سردار سلیمانی نماد بازدارندگی نامتقارن

امتیاز بدهید
(0 امتیاز)
سردار سلیمانی نماد بازدارندگی نامتقارن

ترور قاسم سلیمانی، به عنوان فرمانده عالی جبهه مقاومت، علل مختلفی داشته و پیامدهای گوناکونی را نیز به دنبال دارد. صرف نظر از علل، آنچه دارای اهمیت اساسی است پیامدهای این واقعه و نحوه مقابله و یا مواجه با آن می‌باشد. پیامدهای آن را از دو جنبه باید به آن پرداخت. جنبه نخست از منظر نظم آمریکایی و دوم از منظر نظم منطقه‌ای مقاومتی است.

نقطه شروع این بحث، موضوع سیستمی و تحولاتی است که در سیستم بین‌الملل و در سطح کلان در حال رخداد است. این تحولات بر نظم‌های منطقه‌ای، از جمله نظم منطقه‌ای ایرانی – جهان اسلام شدیدا اثر گذار است. سیستم بین‌الملل در وضعیت گذار قرار گرفته است و نخستین نقطه هدف این گذار نیز متوجه قدرت آمریکا است که در وضعیت زوال قرار دارد. شدت و سرعت این گذار نیز به گونه‌ای است که در عرصه نظم‌های منطقه‌ای قابل مشاهده است. در وضعیت گذار حال حاضر، نظم از حالت هژمونیک جهانی با محوریت آمریکا خارج و به الگوی نظم مهارکننده آمریکایی تبدیل شده است. از ویژگی‌های اصلی چنین الگویی، ناکارآمدی  مدل جهانی از هژمون گرایی و تبدیل آن به مدل مدیریت نظم‌های منطقه‌ای است. بنابراین تعارضات از سطح جهانی به سطوح منطقه‌ای سرایت کرده و در آینده نیز شدت خواهد گرفت. در این مدل، نظم‌های منطقه‌ای، میهمان‌های ناخوانده‌ای از نظم جهانی دارند.

نظم‌های منطقه‌ای، بستری برای گذار و ممانعت از گذار در روابط بین‌الملل خواهند بود. راهبردهای ایالات متحده ممانعت یا کند کردن گذار در سیستم بین‌الملل با محوریت نظم آمریکایی است. از جمله عناصر چنین مدلی، تغییر در پنج عنصر اساسی نظم یعنی تغییر در سازه‌های فیزیکی نظم‌های منطقه‌ای به ویژه نظم‌های ژئوپلتیک، دینامیک منطقه‌ای قدرت، چرخه‌های راهبردی قدرت‌های منطقه‌ای، تغییر رفتارهای کشورها به ویژه قدرت‌های منطقه‌ای و همچنین سیستم‌های منطقه‌ای و در نهایت تغییر مدل کنترل نظم‌های منطقه‌ای است.

در این میان، نقطه شروع تغییرات یاد شده، تضعیف و از بین بردن  سیستم بازدارندگی منطقه‌ای قدرت‌های در حال ظهور در چنین نظم‌هایی است. از مشخصه‌های سیستم بازدارندگی در وضعیت گذار و همچنین پیچیده و آشوبناکی بودن سیستم بین‌الملل، نامتقارن بودن آن می‌باشد که این نوع از مدل بازدارندگی، به نفع کشورهای در حال رشد بوده و قدرت مانور آنها را در سطح سیستم بین‌المللی و نظم‌های منطقه‌ای افزایش می‌دهد.

 به عبارتی در این وضعیت دو مدل از بازدارندگی در مقابل هم قرار می‌گیرند؛ بازدارندگی خطی و متقارن آمریکا در برابر بادارندگی نامتقارن قدرت‌های منطقه‌ای در حال رشد از آن جمله می‌باشد. در این وضعیت هدف اصلی آمریکا خنثی سازی بازدارندگی نامتقارن جمهوری اسلامی ایران  است.

سردار سلیمانی نماد بازدارندگی نامتقارن ایران

سردار سلیمانی نماد بازدارندگی نامتقارن و فرمانده چنین سیستمی بود. محور مقاومت پیشران چنین سیستمی است که آمریکا به دلیل ناتوانی در نابودی آن، هدف زنی نقطه‌ای را در برابر آن در پیش گرفته است.

