توكل از ريشه «و ـ ك ـ ل» در صورتى كه با حرف «لام» به كار رود، به معناى ولايت پذيرى و چنانچه با «على» استعمال شود، به معناى اظهار عجز و اعتماد به غير و در قرآن به همين معناى اخير است.[1] به گفته برخى اعتماد به غير و سپردن امر خود به ديگرى، دو قيدى است كه در ريشه ياد شده بايد در نظر گرفته شود و در توكل به لحاظ وزن تفعّل، گونه اى مطاوعه (موافقت و پذيرش) و اختيار هست كه گويا انسان با اختيار خود فردى را وكيل بر مى گزيند تا به كارهايش سامان بخشد.[2]
كاربرد اين واژه در حوزه هاى گوناگون تفسيرى و اخلاقى سبب تفاوت در تبيين مفهوم آن شده است؛ از ديدگاه مفسّران، تفويض امور به خداوند و تمسك به طاعت او و رضايت دادن به تدبير وى[3] يا در همه شئون گفتارى و كردارى بر او تكيه كردن[4] يا سپردن امور به او همراه انقطاع از اسباب و علل ظاهرى و اعتماد به او به عنوان سبب حقيقى و مرجع همه اسباب است.[5] از منظر عالمان اخلاق نيز دل بستن به حول و قوه او و بى اعتنايى به قدرت و توان خويش[6] از تعاريف توكل بيان شده است. در عرفان اسلامى توكل، تن را به عبوديت وادار كردن و قلب را به ربوبيت الهى وابسته كردن است.[7]
در روايات نيز توكل به نترسيدن از غير خدا[8]، نااميدى از خلق و توجه به خداوند[9] و كنار گذاشتن همه قدرت ها و در انتظار مقدر الهى بودن[10] معنا شده است.
به نظر مى رسد تفاوت معنايى توكل بر اثر تشكيك مفهومى آن باشد كه بر حسب اختلاف موقعيت افراد و نوع بينش آنان درباره خداوند، گونه توكل آنان نيز فرق مى كند و سرّ آن، وابستگى اين صفت به ايمان و اعتقاد انسان است و طبيعى است كه ايمان انسان ها داراى مراتب است، پس هرچه ايمان و اعتقاد قوى تر و راسخ تر باشد، توكل نيز به همان ميزان بالاتر و مستحكم تر است.[11]
در برخى روايات نيز تصريح شده است كه توكل درجاتى دارد[12]، چنان كه عالمان اخلاق براى آن سه مرحله ذكر كرده اند: 1. اعتماد و اتكا به خداوند در حد اعتماد انسان به وكيلى عادى كه در اين صورت موكِّل نيز داراى تدبير و اختيار هست؛ نه آنكه تمامى اختيار* از كف او بيرون باشد. 2. روى آوردن به خداوند در حد التفات طفل به مادر كه تمامى توجه كودك به مادر است و جز او نمى خواهد و نمى خواند.[13] 3. بالاترين درجه توكل آن است كه موكِّل، خودش را در حركات و سكنات همچون مرده اى در دستان غسّال مى بيند. در اين مرحله به خلاف مرحله دوم، سخن از طلب و تضرع هم نيست، چنان كه ابراهيم عليه السلام در برابر پيشنهاد جبرئيل مبنى بر درخواست كمك از خداوند مى گويد: اينكه او آگاه به حال من است مرا كفايت مى كند.[14]
نزديك بودن مفهوم توكل با مفاهيم واژه هايى همچون تفويض*، رضا* و تسليم* سبب گشته است واژه پژوهان به بيان فرق بين آن ها بپردازند. توكل و تفويض هر دو به معناى واگذارى كار به ديگرى است، از اين رو برخى مفسران در آيه 44 مؤمن/40 تفويض را به توكل تفسير كرده اند[15]؛ اما در توكل، حق اعتبار براى موكِّل مى ماند و در تفويض چنين نيست و شخص مفوَّض داراى اختيار كامل مى شود و واگذار كننده هيچ گونه اعتبارى را براى خودش باقى نمى گذارد، بنابراين تفويض در وظايف و تكاليف شرعى، راه ندارد.[16]
برخى تفويض را دقيق تر و گسترده تر از توكل دانسته است، زيرا انسان متوكل خداوند را در مصالح خويش وكيل مى كند؛ ولى در تفويض، در تمامى امور حق متعالى را متصرف مى داند و خود را هيچ مى بيند.[17]
