بخل، خصلت ذاتي و اجتماعي
بخل در بينش قرآني امري اكتسابي نيست. كه اجتماع به عنوان بستر و يا زمينه اي براي پديداري صفت بخل در آدمي باشد بلكه بخل غريزي و امري ذاتي براي انسان است و به عنوان صفتي در ذات آدمي به وديعت نهاده شده است. از اين رو مي توان صفت بخل را همانند صفت پرخاشگري و ديگر صفات ذاتي انسان دانست كه در تعبير قرآني از آن به الهام ياد مي شود.قرآن در تحليل و تبيين شخصيت و ماهيت انسان بيان مي دارد كه انسان موجودي است كه در او يك سري از صفات خير و شر و خوب و بد به وديعت نهاده شده و انسان بدان سرشته گشته است. اين صفات در اصطلاح علمي به صفات فطري و غريزي شناخته مي شود. هرچند هر دو دسته خير و شر به صورت قواي غريزي در انسان وجود دارد. اما براي تفكيك خير از شر، از صفات ذاتي خوب و پسنديده اي كه در انسان قرار دارد به عنوان صفاتي فطري ياد مي شود، چنان كه از صفات ذاتي بد و زشت به عنوان صفات غريزي ياد مي شود. البته اين گونه نام گذاري فراگير نيست از اين رو مي توان همه صفات خير و شر را صفات غريزي و يا فطري دانست؛ چنان كه ما از نيروي خشم كه در انسان ذاتي است و يا گرايش به گرسنگي به عنوان صفت غريزي ياد مي كنيم و از گرايش به زيبايي و كمال خواهي به صفات فطري تعبير مي كنيم و در همان حال مي توانيم هر دو دسته را به عنوان صفات ذاتي و غريزي انسان ياد كنيم.
به هر حال بخل در نگرش قرآني، امري ذاتي، غريزي و فطري است و اجتماع در ايجاد آن نقشي اگر ايفا كند تنها در حوزه بروز و ظهور و يا تشديد و تضعيف آن است. اين بدان معنا نيست كه اين دسته از صفات قابل مهار و تعديل و يا تضعيف نيست، بلكه به معناي دشواري اين گونه تصرفات در امري ذاتي و غريزي است. چنان كه به معناي عدم قابليت تربيت فرد در اين حوزه نمي باشد؛ زيرا امر ذاتي در انسان به گونه اي است كه قابليت پرورش و تربيت نيز را داراست. از اين رو در بينش قرآني انسان با وجود تضاد بيش از اندازه مي تواند نيروهاي خود را به سمت خير و يا به سوي شر هدايت كند. قواي انسان كه در آغازين سوره شمس از آن به الهام فجور و تقوا ياد شده، قوايي هستند كه قابليت تصرف و تعديل در آن ها براي انسان وجود دارد.
نگاه قرآن به بخل
گزاره ها و آموزه هاي قرآني به انسان، شناخت درستي از وضعيتش در جهان طبيعت و هستي و نيز چگونگي امكان تصرف، تعديل و مهار قواي شر و يا تقويت قواي خير و هدايت همه آن ها در جهت كمال و يا به سوي كمال را مي دهد.
قرآن در تبيين صفت بخل در انسان بيان مي دارد كه اين صفت در وي به عنوان غريزه اي با جان آدميان عجين شده است. در آيه 128 سوره نساء در اين باره مي فرمايد: و احضرت الانفس الشح؛ جان هاي آدميان بخل و آزمندي را حاضر دارد.
در آيه 100 سوره اسراء نيز با به كار بردن واژه كان كه در اصطلاح به كان وجودي از آن ياد مي شود بيان مي كند كه بخل و تنگ چشمي در انسان امري ذاتي است و انسان با اين صفت و خصلت ذاتي آفريده شده است: و كان الانسان قتورا؛ زيرا اين آيه در مقام تبيين و تعليل چگونگي برخي از اعمال وارد شده است و بيان مي كند كه علت رفتار ناپسند آدمي را مي بايست در اين خصلت ذاتي او دانست كه موجودي آزمند و بخيل است.
در آيه 9 سوره حشر اصل را بخل و خست آدمي قرار مي دهد و مي فرمايد كه انسان به طور طبيعي موجودي آزمند، خسيس و بخيل است و تنها عده اي هستند كه با مبارزه با اين قوه غريزي و مهار آن مي كوشند تا از شر آن مصون بمانند. از اين رو بيان مي كند: و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون؛ هر كس از خست جانش، خود را در امان و مصون نگه دارد رستگار مي شود و آنان همان رستگارانند.
عوامل بخل ورزي
گفته مي شود كه بخل ورزي امري ذاتي و غريزي براي انسان است. از اين رو خاستگاه بخل را مي بايست در امري ذاتي و غريزي جست كه همان آزمندي و غريزه حرص انسان است. اين قوه موجب مي شود تا انسان به موجودي سيري ناپذير تبديل شود و همواره در برابر خواسته هاي دوگانه تكاملي شري و خيري اش به فزون خواهي گرايش داشته باشد.
