در این مقاله اطلاعاتی پیرامون این سوره مبارك از قرآن کریم به صورت آماری و مختصر ارائه مي گردد .
آمار و اطلاعات
نام سوره: توبه
تعداد آیات: 129
تعداد کلمات: 2506
تعداد حروف: 11116
ترتیب نزول: 113
محل نزول: مدینه منوره
معانی نام سوره: توبه یعنی بازگشت از گناه.
نامهای دیگر: برائت (تبرئه) – فاضحه (افشا کننده) – مخزبه (ذلت و خواری) – سیف (شمشیر).
ویژگیهای سوره: تنها سوره بدون بسم الله قرآن میباشد.
موضوعات مطرح شده: مسائل مهم سیاسی برائت و دوری از مشرکین – رحمت و الطاف و عنایات الهی – جریان جنگ تبوک – افشای منافقین – دعوت مسلمین - حفظ اتحاد – داستان آموزنده مصجد ضرار.
شرح محتوا و خصوصیات
فضیلت قرائت و خواص سوره توبه
1. در امان ماندن از آتش سوزی
نقل از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: هرکس این سوره را بنویسد آتش به منزل او نمی رسد و تا وقتی که این نوشته با اوست، آتش به او نزدیک نمی شود.
2. در امان ماندن از شر حیوان درنده
هر کس از حیوانات وحشی و درنده می ترسد آیه 128-129 سوره توبه را بخواند از ناحیه آن به حیوانات به او ضرری نمی رسد.
3. دفع وسوسه و دلشوره
به جهت رفع وسوسه و دلشوره و گمان بد آیه 129 سوره توبه را بخواند و با خود همراه کند.
چرا این سوره بسم الله ندارد پاسخ این سوال را چگونگی شروع این سوره به ما می دهد٬ زیرا این سوره با اعلان جنگ به دشمنان پیمان شکن٬ و اظهار برائت و بیزاری و پیش گرفتن یک روش محکم و سخت در مقابل آنان آغاز شده است و نشان دهنده خشم خدا نسیت به این گروه است و با بسم الله الرحمن الرحیمکه نشانه صلح و دوستی و محبت و بیان کننده صفت رحمانیت و رحیمیت خداست٬ تناسب ندارد و به همین دلیل با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز نشده است.
شأن نزول و محتوای سوره توبه
به معنى بازگشتن از گناه و کار بد، و نام نهمین سوره قرآن مجید است. نام این سوره از آیه 105 آن گرفته شده است. در این سوره داستان متخلّفین از جنگ تبوک آمده است. سوره توبه تنها سوره اى از قرآن است که بدون بسم اللّه الرّحمن الرّحیم آغاز مى شود. زیرا اعلان جنگ به مشرکان و برائت از آنان است. پاره اى از موضوعات این سوره عبارتند از: قطع رابطه با مشرکان، جهاد در راه خدا، ستایش مجاهدان راه خدا، لزوم تحصیل علم، و پرهیز از تراکم ثروت، داستان هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله، موضوع ماه هاى حرام، گرفتن جزیه از اقلّیت هاى مذهبى، سرنوشت منافقان و موضوع زکات. این سوره در مدینه نازل شده و 219 آیه دارد.
برای این سوره ده نام ذکر کرده اند، ولی نام توبه به دلیل آیات فراوانی که در این باره سخن گفته است و نام برائت به خاطر آمدن در ابتدای سوره، مشهورتر است. سوره توبه تنها سوره ای است که با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز نشده است. درباره دلیل این امر از قول امام علی علیه السلام آمده است: بسم الله الرحمن الرحیم برای امان دادن و رحمت است و سوره برائت برای دفع امان و جنگ نازل شده است 2 از این رو در ابتدای این سوره بسم الله نیامده است. از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده: هر کس سوره انفال و توبه را قرائت نماید، من شفاعت کننده و گواهی دهنده به سود او در روز قیامت هستم که او از نفاق مبرّا است و به تعداد همه مردان و زنان منافق در دنیا، ده حسنه به او عطا می شود و ده گناه از او پاک شده و ده درجه بر درجات او افزوده می شود و عرش و حاملان آن در ایام حضورش در دنیا، بر او درود می فرستند.
