emamian

emamian

مقدمه

شناخت روش های مطلوب تربیتی، مهم ترین مسئله متولیان هدایت جامعه است؛ زیرا با چنین شناختی می توانند از توانمندی های بالقوه و استعدادهای درونی اعضای جامعه هدف به نحو مطلوب بهره برداری کنند.

داشتن روش درست تربیت، موجب می شود مربی بتواند انسان هایی را تربیت کند که به نحو روشمند از تاریکی گمراهی خارج شوند، در پرتو نور هدایت قرار گیرند، سبک زندگی آنان چنان شود که قدرت نظارت بر خود و توان بازنگری در اعمال خویش را تحصیل کنند و حداکثر کارایی را برای تغییر شرایط محیطی خویش به منظور استفاده بهینه از توانمندی های فطری و امکانات محیطی به دست آورند.

بر اساس اعتقاد ما عالی ترین روش تربیتی برای تأمین این نیاز، روش ائمه اطهار(علیهم السلام) است که حضرت سیدالشهدا، امام حسین(علیه السلام) یکی از آن انوار طیبه است. آن حضرت در طول زندگی خود در مقام مربی کارکردهای تربیتی روشمندی داشته که در سخن و رفتارشان جلوه کرده است. در این مجال نمونه هایی از این کارکردهای روشمند تربیتی حضرت را ارائه می کنیم.

 

۱. شناساندن حقیقت دنیا

شناخت حقیقت دنیا، عنصر بسیار مهمی در تغییر رفتارهای انسان و جهت گیری اوست. بسیاری از مشکلات جامعه، از نشناختن حقیقت دنیا و وابستگی شدید به دنیا نشأت گرفته است. امام حسین(علیه السلام) در چند بیت شعر حقیقت دنیا و ارزش آن را چنین بیان کرده است:

فَإِنْ تَکُنِ الدُّنْیَا تُعَدُّ نَفِیسَةً

 

فَإِنَّ ثَوَابَ اللَّهِ أَعْلَی وَ أَنْبَلُ

وَ إِنْ تَکُنِ الْأَبْدَانُ لِلْمَوْتِ اُنْشِئَتْ

 

فَقَتْلُ امْرِئٍ بِالسَّیْفِ فِی اللَّهِ أَفْضَلُ‏

وَ إِنْ تَکُنِ الْأَرْزَاقُ قِسْماً مُقَدَّراً

 

فَقِلَّةُ سَعْیِ الْمَرْءِ فِی الْکَسْبِ أَجْمَلُ

وَ إِنْ تَکُنِ الْأَمْوَالُ لِلتَّرْکِ جَمْعُهَا

 

فَمَا بَالُ مَتْرُوکٍ بِهِ الْمَرْءُ یَبْخَل‏[۱]

 

«اگرچه زندگی این دنیا از نظر گروهی بسیار با ارزش است، ولی آخرت که جهان پاداش الهی است، برتر، والاتر و با ارزش تر است و اگر این بدن ها برای مرگ آفریده شده است، پس کشته شدن انسان در راه خدا از همه چیز پسندیده تر است، و اگر روزی ها مقدّر و تقسیم شده استِ پس هر چه انسان در کسب ثروت کم حرص تر باشد، نیکوتر است و اگر جمع کردن اموال برای ترک کردن است، بنابراین به آنچه ترک خواهد شد؛ چرا باید بخل ورزید و آن را صرف نکرد».

زیبایی و لطافت این بیان، در ذهن شنونده خاطره می سازد و در تربیت اخلاقی او نقش سازنده ای دارد.

 

۲. ایجاد خودباوری

بسیاری از مشکلات انسان ها به ویژه جوانان، نداشتن اعتماد به نفس و خودباوری است. کسی که عزت نفس و خودباوری دارد ، بر نفس خویش مسلط تر است و از ارزش های خود استوارتر حراست می کند . امام حسین(علیه السلام) هر طبقه و سنی را به روشی خاص به سمت خودباوری و احساس عزت هدایت می کرد که نمونه هایی از آن ذکر می شود.

 

۲/۱. توصیف عزیزانه از کودک

عبدالله بن عتبه می گوید: «روزی در خدمت سیدالشهداء(علیه السلام) بودم که فرزند کوچک آن حضرت (امام سجاد(علیه السلام)) وارد شد. امام او را پیش خواند و به سینه اش چسبانید، پیشانی اش را بوسید و فرمود: «بِأَبِی أَنْتَ مَا أَطْیَبَ رِیحَکَ- وَ أَحْسَنَ خَلْقَک؛[۲] پدرم به فدایت! چقدر خوش بو وزیبایی».

این احترام به کودک در حضور دیگران، در تربیت او بسیار مؤثر است و احساس خوبی در جمع خواهد داشت.

 

۲/۲. تحسین امیدآفرین

وقتی حر بن یزید ریاحی که اولین فرمانده لشکر ابن زیاد بود و امام حسین(علیه السلام) را آزرده بود، از کار خود پشیمان شد و به سمت حضرت آمد؛ حضرت به گرمی از او استقبال کرد و هرگز گذشته اش را به رخش نکشیدِ بلکه هنگامی که جنازه خونین «حر» را در آخرین لحظات زندگی به محضرامام حسین (علیه السلام) آوردند، امام در حالی که با دستان مبارک ، صورت او را نوازش می داد و خون چهره اش را پاک می کرد، خطاب به او فرمود: «واللهِ ما أخطَأت أُمُّکَ إذ سَمَّتکَ حُرّاً، فَأنتَ واللهِ حُرٌّ فِی الدُّنیا و سَعِیدٌ فِی الآخرةِ؛[۳] سوگند به خدا! مادرت در این نام نهادن اشتباه نکرده است ، به خدا قسم تو در دنیا آزادمرد و در آخرت سعادتمند خواهی بود».

این رفتار تربیتی، به یقین امیدبخش است و به بینندگان و شنوندگان این پیام را می دهد که برای بازگشت هیچوقت دیر نیست و بزرگی مقدار گناه نیز هرگز مانع نخواهد بود.

 

۳. فرهنگ سازی با بیان آثار عمل

«سلام کردن»، از بهترین آموزه های دین مبین اسلام و شاخص برجسته در سبک زندگی رسول خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم) است. سلام بهترین وسیله برای آغاز ارتباط اجتماعی با دیگران است . این فرهنگ که در تربیت اجتماعی و توسعه اخلاقی بسیار مؤثر است، از سوی امام حسین(علیه السلام) تقویت شده و حضرت با سخن و عمل خویش یاران و دوستان خود را به سلام تشویق کرده است؛ چنانکه فرموده است: «لِلسَّلَامِ سَبْعُونَ حَسَنَةً تِسْعٌ وَ سِتُّونَ لِلْمُبْتَدِئِ وَ وَاحِدَةٌ لِلرَّاد؛[۴] سلام کردن هفتاد حسنه دارد، شصت و نه حسنه آن برای سلام کننده و یک حسنه و پاداش برای پاسخ دهنده است» .

ز سلام خوش سلامان، بکشم ز کبر دامان

 
 

که شدست از سلام ات، دل و جان ما مُطیّب[۵]

     

 

حضرت در بیانی دیگر تأکید کرده است: «الْبَخِیلُ مَنْ بَخِلَ بِالسَّلَام؛[۶] نهایت بُخل آن است که کسی در سلام کردن بُخل بورزد». چنین بیانی اثر بسیاری بر یاران و دوستداران ائمه(علیهم السلام) دارد و موجب تلاش آن ها برای گرفتار نشدن در دام زشت ترین نوع بُخل می شود.

 

۴. تجلیل از مقام معلم با هدیه ویژه

تربیت جامعه، با احترام به علم و عالم و معلم و نهادینه کردن این اخلاق در جامعه محقق می شود. یکی از فرزندان امام حسین (علیه السلام) در مدینه نزد معلمی به نام عبدالرحمان سَلمی که از شاگردان امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود، آموزش می دید. روزی معلم به او سوره حمد را آموخت . هنگامی که آن کودک حمد را برای پدر قرائت کرد، حضرت معلم فرزندش را فرا خواند و هزار دینار و هزار پارچه قیمتی به او پاداش داد و دهانش را پر از دُرّ کرد. وقتی علت این کار از حضرت سؤال شد، فرمود: «وأینَ یَقَعُ هَذا مِن عَطائِهِ، [یَعنِی تَعلِیمَهُ]؛[۷] آنچه من به او دادم، چه نسبتی با آنچه او به فرزندم داد؛ دارد [یعنی او با تعلیم سوره حمد چیزی به من داد که ارزشش بسیار فراتر از هدیه های من است]».

چنین رفتاری مریدان حضرت را متوجه اهمیت تعلیم و تربیت و ارزش علم می کند. بی شک چنین روشی به آن کودک و بینندگان و شنوندگان می آموزد که معلم مقامی بسیار والا دارد و برای تکریم او هر چه هزینه شود، جبران کارش نمی شود. با این اندیشه است که به یارانش سفارش می کند که بخشی از زندگی شان را به «مُجالَسةِ العُلماء؛[۸] همنشینی با دانشمندان و معلمان» اختصاص دهند.

 

۵. تبیین عملی معارف

یکی از دستورات دلپذیر و تربیتی اسلام، این است که اگر کسی به شما خوبی کرد، به بهتر از آن جواب دهید. این کار موجب گسترش نیکی میان افراد جامعه و توسعه فرهنگ محبت و اخلاق نیک می شود. رفتار امام حسین (علیه السلام)، یکی از جلوه های آشکار این سخن است . أَنس بن مالک می گوید:

نزد امام حسین (علیه السلام) بودم ، کنیزکی در حالی که دسته ای ریحان به دست داشت ، وارد شد و آن را تقدیم امام نمود. حضرت فرمود: «تو را به خاطر خداوند آزاد کردم» . با تعجب پرسیدم: «کنیزکی برای شما دسته ای ریحان آورد و به شما سلام کرد. شما او را آزاد کردید!؟». امام(علیه السلام) فرمود: «خداوند این گونه ما را ادب کرده است؛ زیرا فرموده است : وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلی‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَسیبا؛[۹] هر گاه کسی به شما تحیت و درود گفت و سخن یا رفتار خوشایندی با شما داشت ، شما نیز جواب او را به همان یا بهتر از آن بگویید؛ و جواب بهتر این کنیز، آزادی اوست» .[۱۰]

 

رفتار کریمانه تری نیز در زندگی سیدالشهدا(علیه السلام) وجود دارد که گذشت از حقوق شخصی و اخلاق عفو مدارانه را آموزش می دهد:

یکی از خدمتکاران امام حسین(علیه السلام) جنایتی در محدوده حقوق شخصی حضرت مرتکب شده بود که مستحق مجازات و اجرای حدّ بود. حضرت حکم کرد که شلاق بخورد. آن خدمتکار که حضرت را می شناخت، پس از شنیدن حکم، حضرت را به آیه ۱۳۴ سوره آل عمران توجه داد و گفت: «وَالکاظِمینَ الغَیظ»؛ یعنی اهل تقوا کسانی هستند که خشم خود را فرو می خورند. امام(علیه السلام) فرمود: «رهایش کنید». آن خدمتکار فرصت را مناسب دید و گفت: سرور من! «والعافِینَ عَنِ النّاس؛ متقین از گناه مردم می گذرند». حضرت فرمود: «تو را عفو کردم». آن غلام ادامه داد: «وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ؛ خدا نیکوکاران را دوست می دارد». حضرت فرمود: «أنتَ حُرٌّ لِوجهِ اللهِ و لَکَ ضِعفُ ما کُنتُ أُعطِیکَ؛[۱۱] تو در راه خدا آزادی و تو را دو برابر [حقوقی] که تا کنون به تو پرداخت می کردم، می دهم».

این رفتار امام حسین(علیه السلام)، زندگی ساز و درس آموز است تا اگر زیردستی یا کارگری حقی از ما را ضایع کرد، اگرچه از نظر قانون می توانیم او را مجازات کنیم؛ ولی بر اساس قرآن و روش تربیتی اهل بیت(علیهم السلام)، رضای خدا را در گذشت، نادیده گرفتن خطا و نیکی کردن به خطاکار برگزینیم؛ رفتاری که برای خطاکار بسیار سازنده است.

زمانی سرش در گریبان بماند

 

پس آنگه به عفو آستین برفشاند ‏

به دستان خود بند از او برگرفت

 

سرش را ببوسید و در بر گرفت

بزرگیش بخشید و فرماندهی

 

ز شاخ امیدش برآمد بهی[۱۲]

 

۶. فرصت شناسی برای تعلیم معارف

سیدالشهدا(علیه السلام) از هر فرصت مناسبی برای تربیت دینی و اخلاقی دوستداران خود استفاده کرده است. حضرت بعضی از افراد نیازمند را مستعد تعلیم معارف می دید و از این فرصت استفاده می کرد. نقل است:

مردی از انصار خدمت امام(علیه السلام) آمد تا درخواستی کند. حضرت فرمود: «آبروی خود را نگهدار و حاجت خود را در نامه ای نوشته بیاور که خواسته ات را به خواست خدا برآورده سازم». او نوشت: «فردی ۵۰۰ دینار از من طلب دارد و با اصرار آن را می خواهد، به او بفرما به من مهلت دهد». چون امام(علیه السلام) نوشته را خواند، وارد منزل شد و کیسهای که هزار دینار داشت، بیرون آورد و به او فرمود: «با ۵۰۰ دینار آن بدهی خود را بپرداز و با ۵۰۰ دینار دیگر زندگی خود را بچرخان».

امام حسین(علیه السلام) با استفاده از این فرصت نیکو، نکته اخلاقی بسیار مهمی را به آن شخص آموزش داد و فرمود:

جز نزد یکی از این سه نفرحاجت مبر: دیندار، جوانمرد یا دارای شرافت خانوادگی. دیندار، دین خود را (با برآوردن حاجتت) حفظ میکند. جوانمرد، از مردانگی خود شرم میکند (که پاسخت را ندهد)، اما آنکه شرافت خانوادگی دارد، میفهمد با رو انداختن به او از آبروی خود گذشتی، از این رو در حفظ آبرویت می کوشد.[۱۳]

امام حسین(علیه السلام) ضمن آموزش آبروداری و صیانت از کرامت انسانی به مخاطب، گروههای انسانی قابل رجوع هنگام نیاز را معرفی نمود.

 

۷. تعلیم تکلیف مداری با حرکت میدانی

رضایت در مقابل آنچه خدا برای انسان می خواهد و تسلیم خواست خدا شدن، نقش بی بدیلی در اخلاق انسان دارد. در منزل «غریب الهجانات » چهار نفر به نام های «عمرو بن خالد»، «مجمع بن عبدالله » و «نافع بن هلال » و به همراهی «طرماح بن عدی » که از کوفه حرکت کرده بودند، با امام حسین(علیه السلام) روبه رو شدند. امام(علیه السلام) پس از شنیدن شعر «طرماح » در مدح و ستایش خود فرمود: «اَرْجُو ان یکونَ خیراً ما اراد اللهُ بنا، قُتِلنا ام ظَفِرْنا؛[۱۴] امیدوارم که اراده و خواست خدا درباره ما خیر باشد، خواه کشته شویم یا پیروز گردیم ».

عاشقان را بر سر خود حکم نیست

 

هر چه فرمان تو باشد آن کنند ‏

امام(علیه السلام) با رفتار میدانی خود به آن افراد آموخت که انسان مسلمان در همه ابعاد زندگی و کارهای فردی و اجتماعی باید نسبت به آنچه وظیفه دینی است، متعبّد و عامل باشد؛ خواه آن وظیفه مطابق خواسته و میل انسان باشد یا مخالف، مورد پسند مردم باشد یا نباشد. از آنجا که انسان مسلمان در برابر خداوند تعهد سپرده است، عملکرد او نیز باید طبق خواسته او باشد و هیچ چیز را فدای عمل به تکلیف نکند. در این صورت هر چند به ظاهر شکست بخورد، پیروز است؛ زیرا در انجام وظایف خود کوتاهی نکرده است.

عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده

 

بازگردد یا برآید؟ چیست فرمان شما؟

تربیت یاران برای پایبندی به اصل عمل به تکلیف، نقطه اوج آراسته شدن به اخلاق الهی است.

 

۸. تعلیم اندیشه رضامندی از خداوند

تسلیم حق بودن و رضایت مطلق به خواست خدا سراسر زندگی حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) را فرا گرفته است. عمل کردن به این عقیده و یادآوری آن به یاران در صحنه های متعددی از زندگی حضرت و بیانات ایشان جلوه گر است؛ چنانکه کنار مرقد جدش، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از خداوند می خواهد آنچه برای او پیش می آید، سبب رضایت او باشد: «اَسئَلُکَ یا ذَالجَلالِ و الإکرام ، بِحَقِّ هذا القَبرِ و مَن فِیه الّا اختَرتَ لِی ما هُوَ لَکَ رِضَی و لِرَسُولِکَ رِضَی؛[۱۵] ای خدای صاحب جلال و کرامت بخش ، به حق این قبر و کسی که در آن است؛ از تو درخواست می کنم که راهی را در پیش روی من بگذاری که مورد رضایت و خشنودی تو و پیامبرت باشد».

یکی درد و یکی درمان پسندد

 

یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

 

پسندم آنچه را جانان پسندد

در واقع حضرت برهان این اندیشه را به یاران خود آموختند و آن گاه که عازم عراق شدند و بسیاری از چهره ها او را از رفتن منع کردند، فرمود: «لَا مَحِیصَ عَنْ یَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ، رِضَی اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَیْتِ نَصْبِرُ عَلَی بَلَائِهِ وَ یُوَفِّینَا أُجُورَ الصَّابِرِین؛[۱۶] برای آدمی گریز از تقدیری که قلم قضای الهی رقم زده است ، مقدور نیست . هر چه رضای خداست ، رضای ما اهل بیت در آن است. بر بلای الهی صبر می کنم و اجر صابران با خداوند کریم است» .

امام(علیه السلام) با این سخن خویش، رضایت خود از این بلای الهی و پذیرش آن را تفکر توحیدی، شناخت قدرت الهی، اعتقاد به معاد و پاداش های آن دانسته است. آن حضرت در همه برخوردهای خویش، درس رضایت و تسلیم در مقابل خداوند را تعلیم داده است، تا آن جا که در آخرین لحظات زندگی و در حالی که بیشتر از همه یارانش زخم شمشیر و تیر و سنگ بر بدن داشت، این گونه دعا می کرد: «صَبراً عَلَی قَضائِک ، یا رَبِّ لاإلهَ سِواکَ ، یا غِیاثَ المُستَغِیثِینَ، مالِی رَبٌّ سِواکَ ولامَعبُودٌ غَیرُکَ ، صَبراً عَلَی حُکمِکَ؛[۱۷] بر قضای خود شکیبا هستم ! پروردگارا معبودی جز تونیست ، ای پناه بی پناهان. من غیر تو پروردگار و معبودی ندارم ، بر حکم و اراده تو شکیبایم» .

 

نتیجه گیری

امام حسین(علیه السلام) یاران خود را به صورت روشمند تربیت می کرد. گاهی از بیان زیبای ادبی بهره می برد تا برای مخاطب جذاب باشد و نکته تعلیم داده شده در ذهنش بماند. گاهی با روش تجلیل از اشخاص، صفت ارزشمندی را برجسته می کرد و به جامعه هدف می فهماند که چه صفتی مطلوب است. گاهی با بیان پاداش ها، گاهی با استفاده از بیان احساسی و گاهی با دادن هدیه ویژه نکته ای تربیتی را تعلیم می داد. در مواردی نیز برای نشان دادن ارزشمندی یک رفتار و اخلاق، صادقانه و به صورت میدانی آن را انجام می داد تا یارانش از عملکرد او آن را آموزش ببیند. غنیمت شمردن فرصت ها و آموزش نکته های کوچک اما بسیار مهم به افرادی که به ایشان مراجعه می کردند و زمینه پذیرش نیز داشتند، از دیگر روش های تربیتی آن حضرت بود.

 

فهرست منابع

۱. ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، قم: جامعه مدرسین، ۱۴۰۴ق.

۲. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، تبریز: بنی هاشمی، ۱۳۸۱ق.

۳. امین عاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، بیروت: دار التعارف للمطبوعات، [بی تا].

۴. بحرانی، عبدالله بن نورالله، العوالم الامام الحسین(علیه السلام)، تحقیق مدرسة الامام المهدی(عج)، قم: مدرسة الامام المهدی، ۱۴۰۷ق.

۵. بلخی، جلال الدین محمد، دیوان شمس، تصحیح محمدحسن فروزانفر، تهران: اقبال، ۱۳۷۸ش.

۶. سعدی شیرازی، مصلح الدین عبدالله، کلیات سعدی، تصحیح محمدعلی فروغی، تهران: امیرکبیر، ۱۳۹۴ش.

۷. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع الموده، تهران: دار الاسوه للطباعه و النشر، ۱۴۱۶ق.

۸. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، تهران: اسلامیه، [بی تا].

۹. المهتدی البحرانی، عبدالعظیم، من اخلاق الامام الحسین(علیه السلام)، قم: انتشارات شریف الرضی، ۱۴۲۱ق.

 

پی نوشت ها:

[۱]. محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج ‏۴۵، ص ۴۹.

[۲]. همان، ج ‏۴۶، ص ۱۹.

[۳]. سلیمان بن ابراهیم قندوزی، ینابیع الموده، ج ۳، ص ۷۶ و ۷۷.

[۴]. حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول، ص ۲۴۸.

[۵]. جلال‌الدین محمد بلخی رومی، دیوان شمس، غزلیات، غزل ۳۰۱.

[۶]. حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول، ص ۲۴۸.

[۷]. عبدالله بن نورالله بحرانی، العوالم الامام الحسین(علیه السلام)، ص۶۴.

[۸]. علی بن عیسی اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج ‏۲، ص ۳۲.

[۹]. نساء: ۸۶.

[۱۰]. علی بن عیسی اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج ‏۲، ص ۳۱.

[۱۱]. همان، ص ۳۱ و ۳۲.

[۱۲]. مصلح‌الدین عبدالله سعدی شیرازی، کلیات سعدی، بوستان، باب اول.

[۱۳]. حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول، ص ۲۴۷.

[۱۴]. سید محسن امین عاملی، اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۵۹۷.

[۱۵]. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۸.

[۱۶]. علی بن عیسی اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏ ۲، ص ۲۹.

[۱۷]. عبدالعظیم المهتدی البحرانی، من اخلاق الامام الحسین(علیه السلام)، ص ۲۵۸.

 

سه شنبه, 11 مرداد 1401 09:38

مصیبتی که هرگز فراموش نمی‌شود

از برخی بزرگان وهابیت نقل شده است که شهادت امام حسین علیه‌السلام کرامت و تجلیل الهی از ایشان بود و عزاداری شیعیان برای امام حسین علیه‌السلام توجیهی ندارد.

شکی نیست که شهادت، کرامت الهی است و امام حسین علیه‌السلام، سید شهیدان و اهل کرامت هستند. امام زین العابدین علیه‌السلام نیز وقتی توسط ابن زیاد تهدید به قتل شد، فرمود: «أَبِالْقَتْلِ تُهَدِّدُنی یَابْنَ زِیاد، أَما عَلِمْتَ أَنَّ الْقَتْلَ لَنا عادَةٌ وَ کَرامَتَنَا الشَّهادَةُ؛[۱] (ای پسر زیاد! آیا ما را با قتل تهدید می‌کنی؟ مگر نمی دانی که کشته شدن [در راه خدا]، عادت [دیرین] ما و شهادت، مایه کرامت و افتخار ماست.»

پیروان حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام نیز به مانند مقتدای خویش باکی از شهادت ندارند و در روزهایی که بسیاری از سران حکومت های اهل سنت در کشور های عربی برای بقای خود، دست دوستی به مستکبران و یهودیان می دهند، این حکومت شیعه و پیروان اهل بیت علیهم السلام هستند که در برابر مستکبران عالم قد عَلَم کرده و خاری در چشمان ظالمین شده اند.

هر چند شهادت کرامت الهی است؛ ولی مصیبت شهادت امام حسین علیه السلام و ظلم و جنایات بنی امیه بر ایشان و خاندان و یاران حضرت فراموش شدنی نیست، مگر می‌توان به یاد مصیبت‌های سید جوانان اهل‌بهشت و نوردیده پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله افتاد و نَگِریست؟

آلوسی بغدادی؛ مفسر و عالم سلفی اهل سنت در قرن سیزدهم، وقتی روایت زمین خوردن امام حسین علیه‌السلام در محضر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله را نقل می‌کند، می گوید: کاش می‌دانستم وقتی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله، حال حسین را در کربلا می‌دید چه می‌کرد؟ آلوسی پس از آن به قاتلان حضرت سیدالشهداء لعنت می فرستد و عرضه می دارد: لعنت خدا، ملائکه، پیامبران و همه مردم بر هرکس که امر کرد و هرکس که لجام بست و اسبش را زین کرد یا راضی شد یا سیاهی لشکر شد.[۲]

امام شافعی از بزرگان اهل سنت و پیشوای شافعی‌ها درباره واقعه عاشورا و به یاد مصیبت کربلا اینگونه شعر سروده است:

این حادثه از حوادثی است که خواب مرا ربوده و موی مرا سپید کرده است.

دل و دیده مرا به خود مشغول ساخته و مرا اندوهگین کرده است و اشک چشم، جاری و خواب از آن پریده است.

دنیا از این حادثه خاندان پیامبرصلی الله‌علیه‌وآله متزلزل شده و قامت کوه ها از آن خواب ذوب شده است.[۳]

کسی که با معرفت به مصیبت سید شهیدان کربلا بنگرد نمی‌تواند آرام بنشیند. حضرت سیدالساجدین علیه‌السلام پس از حادثه کربلا همیشه داغدار بودند و اهل بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله بر این مصیبت سوگواری می کردند.

سید بن طاووس از امام صادق علیه‌السلام روایت می‌کند که فرمود: زین العابدین علیه‌السلام چهل سال بر پدرش گریه کرد... هنگام افطار، چون غلامش آب و غذایش را می آورد... می فرمود: پسر پیامبر گرسنه و تشنه شهید شد. پیوسته این را تکرار می کرد و می گریست تا آنکه غذا از اشک او تر می شد و آب به اشک آمیخته می گشت. پیوسته چنین بود تا از دنیا رفت.[۴]

راوی نقل می کند: به امام زین العابدین علیه‌السلام عرض کردم: مولای من! آیا وقت آن نشده که اندوهت پایان پذیرد و گریه ات کم شود؟ فرمود: حضرت یعقوب، پیامبر و پیغمبرزاده بود؛ دوازده پسر داشت، خداوند تنها یکی از آنان را از چشم او پنهان کرد. از غصه موی سرش سفید شد و چشمانش نابینا و کمرش خمیده گشت، در حالی که پسرش زنده و در دنیا بود. من پدر، برادر و هفده نفر از خاندانم را دیدم که کشته شده و بر زمین افتادند، چگونه اندوهم کم و گریه ام کاسته شود؟[۵]

امام رضا علیه السلام در روایتی به یکی از یاران خویش فرمود: اگر برای چیزی گریه می‌کنی، برای حسین علیه‌السّلام گریه کن که چون گوسفند سرش را بریدند و هجده کس از خاندانش با او کشته شد که روی زمین مانندی نداشتند.[۶]

ایشان در روایتی دیگر فرمود: هرکه روز عاشورا را روز مصیبت، حزن و گریه خود کند، خدای عزّوجلّ روز قیامت را روز خرسندی و شادیش سازد و در بهشت چشمش بما روشن شود .[۷]

توصیه های اهل بیت و سیره و روش علمای شیعه و سنی بر زنده نگه داشتن مصیبت امام حسین علیه‌السلام بوده و مصیبت جانکاه سیدالشهداء علیه السلام فراموش شدنی نیست و هر ساله با آغاز محرم و عاشورا تجدید می شود و ما بر این مصیبت داغداریم و عزاداری می‌کنیم.

 

پی نوشت:

[۱] الملهوف علی قتلی الطّفوف، ص۲۰۲.

[۲] روح المعانی، ج ۱۴، ص ۳۲۲.

[۳] https://hawzah.net/fa/Magazine/View/۴۱۸۰/۴۷۷۹/۳۹۳۴۳/

[۴] الملهوف علی قتلی الطّفوف، ص۲۳۳.

[۵] همان، ص۲۳۴.

[۶] امالی صدوق، ص۱۹۲.

[۷] همان، ص۱۹۱.

 

خطبه قاصِعَه، طولانی‌ترین خطبه نهج البلاغه است که محتوایی اخلاقی و اجتماعی دارد و موضوع آن نکوهش تعصب و خودپسندی است. این خطبه در اواخر حکومت امیرالمؤمنین(ع) در کوفه ایراد شده و امام در این خطبه درباره تفرقه اجتماعی هشدار داده و عاملان آن را سرزنش می‌کند و حوزه نیوز در شماره های گوناگون به انتشار متن، ترجمه و شرح آن خواهد پرداخت.

 

- متن بخش پنجم خطبه

أَلَا فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ طَاعَةِ سَادَاتِکُمْ وَ کُبَرَائِکُمْ الَّذِینَ تَکَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ وَ تَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ وَ أَلْقَوُا الْهَجِینَةَ عَلَی رَبِّهِمْ‏ وَ جَاحَدُوا اللَّهَ عَلَی مَا صَنَعَ بِهِمْ مُکَابَرَةً لِقَضَائِهِ وَ مُغَالَبَةً لِآلَائِهِ، فَإِنَّهُمْ قَوَاعِدُ أَسَاسِ [آسَاسِ‏] الْعَصَبِیَّةِ وَ دَعَائِمُ أَرْکَانِ الْفِتْنَةِ وَ سُیُوفُ اعْتِزَاءِ الْجَاهِلِیَّةِ؛ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لَا تَکُونُوا لِنِعَمِهِ عَلَیْکُمْ أَضْدَاداً وَ لَا لِفَضْلِهِ عِنْدَکُمْ حُسَّاداً، وَ لَا تُطِیعُوا الْأَدْعِیَاءَ الَّذِینَ شَرِبْتُمْ بِصَفْوِکُمْ کَدَرَهُمْ وَ خَلَطْتُمْ بِصِحَّتِکُمْ مَرَضَهُمْ وَ أَدْخَلْتُمْ فِی حَقِّکُمْ بَاطِلَهُمْ، وَ هُمْ أَسَاسُ [آسَاسُ‏] الْفُسُوقِ وَ أَحْلَاسُ الْعُقُوقِ، اتَّخَذَهُمْ إِبْلِیسُ مَطَایَا ضَلَالٍ وَ جُنْداً بِهِمْ یَصُولُ عَلَی النَّاسِ وَ تَرَاجِمَةً یَنْطِقُ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ اسْتِرَاقاً لِعُقُولِکُمْ وَ دُخُولًا فِی عُیُونِکُمْ وَ نَفْثاً فِی أَسْمَاعِکُمْ، فَجَعَلَکُمْ مَرْمَی نَبْلِهِ وَ مَوْطِئَ قَدَمِهِ وَ مَأْخَذَ یَدِهِ‏.

 

- ترجمه بخش پنجم خطبه (آیت الله مکارم شیرازی)

به هوش باشید، بترسید و بر حذر باشید از پیروی و اطاعت (کورکورانه) بزرگترها و رؤسایتان؛ همانها که به سبب موقعیت خود، تکبّر می ورزند و خویش را بالاتر از نسب خود می شمرند، اعمال نادرست خود را به خدا نسبت می دهند و به انکار نعمتهای او بر می خیزند تا با قضایش ستیز کنند و بر نعمتهایش چیره شوند، زیرا آنها اساس و بنیان تعصب و ستون و ارکان فتنه و فساد و شمشیرهای تکبّر جاهلیّت اند.

از خدا بترسید و با نعمتهایی که او به شما ارزانی داشته مخالفت نکنید و نسبت به فضل و بخشش او به یکدیگر حسادت نورزید.

از افراد بی اصل و نسب اطاعت نکنید؛ همانها که بر اثر صفای باطن خویش، آب تیره نفاقشان را نوشیدید و تندرستی خویش را با بیماری آنها آمیختید و در اعتقاد حق خود، عقیده باطل آنها را راه دادید، آنها اساس گناه و همنشین نافرمانی و عصیانند آنها کسانی هستند که شیطان آنان را مرکبهای راهوار ضلالت قرار داده و سپاهی که به وسیله آنان به مردم غافل حمله می کند و از آنها به عنوان سخنگوی خود (برای بیان مقاصد خوش) بهره می گیرد تا عقلهایتان را بدزدد، در چشمهای شما نفوذ کند و در گوشهایتان (اباطیل را) بدمد و به این ترتیب شما را هدف تیرهای خود و پایمال قدمهایش قرار داد و گلوی شما را در دست خود فشرد.

