نشانههای ایمان و مؤمن حقیقی
یَا ابْنَ جُندَب، اِنَّما المُؤمِنونَ الّذینَ یَخافُونَ اللّهَ و یُشْفِقُونَ اَن یُسْلَبوا ما اُعطُوا مِنَ الهُدی فَإِذا ذَکَرُوا اللّهَ وَ نَعْمائَهُ وَجِلُوا و اَشْفَقُوا وَ اِذا تُلیَتْ علیْهِم ایاتُهُ زادَتْهُم اِیماناً مِمّا اَظْهَرَهُ مِنْ نَفاذِ قُدرتِه وَ علی ربِّهم یَتوَکَّلونَ.
ایمان ظاهری و ایمان واقعی
این قسمت از روایت در مقام توضیح ایمان حقیقی و آثار آن است؛ آثاری که میتوان از راه آنها مؤمن حقیقی را شناخت. درباره ایمان واقعی و آثار آن، معرفی مؤمن حقیقی و مراتب و درجات ایمان، آیات و روایات بسیاری وارد شده است.
دست کم، یکی از دلایل ذکر این مطالب آن است که بعضی افراد که فکر سطحی دارند، تصور میکنند که انسان یا کافر است یا مؤمن، و اگر کافر و منکر خدا و قیامت نبود مؤمن است. مؤمن هم که شد، با دیگر مؤمنان فرقی ندارد و همه آثار و فواید ایمان برای او وجود دارد؛ در صورتی که چنین نیست. از روایات و بحثهای تاریخی چنین بر میآید که این نوع کج اندیشیها از صدر اسلام وجود داشته است.
اسلام برخی از افراد «اسلام ظاهری» است، در مقابل «کفر ظاهری». اثر این نوع اسلام مربوط است به زندگی دنیا و فقط احکامی در این دنیا بر آن مترتّب میشود. ممکن است کسی در ظاهر مسلمان باشد و تمام احکام اسلام هم در این دنیا برای او ثابت باشد، اما هیچ بهرهای از ثواب آخرت نداشته باشد و تا ابد در اسفل السافلین جهنم بسوزد. چنین کسی منافقی است که فقط در ظاهر اظهار اسلام میکند. احکام اسلام برای چنین شخصی ثابت است؛ نظیر این که ریختن خونش حرام است، تصرف در اموالش جایز نیست، با مسلمانان میتواند ازدواج کند، از پدر و مادر مسلمانش ارث میبرد و...، ولی اینها فقط احکامی ظاهری و برای این دنیا هستند.
در صدر اسلام گروهی از افراد در ظاهر اظهار اسلام میکردند، به مسجد میآمدند، نماز میخواندند، حتی گاهی در صف اول هم میایستادند و خلاصه به احکام ظاهری اسلام عمل میکردند، ولی مسلمان واقعی نبودند. آیات بسیاری از قرآن ناظر به اینها است.
این افراد گرچه در قلبشان به خدا و پیامبر و اسلام اعتقادی ندارند اما همین که در ظاهر اظهار اسلام میکنند، احکام ظاهری اسلام در موردشان اجرا میشود. ملاک این اسلام، گفتن شهادتین است؛ یعنی همین که کسی شهادتین را بر زبان جاری کرد جزو مسلمانان به حساب میآید.
شهادتین یعنی شهادت به وحدانیت خدا و رسالت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) که هر چه را او به عنوان رسالت از طرف خداوند آورده قبول داشته باشیم. بنابراین اگر کسی بداند چیزی را مسلّماً پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرموده و در عین حال بگوید آن را قبول ندارم، با پذیرش رسالت تناقض پیدا میکند. چه طور میتوان گفت، رسالت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را قبول دارم اما آنچه را او از طرف خدا آورده است نمیپذیرم؟! این تناقض است. لذا انکار ضروریات دین موجب کفر میگردد و این همان «کفر ظاهری» است.
منافق این گونه نیست، او در ظاهر میگوید همه آنچه را پیامبر آورده قبول دارم، و اگر انکاری هم دارد در باطن و در قلب او است؛ وگرنه اگر به ظاهر هم منکر شود این کفر ظاهری است که علاوه بر عذاب اخروی موجب میشود احکام ظاهری اسلام هم در این دنیا در مورد او جاری نباشد.
بعضی از فقها مثل حضرت امام (رحمه الله) تصریح میکنند که انکار ضروری دین به انکار رسالت بازمی گردد؛ یعنی چیزی را که شخص خودش میداند پیامبر (صلی الله علیه وآله) به عنوان رسالت آورده قابل انکار نیست؛ مثل نماز خواندن. هر مؤمن و کافری میداند که آنچه را پیغمبر (صلی الله علیه وآله) آورده قطعاً جزو رسالتش بوده است، لذا اگر بگوید آن را قبول ندارم این تناقض است.
