عوامل رواج جهل دینی در بین مردم

امتیاز بدهید
(0 امتیاز)
عوامل رواج جهل دینی در بین مردم

یَا ابْنَ جُندب، قدیماً عَمُرَ الجهلُ و قَوِیَ اساسُهُ و ذلکَ لِاتِّخاذِهِم دینَ اللّهِ لَعِباً حتّی لَقَدْ کانَ المُتَقَرِّبُ مِنهم الَیِ اللّهِ بِعَمَلِه یُریدُ سِواهُ اولئکَ هم الظّالِمونَ.

 

«جهل» در فرهنگ اسلامی

 

امام صادق(علیه السلام) در این فراز از سخن خود می‌فرمایند: از دیرباز، بنیان جهل و نادانی قوی گردیده، بازارش رونق گرفته، پایه هایش محکم شده و ریشه دوانده است. سپس یکی از عوامل رونق دهنده بازار جهل و تحکیم آن را این می‌دانند که دین خدا را به بازی گرفته اند، آن چنان که حتی کسانی که علم خود را وسیله تقرّب به خدا قرار داده‌اند نیز مقصد و نیتشان خدایی نیست و دنبال غیر او هستند. حضرت این گونه افراد را با وصف ستم پیشگان معرفی می‌کند.

 

برای تبیین این فراز از روایت باید نکاتی روشن شود.

اولا، منظور حضرت از این که می‌فرمایند: «از دیرباز اساس جهل محکم شده، بازارش رونق گرفته و رواج یافته است» چیست؟

ثانیاً «جهل» به معنای ندانستن یک سلسله مفاهیم یا روابط بین پدیده‌های طبیعی است، و این چه ربطی به دین دارد؟ هر قومی از گذشته تاکنون برای شناخت مسایل و پدیده‌های عالم زحمت کشیده اند، درس خوانده اند، آزمایش کرده‌اند و به همان مقدار جهلشان را برطرف کرده‌اند و به علم دست یافته اند، تا آن جا که در هر رشته، از هندسه و ریاضی و مکانیک و دیگر علوم متخصصانی تربیت نموده اند. پس این سخن که «جهل از قدیم رواج پیدا کرده است، آن هم به دلیل این که دین خدا را به بازی گرفته اند» یعنی چه؟

 

منظور حضرت صادق(علیه السلام) از «جهل» در این روایت، جهل نسبت به معلومات مادی نیست. از نظر انبیا و اولیا (علیهم السلام) ، معلوماتی که سعادت انسان مرهون یادگیری آنها است این گونه معلومات مادی نیست. دانش‌هایی که برای نیل به سعادت لازم است و هرکس در هر زمان و در هر شرایطی از زندگی اجتماعی که قرار دارد، باید آنها را فرا بگیرد، مربوط به اعتقادات و اصول دین است؛ شناخت خدا، سرنوشت انسان، جهان آخرت، راه صحیح زندگی و مانند آن، که به وسیله انبیا(علیهم السلام) تبیین می‌شود.

علمی که بشر بدان نیازمند است این گونه علم‌ها است، و اگر نداشته باشد جاهل است گرچه در سایر زمینه‌ها فیلسوف دهر باشد. کسی که نداند هدف زندگی اش چیست، پس از مرگ به چه عالمی می‌رود و چه سرنوشتی در انتظار او است، جاهل است، اگرچه سفینه‌های فضاپیما بسازد.

«جهل» در فرهنگ انبیا و اولیا (علیهم السلام) و قرآن به این مفهوم است. این معنا با آنچه در بین ما متداول است تفاوت دارد.

 

عامل اصلی رواج جهل دینی در بین مردم

 

این که چرا مردم این قدر در جهل فرو رفته‌اند و از علوم و معارفی که خدای متعال به وسیله انبی(علیهم السلام) در اختیارشان گذاشته کم تر استفاده کرده و می‌کنند، دلائل گوناگونی دارد.

یکی از دلائل آن، دامن زدن زورمداران و زرمداران به این مسأله است. اگر مردم و جامعه آگاه باشند آنان نمی‌توانند به مطامع خود برسند. تعالیم انبیا آگاهی بخش و جهل برانداز و در نتیجه ضد منافع آنان است. از این رو آنان پیوسته در تلاش بوده و هستند که نگذارند دعوت انبی(علیهم السلام) گسترش یابد.

 

عامل دیگر این است که خود دین داران و کسانی که خود را پیرو پیامبران(علیهم السلام) و حامل علوم و معارف آنان و متولّی دین می‌دانند، دین را جدّی نمی‌گیرند، بلکه آن را وسیله‌ای برای سرگرمی، امرار معاش و دیگر اغراض دنیوی قرار می‌دهند.