 

- شرح بخش پنجم خطبه (آیت الله مکارم شیرازی)

سپس امام(علیه السلام) انگشت روی نقطه اصلی درد گذارده که همان پیروی بی قید و شرط از رؤسای قبائل و سردمداران فساد و متکبران خودخواه است که مردم را به جهت هوسهای خود می کشانند و فتنه و فساد بر پا می کنند، می فرماید: «به هوش باشید، بترسید و بر حذر باشید از پیروی و اطاعت (کورکورانه) بزرگترها و رؤسایتان، همانها که به سبب موقعیت خود، تکبر می ورزند و خویش را بالاتر از نسب خود می شمرند، اعمال نادرست خود را به خدا نسبت می دهند و به انکار نعمتهای او بر می خیزند تا با قضایش ستیز کنند و بر نعمت هایش چیره شوند»؛ (أَلاَ فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ طَاعَةِ سَادَاتِکُمْ وَ کُبَرَائِکُمْ! الَّذِینَ تَکَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ، وَ تَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ، وَ أَلْقَوُا الْهَجِینَةَ(۱) عَلَی رَبِّهِمْ، وَ جَاحَدُوا اللّهَ عَلَی مَا صَنَعَ بِهِمْ، مُکَابَرَةً لِقَضَائِهِ، وَ مُغَالَبَةً لآلاَئِهِ(۲)).

این سخن در واقع، برگرفته از آیات قرآن مجید است که در قیامت از اطاعت سران و بزرگان خود اظهار ندامت می کنند و عرضه می دارند «(رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلاَْ * رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنْ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً)؛ پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت کردیم و ما را گمراه ساختند. پروردگارا آنها را از عذاب دوچندان ده و آنها را شدیداً لعن فرما».(۳)

هرگاه به دقّت تاریخ گذشته بشر را مشاهده کنیم می بینیم یکی از سرچشمه های عمده جنگها و خون ریزیها برتری جویی های نژادی و قومی بوده است که هنوز هم ادامه دارد و یکی از عوامل مهم جنگ جهانی اوّل و دوم که بخش عظیمی از جهان را ویران کرد و دهها میلیون انسان را به خاک و خون کشاند همین امر بود.

در حالی که اگر انسان خوب بنگرد اصل او خاک و اصل و ریشه دیگرش نطفه بی ارزش است و پایان کارش مرداری است گندیده.

اسلام تفاخر به آباء و مناصب و به خود بستن القاب غرورآفرین و غفلت زا را نهی کرده؛ در حدیث شریف نبوی می خوانیم: «حُبُّ الرَّجُلِ دینُهُ وَ مُرُوَّتُهُ، خُلْقُهُ وَ أصْلُهُ عَقْلُهُ؛ شخصیّت انسان دین او و ارزش او اخلاق او و اصل و ریشه او عقل و خرد اوست».(۴)

پیامبر(صلی الله علیه وآله) این سخن را زمانی گفت که گروهی برای تحقیر سلمان فارسی اصل و نسبش را پرسیدند و او اصل و نسب خود را آزادی از قید بردگی به کمک پیامبر و هدایت به وسیله او شمرده بود.

جمله «ألْقَوُا الْهَجینَةَ عَلی رَبِّهِمْ» اشاره به این است که آنها نسب خود را برتر می شمرند و دیگران را پست تر، و در واقع زشتی نسب دیگران را به خدا نسبت می دادند و معتقد بودند خدا خلق برتری آفریده که آنها بودند و خلق پست تری که دیگران هستند، آنها نعمتهای الهی را به لیاقتها و شایستگیهای خودشان نسبت می دادند و الطاف والاء الهی را انکار می کردند.

سپس امام(علیه السلام) به ذکر دلیلی برای پرهیز از پیروی این گونه کسان پرداخته، چنین می فرماید: «آنها اساس و بنیان تعصب و ستون و ارکان فتنه و فساد و شمشیرهای تکبّر جاهلیّت اند»؛ (فَإِنَّهُمْ قَوَاعِدُ أَسَاسِ الْعَصَبِیَّةِ، وَ دَعَائِمُ أَرْکَانِ الْفِتْنَةِ، وَ سُیُوفُ اعْتِزَاءِ(۵) الْجَاهِلِیَّةِ).

امام(علیه السلام) تعصب و فتنه را به خانه ای تشبیه می کند که شالوده آن را سردمداران فاسد و مفسد و ستونهای آن را متکبّران خودخواه تشکیل می دهند و همه را از سکونت در چنین خانه ای باز می دارد و نیز شعارهایی که در زمان جاهلیّت برای تحریک قبایل بر ضد یکدیگر می دادند تشبیه به شمشیرهای برنده می کند و سپس سردمداران فساد را به منزله این شمشیرها می شمارد.

در زمان جاهلیّت، معمول بود که هر گاه قبیله ای از قبایل مورد تهدید از سوی مخالفان قرار می گرفت، به جای فکر کردن در طریق اصلاح و آرامش و صلح، رؤسای متعصب و جاهل قبایل دستور می دادند که شعارهای جنگ سر داده شود و از همه وسایلی که می توانستند احساسات افراد جاهل و بی خبر را تحریک کنند و آتش جنگ را شعله ور سازند، بهره می گرفتند و مخصوصاً هر قبیله ای را با نام نیاکان و بزرگان پیشین صدا می زدند و در اینجا سران قبایل به منزله آن شمشیرها شمرده شده اند.

تاریخ نشان می دهد که سران مقام پرست در دورانهای گذشته برای حفظ منافع نامشروع خود مردم بی خبر را با انواع شعارهای مهیّج، بسیج می کردند و غافلان را قربانی منافع خویش می ساختند و امروز نیز رسانه های جمعی جهان برای حفظ قدرت مستکبران و منافع سرمایه داران بزرگ از همین روش به صورتی گسترده تر بهره می گیرند و همان گونه که قرآن مجید می گوید: «(إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً)؛ زمامداران وارد هر شهر و دیاری شوند آنجا را به فساد می کشند و عزیزانشان را ذلیل می کنند».(۶)

همین گروه بودند که پیوسته در برابر پیامبران که برای آگاه ساختن توده های مردم و بر قرار ساختن عدالت اجتماعی مبعوث شده بودند، به دشمنی برمی خاستند: «(وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَة مِّنْ نَّذِیر إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ)؛ ما در هیچ شهر و دیاری پیامبری بیم دهنده نفرستادیم مگر این که مترفین (آنها که مست ناز و نعمت بودند) گفتند ما به آنچه شما به آن فرستاده شده اید، کافریم».(۷)

سپس می افزاید: «از خدا بترسید و با نعمتهایی که او به شما ارزانی داشته مخالفت نکنید و نسبت به فضل و بخشش او به یکدیگر حسادت نورزید»؛ (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ لاَ تَکُونُوا لِنِعَمِهِ عَلَیْکُمْ أَضْدَاداً، وَ لاَ لِفَضْلِهِ عِنْدَکُمْ حُسَّاداً).

در واقع آنها که نعمتهای خدا را کفران می کنند و به جای بهره گیری از آن برای خدمت به خلق، راه کبر و غرور و خودبرتربینی را پیش می گیرند اینها به دشمنی با نعمتهای خودشان برخاسته و نسبت به مواهب الهی در حق خودشان حسادت ورزیده اند، زیرا کار آنها با کار حسودان و دشمنان در نتیجه یکی است؛ هر دو مایه سلب نعمت و فضل الهی است.

آن گاه امام به نکته دیگری اشاره می فرماید و می گوید: «از افراد بی اصل و نسب (که جامه اسلام را بر تن پوشیده و کبر و غرور را پیشه کرده اند و راه فساد را می روند) اطاعت نکنید»؛ (وَ لاَ تُطِیعُوا الاَْدْعِیَاءَ(۸)).

بعضی از مفسّران «ادعیاء» را به همان معنای اصلی آن (افراد ناپاک زاده و بی اصل و نسب) تفسیر کرده اند، در حالی که بعضی دیگر آن را به معنای منافقان می دانند، زیرا نفاق نیز از پستی اصل و نسب و گوهر ذات ریشه می گیرد. برخی دیگر آن را به معنای فرومایگان دانسته اند.

این نکته نیز قابل دقت است که تکبّر و خود برتربینی که موضوع اصلی این خطبه است در بسیاری از اوقات از عقده حقارت سرچشمه می گیرد همان طور که در حدیث امام صادق(علیه السلام) آمده است: «ما مِنْ رَجُل تَکَبَّرَ اَوْ تَجَبَّرَ إِلاّ لِذِلَّة وَجَدَها فی نَفْسِهِ؛ هیچ کس تکبّر و فخرفروشی نمی کند جز به جهت حقارتی که در درون وجود خود می یابد».(۹)

در ادامه این سخن به شرح اوصاف معنای گروه ادعیاء پرداخته و می فرماید: «همانها که به موجب صفای باطن خویش، آب تیره نفاقشان را نوشیدید و تندرستی خویش را با بیماری آنها آمیختید و در اعتقاد حق خود، عقیده باطل آنها را راه دادید»؛ (الَّذِینَ شَرِبْتُمْ بِصَفْوِکُمْ کَدَرَهُمْ، وَ خَلَطْتُمْ بِصِحَّتِکُمْ مَرَضَهُمْ، وَ أَدْخَلْتُمْ فِی حَقِّکُمْ بَاطِلَهُمْ).

اشاره به اینکه این منافقان مستکبر، از حسن نیت شما سوء استفاده کردند و افکار و نیات آلوده و اعمال بیمار گونه و مطالب باطل و بی اساسشان را در روح و جان و اجتماع شما تزریق کردند؛ بر همه شما لازم است که آنها را بشناسید و حساب خود را از آنها جدا کنید و این فاسدان مفسد و افکار و برنامه های آنها را از جامعه خود بیرون بریزید. آن گاه امام در توضیح بیشتری می افزاید: آنها اساس گناه و همنشین نافرمانی و عصیانند!»؛ (وَ هُمْ أَسَاسُ الْفُسُوقِ، وَ أَحْلاَسُ(۱۰) الْعُقُوقِ(۱۱)).

با توجه به اینکه «فسوق» در اصل به معنای خروج از اطاعت است و «عقوق» به هر گونه عصیان گفته می شود مفهوم جمله بالا این است که همه گناهان و مفاسد اجتماعی از سردمداران فاسد و مستکبر سرچشمه می گیرد و به مصداق «النّاسُ عَلی دینِ مُلُوکِهِمْ» این گروه توده مردم را به دنبال خود می کشانند.

در ادامه این سخن از رابطه این گروه با ابلیس و ارتباط افکار و برنامه آنان با وسوسه های او سخن می گوید و چنین می فرماید: «شیطان آنها را (سردمداران گمراه قبایل و جوامع را) مرکبهای راهوار ضلالت قرار داده، و سپاهی که به وسیله آنان به مردم غافل حمله می کند و از آنها به عنوان سخنگوی خود (برای بیان مقاصد خویش) بهره می گیرد تا عقلهایتان را بدزدد، در چشم های شما نفوذ کند و در گوش هایتان (اباطیل را) بدمد»؛ (اتَّخَذَهُمْ إِبْلِیسُ مَطَایَا ضَلاَل. وَ جُنْداً بِهِمْ یَصُولُ(۱۲) عَلَی النَّاسِ، وَ تَرَاجِمَةً یَنْطِقُ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ، اسْتِرَاقاً لِعُقُولِکُمْ وَ دُخُولاً(۱۳) فِی عُیُونِکُمْ، وَ نَفْثاً(۱۴) فِی أَسْمَاعِکُمْ).

در واقع ابلیس برای گمراهی مردم، نخست بر دوش این گروه از سران سوار می شوند و به کمک آنها به توده مردم حمله ور می گردد. هنگامی که تسلیم شدند با زبان همین سران گمراه مطالب خود را به گوش آنها می رساند و همه منابع فهم آنها را اعم از عقل و چشم و گوش از کار می اندازد. با آرزوهای دور و دراز و انواع هوا و هوسها عقل آنها را می گیرد و با تزیین زرق و برق دنیا، دید حقیقی را از آنها سلب می کند و سخنان ظاهر فریب به گوش آنها می خواند و وسوسه می کند و سرنوشت آنها همان می شود که امام(علیه السلام) در ادامه این سخن بیان فرموده است:

«به این ترتیب شما را هدف تیرهای خود و پایمال قدمهای خویش قرار داد و گلوی شما را در دست خود فشرد»؛ (فَجَعَلَکُمْ مَرْمَی نَبْلِهِ(۱۵)، وَ مَوْطِئَ قَدَمِهِ، وَ مَأْخَذَ یَدِهِ).

بدیهی است هنگامی که انسان، عقل و دید و ادراک خود را از دست بدهد در زیر دست و پای دشمن لگدمال می شود و تیرهای او بدنش را نشانه می گیرد و گلوی او را می فشارد.

غالب شارحان نهج البلاغه، جمله «وَ مَأْخَذَ» را اشاره به اسارت در چنگال شیطان گرفته اند؛ بنابراین مفهوم سه جمله چنین می شود: شیطان شما را نابود و یا ذلیل و اسیر خود می سازد؛ ولی تفسیری که در بالا گفتیم با جمله های قبل هماهنگ تر است.

سخنان پر معنای امام(علیه السلام) درباره نفوذ شیطان در انسانها در حقیقت با الهام از قرآن مجید بیان شده است که می فرماید: «(وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ)؛ شیاطین به دوستان و پیروان خود مطالبی مخفیانه القا می کنند تا با شما به مجادله برخیزند، اگر از آنها اطاعت کنید شما هم مشرک خواهید بود».(۱۶)

و در آیه ۱۱۲ انعام می فرماید: «(وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیّ عَدُوّاً شَیَاطِینَ الاِْنسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً)؛ این چنین در برابر هر پیامبری دشمنی از شیاطین انس و جنّ قرار دادیم آنها مخفیانه سخنان فریبنده و بی اساسی به یکدیگر القا می کردند».

شبیه آنچه در این خطبه آمده در خطبه هفتم نیز گذشت که فرمود: «اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لاَِمْرِهِمْ مِلاَکاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً... فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ، وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ، وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ؛ آنها شیطان را اساس کار خود قرار دادند و شیطان نیز آنها را به عنوان دامهای خویش برگزید... با چشم آنها نگاه کرد و با زبانشان سخن گفت و بر مرکبهای لغزشها سوار نمود و سخنان بیهوده و باطل را در نظرشان زینت بخشید».

 

پی نوشت ها:

۱. «هجینه» به معنای نقص و صفت زشت و قبیح است و از ریشه «هجونه» گرفته شده است.

۲. «آلاء» جمع «ألا» بر وزن «جفا» یا «الی» بر وزن «فعل» به معنای نعمت است و گاه به معنای خصوص نعمتهای معنوی آمده است، مخصوصاً هنگامی که در کنار واژه نعمت قرار گیرد و گفته شود: «النعم و الآلاء».

۳. احزاب، آیه ۶۷ و ۶۸.

۴. بحارالانوار، جلد ۲۲، صفحه ۳۸۱، حدیث ۱۶.

۵. «اعتزاء» به معنای نسبت دادن از ریشه «عزو» بر وزن «رزم» گرفته شده است.

۶. نمل، آیه ۳۴.

۷. سبأ، آیه ۳۴.

۸. «ادعیاء» جمع «دعیّ» بر وزن «جلیّ» در اصل به معنای پسرخوانده است؛ یعنی فرزندی که از پدر دیگری است و شخصی که او را به خود نسبت می دهد و چون این گونه افراد گاه اصل و نسب روشنی ندارد و یا فرزند نامشروع هستند، «دعیّ» به معنای فرومایه، پست، بی اصل و نسب و زنازاده نیز آمده است.

۹. الکافی، جلد ۲، صفحه ۳۱۲.

۱۰. «احلاس» جمع «حلس» بر وزن «حرص» به معنای پارچه نازکی است که روی پشت شتر می اندازند و غالباً همراه اوست. سپس به هر چیزی که ملازم و همراه دیگری باشد «حلس» گفته می شود و لذا «احلاس البیوت» به کسانی گفته می شود که خانه نشین شده باشند.

۱۱. «عقوق» در اصل به معنای چاک زدن و پاره کردن است. سپس این واژه به مخالفت کردن با پدر و مادر یا دیگران اطلاق شده است و «احلاس العقوق» به معنای کسانی است که ملازم و همراه سرکشی و عصیان اند.

۱۲. «یصول» از ریشه «صولة» به معنای حمله کردن است.

۱۳. «دخول» غالباً به معنای ورود در چیزی می آید و گاه به معنای مشوش و معیوب ساختن نیز آمده است و جمله بالا به همین معناست.

۱۴. «نفث» در اصل به معنای ریختن مقدار کمی از آب دهان است و از آنجا که این کار با کمی دمیدن انجام می گیرد به معنای نفخ (دمیدن) هم آمده است.

۱۵. «نبل» به معنای چوبه تیر است.

۱۶. انعام، آیه ۱۲۱.

قال الله تعالی: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلونَ فی سَبیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُم بُنیانٌ مَرصوصٌ»[۱]

 

مقدمه

کاروان امام حسین(علیه السلام) در مسیر حرکت از مدینه تا کربلا، با رویش ها و ریزش هایی همراه بود. در این مدت افرادی توفیق یاری امام(علیه السلام) نصیب شان شد و به کاروان حسینی پیوستند، اما در سوی دیگر نیز اشخاصی بودند که در عین میسر بودن فرصت و زمینه یاری سیدالشهدا(علیه السلام)، از پیوستن به قافله حسینی بازماندند و از یاری آن حضرت محروم شدند.[۲] در این مقاله به سرگذشت برخی از پیوستگان و جاماندگان از قافله حسینی اشاره می شود.

 

* پیوستگان کاروان حسینی

 

۱. زُهیر بن قَین

زُهیر بن قَین از مکه به سوی عراق بازمی گشت، اما در راه عراق با کاروان سیدالشهدا(علیه السلام) هم مسیر شد. زُهیر عثمانی بود؛ یعنی معتقد بود عثمان مظلومانه کشته شده است و قاتلان او در صف یاران علی(علیه السلام) بودند؛ از این رو دوست نداشت که با امام حسین(علیه السلام) در یک جا توقف کند. در منزل زَرود، زُهیر مجبور شد با امام حسین(علیه السلام) در آنجا توقف کند، اما او در یک طرف و امام(علیه السلام) در طرف دیگر خیمه هایشان را برپا کردند.

 

۱/۱. دعوت امام حسین(علیه السلام) از زُهیر بن قَین

امام حسین(علیه السلام) قاصدی را به سوی زُهیر فرستاد و او را نزد خود دعوت کرد. مردی از قبیله فزار از همراهان زُهیر می گوید:

ما بر سر سفره غذا بودیم که فرستاده حسین(علیه السلام) وارد شد و به زُهیر گفت: «امام من را به دنبال شما فرستاده تا نزد او بیایی». در این هنگام ما هر چه در دست داشتیم، انداختیم و چنان شگفت زده شدیم که گویا پرنده ای روی سر ما نشسته است. دَلْهم بنت عَمرو، همسر زهیر او را تشویق کرد و گفت: «پسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) تو را خواسته و قاصدی را به دنبالت فرستاده، تو نمی روی؟ سبحان الله! برو سخنانش را بشنو و بعد برگرد». زُهیر به خیمه حسین(علیه السلام) رفت، اما طولی نکشید که با چهره شادمان و درخشان بازگشت و به همراهان خود گفت: «هر کس دوست دارد به دنبال من بیاید، وگرنه این آخرین ملاقات ما خواهد بود».[۳]

 

۲/۱. ایثار و فداکاری زُهیر در حمایت از امام حسین(علیه السلام)

زُهیر در شب عاشورا، از نخستین اصحاب امام(علیه السلام) بود که اعلام وفاداری نمود و به آن حضرت عرض کرد: «به خدا سوگند! دوست داشتم که کشته می شدم، سپس زنده می گشتم و باز تا هزار بار کشته می شدم؛ اما خداوند به این وسیله، کشته شدن را از شما و جوانان اهل بیت شما دفع می کرد».[۴]

اخلاص، فداکاری، رشادت و توانایی زُهیر موجب شد امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا او را به عنوان فرمانده جناح راست لشکر (مَیمَنه) تعیین کند و فرماندهی بخش عظیمی از سپاه را به وی بسپارد.[۵] او هنگام نماز ظهر عاشورا همراه سعید بن عبدالله حنفی، جان خود را سپر تیرهای دشمن کردند تا امام حسین(علیه السلام) نماز بخواند.[۶]

 

من دسته گل پرپر گلزار حسینم

 

من شمع فروزان شب تار حسینم

من کنج قفس مرغ گرفتار حسینم

 

من عاشق دل باخته و یار حسینم[۷]

 

 

۲. حُرّ بن یزید ریاحی

حُرّ، نخستین کسی بود که راه امام حسین(علیه السلام) را بست و آن حضرت را از رفتن به سوی کوفه و برگشت به مدینه و مکه بازداشت، اما هنگامی که قساوت و بی رحمی سپاه ابن زیاد را دید و متوجه شد که آن ها تصمیم دارند امام(علیه السلام) را به شهادت برسانند؛ از لشکر کوفه جدا شد و خود را به سپاه سیدالشهدا(علیه السلام) رساند و اظهار ندامت و پیشیمانی کرد.

مُهاجر بن اَوس در روز عاشورا، وقتی او را با وضع غیر عادی دید؛ پرسید: «به کجا می خواهی بروی؟ آیا می خواهی حمله کنی ؟». حُرّ پاسخ نداد و لرزه سختی اندامش را گرفت. مهاجر گفت: «اگر از من بپرسند شجاع ترین مرد اهل کوفه کیست، تو را نام خواهم برد؛. ای حُرّ! امروز چه پیش آمده است که تو را با این حال می بینم؟». حُرّ جواب داد: «به خدا قسم من امروز اختیار دارم که یا بهشت را انتخاب کنم یا جهنم را و به خدا قسم اگر تکه تکه یا سوخته شوم، هیچ مقام و موقعیتی را جز بهشت انتخاب نمی کنم». این سخن را گفت و اسبش را به طرف خیمه های امام حسین(علیه السلام) راند و به آن حضرت عرض کرد: «آیا توبه من قبول می شود؟». امام حسین(علیه السلام) فرمود: «آری؛ خدا توبه تو را می پذیرد و تو در دنیا و آخرت آزاده هستی».[۸]

تا دلم در حرم قرب تو یابد راهی

 

آتشی زن که برآید ز وجودم آهی

تو به یک کاه دو صد کوه گنه می بخشی

 

من بیچاره چه سازم که ندارم کاهی

گر شود عمر شبی، با توام آن شب گذرد

 

صبح فریاد برآرم چه شب کوتاهی[۹]

به جز این دو نفر که سرنوشت مشهوری دارند، به رغم تلاش زیاد دشمن برای جلوگیری از پیوستن یاران آن حضرت در کوفه به سپاه کربلا، اما عده ای جان خود را به خطر انداختند و شبانه از مسیرهای بیابانی خود را به اردوی امام حسین(علیه السلام) رساندند یا در کربلا از سپاه ابن زیاد جدا شدند و به امام حسین(علیه السلام) پیوستند. برخی دیگر نیز اگر چه دیر به کربلا رسیدند، ولی با سپاه عمر بن سعد درگیر شدند و به شهادت رسیدند که در ادامه به سرگذشت برخی از آن ها اشاره می شود.

 

۳. سعد بن حرث أنصاری عجلانیّ و برادرش أبوالحتوف

این دو برادر از گروه خوارج بودند که برای جنگ با امام حسین(علیه السلام)، به سپاه عمر بن سعد پیوسته بودند؛ اما هنگامی که صدای امام را شنیدند که می فرمود: «ألا ناصرٌ فینصرنا؛ آیا کسی هست که ما را یاری کند» و نیز وقتی صدای ناله بچه ها را شنیدند، خون غیرت شان به جوش آمد و به کمک امام(علیه السلام) رفتند و در دفاع از امام(علیه السلام) دو نفری جنگیدند تا هر دو به شهادت رسیدند.[۱۰]

 

۴. جابر بن حجاج

جابر، قهرمانی شجاع از قبیله تیم و مردی دلیر و اندیشمند بود و از مسلم بن عقیل پیروی می کرد. پس از آنکه مردم دست از یاری مسلم برداشتند و او دستگیر شد، جابر در میان قبیله اش پنهان شد و چون شنید که امام حسین(علیه السلام) به کربلا آمده است؛ همراه عمر سعد از کوفه بیرون آمد و پیش از شروع جنگ فرصتی یافت و نزد امام حسین(علیه السلام) آمد و به امام(علیه السلام) پیوست. آن گاه همراه ایشان تا روز عاشورا ماند. هنگامی که جنگ درگرفت، به حضور امام حسین(علیه السلام) رسید و آن قدر جنگید تا به شهادت رسید.[۱۱]

 

۵. حارث بن امرء القیس

حارث، از کسانی بود که همراه سپاه عمر سعد از کوفه بیرون آمد تا به کربلا رسید. هنگامی که عمر سعد و یارانش شرایط امام حسین(علیه السلام) را نپذیرفتند و عبیدالله با رفتار ستمکارانه و جنایتکارانه، آب را بر آن حضرت و یارانش بست؛ خود را به امام(علیه السلام) رساند و همراه یاران کندی اش ـ که چهار نفر بودند ـ به امام(علیه السلام) پیوست. حارث در تیراندازی، سرآمد دوران خود به شمار می رفت. او پیوسته با آن حضرت بود و هنگامی که جنگ آغاز شد، با کسانی که پیشاپیش امام حسین(علیه السلام) حرکت می کردند؛ همراه و در حمله نخست به شهادت رسید.[۱۲]

 

۶. قاسم بن حبیب بن ابی بشر

وی مردی دلاور، پرهیزکار و دیندار بود که همواره شب ها را به عبادت و شب زنده داری می گذراند و این، رمز موفقیت و توفیق او برای حضور در کربلا بود. وی به شجاعت و قهرمانی شهرت داشت و در راه ولایت و ایمان استوار بود. او که در شمار شیعیان کوفه بود، همراه آنان به کربلا آمد و به یاران امام(علیه السلام) پیوست و تا هنگام شهادت در کنار امام خود بود. در زیارت ناحیه مقدسه بر وی چنین درود فرستاده شده است: «سلام بر قاسم بن حبیب ازدی».[۱۳]

 

۷. عمرو بن قرظة أنصاری

وی، محدث و فقیه و پدرش، از یاران امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود که به همراه ایشان از مدینه به کوفه آمده بود. پدرش به فرمان امام علی(علیه السلام)، فرماندار فارس بود. عمرو پیش از آنکه در روز هفتم امام حسین(علیه السلام) را محاصره کنند، به امام(علیه السلام) در کربلا پیوست. امام حسین(علیه السلام) که به علم و توانایی او مطمئن بود، او را برای گفتگو با عمر بن سعد فرستاد. نتیجه مذاکره او با عمر سعد جلوگیری از جنگ بود تا هنگامی که شمر به کربلا وارد شد و دستور آورد که باید با حسین بن علی(علیه السلام) بجنگند. او در روز عاشورا از امام(علیه السلام) اجازه گرفت و به میدان رفت، رجزخوانی کرد و پس از جنگی مردانه بر زمین افتاد. هنگامی که امام حسین(علیه السلام) بر بالینش حاضر شد، از امام(علیه السلام) سؤال کرد: «آیا من یار وفاداری بودم؟» امام فرمود: «بله؛ تو در بهشت در کنار منی».[۱۴]

 

۸. هفهاف بن مهنّد راسبی بصری‏

او یکی از قهرمانان شجاع بصره و از شیعیان مخلص و از یاران امیرمؤمنان(علیه السلام) بود و در همه جنگ های آن حضرت شرکت داشت. او پس از نماز عصر به کربلا رسید و پرسید: «حسین کجاست؟». هنگامی که اثری از امام(علیه السلام) نیافت، به سوی عمر سعد رفت و از مردم پرسید: «از حسین بن علی چه خبر دارید؟». گفتند: «تو کیستی؟». گفت: «من هفهاف راسبی بصری هستم و بعد از آنکه شنیده‏ام حسین(علیه السلام) از مکه به عراق آمده است، به یاری وی آمده ام». گفتند: «ما حسین و یارانش و کسانی را که به او پیوستند، کشته ایم و جز زنان و کودکان و پسر بیمارش ـ علی بن الحسین(علیه السلام) ـ کسی نمانده است. آیا نمی بینی که مردم به خیمه ها هجوم آورده اند و سرگرم غارت اموال دختران رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) هستند». هفهاف پس از شنیدن خبر به شهادت رسیدن امام حسین(علیه السلام) و تهاجم مردم، شمشیرش را کشید و گفت: «من از خاندان محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) دفاع می کنم». آن گاه همانند شیر با شمشیر به آنان حمله ور شد تا به شهادت رسید.[۱۵]

در تاریخ معاصر نیز افرادی با زمان سنجی و دقت در تصمیم گیری، از فرصت انقلاب اسلامی استفاده کردند و خود را به کاروان اهل بهشت رساندند که از آن جمله می توان به شهیدی اشاره کرد که در منطقه کارخانه قند ورامین جزء اشرار به حساب می آمد؛ اما با تحول اخلاقی به انسان دیگری مبدل و با اصرار خودش به جبهه اعزام شد و چند روز از مهرماه سال ۶۱ گذشته بود که به شهادت رسید.[۱۶]

 

گریختگان از سپاه امام حسین(علیه السلام)

مطابق آیات قرآن، کسی حق ندارد از مقابل دشمن فرار کند و سپاه اسلام را تنها بگذارد. هر کسی این کار را انجام دهد، به خشم خدا گرفتار می شود و در آتش است:

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا لَقیتُمُ الَّذینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ * وَمَن یُوَلِّهِم یَومَئِذٍ دُبُرَهُ إِلّا مُتَحَرِّفًا لِقِتالٍ أَو مُتَحَیِّزًا إِلیٰ فِئَةٍ فَقَد باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأواهُ جَهَنَّمُ ۖ وَ بِئسَ المَصیرُ؛[۱۷] ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که با انبوه کافران در میدان نبرد روبه رو شوید، به آن ها پشت نکنید (و فرار ننمایید) و هر کس در آن هنگام به آن ها پشت کند ـ مگر آنکه هدفش کناره گیری از میدان برای حمله مجدد و یا به قصد پیوستن به گروهی (از مجاهدان) بوده باشد ـ (چنین کسی) به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جایگاه او جهنم، و چه بد جایگاهی است.

در این بخش به بررسی سرگذشت کسانی پرداخته می شود که از سپاه امام حسین(علیه السلام) فرار کردند و بعدها به سختی پیشمان شدند.

 

۱. عبیدالله بن حُرّ جُعفی

عبیدالله بن حُرّ جُعفی، از اشراف و افراد سرشناس کوفه بود؛ اما وابستگی به دنیا و عافیت طلبی، سرنوشت او را طوری دیگر رقم زد. او از کوفه خارج شده و در بیابان خیمه زده بود تا در تحولات سیاسی خود را بی طرف نگه دارد و مجبور به حمایت از طرفداران امام حسین(علیه السلام) یا ابن زیاد نشود، ولی از قضا در مسیر امام(علیه السلام) قرار گرفت.

 

۱/۱. امتناع از یاری امام حسین(علیه السلام)

هنگامی که امام حسین(علیه السلام) در منزل قصر بنی مُقاتل فرود آمد، خیمه ای را دید و پرسید: «این خیمه متعلق به چه کسی است؟». گفتند: «متعلق به عبیدالله بن حُرّ جُعفی است». حضرت کسی را فرستاد تا او را دعوت کند. فرستاده امام(علیه السلام) به خیمه او رفت و گفت: «حسین بن علی(علیه السلام) شما را خواسته است». عبیدالله بن حُرّ گفت: «به خدا سوگند من از شهر کوفه به این خاطر بیرون آمدم که نمی خواستم وقتی حسین(علیه السلام) به کوفه وارد شود، من آنجا باشم. نه، من دوست ندارم او را ببینم و او من را ببیند». فرستاده امام حسین(علیه السلام) آمد و جریان را به آن حضرت گزارش داد. آن گاه امام حسین(علیه السلام) خودش برخاست و به خیمه عبیدالله بن حُرّ رفت و او را به یاری خود دعوت کرد؛ اما او همان جواب قبلی را تکرار نمود و از پیوستن به کاروان سیدالشهدا(علیه السلام) امتناع کرد. امام(علیه السلام) فرمود: «حالا که ما را یاری نمی کنی، پس از خدا بترس از اینکه در کنار کسانی باشی که با ما می جنگند. به خدا قسم هر کس که فریاد ما به گوشش برسد، ولی یاری نکند؛ هلاک خواهد شد». آن گاه از نزد او برخاست و رفت.[۱۸]

 

۲/۱. عبیدالله بن حُرّ تحت تعقیب ابن زیاد

اگر چه عبیدالله بن حُرّ جُعفی از مخاطرات همراهی امام حسین(علیه السلام) پرهیز کرد، اما دیری نگذشت که تحت تعقیب ابن زیاد قرار گرفت و به ندامت و حسرت ابدی گرفتار شد. ابن زیاد پس از واقعه عاشورا، وقتی خبر اشراف و بزرگان کوفه را گرفت؛ عبیدالله بن حُرّ جُعفی را ندید. پس از چند روز عبیدالله بن حُرّ، خود نزد ابن زیاد رفت. ابن زیاد پرسید: «کجا بودی پسر حر؟». او گفت: «مریض بودم». ابن زیاد گفت: «مرض قلب داشتی یا مرض بدنی؟». عبیدالله بن حُرّ گفت: «قلبم مریض نشده بود، اما بدنم را خداوند منت نهاد و عافیت بخشید». ابن زیاد گفت: «دروغ می گویی. تو با دشمن ما بوده ای». عبیدالله بن حُرّ گفت: «اگر با دشمن شما بودم، دیده می شدم؛ چون من آدم سرشناسی هستم».

