پاسخ اجمالی:
حضرت پس از معرفی خود به عنوان فرزند رسول خدا(ص) و علی مرتضی(ع) به معرفی بیشتر امیرمومنان(ع) پرداخت، ایشان همچنان به معرفى خود مى پرداخت، تا آنجا كه صداى مردم به گريه و ناله بلند شد و يزيد از آشوب و شورش مردم ترسيد، از اين رو به مؤذّن دستور داد كه سخن آن حضرت را قطع كند و اذان بگويد. هنگامى كه مؤذّن گفت: «أَشهد أَنَّ محمَّدا رسول الله» امام سجاد(ع) رو به يزيد كرد و فرمود: اى يزيد! اين محمد جدّ من است يا جدّ تو؟ اگر بگويى جدّ توست كه دروغ گفته اى، و اگر جدّ من است پس چرا فرزندانش را به قتل رساندى؟
پاسخ تفصیلی:
مطابق روايتى يزيد به خطيب دربارى خود دستور داد بر منبر برود و معاويه را مورد ثنا و ستايش قرار دهد و نسبت به امام حسين(عليه السلام) و خاندانش بدگويى كند و از وضع موجود بهره گيرى نمايد، خطيب نيز چنين كرد و بسيار نسبت به اميرمؤمنان و امام حسين(عليهما السلام) ناسزا گفت!
ناگهان امام سجّاد فرياد برآورد: «وَيْلَكَ أَيُّهَا الْخاطِبُ! لَقَدِ اشْتَرَيْتَ مَرْضاةَ الَْمخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ، فَتَبَوَّأْ مَقْعَدَكَ مِنَ النّارِ»؛ (واى بر تو اى خطيب! خشنودى مخلوق را با خشم خالق به دست آوردى؟ جايگاهت در آتش دوزخ مهيا باد!).
آنگاه رو به يزيد كرد و فرمود: «أَتَاْذَنَ لي أَنْ أرْقى هذِهِ الاَْعْوادَ فَأَتَكَلَّمَ بِكَلام فيهِ للهِِ تَعالى رِضىً، وَ لِهؤُلاءِ أَجْرٌ وَ ثَوابٌ»؛ (آيا به من اجازه مى دهى كه بر فراز اين چوب ها (1) بروم و سخنانى بگويم كه سبب خشنودى خداوند متعال گردد، و اجر و پاداشى براى اين مردم در پى داشته باشد؟).
يزيد در خواست امام را نپذيرفت، چرا كه مى دانست سرانجامش رسوايى اوست، ولى مردم اصرار كردند كه يزيد اجازه دهد، باز هم يزيد نپذيرفت تا آنكه پسر يزيد كه معاويه نام داشت به پدرش گفت: «به او اجازه بده، زيرا وى توانايى ايراد خطبه را ندارد (و شرمنده خواهد شد)».
يزيد به پسرش گفت: «إنَّ هؤلاءِ وَرِثُوا الْعِلْمَ وَ الْفَصاحَةَ وَ زَقُّوا الْعِلْمَ زَقّاً»؛ (اين گروه علم و فصاحت را (از پدرانشان) به ارث برده اند و علم و دانش را با تمام وجود، چشيده اند).
سرانجام با اصرار فراوان مردم، يزيد اجازه داد كه امام سجّاد(عليه السلام) بر منبر برود.
آن حضرت بر منبر رفت و نخست حمد و ثناى الهى را به جاى آورد. آنگاه فرمود:
(اى مردم! به ما شش چيز عنايت شد و با هفت ويژگى برترى داده شديم.
(و امّا آن شش چيز:) با ما علم و حلم و بخشندگى و فصاحت و شجاعت و محبت در دل هاى مؤمنان، ارزانى شد.
