علت دعوت مأمون از امام رضا (علیه السلام) به خراسان

امتیاز بدهید
(0 امتیاز)
علت دعوت مأمون از امام رضا (علیه السلام) به خراسان

گزیده ای از بیانات مقام معظم رهبری در خصوص «علل دعوت مأمون از امام رضا (علیه السلام) به خراسان» تقدیم علاقه‌مندان می‌شود.

 

مأمون از دعوت امام هشتم به خراسان چند مقصود عمده را تعقیب می کرد:


۱. اولین و مهمترین آنها تبدیل صحنه مبارزات حاد انقلابی شیعیان به عرصه فعالیت سیاسی آرام و بی خطر بود، همان طور که گفتم شیعیان در پوشش تقیه مبارزاتی خستگی ناپذیر و تمام نشدنی داشتند.

این مبارزات که با دو ویژگی همراه بود، تأثیر توصیف ناپذیری در برهم زدن بساط خلافت داشت، آن دو ویژگی یکی مظلومیت و دیگری قداست بود.


شیعیان با اتکای به این دو عامل نفوذ، اندیشه شیعی را که همان تفسیر و تبیین اسلام از دیدگاه ائمه اهل بیت علیهم السلام است، به زوایای دل و ذهن مخاطبین خود می‌رساندند و هر کسی را که از اندک آمادگی برخوردار بود به آن طرز فکر متمایل و یا مؤمن می‌ساختند و چنین بود که دایره تشیع روزبه روز در دنیای اسلام گسترش می یافت و همان مظلومیت و قداست بود که با پشتوانه تفکر شیعی اینجا و آنجا و در همه دورانها قیامهای مسلحانه و حرکات شورشگرانه را ضد دستگاه های خلافت سازماندهی می‌کرد.

مأمون میخواست یکباره آن خفا و استتار را از این جمع مبارز بگیرد و امام را از میدان مبارزه انقلابی به میدان سیاست بکشاند و بدین وسیله کارایی نهضت تشیع را که بر اثر همان استتار و اختفا روزبه روز افزایش یافته بود به صفر برساند.

با این کار مأمون آن دو ویژگی مؤثر و نافذ را از گروه علویان میگرفت، زیرا جمعی که رهبرشان فرد ممتاز دستگاه خلافت و ولیعهد پادشاه مطلق العنان وقت و متصرف در امور کشور است، نه مظلوم است و نه آن چنان مقدس.

این تدبیر میتوانست فکر شیعی را هم در ردیف بقیه عقاید و افکاری که در جامعه طرفدارانی داشت قرار دهد و آن را از حد یک تفکر مخالف دستگاه که اگرچه از نظر دستگاهها، ممنوع و مبغوض است، از نظر مردم به خصوص ضعفا پرجاذبه و استفهام برانگیز است، خارج سازد.

 

۲. تخطئه مدعای تشیع مبنی بر غاصبانه بودن خلافت های اموی و عباسی و مشروعیت دادن به این خلافتها بود؛ مأمون با این کار به همه شیعیان مزوّرانه ثابت می کرد که ادعای غاصبانه و نامشروع بودن خلافتهای مسلط که همواره جزو اصول اعتقادی شیعه به حساب می رفته، یک حرف بی پایه و ناشی از ضعف و عقده‌های حقارت بوده است.

اگر خلافتهای دیگران نامشروع و جابرانه بود، خلافت مأمون هم که جانشین آنهاست میباید نامشروع و غاصبانه باشد و چون علی بن موسی الرضا علیه السلام با ورود در آن دستگاه و قبول جانشینی مأمون، او را قانونی و مشروع دانسته، پس باید بقیۀ خلفا هم از مشروعیت برخوردار بوده باشند و این نقض همه ادعاهای شیعیان است.

با این کار نه فقط مأمون از امام علیه السلام مشروعیت حکومت خود و گذشتگانش اعتراف میگرفت، بلکه یکی از ارکان اعتقادی تشیع را که همان ظالمانه بودن پایه حکومتهای قبلی است نیز در هم میکوبید.


علاوه بر این، ادعای دیگر شیعیان مبنی بر زهد و پارسایی و بی اعتنایی ائمه به دنیا نیز با این کار نقض می‌شد و چنین وانمود میشد که آن حضرات فقط در شرایطی که به دنیا دسترسی نداشته‌اند نسبت به آن زهد می ورزیدند و اکنون که درهای بهشت دنیا به روی ایشان باز شد به سوی آن شتافتند و مثل دیگران خود را از آن مغتنم کردند.

 

۳. مامون این بود که مأمون با این کار امام را که همواره یک کانون معارضه و مبارزه بود در کنترل دستگاه های خود قرار میداد و به جز خود آن حضرت همه سران و گردنکشان و سلحشوران علوی را نیز در سیطره خود در میآورد.

