
emamian
امضای اسناد بیستویکمین نشست سران شانگهای با تأیید عضویت دائم ایران
بیستو یکمین نشست سران سازمان همکاری شانگهای با تأیید سند عضویت ایران به کار خود پایان داد.
این نشست امسال به میزبانی «دوشنبه» پایتخت تاجیکستان برگزار شد.
«حسین امیرعبداللهیان» وزیر خارجه جمهوری اسلامی ایران پیش از پایان این نشست اعلام کرد که سند عضویت دائم ایران در سازمان همکاری شانگهای به تایید سران رسید.
امیرعبداللهیان در صفحه توئیتر خود نوشت: «با کمال خرسندی اکنون سند عضویت دائم ج. ا. ایران در سازمان همکاری شانگهای در شهر دوشنبه با حضور رییس جمهور محترم کشورمان به تایید سران رسید».
وی همچنین افزود: «این عضویت راهبردی تاثیر مهمی بر روند همکاری های همه جانبه ایران در راستای سیاست همسایگی و آسیا محور دارد».
بر اساس این گزارش، صورتجلسه مکتوب عضویت ایران در شانگهای به امضای سران نشست رسیده و مفاد آن منتشر خواهد شد.
جمهوری اسلامی ایران در بیست و یکمین اجلاس سران سازمان همکاری شانگهای به طور رسمی به عضویت کامل اجلاس سران سازمان همکاری شانگهای درآمد.
در این اجلاس سران ایران، تاجیکستان، قرقیزستان، قزاقستان، بلاروس، پاکستان، ترکمنستان و ازبکستان حضور دارند و روسای جمهوری روسیه، چین، هند و مغولستان نیز به صورت آنلاین در این نشست شرکت کرده اند.
رئیسی در اجلاس پیمان امنیت جمعی افغانستان: راه حل مسائل افغانستان تنها از طریق گفت و گو بین افغانها امکان پذیر است
حجت الاسلام والمسلمین سید ابراهیم رئیسی ظهر جمعه طی سخنانی دراجلاس پیمان امنیت جمعی افغانستان که در حاشیه بیست و یکمین نشست سران کشورهای سازمان همکاری شانگهای در دوشنبه پایتخت تاجیکستان برگزار شد، اظهارداشت: تاریخ افغانستان درس بزرگی درباره مقاومت مردم این کشوردر برابر حضور دخالت خارجی به ما میدهد، مردم افغانستان ثابت کردند که نمیپذیرند کشوری خارجی سرنوشت آنها را رقم بزند.
رئیسی با بیان اینکه کشورهای همسایه مسئولیت بسیار مهمی در این برهه تاریخی افغانستان دارند، تصریح کرد: ما باید شرایطی را فراهم کنیم تا مردم و گروه های این کشور بتوانند تعاملی مثبت و مسالمت آمیز داشته باشند و بتوانند مسیر آینده کشور خود را به درستی ترسیم کنند.
رئیس جمهور تاکید کرد: ما معتقدیم زمانی صلح در افغانستان پایدار خواهد شد که دولت و ارکان حاکمیت بازتاب دهنده ترکیب جامعه افغانستانی باشد و تمامی اقوام و گروههای این کشور به طور واقعی احساس کنند شراکتی اثرگذار و متناسب با وزن خود در دولت دارند و حاکمیت مبتنی بر رای و نظر مردم است.
متن کامل سخنان حجت الاسلام رئیسی به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین و صَلَّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّد وَ آلِهِ الطَّاهِرِین و صحبه المنتجبین
تشکر میکنم از جناب آقای امام علی رحمان رئیس محترم جلسه، افغانستان در روزهای پرالتهابی به سر میبرد دولت این کشور به صورت یکباره در کمتر از دو هفته فروپاشید آن هم به رغم حضور نظامی ۲۰ ساله آمریکا در افغانستان، حضور آمریکا در افغانستان دستاوردی جز افزایش بیثباتی، رشد تروریسم، افزایش تولید مواد مخدر، گسترش جرم و جنایت، نابودی زیرساختهای اقتصادی، رنج و درد و هزاران داغ برای خانوادههای مظلوم افغانستان نداشت. خون هزاران سرباز آمریکایی و اروپایی را نیز به هدر داد، سقوط پرشتاب دولت افغانستان به خوبی نشان داد که ساختارهایی که امریکا ایجاد کرد سخت، سست و بنیان است و این تجربه دردناک برای افغانستان و کشورهای منطقه و جهان بود.
همکاران محترم ما معتقدیم زمانی صلح در افغانستان پایدار خواهد شد که دولت و ارکان حاکمیت بازتاب دهنده ترکیب جامعه افغانستانی باشد و تمامی اقوام و گروههای این کشور به طور واقعی احساس کنند شراکتی اثرگذار و متناسب با وزن خود در دولت دارند و حاکمیت مبتنی بر رای و نظر مردم است. نادیده انگاشتن مردم و ضرورتهای سیاسی و اجتماعی ناشی از نقش فعال مردم خسارت بار بوده علاوه بر خودِ افغانستان زیانهایش متوجه همسایگان و کشورهای منطقه نیز خواهد شد.
تاریخ افغانستان درس بزرگی درباره مقاومت مردم افغانستان در برابر حضور دخالت خارجی به ما میدهد، مردم افغانستان ثابت کردند که نمیپذیرند کشوری خارجی سرنوشت آنها را رقم بزند.
ما کشورهای همسایه مسئولیت بسیار مهمی در این برهه تاریخی افغانستان داریم ما باید شرایطی را فراهم کنیم تا مردم و گروههای این کشور بتوانند تعاملی مثبت و مسالمت آمیز داشته باشند و بتوانند مسیر آینده کشور خود را به درستی ترسیم کنند.
نشست کشورهای همسایه افغانستان در هشتم سپتامبر و نشست وزرای خارجه ا یران، روسیه، چین و پاکستان برای بررسی تحولات افغانستان پیام رسایی به مردم افغانستان است. مردم منطقه و تمام جهانیان که راه حل مسائل افغانستان تنها از طریق گفت و گو بین افغانها و به مدیریت افغانها امکان پذیر است.
همکاران عزیز جامعه جهانی به طور عام و کشورهای منطقه به طور خاص در این برهه حساس مسئولیتهای سیاسی و اجتماعی مهمی بر عهده دارند نخست بسیج تمامی امکانات کشورها در راستای حمایت و پشتیبانی از شکل گیری اجماع داخلی میان جریانهای مختلف افغان، ترغیب همه طرفها به بازگشت به میز مذاکره و حل موضوع است.
دوم ارائه کمکهای سازمان یافته بشردوستانه به مردم افغانستان، بسیاری از مردم از روی اراده یا اجبار آواره شدند امروز در ایران اسلامی ما بیش از ۳ میلیون مهاجر افغانستانی داریم که اینان مهمانان جمهوری اسلامی هستند.
سوم با توجه به تحولات جاری در افغانستان موج جدیدی از آوارگان افغان به سوی کشورهای همسایه هجوم آوردند، مدیریت این جمعیت انبوه و ممانعت از سرازیر شدن آنها به سایر کشورها، علاوه بر تشریک مساعی منطقهای نیازمند کمک جدی نهادهای بینالمللی و کشورهای کمک کننده است.
چهارم رفتارهای یکجانبه و غیر سازنده برخی بازیگران که مسئولیت قطعی در ایجاد شرایط کنونی دارند، میتواند اجماع منطقهای و بینالمللی مورد نیاز برای پیشبرد روند صلح افغانستان را مخدوش نماید. در این میان لزوم نقش آفرینی سازمان ملل درخصوص بحران افغانستان نیز نباید فراموش شود.
این روزها گزارشهای نگران کنندهای از حضور افراد وابسته به گروههای تروریستی چند ملیتی از جمله داعش در افغانستان دریافت شده است که بیش از گذشته خطر ایجاد کانونی برای صدور ناامنی به منطقه و جهان را برجسته میکند و همگان را نگران شکل گیری همگرایی بین جریانهای تکفیری، افراطیگری در افغانستان با گروههای مشابه در منطقه آسیای مرکزی، عراق، سوریه و دیگر کشورها میکند.
همکاران عزیز مساله افغانستان پیچیده اما شناخته شده است و راه حلها غامض اما در دسترس هستند، همه ما باید دوستانمان در افغانستان را به پیگیری راه حلها ترغیب و آنها را برای رسیدن به نتیجه مطلوب و مورد قبول همه طرفها کمک و همراهی نماییم.
جمهوری اسلامی ایران آمادگی دارد تا همچون گذشته تمامی امکانات خود را برای کمک به پیشبرد مذاکرات بینالافغانستانی و روند صلح در اختیار مردم افغانستان قرار داده و برای مدیریت تهدیدات احتمالی با کشورهای منطقه همکار و همراه باشد، منطقهای همگرا و باثبات و افغانستان امن، توسعه یافته، سعادتمند، آرزوی ملت و دولت ایران برای یکایک مردمان این جغرافیاست.
متشکرم
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
ورود محموله سوخت به لبنان؛ شکست آمریکا و اسرائیل و پیروزی محور مقاومت
عبدالباری عطوان، سردبیر روزنامه رأی الیوم در تحلیلی نوشت: هیبت آمریکا در لبنان به پایینترین حد خود رسیده است. دوروتی شیا، سفیر قلدر آمریکا که معتقد بود حاکم فعلی لبنان است و میتواند هرکس را خواست پایین بیاورد و هر کس را خواست بالا ببرد پرچم تسلیم را با اکراه بالا برد و بعد از اظهارات سید حسن نصرالله، دبیرکل حزب الله لبنان که اعلام کرد نفتکش مذکور وارد سوریه و محموله آن بارگیری شده و مازوت پنجشنبه به عنوان هدیهای برای طرفهایی که نیاز بیشتری دارند مثل بیمارستانها و پرورشگاهها توزیع میشود، ناپدید شد.
سید حسن نصرالله درحالی این سخنان را گفت که لبخند پیروزی بر چهرهاش نمایان بود؛ رهبری حکیمانه، قدرت و جسارت و اتخاذ تصمیمات مهم و اجرای آن براساس محاسبات دقیق دقیقا کاری است که سید حسن نصرالله کرد. زمانی که برای هزارمین بار گفت که او حرف میزند و عمل میکند و مسائل انسانی مردم سوریه را بر مسائل دیگر ترجیح میدهد.
زمانی که این مردم گرسنه میشوند و نانواییهایشان از کار میافتد و بیمارستانهایشان به خاطر نبود مازوت بسته میشود و داروخانهها به دلیل محاصره دارو ندارند مردم لبنان کسی را پیدا نمیکنند که به سرعت برای نجاتشان و توقف رنجهایشان گام بردارد جز سید حسن نصرالله و حزب الله. در این میان اما برخی رو به سمت دیگر برده و از رنج مردم سواستفاده میکنند و منتظر انفجار جنگ داخلی هستند که به دستور اربابانشان برای آن برنامه ریزی میکنند.
این پیروزی سه جانبه و عظیم علیه آمریکا و رهبری و سفیر آن و تحریمهایش و پیروزی برای سه طرفی بود که تحت تحریمها هستند؛ ایرانی که نفتکشهای حامل مازوت را فرستاد، سوریه که با قانون سزار مواجه است و بنادرش را برای استقبال از این نفتکش باز کرد و نصرالله که متعهد شد از آن در برابر هرگونه تجاوز آمریکا و رژیم صهیونیستی حمایت کند.
این نفتکش حامل مازوت ایرانی که با موشکهای محور مقاومت حمایت میشد و تانکرهایش را برای محاصره شدگان گرسنه در لبنان میبرد آغازی برای ورود کشتیهای دیگر و شکستهای دیگری برای محور قلدرانه آمریکا است که پرچمهایش را پایین کشیده و به دنبال جایگزینهایی(گاز مصر و برق اردن) در وقت تلف شده است.
از لحظهای که نجیب میقاتی، نخست وزیر مکلف لبنان از ورود این نفتکشها استقبال کرد به دو مسئله اصلی پی بردیم. اول اینکه دولت لبنان به محض رسیدن نفتکشها تشکیل خواهد شد و رأی اعتماد پارلمان را خواهد گرفت و کشور در مسیر بهبود طولانی مدت قرار خواهد گرفت.
سید حسن نصرالله و حزبش کارشناس سوخت نیستند بلکه تخصصشان ایستادن در خندق مقاومت علیه اشغالگران و پروژههای توطئه طلبانه آمریکا است. مسئله مهم تر اینکه او قبل از آن که یک رهبر باشد در کنار رنج مردم لبنان است؛ تمام مردم لبنان.او تأکید دارد که این مازوت برای تمام لبنانیهاست و برای فقرا مجانی است و با قیمتی کمتر از قیمت دیگران داده خواهد شد مثل طبقه مرفهین که ثروتهای کشور را غارت کردند و شروط صندوق بین المللی پول را تأیید و یارانه کالاهای اساسی را لغو کردند تا رنج و مشکلات فقرا را افزایش دهند.
رساندن سوخت به مردم صبور لبنان و شکستن محاصره یکی از انواع جهاد و مقاومت است و مردان سرسخت در زمان سخت خود را نشان میدهند.
دشمن آمریکایی و اسرائیلی تنها زبان زور را میفهمند برای همین محور مقاومت و مردانش در فلسطین، لبنان، سوریه، یمن، عراق و ایران پیروز میشوند. گوارای مردم لبنان باشد بازگشت برق و باید از مردانی که حرف زدند و به آن عمل کردند تشکر کنیم و برای دورتی شیا از پیامدهای شوکی که به او وارد شده شفای عاجل بخواهیم.
رئیسی: به دنبال مذاکرات نتیجه بخش هستیم و مذاکره را برای مذاکره نمیخواهیم
آیت الله سید ابراهیم رئیسی صبح امروز جمعه در دومین روز از سفر به تاجیکستان، در دیدار "قاسم توقایف" رئیس جمهور قزاقستان که با حضور وی در اقامتگاه رئیس جمهور کشورمان برگزار شد، تحولات افغانستان را موضوع مشترک همه کشورهای منطقه عنوان کرد و افزود: مشکلات افغانستان صرفا با تشکیل دولتی فراگیر و با مشارکت همه اقوام و گروهها که بتواند صلح و ثبات را در این کشور برقرار کند و پرهیز کشورهای خارجی از مداخله در امور افغانستان حل و فصل خواهد شد.
رئیس جمهور با بیان اینکه ایران به دنبال حل و فصل مسئله هستهای از طریق گفتگو است، تاکید کرد: البته چنانکه پیش تر نیز اعلام شده است، مذاکره را برای مذاکره نمی خواهیم و به دنبال مذاکراتی هستیم که به حل مسئله و رسیدن به نتیجه منجر شود.
رئیس جمهور قزاقستان نیز در این دیدار با بیان اینکه کشورش علاقمند به تقویت روابط و تعاملات خود به ویژه در عرصه اقتصادی با جمهوری اسلامی ایران است، اظهارداشت: خطوط ارتباطی و ترانزیتی با محوریت بندر چابهار می تواند محور توسعه روابط اقتصادی بین ایران و کشورهای آسیای میانه باشد.
قاسم توقایف افزود: قزاقستان هم کاملا با نظر جمهوری اسلامی ایران موافق بوده و تشکیل دولت فراگیر با مشارکت همه گروه ها و اقوام را تنها راهکار حل و فصل مسائل و مشکلات افغانستان می داند.
نفاق در قرآن و منافق در جامعه اسلامی
خطر منافقان برای هر جامعه از خطر هر دشمنی بیشتر است چرا که از یک سو شناخت آنها غالباً آسان نیست و از سوی دیگر دشمنان داخلی هستند و گاه چنان در تارو پود جامعه نفوذ می کنند که جدا ساختن آنها کار بسیار مشکلی است و از طرفی روابط مختلف آنها با سایر اعضاء جامعه، کار مبارزه را با آنها شوار می سازد. افراد دو چهره كه معمولا به حسب ويژگي هاي شخصيتي به دنبال منافع فردي، گروهي و باندي خود هستند، از منظر قرآن داراي ويژگي هايي اند كه به راحتي قابل شناسايي مي باشند. اين نوشتار به صورت مختصر و با نگاهي اجمالي در پي نشان دادن بخشي از ادبيات و چهره دوچهرگان(منافقان) از منظر قرآن مجيد مي باشد. مسلمانان براي شناخت دقيق راه هاي زندگي در جامعه كه نيازمند آگاهي از هويت فكري افراد مختلف به ويژه مدعيان تصدي در امورات عمومي و موثر بر زندگي مردم اند، اگر به اخبار و راهنمايي هاي قرآن بيشتر توجه نمايند، معيارهاي شناخت دقيق و موشكافانه اي را استخراج خواهند كرد كه مي تواند آنان را در پيشبرد اهداف بلند زندگي اجتماعي موفق نمايد. و خطر منافقین در هر جامعه ای هشداری است که باید مردم و مسولین با دقت نظر نسبت به عملکرد آنان حساس باشند.
مقدمه
افراد دوچهره كه معمولا به حسب ويژگي هاي شخصيتي به دنبال منافع فردي، گروهي و باندي خود هستند نه منافع عموم و منافع ملي، از منظر قرآن داراي ويژگي هايي اند كه به راحتي قابل شناسايي مي باشند. اين نوشتار به صورت مختصر و با نگاهي اجمالي در پي نشان دادن بخشي از ادبيات و چهره دوچهرگان(منافقان) از منظر قرآن مجيد مي باشد.هر زمان که حق قدرت می گیرد، گروهی منافع خود را در ضرر می بینند و با توجه به اینکه توانایی مقابله با حق را ندارند، دست به اقداماتی غیر اخلاقی می زنند و درظاهر با مردم هستند ولی در اصل، برعکس جهت حرکت حق عمل می کنند و بدون اینکه متهم به مقابله و مبارزه با حکومت اسلامی باشند کار شکنی می کنند. ولی افراد مسلمان باید زیرک و باهوش باشند، تا قربانی ساده لوحی خویش نشوند و با استفاده از قرآن و زندگی نامه پیامبراکرم(ص) که بهترین الگو برای ما مسلمانان است، بهترین راه برخورد با این افراد را بفهمند وعمل کنند. در این تحقیق ابتدا به معنا و مفهوم منافقین پرداخته و سپس در مورد صفات منافقین و نحوه پیدایش نفاق و ویژگی های منافقین اشاره کرده ایم. تا هرچه بهتر این افراد را بشناسیم و بدانیم که چگونه با آنها رفتار کنیم تا از طرف آنها ضرری به ما نرسد.
نفاق رفتاری است ناشی از انگیزههای مادی و دنیوی؛ در چنین حالتی بشر به راستی و از درون به امری معتقد نیست بلکه از روی انگیزه های خاص تظاهر به اعتقاد می نماید.در ریشهیابی نفاق و رفتار منافقان به این نتیجه میرسیم که اهل نفاق انگیزههای مختلفی داشتهاند و عوامل گوناگون منشأ نفاق و رفتار منافقانه است.
صفات اخلاقی و شخصیتی از صفات منافق
براستی که بیماری نفاق از سایر بیماری های دیگر خطرناکتر است که سرانجام انسان را در روز قیامت معلوم و مشخص می سازد، امروزه یه خاطر پایبند نبودن مردم به ایمان و نبود تقوا نفاق به صفت بسیاری از مردم تبدیل شده است. و دعوتگران و علما و جانشینان پیامبر-صلی الله علیه وسلم- باید بدانند که چنانچه رهبر و قائد ما به سه طیف (ایمانداران واقعی و کفار و منافقان) روبرو بود، آنان نیز با این سه طیف در جامعه روبرو هستند. صفات ایماندار واقعی و کفاری که کفرشان صریح است برای همگان محرز و مشخص می باشد، آنچه که نامعلوم و مشخص است منافقانند که باید تلاش کنند تا آنان را بشناسند چرا که شناخت و معرفت نیمی از مشکل را حل می سازد.
اقسام نفاق
۱.نفاق ایمان و عقیده،
چنین نفاقی انسان را از دایره ی مسلمانی خارج و صاحب چنین نفاقی در اسفل سافلین جهنم قرار می گیرد. چنانچه خداوند متعال فرموده:«إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْک الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِیراً»[نساء/۱۴۵] بیگمان منافقان در اعماق دوزخ و در پائین ترین مکان آن هستند و هرگز یاوری برای آنان نخواهی یافت(تا به فریادشان رسد و آنان را برهاند). منافق کسی است که به طور پنهان پیام پیامبر-صلی الله علیه وسلم را –که دین خداوند می باشد- دروغ پندارد، یا اینکه کتابهای آسمانی و فرشتگان، و یا اصلی از اصول ایمان را دروغ پندارد چنین کسی منافق است. چنانچه خداوند متعال می فرماید:«وَ مِنَ النَّاسِ مَن یقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِینَ؛ یخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَ مَا یخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم وَمَا یشْعُرُونَ ؛ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُم عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کانُوا یکذِبُونَ»[بقره/۸-۱۰] در میان مردم دسته ای هستند که می گویند: ما به خدا و روز رستاخیز باور داریم. در صورتی که باور ندارند و جزو مؤمنان بشمار نمی آیند.(اینان به نظرشان) خدا و کسانی را گول می زنند که ایمان آورده اند، در صورتی که جز خود را نمی فریبند ولی نمی فهمند. در دل هایشان بیماری(حسودی و کینه توزی با مؤمنان) است و خداوند(نیز با یاری دادن و پیروز گرداندن حق) بیماری ایشان را فزونی می بخشد، و عذاب دردناکی(در دنیا و آخرت) به سبب دروغگوئی و انکارشان در انتظارشان می باشد.[۱]
۲.نفاق در عمل
چنانچه پیامبر-صلی الله علیه وسلم در صحیحین فرموده اند:«آیةُ الْمُنَافِقِ ثَلَاثٌ إِذَا حَدَّثَ کذَبَ وَ إِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ وَإِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ» نشانه منافق سه است: هرگاه حرف بزند دروغ می گوید و اگر وعده داد خلاف وعده می کند واگر امانتی به او سپرده شود در امانت خیانت می کند.
