوانمردی، هلاکت است که در شهری که خانواده‌اش در آن زندگی می‌کند، دور از منزلش شب را به صبح برساند».

توجه به عواطف در اسلام، یک اصل است و برای انسان زندگی در بهترین مکان‌ها، ولی به دور از خانواده، صفایی ندارد. بارها در قرآن آمده است که افراد صالح یک خانواده، در بهشت نیز در کنار هم خواهند بود و از مصاحبت یکدیگر لذت خواهند برد و خانواده بهشتی، خانواده‌ای است که بین اعضای آن همبستگی و صمیمیت در مسیر حق باشد: «جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ؛[۳۸] (سرای آخرت) باغ‌های جاودانی که آنان و هر کس از پدران و همسران و فرزندانشان که صالح بوده‌اند، بدان داخل می‌شوند و فرشتگان از هر دری (برای تبریک و تهنیت) بر آنان وارد می‌شوند».

امام کاظم(ع) فرمودند:

اوقات خود را چهار قسمت کنید؛ ساعتی برای مناجات با پروردگار و ساعتی برای کار و تلاش و تأمین معاش و ساعتی برای معاشرت با برادران با ایمان، کسانی که عیب‌هایتان را به شما می‌شناسانند و در باطن با شما رو راست و صادق هستند و ساعتی که در آن با لذت‌های حلال خلوت می‌کنید و با همین ساعت بر انجام سه ساعت دیگر نیرو می‌یابید.[۳۹]

این ساعت چهارم، همان حضور در کنار خانواده و بودن با همسر است؛ ساعتی که به تعبیر روایت، انرژی‌بخش بوده و انسان را بر سایر امور کمک می‌کند. آن‌هایی که بیش از اندازه کار می‌کنند تا در آینده به آرامش برسند؛ همین الان با کار معتدل در کنار خانواده خود «آرامش» را جستجو کنند که خداوند، همسر را سبب سکینه و آرامش قرار داده است.

      

فهرست منابع

۱. ابن أبی‌فراس، مسعود بن عیسی‏؛ مجموعة ورّام‏؛ چاپ اول، قم: مکتبه فقیه‏، ۱۴۱۰ ق‏.

۲. ابن‌شعبه حرانی، حسن بن علی‏؛ تحف العقول‏؛ تصحیح علی‌اکبر غفاری؛ چاپ دوم، قم: جامعه مدرسین‏، ۱۴۰۴ق.

۳. امام زین‌العابدین (ع)، علی بن الحسین؛ الصحیفة السجادیة؛ چاپ اول، قم: دفتر نشر الهادی‏، ۱۳۷۶ ش‏.

۴. تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم‏؛ تحقیق مصطفی درایتی؛ چاپ اول، قم: دفتر تبلیغات‏، ۱۳۶۶ ش‏.

۵. حویزی، عبدعلی بن جمعه‏؛ تفسیر نورالثقلین‏؛ تصحیح: هاشم رسولی؛ چاپ چهارم، قم: اسماعیلیان‏، ۱۴۱۵ق.‏

۶. شعیری، محمد بن محمد؛ جامع الأخبار؛ چاپ اول، نجف: مطبعة حیدریة، [بی‌تا].

۷. صدوق، محمد بن علی؛ الخصال‏؛ تصحیح علی‌اکبر غفاری؛ چاپ اول، قم: جامعه مدرسین‏، ۱۳۶۲ ش‏.

۸. ــــــــــــــــــــ؛ عیون أخبار الرضا(ع)‏؛ تصحیح مهدی لاجوردی؛ چاپ اول، تهران: نشر جهان‏، ۱۳۷۸ ق‏.

۹. ــــــــــــــــــــ؛ کتابٌ من لایحضره الفقیه‏؛ تصحیح  علی‌اکبر غفاری؛ چاپ دوم، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم‏، ۱۴۱۳ ق‏.

۱۰. قرائتی، محسن؛ سیمای خانواده در قرآن و روایات؛ چاپ دوم، تهران: مؤسسه فرهنگی درس‌هایی از قرآن، ۱۳۹۸ش.

۱۱. کلینی، محمد بن یعقوب؛ الکافی؛ تصحیح  علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی؛ چاپ چهارم، تهران: دار الکتب الإسلامیة، ۱۴۰۷ ق‏.

۱۲. مجلسی، محمدباقر؛ بحارالأنوار؛ تحقیق جمعی از محققان‏؛ چاپ دوم، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ ق‏.

۱۳. نوری، حسین بن محمدتقی؛ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل‏؛ تصحیح مؤسسة آل‌البیت(ع)؛ چاپ اول، قم: مؤسسة آل‌البیت(ع)، ۱۴۰۸ ق‏.

     
     

پی نوشت ها:


[۱]. أحزاب: ۳۷.

[۲]. نور: ۳۱.

[۳]. نور: ۳۱.

[۴]. عبدعلی بن جمعه حویزی‏؛ تفسیر نور الثقلین‏؛ ج ۳، ص ۵۹۳.

[۵]. حفظ حجاب و ترک جلوه‌گری، ثمرات بسیاری دارد که برخی از آن‌ها عبارت است از: آرامش روحی، استحکام پیوند خانوادگی، حفظ نسل، جلوگیری از سوءقصد و تجاوز.

[۶]. أحزاب: ۳۳.

[۷]. محمد بن محمد شعیری؛ جامع الأخبار؛ ص ۹۳.

[۸]. همان، ص ۱۴۵.

[۹]. محمد بن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج ۵، ص ۳۳۸.

[۱۰]. حسین بن محمدتقی نوری؛ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل؛ ج‏۱۴، ص۲۶۵.

[۱۱]. محمد بن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج ۵، ص ۵۶۴.

[۱۲]. محمد بن علی صدوق؛ الخصال؛ ج ۱، ص ۳۰: «حُسْنُ‏ الْخُلُقِ‏ نِصْفُ‏ الدِّینِ».

[۱۳]. محمد بن علی صدوق؛ عیون أخبار الرضا(ع)‏؛ ج ۲، ص ۳۷.

[۱۴]. محمد بن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج ۵، ص۵۶۳.

[۱۵]. حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی‏؛ تحف العقول‏؛ ص۴۵.

[۱۶]. عبدالواحد بن محمد تمیمی آمدی؛ تصنیف غررالحکم و دررالکلم؛ ص ۳۴۷: «حُسْنُ الْخُلُقِ یُورِثُ الْمَحَبَّةَ وَ یُؤَکِّدُ الْمَوَدَّةَ».

[۱۷]. محمدباقر مجلسی؛ بحار الأنوار؛ ج ‏۶۸، ص۳۹۵.

[۱۸]. عبدالواحد بن محمد تمیمی آمدی؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم‏؛ ص۲۷۷.

[۱۹]. علی بن الحسین امام زین‌العابدین(ع)؛ الصحیفة السجادیة؛ ص ۵۶.

[۲۰]. بقره: ۲۱۶.

[۲۱]. نساء: ۱۹.

[۲۲]. «وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَریضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاَّ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوی‏ وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ؛ و اگر زنان را قبل از آمیزش طلاق دهید، در حالی که برای آنها مهریه تعیین کرده‌اید، نصف آنچه را تعیین کرده‌اید (به آنها بدهید،) مگر اینکه آنها (حق خود را) ببخشند و یا کسی که عقد ازدواج به دست اوست آنرا ببخشد، و اینکه شما گذشت کنید، (و تمام مهر آنان را بپردازید) به پرهیزکاری نزدیکتر است، و گذشت و نیکوکاری در میان خود را فراموش نکنید که همانا خداوند به آنچه انجام می‌دهید، بیناست». بقره: ۲۳۷.

[۲۳]. محمد بن حسن الحسینی العاملی؛ مواعظ العددیه؛ ص ۷۵.

[۲۴]. روم: ۲۱.

[۲۵]. محمد بن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج ۲، ص ۶۴۴: «إِذَا أَحْبَبْتَ رَجُلًا فَأَخْبِرْهُ بِذَلِکَ فَإِنَّهُ أَثْبَتُ لِلْمَوَدَّةِ بَیْنَکُمَا».

[۲۶]. همان، ج ۵، ص ۵۶۹: «قَوْلُ الرَّجُلِ لِلْمَرْأَةِ إِنِّی أُحِبُّکِ لَا یَذْهَبُ مِنْ قَلْبِهَا أَبَداً».

[۲۷]. امام خمینی(ره) در فروردین ۱۳۱۲، ذی‌القعده ۱۳۵۱ عازم سفر حج شد و در بین راه و در بیروت لبنان (برای عزیمت با کشتی به عربستان برای انجام اعمال حج) نامه عاشقانه‌ای برای همسرش خانم خدیجه ثقفی نوشته است که در بخشی از این نامه آمده است: «تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم، متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. (حالِ) من با هر شدنی باشد، می‌گذرد؛ ولی بحمدالله تا کنون هرچه پیش آمد، خوش بوده و الان در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتا جای شما خالی است. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد...).

[۲۸]. آل عمران: ۱۴.

[۲۹]. همان.

[۳۰]. فتح: ۱۱.

[۳۱]. منافقون: ۹.

[۳۲]. بقره: ۲۲۳.

[۳۳]. رحمان: ۸.

[۳۴]. الرحمن: ۹.

[۳۵].  نساء: ۲۷.

[۳۶]. مسعود بن عیسی ورام ابن أبی‌فراس؛ مجموعة ورّام‏؛ ج‏۲، ص۱۲۲.

[۳۷]. محمد بن علی صدوق؛ کتابٌ من لایحضره الفقیه‏؛ ج ۳، ص ۵۵۵.

[۳۸]. رعد: ۲۳.

[۳۹]. حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی‏؛ تحف العقول‏؛ ص۴۰۹.

 

پنج شنبه, 04 شهریور 1400 08:15

دهم محرم روز عاشورای حسینی

صبح عاشورا، امام حسین(ع) نماز فجر را با اصحابش خواند و ایستاد و این خطبه کوتاه را ایراد کرد، خدا را حمد و ثنا نمود و به اصحابش فرمود: « براستی خدای عز و جل امروز به کشته شدن شماها و کشته شدن من اذن داده و باید شکیبا باشید» مسعودی آن را در "اثبات الوصیه" روایت کرده است.

وقایع روز عاشورا

 

آرایش سپاه حق در برابر سپاه باطل

ابن اثیر در "کامل التواریخ" و طبری در "تاریخ" گویند: حسین(ع) زهیر بن قین را بر میمنه مقرر داشت و میسره را به حبیب بن مظاهر سپرد و پرچم را به برادرش عباس داد و جلوی خیمه ها صف بستند و آن ها را پشت سر نهادند و دستور داد هیزم و هیمه ها را که پشت خیمه ها فراهم کرده بودند در خندقی که چون نهر بزرگی پشت خیمه ها در ساعتی از شب کنده بودند ریختند و آتش زدند مبادا دشمن از پشت سر به آن ها حمله کند.

عمر بن سعد صبح عاشورا لشکر خود را به صف کرد، عبدالله بن زهیر ازدی را بر اهل مدینه گماشت و ربیعه و کنده را به قیس ابن اشعث سپرد و ربع مذحج و اسد را به عبد الرحمن بن ابی سبره حنفی داد، و حر بن یزید ریاحی را سردار تمیم و همدان کرد. همه آنان در کشتن حسین(ع) شرکت کردند جز حر بن یزید که به سوی حسین(ع) برگشت و با او کشته شد.

سپاه عمرسعد به قصد حمله به خیمه‌ها به سوی خیمه‌ها حرکت کرده و اطراف خیمه‌ها را محاصره کردند اما با خندقی که به دستور امام(ع) در اطراف خیمه‌ها حفر شده بود و در آن آتش افروخته شده بود برخورد کردند و نتوانستند پیش‌روی کنند. شمر بن ذی الجوشن فریاد زد: ای حسین! پیش از قیامت به آتش شتافتی. مسلم بن عوسجه خواست او را به تیر بزند ولی امام حسین(ع) مانع او شدند و فرمودند: تیرش مزن، من دوست ندارم آغاز نبر از من باشد.

خطبه های امام حسین در روز عاشورا - هراز نیوز
 

خطبه امام حسین در روز عاشورا برای دشمنانش

«اما بعد؛ بنگرید من از چه خاندانم و به خود آیید و خویش را سرزنش کنید و بنگرید برای شما کشتن من رواست و حرمت من برای شما زیر پا شدنی است؟ من پسر پیغمبر شما نیستم؟ پسر وصی و عموزاده اش نیستم؟ آن که سر مومنان است، مصدق رسول خداست در آنچه از پروردگارش آورد؟ حمزه سید الشهدا عموی خود و پدرم نیست؟ جعفر که در بهشت با دو بال پروازکند عمویم نیست؟ به شما نرسیده که رسول خدا(ص) درباره من و برادرم فرمود: سید جوانان اهل بهشتند؟ اگر گفتار مرا که درست است و از وقتی دانستم خدا درو غگو را دشمن دارد، دروغ نگفتم، باور دارید بسیار خوب، اگر باور ندارید، کسانی از اصحاب پیغمبر(ص) هنوز زنده اند، بروید از آن ها بپرسید تا به شما خبر دهند، از جابر بن عبدالله انصاری و ابوسعید خدری و سهل بن سعد انصاری و زید بن ارقم و انس ابن مالک بپرسید که به شما خبر دهند این گفتار را درباره من و برادرم که از رسول خدا(ص) شنیده اند، این از ریختن خونم جلوگیر شما نیست؟»شمر گفت: من خدا را زبانی پرستم و ندانم تو چه گویی.


آغاز جنگ

عمر بن سعد پیش راند و تیری به لشکر حسین(ع) انداخت و گفت: نزد امیر گواه باشید که من تیر اندازی را آغاز کردم و پیرو او تیرهای لشکر کوفه چون پرندگان رسیدند. امام حسین(ع) به یارانش فرمود: «خدایتان رحمت کند! برخیزید برای مرگی که چاره ندارد، این تیرها پیک لشکرند که سوی شما آیند.» پس از تیراندازی عمرسعد دیگر افراد عمرسعد نیز تیر بر کمان نهاده و اصحاب امام(ع) را نشانه رفتند. تقریباً هیچ یک از یاران امام حسین(ع) نماند که از زخم این تیر‌ها در امان مانده باشد. همین امر باعث شد تا پنجاه و دو تن از یاران امام حسین در تیرباران صبح به شهادت برسند..سپس جنگ تن به تن آغاز شد. حربن یزید ریاحی اولین کسی است که به میدان جنگ تن به تن رفت و دلاورانه جنگید ولی ناجوانمردانه به شهادت رسید. پس از حر یاران یک به یک به میدان رفتند و به شهادت رسیدند.

هجوم سراسری

سپاه دشمن هنگامی که دید حر و چند تن دیگر دعوت امام حسین(ع) را قبول کردند به دلیل نگرانی برای از دست دادن افراد دیگر، دستور حمله را صادر کرد.عمربن سعد با رها کردن تیر به سوی یاران امام حسین(ع) جنگ را به صورت رسمی آغاز کرد.

در مدت کوتاهی معادلات نظامی دشمن به هم ریخت زیرا سپاه کمتر از صد نفری امام حسین(ع) که برخی از آنان را نوجوانان و یا کهن سالان و سالخوردگان تشکیل می دادند، چنان با شجاعت در برابر سپاه چند ده هزار نفری دشمن مبارزه می کردند که برای دشمن بسیار گران تمام شد.

هر یک از یاران امام حسین(ع) با دهها تن از افراد دشمن مبارزه می کرد، یا به شهادت می رسید و یا دشمن را زمین گیر می کرد. دشمن تصور می کرد که سپاه اندک امام حسین(ع) را در زمان اندکی نابود می کند و جنگ را به راحتی تمام می کند اما متوجه شد که با کوهی استوار از اعتقاد و ایمان روبرو است که جنگ با آنها کار ساده ای نمی باشد.محدث قمی در روایتی از محمد بن ابی طالب موسوی گفت که در این نبرد، پنجاه تن از یاران امام حسین(ع) به شهادت رسیدند.(منتهی الامال ، ج 1، ص 349)

داستان روز عاشورا

جنگ تن به تن

دشمن که نتیجه ای از هجوم سپاه خود نگرفته بود، حاضر به جنگ تن به تن شد، چرا که در میان سپاه دشمن برخی از افراد برای جنگ با امام حسین(ع) اکراه داشتند و هدف عمربن سعد را برآورده نساخته بودند. از سوی دیگر نبرد انفرادی برای سپاه اندک امام حسین(ع) نیز بهتر بود، زیرا در این صورت هر یک نفر می توانست با تعداد بیشتری از دشمنان مبارزه کند.

همین کار موجب طولانی تر شدن زمان جنگ شد. یاران امام حسین(ع) یکی پس از دیگری با کسب اجازه از امام وارد میدان نبرد می شدند و در نهایت به شهادت می رسیدند. تا پیش از ظهر تعدادی از یاران امام با همین منوال به شهادت رسیدند.

 

نماز ظهر عاشورا

 

نماز ظهر عاشورا

ابوثمامه صیداوی به امام می‌گوید: موقع نماز ظهر است و ما دوست داریم آخرین نمازمان را به امامت حسین بخوانیم. نماز آغازمی‌شود... تیر باران نیز دوباره آغاز می‌شود... با پایان یافتن نماز سعیدبن عبدالله حنفی و عمروبنقرظة بن کعب که برای حفاظت از امام جلوی ایشان ایستاده بودند بر اثر اصابت تیر‌های فراوان به شهادت می‌رسند. پس از نماز باقیمانده اصحاب نیز به میدان رفته و به شهادت می‌رسند.

متن شهادت امام حسین ۱۴۰۰ ?+ عکس نوشته پروفایل عاشورا | ماگرتا

شهادت یاران امام حسین(ع)

با پایان نماز، یاران با روحیه قوی تر جنگ را ادامه دادند. تمام یاران امام حسین(ع) مانند جوانان برومند بنی هاشم و فرزندان، برادران، برادرزادگان، خواهر زادگان و عموزادگان در دفاع از دین و حقیقت به شهادت رسیدند.

نبرد هر کدام از یاران، سپاه دشمن را نگران و مستاصل می کرد و شهادت هر یک از آنها امام حسین(ع) را متاثر می کرد. به طوری که وقتی امام به تنهایی به مبارزه می پرداخت نگاهی به یاران شهید خود می افکند از آنها یاری می طلبید.

واقعه عاشورا


شهادت حضرت علی اکبر(ع)

علی اکبر نخستین نفر از بنی هاشم بود که به میدان جنگ رفت، نزد پدر آمد و اجازه طلبید، امام حسین(ع) به او اجازه داد، سپس نگاهی مایوسانه به اکبرش کرد و دو انگشت اشاره را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: « خدایا خودت بر این قوم شاهد باش که به سوی آن ها جوانی رفت که از نظر جمال و کمال و سخن گفتن، شبیه ترین مردم به رسول تو است و ما هرگاه مشتاق دیدار پیامبر تو بودیم به چهره علی اکبر می نگریستیم». حضرت علی اکبر پس از جنگی دلاورانه به شهادت می‌رسد. پس از ایشان سایر بنی هاشم و درنهایت حضرت قاسم به میدان رفت و به شهادت رسید.

