طرح عقاید و آرای وهابیت و نقد آن
بعد از اثبات مسئله «توسل» از آیات و روایات و این که سیره مسلمانان مبتنی بر این بوده است که همواره به انبیا، اولیا و مؤمنان صالح و بزرگان، چه در زمانی که در قید حیات بودهاند و چه زمانی که از دنیا رحلت کرده بودند، توسل میجستهاند. لازم است قبل از بررسی رابطه «توسل» با توحید عبادی، مجموعهای از مباحث مقدماتی را مطرح کنیم تا با توجه به این مقدمات بتوان راحتتر به مقصود رسید.
یکی از مباحثی که باید بدان پرداخت، اثبات عدم استقلال انبیا و اولیای الهی در تأثیر است و این که آنان از خود چیزی ندارد و هر چه انجام میدهند به اذن خداوند و از ناحیه الهی است.
بخش اوّل: بررسی استقلال و عدم استقلال انبیا و اولیای الهی
الف) عدم استقلال انبیا و اولیای الهی در تأثیر
یکی از آیاتی که در امر توسل بدان استناد کردیم، آیه 64 سوره مبارکه نساء بود که در آن میفرماید:
«و ما أرسلنا من رسول إلا لیطاع بإذن الله ولو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاءُوک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توّاباً رحیماً».
قرآن کریم قبل از طرح مسئله استغفار انبیا برای خطاکاران و بیان آمدن آنان به سوی پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و توسلشان، یاد آوری میکند که «هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر این که به اذن خدا اطاعت شود»؛ یعنی اطاعت از پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و دعوت او نیز بدون اذن خدا صورت نمیگیرد، چه رسد به این که بخواهد بودن اذن خداوند برای مردم کاری انجام دهد.
«لذا از تعبیر «باذن الله» استفاده میشود که پیامبران الهی هر چه دارند از خداست و به عبارت دیگر وجوب اطاعت آنها بالذات نیست، بلکه آنها هم به فرمان پروردگار و از ناحیه اوست».[1]
بنابراین «انبیا و اولیا» سبب و وسیله نیل به مقصودند و خداوند متعال بر آنان کرامت میکند، نه این که آنان خود، فاعل باشند؛ هم چنان که اعتقاد ما در سایر افعال همین است؛ مثلاً چاقو به خودی خود قطع نمیکند، بلکه قاطع کس دیگری است و این سبب عادی است که برای قطع کردن قرار داده شده است. به عبارت دیگر تصرف انبیا و اولیا در امور تکوین و تشریع تمام العله نیست، بلکه جزء العله است و آن در صورتی کامل میگردد که مانعی از سوی عبد نباشد و مقتضی و مصلحت از ناحیه پروردگار موجود باشد.
دیدگاه علامه طباطبایی در مورد استقلال و عدم استقلال اولیای الهی
علامه طباطبایی در ذیل آیه 25 و 35 سوره هود که جریان پیغمبران با امت خویش مطرح است، بحثی را به بحث استقلال انبیا و اولیا مطرح کردهاند.
وی بعد از این که تفکر انسانها را درباره ملک و ملکوت الهی مطرح میکند که میپندارند خدا نیز ـ نعوذ باللهـ مانند یک پادشاه است و دارای افرادی به عنوان کارگزار میباشد که تمام ملک و املاک آنان از آن پادشاه است و از طرف او دستور میگیرند و...، میگوید: «اگر بخواهیم درباره خداوند نیز این گونه فکر کنیم، محدودیت و جدایی خدا از خلق پیش میآید».
برهان عقلی
علامه طباطبایی برای روشن شدن این امر، از برهان عقلی بهره میگیرد:
فقر و وابستگی در تمامی موجودات عالم به سبب این که حاجت در ذات آنهاست، دیگر محال علی الاطلاق است که در چیزی از خدای تعالی مستقل باشند؛ زیرا اگر برای چیزی از وجود و یا آثار وجودش استقلال فرض شود و به هر نحوی که فرض شود، چه در حدوث و چه در بقاء قهراً در آن جهت از خدای تعالی، خالق وجود، بینیاز خواهد بود و محال است که ممکن الوجود، از خالقش بینیاز باشد.
پس هر ممکن الوجودی که فرض شود، نه در ذاتش استقلال دارد و نه در آثار ذاتش، بلکه تنها خدای سبحان است که در ذاتش مستقل است و او غنی است که به هیچ چیز نیازمند نیست؛ چون فاقد چیزی نیست، نه فاقد وجودی از وجود است و نه فاقد کمالی از کمالات وجود؛ از قبیل حیات، علم، قدرت، پس قهراً هیچ حدی نیست که او را محدود کند.[2]
وی با توجه به «اصالت الوجود» و اعتباری بودن ماهیات و این که اصل و حقیقت وجود در خداوند است و هر آنچه غیر اوست در وجود، وابسته به خداست، میگوید:
... در هیچ وجهی از وجوه، ممکن الوجود، مستقل از او نیست و مادامی که خصیصه عدم استقلال در ممکن الوجود محفوظ است، هیچ فرقی بین اندک و بسیار آن نیست، بنابراین با حفظ عدم استقلال از خدای سبحان و عدم جدایی از او، هیچ مانعی از این نیست که ما موجودی ممکن الوجود و وابسته به خدای متعال فرض کنیم، که به هر چیزی دانا و بر هر چیزی توانا و دارای حیاتی دائمی باشد؛ هم چنان که هیچ مانعی نیست از این که ممکن الوجودی با وجود موقت و دارای زمان و علم و قدرتی محدود تحقق یابد، موجودی که به بعضی از چیزها داند و بر بعضی امور توانا باشد.[3]
این همان چیزی است که مخالفان توسل از آن غفلت کرده و میپندارند این ممکنات در عرض قدرت خدا اتخاذ میشوند لذا شائبه شرک و کفر را مطرح میکنند، در صورتی که ممکن الوجود در جای خود واجب الوجود نیز در جای خویش محفوظاند و همواره ممکن الوجود، محتاج و وابسته به واجب است.
اما آنچه در آن صورت، میتوان اعتراض مخالفان را پذیرفت، آن است که این ممکن الوجود، مستقل فرض شود، زیرا در این صورت حاجت امکانی باطل میشود و مستلزم محال ـ انقلاب در ذات ـ میگردد.