شاخصه منافقین در قرآن کریم
۱.دروغ گفتن
ابن تیمیه رحمه الله می گوید که دروغ گفتن از جمله ارکان کفر است. خداوند در قرآن کرین هرگاه از نفاق بحث کند فورا همراه آن از دروغ بحث می کند و همچنان هرگاه از دروغ بحث کند بلافاصله از نفاق بحث می کند. چنانچه می فرماید:«وَ اللَّهُ یشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکاذِبُونَ»[منافقون/۱] خدا گواهی می دهد که منافقان در گفته خود دروغگو هستند(چرا که به سخنان خود ایمان ندارند)دروغ فرقی نمی کند که به صورت جدی یا شوخی یا برای فریب و انجام دادن کاری باشد شاخه ای از نفاق است.
۲.پلید بودن در قول دادن به کسی
دلیل این صفت فرمایش پیامبر-صلی الله علیه و سلم- می باشد که می فرماید:«اذا عاهد غدر» روایت بخاری؛ یعنی هرگاه پیمانی با کسی ببندد پیمان شکنی می کند. هر کس به مسلمانی و حتی کافری پیمان دهد یا اینکه به همسر و یا پسر یا رفیق خود پیمانی دهد و بدون هیچ معذرتی شرعی پیمان و قول را به جا نیاورد و خیانت کند چنین عملی رکنی از ارکان نفاق است و چنین کسی علیه خود شهادت می دهد که وی منافق است.
۳.خلاف وعده عمل کردن
هرکس به مسلمانی وعده دهد ولی در موقع خود آن را به جا نیاورد یا اینکه کسی به تو وعده داد که در ساعت فلان در فلان مکان همدیگر را ببینیم ولی بدون عذر شرعی آن را به جا نیاورد بدان که چنین شخصی علامتی از نفاق در درونش وجود دارد.(فرق بین خلاف وعده و پلید بودن در قول این است که مثلا شخصی به کسی قول دهد که فلان کار را انجام دهد یا فلان گناه را ترک کند ولی نه کار را انجام دهد و نه فلان کار را ترک کند این پلید بودن در قول است و لی خلاف وعده این است که شخصی به کسی وعده دهد در فلان وقت پیش تو می آیم و در موعد مقرر حضور پیدا نکند این خلاف وعده است.
۴.سستی در عبادات
چنانچه خداوند متعال می فرماید:«وَإِذَا قَامُواْ إِلَی الصَّلاَةِ قَامُواْ کسَالَی»[نساء/۱۴۲] منافقان هنگامی که برای نماز برمی خیزند، سست و بی حال به نماز می ایستند.
اگر کسی برای نماز خواندن یا برای صف اول یا برای ذکر و یاد خدا و یا برای دعوت اسلامی و یا برای هر نوع خیر و احسانی تنبل و سست بود و سستی می کرد بدان که چنین کسی در درونش وسوسه ی شیطان وجود دارد و شیطان می خواهد در درونش لانه کند. پس باید هوشیار باشد کسی که دو رکعت نماز می خواند به این معنا نیست که دیگر از نفاق دور است. چرا که منافقان زمان پیامبر صلی الله علیه وسلم همراه پیامبر نماز می خواندند ولی نماز را با سستی و تنبلی انجام می دادند. از ابو هریره روایت شده که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده اند:«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ إِنَّ أَثْقَلَ الصَّلَاةِ عَلَی الْمُنَافِقِینَ صَلَاةُ الْعِشَاءِ وَصَلَاةُ الْفَجْرِ وَلَوْ یعْلَمُونَ مَا فِیهِمَا لَأَتَوْهُمَا وَلَوْ حَبْوًا» رواه البخاری. سخت رین نماز برای منافق نماز عشاء و صبح است و اگر می دانستند که این دو نماز چقدر ثواب دارد آن را انجام می دادند اگر چه با چهار دست و پا باشد.
۵.ریا در عبادات
خداوند متعال می فرماید: «یرَآؤُونَ النَّاسَ وَلاَ یذْکرُونَ اللّهَ إِلاَّ قَلِیلاً»[نساء/۱۴۲] با مردم ریا می کنند(و نمازشان به خاطر مردم است؛ نه به خاطر خدا) و خدای را کمتر یاد می کنند و جز اندکی به عبادت او نمی پردازند. ریا چگونه است: ریا این است که در جلو چشم مردم خود را نشان دهد که شخصی متقی است، و هر گاه تنها باشد به سرعت نمازش را بخواند، و هر گاه در مجلسی حضور داشته باشد ادب و عبادت و زهد از خود نشان دهد و اگر جدا شد بر عکس عمل کند پس هر کس هر عملی را به خاطر غیر خدا انجام دهد بادنید که ریا کار است و ریا نیز خود شرک است چنانچه پیامبر صلی الله علیه وسلم می فرماید:« الریاء شرک» رواه احمد با سند جید و ابن ماجه.
۶.با عجله نماز خواندن( و یا به تاخیر نماز خواندن)
چنانچه پیامبر صلی الله علیه وسلم می فرماید:«یقُولُ تِلْک صَلَاةُ الْمُنَافِقِ یجْلِسُ یرْقُبُ الشَّمْسَ حَتَّی إِذَا کانَتْ بَینَ قَرْنَی الشَّیطَانِ قَامَ فَنَقَرَ أَرْبَعًا لَا یذْکرُ اللَّهَ فِیهَا إِلَّا قَلِیلًا»علا بن عبدالرحمن وارد خانه ی انس بن مالک در بصره شد وقتی که از نماز ظهر فارغ شد در حالی خانه اش نزدیک به مسجد بود گفت بلند شوید و نماز عصر را بخوانید بلند شدیم و نماز عصر را خواندیم وقتی که نمازمان تمام شد گفت از رسول خدا شنیدم که می گفت چنین نمازی نماز منافقان است که به انتظار خورشید می نشنند تا اینکه شیطان آنان را فریب می دهد سپس بلند می شوند و به سرعت چهار رکعت نماز می خوانند و در آن جز اندکی یاد خدا نمی کنند.
نماز خواندن با عجله که هیچ گونه خشوع و خضوع و ترسی از خداوند در آن نباشد و همچنان کم ماندن در نماز و ذکر و یاد خداوند کم کردن در نماز و نبود هیبت و ترس از خداوند از جمله نشانه های منافق است.
۷. کم کردن یاد و ذکر خدا
منافقان یاد و ذکر خدا می کنند ولی خیلی کم چنانچه خداوند متعال می فرماید:«وَلاَ یذْکرُونَ اللّهَ إِلاَّ قَلِیلاً» [نساء/۱۴۲] و خدای را کمتر یاد می کنند و جز اندکی به عبادت او نمی پردازند.
توجه: در این آیه خداوند متعال نفرموده اند که یاد خدا نمی کنند بلکه فرموده که کم یاد خداوند می کنند.
ز ابن صلاح شهرزوری که محدثی شافعی است پرسیدند که حد و مرز یاد خدا چقد است؟ وی نیز فرمود: هر کس اذکاری را که از پیامبر نقل شده را بخواند این نشانه ی یاد خدا بسیار کردن است. و همچنین هر کس اذکار بعد از نماز صبح و مغرب و دعاهای موقع خوردن و آشامیدن و بیدار شدن و رعد و برق و باران و ورود و خروج از مسجد را بخواند چنین کسی بسیار یاد خداوند می کند. بهترین کتاب ذکر و دعا «الأذکار» امام نووی و «الوابل الصیب» ابن قیم جوزی و«الکلم الطیب» ابن تیمیه است.
۸.طعنه زدن به مسلمانان
از نشانه های منافق طعنه زدن به ایمانداران است و آنقدر که بد گویی مسلمانان می کند از یهود و مسیح و … بدگویی نمی کند و مسلمانان را مورد شوخی و مسخره قرار می دهد.
۹.شوخی با قرآن و سنت
از نشانه های دیگر منافقان این است که به قرآن و سنت شوخی می کنند چنانچه قرآن می فرماید:«قُلْ أَبِاللّهِ وَآیاتِهِ وَرَسُولِهِ کنتُمْ تَسْتَهْزِئُونَ؛ لاَ تَعْتَذِرُواْ قَدْ کفَرْتُم بَعْدَ إِیمَانِکمْ»[نساء/۶۵ و۶۶]. بگو: آیا به خدا و آیات او و پیغمبرش می توان بازی و شوخی کرد؟ ! (بگو: با چنین معذرتهای بیهوده) عذرخواهی نکنید. شما پس از ایمان آوردن، کافر شده اید. خداوند متعال این آیات را در مورد منافقانی نازل کرد که همراه پیامبر صلی الله علیه وسلم نماز می خواندند و روزه می گرفتند و جهاد می کردند.ولی وقتی یکدیگر را می دیدند و با هم می نشستند یکی از آنان می گفت هیچ کس را ندیده ام که به اندازه ی این اصحاب در فکر سیر کردن شکم باشد و ترسو باشد و نیز می گفتند که آیا این پیامبر با این چند نفر پرخور و ترسو می خواهد جهاد کند. سرانجام خداوند متعال این منافقان را کافر به حساب اورد و انان را رسوا کرد.شوخی کردن به لباس و مسواک و ریش و شکل و شمایل مسلمانان از نشانه های منافق است و انسان را کافر می کند.
۱۰.قسم دروغ
خداوند متعال می فرماید:«اتَّخَذُوا أَیمَانَهُمْ جُنَّةً»[منافقون/۲] آنان سوگندهای(دروغین) خود را سپری(برای رهائی از گرفتار آمدن به دست عدالت، و پوشاندن چهره واقعی خویش) می گردانند،
اگر از منافقی چیزی درخواست کنی بلا فاصله سوگند می خورد و آسان ترین چیز نزد منافق سو گند خوردن به دروغ است. مثلا یکی را غیبت می کند و بعد آن شخص می فهمد که فلانی او را غیبت نموده است. به او می گوید چرا چنین گفته ای؟ او نیز می گوید بخدا چنین حرفی نزده ام. یا به دروغ می گوید به کسی که تو محبوبترین کس نزد من هستی ولی در واقع دروغ می گوید وسوگند را وسیله ی تبرئه ی خود می کند. پس از جمله نشانه های بارز یک منافق این است که از همه کس بیشتر قسم می خورد.
۱۱. بخشش مال، جهت رسیدن به اهداف خود
منافق مال می بخشد ولی از قلب دوست ندارد و یا اینکه خیر و حسنات دارد حتی مسجد می سازد ولی به خاطر شهرت است و درونا دوست ندارد ولی مسلمان وقتی که می بخشد وبخشش می کند شرح صدر پیدا می کند و شکر خدا می کند.
۱۲.سر به زیر کردن مسلمانان و کوچک شمردن آنان
از جمله نشانه های منافقان این است که مسبمانان را بی اهمیت در نظر بگیرد و هر وقت بحث کند می گوید که کافر از مسلمان بهتر و قوی تر است و با شوخی می گوید که آیا مسلمانان می توانند با آمریکا که دارای سلاح اتمی است جنگ کنند؟ و می گوید نمی توانند.
منافق می گوید که ما مسلمانان همیشه در هلاکت و ناخوشی به سر می بریم ولی نمی داند که خداوند متعال بندگان خود را پیروز می گرداند چنانچه می فرماید: «إِن ینصُرْکمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکمْ وَإِن یخْذُلْکمْ فَمَن ذَا الَّذِی ینصُرُکم مِّن بَعْدِهِ وَعَلَی اللّهِ فَلْیتَوَکلِ الْمُؤْمِنُونَ»[ آل عمران/۱۶۰] اگر خداوند شما را یاری کند(همان گونه که در جنگ بدر یاری کرد) هیچ کس بر شما چیره نخواهد شد، و اگر خوارتان گرداند(و دست از یاریتان بردارد، همان گونه که در جنگ احد چنین شد) کیست که پس از او شما را یاری دهد؟ و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند و بس.
همچنین نمی دانند که تنها خداوند است که عزت می بخشد. از جمله علامات منافق این است که وقتی می بینند جوانان رو به جهاد می کنند می گوید به نظر من اینان به جهاد نمی روند یا اگر کسی را دیدند که برای محاضره می رود می گوید که باور نمی کند این محاضره سود داشته باشد و هیچ نفی در این محاضره نمی بینم. یا اینکه به رفقای خود می گوید برای این درس ها حضور پیدا نکنید چرا که همه ی اینها تکراری است و در خانه خود بمان و وقت خود را به خاطر چند مطلبی که در کتابها است هدر نده. تمامی اینها را از نشانه ی سر به زیر کردن و سبک شمردن مسلمانان به حساب می آورد.
۱۳.بزرگ قلمداد کردن واقعه کوچک
خداوند متعال می فرماید:«لَئِن لَّمْ ینتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ لَنُغْرِینَّک بِهِمْ ثُمَّ لَا یجَاوِرُونَک فِیهَا إِلَّا قَلِیلاً»[احزاب/۶۰] اگر منافقان و بیمار دلان و کسانی که در مدینه(شایعات بی اساس و اخبار دروغین پخش می کنند و) باعث اضطراب(مؤمنان و تزلزل دین ایشان) می گردند، از کار خود دست نکشند، تو را بر ضدّ ایشان می شورانیم و بر آنان مسلّط می گردانیم، آن گاه جز مدّت اندکی در جوار تو در شهر مدینه، نمی مانند(و بلکه در پرتو شوکت اسلام از آنجا رانده می شوند).
از جمله علائم منافق این است که مورد کوچک را بزرگ می کند مثلا وقتی می شنود یک مجاهد شهید شده می گوید شنیدم که صد مجاهد کشته شد. و یا اگر بشنود که یک شخص عالم در مسأله ای دچار اشتباه شده آن را بسیار تکرار می کند و می گوید که خدا همگی ما را هدایت کند این عالمی که ما داریم اشتباهات بسیاری دارد.. یا وقتی که یک داعی سخنرانی می کند بدون اینکه هیچ منظور و مقصودی داشته باشد برایش منظور و مقصود پیدا می کنند و می گویند که دیدید فلان داعی چگونه مرا مورد تهمت قرار می دهد و چگونه به ما بی احترامی می کند.
۱۴.اشکال و شبه در قضا و قدر خداوند
خداوند متعال می فرماید:«الَّذِینَ قَالُواْ لإِخْوَانِهِمْ وَقَعَدُواْ لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا»[ آل عمران/۱۶۸] آنان کسانی هستند که نشستند و ( از جنگ کناره گیری کردند و نسبت ) به برادران خود گفتند: اگر از ما اطاعت می کردند(و حرف ما را می شنیدند) کشته نمی شدند.
وقتی که مسلمانان به جنگ احد می رفتند منافقان می گفتند به جنگ نروید و با ما بمانید ولی مسلمانان رفتند و شهید شدند. منافقان در مجالس و محافل می گفتند که ما آنان را نصیحت کردیم و به آنان گفتیم که به جنگ نروند ولی آنان حرفهای ما را گوش نکردند، و اگر به حرفهای ما گوش می کردند کشته نمی شدند، به این خاطر منافقان از قدر خداوند رخنه می گرفتند و راضی به قدر خدا وند نیستند. و اگر به بلا و مصیبتی گرفتار شوند می گویند چطور شد و اگر چنین کاری می کردم چنین و چنان می شد. و مردم را لومه می کنند. ولی شخص مومن می گوید به خدا ایمان آورده ام و در برابر فرمانهای او گردن کچ می کنم چون مومن می داند که هر کاری برای او پیش بیاید از طرف خدا و قدر خداوندی است در نتیجه همیشه راضی به رضای خداوند است امام مسلم از صهیب روایت می کند که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده است:«عجبا لأمر المؤمن إن أمره کله خیر، إن أصابته سراء شکر، وإن أصابته ضراء صبر، وکان خیرا له، ولیس ذلک لأحد إلا للمؤمن» کار مسلمان شگفت اور است و تمامی کارهایش خیر است. اگر دچار خوشی و شادی شود خداوند را شکر گذار است پس برایش خیر است و اگر دچار بلا و ناخوشی شود صبر پیشه می کند باز برایش خیر است. چنین چیزی فقط برای انسان مومن است.
۱۵.از انسان های خوب به خوبی یاد نکردن
چنین صفتی همانند غیبت کردن است، خداوند متعال می فرماید: «سَلَقُوکم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَی الْخَیرِ»[احزاب/۱۹] زبانهای تند و تیز خود را بی ادبانه بر شما می گشایند(و مقامات شجاعت و یاری خویشتن را می ستایند، و پررویانه سهم هر چه بیشتر غنائم را ادّعاء می نمایند!) و برای گرفتن غنائم سخت حریص و آزمندند. منافق اگر از انسان صالح پشت کرد با زبانی تیز همانند شمشیر از او بحث می کند، و اگر از او در مورد انسانی صالح پرسیده شود می گوید: که خداوند ما و او را مورد عفو قرار دهد و این دعا را می کند ولی منظورش چیز دیگری است.
۱۶.تأخیر در نماز جماعت
از ابن مسعود روایت شده که پیامبر صلی الله علیه وسلم- فرموده: «وَمَا یتَخَلَّفُ عَنْهَا إِلَّا مُنَافِقٌ مَعْلُومُ النِّفَاقِ» رواه مسلم. کسی جز منافق معلوم و آشکار از نماز جماعت به جای نمی ماند. بنابراین اگر کسی کاری نداشت و در صحت و سلامتی کامل به سر می برد بدون عذر شرعی از نماز جماعت به جا ماند و صدای اذان را می شنید و به مسجد نمی رفت شهادت دهید که منافق است.
۱۷.شایعه کردن یک کار بد به نام کسی که کار خوب انجام می دهد
خداوند متعال می فرماید:«وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ؛ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکن لاَّ یشْعُرُونَ»[بقره/۱۱ و۱۲] هنگامی که بدیشان گفته شود: در زمین فساد و تباهی نکنید. گویند: ما اصلاحگرانی بیش نیستیم. هان! ایشان بی گمان فسادکنندگان و تباهی پیشگانند ولیکن(به سبب غرور و فریب خوردگی خود به فسادشان) پی نمی برند.
از جمله مشخصات بارز این صفت این است که کسی را می بینی می خواهد مردم را به هم بزند و دو زبانی می کند و شهادتی دروغ می دهد اگر از او بپرسی که فلانی چرا چنین کاری می کنی مگر از خدا نمی ترسی فورا در جواب می گوید به خدا می خواهم اصلاح کنم ولی در دلش می خواهد فساد را منتشر کند.
۱۸.ظاهر و باطنش یکی نیست
خداوند متعال می فرماید: «إِذَا جَاءک الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّک لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یعْلَمُ إِنَّک لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکاذِبُونَ»[منافقون/۱] هنگامی که منافقان نزد تو می آیند، سوگند می خورند و می گویند: ما گواهی می دهیم که تو حتماً فرستاده خدا هستی! – خداوند می داند که تو فرستاده خدا می باشی – ولی خدا گواهی می دهد که منافقان در گفته خود دروغگو هستند(چرا که به سخنان خود ایمان ندارند). منافقان کسانی بودند که به ظاهر به پیامبر ایمان آورده بودند و به حق دندان می نهادند ولی باطنا راست نمی گردند به این خاطر خداوند آنان را برای مسلمانان معلوم ساخت. بنابراین اگر کسی ظاهر و باطنش یکی نباشد از صفات منافقان برخوردار است.
۱۹.ترس از اینکه مبادا برایشان چیزی رخ دهد(ترسو بودن)
خداوند متعال فرموده«یحْسَبُونَ کلَّ صَیحَةٍ عَلَیهِمْ»[منافقون/۴] هر فریادی را بر ضدّ خود می پندارند و هر آوازی را به زیان خویش! چنین افرادی(منافقان) از این می ترسند که مبادا چیزی رخ دهد، مثلا اگر قیمت کالا سیر صعودی گرفت در مجالس و محافل می گویند که قیمت برنج و شکر و غیره چقدر گران شده است و چنین افرادی فقط غم شکمشان را دارند و دیگر به دین و دعوت و پیروزی اسلام و امر به معروف و نهی از منکر گوش فرا نمی دهند و اگر درجایی چیزی رخ دهد از هزار کیلومتی می ترسند و بدنشان از ترس به لرزه می افتد ولی مسلمان واقعی نفس و جان خود را به خدا فروخته و از پدید آمدن جنگ هیچ هراسی ندارد.
۲۰.عذر تراشی به دروغ
وقتی که پیامبر صلی الله علیه وسلم خواست با قوم بنی اصفرا جنگ کند در جنگ تبوک به جدی پسر قیس – که از بزرگان بنی سلمه بود- گفت همراه ما به جهاد بیا در جواب پیامبر گفت: من از فتنه ی زنان بنی اصفرا نسبت به خودم می ترسم. چنین عذر تراشی از نشانه های منافق است.(امروزه نیز چنین افرادی بسیارند وقتی به آنان می گویی گه چرا به مسجد نمی آیی؟ می گوید چون فلانی و فلانی در مسجدند و من می دانم که آنان اهل فسادند به این خاطر به مسجد نمی آیم و یا می گوید مسلمانی فقط به خواندن نماز نیست و …
۲۱. امر به منکر و نهی از معروف!
خداوند متعال می فرماید: «الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ یأْمُرُونَ بِالْمُنکرِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَیقْبِضُونَ أَیدِیهُمْ نَسُواْ اللّهَ فَنَسِیهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»[توبه/۶۷] مردان منافق و زنان منافق همه از یک گروه(و یک قماش) هستند. آنان همدیگر را به کار زشت فرا می خوانند و از کار خوب باز می دارند و(از بذل و بخشش در راه خیر) دست می کشند. خدا را فراموش کرده اند(و از پرستش او روی گردان شده اند)، خدا هم ایشان را فراموش کرده است (و رحمت خود را از ایشان بریده و هدایت خویش را از آنان دریغ داشته است). واقعاً منافقان فرمان ناپذیر(و سرکش و گناهکار) هستند.
این چنین افراد می خواهند که منکرات و زنا و بد رفتاری و بی حجابی در میان مردم انتشار یابد و آوازهای مذموم و ناپسند و مجلات زنان عریان و تریاک و هرویین در میان مردم پخش شود، و می خواهند خیر و خوبی و علم و دعوت کم شود، وقتی که گفته می شود خدا و پیامبر چنین فرموده اند می گوید خودمان می دانیم که دین چه می گوید و به اندازه ی خود از دین بلد هستیم و می دانیم.