محرم - ویسگون


شهادت حضرت عباس(ع)

عصر عاشورا، پس از شهادت اصحاب و یاران، حضرت عباس علیه السلام تنهایی و بی کسی امام را نتوانست تحمل کند. محضر امام(ع) رسید و رخصت میدان رفتن و جانفشانی خواست و عرضه داشت : برادر جان! اجازه میدان می دهی؟ امام حسین(ع) گریه شدیدی کردند و فرمودند: برادر! تو پرچمدار منی.عباس(ع) عرض کرد: «سینه ام تنگی می کند و از زندگی دلتنگ گشتـه ام.» امام(ع) فرمودند: برو و برای این کودکان تشنه لب، اندکی آب بیاور. حضرت عباس(ع) مشک به دوش گرفت و روانه میدان شد. با سپاه حریف، درباره آوردن آب به خیمه ها سخن گفت، دشمنان به او حمله کردند تا نگذارند او خود را به آب برساند .وقتی از آن ها مأیوس شد، به نگهبانان شریعه حمله کرد و جمع کثیری را کشت و وارد شریعه شد، دست زیر آب برد تا مقابل صورت آب را بالا آورد. «ذَکَرَ عَطَش الحسین و اهل بیته» به یاد لبان خشکیده حسین و اهل بیتش افتاد و آب را به شریعه برگرداند .هنگام بازگشت، دشمن راه را بر او بست. حضرت برای محافظت از مشک به سمت نخلستان رفت و دشمن نیز به دنبالش.از هر طرف تیر و نیزه به سمتش پرتاب می کردند، تا اینکه زره از انبوه تیرها همچون خار پشت به نظر می رسید. ابرص بن شیبان دست راست حضرت را قطع نمود، حضرت مشک را به دوش چپ انداخت و با دست چپ جنگید و این گونه رجز خواند«وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی، اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی» ،به خدا قسم اگر دست راستم را قطع کنید، من از حمایت از دینم دست بر نمی دارم .در این هنگام دست چپ حضرتش را حکیم بن طفیل از مچ قطع کرد. مشک را به دندان های مبارک گرفته سعی می کرد آب را به خیام برساند. لذا خود را به روی مشک انداخت. در این حال دشمن تیری به چشم و تیری به مشک زد، حکیم بن طفیل با گرزی آهنین فرق مبارک را نشانه گرفت و ضربتی وارد کرد و او را بر زمین انداخت. عباس(ع) عرضه داشت: «یا ابا عبد الله علیک منی السلام»، ای اباعبد الله بر تو سلام، مرا دریاب .امام خود را به نعش برادر رسانید، وقتی قمربنی هاشم در بالین امام حسین(ع) جان سپرد، حضرت فرمودند: «الان انْکَسَر ظَهری»، عباسم الآن کمرم شکست و چاره ام از هم گسست.

بنر شهادت حضرت علی اصغر - پارس گرافیک


شهادت حضرت علی اصغر (ع)

تمامی یاران و اصحاب امام حسین(ع) به میدان رفته و کشته شده بودند. در اردوگاه حق تنها دو مرد باقی مانده بود: اباعبدالله الحسین(ع) و امام سجاد(ع) که آن روز به اراده الهی بیمار بود تا زنده بماند و رهبری امت را پس از امام حسین(ع) به دست بگیرد.امام(ع) چون خویشتن را تنها و بی یاور دید آخرین حجت را بر مردم تمام کرد و بانگ برآورد: «آیا مدافعی هست که از حریم رسول خدا دفاع کند؟ آیا یکتاپرستی هست که از خدا بترسد و ما را یاری دهد؟ آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا ما را یاری رساند؟ آیا کسی هست که به خاطر روضه و رضوان الهی به نصرت ما بشتابد؟».صدای این کمک‏خواهی امام که به خیمه‌ها رسید و بانوان دریافتند که حسین دیگر یاوری ندارد، صدایشان به شیون و گریه بلند شد. امام به سوی خیمه‌ها رفت، شاید که بانوان با دیدن او اندکی آرام گیرند؛ که ناگاه صدای فرزند شش ماهه‌اش «عبدالله بن الحسین» ـ که به علی اصغر معروف بود ـ را شنید که از شدت تشنگی می‌گریست. علی اصغر طفلی شیرخواره بود؛ که نه آبی در خیمه‌ها بود تا وی را سیراب کنند ، و نه مادرش «رباب» شیری در سینه داشت که به وی دهد. امام(ع) قنداقه‌ی علی اصغر را در دست گرفت و به سوی دشمن رفت؛ در مقابل لشکر یزید ایستاد و فرمود:«ای مردم! اگر به من رحم نمی‌کنید بر این طفل ترحم نمایید.»اما گویی که بذر رحم بر دل سنگ آنان پاشیده نشده بود و تمامی رذالت دنیا در اعماق وجودشان ریشه دوانده بود ؛ زیرا به جای آنکه فرزند رسول خدا (ص) را به مشتی آب میهمان کنند، تیراندازی از بنی‌اسد (که گفته شده است «حرملة بن کاهل» بود) تیری در کمان نهاد و گلوی طفل را نشانه گرفت. ناگاه دستان و سینه امام(ع) به خون رنگین شد. امام(ع) دستان خود را از خون علی اصغر پر کرد و به آسمان پاشید و گفت: «هون علی ما نزل بی انه بعین الله.»


شهادت امام حسین(ع)

بعد از این که همه یاران امام (ع) به شهادت رسیدند، امام حسین(علیه السلام) که یکه و تنها مانده بود، نگاهی به اجساد مطهر شهدا کرده و آنها را صدا می‌کرد. امام (ع) در نوبت‌هایی با اهل‌بیت، وداع کردند که هر کدام جانسوزتر از دیگری بود؛ سپس امام (ع به سراغ لشگر دشمن آمده و بار دیگر برای اتمام حجّت خود را معرّفی کردند و از لشگر ظلم در مورد خود گواهی گرفتند که همه او را می‌شناسند.

امام در جنگ تن‌به‌تن با شجاعتی وصف‌ناپذیر یک‌یک آن‌ها را به درک واصل کردند تا این که در اثر تشنگی و خستگی زیاد ایستادند تا کمی استراحت کنند. ظالمی با سنگ سر ایشان را زخمی کرد و وقتی ایشان برای پاک‌کردن خون سرشان پیراهن را بالا آوردند، ظالم دیگری تیری سه شعبه زهر آلود بر سینه مبارکشان زد .تیر آن چنان بر پیکر امام (ع) فرو رفت که ایشان تیر را از پشت بیرون آوردند و خونشان مانند ناودان جاری شد. در این هنگام ضعف بر بدنشان غلبه کرد و ایشان در جای خود بودند و حرکت نمی‌کردند. ظالمان هم از ترس این که قاتل اصلی حسین(ع) باشند، مدّتی طولانی جلو نیامدند تا آن که شمر ملعون بر سپاه خود فریاد زد: «وای بر شما چرا به این مرد مهلت می دهید، مادرهایتان به عزایتان بنشینند، او را بکشید.» در این وقت دشمنان بی رحم از هر سو به آن امام غریب حمله کردند، یکی به شانه چپش ضربت زد، دیگری بر دوشش ضربت زد، سنان ابن انس به پیش آمد و چنان نیزه اش را بر گودی گلوی آن حضرت فرو برد و سپس نیزه را بیرون آورد و بر استخوانهای سینه اش کوبید و تیر بر حلقوم او وارد ساخت، تا که آن حضرت بر روی خاک زمین افتاد و در حالی که یکصد و چند نشانه تیر و نیزه بر پیکرش بود، نقش بر زمین گشت و روح مبارکش به ملکوت اعلی پیوست.


پس از شهادت امام حسین علیه السلام

دشمنان اهل بیت پس از شهادت جان سوز امام حسین علیه السلام و یارانش ، دست از جنایات خویش برنداشتند، بلکه در این روز غم آلود جنایت هاى دیگرى مرتکب شدند که شامل غارت خیمه ها،آتش زدن خیمه ها، تاختن اسب بر پیکر شهیدان و ارسال سر مقدس امام حسین علیه السلام به کوفه بود.

 

حمله و غارت خیمه ها

دشمنان اهل بیت پس از شهادت امام حسین(ع) دست از جنایات فجیع خود برنداشتند و به سوی خیمه ها رفتند تا هر آنچه در آنجا بود را به یغما ببرند. دشمن حتی به حریم اهل بیت نیز رحم نکردند و زیورآلات و لباسهای زنان را به تاراج بردند.(الارشاد، ص 468)

از حمید بن مسلم روایت شد: به اتفاق شمر بن ذی الجوشن و گروهی از پیادگان، از خیمه ها گذشتیم تا به علی بن الحسین علیه السلام رسیدیم که از شدت بیماری از هوش رفته بود. همراهان شمر گفتند:که این بیمار را هم بکشیم؟ من گفتم:سبحان الله چه بی رحم مردمید شما. آیا این کودک ناتوان را هم می خواهید بکشید؟ همین بیماری که بر او عارض شده، او را کافی است. به هر طریقی بود آنان را از کشتن علی بن الحسین علیه السلام بازداشتم، ولی آن بی رحم ها پوستی را که آن حضرت بر آن خفته بود بکشیدند و به یغما بردند.(منتهی الامال ، ج 1، ص 399)

آتش زدن خیمه ها

دشمنان پس از به یغما بردن خیمه ها و غارت دارایی های بازماندگان، خیمه ها را آتش زدند. زنان و کودکان بی سرپرست از خیمه ها خارج شدند و در بیابانهای اطراف با صدا و بلند شیون و گریه سردادند و اسیر شدند.( لهوف سید بن طاووس ، ص 150)

آتش زدن خیمه ها

تاختن دشمن با اسب بر پیکر شهدا

به دستور عمر بن سعد، ده نفر از سپاه دشمن آمادگی خود را برای تاختن با اسب بر روی پیکر شهدا اعلام کردند. این عده پس از نعل بندی اسبان خویش بر پیکر شهیدان کربلا، از جمله اباعبدالله الحسین علیه السلام اسب تاختند و پیکرهای پر از جراحت و بی سر شهیدان را در هم شکستند.( الارشاد، ص 469 و معالم المدرستین ، ج 3، ص 169 )

آنها پس از کار ننگین خود برای دریافت جایزه به نزد عبیدالله بن زیاد رفته و گفتند:ما کسانیم که بر بدن حسین و یارانش اسب راندیم به حدی که استخوانهای سینه آنان را در زیر سم ستوران چون آرد نرم کردیم !عبیدالله بن زیاد، اعتنایی به آن ها نکرد و دستور داد که جایزه اندکی به آنها بدهند.

مختار ثقفی با قیام خود برای خونخاهی از شهیدان کربلا دستور داد تا با میخ های آهنین، دست و پای این ده نفر را بر زمین کوبیدند و بر بدنشان آن قدر اسب دوانیدند که پیش ‍ از هلاکت شدنشان اعضا و اجزای بدنشان از هم جدا شد.(ماهیت قیام مختار، ص 456)

فرستادن سر مقدس امام حسین(ع) به کوفه

عمر بن سعد برای اعلام وفاداری و عرض خوش خدمتی به عبیدالله بن زیاد در عصر عاشورا، دستور داد سر بریده امام حسین(ع) را به کوفه برده و پایان جنگ را اعلام کنند. خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم مامور انجام این کار شدند.

آنها شبانه به کوفه رسیدند اما چون دارالاماره بسته بود، خولی سر مبارک امام را به خانه خود برد تا در روز یازدهم ماه محرم به نزد عبیدالله بن زیاد ببرد. سرهای دیگر شهدا نیز میان سرکردگان جنایت کار تقسیم شد تا برای دریافت جایزه به نزد عبیدالله ببرند.(الارشاد، ص 470 ؛ معالم المدرستین ، ج 3، ص 173 و منتهی الامال ، ج 1، ص 401)

