
emamian
درسهایی از حضرت زینب(س) بعد از شهادت اباعبدالله الحسین علیه السلام
یکی از اصلیترین وجهههای شخصیتی حضرت زینب (س) صبر همراه با متانت و شجاعت آن حضرت است. ما در ماه محرم به مدت محدودی گوشهای از وقایع عاشورا را میشنویم یا میخوانیم و به همان اندازه بیتاب میشویم. اما آن بانوی گرامی همه رویدادها و فجایع را در طول یک روز با چشم خود مشاهده کرد و در آخر هم خیمهها را آتش زدند و زنها و بچهها را به اسارت بردند. با این وجود نهتنها صبور بود، بلکه حتی سخنرانی کوبنده و شجاعانهای کرد.
غیرت و رشادت بانوی بزرگ کربلا
غیرت حضرت زینب سلام الله علیها مثالزدنی است. صبر همراه با مدیریت خانواده و 84 زن و کودکی که اسیر شدهاند سخت است، اما آن حضرت به خوبی و به بهترین وجه آن را انجام دادند.
حضور اجتماعی حضرت زینب سلامالله علیها نمونه ای از الگو شدن آن حضرت برای زنان است. این حضور، حضور قدرتمندانه، همراه با حفظ حیا و حجاب، صبورانه و با رشادت است. به طوری که همه مردمی که مخاطب آن حضرت بودند میگفتند گویا حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام سخن میگوید. این غیرت و این شجاعت را از پدر گرامی خود داشت و مانند مادر خود از امام زمان خود دفاع کرد.
حتی وقتی دشمنان متعرض جان امام سجاد علیه السلام در آن بستر بیماری شدند، حضرت زینب سلامالله علیها خود را سپر امام زمان خود کرد و اجازه نداد به آن حضرت آسیبی برسانند. این اندازه شجاعت و صبر برای بانویی که عهدهدار آن جمعیت زنان و کودکان داغدیده است، الگوی خوبی است تا زنان در سختیها و مشکلات مقاوم بوده و صبر و غیرت زینبی داشته باشند. هرچند اینها تنها نمونهها و گوشههایی از زندگی آن بانوی گرامی است و اگر بخواهیم ابعاد شخصیتی ایشان را بررسی کنیم، باید مدتها درباره ایشان تحقیق و پژوهش شود.
اسارت عزتمندانه حضرت زینب سلامالله علیها
رزمندهای که به اسارت میرود، گاهی ذلیلانه از موضع خود برمیگردد. اما گاهی میبینیم اسیری عزتمندانه بر موضع خود پای بر جا مانده است. حضرت زینب سلامالله علیها هر چند که به اسارت رفت و همه عزیزان خود را از دست داد، اما چنان با عزت و غرور دینی از حق دفاع کرد که یزید هم ترسید.
عبارت «ما رأیت الا جمیلا» آنقدر کوبنده بود که کاخ یزید را لرزاند. این اسارتی نیست که اسیر را در موضع ضعف قرار بدهد. در حالی که سخنرانی کوبنده و آگاهکننده حضرت زینب سلامالله علیها، نشان داد که یزیدیان چه جنایت بزرگی مرتکب شدهاند و ضعف آنها را برای همه آشکار کرد.
منابع:
- اسرار آل محمد علیهم السلام
- نفس المهموم
- وسائل الشیعه
افشای ماهیت شمربن ذیالجوشن در آزمون کربلا/ چگونه مجروح جنگ صفین، قاتل امام حسین(ع) شد؟
یکی از چهرههای مشهور در صحنه کربلای سال 61 هجری که در شهادت حضرت امام حسین(ع) نقش مهمی داشت، شمربن ذیالجوشن است؛ کسی که سرسختانه در برابر امام حسین(ع) ایستاد و با تحریک مداوم ابنزیاد و عمر سعد، زمینههای شهادت آن حضرت و اسارت اهلبیت پیامبر صلی الله علیه و آله را فراهم کرد. هرچند در تاریخ از شمر بهعنوان یکی از مبارزان و مجروحان جنگ صفین در لشکر حضرت امیرالمؤمنین امام علی(ع) نام برده شده است و در برههای دیگر از زندگی او شاهد حضور میان سپاه امام حسن مجتبی(ع) هستیم، اما تغییر مسیرها و وقاحت و رذالتهایی که در زندگی از خود نشان داد تأیید میکند که شمر اساساً شخصیتی فرصتطلب داشت و نهتنها به اسلام اعتقادی نداشت، بلکه نماز خواندن و حفظ ظاهر را صرفاً برای کسب منافع دنیایی بهجا میآورد، چنانکه در همان دوران امامت امام علی(ع) از آن حضرت جدا شد و در منصب یکی از فرماندهان معاویه درآمد، سپس حضورش در سپاه امام حسن(ع) بهمنظور ایجاد تشتت در لشکر آن حضرت و ایجاد زمینه شهادت ایشان و سپس شهادت امام حسین(ع) بود، بنابراین جای تعجبی ندارد که شخصیت فرصتطلب و رذلی چون او قاتل حضرت اباعبدالله الحسین(ع) باشد.
خبرگزاری تسنیم در گفتگو با دکتر ملیحهسادات موسوی، استاد حوزه و کارشناس مسائل اسلامی به بررسی زندگی و شخصیت شمربن ذیالجوشن پرداخته است. آنطور که این پژوهشگر مسائل تاریخ اسلام توضیح میدهد، زندگی همه ما انسانها سرشار از رویدادهایی است که بهمنزله آزمون اعتقادی و ایمانی ما محسوب میشود، زندگی شمر هم از این قاعده مستثنا نبود. او هرچند که در جنگ صفین حضور داشت، اما بعد از آن هم مورد امتحان الهی قرار گرفت تا ایمانش مورد سنجش قرار بگیرد و ذات حقیقی او نمایان شود بهطوری که بعد از جنگ صفین شاهد شکلگیری گروهی بهنام خوارج هستیم. در کتاب صلح امام حسن علیه السلام نوشته شیخ یاسین مشاهده میکنیم که از شمربن ذیالجوشن بهعنوان یکی از رؤسا و بزرگان خوارج نام برده شده است.
شمر که افکار و عقیدهای مانند خوارج داشت، در همان دوران امامت امام علی علیه السلام، از آن حضرت جدا و تبدیل به یکی از یاران معاویه شد. روز نهم محرم سال 61 هجری بود که شمر با چهار هزار سرباز تازهنفس وارد سرزمین کربلا شد؛ جایی که امام حسین علیه السلام و خانواده و یاران آن حضرت در آنجا حضور داشتند. شمر نامه تهدیدآمیزی از طرف ابنزیاد برای عمر سعد آورده بود تا هر طور شده او را به کشتن امام حسین علیه السلام تحریک کند. شمر حتی از طرف ابنزیاد حکم داشت که اگر عمر سعد به جنگ با امام حسین علیه السلام نرفت، خودش فرماندهی لشکر را بهعهده بگیرد و به این جنایت بزرگ اقدام کند. اما عمر سعد که وسوسه حکومت بر ری را داشت، دستور ابنزیاد را اطاعت کرد و به این ترتیب، شمر سردار لشکر و فرمانده جناح چپ شد و به جنگ با امام حسین علیه السلام رفت.
آشنایی با نسب و پدر شمر
یکی از مشهورترین چهرهها در لشکر یزید که به مبارزه با امام حسین علیه السلام پرداخت و درنهایت آن حضرت را به شهادت رساند، شمربن ذیالجوشن است. درباره نسب او چه اطلاعاتی وجود دارد و چرا در نامش عنوان ذیالجوشن آمده است؟
درباره نام و نسب شمر چند روایت وجود دارد که معروفترین آنها نام او را شرحبیلبن اوس یا شرحبیلبن اعور، عثمانبن نافع و اوسبن اعور ثبت کردهاند. لقب او شمربن ذیالجوشن بوده و در تاریخ عموماً با همین نام از او یاد شده است.
در عین حال معروف است که پدر او سینه متورم و زرهمانندی داشت که به همین دلیل به ذیالجوشن معروف بود، بر همین اساس شمر را شمربن ذیالجوشن مینامند.
پدر شمر یکی از مردم شام بود که در مکه زندگی میکرد و محضر حضرت پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله را درک کرده بود و حتی نامش را بهعنوان یکی از اصحاب آن حضرت ثبت کردهاند، بهطوری که حتی در کتاب البدایة و النهایة نوشته شده است که ذیالجوشن، یعنی پدر شمر، یکی از صحابی بزرگوار و جلیلالقدر رسول خدا صلوات الله علیه محسوب میشد.