۲۲.به خاطر بخیلی و خست اهل خیر و خیرات نیستند
منافقان بیشتر از همه کس نسبت به خیر و صدقات بخیل تر هستند، بعضی اوقات افرادی هستند که برای یک دعوتی غذا خوردن شصت گوسفند سر می برد برای اینکه در ملأ عام نامش منتشر شود ولی اگر برای کار خیری به او گفته شود که باید ده دینار بیاوری او برایت یک دینار می اورد و می گوید که به خدا همین یک دینار را دارم. خداوند متعال می فرماید:« وَ یقْبِضُونَ أَیدِیهُمْ»[توبه/۶۷] و (از بذل و بخشش در راه خیر) دست می کشند.
۲۳.یاد نکردن خداوند متعال
یکی دیگر از صفات منافقان این است که از همه چیز یاد می کنند ولی از خدا یادی نمی کنند. از همسر و بچه ها و آرزوها و تمام چیزهای دنیایی یاد می کنند و تنها خدا را یاد نمی کنند. در حالی که خدا را فراموش کردن بزرگترین بلا مصیبت است که منافقان به آن گرفتارند خداوند متعال می فرماید:«نَسُواْ اللّهَ فَنَسِیهُمْ»[توبه/۶۷] خدا را فراموش کرده اند(و از پرستش او روی گردان شده اند)، خدا هم ایشان را فراموش کرده است(و رحمت خود را از ایشان بریده و هدایت خویش را از آنان دریغ داشته است). دوستان خداوند و اولیاء الله در همه وقت خدا را یاد می کنند ولی منافقان کمتر یاد خدا می کنند و خداوند متعال نیز آنان را از یاد می برد و به انان پشت می کند و آنان را پشت می اندازد.
۲۴.دروغ پنداشتن وعده های خداوند و پیامبر صلی الله علیه و سلم
خداوند از زبان منافقان می فرماید:« وَ إِذْ یقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً» [احزاب/۱۲] و(به یاد آورید) زمانی را که منافقان و آنان که در دلهایشان بیماری(نفاق) بود می گفتند: خدا و پیغمبرش جز وعده های دروغین به ما نداده اند.
سبب نزول این آیه چنین است که وقتی پیامبر در جنگ احزاب در وقت کندن خندق بودند به سنگی رسیدند که بیرون نمی امد، پیامبر داخل خندق رفت با یک پتک یه ضربه به آن زد که قسمتی از سنگ جدا شد و برای بار دوم که به سنگ ضربه زد تکه ای دیگر جدا شد و فرمود گنجینه ها ی قرمز و سفید ملک امت من می شود. منافقان در بیرون از خندق می گفتند که نگاه کنید وعده ی گنجینه ی کسری و قیصر به ما می دهد در حالی که همه ی ما از ترس کار قضای حاجت نمی کنیم. این نیز یکی از صفات بارز منافقان می باشد.
۲۵.اهمیت به ظاهر و فراموش کردن باطن
دیده می شود که منافقان لباس و پوشش زیبا به تن می کنند ولی درونشان آلوده و فاسد است. نمی گوییم که لباس زیبا به تن کرده نشود بلکه مسلمان باید لباس زیبا به تن داشته باشد و بوی خود را معطر کند و همراه آن درون خود را نیز با ذکر و یاد خدا و صداقت و دلسوزی زیبا سازد تا زیبایی درون و بیرون باهم باشد.
۲۶.آگاه نبودن از دین
آنچه که می توان منافقان را با آن مشخص کرد آگاه نبودن از دین است، از همه چیز خبر دارد و همه چیز را می داند مثلا می داند یک ماشین چگونه کار می کند و پایتخت فلان کشور کجاست و در آن شهر چه چیزی وجود دارد ولی اگر از دین چیزی از او پرسیده شود چیزی بلد نیست چنانچه خداوند متعال می فرماید:«وَلَکنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یعْلَمُونَ»[منافقون/۷] ولیکن منافقان نمی دانند. پیامبر صلی الله علیه وسلم می فرماید: «من یرید الله به خیرا یفقه فی الدین» رواه البخاری و مسلم. یعنی هر کسی که خدا بخواهد چیزی نصیب او گرداند او را در دین آگاه می سازد.از نشانه های ایمانداران این است که خود را از دین آگاه سازد و هر چیزی که خیری زیاد در آن باشد تلاش کند آن را بدست اورد. منافقان دوست ندارند که در مجالس و محافل از عبادات و نماز بحث شود و چنین می پندارند که این زبانی دیگر است که با آن حرف می زنند و بحث از موارد دینی برای او ناخوشایند است.
۲۷.شادی در برابر غم مخالفان و مسلمانان
دلخوش بودن به اینکه بلا و مصیبتی برای ایمانداران پیش آید، و ناراحت و اندوه شدن هنگامی که برای مسلمانان شادی و خوشی پیش آید: خداوند متعال می فرماید:« إِن تُصِبْک حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْک مُصِیبَةٌ یقُولُواْ قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ وَیتَوَلَّواْ وَّهُمْ فَرِحُونَ»[توبه /۵۰] اگر نیکی به تو رسد و پیروزی و غنیمت یابی، این توفیق ) ایشان را ناراحت می کند، و اگر مصیبتی به تو دست دهد(و مثلاً کشته ها و زخمیهائی داشته باشی، شادی می کنند و) می گویند: ما که تصمیم خود را از پیش گرفته ایم ( و قبلاً خویشتن را برحذر از این بلا داشته ایم) و شادان برمی گردند و می روند.
پس منافق به محض شنیدن اینکه بلایی و یا مصیبتی برای مسلمانان پیش امده آن را پخش می کند و چنان وانمود می کند که دوست ندارد و با پیش امدن این بلا ناراحت است، ولی قلبا به آن دلخوش می کند، و هرگاه برای مسلمانان خوشی و شادی پیش آید برای او دلنگرانی و دلتنگی است.
۲۸.زبان لوسی و زیاد گفتن
حرفهای بزرگ زدن و بی معنا و با گردن درازی حرف زدن از نشانه های نفاق است و هر وقت می خواهند از همه کس خوبتر حرف بزنند چنین حرف می زنند که با آن مردم را فریب دهند خداوند متعال می فرماید:« وَ إِن یقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ»[منافقون/۴] و هنگامی که به سخن در می آیند(به علّت حلاوت کلامشان) به سخنانشان گوش فرا می دهی. و چنین می پندارند که از همه کس فهمیده تر و عاقل ترند که درواقع این چنین نیست.
۲۹.تظاهر به حیا درجلو مردم و از خدا حیا نکردن
این نشانه از بارزترین صفات برای جدایی منافقان از کافران است. که جلو چشم مردم گناه نمی کنند ولی وقتی که مردم او را نمی بیند گناه می کند و خداوند متعال را برای دیدنش کم می پندارد چنانچه خداوند متعال می فرماید:« یسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ یسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ»[نساء/۱۰۸] آنان می توانند خیانت خود را از مردم پنهان دارند، ولی نمی توانند آن را از خدا پنهان دارند که همیشه با آنان است. ولی ایمانداران واقعی خداوند را حاضر و ناظر حرکات و سکنات درونی و ظاهریش می دانند در پنهان و آشکار.
۳۰.مشهور بودن به فحاشی و زیاده روی در آن
هرگاه با کسی درگیر شد زیاده روی می کند و رو در روی او انواع حرف های رکیک و زشت می زند: چنانچه پیامبر صلی الله علیه و سلم فرموده اند «اذا خاصم فجر» رواه الشیخین. علما فرموده اند که منظور از حدیث این است هرگاه کسی با مسلمانان فقط در گیر شد کافر است ولی اگر همراه درگیری فجور کرد خدا شاهد است که او منافق است.
برسی نفاق و منافق
یکی از مسائل مهمّی که در سوره های مختلف قرآن مورد بحث قرار گرفته، مساله «نفاق» است و قرآن از گروهی به نام «منافقین» به عنوان دشمنان اسلام و مسلمین یاد می کند که در لغت فارسی از آن به «دورو» یا «دو چهره» تعبیر می شود. این گروه که نه اخلاص و شهامت برای ایمان آوردن داشته و نه قدرت و جرأت بر مخالف صریح، درصفوف مسلمانان واقعی نفوذ کرده بودند و از آن جا که ظاهری اسلامی داشتند، غالباً شناخت آنها مشکل بود که قرآن با بیان نشانه های دقیق و روشن، خط باطنی آنها را آشکار می سازد. از آن جا که اسلام در طول تاریخ خود بیشترین ضربه را از منافقان خورده است، سخت ترین حملات خود را متوجّه منافقان ساخته و آن قدر که آنها را کوبیده، هیچ دشمنی را نکوبیده و نکوهش نکرده است. نکته حائز اهمیت این است که هیچ یک از امامان معصوم (ع) توسط کفار و مشرکین به شهادت نرسیده اند و همگی به دست همین منافقان به ظاهر مسلمان شهید شده اند که خود جای بسی تأمّل است.
تاریخچه و ریشه نفاق
واژه «منافق» از ریشه «نفق» به معنی خروج است. نفاق، مصدر است به معنی منافق بودن. نفاق، صفت افراد بی ایمان است که ظاهراً در صف مؤمنین هستند اما باطناً دل در گرو کفر دارند و بنابراین می توان گفت منافق کسی است که در باطن، کافر ولی ظاهراً مسلمان است. علت این تسمیه آن است که منافق از ایمان به طرف کفر خارج شده است. منافق، خط زندگی مشخصی ندارد و درمیان هر گروهی به رنگ آن گروه در می آید. در فرهنگ دینی، منافق از کافر خطرناک تر، دشمنی و عداوتش مخرّب تر و عذاب او در آخرت از کافر سخت تر است. زیرا که به حکم دزد خانگی بوده و پلی است که کفر و کفار از طریق آن به خراب کاری در اسلام راه می یابند.
در خصوص تاریخچه نفاق و پیدایش این جریان، عده ای معتقدند، از زمانی مطرح شد که پیامبر اکرم (ص) به مدینه هجرت فرمود و تقریباً بعد از حادثه احد، زمینه برای فعالیت منافقان آماده شد و این زمانی بود که پایه ی اسلام، قوی و پیروزی آن آشکار شد و گرنه در مکه، تقریباً منافقی وجود نداشت. در مدینه اظهار مخالفت صریح، مشکل و گاه غیر ممکن بود. و لذا دشمنان شکست خورده برای ادامه فعالیت و برنامه های تخریبی خود، تغییر چهره داده و ظاهراً به صفوف مسلمانان پیوستند اما در خفا به اعمال خود ادامه دادند.
شاید این طبیعت و ماهیت هر انقلاب است که پس از پیروزی چشم گیر، با صفوف منافقان رو به رو گردد و دشمنان سرسخت دیروز به صورت عوامل نفوذی امروز در لباس دوستان جلوه گر می شوند و از این جاست که می توان فهمید چرا همه آیات مربوط به منافقین درمدینه نازل شده است.
نکته مهم دیگر این که خطر منافقان برای هر جامعه از خطر هر دشمنی بیشتر است چرا که از یک سو شناخت آنها غالباً آسان نیست و از سوی دیگر دشمنان داخلی هستند و گاه چنان در تارو پود جامعه نفوذ می کنند که جدا ساختن آنها کار بسیار مشکلی است و از طرفی روابط مختلف آنها با سایر اعضاء جامعه، کار مبارزه را با آنها شوار می سازد. در این جا به بررسی برخی از نشانه ها و خصوصیات منافقان می پردازیم:
نشانه ها و خصوصیات منافقین و تکنیک های دشمنی آنها
خداوند در سوره منافقون، نخستین نشانه ای که درباره ی ایشان بیان می کند، همان ایمان دروغین آن هاست که پایه ی اصلی نفاق را تشکیل می دهد: «هنگامی که منافقان نزد تو آیند می گویند ما شهادت می دهیم که حتماً تو رسول خدایی. خداوند می داند که تو فرستاده ی او هستی ولی خداوند شهادت می دهد که منافقان دروغگو هستند: «و الله یشهد ان المنافقین لکاذبون»(منافقون/۱) در این آیه نخستین نشانه نفاق روشن می شود و آن «دوگانگی ظاهر و باطن» است که با زبان، موکداً اظهار ایمان می کنند ولی در دل آن ها مطلقاً خبری از ایمان نیست. این دروغگویی که محور اصلی نفاق را تشکیل می دهد، خطر دشمنی را بیشتر می کند. (ر.ک: تفسیر نمونه، ج۱، ص۹۷، ج۷، ص ۴۳۹) از دیگر نشانه های منافقین آن است که «آنها سوگندهایشان را سپر ساخته اند تا مردم را از راه خدا باز دارند؛ اتخذوا ایمانهم جنه فصدوا عن سبیح الله» و در ادامه، خداوند می افزاید: «آنها کارهای بسیار بدی انجام می دهند انهم ساء ما کانوا یعملون»(منافقون/۲) تعبیر «جُنّه»(سپر) نشان می دهد که آنها دائماً با مومنان در جنگ و ستیزند و هرگز نباید فریب ظاهر سازی و چرب زبانی آن ها را خورد، زیرا سپر، مخصوص میدان های نبرد است.
دو رنگی، نفاق و دورویی
منافقان فقط لقلقه زبانی دارند، نه حرفشان پشتوانه فکر و عقیدتی دارد و نه عملشان. آن ها با دروغ و تزویر زنده اند و جالب است که این کار را یک نوع زرنگی می دانند: «آن ها با این عمل می خواهند خدا و مؤمنان را بفریبند در حالی که تنها خود را می فریبند اما نمی فهمند؛ یخاعدون الله و الذین آمنوا و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون»(بقره/۹)یکی دیگر از ادعاهای منافقان، «اصلاح طلبی» است. آن ها خود را اصلاح طلب معرفی می کنند در حالی که مفسد واقعی هستند «و هنگامی که به آن ها گفته شود در روی زمین فساد نکنید، می گویند ما فقط اصلاح کنندگانیم؛ و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون»(بقره/۱۱)منافقین هدف خود را اصلاحات بیان می کنند در حالی که اصلاحات آنها جز فساد و فحشا نیست. در طول تاریخ نیز هر گاه خیانتی توسط منافقان صورت گرفته است برای عوام فریبی بوده ولی پیشبرد آن را به نفع مردم معرفی کرده اند. قرآن در پاسخ به این ادّعا می فرماید: «بدانید اینان همان مفسدانند و برنامه ای جز فساد ندارند ولی خودشان نمی فهمند؛ الا انهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون»(بقره/۱۲)
از دیگر نشانه های منافقان که در آیه ی ۱۳ سوره بقره به آن اشاره شده، این است که آن ها خود را عاقل و هوشیار می دانند و مومنان را ساده لوح و خوش باور؛ «هنگامی که به آن ها گفته شود ایمان بیاورید، آن گونه که توده های مردم ایمان آوردند،می گویند ما هم چون این سفیهان ایمان بیاوریم؟ و اذا قیل لهم آمنوا کما آمن الناس قالوا انومن کما آمنه السفهاء» این گروه منافق، افراد پاکدل، حقیقت جو و حق طلبی که در برابر دعوت پیامبر و تعلیمات آسمانی اش سر تسلیم فرود آورده اند، را به سفاهت، متّهم می کنند. البته خداوند در ادامه ی آیه، واقعیت را این گونه بیان می کند «سفیهان واقعی، منافقان هستند، اما نمی دانند؛ الا انهم هم السفهاء و لکن لا یعلمون»(بقره/۱۳)
رنگارنگی
از مشخصه های بارز منافقان، این است که هر روز به رنگی در می آیند و به اصطلاح ملون و مذبذبند، میان هر جمعیتی که قرار بگیرند با آنها هم صدا می شوند. امروز فریاد «زنده باد» و شعار «مرگ بر» سر می دهند. قرآن این صفت منافقان را در آیه ی ۱۴ سوره ی بقره این چنین بیان می کند: «هنگامی که افراد با ایمان را ملاقات کنند، گویند ایمان آوردیم، اما هنگامی که با دوستان شیطان صفت خود به خلوتگاهی می روند می گویند ما با شماییم؛ و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الی شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزئون» و می گویند: اگر می بینید ما در برابر مومنان اظهار ایمان می کنیم ما آنها را مسخره می کنیم. این دگانگی شخصیت و تضاد درون و برون که صفت همیشگی منافقان است، پیامدهای گوناگونی در عمل و گفتار و رفتار فردی و اجتماعی آن ها دارد که به خوبی می توان آن ها را شناخت(تفسیر نمونه، ج۲۱، ص۴۸۰-۴۷۷)
ابزار کار منافقان
یکی از ابزار هایی که منافقون در دشمنی با مؤمنین به کار می گیرند استهزاء و مسخره کردن است، این صفت چنان با آن ها عجین شده که گویی نمی توان آن ها را از منافقان جدا کرد. منافقان که عموماً افرادی لجوج، بهانه جو، ایراد گیر و کار شکن هستند، هر کار مثبتی را با وصله های نا مناسبی تحقیر کرده و بد جلوه می دهند. قرآن مجید شدیداً این روش غیر انسانی آن ها را نکوهش می کند و مسلمان ها را از آن آگاه می سازد، تا تحت تأثیر این گونه القائات سوء قرار نگیرند و هم منافقان بدانند حنای آ ن ها در جامعه ی اسلامی و قرآنی، رنگی ندارد.(توبه/۷۹، تفسیر نمونه، ج۲۶،ص۲۹۰)روح نفاق در مرد و زن ممکن است متفاوت باشد و این هم بر می گردد به این که ساختار جسمی و روحی و تفاوت های طبیعی زن و مرد در خلقت. اما با وجود این، نباید فریب تغییر چهره های نفاق را در میان منافقان خورد. لذا خداوند می فرماید: «مردان و زنان منافق، همه از یک قماشند؛ المنافقون المنافقات بعضهم من بعض»(توبه/۶۷)
پس اوصاف منافقان را چنین بیان می کند: «آنها مردم را به منکرات تشویق و از نیکی ها باز می دارند. یامرون با لمنکر و ینهون عن المعروف» یعنی درست بر عکس برنامه ی مؤمنان راستین که دائماً از طریق «امر به معروف» و «نهی از منکر» در اصلاح جامعه و پیراستن آن از آلودگی و فساد کوشش دارند، منافقان دائماً سعی میکنند که فساد همه جا را بگیرد و معروف و نیکی از جامعه بر چیده شود.
افراد ریاکار
در آیه ۵۴ سوره توبه نیز دو ویژگی مشخص منافقان بیان گردیده، یکی آن که آنان نماز را به جا نمی آورند مگر از روی کسالت و با ناراحتی و سنگینی؛ «و لا یاتون الصلاه الا و هم کسالی» و دیگر آن که انفاق نمی کنند مگر از روی کراهت و اجبار؛ «ولا ینفقون الا و هم کارهون» به عبارت دیگر این دسته از انسان ها، دشمنانی هستندکه نه به وظیفه خود در برابر خالق به درستی عمل می کنند و نه وظیفه ی خود در برابر مخلوق را ادا می کنند. از دیگر صفات همیشگی دشمنان منافق این است که «آنها به زبان، چیزی گویند که در دل ندارند؛ یقولون با فواههم ما لیس فی قلوبهم»(آل عمران/۱۶۷)به این ترتیب منافقان هیچ ارزشی برای سخن خود قائل نیستند و از طرف دیگر هیچ اعتمادی به حرف های آن ها نیست.
از نشانه های دیگر منافقان این است که «آنها کافران را به جای مومنان دوست خود انتحاب می کنند. «الذین یتخذون الکافرین اولیاء من دون المومنین(نساء/۱۳۹)این گروه به جای این که به مؤمنین نزدیک شوند همیشه سعی در توسّل به کافرین و بیگانگان دارند البته عواقب این دوستی ها همیشه دامن گیر جامعه ی اسلامی و دیگر مسلمانان بوده است. نمونه های بی شمار آن در سریه ها و غزوه های صدر اسلام تا سقیفه و بعد از آن در جنگ های جمل، صفین و نهروان در آینه ی تاریخ قابل مشاهده است(تاریخ اسلام، منتظر القائم، صص۲۱۶(حضرت امیر(ع) در نهج البلاغه، به وجود جریان نفاق پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) اشاره کرده می فرماید: منافقان پس از رسول خدا بر جای ماندند و با دروغ و تهمت به پیشوایان گمراهی و دعوت کنندگان به آتش نزدیکی جستند» (نهج البلاغه، خطبه ۲۱۰) حضرت در جای دیگر بیعت مردم را این گونه توصیف می کند: «بیعت شما با من، بی اندیشه و بی تدبیر نبود و کار من وشما یکسان نیست. من شما را برای خدا می خواهم و شما من را برای خود می خواهید»(همان، خطبه ۱۳۶)
همین مردم دو چهره اند که اندکی بعد، حضرت، آن ها را شماتت نموده و می فرماید: «امروز مردم از ستم حاکمان خود می ترسند و من از ستم رعیت خویش، خواستم تا برای جهاد بیرون شوید در خانه خزیدید، سخن حق را به گوش شما خواندم، نشنیدید آشکار و نهان خواندم، پاسخ نگفتید، اندرزتان دادم، نپذیرفتید»(همان، خطبه ۹۷)
این مردم دو رو و منافق، کار را به جایی رساندند که حضرت درباره شان می فرماید، «به خدا دوست داشتم خدا میان من و شما جدایی اندازد و مرا به آن که از شما سزاوار تر است ملحق سازد»(همان، خطبه ۱۱۶)
به هر حال شاید بتوان گفت در طول تاریخ، بزرگترین و خطرناک ترین دشمنان چه در مجموعه اعتقادات دینی و مذهبی و چه در ناحیه معاشرت های اجتماعی-سیاسی، دشمن منافقین است که نقابی از دوستی محبت بر چهره زده و لباسی از دوستی ملی گرایی به تن کرده، شعارش، شعار توده های مردم و معتقدان به یک مسلک و روش معلوم باشد، اما در زیر این نقاب و لباس ظاهری، خنجری زهر آلود و کشنده را پنهان کرده باشد و همواره مترصّد فرصتی مناسب، برای عملی کردن مقاصد و اغراض پلید و شوم خود است. زبان گویا و قیافه ی جذابش، باطن خبیث و شیطانی او را از چشم همگان پوشیده داشته و شناسایی آن را مشکل می سازد.(دو چهره گان، سید محمد حسینی، ص ۳۳) خطر منافقین آن قدر مهم و قابل توجه است که خداوند در قران کریم اهمیّت آن را با تاکید بسیار به پیامبر(ص) چنین تذکر می دهد: «هم العدو فاحذرهم قاتلهم الله»(منافقون/۴)خودشان، دشمنند، از آنان بپرهیز، خدا بکشدشان.