رضا و تسليم، مرتبه پس از توكل و تفويض هستند؛ وقتى انسان به خداوند اعتماد مى كند، از آنچه در سايه اين اعتماد برايش مقدر مى شود خشنود است، هر چند مقام تسليم شامخ تر و والاتر از رضاست، زيرا بنده تسليم به خشنودى و عدم خشنودى هم اعتنايى ندارد و خود را در برابر مولايش در وفاق كامل مى بيند.[18]
توكل و مشتقات آن 70 بار در قرآن به كار رفته و به موضوعاتى نظير اهميت و انگيزه توكل (يونس/10، 71؛ هود/11،56، 88؛ شورى/42، 10 ...)، علل و عوامل توكل (انفال / 8، 61؛ توبه/9، 129؛ ابراهيم/14،12)، آثار توكل (آل عمران / 3، 159، 174؛ نحل/ 16، 99...)، موارد توكل (توبه/ 9، 129؛ آل عمران / 3، 159 و...) و ضرورت تلاش و كار در كنار توكل (يوسف/12، 67) پرداخته و نيز در آياتى از خداوند به «وكيل» ياد شده است. (آل عمران / 3، 173؛ هود/ 11، 12؛ و...) (=> وكيل / از اسما و صفات الهى)
اهميت توكل:
خداوند از يك سو شيطان را از سيطره بر بندگان ويژه خود نااميد ساخته: «اِنَّ عِبادى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطـنٌ» (حجر/15، 42) و از سوى ديگر راه سيطره او را بر مؤمنان و متوكلان بسته است:«اِنَّهُ لَيسَ لَهُ سُلطـنٌ عَلَى الَّذينَ ءامَنوا وعَلى رَبِّهِم يَتَوَكَّلون» (نحل/16، 99) و از كنار هم قرار دادن اين دو آيه مى توان برداشت كرد كه ملاك عبوديت انسان توكل اوست.[19]
همچنين خداوند والا در مواردى انبيا و فرستادگان خود را با صفت توكل مى ستايد و آنان نيز همواره پيروان خود را به داشتن اين ويژگى سفارش مى كردند (يونس /10، 71؛ هود/11، 56، 88؛ يوسف/12، 67؛ ابراهيم/14،11 - 12)، بنابراين توكل نيازى دائمى براى مؤمنان به خداست و اينكه در بعضى از آيات با فعل مضارع آمده است مى تواند شاهد آن باشد (انفال /8، 2؛ نحل /16، 42، 99؛ عنكبوت /29، 59؛ شورى/42، 36)، از همين رو در 20 آيه بر صفت توكل تأكيد و بدان امر شده است. اين توصيه در صحنه هاى مختلف اجتماعى، سياسى و نظامى ديده مى شود. (آل عمران/3، 122، 160؛ مائده/5، 11، 23 و...)
به گفته اى از اينكه خداوند در برخى آيات مانند «عَلَى اللّهِ فَليَتَوَكَّلِ المُؤمِنون» (تغابن/64،13) مؤمنان را به داشتن توكل امر مى كند چنين برمى آيد كه انسان بى توكل مؤمن نيست[20] و به باور برخى امكان ندارد در قلب كسى ايمان* و اعتقاد به وحدانيت پروردگار باشد ولى به غير خدا اعتماد كند، بنابراين در صورتى كه شخص به غير خدا اعتماد كند، بايد در ايمان وى تأمّل كرد.[21]
درخواست از پروردگار و نيايش به درگاه او پس از اظهار اعتماد به وى (اعراف/7،89؛ يونس/10، 85؛ ممتحنه/60،4)، بهره مندى عابدان از توكل (هود/11،123)[22]، ضرورت توكل در هنگامه جهاد (آل عمران/3، 160، 173) و در مسير هجرت (نحل/16، 41 ـ 42)، پيوند توكل با پرهيز گارى (مائده/5،11) و تأثير توكل در ايجاد روحيه صبر و مقاومت (يوسف/12، 18) بيانگر اهميت اين صفت در فرهنگ قرآن اند.[23]
خاستگاه توكل:
بر اساس برخى آيات، شناخت صحيح خداوند و درك درست از مجموعه صفات او همچون علم، قدرت، حكمت، عزت، ربوبيت در تحقق توكل تأثير عمده اى دارد. انسان موحدى كه ولايت حق را بپذيرد و به ربوبيت او ايمان آورد، وى را مرجع همه اسباب و علل مى داند، در نتيجه همه امورش را به او وا مى گذارد[24]: «ذلِكُمُ اللّهُ رَبّى عَلَيهِ تَوَكَّلتُ واِلَيهِ اُنيب». (شورى/42،10) سفارش خداوند به لزوم توكل پس از توجه دادن به الوهيت و يكتايى خود: «اَللّهُ لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ وعَلَى اللّهِ فَليَتَوَكَّلِ المُؤمِنون»(تغابن/64،13) نشانه آن است كه ايمان و شناخت صحيح مهم ترين انگيزه براى توكل است، از اين رو برخى گفته اند براى ايجاد انگيزه آيه اى بالاتر از اين آيه نيست.[25]
آنچه ذكر شد اصلى ترين و مهم ترين انگيزه براى توكل به خداوند است و چنانچه در آياتى در كنار توكل به ربوبيت (هود/11،56)، حاكميت مطلق (يوسف/12،67)، احاطه علمى (اعراف/7،89)، رحمت عام (ملك/67، 29)، هدايتگرى (ابراهيم/14، 12)، عزت و حكمت (انفال /8،49)، جاودانگى (فرقان/25،58)، خالقيت (زمر/39، 62)، محوريت براى بازگشت همگان و همه چيز به سوى او (هود/11،123)، مالكيّت بر هستى (نساء/4، 171)، معبود واقعى بودن او (رعد/13،30) و صلاحيت وى در كفايت امور (طلاق/65،3) اشاره شده است، بيان تفصيلى همان اصل فوق است.
روشن است همه اين آيات در قالب اوامر ارشادى، بيانگر لزوم توكل بر خدا هستند و هر يك رويكردى به صفتى از صفات پروردگار است وگرنه حقيقت توكل وابسته به شناخت او و رسيدن بنده به درجه عين اليقين از ايمان است[26]، چنان كه در آياتى مانند 122، 160 و 173 آل عمران/3 و 11 مائده/5، مؤمنان به آراسته شدن به صفت توكل مأمور گشته اند.
گفتنى است از آنجا كه زيربناى توكل و اعتماد، شناخت و اعتقاد است، هرگاه معرفت انسان از خدا بر مبناى صحيحى استوار نباشد فرد، دچار گمراهى مى گردد و مسير حركت وى تغيير كرده، به غير خدا اعتماد مى كند، از اين روبسيارى از موحّدان كه احاطه ربوبى را باور ندارند، توكل آنان فراتر از لفظ و ادّعا نيست و در امور دنيا به هيچ وجه به حق اعتماد نداشته، تنها به اسباب ظاهرى متشبث مى شوند.[27] مراتب شديدتر اين اعتماد به غير خدا را مى توان در ميان كافران، مشركان و دوستان شيطان جست و جو كرد كه از ولايت حق نيز خارج گشته، تحت ولايت شيطان درمى آيند: «... و مَن يَتَّخِذِ الشَّيطـنَ ولِيـًّا مِن دونِ اللّه...». (نساء/4،119) قهرا چنين افرادى بر خدا توكل ندارند و در دام ابليس گرفتار مى آيند.[28]
آثار توكل:
توكل آثار ارزشمندى در زمينه هاى مختلف دارد؛ از جمله:
1. مصونيت از سيطره شيطان[29]:
«اِنَّهُ لَيسَ لَهُ سُلطـنٌ عَلَى الَّذينَ ءامَنوا وعَلى رَبِّهِم يَتَوَكَّلون» . (نحل/16،99)
2. محبوبيت نزد پروردگار:
«اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُتَوَكِّلين». (آل عمران/3،159)
3. ايجاد روحيه مقاومت براى موحدان در برابر مشركان:
«و ما لَنا اَلاّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ وقَد هَدنا سُبُلَنا ولَنَصبِرَنَّ عَلى ما ءاذَيتُمونا». (ابراهيم/14،12) تفريع جمله «لَنَصبِرَنّ» بر توكل نشان مى دهد كه ايجاد روحيه صبر و مقاومت بر اثر همان اعتماد و توكل بر خداوند متعالى است.[30]
4. برخوردارى از حمايت الهى[31]:
«ومَن يَتَوَكَّل عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسبُه». (طلاق/65،3)
5. بهره مند شدن از الطاف خداوند و دستيابى به نعمت هاى او:
«وقالوا حَسبُنَا اللّهُ ونِعمَ الوَكيل * فَانقَلَبوا بِنِعمَةٍ مِنَ اللّهِ و فَضلٍ ...». (آل عمران/3، 173 - 174) از فاء سببيت در«فَانقَلَبوا»اين معنا را مى توان برداشت كرد.[32]
6. تحصيل عزت:
«ومَن يَتَوَكَّل عَلَى اللّهِ فَاِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيم». (انفال/8، 49)
از تعليل ذيل آيه كه «عزت از آنِ خداوند است» به دست مى آيد كه فرجام كار متوكل دست يافتن به عزت است. طبق روايتى عزت و غنا در گردش هستند تا به توكل برسند؛ آن گاه استقرار مى يابند.[33]
7. آرامش و نهراسيدن از تهديدها:
سخن نوح در برابر انكار و حق ناپذيرى كافران اين بود كه اگر قبول حق براى شما گران است، هر چه مى خواهيد انجام دهيد، زيرا اعتماد من بر خداوند متعالى است: «فَعَلَى اللّهِ تَوَكَّلتُ فَاَجمِعوا اَمرَكُم و شُرَكاءَكُم». (يونس/10،71) منطق هود نيز در برابر مخالفان خويش اين بود كه هرچه در توان داريد به كار گيريد: «ثُمَّ لا تُنظِرون * اِنّى تَوَكَّلتُ عَلَى اللّهِ». (هود/11، 55 ـ56)
موارد توكل:
هرچند انسان مؤمن در همه كارهاى كوچك و بزرگ بر خداوند تكيه دارد و بر او توكل مى كند، به بعضى موارد در قرآن شايد به دليل اهميت آن ها توجه شده است؛ از جمله جنگ با كافران: «اِذ هَمَّت طَـائِفَتانِ مِنكُم اَن تَفشَلا واللّهُ ولِيُّهُما و عَلَى اللّهِ فَليَتَوَكَّلِ المُؤمِنون» (آل عمران/3، 122 و نيز 173)، پذيرش پيشنهاد صلح از سوى دشمن[34]: «و اِن جَنَحوا لِلسَّلمِ فَاجنَح لَها وتَوَكَّل عَلَى اللّهِ» (انفال/8،61)، تبليغ دين و احتمال عدم پذيرش حق از سوى گمراهان: «فَاِن تَوَلَّوا فَقُل حَسبِىَ اللّهُ ... عَلَيهِ تَوَكَّلت» (توبه/9،129)، هجرت: «والَّذينَ هاجَروا فِى اللّهِ... وعَلى رَبِّهِم يَتَوَكَّلون» (نحل /16، 41 - 42)، تصميم هاى سرنوشت ساز رهبر امّت و مدير جامعه اسلامى: «و شاوِرهُم فِى الاَمرِ فَاِذا عَزَمتَ فَتَوَكَّل عَلَى اللّهِ» (آل عمران / 3، 159)، تهديد امت اسلامى از سوى دشمنان:«اَلَّذينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ اِنَّ النّاسَ قَد جَمَعوا لَكُم... فَزادَهُم ايمـنـًا وقالوا حَسبُنَا اللّهُ ونِعمَ الوَكيل» (آل عمران/ 3، 173)، رويگردانى از منافقان: «... فَاِذا بَرَزوا مِن عِندِكَ بَيَّتَ طَـائِفَةٌ مِنهُم... فَاَعرِض عَنهُم و تَوَكَّل عَلَى اللّهِ و...» (نساء/4، 81)، برخورد با مستكبران و ستمگران: «... و اِنَّ فِرعَونَ لَعالٍ فِى الاَرضِ واِنَّهُ لَمِنَ المُسرِفين... فَعَلَيهِ تَوَكَّلوا اِن كُنتُم مُسلِمين» (يونس/10، 83ـ 84)، كشاورزى و بذرافشانى (ابراهيم/14،12)[35] و رويارويى با وسوسه هاى شيطان: «و اِمّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيطـنِ نَزغٌ فَاستَعِذ بِاللّه» (اعراف/7،200)، به ويژه هنگام تلاوت قرآن: «فَاِذا قَرَأتَ القُرءانَ فَاستَعِذ بِاللّهِ مِنَ الشَّيطـنِ الرَّجيم». (نحل/16،98) شايان ذكر است گرچه در دو آيه اخير واژه استعاذه آمده است، به استناد تعليل در آيه 99 نحل/16 كه در آن استعاذه جايگزين توكل گشته است مى توان برداشت كرد كه استعاذه نوعى توكل است.[36]
توكل و تلاش:
پروردگار والا راه رسيدن به كمال را براى انسان تنها در پرتو تلاش او مى داند: «واَن لَيسَ لِلاِنسـنِ اِلاّ ما سَعى» (نجم/53، 39)، بنابراين توكل و اعتماد به خداوند نبايد به گونه اى معنا شود كه با اين سنت الهى منافات داشته باشد، بر اين اساس، از يك سو به كارگيرى اسباب و وسايط براى رسيدن به نتيجه، خود نوعى از ايمان به خداوند است، زيرا او بندگانش را به اين مسير هدايت فرموده است و از سوى ديگر نبايد اين اسباب را منشأ اثر دانسته، نتيجه را به آن ها مستند بدانيم، بلكه مؤمن، خداوند را مؤثر واقعى مى داند؛ ولى هيچ گاه از تلاش براى رسيدن به نتيجه دست بر نمى دارد[37]، چنان كه يعقوب عليه السلام براى حفظ سلامتى فرزندانش از خطر چشم زخم و امثال آن به تدارك اسباب و اينكه از درهاى گوناگون وارد شوند توصيه كرد:«وادخُلوا مِن اَبوبٍ مُتَفَرِّقَةٍ» و سپس حكم و تقدير را از آنِ خدا دانسته، بر او توكل كرد: «اِنِ الحُكمُ اِلاّ لِلّهِ عَلَيهِ تَوَكَّلتُ» (يوسف/12،67)، همچنان كه براى دستيابى بنى اسرائيل به پيروزى بر جباران سرزمين مقدس افزون بر توكل به خداوند، تلاش و حركت ضرورى است: «ادخُلوا عَلَيهِمُ البابَ ... و عَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلوا اِن كُنتُم مُؤمِنين». (مائده/5، 23)
در آموزه هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز همين روش هست؛ مردى عرب با تمسك به توكل شترش را رها كرد و پيامبر مى فرمود كه او را ببند و سپس توكل كن[38]، بر اين اساس، گفته شده است كه توكل حالت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و كسب و تلاش سنت اوست.[39]
گوشه نشينى و بيكارى به بهانه توكل بر خداوند، خلاف سنت و حكمت خداوند و رسول اوست، بنابراين انجام دادن امورى همچون برداشتن توشه سفر، مداواى بيمار، آمادگى و تهيه سلاح براى مقابله با دشمن و... هيچ گاه خلاف توكل نيست، بلكه مهم دل نبستن به اين موارد و اذعان به اين حقيقت است كه موثر واقعى، خداوند متعالى است[40]
منابع
احياء علوم الدين، الغزالى (م. 505 ق.)، بيروت، دار الكتب العربى؛ انوار التنزيل، البيضاوى (م. 685 ق.)، به كوشش عبدالقادر، بيروت، دار الفكر، 1416 ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ البرهان فى تفسير القرآن، البحرانى (م. 1107 ق.)، قم، البعثة، 1415 ق؛ بصائر ذوى التمييز، الفيروز آبادى (م. 817 ق.)، به كوشش محمد على، بيروت، المكتبة العلميه؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374 ش؛ تفسير راهنما، هاشمى رفسنجانى و ديگران، قم، دفتر تبليغات، 1373 ش؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دار الفكر، 1415 ق؛ جامع السعادات، محمد مهدى النراقى (م. 1209 ق.)، به كوشش كلانتر، بيروت، اعلمى، 1408 ق؛ دايرة المعارف تشيع، زير نظر سيد جوادى و ديگران، تهران، نشر شهيد سعيد محبى، 1375 ق؛ روح المعانى، الآلوسى (م. 1270 ق.)، به كوشش محمد حسين، بيروت، دار الفكر، 1417 ق؛ سنن الترمذى، الترمذى (م. 279 ق.)، به كوشش عبدالوهاب، بيروت، دار الفكر، 1402 ق؛ السنن الكبرى، البيهقى (م. 458 ق.)، بيروت، دار الفكر، 1416 ق؛ شرح چهل حديث، امام خمينى قدس سره (م. 1368 ش.)، تهران، نشر آثار امام قدس سره، 1376 ش؛ غررالحكم، عبدالواحد الآمدى (م قرن 5)، به كوشش حسينى، تهران، انتشارات دانشگاه، 1366 ش؛ فتح القدير، الشوكانى (م. 1250 ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، سيد جعفر سجادى، تهران، زبان و فرهنگ ايران، 1378 ش؛ فى ظلال القرآن، سيد قطب (م. 1386 ق.)