اینها استدلالهای عقلی و فلسفی بود که علامه در ردّ توهم کنندگان مخالف توسل بیان یاد کرده است؛ اما همان طور که در بحث آیات عرض شد که آنچه غیر خدا انجام میدهد با اذن الهی و مشیت اوست،نه از نزد خود، او نیز به این مباحث اشاره کرده و میفرماید: در کتاب الهی در عین این که تصریح دارد به اختصاص بعضی از صفات و افعال؛ از قبیل علم به غیب، زنده کردن، میراندن و آفریدن به خدای تعالی:
ـ علم غیب الهی در آیه:«وعنده مفاتح الغیب لا یعلماها إلا هو».[4]
ـ زنده کرده و میراندن:«و أنه هو أمات و أحیا».[5]
ـ و باز میفرماید:«الله یتوفی الأنفس حین موتها».[6]
ـ درباره آفرینش: «الله خالق کل شیءٍ»[7]و... .
حضرت حق در این آیات وجه اختصاصی این افعال و صفات را به خویش بیان میفرماید و این که فقط اوست که چنین قدرتی دارد و در آیات زیر چگونگی واگذاری این اختیارات با اذن و مشیت خویش به کسانی که صلاحیت چنین کاری را داشته باشند، تبیین شده است:
ـ علم به غیب «عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه أحد إلا من أرتضی من رسول».[8]
ـ میراندن غیر خویش:«قل یتوفاکم ملک الموت».[9]
ـ زنده کردن از طریق دیگران: «واحیی الموتی باذن الله»[10] که از زبان حضرت عیسی[علیه السلام] است.
ـ آفرینش از طریق دیگران:«و اذ تخلق من الطن کهیئة الطیر باذنی فتنفخ فیها فتکون طیراً بإذنی».[11]
روشن است که گروه اول آیات، این افعال و اعمال را فقط اختصاص به خدا میدهد و گروه دوم آیات، این صفات را مشروط به اذن و مشیت خدا که در آیات دیگر نیز بیان شده است، به ممکنات نسبت میدهد.
همه این تصرفات و اخیتاراتی که غیر خداوند دارد، در طول قدرت وتصرف الهی است، نه عرض آن تا شائبه شرک و تعارض قدرت خالق و مخلوق، رازق و مرزوق و ... پیش آید. زیرا این عمل بنده نیز از سوی خداوند نشئت گرفته و وابسته به آن جاست.
ب) عقیده متوسل در استقلال و عدم استقلال انبیا و اولیای الهی
پس از روشن شدن این مسئله که دستهای از تصرفات، مختص خداوند است و کسی غیر از او نمیتواند در حکومت او تصرف کند و بعضی امور را خداوند با اذن و مشیت به مخلوقاتش واگذار میکند، ما موضوع مورد نظر را در ارتباط با بحث توسل بیان میکنیم:
علامه طباطبایی میگوید:
کسی که چیزی از علم غیب و قدرت غیبی را از غیر طریق فکر و قدرت بشری از مجرای عادی و طبیعی برای غیر خدای متعال؛ یعنی انبیا و اولیای و اثبات میکند؛ هم چنان که در روایات و تواریخ بسیاری اثبات شده و در عین حال اصالت و استقلال را از آن حضرات در این گونه امور نفی کرده است و میگوید: این حضرات به طور مستقل علم غیب و قدرت غیبی ندارند و هر چه از آنها به ظهور رسیده، به اذن خدا و افاضه وجود او بوده، تناقضی نگفته، بلکه سخنی منطقی است.[12]
پس کسی که متوسل به انبیا و اولیا میشود و یا حاجتی را مطالبه کند و مصائبی را دفع میکند، نه از نوع اعطای استقلال در این امور برای آنهاست، بلکه آنان را واسطهای در فیض الهی میداند. علامه در ادامه میگوید:
و برعکس، کسی که برای آنها اصالت و استقلال قائل شود با فهم عوام الناس قضاوت کرده و چنین کسی خالی از غلو نیست، هر چند بگوید این اصالت و استقلال را خدای تعالی به انبیا و اولیا داده است؛ همان طور که در جریان ملک میگفت: هر چه رعیت دارد و در عین این که در داشتن آن مستقل است، ولی پادشاه به او داده و چنین کسی مشمول آیه:«لا تغلوا فی دینکم ولا تقولوا علی الله إلا الحق»[13] است.[14]
پس باید راه غلو و شرک را از راه توحید و یکتا پرستی باز شناخت تا در قضاوت دچار اشتباه نشد. کجا کسی که متوسل به انبیا و اولیا میشود، آنان را مستقل از خدا فرض میکند و برای آنان اختیارات مستقل در تصرفات تکوینی و تشریعی قائل است؟
چرا که یک موحد هر چه را در عالم هستی ببیند، جلوههایی از وجود لایزال الهی است و تمام آنها سراسر محتاج و نیازمند وجود حضرت حقاند و به عبارت دیگر، وجود مستقل، از آن خداوند است و بقیه پرتوهایی از آن نور حقیقی و اصلیاند که در مباحث فلسفی نیز این بحث، تحت عنوان «تشکیک در وجود» مطرح میشود.
برخی از علمای اهل سنت به همین مبنا اشاره کردهاند و این دیدگاه، اختصاصی به علمای مکتب اهل بیت ندارد؛ تقی الدین سبکی در شفاء السّقام و ابوالعباس قسطلانی در المواهب اللدنیه و مؤلف تاریخ المدینه و ابن حجر همگی میگویند:[15]
در واقع استغاثه به پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و دیگر پیغمبران و صالحان، فقط به معنای توسل به خدا به جای گاه و شأن آنهاست، از این نظر که انسانهای والا مقامی هستند و کسی که یاری طلب میکند در حقیقت از یاری کننده میخواهد، که از بالاتر از خویش کمک گیرد که خداوند باشد. پس یاریگر، در حقیقت خداوند متعال است و پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] واسطه بین یاری خواه و یاری کننده حقیقی است که خداوند عزّوجلّ است. پس کمک از خداوند متعال است و در حقیقت خلق کردن و به وجود آوردن از جانب اوست و طلب کمک از پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] از باب سبب و کسب است.
بخش دوم: توحید عبادی در کلام شهید مطهری
شهید مطهری در عدل الهی در این باره میگوید:
باید تأکید شود که توسل و درخواست شفاعت و از اولیای الهی از شخصی باید باشد که خداوند او را وسیله این کار قرار داده است. چنان چه میفرماید: «ای کسانی که ایمان آوردید، تقوا پیشه کنید و به سوی او وسیلهای برگزینید» و به طور کلی توسل به وسایل و درخواست شفاعت از اسباب با در نظر گرفتن این که «خداوند» اینها را خلق کرده، به هیچ وجه شرک نیست، بلکه عین توحید است.[16]
یعنی در واقع انسانی که به ایشان متوسل میشود و درخواست شفاعت مینماید این امر با قطع نظر از خالقیت الهی نسبت به این اسباب و مستقل پنداشتن آنها صورت نمیگیرد، بلکه با توجه به این است که خداوند اینها را اسباب وسیله قرار داده است.