در همین حال وقتی ابن زیاد لحظه ای از عبیدالله بن حُرّ غافل شد، او از فرصت استفاده کرد و از مجلس بیرون آمد و بر اسب خود سوار شد و گریخت.

 

۳/۱. پیشمانی عبیدالله بن حُرّ

عبیدالله بن حُرّ از کوفه خارج شد و به کربلا آمد. مزار امام(علیه السلام) را زیارت و اظهار پشیمانی کرد و حسرت و اندوه خویش را در قالب اشعاری به این مضمون بیان نمود: «فرمانده خیانتکار، فرزند خیانت پیشه به من می گوید چرا تو با آن شهید جنگ نکردی؟ آری؛ پشیمانم که چرا او را یاری نکردم. بله؛ هر کس که به موقع توفیق نیابد، پشیمان خواهد شد».[۱۹]

اگر من ترک ارباب وفا کردم، پشیمانم اگر اینگونه با ساقی جفا کردم، پشیمانم

من از عمری که با زاهد فنا کردم

 

من از جوری که در راه خدا کردم، پشیمانم

به هر جا پا گذارم کینه ها بینم

 

هزاران چهره در آیینه ها بینم

 

 

 

 

 

 

۲. هرثمة بن سلیم

هرثمه از یاران علی(علیه السلام) بود که وقتی از جنگ صفین نزد همسرش، جرداء دختر سمیر که از شیعیان علی(علیه السلام) بود، بازگشت؛ به زنش گفت: «آیا سخنی شگفت از دوستت، ابوالحسن برایت بگویم؟ چون به کربلا فرود آمدیم، قطعه ای از خاک آن خطّه برابرش بر آمد. آن را بویید و گفت: «خوشا بر تو ای خاک پاک! گروهی از تو به محشر بر آیند که بی حسابرسی به بهشت درآیند. او این علم غیب را از کجا یافته است؟». همسرش گفت: «ای مرد از این بد دلی دست بدار؛ زیرا امیرمؤمنان(علیه السلام) جز حق نگفته است». هرثمه گوید: (چندی بعد) آن گاه که عبیداللّه بن زیاد نیرویی به پیکار با حسین بن علی(علیه السلام) و یارانش فرستاد، من نیز در زمره سواران اعزام شده بودم. وقتی به گروه حسین(علیه السلام) و یارانش نزدیک شدیم، من همان منزلگاهی را که با علی(علیه السلام) در آن فرود آمده بودیم و قطعه خاکی را که برخاسته بود و گفتاری را که او گفته بود، به یاد آوردم و بازشناختم. از این رو از ادامه همراهی با آنان نفرتی در خود احساس کردم و با اسب خود، روی به قرارگاه حسین(علیه السلام) نهادم تا خدمتش ایستادم و بر او سلام کردم و آنچه را در این منزلگاه از پدرش شنیده بودم، به وی باز گفتم. حسین(علیه السلام) گفت: «آیا تو اینک با مایی یا بر ضد ما؟» گفتم: «ای پسر پیامبر خدا! نه با تویم و نه بر ضد تو. زن و فرزند خود را بازنهاده ام و بر جان آنان از گزند ابن زیاد بیم دارم». حسین(علیه السلام) گفت: «پس شتابان بگریز تا قتلگاه ما را در اینجا نبینی. سوگند بدان کس که جان محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) در دست قدرت اوست، هیچ مردی نباشد که امروز ما را اینجا در قتلگاه ببیند و یاری مان ندهد، جز آنکه خدایش به دوزخ افکند». گفت: «از این رو من رو به راه نهادم و گریزان شتافتم تا قتلگاه او از دیده ام نهان شد».[۲۰]

عزیز قدردانی نیست در مصر سخن سنجی

 

ندارد ور نه جنسی غیر یوسف کاروان ما

گل خود می شمارد خنده صبح قیامت را

 

چراغی کز دل بیدار دارد دودمان ما

 

 

 

 

 

 

در تاریخ معاصر نیز بسیاری از این گونه افراد را می توان مشاهده کرد که نتوانسته اند در لحظه های حساس تصمیم درستی بگیرند و به فرموده قرآن، به دلیل گناهان قبلی، شیطان آن ها را از تصمیم درست بازداشته است: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا؛[۲۱] کسانی از شما که در روز برخورد دو گروه پشت کردند و فراری شدند، شیطان آن ها را به سبب نافرمانی و بدکرداری شان به لغزش افکند». مسعود رجوی، سرکرده منافقین یکی از این افراد است که در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی می گفت: «بگذارید همچون گذشته صراحتاً اعلام کنیم که ما در خطوط ضد امپریالیستی سربازان یک دل و یکپارچه امام خمینی هستیم و در همین رابطه خواستار ایمنی و سلامت هر چه بیشتر امام می باشیم»،[۲۲] اما به دامن صدام و آمریکا فرار کرد و دست به قتل عام هزاران نفر از هموطنان خود زد.

 

فهرست منابع

 

کتب

۱. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت: دار الاضواء، ۱۴۱۱ق.

۲. بَلاذُری، احمد بن یحیی، جُمل من أنساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: دارالفکر، ۱۴۱۷ق.

۳. جمعی از نویسندگان، با کاروان حسینی، چاپ دوم، قم: زمزم هدایت‏، ۱۳۸۶ش.

۴. ــــــــــــــــــــ، مع الرکب الحسینی‏، چاپ دوم، قم: تحسین‏، ۱۴۲۸ق.

۵. دینوری، احمد بن داود، الأخبار الطوال، تصحیح جمال الدین شیال، تحقیق محمد عبدالمنعم عامر، قم: الشریف الرضی، ۱۳۷۳ش.

۶. سماوی، محمد بن طاهر، إبصار العین فی أنصار الحسین، چاپ اول، قم: دانشگاه شهید محلاتی، ۱۴۱۹‏ق.

۷. صدوق، محمد بن علی، الأمالی، چاپ ششم، تهران: کتابچی، ۱۳۷۶ش.

۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری (تاریخ الأمم و الملوک)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ دوم، بیروت: دارالتراث، ۱۳۸۷ق.

۹. محسنی، محمدسالم، پژوهش نامه عاشورا بارویکرد تاریخی به قیام و شهادت امام حسین(علیه السلام)، چاپ اول، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، ۱۴۰۰ش.

۱۰. مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، تحقیق مؤسسة آل البیت(علیه السلام) لاحیاء التراث، قم: المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، ۱۴۱۳ق.

۱۱. منقری، نصر من مزاحم، پیکار صفین، پرویز اتابکی، چاپ دوم، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۷۰ش.

 

پایگاه ها

۱. خبرگزاری تسنیم، «زندگی به سبک شهدا»، ۱۴/۰۴/۱۴۰۰، کد خبر: ۲۵۳۲۶۸۰.

۲. خبرگزاری فارس، «انقلابی هایی که ضد انقلاب شدند»، ۱۵/۰۷/۱۳۹۹، کد خبر: ۱۳۹۹۰۷۱۵۰۰۱۰۸۱.

 

پی نوشت ها:

[۱]. صف: ۴: «خداوند کسانی را دوست می‌دارد که در راه او پیکار می‌کنند گویی بنایی آهنین‌اند».

[۲]. برای مطالعه بیشتر درباره منابع و مستندات مطالب مقاله ر.ک: محمدسالم محسنی، پژوهش‌نامه عاشورا، فصل‌های اول و دوم.

[۳]. احمد بن یحیی بَلاذُری، أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۳۷۸ و ۳۷۹؛ احمد بن داود دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۴۶ و ۲۴۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۳۹۶؛ محمد بن محمد مفید، الإرشاد، ج ۲، ص۷۲ و۷۳.

[۴]. احمد بن یحیی بَلاذُری، أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۳۹۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، ج ۵، ص۴۱۹ و ۴۲۰؛ محمد بن علی ابن‌اعثم، الفتوح، ج ۵، ص ۹۵؛ محمد بن محمد مفید، الإرشاد، ج ۲، ص ۹۲ و ۹۳.

[۵]. احمد بن یحیی بَلاذُری، أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۳۹۵؛ احمد بن داود دینوری، الأخبار الطوال، ص ۲۵۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۲۲.

[۶]. ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۴۱.

[۷]. شاعر غلامرضا سازگار.

[۸]. احمد بن یحیی بَلاذُری، أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۳۹۷ و ۳۹۸؛ احمد بن داود دینوری، الأخبار الطوال، ص ۲۵۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۲۷ و ۴۲۸؛ محمدبن علی صدوق، الأمالی، ص ۱۵۹؛ محمد بن محمد مفید، الإرشاد، ج ۲، ص ۱۰۱ ـ ۹۹.

[۹]. شاعر حاج غلامرضا سازگار.

[۱۰]. جمعی از نویسندگان، مع الرکب الحسینی‏، ج ‏۴، ص ۳۲۹.

[۱۱]. همان، ص ۱۵۸.

[۱۲]. همان، ص ۱۸۳.

[۱۳]. همان، ص ۱۶۵.

[۱۴]. محمد بن طاهر السماوی، إبصار العین، ص ۱۵۵ .

[۱۵]. جمعی از نویسندگان، با کاروان حسینی، ج ‏۴، ص ۳۱۳.

[۱۶]. خبرگزاری تسنیم، «زندگی به سبک شهدا»، ۱۴/۰۴/۱۴۰۰، کد خبر: ۲۵۳۲۶۸۰.

https://www.tasnimnews.com/fa/news/۲۵۳۲۶۸۰/۱۴/۰۴/۱۴۰۰

[۱۷]. انفال: ۱۵ و ۱۶.

[۱۸]. احمد بن یحیی بَلاذُری، أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۳۸۴؛ احمد بن داود دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۵۰ و۲۵۱؛ محمد بن جیریر طبری، تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۰۷؛ محمد بن محمد مفید، الإرشاد، ج ۲، ص ۸۱ و۸۲.

[۱۹]. محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۶۹ و۴۷۰.

[۲۰]. نصر بن مزاحم منقری، پیکار صفین، ترجمه پرویز اتابکی، ص ۱۹۶.

[۲۱]. آل‌عمران: ۱۵۳.

[۲۲]. خبرگزاری فارس، «انقلابی‌هایی که ضد انقلاب شدند»، ۱۵/۰۷/۱۳۹۹، کد خبر: ۱۳۹۹۰۷۱۵۰۰۱۰۸۱.

یکی از پرسش هایی که پیرامون موضوع محرم مطرح است، این سوال می باشد که «آگاهی امام حسین ـ علیه‌السّلام ـ از شهادتش در کربلا ، چگونه با آیه «وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ» توجیه می‌شود؟»
 
* پاسخ

قبل از هر چیز، ضرورت دارد درباره تفسیر آیه فوق و آگاهی امامان از علم غیب یا عدم آن مطالبی بیان شود، آیه: «وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الُْمحْسِنِینَ»[۱] ؛ «و در راه خدا انفاق کنید (و با ترک انفاق) خود را به دست خود به هلاکت نیفکنید و نیکی کنید که خداوند نیکوکاران را دوست می‌دارد» .


این آیه در ذیل آیات جهاد آمده است که مردم را به انفاق در راه خدا تشویق می‌کند و انفاق نکردن به سربازان اسلام که از لحاظ تجهیزات و اسلحه باید به توانایی برسند؛ مساوی با از بین رفتن مسلمانان است. بنابراین معنای اصلی آیه این می شود:
«اگر در راه خدا انفاق نکنید و تجهیزات نظامی و جنگی را آماده نسازید؛ خود را با دست خود به هلاکت رساندید و دشمن را بر خود مسلط کردید».[۲]
تفسیر المیزان و تفسیر نمونه از این آیه استفاده عام نموده‌ و آن را محدود به انفاق نکرده‌ و می نویسند : آیه اطلاق دارد و شامل هرگونه تباهی و هلاکتی را می‌شود ، خواه از حیث افراط در صرف مال در راه خدا باشد و خواه از جهت تفریط در آن، بلکه شامل غیر انفاق هم می‌شود.[۳]


در نتیجه آیه شامل هر هلاکتی می شود که انسان به طور عمد یا اختیار اقدام به ضرر و هلاکت خود نماید، مانند: خودکشی، استفاده از غذای مضر و... .
اما این آیه شامل کسانی که به شهادت می‌رسند ، نمی‌شود همانطور در داستانی آمده است که در جنگ قسطنطنیه زمانی که شخصی به صفوف دشمن حمله نمود مردم گفتند: «این شخص با دست خود هلاکت را برای خود آماده کرده است» ابوایوب انصاری که صحابه پیامبر – صلی الله علیه و آله و سلم - بوده ، در آن جنگ حضور داشت ، گفت : شما این آیه (و لا تلقوا...) را تأویل به مردی می‌کنید که با حمله خویش شهادت را خواستار گردید؟! این آیه در حق کسانی که در راه خدا به شهادت می‌رسند، نازل نشده است ؛ بلکه این آیه در حق ما انصار نازل شده بود که یکی از ما گفت: اکنون خدا اسلام را شوکت داد ، خوب است ما به سر کار خود رویم و به اصلاح اموالی که ضایع شده بپردازیم به صرف مال در راه جهاد اموال ما به هدر رفت و اگر در مدینه می‌ماندیم ، مال خود را حفظ می‌کردیم ؛ در این هنگام این آیه نازل شد که ماندن در مدینه و ترک جهاد به خاطر حفظ مال، هلاکت است.[۴]
«وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً»[۵] ؛ «و هرگاه کسی از خانه خویش برای هجرت به سوی خدا و رسول او بیرون آید و در سفر مرگ وی فرا رسد اجر و ثواب چنین کسی بر خداست و خدا پیوسته بر خلق آمرزند و مهربان است.»
با توجه به تفسیر آیه و این‌که امام حسین ـ علیه‌السّلام ـ می‌دانست که به شهادت می‌رسد ، لازم است مطالب ذیل مورد بحث و تحقیق قرار بگیرد :

۱ – آگاهی ائمه اطهار علیهم السلام از علم غیب
با دقت در آیات مختلف قرآن، به خوبی روشن می‌شود که دو دسته آیات در زمینه علم غیب وجود دارد:
دسته اول: آیاتی که علم غیب را مخصوص خدا معرفی می‌کند و از غیر او نفی می‌کند؛ مانند:
• «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ»[۶] ؛ «کلید های غیب نزد خداست و جز او کسی آنها را نمی‌داند»
• «قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللَّهُ»[۷] ؛ «بگو هیچ یک از کسانی که در آسمان‌ها و زمین هستند غیب را نمی‌دانند، جز خدا»
• و آیات دیگر مانند: (انعام: ۵۰)، (اعراف: ۱۸۸)، (یونس: ۲۰) و... که به صراحت دلالت دارند که علم به غیب، مخصوص خداوند است.
دسته دوم : آیاتی که به روشنی نشان می‌دهد که اولیای الهی توسط خداوند از غیب آگاهی می یافتند؛ مانند:
• «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ»[۸] ؛ «چنان نبود خدا شما را از علم غیب آگاه کند، ولی خداوند از میان رسولان خود هرکس را بخواهد بر می‌گزیند (و قسمتی از اسرار غیب را در اختیار او می‌گذارد)»
• و در معجزات حضرت مسیح ـ علیه‌السّلام ـ می‌خوانیم که فرمود:‌ «وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ»[۹] ؛ «من شما را از آنچه می‌خورید، یا در خانه ‌های تان ذخیره می‌کنید؛ خبر می‌دهم».
در نتیجه خداوند تمامی اسرار غیب را به رسولان خود نداده ؛ ولی به طور اجمال به آنها اعطاء نموده است.
از طرف دیگر روایات زیادی وارد شده است که نشان می‌دهد که پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ و امامان ـ علیهم‌السلام ـ اجمالاً آگاهی از غیب داشتند و گاه از آن خبر می‌دادند و در نهج‌البلاغه پیشگوئی‌های زیادی به چشم می‌خورد که نشان می‌دهد که حضرت علی ـ علیه‌السّلام ـ به بعضی از اسرار غیب آگاهی داشت؛ مانند:
• آنچه در خطبه «۱۳» در مذمت اهل بصره آمده است که می‌فرماید: «گویا می‌بینم عذاب خدا از آسمان و زمین بر شما فرود آمده و همه غرق شده‌اید، تنها قله بلند مسجدتان همچون سینه کشتی در روی آب نمایان است.»
• یا نسبت به «حجر بن قیس» فرمود: «که تو را بعد از من مجبور به لعن می‌کنند»[۱۰]
• و آنچه درباره «مروان» فرمود:‌ «که او پرچم ضلالت را بعد از پیری به دوش خواهد کشید».[۱۱]
• و آنچه کمیل بن زیاد به حجاج گفت که امیرالمؤمنین علی ـ علیه‌السّلام ـ به من خبر داده که تو قاتل منی.[۱۲]
• و آنچه درباره خوارج نهروان فرمود: «که جنگ با آنها، از گروه ما ده نفر کشته نمی‌شوند و از آنها ده نفر نجات نمی‌یابند».[۱۳] و مطلب عیناً چنین شد.
مرحوم علامه مجلسی (ره) در جلد «۲۶» بحارالانوار، بالغ بر «۲۲» حدیث در زمینه آگاهی پیامبران و امامان بر اسرار غیب آورده است.

۲- آگاهی امام حسین علیه السلام از شهادت خود
روایات زیادی وارد شده است که پیامبران گذشته[۱۴] و پیامبر اسلام – صلی الله علیه و آله و سلم - و حضرت علی ـ علیه‌السّلام ـ از واقعه کربلا خبر داده اند ؛ حتی شخص امام حسین ـ علیه‌السّلام ـ نیز از شهادتش خبر داد؛ حذیفه می‌گوید: از امام حسین شنیدم که می‌فرمود :
«به خدا سوگند بنی‌امیه بر قتل من اجتماع خواهند کرد و عمر سعد فرمانده سپاه شان خواهد بود».
عرض کردم : یابن‌رسول‌الله! آیا پیامبر به شما خبر داده‌اند؟
فرمودند: «خیر».
حذیفه گوید : خدمت رسول‌الله شرفیاب شدم و جریان سخنان امام را به عرض رساندم.
پیامبر فرمود: «علم من، علم حسین است و علم حسین از علم من است».[۱۵]
همچنین ایشان در خطبه آتشین خود در مکه قبل از مسافرت به کوفه فرمودند: «... هیچ نیروی حکم‌فرما نیست مگر به اراده خداوند... برای من قتلگاهی معین گردیده است که در آنجا فرود خواهم آمد گویا با دیدگان خود می‌نگرم درندگان بیابان‌ ها بین سرزمین نواویس و کربلا، اعضاء و اندام‌ های پیکرم را قطعه قطعه می‌کنند...»[۱۶]
پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در عالم خواب به امام حسین فرمودند: «یا حسین اخرج الی العراق فان الله تعالی شاء ان یراک قتیلا...»[۱۷] ؛ «وظیفه تو حرکت به سوی کربلا و عراق است و خداوند خواسته تا تو را کشته ببیند»
همه اینها دلالت بر این دارد که امام حسین ـ علیه‌السّلام ـ از شهادت خود در این مسافرت آگاهی داشت.
از لحاظ ظاهری و تاریخی، امام به قصد کوفه حرکت نموده است نه به قصد کربلا. این با علم لدنی و آگاهی امام از شهادتش که از عمق معنویت امامت سرچشمه گرفته است؛ منافات ندارد. چون پیامبران و امامان ـ علیهم‌السلام ـ انسان‌های مافوق هستند نه مافوق انسان. لذا در کارهای اجتماعی خود، که در معرض دید عموم و تاریخ قرار می‌گیرد، باید با سیره عقلاء مطابقت داشته باشد و مورد فهم و پذیرش منطقی آیندگان قرار گیرد؛ اگر قرار بر این بود که حرکت امام حسین –علیه السلام- و شهادتش الهام خصوصی خدا باشد، نقض غرض پیش می‌آمد در حالی که به تاریخ می‌نگریم تمام حرکات امام حسین از روی عادی و بر اثر اتفاقات زمان و موافق با نظر عقلای عالم است مثلاً:
• بیعت نکردن با ظالم،
• نوشتن نامه از طرف سران کوفیان برای امام حسین ـ علیه‌السّلام ـ برای به دست گرفتن حکومت و زعامت مردم ،
• حرکت امام به سوی کوفه و برای تشکیل حکومت و امر به معروف و نهی از منکر،
• مانع شدن لشکر حر ،
• درخواست امام حسین برای بازگشت به وطن ،
• شروع نکردن به جنگ و دست بیعت به ظالم ندادن و همراه بردن زن و بچه و...
همه اینها دلالت از عادی بودن قضیه و بشری بودن است ؛ همین امر سبب شده است که حرکت امام حسین ـ علیه‌السّلام ـ ، تحسین برانگیز عقلاء عالم قرار بگیرد که حسین را شایسته تکریم و احترام بدانند.[۱۸]


۳- علت قیام امام حسین ـ علیه‌السّلام ـ با توجه به آگاهی از نتیجه آن
اول : طبق عقیده شیعه، امامان معصوم ـ علیهم‌السلام ـ عِدل قرآن بلکه قرآن مجسم هستند و از قرآن جداشدنی نیستند و تمام رفتار و گفتار و اعمال شان براساس قرآن و نیز قرآن مترجم و مفسر آنها می‌باشد. بنابراین اگر در مسئله‌ای نسبت به ائمه ـ علیهم‌السلام ـ ایجاد شبهه‌ای شود که بعضی از اعمال آنها در ظاهر مطابق با قرآن نیست! یا باید در فهم خود از قرآن شک کنیم یا برداشت ما از رفتار معصومین اشتباه بوده است چون آنها قرآن ناطق هستند.

دوم: ذکر چند نکته ضروری:


اوّلاً: در این جهان اهداف مقدسی است که جان انسان در مقابل آن ارزشی ندارد، لذا با خطر افتادن آن اهداف (مانند: دین اسلام، حیثیت جامعه اسلامی، و...) لازم است جان را فدای آن هدف مقدس نمود؛ امام حسین ـ علیه‌السّلام ـ با در خطر افتادن دین اسلام، و تحریف مطالب قرآن، جان خویش را در کف اخلاص گذاشت ، همانگونه که حضرت علی ـ علیه‌السّلام ـ در لیلة المبیت برای حفظ جان پیامبر که هدف مقدس‌تری بوده است در رخت خواب پیامبر خوابیده.
در این موارد القاء نفس در هلاکت نیست. هلاکت مرگ بدون دلیل است که هم از زندگی دنیا متضرر شده و سرمایه عمر خویش را از دست داده است و هم از زندگی و جاودانگی آخرت. امّا شهادت هرچند حیات زودگذر زندگی دنیوی را از دست می‌دهد ولی در مقابل حیات جاوید آخرت را خریده است و هم در دنیا یاد و خاطره آن زنده و الگوی آیندگان می‌گردد.


ثانیاً: عمر و جان انسان سرمایه‌ای است که از آن برای رسیدن به تکامل و سعادت اخروی استفاده نمود و کسی که در راه خدا به شهادت برسد، چندین برابر درجات تکامل معنوی را به دست می‌آورد در حالی که هلاکت، از دست دادن چنین سرمایه است:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ»[۱۹] «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! آیا شما را به تجارتی راهنمایی کنم که شما را از عذاب دردناک رهایی می‌بخشد؟»


ثالثاً: از جهت بعد توحیدی، مالک تمام موجودات، آفریدگار یکتا است. و آنچه از طرف خدا صادر می‌شود چه در قضا و قدر تکوینی و چه در قضا و قدر تشریعی (دستور جهاد،‌ امر به معروف و...) همه دارای خیر و مصلحت و کرامت است و هیچ‌گاه در آن هلاکت نیست. لذا معصومین اگر از طرف خدا اجازه داشتند تا به شهادت برسند برای آنها واجب بوده و عملی که به اذن خدا باشد هلاکت نیست.

علامه طباطبائی (ره) درباره علم امام حسین ـ علیه‌السّلام ـ می‌فرماید: علم امام به اعیان خارجیه و حوادث و وقایع دو قسم است:


قسم اول: علم عادی مانند دیگران.

قسم دوم: امام در هر شرایطی (به اذن خداوندی) به حقایق جهان هستی آگاه است[۲۰]
پس فرق است بین شهادت و هلاکت. هلاکت ضایع شدن و هدر دادن خود بدون ثمره و هدف است، که مورد نکوهش خدا و خلق خدا قرار می‌گیرد، امّا شهادت در راه خدا مانند: شهادت امام حسین ـ علیه‌السّلام ـ که با ریختن خون خود دین رسول‌الله ـ صلی الله علیه و آله ـ را حیات دیگری بخشید و اسلام ناب را زنده نگه داشت و دانشگاه و مکتب عشق و ایثار و از خودگذشتگی شده است، این حیات است نه ممات.[۲۱]

پی نوشت ها:
[۱] . بقره / ۱۹۵.
[۲] . ر.ک؛ مکارم شیرازی، ناصر ؛ تفسیر نمونه ، تهران ، دارالکتب الاسلامیه ، ۱۳۷۱ه . ش ، ج ۲، ص ۲۱.
[۳] . رک : طباطبایی ، محمد حسین ؛ تفسیر المیزان ، قم ، رجاء، ج ۲، ص ۹۹. و ر.ک؛ تفسیر نمونه، پیشین ، ج ۲، ص ۲۱.
[۴] . المیزان، پیشین ، ج ۲،‌ص ۹۹؛ لهوف: سید بن طاووس، ص ۴۹.
[۵] . نساء/ ۱۰۰.
[۶] . انعام / ۵۹.
[۷] . نمل / ۶۵.
[۸] . . آل‌عمران / ۱۷۹.
[۹] . همان / ۴۹.
[۱۰] . مستدرک الصحیحین، ج ۲، ص ۳۵۸.
[۱۱] . طبقات ابن سعد: ج ۵، ص ۳۰.
[۱۲] . الاصابة ابن حجر، ج ۵، ص ۳۲۵.
[۱۳] . شرح ابن ابی حدید، ج ۳، ص ۱۷۴.
[۱۴] . مانند حضرت آدم (بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۴، ص ۲۲۳) و مانند حضرت ابراهیم ـ علیه‌السّلام ـ (همان، ص ۲۲۳) و حضرت نوح ـ علیه‌السّلام ـ (همان، ۲۴۳).
[۱۵] . اثبات الهداة، ج ۵، ص ۲۰۷.
[۱۶] . لهوف، ص ۵۳.
[۱۷] . لهوف، سید بن طاووس، ص ۶۵.
[۱۸] . مطهری ، مرتضی ؛ حماسه حسینی ، انتشارات صدرا، ج ۳، ص ۸۴.
[۱۹] . صف / ۱۰.
[۲۰] . ر.ک، چهره‌های درخشان، حسین بن علی،‌ علی ربانی خلخالی، قم ، مکتب الحسین، چاپ ششم ، ۱۳۷۹ه . ش ، ص ۱۳۴.
[۲۱] . ر.ک؛ نهضت عاشورا، تحقیق، مرکز مطالعات و پژوهش‌های فرهنگی حوزه علمیه قم،‌ چ ۱، ۱۳۸۱، ص ۲۵. و ترجمه و متن کامل لهوف سید بن طاووس، چ ۸، انتشارات نوید اسلام، ۱۳۷۹، ص ۴۷. و ره‌توشه راهیان نور ویژه محرم، سال ۱۳۷۵، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم،‌ص ۹۰ـ۱۲۰. و پرتوی ا ز عظمت حسین حضرت آیت‌الله صافی.

مـسلم بن عـقـیل بن ابیطالب برادرزاده امیرالمؤمنین علی علیه السلام و داماد آنحضرت و پسر عموی امام حسین و مورد اعتماد و وثوق آن حضرت بوده و باتفاق امام از مدینه به مکه هجرت نمود.
پـدرش عـقیل نسّابه عرب بود چنانکه حضرت امیرالمؤمنین پس از رحلت زهرای اطهر (س) خـواست ازدواج کند به عقیل فرمود: تو عالم به انساب عربی زنی را برای من پیدا کن که دارای چنین و چنان اوصافی باشد تا از او فرزندان شجاع و دلیری بوجود آید.
عقیل عرض کرد: ام البنین کلابیه را به شما معرفی می نمایم که واجد چنین صفاتی است و پدران او از شجاعان عرب و در دلاوری معروف و مشهورند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از شهادت مسلم بنعقیل خبر می دهد
ابن عـباس روایت مـی کند: قـال عـلی لرسول الله صلی الله عـلیه و آله: یا رسول الله انک لتحبّ عقیلا؟ قال: ای و اللّه لاحبّه جبّین: حبّا له و حبّا لحبّ ابی طالب له و انّ ولده لمـقـتـول فـی مـحبّة ولدک ، فـتدمع علیه عیون المؤمنین ، و تصلّی علیه الملائکة المـقـرّبون ، ثـمّ بکی رسول الله حتـی جرت دمـوعـه عـلی صدره ثـمـّ قال: الی الله أشکو ما تلقی عترتی من بعدی .
«عـلی عـلیه السلام به رسول خـدا صلی الله عـلیه و آله عـرض کرد: ای رسول خدا عقیل را دوست می داری؟ رسول خدا فرمود: آری بخدا او را از دو جنبه دوست دارم یکی بخاطر خودش و دیگری بخاطر این که ابوطالب او را دوست می داشت همانا پسرش مـسلم بخـاطر محبت و دوستی فرزندت (حسین) در راه او کشته می شود و بر شهادت او مؤمـنین اشک مـی ریزند و فـرشتـگـان مـقـرب بر او درود مـی فـرستـند سپـس رسول خـدا آنچـنان گریست که اشکهایش بر سینه مبارکش فرو ریخت آنگاه فرمود بخدا شکایت می برم از آنچه که بر عترت من بعد از من می گذرد.
(۸۰)»


مسلم بن عقیل به کوفه می رود
امـام حسین عـلیه السلام جناب مـسلم بن عـقـیل را به نیابت از طرف خود به کوفه گسیل داشت و قیس بن مسهر را هم ملازم وی نمود و عبدالرحمن بن عبدالله و عمارة بن عبدالله نمـایندگـان مـردم کوفه نیز با مسلم و نامه امام حرکت نمودند امام حسین مسلم را به هنگام حرکت به تقوی و کتمان سر و مدارات با مؤمنین سفارش کرد و فرمود: اگر مردم در یاری مـا مـتـحد بودند و به یاری آنها اعـتـمـادی بود سریعـا برایم بنویس مـسلم بن عـقـیل پـس ‍ از وداع با امـام به سوی مـدینه منوره رهسپار شد و نمایندگان راهی کوفه شدند، مـسلم پـس از ورود به مـدینه ابتـدا به مـسجد رسول خـدا صلی الله عـلیه و آله و سلم رفـت و نمـاز خـواند و سپس به خانه رهسپار گـردید و با اهل بیت خود وداع کرد و دو نفر راهنما استخدام نمود و بطرف کوفه حرکت کرد امـا راهنمایان راه را گم کردند و بر اثر تشنگی هر دو جان دادند و مسلم با قیس بن مـسهر بزحمت خود را به مضیق که آبادی بنی کلب بود رسانید و نامه ای به امام نوشت که مـرا از این مـأمـوریت مـعـاف دار که با پـیش آمـدی که برایم نمود این سفر را به فال نیک نمی گیرم و نامه را بوسیله قیس برای حضرت فرستاد.
امـام حسین عـلیه السلام استعفای وی را قبول نفرمود و نوشت: نباشد که ترس ترا به استعفأ وا داشته باشد سپس او را امر به رفتن به کوفه و انجام مأموریت فرمود، مسلم با وصول پاسخ امام براه خود ادامه داد تا بکوفه رسید و به خانه مختار بن ابی عبیده ثقفی وارد شد.
(۸۱)


مسلم در خانه مختار
مسلم بن عقیل نماینده امام حسین علیه السلام پس از ورود به کوفه به خانه مختار بن ابی عـبیده ثـقفی وارد شد، زیرا اولا مختار در میان شیعه فردی سرشناس و متنفذ و مقتدرترین افـراد شیعـه بود ضمـنا نسبت به حضرت امام حسین علیه السلام بسیار علاقه مند و خیرخواه آن حضرت بود و علاوه بر مراتب گذشته مختار داماد نعمان بن بشیر حاکم کوفه بود که عـمـره دخـتـر نعـمـان همـسر مـخـتـار بود و بهمـین جهت از اعمال قدرت نعمان علیه مسلم جلوگیری می شد.
و شاید بیشترین موفقیت مسلم در امر بیعت گرفتن برای امام همین بوده است مختار هم به تـمـام مـعـنی از مسلم استقبال کرد و منتهی درجه تکریم و احترام از وی بجا می آورد و مردم شیعـه از اطراف و اکناف به خانه مختار که از نظر وسعت نیز استعداد خوبی داشت روی آوردند.
مـسلم نامه امام حسین علیه السلام را برای هر دسته و جمعیتی که حضور می یافتند قرائت مـی کرد و آنها از شوق اشک مـی ریخـتند و از آمدن نایب امام اظهار خوشوقتی و آرزو می کردند که به وسیله مسلم یا شخص امام حسین علیه السلام از تحت حکومت ظالمانه اموی نجات یابند و روش ‍ حکومت عدل علی علیه السلام دوباره به اجرأ در آید.
(۸۲)


