زراره از وجود مقدّس امام صادق(علیهالسلام) پرسید كه شیعه در زمان غیبت مولا و صاحب عصر، حجّة بن الحسن العسكری(علیهالسلام) چه دعایی بخوانند و حضرت(علیهالسلام) فرمودند: «اللّهمّ! عرّفنی نفسك فإنّك إن لم تعرّفنی نفسك لم أعرف نبیّك! اللّهمّ! عرّفنی رسولك فإنّك إن لمتعرّفنی رسولك لم أعرف حجّتك! اللّهمّ! عرّفنی حجّتك فإنّك إن لم تعرّفنی حجّتك ضللت عندینی! » (1)؛ خدایا! خودت را به ما بشناسان كه ما عارف تو باشیم و تو معروف ما، زیرا اگر تو را نشناسیم، پیغمبر تو را نمیشناسیم؛ خدایا! پیغمبرت را به ما بشناسان كه اگر پیامبر تو را نشناسیم، امام را نمیشناسیم؛ خدایا! امام را به ما بشناسان كه اگر امام را نشناسیم، از دینمان منحرف و گمراه میشویم.
سرّ این دعا در این است كه همه ارزش و حرمت انسان در كرامت اوست: (ولَقَد كَرَّمنا بَنی ءادَمَ).(2) اگر آزادی و استقلال دارد و با استعمار، استثمار، استعباد و استحمار میستیزد، به سبب حرمت كرامتِ اوست.
ذات اقدس الهی كه آفریدگار انسان است، او را موجودی مكرّم خواند و این سخن حقّی است؛ امّا درباره منشأ كرامت او فرمود: (اِنّی جاعِلٌ فِیالاَرضِ خَلیفَةً)(3)؛ كرامت انسان به سبب خلافت الهی اوست؛ نه اینكه گوهر ذات او كریم و در كرامت، مستقل باشد. اگر كرامت او به پاس خلافت وی از خداست، خلیفة الله است و باید سخن «مستخلفٌ عنه» (خداوند) را بگوید؛ نه حرف خود را. ارزش قائم مقام به این است كه منطق، مبنا، سیره علمی و عملی و امضای مستخلفٌ عنه را محترم شمارد.
اگر كسی خود را خلیفه خدا خواند؛ ولی سخن خود را بر زبان آورد و به میل خود عمل كند و نه طبق شریعت خدا، چنین شخصی خلیفه خدا نیست، زیرا روا نیست كه كنار سفره خلافت الهی بنشیند و از كرامتِ استخلاف طرفی بندد و از آزادی برخوردار شود؛ آنگاه غاصبانه سخن خویش را بگوید و میل خود را بر عقل و عدل الهی حاكم كند.
امام صادق(علیهالسلام) در آن دعای نورانی به زراره فرمود كه عالمان و مؤمنان خلیفه اماماند؛ اگر امام را نشناسند، چگونه میتوانند كار او و دستورش را اجرا كنند و چنانچه فرمان ایشان را اجرا نكنند، حرمتی ندارند. امام هم خلیفه پیغمبر است و اگر پیغمبر را نشناسند، امام را هم نخواهند شناخت.
تبدیل شدن غدیر به سقیفه، برای این است كه آنان پیغمبر را نشناختند و خیال میكردند ایشان جزو نوابغ و رهبران عادیاند، لذا گفتند چند روزی او رهبری مردم را برعهده داشت و امروز سقیفه تعیین میكند كه رهبر چه كسی باشد. آنان نمیدانستند كه پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم جزو نوابغ است؛ لیكن نبوت و رسالت و سایر سِمَتهای ملكوتی همگی مواهب الهی است: (اَللّهُ اَعلَمُ حَیثُ یَجعَلُ رِسالَتَهُ)(4) و سنخ آنها از سِمَتهای نوابغ ممتاز است، لذا حضرت رسولاكرمصلی الله علیه و آله و سلم نوابغ را تربیت میكند و خلیفه خداست. اینكه در طلیعه دعا میخواهیم كه خدا خود را به ما بشناساند، از آن جهت است كه پیغمبر جانشین اوست و اگر ما خدا را نشناسیم، قهراً گمان خواهیم كرد كه پیغمبر جزو نوابغ بشری است، زیرا وقتی مُسْتَخلفٌ عنه را نشناختیم و از اصل استخلاف آگاهی نداشتیم، معنای خلیفه را به خوبی ادراك نمیكنیم و در تطبیق آن بر خلیفه راستین به كژراهه میرویم.
