شرط نجات بخش بودن ولایت اهل بیت(علیهم السلام)

امتیاز بدهید
(0 امتیاز)
شرط نجات بخش بودن ولایت اهل بیت(علیهم السلام)

شرط نجات بخش بودن ولایت اهل بیت(علیهم السلام)

 

یَا ابْنَ جندب، لا تَقُل فیِ المُذْنِبینَ مِن أَهلِ دَعْوَتِکُم اِلاّ خَیراً و اسْتَکینُوا اِلیَ اللّهِ فی تَوْفیقِهِم وَ سَلوا التوبةَ لَهُم فَکُلُّ مَن قَصَدَنا و تَوَلاّنا و لم یُوالِ عَدُوَّنا و قالَ ما یَعْلَمُ و سَکَتَ عمّا لا یَعْلَمُ اَو اَشکَلَ عَلیه فهو فی الْجَنَّةِ.

 

تحذیر از بدگویی نسبت به شیعیان و سفارش به سکوت از نادانسته‌ها

 

در ادامه روایت، امام صادق(علیه السلام) مؤمنان را از بدگویی نسبت به شیعیان بر حذر داشته و به ایشان سفارش می‌کند که حتی اگر برخی از شیعیان گناه کار باشند، جز سخن خیر، چیز دیگری درباره آنها نگویند، بلکه با خضوع و خشوع و التماس، دعا کنند که خداوند به آنها توفیق دهد گناهانشان را ترک و توبه کنند تا مشمول آمرزش حق تعالی قرار گیرند.

 

این یک دستور اخلاقی است که مؤمنان نباید به محض این که خطایی از برادران دینی خود مشاهده کردند، با آنها قطع رابطه کنند و ایشان را منحرف، غیر قابل هدایت و اهل جهنم بدانند.

اگر شیعیان گناه کار هستند ولی اساس ایمان و اعتقادشان درست است، باید خالصانه برایشان دعا کنیم که خداوند توفیق توبه و ترک گناه به آنها عطا فرماید.

 

انسان باید نسبت به مؤمنان حُسن ظن داشته باشد؛ بر فرض اگر گناهی هم کرده اند، فقط همان کارشان را بد بداند و نسبت به خودشان دشمنی نداشته باشد.

روایتی هم در این باره وجود دارد که می‌فرماید: خداوند کسانی را که مؤمن هستند و ایمانشان را حفظ می‌کنند دوست دارد؛ اگر آنها کار بدی بکنند، خداوند همان کار بدشان را دشمن می‌دارد، اما خودشان را دشمن نمی‌دارد. بر عکس، اگر کسانی از ریشه فاسد بوده و عقایدشان درست نباشد، اگر کار خوبی هم انجام دهند، خداوند کار خوبشان را دوست می‌دارد اما خودشان را دوست نمی‌دارد.

 

ما نیز باید نسبت به دیگران این گونه باشیم؛ اگر کسی مؤمن و اعتقادش صحیح است، باید او دوست داشته باشیم، اگر گناهی هم می‌کند، آن گناهش را دشمن بداریم و دعا کنیم خداوند به او توفیق دهد گناهش را ترک کند و آمرزیده شود.

 

حضرت در ادامه می‌فرماید: هر کس سراغ ما بیاید و ولایت ما را پذیرفته و ولایت دشمنان ما را نپذیرفته باشد، به این شرط که هر چه می‌داند بگوید و از گفتن چیزهایی که نمی‌داند پرهیز کند و در زمینه‌هایی که برایش مشکل و مشتبه است سکوت نماید، مشمول شفاعت ما شده و به بهشت می‌رود.

 

بر این اساس، اگر از شخصی سؤالی پرسیده شود که نسبت به آن علم ندارد، باید سکوت کند و از اظهار نظر خودداری نماید.

بسیاری از افراد هستند که وقتی مسأله‌ای مطرح می‌شود، بدون این که درباره آن علم داشته و تحقیق کرده باشند، به انکار آن می‌پردازند، در حالی که دلیل انکار خود را نیز نمی‌دانند.