این موفقیتی بود که هرگز هیچ یک از اسلاف مأمون، چه بنی امیه و چه بنی عباس بر آن دست نیافته بودند.

 

۴. اینکه امام را که یک عنصر مردمی و قبله امیدها و مرجع سؤالها و شکوه ها بود، در محاصره مأموران حکومت قرار میداد و رفته رفته رنگ مردمی بودن را از او می‌زدود و میان او مردم و سپس میان او و عواطف و محبتهای مردم فاصله می افکند.

 

۵. دیگر هدف مامون این بود که با این کار برای خود وجهه و حیثیتی معنوی کسب میکرد؛ طبیعی بود که در دنیای آن روز همه او را بر اینکه فرزندی از پیغمبر و شخصیت مقدس و معنوی را به ولیعهدی خود برگزیده و برادران و فرزندان خود را از این امتیاز محروم ساخته است، ستایش کنند.

همیشه چنین است که نزدیکی دینداران به دنیاطلبان از آبروی دین داران می‌کاهد و بر آبروی دنیاطلبان می افزاید.

در پندار مأمون امام با این کار به یک توجیه گر دستگاه خلافت بدل میگشت است و شخصی در حد علمی و تقوایی امام با آن حیثیت و حرمت بی نظیری که وی به عنوان فرزند پیامبر در چشم همگان داشت، اگر نقش توجیه حوادث را در دستگاه حکومت بر عهده می‌گرفت، هیچ نغمه مخالفی نمی‌توانست خدشه ای بر حیثیت آن دستگاه وارد سازد؛ این همان حصار منیعی بود که میتوانست همه خطاها و زشتیهای دستگاه خلافت را از چشم ها پوشیده بدارد.


بدیهی است که به جز اینها هدفهای دیگری نیز برای مأمون متصور بود. چنان که مشاهده میشود این تدبیر به قدری پیچیده و عمیق است که یقیناً هیچ کس جز مأمون نمی توانست آن را به خوبی هدایت کند.

بدین جهت بود که دوستان و نزدیکان مأمون از ابعاد و جوانب آن بی خبر بودند. از برخی گزارشهای تاریخی چنین برمی آید که حتی فضل بن سهل، وزیر و فرمانده کل و مقربترین فرد دستگاه خلافت نیز از حقیقت و محتوای این سیاست بی خبر بوده است. مأمون حتی برای اینکه هیچ گونه ضربه ای بر هدفهای وی از این حرکت پیچیده وارد نیاید داستانهای جعلی برای علت و انگیزه این اقدام میساخت و به این و آن میگفت.

حقاً باید گفت سیاست مأمون از پختگی و عمق بی نظیری برخوردار بود، اما آن سوی دیگر این صحنه نبرد، امام رضا علیه السلام است و همین است که علی رغم زیرکی شیطنت آمیز مأمون، تدبیر پخته و همه جانبه او را به حرکتی بی اثر و بازیچه ای کودکانه بدل می‌کند.

مأمون با قبول آن همه زحمت و با وجود سرمایه گذاری عظیمی که در این راه کرد از این عمل نه تنها موفقیتی نداشت، بلکه سیاست او به سیاستی بر ضد او بدل شد و تیری که با آن اعتبار و حیثیت و مدعاهای امام علیه السلام را هدف گرفته بود، خود او را آماج قرار داد، به طوری که بعد از گذشت مدتی کوتاه ناگزیر شد همۀ تدابیر گذشته خود را کان لم یکن شمرده، بالاخره همان شیوه ای را در برابر امام در پیش بگیرد که همۀ گذشتگانش در پیش گرفته بودند یعنی «قتل».

مأمون که در آرزوی چهره قداست مآب خلیفه ای موجه و مقدس و خردمند، این همه تلاش کرده بود، سرانجام در همان مزبله ای که همۀ خلفای پیش از او در آن سقوط کرده بودند، یعنی فساد و فحشا و عیش و عشرت توأم با ظلم و کبر، فروغلتید.

دریده شدن پرده ریای مأمون در زندگی پانزده ساله او پس از حادثه ولیعهدی را در دهها نمونه میتوان مشاهده کرد که از جمله به خدمت گرفتن قاضی القضاتی فاسق و فاجر و عیاش همچون یحیی بن اکثم و همنشینی و مجالست با عموی خواننده و فاسدش ابراهیم بن مهدی و آراستن بساط عیش و نوش و پرده دری در دارالخلافه او در بغداد است.«۱۳۶۳/۰۵/۱۸».

خوانده شده 64 مرتبه