هم چنین مؤلف کتاب الوهّابیه فی المیزان با توجه به این امر میگوید:
«به درستی که شفاعت اولیای الهی برای گناه کاران به سبب نزدیکی اینها به خداوند متعال و مقام و منزلت اینهاست که شامل آنان میشود».[17]
حاصل، این که باید در مورد الوهیت به دنبال ملاک آن بود و نمیتوان هر عملی را بدون در نظر گرفتن ملاک آن، غیر توحیدی خواند و الهیت دانست برای غیر خدا تلقی کرد. بنابراین، بهتر است وهابیت ابتدا معتقدات خویش را درباره توحید اصلاح کند، سپس به نقد اندیشه دیگران بپردازد.
حاصل کلام این است که موثر حقیقی، فقط خداست و اگر انسان از پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] چیزی میخواهد نه این که او از جانب خویش اعطا کند و انسان او را خالق و موجد میداند، بلکه از او میخواهد تا از خدا برای انسان کمک بگیرد.
اما دلیل این که چرا خود انسان مستقیماً این کار را نمیکند، این است که انسان ممکن است در اثر خطا و گناه خود از ساحت ربوبی دور شود، ولی پیامبران و اولیای خدا چون مقربان درگاه خداوندند و ارتباط معنوی آنان نیز با خداوند محکمتر است، انسان دست به دامن ایشان میشود و این نیز بلا اشکال است؛ زیرا خواستن انسان از پیامبر خدا[صلّی الله علیه و آله و سلّم] با توحید منافاتی ندارد؛ همین پیامبر هم از سوی خدای واحد و احد آمده است و اگر غیر از این بود، پیامبر ودیگر انسانها در این رابطه فرقی نداشتند و نشانه آن نیز همین است که انسان به هر کسی رو نمیکند، بلکه از کسی درخواست میکند که با مؤثر اصلی ارتباط ویژه داشته باشد.
خلاصه
1. انجام اعمال خارق العاده ویژه خداوند متعال نیست که انجام و درخواست آن عمل از خیر خداوند، مانند انبیا و اولیای صالح شرک و کفر باشد؛ زیرا نظیر این کارها از غیر خداوند در قرآن کریم وارد شده است؛ مانند پیراهن حضرت یوسف[علیه السلام] و بینایی چشمان حضرت یعقوب[علیه السلام]، کارهای خارقالعاده حضرت خضر[علیه السلام]، معجزات حضرت عیسی[علیه السلام]؛ مانند شفای کور مادر زاد و زنده کردن مردگان و ... .
2. این عقیده وهابیت که نباید از غیر خداوند اعمال خارقالعاده را خواست، خود مستلزم شرک است؛ زیرا آنان ابتدا در کارها، بین خدا و بندگان در ذهن خویش یک تقسیم بندی قائل میشوند که خود عقیدهای شرک آلوده است، سپس درصدد جداسازی آن دو از یک دیگر هستند، حال آن که اینها استقلال ذاتی ندارند.
3. وهابیت براساس این که به ظواهر آیات قرآن تمسک میکنند، برای خداوند ـ مانند انسانهاـ اعضا و جوارح قائلند که این خود با توحید الهی ناسازگار است و خداوند را در حد یک انسان عادی فرو میکاهند، پس چگونه میخواهند خود را موحد بنامند؟
4. این که آنان مسلمانان دیگر را به سبب توسل و زیارت و... مشرکتر از مشرکان صدر اسلام میدانند و قائلند مسلمانان به هر انسان نالایقی متوسل و او را زیارت میکنند، حاکی از جهل آنان به مکتب اسلام است که در صورت دقت در اعتقادات ما خواهند دید که تمام تصورات ذهنی آنان باطل است و حداقل روایات صحیحین را در عمل، باطل میدانند که شرط یک موحد و مسلمان را اقرار به شهادتین معرفی میکنند و سایر اعمال را در ایمان مسلمان دخیل میدانند.
5. و بالاخره چون تمام این اعمال وافکار، اعتقاد به قدرت ذاتی آنان را در پی ندارد، بلکه همه اینها وابسته به قدرت خداوندند، بنابراین هیچ گونه تهافت و منافاتی با توحید الهی ندارد.
****************************
طرح عقاید و آرای وهابیت در توسل به پیامبر اکرم[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و اولیای الهی و نقد و تحلیل آنها
بخش اول: طرح نظریات وهابیت در توسل به پیامبر اکرم[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و اولیای الهی
الف) دیدگاه نظریه پرداز وهابیت (ابن تیمیه) در توسل
از اساسیترین اشکالات وهابیت درباره مسلمانان متهم ساختن آنان به شرک به بهانه توسل به رسول گرامی و صالحان است.
ابن تیمیه بنیان گذار و نظریه پرداز وهابیت گفته است:
من یأتی إلی قبر نبّی أو صالح و یسأله حاجته و یستنجده، مثل أن یسأله أن یزیل مرضه، أو یقضی دینه، أو نحو ذلک ممّا لا یقدر علیه إلاّ الله، فهذا شرکٌ صریحٌ یحب أن یستتاب صحابه، فإن تاب،و إلاّ قتل.
و قال:«قول کثیر من الضلال: هذا أقرب إلی الله منیّ و أنا بعیدٌ من الله لایمکننی أن أدعوه إلا بهذه الواسطة و نحو ذلک من أقوال المشرکین.
هر کس کنار قبر پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] یا یکی از افراد صالح بیاید و از آنان بخواهد که بیماری او را شفا دهد و یا قرض او را ادا کند، مشرک است؛ زیرا هیچ کس جز خداوند قدرت بر انجام اعمالی این چنین را ندارد، پس واجب است چنین شخصی را وادار به توبه کنند و اگر توبه نکرد، باید کشته شود.
[و نیز گفته است]: کسانی که میگویند چون فلان شخص از من به خدا نزدیکتر است، پس باید او را در دعاها واسطه قرار دهم، این سخنان شرک و گوینده آن مشرک است.[18]
ب) نظریه مؤسس وهابیت (محمد بن عبدالوهاب) در توسل
محمد بن عبدالوهاب، مجدد افکار ابن تیمیه میگوید:
و إن قصدهم الملائکه و الأنبیاء و الأولیاء یریدون شفاعتهم إلی الله بذلک، هو الذی أحلّ دماءهم و أموالهم؛[19]
آنان که به ملائکه و پیامبران و اولیای خدا توسل میکنند و آن را شفیع خود قرار میدهند و به وسیله آنان به خداوند تقرب میجویند، خونشان حلال و اموال آنها مباح است.