سه شنبه, 02 شهریور 1400 08:19

حجرالاسود دست راست خداوند در زمین

(سنگ سیاه) سنگی است صیقلی که شکل بیضی نامنظم دارد، سیاه رنگ مایل به سرخی، با نقطه‌های قرمز و خطهای زرد، که بر دیوار رکن شرقی خانه‌ی کعبه نصب شده است، و حاجیان هنگام طواف خانه‌ی خدا، آن را استلام می‌کنند و طواف را از برابر آن آغاز و ختم می‌نمایند، و آن در ارتفاع یک و نیم متر از کف مسجدالحرام قرار دارد، و قطر آن حدود سی سانتی متر، و گویند وزن آن دو کیلوگرم است. حجرالاسود در اصل از عظیمترین فرشتگان الهی بوده، و چون خداوند از فرشتگان پیمان گرفت، او به ایمان سبقت جست و پیش از همه اقرار کرد، پس خداوند او را بر همه‌ی خلایق امین ساخت و میثاق بندگان را در او به ودیعت سپرد، و مردمان را به تعبّد واداشت که هر سال نزد آن اقرار خود را نسبت به پیمانی که از ایشان گرفته شده، تجدید کنند . اهمیت حجرالاسود، قداست و حرمت این سنگ نزد همه‌ی مسلمانان ثابت و مسلم است، گرچه در قرآن مجید به صراحت از آن یاد نشده، اما سنت متواتر قطعی بر شرافت و فضیلت آن دلالت دارد، به طوری که در تمامی جوامع حدیث، فضیلت و حرمت آن بیان گردیده است. این سنگ از یادگارهای جاوید پیامبران الهی است، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بارها آن را استلام کرده و بوسیده‌اند، همچنین ائمه‌ی اطهار (علیه السلام) بر آن دست کشیده و آن را بوسیده‌اند (بحارالانوار، 216/99). در بعضی احادیث تصریح شده که: حجرالاسود در اصل از عظیمترین فرشتگان الهی بوده، و چون خداوند از فرشتگان پیمان گرفت، او به ایمان سبقت جست و پیش از همه اقرار کرد، پس خداوند او را بر همه‌ی خلایق امین ساخت و میثاق بندگان را در او به ودیعت سپرد، و مردمان را به تعبّد واداشت که هر سال نزد آن اقرار خود را نسبت به پیمانی که از ایشان گرفته شده، تجدید کنند ... و چون خداوند توبه‌ی آدم (علیه السلام) را پذیرفت، آن فرشته را به صورت درّی سفید درآورد و از بهشت به سوی آدم فروافکند، در حالی که آدم در سرزمین هند بود، که با دیدن آن شادمان گشت و به آن مأنوس شد، تا این که خداوند آن را به سخن آورد که گفت:‌ ای آدم، آیا مرا می‌شناسی؟ گفت: نه، پس خود را به او شناساند، و آدم آن را به کمک جبرئیل به مکه آورد، و هر شب و روز نزد آن [به توحید و عهد الهی] اقرار می‌کرد (روضة‌المتقین، 7/4-8). و در بعضی از روایات آمده: «حجرالاسود دست راست خداوند در زمین است که به وسیله‌ی آن با بندگان مصافحه می‌کند». شیخ صدوق در توضیح معنی این حدیث فرموده: «مراد از دست خداوند، راه خداست، راهی که به بهشت منتهی می‌شود» (بحارالانوار، 228/99). حجرالاسود، در اعصار مختلف نزد مردم، مقدس بوده است. و روایت شده که چون عمر در ایّام زمامدارش به حج رفت، وقتی نزدیک حجرالاسود رسید آن را بوسید و گفت: البته می‌دانم که تو سنگی هستی که نه ضرر می‌رسانی و نه سود می‌دهی، و هرگاه ندیده بودم که رسول خدا تو را می‌بوسد، هرگز تو را نمی بوسیدم. امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در پاسخ او فرمود: چرا به خدا سوگند که زیان می‌رساند و سود می‌دهد. عمر پرسید:‌ ای ابوالحسن، این سخن را از کجا می‌گویی؟ فرمود: از کتاب خدای عزّوجل که فرمود: وَ اذ أخَذَ ربکَ مِن بنی‌آدَمَ مِن ظُهوُرِهم ذُرِّیتَّهُم و اشهَذَهُم عَلی انفُسِهِم ...) (اعراف، 172) خداوند از بندگانش اقرار گرفت به ربوبیت خود، و نامهای بندگان را در ورقی نگاشت، آن روز برای این سنگ دو چشم و یک زبان و دو لب بود، خداوند به او فرمان داد: دهان بگشای، پس دهان گشود و خداوند آن ورقه را به او سپرد، سپس به او فرمود: روز قیامت گواه باش برای کسانی که به تو رسیده و بر پیمانشان وفادار بوده‌اند ... (الغدیر، 103/6؛ ارشادالساری، 195/3؛ جواهر الکلام، 342/19).
خصایص حجرالاسود، در متون احادیث و کتب سیره و تاریخ، ویژگیهایی برای این سنگ مقدس بیان گردیده است، در حدیثی از امام صادق (علیه السلام)، این سنگ از آیات بیّنات الهی شمرده شده (فروع الکافی، 227/1؛ بحارالانوار، 118/12) و در حدیثی از امام باقر (علیه السلام) آمده: «سه سنگ از بهشت فرود آمده است: مقام ابراهیم، و سنگ بنی‌اسرائیل [که حضرت موسی (علیه السلام) آن را همراه داشت، و به اعجاز از آن چشمه‌ها می‌جوشید] و حجرالاسود که خداوند آن را در حالی به ابراهیم (علیه السلام) سپرد که از کاغذ سفیدتر بود، و از خطاهای بنی‌آدم سیاه گردید» (مجمع البیان، 203/1؛ تفسیر العیاشی، 59/1). تغییر یافتن حجرالاسود از سفیدی به سیاهی، در احادیث بسیاری آمده، و شاید سرّش این است که مجرم هم از رحمت الهی مأیوس نشود، و راهی به درگاه خداوند داشته باشد، و توجه کند که دل آدمی نیز چنین است که ابتدا سفید و پاک و بی‌آلایش است، و بر اثر گناه و معصیت، آلوده و سیاه می‌گردد. ولی بعضی این احادیث را به معانی دیگری تأویل کرده‌اند. و گویند: از ویژگیهای حجرالاسود آن است که به آتش گرم نمی‌شود و آتش در آن بی‌اثر است، و در آب فرو نمی‌رود (شفاء‌الغرام، 315/1؛ معجم البلدان، 223/2). همچنین از نشانه‌های قدرت الهی این است که علی‌رغم حوادث و رویدادهای مختلف - همچون طوفان نوح، و دفن حجرالاسود در چاه زمزم، و ... از بین نرفته و نابود نشده. و نقل شده است که وقتی قرامطه آن را از جای کندند و به سوی هَجَر بردند، چهل - یا به قولی سیصد - شتر فربه، به سبب حمل آن هلاک شدند (شفاء الغرام، 316/1). و یکی دیگر از خواص حجرالاسود این است که هر که آن را استلام کند، محتاج نشود که دست به سؤال و گدایی دراز نماید، مگر آن که از مخالفان باشد، و شأن حجرالاسود را نداند. و دیگر این که چون در اصل فرشته بوده و معصوم است، پس هر که جز معصوم آن را نصب کند قرار نمی‌گیرد و ثابت نمی‌ماند، چنان که نخستین بار حضرت آدم (علیه السلام) آن را نصب کرد، و بار دوم به دست حضرت ابراهیم (علیه السلام) در جای خود نصب گردید، و نوبت سوم در ایام جاهلیت که قریش کعبه را می‌ساختند، پیامبر اکرم (علیه السلام) آن را در محل مخصوص نصب فرمودند، مرتبه‌ی چهارم توسط امام سجاد (علیه السلام) استوار گردید و آخرین بار به دست مبارک حضرت ولی عصر حجة بن الحسن (علیه السلام) حجرالاسود نصب شد، که حکایت ابن قولویه (م 367 ق) و نامه نوشتنش به امام زمان، و تشرّف ابن هشام به محضر آن حضرت هنگام نصب حجرالاسود در کتب حدیث و سیره آمده است (الخرائج و الجرائح، 475/3؛ کشف الغمة، 305/3، اثبات الهداة، 694/3).
استلام حجرالاسود، استلام در لغت به معنی لمس، دست کشیدن به چیزی یا بوسیدن آن آمده است، چنانکه در قاموس آمده: «استلم الحجر: مسّه امّا بالقبلة او بالید» (القاموس المحیط، 132/4). بعضی استلام را باب افتعال از سِلام - به معنی سنگ - گرفته‌اند، که چون به سنگ دست زند گویند: استلم. و بعضی از سَلام به معنی تحیت دانند، گوئی شخصی که به حجرالاسود دست می‌زند، از سوی آن بر خود سلام می‌کند، چون سنگ جواب نمی‌دهد، چنان که به شخصی که خدمتکاری جز خودش ندارد گویند: اختدم، یعنی خود را به خدمت گرفت (مدارک الأحکام، 160/8). و از تغلب نقل کرده‌اند که استلام را به همزه خوانده، و آن را از باب «لَبَسَ اللّامه = زره پوشید» دانسته است. ابن الاعرابی نیز به همزه خوانده ولی به معنی ملائمه و اجتماع گرفته است (تذکرة الفقهاء، 363/1). در احادیث، استلام به معنی دست زدن به حجرالاسود آمده است، چنان که در حدیث معاویة بن عمّار از امام صادق (علیه السلام) است که فرمود: «... سپس حجر را استلام کن و ببوس، پس اگر نتوانی آن را ببوسی آن را به دستت استلام کن، و چنانچه نتوانی به دستت استلام کنی به آن اشاره کن ...» (وسائل، 316/13). استلام حجرالاسود در هر شوط از طواف، مستحب است، بدین گونه که پیش از شروع طواف چون به حجرالاسود رسید، بایستد و حمد و ثنای الهی به جای آورد، و بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل او درود فرستد، و دستهای خود را به دعا بلند کند، آن گاه حجرالاسود را استلام کند و آن را ببوسد، سپس بگوید: «بارالها، امانتم را ادا کردم و پیمانم را نگهداشتم و محکم ساختم، تا گواه وفاداریم باشی، بار خدایا، کتاب تو را تصدیق کردم و به سنت پیامبرت عمل دارم، گواهی می‌دهم که هیچ معبود حقی جز الله نیست، یکتاست و شریکی ندارد، و محمد بنده و فرستاده‌ی اوست، و امامان علی و حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمدبن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و حجة بن الحسن علیهم السلام، حجتهای خداوند در زمین و گواهان او بر بندگانش می‌باشند، به خداوند ایمان دارم، و به جِبت و طاغوت و لات و عزّی و پرستش شیطان و پرستش هر چه جز خداوند پرستش شود، کفر ورزیدم»، و اگر نتواند، به هر مقدار که ممکن باشد اکتفا کند (وسائل، 315/13 به بعد؛ جواهر الکلام، 340/19؛ مناهج المتّقین، 160). ولی هنگام ازدحام جمعیت بهتر است به اشاره کردن بسنده کند و بر دیگران فشار نیاورد، و کسی را نیازارد، چنان که شیوه‌ی مردان حق بوده است. یک بار به امام صادق (علیه السلام) گفته شد: چرا از حجرالاسود گذشتید و آن را لمس نکردید؟ فرمودند: هرگاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به حجرالاسود می‌رسیدند مردم برای ایشان راه باز می‌کردند تا حجرالاسود را [به راحتی] استلام کنند، ولی امروزه چنین کاری صورت نمی‌گیرد و برای من راه نمی‌گشایند، و من ازدحام را خوش ندارم (جواهرالکلام، 344/19). و هنگامی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مردمان را کنار حجرالاسود می‌بینند که به منظور استلام با یکدیگر کشمکش دارند می‌فرماید: «به این کار مأمور نیستند» یعنی این که نباید برای انجام یک عمل مستحب - خدای ناکرده - مرتکب گناه شد (اصول کافی، 331/1). همچنین برای زنان، استلام حجر، مستحب مؤکد نیست، بنابر این در مواقع شلوغی و ازدحام بهتر است از نزدیک شدن به آن خودداری کنند، چنان که احادیث متعدده‌ای بر این مطلب دلالت می‌کند (مرآة العقول، 19/18؛ وسائل، 329/13، باب عدم تأکُّد استحباب استلام الحجر للنساء، بحارالانوار، 189/99، 194). و در بیان علت استلام حجرالاسود روایاتی وارد شده از جمله: در حدیثی بکیر بن أعین از امام صادق (علیه السلام) آمده که فرمود: «و امّا بوسیدن و استلام به جهت تجدید عهد و میثاق و بیعت است، تا مردم عهدی را که خداوند در عالم میثاق از ایشان گرفته است ادا کنند، پس همه ساله نزد آن بیایند و آن عهد و امانت را وفا نمایند، نمی‌بینی که [هنگام استلام] چنین می‌گویی: امانتی ادَّیتُها و میثاقی تَعاهَدتُهُ ... و به خدا سوگند که جز شیعیان ما کسی آن را ادا نکند، و آن عهد و میثاق را حفظ و مواظبت ننماید، و اینان نزد حجرالاسود می‌آیند، پس آنها را می‌شناسد و تصدیقشان می‌کند، و غیر ایشان نزدش می‌آیند، پس انکارشان می‌کند و تکذیبشان می‌نماید، زیرا که آن عهد را جز شما کسی حفظ نکند، پس برای شما به خدا سوگند گواهی می‌دهد، و علیه آنها (مخالفان) به انکار و کفرشان شهادت می‌دهد، و آن روز قیامت حجت بالغه‌ی الهی برایشان است، در حالی می‌آید که زبانی گویا و چشمانی دارد به صورت اولیه‌ی خود که خلایق آن را می‌شناسند و انکار نکنند ...» (علل الشرایع، 430؛ روضة‌المتقین، 7/4). از ائمه‌ی دیگر نیز احادیثی نزدیک به همین مضمون وارد شده که برای پرهیز از اطاله‌ی بحث از آوردن آنها خودداری می‌شود (تفسیر عیّاشی، 39/2؛ المحاسن، برقی، 330؛ قرب الاسناد، 105؛ بحارالانوار، 97/6، 43/99).
نقش حجرالاسود در طواف و مناسک، به استناد احادیث معتبره و به اجماع فقها، واجب است طواف خانه‌ی کعبه از برابر حجرالاسود آغاز و به آن ختم گردد و چنانچه طواف از غیر حجرالاسود شروع شود یا به غیر آن خاتمه یابد، طواف باطل است. و به شرحی که در بحث استلام حجر گفتیم: مستحب است پیش از طواف برابر حجرالاسود بایستد، و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر و آلش، حجر را استلام کند و آن را ببوسد، و در هر شوط از طواف مستحب است حجرالاسود را استلام نماید. چنان که پیش از سعی بین صفا و مروه نیز استلام حجر مستحب است. حجرالاسود بهترین وسیله‌ی تنظیم طواف است، و چنانچه طواف از سایر نقاط و یا جهات مختلف صورت می‌گرفت، مایه‌ی اختلال و بی‌نظمی بوده و در نتیجه، عوارض نامطلوبی به بار می‌آمد، زیرا که پایه‌ی زندگی بشر و بنای عبادت خداوند بر اساس نظم و ترتیب مبتنی است، لذا برای طواف هم مبدأ و نظم خاصّی تعیین شده است، تا انسجام و هم آهنگی کامل بر آن حکمفرما باشد، و همه در جهت معیّن و مسیر واحدی حرکت کنند، و از اختلاف و پراکندگی بر کنار بمانند و تا معلوم شود که شعار مسلمین اتحاد و وحدت در هدف است - مانند نماز جماعت که همه به یک جهت روی می‌آورند و در قیام و رکوع و سجود و تشهد، هم آهنگی دارند و به یک زبان عبادت پروردگار می‌نمایند (احکام حج و اسرار آن، 95).
رویدادهای تاریخی، از زمانی که حضرت ابراهیم (علیه السلام) به فرمان خداوند حجرالاسود را به دیوار کعبه نصب کرد، حوادثی برای آن پیش آمده، و بارها از جای کنده شده است. از جمله در قرن سوم پیش از میلاد مسیح، قبیله‌ی خزاعه با قبیله‌ی جرهم به نزاع پرداختند، و بالاخره قبیله جرهم ناچار شدند که مکه را ترک کنند، در این هنگام عمروبن حارث جرهمی حجرالاسود را از جای بر کند و در چاه زمزم دفن نمود، سپس با قبیله‌ی خود رهسپار یمن شد. پس از مدتی قبیله‌ی خزاعه آن را از چاه زمزم بیرون آوردند و در جای خود نصب کردند. پنج سال پیش از بعثت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که طایفه‌ی قریش بنای کعبه را تجدید کردند، موقع نصب حجرالاسود بین طوایف قریش نزاعی سخت درگرفت، چون هر یک از قبایل خواستار آن بودند که این افتخار به آنها اختصاص یابد، تا آن جا که «طایفه‌ی بنی‌عبدالدّار طشتی پر از خون آوردند و با طایفه‌ی بنی‌عَدِیّ بن کعب هم پیمان شدند که تا پای مرگ ایستادگی کنند، و دست در آن خون فرو بردند و به «لَعَقَة الدّم = خون لیسها» معروف شدند. چهار یا پنج روز طوایف، آماده‌ی جنگ به سر بردند، تا آن که ابوامُیّة حُذَیفة [یا ولید] بن مغیره‌ی مخزومی - پدر امّ سلمه و عبدالله - که در آن روز از همه‌ی رجال قریش پیرتر بود پیشنهاد کرد که تا قریش هر که را نخست از در مسجد درآید میان خود حَکَم قرار دهند، و هر چه را فرمود بپذیرند. پیشنهاد وی را به اتفاق پذیرفتند و نخستین کسی که از در، درآمد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، و چون او را دیدند با کمال خرسندی گفتند: «هذا الامین، رضینا، هذا محمد» (این امین است، به حکم وی تن می‌دهیم، این محمد است). چون رسول خدا را در جریان امر گذاشتند فرمود: «جامه‌ای نزد من آورید» آن گاه سنگ را گرفت و در میان جامه نهاد. و سپس گفت: هر طایفه‌ای یک گوشه‌ی جامه را بگیرد، پس همه آن را بلند کردند و به پای کار رسانیدند، آن گاه رسول خدا آن را با دست خویش بر گرفت و در جای خودش نهاد و کاری چنان مشکل به این آسانی به انجام رسید» (مروج الذهب، 279/2؛ تاریخ پیامبر اسلام، 81). و گویند: در سال 63 ق که سپاهیان یزید ملعون برای سرکوبی عبدالله بن زبیر کعبه را محاصره و آن را با منجنیق سنگباران کردند، به حجرالاسود نیز آسیب رسید و شکسته شد، تا این که در سال 73 ق که حجاج بار دیگر به جنگ عبدالله بن زبیر پرداخت، کعبه ویران شد، و پس از پایان جنگ که خواستند کعبه را بازسازی کنند، حجرالاسود در محل خود قرار نمی‌گرفت و به دست هیچیک از علما و قضات و زهّاد ایشان استوار نمی‌شد و بر جای نمی‌ماند، تا اینکه امام سجاد (علیه السلام) آمد و حجر را از دست ایشان گرفت و نام خدای را بر زبان آورد و آن را در جای خود نهاد. پس حجر ثابت ماند و مردم تکبیر گفتند (الخرائج، 268/1؛ مدینة المعاجز، 414/4؛ مستدرک الوسائل، 327/9). و در بسیاری از کتب معتبره روایت شده که وقتی هشام بن عبدالملک همراه جمعی از رؤسای اهل شام به حج رفت، هنگام طواف بر اثر ازدحام نتوانست حجر را استلام کند و کسی از او احتشام نبرد، ناگاه حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) به مسجدالحرام وارد شد و به طواف پرداخت، چون نزدیک حجرالاسود رسید مردم به ملاحظه‌ی هیبت و جلالت او، از حجر فاصله گرفتند و آن حضرت به راحتی استلام کرد. مردی از اهل شام از هشام پرسید: این کیست [که مردم اینطور او را احترام می‌کنند]؟ هشام گفت: او را نشناسم. فرزدق - که شاهد ماجرا بود - گفت: ولی من او را می‌شناسم، سپس گفت:

 

هذا الّذی تعرف البطحاءُ و طاتَهُ
و البیت یعرفُهُ و الحِلُّ و الحَرَمُ ...

تا آخر قصیده‌ای که بسیار معروف است (الارشاد، شیخ مفید، 150/2؛ الاغانی، 376/21؛ تاریخ الأدب العربی، دکتر عمر فرّوخ، 662/1). و آخرین باری که حجرالاسود از جای کنده شد در فتنه‌ی قرامطه بود که به سرکردگی ابوطاهر قرمطی به سال 317 ق به مکه یورش بردند و عده‌ی کثیری را کشتند، آن گاه حجرالاسود را از جای کندند و با خود به هَجَر بردند، تا سال 339 ق که حجر به مکه بازگردانده شد و به بیانی که در یکی از بخشهای سابق این مقال گذشت، حجرالاسود به دست حضرت ولیّ عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در جای خود نصب گردید.
کتابنامه :
تاریخ مکه، 346/1؛ مرآة الحرمین، 302/1؛ مکه و المدینة فی الجاهلیة و عهد الرسول، 177؛ کتاب ملائکه، حاج ملا اسماعیل سبزواری، 303؛ المختار من کلمات الامام المهدی (علیه السلام)، 297/2؛ راهنمای حرمین شریفین، 185/1؛ قصص‌العرب، 260/2.
 

از بقاع متبرکه از لواحق خانه‌ی کعبه، که محلّ سکونت حضرت اسماعیل و مادرش هاجر بوده، سپس مدفن ایشان و نیز عده‌ی کثیری از پیغمبران و پیغمبر زادگان گردیده است.
حِجر به معنی پناه و دامن است، و محوّطه‌ی میان دیوار کعبه و حطیم، که در قسمت شرقی مقام ابراهیم (علیه السلام) و زمزم قرار دارد، حِجر اسماعیل نامیده شده است. حطیم دیواری است به شکل نیم دایره مابین دو زاویه‌ی شمالی و غربی خانه‌ی کعبه که ارتفاع آن 1/31 متر، و عرض آن از بالا 1/52 متر، و از پائین 1/44 متر می‌باشد، و همه‌ی آن با سنگ مرمر پوشیده شده، و آیات قرآنی در آن منقوش است، و فاصله‌ی دو سر نیم دایره‌ی مزبور تا دو زاویه‌ی شمالی و غربی خانه‌ی خدا دو متر و نیم می‌باشد، و مسافت وسط نیم دایره تا دیوار خانه‌ی کعبه حدود ده متر است، حطیم به معنی شکسته است، و چون مردمان به شکستن یکدیگر و ازدحام برای دعا جمع می‌شوند، آن جایگاه را حطیم خوانده‌اند، و یا از جهت شکسته بودن دیوار و انحناء داشتن آن، بدین نام شهرت یافته است.
حجر اسماعیل در طواف، هنگام طواف خانه‌ی کعبه، لازم است از پشت حجر طواف کنند، و چنانچه کسی از داخل حجر اسماعیل بگذرد، طواف او باطل است. در بیان دلیل این حکم، روایات شیعه حاکی از این علت است که چون حضرت اسماعیل (علیه السلام) مادر خود هاجر را در آن موضع به خاک سپرد، و بر آن دیوار کشید، و خوش نداشت که طواف کنندگان بر قبر او قدم بگذارند، این حرمت به امضای شرعی رسیده و حکم قطعی بدین ترتیب صادر گردیده است. ولی در روایات غیر شیعه، دلیل این حکم چنین آمده: چون قریش خانه‌ی کعبه را ساختند، پولهای حلال و هدایا و نذور کفایت نکرد که آن را به شکل سابق آن به طور کامل بنا نمایند، لذا مقداری از بیت در حجر اسماعیل بر جای ماند، و لازم است طواف پیرامون بیت باشد نه درون آن، بنابراین باید از بیرون حجر اسماعیل طواف کرد، تا اطمینان حاصل شود که طواف دور خانه کعبه صورت گرفته است. این تعلیل در چند حدیث، به صراحت انکار شده است (جواهرالکلام، 292/19).


موقعیت تاریخی حجر اسماعیل، پیوسته این مکان مقدس، محلّ جلوس و عبادت مردان برجسته از انبیا و صلحا بوده است. چنانکه مورخان ضبط کرده‌اند که جناب عبدالمطلب - نیای گرامی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) - در حجر اسماعیل جایگاه ویژه و فرش مخصوصی داشت که هیچکس با او بر آن فرش نمی‌نشست، دیگر شخصیتهای قریش هر یک به تناسب موقعیتی که داشتند اطراف جایگاه او به ترتیب می‌نشستند، یک روز پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در سنّ خردسالی تشریف آورد تا در کنار پدر بزرگ بر روی آن فرش بنشیند، اطرافیان او را کشیدند، پیامبر به گریه افتاد، عبدالمطلب - که بر اثر ضعف بینایی واقعه را ندیده بود - وقتی صدای گریه‌ی آن حضرت را شنید سؤال کرد: فرزندم را چه شده است که گریه می‌کند؟ گفتند: او می‌خواست با شما روی فرش بنشیند که دیگران مانع شدند. عبدالمطلب فرمود: بگذارید بیاید و مانع او نشوید، امیدوارم که از آن چنان بزرگی و شرافت یابد که هیچ عربی بدان حد نرسد (اخبار مکه، 314/1). همچنین در آثار تاریخی تصریح شده که قسمت مهمی از رؤیاهای صادقه برای عبدالمطلب و نیز ابوطالب، در حالی روی داده که در حجر اسماعیل استراحت داشته‌اند. چنانکه محلّ جلوس و تلاوت قرآن، و دعوت مردم به اسلام، از سوی پیامبر اکرم، حجر اسماعیل یاد شده است.
نیز طبق روایات بسیار، مدفن حضرت اسماعیل (علیه السلام) و برخی از دخترانش، و مادرش هاجر، و بسیاری از انبیاء (علیه السلام) در این مکان مقدس می‌باشد؛ بدین سبب حاجیان خانه‌ی کعبه به این مکان تبرک می‌جویند، و در آن نماز می‌خوانند، و آب باران بام کعبه از ناودان طلا به حجر اسماعیل می‌ریزد، حاجیان زیر ناودان طلا - که محل ریزش رحمت الهی و نزول برکات آسمانی است - به دعا و استغاثه می‌پردازند.
کتابنامه :
بحارالانوار، 117/12؛ تاریخ الیعقوبی، 222/1؛ مرآة الحرمین، 266/1؛ تفسیر القمی، 293/2؛ مناقب آل ابی طالب، 245/2؛ السیرة النبویة، 150/1؛ البدایة و النهایة، 303/2؛ تاریخ مکّه، 23/2.

