اللهم إنّی اسئلک من کلماتک باتمّها و کلّ کلماتک تامّه. اللهم إنّی اسئلک بکلماتک کلّها...
پروردگارا، از تو درخواست میکنم به تمامترین کلماتت، حال آن که همه کلمات تو تمام است. بارالها، به همه کلماتت از تو درخواست میکنم.
شاید پس از گشایش بصیرت دل و خارج شدنت از زندان طبع و مراجعه به کلامی که در سابق گفتیم به حقیقت کلمه و کلام پی برده باشی و جان مطلب را فهمیده باشی و دیگر بتوانی با دلایل روشنی که از جانب پروردگار به تو میرسد مغز را از پوست معانی جدا کنی و آنها را از گورستان الفاظ برانگیزانی. شاید از آنچه به گوش جانت و بر روح و عقلت خوانده شد به فراست دریافته باشی که عوالم وجود و پهنه هستی، چه غیب و چه شهود آن، به مثابه کتاب و آیات، و کلام و کلمات هستند؛ یعنی دارای بابهای مرتب و فصول جداگانه و کلیدهایی هستند که آن بابها را میگشاید و نیز خاتمههایی که کتاب بدانها پایان مییابد.
هر سرآغازی نیز برای خود بابهایی دارد و هر بابی دارای فصولی و هر فصلی دارای آیاتی است و هر آیهای را کلماتی و هر کلمه را حروفی و هر حرفی را زُبُر(صورت لفظی) و بیّناتی(صورت باطنی) است[۱].
اما فاتحه و سرآغاز کتاب تکوینی الهی که خداوند متعال با قدرت کاملهاش آن را نگاشته و تمام کتاب به وجود جمعی الهی در آن وجود گرد آمده و از کثرت دور و از زشتی و کدورت پالوده است، از جهتی، عبارت است از عالم عقول مجرده و روحانیان ملائک و تعیّن اول مشیت، و از جهت دیگر، عبارت است از خود مشیت که کلید غیب وجود است. در زیارت جامعه آمده است: «بکم فتح الله[۲]؛ به واسطه شما، خداوند [باب همه چیز را] گشود»، و این به سبب مطابقت افق حضرات معصومین، علیهمالسلام، با افق مشیت حضرت حق است؛ همان طور که خداوند این معنا را چنین حکایت فرموده است: «ثمّ دنی فتدلّی فکان قاب قوسین او ادنی[۳]؛ پس نزدیک و نزدیکتر شد و فاصلهاش به اندازه طول دو کمان یا کمتر بود». ناگفته نگذاریم که همه معصومان از نظر ولایت متحدند، زیرا «اولّنا محمد، اوسطنا محمد، آخرنا محمد، کلّنا محمد، کلّنا نور واحد[۴]؛ آغاز و میان و انجام ما محمد است، همه محمدیم و همه نور واحدیم».
نیز، از آن جا که تمام کتاب در سوره فاتحه گرد آمده و سوره فاتحه خود به اعتبار وجود جمعی در بسم الله الرحمن الرحیم و آن در بای بسم الله و آن در نقطه زیر باء گرد آمده است، علی (ع) در روایتی که به حضرتش نسبت دادهاند فرموده است: «انا النقطة[۵]؛ نقطه بای بسم الله منم». و در روایات آمده است که «بالباء ظهر الوجود وبالنقطة تمیّز العابد من المعبود؛ وجود با باء پدید آمد و عابد با نقطه زیر با از معبود جدا شد». نقطه پایان این کتاب الهی و نوشته ربانی عالم طبیعت و کتاب وجود است.
آنچه تا بدین جا گفته آمد به اعتبار قوس نزول بود وگرنه، در واقع، آغاز و انجام یکی است، زیرا در روزی که مقدار آن بر حسب شمارش ما معادل هزار سال است، هر چه از آسمان الهی نازل شده به سوی او بالا میرود[۶]. و همین نکته، دلیل خاتمیت نبیّ مکرم و رسول معظم هاشمی است که وجود نخستین است؛ چنان که در حدیث آمده است: «نحن السابقون الآخرون[۷]؛ ما اولین و آخرینهاییم».