در هر صورت، اینها مربوط به اسلام ظاهری است؛ یعنی با گفتن شهادتین، احکام اسلام برای چنین شخصی ثابت میشود، مگر این که نقضش ثابت شود؛ مثلاً بگوید، اشتباه کردم که مسلمان شدم، یا یکی از ضروریات دین را ـ که انکارش به انکار رسالت بازگشت میکند ـ انکار کند.
احکامی که بر اسلام منافقانه و اسلام ظاهری بار میشود هیچ ربطی به زندگی آخرت و ثواب و عقاب اخروی ندارد، حکم ظاهری است، ملاکش هم همین مسایل دنیایی است. در مقابل آن هم «کفر ظاهری» قرار میگیرد؛ یعنی این که کسی با زبان، شهادتین را نگوید یا یکی از ضروریات دین را انکار کند.
برای تفکیک ایمان ظاهری از ایمان واقعی، بهتر است ایمان ظاهری را «اسلام» بنامیم و واژه «ایمان» را فقط در مورد ایمان واقعی، که موجب سعادت اخروی است به کار ببریم؛ همانگونه که خداوند در قرآن میفرماید: قالَتِ الاَْعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ .(۳۵)
«اسلام» همین اظهار لفظ و انجام اعمال ظاهری و تظاهر بیرونی است، اما «ایمان» مربوط به درون و قلب است؛ لَمّا یَدخلِ الایمانُ فی «قلوبکم». » اگر کسی به توحید، نبوّت، معاد و حقایق اسلام باور داشته باشد، ممکن نیست این باور هیچ اثری در بیرون و ظاهر او نداشته باشد. اگر انسان چیزی را باور کرد دست کم، بعضی از لوازمش در او ظاهر میشود.
البته در مواردی ممکن است کسی واقعاً مؤمن باشد اما تا آخر عمر، ایمانش را ظاهر نکند و تقیّه نماید؛ مثل مؤمن آل فرعون یا حضرت ابوطالب (علیه السلام) که ایمانشان را اظهار نمیکردند.
در روایات آمده است که حضرت ابوطالب(علیه السلام) حکم مؤمن آل فرعون را داشته است. این مسأله باعث اشتباه امر بر مسلمانان شده و تا امروز هم بیش تر مسلمانان (اهل تسنّن) معتقدند که حضرت ابوطالب(علیه السلام) ایمان نیاورد، در صورتی که به اعتقاد شیعه، ایشان از همان ابتدا که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) مبعوث شدند، ایمان داشت، ولی کتمان میکرد تا بتواند در مقابل کفار از آن حضرت حمایت کند.
در قرآن هم نمونه روشن این مسأله مؤمن آل فرعون است که تصریح میکند: «یَکْتُمُ إِیمانَهُ(۳۶) یا در جای دیگر میفرماید: اِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ. »(۳۷) ممکن است کسی وادار به اظهار کفر شود؛ تهدیدش کنند که اگر مثلاً ـ العیاذ باللّه ـ سبّ پیامبر اکرم یا ائمّه اطهار(علیهم السلام) نکنی تو را میکشیم، یا او را تهدید کنند که اگر به کعبه معظّمه توهین نکنی خونت را میریزیم، او هم مجبور باشد برای حفظ جانش، در ظاهر تبرّی کند، ولی در باطن، چنین اعتقادی نداشته باشد؛ إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً.(۳۸) تقیّه در چنین مواردی واجب است و به ایمان ضرر نمیزند. از این رو ممکن است کسی مثل مؤمن آل فرعون یا حضرت ابوطالب عمری را با تقیّه بگذراند و مردم نفهمند که او ایمان دارد. این بدان سبب است که ایمان اصالتاً سر و کارش با قلب و باطن انسان است.
حتی میتوان مؤمنی را فرض کرد که توان خواندن دو رکعت نماز را هم نداشته باشد. چنین شخصی نمازش را باید در قلبش بخواند. البته این فرض بعیدی است، اما در زمانهای گذشته که برده داری وجود داشت و برخی غلامان کاملا زیر نظر مولایشان قرار داشتند، چنین حالاتی پیش میآمد.
شرط نجات بخش بودن ایمان
این که ایمان با چه چیز ثابت میشود و با چه از بین میرود، مسألهای است که از صدر اسلام مورد بحث و گفتگو بوده است. برخی میگفتند: ممکن است انسان ایمان بیاورد و هیچ عملی هم انجام ندهد، همه گناهان را هم مرتکب شود، ولی چون ایمان آورده است به بهشت برود. این گروه به «مُرجئه» معروفند.