(و امّا آن هفت ويژگى:) ما به اين امور بر ديگران برترى يافتيم كه پيامبر، برگزيده خدا حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) از ماست و آن صدّيق (على(عليه السلام) كه همه گفته هاى خدا و رسولش را تصديق كرد) از ماست و جعفر طيّار از ماست و (حمزه) شير خدا و شير رسول خدا از ماست و دو سبط پيامبر (حسن و حسين(عليهما السلام)) از ما هستند،(2) آن كس كه مرا (با اين اوصاف) شناخت كه شناخت، اما براى آنان كه هنوز مرا نشناخته اند آنها را به اصل و تبار و خاندانم آگاه مى سازم».(3)
سپس امام در معرّفى بيشتر خود فرمود:
(اى مردم! من فرزند مكّه و منايم، من فرزند زمزم و صفايم، من پسر آن كسى هستم كه حجرالاسود را با عبايش برداشت (و در جاى خود نصب كرد)؛(4) من فرزند بهترين كسى هستم كه (براى حج) لباس پوشيد؛ من فرزند بهترين كسى ام كه (براى طواف) پا برهنه شد؛ من فرزند بهترين كسى ام كه طواف و سعى انجام داد؛ من فرزند بهترين كسى ام كه تلبيه گفت و حج به جا آورد؛ من فرزند كسى ام كه (در شب معراج) بر براق سوار شد؛ من فرزند كسى ام كه شبانه از مسجدالحرام به مسجد الاقصى برده شد (و از آنجا به آسمان ها رفت)؛ من فرزند كسى ام كه جبرئيل او را به «سدرة المنتهى» (بالاترين جايگاه وصول به قرب الهى) برد؛ من فرزند كسى ام كه بسيار به مقام قرب الهى نزديك شد؛ من فرزند كسى هستم كه با فرشتگان آسمان نماز گذارد؛ من فرزند كسى هستم كه خداوند جليل به او وحى كرد؛ (آرى؛) من فرزند محمّد مصطفى و علىِّ مرتضايم، من فرزند كسى هستم كه آنقدر برگردنكشان شمشير كشيد، تا بگويند: لا إله إلاّ الله».(5)
امام سجّاد در ادامه به معرفى بيشتر اميرمؤمنان على(عليه السلام) پرداخت (تا تبليغات سوء ساليان دراز را بر ضد او خنثى كند) و چنين فرمود:
(من فرزند كسى هستم كه در برابر رسول خدا با دو شمشير و با دو نيزه نبرد مى كرد و دوبار هجرت كرد(6) و دوبار بيعت نمود(7) و در بدر و حُنين (با دشمنان اسلام) جنگيد و به اندازه يك چشم بر هم زدنى به خدا كفر نورزيد؛ من فرزند انسان شايسته، از ميان مؤمنانم؛ و من فرزند وارث پيامبران و كوبنده ملحدان و بزرگ مسلمانان و نور مجاهدان و زينت عبادت كنندگان و تاجِ افتخار گريه كنندگان (از خوف خدا) و صابرترين صبر كنندگان و برترين قيام كنندگان (به عبادت و اطاعت خداوند) از خاندان پيامبرم؛ من پسر كسى هستم كه جبرئيل و ميكائيل به يارى او شتافتند.
من فرزند حمايت گر از حرم مسلمانان و پيكارگر با مارقين و خارج شدگان از دين (خوارج) و ناكثين و پيمان شكنان (اصحاب جمل) و قاسطين و ستمگران (معاويه و شاميان) و آن كس كه با دشمنانِ سر سخت مبارزه كرد، هستم. من فرزند پرافتخارترين فرد از قريشم و فرزند اوّل كسى هستم كه دعوت خدا و رسولش را اجابت كرد و آن كس كه در ميان سابقين در اسلام، فرد نخست بود. من فرزند درهم شكننده دشمنان و نابود كننده مشركانم و فرزند آن كس كه تيرى از تيرهاى الهى بر جمع منافقان بود. من فرزند بيانگر حكمتِ عبادت كنندگان، و ياور دين خدا و ولىّ امر الهى و بوستان حكمت خداوند و مخزن علم او هستم.
همان كس كه، بزرگ منش، بخشنده، زيباروى، جامع همه خوبى ها، پاك، ابطحى (اهل مكه)، خشنود به رضاى خدا، پيشگام در انجام فرمان الهى، رادمرد، صابر، بسيار روزه دار، پاكيزه از هر نوع آلودگى، و بسيار اهل نماز و عبادت بود.
آن كس كه توان دشمنان را از بين برد و شيرازه سپاهيان گوناگون كفر را از هم گسست. او كه از همگان با صلابت تر، دل قوى تر، داراى عزمى محكمتر و روحى سازش ناپذيرتر بود. او كه (در راه دفاع از دين خدا) شيرى بى باك بود و آن هنگام كه در ميدان نبرد نيزه ها و لجام ها (ى اسب جنگجويان) به هم نزديك مى شد، آنها را با ضربه هايش همچون دانه هاى زير سنگ آسياب، خرد مى كرد و همانند تندبادى كه خار و خاشاك را پراكنده سازد، آنها را تارو مار مى ساخت.