میدانیم که میان ابتدا و انتهای کتاب سورهها و آیهها و بابها و فصلهایی قرار دارد. در نتیجه، اگر وجود مطلق و کتاب تألیف شده حضرت اله را، که به وسیله مراتب و منازلش به نظم کشیده شده، همچون کتاب واحدی به حساب آوریم، هر یک از عوالم کلیّه باب و جزئی از ابواب و اجزاء آن و هر یک از عوالم جزئیّه سورهای و فصلی از آن خواهند بود. همچنین، هر مرتبهای از مراتب یک عالم یا هر جزء از اجزاء آن آیه و کلمهای به شمار خواهد آمد. بدین ترتیب، گویی این فرموده خداوند متعال: «ومن آیاته ان خلقکم من تراب ثمّ اذا انتم بشر تنتشرون...[۸]؛ از جمله نشانههای او این است که [پدر] شما آدمیان را از خاک آفرید. سپس هنگامی که [با توالد] به صورت انسانهایی شدید، بر روی زمین پراکنده گشتید...» ناظر به این اعتبار است.
اما اگر سلسله وجود را کتابهای متعدد و تالیفات متکثّر فرض کنیم، ناگزیر هر عالم کتاب مستقلی خواهد بود که به اعتبار مراتب و انواع و افراد بابها و آیهها و کلمههایی دارد. و گویی این فرموده خداوند «لا رطب ولا یابس الّا فی کتاب مبین[۹]؛ هیچ تر و خشکی نیست جز آن که در کتاب مبین آمده»، به همین اعتبار است. اما اگر بین این دو اعتبار جمع کنیم، وجود مطلق کتابی خواهد بود که دارای مجلدات متعدد است و هر مجلد دارای بابها و فصلها و آیات و علائم روشنی است.
توضیح
باید بدانی که تمام بودن هر چیز متناسب با خود آن است؛ مثلا، تمام بودن علم به این است که حقایق را به طور تامّ کشف کند، آن گونه که دیگر جهل و حجابی با آن نیامیزد. تمام بودن نور نیز به آن است که از تاریکی و کدورت پالوده باشد. به عبارت دیگر، تمامیت یک شیء خلوص آن از چیزهایی است که مقابل و مخالف آن است و صرافت و خلوصش در شئون و جهاتی که به آن و کمالاتش مربوط میشود. حال، با این ملاک، میتوانی تمام بودن کلام و کلمه و اتمّ بودن آنها را دریابی و بدانی که منظور از تمام بودن کلمه و کلام وضوحشان در دلالت و عدم اجمال و مشابهتشان [با کلام یا کلمه دیگر] و بالاخره، خالص بودنشان از چیزهایی است که از جنس آنها نیستند. نتیجه آن که کلمات موجود در این کتاب الهی برخی تامّ و برخی اتمّ، و بعضی ناقص و بعضی انقصاند. البته، سبب تمام یا ناقص بودنشان آینه بودن آنها برای عالم غیب الهی و سرّ مکنون و کنز مخفی است. هر چیزی که تجلی حق در آینه ذاتش کاملتر باشد دلالتش بر عالم غیب بیشتر است.
در نتیجه، عالمهای عقول مجرده و نفوس اسپهبدیه که از ظلمت ماده دور و از کدورت هیولا پاک و از غبار تعین ماهیت برکنارند کلمات تامّه الهی هستند. با این حال، چون هر یک آینه یک صفت یا اسم الهیاند ناقصاند؛ چنانچه گفتهاند: «منهم رکّع لایسجدون ومنهم سجّد لایرکعون؛ برخی فرشتگان راکعانی هستند که [هرگز] به سجده نمیروند و برخی سجدهگزارانی که [هرگز] به رکوع نمیروند».