در مقابل، برخی معتقد بودند اگر مؤمنی مرتکب گناه کبیرهای گردد «کافر» میشود. این اعتقادی است که به خوارج نسبت میدهند. آنها میگفتند که ایمان همان عمل به دستورات و ترک گناهان کبیره است و از این رو، مرتکب کبیره کافر است. به همین دلیل، خوارج خون طرفداران امیرالمؤمنین (علیه السلام) را حلال میدانستند و به نوامیسشان تجاوز میکردند و آن همه فجایع را مرتکب شدند. حرفشان این بود که میگفتند اینها کافر شده اند. حتی در مورد شخص حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) هم چنین اظهار میکردند که چون ایشان حکمیّت را پذیرفته ـ و این کفر است و شرک ـ پس از اسلام خارج شده است. این نوعی برداشت انحرافی از ایمان بود.
اما به نظر ائمّه اهل بیت(علیهم السلام) ، هیچ کدام از اینها درست نیست. آنان نه نظر مرجئه را قبول داشتند نه نظر خوارج را. چنین نیست که به صِرف ایمان قلبی، انسان به بهشت برود، گرچه همه عمر گناه کرده باشد: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَیْراً یَرَهُ. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا یَرَهُ .(۳۹) این طور نیست که زندگی انسان با یک ایمان لحظهای تمام شود و بعد مجاز باشد هر گناهی را مرتکب شود و در عین حال اصل ایمانش محفوظ باشد. بله، اگر کسی ایمانش را تا آخرین لحظه حیات حفظ کرد، در عالم آخرت، پس از این که در عرصات قیامت به اندازه گناهانش عذاب شد، اگر لیاقت شفاعت را داشت، در بعضی از مراحل، مشمول شفاعت قرار میگیرد و به بهشت میرود.
ایمان این هنر را دارد که اگر شخص توانست آن را تا آخرین لحظه حفظ کند، او را نجات میدهد. اما هیچ کس نمیتواند چنین اطمینانی داشته باشد؛ چون ارتکاب گناهان موجب میشود که ایمان به تدریج ضعیف شود و از بین برود و انسان باطناً کافر گردد. نمونه این افراد در زمان ما کم نیست و با کمی دقت، میتوان آنها را شناسایی کرد. در گذشته هم بودهاند و تا آخر نیز خواهند بود؛ این سنّت الهی است: ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ.(۴۰) کسانی که گستاخانه مرتکب گناه میشوند و گناه کردن برای آنها به صورت امری عادی درآمده و هر چقدر هم گناه کرده باشند، باکشان نیست به کفر کشیده میشوند و تا آن جا پیش میروند که آیات الهی را تکذیب میکنند».
پس نه نظر مرجئه درست است که گناه هیچ تأثیری در سعادت و شقاوت انسان نداشته باشد، و نه قول خوارج که وقتی انسان مرتکب کبیرهای شد فوراً از ایمان خارج گردد و کافر شود. اگر مؤمن حتی مرتکب گناه کبیره هم بشود خدا به او مهلت میدهد تا توبه کند و اگر موفق به توبه نشد به اندازه همان گناهش، در عالم برزخ عذاب میشود و اگر ایمانش محفوظ باشد در نهایت، در قیامت نجات پیدا میکند.
تفاوت اسلام و ایمان ظاهری و واقعی
از آنچه گفتیم روشن شد که اولا، اسلام ظاهری و ایمان دو مقوله متفاوت هستند؛ ثانیاً، اسلام ظاهری فقط ملاک احکام ظاهری اجتماعی است و موجب سعادت اخروی نمیشود؛ ثالثاً اسلام ظاهری هم که با اقرار به شهادتین حاصل میشود، در صورتی است که فرد ـ هرچند در ظاهر ـ به لوازم شهادتین هم ملتزم باشد. بنابراین اگر کسی شهادتین را گفت ولی به معاد اقرار نکرد و آن را قبول نداشت، قطعاً کافر است و حتی اسلام ظاهری هم ندارد.