اين غريزه آزمندي و حرص به عنوان عامل مهم حركتي انسان، عامل مثبت و مفيدي است. در حقيقت به عنوان انرژي ذخيره شده حركتي در انسان عمل مي كند و وي را به پيش مي راند. نيروي پيشروانه آن به اندازه اي قوي و نيرومند است كه هرگز پاياني براي آن قابل تصور نيست و همانند دوزخ هل من مزيد مي كند و فزون تري مي خواهد. هرگز سخن بس و كفايت مي كند را نمي توان از اين قوه شنيد و اشتهاي سيري ناپذيرش به هيچ وجه پاياني برايش متصور نيست. اما همين عامل خنثي، مي تواند همان گونه كه در جهت خير و تكامل بشري وارد شود و بسيار سازنده عمل كند و وي را به قاب قوسين او ادني ببرد و در معراج كمالي، او را با تلاش جانكاه، به لقاي الهي برساند همينطور مي تواند به عنوان عاملي او را به قهقراي هبوط و سقوط بكشاند. به اين معنا كه اين غريزه ذاتي مي تواند به دو شكل خودنمايي كند گاه وي را به سوي كمال برد و گاه ديگر به شكل بخل و حرص و آز و خساست ناپسند درآيد.
به سخني ديگر حرص به معني ميل به بيش تر، امري خنثي است كه مي تواند به شكل مثبت و منفي بروز كند. بنابراين وقتي از عوامل بخل سخن مي گوييم به معناي زمينه ها و بستر ايجادي آن در انسان است. قرآن عوامل چندي را به عنوان زمينه ساز آن بيان مي كند كه مي توان به بي توجهي انسان به مالكيت و بي نيازي مطلق الهي به عنوان مهم ترين زمينه هاي ايجادي و بستر مهم بخل ورزي اشاره كرد.
انسان وقتي از نظر شناختي به آن اندازه نرسد كه درك درستي از وضعيت و موقعيت خود در هستي داشته باشد، اين امكان وجود دارد تا تفسيري نادرست از خود و خدا و نيز هستي به دست دهد و نتيجه آن در بينش و نگرش و گرايش هايش ظاهر شود.
وقتي انسان بر اين باور باشد كه خداوند موجود بي نياز است و همه زمين و زمان و هستي، ميراث خداوند است، در منش خويش خوي و خصلت بخل را اظهار نمي كند و آن را در خود تقويت نمي كند ولي هرگاه شناختي نادرست و يا ناقص از هستي و خدا داشته باشد و بينش وي، نيازمندي را در خدا تقويت كند، در منش و گرايش او رفتار مبتني بر اين نگرش بوجود خواهد آمد. از اين رو خداوند در آيه 180 آل عمران و آيات 37 و 38 سوره محمد(ص) به مسئله بي توجهي به مالكيت و بي نيازي مطلق الهي به عنوان بستر و زمينه اي براي بخل ورزي انسان اشاره مي كند و از وي مي خواهد در شناخت و بينش خود تحول ايجاد كند تا منش و گرايشش به درستي گرايد.
خطر بينش نادرست درباره بي نياز مطلق
همين تفسير نادرست از خود و هستي است كه انسان را به نوعي از منش و بيماري ناهنجار گرفتار مي كند. به اين معنا كه عدم شناخت درست از خود و خدا آدمي را گاه به سوي تكبر و تفاخر مي كشاند و گاه ديگر به سوي ترس از تهيدستي مي برد. انساني كه شناختي از خدا و مالكيت مطلق او ندارد گمان مي كند كه اگر بخشش كند و به ديگران ياري رساند ممكن است خود دچار تنگدستي و تهيدستي شود پس منش بخل را در خود تقويت مي كند تا گرفتار تهيدستي نگردد.