انسان مؤمن باید این شجاعت را داشته باشد که اگر در مسایل دینی و غیر آن از او سؤالی شد با صراحت بگوید: «نمی‌دانم؛ از کسی که تحقیق بیش تری در این زمینه کرده و متخصص تر است بپرسید. از سوی دیگر، کسانی که درباره موضوعی خوب تحقیق کرده‌اند و نسبت به آن علم و آگاهی دارند، باید محکم و استوار روی حرفشان بایستند و از آن دفاع نمایند.

 

تأثیر ولایت اهل بیت(علیهم السلام) در سعادت انسان؛ مطلق یا مشروط؟

 

یک مسأله اساسی که منشأ خیلی از ابهامات شده، این است که برخی گمان می‌کنند چون ولایت ائمه اطهار (علیهم السلام) را قبول دارند، اگر هر گناهی را انجام دهند، آمرزیده می‌شوند و از طرف دیگر اگر کسی ولایت ائمه (علیهم السلام) را قبول نداشته باشد، هر چند عبادات زیادی انجام دهد، خداوند از او نمی‌گذرد و به جهنم می‌رود.

 

بر این اساس ـ و با توجه به روایات زیادی که در این باره وجود دارد ـ کسانی تصور می‌کنند همین که شیعه هستند و ائمه اثنا عشر را دوست دارند، اگر گناهی نیز مرتکب شوند، مشمول شفاعت ائمه معصومین(علیهم السلام) قرار می‌گیرند.

آنها چنین می‌پندارند که اگر بر فرض در روضه امام حسین (علیه السلام) شرکت کنند و خود را شبیه گریه کنندگان قرار دهند، با توجه به روایت: «من بکی اَوْ اَبکی اَوْ تباکی للحسین وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ»(۶۵) همه گناهانشان آمرزیده می‌شود.

اگر کسی با این دید به روایت نگاه کند، از یک طرف باعث می‌شود دیگر هیچ ابایی از گناه کردن نداشته باشد؛ زیرا فکر می‌کند مثلاً سینه زدن در یک شب عاشورا و تباکی برای سیدالشهد(علیه السلام) ، جبران همه گناهان او را می‌کند، از سوی دیگر چنین فردی نسبت به کسانی که امامت ائمه معصومین(علیهم السلام) را قبول ندارند، بیش از حد بدبین می‌شود. روایتی هم به این مضمون داریم که اگر کسی ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را قبول نداشته باشد، اگر بین رکن و مقام عبادت کند به طوری که مثل مشک خشکیده‌ای شود، خداوند او را به جهنم می‌برد.

 

صرف نظر از این که آیا سند چنین روایاتی صحیح است یا خیر، بیان چند نکته در این خصوص ضروری است که در ادامه به آنها اشاره می‌کنیم.

 

تلازم ایمان و عمل

 

یک مسأله اعتقادی مهم این است که آیا ایمان و عمل هر دو، شرط سعادت هستند یا ایمان به تنهایی و یا عمل به تنهایی کافی است؟ به عبارت دیگر آیا اصل ایمان است یا عمل، یا هر دو؟

 

پاسخ اجمالی این سؤال این است که بدون شک از نظر قرآن کریم، عمل بدون ایمان ارزشی ندارد. اگر کسی خداوند، روز قیامت، پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) را قبول نداشته باشد، هر کار خوبی هم که انجام دهد، باعث سعادت آخرتش نمی‌شود. اصولا کسی که اعتقادی به بهشت و جهنم و روز قیامت ندارد چگونه می‌خواهد به بهشت برود؟!

خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَراب بِقِیعَة یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ وَ اللّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ ؛(۶۶) و آنان که کافرند، اعمالشان در مَثَل به سرابی ماند در بیابان هموار بی آب که شخص تشنه آن را آب پندارد و به جانب آن شتابد، چون بدان جا رسد هیچ آب نیابد و آن کافر، خدا را حاضر و ناظر اعمال خویش ببیند که به حساب کارش تمام و کامل برسد [و کیفر کفرش بدهد]و خدا با سرعت به حساب تمام خلایق رسیدگی می‌کند.

 

مردم معمولاً کسانی را که کارهای خوب زیاد و بزرگی انجام می‌دهند، مثلاً بیمارستان می‌سازند یا پول‌های خیلی کلان خرج می‌کنند، بسیار محترم می‌شمارند، حال آن که شاید به دلیل عدم اعتقاد به روز قیامت و... کارهای آنها در نظر خداوند ارزشی نداشته باشد.