بعضی تصور کردهاند که اقرار به شهادتین موجب اسلام میشود و اسلام موجب نجات است گرچه فرد اقرار به برخی از اصول و ضروریات اسلام ـ مانند پذیرش و اقرار به معاد ـ نداشته باشد. این تصورات از نقص معرفت نسبت به مسایل و معارف اسلامی است. شهادت به رسالت معنایش شهادت به رسالت و لوازم آن است؛ یعنی هرچه پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از طرف خدا گفته حتماً قبول است؛ و به طور قطع یکی از چیزهایی که هر مسلمان باید به آن متعهد شود و حتی مسلمانان صدر اسلام هم میدانستد، اعتقاد به معاد است که در سورههای اول قرآن نیز درباره آن سخن به میان آمده است. چه طور ممکن است کسی بگوید من مسلمانم و رسالت پیامبر (صلی الله علیه وآله) را قبول دارم، اما نداند که ادعای ایشان آن است که معادی در کار است و این جزو رسالت آن حضرت میباشد؟ البته اسلام ظاهری با کفر باطنی که موجب عذاب ابدی است جمع میشود. از این رو، همانگونه که ذکر شد، ممکن است کسی تا آخر عمر جزو مسلمانها باشد، مردم هم تصور کنند که مسلمانی صالح و متعهد است، ولی در واقع، ذرّهای ایمان در دلش نباشد: لَمّا یَدخُلِ الایمانُ فی قلوبِکُم. این همان «اسلام ظاهری» است که فقط موجب میشود در این دنیا فرد را مشمول قوانین و حقوق اسلامی بدانیم.
البته فعلا بحث ما در این نیست که از حیث ظاهر، چه کسی را باید مسلمان حساب کنیم و احکام ظاهری اسلام را برایش ثابت نماییم. این مسأله مربوط به فقها است که چه حقوقی در اجتماع برای این افراد ثابت میشود یا از آنها سلب میگردد.
نکته دیگر این که، اسلام مراتب دیگری هم دارد که حتی انبی(علیهم السلام) از خداوند میخواستند به آن نایل شوند. حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل(علیهم السلام) وقتی کعبه را بنا میکردند یکی از دعاهاشان این بود: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ ؛(۴۱)خدایا! ما را مسلمان قرار بده . این نشان دهنده مراتب عالی تری از اسلام است و آن، تسلیم بودن مطلق در برابر خدا است.
هم چنین تأکید میکنیم که گرایش مرجئه هم صحیح نیست که ایمان را مطلقاً موجب نجات میدانستند و میگفتند کسی که مؤمن بمیرد، هیچ عذابی نخواهد شد. ممکن است کسی مؤمن هم از دنیا برود ـ یعنی ایمان واقعی داشته باشد ـ اما به دلیل گناهان زیادی که مرتکب شده، در مراحل مختلف عذابهایی برای او در نظر گرفته شود.
روایات متعددی در این باره وجود دارد که مؤمن وقتی از دنیا میرود، اگر از گناهانش توبه نکرده باشد و گناهانش بخشیده نشده باشد، ملک الموت جانش را سخت میگیرد. این سختی موجب میگردد گناهانش پاک شود. اگر پاک شد، در برزخ راحت است. اما اگر گناهانش بیش از آن بود که با سختی جان دادن پاک شود، شب اول قبر بر او سخت میگذرد. در روایات، برای این شب، عذابهایی ذکر شده است. اگر در این مرحله پاک شد، چه بهتر، وگرنه این عذابها در عالم برزخ ادامه دارد تا زمانی که جانش پاک شود. اگر مؤمنی در طول عالم برزخ، همه عذابها را کشید و باز هم گناهانش پاک نشده بود، در عرصات قیامت و در محشر، آن قدر تشنگی، شرمندگی، گرفتاری، وحشت، اضطراب و انواع مصیبتها را خواهد کشید تا پاک شود. در تمام این مراحل، هر کس به حسب لیاقت خود و اعمال خوبی که انجام داده، ممکن است در مرحلهای مشمول شفاعت واقع شود: موقع جان دادن، شب اول قبر، در عالم برزخ و بالاخره، در قیامت.(۴۲)
در روایتی آمده است که ائمّه اطهار(علیهم السلام) به شیعیانشان میفرمودند: «آنچه را ما برای شما ضمانت میکنیم، شفاعت قیامت است؛ برای عالم برزخ خود فکری بکنید.» با این حساب، این طور نیست که هر کس مؤمن و شیعه باشد، حتماً در عالم برزخ راحت باشد. ممکن است در عالم برزخ سالها عذاب بکشد. چند سال، خدا میداند! شاید هزاران سال، شاید هم میلیونها سال. به خدا پناه میبریم!