وقتی تاریخ را مرور میکنیم عمدتاً نام شمر را در جریان عاشورا پیدا میکنیم، آیا او در دوران خلفای سهگانه حضور و نقشی داشته است؟
احتمالاً شمر در دوران رسالت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله به دنیا آمده است، بنابراین در دوران خلافت خلیفه اول حضور قابلتوجهی نداشت، حتی در دوران خلفای دوم و سوم هم نامی از در تاریخ نیامده و نقش قابل اعتنایی نداشته است.
اما در دوران خلافت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مشاهده میکنیم که شمر یکی از یاران آن حضرت بود و حتی در برخی از جنگها مانند جنگ صفین حضور داشته و در رکاب آن حضرت جنگیده است.
همین طور است. سال 35 هجری بود که امام علی علیه السلام به خلافت رسیدند و کوفه را بهعنوان مرکز حکومت خود انتخاب کردند. وقتی آن امام بزرگوار به کوفه وارد شدند، عدهای از بزرگان کوفه به خدمت ایشان میآمدند. یکی از این افراد شمر بود که آن زمام از سران و چهرههای مشهور کوفه محسوب میشد. او از آن زمان در رکاب حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام بود و حتی در جنگها حضور داشت.
حضور شمر در جنگ صفین
حضور شمر در جنگ صفین در لشکر امام علی علیه السلام و مبارزه او با لشکر معاویه یکی از اتفاقات مهم در زندگی او به حساب میآمد. او رشادتها و شجاعتهایی در این جنگ از خودش نشان داد و در مبارزهای که با ادهمبن محرز باهلی داشت، بهسختی مجروح شد. پیشانی شمر در صفین با شمشیر ادهم شکافته شد و شمر بهازای آن نیزهای به ادهم زد و او را از اسب بهروی زمین انداخت، با وجود این، عدهای به ادهم کمک کردند و او توانست در این مبارزه سالم بماند.
همین ماجرای مجروح شدن شمر توسط ادهم بهقدری جالب بود که ادهم بعد از صفین برای مردم تعریف میکرد که چطور بر سر شمر ضربه زد و فرق او را شکافت، چون به هر حال شمر در رشادت و جنگاوری مشهور بود و کسی که توانسته بود سر او را بشکافد، خود را قابل تعریف میدانست.
شروع انحراف و پیوستن به گروه خوارج
شمر با این حال که در رکاب حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام با معاویه جنگیده بود، بعدها در زندگی خود دچار انحراف شدیدی میشود بهطوری که به یکی از افراد تأثیرگذار و شقی تاریخ مبدل شده است که مرتکب قتل امام حسین علیه السلام میشود، آغاز این انحراف از کجا بود و چه اتفاقی در زندگی او روی داده که این اندازه به قهقرا فرو رفت؟
زندگی همه ما انسانها سرشار از رویدادهایی است که بهمنزله آزمون اعتقادی و ایمانی ما محسوب میشود. زندگی شمر هم از این قاعده مستثنا نبود. او هرچند که در جنگ صفین حضور داشت، اما بعد از آن هم مورد امتحان الهی قرار گرفت تا ایمانش مورد سنجش قرار بگیرد و ذات حقیقی او نمایان شود.
بعد از جنگ صفین شاهد شکلگیری گروهی بهنام خوارج هستیم؛ افرادی که در ظاهر خود را مسلمان میدانستند اما درواقع انحراف شدیدی از اسلام داشتند. این افراد در دوران حکومت امام علی علیه السلام با شعار «لا حکم الا لله» شروع به فعالیت کردند.
اما وقتی نام سران و بزرگان خوارج را مطالعه میکنیم، نامی از شمر وجود ندارد.
در برخی از منابع نام شمر جزو سران خوارج نیامده است اما در کتاب صلح امام حسن علیه السلام نوشته شیخ یاسین مشاهده میکنیم که از شمربن ذیالجوشن بهعنوان یکی از رؤسا و بزرگان خوارج نام برده شده است،
حتی در کتاب هدایة الکبری روایتی از امام حسن علیه السلام نوشته شده با این مضمون که آن حضرت در زمان شهادت خود به برادرشان، امام حسین علیه السلام، فرمودند: «پدرم امام علی علیه السلام بعد از جنگ صفین در خطبهای خبر شهادت من و تو را به مردم داد.» در این زمان اشعثبن قیس، یعنی پدر جعده و پدرزن امام حسن علیه السلام که در آنجا حضور داشت، بلند شد و با گستاخی گفت: «اخباری را میگویی که پیغمبر اکرم صلوات الله علیه هم آن را ادعا نکرده است، این علوم را از کجا به دست آوردهای؟»
امام حسن علیه السلام در جواب او فرمودند: «پسر تو، محمدبن اشعث هم از قاتلان حسین علیه السلام است. به خدا سوگند که شمربن ذیالجوشن و شبثبن ربعی و زبیدی و عمروبن حریث هم از آنها هستند.»
انحراف عقیدتی شمر در دوران معاویه روی داد؟
بله. شمر که افکار و عقیدهای مانند خوارج داشت، در همان دوران امامت امام علی علیه السلام، از آن حضرت جدا و تبدیل به یکی از یاران معاویه شد.
آیا این مطلب هم در تاریخ ثبت شده است؟
شاهد این قضیه، ماجرای نامهای است که میان امام علی علیه السلام و معاویه ملعون نوشته شد. ابتدا معاویه نامهای برای حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نوشت و آن حضرت جواب او را داده آن را توسط شخصی بهنام طرماحبن عدی طایی به شام فرستادند تا به دست معاویه برساند.
وقتی طرماح به شام رسید، از مردم سؤال کرد که فرماندههای معاویه را کجا باید پیدا کند، گفتند: "کدام فرمانده را میخواهی؟"، طرماح نام شمر را میان فرماندههای معاویه آورد و گفت: "عمروعاص و شمربن ذیالجوشن و ابوالاعور اسلمی و هدیبن محمدبن اشعث کندی را جستوجو میکنم."
مشاهده میشود که در این خبر، شمر بهعنوان یکی از نزدیکان و صاحبمنصبان معاویه قرار گرفته است و این قضیه نشان میدهد که او اساساً روحیه فرصتطلبی داشته و بویی از ایمان و اسلام نبرده است، چون بهطور آشکار و جدی به یکی از دشمنان اهلبیت رسول خدا صلی الله علیه و آله تبدیل شده است.
نمونه دیگر تاریخی مربوط به ماجرای توطئه علیه حجربن عدی است که یکی از یاران امام علی علیه السلام بود. در این توطئه شمر نقش مهمی داشت و علیه حجربن عدی شهادت دروغ داد تا زمینه قتل این صحابی بزرگ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را ایجاد کند.
نفوذی معاویه در لشکر امام حسن علیه السلام
وقتی به دوران امام حسن علیه السلام میرسیم، یک بار دیگر شاهد تغییر رویه در زندگی شمر هستیم. او این بار از معاویه جدا میشود و به لشکر امام حسن علیه السلام میپیوندد، دلیل این تغییر مشی شمر چه بود؟ آیا واقعاً متوجه انحراف خودش شده بود و یا یکی از نیروهای نفوذی و ستونپنجمی معاویه بین یاران امام حسن علیه السلام بود؟
درست است. بعد از شهادت امام علی علیه السلام باز هم مشاهده میکنیم که شمر تغییر رویه داده و از معاویه جدا شده و کنار امام حسن علیه السلام قرار گرفته است.
بیشترین احتمال در این باره آن است که شمر بهدلیل روحیه فرصتطلبی که داشت، نفع خودش را در این دید که با امام حسن علیه السلام بیعت کند. اما در هر حال بهاحتمال قوی او یکی از نیروهای نفوذی معاویه در لشکر امام حسن علیه السلام بود تا در سپاه آن حضرت توطئه کند و لشکر ایشان را از هم بپاشد، علناً هم شاهد کارشکنیهای مداوم شمر در لشکر امام حسن علیه السلام هستیم.
زمینههای قیام عاشورا و شهادت امام حسین علیه السلام را در همین ماجرای توطئه در لشکر امام حسن علیه السلام میتوان پیدا کرد، چون بسیاری از کسانی که مقابل امام حسین علیه السلام قد علم کرده آن حضرت را به شهادت رساندند، قبلاً در لشکر امام حسن علیه السلام توطئه کرده بودند. یکی از این افراد شمر بود که زمینههای شهادت امام حسین علیه السلام را از همان دوران فراهم میکرد.