امام صادق علیه السلام: کسی که سوره انفال و توبه را در هر ماه قرائت کند، هرگز نفاق وارد قلب او نمی شود و از شیعیان امیرالمومنین علی علیه السلام خواهد بود.
در تفسیر عیاشی پس از نقل این روایت اضافه کرده است: و روز قیامت بر سفره های بهشتی همراه شیعیان امام علی علیه السلام روزی می خورد تا اینکه مردم از حساب فارغ شوند.
آثار و برکات تلاوت سوره توبه
1. در امان ماندن از آتش سوزی
نقل از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: هرکس این سوره را بنویسد آتش به منزل او نمی رسد و تا وقتی که این نوشته با اوست، آتش به او نزدیک نمی شود.
2. در امان ماندن از شر حیوان درنده
هر کس از حیوانات وحشی و درنده می ترسد آیه 128-129 سوره توبه را بخواند از ناحیه آن به حیوانات به او ضرری نمی رسد.
3. دفع وسوسه و دلشوره
به جهت رفع وسوسه و دلشوره و گمان بد آیه 130 سوره توبه را بخواند و با خود همراه کند.
داستان سوره توبه
سه گنه کار خوش عاقبت - داستان زیبای سوره توبه-
علاوه بر آن که در سفر تَبوک، گروهی از منافقین مدینه، و بهانه جویان اَعراب با رسول خدا صلی الله علیه و آله همراهی نکردند و در مدینه ماندند سه نفر از مردان با ایمان هم بی هیچ شک و نفاقی و با نداشتن هیچ عذر و بهانه ای توفیق همراهی با رسول خدا را نداشتند و در مدینه ماندند: کَعب بن مالک، مرارة بن ربیع و هلال بن امیه واقفی که از نیکان صحابه رسول خدا بودند اما از همراهی با وی کناره گرفتند و در جنگ تبوک همراه مسلمانان بیرون نرفتند بلکه به انتظار بازگشت رسول خدا در مدینه ماندند، و کاری مانند کار منافقان مدینه و اعراب اطراف مدینه مرتکب شدند (همان کسانی که جان خود را از رسول خدا دریغ داشتند، و آسودگی را بر رنج و مشقت جهاد ترجیح دادند و از پیشامدهای جنگ به هراس افتادند. همانان که خدای متعال در آیه های سورۀ توبه آن ها را نکوهش می کند و به سختی مورد ملامت و سرزنش قرار می دهد پیامبرش را می فرماید که: اگر مردند بر آن ها نماز نگزارد و بر گورهاشان نایستد و پس از این هم همراهی آنان را قبول نکند)
خدا خوش نداشت که از این سه نفر مؤمن با إخلاص، کاری کم یا بیش شبیه کار منافقان سر زند و در پایان کار هم به صریح قرآن مجید توبه آنان را پذیرفت. یکی از این سه نفر کعب بن مالک شاعر رسول خدا است و او خود داستان تخلف از رسول خدا و مشکلاتی که د راین راه پیش آمد و تأدیبی که رسول خدا فرمود و سرانجام قبول توبه را مطابق آنچه مورخان و محدثان اسلامی از جمله: این اسحاق در سیره و بخاری و مسلم در دو کتاب خودشان روایت کرده اند، چنین شرح می دهد و می گوید: در هیچ یک از جنگ های رسول اکرم جز در جنگ تبوک کناره گیری نکردم، چرا، در جنگ بدر هم همراه نبودم اما رسول خدا أحدی را در تخلف از بدر مورد ملامت قرار نداد زیرا که او فقط به قصد کاروان تجارت قریش بیرون رفته بود و خدای متعال را مسلمانان و مشرکان را بدون پیش بینی آنان در مقابل هم قرار داد. من در شب عقبه هنگامی که پیمان اسلام می بستیم، در حضور رسول خدا بودم و هر چند آوازه و شهرت جنگ بدر در میان مردم بیشتر است، لیکن من دوست ندارم که به جای شرکت در بیعت عقبه در جنگ بدر شرکت می کردم. داستان من در جنگ تبوک این بود که من هرگز نیرومند تر و توانگر تر از روز تبوک که همراه رسول خدا نرفتم - نبودم. به خدا سوگند هرگز پیش از آن روز نشده بود که من دو شتر سواری داشته باشم، اما آن روز دو شتر آمادۀ سواری داشتم. رسول خدا هیچ گاه رهسپار جنگی نمی شد، مگر آن که به عنوان دیگری مقصد خود را نهفته می داشت تا آن که این غزوه پیش آمد و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله در گرمای شدید تابستان حرکت می کرد و راهی دور و بیابانی هولناک در پیش داشت و با دشمنی انبوه روبه رو می شد مقصد خود را آشکار برای مسلمانان بیان داشت تا چنان که باید آمادۀ جنگ شوند