بیعت کوفیان با مسلم
وقـتـی مـردم کوفـه خـبردار شدند که نماینده امام حسین علیه السلام به کوفه آمده و در خـانه مـخـتـار نزول اجلال فـرمـوده است دسته دسته بحضورش ‍ رسیده و با او بیعت می نمودند تا اینکه وعده بیعت کنندگان به هیجده هزار نفر رسید.
در این هنگام مسلم بن عقیل نامه ای به حضرت نوشت که تاکنون هیجده هزار نفر بیعت کرده اند اگر صلاح می دانید به سوی کوفه حرکت کنید.
خـبر بیعـت مردم با مسلم بگوش نعمان بن بشیر والی کوفه رسید به مسجد رفت و بر فـراز مـنبر شد و با مردم سخن گفت و آنها را از فتنه بر حذر داشت و اضافه نمود: تا کسی با من جنگ نکند من با او به نبرد نخواهم پرداخت و به گمان و وهم و تهمت کسی را نخـواهم گرفت پس برای ایجاد تفرقه و آشوب شتاب نکنید که موجب خونریزی و هلاکت مـردان و غـصب و غارت اموال است و من امیدوارم که طرفداران حق و آنها که حق را می شناسند در بین شما بیش از منکرین آن و طرفداران باطل باشد.
عـبدالله بن مسلم بن سعید حضرمی که از طرفداران بنی امیه بود در مقام انتقاد و اعتراض برآمـد و باو گـفـت: طریق مسالمت آمیزی که تو در پیش ‍ گرفته ای صحیح نیست باید سخـت گـیری کرد و روشی که تو انتخاب نموده ای روش مستضعفین است نعمان بن بشیر گـفـت: أن اکون مـن المـستضعفین فی طاعة اللّه احبّ الیّ من ان اکون من الاعزین فی معصیة الله .
«یعـنی من دوست دارم که از مستضعفین باشم در اطاعت و فرمانبرداری از خدا تا اینکه از عزیزان و سختگیران باشم در نافرمانی خدا و از منبر فرود آمد.
(۸۳)»


شرایط بیعت با حسین علیه السلام
مـسلم بن عـقیل در بیعت با مردم مسائلی را شرط می کرد و با این شرایط از مردم بیعت می گرفت:
۱ ـ با حسین بیعت می کنیم تا مردم را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت کنیم .
۲ ـ با ستمکاران و دشمنان اسلام و مسلمین بجنگیم .
۳ ـ از مستضعفین و محرومان جامعه حمایت کنیم .
۴ ـ در آمد کشور اسلامی یکسان و برابر میان مسلمانان تقسیم گردد.
۵ ـ حقوق از دست رفته مظلومان را بگیرند و به آنان برگردانند.
۶ ـ از خاندان پیامبر حمایت و آنان را یاری دهند.
۷ ـ آشتـی کنند با هر که با خاندان پیامبر در صلح و آشتی هستند و بجنگند با هر که با این خاندان در جنگ است .
(۸۴)


چه تعدادی با مسلم بیعت کردند؟
در شمـاره و تـعـداد بیعـت کنندگـان با مـسلم بن عـقـیل اخـتـلاف است و مـشهورتـرین اقوال در میان مورخین چهار قول است:
۱ ـ چـهل هزار نفـر که شارح وافـیه ابی فـراس این قول را اختیار نموده است .
۲ ـ سی هزار نفـر که این قول نیز عقیده بسیاری از مورخین نظیر دایرة المعارف وجدی ، روضة الاعـیان فـی اخبار مشاهیرالزمان ، و مناقب الامام علی بن ابی طالب علیه السلام و غیره است .
۳ ـ بیست و هشت هزار نفـر، چـنانکه از تـاریخ ابی الفـدأ نقل شده .
۴ ـ هیجده هزار نفر و این گفته مشهورترین اقوال بین مورخین و حکایت نامه مسلم به حسین عـلیه السلام است این قول منافات با گفته دیگران ندارد زیرا مسلما بعد از نوشتن نامه هم عده ای بیعت کردند.
(۸۵)


ابن زیاد به فرمانداری کوفه منصوب می شود
نعمان بن بشیر از اصحاب رسول خدا علیه السلام است منتها در جنگ صفین با معاویه و از اتـباع او بود و لذا مـعـاویه او را به فرمانداری کوفه منصوب نمود، و یزید هم وی را ابقـأ کرد و در فـتـنه ابن زبیر هم والی حمص بود و با مردم آن سامان به جنگ پرداخت عـبدالله بن مسلم پس از انتقاد از روش نعمان نامه ای به یزیدبن معاویه نوشت و جریان ورود مـسلم بن عـقـیل به کوفه و بیعت مردم را به او گزارش نمود ضمنا متذکر شد که نعـمـان مرد ضعیفی است یا اینکه خود را به ناتوانی می زند، اگر به کوفه نیازمندی حکمـران مـقـتـدری بفـرست تـا امـر تـو را تـنفـیذ و با دشمـنانت مـثـل تـو عـمـل کند، عـمـر بن سعد بن ابی وقاص و عمارة بن ولید بن عقبه هم نظیر نامه عبدالله برای یزید نوشتند.
یزید با سرجون رومـی که از غلامان معاویه بود و در زمان حیات معاویه موقعیت و مقام والایی یافته بود به مشورت پرداخت .
سرجون گفت: پدرت طبق عهدنامه ای حکومت کوفه را هم به عبیدالله بن زیاد واگذار کرد لکن قـبل از تنفیذ آن مرد، تو نیز چنین کن و کوفه و بصره را به عبیدالله زیاد واگذار. یزید رأی سرجون را پذیرفت در حالیکه با عبیدالله میانه خوبی نداشت ، سرانجام نعـمان بن بشیر از کوفه برکنار، و عبیدالله بن زیاد به جای او منصوب گردید یزید نامه ای به ابن زیاد نوشت که پسر عقیل ، به کوفه رفته و مردم اطرافش گرد آمده اند با رسیدن این نامـه خـود را به کوفـه برسان و به هر حیله و نیرنگی شده پسر عقیل را به چنگ آور و او را در بند کن یا بکش یا او را از کوفه بیرون کن والسلام و نامه را به وسیله مـسلم بن عـمـرو باهلی همـراه ابلاغ حکومـت کوفه برای عبیدالله زیاد فرستاد.
(۸۶)


سخنرانی ابن زیاد در بصره
چون فرمان حکومت کوفه بدست ابن زیاد رسید از خوشحالی پر در آورد و به این جهت در بصره اعلان عمومی کرد و مردم اجتماع کردند، ابن زیاد به منبر رفت و با مردم بصره با این جملات سخن گفت:
همانا امیرالمؤمنین یزید مرا حاکم کوفه گردانید و فردا عازم کوفه ام بخدا قسم برای مـن هیچ کاری مـشکل نیست و هیچ مـلامتی متوجه من نخواهد شد و هر که با من به مخالفت برخیزد او را بسختی مجازات می کنم و شمشیرم برای دشمنان آماده است .
مـردم بصره ! عـثـمـان بن زیاد بن ابی سفیان را خلیفه و جانشین خود قرار دادم از ایجاد اخـتـلاف و فـتـنه بترسید بخدایی که جز او خدایی نیست اگر بشنوم کسی به مخالفت برخـاستـه نه تـنها او را گـردن مـی زنم بلکه فامیل و بستگانش را به قتل می رسانم ، افراد زیردست را به جرم مافوق مؤ اخذه می کنم تا همگی تسلیم گردند و هیچ مخالفتی وجود پیدا نکند.
من فرزند زیاد و شبیه ترین انسانها به او هستم .
(۸۷)
نکته: ابن زیاد ملعون برادرش عثمان را جانشین خود قرار داد لیکن بی شرمی و افتضاح این است که ابن زیاد برخلاف قانون مقدس اسلام به استلحاف پدرش به ابو سفیان افـتـخـار مـی کند، و مـوضوع دیگـر در تـشبیه کردن خود به زیاد نظر به شقاوت و خونریزی زیاد دارد و می خواهد به این وسیله مردم را تهدید نماید.


ابن زیاد به کوفه می آید
ابن زیاد پـس از دریافـت نامـه وسایل سفـر را فـراهم نمود و باتفاق مسلم بن عمرو فـرستـاده یزید و شریک بن اعور حارثی به سوی کوفه حرکت نمود و گفته شده که پـانصد نفر با او بودند، و چون شریک بن اعور از شیعیان خاص امام حسن علیه السلام بود در بین راه مـتـوقـف شد تـا شاید ابن زیاد هم تـوقـف نماید و حسین علیه السلام قـبل از او وارد کوفـه گـردد، اما ابن زیاد با سرعت تمام به راه خود ادامه داد تا جاییکه بسیاری از نزدیکان او در راه مـاندند و از همراهی با ابن زیاد اظهار عجز و ناتوانی نمودند لیکن عبیدالله اهمیت نمی داد تا در قادسیه مهران غلام آزاد شده او هم از پای درآمد.
ابن زیاد به مـهران گـفـت اگر بقیه راه را با ما همراهی کنی تا وارد قصر شویم صد هزار درهم جایزه داری ، اما مهران گفت: بخدا قسم دیگر توانایی ندارم لذا ابن زیاد خود تنها با چند نفر از نزدیکانش وارد کوفه شد.
وی عـمـامه سیاهی بر سر نهاد و صورت و دهان خود را با دستمالی پوشانده بود، فقط چشمانش دیده می شد تا مردم گمان کنند حسین است که وارد کوفه شده . و هنگامی که وارد کوفه شد شب فرا رسیده بود و مردم کوفه که منتظر ورود امام حسین علیه السلام بودند به تـصور اینکه امام است اطرافش را گرفتند و سلام و درود می فرستادند و تحیت می گـفتند و ازدحام جمعیت هر لحظه افزوده می گشت حتی به دم اسبش چسبیده و با او حرکت می کردند، ابن زیاد از اظهار علاقه مردم به حسین ناراحت شده اما از ترس لب فرو بسته بود سرانجام عبدالله بن مسلم فریاد برآورد که امیر عبیدالله بن زیاد است و ابن زیاد هم لثـام را از صورت و دهان برداشت ، مـردم که با این صحنه روبرو شدند از اطرافش مـتـفـرق گـشتند و او بطرف قصر حکومتی براه افتاد وقتی به دارالاماره رسید نعمان بن بشیر هم به گمان اینکه حسین علیه السلام آمده است صدا زد: شما را به خدا از قصر دور شوید که امانتی است در دست من و به شما نمی دهم و علاقمند به جنگ با شما هم نیستم .
ابن زیاد گفت در را باز کن ، نعمان وقتی فهمید که او حسین نیست بلکه عبیدالله است در را باز کرد و ابن زیاد وارد قصر شد.
(۸۸)


سخنرانی ابن زیاد
عـبیدالله پـس از استقرار در قصر کوفه شب را به پایان رسانید، روز بعد دستور داد اعـلان کنند که مـردم در مسجد اجتماع نمایند و سپس به مسجد رفت و بر فراز منبر شد و سخـن را چـنین شروع کرد: اما بعد همانا امیرالمؤمنین مرا حاکم بر شهر شما و منابع درآمد شمـا قـرار داده و به من دستور داده تا حق ستمدیدگان را بستانم و به محرومان کمک کنم نسبت به افراد مطیع و فرمانبر خوبی و احسان نمایم و بر مخالفان و آنها که امرشان مشکوک است سخت بگیرم و من امر او را درباره شما موبه مو اجرأ می کنم برای نیکوکاران همـانند پدری مهربان و برای مطیعان همچون برادری مشفق ، و تازیانه و شمشیر برای کسانی که مـخـالفـت امـر نمایند آماده است سپس از منبر فرود آمد و سرشناسان جامعه را احضار کرد و بر آنها سخـت گـرفـت و گـفـت اسامـی آنها که از اهل کوفـه نیستـند و مخالفین امیرالمؤمنین و افراد مشکوک را برای من بنویسید و هر که اسامـی را ندهد باید همه کسانی که در ایل آنها زندگی می کنند تضمین کند که مخالفت با مـا نکنند، هر که چـنین عمل نکند نسبت به او مسئولیتی نداریم و جان و مالش بر ما حلال است ، و هر شخصیتی که در حومه او مخالفی وجود داشته باشد و به ما اعلان نکند او را جلو خانه اش به دار خواهیم آویخت .
(۸۹)


مسلم به خانه هانی بن عروة می رود
مسلم بن عقیل وقتی از سخنان ابن زیاد و تهدیدات او مطلع شد با شناختی که از او داشت و او را جنایتکاری می شناخت که پای بند به حقوق حقه کسی نیست ، از خدا نمی ترسد و از ارتـکاب هیچ جنایتـی برای رسیدن به هدفـش ابأ و امـتـناعـی ندارد و از طرفی محل سکونت مسلم را همگان می دانند، احساس خطر کرد و تصمیم گرفت خانه مختار را ترک کند و به جایی برود که معلوم نباشد و قدرت حمایت از او را هم داشته باشد لذا شبانه از خـانه مـخـتـار به خـانه هانی بن عروة
(۹۰) آمد و هانی را جلو در احضار کرد، هانی وقـتی مسلم را دید ناراحت شد، مسلم اظهار داشت: آمدم تا مرا پناه دهی و میهمان شما باشم ، هانی گـفـت: مـرا در مـخـطوری سنگین قرار دادی که اگر وارد خانه ام نشده بودی دوست داشتـم که برگردی لیکن این عمل برای من عار و ننگ است وارد شو اما نحوه رفتار هانی با مسلم و احتراماتیکه نسبت به او مبذول داشت که همه هم پیمانان خود را به بیعت با مسلم دعـوت کرد که بر حسب تـاریخ تعداد بیعت کنندگان در خانه هانی به هیجده هزار نفر رسید نشانگـر آن است که هانی از آمـدن مـسلم به خـانه اش استـقـبال کرده است خـلاصه آنکه مـسلم در خـانه هانی مـنزل کرد و شیعیان پنهانی به نزد او می آمدند و با او بیعت می کردند و ابن زیاد هم در مقام دستیابی وی بود اما از مکانش آگاهی نداشت .(۹۱)


چرا مسلم محل خود را تغییر داد
همواره سیاست و انقلاب مستلزم اسراری است که می باید تا به نتیجه رسیدن نهضت مکتوم بماند، و مختار بن ابی عبیده هر چند شخصیتی والا و دارای موقعیت خاصی بود لیکن چنان نبود که شخـصا دارای عـده و عـُده باشد تـا بتـوان از مـسلم حمایت کند مخصوصا که مـحل مـسلم شناخـتـه شده بود، امـا هانی بن عـروة رییس قـبیله ای بزرگ بود و قـبایل دیگری نیز زیر پیمان او بودند چنانکه مورخین نوشته اند: هرگاه هانی سوار می شد چهار هزار نفر سوار و هشت هزار پیاده با او حرکت می کردند و اگر هم پیمانان خود را احضار مـی کرد سی هزار سوار اجتماع می کردند، و با عنایت به اینکه هانی سخاوتمند بود و دست بازی داشت و از کمـک به دوستـان و قـبیله اش دریغ نداشت همه از جان و دل او را دوست مـی داشتـند و او را یاری می کردند لذا مسلم اندیشید که با ورود ابن زیاد به کوفه نیاز به حمایت خاصی دارد به خانه هانی پناهنده شد.
(۹۲)


مؤمن تروریست نخواهد بود
شریک بن اعور که از بصره همراه ابن زیاد به عزم کوفه حرکت نمود و پس ‍ از چند روز از ورود ابن زیاد وارد کوفه شد و به خانه هانی بن عروة میهمان گردید و چون مریض بود خـبر کسالتـش به ابن زیاد رسید به شریک اعلام کرد که به عیادتش خواهد آمد، شریک فرصت را مغتنم شمرده به مسلم گفت: هدف نهایی تو و پیروانت نابودی این مرد جنایتکار است و خدا زمینه نابودی او را فراهم کرده که چون وارد شد و کاملا قرار گرفت از خـلوتـگـاه در آی و او را به قتل برسان و پس از کشتن ابن زیاد به قصر دارالاماره می روی و هیچـکس با شما مخالفت نخواهد کرد و اگر من خوب شدم به بصره می روم و مردم بصره را آماده اطاعت از تو خواهم کرد و علامت ما آن باشد که هرگاه آب خواستم بدان که وقـت است ، امـا هانی مـخـالف بود و مـی گـفـت دوست ندارم در خـانه مـن این عمل انجام گیرد.
هنگـامی که ابن زیاد به خانه هانی آمد و از شریک عیادت نمود شریک چند بار تقاضای آب نمـود که به مسلم بفهماند موقع عمل رسیده است اما حرکتی از مسلم مشاهده نکرد لذا این اشعار را خواند:

مـا الانتـظار بسلمـی أن تـحیّوها  
  کأس المـنیّة بالتّعجیل فاسقوها

«چـه انتظار می کشی که سلمی را تحیت گویی با شتاب کاسه مرگ را به او بیاشام .»
و چون مسلم از پس پرده بیرون نیامد شریک این بیت را دو سه بار تکرار کرد.
ابن زیاد گفت: چطور است آیا هذیان می گوید؟
هانی گفت: آری از غروب تا به حال چنین است .
مـهران غـلام ابن زیاد مـوضوع را دریافـت و ابن زیاد را متوجه ساخت و با شتاب حرکت کردند در راه مـهران به ابن زیاد گفت شریک قصد کشتن ترا داشت ، ابن زیاد تعجب کرد که چگونه ممکن است چنین اراده ای داشته باشد با این احترام من از او آنهم در خانه هانی بن عـروة ، پس از خروج ابن زیاد مسلم از پشت پرده بیرون آمد، شریک در حالیکه تأسف می خورد او را گفت: چه چیز ترا از کشتن او باز داشت؟
مسلم گفت: دو چیز مانع از انجام این کار شد نخست آنکه کشتن وی در خانه هانی مورد پسند و خـوشایند هانی نبود دیگر آنکه حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسیده است:
انّ الایمان قید الفتک فلا یفتک مؤمن «هر آینه ایمان قید و بندی است برای ترور و مؤمن تروریست نمی باشد.»
شریک گفت: أما والله لو قتلته لقتلت فاسقا فاجرا کافرا غادرا.
«بخـدا قـسم اگـر او را کشته بودی یکنفر فاسق ، ستمکار، کافر و حیله گری را می کشتی .
(۹۳)»


کار مسلم مورد تحسین است
افراد زیادی بر عمل مسلم در تخلف از پیشنهاد شریک ایراد می کنند که ابن زیاد مسلما یک مسلمان نبود همانطور که شریک اظهار داشت: اگر او را کشته بود یک فرد فاجر، فاسق ، کافـر و مـکاری را کشته بود، و اگر ابن زیاد کشته می شد نیمی از قدرت یزید کاسته مـی شد و اقلا در کوفه کسی نبود جای او را بگیرد و حسین علیه السلام زمام امور را به دست مـی گرفت ، بنابراین ترک این اقدام دلیل بر ضعف سیاسی و یا ضعف روحی مسلم است .
آری در بدو نظر و آنها که از یک بعد به مسائل و حوادث می نگرند چنین است اما افراد حقیقت بین پای بند به شرف و فضایل انسانی این چنین قضاوت نمی کنند.
مـسلم بن عـقیل در دامن علی بن ابیطالب پرورش یافته و شاگرد مکتب حسین و فرستاده و رسول او است اگـر درست عـمـل کند به انقلاب حسینی عظمت بخشیده و اگر با توطئه و اعمال ناجوانمردانه پیش رود نهضت حسینی را که یک حرکت اسلامی محض است لکه دار کرده است ، او برادرزاده عـلی عـلیه السلام است یعـنی همـان کسی که عدل اسلامی را موبمو اجرأ می کند و یک میلیمتر از مسیر صحیح اسلامی منحرف نمی شود هر چـند در ظاهر فـرسنگـها از هدفـش دور شود، مـسلم بن عـقـیل وظیفـه اسلامی خود را باید در نظر بگیرد و مسئولیتی را که از طرف حسین علیه السلام به عهده اش نهاده شده درست اجرا کند، و حیثیت انقلاب و اسلام را باید حفظ نماید بنابراین به غـیر از اینکه انجام گرفت اگر انجام می گرفت صحیح نبود، و آنچه گفته شده درست نیست زیرا:


اولا مـسلم مـرد شجاعی بود که یک تنه در برابر قیام قشون ابن زیاد ایستادگی کرد و لشکر ابن زیاد از مـقاومت با او عاجز شدند و بالاخره با حیله پیش آمدند و امان دادند تا خود را تسلیم کرد.


ثانیا مسلم یک دستور اسلامی را که از پیامبر به او رسیده و در این موقع حساس وظیفه اش را بیان می کند بکار می گیرد تا در برابر خداوند و مردم سرافراز گردد و آن روایتی است که نقل فرمود:
الایمـان قـید الفـتـک . یعـنی ایمان پای بند مؤمن از ترور است مؤمن هرگز تروریست نخواهد بود.


ثـالثـا حسین علیه السلام مسلم را مأمور گرفتن بیعت از مردم کرده و مسئولیت جنگ و جهاد را به عـهده او نگذاشته بود و او وظیفه دیگری ندارد مخصوصا بدست آوردن پیروزی از طریقـه حیله و تـزویر و تـوطئه که اگر چنین می کرد قطعا مورد مؤ اخذه امام قرار می گـرفـت زیرا نهضت را مخدوش می ساخت خلاصه باید گفت: حسین مسلم را شناخته و او را لایق مـقـام نیابت خـاصه دانست که او را انتخاب فرموده و از نایب حسین غیر از این نباید انتظار داشت .


نیرنگ ابن زیاد برای دستیابی به مسلم
عـبیدالله بن زیاد پـس از تلاش بسیار به مخفیگاه مسلم دست نیافت و لذا برای آنکه از جایگـاه وی مـطلع گـردد سه هزار درهم به غـلامـش مـعـقـل داد و گـفت نزد یاران مسلم برو و با آنها انس بگیر و بگو من از اهالی حمض ‍ هستم و این پول را برای کمک به قیام آورده ام معقل به مسجد رفت و شنید که مردم باهم صحبت می کنند و با اشاره به مسلم بن عوسجه که در حال نماز بود می گویند: این مرد برای حسین بیعت می گیرد.
مـعـقـل نزد مـسلم بن عوسجه رفت و صبر کرد تا نمازش را سلام داد به او گفت: من مردی هستم از شهرهای شام که خدا بر من منت نهاده و مرا از دوستان اهلبیت قرار داد و این سه هزار درهم آورده ام و مـی خـواهم با مردی که شنیدم به این شهر آمده و برای حسین پسر پیامبر بیعـت می گیرد ملاقات کنم و از عده ای شنیده ام که شما با نماینده پسر پیغمبر مربوط هستـید و شمـا این پول را بگیرید و مرا بخدمتش ببرید تا با او بیعت کنم و می توانید قبل از رسیدن بخدمتش از من بیعت بگیرید.
مسلم گفت: من از ملاقات با شما خوشحالم امید است که به هدفت برسی و خداوند بوسیله تـو خـاندان پـیامـبرش را یاری کند ولی دوست نداشتـم که قـبل از تـعـیین سرنوشت این مـرد طاغـی شناخـتـه شوم آنگـاه مـسلم بن عـوسجه از معقل بیعت گرفت و با عهد و میثاق قوی که این امر را پنهان نماید روزهای متمادی آمد و رفت مـی کرد تـا آنکه به خـانه هانی راه یافـت و اخـبار مـسلم بن عـقـیل و شیعیان را به ابن زیاد گزارش می نمود.
(۹۴) او اولین کسی بود که وارد می شد و آخرین کسی بود که خارج می گردید.(۹۵)
ابن زیاد سران کوفه را می خرد
ابن زیاد نبض مـردم کوفـه را در دست داشت و مـی دانست که افـراد و جمـعـیت های اهل ایل و قـبیله ای از رییس قـبیله اطاعـت مـی کنند و رییس ایل و قـبیله ، بهر طرف رفت سایرین با اراده یا بی اراده دنبالش راه می افتند از اینرو ابن زیاد رؤ سای ایل و بزرگـان قـبایل را مـورد تـجلیل و احتـرام از یکسو و تـهدید و ارعـاب از سوی دیگـر قـرار داد و با بذل و بخـشش و دادن رشوه های کلان بزرگان را خریداری کرد و جذب قلوب نمود لذا زبانها به مدح و ثنای وی بکار افتاد، و رییس هر قبیله یک بازوی نیرومندی برای ابن زیاد شد و به تـفـرقـه جمـعـیت از اطراف مـسلم بن عقیل پرداختند.
کسانی که در مسیر حسین علیه السلام بسوی کوفه با آن حضرت تماس ‍ گرفتند به حسین می گفتند: اشراف رشوه های کلان گرفتند و خود را به یزیدیان فروختند، و بقیه مردم دلشان با شما است اما شمشیرها علیه شما است .
آری همـان هایی که به حسین نامه نوشتند و او را به سوی خود فرا خواندند و با خواندن فـرمـان حسین اشک شوق مـی ریخـتند با دریافت رشوه یکباره عوض شدند، و نامه ها و مطالب را که برای حسین نوشتند فراموش کردند همچون شبث بن ربعی و حجار بن ابجر و قـیس بن اشعـث و یزید بن حارث که برای حسین نامه دعوت می نویسند، نه تنها کمک نکردند بلکه در لشگر عمر سعد در روز عاشورا حضور داشتند و با حسین جنگیدند لعنة الله علیهم .
(۹۶)


هانی در مجلس ابن زیاد
هانی بن عروه به بهانه بیماری از حضور در مجلس ابن زیاد خودداری می نمود ابن زیاد به محمد بن اشعث و حسان بن اسمأ بن خارجه و عمروبن حجاج زبیدی (نفر اخیر پدر زن هانی بود) گفت: چه شده که هانی نزد ما نمی آید؟
گفتند علتش را نمی دانیم می گویند بیمار است .
ابن زیاد گـفـت: ولی من شنیده ام کسالتی ندارد و هر روز جلو خانه اش ‍ می نشیند دوست ندارم بین مـن و او که از بزرگـان و اشراف عـرب است کدورتـی حاصل گردد بروید او را با خود بیاورید.
ابن زیاد اندیشید تا وقتی که هانی در خانه است و آزاد است نمی تواند بر اوضاع مسلط گـردد زیرا در برابر هر اقدامی که او بخواهد علیه مسلم انجام دهد، هانی با افراد قبیله خـود و هم پیمانانش از آن جلوگیری می کنند و ابن زیاد شکست می خورد، لذا می باید دست هانی را از مـردم و دست مـردم را از او قـطع کرد تـا فـارغ البال بتواند برنامه اش را اجرا کند، کسانی که مأمور جلب هانی شده بودند از نقشه ابن زیاد آگاهی نداشتند لذا به خانه هانی رفتند و به او گفتند چرا به دیدن امیر نمی آیی؟ هانی گـفـت: بیمارم . گفتند: به او رسانده اند که تو مریض نیستی و سوگند دادند که باهم برویم نزد ابن زیاد و او را با خود بردند، ابن زیاد وقتی هانی را دید این شعر را خواند:

 

ارید حیاته و یرید قتلی // غدیرک من خلیلک من مرا

 

مـن خـواهان حیات و زندگی اویم و او کشتن مرا اراده کرده عذر تو چیست از دوستانت از قبیله مراد سپس به هانی گفت: این جریاناتی که در خانه ات بر علیه امیرالمؤمنین و مسلمانان اتفاق می افتد چیست؟ مسلم بن عقیل را در خانه ات راه داده ای و مردم را در آنجا جمع می کنی و اسلحه تهیه می نمایی و تصور می کنی که از ما پنهان می ماند و آشکار نمی گردد.
هانی انکار نمود ابن زیاد غلام خود معقل را خواست و به هانی گفت او را می شناسی؟ هانی فـهمـید که معقل جاسوس ابن زیاد بوده لذا شروع کرد به عذر خواهی که من مسلم را به خانه ام راه نداده ام خودش آمده و شرم و حیا مانع از آن شده که او را بیرون کنم و اینکه به من اجازه بده بروم او را از خانه بیرون کنم .
ابن زیاد گـفـت: تـرا رها نمـی کنم تـا آنکه مـسلم را تحویل من دهی !
هانی: نه بخـدا چـنین کاری نمی کنم و مهمانم را تسلیم تو نخواهم کرد تا او را به قتل برسانی .
(۹۷)


یک درس آموزنده
هانی بن عـروه شهادت را بر ننگ و عار ترجیح داد و حاضر نشد میهمان خود را تسلیم دژخـیمـان کند، وقتی که بین ابن زیاد و هانی گفتگو به درازا کشید مسلم بن عمرو باهلی به عبیدالله بن زیاد گفت: مرا با او تنها گذارید تا با وی سخن گویم شاید بتوانم او را راضی کنم که مسلم بن عقیل را تحویل دهد، پس با موافقت ابن زیاد به نقطه خلوتی از مجلس رفت که ابن زیاد آنها را می دید و صدایشان را می شنید و هانی را هم با خود به آنجا برد و به او گـفـت: هانی تـرا بخـدا باعـث قتل خود و گرفتاری ایل و عشیره ات مشو، این مرد (ابن زیاد) پسر عموی این طایفه است و مـسلم را نمـی کشد و به او صدمـه ای نمـی رساند و تـو او را تحویل سلطان می دهی و برای تو هم عیب و ننگی نیست .
فـقـال هانی: والله عـلیّ فـی ذلک اعـظم العـار ان ادفـع جاری و ضیفـی و هو رسول ابن بنت رسول الله و انا حیّ صحیح و أسمع و أری شدید الساعد کثیر الاعوان و الله لو لم آکن الا وحدی لیس ناصر لم ادفعه حتی اموت دونه .
«هانی گـفـت بخدا قسم اینکار برای من بزرگترین ذلت و ننگ است که پناهنده و مهمان خـود که فرستاده فرزند رسول خدا است تسلیم نمایم در حالیکه زنده ام و به سلامت و می شنوم و می بینم و بازویی توانا و یاران بسیار دارم ، بخدا اگر کسی را هم نداشته باشم و تـنها و بی یار و یاور هم باشم او را تحویل نمی دهم تا آنکه قبل از او بمیرم .»
آری هانی این مرد خدا و آزاده شهادت را بر ننگ و عار ترجیح داد و حاضر نشد که مهمان و پناهنده خود را تسلیم دژخیمان کند.
مـسلم بن عـمـرو باهلی که مـأیوس شد به ابن زیاد گـفـت: امـیر! مـسلم را تحویل نمی دهد حتی آنکه کشته شود!!
ابن زیاد گفت: بخدا اگر او را تحویل ندهی گردنت را می زنم .
هانی: اذا واللّه تکثر البارقة حولک . «اگر چنین کنی با شمشیرهای زیادی روبرو خواهی شد.»
ابن زیاد: مـرا به شمشیرهای کشیده می ترسانی ، و دستور داد هانی را نزد او بردند و با چوبی که در دست داشت به صورت و بینی او زد که گوشت صورتش کنده شد و خون از بینی وی جاری گشت .
هانی دست به قبضه شمشیر یکی از مأمورین برد که حمله نماید لیکن پلیس ابن زیاد مانع شد.
ابن زیاد گفت: او را ببرید که خونش مباح است .
هانی را کشان کشان بردند به اطاقی افکندند و در را برویش بستند حسان بن خارجه به عـبدالله بن زیاد گـفـت: مـا او را با حیله و مکر به اینجا کشاندیم و تو با او این چنین رفتار کردی .
ابن زیاد خشمگین شد و دستور داد با مشت و سیلی او را بر جای خود نشاندند محمدبن اشعث گفت: ما به رأی امیر خشنودیم زیرا او مؤ دب است !
(۹۸)


قصر حکومتی محاصره می شود
به عمروبن حجاج پدر زن هانی بن عروه خبر دادند که هانی کشته شد عمرو قبیله مذحج را آگـاه ساخـت و با افـراد قبیله به سوی دارالاماره حرکت نمود و قصر را محاصره کردند، عمروبن حجاج در بیرون دارالاماره فریاد برآورد:
«مـن عـمـروبن حجاجم و این جمعیت سواران قبیله مذحج . لم نخلع طاعة و لم نفارق جماعة .یعـنی ما از تحت فرمان حکومتی خارج نشده ایم و از جامعه نبریده ایم .»
ابن زیاد ابتـدا از سر و صدای جمعیت به وحشت افتاد اما از ندای عمرو بن حجاج مطمئن گردید که اینان مـرد شورش نیستـند و از سوی آنها خـطری مـتـوجه حکومـت نیست لذا در کمال آرامش و خیلی ساده به شریح قاضی کوفه گفت برو هانی را ببین که زنده است و افـراد قـبیله اش را از زنده بودن وی آگـاه ساز، شریح نزد هانی رفت و هانی بمحض مـشاهده شریح فـریاد برآورد: یا للمـسلمـین أهلکت عـشیرتـی أین اهل الدّین این اهل النّصر. «مسلمانان کمک مگر عشیرة من مرده اند کجایند مسلمانان کجایند اهل دین و اهل نصرت و یاری»
که مـرا از دست دشمن برهانند، و در این موقع سر و صدایی شنید به شریح گـفـت: گـویا صدای قبیله مذحج و یاران خود را می شنوم . شریح به همـراه یکی از مـأمورین اطلاعاتی ابن زیاد آمده بود پس از مشاهده وضع و حالات هانی و استـمـاع سخنان او بیرون رفت و به افراد قبیله اش اعلان کرد که هانی کشته نشده و در قید حیات است اما گفتار هانی را به عذر اینکه جاسوس ابن زیاد همراه او است به مردم نرسانید افراد قبیله با استماع سخنان قاضی کوفه متفرق گشتند عمروبن حجاج خـدا را سپـاس ‍ گـفـت ، این جمـعـیت بی بخـار خـواستـار دیدن یا تـحویل گرفتن هانی نشدند و تا ابد ذلت و پستی و خواری را برای خود خریدند و در تاریخ به ثبت رساندند، ابن زیاد پس از متفرق شدن مردم در معیت محافظین و نگهبانان و جمـعـی از اشراف به مـسجد رفـت و بر فـراز مـنبر شد و مـردم را به اطاعت از خدا و فرمانبرداری از پیشوایان خود دعوت و از تفرقه و نفاق و قیام برحذر داشت .
(۹۹)


مسلم بن عقیل قیام می کند
وقـتـی خـبر کتـک خوردن و زندانی شدن هانی به مسلم رسید به جارچی گفت ندای «یا منصور أمت» سر دهد و این شعاری بود بین مسلم و کسانی که با او بیعت نموده بودند که هر وقـت این شعـار را شنیدند خود را به مسلم برسانند و این همان شعاری است که رسول خـدا صلی الله عـلیه و آله و سلم در جنگ بدر دستور داد مسلمین شعار دهند و آن تـشویق بر مقاومت تا سرحد مرگ است که همان مفهوم (یا پیروزی یا مرگ) است ابو مخنف از قـول یوسف بن یزید روایت می کند که عبدالله بن حازم بکری گفت: من فرستاده مسلم بن عـقـیل بودم که به قصر حکومتی بروم و از هانی خبر بگیرم وقتی خبر کتک خوردن و زندانی شدن هانی را به مسلم گزارش دادم به من دستور فرمود که اصحاب و یاران را با شعـار (یا مـنصور أمـت) بخـوانم مـن هم چـنین کردم و اهل کوفـه دور خـانه هانی و اطراف آن جمـع شدند. و به نقل مسعودی دوازده هزار نفر در آن واحد جمع شدند.