اما انسان کامل، چون هستی (کون) جامع و آینه تام همه اسماء و صفات الهی است، تامّترین کلمات الهی نیز هست؛ بلکه انسان کامل همان کتاب الهی است که همه کتب الهی در آن جمع است؛ چنانکه سرور ما امیر مؤمنان و سید موحدان، صلوات الله وسلامه علیه، میفرماید:
اتزعم انـک جـرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر // وانت الکتاب المبیـن الذی بأحرفـه یظـهر المـضمر
تو میپنداری جرم کوچکی هستی؟ با اینکه جهانی بزرگ در تو نهفته است // تو کتاب روشنی هستی که به مدد حروف آن پوشیدگیها آشکار میشود.
خداوند تعالی نیز میفرماید: «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم. ثم رددناه الی اسفلالسافلین[۱۰]؛ همانا ما انسان را در نیکوترین ساختار آفریدیم. سپس او را به اسفلالسافلین برگرداندیم». و این بر پایه قوس نزول است و بر هستی پیشین انسان، قبل از عالم طبیعت، دلالت میکند؛ همان گونه که پیش آنان ثابت است.
البته، نزول از اعلیعلیین به اسفلالسافلین جز با گذر از منازل میانی ممکن نیست. برای همین، انسان ابتدا از حضرت واحدیت و عین ثابت در علم الهی به عالم مشیت و از آن جا به عالم عقول و روحانیان ـ که فرشتگان مقرب هستند ـ نزول کرده و از آن جا به عالم ملکوت علیا که نفوس کلی در آنند و از آن جا به برزخها و عالم مثال رسیده، و از آن جا به عالم طبیعت و با پیمودن مراتب تا اسفل السافلین ـ که عالم هیولا و زمین اول است ـ نزول کرده است. مرتبه دیگر نزول از دیدگاهی دیگر زمین هفتم و طبقه زیرین است که نهایت نزول انسان است. بدین ترتیب، ]پیامبر اسلام[ پلهپله [مراتب کمال را] از هیولا ـ که مقبض کمان (انتهاییترین نقطه زه کمان) است ـ تا مرتبه دنی فتدلی فکان قاب قوسین او أدنی پیموده است.
این گونه است که انسان کامل جامع همه مراتب سلسله وجود است و دایره وجود با او تمام میشود. او اول و آخر و ظاهر و باطن و کتاب کلی الهی است و آن اعتبارات سهگانه در او نیز ملحوظ است. در نتیجه، اگر او را کتابی واحد فرض کردیم، باطن و روح و عقل و نفس و خیال و طبعش ابواب و سورههای آن و مراتب هر یک از آنها آیات و کلمات الهیّه خواهند بود؛ ولی اگر او را کتابهای گوناگون بدانیم، هر یک از آنها (باطن، روح، عقل، نفس، خیال و طبع) کتاب مستقلی است که بابها و فصلهایی دارد. و اگر هر دو اعتبار را با هم لحاظ کنیم، کتابی است دارای جلدها و قرآنی دارای سورهها و آیات. بنابراین، انسان کامل به وجود تفریقی و به اعتبار تکثر «فرقان» است ـ چنانچه روایت شده که علی، علیهالسلام، فرقان یعنی جداکننده حق از باطل است[۱۱] ـ و به اعتبار وجود جمعی «قرآن».
تمثیل
بدان که این انسان کامل است که مثل اعلای خدا و آیت کبرای او و کتاب مستبین حق و نبأ عظیم است. او بر صورت حق آفریده شده و با دستان قدرت او وجود یافته و خلیفه خداوند بر مخلوقات او و کلید باب معرفت حق است. لذا، هر که او را بشناسد خدا را شناخته است. او با هر صفتی از صفات و تجلیای از تجلیاتش آیتی از آیات خداوند و از امثال علیا برای شناخت کامل خالقش است.