او كه شير حجاز و پيشواى عراق، مردى از تبار مكّه و مدينه و (مسجد) خَيْف (در منا) و عقبه(8) بود. او كه از سرداران جنگ بدر و اُحُد و از حاضران در بيعت شجره (در ماجراى صلح حديبيّه) و از مهاجران (از مكّه به مدينه) بود. او بزرگ عرب، شير بيشه نبرد، وارث دو مشعر،(9) پدر دو سبط رسول خدا، حسن و حسين بود؛ آرى؛ او جدّ من على بن ابى طالب(عليه السلام) است».(10)
آنگاه امام(عليه السلام) فرمود:
«أَنَا ابْنُ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ، أَنَا ابْنُ سَيِّدَةِ النِّساءِ»؛ (من فرزند فاطمه زهرايم، من فرزند سرور زنان جهانم).
راوى اين حديث مى گويد: او همچنان به معرفى خود مى پرداخت، تا آنجا كه صداى مردم به گريه و ناله بلند شد و يزيد از آشوب و شورش مردم ترسيد، از اين رو به مؤذّن دستور داد كه سخن آن حضرت را قطع كند و اذان بگويد.
وقتى كه مؤذّن گفت: «أَلله أَكْبَر أَلله أكْبَر» امام(عليه السلام) فرمود: «لا شَيْءَ أَكْبَرُ مِنَ اللهِ»؛ (هيچ چيزى در عالم از خداوند بزرگتر نيست).
مؤذّن گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ» امام(عليه السلام) گفت: «شَهِدَ بِها شَعْري وَ بَشَري وَ لَحْمي وَ دَمي»؛ (مو، پوست، گوشت و خونم به يكتايى خدا گواهى مى دهد).
هنگامى كه مؤذّن گفت: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ» امام سجاد(عليه السلام) رو به يزيد كرد و فرمود: «مُحَمَّدٌ هذا جَدّي أَمْ جَدُّكَ؟ يا يَزيدُ»؛ (اى يزيد! اين محمد (كه به رسالت او گواهى داده شد) جدّ من است يا جدّ تو؟) اگر بگويى جدّ توست كه دروغ گفته اى، و اگر جدّ من است (كه به يقين چنين است) پس چرا فرزندانش را به قتل رساندى؟
يزيد كه پاسخى نداشت، سراسيمه شد و از شورش مردم بيمناك گشت؛ لذا پس از پايان اذان فوراً به نماز ايستاد.(11)
مطابق نقلى ديگر، هنگامى كه مؤذّن گفت: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ» امام زين العابدين(عليه السلام) عمامه از سر برداشت و به مؤذّن گفت: به حقّ محمّد لحظه اى ساكت باش. سپس رو به يزيد كرد و فرمود: اى يزيد! اين پيامبر عزيز و بزرگوار آيا جدّ من است، يا جدّ تو؟ اگر بگويى جدّ توست، همه جهانيان مى دانند كه دروغ مى گويى و اگر جدّ من است، پس چرا پدرم را از روى ستم كشتى و اموال او را غارت كردى و زنان حرم او را به اسارت گرفته اى؟
امام(عليه السلام) اين سخن را گفت و آنگاه دست برد و گريبانش را پاره كرد و (خطاب به مردم) فرمود: اگر در عالم كسى باشد كه جدّش پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد، آن كس منم، پس چرا اين مرد پدرم را كشت و ما را مانند كفّار اسير كرد؟
آنگاه امام(عليه السلام) (خطاب به يزيد) فرمود: اى يزيد! اين همه جنايت را مرتكب شدى، باز هم مى گويى: محمّد رسول الله و رو به قبله مى ايستى (و نماز مى خوانى)؟ واى بر تو از روز قيامت، كه جدّ و پدر من درآن روز دشمن تو خواهند بود.
يزيد كه شرايط را خطرناك ديد، به مؤذّن بانگ زد كه اقامه بگويد. ميان مردم هياهو و سر و صدا برخاست، بعضى به نماز ايستادند و گروهى نماز نخوانده، متفرّق شدند.(12)
ناگفته پيداست كه اين خطبه عجيب و بى نظير و فوق العاده كوبنده، غوغايى در شام بپا كرد و كاخ حكومت امويان را به لرزه درآورد و تبليغات شومى كه بيش از چهل سال بر ضد اميرمؤمنان على(عليه السلام) شده بود را بر باد داد و مانند غرّش رعد در همه جا صدا كرد. آرى يك خطبه غرّا مى تواند چنين اثرى از خود به يادگار بگذارد، الان هم هنگامى كه انسان آن را مى خواند مو بر بدنش راست مى شود و به گوينده آن هزاران درود مى فرستد.