مـسلم بن عـقـیل فـرمـاندهان سپـاه خـود را به این تـرتـیب تـعـیین و پـرچـم قبایل کوفه را میان آنان توزیع کرد:
۱ ـ عبدالله بن عزیز کندی را فرمانده قبیله کند.
۲ ـ مسلم بن عوسجه بر قبیله مذحج و اسد.
۳ ـ ابو ثمامه صائدی بر قبیله بنی تمیم و هَمْدان .
۴ ـ عباس بن جعده جدلی را فرمانده مردم شهر کوفه .


ابن زیاد که در مسجد مشغول سخنرانی بود هنگام فرود آمدن از منبر دید که مردم می دوند و مـی گـویند پـسر عقیل آمد، ابن زیاد فورا وارد قصر حکومتی شد و درب را بر روی خود بست و از ترس رنگش پریده و بر خود می لرزید.

مسلم با اصحاب و یاران خود در حالیکه خود در قلب سپاه قرار داشت بسوی قصر رهسپار شد و مسجد و بازار هم از مردم پر گشته بود و قصر حکومتی را در محاصره قرار دادند و با ابن زیاد بیش از پنجاه نفر نبودند سی نفر شرطه و بیست نفر از اشراف ، یاران مسلم بطرف ابن زیاد و اطرافـیانش سنگ پرتاب می کردند و به ابن زیاد و پدر و مادرش دشنام می دادند و لذا کار بر ابن زیاد تنگ گشته و او و پنجاه نفر نگهبانان و اشراف در تنگنا قرار گرفته بودند.(۱۰۰)


کوفیان طریق بیوفایی پیش گرفتند
وقـتـی صدای جمعیت در کاخ طنین انداز شد عبیدالله بن زیاد از سران خودفروخته استمداد کرد، افرادی را به اسامی زیر برای متفرق ساختن نیروهای مسلم نام برد:
۱ ـ کثیر بن شهاب ۲ ـ قعقاع بن شورالذهلی ۳ ـ شبث بن ربعی تمیمی ۴ ـ حجار بن ابجر ۵ ـ شمر بن ذی الجوشن .
ابن زیاد ابتـدا به کثیر بن شهاب دستور داد که از قصر خارج شو و با مذحجیها سخن بگو و آنها را از اطراف مسلم پراکنده ساز و از جنگ و عقوبت و سلطان بترسان عبدالله بن حازم بکری مـی گـوید: اول کسی که نزد ما آمد و آغاز سخن نمود کثیر بن شهاب بود و خـطاب به مـردم چـنین گـفـت: مـردم ! بخـانواده های خـود بپـیوندید و از شر استـقـبال مـکنید متفرق شوید و جان خود را به خطر میندازید که سپاهیان یزید اکنون می رسند و امـیر قسم یاد کرده است که اگر امشب به خانه های خود نروید و اصرار به جنگ داشتـه باشید علاوه از آنکه فرزندان شما از عطایای امیر محروم خواهند شد سپاه شام که هم اکنون مـی رسند با شمـا خواهند جنگید آن وقت است که بیگناه بجای گناهکار و غایب بجای حاضر دستگیر می شود حتی یک نفر از شما را باقی نخواهند گذاشت که به کیفر اعمالش ‍ نرسانند. ابن زیاد بقیه اشراف کوفه را که با وی بودند یکی پس از دیگری بخارج قصر فرستاد که آنها هم با مردم سخن گویند و آنان را متفرق سازند.
مـردم بیوفای کوفه با تهدیدات سران آنچنان بر خود ترسیدند که با خود به سخن مـی پـرداخـتـند: ما را چه که در کار حکومت دخالت کنیم ، خدا خود میان آنها اصلاح فرماید، بهتر است که در خانه بنشینیم تا فتنه بخوابد.
و لذا از اطراف مـسلم پـراکنده شدند، زن می آمد و دست پسر و برادر و شوهر خود را می گـرفـت در حالیکه از ترس رنگ باخته بود و می گفت: مردم او را کفایت می کنند، و مرد مـی آمـد و به پسر برادر خود می گفت: فردا سپاه شام می آید تو چگونه می خواهی با آنها نبرد کنی ، و بدین تـرتـیب مـردم مـسلم بن عـقـیل را تـرک نمودند و به جز پانصد نفر کسی با او نبود و چون نماز مغرب را بجای آورد آن پانصد نفر هم به سی نفر تقلیل یافت .
مـسلم با سی نفر نماز عشأ را بجای آورد و موقعیکه خواست از در کنده خارج شود ده نفر با او بودند و وقتی از در مسجد خارج شد تک و تنها بود.
(۱۰۱)
مسلم به خانه طوعه پناهنده می شود
وقتی مسلم از مسجد خارج شد نمی دانست به کجا برود زیرا از یک طرف مهماندار او (هانی بن عـروه) زندانی است و شایسته نبود که به خانه مهماندار در بند برود و از طرف دیگـر حتـی یک نفر هم با او نبود تا او را راهنمایی کند لذا متحیر و سرگردان در کوچه های کوفـه مـی گـشت تا از خانه های بنی بجیله که از طایفه کنده بودند گذشت و جلو خانه خانمی رسید.
آری در شهر کوفـه فقط یک زن ، انسانی مسلمان و با عاطفه ، خانمی که بر همه مردان شرافـت داشت پـیدا شد، و او طوعه کنیز اشعث بود که اشعث او را آزاد کرده بود و اسید حصرمـی او را به عـقـد ازدواج در آورده و از اسید فـرزندی داشت بنام بلال که او هم با مردم بیرون رفته و طوعه جلو در منتظر مراجعت فرزندش بود.
مـسلم نزدیک طوعه رسید و سلام کرد و طوعه جواب سلام او را داد. مسلم که از ادامه راهش خودداری کرد، خانم احساس کرد حاجتی دارد پرسید: ما حاجتک؟ چه می خواهی؟
مسلم آب طلبید، طوعه وارد خانه شد و ظرف آب را آورد و به مسلم داد مسلم پس از نوشیدن آب جلو در طوعه نشست .
طوعه که ملاحظه کرد با آشامیدن آب جلو خانه نشست مشکوک شد:
ـ مگر آب نیاشامیدی؟
ـ بلی؟
ـ به خانه ات برو که نشستن تو جلو خانه ام صحیح نیست .
مسلم سکوت کرد و جوابی نداد.
طوعه سه مرتبه این سخن را تکرار کرد و چون دید پاسخی نمی دهد گفت:
سبحان الله بنده خـدا، برخیز به خانه ات برو خدا ترا نگهدارد شایسته نیست اینجا بنشینی و من اجازه نمی دهم و راضی نیستم که درب خانه ام نشسته باشی .
هنگـامیکه نشستن جلو خانه را بر او تحریم کرد مسلم برخاست و با صدای آرام توأم با اندوه گفت: بخدا در این شهر کسی را ندارم اگر به من احسان کنی و امشب به من جای دهی نزد خدا مأجور خواهی بود و شاید بتوانم بعدا جبران نیکی ات را بنمایم طوعه از نحوه سخـن و حرکت مسلم احساس کرد غریب است و علاوه دارای شخصیتی است که وعده پاداش ‍ می دهد لذا پرسید کیستی؟
ـ من مسلم بن عقیل که مردم به من دروغ گفتند و مرا فریب دادند.
خانم با تعجب و اضطراب پرسید: تو مسلمی؟
ـ آری من مسلم بن عقیل نماینده حسین پسر فاطمه ام .
طوعه با کمال خضوع و احترام و عذرخواهی مسلم را به خانه اش دعوت کرد، و با این حرکت شرف دنیا و آخرت را در یک لحظه برای خود کسب نمود.
طوعه سفیر حسین علیه السلام را در اتاق پذیرایی جای داد و کمر خدمت بست ، برایش غذا آورد، امـا مـسلم از کثرت غم و اندوه تمایل به طعام ندارد، اندوه مسلم از آن جهت نیست که خود گـرفـتار بیوفایی کوفیان گردیده که سرانجام آن شهادت در راه خدا است و مسلم از آن استـقـبال می کند بلکه ناراحت از آن است که چرا برای حسین نامه نوشتم و او را به بیعت کوفـیان امـیدوار ساخـتم و در نتیجه حسین بن علی پسر فاطمه اسیر دست کوفیان خواهد شد.
(۱۰۲)


بلال فرزند طوعه
دیری نگـذشت که بلال فرزند طوعه وارد شد و از تردد مادر به اطاق دیگر مشکوک و علت را جویا شد، مادرش گفت خبری نیست .
بلال گفت این آمد و رفت شما به اتاق پذیرایی نشانه خبری است .
طوعـه پـس از گـرفـتن عهد و پیمان از فرزندش که مطلب را فاش نسازد داستان مسلم را بازگو کرد، بلال از خوشحالی شب را خواب راحت نداشت تا صبح خبر مسلم را به حکومت جبار ابن زیاد برساند.
امـّا مـسلم هم شب را تـا صبح همراه اندوه فراوان به نماز و قرآن پرداخت و در اواخر شب لحظه ای چشمانش را خواب فرا گرفت که عمویش امیر مؤمنان را در خواب دید که به او مژده ملاقات می دهد.
مـسلم از خـواب بیدار شد و دانست که اجل حتـمـی نزدیک است و به فوز شهادت خواهد رسید.
(۱۰۳)


با شکست انقلاب فعالیت حکومت شروع می شود
پس از آنکه سر و صدای اطرافیان مسلم فروکش نمود ابن زیاد از ترس ‍ آنکه مبادا یاران مـسلم خدعه و مکر به کار برده باشند و در کمین نشسته باشند یاران خود را گفت بروید چـوبهای سقف مسجد را از قسمتهای مختلف بیرون آورید و بیفروزید و چراغها را هم روشن کنید و همه جای مسجد را بگردید که مبادا اصحاب مسلم در رؤ ایای مسجد پنهان شده باشند اطرافـیان عبیدالله بن زیاد هم از قسمتهای مختلف سقف مسجد را شکافتند و بر چوب و نی آتش افروخته به داخل شبستان ریختند و حتی دسته های نی را به ریسمان بسته و از سقف به پـایین می فرستادند تا معلوم گردد آیا از یاران مسلم کسانی در مسجد کمین کرده اند تا بالاخره مطمئن شدند کسی در مسجد نیست آنگاه وارد مسجد شدند و به جستجو پرداختند و از یاران مـسلم کسی را نیافتند، خبر به ابن زیاد دادند، ابن زیاد در قصر را گشود و با یاران خود به مسجد آمد و دستور داد جارچی اعلام کند که هر کس برای نماز عشأ در مسجد حاضر نشود خـونش هدر است مردم به مسجد هجوم آوردند و مسجد مملو از جمعیت شد، پسر زیاد پـس از ادأ نمـاز به مـنبر رفـت و گـفـت پـسر عـقـیل سفیه و نادان اختلاف و نفاق بین مردم ایجاد کرد پس اگر در خانه کسی یافت شود که او خـبر ندهد جانش در خطر است و هر کس اطلاع دهد که مسلم کجا است دیه اش را خواهد گرفت .
(۱۰۴)


اعلان حکومت نظامی در کوفه
ابن زیاد پـس از سخـنرانی و تـهدید مـردم و امـر به گـزارش از مـحل اقامت مسلم به حصین بن نمیر رییس پلیس کوفه دستور حکومت نظامی می دهد و برای اجرأ دستور احکام زیر را صادر نمود:
۱ ـ بازرسی و تـفـتـیش کلیه خـانه های کوفـه به مـنظور دستـیابی به مسلم بن عقیل .
۲ ـ کنتـرل دقـیق خـیابانها و راهها و کوچه ها برای جلوگیری از فرار مسلم .
۳ ـ دستگیر نمودن همه کسانی که حامی انقلاب مسلم بن عقیلند.
پـلیس کوفـه در اجرای فـرمـان ابن زیاد شش نفر را به شرح زیر دستگیر و زندانی نمود:
۱ ـ مـخـتـار بن ابی عبیده ثقفی ۲ ـ اصبغ بن نباته از دوستان خاص علی بن ابیطالب ۳ ـ حارث بن اعـور همـدانی یکی از فـرمـاندهان بزرگ علی علیه السلام ۴ ـ عبدالله بن نوفل بن حارث از بستگان نزدیک علی علیه السلام ۵ ـ عبدالاعلی بن یزید کلبی ۶ ـ عمارة بن صلخب ازدی .
(۱۰۵)


پرچم امان
یکی دیگـر از شگـردهای ابن زیاد برای دستـیابی بر اهداف شوم خـود و مـنحل کردن انقـلاب مـسلم بن عـقـیل این بود که به مـحمد بن اشعث دستور داد پرچمی برافـراشتـه و مـردم را دعوت نماید هر که زیر پرچم در آید جان و مالش در امان است و ابن اشعث که پرچم را برافراشت جمعیت بسیاری از هواداران مسلم گرد آن جمع شدند، ابن زیاد از این اقدام اهداف زیر را تعقیب می کرد:
۱ ـ دوستان مسلم را شناسایی کند و پس از شناخت آنها را تحت تعقیب قرار دهد.
۲ ـ برای خـود نیرو جمع کند زیرا آنها که از ترس یا هر انگیزه دیگری زیر پرچم ابن زیاد آمدند، دیگر نمی توانند مخالفت نمایند.
۳ ـ با این حرکت حکومـت کوفه تقویت می گردد و هواداران مسلم سست می شوند و قدرت مقاومت و اظهار حیاة از آنان سلب می گردد.
(۱۰۶)
جایزه کسی که مسلم را دستگیر کند
ابن زیاد پـس از دستـور حکومت نظامی این بخشنامه را نیز در مورد کیفر کسی که مسلم را پناه دهد و جایزه کسی که مسلم را تحویل دستگاه حکومتی بنی امیه بدهد اعلام کرد:
مـردم ! مـسلم بن عـقـیل به این شهر آمده و فتنه و آشوبی برپا کرده با امیرالمؤمنین ! (یزید) به دشمنی پرداخته و اجتماع مسلمین را از هم گسسته لذا:
۱ ـ هر کس که مسلم در خانه او باشد خونش هدر است و او را به چوبه دار خواهم آویخت هر که باشد و دارای هر موقعیتی باشد.
۲ ـ هر که مسلم را معرفی کند یا تحویلش دهد دیه او را که ده هزار درهم نقره است دریافت خواهد کرد.
۳ ـ هر که او را تحویل دهد در دستگاه حکومتی یزید دارای مقام والا و بالایی خواهد بود.
۴ ـ حکومـت مـتـعـهد مـی شود هر روز یک حاجت و خـواستـه کسی را که مـسلم را تحویل دهد برآورده نماید.
لذا با این بخـشنامـه کمـتـر کسی یافـت مـی شد که در مـقـام یافـتـن و تحویل دادن مسلم نباشد.
(۱۰۷)


بلال کار خود را کرد
بلال پـسر طوعه که وعد و وعیدهای ابن زیاد را شنیده بود و جایزه بزرگ یزید برای کسی که مسلم را معرفی کند در مغزش جولان می داد و انتظار می کشید تا صبح فرا رسد و جایزه ای که در مـیان همه مردم کوفه به او تعلق می گیرد دریافت نماید خواب را از چـشمانش ربوده همینکه صبح روشن شد بطرف قصر حکومتی حرکت کرد، جلو قصر حیرت زده به این سو آن سو نگاه می کرد و نمی دانست چه کند و چگونه خبر را به ابن زیاد برساند ناگـهان چشمش به عبدالرحمان فرزند محمد بن اشعث افتاد به نزد او رفت و گفت: مسلم در خانه ما است ، عبدالرحمان گفت: آرام مبادا کسی بشنود و زودتر به ابن زیاد خبر دهد و جایزه را دریافت کند.
عـبدالرحمـن وارد قـصر شد یک سر به نزد پـدرش مـحمـد بن اشعـث که به دلیل خوش خدمتی که انجام داده و جمعیت کثیری از هواداران مسلم را گرد آورده و در کنار ابن زیاد در جایگاه مخصوص نشسته بود رفت و سر در گوش پدر نهاد و گزارش خود را داد.
ابن زیاد: عبدالرحمان چه می گوید؟
ابن اشعث: اصلح الله الامیر البشارة العظمی ، خدا امیر را بسلامت بدارد مژده بزرگ .
ـ چه مژده ای؟ که از مثل تو کسی انتظار همین است .
ـ فرزندم به من خبر داد که مسلم در یکی از خانه های ما است .
ابن زیاد از خـوشحالی پـر در آورد و گـفـت خـوشا بحالت که به مـال و جاه و مـقـام رسیدی ، برخـیز و او را نزد مـن بیاور که هر جایزه بزرگ و هر چه بخواهی برایت آماده است .
(۱۰۸)
آری ابن زیاد بر نسل هاشم سلطه یافت تا او را قربانی بنی امیه نماید که خود و پدرش را با از دست دادن شرافت و انسانیت به آنان ملحق ساختند.


هجوم به خانه طوعه
ابن زیاد که مـی دانست هنوز همـه اقـوام و قـبایل حاضر نیستـند با مـسلم بن عـقـیل بجنگند لذا محمد بن اشعث را با جمعیتی از قبیله خودش و عبیدالله بن عباس سلمی را با هفتاد نفر از قبیله قیس مأمور دستگیر کردن مسلم نمود و رییس شرطه عمروبن حریث را دستـور داد تا آنها را یاری و کمک نماید، فرماندهان با سیصد سوار بطرف خانه طوعه حرکت نمـودند وقـتـی به نزدیکی خـانه طوعه رسیدند مسلم از شیهه اسبان و فریاد سواران دریافـت که به قـصد دستـگـیری او آمـده اند لذا از طوعه تشکر نمود و گفت گرفتاری شما از ناحیه پسرتان است و تا لباس رزم پوشید سواران وارد خانه طوعه شدند، مـسلم با شمشیر به آنها حمله کرد و آنان را از خانه بیرون راند، سواران دوباره حمـله نمـودند و این بار هم مسلم حمله آنها را دفع و آنان را از خانه بیرون کرد و خود هم بیرون آمد و بر سواران حمله کرد و سرها را درو می کرد و چنان شجاعتی از خود نشان داد که در تـاریخ شجاعان بی سابقه بود سپاه پسر زیاد که دریافتند حریف مسلم نیستند به پشت بامها رفتند و مسلم را سنگ باران نمودند و دسته های نی را آتش ‍ می زدند و بر سر مـسلم می ریختند مسلم که چنین دید بازوی مردانی را می گرفت و به پشت بام پرت مـی کرد مـحمـد بن اشعـث مـشاهده کرد که نیروهایش تـقـلیل یافـتـه و قـدرت مـقـابله با مسلم را ندارند نزد ابن زیاد رفت و تقاضای نیروی کمکی اعم از سواره و پیاده نمود، ابن زیاد او را ملامت و توبیخ کرد: سبحان الله ترا به سوی یک نفر فرستاده ایم تا او را دستگیر کنی این چنین رخنه به نیرویت وارد شده ابن اشعـث که از این سرزنش ‍ ناراحت شده بود گـفـت: خـیال مـی کنی مـرا به جنگ بقالی از بقالهای کوفه یا مردی از مردم عجم فرستاده ای . انمـا بعـثـتـنی الی أسد ضرغـام و سیف حسام فـی کفـّ بطل همام من آل خیر الأنام .
«همـانا مـرا به جنگ شیر بیشه و شمـشیر برنده ای که در دست مـرد شجاع از نسل بهترین مردمان است فرستاده ای .»
ابن زیاد نیروی زیادی برای کمک ابن اشعث فرستاد اما مسلم یک تنه بر دشمن انبوه حمله مـی کرد، ابن اشعث پیش آمد و گفت: جوان چرا خود را به کشتن می دهی تو در امانی ، مسلم به حمله های خود ادامه داد و این رجز را می خواند:

أقسمت لا أقتل الاّ حرّا  
  و ان رأیت الموت شیئا نکرا
اخاف ان اکذب او اغرّا  
  او یخلط البارد سخنا مرّا
ردّ شعاع الشّمس فاستقرّا  
  کلّ امری یوما ملاق شرّا

 

۱ ـ «بخـدا قـسم یاد کرده ام که کشته نشوم مگر به آزادگی هر چند مرگ چیز ناپسندی است .»
۲ ـ «مـی تـرسم دروغ بگـویید یا مـرا فـریب دهید یا سردی را با گـرمـی تـلخ بیامیزید.»
۳ ـ «تـا غـروب آفـتـاب در مـقـام خـود مـستـقـرم هر کسی یک روز بدی را ملاقات خواهد کرد.»
مـحمـد بن اشعث گفت: به تو دروغ گفته نمی شود و فریب داده نشوی و این گروه ترا نمی کشند و نمی زنند.
مـسلم خسته شده بود و به دیوار خانه تکیه کرد، پسر اشعث مجددا باو گفت تو در امانی مسلم گفت: آیا در امانم؟
پـسر اشعث گفت: آری ، و تمامی آن گروه هم تأیید کردند جز عبیدالله بن عباس سلمی که خـود را به کناری کشید و گـفـت: لا ناقـة لی فـی هذا و لا جمل .کنایه از این که (در این زمینه من اراده و اختیاری ندارم مسلم فرمود: انّی والله لو لا امانکم ما وضعت یدی فی ایدیکم .
«بخدا سوگند اگر امان شما نبود دستم را در دست شما نمی نهادم .»
مسلم خود را تسلیم کرد و او را به طرف دارالاماره بردند.
(۱۰۹)


مسلم بن عقیل جلو دارالاماره
وقـتی مسلم بدرب دارالاماره کوفه رسید تشنگی بر او غلبه کرده بود و جلو درب قصر ظرف آب سردی بود مسلم گفت قدری از این آب به من بدهید.
مـسلم بن عـمـرو باهلی گفت: می بینی چه آب سرد و گوارایی است بخدا قطره ای از آن نخـواهی چـشید، تا حمیم دوزخ را بچشی و او را از نوشیدن آب منع نمود، مسلم گفت: مادر به عـزایت بنشیند تو کیستی؟ باهلی گفت: من آنم که حق را شناخته ام هنگامیکه تو منکر آنی و از امـام و پـیشوای خود اطاعت کرده که تو با امام خود خیانت کردی ، من مسلم بن عمرو باهلی هستم .
مسلم بن عقیل فرمود: مادر در سوک تو بنشیند که چه جفا کار و سنگدلی ای پسر باهله تو سزاوارتری از من به حمیم دوزخ ، در این موقع مسلم تکیه به دیوار داد و نشست ، عمرو بن حریث غلامش را گفت ظرفی آب بیاور و به مسلم بده ، او چنین کرد مسلم ظرف آب را نزدیک دهانش برد و خـون از دهانش در آب ریخـت لذا آنرا نیاشامید و دو مرتبه ظرف آب را پر کردند و هر دفـعـه خـون با آب مـخلوط شد در دفعه سوم دندانهای مسلم در کاسه ریخت دیگـر آب نیاشامید و گفت خدا را سپاس می گویم که اگر از این آب روزی من می بود می آشامیدم .
(۱۱۰)


مسلم و ابن زیاد
سپـس وارد کاخ شد و به ابن زیاد سلام نکرد، حرسی یکی از ملازمان ابن زیاد گفت بر امیر سلام کن؟
مسلم فرمود: ساکت باش وای بر تو بخدا قسم او بر من امیر نیست .
و بروایتـی فـرمـود: اگـر قـصد کشتـن مـرا دارد چـه سلامـی و اگـر اراده قتل مرا نداشته باشد بعد از این بسیار بر او سلام خواهم کرد.
ابن زیاد گفت: چه سلام بکنی چه نکنی ترا خواهم کشت .
مسلم گفت: اگر مرا بکشی مهم نیست که بدتر از تو بهتر از مرا کشته است .
ابن زیاد گفت: خدا مرا بکشد اگر ترا به بدترین وضعی که در اسلام سابقه نداشته باشد نکشم .
مـسلم گـفـت: واضح است که تو کاری می کنی که هیچکس نکرده است از تو است کشتن های فجیع و مثله کردنهای زشت و ناروا و خبث طینت و پستی که کسی سزاوارتر از تو در انجام این اعمال ناروا نیست چون مسلم در این گفتار ابن زیاد را به جنایتکاران تاریخ ملحق ساخت برآشفـت و گـفـت: تویی که وحدت مسلمین را درهم شکستی و بر امام زمانت خروج کردی و فتنه بزرگی بوجود آوردی !
مـسلم گـفـت: دروغ گـفـتـی که معاویه و فرزندش یزید شق عصای مسلمین نمودند و تو و پدرت زیاد بن ابیه غلام بنی علاج از قبیله ثقیف باب فتنه را گشودید که منکرات را در بین مـردم ظاهر و آشکار ساختید و معروف را دفن کردید و بدون رضایت مردم فرمانروای آنان شدید، کردار کسری و قیصر را پیش گرفتید ما آمدیم که آنها را امر به معروف و نهی از مـنکر کنیم و ایشان را به کتـاب خـدا و سنت پـیامـبر بخـوانیم و به آن عـمـل کنیم که شایسته آنیم که حکومت از زمان علی علیه السلام از آن ما بوده و شما بر ما ستـم کردید پس شمایید اول کسی که بر امام خروج کردید و شق عصای مسلمین نمودید و بظلم حکومت را غصب کردید و با اهلش با ظلم و عدوان رفتار کردید.
چون در این جملات مسلم بن عقیل به مسئله الحاق اشاره کرد که در آن افتضاح ابن زیاد بود و این مـعـنی بر او گـران آمـد چـاره ای نداشت جز آنکه مـتـوسل به تهمت و افترأ و دشنام گردد لذا به مسلم گفت: مگر تو نبودی که در مدینه شرب خمر می کردی حالا امر بمعروف و نهی از منکر می کنی !
مسلم بر او فریاد زد و گفت: کسی به شرب خمر سزاوار است که انسانهای بیگناه را می کشد و به لهو و لعـب مـی پـردازد و از کار خـود شرمـنده نیست . مـثل اینکه کار خلافی انجام نداده است پسر زیاد جلو آمد و شروع کرد به دشنام دادن نسبت به علی و حسن و حسین و عقیل .
مسلم گفت: تو و پدرت به فحش و دشنام سزاوارترید هر چه می خواهی بکن ای دشمن خدا ابن زیاد دستور داد مسلم را به بام قصر ببرند و گردنش را بزنند و جسدش را به زیر اندازند.
(۱۱۱)


وصیت مسلم
مـسلم گـفـت حال که تصمیم به قتل من گرفته ای بگذار به یکی از حاضرین وصیت کنم پسر زیاد گفت به هر کس که می خواهی وصیت کن .
مـسلم به حاضرین در مجلس نظر افکند و عمربن سعد وقاص را صدا زد و گفت بین من و تو قرابتی است که با دیگران نیست زیرا بجز تو قریشی نیافتم و حاجتی دارم که می خـواهم پـنهانی با تـو بگـویم ، عـمـر بن سعد به خاطر خشنودی ابن زیاد از شنیدن تـقاضای مسلم امتناع نمود ابن زیاد گفت: از شنیدن حاجت پسر عمویت دریغ مکن ، عمر سعد برخاست و نزد مسلم رفت مسلم گفت: وصیت من آن است که: اولا قرضی در کوفه دارم حدود هفـتـصد درهم آنرا از طریق فروش شمشیر و زره ام ادا کن و هر چه از دینم اضافه آمد به طوعه بده که به من خدمت کرده است . دوم آنکه جسدم را از ابن زیاد بگیر و دفن کن . سوم آنکه قاصدی بسوی حسین علیه السلام بفرست که به کوفه نیاید زیرا من برایش نامه نوشته بودم که به کوفه بیاید.
عـمـر بن سعـد مـفاد وصیت مسلم را به ابن زیاد بازگو کرد، ابن زیاد گفت: لا یخونک الامین و لکن قد یؤ تمن الخائن .یعنی «امین هرگز خیانت نمی کند لیکن گاهی خائن را امین می شمارند.»
اما مال او به خودش ‍ مربوط است و ما منعی نمی کنم آن چنان که دوست دارد انجام بده و در مورد حسین علیه السلام هم اگر او اراده ما نکند ما را با او کاری نیست و اما در مورد جسد مسلم شفاعت ترا نمی پذیرم زیرا او از ما نیست و با ما مخالفت نموده و بر هلاکت مـا کوشا بوده است و به روایت دیگر گفته است: و اما جثّته فانّا لانبالی اذا قـتـلناه مـا صنع بها. «یعنی درباره جسدش پس از کشتن او ما را با آن کاری نیست هر کاری که خواهی بکن .»


شهادت مسلم
آنگـاه مـسلم را ببام قـصر حکومتی بردند و او مشغول استغفار و تسبیح و تقدیس خداوند مـتـعـال بود و بر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم درود و صلوات می فرستاد و مـی گـفت: اللّهم احکم بیننا و بین قوم غرّونا و خذلونا. «خدایا تو خود بین ما و بین مردمی که ما را فریب دادند و خوار ساختند حکم فرما.»
مـسلم همـچـنان راز و نیاز می کرد و در چنین حالی سرش را از بدن جدا ساختند و شهیدش نمـودند و به دستور ابن زیاد جسد شریفش را در کناسه کوفه بدار آویختند و سرش را برای یزید بن معاویه به شام فرستاد.
مسلم بن عقیل روز سه شنبه هشتم ذیحجه سال ۶۰ هجری (روز ترویه) قیام نمود و در روز چهارشنبه نهم ذیحجه (روز عرفه) بدست بکیر بن حمران احمری شهید گردید.
(۱۱۲)


لعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون .

سه شنبه, 11 مرداد 1401 09:15

ویژگی های ملت حسینی

قال الله تعالی: «أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ»[۱]

 

مقدمه

سخن بلندمرتبه سردار کم نظیر اسلام و شهید شاهد امت که گفت: «ما ملت امام حسینیم»، زیباترین، حماسی ترین، انقلابی ترین، حسینی ترین، ماندگارترین و روح افزاترین جمله بیان شده در سال های اخیر است. ملت حسینی، ملتی است که زندگی و مرگ شان حسینی و اهل بیتی باشد. زیباترین تعریف برای ملت حسینی، همان است که در زیارت نامه عاشورا آمده است: «اللَّهُمَ‏ اجْعَلْ‏ مَحْیَایَ‏ مَحْیَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَمَاتِی مَمَاتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد؛[۲] خداوندا! زندگی و حیات ما را زندگی و حیات محمد و خاندانش قرار بده و مرگ ما را مرگ آنان قرار بده».