مأمور ابنزیاد در کوفه
شمر در جریان شهادت حضرت مسلمبن عقیل هم نقش جدی و مهمی داشت.
بله. وقتی جناب مسلمبن عقیل از طرف امام حسین علیه السلام مأمور شد تا از مردم کوفه برای آن حضرت بیعت بگیرد، شمر از طرف عبیداللهبن زیاد که آن زمان حاکم کوفه بود، مأمور شد که مردم را از اطراف جناب مسلم دور کند و آنها را علیه آن حضرت تحریک کند،
حتی شمر میان مردم میرفت و جناب مسلم را فتنهگر معرفی میکرد و مردم کوفه را از لشکر شام میترساند، به این ترتیب او زمینه شهادت جناب مسلمبن عقیل را فراهم کرد.
بزرگترین رذالت و وقاحت شمر
ننگینترین و مهمترین اقدام در زندگی شمر، ارتکاب او به شهادت امام حسین علیه السلام است.
درست است. روز نهم محرم سال 61 هجری بود که شمر با چهار هزار سرباز تازهنفس وارد سرزمین کربلا شد؛ جایی که امام حسین علیه السلام و خانواده و یاران آن حضرت در آنجا حضور داشتند. شمر نامه تهدیدآمیزی از طرف ابنزیاد برای عمر سعد آورده بود تا هرطور شده او را به کشتن امام حسین علیه السلام تحریک کند.
شمر حتی از طرف ابنزیاد حکم داشت که اگر عمر سعد به جنگ با امام حسین علیه السلام نرفت، خودش فرماندهی لشکر را بهعهده بگیرد و به این جنایت بزرگ اقدام کند. اما عمر سعد که وسوسه حکومت بر ری را داشت، دستور ابنزیاد را اطاعت کرد و به این ترتیب، شمر سردار لشکر و فرمانده جناح چپ شد و به جنگ با امام حسین علیه السلام رفت.
در روز عاشورا قبل از شهادت امام حسین علیه السلام، شمر چه جنایتهایی انجام داد؟
یکی از اقدامات شمر در روز عاشورا شهادت نافعبن هلال است. نافع که یکی از یاران امام حسین علیه السلام در کربلا بود، در میدان بهقدری مبارزه کرد که هر دو دستش از بازو قطع شد. او درنهایت بهدست شمر به شهادت رسید.
همچنین زمانی که عبداللهبن عمیر به شهادت رسید، همسر او کنار پیکرش نشسته بود. شمر به غلامش که رستم نام داشت، دستور داد با نیزه همسر عبدالله را به شهادت برساند.
شمر بهاندازهای خبیث و رذل بود که در عصر عاشورا و قبل از شهادت امام حسین علیه السلام میخواست به خیمه آن حضرت حمله کند اما امام مانع او شدند و شمر از این اقدام برگشت.
جنایت شمر در شهادت امام حسین علیه السلام و غارت خیمهها
وقتی نوبت به مبارزه امام حسین علیه السلام شد، شمر به تیراندازان خود دستور داد که همگی بهیکباره بهسوی آن حضرت تیراندازی کنند. بعد از آنکه تیرهایی بر پیکر امام مظلوم و بحق ما نشست، به همه دستور داد با نیزهها بهسوی آن حضرت حملهور شوند.
طبق نقلهای تاریخی ضربه نهایی را سنانبن انس و زرعةبن شریک بر امام حسین علیه السلام وارد کردند. در بعضی از روایتها هم نوشته شده است که شمر بهروی سینه مبارک نشست و سر ایشان را از قفا جدا کرد.
وقاحت و بیشرمی شمر بهحدی بود که بعد از آتش زدن خیمهها، قصد داشت امام زینالعابدین علیه السلام را هم به شهادت برساند اما عدهای از جمله حضرت زینب سلام الله علیها مانع او شدند.
سرانجام شمر بعد از عمل وحشیانه در کربلا
بعد از این جنایت هولناکی که شمر مرتکب شد، چگونه زندگی کرد و چه سرانجامی داشت؟
بعد از اینکه اسرای کربلا و اهلبیت امام حسین علیه السلام به مدینه برگشتند، شمر هم به کوفه برگشت. در بعضی منابع نوشته شده است شمر بعد از ارتکاب این عمل شوم مورد سؤال مردم قرار میگرفت و در توجیه عمل وحشیانهاش میگفت که از امیران خود اطاعت کرده است!
بدن شمر غذای سگها شد
گفته شده است که شمر درنهایت توسط مختار ثقفی به درک واصل شد، درست است؟
بله. مختار در سال 66 هجری جنگی با شمر و تعداد دیگری از امیران بنیامیه داشت. در این جنگ شمر و همراهانش شکست خوردند و شمر از کوفه فرار کرد.
در اینجا بود که مختار غلام خود را که زربی نام داشت با تعدادی دیگر بهسوی شمر فرستاد. اما شمر، غلام مختار را کشت و به روستایی فرار کرد. او از همانجا نامهای برای مصعببن زبیر نوشت چون میدانست که مصعب قصد جنگ با مختار را دارد.
در این میان نیروهای مختار، شمر را پیدا کردند و او را به درک واصل کردند. درنهایت سر شمر برای مختار فرستاده شد و بدنش هم پیش سگها انداخته شد و غذای سگها و درندگان وحشی شد. مختار هم سر شمر ملعون را برای محمدبن حنیفه فرستاد تا شاهد انتقام گرفتن او از شمر باشند.
اندیشمندان و نویسندگان مسیحی اذعان کردند: امام حسین(ع) شخصیتی بینظیر در تاریخ تمام ادیان و ملتهاست
همزمان با فرا رسیدن ماه محرم و ایام سوگواری و عزاداری سالار شهیدان، مراسم گرامیداشت نهضت حسینی، به صورت ویژه و متفاوت، در یکی از کلیسای ارتدکس سریانی در منطقه جبل لبنان، برگزار شد.
این مراسم با استقبال بینظیر پیروان مذاهب مختلف روبرو شد، که این خود بر رسالت انسانی و جهانی نهضت امام حسین(ع) دلالت دارد.
آزادیخواهان و پیروان ادیان و مذاهب مختلف فارغ از تعلقات و وابستگیهای خود به دین، مذهب یا جریان خاصی، در مراسم گرامیداشت حماسه حسینی شرکت کرده و در فضایی دوستانه و برادرانه به گفتگو و بیان نقطه نظرات خود درباره شخصیت و نهضت سالار شهیدان، همبستگی انسانی، و وحدت ادیان و مذاهب پرداختند.
کلیسای ارتدوکس سریانی در منطقه جبل لبنان و طرابلس با همکاری رایزنی فرهنگی ایران در لبنان، به مناسبت فرارسیدن ماه محرم و ایام سوگواری سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع)، نشست هماندیشی با حضور علما، اندیشمندان و نویسندگان لبنانی، با عنوان "جلوههای عاشورایی از عالم وحیانی مسیحیت"، در تالار "مار یعقوب السروجي" برگزار کرد.
این نشست با حضور عباس خامهیار، رایزن فرهنگی ایران در بیروت، حجت الاسلام و المسلمین، دکتر محمد حسین مهدوی مهر، رئیس دانشگاه المصطفی در لبنان و سوریه، حجت الاسلام مهدویان، استاد علوم اسلامی در حوزه علمیه، سید علی عیسی طباطبایی، و جمعی از علما، نویسندگان و اندیشمندان برجسته مسیحی برگزار شد.
«جرج صلیبا»؛ اسقف اعظم کلیسای ارتدکس سریانی در منطقه جبل لبنان و طرابلس، کاردینال «عصام یوحنا درویش»؛ اسقف اعظم روم کاتولیک شهرهای فرزل، زحله و منطقه بقاع لبنان، «انتوان بارا»؛ نویسنده و اندیشمند مسیحی اهل سوریه، «الیاس زغیب»؛ رئیس انجمن نویسندگان لبنان، «جان قسیس»؛ نویسنده و شاعر لبنانی، «میشل جحا»؛ نویسنده و ادیب لبنانی، «میشل کعدی»؛ نویسنده و فیسلوف مسیحی لبنانی، ود. «عباس خامهیار»، رایزن فرهنگی ایران در بیروت، در این نشست سخنرانی کردند.