دوشنبه, 01 شهریور 1400 14:07

حج واجب با عمره چه فرقی دارد؟

حج عمره فقط بر اهالی مکه واجب است و برای بقیه مسلمانان مستحب موکد می باشد. اما حج واجب بر هر مسلمانی که از لحاظ مالی تمکن دارد واجب است.


عمره به چه معناست؟

عمره، در لغت به معنای زیارت است و در اصطلاح فقه، زیارت خانه خدا با آداب ویژه آن می باشد.

عمره، دو قسم است؛ عمره تمتع و عمره مفرده. عمره تمتّع، ارتباط با حج آن دارد؛ ولی عمره مفرده، خود عبادتی مستقل است و به حج ارتباط ندارد.

عمره مفرده در صورت وجود شرایط آن، تنها بر اهل مکه واجب می شود؛ اما بر کسانی که شانزده فرسخ یا بیشتر با مکه فاصله دارند، مستحب مؤکد است؛ مانند ایرانیان. وظیفه اینان، عمره تمتع است که جزئی از حج تمتع می باشد.

عمره مفرده، زمان معینی ندارد و در تمام سال می توان آن را به جای آورد. اعمال آن عبارتند از: احرام، طواف، نماز طواف، سعی، حلق یا تقصیر، طواف نساء و نماز طواف نسا.


تفاوت حج واجب و حج عمره

تفاوت های بین عمره مفرده (حج عمره) با عمره تمتع (حج واجب) شامل موارد زیر می باشد:

حج واجب صرفاً در ماه‌های خاصی (شوال، ذی‌قعده، ذی‌حجه) انجام می‌شود، ولی حج عمره منحصر به زمان خاصی نبوده و در تمام ایام سال می‌توان آن را انجام داد.

محل احرام در حج واجب یکى از مواقیت پنجگانه است، ولی میقات حج عمره نزدیک‌ترین محل در خارج از حرم است و می‌توان از یکى از مواقیت پنجگانه مُحرم شد.

در حج واجب تراشیدن سر جایز نیست ولی در حج عمره بین تقصیر و سر تراشیدن اختیار است.

حج واجب طواف نساء ندارد، ولی حج عمره دارای طواف نساء است. (البته حج واجب نیز اعمالی اضافه بر حج عمره دارد.)


شیوه های زیارت خانه خدا

زیارت خانه خدا دارای مناسک و اعمال مخصوصی است که معمولاً به دو شیوه انجام می‌شود؛ اول: عمره مفرده (حج عمره)؛ دوم: حج تمتع (حج واجب).


حج عمره (عمره مفرده)

اعمال عمره مفرده به ترتیب زیر است:

احرام (شامل: نیت، پوشیدن لباس احرام، تلبیه)

طواف خانه خدا

نماز طواف

سعی بین صفا و مروه

حلق (تراشیدن سر) یا تقصیر (کوتاه کردن مو یا ناخن برای آقایان)

طواف نساء

نماز طواف نساء.


حج واجب (حج تمتع)

حج تمتع مرکب از دو عمل است؛ الف) عمره تمتع، ب)حج تمتع.

 

الف) عمره تمتع

عمره تمتع در شکل، همانند عمره مفرده است ولی تفاوتهایی نیز دارند که در ذیل می‌آید.

 

تفاوت های عمره مفرده و عمره تمتع

عمره تمتع صرفاً در ماه‌های خاصی (شوال، ذی‌قعده، ذی‌حجه) انجام می‌شود، ولی عمره مفرده منحصر به زمان خاصی نبوده و در تمام ایام سال می‌توان آن را انجام داد. اگر چه طبق برخی از روایات عمره رجبیه (عمره در ماه رجب) از فضیلت و اهمیت بیشتری برخوردار است.

در عمره تمتع باید تقصیر کند؛ یعنى مقداری از مو یا ناخن خود بچیند، و سر تراشیدن (تیغ کردن) جایز نیست ولی در عمره مفرده مخیّر است بین سر تراشیدن و تقصیر.

عمره تمتع طواف نساء ندارد ولی عمره مفرده دارای طواف نساء است.

میقات عمره تمتع یکى از مواقیت پنج‌گانه است ولی میقات عمره مفرده «أدنى الحل» (نزدیک ترین محل در خارج از حرم) است و جایز است از یکى از مواقیت پنجگانه مُحرم شود.

حاجی بعد از به جا آوردن عمره تمتع، برای انجام اعمال حج تمتع، به نیت احرام حج دوباره مُحرم می‌شود.

 

ب) حج تمتع

اعمال حج تمتع به طور مختصر به ترتیب زیر است:

احرام بستن در مکه

وقوف در عرفات

وقوف در مشعر الحرام

سنگ زدن به جمره عقبه در منا

قربانى در منا

تراشیدن سر یا تقصیر کردن در منا

طواف زیارت در مکه

دو رکعت نماز طواف

سعى بین صفا و مروه

طواف نساء

دو رکعت نماز طواف نساء

ماندن در منا، در شب یازدهم و شب دوازدهم و شب سیزدهم (براى بعضى از اشخاص)

زدن سنگ به جمرات در روز یازدهم و دوازدهم. همچنین اشخاصى که شب سیزدهم در منى ماندند روز سیزدهم باید رَمْى جمرات کنند.


حج تمتع بر چه کسی واجب است؟

حج تمتع بر کسی واجب می شود که از لحاظ مالی تمکن ثبت نام و رفتن و انجام مناسک حج را داشته باشد و در برگشت هم در تهیه مخارج عیال خود به زحمت نیفتد. پس اگر کسی این شرایط را داشت حج بر او واجب می شود و باید حتما حج تمتع به جا آورد.

دوشنبه, 01 شهریور 1400 14:05

حج از منظر نهج البلاغه

حمد و سپاس خداوند منّان را و درود و صلوات بر محمّد و آلش.

کعبه به عنوان مرکز توحید، قبله جهانیان، و حج به عنوان بی‌نظیرترین تجلّی عبادت و بندگی و با شکوهترین تجمّع الهی، و امام علی علیه‌السلام به عنوان برترین الگوی انسانی کامل و نهج‌البلاغه به‌منزله بالاترین کلام‌انسانی، همواره به‌هم پیوندی قرین وناگسستنی دارند.

علی، نه تنها مولود کعبه، که موعود کعبه است. ادای حقّ بیت‌اللّه‌ فریضه است و معرفت علی علیه‌السلام این حق است.

و حجّ خانه توحید جز با اتصال به امامت و شناخت ولایت به اتمام نمی‌رسد. سرتاسر مناسک و اعمال حج، رمز و رازی دیگر دارد که آثار و ره‌آورد این عبادت در اسرار شگفت آن نهفته است.

وعلی علیه‌السلام این برترین انسان، در بالاتری کلام، از کعبه، با فضیلت‌ترین نقطه جهان و از حج، پرشکوهترین عبادت، سخن می‌راند و در نهج البلاغه شریفش که نازله روح اوست، گوشه‌ای از زلال این فرمان الهی را برای تشنگان چشمه معرفت جاری می‌سازد.

این مجموعه، فهرستی از کلام بلیغ آن حضرت در باره خانه توحید در نهج‌البلاغه است.

این تلاش ناچیزی است در شناسایی مطالب آن کتاب نورانی، درباره کعبه و حج و فهرست‌بندی موضوعی آن.

گفتنی است، با توجه به تنوّع موضوعات، چه بسا یک فرمان و بیان بلیغ حضرت، تبیین کننده چند مطلب و ناگزیر به چندین تکرار باشد.


آثار حج ، رحمت الهی

«... جَعَلَهُ اللَّهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ»(خطبه 192)

«خداوند سبحان... حج را سببی برای رحمت خویش قرار داد.»

خطبه‌ها و نامه‌ها و حکمت‌های نهج البلاغه، اشارات بلیغی به آثار معنوی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی حج دارند. به فرمایش آن حضرت، در سایه برگزاری این مراسم معنوی، اثرات زیبایی از رحمت الهی، نصیب افراد و جوامع مسلمان می‌گردد.


آثار حج ، وصال بهشت

«جَعَلَهُ اللّهُ... وَوُصْلَةً إِلَی جَنَّتِهِ»(خطبه 192)

«...خداوند حج را وسیله‌ای برای رسیدن مردم به بهشت قرار داد.»

حج گزاران و کارگزاران حج، با لبّیک به این فرمان الهی، درهای بهشت خدا را به روی خویش می‌گشایند.


آثار حج ، همبستگی دینی

«فَرَضَ اللّهُ... وَالْحَجَّ تَقْربَةً لِلدِّین».(حکمت 252)

«خداوند حج را برای همبستگی مسلمانان واجب گردانید.»

و نیز حضرت امام هشتم علیه‌السلام فرمودند: خداوند خانه‌اش را نقطه گردهمایی از شرق و غرب جهان قرار داد تا مسلمانان همدیگر را بشناسند.(1)

تألیف قلوب مسلمین و انس و وحدت میان آنان و نزدیکی و شناخت حال همدیگر، از آثار پرشکوه این فریضه الهی است که حضرت امیر علیه‌السلام بدان اشاره فرموده‌اند.


آثار حج، شست و شوی گناهان

«وَحَجُّ الْبَیْتِ وَاعْتِمَارُهُ،... وَیَرْحَضَانِ الذَّنْبَ».(خطبه 110)

«حج و عمره بیت‌اللّه‌ الحرام... شستشو دهنده گناهان هستند.»

آری، از ره‌آوردهای ارزشمند حج، آمرزش الهی برای حجّاج خانه خداست.


آثار حج، رونق اقتصادی

«وَحَجُّ الْبَیْتِ وَاعْتِمَارُهُ، فَإِنَّهُمَا یَنْفِیَانِ الْفَقْرَ...».(خطبه 110)

«حج و عمره خانه خدا، نابود کننده فقر هستند.»

آثار فراوان اقتصادی حج غیر قابل انکار است. رفع فقر و آبادانی بلاد مسلمین و رونق اقتصادی جوامع مسلمان، از دیگر آثار این فریضه الهی است که حضرت بدان اشاره دارند.


آثار حج، آمرزش الهی

«... وَیَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ».(خطبه 1)

«دعوت شوندگان حج بیت اللّه‌ الحرام... به سوی وعدگاه آمرزش الهی می‌شتابند.»

آمرزش و غفران الهی، مهمترین آثار و ره‌آوردی است که هر مسافر خانه خدا می‌تواند برای خود به ارمغان آورد. ارمغان از جایی که حاجی میهمان است و پذیرایی میهمان با غفران الهی صورت می‌گیرد. و میهمانِ عارف در این خوان ضیافت، آمرزش الهی را می‌خواهد و در طلبش شتاب فراوان دارد.

سعدی در گلستان گوید:

درویشی را دیدم سر بر آستان کعبه همی مالید و می‌گفت: یا غفور یا رحیم، تو دانی که از ظلوم جهول چه آید:
 

عذر تقصیر خدمت آوردم
که ندارم به طاعت استظهار
عاصیان از گناه توبه کنند
عارفان از عبادت استغفار
 

عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت. منِ بنده امید آورده‌ام نه طاعت و به دریوزه آمده‌ام نه به تجارت، «اِصنَعْ بی ما أنْتَ أهْلُهُ».
 

بر در کعبه سائلی دیدم
که همی گفت و می‌گرستی خوش
می‌نگویم که طاعتم بپذیر
قلم عفو بر گناهم کش
(باب دوّم گلستان)

آثار حج، پاکسازی و خلوص

«... وَتَمْحِیصاً بَلِیغاً...»(خطبه 192)

«و خداوند سبحان حج را.. برای پاکسازی و خالص شدن قرار داد.»

حج صحنه آزمایش است که به خودسازی مسلمان و پاکسازی درونی و خالص شدن اعمال و نیّات او می‌انجامد.
 

کعبه را گر هر دمی عزّی فزود
آن ز اخلاصات ابراهیم بود
(مولوی)


آثار حج، سود معنوی

«... یُحْرِزُونَ الاْءَرْبَاحَ فِی مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ».(خطبه 1)

دعوت شوندگان حج بیت الحرام... سودهای فراوان در این تجارتگاه عبادت الهی به دست می‌آورند.

بندگی خداوند سود سرشار دارد. هر که به خداوند نزدیکتر شد، بی‌نیازتر شد. انسان حج گزار به خداوند تقرّب بیشتری می‌جوید و در سایه این عبادت خالص به همه چیز می‌رسد.


آثار بی‌توجهی و ترک حج

«وَاللّهَ اللّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ، لاَ تُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُمْ، فَإنَّهُ إنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا».(نامه 47)

«خدا را، خدا را، درباره خانه پرودرگارتان، تا هستید آن را خالی مگذارید؛ زیرا اگر کعبه خلوت شود، مهلت داده نمی‌شوید.»

نامه 47 نهج البلاغه وصیّت نامه بسیار مهمّ حضرت است که ایشان پس از ضربت خوردن از شقی‌ترین مردم، در ماه رمضان سال 40ه . در بستر شهادت به امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بیان فرمودند. در جمله فوق که قسمتی از وصیت‌نامه و سفارش به خانه خدا و حج می‌باشد، امام علیه‌السلام از آثار مهمّ ترک حج و تضعیف این مراسم را، از میان رفتن پشتیبان و غلبه دشمن درونی و بیرونی می‌داند.


آثار عمره

«وَحَجُّ الْبَیْتِ وَاعْتِمَارُهُ، فَإِنَّهُمَا یَنْفِیَانِ الْفَقْرَ وَیَرْحَضَانِ الذَّنْبَ».(خطبه 110)

«حج و عمره بیت‌اللّه‌ الحرام، نابود کننده فقر و شستشو دهنده گناهان هستند.»

در این بیان، حضرت، عمره را هم مانند حج، دارای تأثیر بسزا در رونق اقتصادی مسلمین و نابودی فقر و تأمین حوائج مادّی و دنیوی اجتماعات اسلامی می‌داند در حالی که بلافاصله تأثیر عمیق معنوی و اخروی آن نیز مدّنظر آن امام بزرگوار قرار می‌گیرد که آمرزش گناهان معتمرین و عمره‌گزاران این بیت شریف است.


آموزش حج

«... فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ،... فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِیَ، وَعَلِّمِ الْجَاهِلَ، وَذَاکِرِ الْعَالِمَ».(نامه 67)

«پس برای مردم حج را بپا دار و سپس فتاوای دینی را به طالبان آن ابلاغ نما و نا آگاهان را آموزش ده و با دانشمندان به گفتگو بپرداز.»

براستی حاجیانی‌که پا به این عرصه عظیم عبادی می‌گذارند. نیازمند آموزش منسجم از مناسک و احکام حج، اسرار حج، اخلاق حج، و تعالیم دیگر مؤثر در بهره‌گیری هرچه بهتر از این موقعیّت استثنایی هستند و حضرت در این نامه لزوم توجّه به این امر مهمّ را به فرماندار مکّه به عنوان سرپرست حجّاج و امیر الحاجّ منصوب امام، سفارش می‌کنند.


آمرزش گناهان در حج

امام صادق علیه‌السلام فرمود :

«الحُجّاج یَصدُرُون عَلی ثَلثَةِ أَصنافٍ: ...صِنْفٌ یَخْرُجُ مِنْ ذُنُوبِهِ کَهَیئَةِ یَوْمٍ وَلَدَتْهُ اُمّهُ».

«حجاج در سه گروه باز می‌گردند... و گروهی از آنان در حالی که گناهان آنان بخشیده شده، مانند روزی که از مادر زاده شده‌اند.»(2)


اجاره و حکم آن در حرم

«... وَمُرْ أَهْلَ مَکَّةَ أَلاَّ یَأْخُذُوا مِنْ سَاکِنٍ أَجْراً».(نامه 67)

«وبه‌مردم مکّه فرمان‌ده تااز هیچ زائری درایّام حج، اجرت ومزد مسکن نگیرند.»

از موارد احکام فقهی مربوط به حرم این است که بعضی اجاره دادن خانه‌های حرم به زائران را ممنوع می‌دانند و بعضی دیگر آن را مکروه می‌شمارند. و سرّ آن این است که در قرآن می‌فرماید:

...سَوَاءً الْعَاکِفُ فِیهِ وَالْبَادِ...؛ «مقیم و مسافر در آنجا یکسانند».

دستور اصلی نیز همین بود که ساکنان مکّه درِ خانه‌های خود را باز بگذارند تا زائران با سکونت در آنها، مناسک حج خود را با رفاه و آرامش بیشتری انجام دهند و برگردند.


احرام

«قَدْ نَبَذُوا السّرَابِیلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ».(خطبه 192)

«(عاشقان بیت اللّه‌) لباس‌های خود را که نشانه شخصیت هر فرد است، (جهت احرام) در آورند و پشت سر اندازند.»

احرام مرحله‌ای از اعمال حج و عمره است که فرد با کندن لباس های ظاهری و ندای لبّیک، به فرمانِ دعوت الهی، پاسخ می‌گوید و در جمع دیگر حجاج، به خدا می‌پیوندد و محرمّات احرام را برخود می‌پذیرد و وارد اعمال حج می‌شود.
 

چون همی خواستی گرفتی احرام
چه نیّت کردی اندر آن تحریم
جمله بر خود حرام کرده بدی
هر چه مادون کردگار قدیم
ناصر خسرو


احکام، وجوب حج

«... وَفَرَضَ عَلیْکُمْ حَجَّ بَیْتِهِ الحَرَامِ».(خطبه 1)

«و خداوند حجّ خانه محترم خود را بر شما واجب گردانید.»

و قرآن می‌فرماید: ... وَللّه‌ِِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّه‌َ غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ؛ «بر مردمانی که توانایی دارند، حجّ خانه برای خدا واجب گشت و هر کس کفر ورزد، بداند که خداوند از عالمیان بی‌نیاز است.»(3)


احکام حج، وقت کوچ از عرفات

«... وَصَلُّوا بِهِمُ الْمَغْربَ حِینَ... وَیَدْفَعُ الَحاجُّ اِلَی مِنًی»(نامه 52)

«و نماز مغرب را با مردم زمانی بخوان که ... حاجی از عرفات به منا کوچ می‌کند.»

در این نامه که حضرت‌به فرمانداران‌شهرها می‌نویسند،فرامینی دارند در نحوه نمازشان با مردم‌که در آن، وقت نمازها و نماز مغرب را تعلیم می‌دهندو در وقت نماز مغرب،اشاره‌ای‌دارندبه‌زمان‌کوچ حجاج‌ازعرفات‌به‌مشعر ومنا که‌هنگام نمازمغرب است.