نكته قابل توجه اينكه امام سجاد(عليه السلام) در شرايطى اين خطبه را ايراد كرد كه يزيد سرمست از باده پيروزى، مجلسى عظيم تشكيل داد و سفراى كشورهاى ديگر و همچنين اعيان و اشراف را به آن مجلس فراخواند.
جوّ سنگين ناشى از فاجعه كربلا و استبداد خشن اموى از يك سو و اسارت و خستگى سفر از سوى ديگر و جراحت روح و جان حاصل از شهادت خاندان اهل بيت(عليهم السلام) از سوى سوم، همه و همه به ظاهر نبايد توانى براى على بن الحسين(عليهما السلام) باقى بگذارد تا سخنان عادى خويش را به درستى بيان كند؛ به ويژه كه آن حضرت را به همراه عمّه اش زينب(عليها السلام) و جمعى ديگر از خاندان هاشمى به ريسمانى بسته و وارد مجلس كرده بودند.
امّا آن حضرت وارث دانش و فصاحت علوى و شجاعت و جسارت حسينى است؛ از اين رو با آرامش تمام و در نهايت فصاحت و بلاغت و موقعيت شناسى به معرّفى خويش و پدر و جدّ خود پرداخت تا مردم غفلت زده شام را بيدار كند و حجّت را بر آنان تمام نمايد، و كرد!
آرى حجّت را بر آنها كه عمرى را با اسلام اموى سپرى كردند و اميرمؤمنانى! مثل معاويه را ديدند و اكنون نيز يزيد فاسد و شراب خوار ادّعاى امامت بر مؤمنان و خلافت خطّه مسلمين را مى كند و جز خود و خاندان فاسدش را آشنا به دين و مكتب نمى داند و امام حسين(عليه السلام) و خاندان پاكش را خارج از دين و شورشگر بر ضد خليفه مسلمين! معرفى مى كند، تمام كرد.
يزيد كه كم و بيش با درياى علم و تقوا و قداست و پاكى خاندان نبوى آشناست، ابتدا حاضر نمى شود كه امام سجاد(عليه السلام)ـ با آن كه ضعف سفر و اسارت را بر اندام دارد ـ بر فراز منبر رود و خطبه اى براى مردم بخواند؛ چراكه خاندان اموى زراعت خويش را در زمين جهل و بى خبرى مردم كاشته اند و مى دانند آگاهى مردم محصول چندين ساله آنان را بر باد مى دهد؛ ولى بر اثر فشار افكار عمومى مى پذيرد امام(عليه السلام) خطبه اى بخواند، و يزيد از آنچه كه مى ترسيد دامنگيرش شد.اعتراضها بلند شد ؛ فرياد و شيون و گريه مجلس را فرا گرفت و جمعى بدون آنكه به خليفه مسلمين! اقتدا كنند، مجلس را ترك كردند.(13)
پی نوشت:
(1) . گويا امام(عليه السلام) مى خواهد بگويد منبرى كه بر روى آن نسبت به على و خاندانش(عليهم السلام) بد گويى مى شود، شايسته نام منبر نيست، بلكه چند قطعه چوب بى ارزش است!!
(2) . با آنكه امام(عليه السلام) هفت ويژگى را مايه برترى خود دانسته، ولى در اين عبارت شش ويژگى آمده است. مرحوم حاج شيخ عباس قمى از كامل بهائى نقل مى كند كه خصلت هفتم را امام اين گونه فرمود: «وَمِنَّا المَهْدِيُّ الَّذي يَقْتُلُ الدَّجالَ؛ آن مهدى(عليه السلام) كه دجّال را مى كشد (وجهان را پر از عدل و داد مى كند) نيز از ماست (نفس المهموم، ص 261).
