در آخرین روزهای وفات پیامبر(ص) چه گذشت؟

امتیاز بدهید
(1 امتیاز)
در آخرین روزهای وفات پیامبر(ص) چه گذشت؟

بیست و هشتم ماه صفر سالروز رحلت بنیانگذار حکومت اسلامی است، پیامبری که آزادی، عزت، شرافت و بهترین‌ها را برای بشریت به ارمغان آورد و مکتبی را بنا نهاد که هر روز در سراسر جهان بر پیروان آن افزوده می‌شود و معنای واقعی دین اسلام و مفاهیمی که در آن وجود دارد امروز بعد از ۱۴۰۰ سال برای آزادگان جهان روشن‌تر می‌شود.

 

روزهای پایانی ماه صفر در تقویم اسلامی روزهای بسیار غمبار و یادآور رحلت و شهادت بهترین انسان‌ها و مخلوقات الهی است. رحلت جانسوز رسول مکرم اسلام (ص) و شهادت جانگداز نوه بزرگوارش امام حسن مجتبی(ع) و امام علی بن موسی الرضا(ع) است. در این ایام تمام دنیای اسلام غرق در ماتم و عزاست و در سوگ رسول خدا(ص) و فرزندانش مجلس عزا به پا کرده‌اند.

 

آخرین پیغمبر الهی، اشرف مخلوقات عالمین حضرت محمد بن عبدالله(ص) پس از ۲۳ سال دعوت و مجاهدت و ابلاغ پیام الهی و پس از فراز و نشیب‌های فراوان در راه انجام رسالت بزرگ خویش، سرانجام در سال یازدهم هجری در روز بیست و هشتم ماه صفر بنا به روایت بیشتر علمای شیعه و دوازدهم ربیع‌الاول بنا به قول اکثر علمای اهل سنّت، در سن ۶۳ سالگی پس از ۱۴ روز بیماری و کسالت، رحلت فرمودند.

 

در رابطه با رحلت پیامبر مهر و رحمت حضرت محمد مصطفی (ص) در برخی از کتب آمده است که دلیل رحلت ایشان در مدینه بر اثر زهری بود که زنی یهودی به نام زینب در جریان نبرد خیبر به آن حضرت خورانیده بود. معروف است که پیامبر اسلام(ص) در بیماری وفاتش می‏‌فرمود: این بیماری از آثار غذای مسمومی است که آن زن یهودی پس از فتح خیبر برای من آورده بود. حضرت در هجرۀ مسکونی خویش در جوار مسجدی که تاسیس کرده بودند، به خاک سپرده شدند. هم اکنون مرقد مطهر آن حضرت، در مسجد النبی قرار دارد.

 

نگاهی گذرا به ولادت و القاب حضرت:

پیامبر رافت و مهربانی بنیان‏گذار حکومت اسلامی و نخستین معصوم در دین مبین اسلام، در روز جمعه، هفدهم ربیع‌الاول سال "عام‌الفیل" برابر با سال ۵۷۰ میلادی (به روایت شیعه) متولد شدند و بیشتر علمای اهل سنّت تولد آن حضرت را روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول آن سال دانسته‌‏اند.

 

مکه معظمه، در سرزمین حجاز (عربستان کنونی) محل تولد حضرت است. پدرش عبدالله بن عبدالمطلب و مادر گرامی حضرت، آمنه، دختر وهب بن عبد مناف است؛ این بانوی جلیل القدر، در طهارت و تقوا در میان بانوان قریشی، کم‏‌نظیر و سرآمد همگان بود.

 

نام حضرت محمد بن عبدالله، کنیه ایشان ابوالقاسم و ابوابراهیم، القاب حضرت رسول‌اللّه، نبی‌اللّه، مصطفی، محمود، امین، امّی، خاتم، مزّمل، مدّثر، نذیر، بشیر، مبین، کریم، نور، رحمت، نعمت، شاهد، مبشّر، منذر، مذکّر، یس، طه‏ و... است. 

 

نخستین زنی که افتخار همسری حضرت محمد (ص) را یافت، خدیجه بنت خویلد بود. حضرت محمّد(ص) پیش از رسیدن به مقام رسالت، در سن ۲۵ سالگی با این بانوی بزرگوار ازدواج کرد.

 

حضرت محمد (ص) از ۲۷ رجب سال چهلم عام‌الفیل (۶۱۰ میلادی)، که در سن ۴۰ سالگی به رسالت مبعوث شده بودند، تا ۲۸ صفر سال یازدهم هجری که رحلت فرمودند، به مدت ۲۳ سال عهده‏‌دار امر رسالت و نبوت بودند.