ملت حسینی، ایستادگی بر ارزش ها و آرمان هایی است که در منطق عاشورا به شفاف ترین و زلال ترین وجه ممکن متجلی شده است. لزوم پایبندی به این منطق و ایمان به شعارهای این مکتب منحصر به عرصه اندیشه و اعتقاد نیست؛ بلکه باید در مقام عمل نیز جستجو نمود. حضرت امام خمینی(ره)، علل شکل گرفتن و بقای انقلاب اسلامی را مدیون و مرهون عاشورا و نهضت اباعبدالله(ع) می دانند و معتقدند که مردم درس قیام و مبارزه را از امام حسین(ع) فرا گرفته اند: «رمز پیروزی اسلام بر کفر جهانی را در این قرن که پانزدهم خرداد ۴۲ سرآغاز آن بود، در دوازدهم محرم حسینی جستجو کنید که انقلاب اسلامی ایران، پرتوی از عاشورا و انقلاب عظیم الهی آن است».[۳] بنابراین از نگاه امام خمینی(ره)، نهضت حسینی در دو ساحت اعتقادی و عملی سرمشق ملت غیور و شجاع ایران بوده و می باشد.

خون گرم سیدالشهدا(ع) هزاران انسان را در مسیر هدایت و سعادت قرار داد و شهید سلیمانی، یکی از انسان هایی است که با تأسی به شاگردان مکتب امام حسین(ع)، یعنی حضرت امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری، راه و روش امام حسین(ع) و یاران شهیدش را به خوبی شناخت و در عمل پیمود. از این رو خون پاکش موج پر اوج اجتماعی، سیاسی، ملی و فراملی را ایجاد نمود:

ز مرگِ سپهبد و سردار دین

 

غریو و خروش است ایران زمین

همه مرد و زن اشک ریزان شدند

 

بزرگان در این مرگ، گریان شدند

همه خاوران، غرق در غصه است

 

سراسر جهان شورِ این قصه است

فلسطین و لبنان و عراق و شام

 

از این غم شده جملگی تلخ کام

خروشان و جوشان پیر و جوان

 

چو سیلابِ طوفنده هر سو روان

سلیمانی چون شیر فریاد کرد

 

ز خونش بسی موج ایجاد کرد

تن ظالمان لرزد از موج او

 

زمین گشته لبریز از فوج او

چو قاسم ز عشق خدا فانی شد

 

ز شهد شهادت سلیمانی شد

ز خونش چمنزار پر لاله گشت

 

اگر چه بسی چشم پر ژاله گشت[۴]

 

ویژگی های ملت حسینی

ملت حسینی، ویژگی های فراوانی دارد که به برخی از آن ها اشاره می شود:

 

۱. عدالت خواهی و ظلم ستیزی

مهم ترین شاخصه ملت حسینی، عدالت خواهی و ظلم ستیزی است که امام حسین(ع) برای آن قیام کرد و فرمود:

ألاَ تَرَونَ أنَّ الحَقَّ لا یُعمَلُ بهِ، و أنَّ الباطِلَ لا یُتَناهی عَنهُ، لِیَرغَبَ المُؤمنُ فی لِقاءِ اللّه ِ مُحِقّا، فإنّی لا أرَی المَوتَ إلاّ سَعادَةً ولا الحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إلاّ بَرَما؛[۵] آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل نهی نمی شود؟ به راستی که مؤمن باید به [مرگ و] دیدار خدا روی آورد؛ پس من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز رنج و ملال نمی بینم.

ملت حسینی، ملتی است که وقتی مشاهده کرد که حق و عدالت زیر پا گذاشته می شود و از ظلم و ستم جلوگیری نمی شود، در راه احقاق حق و دفع ظلم قیام می کند؛ زیرا زندگی با ستمگران را نکبت و خواری و مرگ در راه خدا را سعادت خویش می داند. بنابراین معنای سخن معروف شهید سلیمانی که می گوید: «ما ملت امام حسینیم»، این است که ملت ایران به زعامت فقیه حکیم، حضرت امام خمینی(ره) مانند پیشوای آزادگان و سالار شهیدان، امام حسین(ع) برای اقامه عدل و قسط و ایجاد عدالت اجتماعی و برداشته شدن ظلم و ستم از ستم دیدگان قیام کرده است. این ویژگی ملت حسینی، همان حقیقتی است که جزء آرمان انقلاب اسلامی ایران محسوب می شود. از این روست که رهبر معظم انقلاب در بیانیه گام دوم می فرماید:

واقعیت آن است که دستاوردهای مبارزه با بی عدالتی در این چهار دهه، با هیچ دوره دیگر گذشته قابل مقایسه نیست. در رژیم طاغوت بیشترین خدمات و درآمدهای کشور، در اختیار گروه کوچکی از پایتخت نشینان یا همسانان آنان در برخی دیگر از نقاط کشور بود. مردم بیشتر شهرها به ویژه مناطق دوردست و روستاها در آخر فهرست و غالباً محروم از نیازهای اولیه زیرساختی و خدمت رسانی بودند. جمهوری اسلامی در شمار موفق ترین حاکمیت های جهان در جابه جایی خدمت و ثروت از مرکز به همه جای کشور و از مناطق مرفه نشین شهرها به مناطق پایین دست آن بوده است. آمار بزرگ راه سازی و خانه سازی و ایجاد مراکز صنعتی و اصلاح امور کشاورزی و رساندن برق و آب و مراکز درمانی و واحدهای دانشگاهی و سد و نیروگاه و امثال آن به دورترین مناطق کشور، حقیقتاً افتخارآفرین است. بی شک این همه، نه در تبلیغات نارسای مسئولان انعکاس یافته و نه زبان بدخواهان خارجی و داخلی به آن اعتراف کرده است، ولی هست و حسنه ای برای مدیران جهادی و با اخلاص نزد خدا و خلق است. البته عدالت مورد انتظار در جمهوری اسلامی که مایل است پیرو حکومت علوی شناخته شود، بسی برتر از این هاست و چشم امید برای اجرای آن به شما جوان هاست که در ادامه بدان خواهم پرداخت.[۶]

 

۲. شجاعت

یکی دیگر از ویژگی های ملت حسینی، شجاعت و نترسیدن است؛ همان که قرآن کریم فرموده است: «أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ؛[۷] آگاه باشید به طور یقین در دل دوستان خدا ترس و اندوه راه پیدا نمی کند». وصفِ پایمردی و شجاعت در کربلا، جلوه های فراوانی داشت که داستان اقامه نماز در زیر باران تیر دشمن و سپر قرار گرفتن بعضی از یاران امام(ع) در برابر تیر دشمنان، یکی از درس آموزترین تجلی شجاعت حسینیان در روز عاشوراست.[۸] سخنان یاران امام حسین(ع) در شب عاشورا در ابراز عشق و وفاداری به ساحت قدسی حضرت اباعبدالله(ع) و آمادگی شان برای مبارزه و نبرد با دشمنان، نشانگر شجاعت آن قدسیان است؛ چنانکه مسلم بن عوسجه به امام حسین(ع) عرض کرد: «به خدا سوگند از تو جدا نخواهم شد تا نیزه خود را در سینه آن ها فرو برم و تا قبضه این شمشیر در دست من است، بر آنان حمله می کنم و اگر سلاحی نداشته باشم که با آن پیکار کنم، با سنگ بر آنان حمله کنم تا آنجا که همراه تو جان بسپارم». سعید بن عبدالله حنفی نیز ضمن بیان وفاداری به امام(ع) عرض کرد:

به خدا سوگند اگر بدانم که در راه تو کشته می شوم و دگر بار زنده شده و در آتش سوزانده می شوم و خاکسترم را به باد می دهند و هفتاد بار با من چنین کنند، باز هم هرگز از تو جدا نخواهم شد تا در رکاب تو جان دهم. پس چرا چنین نکنم، در حالی که کشته شدن فقط یک بار است و پس از آن کرامتی جاودانه است که پایانی ندارد.[۹]

مرگ اگر مرد است آید پیش من

 

تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ

من از او جانی برم بی رنگ و بو

 

او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ[۱۰]

این ویژگی ملت حسینی، در انقلاب اسلامی جلوه های بسیاری داشته است که از جمله آن ها می توان به در مبارزات مردم برای پیروزی انقلاب اسلامی، هشت سال دفاع مقدس و مقاومت در برابر استکبار جهانی به ویژه آمریکا اشاره کرد. این روحیه دلیرانه ملت ایران، الهام گرفته از مکتب سیدالشهدا(ع) و نمودار ملت حسینی است. از همین روست که رهبر معظم انقلاب فرمود:

نماد پُر ابهت و باشکوه و افتخارآمیز ایستادگی در برابر قلدران و زورگویان و مستکبران جهان و در رأس آنان آمریکای جهان خوار و جنایت کار، روزبه روز برجسته تر شد. در تمام این چهل سال، تسلیم ناپذیری و صیانت و پاسداری از انقلاب و عظمت و هیبت الهی آن و گردن برافراشته آن در مقابل دولت های متکبر و مستکبر، خصوصیت شناخته شده ایران و ایرانی به ویژه جوانان این مرز و بوم به شمار می رفته است. قدرت های انحصارگر جهان که همواره حیات خود را در دست اندازی به استقلال دیگر کشورها و پایمال کردن منافع حیاتی آن ها برای مقاصد شوم خود دانسته اند، در برابر ایران اسلامی و انقلابی، اعتراف به ناتوانی کردند. ملت ایران در فضای حیات بخش انقلاب توانست نخست دست نشانده آمریکا و عنصر خائن به ملت را از کشور برانَد و پس از آن هم تا امروز از سلطه دوباره قلدران جهانی بر کشور با قدرت و شدت جلوگیری کند.[۱۱]

 

۳. ذلت ناپذیری

ویژگی مهم دیگر ملت حسینی، ذلت ناپذیری است؛ همان که در کلام سیدالشهدا(ع) چنین آمده است: «أَلا إِنَّ الدَّعِی بْنَ الدَّعِی قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ؛[۱۲] آگاه باشید که فرومایه، فرزند فرومایه، مرا در بین دو راهی شمشیر و ذلت قرارداده است و هیهات که ما زیر بار ذلت برویم».

اکنون که دیده هیچ نبیند به غیر ظلم

 

باید ز جان گذشت، کزین زندگی چه سود[۱۳]

«عزت» به معنای حالتی است که از شکست انسان پیشگیری می کند و «ذلت»، فقدان عزت و شرافت در انسان است؛ از این رو انسان ذلیل شکست را به راحتی می پذیرد.[۱۴] علاقمندی به «عزت» و تنفر داشتن از «ذلت»، امری فطری است که در نهاد همه انسان ها وجود دارد و شکوفایی آن به پیدایش عواملی نیاز دارد که بی توجهی به آن ها سبب پذیرش ذلت و شکست در انسان می شود. این فریاد پرخروش از حنجره ای بر می آید که در همه عمر با قلبی سرشار از ایمان به خدا و کارنامه ای درخشان وارد میدان می شود. انسانی که طعم شیرین عزت را بچشد، هیچ گاه به ننگ ذلت و خواری تن نمی‎ دهد و این، همان نکته ای است که شهید قاسم سلیمانی به آن اشاره نمود و گفت: «ما ملت امام حسینیم». در واقع این جمله بازتاب فرمایش حضرت امام خمینی(ره) است که فرمود:

به شما برادران مؤمن عرض می کنم اگر ما با دست جنایتکار آمریکا و شوروی از صفحه روزگار محو شویم و با خون سرخ شرافتمندانه با خدای خویش ملاقات کنیم، بهتر از آن است که در زیر پرچم ارتش سرخ شرق و سیاه غرب زندگی اشرافی مرفه داشته باشیم؛ و این سیره و طریقه انبیای عظام و ائمه مسلمین و بزرگان دین مبین بوده است و ما باید از آن تبعیت کنیم و باید به خود بباورانیم که اگر یک ملت بخواهند بدون وابستگی ها زندگی کنند، می توانند و قدرتمندان جهان بر یک ملت نمی توانند خلاف ایده آنان را تحمیل کنند.[۱۵]

 

۴. ولایت مداری

یکی از ویژگی های برجسته ملت حسینی، ولایت مداری و اطاعت محض از امام معصوم(ع) است. خداوند می فرماید: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ؛[۱۶] بگو اگر خدا را دوست دارید، پس مرا پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد». طبق این آموزه قرآنی، تبعیت از پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) مهم ترین راهکار شکل گیری ملت حسینی است؛ زیرا حبّ و عشق الهی که اساس تحقق ملت حسینی است، از رهگذر اطاعت از فرستادگان او به دست می آید؛ چنانکه نقل است:

در هنگامه آخرین لحظات شهادت مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر دوست او بر بالینش آمد و گفت: «ای مسلم! اگر قرار نبود که من نیز به زودی و پس از تو به شهادت برسم، دوست می داشتم که اگر وصیتی داری؛ برایت انجام دهم». مسلم به سوی امام حسین(ع) اشاره کرد و گفت: «تنها وصیت من به تو درباره حسین(ع) است که تا می‎توانی در راه او جان فدایی کن و فداکاری نما». حبیب گفت: «به چشم و دیده منت».[۱۷]

این زیباترین نمودار عشق الهی است که از سوی یاران امام حسین(ع) نسبت به آن حضرت اظهار و عملی شده است. اطاعت از رهبری و پیشوای امت در زمان غیبت، در پیروی و اطاعت از ولی فقیه جامع الشرایط متجلی می شود؛ از همین روست که شهید حاج قاسم سلیمانی در مراسم سالگرد شهادت شهید حسن اسدی درباره مقام معظم رهبری گفت:

قوام ایران اسلامی و بقای آن، به رهبریت آن است. مردم از من قبول کنید. من عضو هیچ حزب و جناحی نیستم و به هیچ طرفی جز کسی که خدمت می کند به اسلام و انقلاب تمایل ندارم، اما این را بدانید والله علمای شیعه را تماماً و از نزدیک می شناسم، والله، اُشهدُ بالله، سرآمد همه این روحانیت، این علما از مراجع ایران و مراجع غیر ایران، این مرد بزرگ تاریخ، یعنی آیت الله العظمی خامنه ای است.[۱۸]

 

۵. دین مداری

یکی دیگر از ویژگی های مهم و اساسی ملت حسینی، دین مداری است. دین مداری، محور اصلی نهضت امام حسین(ع) است و اساساً امام برای اصلاح در دین و شیوه دینداری مردم قیام کرد. از این رو یکی از علل اصلی شکل گیری انقلاب اسلامی، احیای دین در سطح فردی و اجتماعی است که امام خمینی(ره) سخت بر آن تأکید داشت. دین مداری باید حقیقی باشد، همان گونه که امام حسین(ع) درباره مردم زمان خود به آن اشاره داشت. مردم ایران نیز در انقلاب خود ثابت کردند که در عقیده و عمل، پیرو دین حق هستند. دین داری مؤلفه های بسیاری دارد که یکی از مهم ترین آن ها، توجه به نماز و اقامه این فریضه الهی است. امام خمینی(ره) با اشاره به اقامه نماز سیدالشهدا(ع) در ظهر عاشورا، نماز را کارخانه آدم سازی و مهم ترین فریضه شرعی و فلسفه معنوی انقلاب اسلامی می داند و می فرماید:

در اسلام از نماز، هیچ فریضه ای بالاتر نیست ... نماز، پشتوانه ملت است. سیدالشهدا(ع) در همان ظهر عاشورا که جنگ بود و آن جنگ بزرگ بود و همه در معرض خطر بودند ... ایستاد همانجا نماز خواند؛ نگفت که ما می خواهیم جنگ بکنیم. خیر، جنگ را برای نماز کردند. نماز یک کارخانه انسان سازی است ... نماز خوب، فحشا و منکر را از یک امت بیرون می کند.[۱۹]

 

۶. زمینه سازی برای دولت مهدوی

از دیگر ویژگی های ملت حسینی، تلاش، جهاد، خودسازی، جامعه سازی و حضور فعال و موثر در همه عرصه های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، زمینه را برای ظهور منجی عالم بشریت و تشکیل دولت مهدوی آماده می کند:

اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَیْکَ فِی دَوْلَهٍ کَرِیمَهٍ تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلامَ وَ أَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وَ أَهْلَهُ وَ تَجْعَلُنَا فِیهَا مِنَ الدُّعَاهِ إِلَی طَاعَتِکَ وَ الْقَادَهِ إِلَی سَبِیلِکَ وَ تَرْزُقُنَا بِهَا کَرَامَهَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ؛[۲۰] خدایا! به سوی تو مشتاقیم‏ برای یافتن دولت کریمه ای که اسلام و اهلش را به آن عزیز گردانی، و نفاق و اهلش را به وسیله آن خوار سازی، و ما را در آن دولت از دعوت کنندگان به سوی طاعتت و رهبران به سوی راهت قرار دهی، و کرامت دنیا و آخرت را از برکت آن‏ روزی مان فرمایی.

آماده سازی زمینه برای ظهور حضرت مهدی(عج)، یعنی حاکمیت قرآن و اسلام و عمل به احکام اسلامی که ملت ایران اولین قدم را برای حاکمیت اسلام برداشته است و آن، ایجاد جمهوری اسلامی است.

مقام معظم رهبری درباره معنای درست انتظار برای ظهور حضرت حجت و تشکیل دولت مهدوی می فرماید:

انتظار، به معنای نشستن و دست روی دست گذاشتن و چشم به در دوختن هم نیست؛ انتظار به معنای آماده شدن است، به معنای اقدام کردن است. به معنای این است که انسان احساس کند عاقبتی وجود دارد که می شود به آن دست یافت که برای رسیدن به آن عاقبت، بایستی تلاش کند. ما که انتظار فرج داریم، انتظار ظهور حضرت بقیّةالله(ارواحنا فداه) را داریم؛ باید در این راه تلاش کنیم. باید تلاش کنیم در راه ایجاد جامعه مهدوی هم خودسازی کنیم، هم به قدر توانمان، به قدر امکانمان، دگرسازی کنیم و بتوانیم محیط پیرامونی خود را به هر اندازه ای که در وسع و قدرت ماست، به جامعه مهدوی نزدیک کنیم که جامعه مهدوی، جامعه قسط است؛ جامعه معنویت است، جامعه معرفت است، جامعه برادری و اخوت است، جامعه علم است، جامعه عزت است.[۲۱]

 

فهرست منابع

 

کتب

۱.ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، تهران: کتابخانه اسلامیه، بی تا.

۲. ابن طاووس، علی بن موسی، لهوف علی قتلی الطفوف، قم: انتشارات صلات، ۱۳۸۴ش.

۳. ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، تهران: انتشارات صدوق، ۱۳۷۵ش.

۴. بلخی مولوی، جلال الدین محمد، دیوان شمس، قم: انتشارات آستان مهر، ۱۳۸۹ش.

۵. دهدشتی بهبهانی، محمدباقر، الدمعة الساکبة، بیروت: نشر موسسة الا علمی ریا، ۱۴۰۸ق.

۶. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، تهران: مکتبة المرتضویة، [بی تا].

۷. لسان الملک سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ، تهران: ناشر اساطیر، ۱۳۷۷ش.

۸. قمی، عباس، مفاتیح الجنان، قم: انتشارات فاطمه زهرا، ۱۳۸۹ش.

۹. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، قم: نشر معروف، ۱۳۸۰ش.

۱۰. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، قم: کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ق.

۱۱. موسوی خمینی، سید روح الله، صحیفه امام، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، ۱۳۸۸ش.

۱۲. ـــــــــــــــــــــــــــــــــ، وصیت نامه الهی سیاسی، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، ۱۳۸۵ش.

 

پایگاه ها

۱.باشگاه خبرنگاران جوان، «سخنان سردار سلیمانی درباره رهبر انقلاب»، ۲۸/۰۶/۱۳۹۴، کد خبر: ۵۳۲۸۰۴۴.

۲. پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله سید علی خامنه ایK.

 

پی نوشت ها:

[۱]. یونس: ۶۲ .

[۲]. جعفر بن محمد ابن‌قولویه، کامل الزیارات، ص ۱۷۸.

[۳]. سید روح‌الله موسوی خمینی، صحیفه امام، ج ‏۱۷، ص ۴۸۲.

[۴]. گزیده‌ای از سروده نگارنده، ۱۶/۱۰/۱۳۹۸.

[۵]. علی بن حسن ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول، ص۲۴۵ .

[۶]. بیانیه «گام دوم انقلاب» خطاب به ملت ایران، ۲۲/۱۱/۱۳۹۷.

https://farsi.khamenei.ir/message-content?id=۴۱۶۷۳

[۷]. یونس: ۶۲.

[۸]. علی بن موسی ابن‌طاووس، لهوف علی قتلی الطفوف، ص ۱۵۲.

[۹]. محمدباقر دهدشتی بهبهانی، الدمعة الساکبة، ج ۴، ص ۲۷۱؛ محمدتقی لسان‌الملک سپهر، ناسخ التواریخ، ج۲، ص ۱۸۰ ـ ۱۵۸؛ محمد بن محمد مفید، الارشاد، ص ۴۴۲ و ۴۴۳.

[۱۰]. جلال‌الدین محمد مولوی بلخی، دیوان شمس، غزلیات، غزل شماره ۱۳۲۶.

[۱۱]. بیانیه «گام دوم انقلاب» خطاب به ملت ایران، ۲۲/۱۱/۱۳۹۷.

https://farsi.khamenei.ir/message-content?id=۴۱۶۷۳

[۱۲]. علی بن موسی ابن‌طاووس، لهوف علی قتلی الطفوف، ص ۹۷.

[۱۳]. جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، ص ۳۷۵.

[۱۴]. حسین بن محمد راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ج ۱، ص ۳۴۴ و ۳۴۵.

[۱۵]. سید روح‌الله موسوی خمینی، وصیت‌نامه الهی سیاسی، ص ۱۲۳.

[۱۶]. آل‌عمران: ۳۱.

[۱۷]. علی بن موسی ابن‌طاووس، لهوف علی قتلی الطفوف، ص ۱۴۸.

[۱۸]. باشگاه خبرنگاران جوان، «سخنان سردار سلیمانی درباره رهبر انقلاب»، ۲۸/۰۶/۱۳۹۴، کد خبر: ۵۳۲۸۰۴۴.

https://www.yjc.news/fa/news/۵۳۲۸۰۴۴

[۱۹]. سید روح‌الله موسوی خمینی، صحیفه امام، ج ۱۲، ص۳۹۲ و ۳۹۳.

[۲۰]. عباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای افتتاح، ص ۳۶۸.

[۲۱]. سخنرانی تلویزیونی به مناسبت ولادت حضرت امام زمان(عج)، ۲۱/۰۱/۱۳۹۹.

https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=۴۵۳۱۷

 

 

امام خمینی (ره) طی سخنانی به معنای جمله «کُلُّ یَوْمٍ عَاشُورَا و کُلُّ اَرْضٍ کَرْبَلا» پرداخته است که به مناسبت فرارسیدن ماه محرم الحرام تقدیم شما خوابان خواهد شد:

 

«کُلُّ یَوْمٍ عَاشُورَا و کُلُّ اَرْضٍ کَرْبَلا» یک کلمه بزرگی است که اشتباهی می‌فهمند.

آنها خیال می‌کنند که یعنی هر روز باید گریه کرد! لکن محتوایش غیر از این است.

نقش کربلا این بود که سید الشهدا - سلام الله علیه- با جمعیت معدود، آمدند کربلا و در مقابل ظلم یزید و در مقابل دولت جبار ایستادند و فداکاری کردند و کشته شدند، لکن ظلم را قبول نکردند.

همه‌ روز باید ملت ما این معنا را داشته باشد که امروز روز عاشوراست و ما باید مقابل ظلم بایستیم.

 

منبع: صحیفه نور، جلد ۹، صفحه ۲۰۲

سه شنبه, 11 مرداد 1401 09:10

جنایات فکری بنی‌امیه

قال الله تعالی:« أَلَمْ تَرَ إِلَی ٱلَّذِینَ بَدَّلُواْ نِعْمَتَ ٱللَّهِ کُفْرًا وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ ٱلْبَوَارِ»[۱]

 

مقدمه

در دوران حکومت ۹۰ ساله امویان، ۱۴ تن حکومت کردند. واقعه عاشورا، واقعه حره، قیام زبیریان، قیام مختار، قیام زید بن علی(ع)، جنگ مرج راهط و قیام بنی عباس، از وقایع مهم دوران خلافت بنی امیه است. حکومت امویان دارای شاخصه هایی همچون تبدیل نظام خلافت به نظام استبدادی موروثی، برخورد تبعیض آمیز با غیر عرب و موالی، بی عدالتی و ستم بر رعیت به ویژه مخالفان، قداست بخشیدن به خلیفه و دستگاه خلافت، تقویت و ترویج جبرگرایی و حمایت از مرجئه بود. آثار مخرب اعتقادی و دینی فراوانی که تا امروز از بنی امیه به جای مانده است، نشأت گرفته از همین شاخصه هاست. عمرو بن سعید می گوید: از امام صادق(ع) درباره آیه «الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ کُفْراً» پرسیدم. فرمود: «شما در مورد آن چه می گویید؟». گفتم: «ما معتقدیم که آن ها دو قبیله نابکار قریش، بنی امیه و بنی مغیره هستند». فرمود: «آری! تمام، قریشی هستند. خداوند پیامبرش را مخاطب قرار داد و فرمود: من قریش را بر عرب فضیلت داده و نعمت خود را بر آن ها ارزانی داشتم و پیامبرم را میان آن ها مبعوث کردم، ولی آن ها نعمت مرا [به کفر] تبدیل و پیامبرم را تکذیب کردند».[۲] در این مجال به برخی جنایات فکری بنی امیه می پردازیم.

 

۱. ترویج جبرگرایی

متأسفانه سابقه اعتقاد به جبر در اسلام، به عهد رسول خدا(ص) باز می گردد؛ هنگامی که برخی یاران نزدیک پیامبر(ص) برای اینکه فرار کردن از جنگ و تنها گذاشتن رسول خدا(ص) ، موجب نابودی موقعیت اجتماعی شان نشود، از حربه «جبر» استفاده کردند و گناه کبیره فرار از جهاد را به خداوند نسبت دادند. بخاری، محدث معروف و مورد اعتماد اهل تسنن، جریان شگفت انگیزی را از ابوقَتاده نقل می کند:

در روز جنگ حنین، مسلمانان جز تعداد اندکی پا به فرار گذاشتند و از اطراف پیامبر(ص) پراکنده شدند. من نیز میان فراریان بودم که ناگاه به یکی از یاران نزدیک رسول خدا(ص) برخورد کردم که او نیز میان مردم فراری بود. گفتم: مردم را چه شده که این گونه شدند و حجت خدا را رها کردند؟ در پاسخ گفت: أمر الله.[۳]

یعنی آنان معتقد بودند خواست خداوند بود که مردم بیوفا شدند و دست از حمایت از اسلام و پیامبر خدا(ص) برداشتند. آن گاه که شجره خبیثه و ملعونه بنی امیه، خلافت را به پادشاهی تبدیل و با تمام قدرت نابودی اسلام را وجهه همت خود کردند، همان اعتقاد سابق را نشر و ترویج دادند.

 

۱/۱. نمونه هایی از تلاش بنی امیه برای ترویج جبر

صفحات تاریخ نمونه های متعددی از تلاش سردمداران بنی امیه برای اشاعه جبرگرایی در میان توده های مردم را روایت می کند. برای مثال معاویه در پاسخ به اعتراض برخی افراد به جانشینی یزید، قضای الهی را مطرح کرد و آن را به خدا نسبت داد.[۴]

یکی دیگر از اسناد ترویج جبرگرایی توسط بنی امیه، نسبت دادن قتل سیدالشهداء(ع) و یارانش به خداوند توسط عبیدالله و یزید است. در روایتی از امام صادق(ع) در این باره آمده است:

هنگامی که علی بن حسین(ع) بر یزید وارد شد، یزید نگاهی به آن حضرت کرد و خطاب به ایشان این آیه را خواند: «وَ ما أَصابَکُمْ‏ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ‏؛[۵] هر مصیبتی که به شما می رسد، به خاطر اعمالی است که انجام داده اید». امام سجاد(ع) تأکید کرد که این آیه شامل ما نمی شود و این آیات را تلاوت فرمود: «ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ * لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی‏ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ‏؛[۶]هیچ مصیبتی (ناخواسته) در زمین و نه در وجود شما روی نمی دهد، مگر اینکه همه آن ها قبل از آنکه زمین را بیافرینیم، در لوح محفوظ ثبت است و این امر برای خدا آسان است. این به خاطر آن است که برای آنچه از دست داده اید، تأسف نخورید و به آنچه به شما داده است، دلبسته و شادمان نباشید». زین العابدین(ع) پس از تلاوت این آیات فرمود: «فَنَحْنُ الَّذِینَ لَا نَأْسَی عَلَی مَا فَاتَنَا وَ لَا نَفْرَحُ بِمَا أُوتِینَا؛[۷] ما اهل بیت، همان کسانی هستیم که بر آنچه از دست داده ایم، تأسف نمی خوریم و برای داشته هایمان نیز شادمان نمی شویم».

جریان دیگر نقل شده توسط مفسران اهل تسنن، شاهد روشنی بر تلاش معاویه برای انحراف فکری مردم و اعتقاد به جبر است. نقل شده است روزی معاویه به اطرافیان خود گفت: «آیا شما به قرآن ایمان ندارید و آن را حق نمی پندارید؟». گفتند: «بله، ایمان داریم». گفت: «آیا به آیه "وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ؛[۸] و خزائن همه چیز تنها نزد ماست، ولی ما جز به اندازه معین آن را نازل نمی کنیم" ایمان ندارید و آن را حق نمی دانید؟». گفتند: «بله، ایمان داریم». گفت: «پس چرا مرا ملامت می کنید که اموال مردم را به خود اختصاص داده ای؟!». در این هنگام احنف‏ برخاست و در جوابش گفت: «ای معاویه!‏ به خدا سوگند ما تو را بر خزائن خدا ملامت نمی کنیم؛ بلکه ملامتت می کنیم که چرا بعد از آنکه خداوند ارزاق خلق را از خزائنش نازل کرد، تو در خزائن خودت قرار دادی و درِ خزائن را به روی خلق بستی؟!». معاویه از شنیدن این جواب ساکت شد و جوابی برای گفتن نداشت.[۹]

بر درخت جبر تا کی برجهی

 

اختیار خویش را یک سو نهی

همچو آن ابلیس و ذریات او

 

با خدا در جنگ و اندر گفتگو[۱۰]

 

 

۲/۱. پیامدهای جبرگرایی

متاسفانه هنوز هم عده ای چنین می پندارند که انجام گناهان و سرپیچی از قوانین، از حیطه اختیار انسان خارج است و جبر و اراده الهی سبب بروز جرم های بشر می شود. این ادعا از سوی کسانی که با زبان ادعای دینداری و اعتقاد به خدا و قیامت دارند، مطرح شده است. این افراد برای پایدار بودن موقعیت اجتماعی خود در میان مردم و نیز دور شدن از عذاب وجدان، به این سراب توسل جسته اند و در پی راهی برای فریفتن مردم و خود هستند. این در حالی است که جبرگرایی، آثار منفی اعتقادی و اجتماعی بسیاری را در پی دارد که دو مورد از آن ها بیان می شود.

 

الف. تداوم رفتارهای ناصحیح

از آنجا که انسان جبرگرا رابطه سبب و مسببی میان رفتار خود و سعادت یا شقاوت آتی خود را انکار می کند، هرگز به فکر اصلاح رفتار خود نیست و نه تنها به رفتارهای اشتباه خود ادامه می دهد؛ بلکه عذاب وجدان نیز نخواهد داشت و با خیالی آسوده کردارهای گذشته را تکرار می کند.

 

ب. کمک به گسترش ظلم

حاکمان ستمگر بیشتر از جبرگرایان، از جبرگرایی آنان سوءاستفاده می کنند. اعتقاد به جبر موجب رضایت به اعمال ضدانسانی ستمگران می شود و سکوت در برابر ظلم و جور را به دنبال دارد؛ چنانکه در کتب تاریخی اهل تسنن آمده است:

وقتی یزید بن عبدالملک پس از عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید تا چهل روز به روش او عمل می کرد.[۱۱] اطرافیان او برای اینکه راحت تر بتوانند به عیش و نوش خود بپردازند، چهل پیرمرد را که اصحاب پیامبر(ص) را درک کرده بودند، نزد او بردند و آنان نیز شهادت دادند که بر خلیفه هیچ حساب و عقابی نیست.[۱۲] به قول سعدی:

گر خود همه عیب ها بدین بنده در است

 

هر عیب که سلطان بپسندد، هنر است

این در حالی است که دلایل عقلی و نقلی بر نفی جبرگرایی، بسیار زیاد است. قرآن مجید در آیات بسیاری بر آزادی و اختیار انسان تأکید کرده است؛ از جمله در آیات متعددی انسان را در پذیرش و عدم پذیرش هدایت الهی مختار دانسته است: «قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ؛[۱۳] بگو این حقّ است از سوی پروردگارتان! هر کس می خواهد، ایمان بیاورد (و این حقیقت را پذیرا شود) و هر کس می خواهد، کافر شود».[۱۴]

 

۲. ترویج امید کاذب

امید باید بر پایه حقیقت استوار باشد. مؤمنان حقیقی همواره به خداوند امیدوارند و چون به او ایمان و امید دارند، می کوشند با انجام اعمال شایسته خود را به اهداف متعالی برسانند: «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحا؛[۱۵] پس هر که به لقای پروردگارش امید دارد، باید کاری شایسته انجام دهد».