موضوع دیگری که در همین راستا بایستی به آن توجه کرد، ناکارآمد سازی بازدارندگی نامتقارن ایران از طریق رژیم‌های بین‌المللی است. بازدارندگی نامتقارن منطقه‌ای از نوع و مدل کنترل با اطلاعات ناقص است. این در حالی است که برد راهبردی آمریکا، خطی کردن بازدارندگی ایران از طریق دست یابی به اطلاعات کامل است و این موضوع را از طریق رژیم‌های بین‌المللی عملی می‌نماید. رژیم‌های بین‌المللی، به ویژه رژیم‌های امنیتی، با مبادله اطلاعات، مدل بازدارندگی با اطلاعات ناقص را تبدیل به بازدارندگی  بااطلاعات کامل می‌کنند. اصولا کارکرد رژیم‌های امنیتی مبادله اطلاعات است و تاکید آمریکا بر سیستم‌های نظارت و ارزیابی در برجام در این راستا قابل تحلیل است. این موضوع سبب خنثی سازی بازدارندگی منطقه‌ای قدرت‌های در حال رشد از جمله ایران می‌شود.

در مجموع به نظر می‌رسد، آمریکا در حوزه راهبردی، در خنثی سازی بازدارندگی منطقه‌ای نامتقارن جمهوری اسلامی ایران، از دو راهبرد، آن هم به صورت موازی و همزمان با یکدیگر  استفاده می‌کند. راهبرد نخست، از بین بردن و یا ناکارآمدن نمودن مقاومت در حوزه نظامی است که ترور سردار سلیمانی در این راستاست و راهبرد دوم تبدیل سیستم بازدارندگی ایران از مدل اطلاعات ناقص به اطلاعات کامل و خارج کردن ان از وضعیت نامتقارن بودن است که از طریق رژیم‌های بین‌المللی و در حوزه نرم آن را دنبال می‌کند. ناکارآمد سازی جبهه مقاومت، از طریق ترور سردار سلیمانی و سایر فرماندهان مقاومت و ناکارآمدسازی پویش درونی بازدارندگی منطقه‌ای ایران از طریق رژیم‌های بین‌المللی تجلی یافته در برجام و اف ای تی اف و.... از جمله دو راهبرد اصلی آمریکاست. در صورت موفقیت در این دو راهبرد، فرصت برای تغییر سایر عناصر نظم منطقه را به دست خواهد آورد.

سطح دوم راهبرد منطقه‌ای آمریکا، مربوط به سازه‌های نظم منطقه‌ای ایران و جهان اسلام می‌باشد. در سطح سازه‌ها، مهمترین دستور کار نظم مهارکننده فعلی، تغییر سازه فیزیکی و مدل تجزیه در قالب ایجاد موازنه منطقه‌ای است. از این منظر به نظر می‌رسد راهبرد آمریکا ورای تغییر نظام سیاسی ایران خواهد بود و آن تجزیه ایران و سایر کشورهایی است که توان منطقه‌ای  و عمق استراتژیک بالایی را داشته و یا خواهند داشت. مشکل اساسی آمریکا هم زمان سازی این اقدام است. سردار سلیمانی در قالب جبهه مقاومت، مانع اصلی چنین اتفاقی بود و دقیقا ایشان ادغام و وحدت در شبکه منطقه‌ای ایران و جهان اسلام را در برابر الگوی تجزیه آنها فرماندهی می‌کرد. سردار سلیمانی سازه‌های مقاومتی را بنیان نهاد که در صورت تکامل آن، عملا استقلال نظم منطقه‌ای جهان اسلام و ایران را در برابر نظم آمریکایی سبب می‌شود. اساس راهبرد آن شبکه سازی منطقه‌ای و پیوند سازی و استحکام روابط میان خوشه‌های آن بود. سردار سلیمانی را می‌توان فرمانده گذار نظم منطقه‌ای فاقد سنجه ایران و جهان اسلام به نظم منسجم و سامان یافته و متحد دانست و این موضوعی بود که عملا در مقابل نظم مطلوب آمریکایی  مندرج در نظم نوین خاورمیانه آن قرار دارد.

