مرحوم آیت الله حق شناس فرمودند: چندی پیش آمریکایی ها به ماه رفته بودند، برخی از آنها گفتند: ما آمدیم، اینجا خدا را دیدیم، یک کره کوچکتر از زمین چطور میشود که در فضا معلق بماند و به صورت حساب شده حرکت بکند؟!
حضور در جلسه بزرگان اخلاق باعث میشود که یاد و نام خدا همچنان در دل و قلب آدمی زنده و پایدار بماند، لذا آنچه که در پیشرو دارید سلسله مباحث اخلاقی زندهیاد آیتالله عبدالکریم حقشناس است که ظهر روزهای دوشنبه و چهارشنبه و شبهای شنبه در سالهای 64 تا 68 در مسجد امینالدوله ایراد میشد:
*سادهترین راه خداشناسی
گفتهاند: وقتی که رسول اکرم (ص) سؤال فرمود: بابا جان از کجا پروردگارت را شناختی؟، عرض کرد: یا رسول الله این چرخ را که من میگردانم، اگر رها بکنم میایستد! چطور میشود این جهان پهناور با این همه سیارات و ثوابت و ... این دستگاه آفرینش با این همه وسعت، گردانندهای نداشته باشد؟، اینجا پیامبر فرمود: «علیکم بدین العجائز»، البته نه اینکه شما هم در سر حد دلیل به این مقدار قناعت کنید؛ خیر! یعنی ببینید چه دلیل مختصر، مفید و مقنعی برای خودش فراهم کرده است؟
«اثر الأقدام تدل علی المسیر»، در یک راهی که اثر و جای قدم وجود دارد، معلوم میشود که کسی عبور کرده است، یک وقتی دکتر «میر» که رییس بخش جراحی بود، از یک آقایی پرسید که آقا دلیل بر اثبات صانع چیست؟، آن آقا جواب داده بود: از قدیم یک کلام فرمودهاند که: اثر قدم، جای پا، دلالت میکند بر اینکه یک آدم از اینجا عبور کرده است، آسمانها و ستارگان، این گردش و رفت و آمد، این ماه که در فضا معلق است که چندی پیش آمریکاییها رفته بودند، بعضیهایشان گفتند: ما اینجا آمدهایم، خدا را دیدیم، خوب، خدا مجهول خلقت است!
اصلاً همان طبیعی مسلکها هم الهی هستند؛ طبیعی هم میگویند خدا، منتهی در تطبیق کلی بر مصداق و اصل بر فرع اشتباه کرده است! در تطبیق صغری بر کبری اشتباه کرده و إلّا «الطبیعیّ الهیّ من حیث لایشعر» گفت: ما آمدیم، اینجا خدا را دیدیم، یک کره با این وزن البته از زمین کوچکتر چطور میشود که در فضا معلق بماند و به صورت حساب شده و دقیق حرکت بکند؟
*خدا را چگونه بشناسیم؟
شخصی به محضر امام صادق (ع) عرض کرد: یابن رسول الله چقدر خوب بود، خدا خودش را به آدمیان نشان میداد؛ آن وقت دیگر این قدر بعضی از مردم به شک نمیافتادند. فرمود: مگر تو خدا را نمیبینی؟ آیا تو میتوانی یک کاری بکنی که مریض نشوی؟ آیا تو میتوانی یک کاری بکنی که همیشه سالم بمانی؟ آیا تو میتوانی یک کاری بکنی که عزیز باشی؟ دیگر ذیل نشوی؟ ذیل باشی دیگر عزیز نشوی؟ غنی باشی، فقیر نشوی؟ فقیر باشی، غنی نشوی؟ آیا تو میتوانی؟! در اینجا چه عواملی است که مؤثر در سرنوشت ماست؟
از بزرگی سؤال کردند: از کجا خدای خودت را شناختی؟ «فقال: بوارداتٍ ترد علی القلوب فتعجز النفس عن تکذیبها»، چیزیهایی به دل وارد میشود که عقل عاجز است از این که یک دلیل قانع کننده جز خداوند متعال برای آن بیاورد!
اگر چه ذات پاکش لامکان است / چو نیکو بنگری در دل نهان است.
دلی در سینه صاحب دلان است / که آن دل جای آن آرام جان است
وقتی دلت را تهذیب کردی، وقتی روحت را از قید و بند علائق مادی مجرد کردی، از گوشه دل خودت هاتفی ندا در میدهد و خودش را به تو معرفی میکند و آن وقت تو به خدا خودت یقین پیدا خواهی کرد، موسی عرض کرد پروردگار! تو دوری تا من داد بزنم؟، فرمود: خیر! من از تو به تو نزدیکترم، علم او به عالم، علم احاطی قیومی است.