(3). «أَيُّهَا النّاسُ! اُعْطِينا سِتّاً وَفُضِّلْنا بِسَبْع: أُعْطِينَا الْعِلْمَ وَالْحِلْمَ وَالسَّماحَةَ وَالْفَصاحَةَ وَالشَّجاعَةَ وَالَْمحَبَّةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤمِنِينَ، وَفُضِّلْنا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِىَّ الُْمخْتارَ مُحَمَّداً، وَمِنَّا الصِّدِّيقُ، وَمِنَّا الطَّيّارُ، وَمِنّا أَسَدُ اللهِ وَأَسَدُ رَسُولِهِ، وَمِنّا سِبْطا هذِهِ الأُمَّةِ. مَنْ عَرَفَني فَقَدْ عَرَفَني، وَمَنْ لَمْ يَعْرِفْني أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبي وَنَسَبي».
(4). اشاره است به ماجرايى كه در زمان جاهليت اتفاق افتاد. داستان از اين قرار بود كه در سنّ سى و پنج سالگى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، سيل مهيبى در مكه آمد به گونه اى كه كعبه از آن آسيب ديد. قريش تصميم گرفتند خانه خدا را تعمير كنند؛ پس از تعمير خانه خدا، نوبت به نصب «حجرالاسود» رسيد كه ميان رؤساى قبايل اختلاف شديدى درگرفت، تا آنكه پيشنهاد شد نخستين كسى كه از در صفا وارد شود او را به حكميّت بپذيرند. ناگهان رسول خدا وارد شد، همگى گفتند او محمد امين است و ما به حكميت او راضى هستيم. پيامبر دستور داد حجرالاسود را داخل پارچه (عباى خود) قرار دهند؛ رؤساى مكه هر كدام يك طرف پارچه را برداشتند و بالا آوردند، آنگاه آن حضرت با دست مباركش، حجرالاسود را در جاى خود نصب كرد. (رجوع كنيد به: فروغ ابديت، ج 1، ص 206).
(5). «أَيُّهَا النّاسُ! أَنَا ابْنُ مَكَّةَ وَمِنى، أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَالصَّفا، أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّكْنَ بِأَطْرافِ الرِّدا، أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَارْتَدى، أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَاحْتَفى، أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنْ طافَ وسَعى، أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنْ حَجَّ وَلَبّى، أَنَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَى الْبُراقِ فِي الْهَواءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ اُسْرِيَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاَْقْصى، أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِيلُ إِلى سِدْرَةِ الْمُنْتَهى، أَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى، أَنَا ابْنُ مَنْ صَلّى بِمَلائكَةِ السَّماءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحى إِلَيْهِ الْجَليلُ ما أَوْحى، أَنَا ابْنُ مُحَمَّد الْمُصْطفى، أَنَا ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضى، أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَراطِيمَ الْخَلْقِ حَتّى قالُوا: لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ».
(6) . يكى از دو هجرت، هجرت على(عليه السلام) از مكّه به مدينه است و ديگرى ممكن است اشاره به هجرت به طائف همراه پيامبر در سال يازدهم بعثت و يا هجرت آن حضرت به كوفه در ايام خلافت باشد.
(7) . يكى بيعت رضوان و ديگرى بيعت سال فتح مكه است همانگونه كه امام مجتبى(عليه السلام) در معرفى پدر بزرگوارش مى فرمايد: «إنَّهُ بايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ: بِيْعَةَ الْفَتْحِ، وَ بَيْعَةَ الرِّضْوانِ» (الغدير، ج 10، ص 168 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 288).
(8) . اشاره است به بيعت «عقبه» كه توسط جمعى از مردم مدينه در سال دوازدهم بعثت با پيامبر(صلى الله عليه وآله)در گردنه اى در منا صورت گرفت و به بيعت و پيمان «عقبه» معروف شد. در آنجا كه جمعى از مردم مدينه به طور مخفيانه با پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفتگو و بيعت مى كردند، على(عليه السلام) در دهانه آن گردنه نگهبانى مى داد و مراقب اوضاع بود.
(9) . دو مشعر ممكن است يكى اشاره به عرفات و ديگرى به مشعرالحرام باشد.