ترویج جبرگرایی، تنها جنایت بنی امیه نبود. آنان در جنایتی دیگر به ترویج «ارجاء» یا همان امیدواری کاذب که باز هم نتیجه ای جز اِباحی گری و عادی سازی معصیت الهی در پی نداشت، پرداختند. احتمالاً بنی امیه این دو شیوه، یعنی «جبر» و «ارجاء» را با توجه به نوع مخاطبین خود به کار می گرفتند. گروهی را با شیوه نخستین و برخی را با حربه دوم، نسبت به گناه تشویق می نمودند.

 

۱/۲. نمونه هایی از تلاش بنی امیه برای ترویج امید کاذب

ابن أبی الحدید درباره این مسئله از اسکافی چنین نقل کرده است:

نخستین کسانی که به ارجاء محض قائل شدند، معاویه و عمرو بن عاص بودند؛ زیرا معتقد بودند که با وجود ایمان، معصیت ضرری نخواهد داشت. از این رو وقتی به معاویه گفته شد: «تو با کسی جنگیدی (علی (ع)) که او را کاملاً می شناختی و مرتکب کاری شدی (جنگ با علی(ع)) که گناه بودنش را می دانستی»، در جواب گفت: «به قول خدای تعالی اعتماد داشتم که می گوید: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً؛[۱۶] به درستی که خداوند همه گناهان را می آمرزد».

بی تردید امید کاذب به رحمت الهی، یکی از مهم ترین عوامل گناه و معصیت است. شعری از حافظ نیز ـ اگر ظاهرش مراد حافظ بوده باشد ـ در همین مسیر غلط است:

مِی ‏خور به بانگ چنگ[۱۷] و مخور غُصّه، ور کسی

 
 

گوید تو را که «باده مخور»، گو «هو الغفور»

     

یکی دیگر از اشعار قابل نقد این شاعر نامی، این بیت است:

مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن

 

که در طریقتِ ما، غیر از این گناهی نیست

این در حالی است که منطق اسلام، توأم بودن امید و ترس است تا مانند ترازو همدیگر را تعدیل کنند؛ چنانکه خداوند خطاب به پیامبر(ص) می فرماید: «نَبِّئْ عِبادی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحیمُ * وَ أَنَّ عَذابی‏ هُوَ الْعَذابُ الْأَلیمُ؛[۱۸] بندگانم را آگاه کن که من بخشنده مهربانم و (اینکه) عذاب و کیفر من، همان عذاب دردناک است».

اگر چه طرفداران مکتب ارجاء که به مرجئه شهرت دارند، از فرقه های کلامی اهل سنت محسوب می شوند؛ ولی گاهی در میان مدعیان تشیع نیز رگه هایی از این مسیر خطرناک دیده می شود.

 

استدلال زیبای امام صادق(ع)

یکی از اصحاب امام صادق(ع) به ایشان عرض کرد: «مرجئه این گونه استدلال می کنند و می گویند همان طور که هر کس نزد ما کافر است، نزد خدا نیز کافر است؛ کسی که نزد ما مؤمن است، نزد خداوند نیز مؤمن خواهد بود». امام صادق(ع) فرمود: «سبحان الله! چگونه این دو یکسانند؛ در حالی که کفر، اقرار عبد علیه خودش است و با وجود اقرار، بینه و شاهد لازم نیست؛ ولی ایمان، یک ادعاست و اثبات آن نیاز به شاهد دارد و آن شاهد عبارت است از «عقیده» و «عمل». پس هرگاه این دو (ادعای ایمان و عمل) هماهنگ باشد، مدعای او ثابت می شود و احکام ظاهری بر آن مترتب می گردد. البته ممکن است افرادی مانند منافقان در ظاهر اظهار ایمان کنند، ولی نزد خداوند مؤمن نباشند.[۱۹]

 

۲/۲. پیامدهای امید کاذب

این انحراف اعتقادی، همان پیامدهای سوء جبرگرایی یعنی تلاش نکردن برای اصلاح و کمک به ظالمان را به دنبال دارد. ماجرایی که در ابتدای همین بحث از معاویه نقل شد، شاهد این ادعاست. از این رو درباره اعتقادات مرجئه نوشته اند: «آنان بر این باور بودند که اگر امام یا خلیفه مرتکب کبیره شود، از ایمان خارج نیست و هم چنان واجب الإطاعه است و می توان در نماز به او اقتدا کرد».[۲۰]

در روایتی از امام صادق(ع) نیز ضمن تأکید بر مجازات بی پروایی در گناه کردن، به نقش «رجای کاذب» در راحت گناه کردن اشاره شده است:

إِنَّ قَوْماً أَذْنَبُوا ذُنُوباً کَثِیرَةً فَأَشْفَقُوا مِنْهَا وَ خَافُوا خَوْفاً شَدِیداً وَ جَاءَ آخَرُونَ فَقَالُوا ذُنُوبُکُمْ عَلَیْنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْعَذَابَ ثُمَّ قَالَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی خَافُونِی وَ اجْتَرَأْتُمْ؛[۲۱] قومی گناهان زیادی مرتکب شدند و از این گناهان خود نگران و به شدت خوفناک بودند تا اینکه قوم دیگر آمدند و گفتند: گناهان شما به گردن ما، و خداوند عذاب خود را بر آن ها (قوم دوم) نازل کرد و فرمود: قوم اول از من ترسیدند، اما شما جسارت کردید.

 

۳. حلال کردن ربا

از دیگر جنایات فکری بنی امیه، حلال دانستن ربا به صورت رسمی توسط معاویه بود. علامه امینی(ره) ضمن برشمردن بدعت های معاویه، حلال دانستن ربا توسط او را گزارش کرده و نوشته است:

معاویه، نخستین کسی است که ربا را حلال دانست و آن را خورد؛ در حالی که خداوند می فرماید: «کسانی که ربا می خورند، (در قیامت) برنمی خیزند، مگر مانند کسی که بر اثر تماس شیطان دیوانه شده است». همچنین کسی که ربا می خورد و کسی که وکیل در رباست، توسط رسول خدا(ص) ملعون شمرده شده اند.[۲۲]

نقل شده است:

روزی معاویه پیمانه ای از طلا یا نقره را به بیش از ارزش واقعی آن فروخت. ابودرداء به او گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم که از چنین معامله ای نهی می کرد. معاویه با تکبری شگفت انگیز در برابر حدیث رسول خدا(ص) ایستاد و گفت: «اما من، در این معامله اشکالی نمی بینم!».[۲۳] پیشرو کسانی که اهل ربا دادن و ربا گرفتن هستند، معاویه و بنی امیه هستند و این طرز تفکر می تواند در برابر حکم خدا و رسول خدا(ص) بایستد. این افراد توسط خدا لعنت شده اند؛ چنانکه در روایتی که امیرمؤمنان(ع) از پیامبر اکرم(ص) نقل کرده، آمده است: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَعَنَ آکِلَ‏ الرِّبَا وَ مُؤْکِلَهُ‏ وَ کَاتِبَهُ وَ شَاهِدَیْه‏؛[۲۴] خداوند رباخورنده و وکیل و نویسنده و شاهدان ربا را لعنت کرده است».

خداوند درباره ربا فرموده است: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ؛‏ ای کسانی که ایمان آورده اید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید و آنچه از (مطالبات) ربا باقی مانده است، رها کنید؛ اگر ایمان دارید».[۲۵] این آیه شریفه با کلمه «آمَنُوا» و «اتَّقَوْا» شروع و با ایمان نیز ختم شده است که حاکی از این است که رباخواری، هرگز با ادعای ایمان و تقوا سازگار نیست. متأسفانه امروزه برخی دچار مرض مهلک رباخواری شده اند که باید هرچه زودتر خود را از این آتش غضب الهی برهانند.

ربا خواری از نردبانی فتاد

 

شنیدم هم اندر زمان جان بداد

پسر چند روزی گرستن گرفت

 

دگر با حریفان نشستن گرفت

به خواب اندرش دید و پرسید حال

 

که چون رستی از حشر و نشر سوال

بگفت ای پسر قصه بر من مخوان

 

به دوزخ در افتادم از نردبان

 

 

فهرست منابع

۱. ابن أبی الحدید، عبدالحمید بن هبةالله، ۱۴۰۴ق، شرح نهج البلاغه،چاپ اول، قم: مکتبة آیةالله المرعشی النجفی.

۲. ابن اثیر، عزالدین علی بن محمد، ۱۳۸۵ق، الکامل فی التاریخ، چاپ اول، بیروت: دار صادر.

۳. ابن طاووس، علی بن موسی‏، ۱۴۱۶ق، التشریف بالمنن فی التعریف بالفتن‏، چاپ اول، قم: مؤسسة صاحب الأمر.

۴. ابنقتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، ۱۴۱۰ق، الإمامة و السیاسة، چپ اول، بیروت: دار الأضواء.

۵. امینی، عبدالحسین، ۱۴۱۶ق، الغدیر، چاپ اول، قم: مرکز الغدیر.

۶. بخاری، محمد بن اسماعیل، ۱۴۲۵ق، صحیح البخاری، چاپ اول، بیروت: دارالفکر.

۷. بلخی مولوی، جلال الدین محمد، دیوان شمس، قم: انتشارات آستان مهر، ۱۳۸۹ش.

۸. بیهقی، احمد بن حسین، ۱۴۲۴ق، السنن الکبری، چاپ اول، بیروت: دارالکتب العلمیة.

۹. ذهبی، محمد بن احمد، ۱۴۱۳ق، تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام؛ بیروت: دار الکتاب العربی.

۱۰. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی بکر، ۱۴۰۴ق، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، چاپ اول، قم: کتابخانه آیتالله مرعشی.

۱۱. صدوق، محمد بن علی، ۱۴۱۳ق، من لا یحضره الفقیه، چاپ دوم، قم: جامعه مدرسین.

۱۲. ______________، ۱۴۰۶ق، ثوابالأعمال و عقابالأعمال، چاپ دوم، قم: الشریف الرضی.

۱۳. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، چاپ چهارم، قم: دار الکتب الاسلامیة، ۱۳۶۷ش.

۱۴. کلینی، محمد بن یعقوب، ۱۴۰۷ق، کافی (اصول، فروع، روضه)، چاپ چهارم، تهران: دار الکتب الإسلامیة.

۱۵. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت: داراحیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق.

۱۶. مشکور، محمدجواد، ۱۳۷۵ش، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، آستان قدس رضوی.

۱۷. واقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، چاپ سوم، بیروت: اعلمی، ۱۴۰۹ق.

 

پی نوشت ها:

[۱]. ابراهیم: ۲۸: «آیا ندیدی حال مردمی را که نعمت خدا را به کفر مبدل ساختند و (خود و) قوم خود را به دیار هلاکت رهسپار کردند؟».

[۲]. محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج ۹، ص ۲۱۸.

[۳]. محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح بخاری، ص ۱۰۵۲؛ محمدبن عمر واقدی، کتاب المغازی، ج۳، ص۹۰۴.

[۴]. عبدالله بن مسلم ابن‌قتیبه دینوری، الإمامة و السیاسة، ج ۱، ص ۲۰۵.

[۵]. شوری: ۳۰.

[۶]. حدید: ۲۲ و ۲۳.

[۷]. علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج ۲، ص ۲۷۷.

[۸]. حجر: ۲۱.

[۹]. عبدالرحمن بن ابی‌بکر سیوطی، الدر المنثور، ج ۴، ص ۹۶.

[۱۰]. جلال‌الدین محمد مولوی بلخی، مثنوی معنوی، دفتر ۴، بیت ۱۳۹۴.

[۱۱]. عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم، هشتمین خلیفه اموی بود که پس از دو سال خلافت و در ۳۹ سالگی (۲۵ رجب ۱۰۱ ق) در شام به مرگ طبیعی یا مسمومیت از طرف بنی‌امیه از دنیا رفت. او نسبت به دیگر خلفای اموی، قابل تمجید است. ابناثیر جزری در الکامل، ج۵، ص۶۲ از امام باقر(ع) چنین نقل نموده است: «إنّ لکلّ قوم نجیبة و إن نجیبة بنی أمیّة عمر بن عبد العزیز، و إنّه یبعث یوم القیامة أمّة وحده؛ هر قومی دارای شخصی نجیب است و نجیب بنیامیه، عمر بن عبدالعزیز میباشد؛ و روز قیامت به تنهایی (جدای از بنیامیه) محشور می‌شود». سید بن طاووس در کتاب «التشریف بالمنن فی التعریف بالفتن» ص۲۴۱، از او تمجید کرده است.

[۱۲]. محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الإسلام، ج ۷، ص ۲۸۰: «ما علی الخلفاء حساب و لا عذاب».

[۱۳]. کهف: ۲۹.

[۱۴]. برای شناخت دیدگاه شیعه درباره جبر و اختیار به کتاب‌های کلامی مانند «کشف المراد» علامه حلی و «آموزش عقاید» استاد مصباح یزدی مراجعه شود.

[۱۵]. کهف: ۱۱۰.

[۱۶]. زمر: ۵۳؛ عبدالحمید بن هبةالله ابن‌أبی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۶، ص ۳۲۵.

[۱۷]. چنگ نوعی ساز برای نواختن موسیقی است.

[۱۸]. حجر: ۴۹ و ۵۰.

[۱۹]. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج ۲، ص ۴۰.

[۲۰]. محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامی، ص ۴۰۳.

[۲۱]. محمد بن علی صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الاعمال، ص۲۴۱.

[۲۲]. عبدالحسین امینی، الغدیر، ج ۱۱، ص ۹۲؛ «أوّل من أحلّ الربا و أکله‌؟! و أحلّ اللَّه البیع و حرّم الربا، "الَّذینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاَّ کَما یَقُومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِ"، آکل الربا و موکّله ملعونٌ بلسان النبیّ(ص) ».

[۲۳]. احمد بن حسین بیهقی، السنن الکبری، ج ۵، ص ۲۸۰.

[۲۴]. محمد بن علی صدوق، من لایحضره الفقیه، ج ۴، ص ۸.

[۲۵]. بقره: ۲۷۸.

بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)

و الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین سیّما بقیّة الله فی الارضین.

خوشامد عرض میکنم به همه‌ی آقایان محترم، برادران عزیز از سراسر کشور، شاغلان در یک مرکز بسیار حسّاس و بسیار مهم؛ و خوشحالم که بحمدالله بعد از چند سال ــ دو سه سال ــ بار دیگر این جمع را توانستیم از نزدیک زیارت کنیم. و به فال نیک میگیرم تقارن این جلسه را با ایّام متعلّق به اهل‌بیت (علیهم ‌السّلام)؛ از عید غدیر گرفته تا روز مباهله و نزول سوره‌ی هَل‌اَتیٰ و نزول آیه‌ی ولایت و این برکاتی که تقریباً در این روزهای در این هفته وجود داشته و دارد. و امیدواریم که ان‌شاءالله خداوند به برکت پیغمبر و اهل‌بیتِ پیغمبر (علیهم ‌الصّلاة و السّلام) ما را در خطّ آنها، در راه آنها ثابت‌‌قدم بدارد، و ان‌شاءالله بتوانیم در آن [راه] حرکت کنیم.

 

روز مباهله روز بسیار مهمّی است؛ روز مباهله، هم روز نبوّت است، هم روز ولایت است؛ ماجرای مباهله، هم برهان بر نبوّت است، هم برهان بر ولایت و امامت است؛ از این جهت خیلی مهم است این روز. و امیدواریم که ان‌شاءالله خداوند متعال ما را در این راه‌های مبارک ثابت‌قدم بدارد.

از جناب آقای حاج‌‌علی‌اکبری هم تشکّر میکنم، هم به خاطر زحماتشان، هم  به خاطر مطالبی که اینجا بیان کردند؛ مطالب درست و خوبی است اینهایی که اینجا گفته شد.

من چند مطلب را آماده کرده‌ام، یادداشت کرده‌ام که عرض کنم به شماها برادران عزیز. یک مطلب در مورد جایگاه نماز جمعه است که خود ماها که امام‌جمعه هستیم اهمّیّت این کار را بدانیم. وقتی انسان آگاه شد به اهمّیّت یک شغلی، یک مسئولیّتی، آن را بر دیگر کارها مقدّم میدارد و به جوانب و اطراف آن بیشتر میرسد؛ هم خودمان بدانیم، هم دیگران بدانند؛ صدا و سیما، مسئولین اینها را بگویند تا مردم بدانند که نماز جمعه صرفاً یک نماز جماعت در یک مسجدی نیست [بلکه] این یک پدیده‌ی بزرگ و مهمّی است در یک شهر که حالا من چند مورد از خصوصیّاتش را عرض خواهم کرد. اوّلاً این را عرض میکنیم، بعد هم در این باره یک مقداری صحبت کنیم که فاصله‌ی نماز جمعه‌ی امروز ما با نماز جمعه‌ای که می‌بایست، چقدر است؛ آیا فاصله‌ای وجود دارد یا ندارد که طبعاً فاصله دارد؛ [اینکه] این فاصله را چه ‌جوری پُر کنیم، این مهم است. خب بحمدالله نزدیک هزار یا نهصد و خرده‌ای امامت جمعه در کشور وجود دارد که این خیلی رقم مهمّی است؛ در شهرهای بزرگ، کوچک؛ و خب اینها بایستی بتواند کاری بکند کارستان! اگر نماز جمعه‌ی ما ــ آنچه امروز داریم ــ همان چیزی باشد که تعریف نماز جمعه است و توقّع از نماز جمعه است، خب باید وضع یک قدری بهتر از این باشد؛ یعنی اینکه تفاوتهایی باید داشته باشد. بنابراین این هم یک مسئله‌ی ما است که حالا من در خلال عرایضم اینها را بیان میکنم و تلاش کنیم این فاصله پُر بشود. حالا این تلاش را چه کسی بکند؟ بخشی از این تلاش به عهده‌ی خود امام‌جمعه است؛ خود امام‌جمعه که این تلاش را باید او بکند؛ بخشی هم به عهده‌ی این مسئولین محترمی است که در مرکزیّت سیاستگذاری و مدیریّت جمعی امامت جمعه در تهران یا در مراکز دیگر حضور دارند.

 

امّا در مورد جایگاه نماز جمعه، در یک کلمه من عرض کنم: نماز جمعه به خاطر خصوصیّاتی که دارد، یک فریضه‌ی صد درصد استثنائی است؛ ما شبیه نماز جمعه هیچ چیز نداریم. حج که خب یک مجموعه‌ی عظیمی است دیگر، [امّا] وقتی در عمق این نماز جمعه، در بطون کار نماز جمعه وارد میشویم، می‌بینیم با مجموع این خصوصیّات حتّی از حج [هم] استثنائی‌تر است. حالا من چند نمونه از این خصوصیّات را عرض میکنم، شما فکر کنید، خصوصیّات بیشتر پیدا میکنید؛ بخصوص که حالا خودتان با این فریضه مواجهید.
 
یک خصوصیّت این است که دو عامل اساسی حیات طیّبه را نماز جمعه به هم وصل کرده، گره زده؛ این دو عامل چیست؟ یکی ذکرالله، یکی حضور مردمی؛ «فَلَنُحیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَة»(۲) این حیات طیّبه حالا ارکانی دارد لکن جزو مهم‌ترین ارکانش این دو رکن است: یعنی یکی توجّه به خدا، رو به خدا کردن، آن جنبه‌ی به قول آقایان «یلی الرّبی»(۳) مسئله، یکی هم حضور مردم و اجتماع مردم؛ این دو مورد در نماز جمعه جمع شده‌اند. البتّه در بعضی از واجبات دیگر و فرائض دیگر هم این هست امّا حالا بقیّه‌ی خصوصیّات را وقتی با هم جمع میکنیم، می‌بینیم نماز جمعه استثنائی است. خب در نماز جمعه عرض کردیم این دو خصوصیّت با هم وجود دارد؛ هم «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا» است، هم «فَاسعَوا اِلى‌ ذِکرِ الله‌»(۴) است. این، هم صلات است، هم جُمُعه است؛ صلات، ذکر محض است، ذکر خالص است، جُمُعه هم که اجتماع مردم است. یعنی این یکی از آن خصوصیّات و شاید اوّلین خصوصیّت ممتاز صلات جمعه است.

 

دوّم اینکه این ذکر دسته‌جمعی موجب میشود که برکات و آثار ذکر بر دسته‌جمع نازل بشود. ذکر الله آثاری دارد که در قرآن به این آثار اشاره شده است: «اَلا بِذِکرِ اللَهِ تَطمَئِنُّ القُلوب‌»(۵) این گسترش پیدا میکند در مجموع نماز جمعه، وقتی همه با همدیگر ذکرالله میکنند. بنده یک وقتی در ذیل آیه‌ی شریفه‌ی «وَاعتَصِموا بِحَبلِ اللَهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»(۶) عرض کردم که حتّی اعتصام بحبل‌الله هم جمیعاً باید باشد؛ «وَاعتَصِموا بِحَبلِ اللَهِ جَمیعاً» همه با هم اعتصام بحبل‌الله بکنیم؛ این اجتماع در اسلام یک چیز عجیبی است؛ نفْس اجتماع و حضور مردمی یک چیز مهمّی است، اینجا است که شما باید حسّاس باشید. اگر چنانچه نماز جمعه‌ی این هفته‌تان از نماز جمعه‌ی مثلاً یک ماه قبلتان جمعیّت کمتری دارد باید احساس نگرانی کنید؛ اصلاً اساس کار، حضور مردم است. وقتی دسته‌جمعی ذکر گفتیم، آثار و برکات ذکر بر دسته‌جمع نازل میشود، بر جمع نازل میشود. در قرآن دارد: ‌فَاِنَّ الذِّکرىٰ تَنفَعُ المُؤمِنین؛(۷) این نفع، مال همه میشود. بله، شما تنهایی هم که خودتان نماز شب میخوانید در اتاق تنها، [به خاطر] آن هم خدای متعال به شما نفع میدهد امّا اینجا این نفع، نفع عمومی است، همه‌ی مجموعه نفع میبرند. یا «فَاذکُرونی اَذکُرکُم»؛(۸) «اَذکُرکُم»، این عنایت ویژه‌ی الهی، مترتّب است بر ذکر؛ اینجا ذکر، ذکر دسته‌جمعی است، پس آن عنایت هم مربوط به جمع میشود. یا «وَ اذکُرُوا اللهَ کَثیرًا لَّعَلَّکُم تُفلِحون»(۹) و آیات متعدّد دیگری که در قرآن هست که من حالا به همین اندازه توانستم به المعجمالمفهرس مراجعه کنم، همین چند آیه فعلاً در ذهنم آمد و یادداشت کردم؛ [اگر] مراجعه کنید، آیات زیادی [در مورد] برکات ذکر وجود دارد. این هم یک خصوصیّت: ذکر دسته‌جمعی و برکاتش.

 

خصوصیّت بعدی استمرار این حادثه است؛ جلسه‌ی هفتگی. خب حج در عمر یک بار است ــ این جوری است دیگر ــ امّا این هر هفته اتّفاق می‌افتد؛ این خیلی مهم است. تا آنجایی که من اطّلاع دارم و یک مقداری تفحّص کردم، در هیچ آئینی، در هیچ جایی، اجتماعِ مُلابس(۱۰) با معنویّت به ‌صورت هفتگی وجود ندارد که مردم یک شهر یا جمع کثیری از مردم یک شهر، هر هفته یک جایی در یک مرکزی جمع بشوند و گرد هم بیایند؛ حالا محتوای آن گردهمایی چه باشد، مسئله‌ی بعدی است؛ این خیلی خصوصیّت مهمّی است. اینجا است که رجحان این، از این جهت حتّی بر حج معلوم میشود؛ یعنی پشت سر هم، پی‌درپی، این هفته، هفته‌ی بعد، هفته‌ی بعد، هفته‌ی بعد تا آخر. خب، این همان مصداقی است از آنچه در دعای کمیل میخوانیم: حَتّىٰ تَکونَ اَعمالى وَ اَورادى کُلُّها وِرداً واحِداً وَ حالى‌ فى‌ خِدمَتِکَ سَرمَدا؛(۱۱) متّصل؛ یک روز باشم یک روز نباشم نه؛ یک جا باشم یک جا نباشم نه؛ متّصل در خدمتت باشم: وَ حالى‌ فى‌ خِدمَتِکَ سَرمَدا. این اجتماع هفتگی این جوری است؛ این «حالى‌ فى‌ خِدمَتِکَ سَرمَدا» را تحقّق میبخشد.

خب وقتی یک چنین اجتماعی وجود دارد که هر هفته جمع کثیری از مردم یک شهر در یک جای معیّنی دُور هم جمع میشوند، این میتواند یک پایگاهی باشد، یک قرارگاهی باشد برای همه‌ی موضوعات مهم و مطرح یک جامعه. وقتی بنا است همه جمع بشوند، خب افراد چیزی به ذهنشان می‌آید، حرفی به ذهنشان می‌آید، جامعه یک نیازی دارد، یک حادثه‌‌ای دارد؛ از مسائل فکری تا خدمات اجتماعی تا همکاری‌های مردمی و تا آمادگی‌ها و بسیج نظامی، همه چیز در این اجتماعِ هفتگیِ مستمرّ پشتِ سرِ هم تحقّق پیدا میکند و وجود پیدا میکند؛ یعنی میتواند وجود پیدا کند. یک ظرفیّت به این اهمّیّت و این عظمت در این کار وجود دارد. بنابراین، این یک گنجینه‌ی عظیمی است، یک فرصت فوق‌العاده‌ای است که در اختیار من و شما قرار داده شده.

 

یک خصوصیّت دیگری که در نماز جمعه هست عبارت است از آمیختگی معنویّت و سیاست؛ چیزی که برای اهل دنیا و افرادی که در امور تأمّل ندارند خیلی امر مستبعدی(۱۲) است. سیاست کجا، معنویّت و خداباوری کجا؟ سیاست مبانی‌ای دارد که به حسب ظاهر، همه‌ی این مبانی با توجّه به خدا و مانند اینها یا منافی است یا مغایر است. آن وقت سیاست را با معنویّت مخلوط کردن در یک فریضه، این دیگر هنر اسلام است؛ این هنر اسلام است. در آن روایتِ حضرت رضا (سلام الله علیه)‌ [آمده که] خطیب جمعه «یُخبِرُهُم بِما وَرَدَ عَلَیهِم مِنَ‌ الآفاقِ‌ وَ مِنَ الاَهوالِ الَّتی لَهُم فیهَا المَضَرَّةُ وَ المَنفَعَة»؛(۱۳) هائل [یعنی] یک امر مهم و بزرگ؛ مسائلی که در عالم میگذرد که یک مِساسی(۱۴) با جامعه‌ی ما دارد، یا به عنوان ضرر یا به عنوان نفع، [خطیب جمعه] اینها را برای مردم بیان میکند. فرض بفرمایید حالا مِن باب مثال مسئله‌ی هسته‌ای، یا فرض کنید جنگ اوکراین ــ یک مسئله‌ای است دیگر؛ در دنیا وارد شده ــ یا مسائل گوناگون سیاستهای شرق و غرب، اینها یک چیزهایی است که با کشور ما، با جامعه‌ی ما، با زندگی ما و سیاست ما دارای مِساس است؛ خب اینها را خطیب جمعه برای مردم تبیین میکند، تشریح میکند، بیان میکند، درست، با اطّلاعات کافی و صحیح؛ یعنی این سیاست را با معنویّت [پیوند میزند]؛ هم میگوید «اتّقوا ‌الله» ــ حتماً بایستی امر به تقوا در خطبه‌ی نماز جمعه باشد ــ هم در عین حال سیاست را، این سیاستِ این جوری، سیاست بین‌المللی، آن لبّ مسائل سیاسی را برای مردم بیان میکند. این هم یک مسئله که [جزو] این خصوصیّات است. عرض کردم، خصوصیّات دیگری هم البتّه دارد که حالا من به‌اختصار برگزار کردم.

 

با این مجموعه‌ی خصوصیّات وقتی که نگاه میکنیم، به این نتیجه میرسیم که در سلسله‌ی قدرت نرم نظام اسلامی، نماز جمعه یک حلقه‌ی بسیار مهم است، چون امروز آن چیزی که راه‌گشا است و تأثیرگذار است قدرت نرم است؛ قدرت سخت، تیر و تفنگ و مانند اینها، امروز در درجه‌ی بعد قرار گرفته. قدرت نرم، تأثیرگذاری بر دلها و ذهنها و روحیه‌ها، این مهم است. البتّه زنجیره‌ی قدرت نرم ما زنجیره‌ی طولانی و مفصّلی است؛ نماز جمعه یکی از مهم‌ترین حلقه‌های این زنجیره‌ی قدرت نرم محسوب میشود؛ وقتی این خصوصیّات را نگاه میکنیم، به این نتیجه میرسیم.

خب حالا آیا ما توانسته‌ایم در جمهوری اسلامی نماز جمعه را در این جایگاه رفیع بنشانیم یا نه؟ به نظرم می‌آید که کوتاهی‌هایی داشته‌ایم. حالا خود من هم که میدانید با شما همکارم در این زمینه؛ ما کوتاهی‌هایی داشته‌ایم در این زمینه. باید همّت کنید، همه‌ی ما همّت کنیم، این کوتاهی‌ها برطرف بشود. عرض کردیم بعضی‌اش به عهده‌ی خود ائمّه‌ی جمعه است، بعضی‌اش به عهده‌ی مسئولین مدیریّت کلان ائمّه‌ی جمعه است؛ بایستی به این توجّه کنیم.

 

حالا در مورد ائمّه‌ی جمعه هم که گفتیم «بعضی به عهده‌ی خود ائمّه‌ی جمعه است»، بعضی از چیزها مربوط به منش امام‌جمعه است؛ بعضی از این خصوصیّاتی که باید رعایت بشود تا نماز جمعه در جایگاه خودش بنشیند، مربوط به منش و روش و شیوه‌ی زندگی امام‌جمعه است که حالا من دو سه موردش را عرض میکنم. بعضی چیزها [هم] مربوط به خطبه‌ها است؛ بحثی در روش و منش و مانند اینها ندارد؛ محتوای خطبه‌ها میتواند جوری باشد که نماز جمعه را برگرداند به آن مسیر واقعی خودش.

 

امّا در مورد آنچه مربوط به روش امام‌جمعه است. ببینید برادران عزیز، آقایان محترم! امام‌جمعه در روز جمعه مردم را امر به تقوا میکند با گفتار خود، من میگویم شما در روز شنبه و یکشنبه و دوشنبه و سه‌شنبه و چهارشنبه و پنجشنبه مردم را امر به تقوا کنید با رفتار خود؛ وَالّا اگر ما روز جمعه دعوت به تقوا کردیم امّا روز شنبه یک عملی از ما سر زد که این با تقوا سازگار نیست، این اصلاً بکلّی باطل میکند؛ یعنی نه حالا فقط باطل میکند، اصلاً یک اثر بعکس دارد؛ مستمع را سر لج می‌آورد که اینها چه دارند میگویند؛ کمترین کاری که ممکن است بکند این است که دیگر نیاید نماز؛ این کمترین کاری است که میتواند بکند، از این بیشتر هم کارهایی میکنند. پس بنابراین، یک مسئله این است. آمر به تقوا بایستی در امر تحصیل تقوا در خود کوشنده باشد. ببینید، من مراجعه کردم به معجم‌المفهرس ــ من حالا متأسّفانه مجال این کارها را ندارم؛ سابقها این کارها را با دقّت [انجام میدادم]، حالاها دیگر فرصت نیست، یک مروری کردم ــ دیدم حدود شصت بار کلمه‌ی «اتّقوا» در قرآن هست؛ حدود شصت مرتبه خدای متعال به من و شما میگوید «اتّقوا»، لکن دو تا از این شصت مورد تکان‌دهنده است. یکی آنجایی که در سوره‌ی آل‌عمران میفرماید «اِتَّقُوا اللَهَ‌ حَقَّ تُقاتِه»؛(۱۵) تقوا پیشه کنید، آن‌چنان که شایسته‌ی تقوا است. این خیلی کار بزرگی است. یکی هم آنجایی که در سوره‌ی تغابن میفرماید «فَاتَّقُوا اللَهَ‌ مَا استَطَعتُم»؛(۱۶) این «مَا استَطَعتُم‌» را حمل بر این نکنید که حالا هر چه توانستید؛ نه، یعنی همه‌ی استطاعت خودتان را به کار ببرید، همه‌ی امکان خودتان را به کار ببرید برای تقوا. خب اینها را ما میدانیم، اینها را میگوییم؛ خدا ان‌شاء‌الله دل ما را آماده کند، نرم کند، بتوانیم عمل کنیم به این چیزها. «فَاتَّقُوا اللَهَ‌ مَا استَطَعتُم‌». پس بنابراین، این نکته‌ی اوّل: ما که امر به تقوا میکنیم در خطبه‌ی نماز جمعه، بایستی در مورد رعایت تقوا حدّاکثرِ تلاشمان را بکنیم، هر چه میتوانیم؛ از موارد شبهه اجتناب کنیم، «وَ نَهَى النَّفسَ عَنِ الهَوىٰ»(۱۷) کنیم و از این قبیل چیزهایی که حالا الیٰ‌ماشاءالله هست. این یک خصوصیّت که معتقدم در وظایف ما امام‌جمعه‌ها این معنا وجود دارد.