*بر اثر استقامت یقین در قلب جا میگیرد
از راه حکمت نظری و عملی یک قدری نظری، ولی بیشتر باید به حکمت عملی فشار بیاورید تا پروردگار در اثر استقامت، یقین به صانع را در قلب و دل شما سرازیر کند، شناخت و معرفت به مقام ولایت را، شناخت امام زمان (عج) را به قلب شما سرازیر کند، «عمیت عین لا تراک علیها»، یا امیر المومنین آیا شما خدایی که پرستش میکنید، دیدهاید؟، حضرت فرمود: «لم أکن لأعبد ربّاً لم أره»، خدای که من نبینم، بندگی نمیکنم؛ منتهی به چشم قلب دیدن!
این مسئله را از خدا بخواهید، البته «ان الله عزوجل لا یستجیب دعاءً بظهر قلبٍ ساهٍ»، پروردگار دعایی را که از روی غفلت باشد، مستجاب نمیکند، «الدعاء» و «الدعوه» به معنی خواستن است؛ اگر من با شما حرف میزنم، ولی حواسم جای دیگر باشد این که فایده ندارد! پروردگار سر و علن تو را میبیند و میداند، فرموده است، اگر ما بخواهیم به خدا شناخت پیدا بکنیم، باید در خانه اهل بیت (ع) برویم، «بنا عرف الله و لولانا ما عبد الله»، امیرالمومنین میفرمایند: من میدانم که شما در خانههایتان چه ذخیره کردهاید، یک کسی عرض کرد: یا امیرالمومنین من شما را دوست دارم؛ فرمود: اسم شما را من در آن نامه دوستان ندیدم، یک کسی عرض کرد: یا امیرالمومنین من شما را دوست دارم، فرمود: راست میگویی! تو را دیدم، غرض، آن بزرگواران آینه تمام نمای پروردگار عزیز هستند.
وقتی که زبان با دل توافق پیدا کرد، «فأقبل بقلبک ثمّ استیفن بالإجابة»، اول با دلت به دعا توجه کن، اگر چنین توجهی بدست آمد، یقین به اجابت پیدا کن! فرمود: اگر شما در فرمایشات اهل بیت(ع) امراً و نهیاً استقامت بکنید، چون آن یقینی که از کتب فلسفه در بیاید، این ثمر را ندارد و به درد نمیخورد، استقامت کردید: «لأشربنا قلوبهم الایمان»، ایمان را در قلب شما سرازیر میکنیم، آن وقت دعا میکند و با یقین میگوید: نمیتواند با طیاره جنگی اینجا را بمباران کند، حقیقتا میگویدها! خوب این آدم، سی سال است که این در را کوبیده که در نتیجه میتواند بگوید دشمن دیگر نمیتواند اینجا را بزند، این یقین خیلی قابل تقدیر است: «اذا اراد الله بعبدٍ خیراً ألهمه الیقین»
پس از پروردگار عزیز باید بخواهید «ألا بذکر الله تطمئن القلوب»، آن دل دیوانه را او تامین میکند، آرام ده این دل دیوانه تویی تو!!
هر در که زدم صاحب آن خانه تویی تو / مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید / دیوانه منم من که روم خانه به خانه
توی اداره میروی، بازار میروی، درس میروی، همه جا خدا هست، پس باید کار را خدا درست کنه! برو بابا دعا کن، پس هر دری که میزنی، داداش جون! خدا هست؛ پس باید از خدا بخواهی و در بزنی، آن وقت پس چرا جای دیگر برویم؟ چه کنم که من هنوز هیچ چیز از مطالعاتم را برای شما نگفتهام.
*قدر خودتان را بدانید
همیشه من حال ندارم، قدر خودتان را بدانید، ای رفقا! یک دفعه من تفأل زدم به قرآن که ای پروردگار من دارم برای اینها زحمت میکشم، از تو این کتاب و از توی آن کتاب حدیث میگویم، اینها را که در یک کتاب ننوشتهاند، باید جستجو کرد، من اینها را باید از کتابهای مختلف جمع آوری کنم.
پروردگارا! آیه آمد: «فیه رجالٌ یحبّون أن یتطهّروا و الله یحبّ المطّهّرین»، یعنی قدر اینها را بدان، اینها یک مردمانی هستند که میخواهند توبه کنند، میخواهند پاک شوند، میخواهند دستور العمل بگیرند و عمل کنند، امشب هم من حال نداشتم؛ باز میخواستم از زیرش در بروم و تعطیل کنم! اما فلسفه در نرفتن این است که این مردم میگویند، هر وقت برای آقا مهمان میآید، به مهمان میگوید، مطالعه دارم؛ پنج شنبه مطالعه دارد، جمعه مطالعه دارد، همه ایام هفته مطالعه دارد! پس کی باید ما بیائیم، شما را ببینیم؟ ولی خوب این صحبتها زحمت دارد، آقا جون! وگرنه «الم، ذلک الکتاب لاریب فیه» را بخونی و ترجمه کنی که نیست.
یک کسی به من گفت آقا! یک همچنین آیهای بخوان و برای مردم ترجمه کن، بروند دنبال کارشان! گفتم: اینطوری که تو میگویی نیست آقا! باز من قرآن را باز کردم، گفتم: پروردگارا! من چه کنم؟ سوره برائت آمد، یعنی اگر تو این کار را بکنی، ما از تو بیزار هستیم، بنده ترسیدم، آن دفعه خیلی لذت بردم، اما این دفعه ترسیدم!