محمد بن عبدالوهاب به دنبال پیمان همکاری با «محمد بن سعود»، جدّ اعلای «فهد» اعلام کرد: «هرکس به پیامبر و صالحان توسل جوید و آنان را شفیع خود سازد، خونش حلال و قتل او جایز است».[20]
وی در جای دیگر مینویسد:
من ظنّ أن بین الله و بین خلقه وسائط ترفع إلییهم الحوائج فقد ظنّ بالله سوء الظنّ؛
هرکس گمان برد که بین خداوند و خلایق کسانی که وساطت میکنند و حوائج مردم را نزد خدا میبرند، اینان به خداوند بد گمان هستند.[21]
پیامبر گرامی[صلّی الله علیه و آله و سلّم] میان بت پرستان کسانی که معتقد به وساطت صالحان بودند، فرقی نگذاشت به کفر آنان حکم کرد و دستور قتل آنان را صادر نمود.
«إن محمداً[صلّی الله علیه و آله و سلّم] لم یفرق بین من اعتقد فی الاصنام و من اعتقد فی الصالحین، بل قاتلهم کلهم، و حکم بکفرهم».[22]
اسلام کسی پذیرفته نیست مگر این که از کسانی که به وساطت صالحان معتقدند، بیزاری جوید و آنان را کافر بشمارد.
«لایصح دین الاسلام إلا بالبراءه ممّن یتقرّب إلی الله بالصلحاء و تکفیرهم».[23]
اگر کسی تمام شب و روز عبادت کند و آن گاه در کنار قبر پیامبر و یا ولی خدا حاضر شود و آنان را صدا کند، در حقیقت دو پروردگار را پرستیده و این چنین فردی موحد نیست.
«من عبدالله لیلاً و نهاراً ثم دعا نبیاً أو ولیّاً عند قبره، فقد اتّخذ إلهین اثنین و لم یشهد أن لا إله إلا الله؛ لأن إلاله هو المدعوّ».[24]
و در حکم مرتد گفته است:
إجماع المذاهب کلّهم علی أن من جعل بینه و بین الله وسائط یدعوهم إنّه کافر مرتدّ، حلال المال و الدم؛[25]
تمام مذاهب اسلامی اجماع دارند که هر کس بین خود و خداوند واسطه قرار دهد و آن را صدا کند، کافر و مرتد است و اموال آن مباح و خونش هدر است.
محمد بن عبدالوهاب با اثبات کفر و ارتداد مسلمانان با خیالات واهی و دروغ، جهاد علیه آنان را اعلام نمود و عواطف و احساسات اعراب بادیه نشین را برانگیخته و به کمک محمد بن سعود جد اعلای ملک فهد، لشکری فراهم ساخت و با حمله به شهرها و روستاهای مسلماننشین، مردم را به خاک و خون کشید و اموال آنان را به عنوان غنائم جنگی غارت کرد.[26]
ج) نظریه هیئت افتای سعودی در توسل
هیئت دائم افتای سعودی در پاسخ به استفتائی در ازدواج با شیعه و علت حرمت آن مینویسد:
لایجوز تزویج بنات أهل السّنة من أبناء الشّیعه، ولا من الشیوعیین، و إذا وقع النکاح فهو باطل؛ لأن المعروف عن الشیعة دعاء أهل البیت، و الاستغاثه بهم، و ذلک شرک أکبر؛[27]
ازدواج اهل سنت با شیعه و کمونیستها جایز نیست و اگر ازدواجی صورت گرفت باطل است، چون عادت شیعه توسل به اهل بیت است و این بزرگترین شرک است. در پاسخ به استفتای دیگری نوشتهاند.
إذا کان الواقع کما ذکرت من دعائهم علیّاً و الحسن و الحسین و نجوهم فهم مشرکون شرکاً أکبر یخرج من ملّة الاسلام، فلا یحل أن نزوّجهم المسلمات، و لا یحل لنا أن نتزوّج من نسائهم، و لایحل لنا أن نأکل من ذبائحهم... .[28]
همان گونه که در سؤال آمده است، آنان که «یاعلی، یا حسین» میگویند مشرک و از ملت اسلام بیرونند و ازدواج با آنان جایز نیست، خوردن ذبیحه آنان نیز حرام است.
با این که لجنه در پاسخ به ازدواج با یهودی و مسیحی پاسخ داده است:
یجوز للمسلم أن یتزوّج کتابیة (یهودیة أو نصرانیة) إذا کانت محصنة و هی الحرّه العفیفة؛[29]
ازدواج مسلمان با اهل کتاب، اعم از یهودی و نصرانی، در صورتی که اهل فحشا نباشد، جایز است.
جای بسیار تعجب و تأسف است که اعضای این لجنه به اصطلاح اسلامی، ازدواج با یهود و نصارا را جایز میدانند، در حالی که قرآن کریم چهرهای شرک آلود از آنان ترسیم میکند و میفرماید:
«و قالت النصاری المسیح أبن الله ذلک قولهم بأفواههم یضاهئون قول الذین کفروا من قبل».[30]
یهود میگویند: «عزیر» فرزند خداست و نصاری میگویند مسیح فرزند خداست و این همان گفتار کفار است، ولی ازدواج با شیعه را که اقرار به شهادتین دارد و به طرف قبله نماز میگذارد و سایر تکالیف اسلامی را به جای میآورد و مذهب خود را از مکتب اهل بیت عصمت و طهارت[علیه السلام] فرا گرفته است، جایز نمیدانند.
بخش دوم: نقد و بررسی افکار وهابیت در حوزه توسل
الف) توسل به پیامبران ریشه قرآن دارد
1. دستور قرآنی بر توسل به پیامبر اسلام[صلّی الله علیه و آله و سلّم]
استغاثه به انبیا و پیامبران الهی و تقاضای شفاعت از آنان در دوران حیات و زندگی آنان مسئلهای است قرآنی و هیچ گونه تضادی با مبانی اعتقادی شیعه ندارد، چنان که خداوند میفرماید: «ولو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاءوک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحیماً».[31]
و اگر آنان وقتی به خود ستم کرده بودند، پیش تو میآمدند و از خدا آمرزش میخواستند و پیامبر نیز برای آنان طلب آمرزش میکرد، قطعاً خدا را توبه پذیر مهربان مییافتند.
2. توسل برادران یوسف به حضرت یعقوب[علیه السلام]
هم چنین در داستان یوسف و برادرانش آن جا که از زبان برادران یوسف میفرماید:
«یا أبانا أستغفر لنا»[32] ای پدر برای آمرزش گناهان ما از خدا طلب آمرزش کن.
یعقوب در پاسخ فرزندانش میگوید:
«سوف أستغفر لکم»[33] به زودی از پروردگارم برای شما طلب آمرزش خواهیم کرد.