احکام قربانی

«وَمِنْ تَمَامِ الاْءُضْحِیَةِ اسْتِشْرَافُ أُذُنِهَا، وَسَلاَمَةُ عَیْنِهَا».(خطبه 53)

«وکمال قربانی در این است که گوش و چشم آن سالم باشد.»

حیوانی که در حج برای قربانی انتخاب می‌گردد، احکام و شرایطی دارد که حضرت در این خطبه کوتاه، بیان مختصری در مورد سالم بودن آن آورده‌اند.


ادای حقّ کعبه

« وَفَرَضَ عَلیْکُمْ حَجَّ بَیْتِهِ الحَرَامِ ... فَرَضَ حَقَّهُ».(خطبه 1)

«خداوند سبحان حجّ خانه‌اش را بر شما فرض نمود و ادای حقّ کعبه را واجب گردانید.»


ارزش کعبه

«... بأَحْجَارٍ لاَ تَضُرُّ وَلاَ تَنْفَعُ ، وَلاَ تُبْصِرُ وَلاَ تَسْمَعُ ، فَجَعَلَهَا بَیْتَهُ الْحَرَامَ....»(خطبه 192)

«سنگ هایی است که نه زیان می‌رسانند و نه نفعی دارند، نه می‌بینند و نه می‌شنوند. پس خداوند آنها را خانه محترم خویش قرار داد.»

در این خطبه حضرت ارزش خانه کعبه را به سنگ های آن نمی‌دانند. سنگ های معمولی به‌تنهایی بی‌اثرند. بلکه به‌فرمایش آن بزرگوار، ارزش کعبه به آن است که خداوند این سنگ ها را خانه مورد احترام خود و وسیله‌ای برای امتحان بندگان خویش قرار داد.
 

فضل آن مسجد ز خاک و سنگ نیست
لیک در بناش حرص و جنگ نیست
(محمّد طبسی)


اشتیاق حج و دیدار کعبه

«... حَجَّ بَیْتِهِ الحَرَامِ ، ... یَرِدُونَهُ وُرُودَ الاْءَنْعَامِ».(خطبه 1)

«خانه محترم خداوند... که مردم چونان تشنگان به سوی آن روی می‌آورند.»

حضرت شیفتگان حرم الهی و مشتاقان خانه خدا را به تشنگانی توصیف کرده‌اند که مانند چهار پایان، بی‌تکلّف به سوی آب هجوم می‌آورند.


اعتکاف رسول اللّه‌ در غارِ حِرا

«وَلَقَدْ کَانَ [رَسُولُ اللّه‌ِ] یُجَاوِرُ فِی‌کُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ،وَلاَیَرَاهُ‌غَیْرِی».(خطبه 192)

«همانا پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله چند ماه از سال را در غار حِرا می‌گذراند، تنها من او را مشاهده می‌کردم و کسی جز من او را نمی‌دید.»

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در سالهای قبل از بعثت، خلوتگاهی در کوه حِرا جهت عبادت برگزیدند. آیات نخست قرآن در این مکان بر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نازل گشت.


اقامه حج

«... فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ»(نامه 67)

«سپس برای مردم حج را بپای دار.»

قرآن می‌فرماید: جَعَلَ اللّه‌ُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ قِیَاما لِلنَّاسِ...؛ خداوند کعبه را مایه قیام مردم قرار داد.»(4)

در این نامه نیز که حضرت در فرمانی به قُثَم بن عباس، فرماندار مکّه می‌نویسند، لزوم اقامه و برپایی آن را برای مردم تأکید می‌کنند.


امتحان و آزمایش الهی در حج

«أَنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الأوَّلِینَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِ إِلَی الآخِرِینَ مِنْ هَذَا الْعَالَم ؛ بِأَحْجَارٍ ... فَجَعَلَهَا بَیْتَهُ الْحَرَامَ».(خطبه 192)

«همانا خداوند سبحان، انسان‌های پیشین، از آدم علیه‌السلام تا آیندگان این جهان را به وسیله سنگ هایی، که آن را خانه محترم خود قرار داد، آزمایش نمود.»
خداوند ادعای ایمان بندگان را می‌آزماید و در مسیر همین آزمایش، کعبه را وسیله‌ای برای امتحان مردم جهان قرار داد، امتحانی از اولین تا آخرین انسان.


امنیّت حرم

«بَیْتِهِ الحَرَامِ... وَیَأْلَهُونَ إِلَیْهِ وَلَهَ ا لْحَمَامِ».(خطبه 1)

«خانه محترم خداوند... که مردم همانند کبوتران به آن پناه می‌آورند.»

در حرم، کشتن حیوانات وحشی و شکار آنها حرام است. در حرم جنگ و خونریزی حرام است. کندن درختان و گیاهان حرم جایز نیست. حمل سلاح در آن ممنوع است. دست زدن به اشیای گم شده در حرم منع شده است. مجرمان پناهنده به حرم، نباید در آنجا مجازات شوند.

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنا .

«و هنگامی که ابراهیم علیه‌السلام دعا کرد که پروردگارا ! این سرزمین را شهر امن قرار ده.»(5)
 

کعبه امن و امانی لا جرم در مرتبت
بارگاه و مجلس تو کعبه و بطحا شدند
(ادیب صابر)


امنیت حرم

«جَعَلَهُ (سبحانه و تعالی)... وَلِلْعَائِذِینَ حَرَماً».(خطبه 1)

«خداوند سبحان... کعبه را... خانه امن و امان برای پناهندگان قرار داد.»
 

حق گفت ایمن است هر آن کو به حج رسید
ای چرخ حق‌گزار ز آفات ایمنی
(مولوی)


اموال کعبه

«... وکَانَ حَلْیُ الْکَعْبَةِ فِیها یَوْمِئِذٍ، فَتَرکَهُ اللّه عَلَی حالِهِ، ... فَأقِرَّهُ حَیْثُ أَقَرَّهُ اللّه وَرَسُولُهُ».(حکمت 270)

«و امّا زیور آلات کعبه از اموالی بودند که خداوند آن را به حال خود گذاشت... تو نیز آن را به حال خود واگذار (و مصرف دیگر مکن) همانگونه که خداوند و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آن را به حال خود واگذاشتند.»

حکم حضرت در آن هنگام که خلیفه دوم قصد استفاده از زیورهای کعبه را برای مصارف دیگر داشت، عدم جواز این کار بود. و استناد حضرت به عدم حکم خدا و عدم اقدام پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله قرار گرفت.

و او نیز گفت:

«لَوْلاکَ لاَفْتَضَحْنا. (وترک الحلی بحاله)».

«یا علی اگر تو نبودی، رسوا می‌شدیم (و متعرض زیور آلات کعبه نشد)».
امیر الحاج


وظایف امیر الحاجّ

حضرت در نامه 67، به قثم بن عباس فرماندار مکّه که منصوب خود در آن شهر مقدّس بود، فرمان برپایی حج را صادر نمود و وظایف امیر الحاج را به وی تذکر داد.


انبیای الهی در حج

«وَاخْتَارَ ... ، وَوَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِیَائِهِ».(خطبه 1)

«دعوت شوندگان به خانه محترم خداوند کسانی هستند که... پای خود را بر جایگاه انبیای الهی می‌گذارند.»

اشاره حضرت در این خطبه به آن است که انبیای الهی در خانه کعبه حضور یافته و حجّ بیت اللّه‌ الحرام را انجام داده‌اند. در ضمن روایات بسیاری در تأیید انجام حج توسّط حضرت آدم علیه‌السلام تا حضرت خاتم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نقل شده است.


اهمّیت کعبه

«جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی لِلاْءِسْلاَمِ عَلَماً».(خطبه 1)

«خداوند سبحان کعبه را برای اسلام نشانه گویا قرار داد.»

کعبه بسان پرچم و درفشی با شکوه بر فراز بنای رفیع اسلام همواره می‌بایست برافراشته باشد.


اهمیت کعبه وحج

«وَاللّهَ اللّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ، لاَ تُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُم...».(نامه 47)

«خدا را، خدا را، شما را وصیت می‌کنم درباره خانه خدا که تا هستید آن را خالی مگذارید.»

در بیان اهمیّت بسیار بالای حج در اسلام، همین بس که حضرت این وصیت را در بستر شهادت به امام حسن و امام حسین علیهماالسلام می‌کنند و در سفارش آن با دو بار ذکر جلاله «اللّه‌»، تأکید می‌نمایند.


اهل و عیال مسافر

«اللَّهُمّ... وَأَنْتَ الْخَلِیفَةُ فِی الأْهْلِ».(خطبه 46)

«خداوندا ! تو در وطن نسبت به باز ماندگان (و اهل و عیال) ما (مسافران) سرپرست و نگهبانی.»

جمله فوق قسمتی از دعای سفر است که آن حضرت بیان فرموده‌اند و نیز از امام صادق علیه‌السلام نقل شده است که فرمودند: «الحاجّ... محفوظ فی أهله وماله»؛ «اهل و عیال و مال و منال مسافر خانه خدا محفوظ و در امان است.»(6)


ایام اللّه‌ در حج

«فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ، وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللّهِ».(نامه 67)

«پس مناسک حج را برای مردم بپادار و متذکر ایّام اللّه‌ برای آنها باش.»

حضرت پس از لزوم بر پایی حج که در دستورشان به فرماندار مکه به عنوان امیرالحاج می‌نویسند، لزوم یاد ایام اللّه‌ را نیز در ادامه به وی متذکر می‌شوند.


بازار حج

«یُحْرِزُونَ الاْءَرْبَاحَ فِی مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ».(خطبه 1)

«دعوت شوندگان حجّ بیت اللّه‌ الحرام... سودهای فراوان در تجارت‌گاه و بازار عبادت الهی به دست می‌آورند.»


بنای کعبه از زمان آدم علیه‌السلام

«أَنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الأوَّلِینَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِ... بِأَحْجَارٍ... فَجَعَلَهَا بَیْتَهُ الْحَرَامَ...»(خطبه 192)

«همانا خداوند سبحان آزمایش کرد انسان‌ها را از آدم علیه‌السلام تا... با سنگ هایی... که آن را خانه محترم خود قرار داد.»

از این بیان حضرت چنین نتیجه‌ای نیز به دست می‌آید که بنای کعبه در زمان آدم علیه‌السلام نیز برپا بوده‌است و اقدام حضرت ابراهیم علیه‌السلام صرفا تجدید بنای این خانه الهی بوده است.


بنای کعبه از زمان آدم علیه‌السلام

«ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ عَلَیْهِ السَّلاَم وَوَلَدَهُ أَنْ یَثْنُوا أَعْطَافَهُمْ نَحْوَهُ»(خطبه 192)

«پس آدم و فرزندانش را فرمان داد که به سوی کعبه بازگردند.»


بنای ساده کعبه

«وَلَوْ کَانَ الاْءَسَاسُ الْمَحْمُولُ عَلَیْها ، وَالاْءَحْجَارُ المَرْفُوعُ بِها ؛ مِنْ زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ... لَخَفَّفَ ذَلِکَ مُصَارَعَةَ الشَّکِّ فِی الصُّدُورِ».(خطبه 192)

«و اگر پایه‌ها و بنیان کعبه و سنگ هایی که در ساختمان آن به کار رفته، از زمرّد سبز و یاقوت سرخ و دارای نور و روشنایی بود، دل ها دیرتر به شک و تردید می‌رسیدند.»

حضرت در این بیان فرموده است: خداوند بنای کعبه را ساده قرار داد تا انسانها را با آن بهتر بیازماید و امکان ایجاد زمینه‌های شک و تردید در این آزمایش الهی برای مشکل‌تر شدن این آزمون است؛ چرا که وسیله امتحان می‌بایست با توجّه به ارزش و اهمّیت نتیجه آن، صورتی مشکل‌تر داشته باشد.


بهشت پاداش حج

«جَعَلَهُ اللّهُ... وُصْلَةً إِلَی جَنَّتِهِ».(خطبه 192)

«خداوند حج را وسیله‌ای برای... رسیدن بندگان به بهشت خویش قرار داد.»

بهشت پاداشی است که خداوند برای آنان که از آزمون بزرگ حج نیز، امتیاز قبولی را به دست آورند، مقرر فرموده است.


بهترین وسیله تقرّب به خداوند

«إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ إِلَی اللّهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی... حَجُّ الْبَیْتِ وَاعْتِمَارُهُ».(خطبه 110)

«همانا بهترین چیزی که انسان‌ها می‌توانند به وسیله آن به خداوند سبحان نزدیک شوند و متوسل گردند... حجّ خانه خدا و عمره آن است.»

وسایل تقرّب و نزدیکی به خداوند، بسیار است، امّا آنچه را حضرت در این خطبه به عنوان بهترین این وسایل بر می‌شمارند، ده چیز است، ایمان، جهاد، اخلاص، نماز، زکات، روزه، حج، صله رحم، صدقه، کارهای پسندیده و یکی از این امور همان حج و عمره بیت اللّه‌ الحرام است.


بی‌توجّهی به زیبایی‌های دنیوی در حج

«...وَیَرْمُلُونَ عَلَی أَقْدَامِهِمْ ، شُعْثاً غُبْراً لَهُ».(خطبه 192)

«عاشقان بیت اللّه‌... طواف خانه می‌کنند... در حالی که موهایشان آشفته است و بدنهای غبار آلود دارند.»

توصیف حضرت از حجاج شیفته بیت اللّه‌ در این است که آنان چنان عاشق زیارت خانه دوست هستند که بی‌توجه به وضیعت ظاهری، به محض رسیدن از راه دشوار سفر، با همان وضع آشفته، امّا درونی زیبا، به دیدار کعبه که نشان از محبوب دارد، می‌شتابند.


بیگانگان در مراسم حج

رجوع شود به:

توطئه بیگانگان در مراسم حج. (نامه 33)

در حالی که بیگانگان و دشمنان اسلام، تأثیرات عمیق حج را در ارتقای دین و دنیای مسلمین می‌بینند و تأثیر شگرف آن را در وحدت و انسجام بلاد اسلامی مشاهده می‌کنند، در مقابل این مراسم وحدت آفرین، بی‌تفاوت نمی‌نشینند و از توطئه در تضعیف آن مضایقه نمی‌کنند.


پاداش حج

«وَلَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ... لَکَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ ، عَلَی حَسَبِ ضَعْفِ البَلاَءِ».(خطبه 192)

«اگر خداوند سبحان خانه‌اش را در سرزمینی قرار می‌داد که... همانا پاداش آن به تبع ضعیف شدن آزمایش کمتر می‌شد.»

در این بیان، حضرت به حجّاج رنجیده‌ای که برای رسیدن به خانه محبوب، سختی‌های فراوانی را متحمّل می‌گردند، نوید می‌دهد که رنج‌های این سفر الهی هر چه بیشتر باشد، پاداش آن نیز به مراتب افزون‌تر خواهد بود.


پاداش حج، وصال بهشت

«جَعَلَهُ اللّهُ... وُصْلَةً إِلَی جَنَّتِهِ».(خطبه 192)

«خداوند حج را سببی برای... رسیدن بندگانش به بهشت قرار داد.»

و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: یک حجّ مبرور (نیکو)، از دنیا و هر چه در دنیاست بهتر است و چنین حجّی پاداشی جز بهشت ندارد.(7)


پاداش حج، غفران الهی

«... وَیَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ».(خطبه 1)

«دعوت شوندگان بیت الحرام... به سوی وعدگاه آمرزش الهی می‌شتابند.»

آمرزش الهی نیز پاداشی است که خداوند به مسافران کوی خویش وعده داده است و وعدگاه این گذشت و این عفو، خانه خداست.


پناه بی‌پناهان

«جَعَلَهُ... وَلِلْعَائِذِینَ حَرَماً».(خطبه 1)

«خداوند سبحان... کعبه را... خانه امن و امان برای پناهندگان قرار داد.»
 

کعبه زو تشریف بیت اللّه‌ یافت
گشت ایمن هر که در وی راه یافت
(عطار)


پناهگاه انسان‌ها

«بَیْتِهِ الحَرَامِ... یَأْلَهُونَ إِلَیْهِ وَلَهَ ا لْحَمَامِ».(خطبه 1)

«خانه محترم خدا... که انسان‌ها همانند کبوتران به آن پناه می‌برند.»

حضرت تعبیر از «پناه کبوتران»، اوج نیاز پناهنده شدن به ملجأ مطمئن برای انسان و آرام‌بخش بودن این پناه‌گاه ویژه را برای او نشان می‌دهد.
 

ای چو کعبه، وحوش را همه امن
خلق را مقصر و درگهت مأمن


تبلیغات در حج

«فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ، وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللّهِ».(نامه 67)

«حج را برای مردم بپا دار و روزهای خدا را به ایشان متذکّر باش.»

یادآوری ایام‌اللّه‌، روزهای خدا، روز قیامت، روز موت، نعمت‌های الهی و روزهای بزرگ پیروزی و موفقیت الهی، تبلیغاتی است که امام در حج به قثم بن عباس فرماندار مکّه و امیر الحاج فرمان می‌دهند؛ تبلیغاتی که در ترغیب مردم به امور خیر می‌بایست هر سال با شکوهتر تدوین و اجرا گردد.


تجارت در حج

«یُحْرِزُونَ الاْءَرْبَاحَ فِی مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ ».(خطبه 1)

«دعوت شوندگان حجّ بیت الحرام... سودهای فراوان در تجارت‌گاه الهی به دست می‌آورند.»

تجارت حج معامله‌ای است میان خالق و مخلوق، تجارتگاه حج بازار بندگی میهمانان بیت‌الرحمان است. حج در این بازار بهایی است برای خرید غفران الهی و بهشت خداوند؛ تجارتی که خسران ندارد.


توطئه بیگانگان در مراسم حج

«کَتَبَ إلَیَّ یُعْلِمُنِی أَنَّهُ وُجِّهَ إلَی الْمَوْسِمِ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ ، الْعُمْیِ الْقُلُوبِ».(نامه 33)

«به من خبر رسیده است که گروهی از کور دلان و... از اهل شام (مأمورین معاویه) به سوی مکّه (برای توطئه) در مراسم حج گسیل شده‌اند.»

امام خمینی قدس‌سره : در مراسم حج، ممکن است اشخاصی از قبیل ملاّهای وابسته به خود را وادار کنند که اختلاف میان شیعه و سنّی ایجاد کنند و آنقدر به این پدیده شیطانی دامن زنند که بعضی ساده دلان باور کنند و موجب تفرقه و فساد شوند. برادران وخواهران هر دو فرقه باید هشیار باشند و بدانند که این کوردلان جیره‌خوار با اسم اسلام و قرآن مجید و سنّت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‌خواهند اسلام و قرآن و سنّت را از بین مسلمین برچینند و یا لا اقل به انحراف کشانند.(8)


تعلیم و تعلّم در حج

«فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ... فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِیَ، وَعَلِّمِ الْجَاهِلَ».(نامه 67)

«حج را برای مردم بپا دار و ... آنان که پرسش‌های دینی دارند، با فتواها آشنایشان گردان و ناآگاهان را آموزش ده.»