امام حسین(ع) شخصیتی بینظیر در تاریخ تمام ادیان و ملتهاست
در ابتدا، میزبان این نشست، «جرج صلیبا» اسقف اعظم کلیسای ارتدکس سریانی در منطقه جبل لبنان و طرابلس، ضمن عرض خیر مقدم و خوش آمد گویی به میهمانان، گفت: ما اکنون در ایام سوگواری مردی به سر میبریم که ناجوانمرادنه توسط حاسدان و منافقان به شهادت رسید و به آسمان رفت.
صلیبا افزود: امام حسین قربانی کینه توزی بنی امیه و آل سفیان علیه خاندان اهل بیت نبوت شد و به شهادت رسید.
صلیبا در ادامه فضايل اخلاقی و ويژگی های شخصيتی سالار شهیدان را برشمرد و گفت: شخصیت امام حسین چند ویژگی و فضیلت اخلاقی خاصی دارد که از یک سو ایشان را از سایر اشخاص متمایز می کند، و از سوی دیگر این امام را در ردیف بزرگمردان قرار میدهد.
صلیبا توضیح داد: اولین ویژگی و فضیلت اخلاقی امام حسین، عفت ایشان است. وی زندگی ایمانی را بر جاه و مقام و همه مادیات ترجیح داد. دومین ویژگی بخشندگی ایشان است. بخشندگی امام حسین یادآور این سخن حضرت مسیح است که میگوید: هیچ عشقی بالاتر از این وجود ندارد که انسان جان خود را برای دوستان و نزدیکانش فدا کند. امام حسین در راه دفاع از ارزش ها و اعتقادات خود مرگ و شهادت را بر پست و مقام ترجیح داد، بنابراین این شهادت و این بخشندگی او را شخصیتی بینظیر نه تنها در تاریخ اسلام بلکه در تاریخ تمام ادیان و ملتها تبدیل کرد. سومین ويژگی و فضیلت امام، اخلاص ایشان است. امام حسین با اخلاص در نیت، و اخلاص در عمل به دفاع از دین اسلام پرداخت. وی مانند پدرش، امام علی(ع) که خود در راه دفاع از اسلام به شهادت رسید، با اخلاص بود.
اسقف اعظم کلیسای ارتدکس سریانی در منطقه جبل لبنان و طرابلس خاطرنشان کرد: امام حسین با ویژگیهای یاد شده با استکبار و حسادتورزی مبارزه کرد. وی با اخلاق پسندیده و صفات حمیده خود به مقابله با فرومایگیها و پستیها برخاست.
وی در ادامه با بیان اینکه برخلاف دشمنان، نام امام حسین(ع) در تاریخ جاودانه ماند، گفت: امام حسین هم اکنون در بهشت برین در کنار پیامبر، صالحان، مخلصان و مجاهدان در راه آرمانها و ارزشها به سر میبرد، و دشمنانش در گدازههای آتشی که خود شعلهور کردند در حال سوختن هستند.
صلیبا در پایان سخنان خود تاکید کرد که ما اکنون و در این مناسبت خالصانه دست به دعا میبریم که پروردگار افرادی را به سمت ما بفرستد که رسالت کسانی که در گذشته راه خدا خالصانه فداکاری کردند را ادامه دهند.
قیام کربلا نقطه عطفی بود که مرز بین حق و باطل را مشخص کرد
سپس، د. عباس خامه یار، رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در بیروت، به بیان اهمیت نهضت عاشورا پرداخت و گفت: قیام امام حسین قیام برای بشریت بود، و شعله این قیام هیچگاه خاموش نخواهد شد نه به دلیل ریختن خونهای بیگناه بلکه به این دلیل که این قیام نقطه عطفی بود که مرز بین حق و باطل را مشخص کرد.
خامه یار در ادامه با بیان اینکه نهضت امام حسین (ع) نهضتی بینظیر و قلبها را منقلب کرد، گفت: در روزگار مرگ انسانیت، قیام امام حسین به الگویی برای آزادی خواهان و مستضعفان جهان تبدیل شده است.
رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در ادامه تاکید کرد که پیروان تمام ادیان آسمانی سالروز واقعه عاشورا را گرامی میدارند چرا که ظلم در نگاه تمام جهانیان منفور است، و هیچ تفاوتی بین بی عدالتی علیه مسلمان و ستم و بی عدالتی علیه یک مسیحی وجود ندارد.
خامه یار در ادامه با اشاره به داستان "وهب بن وهب" از شهدای واقعه کربلا و یاران امام حسین(ع) به نویسندگان و اندیشمندان مسیحی شیفته ی شخصیت امام حسین و قیام ایشان پرداخت و گفت: بسیاری از روشنفکران در دوران معاصر به این حقیقت پی بردند که حسین میتواند معلم و الگویی برای اصلاح بشریت باشد. آنها تحت تاثیر شخصیت امام حسین و حرکت انقلابی ایشان قرار گفتند همانگونه که وهب مسیحی تحت تاثیر گفتمان امام حسین قرار گرفت. خامه یار ادامه داد: امروزه نیز گفتمان حسینی وجدانهای بیدار و آزاد شعرا و نویسندگان مسیحی را تحت تاثیر قرار داده بگونه ای که جلوه های تجلی نهضت عاشورا در نوشته و سروده های این ادبا به خوبی نمایان است.
قیام عاشورا دمیدن روحی تازه در کالبد بشریت بود
کاردینال «عصام یوحنا درویش»؛ اسقف اعظم روم کاتولیک شهرهای فرزل، زحله و منطقه بقاع لبنان، سخنران بعدی نشست بود.
کاردینال درویش گفت: باوجود تراژدیک بودن رخدادهای روز عاشورا، اما قیام عاشورا در حقیقت یک پیروزی بزرگ و روشن علیه درد و رنج و خیانت بود.
وی افزود: واقعه عاشورا شباهت های زیادی با داستان مسیحیت دارد، زیرا که حضرت مسیح پس از قیام علیه خیانت انسان و غلبه بر آن به صلیب کشیده شد، بنابراین داستان حضرت مسیح نیز داستان پیروزی علیه درد و مرگ است.
اسقف اعظم روم کاتولیک شهرهای فرزل، زحله و منطقه بقاع لبنان در بخشی از سخنان خود تاکید کرد که به عنوان یک مسیحی، قیام عاشورا را دمیدن روحی تازه در کالبد بشریت و وفاداری مطلق به خداوند تعبیر میکند.
وی در پایان سخنان خود گفت: امام حسین قیام کرد و با استکبار مبارزه کرد و ندای حق طلبی، و حقيقت جويی را به گوش جهانيان رساند و سپس به شهادت رسید.. شهادت امام حسین به فرایند شهادت جلوه هایی از قداست پوشاند کما اینکه در جهان هستی روح تازه ای دمید.
سپس، د. «میشل جحا»؛ نویسنده و ادیب لبنانی، ضمن عرض سلام و خوش آمد گویی به تک تک حاضران در مراسم، شعری با عنوان "بهار شهادت" در رثای امام حسین(ع) خواند.
حسین به بشریت آموخت زندگی محکم و استوار بر پایه های دلیری، جوانمردی وآزادی بنا میشود
در ادامه، د. میشل کعدی، نویسنده، پژوهشگر، اندیشمند و ادیب مسیحی به بیان ویژگی های شخصیتی امام حسین، و اهمیت نهضت اصلاح طلبانه و آزادي خواهانه ایشان پرداخت.
میشل کعدی با بیان اینکه قيام سالار شهیدان روح شجاعت را در آزدی خواهان دميد، گفت: نهضت حسینی آثار و پيامدهاي مهمی برای انسانهای آزادی خواه در طول تاريخ به ارمغان آورد.
اندیشمند مسیحی در ادامه تاکید کرد که حسین به همه انسانها و نسلها در طول تاریخ آموخت زندگی محکم و استوار بر پایه های دلیری، جوانردی و آزادی بنا میشود نه بر پایه ابتذال و بیبند وباری!
کعدی در قسمتی از سخنان خود با بیان اینکه امام حسین درس فداكاری و ايثار را به بشريت آموخت، اظهار داشت: امام حسین به ندای جامعه آن زمان پاسخ مثبت داد، و علیه ظالم ایستادگی کرد و به یاری حق شتافت، و این موضوعی است که حسین را به دلهای مسیحیان نزدیک کرده است.