نیز باید دانست که کلام عبارت است از تعیّن هوایی که از درون انسان خارج میشود [و این تعین] با حرکت هوا در جایگاههای خروج هوا و عبور از مراحل سرّ به خارج و ظهور از عالم غیب به عالم شهادت تحقق مییابد. بدین ترتیب، آنچه در ضمیر و نهاد گوینده است و باطن مقصد و حقیقت امر او را روشن و آشکار میکند ایجاد و انشای کلام توسط متکلم و تنزّل آن از عالم غیب به عالم شهادت و از آسمان سرّ به مرحله علن است، سبب آن نیز حبّ ذاتی متکلم به ابراز کمالات باطنی و اظهار ملکات درونیاش است. از آن جا که قبل از تکلم و ایراد کلام کمالات متکلم در مرتبه خفاست و او دوست دارد آنها را ظاهر و آشکار کند کمالاتش را در قالب کلام ایجاد و انشا میکند تا قدر و منزلتش شناخته شود.
تو نیز اگر قلبت به انوار الهی روشن شود و روحت از شعاعهای روحانی پرتو گیرد و چراغ زیتونی قلبت بدون بهرهگیری از تعالیم خارجی منور شود و از نور باطنیای که پیشاپیش تو در حرکت است بهرهمند شوی، یقیناً سرّ کتاب الهی ـ البته، به شرط داشتن طهارت لازم برای مسّ حقایق قرآن ـ برایت کشف خواهد شد و در آینه مثل اعلا و آیت کبرا حقیقت کلام الهی و غایت تکلم خدای تعالی را خواهی دید و خواهی دانست که مراتب وجود و عوالم غیب و شهود همگی کلام الهیاند که به وسیله هوایی که متعلق به مرتبه عماست از مرتبه هویت غیبی خارج شدهاند و به دلیل حب ذاتیای که حق تعالی برای اظهار کمالات و تجلی به اسماء و صفاتش داشته از آسمان الهی نازل گشتهاند تا شأن و مقام پروردگار را بشناسانند؛ چنان که در حدیث قدسی آمده است: «کنت کنزاً مخفیا فاحببت ان اعرف وخلقت الخلق لکی اعرف[۱۲]؛ من گنجی مخفی بودم و دوست داشتم شناخته شوم، پس مخلوقات را آفریدم تا شناخته شوم».
از حضرت علی، علیهالسلام، نقل است که فرمود: «ولقد تجلی الله لعباده فی کلامه ولکن لایبصرون[۱۳]؛ خداوند در آینه کلام خود بر بندگانش تجلی کرده است، ولی آنان بصیرت درکش را ندارند». نیز از آن حضرت وارد شده است که «انما یقول لما اراد کونه: کن فیکون، لا بصوت یقرع ولا بنداء یسمع وانّما کلامه سبحانه فعله[۱۴]؛ خداوند متعال به هر چیزی که وجودش را اراده فرماید میگوید: موجود شو. و آن چیز موجود میشود، [ولی] نه [با گفتن] به صدایی که به گوش رسد یا با آوایی که شنیده شود، بلکه کلام و سخن خدای سبحان همان فعل اوست». اهل معرفت گفتهاند: «تکلّمه عبارة عن تجلی الحق الحاصل من تعلقی الارادة والقدرة باظهارها فی الغیب وایجاده[۱۵]؛ تکلم حق تعالی عبارت است از تجلی حق که حاصل تعلق اراده و قدرت اوست بر ایجاد و اظهار آنچه در غیب است».
بشارت
شیخ عارفان کامل جناب صدرالمتالهین[۱۶]، قدسسره، در کتاب اسفار میگوید: «بدان، ای مسکین، که این قرآن با هزار حجاب از سوی حق بر خلق نازل گشته، به خاطر کسانی که چشم دلشان ضعیف و دیدههاشان مثل خفاش از دیدن نور عاجز است. اگر بر فرض باء بسم الله با عظمتی که در لوح دارد بر عرش فرود میآمد، عرش ذوب میشد و نابود میگشت، چه رسد به آسمان دنیا. و کلام حضرت حق: «لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیة الله[۱۷]؛ اگر ما این قرآن را بر کوهی فرو میفرستادیم، هر آینه میدیدی که از خشیت الهی خاشع و متلاشی گشته است»، اشاره به همین حقیقت دارد»[۱۸]. این کلام از یکی از معادن علم و معرفت صادر شده که برگرفته از مشکات وحی و نبوت است.