به هر حال، شفاعت، بی حساب نیست. وقتی میگویند فلان افراد مشمول شفاعت واقع میشوند، این طور نیست که از همان اول که از دنیا میروند مورد شفاعت قرار گیرند. شفاعت مراحلی دارد و افراد ممکن است در جاهای گوناگونی مشمول شفاعت واقع شوند. اما آن شفاعت کارساز، مخصوص روز قیامت است؛ وقتی که حسابها به کلی تصفیه میشود. اگر کسی در آن جا حسابش پاک نشد تا ابد در جهنّم خواهد سوخت. به همین دلیل، در روایات، تصریح شده است که جوانانِ خودتان از افکار مرجئه برکنار بدارید. آنها با نشر افکارشان، جوانان را تحریک میکردند و به ارتکاب گناه وامیداشتند؛ میگفتند: نگران نباشید، هر کس ایمان داشته باشد، بهشتی میشود. لذا ائمه(علیهم السلام) میفرمودند: مواظب باشید این افکار انحرافی بر افکار جوانان شما اثر نگذارد: عَلِّموا صِبْیانَکُم ما یَنْفَعُهُمُ اللّهُ بِهِ لایَغْلِبُ عَلَیْهِمُ الْمُرجئةُ بِرَأْیه .(۴۳) چنین برداشتی از اسلام بسیار خطرناک است. وقتی انسان فکر کند که هر کاری انجام دهد آمرزیده میشود، از هیچ جنایتی خودداری نخواهد کرد. راستی اگر این گونه باشد پس این همه دستورات پیامبر (صلی الله علیه وآله) و انذارها و تعالیم برای چه بوده است؟
مسأله دیگر این است که در داشتن ایمان واقعی هم همه در یک سطح نیستند. مراتب ایمان بسیار زیاد است. در روایات ما بر این مسأله تأکید شده که ایمان درجاتی دارد. بعضی از روایات برای آن ده مرتبه و بعضی از آنها هفت مرتبه ذکر کرده اند. اما بر حسب تحقیق و نظر دقیق، میتوانیم بگوییم مراتب ایمان تا بی نهایت ادامه دارد. آن قدر اختلاف در مراتب ایمان افراد وجود دارد که شاید دو نفر هم کاملا شبیه یکدیگر نباشند.
آنچه در درجه اول مهم است این است که سعی کنیم ایمان واقعی داشته باشیم و تنها به اسلام ظاهری اکتفا نکنیم. دلمان خوش نباشد که جزو مسلمانها هستیم، از پدر و مادرمان میتوانیم ارث ببریم، ذبیحه مان حلال است یا بدنمان پاک است. اینها دلخوش کننده نیست، احکام ظاهری این دنیا است. برای سعادت اخروی باید در باطن، ایمان داشته باشیم. در درجه بعد نیز باید ببینیم در کدام مرتبه از ایمان هستیم و به مراتب اولیه ایمان اکتفا نکنیم. آن قدر مراتب عالی برای ایمان وجود دارد که انسان به هر مرتبهای که برسد، وقتی به مرتبه پایین نگاه کند، میفهمد چه قدر ترقّی کرده و یا اگر ـ خدای ناکرده ـ تنزّل کند، میبیند چه سرمایه عظیمی را از دست داده است. البته این تحوّلها برای همه پیش میآید. ما در طول عمرمان ممکن است گاهی ایمانمان تقویت شود و ممکن است به عکس، گاهی خود را بیازماییم و ببینیم ایمانمان کم تر شده است. هر قدر ایمان قوی تر باشد تأثیرش در عمل بیش تر است. گاهی هم آثار ایمان به سادگی قابل شناختن نیست.
برخی نشانههای ایمان و مؤمن واقعی
برخی از آیات قرآن در مقام معرفی ایمان واقعی به مردم است و آنها را ترغیب میکند که آن را به دست آورند و سعی کنند ایمانشان کامل تر شود و به مراتب نازل ایمان اکتفا نکنند. یکی از این آیات آیه دوم سوره انفال است: اِنَّما المُؤمنونَ الّذین اذا ذُکرَ اللّهُ وَجلت قلوبُهم.
اولین نشانه مؤمن واقعی آن است که وقتی یاد خدا میشود یا خودش به یاد خدا میافتد، دلش میلرزد. ما هم میتوانیم خودمان را بیازماییم تا بدانیم که چقدر این نشانه در ما وجود دارد. در این جا مناسب است لختی درنگ کنیم و بحثی را در توضیح این آیه داشته باشیم.