وی در پایان سخنان خود به مقام و منزلت والای امام حسین پرداخت و تاکید کرد که جایگاه شهید کربلا بالاتر از جایگاه و مقام تمامی والامقامان است.
امام حسین(ع) ادامه دهنده نهضت پیامبران بود
سپس، «آنتوان بارا» نویسنده و پژوهشگر مسیحی از کشور سوریه در سخنانی امام حسین(ع) را ادامه دهنده نهضت پیامبران الهی توصیف کرد و گفت: برخی از یاوه گویان و منحرفان نهضت نوه پیامبر(ص) را نهضتی خودجوش می دانند و از عنایت های الهی که شامل این نهضت شده و آنرا به نهضتی جاویدان مبدل کرده است، چشم پوشی میکنند. آنها همچنین پیام امام حسین (ع) که اعلام کرد به دستور جد خود در جهت اصلاح دین قیام کرده است را نادیده میگیرند.
نویسنده و پژوهشگر مسیحی اهل سوریه در بخشی از سخنان خود تاکید کرد که یزید در نظر داشت نسل پیامبر را نابود کند اما حق و حقیقت برای مؤمنان راستین آشکار شد و برخلاف خواست و اهداف یزید، نام و قیام حسین ماندگار ماند.
وی در ادامه به حضور میلیونها عاشق و دلشیفته امام حسین(ع) در مراسم اربعین اشاره کرد و آنرا حرکتی عظیم و شگفت انگیز توصیف کرد و گفت: مشارکت میلیونی در زیارت اربعین دلیل بزرگی است بر شکست نقشه یزید که تلاش میکرد امام حسین را به فردی گمنام تبدیل کند.
آنتوان بارا در پایان شعری در وصف ضریح و حرم امام حسین(ع) خواند.
امام حسین بزرگتر از یک قهرمان تراژدیک بود
«جان قسیس» رئیس سابق انجمن بازیگران لبنان، سخنران بعدی نشست بود.
قسیس با بیان اینکه نام امام حسین(ع) برای وی یادآور شخصیت و زندگی حضرت مسیح است، اظهار کرد: بدون هیچ اغراق و جانبداری میتوان گفت که زندگی و شخصیت امام حسین و حضرت مسیح مشترکات زیادی دارد. داستان زندگی هر دو شخصیت تراژدیک است و بنمایه یا عناصر وحده دهنده آن دفاع از حق، پایداری وفداکاری بود.
قسیس در ادامه به تشریح مشترکات شخصیتی و سیره امام حسین وحضرت مسیح پرداخت و گفت: در دو سیره امام حسین و حضرت مسیح جلوههایی از تواضع، ایثار و تلاش در جهت محقق کردن صلح و دعوت به وحدانیت وجود دارد.
رئیس سابق انجمن بازیگران لبنان گفت: سینما و تئاتر به من آموخت چگونه یک انسان به قهرمان تراژدیک تبدیل می شود آنگاه که با عزم و اراده تمام به مقابله با قضا و قدر خود برخیزد بی آنکه از سرنوشت محتوم خود بهراسد.
وی افزود: قهرمان تراژدیک با هدف ثبت جلوه هایی از عزت و جاودانگی بر پیشانی سرنوشت گامهای خود را آغاز میکند و در نهایت به پایان غم انگیزی میرسد و داستان تمام میشود.. اما داستان امام حسین با وجود اینکه پایان غم انگیزی دارد اما رسالتی ماندگار دارد که صاحب این رسالت را به شخصیتی بزرگتر از یک قهرمان تراژدی تبدیل کررده است.. بنابراین آنچه که حسین بر پیشانی تاریخ برجای گذاشت بزرگتر و مهمتر از یک رخداد بود.
جان قسیس در پایان تاکید کرد: امام حسین به ما آموخت که شهادت در راه حق هوس یا بی تدبیری نیست، بلکه اعتقادی است مقدس و ثابت که از دو مبدأ عقل و قلب نشأت میگیرد.
اگر قیام وشهادت امام حسین نبود، هیچگاه مظلوم بر ظالم پیروز نمیشد
در پایان نشست، «الیاس زغیب»؛ رئیس انجمن نویسندگان لبنان، دلنوشتهای زیبا برای امام حسین(ع) خواند که در آن ضمن عرض ارادت به سالار شهیدان؛ مسلمان و مسیحیان را به وحدت و انسجام و همکاری دو جانبه در جهت محقق شدن اهداف و منافع مشترک و شکل دهی فرایند نهضت تمدنی جدید، دعوت کرد.
زغیب در بخشی از سخنان خود گفت: اگر مسیح نمیمرد زندگی بر مرگ پیروز نمیشد و نور قیامت از رحم تاریکی متولد نیمشد، و اگر امام حسین قیام نمیکرد و به شهادت نمیرسد، مظلومان بر ظالمان پیروز نمیشدند، بنابراین شهادت امام حسین راه پیروزی مظلوم بر ظالم را هموار کرد.
رئیس انجمن نویسندگان لبنان در پایان شعری با لهجه لبنانی در رثای امام حسین(ع) خواند.
روایت عالم اهل سنت از امام حسین(ع)؛ حسین(ع) را در روز عاشورا این گونه بخوانیم
شیخ عبدالقادر یوسف ترننی استاد دانشگاه بیروت و پژوهشگر اهل سنت لبنان در مقالهای با عنوان «حسین را چگونه بخوانیم» به بررسی قرائتهای مختلفی که از امام حسین(ع) و قیام او در روز عاشورا میشود، میپردازد.
در ادامه بخشهایی از این مقاله تقدیم حضورتان میگردد.
عاشورا مکتب اشک نیست بلکه مکتب اعتقاد و جهاد است. در روزهایی که متعلق به حسین (ع) است نباید غیر از حسین(ع) را بخوانیم. نباید شعاری غیر از شعار حسین(ع) سردهیم. نباید صوتی غیر از صوت حسین(ع) بشنویم و به ندائی غیر از ندای حسین(ع) گوش فرادهیم .....
شایداین سوال پیش آید که اگر شما چنین ادعایی دارید پس با کتاب خدا و سنت رسول(ص) چه می کنید؟ این سوالی بسیار مهم و قابل توجه است.
این جد حسین(ع) است که بر ما واجب گردانیده حسین(ع) را مانند وحی که از سوی خداوند آسمانها نازل شده، بخوانیم . همان زمان که فرمود: «حسین منی و انا من حسین» حسین از من و من از حسینم. کلامی که بسیاری از اوقات آن را به زبان میآوریم بدون آنکه به آن توجه داشته باشیم.
چه بسا که این بعضیت و جزئیتی که در «من حسین» نهفته است، مهمترین دلیل بر آن است که او از رسول خدا جدا نیست و درهیچ شرایطی نیز از او جدا نمیشود. تا جایی که او ملازم با نبوت است. تلازمی که نمیتوان آن را نادیده گرفت. زیرا نادیده گرفتن او به معنای نادیده گرفتن خداوند و وحی منزل بر نبی(ص) بلکه جشم پوشی از امر خداوند متعال و کتاب و آیات اوست.
همانگونه که خداوند سبحان و تعالی فرمود: أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ. آیا به برخی از احکام ایمان آورده و به بعضی کافر میشوید؟ پس جزای چنین مردم بدکردار چیست به جز ذلّت و خواری در زندگانی این جهان و بازگشتن به سختترین عذاب در روز قیامت؟ و خدا غافل از کردار شما نیست.(سوره بقره آیه 85 ).
شنیدن سخن حسین(ع)، شنیدن سخن خداوند است
ما معتقدیم زمانی که امت اسلامی امر حسین(ع) را زنده نگه دارند، امر جد او را زنده نگه داشته است و زمانی که عقیده حسین(ع) را زنده نگه دارد، عقیده جدش را زنده نگه داشته است و زمانی که حسین(ع) را بخواند، وحی، رسول و رسالتی را که در زمین مجسم شده و مانندش دیده نشده را خوانده و زمانی که به سخن حسین(ع) گوش فرا دهد، سخن جدش را شنیده، تا کاملترین سخنی که گوش بتواند بشنود را بشنوند. چنانکه از ائمه (ع) نقل شده است کسی که به سخنوری گوش دهد، بنده او شده است اگر آن سخنور از سوی خداوند باشد، بنده خدا شده است و اگر از سوی ابلیس باشد، بنده شیطان شده است.