تقویت دین با حج

«فَرَضَ اللّهُ... وَالْحَجَّ تَقْویَةً لِلدِّین».(حکمت 244، فیض الاسلام)

«خداوند حج را به عنوان عاملی برای تقویت دین، واجب گردانید.»

حفظ و تقویت دین، ضرورتی انکارناپذیر و بلکه از اوجب واجبات است. تقویت دین طرق بسیار دارد و بسته به زمان و مکان و موقعیت خاص، روش ویژه خود را می‌طلبد، و حج به عنوان یک استراتژی همه ساله، این تأثیر نیرومند را در تقویت دین داشته و مسلمین آگاه می‌بایست بدان توجّه جدّی بنمایند.


تواضع در حج

«وَجَعَلَهُ سُبْحَانَهُ عَلاَمَةً لِتَوَاضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ».(خطبه 1)

«خداوند حجّ خانه‌اش را علامت تواضع مردم در برابر عظمت خویش قرار داد.»

حج از جمله مقامات و عباداتی است که فرد مسلمان با شرکت در آن، اوج تواضع و فروتنی خود را در برابر خالق نشان می‌دهد و با اجرای فرامین خداوند، کرنش خویش را در مقابل عظمت باری‌تعالی به نمایش می‌گذارد.


تواضع در حج

«حَتَّی یَهُزُّوا مَنَاکِبَهُمْ ذُلُلاً».(خطبه 192)

«عاشقان بیت اللّه‌ الحرام... شانه‌های خود را با خضوع و فروتنی بسیار (در سعی و طواف) می‌جنبانند.»

در حج، هر کس با هر شخصیت و با هر مقام و منصب دنیوی و هر نوع افتخار قومی و ظاهری، ذلیلانه، تمرین تواضع و فروتنی می‌کند. تواضع در برابر خالق، که فروتنی در برابر مخلوقات را هم به دنبال دارد.


توجّه به نیاز حجّاج

«وَمُرْ أَهْلَ مَکَّةَ أَلاَّ یَأْخُذُوا مِنْ سَاکِنٍ أَجْراً».(نامه 67)

«و به مردم مکّه فرمان ده تا از هیچ زائری در ایّام حج اجرت مسکن نگیرند.»

رفع نیاز حجّاج و از جمله تأمین مسکن آنان، از مسائل مهمّی است که حکومت اسلامی در جهت برپایی هر چه باشکوهتر این فریضه الهی می‌بایست مدّ نظر داشته و بدان همّت گمارد. در این نامه حضرت به فرماندار مکّه و امیر الحاج منصوب خود، در این زمینه دستور صریح می‌دهند.


توجّه به نیازمندان در حج

«وَلاَ تَحْجُبَنِّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِکَ بِهَا».(نامه 67)

«و (در حج) هیچ نیازمندی را از دیدار خود محروم مگردان.»

توجّه به نیازمندی‌های محرومان را امام به فرماندار مکّه می‌نویسد و این اعمّ از است از نیاز حجّاج و نیاز محتاجان و نیاز مسلمانان سایر کشورهای اسلامی.


توحید در حج

«حَجَّ بَیْتِهِ الحَرَامِ ... وَجَعَلَهُ... وَإذْعَانِهِمْ لِعِزَّتِهِ».(خطبه 1)

«خداوندسبحان حجّ‌خانه‌اش رانشانه اعتراف به عزّت و بزرگی خویش قرار داد.»

تمامی مراسم حج درس توحید و اقرار به وحدانیت و عزّت و عظمت خداوند است. حج جدای از تمام آثار و منافع سرشار آن، تمرین یکتاپرستی و شناخت عظمت و بزرگی حضرت باری تعالی است.


توسل به خداوند

«إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ إِلَی اللّهِ... حَجُّ الْبَیْتِ وَ اعْتِمَارُهُ».(خطبه 110)

«بهترین وسیله توسل و تقرب به خداوند سبحان، ... حجّ خانه خدا و عمره آن است.»

به فرموده حضرت دراین خطبه، توسل به خداوند سبحان اسباب و وسایلی می‌خواهد (وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ) که به ده مورد از بهترین آنها اشاره می‌فرمایند و حج و عمره، از جمله این وسایل ده‌گانه است که باعث توسّل و تقرّب به خداوند باری تعالی می‌گردند.


جایگاه انبیای الهی

«بَیْتِهِ الحَرَامِ ... وَاخْتَارَ... وَوَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِیَائِهِ».(خطبه 1)

«خداوندبرگزیدگانی را به‌حج دعوت‌نمودکه... برجایگاه انبیای الهی قرار گیرند.»

شاید کعبه تنها جایگاهی است که همه انبیای الهی از آدم علیه‌السلام تا خاتم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در آن حضور یافته و به فرمان الهی حجّ بیت اللّه‌ را انجام داده‌اند.


جایگاه کعبه در اسلام

«جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی لِلاْءِسْلاَمِ عَلَماً».(خطبه 1)

«خداوند سبحان، کعبه را نشانه‌ای گویا برای اسلام قرار داد.»

جایگاه و ارزش کعبه در اسلام، موقعیت پرچم و درفش هر قدرت و هر مکتبی است. لذا این علم همواره باید بر پا و برافراشته بماند تا نشان از بر پایی و قدرت و شکوه اسلام باشد.


جهاد ناتوانان

«... وَالْحَجُّ جِهَادُ کُلِّ ضَعِیفٍ».(حکمت 136)

«حج جهاد هر ناتوان است.»

علی علیه‌السلام با این بیان، حج را مرتبه‌ای از جهاد فی سبیل اللّه‌ قرار می‌دهند که مفهوم انجام حج را پیروزی بر سپاه دشمنِ در کمین می‌توان شمرد. بیانی که هم اهمّیت و ارزش حج را بیان می‌کند و هم افراد ناتوان را از ناامیدی و دوری از مسؤولیت شرکت در جنگ، بر حذر می‌دارد.


حجّ آدم

«... ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ عَلَیْهِ السَّلاَم وَوَلَدَهُ أَنْ یَثْنُوا أَعْطَافَهُمْ نَحْوَهُ».(خطبه 192)

«سپس آدم علیه‌السلام و فرزندانش را فرمان داد که به سوی کعبه بیایند.»

حضرت آدم علیه‌السلام و فرزندانش نیز به فرمان خداوند به این امتحان الهی تن دادند و به سوی آن روی آوردند، حج گزاردند و مورد احترام و تبریک فرشتگان قرار گرفتند و در پی آدم علیه‌السلام سایر پیامبران الهی، این فرمان خداوند را لبیک گفتند.


حج، اعتراف به عزّت خداوند

«حَجَّ بَیْتِهِ الحَرَامِ ... وَجَعَلَهُ... وَإذْعَانِهِمْ لِعِزَّتِهِ».(خطبه 1)

«حجّ بیت الحرام... که خداوند نشانه اعتراف مردم به عزّت و بزرگی خویش قرار داد.»

اذعان و اعتراف به عزّت و بزرگی خداوند و کوچکی و ذلّت انسان در برابر حضرت باری تعالی، بیان بندگی خالص مخلوق است در برابر خالق و سرتاسر حج، مشق توحید و درس عبودیت مسلمان مؤمن است.


حجّ انبیا علیهم‌السلام

«بَیْتِهِ الحَرَامِ ... وَاخْتَارَ... وَوَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِیَائِهِ».(خطبه 1)

«دعوت شوندگان به حجّ بیت الحرام... کسانی هستند که... در جایگاه وقوف انبیای الهی وقوف می‌کنند.»

حضرت در این خطبه، فریضه حج را پیروی انبیای الهی شمرده و وقوف آنان را در این سرزمین و انجام حج بیان می‌فرمایند. در روایتی دیگر در کتاب فروع کافی، جلد 4، ص214 آمده است که: نوح علیه‌السلام هنگامی که کشتی‌اش دچار طوفان سهمگین بود، مراسم حج را به جای آورد.

موسی علیه‌السلام با هفتاد پیامبر برای حج احرام بست.

یونس علیه‌السلام در آغاز حج «لَبَّیْکَ کَشّافَ الْکُرَبِ اْلعِظامِ لَبَّیْک» گفت.

عیسی بن مریم علیه‌السلام حجّش را با «لَبَّیْکَ یا ذَا الْمَعارِجِ لَبَّیْک» آغاز نمود.

داوود علیه‌السلام وقتی بر بالای کوه، موجِ جمیعت طواف کننده را دید، دست به دعا بلند کرد.

سلیمان علیه‌السلام با حضور انس و جنّ، مناسک حج را به جا آورد.


حج، بازار بندگی خداوند

«یُحْرِزُونَ الاْءَرْبَاحَ فِی مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ ».(خطبه 1)

«دعوت شوندگان حج بیت الحرام... سودهای فراوان در این بازار عبادت خداوند به دست می‌آورند.»

امام خمینی قدس‌سره : «مراتب معنوی حج، که سرمایه حیات جاودانه است و انسان را به افق توحید و تنزیه نزدیک می‌کند، حاصل نخواهد شد مگر آنکه دستورات عبادی حج به طور صحیح و شایسته و مو به مو عمل شود.»(9)


حج، بهای بهشت

«جَعَلَهُ اللّهُ... وُصْلَةً إِلَی جَنَّتِهِ».(خطبه 192)

«خداوند حج را وسیله‌ای... برای رسیدن (بندگان) به بهشت خویش قرار داد.»

برای وصال و راهیابی به جنّت و بهشت، قیمت و بهایی لازم است که حجّ مقبول به فرموده حضرت، یکی از آنهاست و این جنّت، جنّت اوست. جنّت خاصّ اوست.


حج، بهترین وسیله تقرّب به خداوند

«إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ إِلَی اللّهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی... وَحَجُّ الْبَیْتِ وَاعْتِمَارُهُ».(خطبه 110)

«همانا بهترین وسیله تقرّب به خداوند سبحان (ده چیز است؛ از جمله)... حج وعمره بیت اللّه‌ الحرام.»

در این خطبه حضرت، حج و عمره را از جمله راه‌های ده‌گانه، و بهترین وسیله تقرب به خداوند می‌خوانند. حجّی که سرتاسر اعمالش با نیّت قربة الی اللّه‌ برگزار شود به یقین تأثیری این چنین خواهد داشت.


حج، بی‌توجهی به زیبایی‌های ظاهری

«وَشَوَّهُوا بِإِعْفَاءِ الشُّعُورِ مَحَاسِنَ خَلْقِهمْ».(خطبه 192)

«عاشقان بیت اللّه‌... بر اثر اصلاح نکردن موهای سر، قیافه زیبای خود را زشت گردانیده‌اند.»

حجّاج بیت اللّه‌ الحرام پس از طیّ مسافت‌های طولانی و سخت، در حالی به بیت خدا می‌رسند که موهای سرشان بلند و در اثر این پریشانی مو، قیافه‌هایشان نا مرتّب است و بی‌توجّه به آشفتگی ظاهری، به محض رسیدن به خانه محبوب، با همان وضع درهم به زیارت و طواف بیت اللّه‌ می‌شتابند.


حج، بی‌توجّهی به زیبایی‌های دنیوی

«وَیَرْمُلُونَ عَلَی أَقْدَامِهِمْ ، شُعْثاً غُبْراً لَهُ».(خطبه 192)

«عاشقان بیت الحرام... بر پاهای خود هروله می‌کنند در حالی که (بی‌توجّه به مظاهر دنیوی) موهایشان آشفته و بدنهای پرگرد و غبار دارند.»

در حج، حاجیان زیبایی‌های ظاهری را به دور می‌ریزند و بی‌توجّه به مظاهر پوچ دنیوی، جلوه‌های زیبای خدایی را برگزیده‌اند.

حج‌گزاران، این حالت آشفته و غبار گرفته را در طیّ سفر حج و برای کسب رضای خداوند گرفته و زیبایی‌های شخصی خود را در این راه الهی از دست داده‌اند.


حج، دعوت برگزیدگان

«حَجَّ بَیْتِهِ الحَرَامِ... وَاخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَیْهِ دَعْوَتَهُ».(خطبه 1)

«خداوندازانسان‌ها شنوندگانی‌را برگزید (تاباانجام‌حج) سخن‌اوراتصدیق کنند.»

در روایات آمده است که حج در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان که شب قدر است، مقدر می‌شود، و در روایتی آمده است: اینگونه نیست که برخی از مردم تصوّر می‌کنند که اگر مال داشته باشند می‌توانند به حج بروند، چه بسا ثروتمندانی که بیش از مخارج سفر حج مال دارند، امّا تا زمانی که خداوند به آنها اجازه ندهد، توفیق حج را به دست نمی‌آورند.

در هر حال، در این بیانِ حضرت، حج‌گزاران واقعی کسانی هستند که خداوند متعال آنان را برگزیده و دعوت به حج نموده است.
 

چند گویی کعبه را کاینک به خدمت می‌رسم
چون نخواهندت هنوز از دور خدمت می‌رسان
(نظامی)


حج، زایل کننده شخصیت‌های کاذب

«قَدْ نَبَذُوا السّرَابِیلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ».(خطبه 192)

«عاشقان بیت الحرام... لباس‌های خود را که نشانه شخصیت آنها است، درآورند و پشت سراندازند.»

حج‌گزاران با ورود به احرام، شخصیت‌های دنیوی را پشت‌سر می‌اندازند و در مقابل، جز خداوند چیزی را نمی‌یابند. شخصیت‌های قومی، شخصیت‌های سیاسی، شخصیت‌های جغرافیایی، شخصیت‌های طبقه‌ای، شخصیت‌های مالی و اقتصادی، شخصیت‌های نظامی و حتّی شخصیت‌های علمی که هر کدام با لباس‌های گوناگون و متحد الشکل (یونیفرم) و درجه، نمود برتری و بزرگی و تفاخر هستند، از تن بیرون می‌شوند و لباس یکرنگ و ساده و سفید و بی‌آرایش و هماهنگ برتن پوشیده می‌گردد. که دیگر هیچ شخصیتی جز تقوا، خریدار ندارد.


حج، پیروی انبیای الهی

«حَجَّ بَیْتِهِ الحَرَامِ... وَاخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ... وَوَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِیَائِهِ».(خطبه 1)

«دعوت شوندگان به حجّ بیت اللّه‌ الحرام، کسانی هستند که... در جایگاه انبیا وقوف می‌نمایند.»

از آنجا که بنای دین همه پیامبران الهی، بر مبانی توحید و یگانه پرستی بوده است و از آنجا که همه انبیا به کعبه روی آورده و حج گزارده‌اند و از آنجا که قدوم همه رسولان باری تعالی در این مکان مقدّس جایگاهی را ایجاد نموده است، در واقع حج‌گزار در خانه خدا پای بر جای پای آن بزرگان گزارده و با حرکت در مسیر آنان پیروی انبیای الهی از آدم علیه‌السلام تا خاتم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را می‌نماید.


حج، جایگاه ترویج علوم دینی

«... فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ،... فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِیَ، وَعَلَّمِ الْجَاهِلَ».(نامه 67)

«پس حج را برای مردم بپادار... و فتاوای صادره را به پرسش کنندگان ابلاغ کن و نا آگاهان را آموزش بده.»

ازجمله‌منافع‌بسیارارزشمند حج، آثار علمی وفرهنگی این‌فریضه باشکوه‌الهی است ونقش آن در نشر معارف اهل بیت علیهم‌السلام و تفقّه در دین در برخی از روایات بیان شده است.


حج، جهاد ناتوانان

«... وَالْحَجُّ جِهَادُ کُلِّ ضَعِیفٍ».(حکمت 136)

«حج جهاد هر ناتوان است.»

به فرمایش حضرت، حج مرتبه‌ای از جهاد است. همانند رزمایشی است نیرومند و قدرت نمایی بی‌نظیر. عظمت و وحدت مسلمین را در چشم دشمنان می‌نمایاند و آنان را پیش از هرگونه توطئه و هجمه، از این خیال شوم و پلید بر حذر می‌دارد.


حج، سبب رحمت الهی

«جَعَلَهُ اللّهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ».(خطبه 192)

«خداوند حج را سببی برای رحمت خویش قرار داد.»

از جمله اسباب و عللی که رحمت خداوند را به دنبال دارد، حجّ خانه اوست. فلسفه حج ورود در میهمانی خدای بزرگ و طلب رحمت افزون‌تر و خروج از معاصی و گناهان و توبه از گذشته اعمال و انتخاب راه و روش صحیح برای آینده است.


حج و عمره، شستشو دهنده گناهان

«وَحَجُّ الْبَیْتِ وَاعْتِمَارُهُ،... وَیَرْحَضَانِ الذَّنْبَ».(خطبه 110)

«حج و عمره بیت الحرام .. شستشو دهنده گناهانند.»


حج، تصدیق کلام خداوند

«حَجَّ بَیْتِهِ الحَرَامِ... وَاخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً...وَصَدَّقُوا کَلِمَتَهُ».(خطبه 1)

«خداوند در میان انسان‌ها، شنوندگانی را برگزید (تا با انجام حج) سخن او را تصدیق نمایند.»

زائران خانه خدا با اجابت دعوت حق، در واقع این کلام خداوند را تصدیق نموده لبیّک می‌گویند که فرمود:

وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالاً وَعَلَی کُلِّ ضَامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ .

«ای ابراهیم در میان مردم به حجّ خانه خدا بانگ برآور تا به سوی تو آیند، در حالی که پیاده و سوار بر هر اشتری لاغر، از هر راه دور می‌آیند.»(10)


حج، عامل تقویت دین

«فَرَضَ اللّهُ... وَالْحَجَّ تَقْویَةً لِلدِّین».(حکمت 244 فیض الاسلام)

«خداوند حج را برای تقویت دین واجب گردانید.»

حکمت 244، در ترجمه و شرح نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام به صورت «تَقْوِیَةً لِلدِّینِ» آمده است که به هر صورت با توجّه به احادیث و روایات مشابه؛ از جمله این فرمایش حضرت زهرا علیهاالسلام «اَلْحَجّ تَشْییدا لِلدِّین»؛ «حج پشتوانه استواری برای تحکیم دین است»، مفهومی مشابه داشته و این فرمایش نه تنها اهمّیت حج را می‌رساند بلکه تکلیف عملی مسلمین را در حفظ و تقویت دین از راه حج نیز بیان می‌دارد.(11)


حج، عامل همبستگی دینی

«فَرَضَ اللّهُ... وَالْحَجَّ تَقْربَةً لِلدِّین».(حکمت 252)

«خداوند حج را وسیله نزدیکی و همبستگی مسلمانان قرار داد.»

حج، تبلور شکوه وحدت اسلامی و تجلّی قدرت امّت مسلمان و نمایشگاه حضور همدلان وهمراهانی است که ناهمگونی «سیما» را با همگونی «سیرت» پیوند می‌زنند، تا شعار اتحاد اسلامی را فراتر از شکل ها، رنگ ها و معیارهای جغرافیایی و نژادی تحقّق بخشند و تعالیم آیین وحدت آفرین اسلام را عرضه نمایند.