باید به یاد داشته باشیم بحث توسل از منظر قرآن در فصلهای قبل دقیقاً بررسی شد، از این جهت از تکرار آن خودداری میشود.
بنابراین، بنده خدا را در پیشگاه خداوند واسطه قرار دادن، به نص صریح قرآن هیچ منعی از منظر عقل و شرع ندارد.
ب) توسل ریشه در سنّت پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] دارد
در فصل «توسل از منظر روایات فریقین» روایت توسل شخص نابینا به پیامبر اکرم[صلّی الله علیه و آله و سلّم]، هم چنین حدیث توسل به آن حضرت با رهنمود عثمان بن حنیف بررسی شد. در این قسمت، تنها به ذکر اقوال برخی از دانشمندان اهل سنت درباره این دو روایت اکتفا میشود تا در نتیجه اثبات شود که توسل، ریشه در سنت پیامبر دارد.
مبارک فوری (م1353هـ .ق) در کتاب تحفه الأحوذی که شرح صحیح ترمذی است، مینویسد:[34] شیخ عبدالغنی دهلوی (م1269هـ .ق)، در کتاب انجاح الحاجة علی سنن ابن ماجه گفته است: استاد ما شیخ محمد عبادی سندی (م1257هـ .ق) در رساله خویش طوالع الأنوار علی الدّر المختار گفته است: حدیث مرد نابینا دلالت بر جواز توسل به پیامبر گرامی[صلّی الله علیه و آله و سلّم] در زمان حیات آن حضرت دارد، اما دلیل بر توسل پس از رحلت، داستان مردی است که برای حاجت خویش نزد عثمان بن عفان رفت و آمد میکرد و به برکت توسل به رسول گرامی[صلّی الله علیه و آله و سلّم] مشکل او برطرف گردید.
شوکانی (م1255هـ .ق) گفته است: این دو روایت، دلالت بر جواز توسل به رسول اکرم[صلّی الله علیه و آله و سلّم] دارد، به شرط آن که معتقد باشیم همه کارها به وسیله خداوند متعال انجام میشود و او به هرکس بخواهد عطا میکند و اگر نخواهد مانع میشود و هر آنچه او اراده فرماید، محقق خواهد شد و اگر اراده نکند به وقوع نخواهد پیوست.[35]
ج) عجز از قضای حوائج، معیار شرک نیست
اگر معیار و ملاک شرک توسل جستن به کسی است که عاجز از برآوردن حاجت باشد، این امر به اموات اختصاص ندارد، بلکه اگر کسی به فرد زندهای هم که عاجز از انجام درخواست باشد، متوسل شود، باید شرک باشد و حال آن که هیچ عاقلی چنین سخنی را به زبان نمیآورد.
صنعانی دانشمند سنی متأثر از افکار وهابیون میگوید:
الاستغاثه بالمخلوقین الأحیاء فیما یقدرون علیه ممّآ لاینکرها أحد و إنما الکلام فی استغاثه القبوریّین و غیرهم بأولیائهم و طلبهم منهم أموراً لایقدر علیها إلاّ الله تعالی من عافیة المریض و غیرها.
هیچ کس منکر استغاثه به انسانهای زنده برای انجام کارهایی که در توان آنهاست نیست، بلکه سخن در توسل به قبور اولیا و درخواست از آنان برای شفای مریض و امثال آن است.
سپس مینویسد:
و قد قال أم سلیم: یا رسول الله! خادمک أنس أدع الله له وقد کانت الصحابة یطلبون الدعاء منه و هو حیّ و هذا أمر متّفق علی جوازه، و الکلام فی طلب القبوریّین من الأموات أو من الأحیاء أن یشفوا مرضاهم، و یردّوا غائبهم، و نحو ذلک من المطالب التی لا یقدر علیها إلا الله؛[36]
أم سلیم به پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] عرض کرد: ای رسول خدا برای خادمت انس دعا کن. زمانی که پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] زنده بود، اصحاب خدمت آن حضرت میآمدند و درخواست میکردند تا در پیشگاه الهی واسطه شود و برای آنان دعا کند و این امری است که مورد اتفاق همه مسلمانان است. نکته مورد اختلاف درخواست شفای مریض و مانند آن از مردگان و یا از انسانهای زنده است با این که هیچ کس غیر از خداوند بر انجام چنین کارهایی قدرت ندارند.
نتیجه آن که درخواست و تقاضا از کسی که قادر بر انجام کاری نیست، امری بیهوده، عبث و غیر معقول است، نه این که بوی شرک از آن استشمام شود و ملاکی برای اتهام به شرک باشد. مثلاً اگر انسان گرسنه از دیوار تقاضا کند که برای وی غذا فراهم نماید، مردم این کار را لغو، بیهوده و نامعقول می شمارند، نه این که او را مشرک بدانند و از دایره توحید خارج کنند.
1. معیار صحیح شرک
شرک به خدا در جایی تحقق میپذیرد که تقاضا کننده معتقد باشد که صاحب قبر همانند، پیامبر، امام و یا ولی خدا، قدرت و توان بر انجام تقاضای او را به صورت مستقل و بدون استفاده از قدرت خداوند متعال دارد، ولی اگر معتقد باشد که او نزد خدا آبرو دارد و میتواند برای قضای حاجاتش واسطه شود و یا قادر به انجام تقاضای او به اذن خداوند باشد، قطعاً شرک نیست؛ همان گونه که حضرت عیسی[علیه السلام] زنده کردن مردگان و شفایابی را به اذن و اجازه پروردگار میداند و میگوید:
«أنی أخلق لکم من الطین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیراً بإذن الله و أبریءُ ألاکمه و الأبرص و أحیی الموتی بإذن الله»؛[37]
من از گِل چیزی به شکل پرنده میسازم سپس در آن میدمم و به اذن خدا پرنده میشود، کور مادر زاد و مبتلایان به بیماری پیسی را به اذن خدا شفا میدهم و مردگان را به اذن خدا زنده میکنم.
و این چنین عقیده نه تنها شرک نخواهید بود، بلکه عین توحید و یکتا پرستی است؛ زیرا مؤثر اصلی و واقعی، ذات احدیت است.