برخی از اوصاف منافقین در قرآن کریم
منافق چون با ظاهری دینی با مؤمنان روبه رو می شود، قبل از هر چیز باید او را شناخت؛ از همین رو به برخی از اوصاف آن ها اشاره می شود:
ادعای دروغین ایمان
خداوند متعال می فرماید: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنینَ﴾و گروهی از مردم کسانی هستند که می گویند: «به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده ایم.» در حالی که ایمان ندارند.[۲]
نیرنگ بازی
آنان با خدا و کسانی که ایمان آورده اند سخت نیرنگ می بازند؛ ولی جز خود را فریب نمی دهند، و این را درنمی یابند.
انحصارطلبی
قرآن کریم می فرماید: ﴿یقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدینَةِ لَیخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لکنَّ الْمُنافِقینَ لا یعْلَمُونَ﴾آنها می گویند: «اگر به مدینه بازگردیم، عزیزان ذلیلان را بیرون می کنند!» در حالی که عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است؛ ولی منافقان نمی دانند.[۳]
ترس از مرگ
هنگامی که جهاد بر آنان واجب شد، بر خلاف انتظار، گروهی از ایشان از مردم [مشرکان] ترسیدند، مانند ترس از خدا یا ترسی بیشتر، و گفتند: پروردگارا چرا پیکار را بر ما مقرّر داشتی؟....
زورمداری طبقه گرایی
قرآن می فرماید: ﴿وَ إِذا قیلَ لَهُمْ آمِنُوا کما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ کما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لکنْ لا یعْلَمُونَ﴾و هنگامی که به آنان گفته شود: «همانند(سایر) مردم ایمان بیاورید!» می گویند: «آیا همچون ابلهان ایمان بیاوریم؟!» بدانید اینها همان ابلهانند ولی نمی دانند!.[۴]
سازشکاری با دشمن
ذات باریتعالی می فرماید: ﴿ذلِک بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذینَ کرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطیعُکمْ فی بَعْضِ الْأَمْرِ وَ اللَّهُ یعْلَمُ إِسْرارَهُمْ﴾این به خاطر آن است که آنان به کسانی که نزول وحی الهی را کراهت داشتند گفتند: «ما در بعضی از امور از شما پیروی می کنیم؟» در حالی که خداوند پنهانکاری آنان را می داند.[۵]
کسالت و خودنمایی در عبادت
خداوند متعال در کتاب محکم خود می فرماید: ﴿إِنَّ الْمُنافِقینَ یخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا کسالی یراؤُنَ النَّاسَ وَ لا یذْکرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلیلاً﴾منافقان می خواهند خدا را فریب دهند؛ در حالی که او آنها را فریب می دهد؛ و هنگامی که به نماز برمی خیزند، با کسالت برمی خیزند؛ و در برابر مردم ریا می کنند؛ و خدا را جز اندکی یاد نمی نمایند!.[۶]منافق چون در باطن کافر است و خدا را قبول ندارد، اصلاً به یاد او نخواهد بود؛ چه اندک و چه فراوان. طبق کلام نورانی حضرت امیرموٴمنان (سلام الله علیه) در ذیل همین آیه، منافقان فقط برای دنیا به یاد خدایند و دنیا متاع قلیل است، از این جهت خدا فرمود: ﴿إلاّ قَلیلاً﴾.
تمسخر مؤمنان
کلام الهی در این خصوص می فرماید: ﴿وَ إِذا لَقُوا الَّذینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ﴾و هنگامی که افراد با ایمان را ملاقات می کنند، می گویند: «ما ایمان آورده ایم!» (ولی) هنگامی که با شیطان های خود خلوت می کنند، می گویند: «ما با شمائیم! ما فقط(آنها را) مسخره می کنیم!.[۷]
پیمان شکنی و کذب
ذات اقدس إله می فرماید: ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فی قُلُوبِهِمْ إِلی یوْمِ یلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یکذِبُونَ﴾این عمل، (روح) نفاق را، تا روزی که خدا را ملاقات کنند، در دل هایشان برقرار ساخت. این به خاطر آن است که از پیمان الهی تخلّف جستند؛ و به خاطر آن است که دروغ می گفتند.[۸]
پنهان کاری
قرآن کریم می فرماید: ﴿أَ لَمْ یعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ عَلاَّمُ الْغُیوبِ﴾آیا نمی دانستند که خداوند، اسرار و سخنان درگوشی آنها را می داند؛ و خداوند دانای همه غیب ها(و امور پنهانی) است؟.[۹]
خیانت، حق ناشناسی
در روایات نیز صفات منافقان به وضوح بیان شده و حضرات معصومین این گروه خطرناک را به مسلمانان معرفی نموده اند. امام صادق (سلام الله علیه) فرمود: ثَلَاثٌ مَنْ کنَّ فِیهِ فَهُوَ مُنَافِقٌ وَ إِنْ صَامَ وَ صَلَّی مَنْ إِذَا حَدَّثَ کذَبَ وَ إِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ وَ إِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ سه چیز در هر کسی باشد، او منافق است، گرچه روزه بگیرد و نماز بگزارد؛ کسی که هرگاه سخن بگوید دروغ می گوید و هرگاه وعده دهد، خلف وعده کند و هرگاه امین شمرده شود، خیانت ورزد.[۱۰]
امام صادق (سلام الله علیه) فرمود: سه گروه اند که جز منافق معروف به نفاق، نسبت به آنان بی احترامی نمی کند: ۱. کسی که موی او در اسلام سفید شده باشد. ۲. دانشمند قرآن شناس. ۳. پیشوای دادگر.
عیاشی گری
رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: یا ابْنَ مَسْعُودٍ سَیأْتِی مِنْ بَعْدِی أَقْوَامٌ یأْکلُونَ طَیبَاتِ الطَّعَامِ وَ أَلْوَانَهَا وَ یرْکبُونَ الدَّوَابَّ وَ یتَزَینُونَ بِزِینَةِ الْمَرْأَةِ لِزَوْجِهَا وَ یتَبَرَّجُونَ تَبَرُّجَ النِّسَاءِ وَ زِیهُمْ مِثْلُ زِی الْمُلُوک الْجَبَابِرَةِ هُمْ مُنَافِقُو هَذِهِ الْأُمَّةِ فِی آخِرِ الزَّمَانِ شَارِبُوا الْقَهَوَاتِ لَاعِبُونَ بِالْکعَابِ رَاکبُونَ الشَّهَوَاتِ تَارِکونَ الْجَمَاعَاتِ رَاقِدُونَ عَنِ الْعَتَمَاتِ مُفَرِّطُونَ فِی الْغَدَوَاتِ یقُولُ اللَّهُ تَعَالَی: فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یلْقَوْنَ غَیا رسول گرامی(صلوات الله علیه) فرمود: ای پسر مسعود! پس از من اقوامی خواهند آمد که غذاهای خوب و رنگارنگ می خورند و بر مرکب سوار می شوند در حالی که خود را به آرایش ویژه زنان برای شوهر، می آرایند و همچون زنان جلوه گری می کنند و همانند شاهانِ ستمکار زندگی می کنند؛ آنان منافقان این امّت در آخر الزمان اند که شراب می نوشند و در پی بازی با دوشیزگانند و بر مرکبِ شهوت سوار می شوند و نمازهای جماعت را ترک می گویند و با سهل انگاری از نماز شامگاهان باز می مانند و در خوردن زیاده روی می کنند. خداوند متعال می فرماید: امّا پس از آنان، فرزندان ناشایسته ای روی کار آمدند که نماز را تباه کردند، و از شهوات پیروی نمودند؛ و به زودی(مجازات) گمراهی خود را خواهند دید!.[۱۱]
انزجار قلبی از کردار آنان و توکل به خداوند
امیرمؤمنان علی (صلوات الله علیه) می فرماید: ای کمیل! از منافقان دوری کن و با خائنان همراهی نکن. ای کمیل! از رفتن به درِ خانه ستمکاران و اختلاط با آنان و کسب درآمد از طریق آن ها برحذر باش و از اطاعت آنان و حضور در مجالسشان نیز بپرهیز که این کار موجب خشم خدا بر تو خواهد بود.
ای کمیل! هرگاه ناچار شدی نزد آنان روی پیوسته خدای متعال را به یاد آور و بر او توکّل کن و از شرّ آنان به خدا پناه ببر. نزدشان برو؛ ولی با قلب خود از کردارشان بیزار باش و با صدای بلند خدا را به عظمت یاد کن تا آن ها بشنوند؛ زیرا [در این صورت] هیبت تو در آنان اثر خواهد کرد و از شرّشان در امان خواهی بود. امام صادق (صلوات الله علیه) نیز فرمود: یا إِسْحَاقُ! صَانِعِ الْمُنَافِقَ بِلِسَانِکَ وَ أَخْلِصْ وُدَّکَ لِلْمُؤْمِن ای اسحاق! با منافق تعامل زبانی داشته باش و دوستی ات را برای مؤمن خالص کن.[۱۲]
منافقین از منظر مقام معظم رهبری
و اذا قيا لهم لا تفسدوافي الارض قالوا انما نحن مصلحون، الا انهم هم المفسدون و لكن لايشعرون، واذا قيل لهم آمنوا كما آمن الناس قالوا اَنؤمن كما اَمن السفهاء الا انهم هم السفهاء و لكن لايعلمون)۱۱و ۱۲ و ۱۳/ بقره (و چون به آنان گفته شود در زمين فساد مكنيد گويند: ما همين اصلاح كنندهايم آگاه باشيد كه آنان همين مفسدند و ليكن نميفهمند. و چون به آنان گفته شود ايمان آوريد چنانكه مردم ايمان آوردهاند گويند: آيا ايمان آوريم چنانكه نابخردان ايمان آوردهاند، آگاه باشيد آنان خود نابخردند و ليكن نمي فهمند.
ترسيم چهرهي منافقين
مسأله اصلي در اين آيات، ترسيم چهره منافقن است. و عرض كرديم كه مقصود عمده از منافقين، عبارتست از آن جريان نفاق در جامعه اسلامي، يعني سخن بر سر اين نيست كه كسي ظاهر و باطنش با هم يكي نيست. اين البته يك بيماري است، اما اين آن چيزي نيست كه اين آيات با اين همه توجه و شدت به مقابله با آن برخاسته باشد، بلكه مقصود اينست كه در جامعه يك جريان خصومت و دستگاه توطئهاي زير پوشش دين و زير ظاهر ادعاي ايمان وجود دارد، كه اين آيات، با آن جريان مقابله ميكند و او را ميخواهد افشاء كند، در حقيقت يك گروه دشمني را ميخواهد ترسيم و چهرهنگاري كند. ولذا آيات سيزده گانهاي كه اينجا هست، هر كدام از يك بعد بر شخصيت اين مجموعهي زيانبخش خطرناك يك پرتوي از افشاگري مياندازد و ميافشاند تا مؤمنين اشتباه نكنند و دشمن را بشناسد.
توضیح
در آيه اول كه هفته گذشته خوانديم، صرفاً اين خصوصيت ذكر شده است كه اينها دروغزن و دورو هستند، تا اين احساس را مؤمن پيدا كند كه آن مجموعهي منافق كه غالباً شناخته شده هم نيستند(اگر چه گاهي هم ممكن است جمعي از مؤمنين اينها را شناخته باشند)زير بار نميروند، دروغ ميگويند و منافقند.
پس در آيه اول مقصود اين است كه نشان بدهد اين گروه به سخنشان و ظاهرشان اعتمادي نيست. نگاه نكنيد كه اينها ميگويند ما ايمان آورديم در دل آنها چيز ديگري هست و اين خصوصيت محوري آنها كه دوروئي و دروغزني و نابرابر بودن ظاهر و باطن است و مورد اشاره قرار ميگيرد.
توضیح
و در آيه دوم: خدعهگري آنها و تصميم آنها بر فريب مؤمنين و به تعبير آيه، فريب خدا مورد توجه قرار ميگيرد، فقط اين نيست كه ظاهر و باطنشان يكي نيست، بلكه درصدد فريبزني و خدعه هم هستند، ميخواهند با شما خدعه كنند و اين خدعه چيزي وراي آن دروغزني است. يك وقت يك كسي صرفاً دروغي به شما ميگويد، اما يك وفت هست كه پشت سر اين دروغ يك فتنهاي هست و ميخواهد با خدعه و نيرنگ آن فتنه را تحقق ببخشد و اين چيز بزرگتري است. البته اساس اين خصوصيت دوم بر خصوصيت اول استوار است، يعني دروغزني آنها محور كار است، اما پشت سر اين دروغزني يك خدعهگري وجود دارد كه اين، هشياري بيشتري را ميطلبد، البته آن منافق فردي بعنوان يك خصوصيت فردي، اين دومي را ديگر ندارد و همان ظاهر و باطنش يكي نيست.[۱۳]
جريان نفاق در دوران نظام اسلامي
اينجا من يكبار ديگر مطلبي را كه يكي دو بار گفتم يادآوري ميكنم لااقل، در اين مجموعهي آيات اول سوره بقره، منظور از نفاق فقط آن احساس شخصي ناشي از اختلال رواني او باشد نيست، بلكه منظور جريان نفاق است و جريان نفاق را گفتيم، يعني در درون نظام اسلامي يك مجموعهاي به قصد ضربهزدن و مخالفتكردن و توطئهكردن، زير پوشش حق بجانب بوجود بيايد، بدون اينكه اين شجاعت را داشته باشند كه صريحاً اعلام كنند ما دشمنيم.
مورد ديگر باز براي افساد كه در قرآن به آن اشاره شده، نفوذ در نيروهاي جنگي براي شكستن مقاومت آنهاست. چون جهاد يكي از اساسيترين مسائل يك جامعه انقلابي است كه نميتواند بدون جهاد زندگي كند، يعني جنگهايي را بر او تحميل ميكنند و او مجبور است دفاع كند نسبت به او سوءنيتهايي هست كه مجبور است آمادگي خودش را حفظ كند و مجبور است از ملتهاي مظلومي كه زير سلطهي قدرتهاي شيطاني هستند دفاع كند و به آن قدرتها حمله كند همهي اينها وجوهي براي جهاد اسلامي هستند كه البته جهاد اسلامي هم تدافعي و هم تهاجمي است. پس جهاد يكي از اركان است، و لذا نفوذ در نيروهاي مجاهد في سبيل الله و مبارزه در راه خدا سست كردن و متزلزل كردن پايه جهاد است و همه اينها را كه انواع فساد در جامعه اسلامي و در درون نظام اسلامي است چه كسي انجام ميدهد؟ آيا دشمن با چهره دشمن ممكن است بيايد در داخل جامعه اسلامي اين كارها را انجام بدهد؟ طبيعي است كه نه. پس دشمن در درون نظام اسلامي كساني را در چهره خودي و در باطن بيگانه ميسازد، يا اگر هستند از آنها استفاده ميكند و آنها همان گروه منافقين و همان جريان نفاق در برابر جربان ايمان و در معارضه با جريان ايمان است. حالا چه كسي به اينها ميگويد اين فسادها را نكنيد؟ گفتيم: ممكن است بگوئيم كساني از درون خودشان به آنها خطاب ميكنند و ميگويند اينقدر بدي نكنيد. فرضاً الان در وضع كنوني، آن جمعي كه مصلحت خودشان را در مبارزه با انقلاب و با نظام اسلامي در اين ميبيند كه دشمنان خارجي را به حمله كردن تشويق كنند، يا در دوران جنگ مثلاً: آن گروهي كه لازم ميبيند با انواع و اقسام حيلهها و شيوهها دشمن را نسبت به وضع داخلي ما آگاه كنند كه از اين قبيل داشتيم، يعني كساني در دوران جنگ بودند كه با بيرون مرزها تماس ميگرفتند و وضعيتهايي را كه براي هجوم دشمن به ما مفيد بود در اختيار آنها ميگذاشتند، اخبار را فوراً به آنها ميرساندند، يا فرضاً وقتي تهرام بمباران ميشد و به يك نقطهاي موشك ميخورد كه دشمن محل اصابت آن را نميدانست، اينها ميگفتند فلان جا اصابت كرده تا او هدفش را تصحيح كند و با كارهايي كه دارد وشيوههايي كه دارد نقطهاي را كه ميخواهد هدف قرار بدهد و از اين خيلي نزديكتر و ريزترش را بنده خودم در اوايل جنگ در اهواز ديده بودم اين يك حركتي است كه اين منافق انجام ميدهد و منافق ديگري كه او هم مؤمن نيست و او هم منافق است به اين ميگويد چرا فساد ميكني؟ و چرا كاري مكني كه مثلاً دشمن بتواند شهر ما را و خانه ما را هدف قرار بدهد؟ اينها هر دو منافقند اما در انجام اين كار باهم اتحاد نظر ندارند.[۱۴]
کارنامه منافقین در چند جمله زیر خلاصه میشود:
۱-اولین جرم منافقین، تفسیر انحرافی از اسلام و دروغ بستن به خدا در تعریف دین است. آنها قبل از انقلاب با کمک کفار و مشرکین در تصفیه درون گروهی صدها جوان مبارز را به دلیل پایبندی به دین و مراجع دینی سر به نیست یا به رژیم معرفی کردند.
۲-اخلال در نهضت اسلامی و کمک به لیبرالها در ضربه به خط امام در غائله بنی صدر، دومین جرم آنهاست.
۳-اعلام رسمی مبارزه مسلحانه، ترور علمای بزرگ دین و مسئولین بلندپایه کشور، نام آنها را در شمار مفسدین فی الارض و محاربین، ثبت کرد.
۴-به شهادت رساندن ۱۷ هزار نفر از مردم ایران که به شهدای ترور معروفند، به جرم حمایت از اسلام و امام خمینی و دفاع از جمهوری اسلامی، چهارمین جرم نابخشودنی آنهاست.
۵-پیوستن به دشمن بعثی و ایفای نقش ستون پنجم دشمن در ۸ سال دفاع مقدس، رسواترین جرم منافقین است.
۶-حمله نظامی به ایران بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ به قصد تصرف تهران و سرنگونی نظام با حمایت و پشتیبانی صدام، که آنها را به عنوان مصداق اتمّ محارب قرار داد.
۷-همکاری با ارتش بعث در کشتن هزاران نفر از مردم عراق اعم از کردها و نیز سرکوب قیامهای مردمی در عراق در اوج دیکتاتوری صدام در بغداد.
۸-لو دادن اسرار نظام با نفوذ در سازمانهای دولتی، لشکری و کشوری.
۹-و...
این جماعت روسیاه در روزهای پایان جنگ به اعضای خود در زندانها پیام دادند ما به زودی به ایران حمله میکنیم، همزمان با حمله ما، شما هم در زندانها دست به شورش بزنید. ما شما را آزاد خواهیم کرد، در همان زندان چوبههای دار برای اعدام مسئولین نظام و طرفداران آن برپا میکنیم و... منتظر توزیع سلاح پس از فتح زندان باشید.
پی نوشت ه
[۱] عائض القرنی، ترجمه سید ادریس قیصری
[۲] بقره/ ۸
[۳] منافقون/ ۸
[۴] بقره/ ۱۳
[۵] محمد/ ۲۶
[۶] نساء/ ۱۴۲
[۷] بقره/ ۱۴
[۸] توبه/ ۷۷
[۹] توبه/ ۷۸
[۱۰] تحف العقول، ص۳۱۵
[۱۱] مکارم الاخلاق، ص ۴۴۹). (سوره مریم، ۵۹)
[۱۲] من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۴۰۴
[۱۳] پایگاه حفظ آثار و نشر دفتر مقام رهبری
[۱۴] همان.
حبّ دنیا در قرآن
یكی از ریشه های «حرص» دلباختگی و دلدادگی در برابر زرق و برق دنیاست. هنگامی كه آتش سوزان این عشق در درون جان انسان زبانه می كشد او را به سوی حرص و ولع نسبت به مواهب دنیای مادّی می كشاند، مانند: سایر عشّاق بی قرار كه فارغ از هرگونه فكر منطقی پیوسته دست و پا می زنند و روز به روز خود را در این لجن زار آلوده تر می سازند.
به همین دلیل قرآن مجید برای خشكانیدن ریشه ی حرص و ولع به سراغ حبّ دنیای افراطی و یا به تعبیر دیگر «دنیاپرستی» می رود و با تعبیرات گوناگون قدر و قیمت مواهب دنیا را در نظرها می شكند تا عاشقان بی قرار دنیا به خود آیند و حریصانه به دنبال آن نشتابند و همه ی ارزش ها را به خاطر وصول به آن زیر پا نگذارند.
با این اشاره به قرآن مجید باز می گردیم و تعبیرات دقیق و حساب شده قرآن را در این زمینه بررسی می كنیم.
۱. قرآن در موارد متعدّدی زندگی دنیا را نوعی بازیچه ی كودكانه و سهو و سرگرمی می شمرد، می فرماید:
«وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ...؛ زندگی دنیا چیزی جز بازی و سرگرمی نیست.»[۱]
در جای دیگر می فرماید: «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ...؛ بدانید زندگی دنیا فقط بازی و سرگرمی و تجمّل پرستی و فخرفروشی در میان شما و افزون طلبی در اموال و فرزندان است.»[۲]
در حقیقت دنیاپرستان را به كودكانی تشبیه می كند كه از همه چیز غافل و بی خبرند و تنها به سرگرمی و بازی مشغولند و حتّی خطراتی را كه در یك قدمی آنها وجود دارد نمی بیند!
بعضی از مفسّران زندگی انسان را (از كودكی تا چهل سالگی) به پنج دوران تقسیم كرده اند و برای هر دورانی مدّت هشت سال قائلند و می گویند: هشت سال به بازی مشغول است، هشت سال به لهو و سرگرمی، هشت سال در بحبوبه ی جوانی به سراغ زینت و زیبایی می رود، هشت سال به تفاخر و فخرفروشی می پردازد و بالاخره در هشت سال آخر به دنبال تكاثر و افزون طلبی در اموال و نیروها می رود و در اینجا شخصیت انسان تثبیت می شود و این حالت تا آخر عمر ممكن است باقی بماند و در نتیجه مجالی برای دنیاپرستان جهت اندیشیدن به حیات معنوی در ارزش های جاودانی باقی نماند.
