پیامبر خاتم، حضرت محمد مصطفی صلیاللهعلیهوآله در برهههای مختلف، خلیفه و جانشین بعد از خود را تعیین فرموده است. نصوص و احادیث بسیاری نشان از این مطلب دارد و یکی از احادیث بسیار مشهور در این موضوع، «حدیث منزلت» است. متن حدیث اینچنین میباشد: «أنتَ مِنّی بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسی، اِلّا أنـّه لانَبیّ بَعدی»؛[1] «تو نسبت به من بهمنزله هارون نسبت به موسی هستی، جز اینکه بعد از من پیامبری نخواهد بود».
توضیح این حدیث
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در این حدیث شریف، همان رابطهی حضرت هارون علیهالسلام با حضرت موسی علیهالسلام را نسبت به خودشان و امیرالمؤمنین علیبنابیطالب علیهالسلام میدانند. حضرت هارون علیهالسلام جانشین و خلیفه حضرت موسی علیهالسلام بودند؛ بنابراین همین رابطه جانشینی برای امیرالمؤمنین علیهالسلام ثابت است. این رابطه جانشینی که با این تعبیر بیانشده، تنها یک قید دارد و آن نبی نبودن امیرالمؤمنین علیهالسلام است.
برهههای مختلف بیان این حدیث
این حدیث شریف در برهههای مختلفی از زبان رسولالله صلیاللهعلیهوآله بیان شده است. چند نمونه از این برههها بیان میشود:
1. اولین مرتبه در ماجرای حدیث «یومالدار» در سال سوم بعثت است. ماجرا اینچنین میباشد که پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله در اولین مجلس و دعوت عمومی، همه خویشاوندان خودشان را جمع کردند و آنجا فرمودند: «هرکسی به اسلام ایمان بیاورد، جانشین و خلیفه بعد از من خواهد بود»؛ وقتی امیرالمؤمنین علیهالسلام ایمان خویش را ابراز کردند، پیامبر صلیاللهعلیهوآله ایشان را خلیفه بعد از خود خواندند و همچنین حدیث منزلت را بیان فرمودند.[2]
2. در هنگام بستهشدن پیمان برادری میان پیامبر و امیرالمومنین علیهماالسلام در اولین سال هجرت.[3]
3. پیامبر گرامی اسلام صلّیاللهعلیهوآله بار دیگر در منزل امسلمه، حدیث منزلت را در شأن امیرالمؤمنین علیهالسلام بیان کردند.[4]
4. در ماجرای «سد الابواب» که پیامبر اکرم صلّیاللهعلیهوآله به دستور پروردگار درب خانههای اصحاب که رو به مسجد باز میشد بستند بهجز درب خانه امیرالمومنین علیهالسلام.[5]
5. آن هنگام که رسول خدا صلّیاللهعلیهوآله بهجهت غزوه تبوک از مدینه خرج شدند و امیرالمؤمنین علیهالسلام را بهعنوان جانشین خود در مدینه قرار دادند.[6]
دو اشکال سست
دو اشکال سست و کوچک به این حدیث گرفتهشده است که بررسی میشود:
الف. حضرت هارون علیهالسلام در زمان زندهبودن حضرت موسی علیهالسلام از دنیا رفتند و بعد از حضرت موسی علیهالسلام هیچ خلافتی نکردهاند؛ پس این خلافت و جانشینی در زمان زنده بودن پیامبر صلیاللهعلیهوآله است.
در پاسخ گفته میشود:
1. رحلت حضرت هارون علیهالسلام هیچ منافاتی با جایگاه خلافت ایشان ندارد و عبارت پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله در مورد خلافت و جانشینی، اطلاق دارد و هیچ قیدی جز پیامبر نبودن امیرالمؤمنین علیهالسلام ندارد؛
2. عبارت «لا نَبیَ بَعدی» در حدیث منزلت، بهخوبی میرساند که پیامبر صلیاللهعلیهوآله درصدد بیان خلافت بعد از فوت خودشان هستند، نه زمان حضورشان.
ب. پیامبر صلیاللهعلیهوآله در غزوات مختلف، افراد دیگری را نیز نماینده خودشان قرار داده بودند؛ ولی جانشینی فقط برای آن زمان حساس بوده است، نه برای سایر زمانها. در غزوه تبوک نیز، پیامبر صلیاللهعلیهوآله امام علی علیهالسلام را جانشین خودشان کردند نه بعد از آن.
در پاسخ گفته میشود:
1. با توجه به قرینه موجود در خود حدیث منزلت یعنی عبارت«لانبی بعدی»، متوجه میشویم که کلام پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله، شامل خلافت بعد از خودشان نیز میباشد؛
2. همچنین از برهههای مختلف زمانی صدور این روایت، میفهمیم که صدور فقط در غزوه تبوک نبوده است. از روشنترین برههها، ماجرای «یومالدار» است. ایشان در آن حدیث میفرمایند: «هر کس که ایمان بیاورد، خلیفه و وصی بعد از من خواهد بود».[7] ماجرای یومالدار بهروشنی میرساند که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله درصدد بیان جانشین و وصی بعد از خودشان بودهاند. ایشان در اولین دعوت عمومی، خلیفه بعد از خود را معرفی کردهاند.
درنتیجه حدیث منزلت در برهههای مختلف از زبان رسولالله صلیاللهعلیهوآله صادر شده است و غزوه تبوک یکی از آن برههها میباشد. با بررسی متن حدیث و همچنین برهههای مختلف صدور این حدیث، متوجه میشویم که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله درصدد بیان خلافت، ولایت و وصایت امیرالمؤمنین علیهالسلام بعد از خود بودهاند.
پینوشت:
[1]. قمی، تفسیر القمی، دار الكتاب، ج۲، ص۱۰۹؛ برقی، المحاسن، دار الكتب الإسلاميه، ج۱، ص۱۵۹؛ البخاری، صحیح بخاری، دار طوق النجاه، ج5، ص19؛ مسلم، صحیح مسلم، دار احیاءالتراث العربی، ج۴، ص۱۸۷۰ و ۱۸۷۱.
[2]. طبرسی، مجمع البیان، دار المعرفه، ج۷، ص322-323.
[3]. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ج 42، ص52–53.
[4]. ابن عساکر، تاریخ دمشق، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ج42، ص42.
[5]. برای بررسی این مسئله، باید مجموع دو روایت ملاحظه شوند: ابن مغازلی، مناقب امیرالمومنین علیه السلام، كتب التراث الاسلامي، ص۲۵۳ و ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ج42، ص140.
[6]. شرف الدين، السيد عبد الحسين، المراجعات، ص328.
[7]. مجمع البیان، همان.