(10). «أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللهِ بِسَيْفَيْنِ، وَطَعَنَ بِرُمْحَيْنِ، وَهاجَرَ الْهِجْرَتَيْنِ، وَبايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ، وَقاتَلَ بِبَدْر وَ حُنَيْن، وَلَمْ يَكْفُرْ بِاللهِ طَرْفَةَ عَيْن، أَنَا ابْنُ صالِحِ الْمُؤْمِنِين، وَوارِثِ النَّبِيِّينَ، وَقامِعِ المُلْحِدِينَ، وَيَعْسُوبِ الْمُسْلِمِينَ، وَنُورِ الُْمجاهِدِينَ، وَزَيْنِ الْعابِدِينَ، وَتاجِ البَكَّائِينَ، وَأَصْبَرِ الصّابِرينَ، وَأَفْضَلِ الْقائِمِينَ مِنْ آلِ ياسِينَ رَسُولِ رَبِّ العالَمِينَ، أَنَا ابْنُ المُؤَيَّدِ بِجَبْرَئِيلَ، أَلْمَنْصُورِ بِمِيكائِيلَ. أَنَا ابْنُ الُْمحامِي عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِينَ، وَ قاتِلِ الْمارِقِينَ وَالنّاكِثِينَ وَالْقاسِطِينَ، وَالُْمجاهِدِ أَعْداءَهُ النّاصِبِينَ، وَأَفْخَرِ مَنْ مَشى مِنْ قُرَيْش أَجْمَعِينَ، وَأَوَّلِ مَنْ أَجابَ وَاسْتَجابَ للهِِ وَلِرَسُولِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، وَأَوَّلِ السّابِقِينَ، وَقاصِمِ الْمُعْتَدِينَ، وَمُبِيدِ الْمُشْرِكِينَ، وَسَهْم مِنْ مَرامِي اللهِ عَلَى الْمُنافِقِينَ، وَلِسانِ حِكْمَةِ الْعابِدِينَ، وَناصِرِ دِينِ اللهِ، وَوَلىِّ أَمْرِاللهِ، وَبُسْتانِ حِكْمَةِ اللهِ، وَعَيْبَةِ عَلْمِهِ، سَمِحٌ، سَخِيٌّ، بَهِيٌّ، بُهْلُولٌ، زَكِيٌّ، أَبْطَحِيٌّ، رَضِيٌّ، مِقْدامٌ، هُمامٌ، صابِرٌ، صَوّامٌ، مُهَذَّبٌ، قَوّامٌ، قاطِعُ الأَصْلابِ، وَمُفَرِّقُ الأَحْزابِ، أرْبَطُهُمْ عِنانَاً، وَأَثْبَتُهُمْ جَناناً، وَأَمْضاهُمْ عَزِيمَةً، وَأَشَدُّهُمْ شَكِيمَةً، أَسَدٌ باسِلٌ، يَطْحَنُهُمْ فِي الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ الاَْسِنَّةُ وَقَرُبَتِ الاَْعِنَّةُ، طَحْنَ الرَّحى، وَيَذْرَؤُهُمْ فِيها ذَرْوَ الرِّيحِ الْهَشِيمِ، لَيْثُ الْحِجازِ، وَكَبْشُ الْعِراقِ، مَكّيٌّ مَدَنيٌّ، خَيْفِيٌّ عَقَبِيٌّ، بَدْرِيٌّ أُحُدِيٌّ، شَجَرِيٌّ مُهاجِرِيٌّ . مِنَ الْعَرَبِ سَيِّدُها، وَمِنَ الوَغى لَيْثُها، وارِثُ الْمَشْعَرَيْنِ، وَأَبُوالسِّبْطَيْنِ: ألْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ، ذاكَ جَدِّي عَليُّ بنُ أَبِي طالِب».
(11) . بحارالانوار، ج 45، ص 137-139؛ مقتل الحسين مقرّم، ص 352-353. مطابق نقل مرحوم حاج شيخ عباس قمى، آن حضرت جملات ديگرى نيز در معرفى خود بيان كرد، از جمله فرمود: «أَنَا ابْنُ الْحُسَيْنِ الْقَتيلِ بِكَربَلاءَ، ... أَنَا ابْنُ الْمُرَمَّلِ بِالدِّماءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ بَكى عَلَيْهِ الْجِنُّ فِى الظَّلْماءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ ناحَ عَلَيْهِ الطُّيُورُ فِى الْهَواءِ»؛ (من فرزند حسينم، همو كه در كربلا به شهادت رسيده؛ من فرزند كسى هستم كه به خونش آغشته شده، من فرزند كسى ام كه جنيان بر او گريستند، من فرزند كسى ام كه پرندگان در ماتم او نوحه و شيون كردند). (نفس المهموم، ص 261).
(12) . نفس المهموم، ص 262.
(13) . گرد آوري از کتاب: عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها، سعید داودی و مهدی رستم نژاد،(زیر نظر آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى)، امام على بن ابى طالب عليه السلام، قم، 1388 ه. ش ، ص 604.