۲. در آیات دیگری زندگی دنیا سرمایه ی «فریب و غرور» شمرده شده است، می فرماید:
«وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ...؛ زندگی دنیا چیزی جز سرمایه ی فریب نیست!»[۳]
در جای دیگر می فرماید: «فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ لا یغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ...؛ پس مبادا زندگی دنیا شما را بفریبد و مبادا (شیطان) فریبكار شما را به (كَرَم) خدا مغرور سازد و فریب دهد!»[۴]
این تعبیرات نشان می دهد كه زرق و برق دنیای فریبنده یكی از موانع مهم بر سر راه تكامل معنوی انسان است كه تا این مانع را پشت سر ننهد راه به جایی نمی برد.
زندگی دنیا همچون سرایی است كه تشنه كامان را در بیابان سوزان تعلّقات مادّی به سوی خود فرا می خواند، امّا هنگامی كه نزد آن می آیند چیزی كه عطش را فرو نشاند پیدا نیست، بلكه دویدن در این بیابان سوزان آنها را تشنه تر می كند، باز سراب را در فاصله ی دیگری جلو خود می بینند و به گمان اینكه آنجا آب است و به سوی آن می شتابند و باز هم تشنه تر و تشنه تر می شوند تا هلاك گردند.
بسیارند كسانی كه سالها به سوی دنیا دویده اند، هنگامی كه به آن رسیده اند، صریحاً اعلام می كنند نه تنها گمشده ی خود را (یعنی آرامش و آسایش را) پیدا نكرده اند، بلكه «شهد» آن را با «شرنگ» و «گل» آن را با «خار» همراه دیده اند، غالباً به جای آرامش، نگرانی ها و اضطراب های آنها برای حفظ آنچه دارند چندین برابر شده است!
۳. گروه دیگری از آیات از این حقیقت پرده برمی دارد كه مجذوب شدن به زرق و برق دنیا انسان را از آخرت غافل می كند؛ یعنی شغل شاغل و همّ واحد آنها می شود و تمام توجّه آنان را به سوی خود جلب می كند.
می فرماید: «یعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ؛ آنها تنها ظاهری از زندگی دنیا را می دانند و از آخرت غافلند!»[۵]
آنها حتّی زندگی دنیا را نشناخته اند و به جای اینكه آن را مزرعه ی آخرت و قنطره و گذرگاهی برای نیل به مقامات معنوی و میدانی برای ورزیدگی و تمرین جهت به دست آوردن فضایل اخلاقی بشناسند آن را به عنوان هدف نهایی و مطلوب حقیقی و معبود واقعی خود شناخته اند و طبیعی است كه چنین افرادی از آخرت غافل می شوند.
در جای دیگر می فرماید: «أرَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الآخِرَةِ؛ آیا به زندگی دنیا به جای آخرت راضی شده اید؟!» سپس می افزاید: «فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الآخِرَةِ إِلاَّ قَلِیلٌ؛ با اینكه متاع زندگی دنیا در برابر آخرت چیز اندكی بیش نیست.»[۶]
آری افراد كم ظرفیت و هوس باز، چنان دنیای كوچك و ناپایدار در نظرشان بزرگ جلوه می كند كه حیات جاویدان و ابدی را كه مملوّ از مواهب الهی است به فراموشی می سپارند.
۴. در بخش دیگری از آیات، دنیا به عنوان «عَرَض» (بر وزن غَرَض) به معنی وجود بی ثبات و زوال پذیر تعبیر شده است، از جمله می فرماید: «... تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِیرَةٌ...؛ شما سرمایه ی زوال پذیر دنیا را طلب می كنید در حالی كه نزد خداوند غنیمت های فراوانی برای شما (در سرای آخرت) است».[۷]
در جای دیگر خطاب به اصحاب پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ می فرماید: «شما متاع ناپایدار دنیا را می خواهید ولی خداوند سرای دیگر را برای شما می خواهد»، (...تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یرِیدُ الآخِرَةَ...)[۸]
در آیات دیگری نیز همین گونه تعبیر دیده می شود كه نشان می دهد گروهی از مسلمانان یا غیر مسلمین به خاطر حرص در جمع آوری متاع زوال پذیر و ناپایدار دنیا از پرداختن به مواهب پایدار الهی در سرای دیگر و ارزش های والای انسانی و مقام قرب به خدا باز می مانند. آری نعمت حقیقی زوال ناپذیر نزد اوست و باقی همه «عرض» و «عارضی» و زوال پذیر است.
این تعبیر هشداری است به همه ی دنیاپرستان كه مراقب باشند سرمایه های عظیم انسانی خود را فدای امور زوال پذیر نكنند.
۵. در بخش دیگری از آیات، از مواهب مادّی دنیا تعبیر به «زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» شده است.[۹]
تعبیراتی مشابه آن در آیات دیگر آمده است، مانند: «مَنْ كانَ یرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها نُوَفِّ إِلَیهِمْ أَعْمالَهُمْ فِیها وَ هُمْ فِیها لا یبْخَسُونَ؛ كسانی كه زندگی دنیا و زینت آن را بخواهند، (نتیجه ی) اعمالشان را در همین دنیا به طور كامل به آنها می دهیم و چیزی از آنها كم و كاست نخواهد شد (ولی در آخرت بهره ای نخواهند داشت)».[۱۰]
در جای دیگر خطاب به زنان پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ می فرماید: «یا أَیهَا النَّبِی قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها فَتَعالَینَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِیلاً؛ ای پیامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگی دنیا و زرق و برق آن را می خواهید بیایید با هدیه ای شما را بهره مند سازم و به طرز نیكویی رها سازم! (تا بتوانید به مقصد خود برسید)».[۱۱]
این تعبیرات به خوبی نشان می دهد كه این زرق و برق تنها زیور و زینتی است برای حیات دنیای مادّی. بدیهی است هرگز در مورد امور حیاتی و سرنوشت ساز تعبیر به زینت نمی شود آن هم زینت «حیات دنیا» كه به معنی زندگی پست است.
شایان توجّه اینكه: حتّی زینت بودن آن هم در آیات دیگر زیر سؤال رفته است و تعبیر به «زُینَ» شده كه نشان می دهد یك زینت مصنوعی و خیالی و پنداری است، نه یك زینت واقعی و حقیقی.
مثلاً در سوره ی بقره آیه ی ۲۱۲ می خوانیم: «زُینَ لِلَّذِینَ كَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا...؛ زندگی دنیا برای كافران زینت داده شده است»!
و در سوره ی آل عمران آیه ی ۱۴ می فرماید: «زُینَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ...؛ محبّت امور مادّی از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و... در نظر مردم زینت داده شده است!»
این تعبیرات و تعبیرات مشابه آن نشان می دهد كه حتّی زینت بودن این امور، جنبه ی پنداری و خیالی دارد و گرفتاران آنها در واقع گرفتار خیال و پندار خویشند.
در اینجا سؤال مهمّی مطرح است: چرا خداوند این امور را در نظرها زینت داده؟! به یقین برای آزمایش انسان ها و تربیت و پرورش آنهاست؛ زیرا هنگامی كه این اشیای زینتی جالب و دلربا را كه غالباً با گناه و حرام آلوده است به خاطر خدا رها می كند، نهال ایمان و تقوا در وجود آنها بارور می شود و گرنه صرف نظر كردن از اشیای غیر جالب افتخاری محسوب نمی شود.
به تعبیر دقیق تر تمایلات افسارگسیخته ی درونی و هوا و هوس های سركش، امور مادّی و گناه آلود را در نظر انسان جلوه می دهد، بنابراین زینت بودنش از درون انسان می جوشد و اگر به خدا نسبت داده شده است به خاطر آن است كه خداوند چنین اثری را در آن تمایلات و هوس های سركش آفریده و اگر در بعضی از آیات به شیطان نسبت داده شده، مانند «... وَ زَینَ لَهُمُ الشَّیطانُ أَعْمالَهُمْ...؛ شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داد»[۱۲] نیز به خاطر همین است كه این تزیین از یك نظر كار خداست چرا كه اثر هر چیزی از اوست و از نظر دیگر كار هوس های درونی است و از دیدگاه سوم كار شیطان است (دقّت كنید).
به هر حال از مجموعه ی آیات بالا به دست می آید كه حبّ دنیا هرگاه به صورت افراطی در آید انسان را به بیگانگی از خدا می كشاند.
پی نوشت ها:
[۱] . انعام، ۳۲.
[۲] . حدید، ۲۰.
[۳] . آل عمران، ۱۸۵.
[۴] . لقمان، ۳۳.
[۵] . روم، ۷.
[۶] . توبه، ۳۸.
[۷] . نساء، ۹۴.
[۸] . انفال، ۶۷.
[۹] . كهف، ۴۶ و ۲۸.
[۱۰] . هود، ۱۵.
[۱۱] . احزاب، ۲۸.
[۱۲] . نمل، ۲۴.
نویسنده : آیت الله مكارم شیرازی- اخلاق در قرآن, ج۲
حسد از دیدگاه قرآن و روانشناسی
قرآن کتاب دینی و هدایت است، و برای دست یابی به رشد شخصیت و خودشناسی بهترین راه را نشان می دهد؛زیرا انسان تنها موجودی است که از دو بعد مادی و غیر مادی شکل گرفته است.
به این آیه شریفه توجه کنید:
«یا ایها النّاس قد جائتکم موعظة من ربّکم …؛ای مردم نامه ای (قرآن) که همه پند و اندرز و شفای دلهای شما و هدایت و رحمت برای مؤمنان است،از جانب خدا برای نجات شما آمد».(سوره یونس،آیه ۵۷)
همچنین آیات:(۸۹ /نمل ـ ۱۵۱/بقره ـ ۲/ جمعه ـ ۲۰/عنکبوت) و آیاتی از این قبیل.
قرآن کریم فطرت وجودی انسان و حالات گوناگون روان او را متذکر شده و علل انحراف و بیماری،و همچنین راه های تهذیب و تربیت و معالجه روان انسان را به طور جامع نشان می دهد و در هماهنگ کردن شخصیت و تکامل و ایجاد بهداشت روانی ما تأثیر بسزایی دارد.
یکی از این انفعال های روانی که معمولاً غالب مردم دچار آن هستند حسد است.
حسد را علمای اخلاق این گونه تعریف کرده اند:
حسادت،تمنای سلب نعمت است از دیگری که به صلاح او باشد،یعنی حسود دوست دارد نعمت ها از طرف مقابل گرفته شود،خواه آن نعمت به حسود برسد! یا نرسد.
حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) در این باره می فرماید:«منشأ و ریشه رذایل حسادت است».۱
البته یک حالتی هم نزدیک به حسادت وجود دارد، که پسندیده و مایه ترقّی و پیشرفت است،و آن حالت غبطه است.
امام صادق(ع) می فرمایند:«به راستی مؤمن غبطه می خورد،ولی حسادت نمی ورزد اما منافق حسادت می ورزد و غبطه نمی خورد».۲
راستی می دانید نخستین حسدی که از سوی انسان در روی زمین صورت گرفت چه زمانی بود؟ که بود؟برای چه بود؟ و نتیجه اش چه شد؟
آری،نخستین حسد،حسادت قابیل نسبت به برادرش هابیل بود،آن هم به جهت اینکه خداوند قربانی هابیل را پذیرفت ولی قربانی قابیل را نپذیرفت،و این موضوع برای قابیل انگیزه ای برای کشتن برادرش شد.به این آیه شریفه توجه کنید:«و اتل نبأ ابنی آدم بالحقّ اذا قرّباً قرباناً…».(سوره مائده،آیه ۲۷)
در این آیه کریمه داستان حسادت قابیل نسبت به هابیل بیان شده است.نوجوانان و جوانان عزیز در قرآن نمونه هایی از این قبیل ذکر شده است.مانند:داستان برادران یوسف،پسر نوح، هابیل و قابیل و داستان های عبرت آموز دیگر.
عزیزان،ما نمی دانیم چه نعمتی به صلاح هست یا نه،پس به جای تقویت حسّ حسادت،برای جبران کاستی ها و بالا بردن توانایی های خود تلاش کنیم.
نشانه های حسد
۱.ناراحتی از رسیدن نعمت به دیگری،بدون نشان دادن عکس العمل.
۲.غیبت و عیب جویی.
۳.دشمنی،عداوت و کارشکنی.
۴.بی مهری یا قطع رابطه از شخص،و پنهان کردن صفات برجسته او به طوری که حتی نمی خواهد سخنی از او بشنود.
آثار حسد
الف: آثار اجتماعی
۱.نابسامانی های اجتماعی
حسود تمام یا بیشتر نیرو و انرژی بدنی و فکری خود را صرف حسادت می کند، لذا این کار منشأ نابسامانی های اجتماعی است.
قرآن مجید می فرماید:و کسانی که بعد از آنها آمدند،می گویند:پروردگارا ما و برادرانمان را که در ایمان به ما پیشی گرفتند بیامرز و در دلهایمان کینه و حسدی نسبت به مؤمنان قرار مده…(سوره حشر،آیه ۱۰)
۲.قتلها و جنایت ها:چنان که در داستان هابیل و قابیل ملاحظه کردید.
۳.از بین رفتن دوستی ها.
۴.عقب ماندگی اجتماعی؛اشخاص حسود و تنگ نظر می کوشند دیگران را به عقب بکشند.
۵.هرج و مرج،پیامبر اکرم(ص) حسد را به بیماری بزرگ امت ها تشبیه کرده و می فرمایند:«…در اثر اختلاف و نفاق و حسد نسبت به یکدیگر،سرانجام به ظلم و ستم و سپس به هرج و مرج مبتلا می شوند».۳
ب: آثار معنوی حسد
۱.نابود کننده ایمان، ۲.آفت دین، ۳.نابود کننده نیکی ها، ۴.رسیدن به کفر و تفکرات کفر آمیز، ۵.غیبت، ۶. حسرت زیاد،(گناه زیاد)، ۷.حجاب ضخیمی در برابر شناخت حقایق می افکند، ۸.مانع رشد و تعالی ـ روحی فکری،معنوی خانوادگی و اجتماعی می گردد.
ج: آثار جسمانی حسد
افراد حسود معمولاً افرادی رنجور،حساس،عصبی،پرخاشگر و افسرده می باشند.دستگاه های مختلف بدن تحت تأثیر این حالت روحی دچار بیماری می گردد.
حضرت علی(ع) می فرماید:«شگفتا که حسودان از سلامتی خود غافل مانده اند».۴
د: آثار اخروی حسد
۱.بدون حساب به جهنم می رود، ۲.بدبختی و شقاوت دنیا و آخرت
برخی از ویژگی های حسود
۱.دشمن خیر و طالب شر است، ۲.خواهان زوال نعمت از دیگران،۳.به بدی گرایش دارد، ۴.منافق است، ۵.غیبت،شماتت و تملّق می کند،قرآن کریم می فرماید:«انّ تصبک حسنة تسؤهم و إن تصبک مصیبة…».(سوره توبه،آیه ۵۰) ، ۶.در حال خوشی دیگران غمگین است، ۷.رفیق بدی است،۸.دشمن نعمت های خدا است، ۹.به خود ظلم می کند،۱۰.زود عصبانی می شود.
پی نوشتها
۱.غررالحکم،۵۲۴۲.
۲.اصول کافی،۲،۳۰۷.
۳.المحجة البیضاء،۵،۳۲۶.
۴.غررالحکم،۱۸۰۳.
آزمون منتظران در دوران غیبت
امام کاظم علیه السلام در روایتی، غیبت امام زمان (عج) را وسیله ای برای آزمون بندگان عنوان کردهاند.
امام کاظم علیه السلام:
یا بُنَیَّ إِنَّمَا هِیَ مِحْنَةٌ مِنَ اَللَّهِ اِمْتَحَنَ بِهَا خَلْقَهُ
فرزندم، (غیبت قائم) یک آزمون الهی است که به وسیلهی آن بندگانش را میآزماید.
الغیبة (للطوسی)، جلد ۱، صفحه ۱۶۶
شیوههای تربیتی و اصلاحی پیامبر (ص) در جامعه
شیوهشناسی رفتار پیامبر
یکی از نکاتی که در زندگی پیامبر اکرم (ص) قابل توجه و تأمل است شیوهشناسی کار پیامبر (ص) است؛ اینکه حضرت با چه روش و شیوهای توانست جامعه عرب را متحول کند؟ اخلاق جاهلی را از میان آن جامعه ریشهکن کند؟ جامعهای که از نظر اخلاق، اعتقادات و آداب اجتماعی به تعبیر قرآن در پرتگاه آتش بود. شما نگاه کنید بیش از ده مورد، قرآن از بتهای مشرکین اسم برده که پنج موردش فقط در سوره نوح آیه ۲۳ است؛ بت سُواع ، یعوق ، یغوث ، نسر و وَدّ بود. در طائف بت لات بود، در بین مسیر مدینه و مکه بت منات بود، در خارج مدینه و مکه در بعضی از قبائل بت عزی بود، در خود مسجدالحرام بت هُبَلبود، یک بت مرد در صفا بود و یک بت زن (مجسمه زن) در مروه بود که بین اینها طواف میکردند. گاهی نامشان را عبد منات، عبدالعزی، به بندگی این بتها میگذاشتند.
این وضعیت اعتقادی در جامعه جاهلی از نظر اخلاق، فخرفروشی، لجاجت، تکاثر و... بود. وقتی که اعمال حج تمام میشد میآمدند در منا دور هم مینشستند، فخر میفروختند من چه دارم، تو چه داری، فلانی از ماست، به شخصیتهای هم، به اموال هم، به گذشته هم، به جنگها و درگیریهای هم، حتى اوصاف زنهایشان را برای هم بیان میکردند و به این صفات افتخار میکردند. خداوند در قرآن کریم فرمود: وقتی مناسک تمام میشود «فَإِذَا قَضَیْتُم مَّنَاسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ» در منی یاد خدا کنید. منی که جای فخرفروشی، منیّت، غرور و من چه دارم و تو چه داری نیست! جامعه اعراب جاهلی دهجور ازدواج داشتند. ازدواج شغار ، ازدواجهای دیگر، مهریه زن را ازدواج دخترشان تعیین میکردند؛ مثلاً دخترش را به آن میداد به جای مهریه میگفت تو هم دخترت را به من بده. ازدواجهای بیحصر و بیحد، بدون ملاک، بدون مبنا و بدون حق رأی به زن در جامعه حاکم بود.
پیامبر (ص) فرمود: هیچ پیغمبری به اندازه من اذیت نشد. مرحوم علامه تهرانی در کتاب مهر تابان ، میفرماید: بعضی از انبیاء را داخل دیگ انداختهاند و سوزاندهاند، بعضی از انبیاء را وسط درخت گذاشتهاند و اره کردهاند، بعضی از انبیاء را در چاه انداختهاند و در چاه را بستهاند، مثل اصحاب رسّ که پیامبرشان را داخل چاه انداختند، ولی در عین حال رسول خدا (ص) میفرماید: هیچ پیغمبری به اندازه من اذیت نشد؛ این شکنجههای جسمی پیامبران سابق شاید بیشتر از رسول خدا (ص) بود. خود همین شکنجه است که یککسی با آن مقام، عظمت، علم و با آن تعلیمی که خدا به او داده حالا باید بنشیند نزد آدمی که هیچ تشخیصی ندارد و غرق در اخلاق جاهلی است با او صحبت کند. هیچوقت پیغمبر (ص) با کُنه عقل خودش با مردم سخن نگفت چون متوجه نمیشدند. این خیلی زحمت میخواهد، خود همین شکنجه روحی است یک کسی حرف بزند، سخنرانی کند و مردم مطالبش را مسخره کنند، پنبه در گوش بگذارند و نوک انگشتشان را در گوش کنند که نشنوند.
شاید معنای «ما اُوذِیتْ» این بوده که پیغمبر میدید اینقدر برای اسلام زحمت میکشید، اینقدر راجع به اهلبیتش سفارش میکند، امّا نگاهش به حسین (ع) که میافتاد به یاد حادثه کربلا و شهادت او میافتاد، نگاهش به امیرالمؤمنین (ع) که میافتاد به یاد خانهنشینی او میافتاد، نگاهش به حضرت زهرا (س) میافتاد به یاد حوادث بیت میافتاد، شاید یک معنای «ما اُوذِیتْ» این باشد؛ چون گاهی هم میفرمود «ما لی و لیزید» نگاهش به حسین میافتاد و میفرمود: یزید با حسین ما چه کار داری؟ گاهی به صورت حضرت زهرا (س) نگاه میکرد، گریه میکرد و همچنین شکنجه جسمی پیامبر (ص) هم میتواند باشد؛ «ما اُوذِیتْ» هم اذیت جسمی دید، هم اذیت روحی دید و هم اذیت از پیشبینی وضعیت آینده دید.
عزیزان! اگر شیوه نباشد نمیشود این جامعه را عوض کرد. یک جامعه با آن وسعت بتپرستی، با آن وسعت اخلاق ناپسند «وَ کُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ» با آن وضعیت روابط اجتماعی و اقتصادی ناصحیح که هرکس صبح زودتر از خواب بلند میشد کدخدا بود! نه حکومت خاصی و نه مدیریت خاصی دارد، چطور پیامبر (ص) در این جامعه تحول ایجاد کرد. این، آن چیزی است که ضرورت این بحثی را که من گفتم ایجاب میکند؛ یعنی شیوهشناسی رسول خدا (ص).
من در یادداشتهایم ده دوازده روش را ذکر کردهام که حالا همهاش را نمیتوانم بگویم. یکوقتی هم به یکی از عزیزان این موضوع را دادم و پایاننامه کرد که شیوههای تربیتی و اصلاحی پیامبر چه بود؟ واقعاً هم جای یک کار تحقیقی چند رساله ارشد و دکتری است که رویش کار شود. هر شیوهاش جای یک کار مستقل دارد. حالا من چند موردش را برای شما امروز اشاره میکنم.