ممکن است بعضی بپرسند، مگر می‌شود کسی که برق را اختراع کرده و امروزه مردم تمام دنیا از اختراع او استفاده می‌کنند به بهشت نرود؟ پاسخ این است که از نظر قرآن اگر همین فردی که برق را اختراع کرده است، وجود خداوند، و حقانیت اسلام، پیامبر (صلی الله علیه وآله) ، قرآن و ائمه اثنا عشر(علیهم السلام) نیز برایش ثابت شده باشد ولی تمام آنها را از روی عناد انکار کرده باشد، به بهشت نمی‌رود.

 

کسی که از روی عمد حقیقتی را انکار کند و با این که می‌فهمد یا می‌تواند بفهمد، کوتاهی کند، هر کار خوبی هم که انجام دهد، موجب سعادت اخرویش نمی‌شود. البته ممکن است خداوند در دنیا جزای کار خوب او را بدهد، اما در رسیدگی به اعمال او در آخرت تأثیری ندارد.

 

بنابراین از نظر اسلام و قرآن، اگر کسی ایمان نداشته باشد؛ یعنی معارف الهی برایش ثابت شده باشد و عمداً آنها را انکار کند، نه تنها به بهشت نمی‌رود، حتی بوی بهشت را هم استشمام نمی‌کند: «لا یَجِدُ ریحَ الجَنَّة ».

عکس این مطلب نیز ممکن است وجود داشته باشد؛ یعنی کسی که ایمان دارد اما هیچ کار خوبی انجام نمی‌دهد. البته شاید اصلا فرض این که کسی ایمان داشته باشد و هیچ عمل صالحی انجام ندهد، درست نباشد؛ چون کسی که ایمان دارد حداقل یک «الله اکبر» می‌گوید، یک سجده برای خدا می‌کند، در پیشگاه الهی خضوع دارد و... . معنای ایمان این است که شخص، اینها را قبول دارد و قطعاً این عقیده در زندگی او اثری ـ هرچند محدود و کم ـ خواهد داشت. غیر ممکن است کسی به مطلبی ایمان داشته باشد ولی هیچ اثری در زندگی او بر جای نگذارد. اگر قبول دارد که «خدا هست»، حتی اگر لال باشد و نتواند «الله اکبر» بگوید، حداقل در دلش خضوعی برای خدا انجام می‌دهد. بنابراین فرض این که کسی ایمان واقعی داشته باشد ولی هیچ عمل صالحی انجام ندهد، بسیار مشکل است.

فرض معقولش مثلاً این است که نوجوانی در ابتدای رسیدن به سن تکلیف، خدا را بشناسد و ایمان بیاورد ولی به محض ایمان آوردن، از دنیا برود و فرصت نکند عمل صالحی انجام دهد.

 

در هر حال، ایمان به تنهایی می‌تواند منشأ سعادت باشد به شرط آن که فرض صحیحی داشته باشد. ادعای کسانی که می‌گویند ایمان داریم اما در تمام عمرشان نه تنها یک کار خیر انجام نمی‌دهند بلکه مرتکب جنایات فراوانی نیز می‌شوند، منطبق با واقعیت نیست و دروغ می‌گویند. ایمان واقعی با ترک همه اعمال صالح امکان ندارد؛ مگر این که کسی فرصت انجام چنین اعمالی را پیدا نکرده باشد.

اصل این که ایمان می‌تواند منشأ سعادت بشود، فی نفسه صحیح است اما لازمه ایمان، عمل صالح است به شرط این که شرایط آن فراهم باشد و شخص فرصت داشته باشد تا عمل صالحی انجام دهد.

 

اما اگر لازمه ایمان، عمل صالح است و انسان مؤمن گناه نمی‌کند، پس چرا مؤمنان فراوانی هستند که مرتکب گناه می‌شوند؟ در پاسخ به این سؤال باید بگوییم که آنها مؤمن هستند اما ایمانشان ضعیف است؛ یعنی وقتی شهوت و غضب بر آنها غالب می‌شود، لازمه ایمان را فراموش می‌کنند و مرتکب گناه می‌شوند.