من میگویم: کتاب تکوینی الهی و قرآن ناطق ربانی نیز با هفتاد هزار حجاب از جهان غیب و خزینه پنهان الهی نازل شده است تا کتاب تدوینی الهی را حمل کند و نفسهای واژگونه زندانی در طبیعت و جهنمهای آن را نجات دهد و غریبان این وحشت آباد را به وطنشان راهنمایی کند. در غیر این صورت، اگر این کتاب مقدس و نوشته پاک سبحانی به اشارهای از اشارهها و جلوهای از جلوههایش تجلی میکرد و گوشهای از حجابهای نورانی خود را از آسمان و زمین برمیداشت، ارکان آن را میسوزاند، و اگر بر فرشتگان مقرب جلوه میکرد، وجود آنان را درهم میکوبید. مولوی در این باره چه خوب سروده است:
احمد ار بگشاید آن پرّ جلیل تا ابد مدهوش ماند جبرئیل[۱۹]
پس، این کتاب تکوینی الهی و اولیای او، که خود از جمله کتابهای آسمانیاند، از بارگاه خداوند حکیم و علیم فرود آمدهاند. ایشان حاملان قرآن تدوینی هستند و به جز ایشان که مورد رضایت و پسند خداوندند هیچ کس دیگر توان حمل ظاهر و باطن آن را ندارد؛ چنانکه این مطلب از طریق امامان اهل بیت(ع) روایت شده است. در کتاب کافی از امام باقر(ع) روایت شده است که فرمود: «ما یستطیع احد أن یدعی آنّ عنده جمیع القرآن کلّه، ظاهره وباطنه، غیر الاوصیاء[۲۰]؛ کسی جز جانشینان پیغمبر نمیتواند ادعا کند که تمام قرآن و ظاهر و باطن آن در نزد اوست». همچنین، در کافی از جابر روایت شده است که گفت: از امام باقر شنیدم که فرمود: «ما ادعی احد من الناس أنّه جمع القرآن کلّه کما انزل الّا کذّاب وما جمعه وحفظه کما انزله الله تعالی الّا علی بن ابیطالب والائمة من بعده[۲۱]؛ به جز انسان دروغگو کسی نمیتواند ادعا کند که تمام قرآن را همان گونه که نازل شده جمع کرده است. جز علی بن ابیطالب و امامان پس از او، کسی قرآن را آن طور که خداوند نازل کرده گرد نیاورده و حفظ نکرده است». در کتاب کافی، از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «وعندنا ـ والله ـ علم الکتاب کلّه[۲۲]؛ به خدا سوگند، دانش تمام کتاب تنها در نزد ماست».
سخنی از نور
بدان، همان طور که کتاب تدوینی الهی به یک اعتبار هفت بطن و به اعتبار دیگر هفتاد بطن دارد که جز خدا و راسخان در علم کسی آنها را نمیداند، و جز آنان که از آلودگیهای معنوی و اخلاق پست و زشت پاک شده و به فضیلتهای علمی و عملی آراسته شدهاند کسی آنها را در نمییابد و هر کس پاکی و بیآلایشیاش بیشتر باشد تجلی قرآن بر او بیشتر و بهره او از حقایق قرآن فراوانتر است، کتابهای تکوینی انفسیه و آفاقیه الهی نیز درست مثل آن و دارای هفت بطن و هفتاد بطن است که تأویل و تفسیر آن را جز پاکشدگان از پلیدیها و آلودگیهای عالم طبیعت نمیدانند و جز پاکان کسی به آن دست پیدا نمیکند؛ چون این کتب تکوینی نیز از نزد پروردگار رحیم نازل شدهاند.