شیوههای تربیتی و اصلاحی پیامبر
۱. بشارت و انذار
یکی از شیوههای پیامبر گرامی اسلام (ص) شیوه بشارت و انذار بود که مکرر قرآن روی این تأکید دارد «إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذِیرًا»
در مسائل تربیتی میگویند محبت زیادی، توقع میآورد. بچههایی که در کودکی محبت شدید غیرمنطقی میبینند، بزرگ که میشوند، میبینید که با اینکه زن و بچه دارد پدرش را اذیت میکند و توقع دارد، هنوز به برادرش حسادت میورزد، هنوز به خواهرش حسادت میورزد، هنوز از مادر پیرش توقع دارد که برخوردش همان برخورد سیسال قبل باشد. همانطورکه محبت زیاد توقع میآورد، ملامت زیاد هم لجاجت میآورد. اینهایی که بچهها را مرتب مقایسه میکنند پسرخالهات قبول شد تو ماندی، او کار دارد تو بیکاری، او موفقیت کسب کرد تو ناموفقی، این باعث لجاجت میشود. اینها روشهای تربیتی است که در روایات ما آمده است. علی (ع) فرمود: «اَلْإِفْرَاطُ فِی الْمَلَامَةِ یُشِبُّ نِیرَانَ اللَّجَاجَةِ»، افراط در ملامت - نه اصلش، اصلش لازم است، گاهی باید ملامت بشود - لجاجت میآورد؛ لذا یک پدر در روش تربیتی گاهی باید تشویق کند و گاهی تنبیه و گاهی هم باید تذکر داشته باشد.
یک بچه دو ساله ببیند وقتی سلام میکند برایش کادو میخرید، هدیه میخرید و وقتی یک حرف ناپسندی میگوید دیگر به او محل نمیدهی و با او حرف نمیزنی و بفهمد چون سلام کرد او در آغوش میگیرید و چون حرف ناپسند زد به او کممحلی میکنید این باعث میشود قبح و حسن واژهها را بداند و آنها را بیاموزد. این شیوه پیغمبر اکرم (ص) بود. واقعاً بعضی از اعراب نمیدانستند بتپرستی اینقدر بد است، نمیدانستند این ازدواج این آثار منفی را دارد؛ این تعبیر قرآن است «زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنًا» اصلاً کار نیک و پسندیده میدیدند. «زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلَادِهِمْ» اصلاً کشتن بچه یک فرهنگ شده بود، قتل اولاد یک شیوه عادی شده بود. یک متد شده بود، «ازلام » که یک نوع قماربازی در بین اینها بود یک بازی عادی شده بود. چطور میشود با این همه مواردی که ذکر شد مبارزه کرد؟ هم روش بشارت میخواهد و هم روش انذار. این یکی از شیوهها بود.
نمونهای از رفتار تشویقکننده
جوانی داشت نماز میخواند بعد از نماز دعای قشنگی کرد، رسول خدا (ص) صدایش زد، فرمود: «مَرْحَباً بِکَ، لِحُسْنِ ثَنَائِکَ» بارکالله چقدر قشنگ دعا میخوانی. خیلی مهم است برای یک جوان، فردی که در اجتماع مطرح است احوالی از او بپرسد این تا آخر عمرش دیگر یادش نمیرود. شما دیدید! بعضیها میگویند آقا! فلان مرجع جواب سلام مرا داد یا مثلاً به فلان شخصیت نامهای نوشتم زیرش یک کلمه جواب داد. همینکه پیامبر (ص) صدایش زد؛ جوان! بیا. جوان آمد و پیامبر فرمود: «مَرْحَباً بِکَ، لِحُسْنِ ثَنَائِکَ» بارکالله با این طرز دعاکردنت، این دیگر دعاخوان میشود، این دعاخواندن برایش یک فرهنگ میشود؛ چون تشویق شد.
جعفر بن ابیطالب سالها حبشه بود، وقتی برگشت رسول خدا (ص) با آموزش نماز جعفر بهعنوان یک هدیه او را تشویق کرد و ماندگار شد. این روش است گاهی هم نه، روش انذار است، گاهی هم برخورد؛ باید برخورد شدید باشد، قاطعیت باشد طرف بداند خوب را از بد تشخیص بدهد.
۲. یادآوری نعمتها
شیوه دوم رسول خدا (ص) یادآوری نعمت بود. یادکردن از نعمت انسان را متحول میکند. شما یک وقت قبرستان میروید، مثلاً تشییع جنازه جوانی، تا چندروز قدر سلامتیمان را میدانیم، قدر عمرمان را میدانیم. یکوقتی من تهران، بهشت زهرا رفته بودم آنجا خیلی جنازه میآوردند و میشویند، تا یکهفتهای حال عادی نداشتم؛ یعنی انسان وقتی همینقدر که میایستد و صحنه شستوشوی این میت و صحنه دفن را میبیند، تأثیر عجیبی میگذارد. بخش دیالیز دارد، بخش سرطانیها دارد، بخش عقبافتادههای ذهنی سری بزنیم. این سر زدن باعث میشود شاکر نعمات خداوند باشیم. دوستی دارم که سرطان گرفته است - خدا همه مریضها را خصوصاً ایشان را هم شفا بدهد - جوان است، دو تا بچه دارد، یکمقداری همیشه از شغل و وضع مالیاش و... گله میکرد، هم درآمدش کم بود و هم یک زندگی سادهای داشت، ولی خوب خودش بود بههرحال زندگی میکرد، سرطان ریه گرفته است. میگفت: فلانی هردفعه شیمیدرمانی میروم ۷۵۰ هزار تومان است یک ماشین داشتم فروختم پولش را گذاشتم، هردفعه مبلغی میدهم برای این شیمیدرمانی در تهران و جواب هم نمیگیرم یعنی دیگر کار شدید شده است. میگفت کاش به همان وضعیت برگردم، حتی از آن وضعیت قبلی هم فقیرتر امّا سالم باشم، درد نکشم. امام سجاد (ع) فرمود: خداوند به حضرت موسی وحی کرد موسی من را پیش بندههایم محبوب کن! حضرت موسی عرض کرد: چگونه؟ خطاب شد نعمتهای مرا یادآوری کن.
نبی مکرم اسلام (ص) فرمود: کسانی وارد صحرای محشر میشوند که انبیاء و اولیاء به اینها نگاه میکنند، غبطه میخورند - روایت عجیبی است - شخصی میگوید سؤال کردم یا رسولالله! اینها چه کسانی هستند؟ فرمود: اینها کسانیاند که عبادت خدا را پیش مردم با عملکرد، با سخن و با قلمشان محبوب کردند.
پیامبر (ص) غنایم حُنین را تقسیم کرد - جنگ حنین اولین جنگ بعد از فتح مکه است - مسلمانها در این جنگ دو دسته بودند، مدینهایها و مکهایها، مکهایها تازهمسلمان بودند مثل ابوسفیان؛ تا دیروز در جبهه کفر بوده حالا مسلمان شده و به جبهه اسلام آمده است، از روی عقیده هم خیلیهایشان نیامده بودند. پیغمبر اکرم (ص) در این جنگ نوشتهاند فقط ششهزار شتر و گوسفند غنیمت گرفتند؛ بنابراین به هرنفری تعدادی شتر داد و به بعضی از مردم مکه که به اصحاب نعم معروفند هرکدام صد شتر داد که اینها هم یکمقدار به اسلام جذب شوند ولی به مردم مدینه غنیمت نداد یا کم داد. یکمقدار به اینها برخورد، گفتند: ما پیغمبر را یاری کردیم، ما به او در جنگها کمک کردیم، در جنگ خندق ما بودیم، در جنگ احد ما بودیم، در جنگ بدر ما بودیم؛ حالا اینها سروکلهشان پیدا شد، حضرت غنائم را بین اینها تقسیم کرد، سروصدا در لشکر بلند شد، میرفت که به یک غائله تبدیل شود.
عزیزان! مدیریت، خودش را در بحران نشان میدهد، همهجا که آرام باشد مدیریت کردن کاری ندارد، مدیریت مدیر یعنی مدیر بحران. حضرت آمد وسط اینها ایستاد و فرمود: شنیدهام معترضید، آیا شما یادتان رفته با هم دعوا داشتید من آمدم مدینه دعواهایتان تمام شد؟ اوس و خزرج چقدر با هم درگیر بودید؟ شما فراموش کردید اسلام را نداشتید من اسلام را به شما عرضه کردم مسلمان شدید؟ شما در ضعف بودید قدرت پیدا کردید، چنین بودید و چنان شدید، یکییکی حضرت نعمتها را یادآوری کرد؛ بعد فرمود: البته شما هم میتوانید جواب بدهید بگویید یا رسولالله! خانه نداشتی به تو خانه دادیم، مسجد نداشتی برایت مسجد ساختیم، یار نداشتی یاریت کردیم، شبانه از مکه آمدی مدینه، دورت را گرفتیم، بالاخره ما کمک کردیم، حالا حضرت دارد اینها را هی تحریک عاطفه میکند و آنها اشک میریزند؛ حضرت اول از آن طرف وارد شد بعد از این طرف، خوب که آرام شدند، فرمود: حالا شما غنیمت میخواهید یا پیغمبر میخواهید؟ غنیمت مال دنیا است امّا پیامبر برای همیشه ماندگار است. خداوند در قرآن میفرماید: «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقَى» گفتند: نه یا رسولالله! غنیمت میخواهیم چهکار؟ ما شما را میخواهیم فرمود: من با شما به مدینه برمیگردم، مکه شهر من است امّا من نمیمانم. خیلی خوشحال شدند، گفتند: شما بیایید شهر ما همین بس است؛ پیامبر (ص) فرمود: جنازه من در شهر شما دفن میشود. غائله را خواباند، این شیوه یادآوری نعمت و روش تذکر نعمتهاست.
٣. بیدارکردن وجدانها
شیوه سوم رسول خدا (ص) بیداری وجدان بود؛ البته بحث است بین آقایان که وجدان چیست؟ مرحوم آقای محمدتقی جعفری یک کتاب اصلاً تحت این عنوان دارد. بعضی معاصرین هم وجدان را نیروی مستقلی نمیدانند، میگویند وجدان همان عقل است؛ چیزی به نام وجدان بهعنوان یک نیروی مستقل نداریم؛ همان عقل انسان است که یکی از کارکردهایش این است که انسان را به خودش وامیدارد، اسم این را وجدان میگذاریم ولی مرحوم شهید مطهری (ره) در کتابش روی وجدان بحث دارد. حالا وجدان شاید شاخهای از همان ندای فطری انسان باشد، قرآن کریم هم نفس لوامه دارد. بحث «نفس لوامه» را بعضیها به وجدان معنا کردهاند؛ حالا معنی این باشد یا نباشد، مستقل بحث علمیاش را نمیخواهم بکنم؛ ولی یک خصوصیت انسان این است، اگر او را به بعضی از چیزها ارجاع بدهی، به خودش میآید؛ ببینید! انسان ویژگیاش این است؛ چون انسان شعور دارد. «فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ» ما به این وجدان میگوییم؛ اینی که طرف را به خودش برگردانی.
حضرت ابراهیم (ع) وقتی که بتها را شکست تبر را روی دوش بت بزرگتر گذاشت، آمدند به حضرت ابراهیم (ع) عرض کردند کار چه کسی بوده است؟ فرمود: کار این بت بوده اگر بتواند - دروغ هم نگفت – گفتند: این که کار از بت برنمیآید. فرمود: بارکالله پس اگر کار از بت برنمیآید چرا جلویش خم میشوید و او را عبادت میکنید؟! این را میگویند «فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ» گفتند: راست میگوید این حرف درستی است. ببینید! آقا! وجدان این است که انسان در یکجایی با دودوتا چهارتا با یک دلیل منطقی خودش به نتیجه برسد که روشش اشتباه است.
طفیل بن عمرو بتپرست و بتساز بوده است. خودش بتها را شکست، گفت: من فکر کردم و متوجه شدم تولد من قبل از تولد بتهاست؛ چون آنها را من خودم درست کردم چطور چیزی که خودم ساختهام خدا میشود؟! این نتیجه سراغ وجدان رفتن میباشد.
وقتی که جناب یوسف به زندان افتاد، قرآن میفرماید: آنجا همسر عزیز مصر گفت که «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ» الان فهمیدم که اشتباه کردم و تهمت زدهام. زلیخا سراغ وجدانش رفت و پشیمان شد.
شماها! شنیدهاید که طرف قتل میکند و دست به جنایتی میزند بعد خودش اعتراف میکند، این بیداری وجدان میباشد؛ منتها یک جنبه نقدی که در وجدان هست این است که وجدان در ارتکاب گناه غالباً خاموش است بعد بیدار میشود؛ یعنی آن موقعی که آدم میکشد وجدان نیست وقتی تمام میشود پشیمانی میآید و لذاست که میگویند وجدان منهای ایمان پاسخگو نیست؛ چون ایمان، قبل از ارتکاب گناه دست انسان را میگیرد ولی وجدان نه، سرگرد کلوت که هیروشیما و ناکازاکی را بمباران کرد، بعد پشیمان شد. حالا این پشیمانی که دویستهزار آدم را زنده نمیکند. اشکال وجدان، عملکرد دیرش میباشد.
بیدار کردن وجدان جوان
یکی از شیوههای نبی مکرم اسلام (ص) شیوه بیداری وجدان بود. جوانی خدمت پیامبر (ص) آمد عرضه داشت: یا رسولالله! من دوست دارم مرتکب زنا شوم؛ اصحاب فریاد زدند: ای بیادب! این چه حرفی است که میزنی؟ حضرت فرمود: اگر یککسی این حرف را به تو بگوید، به محارم تو بگوید، به خواهر تو و به مادر تو، خوشت میآید؟ گفت: نه یا رسولالله! حضرت فرمود: پس چرا حاضری به ناموس دیگران نظر منفی داشته باشی؟ تو یکی که غریزه جنسی نداری؛ بلکه همه مردم غریزه جنسی دارند.
یک وقتی در خیابان ترافیک شدیدی بود، ماشینها ایستاده بودند؛ یک آقایی در این لاین ماشینهای آنطرفی آمده بود، چهلپنجاهتا ماشین را رد کرد، آنجلو که رسید بنده خدایی که در ترافیک ایستاده بود شیشه را پایین کشید و گفت: آقا ببخشید! همه این مردم بیکارند فقط شما یکی کار دارید؟ اینها هم بلدند این کار را بکنند بیندازند توی لاین و راه همه را ببندند. طرف خیلی متأثر شد عقبعقب گرفت، گفت: آقا! کلش را عقبعقب میروم این حرف تو از دهتا فحش برای من بدتر بود. حالا آنهایی که پشت چراغ قرمز ایستادهاند همه بیکارند که تو، چراغ قرمز است و رد میشوی؟ آنها که چراغشان سبز است باید اسیر تو یکی بشوند؟ آن هم کار دارد چه فرقی میکند؟ همه این جمعیت واقعاً بیکارند؟! اینطور نیست؛ بلکه اینها هم کلاس دارند، در این عالم کارمند است، کارگر است، فقط تو یکی کار داری که انداختی آن لاین پنجاهتا ماشین را رد کردی آن هم از لاینی که خط تو نیست. همه مردم در این صف نانوایی بیکارند که تو یکنفر بینوبتی میکنی؟ همه مردم در این جلسه بیکارند که فقط تو یکی کار داری؟ اینطور نیست. بیداری وجدان یکی از روشهایی بود که مکرر رسول خدا حضرت محمد (ص) در برخورد با گنهکاران از آن استفاده میکرد.
4. تشبیه و تمثیل
شیوه چهارم رسول خدا (ص) تشبیه و تمثیل بود. قرآن کریم هم از این روش خیلی استفاده کرده است. حضرت آیتالله سبحانی کل مثالهای قرآنی را در یک جلد نوشته و به اسم الأمثال فی القرآن چاپ کرده است؛ و همچنین آیتالله مکارم کل مثالهای قرآنی را در دو جلد به نام مثالهای زیبای قرآن جمعآوری کرده است. در قرآن خیلی مثال است، وقتی میخواهد انسانهای تخیلی را معرفی کند میفرماید: مثل کسی است که سراب را آب میبیند؛ غیرواقعیت را واقعیت میبیند. وقتی میخواهد تأثیرناپذیری بعضیها را مثال بزند میفرماید: «وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ» زمین پاکیزه درخت پاکیزه میدهد، محصول پاکیزه میدهد.
وقتی میخواهد آدمهای بدطینت و آدمهای خوشطینت را معرفی کند میفرماید: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ» «وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ» استواری روی زمین ندارد. مکرر قرآن کافر را معرفی میکند «فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ» مثل کسیکه از آسمان سقوط کرده است؛ سقوط آزاد چطور آدم پایین میآید؟ کافر هم اینطور استدراجی سقوط میکند. قرآن کریم وقتی میخواهد اضطراب منافق را معرفی کند میفرماید: مثل کسیکه در بیابان باشد، رعدوبرق و ظلمات باشد چقدر مضطرب است؟ منافق و کافر اینطور اضطراب دارد.
یکی از شیوههای تربیتی شیوه تمثیل است که خیلی هم مؤثر است. حضرت آیتالله حائری دو جلد تمثیلات نوشته است و به چاپ رسانده است. ایشان در تمثیل خیلی قوی است، غالباً در سخنرانیهایش مثالهای قشنگی میزند. مثلاً برای توحید، بحث اخلاقی، وفای به عهد، توبه و... این دو جلد تمثیلات ایشان مثالهایی است که خود ایشان آفریده و برای سخنرانی خیلی کتاب خوبی است. برخی عزیزان تفسیر تمثیلی برای قرآن نوشتهاند.
تمثیل برای توبه
پیغمبر گرامی اسلام (ص) یکی از شیوههایش شیوه تمثیل بود؛ پیامبر (ص) یکوقت درخت خشک را دست به شاخهاش میزند تمام برگهای خشک میریزد؛ سپس میفرماید: سلمان! سؤال نکردی چرا این کار را کردم؟ عرض کردم: منظورت از این کار چه بود؟ فرمود: وقتی مسلمان وضویش را به خوبی گرفت سپس نمازهای پنجگانه را بهجا آورد گناهان او فرو میریزد همچنانکه برگهای این درخت فروریخت. دیدید چطور برگها ریخت؟ با توبه، گناه اینطوری میریزد. این در ذهن طرف جا میافتد این همه برگ خشک با یک تکان ریخت، گناه هم اینگونه با توبه میریزد.
تمثیل برای جمعشدن گناهان کوچک
پیامبر گرامی اسلام (ص) وقتی در بیابانِ ظاهراً بدون هیزم میفرماید: هیزم جمع کنید. میگویند هیزمی وجود ندارد؛ میفرماید: بروید هیزم جمع کنید، جمع میکنند یک تلی از هیزم میشود، میفرماید: دیدید اینی که نبود چقدر شد؟ گناههای ریز هم اینطور زیاد میشود. یک دروغ، یک غیبت، یک تهمت، یک ناسزا، یک سخنچینی و... وقتی روی هم میگذارید بعد از هفتادسال میبینی که یک تل گناه میشود، پرونده پر میشود. تمثیل گناه ریز با چوب جمعکردن در بیابان، تمثیل توبه با ضربه زدن به یک درخت خشک و ریختن برگها، خیلی از این موارد در مثالهایی که رسول خدا (ص) دارد من دیدهام که با تمثیل برای اصحابش جا میانداخت، این همان شیوه تشبیه و تمثیل است. من از این دهدوازدهتا شیوه چهارتایش را خدمت شما اشاره کردم برای اینکه یکقدری بیشتر با فرهنگ رسول خدا (ص) و روشمند بودن ایشان آشنا شویم. ببینید اگر روش نباشد آدم نمیتواند؛ امروز به روششناسی متدشناسی میگویند که این یک رشته است و خودش بسیار مهم است. این شیوه تربیتی پیامبر گرامی اسلام (ص) بود که به مواردی از آنها اشاره شد.
انشاءالله خداوند به همه ما توفیق بیشتر شناخت مکتب آن حضرت را عنایت بفرماید.
پینوشت:
شرایط زمان امام حسن علیه السلام و تفاوت آن با شرایط زمان امام حسین علیه السلام
تفاوتهای شرایط زمان امام حسن علیه السلام و شرایط زمان امام حسین علیه السلام
اولین تفاوت این است که امام حسن در مسند خلافت بود و معاویه هم به عنوان یک حاکم(گو اینکه تا آن وقت خودش خودش را به عنوان خلیفه و امیر المؤمنین نمی خواند)و به عنوان یک نفر طاغی و معترض در زمان امیر المؤمنین قیام کرد،به عنوان اینکه من خلافت علی را قبول ندارم به این دلیل که علی کشندگان عثمان را که خلیفه بر حق مسلمین بوده پناه داده است و حتی خودش هم در قتل خلیفه مسلمین شرکت داشته است،پس علی خلیفه بر حق مسلمین نیست.معاویه خودش به عنوان یک نفر معترض و به عنوان یک دسته معترض تحت عنوان مبارزه با حکومتی که بر حق نیست و دستش به خون حکومت پیشین آغشته است[قیام کرد].تا آن وقت ادعای خلافت هم نمی کرد و مردم نیز او را تحت عنوان «امیر المؤمنین »نمی خواندند،همین طور می گفت که ما یک مردمی هستیم که حاضر نیستیم از آن خلافت پیروی کنیم.امام حسن بعد از امیر المؤمنین در مسند خلافت قرار می گیرد. معاویه هم روز به روز نیرومندتر می شود.به علل خاص تاریخی،وضع حکومت امیر المؤمنین در زمان خودش-که امام حسن هم وارث آن وضع حکومت بود-از نظر داخلی تدریجا ضعیفتر می شود به طوری که نوشته اند بعد از شهادت امیر المؤمنین،به فاصله هجده روز(که این هجده روز هم عبارت است از مدتی که خبر به سرعت به شام رسیده و بعد معاویه بسیج عمومی و اعلام آمادگی کرده است)معاویه حرکت می کند برای فتح عراق.در اینجا وضع امام حسن یک وضع خاصی است،یعنی خلیفه مسلمین است که یک نیروی طاغی و یاغی علیه او قیام کرده است.کشته شدن امام حسن در این وضع یعنی کشته شدن خلیفه مسلمین!639 و شکست مرکز خلافت.مقاومت امام حسن تا سر حد کشته شدن نظیر مقاومت عثمان بود در زمان خودش،نه نظیر مقاومت امام حسین.امام حسین وضعش وضع یک معترض بود در مقابل حکومت موجود (1) ،اگر کشته می شد-که کشته هم شد-کشته شدنش افتخار آمیز بود، همین طور که افتخار آمیز هم شد.اعتراض کرد به وضع موجود و به حکومت موجود و به شیوع فساد و به اینکه اینها صلاحیت ندارند و در طول بیست سال ثابت کردند که چه مردمی هستند،و روی حرف خودش هم آنقدر پافشاری کرد تا کشته شد.این بود که قیامش یک قیام افتخار آمیز و مردانه تلقی می شد و تلقی هم شد.