در حقيقت نگرش نادرست انسان موجب مي شود تا به نوعي، گرفتار بخل و خساست شود. درباره زندگي برخي از هنروران غربي آمده است كه چون در كودكي در فقر و نداري بوده اند وقتي به هنرپيشه سرمايه داري تبديل شدند، گرفتار بخل و خساست گرديدند، زيرا همواره اين ترس را داشتند كه گرفتار تنگدستي شوند. از اين رو است كه كافران همواره ترس از گرفتار شدن به فقر را دارند و حاضر به كمك و انفاق و احسان نيستند. (اسراء آيه 98 و 100)
انتقاد قرآن از منش يهوديان
قرآن با اشاره به منش يهوديان بيان مي دارد كه ريشه اين گونه رفتار و منش خساست گونه و آز و حرص بيش از اندازه به گردآوري مال و ثروت از آن رو بوده است كه آنان بينش نادرستي از خود و خدا ارايه مي دادند و مي گفتند كه خدا دست هايش بسته است و نمي تواند انفاق كند. از اين رو از يهوديان ديگر مي خواستند كه كمكي به مستمندان نكنند و مال و ثروت گرد آورند. خداوند با لعن كردن يهوديان اين بينش و نگرششان را نقد كرده و مي فرمايد كه خداوند دو دستش باز است و هرگونه كه بخواهد انفاق مي كند.(مائده آيه 64)
از ديگر زمينه هاي بخل ورزي استغناطلبي بشر است. هرگاه انسان خود را بي نياز از خدا ببيند و بر اين باور باشد كه او موجودي مستغني بالذات است و نيازي به ديگري حتي خدا ندارد گرفتار منش بخل مي شود. قرآن با اشاره به فقر ذاتي انسان (انتم الفقراء الي الله) مي كوشد تا به بازسازي شناختي آدمي بپردازد و استغنا و بي نيازي او را به فقر ذاتي به خدا تبديل كند. از اين روست كه قرآن كساني را كه نگرش درستي از خود و خدا و هستي ندارند گرفتار مسئله بخل معرفي مي كند و مي فرمايد كساني به بخل دچار مي شوند كه خود را بي نياز از خدا مي يابند.(ليل آيه 8)
در حقيقت جهل را مي توان معلول شناخت نادرست انسان از خود و خدا دانست. به صورت جزيي تر جهل و شناخت نادرست از شر و خير نيز موجب مي شود تا در دام صفت وبخل و خساست گرفتار آيد و از منش كرامت و بزرگواري و بخشندگي دور افتد. (آل عمران آيه180)
تكبر و فخرفروشي نيز از عواملي است كه بستر مناسبي براي بخل پديد مي آورد. آدمي كه خود را برتر مي يابد و درخور بي نيازي مي بيند گرفتار فخر و خودبزرگ بيني مي شود و نيازي نمي بيند تا به ديگري كمك كند و دست ياري ديگران را به خوبي و مهرباني بازگرداند بلكه با رد كردن و بخل ورزي، فخرفروشي كرده و مردمان را از پيش خود مي راند. (نساء آيه 36 و 37 و نيز حديد آيه 23 و 24)
قارون از امت موسي مصداق بارز كسي است كه گمان نادرستي درباره خود و خدا داشت و بر اين باور بود كه ثروتي كه اندوخته است بر پايه دانش اقتصادي خود بوده است. خداوند در آيه 76 و 78 سوره قصص اين تفكر را تخطئه مي كند و همين تفكر و بينش را عامل اصلي هلاكت وي برمي شمارد.
آثار بخل ورزي
انساني كه گرفتار خصلت بخل است به يك معنا منكر آخرت نيز مي باشد او بر اين باور نيست كه در آينده همه اعمال و رفتارش مورد حسابرسي قرار گرفته و از آن بازخواست مي شود. (ليل آيه 8 و 9) خداوند براي تنبيه و تنبه انسان ها، گاه مردمان بخيل را به سختي دچار مي كند تا از اين رفتار خويش دست بردارند. (ليل آيه 8 تا 10)
در نظر قرآن بخل عاملي براي پيدايش ناسازگاري در خانواده هاست. (نساء آيه 128) و مانعي براي صلح در ميان آنان مي باشد. (همان) بخل هم چنين عاملي براي كفران نعمت (نساء آيه 37) و موجب كينه و بروز آن (محمد آيه 37 و 38) و ريشه نفاق (توبه آيه 76 و 77) و عاملي براي محروميت از محبت خدا (نساء آيه 36 و 37) است.
راهكارهاي رهايي از بخل
قرآن براي رهايي انسان از منش و صفت بخل (آل عمران آيه 180) از او مي خواهد تا در حوزه شناختي تغيير اساسي در بينش و نگرش خود ايجاد كند و بر اين باور باشد كه خداوند مالك بر آسمان و زمين است و اوست ميراث دار زمين و آسمان ها. (همان) توجه به غناي مطلق الهي (محمد آيه 38) و فقر ذاتي خود موجب مي شود تا در رفتار خويش تجديدنظر كرده و راه احسان را در پيش گيرد.
انساني كه بداند همه دارايي ها از آن خداست (نساء آيه 37 و 39) و مشيت الهي در توسعه و تضييق روزي انسان ها نقش دارد (اسراء آيه 29 و 30) درك درستي از خير و شر پيدا مي كند (آل عمران آيه 180 و محمد آيه 38) و به آساني مي تواند از منش و صفت بخل رهايي يابد. بنابراين براي نجات از بخل و صفت هاي نادرستي از اين دست بر انسان است كه نخست به شناخت درستي از وضعيت و موقعيت خود در هستي دست يابد و بفهمد كه چه كسي است و در چه مقامي نشسته است آن گاه درمي يابد كه خداوند است كه مالك هستي است و او تنها كسي است كه داراي غناي ذاتي مي باشد و همگان در فقر ذاتي بسر مي برند و اين كه خدا عالم به همه امور است (نساء آيه 37 تا 40) و مشيت و اراده اوست كه كسي را فقير و يا ثروت مند مي سازد. اين گونه است كه انسان با تغيير در بينش و نگرش خود مي تواند در منش خود نيز تغيير ايجاد كرده و به كنترل و مهار خصلت ذاتي حرص بپردازد و رفتار خود را از بخل به احسان و نيكوكاري مبدل سازد .