 

در آخرین روزهای وفات پیامبر(ص) چه گذشت؟

درباره زندگانی، سیره زندگانی و اخلاقی و اتفاقاتی که در زمان حیات آن‌ حضرت اتفاق افتاد، زیاد سخن گفته شده است. اما یکی از مباحث و اتفاقاتی که شاید کمتر به آن پرداخته می‌شود اتفاقات روزهای آخر عمر شریف و مبارک رسول مکرم اسلام (ص) است که شاید بی‌توجهی به این اتفاقات مسیر تاریخ اسلام را عوض کرد و پس از آن شاهد رخدادهای ناگوار در تاریخ اسلام بعد از رحلت آن حضرت هستیم. در این فرصت بخشی از این وقایع به ویژه وصیت ارزشمند و بسیار مهم ایشان را مرور می‌کنیم.

 

پیامبر (ص) شبِ پیش از بیماری شدیدش در حالی که دست علی(ع) را گرفته بود، همراه جماعتی برای طلب آمرزش به قبرستان بقیع رفت و برای اهل قبور درود فرستاد و برای آنان طلب استغفار طولانی کرد. آنگاه به علی(ع) فرمود: «جبرئیل هر سال یک مرتبه قرآن را بر من عرضه می‌کرد؛ ولی امسال دو مرتبه این امر صورت گرفته است و این دلیلی ندارد مگر این‌که اجل من نزدیک باشد.» پس به علی(ع) گفت: «اگر من از دنیا رفتم، تو مرا غسل بده.» در روایت دیگر آمده است که «فرمودند: به هر کسی وعده‌ای دادم، باید آن را بگیرد و به هر کسی دِینی دارم، باخبرم سازد.

 

پیامبر(ص) که گویا از حرکات زننده برخی از زوجات و صحابه خود و تخلف برخی از یاران ناراحت شده بود، برای پیش‌گیری از بدعت‌ها فرمود: «ای مردم، آتش فتنه شعله‌ور شده و فتنه‌ها مانند پاره‌های شب تاریک، رو آورده و شما هیچ دستاویزی علیه من ندارید؛ زیرا من حلال نکردم مگر آن‌چه قرآن حلال دانسته و حرام نکردم مگر آن‌چه قرآن حرام داشته است.» پیامبر(ص) پس از این هشدار به منزل "ام‌سلمه" رفت و دو روز در آن‌جا ماند و گفتند خدایا تو شاهد باش که من حقایق را ابلاغ کردم. سپس پیامبر(ص) به منزل رفت و جماعتی به حضور طلبید و گفت: «مگر به شما امر نکردم که با جیش «اسامه» بروید؟ چرا نرفتید؟ » ابوبکر گفت: رفتم؛ ولی دوباره برگشتم تا تجدید عهد کنم. عمر گفت: نرفتم؛ چون نمی‌توانستم منتظر باشم تا حال شما را از کاروانیان بپرسم.

 

رسول خدا (ص) از تخلف آنان سخت ناراحت شد و با همان حال کسالت به مسجد رفت و خطاب به اعتراض‌کنندگان فرمود: این چه سخنی است که درباره فرماندهی «اسامه» می‌شنوم شما پیش از این به فرماندهی پدرش هم طعنه می‌زدید به خدا سوگند او برای فرماندهی لشکر سزاوار بود و فرزندش اسامه نیز برای این کار شایسته است. رسول خدا (ص) در بستر بیماری  به عیادت کنندگان خود به طور مرتب می‌فرمود، سپاه اسامه را حرکت دهید.

 

سپس پیامبر(ص) بیهوش شد و تمام زنان و کودکان می‌گریستند. لحظاتی بعد پیامبر(ص) به هوش آمد و دستور داد که برایش قلم و دواتی بیاورند تا برایشان چیزی بنویسند که پس از آن هرگز گمراه نشوید در این میان برخی به دنبال آوردن صحیفه و دوات رفتند که عمر گفت: بیماری بر پیامبر(ص) چیره گشته است، «ارجع فانه یهجر» برگرد؛ زیرا او هذیان می‌گوید. قرآن نزد شماست، کتاب خدا برای شما کافی است. حاضران بعضی با نظر عمر مخالفت کردند و بعضی دیگر جانب او را گرفتند رسول خدا(ص) از اختلاف و سخنان جسارت‌آمیز آنان سخت ناراحت شد و فرمود: «برخیزید و از من دور شوید».

 

وداع پیامبر (ص) با مردم:

پیامبر اکرم (ص) در یکی از آخرین روزهای حیات مبارک‌شان، در حالی ‏که حضرت علی(ع) دست راست و فضل بن عباس دست چپ او را گرفته بودند به مسجد آمدند و برای مردم خطابه‏‌ای را با این عبارت خواندند: «ای مردم طولی نخواهد کشید که من از میان شما به عالم بقا منتقل شوم. بنابراین به هرکس وعده‏‌ای دادم یا به هرکس مدیونم، آن را از من طلب کند تا به جای آورم. در این حال هیچ‌کس پاسخی نداد تا سه‌بار پیامبر(ص) تکرار کرد تا اینکه غلامی بنام "عکاشه" برخاست و حقی را از ایشان مطالبه کرد، به قصد انتقام از پیامبر(ص) شلاقی آماده کردند؛ ولی همین که خواست قصاص کند، بر بدن حضرت افتاد و شروع به گریه کرد و ایشان را عفو نمود و پیامبر(ص) فرمود او رفیق من در بهشت خواهد بود.