، القاهرة، دار الشروق، 1400 ق؛ الكافى، الكلينى (م. 329 ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1375 ش؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دار المعرفة، 1406 ق؛ محاسن التأويل، القاسمى (م. 1332 ق.)، به كوشش محمد فؤاد، بيروت، دار الفكر، 1398 ق؛ المحجة البيضاء، الفيض الكاشانى (م. 1091 ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى؛ مدارج السالكين، ابن قيم الجوزية (م. 751 ق.)، قاهرة، دارالحديث؛ مشكاه الانوار، الطبرسى (م. قرن 7)، به كوشش هوشمند، دارالحديث؛ معانى الاخبار، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش غفارى، قم، انتشارات اسلامى، 1361 ش؛ معراج السعاده، احمد نراقى (م. 1245 ق.)، قم، هجرت، 1378 ش؛ مفردات، الراغب (م. 425 ق.)، به كوشش صفوان داودى، دمشق، دارالقلم، 1412 ق؛ منازل السائرين، الانصارى الهروى (م. 480 ق.)، به كوشش فرهادى، مولى، 1361 ش؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ النكت والعيون، الماوردى (م. 450 ق.)، بيروت، دار الكتب العلمية، 1412 ق.
محمد حجتيان
________________________________________
[1]. مفردات، ص 882؛ لسان العرب، ج 15، ص 388، «وكل».
[2]. التحقيق، ج 13، ص 193، «وكل».
[3]. مجمع البيان، ج 5، ص 287.
[4]. فتح القدير، ج 3، ص 164.
[5]. الميزان، ج 18، ص 25.
[6]. جامع السعادات، ج 3، ص 220؛ المحجة البيضاء، ج 7، ص 407.
[7]. چهل حديث، ص 214.
[8]. بحارالانوار، ج 68، ص 156.
[9]. همان، ج 68، ص 138؛ معانى الاخبار، ص 261.
[10]. غرر الحكم، ج 2، ص 80.
[11]. همان، ج 3، ص 387.
[12]. الكافى، ج 2، ص 65.
[13]. احياء العلوم، ج 3، ص 183 - 186؛ المحجة البيضاء، ج 7، ص 408 - 409؛ جامع السعادات، ج 3، ص 225 - 226.
[14]. جامع السعادات، ج 3، ص 225؛ فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص 273.
[15]. تفسير ماوردى، ج 5، ص 158.
[16]. التحقيق، ج 9، ص 157، «فوض»؛ ج 13، ص 193.
[17]. منازل السائرين، ص 76؛ چهل حديث، ص 218.
[18]. التحقيق، ج 13، ص 193، «و كل».
[19]. الميزان، ج 12، ص 344.
[20]. روح المعانى، ج 28، ص 185.
[21]. فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1476.
[22]. تفسير بيضاوى، ج 3، ص 270.
[23]. راهنما، ج 8، ص 346.
[24]. الميزان، ج 18، ص 25؛ ج 9، ص 113 - 114؛ التحقيق، ج 13، ص 194 - 195؛ جامع السعادات، ج 3، ص 233.
[25]. روح المعانى، ج 28، ص 185.
[26]. التحقيق، ج 13، ص 194 - 195، «وكل».
[27]. چهل حديث، ص 215.
[28]. الميزان، ج 12، ص 344.
[29]. همان.
[30]. همان، ص 33.
[31]. الميزان، ج 4، ص 57.
[32]. تفسير قاسمى، ج 6، ص 123.
[33]. الكافى ج 2، ص 65.
[34]. بصائر ذوى التمييز، ج 2، ص 313.
[35]. البرهان، ج 3، ص 308.
[36]. الميزان، ج 8، ص 388؛ ج 12، ص 344.
[37]. فى ظلال القران ج 9، ص 1476.
[38]. السنن الكبرى، ج 6، ص 219؛ سنن الترمذى، ج 4، ص 77، ج 5، ص 417؛ مشكاة الانوار، ص 551.
[39]. دايرة المعارف تشيع، ج 5، ص 154.
[40]. مدارج السالكين، ج 2، ص 125؛ جامع السعادات، ج 3، ص 228؛ معراج السعاده، ص 701 - 702.