وقتی خود متدیّنان و متولّیان دین، آن را جدّی نگیرند، آیا می‌توان انتظار داشت که حرف آنها در دیگران اثر کند؟ مردم به اینها نگاه می‌کنند، همان راهی را می‌روند که آنها رفته اند، همان کاری را یاد می‌گیرند که آنان انجام می‌دهند، هرچند بازی با دین خدا باشد.

این یکی از عواملی است که مانع رواج دین در جامعه و موجب مسلط شدن جهل بر مردم و محرومیت آنها از معارف و حقایقی می‌شود که انبی(علیهم السلام) در اختیارشان می‌گذارند.

 

آن گونه که تاریخ نشان می‌دهد و متون دینی نیز مؤیّد آن است، عامل اصلی انحرافات مردم «جهل» بوده است، وگرنه اصل فطرت مردم بر دین و خداپرستی نهاده شده است و آنها به طور ناخودآگاه آن را درک می‌کنند و از این رو، در پیشگاه آفریدگار جهان کرنش می‌نمایند.

شاید نتوان موردی را در قرآن پیدا کرد که دلالت کند بر این که برخی از انسان‌ها هیچ دینی نداشته اند؛ همه جا سخن از این است که کسانی بوده‌اند که بت یا ماه یا خورشید می‌پرستیده اند، اما موردی را نمی‌توان یافت حاکی از این که عده‌ای هم بوده‌اند که هیچ پرستشی نداشته اند.

 

در تحقیقات تاریخی و دیرینه شناسی هم هر قدر تحقیق می‌شود، مواردی به چشم می‌خورد که بر وجود ادیان و پرستش اقوام دلالت دارد.

این بدان دلیل است که فطرت مردم بر پرستش آفریدگارشان بنا شده است، اما در اثر عواملی گوناگون، به جهل کشیده می‌شوند؛ مثلاً، ادعا می‌کنند خدا دخترانی دارد، که همان فرشتگان هستند، بت‌ها عامل شفاعت ما نزد خدایند و... . خداوند در اشاره به این عقیده خرافی، از قول آنها می‌فرماید: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی ؛(۵۲) آنها را عبادت نمی‌کنیم، مگر برای این که ما را به خدا نزدیک کنند.

 

یا مثلاً بعضی از چند خدایی‌ها که بعدها مسیحیان عقیده به «تثلیت» را از آنها اخذ کردند، به چند خدا اعتقاد داشتند. به همین دلیل، مسیحیان می‌گویند: حضرت عیسی (علیه السلام) ـ نعوذ بالله ـ پسر خدا است یا می‌گویند: ما پسران خدا هستیم، پدرمان هم در آسمان‌ها است.

 

این تعبیرات ناشی از جهل است. این گونه عقاید خرافی در بسیاری از ادیان و مذاهب وجود داشته، از گذشته ترویج می‌شده، کسانی هم بوده‌اند که از جهل مردم سوء استفاده می‌کرده‌اند و خودشان را واسطه میان خلق و خالق معرفی می‌نموده اند؛ مثلاً، از مردم پولی می‌گرفته‌اند تا آنها را با خالق یا مسیح(علیه السلام) ارتباط دهند یا گناهانشان را ببخشند! هنوز هم کمابیش در بین مردم از این گونه جهالت‌ها وجود دارد و کسانی نیز از آنها به نفع خود بهره می‌برند.

 

انبیاء (علیهم السلام) آمدند تا جهل مردم را برطرف سازند، تحریفات ادیان گذشته را اصلاح نمایند و اختلافات را حل کنند. قرآن کریم یکی از اهداف بعثت پیامبران(علیهم السلام) را اصلاح انحرافات و تحریفاتی می‌داند که در دین پدید آمده است:لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ.(۵۳)

 

اما در تفسیر کلام پیامبران(علیهم السلام) هم اختلاف نظر پیش می‌آید و در نتیجه، عده‌ای مبتلا به جهالت می‌گردند. برخی از «تابو»ها به همین نحو به وجود آمده؛ یعنی در اثر جهلی که مردم در زمینه دین و ارتباط با خدا داشته اند.

 

اما دلیل این که چرا جهل از جامعه ریشه کن نشده، آن است که همیشه عده‌ای به این جهالت‌ها دامن زده اند، علی رغم اینکه عده‌ای نیز پیوسته در اصلاح افکار مردم و زدودن جهالت از آنها کوشیده اند. این جهالت‌ها در مردم ریشه دوانده، و محکم شده است.