«قلب» در اصطلاح قرآن، هم مرکز معرفت انسان است و هم مرکز احساسات و عواطف. جای یقین، ایمان، محبت، بغض، کینه، ترس، امید و... قلب است. این که حقیقت قلب چیست که این اوصاف برایش ذکر میشود خود بحث مفصّلی است که مجالی دیگر را میطلبد. در هر صورت، «قلب» در اصطلاح قرآن، همان است که این آثار را دارد. به تعبیر علمی، جای معارف، احساسات و عواطف در قلب است. اگر در چنین ظرفی ایمان وجود داشته باشد باید آن احساس که لازمه ایمان است، به موقع پدید بیاید. اگر انسان واقعاً کسی را دوست داشته باشد و اتفاقاً به یاد او بیفتد یا کسی نامش را بیاورد، تغییر حالی در انسان پیدا میشود. به عنوان مثال، وقتی اسم امام زمان (علیه السلام) را میشنود، احساس میکند به همان اندازهای که نسبت به ایشان معرفت و علاقه دارد دلش تکان میخورد و تغییر حالی در او پیدا میشود. هر قدر انسان معرفت و محبتش بیش تر باشد، تغییر حال بیش تری در او ظاهر میشود.
یکی از مصادیق مهم این قاعده، یاد خداست. کسانی که خدا را به عنوان یک عظمت بی نهایت میشناسند و این معرفت در دلشان وجود دارد، بسته به درجه معرفتشان، به هنگام یاد خدا حالشان تغییر میکند. این همان است که در آیات کریمه قرآن با تعبیراتی از قبیل خشیت، خوف، وَجَلْ و مانند اینها از آن یاد شده است.
همه این تعابیر معنایی واحد دارند و یا لوازم و توابع یک حقیقت هستند. در آیات بسیاری میفرماید، هدایت یا انذار پیغمبر (صلی الله علیه وآله) یا قرآن فقط شامل کسانی میشود که خشیت داشته باشند: إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ ؛(۴۴) [تو] تنها کسانی را که از پروردگارشان در نهان میترسند، هشدار میدهی. اینان با آن که خدا را نمیبینند، نسبت به او خشیت دارند، و تا آن خشیت نباشد، انسان از هدایت قرآن استفاده نمیکند. لذا به پیامبر (صلی الله علیه وآله) میفرماید: تو تنها کسانی را بیم میدهی و در آنها اثر میگذاری که این حالت خشیت در آنها باشد. در آیه دیگری میفرماید: هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ ،(۴۵) و یا: یَخافُونَ رَبَّهُمْ.(۴۶) در آیه مورد بحث میفرماید: اَلّذین اِذا ذُکر اللّهُ وَجلت قلوبُهم. «وَجَل» حالت لرزش و تکان است. اگر چنین حالتی نباشد، انسان چه به یاد خدا باشد، چه نباشد برایش فرقی نمیکند؛ بنابراین نمیشود گفت ایمان واقعی به خدا دارد. پس اولین اثر ایمان این است که هنگام توجه به خدا تغییر حالی در درون انسان پیدا شود.
سپس میفرماید: اِذا تُلیَتْ عَلیهم ایاتُه زَادَتْهُم اِیمان ؛ نشانه دیگر ایمان واقعی آن است که ساکن و جامد نیست؛ به اصطلاح، پویا و متحرک است، رشدیابنده است. وقتی آیات الهی برای چنین کسی خوانده میشود، ایمان دارد، بر ایمانش افزوده هم میشود. چنین کسی که مرتبهای از ایمان را دارد، خدای متعال از لطف خودش، برای هدایت او وسیلهای فرستاده و آن، قرآن است.
قرآن پیام الهی است برای هدایت بیش تر ما، برای این که به او بیش تر نزدیک شویم. اگر از کسی که او را دوست میدارید نامهای دریافت کنید، به شوق میآیید و خوشحال میشوید، در حالی که پیش از آن حالتان طبیعی بود. قرآن نیز نامه خدا است برای بندگانش. چه طور ممکن است کسی به خدا ایمان داشته باشد، اما وقتی نامه خدا را برایش میخوانند تغییر حال پیدا نکند؟! اگر این طور باشد علامت ضعف ایمان است. قرآن میفرماید ایمانی زنده است که وقتی آیات قرآن تلاوت میشود، انسان به آنها توجه پیدا کند و بر ایمانش افزوده شود.
نشانه سومی که در قلب انسان مؤمن ظاهر میشود این است که: عَلی رَبِّهم یَتوکّلونَ. وقتی ایمان انسان اضافه شد و خدا را این گونه شناخت که کلید همه کارها به دست او است، سر سلسله اسباب و علل به ید قدرت او است، بر همه چیز احاطه دارد و همه چیز به اذن او تأثیر میکند؛ اعتمادش فقط به خدا خواهد بود. ما معمولاً حلقههای سلسله اسباب و مسبّبات را میبینیم، اما عامل اصلی را، که سلسله جنبان است، نمیبینیم. او است که همه سلسلهها به دست او است و همه چیز به اراده او به حرکت در میآید. اگر این را درک کنیم، اعتمادمان به او بیش تر خواهد شد.