«سمهودی شافعی» نیز در بیانی کوتاه به این نکته اعتراف میکند و میگوید:
قد یکون التوسّل به [صلّی الله علیه و آله و سلّم] بطلب ذلک الأمر منه بمعنی أنّه[صلّی الله علیه و آله و سلّم] قادرٌ علی التّسبیب فیه بسؤاله و شفاعته إلی ربّه، فیعود إلی طلب دعائه و إن اختلفت العبارة. و منه قول القائل له: أسألک مرافقتک فی الجنّة، و لا یقصد به إلاّ کونه[صلّی الله علیه و آله و سلّم] سبباً و شافعاً؛[38]
گاهی توسل به پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] برای گرفتن حاجت به این منظور است که چون او را وسیلهای برای درخواست و شفیع نزد پروردگار قرار میدهیم و او نیز، چون این مقام را داراست، لذا قدرت بر انجام آن را دارد، که در حقیقت درخواست از او به درخواست از خداوند بر میگردد. مثل این که کسی از پیامبر تقاضا کند که در بهشت هم نشین او باشد و قصدش این باشد که رسول خدا[صلّی الله علیه و آله و سلّم] سبب و وسیله هم نشینی را فراهم نماید.
2. انواع شرک از دیدگاه وهابیت
ابن تیمیه، نظریه پرداز اندیشههای وهابیت، شرک را به دو نوع تقسیم کرده است:
2/1. شرک الوهیت: شریک قائل شدن برای ذات خداوند در عبادت، محبت، خوف، رجا.
2/2. شرک ربوبیت: شریک قائل شدن برای خداوند در مالکیت و پروردگار بودن او بر جهان هستی.[39]
یکی دیگر از آنها شرک را به اکبر و اصغر تقسیم نموده است. شرک اکبر را عبادت غیر خدا و شرک اصغر را ریا دانسته است.[40]
وی در مورد اقسام شرک مینویسند:
1. شرک الوهیت: این که انواع عبادت برای غیر خدا انجام شود؛
2. شرک در اسما و صفات: که خود بر دو قسم است:
الف) تعطیل و نفی هر گونه اسما و صفات از خداوند؛
ب) تشبیه صفات خالق به مخلوق؛
3. شرک ربوبیت:
اعتقاد به این که یکی از بندگان به همراه او در اموری که به جز او کسی قادر به انجام آن نیست، وظیفه کارگردانی آنها را به عهده دارد و با خداوند در این امر شریک است.[41]
همان گونه که وهابیون در باب توحید، بالاترین اهمیت را برای توحید عبادی قائلند، در این جا نیز بیشترین اهمیت را به شرک عبادی میدهند و عمده مباحث آنها بر محور توحید عبادی متمرکز است.
3. ملاکها و معیارهای شرک نزد وهابیت
3/1. خواندن غیر خدا شرک است؛ از منظر ابن تیمیه و وهابیان، هر گونه دعا و ندای غیر خدا شرک است. ابن تیمیه میگوید:«درخواست دعا از ملائکه و انبیاء در عالم برزخ و سؤال نمودن، از آنها و پناه بردن به آنان جایز نیست».[42]
3/2. اثر گذاری مرگ در تحقق شرک؛ ابن قیم میگوید:«یکی از انواع شرک، طلب حاجت و استغاثه به ارواح میت و نیز توجه به آنهاست».[43]
عبدالعزیز بن باز عقیده دارد که «یاری خواستن از زندگان، چه به گونه شفاهی و چه به صورت کتبی و... به شرطی که وی قادر به انجام آن باشد، جایز است، ولی درخواست کمک از ارواح اموات و شکوه نمودن نزد ایشان حتی پیامبران جایز نیست؛ زیرا رابطه میت با این جهان قطع شده است».[44]
3/3. اعتقاد به سلطه غیبی برای غیر خدا؛ عبدالعزیز بن باز در پاسخ به این پرسش که استغاثه، طلب شفا، توسل و ... سؤال از میت چه حکمی دارد؟ میگوید:«درخواست دعا از اموات، بتها، سنگها و دیگر مخلوقات و استغاثه به آنها و یاری خواستن از ایشان، همگی از جمله شرک اکبر است».[45]
نقد و بررسی
براساس تعریفی که وهابیان از شرک ارائه کردهاند و هم چنین به استناد ملاکهایی که ایشان درباره شرک مطرح میکنند، هر گونه توجه، محبت و اعتقاد به سلطه غیبی در مورد غیر خدا و هر گونه خواندن غیر خدا شرک به حساب میآید؛ بدین سب از دیدگاه آنان، آن دسته از اعمال مسلمانان که در آنها نوعی توجه و وابستگی و تعظیم در برابر انبیا و اولیای دین وجود دارد، گناه نابخشودنی تقلی می شود و براساس همین اندیشه است که وهابیت توسل و درخواست حاجت از انبیا را جایز نمیدانند.
نکته قابل تأمل و سؤال اساسی این است که آیا مسلمانانی که به انبیا و اولیای الهی متوسل میشوند و از آنها طلب حاجت مینمایند ایشان را در عرض خدا و در یک سطح قلمداد میکنند؟ یا این که قدرت آنها را در طول قدرت خدا و منبعث از مشیت او میدانند؟
در پاسخ باید گفت مسلمانان اعتقاد دارند که قدرت انبیا و اولیای الهی منبعث از قدرت مطلقه خداوند و در طول قدرت الهی است و تمامی کارهای ایشان با اذن و اراده او ـ جلّ اسمه ـ صورت میگیرد. براساس این واقعیت است که هیچ گاه در ذهن آن مسلمانی که به انبیا متوسل میشود، این تصور که قدرت آنان در عرض قدرت خداست، نیامده است. حتی مسلمانان کسانی را که چنین اعتقادی درباره برخی از انبیا یا اولیای الهی دارند، محکوم میکنند. اعتقاد به سلطه غیبی در مورد خدا نیز اگر با این عقیده همراه باشد که تمام این امور به خدای متعال مستند است، شرک نخواهد بود.
با عنایت به مطالب مذکور، نمیتوان مسلمانی را که به انبیا و اولیای الهی متوسل شده و از آنها درخواست حاجت میکند، بلافاصله مشرک خواند؛ زیرا نفس مسلمان بودن، بزرگترین قرینه است تا عمل وی حمل بر صحت گردد.
سلیمان بن عبدالوهاب به برادرش «محمد بن عبدالوهاب» نصیحت میکند که مسلمانان را تکفیر نکند؛ زیرا در مسلمان بودن، اقرار به یگانگی خدا و رسالت حضرت محمد[صلّی الله علیه و آله و سلّم] کافی است. آن گاه به روایتی که رسول خدا[صلّی الله علیه و آله و سلّم] در صحیح مسلم آمده است، استدلال میکند:«اسلام این است که به یگانگی خدا و رسالت حضرت محمد[صلّی الله علیه و آله و سلّم] شهادت بدهی».[46]
وی تأکید میکند: «اجماع امت بر این است که اگر کسی شهادتین را بر زبان جاری کرد، حکم اسلام بر او جاری میشود و قابل احترام است».