 

همان‌طور که اشاره کردم، از جمله عواملی که موجب رواج جهل در جوامع بوده رفتار دین داران است. وقتی مردم دیدند کسانی که خود را متدیّن معرفی می‌کنند و پیرو انبی(علیهم السلام) می‌دانند و برای دین، سینه چاک می‌کنند، خودشان دین را جدّی نمی‌گیرند، دچار جهالت می‌شوند.

 

در سفری که چندی پیش به امریکای لاتین داشتم، یکی از کشیش‌ها صریحاً می‌گفت: «مردم این منطقه به حرف ما اسقف‌ها و کشیش‌ها اعتنایی نمی‌کنند، حرف‌های ما را باور ندارند.» بعد به طور خصوصی به من گفت: «نه تنها مردم حرف‌های ما را باور ندارند، بلکه خودمان هم این حرف‌ها را باور نداریم.»

 

از نظر آنها، دین وسیله‌ای برای زندگی کردن است. به همین دلیل، اگر هم به دروغ بودن آن معتقد نباشند، آن را جدّی نمی‌گیرند و فقط در حد آداب و رسومی به آن نگاه می‌کنند که از قِبل آن، ارتزاق می‌کنند.

بدین ترتیب، دین به صورت بازیچه‌ای در دست آنها درمی‌آید و برای آن که سفره زندگیشان رنگین شود سعی در تبلیغ آن می‌کنند و آن را به صورتی برای مردم تفسیر می‌کنند که خوششان بیاید، تا به آنها اقبال نشان دهند.

گاهی هم این کار خود را این گونه توجیه می‌کنند که برای دور نشدن مردم از دین، ما مجبوریم آن را این طور تبلیغ کنیم. امروزه کلیساها کمابیش همین کارها را می‌کنند. بسیاری از اعمال را قبلا حرام می‌دانستند و با آن مبارزه می‌کردند، اما وقتی دیدند نمی‌توانند در مقابل مردم مقاومت کنند، عقب نشینی کردند و آنها را حلال شمردند! نه به این علت که دلیل جدیدی پیدا کرده اند، بلکه می‌گویند اگر این کار را نکنیم، همین مقدار اعتقادی را هم که مردم نسبت به مسیحیت دارند از دست می‌دهند و آن را انکار می‌کنند! مثلاً، روزه گرفتن به طور کلی از دین مسیحیت طرد شده است.

در پیامی که پاپ در عید پاک گذشته به مسیحیان داد، صریحاً از مردم خواست، حال که روزه غذا نمی‌گیرند، یک روز «روزه تلویزیون» بگیرند (یعنی یک روز تلویزیون تماشا نکنند) که البته هیچ کس هم به حرف او گوش نداد.

 

به این صورت، در مسیحیت، یکی پس از دیگری احکام دینی لغو می‌شود. این کار سابقه تاریخی هم دارد. «اصحاب سبت»، که قرآن از آنها نام می‌برد، یکی از اقوام بنی اسرائیل بودند که دین خدا را به بازی گرفتند. آنها از صید ماهی در روز شنبه نهی شده بودند، اما برای آن که هم در ظاهر دستور خدا را اطاعت کرده باشند، هم منفعت اقتصادیشان را به دست آورند، کنار دریا حوضچه‌هایی درست کردند. روزهای شنبه، که به صید نمی‌رفتند، درِ حوضچه‌ها را باز می‌کردند، ماهی‌ها که وارد می‌شدند، درِ آنها را می‌بستند و روز یکشنبه آنها را صید می‌کردند. خداوند به دلیل این کارشان، آنها را عذاب کرد و به شکل بوزینه مسخ شدند؛ چون دین خدا را به بازی گرفته بودند: فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ.(۵۴)

 

بنابراین، این قبیل کارها از گذشته سابقه داشته و از طرف دین دارها هم انجام می‌شده، نه از طرف بی دین‌ها که اصل این مسایل را منکر می‌شده اند. آنها با دین خدا بازی می‌کرده‌اند و در عمل، آن را جدّی نمی‌گرفته اند. گویی احکام شرعی مثل بعضی آداب و رسوم عرفی است که اگر رعایت نکنند در سرنوشتشان اثری ندارد. مثلاً، همان‌طور که در عرف، به صورت تعارف و بازی لفظی، به همدیگر می‌گویند: «قربانت، تصدّقت، نوکرم، ...»، اما حاضر نیستند حتی کمی موی خود را هم برای آن فرد فدا کنند، احکام شرع را هم در مورد نماز و روزه و دیگر مسائل شرعی به همین صورت می‌دانند. همین هم موجب بدبختی خودشان و مانع آشنایی دیگران با حقایق دین می‌شود.