پس ای مسکین، در راه پروردگارت مجاهده کن و دلت را پاک گردان و آن را از تسلط شیطان رها ساز و بالا برو و کتاب پروردگارت را بخوان و با تأمل بخوان و در پوسته آن توقف مکن و گمان مبر که کتاب آسمانی و قرآن فرو فرستاده ربانی همین پوسته و صورت است، زیرا توقف در صورت و ماندن در حد عالم ظاهر و نرفتن به مغز و باطن مرگ و هلاکت و ریشه تمامی جهالتها و پایه تمامی انکار نبوتها و ولایتهاست، زیرا اول کسی که در ظاهر ایستاد و چشم دلش از بهره باطن کور شد شیطان لعین بود. او چون به ظاهر آدم(ع) نگریست حقیقت امر برایش مشتبه شد و گفت: من را از آتش آفریدی و او را از گل، پس من از او بهترم، زیرا آتش از گل بهتر است. او ندانست که درک نکردن باطن آدم و دیدن ظاهر او بدون توجه به مقام نورانیت و روحانیتش خروج از مذهب برهان است. لذا، قیاس خود را بر پایه این مغالطه غلط بنا نهاد، چنانچه شرح آن در روایات اهل بیت(ع) آمده است.
در کتاب کافی از عیسی بن عبدالله قرشی نقل شده است که گفت:
ابوحنیفه خدمت امام صادق رسید. حضرت به او فرمودند: «یا اباحنیفة، بلغنی انک تقیس؛ ای ابوحنیفه، به من خبر رسیده که تو قیاس میکنی». پاسخ داد: بله.
حضرت فرمودند: «لا تقس. فان اول من قاس ابلیس حین یقول: خلقنی من نار وخلقته من طین[۲۳]. فقاس بین النار والطین. ولو قاس نوریة آدم بنوریة النّار عرف فضل ما بین النورین وصفاء احدهما علی الاخر[۲۴]؛ قیاس مکن، زیرا نخستین کسی که قیاس کرد ابلیس بود، آن هنگام که گفت: مرا از آتش آفریدی و او را از گل. پس، او آتش و گل را با هم قیاس کرد و اگر نورانیت آدم را با نورانیت آتش مقایسه میکرد، برتری بین این دو نور را میشناخت و درخشندگی یکی را بر دیگری در مییافت».
از سر همین اشتباهکاریها و ظاهربینیها و بستن درهای باطن بود که مردم پیغمبران و رسولان را انکار میکردند، آن هم بدین علت که آنان، علیهمالسلام، مانند دیگران در بازارها راه میرفتند و میخوردند و میآشامیدند[۲۵]. خداوند بلند مرتبه سخن آنان را چنین بازگو میکند:
«قالوا ما انتم الّا بشر مثلنا وما انزل الرحمن من شیء. إن انتم الّا تکذبون[۲۶]؛ گفتند: شما چیزی نیستید جز انسانهایی مانند خود ما. و خداوند رحمان چیزی فرو نفرستاده است و جز این که شما مردم درغگویی هستید هیچ خبری در کار نیست».
سخنی برای اتمام مقال و روشنگری حال
مبادا شیطان نور عقلت را برباید و امر را بر تو مشتبه سازد و در خواری و بدبختی قرارت دهد! زیرا شیطان با درآمیختن حق با باطل و درستی با نادرستی در دلهای مردم وسوسه ایجاد میکند. چه بسا، تو را هم با استدلالی که ظاهری درست و باطنی نادرست دارد از راه مستقیم خارج سازد و بگوید: علوم ظاهری و تمسک به ظاهر کتاب آسمانی ارزشی ندارد و بیرون رفتن از دایره حق و حقیقت است. اصلا، این عبارات قالبی لفظی و عبادات ظاهری برای عوام وضع شده است که مانند چهارپایاناند و ظاهربین و سطحی نگر، ولی برای اهل دل و اصحاب معرفت و دانایان اسرار و عارفان فقط ذکرهای قلبی و خطورات درونی لازم است که باطن مناسک و روح عبادات و نتیجه آنهایند. حتی شاید در این باره این شعر را برای تو بخواند:
علم رسمی سربهسر قیل است و قال نی از او کیفیتی حاصل نه حال
عـلـم نـبـود غـیـر علم عـاشـقی مابـقی تـلـبیس ابـلیس شقی[۲۷]
و خلاصه، از این دست غلطاندازیها و حیلهگریها.