سردادن شعار حسین(ع) به معنای سردادن شعار عشق و دوستی با رسول خدا (ص) است. حسین (ع) از آنِ مذهبی مشخص و یا فردی عادی از میان مردم نیست. بلکه رسول خدا در رابطه با او فرمود: «الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة» (حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشتند) و در روایتی دیگر آمده است: هر که این دو را دوست بدارد پیامبر(ص) را دوست داشته و هر که پیامبر(ص) را دوست بدارد، خدا را دوست داشته و هرکه خدا را دوست بدارد، وارد بهشت میشود و هر که این دو را عصبانی کند پیامبر(ص) را عصبانی کرده و هر که پیامبر(ص) را عصبانی کند، خداوند را به خشم آورده و هرکه خداوند را به خشم آورد، وارد جهنم شده و دچار عذاب میشود.
آیا معنی دوست داشتن در این مقام جز پایبندی به شیوه و ثابت بودن در راه او و قرائت او بر اساس کتاب خداوند است؟
چگونه حسین را بخوانیم؟
خواندن حسین(ع) به معنای پایبند بودن به کتاب خدا و سنت رسول اکرم(ص) است که امامان بعد از او آن را به تصویر کشیدهاند و همه مومنان صادق به بهترین شیوه از آن پیروی کردند.
نباید حسین را براساس هواهای نفسانی و یا تمایلات خود و یا سیاستهای متغیری بخوانیم که یک روز ما را ودار میکند در رابطه با او غلو کرده و گاه او را در اندیشه، میراث، قرآن و سنت پیامبرمان به فراموشی بسپاریم.
اگر بخواهیم حسین (ع) را بخوانیم باید او را در سایه قول خداوند که فرمود: «اقرأ باسم ربک الذی خلق» بخوانیم.
نواصب چگونه حسین(ع) را میخوانند؟
اگر حسین را براساس تحریفها، دروغها و قواعدی که پیشوایان ناصبی ،پیروان بنی امیه، بنا نهادهاند و در لباس سنت پاک نبوی و پیروان اهل سنت، جایگاه حسین(ع) و جد او را از بین میبرد، خواندیم، آنگاه به این نتیجه میرسیم که حسین(ع) بر حاکم شرعی زمان خود خروج کرده است. اما حاکمی که حسین(ع) بر آن خروج کرد، چه کسی بود؟
او حاکمی بود که به نام اسلام و نبی اسلام (ص)،جد حسین (ع)، حکومت خود را بر پایه محرمات، کشتار و مباح دانستن خونها بنا نهاد و اینگونه امام حسین خارج از دین و مستحق تادیب و حتی کشته شدن با شمشیر ، شریعت و کتاب جد خود شد. کتابی که یک منحرف، گناهکار و مست به آن پایبند بود، امام حسین(ع) به آن پایبند نبود؟!!
استدلال این گروه بر اساس احادیث صحیحی است که دچار انحراف شدهاند؛ از جمله آنکه رسول خدا(ص) فرمود: إذا بویع لخلیفتین فاقتلوا الاخر منهما اگر با دوخلیفه بیعت شد، آن دیگری را بکشید و خود بهتر از هر کسی میدانند که این حدیث در رابطه با معاویه و امثال او که از روی دشمنی و یا برای بازپس گیری ارث پدری خود، بر سر خلافت با علی(ع) رقابت کردند، بیان شده است.
انسانهای بصیر میدانند که این احادیث در حق کسانی نازل شد که به عترت طاهرة اهانت کردند و در هیچ حالی بر حسین نوه پیامبر(ع) که عالمترین مردم به هدایت خداوند و رسول او و پایبندترین آنها به این هدایت بود، مطابقت پیدا نمیکند.
غلو کنندگان چگونه حسین را میخوانند
اگر بخواهیم حسین را با ادبیات عامه و جاسوسان دولت اموی که اندیشمندان آنها در پوشش پیروان اهل بیت در میان عاشقان آنها رسوخ کردند و روایت های دروغی را برای عمیق کردن اختلافات میان مسلمانان شایع کردند، بخوانیم، به این باور می رسیم که همه کسانی که به دیگر مذاهب نسبت دارند، قاتلان حسین هستند و یا قتل او را قبول کردند و دست قاتلش را فشردند و ...
کسانی که بر این باورند هیچ ارزشی برای اهل بیت پیامبر(ص) قائل نیستند و آنها را بزرگ نمیپندارند. آنها نیز منسوب به همان ناصبیها هستند.
این در کنار بیان عاطفی این واقعه دردناک است که چشمها را متوجه عقاید و فداکاریها و حتی بسیاری از اسلوبهای متمدنانه اسلامی که امام حسین(ع) پیشگام آن بود، نمیکند.
امیر المومنین (ع) از غلو کنندگان در دین تبری جسته و میفرماید: اللهم انی برئ من الغلاة کبراءة عیسی بن مریم من النصاری، اللهم اخذلم أبدا، و لا تنصر منهم أحدا. خداوند من دوری می جویم از غلو کنندگان همانگونه که عیسی بن مریم از نصاری دوری جست. خداوندا آنها را تا ابد خوار گردان و هیچ یک از آنها را یاری نکن.
ائمه علیه اسلام همانگونه که نسبت به دشمنان هشدار میدهند مسلمانان را از این افراد نیز بر حذر میدارند. چنانکه امام صادق(ع) در ارتباط با این افراد میفرماید: احذروا علی شبابکم الغلاة لا یفسدوهم، فان الغلاة شر خلق الله، یصغرون عظمة الله و یدعون الربوبیة لعباد الله و الله إن الغلاة من الیهود و النصاری و المجوس و الذین اشرکوا. جوانان خود را از غلو کنندگان دور بدارید که عقاید آنها را فاس می کنند. غلو کنندگان بدترین خلق خدایند. عظمت خدا را کوچک میکند و برای بندگان خدا، ادعای ربوبیتمیکنند. به خدا قسم غلو کنندگان از یهودیان، مسیحیان، زرتشتیان و مشرکان بدترند.
مکاتب اسلامی منفتح و باز اختلافی در قرائت حسین (ع) ندارند
ما به خوبی می دانیم که مذاهب اسلامی و مکاتب آن که دارای نگاهی باز نسبت به خداوند تعالی و رسول (ص) و کتاب او هستند، هرگز در ارتباط با حسین(ع) و عظمت، قیام و صحت همه اعمال او اختلافی با یکدیگر ندارند.
ممکن است فردی بگوید: من مانند این حرفی را که شما میگویید، نشنیدهام بلکه ما واقعیتی متفاوت و رفتارهایی متناقض دیدهایم.
ما میگوییم همه آنچه شما دیدهاید، صحیح است اما بیایید ما این واقعیت را تغییر دهیم. ما با کوتاهی خود در یاری اهل حق در همه احوال این واقعیت را به وجود آوردیم.
ما اندیشه منحرف را رها کردیم تا زمین را در هر همه سطوح مملو از فساد کند.
ما کسانی را که از اندیشه ما دور بودند به دلیل نزدیکی سیاستشان به ما یاری کردیم. اما در مورد اندیشه آنها تحقیق نکردیم تا اهدافش را بفهمیم.
ما کسانی هستیم که اگر بخواهیم امری از امور دنیا را تغییر دهیم همه تلاش خود را میکنیم اما اگر بخواهیم حقیقت را دریابیم و یا واقعیتی را که در آن همه چیز به دوراز شناخت صحیح است، تغییر دهیم، تنها به لعن و سب میپردازیم تا از مسئولیتهای خود فرار کنیم.
تغییر امروز مهمترین قرائتی است که باید با آن پیام حسین (ع)، خروج و قیام او را بخوانیم و اگر نتوانیم موانع وهمی را که از سوی بنی امیه و علمای آن در دین، عقیده و امت اسلامی در طول عصرها پایه گذاری شده را بشکنیم، تلاشهایمان در راه حسین(ع) بیفایده است.
مرگ با عزّت و زندگى با ذلّت
امام حسین (علیه السلام):
مَوْتٌ فِى عِزّ خَیْرٌ مِنْ حَیَاةٍ فِى ذُلّ.
مرگ با عزت برتر از زندگى با ذلّت است.
بحار الانوار، ج ۴۴ ص ۱۹۲ ح۴
پیامدهای دل نبستن به دنیا
آیت الله مصباح یزدی در رمضان ۱۴۳۵ پیرامون موضوع «محبت خدا» سخنانی را در دفتر مقام معظم رهبری ایراد کردند که گزیده ای از این مباحث خدمت علاقه مندان تقدیم می شود .