فرض کنید شخصی در وزارتخانهای کاری دارد و میداند که ابتدا باید وزیر دستور بدهد، سپس معاونش به مدیر کل ارجاع دهد، بعد مدیر کل به مسؤول مستقیم دستور دهد، تا برسد به کارمندی که باید آن را اجرا کند. در این جا، اعتماد این شخص فقط به فرمان وزیر است، نه به آن کسی که میخواهد فرمان را اجرا کند. اگر انسان خدا را به این صورت شناخت که هر حرکت و سکونی در عالم به اذن او است، آن گاه توکّلش فقط به خدا خواهد بود و در برابر اسباب ظاهری سر خم نمیکند و برای مسألهای جزئی هر بی سر و پایی را تملّق نمیگوید.
از سوی دیگر نیز آن جا هم که خدا میفرماید: اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ ،(۴۷) اطاعت میکند و در مقابل پدر و مادر اظهار خضوع مینماید، یا مثلاً، در مقابل اولیای خدا تواضع میکند؛ چون او فرموده است؛ یعنی اصالتاً فقط برای خدا احترام قایل است و او را واجب الاطاعه میداند و غیر از خدا در مقابل دیگری خضوع نمیکند. از این رو، در مقابل پیامبر و اولیای خدا و کسانی که خدا دستور داده ـ مانند معلم یا پدر و مادر ـ خضوع میکند و این خضوع در واقع، اطاعت از خدا است. انسان مؤمن عزت نفسی پیدا میکند که به جز خدا، به هیچ چیز دیگری اعتنا نمیکند، خواه دیگران برای او ارزشی قایل بشوند یا نشوند. او سر و کارش با خدای جهان است. دیگران چه کارهاند که بر آنها اعتماد کند؟ و علی ربِّهم یَتوکّلونَ ؛ تقدیم جار و مجرور در این آیه، دلالت بر حصر دارد؛ یعنی فقط بر خدا توکّل میکنند.
اینها سه نشانه از نشانههای قلبی و باطنی مؤمنان است.
در آیه بعد، دو نشانه عملی و ظاهری نیز ذکر کرده است: اقامه نماز و انفاق؛ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ .(۴۸) در پایان هم میفرماید: اولئک هم المؤمنون حقّاً؛(۴۹) آنان هستند که حقاً مؤمنند.
امام صادق(علیه السلام) نیز در این روایت میفرمایند، مؤمنان کسانی هستند که: إذا ذَکَرُوا اللَّهَ و نَعْمائَهُ وَجَلوا. «وَجَل» یعنی: لرزش دل. مؤمنان کسانیاند که وقتی یاد خدا میشود دلشان به لرزه میافتد. خداوند در وصف قرآن فرموده است: کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ؛(۵۰) خاصیت قرآن این است که وقتی تلاوت میشود کسانی که ایمان دارند وقتی آن را میشنوند مو بر اندامشان راست میشود. ثُمَّ تَلینُ جُلودُهُمْ و قُلُوبُهُمْ الیِ ذِکْرِ اللّهِ ؛ ابتدا آن حالت را پیدا میکنند، اما سپس انس میگیرند و پوستشان دوباره نرم میشود و به حالت اولیه باز میگردد. «وَجَل» هم حالتی شبیه همین است که در مؤمنان وقتی به یاد خدا میافتند پیدا میشود؛ مثل این که در مجلسی شخص بزرگی حضور دارد ولی شما غافل بوده اید و دفعتاً متوجه میشوید. این جا ابتدا کمی مضطرب و نگران میشوید. ما معمولاً از خدا غافلیم و توجه نداریم که خدا همیشه و همه جا حضور دارد. انسان مؤمن وقتی از این غفلت در میآید و به طریقی به یک باره به یاد خدا میافتد، تکانی میخورد و خوفی در او پیدا میشود. این همان حالت «وَجَل» قلبها است.
این در صورتی است که باور داشته باشیم چنین کسی هست و چنین عظمتی دارد. اگر ما چنین احساسی را در خود نمییابیم، باید بدانیم ایمانمان ضعیف است. خداوند وقتی این اوصاف را ذکر میکند، میفرماید: اُولئکَ هُم المُؤمنونَ حقّ ؛ اینان مؤمنان واقعی اند. ایمانی که هیچ اثری در دل و عمل انسان نداشته باشد، ایمان نیست.