پس، از شر شیطان به خدا پناه ببر و به او بگو: ای ملعون، این سخن حقی است که تو از آن اراده باطل کردهای، زیرا آنچه مورد طعن است ظاهری است که از باطن و صورتی است که از معنی جدا شده باشد. و مراد از آن نه کتاب است و نه قرآن. اما از ظاهری که با معنا مرتبط بوده و علنی که به سرّ متصل باشد، طبق فرموده حق تعالی و رسول و اولیائش، علیهمالسلام، باید پیروی کرد. اصلا، علم به ظواهرِ کتاب و سنت از جلیلترین و رفیعترین علوم و اساس اعمال ظاهری و واجبات الهی و نوامیس شرعی و ادیان الهی است و ]همان[ حکمت عملی است که راه مستقیم به سوی اسرار ربوبی و انوار غیبی و تجلیات الهی است و اگر این اعمال ظاهری نباشد، هرگز سالک به کمال و مجاهد به آمالش نمیرسد. بنابراین، عارف کامل کسی است که مراتب را حفظ کند و حق هر صاحب حقی را ادا کند و دارای هر دو چشم و هر دو مقام و هر دو نشئه باشد و ظاهر و باطن کتاب را بخواند و در ظاهر و معنا و تفسیر و تأویلش تدّبر کند، زیرا ظاهر بدون باطن و صورت بدون معنا مانند جسد بدون روح و دنیای بدون آخرت است. باطن فقط از طریق ظاهر قابل حصول است، برای همین است که «الدنیا مزرعة الاخرة[۲۸]؛ دنیا کشتزار آخرت است». پس، کسی که فقط به ظاهر چنگ بزند و در آن توقف کند کوتاهی کرده و معطل مانده است. آیات و روایات بسیاری داریم که ضمن ردّ توقف بر ظاهر، بر نیک بودن تدبر در آیات خدا و تفکر در کتابها و کلمات الهی دلالت دارند و به کسی که از تفکر و تدبر رویگردان است و در ظاهر آیات و روایات متوقف شده اعتراض داشته از او شکوه میکنند.
حال، معلوم میشود کسی که تلاش میکند فقط از طریق باطن (بدون در نظر گرفتن ظاهر) سیر کند از راه مستقیم گمراه شده و چه بسا دیگران را نیز گمراه کند. برعکس، کسی که برای رسیدن به حقایق به ظاهر متوسل میشود و نگاهش در این آینه برای دیدن جمال محبوب است به صراط مستقیم هدایت میشود و کتاب ]قرآن[ را آن طور که سزاوار است تلاوت میکند و جزو کسانی نیست که از ذکر پروردگارشان روی گردانیدهاند. والله العالم بحقیقة کتابه وعنده علم الکتاب.
پاورقی:
۱. ناگفته نماند که برای سلسله وجود دو اعتبار دیگر نیز هست: اعتبار کثرت در وحدت، و اعتبار وحدت در کثرت. سلسله وجود به اعتبار اول کلمه واحده است که همان کلمه «کن» وجودی است و خداوند بلند مرتبه در کلامش به آن اشاره کرده است: «اذا اراد ان یکون شیئا فقال له کن فیکون» (یس / ۹۸)؛ آن گاه که خداوند اراده خلق چیزی را بکند به آن می گوید: بشو، و می شود. و در خطبه روز عید فطر از امیرمؤمنان، علیهالسلام، آمده است: «الذی بکلمته قامت السموات السبع وقرّت الارضون السبع وثبتت الجبال الرواسی وجرت الریاح اللواقح وسار فی جو السماء السحاب وقامت علی حدودها البحار، فتبارک الله رب العالمین» (مصباح المتهجد؛ ص ۶۰۴، من لایحضره← → الفقیه؛ ج۱، ص۳۲۵و۳۲۶)؛ آن کس که به کلمه او آسمان های هفتگانه برپا ایستاده و زمین های هفتگانه آرام گرفته و کوه های سخت بنیاد استوار گشته و بادها روان گشته است و ابر در فضای آسمان حرکت کرده و دریاها در جای خود ایستاده است، پس والا و مبارک است خداوندی که پروردگار جهانیان است. و به اعتبار دوم، کلمات و کتاب است، چنانچه در این قسمت دعا به آن اشاره شده است، پس نیکو بیندیش.