مسلمانانی که همراه رسول خدا رفته بودند بسیار بودند و دفتری هم که نام آنان را ثبت کند در کار نبود و هر مردی می خواست کناره گیری کند گمان می داشت که تا وحی خدا دربارۀ او نازل نشود امر او بر رسول خدا پوشیده خواهد ماند. رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگامی رهسپار تبوک می شد که میوه ها و سایه ها دل پذیر بود. شخص رسول خدا ومسلمانان با توفیق خود را آمادۀ حرکت ساختند. من هم بامداد از خانه بیرون آمدم تا خود را آمادۀ سفر کنم اما بی آن که کاری انجام دهم به خانه بازگشتم و با خود می گفتم هنوز می توانم همراهی کنم، اما توفیق پیدا نمی کردم تا مردم سفری شدند، و پیغمبر و همراهانش روبه راه نهادند و هنوز من هیچ گونه آمادگی برای حرکت و همراهی نداشتم.با خود گفتم: یکی دو روز بعد آماده می شوم و خود را می رسانم. با مدادی پس از حرکت رسول خدا از خانه بیرون آمدم تا خود را مجهز کنم اما کاری نکرده به خانه بازگشتم. بامداد فردا به همان قصد از خانه بیرون آمدم باز کاری نکرده به خانه بازگشتم. وضع من این بود تا لشگریان اسلامی با شتاب پیش رفتند، و هرچند می خواستم به هر وضعی شده حرکت کنم و خود را به آنان برسانم- و کاش رفته بودم- اما توفیق نیافتم. پس از رفتن رسول خدا صلی الله علیه و آله هر گاه از خانه بیرون می رفتم و در میان مردم می گشتم، از این که جز منافقی بدنام، یا ناتوانی معذور، کسی را نمی دیدم افسرده خاطر می شدم. رسول خدا صلی الله علیه و آله تا تبوک نامی از من نبرده بود، اما هنگامی که در تبوک در میان اصحاب نشسته بود پرسیده بود کعب چه کرد؟ مردی از بنی سلمه پاسخ داده بود: ای رسول خدا، جامه های فاخر و کبر فروشی او را در مدینه نگه داشته است. مُعاذ بن جبل گفته بود: چه بد گفتی، به خدا سوگند ای رسول خدا ما از کعب جز خوبی ندیده ایم و رسول خدا دیگر سخن نگفته بود. چون خبر را یافتم که رسول خدا صلی الله علیه و آله به مدینه باز می گردد، اندوه من تازه شد. در فکر بهانه جویی و دروغ گفتن بر آمدم. با خود گفتم که با خشم رسول خدا چه خواهم کرد؟ و از هر خردمندی که در خاندانم بود کمک می خواستم. پس چون گفتند که ورود رسول خدا نزدیک شده، اندیشۀ باطل از من دور شد و دانستم که هرگز با دروغ پردازی از خشم او رهایی نخواهم داشت، و تصمیم گرفتم که نزد وی راست بگویم. رسول خدا صلی الله علیه و آله از راه رسید، و به عادت معمول خویش ابتدا به مسجد رفت و دو رکعت نماز خواند، و سپس برای ملاقات با مردم نشست، و چون این کار به انجام رسید، بازماندگان از جهاد که هشتاد و چند نفر بودند، شرفیاب می شدند، و نزد آن حضرت به عذر خواهی و قسم خوردن می پرداختند. رسول خدا هم اظهارات آنان را می پذیرفت و با آنان بیعت می کرد و بر ایشان از خدا مغفرت می خواست، و باطنشان را به خدا وامی گذاشت. من هم شرفیاب شدم. چون سلام کردم تبسّمی کرد که نشانی از خشم داشت. سپس گفت: پیش بیا. جلو رفتم و در پیش روی او نشستم آن گاه به من گفت: چرا عقب ماندی؟ مگر شتر سواری خود را نخریده بودی؟ گفتم: چرا، به خدا سوگند ای رسول خدا اگر نزد شخص دیگری از مردم دنیا نشسته بودم تصوّر می کردم که با معذرت خواهی از خشم وی در امان خواهم ماند، اما اکنون به خدا سوگند یقین دارم که اگر امروز با سخنی دروغ، تورا از خود خشنود سازم، به زودی خدا تورا از راه وحی بر من به خشم خواهد آورد. اما اگر راست بگویم و از آن در خشم شوی امیدوارم در نتیجه آن راستی خدا از من بگذرد. نه به خدا سوگند عذری نداشتم، به خدا سوگند هرگز نیرومندتر و توانگرتر از روزی که با تو همراهی نکردم، نبوده ام. رسول خدا گفت: راست گفتی، برخیز تا خدا درباره ات چه فرماید. برخاستم و می رفتم که مردانی از بَنی سَلِمَه نیز برخاستند و به دنبال من آمدند و گفتند: به خدا سوگند پیش از این از تو گناهی ندیده ایم اما امروز تو را درمانده یافتیم چرا تو هم مانند دیگران نزد رسول خدا عذر نیاوردی تا برای توهم استغفار کند و گناه تو هم آمرزیده شود؟ به خدا سوگند به قدری اصرار ورزیدند که خواستم برگردم و خود را در آنچه گفته بودم، نزد رسول خدا تکذیب کنم. اما از آنان پرسیدم که آیا شخص دیگری نیز مانند من گرفتار شده است؟ گفتند: آری. دو مرد دیگر هم مانند تو اعتراف کردند و همان پاسخی را که رسول خدا به تو گفت شنیدند. گفتم: آن دو مرد کیستند؟ گفتند: مُرارة بن رَبیع امری وهِلال بن أُمَیۀ واقفی. بدین ترتیب دو مرد شایسته از اهل بدر را نام بردند که شایستگی پیروی داشتند، و با شنیدن نام آن دو از تردید بیرون آمدم. رسول خدا صلی الله علیه و آله از میان همه کسانی که همراه او نرفته بودند تنها مسلمانان را از سخن گفتن با ما سه نفر بازداشت کرد، و ناچار از مردم کناره گرفتیم و آنها هم از ما رمیدند و کار ما به آنجا کشید که من حتی خودم را هم نمی شناختم و زمین در نظرم بیگانه و جز آن زمینی بود که می شناختم، و پنجاه شب و روز وضع ما به این ترتیب برگزار شد. مُرارَه و هِلال بیچاره خانه نشین شدند و کار آن دو نفر گریه بود. لیکن من که از آن دو جوانتر و شکیباتر بودم از خانه بیرون می رفتم و به نماز جماعت مسلمانان حاضر می شدم و در بازار ها رفت و آمد می کردم، اما هیچ کس با من سخن نمی گفت.
هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از نماز می نشست نزد وی می رفتم و سلام می کردم و با خود می گفتم: آیا جواب سلام مرا هر چند آهسته هم باشد داد، یا نه! سپس نزدیک او به نماز می ایستادم و زیر چشمی به او می نگریستم. هر گاه سرگرم نماز خود بودم به من می نگریست اما چون به او متوجه می شدم از من روی گردان می شد. چون از بی مهری مردم به ستوه آمدم، به راه افتادم و از دیوار باغ پسر عموی خود اَبو قَتاده که او را بیش از هم کس دوست می داشتم بالا رفتم و بر او سلام کردم، اما به خدا سوگند که جواب سلام مرا نداد. گفتم: ای ابو قتاده تو را به خدا سوگند، می دانی که من خدا و رسولش را دوست می دارم؟ جوابی نداد. دیگر بار او را سوگند دادم باز خاموش ماند، سومین بار که سخن خود را تکرار کردم و او را سوگند دادم گفت: خدا و رسولش بهتر می دانند. پس اشک من فرو ریخت و از همان راهی که آمده بودم باز گشتم و سپس روانه بازار شدم. در بازار مدینه راه می رفتم که ناگاه یکی از نَبَطیان شام که برای فروش خواروبار به مدینه آمده بود از من سراغ می گرفت و می گفت: کعب بن مالک را که به من نشان می دهد؟ مردم مرا به او نشان دادند تا نزد من آمد، و نوشته ای از پادشاه غسّانی (جبلة بن أیهم، یا حارث بن ابی شمر غسانی) به من داد که در آن نوشته بود: اما بعد، خبر یافته ام که سرورت بر تو جفا کرده است. با آن که تحمل خواری و زبونی را خدا بر تو واجب نکرده است، نزد ما بیا تا با تو همراهی کنیم. چون نامه را خواندم گفتم: این هم جزء گرفتاری است، راستی کار من بجای کشیده است که مردی مشرک در من طمع ورزد. آنگاه بر سر تنور آتش رفتم و نامه را در تنور افکندم.