امام صادق(علیه السلام) هم به ابن جندب میفرمایند: «اِنَّما المُؤمنونَ الَّذینَ یَخافونَ اللّهَ »؛ مؤمنان کسانیاند که خوف الهی در دل دارند. این نکتهای لطیف است که ما از آن غفلت داریم. خوف ما از خدا، معمولاً به دلیل اعمال بدمان است؛ چون موجب عقاب و سقوطمان میشود. در واقع، ما از آثار بد گناهان خودمان میترسیم، ولی غافل هستیم از این که اگر کار بدی هم نکرده ایم، باز هم جای ترس وجود دارد؛ مثلاً، ترس از این که آنچه داریم از ما گرفته شود.
این موضوع بسیار مهمی است و ما توجه نداریم که هر لحظه به کمک خدا احتیاج داریم. خدا تا کنون به ما ایمان داده، اما آیا لحظه بعد هم ایمان خواهیم داشت؟ اگر او بخواهد، ایمان خواهیم داشت، ولی ممکن است از ما بگیرد. در زیارت حضرت معصومه (علیها السلام) میخوانیم: فَلا تَسلُبْ مِنّی ما اَنا فیه. این جمله چقدر اهمیت دارد! یعنی: آنچه را دارم از من مگیر. در آیه قرآن هم از قول مؤمنان میفرماید: رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَن ؛(۵۱) خدایا، این هدایتی را که به ما دادهای از ما مگیر. چه اطمینانی داریم که این ایمان از ما سلب نشود؟ چه ضمانتی وجود دارد که آنچه را داریم برایمان باقی بماند؟ بنابراین باید دستمان پیش خدا دراز باشد.
پس خوف مؤمنان از عظمت الهی است. این با خوف از گناهانی که مرتکب شده ایم و از آثار بد آنها میترسیم تفاوت دارد. ترس از این که آنچه را تاکنون از نعمتهای مادی و معنوی داشته ایم از ما سلب شود نیز موضوع دیگری است. امام (علیه السلام) بر این نکته تأکید دارند و میفرمایند: وَ یُشْفِقونَ أَنْ یُسلَبوا ما اُعطوا مِن الهُدی ؛ میترسند آنچه را از هدایت به آنها داده شده، گرفته شود.
یکی از دلایل تکرار «اِهدنا الصّراطَ المُستقیم» که هر روز باید چند مرتبه در نماز بخوانیم، همین است که تا این ساعت و این لحظه خدا ما را هدایت کرده، اما لحظه بعد چه؟ باز هم به هدایت نیاز داریم. او باید ما را هدایت کند. اگر هدایت او به ما نرسد گمراه خواهیم شد. ما از خودمان هدایت نداریم، او باید بدهد. پس باید دایم ما را هدایت کند. بنابراین مؤمنان در ارتباط با خدا دو جور ترس دارند: هم وقتی به مقام الهی و عظمت او توجه پیدا میکنند حالت وَجَل و خشیت در آنها پیدا میشود، و هم وقتی به یاد نعمتهای خدا میافتند، میترسند که نعمتها از آنها گرفته شود. هم چنین وقتی آیات الهی بر آنان تلاوت میشود بر ایمانشان افزوده میگردد. آنان وقتی آیات تکوینی الهی را مشاهده مینمایند و در آنها تأمّل میکنند، آثار نفوذ قدرت الهی را میبینند که در تمام جهان نافذ است؛ وقتی هم آیات تشریعی و آیات قرآنی برایشان تلاوت میشود تأمّل میکنند و تحت تأثیر قرار میگیرند.
امیدواریم که خداوند متعال به همه ما بهره وافری از ایمان واقعی مرحمت فرماید.
پی نوشت ها:
(۳۵) - حجرات (۹)، ۱۴.
(۳۶) - غافر (۴۰)، ۲۸.
(۳۷) - نحل (۶)، ۱۰۶.
(۳۸) - آل عمران (۳)، ۲۸.
(۳۹) - زلزال (۹۹)، ۷ـ۸.
(۴۰) - روم (۳۰)، ۱۰.
(۴۱) - بقره (۲)، ۱۲۸.
(۴۲) - ر.ک: بحارالانوار، ج ۲، باب ۶، روایت ۶.
(۴۳) - همان، ج ۲، باب ۸، روایت ۳۹.
(۴۴) - فاطر (۲۵)، ۱۸.
(۴۵) - انبیاء (۲۱)، ۲۸.
(۴۶) - نمل (۲۷)، ۵۰.
(۴۷) - اسراء (۱۷)، ۲۴.
(۴۸) - انفال (۸)، ۳.
(۴۹) - زمر (۳۹)، ۲۳.
(۵۰) - زمر (۳۹)، ۲۳.
(۵۱) - آل عمران (۳)، ۸.