اگر كسی خدا را شناخت و فهمید كه پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم خلیفه اوست، میفهمد تنها راه تشخیص صلاح و صلاحیت اشیا و اشخاص و قوانین، وحی است. مگر خلیفه خدا را میتوان با سقیفه و شورا برگزید؟ در حالی كه وجود مبارك امیرمؤمنان(علیهالسلام) كسی است كه هیچ پرندهای از وهم و عقل نمیتواند اوج مقام ایشان را ادراك و به آنجا پرواز كند: «لا یرقی إلیّ الطّیر» (5)؛ اگر زبان به گفتن بگشایند، سیل علوم از ایشان جاری میشود و كسی در مقابل آن، قدرت ایستادگی ندارد: «ینحدر عنّی السیل».(6)
نشناختن خدا و پیغمبر او سبب میشود علی(علیهالسلام) را كنار عثمان، عبدالرحمن، طلحه و زبیر قرار دهند، لذا امام صادق(علیهالسلام) سفارش فرمود كه در عصر غیبت چنین گفته شود كه خدایا خودت را به ما بشناسان تا پیغمبر تو را بشناسیم؛ خلیفه تو را بشناسیم و اگر كسی پیغمبر را بشناسد، خلیفه واقعی او یعنی حضرت علی بن ابیطالب(علیهالسلام) را میشناسد، چون تنها كسی میتواند به جای پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم بنشیند كه میگوید: «سلونی قبل أنتفقدونی فلأنا بطرق السماء أعلم منّی بطرق الأرض» (7)؛ هر چه میخواهید، از من بپرسید كه من به راههای آسمان از راههای زمین داناترم.
هیچكس این سخن را نگفته و جرأت نكرده است كه چنین سخنی بر زبان براند. مگر میشود میان همه علما بگوید كه شما هر چه را میخواهید، از اخبار گذشته و آینده و آسمان و زمین و... از من بپرسید؟ بعضی خواستند چنین ادعایی كنند؛ امّا همانجا رسوا شدند. این ادعای بلند، وقف انسان كاملِ معصومی مانند حضرت علی بن ابی طالب(علیهالسلام) است. البته همه امامان معصوم(علیهمالسلام) هم همین مقام را دارند.
تنها حضرت علی(علیهالسلام) است كه اگر بخواهد سرنوشت و سرگذشت حال و آینده و گذشته تك تك افراد را بگوید، میداند:«و الله! لَو شئت أن أخبرَ كلّ رجل منكم بمخرجه و مولجه و جمیع شأنه لفعلت و لكن أخاف أن تكفروا فیّ برسول اللهصلی الله علیه و آله و سلم» .(8)
عالمان مؤمن و مؤمنان خردورز، اگر حضرت علی(علیهالسلام) را بشناسند و همچنین از معرفت امامان معصوم(علیهمالسلام) آگاه شوند، خود را جانشین كسانی میدانند كه از طرف پیامبر گرامی اسلامصلی الله علیه و آله و سلم نصب شدهاند، زیرا مؤمن عالم، خلیفه «ولی الله» است؛ «ولی الله» خلیفه رسول اللهصلی الله علیه و آله و سلم است و خلیفه هم كلام مستخلفٌ عنه را بیان میكند، لذا مؤمنان متعهد هماره پیرو گفتار خدایند.
نتیجه آنكه ثمره شناخت انسان كامل (یعنی امامِ معصوم)، رهایی از گمراهی است كه چنین فیضی فقط در پرتو ارجاع خویشتن به آن ذوات مقدّس و تفسیر خود به عقل منفصل جامعه بشری تحقّق مییابد.
پی نوشت:
1. الكافی، ج1، ص337.
2 .سوره اسراء، آیه 70.
3 .سوره بقره، آیه 30.
4 .سوره انعام، آیه 124.
5. نهج البلاغه، خطبه 3.
6. همان.
7. نهج البلاغه، خطبه 189.
8. همان، خطبه 175.
بخش مهدویت تبیان