با توجه به روایاتی که در این زمینه وجود دارد، به هنگام انجام گناه، روح ایمان از فرد مؤمن جدا می‌شود و در آن لحظه مؤمن نیست ـ اما کافر هم نمی‌شود ـ و وقتی شهوت و یا غضبش فروکش کرد، دوباره روح ایمان برمی گردد. انسان مؤمنی که فی الجمله عمل صالحی هم انجام داده است، ولی به دلیل غلبه شهوت و غضب مرتکب گناه می‌شود، اگر انجام همان گناه، موجب شود که به طور کلی معتقدات و لوازم ایمان را فراموش کند و هر روز بر گناهانش ـ آن هم گناهان کبیره ـ افزوده شود، چنین فردی در معرض کفر قرار دارد: ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ ؛(۶۷) سرانجام کار آنان که به آن اعمال زشت و کردار بد پرداختند این شد که کافر شده و آیات خدا را تکذیب و تمسخر کردند.

طبیعی است دلی که این قدر به گناه آلوده شده است، دیگر لیاقت ایمان ندارد. ایمان چنین فردی کم کم ضعیف می‌شود و بعد به طور کلی از بین می‌رود و دیگر باز نمی‌گردد.

 

البته انسانی که ایمان صحیحی دارد و کار خیر هم انجام می‌دهد، باز هم باید خطر را همیشه جلوی چشم خود ببیند؛ زیرا اگر خدای ناکرده به دلیل حبّ شهوت و شهرت و مقام، حرص دنیا، حسد و... به گناه آلوده شود، ممکن است در معرض کفر قرار گیرد. بنابراین ایمان باید بقا داشته باشد تا موجب سعادت گردد. البته هر ایمانی هم موجب سعادت ابدی نمی‌شود. اگر انسانی تا روز آخر عمر با ایمان باشد، اما در لحظه مرگ فاقد ایمان شود، مثل این است که از اول کافر بوده است. عکس این مطلب نیز صادق است؛ یعنی اگر کسی فقط لحظه آخر عمر واقعاً ایمان بیاورد، گناهان گذشته او آمرزیده می‌شود.

 

یک فرض دیگر این است که سرنوشت اخروی انسان مؤمنی که عمل صالحی انجام داده ولی از سوی دیگر مرتکب گناهان زیادی نیز شده است و قبل از مرگ موفق به توبه نمی‌شود، چیست؟ چنین فردی آیا به بهشت می‌رود یا به جهنم؟

 

در توضیح این مسأله باید بگوییم، انسان اگر قبل از مرگ موفق به توبه ـ آن هم توبه نصوح و واقعی ـ شود، همه گناهانش آمرزیده می‌شود.

ممکن است کسانی بگویند بیان این گونه مطالب موجب تجری بیش تر گناه کاران می‌شود؛ اما ما می‌گوییم چه کسی می‌تواند مطمئن باشد که موفق به توبه نصوح می‌شود؟ در هر حال اگر موفق به توبه شد، خداوند ضمانت کرده گناهان او را بیامرزد: إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَنات وَ کانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِیم ؛(۶۸) مگر آن کسانی که از گناه توبه کنند و با ایمان به خدا عمل صالح به جای آرند، پس خدا گناهان آنها را بدل به ثواب گرداند که خداوند در حق بندگان بسیار آمرزنده و مهربان است.

 

هم چنین انسانی که در مدت عمر خود کبایر را ترک کرده و تنها مرتکب صغایری شده که به حد کبیره نرسیده است، اگر در لحظات آخر موفق به توبه نشود، خداوند او را می‌آمرزد: إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَرِیماً؛(۶۹)چنان چه از گناهان بزرگی [گناهان کبیره] که شما را از آن نهی کرده‌اند دوری گزینید ما از گناهان دیگر شما درگذریم و شما را [در دو عالم] به مقامی بلند و نیکو برسانیم. البته این در صورتی است که سیئات و صغایر چنین فردی به حد کبیره نرسیده باشد؛ زیرا اصرار بر صغایر، خود گناهی است کبیره.

 

اما فردی که قبل از مرگ موفق نشده از گناه کبیره اش توبه کند چطور؟ بر اساس روایاتی که در این زمینه داریم، ملک الموت جان این گونه افراد را سخت می‌گیرد. اگر با همان سخت گرفتن جانشان، حسابشان پاک شد، به بهشت می‌روند وگرنه ممکن است مدتی در عالم برزخ معذّب بوده و فی الجمله عقاب‌هایی داشته باشند.