۲. من لایحضره الفقیه؛ ج۲، ص۳۷۴، ح۲.
۳. نجم / ۸ و ۹.
۴. رک: بحارالانوار؛ ج۲۵، ص۳۶۳ ؛ ج۲۶، ص۳ و۶ و ۱۶.
۵. مشارق انوار الیقین فی اسرار امیرالمومنین؛ ص۲۱.
۶. برگرفته از آیه ۵ سوره سجده.
۷. در بحارالانوار این عبارت چنین آمده است: نحن الاخرون السابقون، ج ۱۶، ص۱۱۸ ؛ رک: بحار الانوار؛ ج ۱۵و ج۲۴، ص۴ و ص۲۳۲ ؛ صحیح مسلم؛ ج۲، ص ۵۸۵ ؛ صحیح بخاری؛ ج۱، ص۳۶.
۸. روم / ۲۰ ـ ۲۵.
۹. انعام / ۵۹.
۱۰. تین / ۴ و ۵.
۱۱. احادیث فراوانی بدین مضمون وجود دارد. رک: بحارالانوار؛ ج ۳۶ و ج ۳۷، ص ۲۲۶ و ص۲۹۲.
۱۲. بحارالانوار؛ ج۸۴، ص۱۹۹و۳۳۹.
۱۳. این روایت با اختلاف اندکی از امام صادق نیز روایت شده است. رک: بحارالانوار؛ ج ۸۹، ص ۱۰۷، ح۲؛ نیز: نهج البلاغه؛ خ ۱۴۷ و روضه کافی؛ ص۳۸۷، قریب به همین مضمون.
۱۴. نهج البلاغه؛ خ ۱۸۶.
۱۵. رک: مقدمه قیصری؛ فصل دوم، فی معرفة اسمائه وصفاته؛ نیز: شرح مقدمه قیصری؛ ص۲۴۹
۱۶. محمد بن ابراهیم شیرازی معروف به ملاصدرا ( ـ ۱۰۵۰ ﻫ ) از حکما و فلاسفه بزرگ اسلامی است. او از شاگردان شیخ بهایی و میرداماد بود. از آثار اوست: الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة، الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیة، اسرار الایات وانوار البینات، مفاتیح الغیب و شرح علی الاصول من الکافی.
۱۷. حشر / ۲۱.
۱۸. اسفار اربعه / ج۷، ص۳۰ و ۳۱.
۱۹. مثنوی معنوی؛ دفتر چهارم.
۲۰. اصول کافی؛ ج۱، ص ۲۲۸، ح۱.
۲۱. همان؛ ص۲۲۸، ح۱.
۲۲. همان؛ ص۲۲۹، ح۵.
۲۳. اعراف / ۱۲.
۲۴. کافی؛ ج۱، ص۵۸، ح۲۰.
۲۵. مولوی در این باره چه زیبا سروده است:جمله عالم زین سبب گمراه شد کم کسی زابـدال حـق آگاه شدهمسـری بـا انبـیا پـرداختـنـد اولـیا را همچـو خود پـنداشتندگفته اینک ما بشر ایشان بــشر ما و ایشان بسته خوابیم و خورایـن نـدانستند ایشـان از عـمی هست فرقی در مـیان بی منـتها(مثنوی معنوی؛ دفتر اول)
۲۶. یس / ۱۵.
۲۷. مثنوی نان و حلوا؛ شیخ بهایی.
۲۸. علم الیقین؛ ج۱، ص۳۴۷ ؛ بحارالانوار؛ ج۱۰۷، ص۱۰۹.