چهل روز از گرفتاری ما گذشته بود که ناگاه، خُزَیمَة بن ثابت فرستادۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد من آمد و گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: که از همسرت کناره گیری کنید. گفتم: طلاقش دهم؟ وگرنه باید چه کنم؟ گفت: نه، بلکه از او کناره گیری کن و نزدیکش مرو رسول خدا نزد هِلال و مُراره کس فرستاد تا از زنان خود کناره گیری کنند. پس به همسرم گفتم: پیش پدر و مادرت برو و نزد آنان بمان تا خدا تکلیف مارا روشن سازد. زن هلال بن اُمیه (خَوله دختر عاصم) نزد رسول خدا رفت و گفت: ای رسول خدا، هلال بن امیه پیری از کار افتاده است، و خدمت گذاری ندارد، اجازه می دهی او را خدمت کنم؟ فرمود: عیبی ندارد، اما به تو نزدیک نشود. زن هلال گفت: به خدا سوگند که اورا به من رغبتی نیست، و از روزی که این پیشامد شده است تا امروز کار او گریه است و چشم او در خطر است.
یکی از بستگانم به من گفت: اکنون که رسول خدا صلی الله علیه و آله زن هلال را اجازه داد تا نزد شوهرش بماند و او را خدمت کند، کاش تو هم برای زنت اجازه می گرفتی. گفتم: به خدا سوگند در این موضوع از رسول خدا چیزی نمی خواهم، چه من مرد جوانی هستم و نمی دانم که هر گاه با وی صحبت کنم به من چه پاسخ خواهد داد. ده روز دیگر هم بدین وضع سپری شد، و مدتی که مردم به فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله با ما سخن نمی گفتند به پنجاه روز رسید. بامداد شب پنجاهم بود که روی بام یکی از اطاق های خانۀ خود نماز صبح را خواندم و در حالی که از جان خود به تنگ آمده بودم، و زمین فراخ پهناور به من تنگ آمده بود (چنان که خدای متعال در قرآن مجید یادآور شده است)، ناگهان آواز فریاد کننده ای از بالای کوه سَلع به گوشم رسید که با صدای بلند فریاد می کرد: ایکَعب بن مالک مژده باد تورا. پس به سجده افتادم و دانستم گشایشی پیش آمده است. رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از نماز صبح، قول توبه ما را نزد پروردگار اعلام کرده بود، و مردم برا ی بشارت دادن به ما به راه افتاده بودند.
کسانی برای مژده رساندن نزد هلال و مراره رفتند، و اسب سواری (زُبَیر بن عَوّام) هم برای بشارت دادن به من بتاخت می آمد. در این میان مردی از قبیلۀ أسلَم (حمزة بن عَمرو أسلمی) بر کوه سلع بالا رفت و فریاد کرد: و صدای او تندروتر از اسب بود و زودتر رسید، و بدین جهت هنگامی که خودش برای بشارت دادن نزد من آمد، دو جامۀ خود را از تن بیرون آوردم و به مژدگانی بر تن او پوشاندم، با آنکه به خدا سوگند در آن روز، جز همان دو جامه لباسی نداشتم و دو جامۀ دیگر عاریه گرفتم و پوشیدم. آنگاه نزد رسول خدا رهسپار شدم. در بین راه مردم دسته دسته، به من می رسیدند و به عنوان تهنیت می گفتند: مبارک باد تو را که خدا توبه ات را پذیرفت. وارد مسجد شدم و دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان مردم نشسته است.