امام حسن وضعش از این نظر درست معکوس وضع امام حسین است،یعنی کسی است که در مسند خلافت جای گرفته است،دیگری معترض به اوست،و اگر کشته می شد خلیفه مسلمین در مسند خلافت کشته شده بود و این خودش یک مساله ای است که حتی امام حسین هم از مثل این جور قضیه احتراز داشت که کسی در جای پیغمبر و در مسند خلافت پیغمبر کشته شود.ما می بینیم که امام حسین حاضر نیست که در مکه کشته شود،چرا؟ فرمود:این احترام مکه است که از میان می رود،به هر حال مرا می کشند،چرا مرا در حرم خدا و در خانه خدا بکشند که هتک حرمت خانه خدا هم شده باشد؟!اما می بینیم امیر المؤمنین در وقتی که شورشیان در زمان عثمان شورش می کنند (2) فوق العاده کوشش دارد که خواسته های آنها انجام شود نه اینکه عثمان کشته شود.(این در نهج البلاغه هست.)از عثمان دفاع می کرد،که خودش فرمود من اینقدر از عثمان دفاع کردم که می ترسم گنهکار باشم: «خشیت ان اکون اثما» (3).ولی چرا از عثمان دفاع می کرد؟آیا طرفدار شخص عثمان بود؟نه،آن دفاع شدیدی که می کرد،می گفت من می ترسم که تو خلیفه مقتول باشی.این برای عالم اسلام ننگ است که خلیفه مسلمین را در مسند خلافت بکشند، بی احترامی است به مسند خلافت.این بود که می گفت اینها خواسته های مشروعی دارند،خواسته های اینها را انجام بده، بگذار اینها برگردند بروند.از طرف دیگر امیر المؤمنین نمی خواست به شورشیان بگوید کاری نداشته باشید،حرفهای حق خودتان را نگویید،حالا که این سرسختی نشان می دهد پس شما بروید در خانه هایتان بنشینید که قهرا دست خلیفه بازتر باشد و بر مظالمش افزوده شود.این حرف را هم البته نمی زد و نباید هم می گفت،اما این را هم نمی خواست که عثمان در مسند خلافت کشته شود،و آخرش هم علیرغم تمایل امیر المؤمنین[این امر واقع شد].
پس اگر امام حسن مقاومت می کرد نتیجه نهایی اش-آن طور که ظواهر تاریخ نشان می دهد-کشته شدن بود اما کشته شدن امام و خلیفه در مسند خلافت،ولی کشته شدن امام حسین کشته شدن یک نفر معترض بود.این یک تفاوت شرایط زمان امام حسن علیه السلام و شرایط زمان امام حسین علیه السلام.
تفاوت دومی که در کار بود این بود که درست است که نیروهای عراق یعنی نیروهای کوفه ضعیف شده بود اما این نه بدان معنی است که بکلی از میان رفته بود و اگر معاویه همین طور می آمد یکجا فتح می کرد،بلا تشبیه آن طور که پیغمبر اکرم مکه را فتح کرد،به آن سادگی و آسانی،با اینکه بسیاری از اصحاب امام حسن به حضرت خیانت کردند و منافقین زیادی در کوفه پیدا شده بودند و کوفه یک وضع ناهنجاری پیدا کرده بود که معلول علل و حوادث تاریخی زیادی بود.
یکی از بلاهای بزرگی که در کوفه پیدا شد مساله پیدایش خوارج بود که خود خوارج را امیر المؤمنین معلول آن فتوحات بی بند و بار می داند،آن فتوحات پشت سر یکدیگر بدون اینکه افراد یک تعلیم و تربیت کافی بشوند،که در نهج البلاغه هست:مردمی که تعلیم و تربیت ندیده اند،اسلام را نشناخته اند و به عمق تعلیمات اسلام آشنا نیستند آمده اند در جمع مسلمین،تازه از دیگران هم بیشتر ادعای مسلمانی می کنند.
به هر حال در کوفه یک چند دستگی پیدا شده بود.این جهت را هم همه اعتراف داریم که دست کسی که پایبند به اصول اخلاق و انسانیت و دین و ایمان نیست،بازتر است از دست کسی که پایبند این جور چیزهاست.معاویه در کوفه یک پایگاه بزرگی درست کرده بود که با پول ساخته بود.جاسوسهایی که مرتب می فرستاد به کوفه،از طرفی پولهای فراوانی پخش می کردند و وجدانهای افراد را می خریدند و از طرف دیگر شایعه پراکنی های زیاد می کردند و روحیه ها را خراب می نمودند.اینها همه به جای خود،در عین حال اگر امام حسن ایستادگی می کرد یک لشکر انبوه در مقابل معاویه به وجود می آورد،لشکری که شاید حد اقل سی چهل هزار نفر باشد،و شاید-آن طور که در تواریخ نوشته اند-تا صد هزار هم امام حسن می توانست لشکر فراهم کند که تا حدی برابری کند با لشکر جرار صد و پنجاه هزار نفری معاویه.نتیجه چه بود؟در صفین،امیر المؤمنین-که در آن وقت نیروی عراق بهتر و بیشتر هم بود-هجده ماه با معاویه جنگید،بعد از هجده ماه که نزدیک بود معاویه شکست کامل بخورد،آن نیرنگ قرآن سر نیزه بلند کردن را اجرا کردند.اگر امام حسن می جنگید،یک جنگ چند ساله ای میان دو گروه عظیم مسلمین شام و عراق رخ می داد و چندین ده هزار نفر مردم از دو طرف تلف می شدند بدون آنکه یک نتیجه نهایی در کار باشد.احتمال اینکه بر معاویه پیروز می شدند-آن طور که شرایط تاریخ نشان می دهد-نیست،و احتمال بیشتر این است که در نهایت امر شکست از آن امام حسن باشد.این چه افتخاری بود برای امام حسن که بیاید دو سه سال جنگی بکند که در این جنگ از دو طرف چندین ده هزار و شاید متجاوز از صد هزار نفر آدم کشته بشوند و نتیجه نهایی اش یا خستگی دو طرف باشد که بروند سر جای خودشان و یا مغلوبیت امام حسن و کشته شدنش در مسند خلافت؟اما امام حسین یک جمعیتی دارد که همه آن هفتاد و دو نفر است.تازه آنها را هم مرخص می کند،می گوید می خواهید بروید بروید، من خودم تنها هستم.آنها ایستادگی می کنند تا کشته می شوند،یک کشته شدن صد در صد افتخار آمیز.
پس این دو تفاوت عجالتا در کار هست:یکی اینکه امام حسن در مسند خلافت بود و اگر کشته می شد،خلیفه در مسند خلافت کشته شده بود،و دیگر اینکه نیروی امام حسن یک نیرویی بود که کم و بیش با نیروی معاویه برابری می کرد و نتیجه شروع این جنگ این بود که این جنگ مدتها ادامه پیدا کند و افراد زیادی از مسلمین کشته شوند بدون اینکه یک نتیجه نهایی صحیحی به دنبال داشته باشد.
عوامل دخیل در قیام امام حسین علیه السلام و مقایسه آن با شرایط زمان امام حسن علیه السلام
امام حسن و امام حسین در سایر شرایط نیز خیلی با یکدیگر فرق داشتند.سه عامل اساسی در قیام امام حسین دخالت داشته است.هر کدام از این سه عامل را که ما در نظر بگیریم می بینیم در زمان امام حسن به شکل دیگر است.عامل اول که سبب قیام امام حسین شد این بود که حکومت ستمکار وقت از امام حسین بیعت می خواست:«خذ الحسین بالبیعة اخذا شدیدا لیس فیه رخصة »حسین را بگیر برای بیعت،محکم بگیر،هیچ گذشت هم نباید داشته باشی،حتما باید بیعت کند.از امام حسین تقاضای بیعت می کردند.از نظر این عامل،امام حسین جوابش فقط این بود:نه،بیعت نمی کنم،و نکرد.جوابش منفی بود.امام حسن چطور؟ آیا وقتی که قرار شد با معاویه صلح کند،معاویه از امام حسن تقاضای بیعت کرد که تو بیا با من بیعت کن(بیعت یعنی قبول خلافت)؟نه،بلکه جزء مواد صلح بود که تقاضای بیعت نباشد و ظاهرا احدی از مورخین هم ادعا نکرده است که امام حسن یا کسی از کسان امام حسن یعنی امام حسین،برادرها و اصحاب و شیعیان امام حسن آمده باشد با معاویه بیعت کرده باشد.ابدا صحبت بیعت در میان نیست.بنا بر این مساله بیعت-که یکی از عواملی بود که امام حسین را وادار کرد مقاومت شدید بکند-در جریان کار امام حسن نیست.
عامل دوم قیام امام حسین دعوت کوفه بود به عنوان یک شهر آماده.مردم کوفه بعد از اینکه بیست سال حکومت معاویه را چشیدند و زجرهای زمان معاویه را دیدند و مظالم معاویه را تحمل کردند واقعا بیتاب شده بودند،که حتی می بینید بعضی معتقدند که واقعا در کوفه یک زمینه صد در صد آماده ای بود و یک جریان غیر مترقب اوضاع را دگرگون کرد.مردم کوفه هجده هزار نامه می نویسند برای امام حسین و اعلام آمادگی کامل می کنند.حال که امام حسین آمد و مردم کوفه یاری نکردند،البته همه می گویند پس زمینه کاملا آماده نبوده،ولی از نظر تاریخی اگر امام حسین به آن نامه ها ترتیب اثر نمی داد،مسلم در مقابل تاریخ محکوم بود،می گفتند یک زمینه بسیار مساعدی را از دست داد.و حال آنکه در کوفه امام حسن اوضاع درست بر عکس بود،یک کوفه خسته و ناراحتی بود،یک کوفه متفرق و متشتتی بود،یک کوفه ای بود که در آن هزار جور اختلاف عقیده پیدا شده بود،کوفه ای بود که ما می بینیم امیر المؤمنین در روزهای آخر خلافتش مکرر از مردم کوفه و از عدم آمادگی شان شکایت می کند و همواره می گوید:خدایا مرا از میان این مردم ببر و بر اینها حکومتی مسلط کن که شایسته آن هستند تا بعد اینها قدر حکومت مرا بدانند.اینکه عرض می کنم «کوفه آماده »یعنی بر امام حسین اتمام حجتی شده بود.نمی خواهم مثل بعضی ها بگویم کوفه یک آمادگی واقعی داشت و امام حسین هم واقعا روی کوفه حساب می کرد.نه،اتمام حجت عجیبی بر امام حسین شد که فرضا هم زمینه آماده نباشد،او نمی تواند آن اتمام حجت را نادیده بگیرد.از نظر امام حسن چطور؟از نظر امام حسن اتمام حجت بر خلاف شده بود،یعنی مردم کوفه نشان داده بودند که ما آمادگی نداریم.آنچنان وضع داخلی کوفه بد بود که امام حسن خودش از بسیاری از مردم کوفه محترز بود و وقتی که بیرون می آمد-حتی وقتی که به نماز می آمد-در زیر لباسهای خود زره می پوشید برای اینکه خوارج و دست پرورده های معاویه زیاد بودند و خطر کشته شدن ایشان وجود داشت،و یک دفعه حضرت در حال نماز بود که به طرفش تیراندازی شد ولی چون در زیر لباسهایش زره پوشیده بود تیر کارگر نشد،و الا امام را در حال نماز با تیر از پا در آورده بودند.
پس،از نظر دعوت مردم کوفه که بر امام حسین اتمام حجتی بود و چون اتمام حجت بود باید ترتیب اثر می داد،در مورد امام حسن بر عکس،اتمام حجت بر خلاف بوده و مردم کوفه تقریبا عدم آمادگی شان را اعلام کرده بودند.
عامل سومی که در قیام امام حسین وجود داشت عامل امر به معروف و نهی از منکر بود، یعنی قطع نظر از اینکه از امام حسین بیعت می خواستند و او حاضر نبود بیعت کند،و قطع نظر از اینکه مردم کوفه از او دعوت کرده بودند و اتمام حجتی بر امام حسین شده بود و او برای اینکه پاسخی به آنها داده باشد آمادگی خودش را اعلام کرد،قطع نظر از اینها مساله دیگری وجود داشت که امام حسین تحت آن عنوان قیام کرد،یعنی اگر از او تقاضای بیعت هم نمی کردند باز قیام می کرد و اگر مردم کوفه هم دعوت نمی کردند باز قیام می نمود.آن مساله چه بود؟مساله امر به معروف و نهی از منکر،مساله اینکه معاویه از روزی که به خلافت رسیده است(در مدت این بیست سال)هر چه عمل کرده است بر خلاف اسلام عمل کرده است،این حاکم جائر و جابر است،جور و عدوانش را همه مردم دیدند و می بینند،احکام اسلام را تغییر داده است،بیت المال مسلمین را حیف و میل می کند،خونهای محترم را ریخته است،چنین کرده،چنان کرده،حالا هم بزرگترین گناه را مرتکب شده است و آن اینکه بعد از خودش پسر شرابخوار قمار باز سگباز خودش را[به عنوان ولایتعهد]تعیین کرده و به زور سر جای خودش نشانده است.بر ما لازم است که به اینها اعتراض کنیم،چون پیغمبر فرمود:
«من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله،ناکثا عهده،مخالفا لسنة رسول الله،یعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان،فلم یغیر علیه بفعل و لا قول،کان حقا علی الله ان یدخله مدخله.الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان...» (4)
اگر کسی حاکم ستمگری را به این وضع و آن وضع و با این نشانیها ببیند و اعتراض نکند به عملش یا گفته اش،آنچنان مرتکب گناه شده است که سزاوار است خدا او را به همان عذابی معذب کند که آن حکمران جائر را معذب می کند.اما در زمان معاویه در اینکه مطلب بالقوه همین طور بود بحثی نیست.برای خود امام حسن که مساله محل تردید نبود که معاویه چه ماهیتی دارد.ولی معاویه در زمان علی علیه السلام معترض بوده است که من فقط می خواهم خونخواهی عثمان را بکنم،و حال می گوید من حاضرم به کتاب خدا و به سنت پیغمبر و به سیره خلفای راشدین صد در صد عمل کنم،برای خودم جانشین معین نمی کنم،بعد از من خلافت مال حسن بن علی است و حتی بعد از او مال حسین بن علی است(یعنی به حق آنها اعتراف می کند)،فقط آنها تسلیم امر کنند(کلمه ای هم که در ماده قرارداده بوده کلمه «تسلیم امر»است)یعنی کار را به من واگذار کنند،همین مقدار،امام حسن عجالتا کنار برود،کار را به من واگذار کنند و من با این شرایط عمل می کنم.ورقه سفید امضا فرستاد،یعنی زیر کاغذی را امضا کرد،گفت هر شرطی که حسن بن علی خودش مایل است در اینجا بنویسد من قبول می کنم،من بیش از این نمی خواهم که من زمامدار باشم و الا من به تمام مقررات اسلامی صد در صد عمل می کنم.تا آن وقت هم که هنوز صابون اینها به جامه مردم نخورده بود.
حالا فرض کنیم الآن ما در مقابل تاریخ این جور قرار گرفته بودیم که معاویه آمد یک چنین کاغذ سفید امضایی برای امام حسن فرستاد و چنین تعهداتی را قبول کرد،گفت تو برو کنار، مگر تو خلافت را برای چه می خواهی؟مگر غیر از عمل کردن به مقررات اسلامی است؟من مجری منویات تو هستم.فقط امر دایر است که آن کسی که می خواهد کتاب و سنت الهی را اجرا کند من باشم یا تو.آیا تو فقط به خاطر اینکه آن کسی که این کار را می کند تو باشی می خواهی چنین جنگ خونینی را بپا کنی؟!اگر امام حسن با این شرایط تسلیم امر نمی کرد، جنگ را ادامه می داد،دو سه سال می جنگید،دهها هزار نفر آدم کشته می شدند،ویرانیها پیدا می شد و عاقبت امر هم خود امام حسن کشته می شد،امروز تاریخ امام حسن را ملامت می کرد،می گفت در یک چنین شرایطی[باید صلح می کرد]،پیغمبر هم در خیلی موارد صلح کرد،آخر یک جا هم آدم باید صلح کند.غیر از این نیست که معاویه می خواهد خودش حکومت کند.بسیار خوب،خودش حکومت کند،نه از تو می خواهد که او را به عنوان خلیفه بپذیری،نه از تو می خواهد که او را امیر المؤمنین بخوانی (5) ،نه از تو می خواهد که با او بیعت کنی،و حتی اگر بگویی جان شیعیان در خطر است،امضا می کند که تمام شیعیان پدرت علی در امن و امان،و روی تمام کینه های گذشته ای که با آنها در صفین دارم قلم کشیدم،از نظر امکانات مالی حاضرم مالیات قسمتی از مملکت را نگیرم و آن را اختصاص بدهم به تو که به این وسیله بتوانی از نظر مالی محتاج ما نباشی و خودت و شیعیان و کسان خودت را آسوده اداره کنی.
اگر امام حسن با این شرایط[صلح را]قبول نمی کرد،امروز در مقابل تاریخ محکوم بود.قبول کرد،وقتی که قبول کرد،تاریخ آن طرف را محکوم کرد.معاویه با آن دستپاچگی که داشت تمام این شرایط را پذیرفت.نتیجه اش این شد که معاویه فقط از جنبه سیاسی پیروز شد،یعنی نشان داد که یک مرد صد در صد سیاستمداری است که غیر از سیاستمداری هیچ چیز در وجودش نیست،زیرا همینقدر که مسند خلافت و قدرت را تصاحب کرد تمام مواد قرارداد را زیر پا گذاشت و به هیچ کدام از اینها عمل نکرد،و ثابت کرد که آدم دغلبازی است،و حتی وقتی که به کوفه آمد صریحا گفت:مردم کوفه!من در گذشته با شما نجنگیدم برای اینکه شما نماز بخوانید،روزه بگیرید،حج کنید،زکات بدهید،«و لکن لا تامر علیکم »من جنگیدم برای اینکه امیر و رئیس شما باشم.بعد چون دید خیلی بد حرفی شد،گفت اینها یک چیزهایی است که خودتان انجام می دهید،لازم نیست که من راجع به این مسائل برای شما پافشاری داشته باشم.شرط کرده بود که خلافت بعد از او تعلق داشته باشد به حسن بن علی و بعد از حسن بن علی بن حسین بن علی،ولی بعد از هفت هشت سال که از حکومتش گذشت شروع کرد مساله ولایتعهد یزید را مطرح کردن شیعیان امیر المؤمنین را-که در متن قرارداد بود که مزاحمشان نشود-به حد اشد مزاحمشان شد و شروع کرد به کینه توزی نسبت به آنها.واقعا چه فرقی هست میان معاویه و عثمان؟هیچ فرقی نیست،ولی عثمان کم و بیش مقام خودش را در میان مسلمین(غیر شیعه)حفظ کرد به عنوان یکی از خلفای راشدین که البته لغزشهایی هم داشته است،ولی معاویه از همان اول به عنوان یک سیاستمدار دغلباز معروف شد که از نظر فقها و علمای اسلام عموما نه فقط ما شیعیان(از نظر شیعیان که منطق جور دیگر است) معاویه و بعد از او،از ردیف خلفا،از ردیف کسانی که جانشین پیغمبرند و آمدند که اسلام را اجرا کنند بکلی خارج شدند و عنوان سلاطین و ملوک و پادشاهان به خود گرفتند.
بنا بر این وقتی که ما وضع امام حسن را با وضع امام حسین مقایسه می کنیم می بینیم که اینها از هیچ جهت قابل مقایسه نیستند.جهت آخری که خواستم عرض بکنم این است که امام حسین یک منطق بسیار رسا و یک تیغ برنده داشت.آن چه بود؟ من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله...کان حقا علی الله ان یدخله مدخله... اگر کسی حکومت ستمگری را ببیند که چنین و چنان کرده است و سکوت کند،در نزد پروردگار گناهکار است.اما برای امام حسن این مساله هنوز مطرح نیست.برای امام حسن حد اکثر این مطرح است که اگر اینها بیایند، بعد از این چنین خواهند کرد.اینکه «اگر بیایند بعد از این چنین می کنند»غیر از این است که یک کاری کرده اند و ما الآن سند و حجتی درمقابل اینها بالفعل داریم.
این است که می گویند صلح امام حسن زمینه را برای قیام امام حسین فراهم کرد.لازم بود که امام حسن یک مدتی کناره گیری کند تا ماهیت امویها که بر مردم مخفی و مستور بود آشکار شود تا قیامی که بناست بعد انجام گیرد،از نظر تاریخ قیام موجهی باشد.پس از همین قرارداد صلح که بعد معلوم شد معاویه پایبند این مواد نیست،عده ای از شیعیان آمدند به امام حسن عرض کردند:دیگر الآن این قرارداد صلح کان لم یکن است-و راست هم می گفتند زیرا معاویه آن را نقض کرد-و بنا بر این شما بیایید قیام کنید.فرمود:نه،قیام برای بعد از معاویه، یعنی کمی بیش از این باید به اینها مهلت داد تا وضع خودشان را خوب روشن کنند،آن وقت وقت قیام است.معنی این جمله این است که اگر امام حسن تا بعد از معاویه زنده می بود و در همان موقعی قرار می گرفت که امام حسین قرار گرفت،قطعا قیام می کرد.