 

سپس پیامبر (ص) فرمودند: ای بندگان خدا، جز از طریق اطاعت خدا کسی به خیری دست نیافته، از شرّ و بدی‏‌ها دور نمی‏‌شود. کسی ادعا نکند که بدون عمل رستگار شده است. هیچ آرزومندی بدون تبعیت از احکام الهی رضای خدا را به‏ دست نمی‏‌آورد. سوگند به خدایی که مرا به پیامبری مبعوث کرد، انسان از عذاب الهی جز از طریق رحمت خدا و عمل صالح نجات پیدا نخواهد کرد. منِ پیامبر هم اگر به گناه و معصیت آلوده شوم، هلاک خواهم شد.»

 

لحظه وداع پیامبر با حضرت زهرا(س)

 

لحظات غم‌باری است. حال رسول خدا (ص) رو به وخامت است. نزدیکان در کنار بستر ایستاده‌اند. حضرت زهرا (ع) هم آنجاست. او با چشمانی اشکبار لحظات واپسین حیات پدر را نظاره می‌کند سپس با صدایی که به سختی از سینه بیرون می‌آید، می‌فرماید: "دخترم؛ فاطمه‌ام! هم‌اکنون این آیه از قرآن را بخوان: «محمد فقط فرستاده خداست و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمی‏‌گردید؟ ...»"

 

سپس فرمود: "دخترم نزدیک بیا و آنقدر نزدیک بیا که جز تو کسی صدای مرا نشنود. " سپس زمزمه‌ای در گوش فاطمه (ع) فرمود که او گریان شد. مجددا در گوش او زمزمه‌ای دیگر فرمود که در این لحظه فاطمه(ع) شادان شد؛ آنچنان که خنده بر لبان مبارکش نقش بست. ایشان بر پاسخ سوال دیگران فرمودند که لحظه اول پیامبر(ص) فرمودند: «در همین درد می‌میرم» و در باب شادی و تبسم‌اش فرمودند: تو اولین کس از اهل بیت(ع) من هستی که به من ملحق می‌شود» و این بود که من تبسم کردم و در لحظات واپسین عمر پیامبر(ص) سرش در دامان امیرالمومنین علی (ع) قرار داشت.

 

سخنان حضرت امیر (ع) در مورد رسول الله (ص)

نقل کرده‌‏اند وقتی حضرت‌ علی (ع) طبق وصیت پیامبر (ص) پس از رحلت آن‏ حضرت مشغول غسل و کفن رسول خدا(ص) شدند، در حالی که اشک از دیدگانشان جاری بود با این جمله‏‌ها درد فراق پیامبر را تسکین می‏‌بخشیدند: «پدر و مادرم فدای تو ای رسول خدا! با مرگ تو رشته‌ای بریده شد که جز در مرگ تو چنان گسستنی دیده نشده است. با مرگ تو رشته پیامبری و فرود آمدن پیام‏های آسمانی از هم گسست. مصیبت رحلت تو دیگر مصیبت‏ دیدگان را به شکیبایی واداشت و همگان را در مصیبت تو یکسان عزادار کرد. اگر تو خود ما را به شکیبایی امر نمی‏‌کردی، آن‏قدر اشک می‏‌ریختیم که اشک دیدگان با گریستن بر تو پایان پذیرد، با این همه، دردِ جان‏کاهِ فراق تو همیشه با ما خواهد بود و این اندوه هرگز از ما جدا نخواهد شد و صد البته که این در مقابل عظمت مصیبت فقدان تو امر ناچیزی است. اما چه می‏‌شود کرد؟ نه امکان بازگرداندن دوباره زندگی میسر است و نه می‏توان مانع وقوع مرگ شد.

 

منابع:

الشهرستانی، عبدالکریم؛ ملل و نحل، ترجمه و تصحیح سید محمد رضا جلالی نائینی، چاپ سوم، ۱۳۶۰

ابن واضح، تاریخ یعقوبی، نجف، المکتبه الحدریته، ۱۳۸۴ ه.ق.

ابن هشام، السیرة النبویة، ج ۲ و ابن سعد، الطبقات الکبری، پیشین، ج ۲.

طبری، محمدبن‌جریر، پیشین، ج ۲.

تاریخ‌الأمم ‌و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، چاپ اول، ۱۳۵۲، ج ۳.

شیخ مفید، الارشاد، بیروت، موسسه اعلمی، ۱۳۹۹ه.ق. الطبقات‌الکبری، محمد بن صامل السلمی، الطائف، مکتبة‌الصدیق، ۱۴۱۴، الأولی، ج۲.

ابن حنبل، احمد؛ مسند احمد، دارصار، بیروت، ج۱.

ابن سعد، الطبقات الکبری ، ج ۲، ص ۳۳۴، صحیح مسلم، ج ۲.

خوانده شده 2412 مرتبه