این که شب اول قبر و در عالم برزخ چه معامله‌ای با آنها می‌کنند، خدا می‌داند. ممکن است حتی در محشر، ناراحتی ها، گرفتاری ها، گرسنگی‌ها و تشنگی‌هایی داشته باشند. اگر با این عقاب ها، حسابشان پاک شد، مشمول آمرزش می‌شوند و به شفاعت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) به بهشت می‌روند. البته شرط رفتن به بهشت، این است که اصل ایمانشان لطمه نخورده باشد و تا لحظه مرگ آن را حفظ کرده باشند.

 

البته ناگفته نماند که در باب «مرتکب کبیره» خوارج معتقد بودند اگر کسی مرتکب گناه کبیره ـ آن هم کبیره‌ای که خود آنها کبیره می‌دانستند ـ شود، کافر است. بر این اساس بود که حضرت علی(علیه السلام) را کافر می‌دانستند؛ زیرا پذیرفتن حکمیت از سوی آن حضرت را یک گناه کبیره می‌پنداشتند. آنها به دلیل همان عقاید انحرافی که داشتند شیعیان را سر می‌بریدند و به زن هایشان تجاوز می‌کردند.

آری، همان‌هایی که قائم اللیل و صائم النهار و حافظ قرآن بودند، چنین عقیده فاسدی داشتند. در هر صورت، این قول خوارج که هر کبیره‌ای موجب کفر می‌شود، غلط است. البته اگر کسی گناه کبیره‌ای انجام دهد و موفق به توبه هم نشود، گرفتار عذاب الهی می‌گردد اما کافر نمی‌شود، بلکه اگر ایمانش محفوظ مانده باشد، هر چند مرتکب کبیره‌ای هم شده باشد، بعد از تحمل عذاب، نهایتاً وارد بهشت می‌شود. بنابراین برای رفتن به بهشت، ایمان شرط اساسی است؛ بدون ایمان کسی به بهشت نمی‌رود.

 

ارکان ایمان

 

یک مسأله مهم این است که ایمان دارای چند رکن است؟ در یک جمله می‌توان گفت: پذیرفتن آنچه را که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرموده اند، از ارکان ایمان است. البته پیامبر (صلی الله علیه وآله) موارد بسیاری را بیان فرموده‌اند که از مهم ترین آنها همان اصول دین، یعنی توحید و نبوت و معاد است. اما بقیه آنها چیست؟ آیا مثلاً اگر کسی علم دارد به این که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) از طرف خدا، حضرت علی(علیه السلام) را به خلافت منصوب کرده است ـ مثلاً در غدیر حضور داشته و یا در طول زندگی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) این مطلب را از آن حضرت شنیده است ـ اما از روی حسد، کینه، بُغض و انتقام جویی، به انکار آن پرداخته و ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را نپذیرد، با ایمان است؟

 

کسی با ایمان است که همه آنچه را پیامبر (صلی الله علیه وآله) از طرف خدا آورده است، قبول داشته باشد. پس اگر کسی از روی عناد، ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را انکار کند و مثلاً بگوید، چون علی(علیه السلام) پدرم را در جنگ بدر کشته است، زیر بار ولایت او نمی‌روم، و یا از روی حسد به انکار آن بپردازد، قطعاً جهنمی است: أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً؛(۷۰) آیا حسد میورزند با مردم به جهت آن که آنها را خدا از فضل خود برخوردار نمود [که] البته ما بر آل ابراهیم کتاب و حکمت فرستادیم و به آنها ملک و سلطنتی بزرگ عطا کردیم.

 

این که فقها می‌فرمایند اگر کسی ضروریات دین را انکار کند در واقع رسالت پیامبر (صلی الله علیه وآله) را انکار کرده است، به همین مسأله باز می‌گردد. البته این مسأله اختصاص به اعتقاد به امامت و یا حتی ضروریات ندارد، بلکه اگر حتی چیزی از ضروریات نباشد، اما پیامبر (صلی الله علیه وآله) آن را گفته باشد، و کسی از روی عناد آن را انکار کند، در واقع رسالت پیامبر را انکار کرده است.