در فرازهایی از حدیث قدسی معراج که در جلسات گذشته مورد بحث قرار گرفت، مکرراً بر این نکته تأکید شده که محبت خدا با محبت دنیا سازگار نیست و کسی که قصد ورود به وادی محبت خدا را دارد، ابتدا باید دنیا در نظرش کوچک شود و نگاهش به دنیا تحقیرآمیز باشد؛ تَهُونَ عَلَیْهِ الدُّنْیَا۱.
در پایان این حدیث هم آخرین جملهای که خدای متعال بر آن تأکید فرمود، این است که اگر کسی ذرهای از محبت دنیا و لذائذ، ریاست و زینتهای آن در دلش باشد، در جوار من جایی نخواهد داشت و من محبتم را از دلش ریشهکن میکنم؛ لَأَنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتِی.
در جلسات گذشته توضیحاتی در باره دلیل تضاد بین محبت خدا و محبت دنیا ارایه شد؛ به خصوص با توجه به این که در مواردی محبت دنیا توأم با هوای نفس ذکر شده است. البته ناسازگاری هوای نفس با محبت خدا نیز جداگانه مورد تأکید قرار گرفته و در این حدیث بیان شده که هر کس به دنبال جلب محبت خداست، باید با هوای نفسش مبارزه کند. در این میان، نکاتی وجود دارد که پرداختن به همه جوانب آنها نیازمند بحث مفصل و جامعی است؛ اما برای رفع بعضی ابهامات فقط به آنها اشاره میکنیم.
دشمنی با دنیا؛ یا پرهیز از آلودگیهای آن
بیاناتی مانند حدیث شریف معراج شبیه توصیههای کلی یک پزشک حاذق به عموم مردم برای حفظ سلامتی و بهداشت است. در چنین مواقعی پزشک به صورت کلی مردم را از معاشرت با افرادی که احتمال سرایت بیماری آنها به دیگران وجود دارد، بر حذر میدارد.
نهی کردن از معاشرت با بیماران به این معنا نیست که لزوماً آنها قصد دشمنی با شما را دارند؛ بلکه هشداری است نسبت به این که آن بیمار، که شاید از دوستان صمیمی شما هم باشد، در شرایط و وضعیتی است که نزدیک شدن به او ممکن است موجب سرایت بیماریش به شما شود. البته ممکن است کسی نیز از سر دشمنی و عمداً قصد بیمار کردن دیگری را داشته باشد؛ ولی این ارتباطی با توصیههای کلی پزشک ندارد.
نصایح و سفارشهای خدای متعال، اولیاء و مربیان الهی به پرهیز و دوری کردن از بعضی اشخاص نیز لزوماً به معنای دشمنی ایشان با آدمی نیست. در این میان نیز ممکن است کسانی واقعاً قصد گمراه کردن انسان را داشته باشند؛ همچنانکه ابلیس سوگند یاد کرد بنیآدم را از راه به در کند؛ لأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ۲.
کسانی هم ممکن است در قالب انسان رفتاری شیطنتآمیز داشته باشند، ولی همه کسانی که از ارتباط با آنها نهی شده، در پی دشمنی و گمراه کردن انسان نیستند. انسان باید صرف نظر از قصد و نیت افراد، از هر کسی که ارتباط با او موجب گمراهی و گناه میشود، دوری کند و مراقب باشد از حالات زیانآورش تأثیر نپذیرد؛ ضمن اینکه سعی کند حتیالامکان کسانی که گرفتار گمراهی شدهاند را به راه راست بازگرداند و به آنها در اصلاح نفس خود کمک کند.
همچنانکه در جلسات قبل تذکر داده شد، یکی از کاربردهای سهگانهی دنیا، در ارتباط با واقعیات عینی این دنیا است، که شایسته مذمت نیست. با توجه به همین امر، نهی از دنیا، به معنی پرهیز از موجودات این دنیا نیست؛ چون خود این موجودات فیحدنفسه ضرری برای انسان ندارند؛ بلکه محبت به دنیا و دلبستگی نسبت به آن زیانآور است. ارتباط با کسانی هم که محبت دنیا در دلشان ریشه دوانیده و آنها را از یاد خدا و زندگی ابدی غافل کرده، ممکن است موجب شود آدمی تحت تأثیر این ارتباط، به همان آثار سوء مبتلا شود؛ از همینرو، از معاشرت با چنین کسانی نهی شده است؛ مبادا رفتوآمد و همنشینی با آنها راه را برای نفوذ محبت دنیا در دل انسان باز کند و آدمی را از یاد خدا و آخرت باز بدارد.
طبعاً آدمی در معاشرت با دیگران ناچار است تا حدودی با ایشان مدارا کند و همین امر موجب میشود تدریجاً رفتار سوء آنها در شخص اثر کرده، او را دگرگون کند. به قول یکی از مربیان اخلاق، رفیق، مانند عضلات گلو است. عضلات گلو کار بلعیدن غذا را برای انسان راحت میکند. رفیق هم انجام رفتارهای مختلف، اعم از خوب و بد را برای شخص تسهیل میکند. دوست و رفیق در یاد گرفتن و تثبیت رفتارهای آدمی نقش بهسزایی دارند. به همین دلیل از معاشرت با اهل دنیا نهی شده است. همچنانکه در مقابل، برای ترقیات معنوی مجالست و همنشینی با کسی که یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُه۳ مورد تأکید قرار گرفته است.
پرهیز از دنیا، یا دنیازدگان
در جلسات قبل نیز گفتیم که منظور از اهل دنیا کسانی هستند که علاقه به دنیا بر دل آنها غلبه کرده و فریفته دنیا شدهاند و همه فکر و ذکرشان لذتهای زودگذر دنیاست، و به همین دلیل از یاد خدا و آخرت غافلاند و فراموش کردهاند برای چه خلق شدهاند و سرانجامشان کجاست.
تکرار این مطالب به این دلیل است که هر گاه صحبت از دشمنی با دنیا، زهد و ترک مادیات میشود، کسانی به غلط تصور میکنند که مقصود غارنشینی و کنارهگیری از مردم، و دوری گزیدن از تلاش در جهت پیشرفت علمی، صنعتی و اقتصادی، و رسیدن به مراتب عالی تمدن است. پیش از این نیز گفتیم که زهد، به معنای دست کشیدن از کار و تلاش، و مانعی برای پیشرفت در زمینههای گوناگون نیست. آنچه مانع سعی و کوشش و نایل شدن به مدارج بالای ترقی و تعالی است، دلبستگی به دنیا و لذائذ آن است.
شواهد فراوانی برای این مسأله میتوان یافت که معاشرتها میتوانند آثار خوب یا بدی داشته باشند و نهی از بعضی معاشرتهای مضر، حکیمانه است. از جمله اینکه در یکی از سفرهایی که برای سخنرانی در دانشگاه تمپل، به آمریکا رفته بودم، یکی از دانشجویان ایرانی که جوانی متدین و انقلابی بود و امروز نیز مسؤولیت مهمی در کشور بر عهده دارد، ما را برای بازدید از مراکز مختلف علمی، فرهنگی همراهی میکرد.
از جمله این مراکز، دانشگاه محل تحصیل خودش بود. وی در این دانشگاه ضمن معرفی یکی از اساتیدش گفت: این استاد که اهل چین است، بهترین استاد این دانشگاه است. بهترین دانشجویان این دانشگاه هم عمدتاً شرقی و بسیاری از ایشان ایرانی هستند، و در میان آمریکاییها استاد و دانشجوی خوب کمتر میتوان سراغ گرفت. وی همچنین آماری از تعداد بالای پزشکان ایرانی مقیم آمریکا ارایه کرد که یکی از مسؤولان دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل ضمن تأیید این آمار، گفت بسیاری از آنها پزشکان معروفی در آمریکا هستند. من دلیل این امر را از او پرسیدم. وی در پاسخ گفت: آمریکاییها بیشتر به فکر شبنشینی و خوشگذرانی هستند و چندان به دنبال درس نیستند؛ بر خلاف کسانی که با زحمات فراوان و صرف هزینههای هنگفت از کشورهای دیگر برای تحصیل به آمریکا میآیند؛ آنها قدر عمر و وقت خود را میدانند و حاضر نیستند آن را بیهوده صرف کنند.