آن گاه خطاب به محمد بن عبدالوهاب میگوید: شما کسانی را تکفیر میکنید که شهادتین را بر زبان جاری میکنند، نماز میخوانند، روزه میگیرند، زکات میدهند، حج به جا میآورند و به شعائر دینی تقید دارند.[47]
در جایی دیگر میافزاید:
در هر مذهبی، راههای ارتداد و احکام آن بیان شده، ولی هیچ کس نگفته است که درخواست حاجت از غیر خدا یا توسل به انبیا در حال ممات، مسح قبور ایشان شرک و ارتداد محسوب میشود. این اعمال بیش از هفت قرن است که میان مسلمانان رایج است، ولی هیچ گاه مسلمانانی که این اعمال را انجام نمیدادند، آنهایی را که اعمال مذکور را انجام میدادند، تکفیر نمیکردند و برای ایشان حکم ارتداد صادر نمیکردند.[48]
4. آیا مرگ و زندگی سبب، مرز شرک و توحید است؟
وهابیت، موت و حیات سبب را مرز توحید و شرک میانگارد و عقیده دارد که هرگاه از پیامبر و امام در حال حیاتش استمداد شود، این کار با اصل توحید مطابق است و اگر پس از درگذشت آنها استمداد شود، این عمل شرک و با اصول توحید مخالف خواهد بود.
محمد بن عبدالوهاب در این باره چنین میگوید:[49]
«در دنیا و زندگی اخروی جایز است انسان نزد مرد صالح بیاید و بگوید در حق من دعا کن؛ هم چنان که اصحاب رسول خدا در حال حیات آن حضرت از او سؤال میکردند، ولی پس از مرگ او هرگز از او درخواست دعا نمیکردند، بلکه علمای گذشته این نوعمل را انکار میکردند، حتی کار کسانی که نزد قبر او خدا را میخوانند، صحیح نمیدانند چه رسد که از خود پیامبر چیزی بخواهند».
تحلیل و بررسی
همان گونه که درخواست از زندگان و تقاضای دعا از آنها به منظور برآورده شدن نیازهای انسان را نمیتوان شرک خواند، توسل به اموات را نیز نمیتوان شرک به حساب آورد؛ زیرا هر دو کار از یک مقولهاند؛ هر دو عبارتند از: درخواست از آفریدگان و صرفاً از این جهت که درخواست از غیر خداست، گمان شریک بودن را پدید آوردهاند.
به عبارت دیگر: زنده یا مرده بودن اشخاص نمیتواند ماهیت «درخواست از غیر خدا» را تغییر دهد. بنابراین، اگر ثابت شود که دعا کردن و درخواست کردن از بندگان خدا در دوران زندگی ایشان جایز است، عدم منع آن در دوران پس از مرگ نیز ثابت میشود.
در قرآن کریم موارد متعددی یافت میشود که بر وقوع این عمل دلالت میکند، بدون آن که قرینهای بر نفی آن ارائه شده باشد؛ از جمله در داستان حضرت موسی[علیه السلام] و ماجرای زد و خورد یکی از قبطیان با فردی از بنی اسرائیل میخوانیم:
«فاستغاثه ألذی من شیعته علی الذی من عدوّه»؛[50]
پیرو موسی بر ضد دشمن خود از موسی یاری خواست... .
هم چنین در داستان دیدار موسی و خضر[علیه السلام] قرآن میفرماید:
«فانطلقا حتی إذا أتیا أهل قریة استطعما أهلها فأبوا أن یضیفوهما»؛[51]
آن، دو به راه خود ادامه دادند تا بر روستایی وارد شدند و از مردم آن تقاضای غذا کردند، آنها از میهمان نوازی آن دو سر باز زدند.
قرآن گزارش میدهد حواریون حضرت عیسی[علیه السلام] از ایشان خواستند که به درگاه خدا دعا کند و تقاضای فرود آمدن مائده آسمانی نماید و نیز بیان میکند که قوم موسی[علیه السلام] از پیامبر خدا خواستند که برای ایشان از خدا طلب باران کند. باز میفرماید یوسف پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] هنگامی که در زندان بود و یکی از افراد هم بند او آزاد میشد، به وی سفارش کرد که نزد عزیز مصر درباره یوسف و زندانی بودن او سخن بگوید.[52]
هنگامی که برای یوسف پیامبر جایز است که از کافر تقاضای کمک کند و به او سفارش نماید که وی را نزد عزیز مصر به یاد آورد و یا برای دو بنده پاک آستان الهی، موسی و خضر، جایز است از مردم روستایی درخواست غذا داشته باشند، به طریق اولی برای ما جایز و روا خواهد بود که در برابر مزار رسول خدا[صلّی الله علیه و آله و سلّم] بایستم و عرض کنیم:«ای محمد، ما را نزد پروردگارت به یاد آور». یا نیاز خود را با حضرتش در میان گذاریم و بر آورده شدنش را از آن حضرت، اگر چه از طریق دعای ایشان در آستان ربویی باشد، طلب نماییم.
به عبارت دیگر، همان گونه که تقاضای بر آوردن نیاز از بندگان خدا آن گونه که قرآن گزارش کرده، کاری جایز است، حضور در کنار تربت پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] و اولیای الهی و یا توجه کردن از راه دور و درخواست نمودن از ایشان نیز عملی شرعی و صحیح است. حیات و موت پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] چگونه ماهیت عمل را دگرگون میسازد، در صورتی که اگر چنین عملی شرک باشد، باید در هر دو حالت شرک محسوب شود و سرانجام این که حیات و ممات شخصی که از او کمک خواسته میشود، اگر مؤثر باشد باید در مفید بودن یا نبودن آن مؤثر باشد باید در مفید بودن یا نبودن آن مؤثر باشد نه در شرک و توحید.
محقق فرزانه مرحوم سید حسن موسوی قزوینی در این باره مینویسد:
ممکن است برخی گمان کنند که چون این شخصیتهای بزرگ از دنیا رفتهاند، توانایی انجام کاری ندارند؛ از این رو دعا در پیشگاه آنان روا نیست. در پاسخ این اشکال میگوییم:خدا پیامبرش را در قرآن این گونه میشناساند:
«وما نقموا إلا أن أغناهم الله و رسوله من فضله»؛[53]
[کافران و منافقان] دست به انتقام نیالودند مگر از آن جهت که خدا و پیامبرش اینان را از رهگذر بخشش الهی بی نیاز نمودند.
و نیز میفرماید:
«ولوأنهم رضوا ما آتاهم الله و رسوله و قالوا حسبُنا الله سیؤتینا الله من فضله و رسوله»؛[54]
ای کاش این مردم [ناراضی و انتقادگر] به آنچه خدا و پیامبرش در اختیارشان گذاشتند، خشنود میشدند و میگفتند: خدا ما را کافی است و به زودی خدا و پیامبرش از بخشش و فضل خود به ما عطا خواهند کرد.