 

انکار رسالت، به یک معنا بازگشتش به انکار ربوبیت تشریعی خدا است؛ یعنی حکم خدا را قبول ندارم، خدا را به حاکمیت قبول ندارم. البته این مسأله گاهی ممکن است به زبان گفته شود و گاهی هم ممکن است فقط در دل باشد. کسی که یقین دارد حکمی جزو اسلام است ـ مانند احکام مربوط به حدود، تعزیرات، اختلاف حقوق زن و مرد و... ـ اما ته دلش آن را قبول نداشته باشد، اگرچه در ظاهر مسلمان است، اما در باطن کافر است؛ یعنی با این که طهارتش ثابت است و با او معامله مسلمان می‌شود، اما به بهشت نمی‌رود؛ زیرا شرط ورود به بهشت ایمان مطلق است. این جا است که تفاوت بین اسلام و ایمان مشخص می‌شود.

 

بنابراین ایمان واقعی که موجب دخول در بهشت و سعادت ابدی می‌شود، پذیرفتن هر چیزی است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) از طرف خدا آورده است.

 

مسأله مستضعف فکری

 

پرسشی که در این جا مطرح می‌شود این است که تکلیف کسانی که به دلیل قرار گرفتن در شرایطی خاص نمی‌توانند حقایق اسلام را تشخیص دهند، چیست؟ شاید تصور این حالت برای امثال من و شما خیلی آسان نباشد، اما اگر یک مقدار چشممان را بازتر کنیم خواهیم دید که اکثریت مردم روی زمین را این گونه افراد تشکیل می‌دهند. شرایط بسیاری از جوامع طوری نیست که مردم همه حقایق را درک کنند.

اگر خدا بر ما منت گذاشته و این معارف را به ما عنایت فرموده است تا ایمان واقعی پیدا کنیم و حقایق اسلام را بشناسیم، باید بسیار شکرگزار باشیم.

بسیاری از مردم در شرایطی واقع شده‌اند که خیال می‌کنند حقیقت آن است که آنها می‌گویند و جز آن نیست. برای مثال بسیاری از فرقه‌های اسلامی در کشورهای غیر شیعه نشین هستند که به دلیل انس زیاد با شرایط محیطی ـ اجتماعی خودشان، اصلا تصور نمی‌کنند راه دیگری صحیح باشد.

آنها شیعیان را مشرک می‌دانند و معقتدند قرآنِ شیعیان قرآنی دیگر است، شیعیان نماز نمی‌خوانند و اگر هم بخوانند، چیز دیگری است و با نماز مسلمانان تفاوت دارد! و... . حتی روایت مجعولی به این مضمون درست کرده‌اند که شیعه‌ها معتقدند جبرئیل امین خیانت کرده و به جای این که وحی را به امیرالمؤمنین(علیه السلام) نازل کند، اشتباهی به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) نازل کرده است! از این رو آنها [ شیعیان!] وقتی نمازشان تمام می‌شود، به جای گفتن الله اکبر، سه مرتبه می‌گویند: «خان الامین»! یعنی ـ نعوذ بالله ـ جبرئیل امین خیانت کرده است! آن چنان تبلیغات گسترده‌ای بر ضد شیعه صورت گرفته است که اگر ما هزار بار قسم بخوریم که چنین چیزهایی واقعیت ندارد، و حتی یک نفر شیعه نیز در کشور ما چنین کاری انجام نمی‌دهد، آنها باور نمی‌کنند. چنین کسانی اصلا درصدد بر نمی‌آیند که ببینند تشیع حقّ است یا باطل.

 

اکنون فرض کنیم کسانی به دلیل قرار گرفتن در چنین شرایطی، ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را قبول نداشته باشند، و خلفای ثلاثه را حق و حضرت علی (علیه السلام) را هم خلیفه چهارم بدانند؛ چنین افرادی آیا بهشتی هستند یا جهنمی؟ آیا آن روایتی که می‌گوید: اگر کسی ولایت ما را نداشته باشد به جهنم می‌رود، شامل این افراد نیز می‌شود یا خیر؟

 

به این گونه افراد که اصلا احتمال حقانیت مذهبی دیگر به ذهنشان نمی‌آید، اصطلاحاً «مستضعف» می‌گویند. مستضعف، به اندازه استضعافش معاف و معذور است. البته اگر فردی در یک امر فرعی استضعاف داشت، معنایش این نیست که مستضعف مطلق است. اگر کسی فقط در بعضی از مسایل اعتقادی مستضعف باشد، به هر اندازه که حجت برایش تمام شده باشد ـ چه از راه عقل و چه از راه نقل ـ به همان اندازه مسؤول است.