حج، عامل رونق اقتصادی

«وَحَجُّ الْبَیْتِ وَاعْتِمَارُهُ، فَإِنَّهُمَا یَنْفِیَانِ الْفَقْرَ».(خطبه 110)

«حج و عمره خانه خدا.. نابود کننده فقر هستند.»

حج، جدا از تأثیرات معنوی و اخروی، دارای منفعت دنیوی و رونق اقتصادی است و نتیجه آن از میان رفتن فقر در جوامع اسلامی است.


حج، محلّ گفتگوی دانشمندان

«... فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ،... وَذَاکِرِ الْعَالِمَ».(نامه 67)

«حج را بپای دار... و با دانشمندان به گفتگو بپرداز.»

بسیاری از دانشمندان از سرزمین‌های دور، در وقت معیّن حج، در این مکان موعود گرد می‌آیند. توجّه به آنان و گفتگوی با علما و در مقیاس وسیع‌تر ایجاد زمینه‌های مباحثه عام دانشمندان و برگزاری جلسات و سمینارهای علمی می‌تواند آثار بسیار ارزشمندی را برای جوامع اسلامی و نشر و گسترش علوم در سراسر بلاد مسلمان در پی‌داشته باشد.


حج و حکومت اسلامی

«فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ».(نامه 67)

«پس برای مردم حج را بپای دار.»

در این نامه که حضرت آن را در فرمانی به قثم بن عباس، فرماندار مکّه نوشته‌اند، لزوم برپایی حج را توسّط دستگاه حکومتی بیان کرده‌اند.


حج و رفع نیاز محتاجان

«وَلاَ تَحْجُبَنِّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِکَ بِهَا».(نامه 67)

«و (در حج) هیچ نیازمندی را از دیدار خود محروم مگردان.»

ابو احمد از صحابه خاص امام صادق علیه‌السلام گوید: با امام صادق علیه‌السلام مشغول طواف بودم، دستش به دست من بود، مردی پیش آمد و از من حاجتی خواست، اشاره کردم آنجا باش تا فارغ شوم.

فرمود: کیست؟

گفتم: مردی است، از من حاجتی خواست.

فرمود: مسلمان است؟

گفتم: بلی.

فرمود: برو نیازش را برآور.

گفتم: طواف را قطع کنم؟

فرمود: بلی.

گفتم: گرچه واجب باشد؟

فرمود: بلی، گرچه واجب باشد. هرکه در پی‌نیاز مسلمان رفت، خداوند برایش هزار هزارحسنه بنویسد و از او هزار هزار سیّئه وگناه بزداید وبرایش هزار هزاردرجه بالا ببرد.(12)


حج، وسیله امتحان مردمان

«فَجَعَلَهَا بَیْتَهُ الْحَرَامَ... ابْتِلاَءً عَظِیماً، وَامْتِحَاناً شَدِیداًوَاخْتِبَاراً مُبِیناً».(خطبه 192)

«پس آن را بیت محترم خویش قرار داد... (و حج آن را) آزمونی بزرگ و امتحانی سخت و آزمایشی آشکار.»

حج وسیله امتحان ایمان مردمان از حضرت آدم علیه‌السلام تا پایان انسان‌ها است؛ امتحانی که به فرموده آن بزرگوار بسیار بزرگ و سخت خواهد بود.

و حضرت در این خطبه، سه نوع آزمون الهی را بیان می‌کند.


حج، وسیله خلوص

«فَجَعَلَهَا بَیْتَهُ الْحَرَامَ... وَتَمْحِیصاً بَلِیغاً».(خطبه 192)

«پس آن را خانه محترم خویش قرار داد (و حج آن را)... برای پاکسازی و خالص شدن.»

زائر بیت اللّه‌ الحرام با تحمّل سختی‌های سفر و طیّ راه‌های پر مشقت و اقدام به این عبادت الهی، تأثیرات ارزشمندی را در پاکسازی دل، از هر آنچه غیر خداست، به دست می‌آورد و با حجّی مقبول بر خلوص دل می‌افزاید و صفای باطن را تحصیل و به ارمغان می‌برد.


حج، وعده‌گاه آمرزش الهی

«وَفَرَضَ عَلیْکُمْ حَجَّ بَیْتِهِ الحَرَامِ... وَیَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ» .(خطبه 1)

«و خداوند حجّ خانه محترم خویش را بر شما واجب نمود... (و دعوت شوندگان)... به سوی وعدگاه آمرزش الهی می‌شتابند.»

به فرمایش حضرت، خانه خدا، وعدگاه آمرزش الهی است، وحضرت باری‌تعالی عفو و آمرزش خود را به حاجیان خانه‌اش وعده فرموده است.


حجّ معنوی

«فَجَعَلَهَا بَیْتَهُ الْحَرَامَ... تَهْوِی إِلَیْهِ ثِمَارُ الأَفْئِدَةِ».(خطبه 192)

«خداوند آن (کعبه) را خانه محترم خویش قرار داد که... انسان‌ها به سوی آن با میوه دل ها [عشق] روی می‌آورند.»

حج، سرشار از جلوه‌های معنوی و درسهای بزرگ عرفانی و نمادهای پرشکوهی از رابطه عاشقانه بنده با معبود خویش است.

لذا به فرموده حضرت، عاشقان بیت اللّه‌، با این خصوصیت رو سوی خانه دوست می‌نمایند.
 

سفر کعبه، نمودار ره آخرت است
گر چه رمز رهش از صورت دنیا شنوند
(خاقانی)


حِــرا

«وَلَقَدْکَانَ [رَسُولُ‌اللّه‌ِ] یُجَاوِرُ فِی‌کُلِّ سَنَةٍ‌بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ، وَلاَیَرَاهُ‌غَیْرِی».(خطبه 192)

«همانا پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله چند ماه از سال را در غار حِرا می‌گذراند و تنها من او را مشاهده می‌کردم و کسی جز من او را نمی‌دید.»

حِرا نام غاری است در جبل‌النور یا کوه حِرا، در فاصله 6 کیلومتری مکّه. این غار خلوتگاه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در سال های قبل از بعثت بوده و آیات نخست قرآن در آنجا بر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نازل شده است.


حفظ اموال کعبه

وکَانَ حَلْیُ الْکَعْبَةِ فِیها یَوْمَئِذٍ، فَتَرکَهُ اللّه عَلَی حالِهِ... فَأقَرَّهُ حَیْثُ أَقَرَّهُ اللّه وَرَسُولُهُ».(حکمت 270)

«وامّا زیورهای کعبه از اموالی بودند که خداوند آن را به حال خود گذاشت تو نیز آن را به حال خود واگذار، همانطور که خداوند و پیامبرش آن را به حال خود گذاشتند.»

در این بیان، حضرت بر حفظ زیورهای کعبه و عدم مصرف آن در امورِ دیگر تأکید می‌کند. چه بسا با تعمیم آن، حفظ استقلال مالی کعبه و مصرف وجوهات آن را در راه توسعه و گسترش خود حرم و اماکن وابسته به آن بتوان نتیجه گرفت.


حکومت اسلامی و خانه خدا

«وَاللّهَ اللّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ، لاَ تُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُمْ».(نامه 47)

«خدا را، خدا را، درباره خانه خدا، که تا زنده هستید آن را خالی مگذارید.»

این بیان قسمتی از وصیت آن حضرت در واپسین لحظات زندگی است به فرزندانش که در این نامه، حضرت لزوم اهمّیت برپایی هر چه باشکوهتر حج و وظیفه حکومت اسلامی را در تقویت این عبادت مهم الهی، بیان می‌کند، امّا با همه تشویق، اگر مردم به حج راغب نگشتند، بر امام مسلمین و حکومت اسلامی است که با اعزام آنان به حج، مخارج سفر آنان را تأمین کند.
                                                                                                                                                                                                  



پی نوشت:
1 . میزان الحکمه، ج2، ص266
2 . وافی، ج2، کتاب الحجّ.
3 . آل عمران: 97
4 . مائده: 96
5 . ابراهیم: 36
6 . کافی، ج4، ص252
7 . احیاء العلوم، ج1، ص240
8 . فصلنامه «میقات حج»، ش7
9 . فصلنامه «میقات حج»، شماره 1
10 . حج: 27
11 . بحار، ج43، ص158
12 . کافی، ج4، ص415

حج، پایان‌بخش ضیافت الهی

بحث کوتاهی پیرامون اسرار حج به خواست ذات اقدس الهی مطرح می‌شود، گرچه بحث به عنوان «تبیین اسرار حج است» ولی روح این سخن به تحلیل اسرار عبادات برمی‌گردد؛ چون همه این عبادات یک سرّ مشترکی دارند و یک سرّ مختص [و] به هر کدام از این دو سرّ انسان راه پیدا کند، می‌تواند درباره غیر حج هم این راه را طی کند.  عظمت حج به قدری در دعاهای ماه مبارک رمضان چشم گیر است که معلوم می‌شود خدا می‌خواهد ضیافت خود را در طی این چند ماه تتمیم کند. آغاز ضیافت همان شهر الله (ماه مبارک رمضان) است و پایانش هم ذی‌الحجه است که پایان أشهر حج است؛ زیرا حج به نوبه خود ضیافت خداست.

حاجیان «ضیوف الرحمن»اند. این تعبیر ضیافت که درصوم و در حج آمده است از روایات اسلامی گرفته شده است.1


مراحل ضیافت الهی

ضیافت الهی خود یک سرّی را به همراه دارد؛ یک وقت سخن از عبادت است، یک وقت سخن از ضیافت است. عبادت را با بحثهای فقهی و ظاهری می‌توان تحلیل کرد اما ضیافت را باید با اسرار عبادات روشن کرد. یکی از برجسته ترین دعاهای ماه مبارک رمضان، همان طلب حج است،  آن هم حج مکرر که در دعاهای شب و روز گاهی به این صورت ذکر می‌شود: «و ارزقنی حج بیتک الحرام فی عامی هذا و فی کل عام»2؛ خدایا! زیارت خانه‌ات را و انجام مراسم و مناسک حجت را هر ساله نصیب من بفرما! این جزء دعاهای برجسته ماه مبارک رمضان است که در خود این ماه انسان صایم ضیف الرحمان است.

پس ضیافت دو مرحله خواهد داشت:
یک مرحله آن است که مهماندار به مهمان می‌گوید چه بخواه؛ در مرحله دیگر مهماندار آنچه را که مهمان خواسته به او عطا می‌کند. در ماه مبارک رمضان که مهماندار خداست به بندگان صایمش دستور می‌دهد که ازمن حج طلب بکنید.

در مراسم و مناسک حج که آنجا هم سخن از ضیافت است، آنجا سخن از طلب نیست [بلکه] سخن از عطا است.  آنجا نمی گوید از من بخواه، آنجا خواسته‌ها را عطا می‌کند. گرچه هر خواسته‌ای و هر عطایی به هم آمیخته است؛ یعنی هر مرتبه‌ای از عطا خواسته‌ای را هم به همراه دارد: «الحمد لله … الذی لاتنقض خزائنه و لاتزیده کثرة العطاء إلا جوداً وکرماً»3؛ انسان هر چه از  خدا دریافت ‌بکند تشنه‌تر می‌شود. اول نمی‌داند ازخدا چه بخواهد؛ چون نمی‌داند در دستگاه خدا چه هست وقتی رخی نشان داد [و] چیزهایی را از پشت پرده دید، آن‌گاه سؤال تولید می‌شود، درخواست ظهور می‌کند.  هر مرحله‌ای ازعطا و بخشش یک مرتبه‌ای از درخواست و خواهش را در انسان زنده می‌کند.

با درخواست و خواهش انسان، مرحله تازه تری را از خدا مسئلت می‌کند و دریافت می‌کند. وقتی مرحله بالاتر را دریافت کرد، عطشش بیشتر می‌شود [و] چیز جدیدتری را طلب می‌کند.


پسندیده بودن طمع از معارف و علوم الهی

در یکی از مواردی که طمع بسیار خوب است در همین معارف و علوم الهی است.

طمع در مادیات به همان اندازه که بد است، در معارف به همان اندازه خوب است. قناعت در علومِ حق به همان اندازه بد است که طمع دردنیا بد است. طمع در مسائل مادی بد است [و] قناعت درمسائل الهی زشت است؛  حیف است که انسان قانع باشد. در معارف هر چه می‌تواند بیشتر طلب بکند چون خودش تشویق کرده است: ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾4 هر چه خوف بیشتر و هر چه طمع بیشتر، هر چه دعا و دعوت بیشتر، خلوص و تقرب هم برتر خواهد بود.


رابطه تصاعدی عطا وجود الهی

 آن‌گاه خدا هراندازه به عبد سالک مرحمت بکند، در عبد سالک صالح سؤال تولید می‌شود [و] برابراین سؤال پاسخ جدیدی خدا به او عطا می‌کند؛ آن پاسخ جدید همان مزید عطا است. اینکه در دعاهای ماه مبارک رمضان می‌خوانیم: «الحمد لله … الذی لا تنقض خزائنه و لا تزیده کثرة العطاء إلا جوداً وکرماً»5، بخشی از آن ناظر به این است. یک وقت در دعا می‌گوییم خدا هر چه ببخشد از مخزنش کم نمی شود. این معنای روشنی دارد. یک وقت می‌گوییم هر چه ببخشد جودش بیشتر می‌شود. اینکه هر چه ببخشد جودش بیشتر می‌شود برای آن است که هر چه ببخشد ظرفیت صالحِ سالک بیشتر می‌شود، شرح صدر او بیشتر می‌شود، درخواست و سؤال او بیشتر می‌شود [و] وقتی درخواست بیشتر شد، عطای بیشتری نصیب او خواهد شد،  وقتی عطا بیشتر بود، باز درخواست بهتر و بیشتر است [و] در برابر درخواست بهتر و بیشترعطای افزونتری نصیب صالحِ سالک می‌شود. بنابراین خدا نه تنها بخشش از مخزنش کم نمی شود، بلکه با بخشش بر مخزنش افزوده می‌شود؛ چون مخزن الهی با ارادهٴ حق تأمین می‌شود و ارادات الهی لا الی النهایه است.


ولایت، رکن حج

بنابراین در مرحله‌ای از ضیافت در ماه مبارک رمضان به ما دستور دادند که زیارت خانه او را و زیارت حرمین را و زیارت اعتاب مقدسه را مسئلت بکنیم؛ چون مسئله ولایت جزء ارکان حج است، از این جهت در دعاها کنار هم یاد شده‌اند؛ هم سخن از زیارت «بیت الله» است [و] هم سخن از زیارت حرم مطهر رسول الله وائمه معصومین(علیهم السلام) است. در دعای ابوحمزه ثمالی آمده است که خدایا مبادا جایم در مشاهد مشرفه خالی باشد: «ولا تخلنی یا ربّ من تلک المواقف الشریفة»6؛ معلوم می‌شود که ضیافت به مهمانی مراتبی دارد که خود مهماندار به مهمان می‌گوید از من چه بخواه. در مهمانیهای عادی بنابر این نیست که مهماندار به مهمان بگوید از من چه بخواه. هر چه حاضرکرده‌اند، مهمان می‌پذیرد. مهمان تابع سفره صاحبخانه است ولی در اینجا صاحبخانه به مهمان می‌گوید: «از من چه بخواه هر چه که بخواهی من می‌دهم ولی اینها را بخواه، زیارت خانه خدا را بخواه، زیارت حرم رسول خدا را بخواه، زیارت مشاهده مشرفه را مسئلت بکن» اینها کیفیت ضیافت ماه مبارک رمضان است که زمینه ضیافت حج را فراهم می‌کند. (این یک سخن. )


نقش معرفت و اخلاص در دستیابی به اسرار حج

سخن دیگر در اسرار حج این است که هر اندازه خلوص بیشتر باشد ثواب بیشتر است وخلوص یک شأنی از شئون عقل عملی است. اراده، نیت، تصمیم و اخلاص اختصاص به عقل عملی دارد و این مسبوق به معرفت است که عقل نظری است.

انسان باید بفهمد تا برابرِ معرفتش اقدام خالصانه داشته باشد.  انسان باید بداند که در حج چه خبر هست تا حج را خالصاً انجام بدهد. اگر اسرار حج را نداند هر اندازه هم خلوص داشته باشد خلوص او بسته و محدود است ولی اگر به اسرار حج آگاه باشد، خلوص او مشروح و باز است، لذا قبل از مسئله نیت واخلاص انس به اسرار حج لازم است تا انسان این اعمال صوری و ظاهری را که انجام می‌دهد بداند که این یک لبّی دارد، یک مغزی دارد تا آن مغز را با اخلاص از ذات مقدس الهی مسئلت بکند و برای هر عبادتی یک سرّی است برای حج سرّ مخصوصی است. پس بدون آشنایی به اسرار طی مراحل کاملهٴ اخلاص هم میسر نیست.


تنزل اعتباریات از مخزن غیب

مطلب دوم آن است که همان طوری که همه موجوداتِ عالم طبیعت از مخزن الهی تنزل کرده‌اند، اعتباریات هم به استناد آن ریشه‌های تکوینیشان از مخزن غیب تنزل کرده‌اند. امور اعتباری؛ مثل نماز، روزه، حج؛ نظیر معاملات اعتباری بیع صلح اجاره و مانند آن، خودشان وجود واقعی ندارند یک امر اعتباری‌اند.  مجموعه حرکات و سکنات زیر پوشش یک عنوان قرار می‌گیرد، به عنوان نماز یا حج یا صیام و مانند آن و اینها هیچ وجود واقعی ندارند، اما به یک واقعیتهایی متکی‌اند که منشأ پیدایش خیلی از واقعیات هستند؛ چه اینکه خیلی از واقعیات در اعتبار این اعتباریات سهیم است. امور اعتباری به اعتبار آن منشأهای تکوینیشان از مخزن غیب نازل شده‌اند و اگر کسی این امور اعتباری را بشناسد و عمل بکند، به ریشه آنها که آن مخزن غیب است می‌رسد.


فرشته بودن باطن عبادات

اینکه در باره قبر ذکر شده است که نماز در قبر به صورت زیبایی در می‌آید، روزه در قبر به صورت زیبایی در می‌آید، زکات و حج در قبر به صورت زیبایی در می‌آید و ولایت اولیای الهی از همه زیباتر جلوه می‌کند، ناظر به همین است که هر کدام از این عبادات یک واقعیتی دارد که انسان در برزخ نزولی یا در برزخ صعودی با آن واقعیتها آشنا می‌شود.  اوحدی از انسانها قبل از اینکه نماز به این عالم بیاید، به حقیقت نماز در برزخ نزولی آگاه‌اند.

انسانهای متوسط وعادی بعد از مرگ حقیقت نماز را می‌بینند؛ می‌بینند نماز یک فرشته است؛ روزه یک فرشته است؛ حج یک فرشته است و در قبر با این فرشته‌ها مأنوس‌اند. این حقیقت نماز است.  اگر کسی بداند حقیقت نماز فرشته است، در هنگام نماز خواندن با یک نیت برتری وارد نماز می‌شود و اگر کسی بداند حقیقت حج و سرّ و درون حج ملک است و با ملک می‌خواهد هم پرواز بشود قهراً در تصمیم به حج با اخلاص وآگاهی بیشتری شروع به کار می‌کند.