*شناسنامه دین در کلام رسول گرامی(ص)
یک حدیث دیگر «وذکّر فإنّ الذّکری تنفع المومنین»، این حدیث را به صورت مفصل تا به حال نخواندهام اما در کتاب «قاضی عیاض» که از کتبی است که سیره رسول الله (ص) را نوشته و دو جلد هم هست در آنجا این حدیث را نقل کرده، اگر از پیامبر مکرم اسلام (ص) بپرسیم، یا رسول الله! مبنای دین شما چیست؟ سجل احوال دین شما چیست؟ شناسنامه کار شما چیست؟ فرمود: «المعرفة رأس مالی و العقل أصل دینی و الحبّ أساسی و الشّوق مرکبی و الحزن رفیقی»، خداشناسی رأس مال و سرمایه من است، هر کسی یک راس المال و سرمایهای دارد که با آن کسب میکند؛ عرفان و شناخت رب العالمین هم سرمایه من است.
«والعقل أصل دینی»: مبادا بگویی فقط تعبد است؟ عقل اصل دین است؛ تمام احکام عقلانی و به سیره عقلاست؛ منتهی من با این عقل ضعیف بسیاری از آنها درک نمیکنم، یک کتابی است که راجع به طلب و بهداشت نوشتهاند، تقریباً تا اینجا 25 جلدش درآمده است و چیزهایی که از رسول اکرم (ص) درباره مسائل طبی و سلامتی رسیده، در آنجا جمع کرده است و آنجا نوشته است که هر چه از احکام را که ما تتبع کردیم، یک فلسفهای دارد؛ مثلاً در مورد پنیر با مغز گردو! حضرت میفرماید: پنیر تنها بلاست، گردوی تنها بلاست! اما هر دو را اگر با هم بخورید، شفاست، عالم طب هم فعلاً نفهمیده است، ببین چقدر با انصاف میگوید: باید دنیای بهداشت پیشرفت کند تا فلسفه فرمایش خاتم الرسل (ص) را بفهمد.
حب و دوستی اساس کار من است، شوق مرکب من است، باید نشاط داشته باشی، خدا شاهد است، رفقای عزیز!، من وقتی که ساعت درس اخلاقم میشد، سر از پا نمیشناختم؛ از اول هفته که آن استاد عالم یک ساعت اخلاق به من یاد میداد، در کمال جدیت، در کمال مراقبت بودم میگفتم ای پروردگار عزیزم! مبادا استاد من تعطیل بکند که آن وقت قبایح به من فشار خواهد آورد،
«و ذکر الله أنیسی»، انیس من ذکر پروردگار است:
گر قصه عشق من و یارم بنگارند / صد لیلی و مجنون همه بیرون رود از دل
دیگر مجنون و لیلی کدام است؟!
یعنی من همیشه میخواهم، در ابتلای تو باشم، خدا رحمت کند آقای مطهری را فرمود: تو تصور میکنی، محبت خدا این است که تو کباب و جوجه داشته باشی! اما پروردگار نه! ناز پرورده نمیخواهد، تربیت کند، «إنّ الله إذا أحبّ عبداً غتّه بالبلاء غتّاً»
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست/ عاشقی شیوه رندان بلا کش باشد
بیماری من سبب پرسش محبوب شد، محبوب من با من مرحمت پیدا کرده بود، میمیرم از این غصه چرا بهترم امشب.
در قتل من ای مه بکش آهسته کمان را / حیف است که پیکان تو بیرون رود از دل
*مؤمن همواره از سوء عاقبت نگران است
میدونی کدام غصه؟ نه غصه اینکه آب ندارم، نان ندارم، زن ندارم، خانه ندارم، نه! حزن او از این قبیل است: «لایزال المومن خائفاً من سوء العاقبة» یا «والذین یوتون ما آتوا و قلوبهم وجله أنّهم الی ربّهم راجعون»، نماز را میآورد، روزه و خمس و زکات را انجام میدهد، عمل میکند، اما ترسان است که مبادا اینها رد بشود، این مراد است! قربونت برم بارک الله!
علم سلاح من است، اسلحه من علم است: «لانجاة إلّا بالطّاعة و الطّاعة بالعلم و العلم بالتّعلّم و التّعلّم بالعقل یعتقد»، من نیم ساعت تقریباً خمس مطالعات خودم را برای شما گفتم، حالا شما من را دعا کنید! من خدمتگزار شما هستم، یک خدمتگزاری که در خانه شما باشد، ظرفهای شما را بشوید، غذا برای شما تهیه کند و آن حیاتی ملکی شما را تهیه میکند، او سزاوار دعا است؛ اما من که میروم، از مشکات نبوت، این طلاها و بالاتر از طلا را برای شما میآورم و عرض میکنم و به توفیق پروردگار دلهای شما را إشراب میکنم که میدانم زنده میشود، شاد میشود و نشاط در شما میآید، آیا من سزاوار نیستم که مورد دعاهای شما باشم؟