 

بنابراین ملاک سعادت انسان ایمان است، به شرط آن که تا آخرین لحظه آن را حفظ کرده باشد. ایمان وقتی باقی می‌ماند که انسان به لوازم آن ملتزم باشد، در غیر این صورت به تدریج ضعیف می‌شود و از بین می‌رود. حتی ممکن است خود فرد نیز متوجه نشود که کافر شده است، اما ته دلش می‌بیند شک و تردید دارد و برخی از احکام الهی را نمی‌تواند قبول کند. عملِ تنها بدون ایمان گرچه می‌تواند آثاری در دنیا داشته باشد، اما فایده‌ای برای آخرت ندارد.

 

اکنون آیا کسانی که اعتقادات صحیح و کاملی دارند؛ یعنی علاوه بر این که سایر اصول دین را قبول دارند، به امامت ائمه معصومین(علیهم السلام) معتقدند، اما گاهی هم مرتکب گناهی شده اند، آیا ما باید با آنها دشمن شویم و طردشان کنیم؟ تمام انسان‌ها که معصوم نیستند. مسلّماً تعداد معصومان از غیر معصومان بسیار کم تر است. البته اگر کسی تجاهر به فسق دارد، نباید با او معاشرت کنیم. اگر کسی دارای بعضی از صفات زشت است، خوب نیست انسان با او رفاقت کند؛ زیرا ممکن است خودش نیز به آن صفات زشت مبتلا گردد. اما نباید به او فحش و ناسزا بدهد، بلکه باید نسبت به او دلسوزی داشته باشد و سعی نماید او را ارشاد کند و با تضرع و زاری از خداوند بخواهد که خدا توفیقش دهد تا گناهانش را ترک و توبه کند.

 

در هر حال اگر کسانی ایمانشان را حفظ کنند، بالاخره به بهشت می‌روند. البته این سخن بدین معنا نیست که ایمان تنها کافی است و گناه هیچ اثری ندارد: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَیْراً یَرَهُ. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا یَرَهُ ؛(۷۱) هر کس به قدر ذره‌ای کار نیک کرده [پاداش]آن را خواهد دید و هر کس به قدر ذره‌ای کار زشتی مرتکب شده [کیفر آن را]خواهد دید.

 

هیچ کاری بی حساب نیست. شفاعت هم نصیب کسانی می‌شود که لیاقت شفاعت را کسب کرده باشند و باید توجه داشت که ارتکاب بعضی از گناهان باعث از بین رفتن لیاقت شفاعت می‌گردد.

امام صادق(علیه السلام) در آخرین لحظات حیات پربرکتشان فرمودند، به اهل بیت و دوستان من بگویید: اِنَّ شَفاعَتَنا لَنْ تَنالَ مُسْتَخِفّاً بالصَّلاة ؛(۷۲) کسی که نماز را سبک بشمارد، مشمول شفاعت ما نمی‌شود. بنابراین همان‌طور که توبه موجب آمرزیده شدن گناهان می‌شود، برخی از کارهای دیگر انسان نیز می‌تواند استحقاق شفاعت برایش ایجاد کند یا قابلیت شفاعت را از وی سلب کند.

 

پی نوشت ها:

(۶۵) - البته عین این عبارت در روایات نیامده است، ولی شبیه و مضمون آن را در روایات داریم. برای نمونه ر. ک: حاج شیخ عباس قمی، نفس المهموم ، فصل دوم، ح ۱۳ و ۱۴.

(۶۶) - نور (۲۴)، ۳۹.

(۶۷) - روم (۳۰)، ۱۰.

(۶۸) - فرقان (۲۵)، ۷۰.

(۶۹) - نساء (۴)، ۳۱.

(۷۰) - نساء (۴)، ۵۴.

(۷۱) - زلزله (۹۹)، ۷ـ۸.

(۷۲) - بحارالانوار، ج ۸۲، ص ۲۳۵.

خوانده شده 247 مرتبه