چون همه اینها از منشأ غیب نشئت گرفتند و درمخزن غیب جز فرشتگان چیز دیگری نیستند آنجا تعبیرات اصطلاحی این است، می‌گویند موجودات مجرد که مصون از لوث نقص و عیب و معصیت و نسیان و عصیان و مانند آن‌اند واز این امور به تعبیرات دینی فرشته یاد می‌شود. ملک؛ یعنی آن موجود منزه‌ای که گناه نمی‌کند، مرگ بردار نیست، نقص در او نیست، عیب در او نیست، اینها فرشته است.  باطن نماز این چنین است؛ باطن حج این چنین است؛ باطن حج فرشته است واگر کسی نماز واقعی و حج واقعی و مانند آن داشت با فرشته‌ها در مصاحبت است با فرشته‌ها هم سفر است، فرشته‌ها قرین با اویند (همراه اویند) او با ملک زندگی می‌کند [و] ملائکه هم با او مأنوس‌اند. برای حج یک همچین سرّی است.


حجّ، سیر انسان به سوی خدا

 مطلب دیگر آن است که در بعضی از روایات ما ذیل این آیه کریمه‌ای که ذات اقدس الهی در قرآن فرمود: ﴿فَفِرُّوْا إِلَی اللَّهِ﴾7 گفتند: منظور حج است. فرار کنید، سفر کنید به طرف خدا؛ این سیر الی الله را همان حج دانستند. گرچه انسان به هر سمتی که بخواهد روی بیاورد ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾8 ولی همین انسان که به هر سمت بخواهد روی بیاورد، چهره الهی را می‌بیند، همین انسان ممکن است به جایی برسد که ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُه﴾9؛ یعنی «أینما تولّوا فثمّ وجه الشیطان».


سرنوشت انسانِ در احاطهٴ گناه

بیان آن دو مطلب آن است که انسان حریم خود را، اطراف خود را، حدود خود را خود می‌سازد. اگر راه گناه را طی کرده است، اطراف خود را پر از شیاطین کرده، پر از مار و عقرب کرده [و] به هر سمت بنگرد شیطان و مار عقرب می‌بیند. همین است که در قرآن از اینها یاد شده است ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُه﴾؛ یعنی خطیئات و گناهان اینها محیط شده است؛ چون اینها را فرا گرفت وفرو برد راه توبه برای اینها بسته است.  یک وقت گناه در بیرون دروازه قلب است، انسان می‌فهمد که دارد بد می‌کند واحتمال توبه در او است؛ یک وقت گناهان از درون به بیرون راه پیدا کردند که زمینه ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأفْئِدَةِ﴾10 را ـ معاذالله ـ فراهم کرده است در این حال نمی‌بیند که بد می‌کند.  بد را خوب می‌بیند: ﴿وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾11 لذا هر کاری را که به عنوان خلاف و معصیت انجام می‌دهد، خیال می‌کند کار خوبی است و چون خیال می‌کند کار خوبی است، هرگز به توبه موفق نمی‌شود. می‌تواند توبه کند ولی این را بد نمی‌داند تا از او توبه کند.  پس این شخص کسی است که درون و بیرون منزل خود را پر از شیاطین و عقرب کرده است؛ مثل کسی که باغچه منزل را پر از علف هرز بکند، هر چه می‌روید علف هرز است. درون گلدان اطاق خود را هم پر از علف هرز می‌کند.


تطهیر صحنه دل، مقدمه سیر انسان به سوی خدا

یک وقت این چنین نیست علف هرز سبز نمی‌کند، فقط این صحنه را تطهیر می‌کند. تنظیف می‌کند [و] مواظب است که علف هرزی نروید، آن‌گاه ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾12 به هر سمت روی بیاورد آیات الهی را می‌بیند. دست به هر کاری می‌زند سودمند ظهور می‌کند؛  هم به حال خودش [و] هم به حال دیگران: ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾13 است؛ هم برای خود نورانی است [و] هم برای جامعه نور افکن است. اگر چنانچه انسان به این سمت رسید، این دائماً در «سیر الی الله» است. همیشه در حال تلاش و کوشش است که فساد دامن گیرش نشود. این «فرار الی الله» دارد.


انسان در احاطه گناه، بازمانده از سیر الی الله

و اما اگر کسی ـ معاذ الله ـ تمام اطراف درون و بیرون را پر از علف هرز کرده است، او اصلاً راه حرکت را عمداً با دست خود بسته است؛ یعنی با دست خود پای خود را بست و با دست خود دهان خود را بست و با دست خود گوشش را بست و با دستان خود چشمانش را بست و با دست خود دهانش را بست: ﴿فَرَدّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ﴾14؛ عده ای در ادوار گذشته وقتی سخنان انبیا(علیهم الصلاة وعلیهم السلام) را می‌شنیدند کسانی بودند که ﴿جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ﴾15 بود. گوشهایشان را با انگشتانشان می‌بستند که مبادا صدای پیامبر به گوش آنها برسد. وقتی از کنار مجلس تعلیم حکمت و کتاب پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌گذشتند ﴿جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ﴾ گوشها را با انگشتان می‌بستند که مبادا سخنان پیامبر اسلام یا یکی از انبیای گذشته(علیهم الصلاة و علیهم السلام) به گوششان برسد؛  چون این حرف ها را سحر می‌پنداشتند، این حرف ها را اسطوره فکر می‌کردند ومانند آن. این گروه کسانی بودند که ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُه﴾16 در مقابل کسانی هستند که ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾17


حج، ترک ما سوا و طلب خدا

یکی از بارزترین مصادیق «سیر الی الله» همین جریان حج است که انسانی که حج می‌رود سفر الهی دارد. گرچه هر جا انسان خدا را می‌تواند زیارت کند وعبادت کند و «ضیف الرحمن» باشد ولی ذات اقدس الهی بعضی از مکانها را و بعضی از زمانها را برای ضیافت وبرای پذیرایی آماده کرده است و مشخص کرده است فرمود: ﴿فَفِرُّوْا إِلَی اللَّهِ﴾ که در ذیل این کریمه آمده است یعنی سفر به حج18 [و] قهراً فرار از غیر خداست به خدا.  چون خدا همه جا هست معنای «سیر إلی الله» سیر مکانی یا زمانی نخواهد بود؛ خدا در هر زمان ودرهر زمین و درهمه موارد هست: ﴿هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَفِی الأرْضِ إِله﴾19 قهراً حج یک سرّ خاصی خواهد داشت که «فرارالی الله» به صورت حج تفسیر شده است وآن «فرار الی الله» این است که انسان ماسوی الله را ترک کند و الله را طلب بکند. پس یکی از اسرار حج ترک ماسوای خدا و طلب خداست: ﴿فَفِرُّوْا إِلَی اللَّهِ﴾.


حج با انگیزه‌های غیر خدایی مصداق روگردانی از خداوند

پس اگر کسی حج را به قصد تجارت انجام داد یا به قصد شهرت انجام داد یا به سایر مقاصد انجام داد، این فرار عن الله کرد؛ نه فرار الی الله. مثل اینکه «جهاد عن الله» داریم و «جهاد فی الله» آنچه که در قرآن دستور رسیده است ﴿الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾20 است، ولی عده ای جهاد عن الله دارند؛ نه فی الله.  از خدا رو گردانند؛ به کار خود و جاه خود و شهرت خود و امثال ذلک متکی و وابسته‌اند. اینها جهادشان عن الله است [و] قهراً راه را هم گم می‌کنند؛ چون ﴿الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾ و اما «الذین جاهدوا عن الله» همان است که «فتفرقوا عن سبیل الله» می‌شود. فرار هم این چنین است؛ گاهی الی الله است [و] گاهی فرار عن الله.  حج به عنوان فرار الی الله در قرآن باز گو شده است؛ یعنی یک انسان حاجی همین که قصد حج یا عمره را دارد سیرش به طرف خداست و سیر به طرف خدا؛ یعنی اعتماد بر خدا و دیگر هیچ. اگر کسی به زاد و راحله خود تکیه کند، به کسب و کار خود تکیه کند، به همراهان خود تکیه کند، این فرار به [سوی] همراهان کرده است؛ نه فرار به سوی خدا. این سفر به سفره خود کرده است؛ نه سفر به ضیافت الله و امثال ذلک.

پس یکی از اسرار حج آن است که انسان ازغیر خدا ببرد [و] به خدا وصل بشود.

در همان تهیه مقدمات این چنین است. کسی که می‌خواهد در شهرش لباس احرام فراهم بکند، مالش را تطهیر بکند، وصیتنامه را تنظیم بکند و از بستگانش خداحافظی بکند،  از همان قدم اولش به عنوان «فرار الی الله» اینها را انجام می‌دهد که این می‌شود سرّی از اسرار حج [و] قهراً در همه این حالات با خداست این سیرش «الی الله،» «فی الله»، «مع الله» و «بالله» است.

اینکه در دعاهای حج و مانند آن آمده «بسم الله دخلت و بسم الله خرجت و فی سبیل لله» شاید ناظر به همین باشد؛ یعنی [در] این کار با نام خدا [داخل شدم و با نام خدا از منزل خارج شدم] ودر راه خدا و شروع کردم. (این هم یک مطلب).


اسرار احرام در حدیث امام سجاد(علیه السلام)

مطلب دیگر، سخنی است که از امام سجاد، امام زین العابدین(صلوات الله و سلامه علیه) رسیده است؛ گرچه از نظر سند بعضی این روایات ناظر به اسرار حج جای تأمل است، جای تحقیق بیشتر است ولی متنش بسیار قوی است. کسانی که احادیث را با متون می‌شناسند این گونه از روایات را هم معتبر می‌دانند.

از وجود مبارک امام سجاد سلام الله علیه آن طوری که از مستدرک مرحوم حاجی نوری از یکی از نوه های بزرگوار مشایخ پیشین نقل شده است که در نسخ خطی دیده‌اند (گرچه مرسل است اما مورد اعتماد این بزرگان است) این است که وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) شبلی21 را بعد از مسافرت حج دید. به شبلی فرمود: چه کردی! آن قصه‌اش معروف و مفصل است.  او عرض کرد: من از حج برمی گردم. فرمود: آیا میقات رفتی و لباس مخیط را (لباس دوخته را) از بر بیرون کردی ولباس ندوخته را (لباس احرام را) دربر کردی و غسل احرام انجام دادی و این کارها را کردی؟ عرض کرد: آری. فرمود: اینکه لباس دوخته را از بر گرفتی آیا هنگام کندن لباس دوخته قصد کردی که از لباس معصیت بیرون آمدی؟ عرض کرد: نه.  فرمود: وقتی لباس ندوخته به نام احرام در بر کردی آیا قصد کردی جامه طاعت در بر می‌کنی؟ عرض کرد: نه. فرمود: وقتی غسل احرام انجام دادی آیا قصد کردی که از گناهان داری شستشو می‌کنی؟ عرض کرد: نه. من فقط لباس دوخته را کندم، لباس احرام در بر کردم وغسل کردم [و] نیت کردم، همین؛ همین که سایرین انجام می‌دهند.  فرمود: پس تو احرام نبسته ای؛ احرام یک سرّی دارد؛ یعنی یک دستور ظاهری دارد که آن را همه انجام می‌دهند [و] یک دستور باطنی دارد که اهل سیر و سلوک و کسانی که به اسرار حج آگاهند انجام می‌دهند. این کار یک سرّی دارد. معنای اینکه لباس دوخته را از بدن به درآورید؛ یعنی جامه گناه را از تن بیرون بیاورید.  آن لباس گناهی را که تا کنون خودتان تار و پودش بافتید و بعد دوختید ودر بر کردید از جامه عصیان بیرون بیایید وگرنه روح قضیه این است که فرقی بین لباس دوخته و ندوخته نیست. اینها علامت آن اسرار است. انسان در تمام ایام سال درلباس دوخته عبادت می‌کند به نام نماز.  این چنین نیست که عبادت در لباس دوخته قبول نباشد ولی در حج قبول نیست؛ برای اینکه می‌خواهند اسرار حج را به انسان تفهیم کنند که انسان یک روزی هم دارد که با لباس ندوخته وارد آن روز می‌شود و آن روز مرگ است که کفن در بر می‌کند یا قیامت با همان کفن حضورو ظهور پیدا می‌کند.  می‌خواهند آن مراسم را در این مناسک اظهار کنند. اسرار قیامت را در مناسک و مراسم حج تجلی بدهند. گفتند لباس ساده در بر کنید که هر گونه فخر بر طرف بشود. لباس ندوخته در بر کنید که سفر مرگ در نظرتان مجسم باشد؛ مسئله مردن وقیامت در حضورتان حاضر باشد. امام سجاد(سلام الله علیه) طبق این نقل به شبلی فرمود: معنای کندن لباس خیاطی شده و دوخته شده؛  یعنی خدایا من دیگر لباس گناه در بر نمی‌کنم واز هر گناهی توبه کردم. تنها گناه نکردن مهم نیست اطاعت کردن مهم است لذا انسان لباس احرام بر تن می‌کند؛ یعنی لباس ندوخته، لباس رنگ نگرفته، لباس حلال و پاک در برمی‌کند؛  یعنی جامه طاعت در تن می‌کند و معنای غسل کردن در حال احرام این است (گرچه این غسل مستحب است واجب نیست) بر خلاف ترک مخیط و ثواب پوشیدن لباس احرام که آنها لازم است، فرمود: معنای غسل کردن این است که خدایا! من آن گناه ها را شستشو کردم.

پس سه کار است: یکی اینکه دیگر گناه نمی‌کنم؛ یکی اینکه تصمیم گرفتم همیشه مطیع باشم؛ یکی اینکه آن گناهان گذشته را الآن دارم جبران می‌کنم، شستشو می‌کنم. یک وقت انسان لباس چرکی را که مدتها در بدن داشت از بدن می‌گیرد و لباس نو می‌پوشد. دراینجا دو تا کار کرد ولی کار سوم مانده است.  کندن لباس چرکین یک وظیفه است؛ پوشیدن لباس نو، وظیفه دیگر است اما بعد ازکندن لباس چرکین و قبل از پوشیدن لباس تازه و نو شست وشو و تطهیر بدن هم وظیفه دیگر هست. انسان برای عمل ظاهر سه تا کار انجام می‌دهد: یکی اینکه لباس چرکین را از بر بیرون می‌کند؛ یکی اینکه این بدن را شست وشو می‌کند؛  کار سوم آن است که لباس تمیز در بر می‌کند. در حج همین مسئله هست منتها به صورت سرّ. گفتند لباس دوخته را از بر بیرون کنید؛ یعنی لباس معصیت را از تن بکنید، گفتند قبل از اینکه لباس طاعت را در بر بپوشید آن معصیتهای گذشته را با آب توبه و غسل کنید؛ نه یعنی خدایا! من دیگر گناه نمی‌کنم خدایا! آن گناهان کرده را هم می‌خواهم شست‌ و شو کنم.  مهم این نیست که انسان از این به بعد گناه نکند، مهم آن است که آن گناه کرده را هم ترمیم بکند. غسل اثرش این است. اینکه می‌گویند حاجی در هنگام احرام در میقات غسل بکند؛ سرّ غسل کردن این است: خدایا! من همه آن معاصی را در پای توبه تو ریختم و این غسل غسل توبه است و در آن پاک می‌شوم. آن‌گاه با بدن پاک، با قلب پاک جامه طاعت در بر می‌کند. این اولین سرّ در اسرار حج که مربوط به پوشیدن جامه احرام است که اگر ذات اقدس الهی توفیق داد، در نوبتهای بعد مراسم بعدی و مناسک بعدی و اعمال بعدی به همین روال ـ انشاء الله ـ بازگو خواهد شد.

امید اینکه مردم گرانقدر ایران اسلامی و مسلمانان جهان بعد از آشنایی به اسرار حج، مشتاقانه به زیارت بیت حق بروند و مشتاقانه به زیارت حرم رسول خدا و ائمه بقیع و اعتاب مقدسه ـ انشاء الله ـ بشتابند و حرکت کنند.

پروردگارا! تو را به صاحب کعبه که خودت هستی قسم نظام اسلامی را، مقام معظم رهبری را وخدمتگزاران نظام اسلامی را در سایه عنایتهای ولیّت که مسئول ونگهبان ونگهدار این عصر است؛ یعنی ولی عصر امام زمان(ارواحنا فداه) حفظ بفرما!

ما را به اسرار عبادات و حج وبه انجام مناسک و مراسم حج موفق و مؤید بفرما! گذشتگان و شهدا و امام راحلمان را غریق رحمت بفرما!
«غفرالله لنا و لکم والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»


پی نوشت ها:
1  . ر . ک: وسائل الشیعه، ج 10، ص 313؛ «… دعیتم فیه الی ضیافة الله …»؛
ج 14، ص 586؛ «ان ضیف الله عز وجل رجل حج و اعتمر فهو ضیف الله حتی یرجع الی منزله …».
2  . مفاتیح الجنان، اعمال مشترک ماه مبارک رمضان.
3  . مفاتیح الجنان، دعای افتتاح.
4  . سورهٴ سجده، آیهٴ 16.
5  . مفاتیح الجنان، دعای افتتاح.
6  . مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.
7  . الکافی، ج 4، ص 256؛ «عن ابی‌جعفر(علیه السلام) قال : ﴿فَفِرُّوْا إِلَی اللَّهِ إِنِّی لَکُم مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ﴾ قال: حُجّوا الی الله عزّ وجلّ».
8  . سور ه بقره، آیهٴ 115.
9  . سورهٴ بقره، آیهٴ 81.
10  . سورهٴ همزه، آیات 6 ـ 7.
11  . سورهٴ کهف، آیهٴ 104.
12  . سورهٴ بقره، آیهٴ 115.
13  . سورهٴ انعام، آیهٴ 122.
14  . سورهٴ ابراهیم، آیهٴ 9.
15  . سورهٴ نوح، آیهٴ 7.
16  . سورهٴ بقره، آیهٴ 81.
17  . سورهٴ بقره، آیهٴ 115.
18  . ر . ک: الکافی، ج 4، ص 256.
19  . سورهٴ زخرف، آیهٴ 84.
20  . سورهٴ عنکبوت، آیهٴ 69.
21 . گرچه افراد متعددی به «شبلی» ملقب بوده‌اند که نزدیکترین آنها به عصر ائمه(علیهم السلام) «ابوبکر، دُلف‌بن‌جحدر» است که تقریباً دو قرن پس از شهادت امام سجاد(علیه السلام) به دنیا آمده و از این رو هیچ یک از «شبلی»ها نمی‌توانند مستقیماً از امام سجاد(سلام الله علیه) روایت کنند، و نیز گرچه این حدیث به سبک و وزن سخنان مأثور از امامان معصوم(علیهم السلام) نیست و از این رو گفته شده که ممکن است این روایت، سخنان بعضی از عرفا بوده که به تدریج به امام سجاد(علیه السلام) نسبت داده شده است، لیکن در این گونه روایات که هماهنگ با سایر معارف بوده و یا مخالف با آنها نیست، کاستی در سند مانع استفاده از متن بلند و نورانی آنها نخواهد بود.