 

وقتی مردم ببینند دین در جامعه‌ای رواج دارد و آثار خوبی بر جای می‌گذارد، به آن علاقه مند می‌شوند، اما وقتی کسانی که دم از دین می‌زنند خودشان اهل عمل نباشند، حرفشان در دیگران اثر نمی‌کند و موجب بدبینی مردم به دین نیز خواهد شد.

امام صادق (علیه السلام) در وصیت خود، خطاب به شیعیان، نسبت به این مسأله تأکید کرده اند. این توصیه باید نصب العین همه کسانی باشد که ادعا می‌کنند پیرو ایشان هستند و مذهب ایشان را ترویج می‌کنند، راه آنان را صحیح می‌دانند و به آن بزرگواران عشق میورزند.

 

وظیفه ما در مقابل دین خدا

 

امروز ما مخاطب این سخن امام صادق(علیه السلام) هستیم و باید دین خدا را جدّی بگیریم؛ هم عقاید مربوط به دین را، هم ارزش‌های اخلاقی و هم دستورات عملی آن را. باید مراقب باشیم با احکام خدا بازی نکنیم. هم خودمان نسبت به آنها در عمل بی اعتنایی نکنیم و هم در تفسیر و توضیح آنها درست رفتار نماییم، وگرنه مسؤول جهل و کفر دیگران خواهیم بود.

 

می گویند: از یکی از علمای یزد پرسیده بودند که چرا این قدر گریه می‌کنید؟ فرموده بود: «می‌ترسم در قیامت، به من بگویند: مسؤول مسلمان نشدن یهودیان یزد تو هستی؛ اگر رفتارت درست بود، اگر به وظیفه‌ات عمل می‌کردی، یهودی‌ها از تو می‌آموختند و مسلمان می‌شدند.»

این سخنان از کسانی که اهل محاسبه و مراقبه هستند بعید نیست. امام صادق(علیه السلام) نیز ضمن تأیید اصل این مطلب، اعمال برخی دین داران را مسؤول جهل مردم معرفی می‌کند: یا ابنَ جُندب، قدیماً عَمُرَ الجهلُ ؛‌ ای پسر جندب، از گذشته، بنیان جهل آباد شده و قَوِیَ اساسُهُ؛ و پایه اش محکم گردیده است، چرا؟ و ذلکَ لِاتّخاذِهِم دینَ اللّهِ لَعِب ؛ به دلیل آن که دین خدا را به بازی گرفته اند.

 

فرق «لعب» با کار جدّی در این است که در کارهای جدّی، انسان می‌داند که حقایقی وجود دارد و با واقعیاتی سر و کار دارد؛ مثلاً، غذا که می‌خورد، می‌داند گرسنگی واقعاً وجود دارد؛ غذایی هم هست، می‌خورد تا سیر شود؛ اما در کارهای لعب، انسان به خیال و تصور بسنده می‌کند؛ مثل گفت وگوهای غیر جدّی و تعارفات معمول که واقعاً نمی‌گوید: «قربانت، تصدّقت و...».

 

بر همین اساس، رفتارهای انسان از دو بخش تشکیل می‌شود: رفتارهای جدّی و واقعی که انسان به لوازم آن مستلزم است، و رفتارهای غیر جدّی و لعب که کاری را جدّی نمی‌گیرد؛ مانند سرگرمی‌ها یا تعارفات معمول.

 

کسانی که دین خدا را بازی به حساب می‌آورند، اعمال عبادی مردم (مثلاً مسجد رفتن آنها) را هم مثل آداب و رسوم و تعارفات معمول، غیر جدّی حساب می‌کنند، عمل به دستورات و احکام دین را هم بازی می‌دانند و آنها را به دلخواه مردم تفسیر می‌کنند تا مردم از آنها خرسند شوند و مشتری بیش تری پیدا کنند.

سایر مردم هم وقتی به اینها نگاه می‌کنند، نمی‌توانند دین را جدّی بگیرند: حتّی لقَدْ کانَ المُتَقَرِّبُ مِنهم اِلیَ اللّهِ بِعلمِه یُریدُ سِواهُ ؛ تا آن جا که کسانی که می‌خواستند با علمشان (علوم دینی، نه علومی مثل فیزیک و شیمی) به خدا تقرّب پیدا کنند، غیر او را قصد کرده اند. اولئکَ هُم الظّالمونَ ؛ آنان همان کسانی‌اند که (بر بشریت) ظلم کرده‌اند (همان‌گونه که بر خودشان نیز ظلم نموده اند).

خوانده شده 290 مرتبه