بنا بر این از نظر هر سه عاملی که انگیزه های صحیح و مشروع و جدی قیام امام حسین بود، وضع امام حسن با وضع امام حسین کاملا متفاوت و متغایر بود.از او تقاضای بیعت می کردند و از این بیعت نمی خواستند.(خود بیعت کردن یک مساله ای است.)برای امام حسین از ناحیه مردم کوفه اتمام حجتی شده بود و مردم می گفتند کوفه دیگر بعد از بیست سال بیدار شده است،کوفه بعد از بیست سال معاویه غیر از کوفه قبل از بیست سال است،اینها دیگر قدرشناس علی شده اند،قدرشناس امام حسن شده اند،قدرشناس امام حسین شده اند،نام امام حسین که در میان مردم کوفه برده می شود اشک می ریزند،دیگر درختها میوه داده اند و زمینها سرسبز شده است،بیا که آمادگی کامل است.این دعوتها برای امام حسین اتمام حجت بود. برای امام حسن بر عکس بود،هر کس وضع کوفه را مشاهده می کرد می دید کوفه هیچ آمادگی ندارد.مساله سوم مساله فساد عملی حکومت است.(فساد حاکم را عرض نمی کنم، فساد حاکم یک مطلب است،فساد عمل حکومت مطلب دیگری است.)معاویه هنوز در زمان امام حسن دست به کار نشده است تا ماهیتش آشکار گردد و تحت عنوان امر به معروف و نهی از منکر زمینه ای[برای قیام موجود]باشد یا به اصطلاح تکلیفی بالفعل به وجود آید،ولی در زمان امام حسین صد در صد اینچنین بود.
مواد قرارداد
حال من مقداری از مواد قرارداد را برایتان می خوانم تا ببینید وضع قرارداد چگونه بوده است. مواد قرارداد را به این شکل نوشته اند:
1.«حکومت به معاویه واگذار می شود (6) بدین شرط که به کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره خلفای شایسته عمل کند.»
[در اینجا لازم است مطلبی را عرض کنم:]امیر المؤمنین یک منطقی دارد و آن منطق این است که می گوید:به خاطر اینکه خودم خلیفه باشم یا دیگری،با اینکه خلافت حق من است قیام نمی کنم،آن وظیفه مردم است.من آن وقت قیام می کنم که آن کسی که خلافت را بر عهده گرفته است کارها را از مجرا خارج کرده باشد.در نهج البلاغه است:«و الله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الا علی خاصة » (7) یعنی مادامی که ظلم فقط بر شخص من است که حق مرا از من گرفته اند و منهای این سایر کارها در مجرای خودش است، من تسلیمم،من آن وقت قیام می کنم که کارهای مسلمین از مجرا خارج شده باشد.
این ماده قرارداد این است[و در واقع]امام حسن اینچنین قرارداد می بندد:مادامی که ظلم فقط به من است و مرا از حق خودم محروم کرده اند ولی آن غاصب متعهد است که امور مسلمین را در مجرای صحیح اداره کند،من به این شرط حاضرم کنار بروم.
2.«پس از معاویه حکومت متعلق به حسن است و اگر برای او حادثه ای پیش آمد متعلق به حسین.»این جمله مفهومش این است که این صلح یک مدت موقتی دارد،نه اینکه[امام حسن] گفت دیگر ما گذشتیم و رفتیم،این تو و این خلافت،تا هر وقت هر کار می خواهی بکن،نه،«تا معاویه هست »،این صلح تا زمان معاویه است،شامل بعد از زمان معاویه نمی شود،پس معاویه حق ندارد برای بعد از زمان خودش توطئه ای بچیند:«و معاویه حق ندارد کسی را به جانشینی خود انتخاب کند.»
3.معاویه در شام لعن و ناسزای به امیر المؤمنین را رسم کرده بود.این را در متن صلحنامه قید کردند که باید این عمل زشت موقوف باشد:«معاویه باید ناسزا به امیر المؤمنین و عنت بر او را در نمازها ترک کند و علی را جز به نیکی یاد ننماید»که این را هم معاویه تعهد و امضا کرد.اینها روی علی تبلیغ می کردند،می گفتند علی را ما به این دلیل لعنت می کنیم که-العیاذ بالله-او از دین اسلام خارج شده بود.آدمی که اینجا امضا می دهد،لا اقل این مقدار اتمام حجت بر او شده که تو اگر علی را یک آدمی می خوانی که واقعا مستحق لعن است پس چرا متعهد می شوی که او را جز به نیکی یاد نکنی،و اگر مستحق لعن نیست و آن طور که متعهد شده ای درست است پس چرا این طور عمل می کنی؟!که بعد،این را هم زیر پا گذاشت و تا نود سال این کار ادامه پیدا کرد.
4.«بیت المال کوفه که موجودی آن پنج میلیون درهم است مستثنی است و«تسلیم حکومت »شامل آن نمی شود و معاویه باید هر سالی دو میلیون درهم برای حسن بفرستد.»این قید را کرده بودند برای همین که می خواستند نیاز شیعیان را از دستگاه حکومت معاویه رفع کنند که اینها مجبور نباشند و بدانند اگر نیازی داشته باشند می شود خود امام حسن و امام حسین مرتفع کنند.«و بنی هاشم را از بخششها و هدیه ها بر بنی امیه امتیاز دهد و یک میلیون درهم در میان بازماندگان شهدایی که در کنار امیر المؤمنین در جنگهای جمل و صفین کشته شده اند تقسیم کند و اینها همه باید از محل خراج «دارابجرد»تادیه شود. »دارابجرد در اطراف شیراز است که خراج و مالیات این نقطه را به بنی هاشم اختصاص دادند.
5.«مردم در هر گوشه از زمینهای خدا(شام یا عراق یا یمن و یا حجاز)باید در امن و امان باشند و سیاهپوست و سرخپوست از امنیت برخوردار باشند و معاویه باید لغزشهای آنان را نادیده بگیرد.»مقصود کینه توزی هایی است که به گذشته مربوط می شود،چون اینها اغلب کسانی بوده اند که در گذشته با معاویه در صفین جنگیده اند.«و هیچ کس را بر خطاهای گذشته اش مؤاخذه نکند و مردم عراق را به کینه های گذشته نگیرد.اصحاب علی در هر نقطه ای که هستند در امن و امان باشند و کسی از شیعیان علی مورد آزار واقع نشود و یاران علی بر جان و مال و ناموس و فرزندانشان بیمناک نباشند و کسی ایشان را تعقیب نکند و صدمه ای بر آنان وارد نسازد و حق هر حقداری بدو برسد و هر آنچه در دست اصحاب علی است از آنان باز گرفته نشود.به قصد جان حسن بن علی و برادرش حسین و هیچیک از اهل بیت رسول خدا توطئه ای در نهان و آشکار چیده نشود.»این مواد،مخصوصا ماده 5 و ماده 3 که مساله لعن امیر المؤمنین است،اگر چه از همان شرط اول تامین شده(زیرا وقتی که او متعهد می شود که به کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره خلفای راشدین!650 عمل کند،طبعا اینها را در آن مستتر است)ولی معذلک اینها را که می دانستند مورد توجه خاص معاویه است و بر خلاف عمل می کند،برای اینکه بعدها هیچ گونه تاویل و توجیهی در خصوص این کارها به کار نبرد،به طور خصوصی در مواد قرارداد گنجاندند.«و در هیچیک از آفاق عالم اسلام ارعاب و تهدیدی نسبت به آنان انجام نگیرد.»خواستند نشان بدهند که ما از حالا به روش تو بدبین هستیم.
اینها بود مجموع مواد این قرارداد.معاویه نماینده ای داشت به نام عبد الله بن عامر.او را با نامه ای که زیر آن را امضا کرده بود فرستاد نزد امام حسن و گفت:شرایط همه همان است که تو می گویی،هرچه تو در آن صلحنامه بگنجانی من آن را قبول دارم.امام حسن هم این شرایط را در صلحنامه گنجانید.بعد هم معاویه با قسمهای خیلی زیادی که من خدا و پیغمبر را ضامن قرار می دهم،اگر چنین نکنم چنان،اگر چنین نکنم چنان،همه این شرایط را گفت و این قرارداد را امضا کردند.
بنا بر این به نظر نمی رسد که در صلح امام حسن،در آن شرایطی که امام حسن می زیست ایرادی باشد،و مقایسه کردن میان صلح امام حسن در مسند خلافت با قیام امام حسین به عنوان یک معترض،با اینهمه اختلافات دیگری که عرض کردم،مقایسه صحیحی نیست،یعنی به نظر این جور می رسد که اگر امام حسن در آن وقت نبود و بعد از شهادت امیر المؤمنین امام حسن خلیفه شده بود،قرارداد صلح امضا می کرد،و اگر امام حسن تا بعد از معاویه زنده بود،مثل امام حسین قیام می کرد،چون شرایط مختلف بوده است.
پرسش و پاسخ
-اگر امیر المؤمنین به جای امام حسن می بود آیا صلح می کرد یا نه؟حضرت علی می فرمود: من حاضر نیستم یک روز حکومت معاویه را تحمل کنم.چگونه امام حسن راضی به حکومت معاویه شد؟
استاد:این سؤال را که اگر حضرت امیر درجای حضرت امام حسن بود صلح می کرد یا نه،به این شکل نمی شود جواب داد،بله،اگر شرایط حضرت علی مثل شرایط حضرت امام حسن می بود صلح می کرد،اگر بیم کشته شدنش در مسند خلافت می رفت.ولی می دانیم که شرایط حضرت امیر با شرایط امام حسن خیلی متفاوت بود،یعنی این نابسامانیها در اواخر دوره حضرت امیر پیدا شد و لهذا جنگ صفین هم جنگی بود که در حال پیشرفت بود و اگر خوارج از داخل انشعاب نمی کردند مسلم امیر المؤمنین پیروز شده بود.در این جهت بحثی نیست.و اما اینکه شما فرمودید چرا امیر المؤمنین حاضر نیست یک روز حکومت معاویه را قبول کند ولی امام حسن حاضر می شود؟شما ایندو را با همدیگر مخلوط می کنید.حضرت امیر حاضر نیست یک روز معاویه به عنوان نایب او و به عنوان منصوب از قبل او حکومت کند،ولی امام حسن که نمی خواهد معاویه را نایب و جانشین خود قرار!652 دهد،بلکه می خواهد خود کنار برود.صلح امام حسن کنار رفتن است نه متعهد بودن.در متن این قرارداد هیچ اسمی از خلافت برده نشده،اسمی از امیر المؤمنین برده نشده،اسمی از جانشین پیغمبر برده نشده، سخن این است که ما کنار می رویم،کار به عهده او،ولی به شرط آنکه این که شخصا صلاحیت ندارد،کار را درست انجام دهد و متعهد شده که درست عمل کند.پس ایندو خیلی تفاوت دارد. امیر المؤمنین گفت:من حاضر نیستم یک روز کسی مثل معاویه از طرف من نایب من در جایی باشد.امام حسن هم حاضر به چنین چیزی نبود،و شرایط صلح نیز شامل چنین چیزی نیست.
-آیا امیر المؤمنین راجع به چگونگی برخورد با معاویه،وصیتی به امام حسن کرده بودند؟
استاد:یادم نمی آید که تا به حال برخورد کرده باشم در وصیتهای حضرت امیر که چیزی راجع به این جهت گفته باشند،ولی ظاهرا وضع روشن بوده،اگر در متن تاریخ هم نمانده باشد وضع روشن بوده است.امیر المؤمنین خودش تا آخر طرفدار جنگ با معاویه بود و حتی همان اواخر هم که وضع امیر المؤمنین نا بسامان بود،باز چیزی که امیر المؤمنین را ناراحت می داشت وضع معاویه بود و معتقد بود که باید با معاویه جنگید تا او را از میان برد.شهادت امیر المؤمنین مانع جنگ جدید با معاویه شد.آن خطبه معروفی که در نهج البلاغه است که حضرت مردم را دعوت به جهاد کرد و بعد،از اصحاب باوفایش که در صفین کشته شدند یاد کرد و فرمود:«این اخوانی الذین رکبوا الطریق و مضوا علی الحق،این عمار و این ابن التیهان و این ذو الشهادتین؟» (8) و بعد گریست،این خطابه را در نماز جمعه خواند،مردم را دعوت کرد که حرکت کنند،و نوشته اند هنوز جمعه دیگر نرسیده بود که ضربت خورد و شهید شد.امام حسن هم در ابتدا تصمیم به جنگیدن با معاویه داشت،ولی آنچه که از اصحابش ظهور و بروز کرد از عدم آمادگی و اختلافات داخلی،تصمیم امام حسن را از جنگ منصرف به صلح کرد، یعنی امام حسن دید این جنگیدن یک جنگیدن افتضاح آمیزی است،با این مردم جنگیدن افتضاح و رسوایی است.در«ساباط »اصحاب خودش آمدند با نیزه به پای او زدند.
یکی از امتیازات بزرگ جریان امام حسین این است که امام حسین یک هسته نیرومند ایمانی به وجود آورد که اینها در مقابل هر چه شداید بود مقاومت کردند.تاریخ می نویسد که یک نفر از اینها به لشکر دشمن رفته باشد،ولی تاریخ می نویسد که عده زیادی از لشکر دشمن در همان وقایع عاشورا به اینها ملحق شدند،یعنی در اصحاب امام حسین کسی نبود که ضعف نشان دهد مگر یک نفر(یا دو نفر)به نام ضحاک بن عبد الله مشرقی که از اول آمد به امام حسین گفت:من با شما می آیم ولی یک شرطی با شما دارم و آن این است که تا وقتی که احتمال بدهم وجود من به حال شما مفید است هستم،ولی از آن ساعتی که بدانم دیگر ذره ای به حال شما نمی توانم مفید باشم مرخص شوم.با این شرط حاضر شد،امام هم قبول کرد.آمد و تا روز عاشورا و تا آن لحظات آخر بود،بعد آمد نزد امام و گفت:من طبق شرطی که کردم الآن دیگر می توانم بروم،چون حس می کنم که دیگر وجود من برای شما هیچ فایده ای ندارد.فرمود:می خواهی بروی برو.یک اسب بسیار دونده عالی داشت،سوار این اسب شد و چند شلاق محکم به آن زد که اسب را به اصطلاح اجیر و آماده کرده باشد.اطراف محاصره بود.نقطه ای را در نظر گرفت.یکمرتبه به قلب لشکر دشمن زد ولی نه به قصد محاربه،به قصد اینکه لشکر را بشکافد و فرار کند.زد و خارج شد.عده ای تعقیبش کردند.نزدیک بود گرفتار شود.اتفاقا در میان تعقیب کنندگان شخصی بود که از آشنایان او بود،گفت:کاری به او نداشته باشید،او که نمی خواهد بجنگد،می خواهد فرار کند.رهایش کردند،رفت.ولی غیر از این،هیچ کس ضعف نشان نداد.اما اصحاب امام حسن ضعف و رسوایی نشان دادند.[اگر حضرت صلح نمی کرد]یک کشته شدنی بود برای امام حسن مقرون به رسوایی از طرف اصحاب خودش. پس اینها با همدیگر تفاوت دارد.
غرض این است که امیر المؤمنین باز هم تصمیم به جنگ داشت و امام حسن هم در ابتدا تصمیم به جنگ داشت ولی اموری که از مردم کوفه ظهور و بروز کرد مانع شد که امام به جنگ ادامه دهد.حتی امام لشکرش را به همان مقدار کمی هم که آمدند،بیرون از شهر زد، گفت:بروید در نخیله کوفه.خودش هم خطبه خواند،مردم را دعوت کرد،و وقتی هم که خطبه خواند یک نفر جواب مثبت نداد تا عدی بن حاتم بلند شد و مردم را ملامت کرد و بعد گفت: من خودم که راه افتادم،و خودش راه افتاد.یک هزار نفری هم داشت.بعد دیگران راه افتادند و بعد خود امام حسن راه افتاد رفت به نخیله کوفه.ده روز آنجا بود.فقط چهار هزار نفر جمع شدند.بار دوم حضرت آمد مردم را بسیج کرد.این بار جمعیت زیاد آمدند،ولی باز هم همان جا ضعف نشان دادند.به یک عده از رؤسایشان پول دادند،شب فرار کردند و رفتند،یک عده به شکل دیگر و یک عده به شکل دیگر.حضرت دید زمینه دیگر زمینه جنگیدن افتخار آمیز نیست.
-اینکه فرمودید اگر امام حسن صلح نمی کرد تاریخ او را ملامت می کرد که چرا با اینکه می توانستی شرایط خود را در صلحنامه بگنجانی این کار را نکردی،درست به نظر نمی رسد، زیرا مردم فرستادن کاغذ سفید امضا برای امام حسن را یک نیرنگ تلقی می کردند،چرا که این کار بدین معنی است که تو هرچه می خواهی بنویس،من که حرفهای تو را قبول ندارم. معاویه را مردم در زمان حضرت امیر شناخته بودند...
استاد:اتفاقا در آن سفید امضا معاویه می توانست نیرنگ دیگری به کار ببرد و آن این است که ببیند شرایطی که امام حسن می نویسد یک شرایط اسلامی است یا شرایط غیر اسلامی.چون معاویه از نظر وضع و موقعیت خودش-از نظر واقعیت هم همین طور-می خواست روشن شود که امام حسن چه می خواهد(هم امام حسن می خواست این کار بشود و هم معاویه)،آیا شرایط او به نفع خودش است یا به نفع مسلمین؟ما دیدیم همه شرایط به نفع مسلمین بود و غیر از این،امام حسن نه می توانست بکند و نه می کرد.شما می گویید که مردم این را نیرنگ تلقی می کردند.اتفاقا مردم می گفتند چه آدم خوبی است![و به امام حسن می گفتند] حرفهایت را بزن،ببینیم آخر تو چه می خواهی؟آیا حرفت فقط این است که من باید خلیفه باشم یا حرف دیگری داری؟اگر حرف دیگری داری،این که حاضر است که واقعا مسلمین را به سعادت برساند.
شما بعد فرمودید که معاویه را مردم در زمان حضرت امیر شناخته بودند.اتفاقا قضیه این طور است که مردم معاویه را بد آدمی شناخته بودند و خوب حاکمی،و اینکه مردم کوفه سست شدند یکی به همین خاطر بود،می گفتند درست است که معاویه آدم بدی است ولی با رعیت خیلی خوب است،ببین با شامیها چگونه رفتار می کند!چقدر شامیها از او راضی هستند! آنهایی که معاویه را شناخته بودند به این صورت شناخته بودند که درست است که آدم بدی است اما حاکم خوبی است،اگر او حاکم شود هیچ فرقی میان مردم کوفه و غیر کوفه نخواهد گذاشت.مخصوصا معروف شده بود به حلم و بردباری.معاویه یک حلم سیاسی ای داشت و مورخین به او عیب گرفته اند که نتوانست حلم سیاسی خود را در مورد کوفه عملی کند،و اگر می کرد از نظر معنوی هم پیروز می شد.معاویه معروف بود به حلم سیاسی.مردم می رفتند به او فحش می دادند،می خندید و در آخر پول می داد و آنها را جلب می کرد.می گفتند برای حکومت بهتر از این دیگر نمی شود پیدا کرد،حالا آدم بدی است آدم بدی باشد.امام حسن هم بر همین اساس[تصمیم به صلح گرفت،و گویی به مردم می گفت]بسیار خوب،ما این آدم بد را آوردیم که کارها را خوب انجام دهد،حال ببینید آن طور که شما انتظار دارید که این آدم بد کارها را خوب انجام دهد انجام خواهد داد یا انجام نخواهد داد.هرگز معاویه به عنوان یک حاکم جائر شناخته نشده بود،به عنوان یک مرد جاه طلب شناخته شده بود نه بیش از آن. معاویه را واقعا دوران صلح امام حسن شناساند از نظر اینکه چگونه حاکمی است.
-آیا امام حسین هم صلحنامه را امضا کرده اند یا خیر؟و آیا ایشان به صلح امام حسن اعتراضی داشته اند یا خیر؟
استاد:من جایی ندیده ام که امام حسین هم صلحنامه را امضا کرده باشد،از باب اینکه ضرورتی نداشته که امام حسین امضا کند،چون امام حسین آن وقت به عنوان یک نفر تابع بود و تسلیم امام حسن،و هر چه که امام حسن می کرد آن را قبول داشت و متعهد بود.حتی یک عده ای که با صلح امام حسن مخالف بودند آمدند نزد امام حسین که ما این صلح را قبول نداریم،آیا بیاییم با تو بیعت کنیم؟فرمود:نه،هر چه برادرم حسن کرده من تابع همان هستم. از نظر تاریخ،مسلم این است که امام حسین صد در صد تابع امام حسن بود (9) ،یعنی کوچکترین ابراز مخالفتی از امام حسین نسبت به این صلح ابراز نشده،و دیده نشده که جایی اعتراض کند که من با این صلح موافق نیستم و بعد که ببیند امام حسن مصمم به صلح است تسلیم شود،نه،هیچ اعتراضی از او دیده نشده است.
پی نوشتها
1- حالا من کاری ندارم که در این جهت تفاوتی هست که امام حسین معترض بر حق بود و امام حسن امام بر حق و معترض معترض باطل،وضع را از نظر اجتماعی عرض می کنم.
2- که بحق هم شورش کرده بودند،یعنی اعتراضهایشان همه بجا بود(سنیها هم،اکنون قبول دارند که معترضین به عثمان اعتراضهایشان بجا بود)و لهذا علی علیه السلام در دوره خلافتش هم اینها را گرامی می داشت.در میان معترضین و قتله عثمان افرادی مثل محمد بن ابی بکر و مالک اشتر بودند،و اینها بعدها از خواص و از خصیصین امیر المؤمنین شدند چنانکه قبل از آن هم بودند.
3- نهج البلاغه صبحی صالح،خطبه 240.
4- تاریخ طبری،ج 7/ص 300.
5- قید کردند که معاویه هیچ گاه توقع نداشته باشد که امام حسن او را«یا امیر المؤمنین »خطاب کند.
6- تعبیر اینجا«حکومت »است که این،تعبیر فارسی آن است ولی عبارت عربی «تسلیم امر»است،یعنی کار به او واگذار می شود.
7- نهج البلاغه صبحی صالح،خطبه 74.
8- نهج البلاغه صبحی صالح،خطبه 182.
9- از نظر تاریخ عرض می کنیم و الا از نظر امامت که ما نمی توانیم تفکیک کنیم.