سطح سوم راهبرد ایالات متحده، تغییر دینامیک قدرت در نظم منطقه‌ای ایران و جهان اسلام است. در وضعیت گذار قدرت، دینامیک‌های کاهنده از یک سو و فزاینده از سوی دیگر در مقابل یکدیگرند. به عبارتی سیستم بین‌الملل، نظمی دو شاخه‌ای را تجربه می‌کند. شاخه قدرت‌های در حال رشد در برابر شاخه قدرت‌های در حال زوال از آن جمله می‌باشد. دقیقا نظم‌های منطقه‌ای نیز این دو شاخگی را تجربه می‌کنند. در این میان دینامیک‌های قدرت در حال زوال به صورت نیابتی عمل می‌نمایند. از سوی دیگر قدرت‌های درحال رشد مانند ایران نیز خوشه‌های نظمی را در قالب دینامیک هم افزا کننده شکل می‌دهند. سردار سلیمانی به عنوان نمادی از شاخه نظمی در حال رشد است که به صورت موثری این خوشه نظمی را سامان داده بود.

در این وضعیت دو نوع دینامیک قدرت یعنی قدرت گسترده آمریکا، در برابر قدرت متمرکز جمهوری اسلامی ایران، در برابر یکدیگر صف آرایی می‌کنند. سردار سلیمانی سامان دهنده قدرت متمرکز جمهوری اسلامی ایران در درون شبکه منطقه‌ای بود که آمریکا خواهان استیلای قدرت گسترده خود بر آن می‌باشد. فرماندهی ایشان، حفره‌های بزرگ شبکه‌ای برای آمریکا ایجاد نموده است که عملا سبب ناکارآمدی نظم منطقه‌ای آمریکا محور در حوزه استراتژیک ایران و جهان اسلام شده است.

سطح چهارم در راهبرد آمریکا در الگوی مهارکننده، در دوران گذار، مربوط به چرخه‌های راهبردی کشورها در نظم‌های منطقه‌ای می‌باشد. چرخه راهبردی مربوط به تهدیدات کشورها، فرصت‌های راهبردی، ابزارهای راهبردی و ثبات استراتژیک ناشی از آن می‌باشد. ایجاد انشقاق و تاخیر زمانی از جمله تاکتیک‌های آمریکا علیه ایران است. آمریکا از طریق برجام، چرخه راهبردی ایران را با تاخیرهای زمانی روبرو نمود که در گفته‌های مقامات آمریکایی به عنوان نقطه گریز ایران تعریف می‌شد اما نقش سردار سلیمانی، مقابله با این راهبرد آمریکا، از طریق ایجاد جبهه مقاومت و همسایگی چنین جبهه‌ای با متحدین و کارگزاران نیابتی آن بود. هدف آمریکا از ترور ایشان، تقویت نقطه گریزی  بود که در برجام  آن را تعریف کرده است.

سطح پنچم در راهبرد آمریکا در نظم منطقه‌ای ایران، تغییر الگوهای رفتاری سیستم منطقه‌ای ایران به عنوان یک کل است. این تغییر از طریق تغییرات سیستمیک و سیستمی امکان پذیر است و آمریکا نیز آن را دنبال می‌کند. این راهبرد از طریق تغییر مقادیر سیستم منطقه‌ای امکان پذیر است. سردار سلیمانی به عنوان کسی بود که در برابر این نوع تغییرات، مقاومت را شکل داده بود.

هدف نهایی آمریکا مندرج در سطوح پنج گانه یاد شده، ایجاد نظم منطقه‌ای، در قالب الگوی تبعی است، آمریکا هرچند به این نکته پی برده است که قادر به ایجاد هژمونی جهانی نیست اما بر این باور است که از طریق نظم‌های منطقه‌ای موازنه‌ای و تبعی، به ویژه در حوزه‌های ژئوپلتیک می‌تواند به اهداف راهبردی خود دست یابد. مدیریت گذار، از طریق این نوع نظم‌ها در دستور کار راهبردی آمریکا قرار دارد و سردار سلیمانی را باید فرمانده مقاومت در برابر چنین الگویی از نظم آمریکایی دانست.

روحش شاد و راهش پاینده.

خوانده شده 1066 مرتبه