 

دوّم، رفتار پدرانه‌ی با همه است. در نماز جمعه‌ی شما همه جور آدمی شرکت میکنند؛ با همه شما پدرانه رفتار کنید، همه فرزندان شما هستند. بله، ممکن است شما به آن جوان انقلابی، جوان مجاهد و جهادگر، علاقه‌ی بیشتری داشته باشید ــ حق هم همین است، عیبی ندارد ــ امّا آن کسی هم که این جوری نیست، او هم پسر شما است، او هم فرزند شما است؛ با همه. انسان در داخل خانه‌ی خودش هم ممکن است یک وقت به یکی از بچّه‌ها به یک دلیلی علاقه‌ی بیشتری داشته باشد، امّا نباید پدریِ خودش را از دیگران سلب بکند. رفتار پدرانه با همه؛ همه‌ی آنها فرزند شما هستند. این جشن غدیر در تهران(۱۸) خیلی چیز عجیبی بود! نمیدانم شما دیدید یا خیر؛ من خودم در تلویزیون نگاه کردم دیدم؛ بعضی‌ها هم که رفته بودند، آمدند برای ما تعریف کردند. دیدید چه جوری در این جشن میلیونی، همه جور آدمی شرکت کردند؟ اینها طرف‌دار دینند، اینها دوست دارند دین را. بنده یک وقتی در یکی از این سفرهای استانی به جمع علمای محترم آن استان که جلسه داشتیم با آنها، گفتم؛ گفتم امروز یا دیروز که من می‌آمدم، دُور و بَر این ماشین، بین اینهایی که اظهار محبّت میکردند و بعضی‌هایشان گریه میکردند ــ خب جمعیّتی می‌آیند اظهار محبّت میکنند ــ کسانی بودند که اگر شما مثلاً با آنها برخورد کنید ممکن است احتمال ندهید که اعتقاد به دین هم حتّی داشته باشند، امّا این جوری است؛ معتقدند به دین. من حالا در این زمینه حرفهای زیادی دارم و گفته‌ام؛ حالا دیگر مجالش الان اینجا نیست. با همه پدرانه رفتار کنید، همه را سر سفره‌ی دین و معنویّت و شریعت بنشانید؛ این هم یک مطلب.

 

یک مطلب دیگر [اینکه] رفتار امام‌جمعه باید مردمی باشد؛ سلوک مردمی. «سلوک مردمی» چیست؟ این است که شما به عنوان یک فردی از مردم بروید بین مردم، با آنها حرف بزنید، از مردم فاصله نگیرید، فقط با یک جمع مخصوص و ممتازی نشست و برخاست نکنید و گاهی [اگر] لازم شد، خانه‌های مردم بروید، زیر سقفشان و روی فرششان بنشینید، با آنها احوالپرسی کنید. صِرف این رفتن میان مردم، خود این یک کار مهم است. اینکه حالا بعضی‌ها درباره‌ی بازدیدهای مردمی بسیار باارزش مسئولین یک تعبیرات نامناسبی میکنند، این غلط است، این حقیقتاً انحراف است. رفتن بین مردم، حرف زدن با مردم، گوش کردن به مردم [اهمّیّت دارد]. ممکن است آن حرفی را که او میزند شما قبول هم نداشته باشید؛ امّا گوش کنید. عیبی هم ندارد که بعد بگویید خب من این را قبول ندارم؛ ایرادی ندارد، امّا بگذارید بگوید. این هم یک موضوع که مسئله‌ی رفتن به [میان] مردم است. البتّه مردم می‌آیند توقّعاتی از امام‌جمعه مطرح میکنند که مسئولش امام‌جمعه نیست، مسئولش فلان دستگاه دولتی است، فلان دستگاه قضائی است؛ به جای اینکه به آنجا مراجعه کنند، به امام‌جمعه که دم دستشان است مراجعه میکنند؛ البتّه این هست، میدانم، بنده خودم هم بوده‌ام، دیده‌ام، مشکل درست میکند برای امام‌جمعه؛ امّا باید گفت به مردم که خب اینها کارهای ما نیست، مثلاً‌ مسئولین مشخّصی دارد؛ امّا در عین حال اگر مراجعه شد، گوش کنند. حالا البتّه این را هم حتماً بگوییم که شبکه‌ی امامت جمعه تا امروز جزو مردمی‌ترین نهادهای انقلاب است؛ این هم معلوم باشد؛ یعنی باز وقتی انسان نگاه میکند به مجموعه‌ی نهادهای انقلابی ــ که خب بحمدالله برکاتشان زیاد است ــ یکی از مردمی‌ترین شبکه‌های انقلابی شبکه‌ی ائمّه‌ی جمعه است.

 

یک توصیه‌ی دیگری که خیلی مهم است، ارتباط با جوانها است. برای این کار باید بنشینید ساز و کار فراهم کنید؛ یعنی ارتباط با جوانها این ‌جوری نمیشود که بگویید جوانها بیایید، آنها هم بلند شوند بیایند! باید بنشینید فکر کنید راهکار پیدا کنید، ساز و کار باید پیدا کنید. امروز در سرتاسر کشور، مجموعه‌های خودجوش و گمنام و کم‌هزینه و بی‌ادّعائی وجود دارند که کار فرهنگی میکنند، کار اجتماعی میکنند، ‌خدمات ارائه میدهند، همه‌ جای کشور هستند. بنده چون علاقه‌ی به این مجموعه‌ها دارم ــ گاهی تماس میگیرند یک چیزی میگویند، یک چیزی میخواهند ــ میدانم الان سرتاسر کشور و تقریباً در همه‌ی شهرها، شهرهای بزرگ، کوچک، مجموعه‌های این ‌جوری وجود دارند؛ اینها را در شهر خودتان جستجو کنید، پیدا کنید، به آنها کمک کنید، دست نوازش به سرشان بکشید؛ اینها یک مجموعه‌ی جوانند. با جوان دانشجو، با جوان حوزوی ــ امروز در اغلب شهرهای ما، هم دانشگاه هست، هم حوزه‌ی علمیّه هست؛ خب همه‌ی اینها جوانند دیگر ــ با این جوانها بنشینید صحبت کنید، بروید داخل مجموعه‌هایشان، بروید در مدرسه‌شان، در دانشگاهشان، با آنها حرف بزنید، آنها را دعوت کنید؛ یعنی ارتباط با جوانها برای خود امام‌جمعه هم مفید است و فایده‌ی معنوی دارد؛ چون نسلها طبعاً زبان جدید و فکر جدید و ادبیّات جدیدی معمولاً تولید میکنند ــ طبیعت قضیّه این است ــ دور نمانید از این حرکت جدید جوانها. وقتی رفتید داخل اینها و با اینها اُنس پیدا کردید، با زبان اینها، با ادبیّات اینها، با اصطلاحات اینها بیشتر آشنا میشوید؛ این خیلی کمک میکند به شما برای ارتباط‌گیری با اینها. بخصوص با مجموعه‌های بسیجی، با این بچّه‌های خوب که در همه‌ی استانها و در همه‌ی شهرها هستند، نشست و برخاست کنید.

 

یک جهت دیگر که توصیه‌ی ما است، شرکت در خدمات اجتماعی مردمی است که خب بعضی از ائمّه‌ی محترم جمعه انصافاً در این زمینه‌ها خوب درخشیدند. در زلزله، در سیل، در قضیّه‌ی کرونا، در جمع کردن خدمات اجتماعی، کمکهای مردمی، کمکهای مؤمنانه، در مسائل گوناگون دیگر، ائمّه‌ی جمعه وارد میدان شدند و کار کردند. این هم یکی از آن کارهایی است که به نظر ما خیلی خوب است. کمک به طبقات محروم و کمک به مستضعفان و محرومان جزوِ کارهای لازمِ شما باشد؛ یعنی ما طرف‌دار عدالتیم، پرچم عدالت را بلند میکنیم، لکن عدالت بدون کمک و رسیدگی به طبقه‌ی مستضعف و محروم و مانند اینها معنا ندارد؛ اگر شما بتوانید کمکی را برای طبقات محروم در آن مجموعه‌ی خودتان فراهم کنید، این جزو بهترین کارها است.

 

یک نکته‌ی دیگر نظارت بر این ستادها است. البتّه من از ستادها واقعاً باید تشکّر کنم؛ این ستادهای نماز جمعه در سرتاسر کشور خیلی زحمت میکشند، خیلی کار میکنند، خیلی تلاش میکنند. با اینها همراه باشید و کارهایشان را ببینید،‌ کارهایشان را نظارت کنید و از سلامت اینها خاطرجمع بشوید. البتّه خوبند، مردمان خوب، مؤمن، لکن حالا بالاخره همه جا یک چیزهایی ممکن است موریانه‌وار دخالت بکند؛ مراقب این هم باشید.

 

یک نکته‌ی دیگر و تذکّر دیگری که بنده بارها قبلاً هم گفته‌ام این را، [این است که] از ورود در فعّالیّتهای اقتصادی اجتناب کنید؛ اینکه امام‌جمعه به این مناسبت که «نماز جمعه‌ی ‌ما به پول احتیاج دارد، به درآمد احتیاج دارد، درآمدی نداریم»، پس بایستی مثلاً فلان فعّالیّت اقتصادی را داشته باشد، فکر درستی نیست. بعضی از آقایان محترم ائمّه‌ی جمعه وارد فعّالیّت اقتصادی شدند و بلد نبودند، شکست خوردند، دیگران سوء استفاده کردند،‌ وزر و وبالش به گردن نظام ماند، بعضی‌ها هنوز هم ادامه دارد! مطلقاً وارد مسائل اقتصادی نشوید. اداره‌ی تشکیلات روحانیّت با مردم است. آقایان! بعضی‌ها ننگشان میکند که بگویند حوزه‌های علمیّه از مردم ارتزاق میکنند؛ این ننگ نیست، این افتخار است؛ این یعنی احتیاج به دولتها و به قدرتها ندارند. این یک امتیاز بزرگی است، لذا راحت میتوانند کنار مردم بِایستند. شما ببینید در قضایای مختلف، حوزه‌های علمیّه در کنار مردم قرار گرفتند،‌ کنار مردم ماندند، با دولتها و قدرتها رودربایستی نداشتند. اگر در بین روحانیّون کسانی بودند که در یک موقوفه‌ای یا در یک جایی ارتباط داشتند، نتوانستند [کنار مردم بِایستند] و عقب ماندند. نه، ما مرتزقه‌ی(۱۹) مردم هستیم، هیچ اشکالی هم ندارد. نماز جمعه هم همین جور است؛ مردم باید کمک کنند و کمک هم میکنند. وقتی شما فعّالیّت اقتصادی میکنید و دکّان درست میکنید و کارهایی مانند اینها، مردم میگویند «خب، اینها که دارند»، نه فقط کمکتان نمیکنند، از شما توقّع هم پیدا میکنند. خب، حالا اینها چند نکته در مورد منش امام‌جمعه.

چند مورد هم در مورد خطبه‌ها عرض بکنیم. اوّلاً توجّه بشود که خطبه‌ی نماز جمعه و خطیب جمعه سخنگوی انقلاب اسلامی است؛ تمام! هیچ کسی غیر از این توقّع از خطیب جمعه نباید داشته باشد؛ سخنگوی انقلاب اسلامی است، تبیین‌کننده‌ی مبانی انقلاب است،‌ مطالبه‌کننده‌ی مطالبات انقلاب است، مال انقلاب است؛ همیشه هم همین جور بوده، در طول تاریخ هم همین جور بوده. هنر بزرگ خطیب جمعه این است که بتواند مفاهیم معرفتی و مفاهیم انقلابی را متناسب با نیازهای روز بازتولید کند. خیلی از مفاهیم انقلاب هست که ما یک روز شعارش را دادیم، دنبالش هم بودیم و هستیم، امّا امروز همان مفاهیم باید با ادبیّات جدید، با ادبیّات مناسب امروز، تبیین بشود و بازتولید بشود. هنر امام‌جمعه این است که بتواند مسئله‌ی عدالت را، مسئله‌ی استقلال را، مسئله‌ی حمایت از مستضعفین را، مسئله‌ی پیروی از شریعت را، این چیزهایی را که جزو اصول و مبانی انقلاب است، این مفاهیم عالی را بتواند بازتولید کند با زبان امروز و با زبان نسل جوان؛ سخنگوی انقلاب.

 

خطبه‌ها بایستی پُرمغز باشد، آموزنده باشد، پاسخ به سؤالات مردم باشد. سؤالاتی وجود دارد که در خطبه بدون اینکه شما اشاره کنید به سؤال، میتوانید پاسخ آن سؤالی را که در ذهن مردم هست بیان کنید.

 

ادبیّات خطبه باید گرم باشد، صمیمی باشد، اتّحادآفرین باشد، امیدبخش باشد؛ ادبیّات خطبه باید امیدبخش باشد. هر کلمه‌ای که شما در خطبه ایراد میکنید میتواند مصداق این آیه‌ی شریفه باشد که «هُوَ الَّذی اَنزَلَ السَّکینَةَ فی قُلوبِ المُؤمِنینَ لِیَزدادوا ایماناً مَعَ ایمانِهِم»،(۲۰) میتواند هم مصداق اضطراب و دغدغه باشد؛ حالا دغدغه بد نیست، امّا میتواند مصداق اضطراب و تلاطم روحی و بدبینی به وضع و بدبینی به آینده و مانند اینها باشد؛ هر دو جور میشود حرف زد. باید امیدآفرین باشد، بصیرت‌آفرین باشد. میتواند هم حاشیه‌ساز باشد؛ یک چیزی ما بگوییم که مستمسکی بشود برای دشمن شما و معاند شما که آن را دست بگیرد و علیه شما حرف بزند.

 

یکی از نکات در خطبه‌ها این است که بتواند با شبهه‌پراکنی‌های دائمیِ دشمن مقابله کند. ببینید، عرض کردم امروز میدان رزم میدان رزم قدرت نرم است و قدرت نرم دشمن شبهه‌پراکنی است. «شبهه‌پراکنی» یعنی چه؟ یعنی ما یک ملّتی داریم که این ملّت آمدند با اعتقاد و ایمان کامل پای انقلاب ایستادند، جان دادند، زحمت کشیدند، خودشان را به زحمت انداختند، انقلاب را به پیروزی رساندند، بعد هشت سال در یک جنگ تحمیلی ایستادگی کردند، بعد هم در مقابل فتنه‌هایی که تا امروز وجود داشته ایستاده‌اند، هر جا لازم بوده حضور پیدا کرده‌اند؛ مردم این جوری هستند دیگر؛ خب حالا اگر چنانچه دشمن بخواهد این دژ مستحکم را از بین ببرد یا رخنه در آن ایجاد کند، باید چه کار کند؟ باید در این ایمان خدشه کند، باید در این ایمان مناقشه کند؛ این با شبهه‌افکنی به وجود می‌آید. شبهه را دستِ‌کم نباید گرفت. بودند افرادی که در مقابل نیزه و شمشیر ایستادند، در مقابل شبهه و تردید زمین افتادند، نتوانستند بِایستند؛ دیدیم ما افراد این جوری را. در میدانهای نبرد با قدرت، با شجاعت ایستادگی کردند امّا یک شبهه‌ای برایشان پیش آمد، نتوانستند حل کنند، زمین خوردند؛ شبهه این جوری است.

 

هدف از این شبهه‌پراکنی هم این است که مردم را که نیروهای اصلی کشورند و ایمان مردم را که عامل اصلی در حفظ کشور و حفظ نظام اسلامی است، متزلزل کنند. خب اینها از روی دشمنی است دیگر؛ یعنی جمهوری اسلامی کار بزرگی کرده در مقابل غرب. حالا این چیزها یک چیزهایی است که گاهی گفته میشود، تکرار میشود و از دهن می‌افتد؛ یعنی درست به مغز و محتوای مطلب توجّه نمیشود؛ گاهی هم با بیان خوبی گفته نمیشود امّا یک واقعیّت عجیبی وجود دارد:  [اینکه] جمهوری اسلامی داعیه‌ی دویست سیصد ساله‌ی غرب را با حضور خودش و وجود خودش باطل کرده.
نقطه‌ی مرکزی هویّت تمدّن غربی عبارت است از تفکیک میان دین و پیشرفت؛ این نقطه‌ی مرکزی است: اگر میخواهید پیشرفت کنید، دین را باید کنار بگذارید؛ حالا [به طور] شخصی یک اعتقادی داشته باشید اشکال ندارد، امّا دین را در مسائل زندگی نباید دخالت بدهید، اگر میخواهید پیشرفت کنید؛ این نقطه‌ی اساسی و مرکزی هویّت تمدّن غربی است. جمهوری اسلامی درست نشانه گرفته همین مرکز را و شلّیک کرده و به هدف زده.

جمهوری اسلامی با شعار دین وارد میدان شده، علاوه بر اینکه توانسته خودش را حفظ کند، توانسته رشد کند، توانسته این منطق را منتشر کند، توانسته ریشه‌دار کند؛ اَ لَم تَرَ کَیفَ ضَرَبَ اللَهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَة؛(۲۱) همین آیه‌ای که تلاوت کردند. جمهوری اسلامی با وجود خودش، با حضور خودش ابطال کرده، به چالش کشیده هویّت مرکزی تمدّن غربی را. خب عصبانی‌اند دیگر؛ اینها عصبانی‌اند. حقیقت قدرتهای غربی یک مافیا است که در رأس این مافیا صهیونیست‌ها و تجّار برجسته‌ی یهودی و سیاستمداران تابع اینها هستند، آمریکا هم ویترین‌شان است و همه جا پخشند؛ قدرت غربی این است؛ خب این نمیتواند تحمّل کند این را. هر روز به فکر این است که یک کاری بکند، یک ضربه‌ای بزند به جمهوری اسلامی.

 

من یک مثال بزنم که حالا این روزها هم مطرح است: مسئله‌ی زن در جامعه‌ی اسلامی. البتّه از اوّل انقلاب مسئله‌ی زن را مطرح میکردند؛ ادّعای گزاف میکردند که از زن ایرانی میخواهند حمایت کنند و مانند اینها. باز اخیراً هم به بهانه‌ی حجاب و مانند اینها باز قضیّه‌ی زن را مطرح کردند و همان تلاشهای در واقع ناکام را دوباره دارند تکرار میکنند. خب، حالا یک وقتی چند سال قبل در یک جمع  یک نفر از من پرسید که شما در قضیّه‌ی زن در مقابل غرب چه دفاعی دارید؟ من گفتم من دفاع ندارم، من حمله دارم! آنها باید دفاع کنند، آنها باید جواب بدهند. زن را تبدیل به کالا کردند. دفاع؟ من دفاع نمیکنم. ما مدّعی هستیم در قضیّه‌ی زن. خب حالا مسئله چیست؟ اینکه شما می‌بینید ناگهان وسایل تبلیغاتی و رسانه‌های رسمی و دولتی آمریکا و انگلیس و بعضی جاهای دیگر و مزدورانشان و دنباله‌روانشان ناگهان هجوم می‌آورند در یک برهه‌ای سر قضیّه‌ی زن و یک بهانه‌ای هم پیدا میکنند [مثل] مسئله‌ی حجاب و مانند این چیزها، علّتش چیست؟ چرا این کار را میکنند؟ آیا اینها واقعاً میخواهند از حقوق زن، و زن ایرانی دفاع کنند؟ اینها مگر همان کسانی نیستند که اگر میتوانستند آب را به روی این ملّت ببندند می‌بستند؟ اینها دلشان برای زن ایرانی سوخته؟ اینها داروی کودکانی را که دارای بیماری پروانه‌ای هستند ــ کودکند ــ ممنوع کردند، تحریم کردند؛ تحریم همه‌جانبه‌ی ملّت ایران. اینها دلسوز زن ایرانی‌اند؟ کسی ممکن است این را باور کند؟

پس قضیّه چیست؟ حقیقت مسئله این است که زنِ باشرف و بااستعداد ایرانی یکی از بزرگترین ضربه‌ها را به تمدّن غرب زده. اینها دلشان پُر است؛ [این کار را] زنها کردند. غیر از مجموع حرکت جمهوری اسلامی، بخصوص زن ایرانی یکی از مهم‌ترین ضربه‌ها را به داعیه‌های غربی و دروغهای غربی وارد کرده. چطور؟ اینها سالها است ــ دویست سال است ــ که میگویند زن اگر چنانچه از قیود اخلاقی و شرعی و مانند این چیزها رها نشود نمیتواند پیشرفت کند، نمیتواند به مقامات عالی علمی و سیاسی و اجتماعی و غیره برسد؛ این جوری دارند میگویند. شرط رسیدن زن به رتبه‌های بالای اجتماعی و سیاسی و غیره این است که این قیود اخلاقی را رها کند.

 

زن ایرانی این را در عمل تکذیب کرده؛ ‌زن ایرانی در همه‌ی میدانها با موفّقیّت و سربلندی و با حجاب اسلامی ظاهر شده. اینها رجزخوانی نیست، اینها واقعیّتهای محسوس جامعه‌ی ما است. ‌ورودی‌های دانشگاه‌های ما یا پنجاه درصد یا بیش از پنجاه درصد دخترهای ما هستند، زنهای ما هستند. در مراکز علمی حسّاس و مهم که بنده از بعضی از آن مراکز خودم شخصاً‌ بازدید کردم، زنان دانشمند ما آنجا نقش‌آفرینند. در میدان ادب، ادبیّات، شعر، رمان،‌ شرح‌حال‌نویسی، زنها جزو برجسته‌ترین‌هایند. در میدان مسابقات ورزشی ــ واقعاً گاهی انسان قدرت تحسین این شخصیّت‌ها را ندارد به اندازه‌ای که شایسته‌ی آن هستند ــ  دختر ایرانی روی سکّوی اوّل مسابقات ایستاده، پرچم و سرود ملّی ایران را در مقابل چشم صدها میلیون تماشاچی تلویزیون‌های دنیا بالا برده، باحجاب است، با آن مردی که می‌آید به او مدال بدهد دست نمیدهد، یعنی حدّ شرعی را رعایت میکند؛ این چیز کمی است؟ در میدان سیاسی، من یک مورد را ذکر میکنم. زمان شوروی سابق، در یکی از مهم‌ترین پیام‌بَری‌های سیاسی(۲۲) بین دو کشور، امام یک هیئت سه‌نفره فرستادند که یکی‌شان زن بود؛(۲۳) یک زن قدرتمند که رحمت خدا بر او باد! در مسئولیّتهای مدیریّت کشوری، زنان ما با حجاب، با چادر، بهترین مدیریّتها را در آن بخشِ خودشان انجام دادند. در مسائل علمی، در مسائل ادبی، در مجریان صداوسیما، بهترین مجریان. در میدانهای مختلف، زن ایرانی حضور پیدا کرده، در بالاترین سطوح قرار گرفته، با حجاب اسلامی، با رعایت حجاب؛ این خیلی چیز مهمّی است. این باطل‌کننده‌ی یک زحمت و تلاش دویست سیصد ساله‌ی غرب است؛ نمیتوانند تحمّل کنند، عصبانی میشوند، خودشان را به در و دیوار میزنند تا بتوانند یک کاری بکنند؛ آن وقت میچسبند به قضیّه‌ی حجاب، میچسبند به یک مورد و بنا میکنند تبلیغات کردن. ببینید، عامل این شبهه‌افکنی‌ها این است و تظاهر دشمن هم آن است که مشاهده میکنید و می‌بینید. به ‌هر حال، اینها چیزهای مهمّی است.

 

آن طور که به ما گزارش  دادند،  در این هفته در خیلی از خطبه‌ها‌ی نماز جمعه مسئله‌ی حجاب مطرح شد؛ همین مسائل جاری روز که در فضای مجازی و مانند اینها هم هست، در بعضی روزنامه‌ها هم هست، در خیلی از خطبه‌ها هم مطرح شد. خب، در این زمینه‌ها خیلی باید متین، منطقی و دور از احساسات بی‌مورد برخورد کرد. حالا احساسات چیز خوبی است، چیز بدی نیست، امّا اِعمال احساسات جا دارد. بالاخره شما در این ‌جور موارد، آن منطق استعماری غربی را که آتش‌بیار معرکه است و دست او مشغول کار است، افشا کنید؛ آن را افشا کنید، آن را با دلایل روشن برای مردم تبیین کنید. حالا غربی‌ها، هم در سطوح رسانه‌های بزرگ دولتی‌شان، هم این پادوهای حقیرشان، کارهایی میکنند؛ عیبی ندارد، شما با اینها روبه‌رو نشوید، با اینها مواجه نشوید؛ شما اصل مطلب را بر تبیین برای مردم [بگذارید]. البتّه این توصیه‌ی کلّی است؛ اینکه عرض کردیم با متانت برخورد بشود و دچار زیاده‌روی نشویم، در خیلی از موارد دیگر هم هست؛ یک ناهنجاری‌ای هست که امام‌جمعه به هر دلیلی لازم میداند این را مطرح کند؛ خب، شناخت از وضعیّت شهر و مردم و ذهن و مانند اینها او را به این نتیجه میرساند، اشکالی ندارد؛ منتها کیفیّت طرح باید کیفیّت مناسب جایگاه امام‌جمعه باشد؛ یعنی هم اتقان، هم متانت.

 

جهاد تبیین را جدّی بگیرید، شبهه‌زدایی از ذهن مخاطبین را جدّی بگیرید. شبهه از جمله‌ی چیزهایی است که عرض کردیم مثل موریانه است؛ دشمن به این موریانه‌ها دل بسته. شبهه ویروس است، مثل همین ویروس کرونا؛ وقتی که وارد شد، خارج شدنش مشکل است، جزو بیماری‌های مسری هم هست، سرایت هم میکند. البتّه اینکه گفتم «بعضی‌ها در مقابل تیر و شمشیر ایستادند، در مقابل شبهه نتوانستند بِایستند»، در این یک مقداری هم دنیاطلبی نقش دارد؛ این را هم نباید از نظر دور داشت. دنیا چیست؟ دنیای هر کسی فرق میکند؛ یکی دنیایش مال است، یکی دنیایش مقام است، یکی دنیایش شهوات جنسی است؛ اینها دنیاهای افراد مختلف است، اینها همه دنیا است. ممکن است توجیه هم درست کند برای خودش در این دنیاطلبی، امّا دنیاطلبی است دیگر؛ اینها هم تأثیر دارد.

 

پس بنابراین، درباره‌ی خطبه عرض کردیم خطبه‌ی نماز جمعه باید مرکزی باشد برای تبیین محتوای قوی و منطق محکم و غنی برای مسائل مهمّ انقلاب، مثل مسئله‌ی عدالت. مسئله‌ی عدالت خیلی مسئله‌ی مهمّی است؛ روی مسئله‌ی عدالت فکر کنید، کار کنید، حرف بزنید. [همچنین] روی مسئله‌ی استقلال؛ استقلال خیلی مسئله‌ی مهمّی است. مسئله‌ی حمایت از مستضعفان، مسئله‌ی اتّحاد دنیای اسلام، اینها مسائل بسیار مهمّی است. و به مردم بصیرت بدهید.

 

البتّه این حرفها و این عرایضی که عرض کردیم، در مورد سخنرانی‌های محرّم هم که حالا در پیش است صادق است و [باید] جوری باشد که نتیجه‌اش را در اجتماع نماز جمعه ببینید؛ یعنی اگر آن کاری که شما میکنید کار موفّقی باشد، بایست خودش را در اجتماع نماز جمعه‌ی شما نشان بدهد. اگر چنانچه دیدید این کارهایی که انجام دادید در جذب مخاطب تأثیری نداشته، بدانید یک نقصی در کار هست؛ نقص را پیدا کنید و نقص را برطرف کنید. نمیشود عدم توجّه‌ها را مستند کرد به اینکه مردم مثلاً نسبت به مسائل دینی و مانند اینها کم‌اعتقادند؛ نخیر. بعضی‌ها میگویند از این حرفها! واقعاً به نظر میرسد فکرنکرده حرف میزنند که آقا مردم دینشان چنین شده، اعتقاداتشان ضعیف شده؛ نخیر، ابداً! ضعیف نشده. شما همین مسئله‌ی جشن غدیر را ببینید، این جلسات سخنرانی‌های عظیم محرّم و صفر را در شهرهای مختلف ببینید؛ اینهایی که شرکت میکنند چه کسانی هستند؟ اینها همین مردمند دیگر. جلسات مرثیه‌خوانی و روضه‌خوانی و نوحه‌خوانی را ببینید، راه‌پیمایی اربعین را ببینید؛ اینها چه کسانی هستند؟ اینها همین مردمند دیگر. دین مردم، ایمان مردم، دین‌داری مردم ضعیف نشده، قوی‌تر هم شده، منتها ممکن است مثلاً جلسه‌ی این حقیر یا نماز این حقیر جوری باشد که نتوانم جذب کنم این مردم مؤمن را؛ این را به حساب بی‌دینی مردم نباید گذاشت. بعضی‌ها همین طور میگویند که آقا مردم چنین شدند یا مثلاً اعتقاداتشان ضعیف شده؛ نه، ضعیف نشده؛ مردم همچنان از قبل از انقلاب ــ ما قبل از انقلاب را دیدیم؛ حالا اغلب شماها ندیدید قبل از انقلاب را ــ هم اجتماعاتشان بهتر است، هم کمکهای مالی‌شان به حوزه‌های علمیّه بیشتر و چندین برابر است، هم حضورشان در خدمات اجتماعی دینی بیشتر و مهم‌تر است. مردم در مِیدانند؛ ما باید خودمان را از میدان کنار نکشیم.

پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، آنچه گفتیم و شنیدیم برای خودت و در راه خودت قرار بده، به ما اخلاص عنایت کن، آن را از ما قبول بفرما. پروردگارا! ما را عامل به گفته‌های خودمان قرار بده، روح مطهّر امام بزرگوار (رضوان الله تعالی علیه) که این راه را به روی ما او باز کرد و روح مطهّر شهدای عزیز ما را که در این راه مجاهدت کردند و سرمایه‌ی عمر خودشان را با خدا معامله کردند، با ارواح طیّبه‌ی شهدای صدر اسلام و ائمّه‌ی هدیٰ (علیهم السّلام) محشور بفرما، ما را هم به آنها ملحق کن.

والسّلام علیکم و رحمة ‌الله و برکاته
 
 
۱) در ابتدای این دیدار، حجّت‌الاسلام والمسلمین محمّدجواد حاج‌علی‌اکبری (رئیس شورای سیاست‌گذاری ائمّه‌ی جمعه) گزارشی ارائه کرد.
سوره‌ی نحل، بخشی از آیه‌ی ۹۷؛ «... قطعاً او را با زندگى پاکیزه‌اى، حیاتِ [حقیقى] بخشیم ...»
اشاره به اصطلاح «یلی الحق» در عرفان؛ که به بُعد معنوی و حقیقت وجودی انسان و تمام ابعاد الهی او میپردازد.
سوره‌ی جمعه، بخشی از آیه‌ی ۹؛ «اى کسانى که ایمان آورده‌اید، به سوى ذکر خدا بشتابید ...»
سوره‌ی رعد، بخشی از آیه‌ی ۲۸؛ «... آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش مى‌یابد.»
سوره‌ی آل‌عمران، بخشی از آیه‌ی ۱۰۳؛ «و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراکنده نشوید ...»
سوره‌ی ذاریات، بخشی از آیه‌ی ۵۵؛ «... مؤمنان را پند سود بخشد.»
سوره‌ی بقره‌، بخشی از آیه‌ی ۱۵۲؛ « پس مرا یاد کنید، تا شما را یاد کنم. ...»
از جمله سوره‌ی انفال، بخشی از آیه‌ی ۴۵ و سوره‌ی جمعه، بخشی از آیه‌ی ۱۰؛ « ... و خدا را بسیار یاد کنید، باشد که شما رستگار گردید.»
(۱۰ همراه، ملازم
(۱۱ مصباح‌المتهجّد، ج ۲، ص ۸۴۹
(۱۲ بعید، دور از واقعیّت
(۱۳ وسائل‌الشّیعه، ج ۷، ص ۳۴۴
(۱۴ ارتباط، تماس
۱۵) سوره‌ی آل‌عمران، بخشی از آیه‌ی ۱۰۲
۱۶) سوره‌ی تغابن، بخشی از آیه‌ی ۱۶
۱۷) سوره‌ی نازعات، بخشی از آیه‌ی ۴۰؛ «... و نفْس [خود] را از هوس، بازداشت.»
(۱۸ اشاره به جشن مردمی عید غدیر در خیابان ولیّ‌عصر تهران که در قالب راه‌پیمایی ده‌کیلومتری از چهارراه ولیّ‌عصر تا چهارراه پارک‌وی با حضور بیش از سه میلیون نفر از مردم برگزار شد.
(۱۹ آنان که وجه ارتزاق دریافت میکنند.
(۲۰ سوره‌ی فتح، بخشی از آیه‌ی ۴؛ «او است آن کس که در دلهاى مؤمنان آرامش را فروفرستاد تا ایمانى بر ایمان خود بیفزایند. ...»
۲۱) سوره‌ی ابراهیم، بخشی از آیه‌ی ۲۴؛ «آیا ندیدى خدا چگونه مَثَل زده: سخنى پاک که مانند درختى پاک است ...»‌
(۲۲ تحویل نامه‌ی تاریخی امام خمینی (قدّس سرّه الشّریف) به میخائیل گورباچف (آخرین رهبر اتّحاد جماهیر شوروى)
(۲۳خانم مرضیّه‌ی حدیده‌چی دبّاغ