در آیه دیگر میخوانیم:
«لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیزٌ علیه ما عنتم حریص علیکم بالمومنین رؤف رحیم»؛[55]
همانا از میان شما پیامبری به سویتان آمده که سختی کشیدن و رنج بردن شما برای او گران است، او به [هدایت] شما حرص میورزد و بر مؤمنان رأفت و رحمت میآورد.
طبعاً مقتضای این رأفت و رحمت در حق مؤمنان آن است که پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] به شفاعت ایشان نزد خدا بپردازد. فخر رازی در شرح این آیه مینویسد:«غرض از آیه این است که پیامبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] برای رساندن نیکیهای دنیوی و اخروی به شما مسلمانان حرص می ورزد».[56]
حال میگوییم: کسی که دارای چنین مرتبت و مکانتی است، سزاوار است که بندگان خدا نزد او در کنار تربت پاک او حضور یابند، به وی متوسل شوند و از او روی نگردانند و به سراغ موجوداتی که به هیچ روی مالک سود و زیان خود نیستند، نروند.
اگر موارد بسیار زیاد معجزات پیامبران و کارهای خارق العاده ایشان را که در قرآن و احادیث نقل شده است، بررسی و مطالعه کنیم از توانایی ایشان در دوران حیات آگاه خواهیم شد؛ اموری از قبیل شکافته شدن سنگ برای حضرت موسی[علیه السلام]، زنده شدن مردگان به دست حضرت عیسی، دو نیم شدن ماه به فرمان رسول خدا و بالا رفتن آن بزرگوار به سوی آسمانها تا آخرین مرحله ممکن، همه، نشانه توان خدایی این مقربان درگاه الهی است.
از طرف دیگر، میدانیم که مرگ پایان زندگی نیست و انسانها پس از مردن به زندگی خود در جهان دیگر ادامه میدهند، به ویژه آن که دلایلی مبنی بر حیات برزخی پیامبران و اولیای خدا در دست است و نشان میدهد آنان از تمام آثار حیات برخوردارند.
از این دو نکته (توانایی انبیا در دوران حیات و استمرار حیات ایشان در برزخ) نتیجه میشود که پیامبران بعد از رحلت از قدرت پاسخ گویی به ندای درماندگان برخوردارند؛ همان گونه که در دوران حیات از این قدرت بهرهمند بودند. بنابراین، پناه بردن و توسل به ایشان نه کاری عبث است و نه اقدامی شرک آمیز.[57]
مأخذ: پایگاه پژوهشی تخصصی وهابیت شناسی
________________________________________
پي نوشت :
[1] . تفسیر نمونه، نساء، ذیل آیه64.
[2] . المیزان فی تفسیر القرآن، (ترجمه)، ج10، ص315 (چاپ جامعه مدرسین).
[3] . همان.
[4] . انعام، آیه 59.
[5] . نجم آیه 44.
[6] . زمر، آیه 42.
[7] . همان، آیه 92.
[8] . جن، آیات 26 و27.
[9] . سجده، آیه 11.
[10] . آل عمران، آیه 49.
[11] . مائده، آیه 110.
[12] . المیزان فی تفسیر القرآن (ترجمه)، ج10، ص317.
[13] . نساء، آیه 171.
[14] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج10، ص318.
[15] . موسی محمد علی، حقیقة التوسل و الوسیله، ص47 و جمیل صدقی الزهاوی، الفجر الصادق فی الرّد علی منکری التوسل و الکرامات و الخوارق، ص54.
[16] . مرتضی مطهری، عدل الهی، ج1، ص293.(متن عربی، تعریب محمد عبدالمنعم خاقانی).
[17] . جعفر سبحانی، الوهابیة فی المیزان، ص205.
[18] . زیارة القبور و الاستنجاد بالمقبور، ص156.
[19] . کشف الشبهات، ص58 و مجموعه مؤلفات الشیخ محمد بن عبدالوهاب، ج6، ص115.
[20]. مجموعه مولفات الشیخ محمد بن عبدالوهاب، ج6، ص115.
[21] . همان، ج5، ص241.
[22] . همان،ج6، ص146.
[23] . همان،ج6، ص188.
[24] . همان،ج6، ص 166.
[25] . همان،ج 6، ص147، 213، 227، 232، 242.
[26] . ر.ک: تاریخ نجد، ص95، الفصل الثالث (الغزوات) و تاریخ ال سعود،ج1، ص31.
[27] . فتاوی اللجنه الدائمه للبحوث العلمیه و الافتاء، ج18، ص298.
[28] . همان، ج3، ص373، فتوای شماری3008.
[29] . همان، ج18، ص315.
[30] . توبه،آیه 30.
[31] . نساء، آیه 64.
[32] . یوسف، آیه 97.
[33] . همان، آیه98.
[34] . تحفة الاحوذی، ج10، ص34.
[35] . تحفة الذارکرین، ص162.
[36] . عبدالرحمن بن حسن آل الشیخ، فتح المجید فی شرح کتاب التوحید، ص167.
[37] . آل عمران، آیه 49.
[38] . وفاء الوفاء، ج2،ص421.
[39] .ابن تیمیه، مجموعه فتاوی، ج1، ص106.
[40] . حافظ بن احمد حکمی، مختصر معارج القبول، ص139ـ 140.
[41] . همان، ص135.
[42] . ابن تیمیه، مجموعه فتاوی، ج1، ص172.
[43] . عبدالرحمن بن حسن آل الشیخ، فتح المجید، ص161.
[44] . عبدالله بن عبدالعزیزبن باز، مجموع فتاوی و مقالات متنوّعه، ج7، ص411ـ 412.
[45] . همان، ص428.
[46] . ابوالحسین مسلم، صحیح، ج1، ص29.
[47] . سلیمان بن عبدالوهاب، الصواعق الالهیّه فی الرّد علی الوهابیه، ص4ـ 7.
[48] . همان.
[49]. کشف الشبهات فی التوحید، ص7.
[50] . قصص، آیه15.
[51] . کهف، آیه 77.
[52] . ر.ک: مائده، آیات112 و 114؛ بقره، آیه60؛ اعراف، آیه 160 و یوسف، آیه 42.
[53] . توبه،آیه 73.
[54] . همان، آیه59.
[55] . توبه، آیه 128.
[56] . تفسیر کبیر، ج16، ص236.
[57] . سید حسن موسوی قزوینی، البراهین الجلیّه فی دفع تشکیکات الوّهابیه، ص35ـ 36.