این برخلاف تصور بسیاری از کسانی است که از دور پیشرفتهای کشورهای غربی را میبینند. همین دانشجوی ایرانی مقیم آمریکا میگفت: یک مرتبه که برای دیدار با اقوام به ایران آمده بودم، بعضی از ایشان به تصور اینکه من عادت به دیدن فیلمهای مبتذل دارم، مقداری از این قبیل فیلمها را برای من تهیه کرده بودند؛ اما من به آنها گفتم: من در عمرم چنین فیلمهایی ندیدهام و اصلاً فرصتی برای دیدن آنها ندارم. دو دانشجوی دیگر را هم میشناسم که با مشورت مرحوم آیتالله بهشتی برای تحصیل به آمریکا رفتند و هنوز هم در آنجا هستند. آنها برای اینکه از وقتشان درست استفاده کنند، برنامهریزی فشردهای داشتند؛ در حدی که برای ملاقات با اقوام یا دوستانی که برای دیدن ایشان از ایران میآمدند، در طول ماه نیم ساعت از شبهای مشخصی را معین کرده بودند؛ مبادا وقتشان گرفته شود و از برنامه درسیشان عقب بمانند.
اگر آدمی در پی این باشد که با هر کسی معاشرت کند، تدریجاً به بیماریهای موجود در محیط آلوده میشود و درس، دین، نماز، حیا، عفت و بسیاری از امور دیگر را فراموش میکند.
کسانی که آدمی را از چنین معاشرتهایی بر حذر میدارند، از سر دشمنی نیست؛ بلکه این آلودگیها مانند بعضی از بیماریها، مسری است و هر کس در معرض آنها قرار بگیرد، به آنها مبتلا میشود. البته طبیب حاذقی که میداند چگونه بهداشت را رعایت کند و راه مداوای بیماری را بلد است، میتواند علاوه بر اینکه از مبتلا شدن خودش پیشگیری میکند، به مداوای فرد بیمار نیز بپردازد.
رفاقت با افراد گمراه به منظور اصلاح آنها کار خوبی است. شاید آنها هم با مشاهده محبت، دلسوزی و خیرخواهی، دست از معصیت بردارند و به راه راست باز گردند؛ البته در صورتی که مصداق این شعر سعدی نشود که «شد غلامی که آب جو آرَد * آب جو آمد و غلام ببرد»! چه بسا افراد نابلدی که به قصد اصلاح اهل معصیت به معاشرت با آنها پرداختند؛ اما خودشان نیز تدریجاً در دام گناه گرفتار شدند.
پرهیز از لذتهای مادی؛ گامی در جهت رشد اقتصادی
بنابراین، تعبیرات مذمتآمیز روایات نسبت به دنیا، مانند تشبیه آن به استخوان خوک مردهای در دست فردی جذامی۴، برای این است که ما مراقب خودمان باشیم که دلباخته دنیا نشویم؛ نه اینکه دست از کار و تلاش بکشیم و در گوشهای عزلت اختیار کنیم و طریق رهبانیت در پیش گیریم.
کار کردن برای خدمت به خلق خدا، مخصوصاً برای رسیدگی به خانواده، خویشاوندان و همسایگان اگر به قصد جلب رضای خدا باشد، عبادت است و از بسیاری از نمازها و روزهها هم ثوابش بیشتر است. این مسأله ارتباطی به فریفتهی لذتهای دنیا نشدن ندارد. کسی که با هدف خدمت به خلق خدا به کار و تلاش میپردازد، باید از اینکه شیفته مال و ثروت شود بپرهیزد. کسی که دلبسته ثروتش باشد، نمیتواند برای کمک به دیگران از آن دل بکند. بر خلاف کسی که عاشق مال دنیا نیست و به راحتی انفاق میکند. محبت به دنیا نه تنها موجب پیشرفت نمیشود، بلکه باعث امساک نیز میشود. چنین امساکی مانع رشد اقتصادی نیز میشود.
یکی از جامعهشناس بزرگ بر اساس تحقیقاتی که در زمینه وضعیت اقتصادی کشورهای مسیحی انجام داده بود، نظریهای را مطرح کرده که هر چند محل بحث است و نمیتوان آن را تعمیم داد، اما این استنباط جالب به نظر میرسد. او میگوید: کشورهای پروتستان که مردم آن با قناعت زندگی میکنند، اقتصاد پیشرفتهتری نسبت به کشورهای کاتولیک دارند. راز این امر در قناعت پروتستانها نهفته است. آنها با زندگی ساده و قناعت، بخشی از درآمدشان را پساندازکرده و سرمایهای برای کارهای بزرگ اقتصادی فراهم کردند. در حالیکه کاتولیکها هر چه به دست آوردند، با ولخرجی مصرف کردند. بنابراین، سادهزیستی و قناعت حتی برای پیشرفت اقتصادی هم مفید است. البته رسیدگی به این مسایل نیازمند بحث و بررسی تخصصیتری است.
تعریف و تمجید از فقر و توصیه به احترام نسبت به فقرا نیز یک تربیت بزرگ اجتماعی است؛ تا محرومان احساس حقارت نکنند.
وجود افراد فقیر و محروم یکی از واقعیتهای گریزناپذیر هر جامعهای است. طبیعت مادی آدمی هم اقتضا میکند که نسبت به محرومان بیاعتنایی کند؛ از همینرو، کسانی که از نظر مادی در محرومیت هستند، عملاً در زمینههای دیگر هم از سایرین عقب میمانند و در نتیجه، غالباً مبتلا به حقارت میشوند.
احساس حقارت نیز در فرد، زمینه روانی بزهکاری و گناه را فراهم میکند؛ چون کسی که برای خودش ارزشی قائل نیست، ارتکاب گناه، و توهین و ناسزا شنیدن از دیگران برایش اهمیتی ندارد. اسلام برای پیشگیری از سقوط افراد جامعه در چنین منجلابی، ثروت و دارایی را به عنوان ملاک احترام و شخصیت افراد در جامعه اسلامی نپذیرفته است. اگر کسی متدین و باتقواست، اما ثروتی ندارد، لباسش کهنه و مندرس است، و در فقر به سر میبرد، به خاطرش فقرش نسبت به او بیاحترامی نکنید؛ بلکه او را دوست بدارید، به او احترام بگذارید و در مجالس او را کنار خودتان بنشانید؛ فَأَدْنِ الْفُقَرَاءَ وَ قَرِّبْ مَجْلِسَهُم مِنْک. چنین رفتاری، افراد یک قشر از جامعه را که از جهتی زمینه فساد و بزهکاری برایشان فراهم است، احیا میکند و موجب میشود آنها به خاطر فقر احساس حقارت نکنند و بتوانند در جامعه افراد موفقی باشند. این بزرگترین خدمت به جامعه بشری و تمدن و فرهنگ جامعه است.
با اینحال، کسانی از سر نادانی یا به خاطر تحریک بیگانگان اصرار دارند برای رسیدن به پیشرفتهای اقتصادی، علمی و صنعتی باید اخلاق و فرهنگ اسلامی را کنار گذاشت. غافل از اینکه رعایت ارزشهای اسلامی نه تنها مانع پیشرفت نمیشود، بلکه با فراهم کردن زمینههای مناسب حتی در زمینه پیشرفت مادی نیز کمک مؤثری میکند. هر چند پیشرفت مادی هدف اصلی نیست؛ بلکه ابزاری برای پیشرفتهای معنوی و انسانی است، ولی پیشرفت مادی با رشد معنوی در جامعه رابطه مستقیم دارد؛ در جامعهای که صداقت و درستکاری در آن بیشتر است، کارگر کارش را بهتر انجام میدهد؛ کارفرما نیز در حق کارگر کمتر اجحاف میکند؛ و همین رفتارها زمینه را برای رشد اقتصادی فراهم میکند. کسانی معتقدند: برای رسیدن به پیشرفت در سطح کشورهای غربی، باید فرهنگ فاسد آنها را هم پذیرفت، غافل از آنکه این فرهنگ با سرگرم کردن فرد به خوشگذرانی و پرداختن به لذائذ مادی، روح و جسم او را آلوده و بیمار کرده، وی را از کار و تلاش باز میدارد و همین امر موجب توقف رشد اقتصادی در جامعه میشود. فرهنگ غربی عامل فساد اخلاقی است و فساد اخلاقی، فساد اجتماعی و اقتصادی را به دنبال میآورد.
با مروری بر تاریخ جوامع مختلف میتوان دریافت که بسیاری از پیشرفتهای مادی و معنوی به وسیله کسانی حاصل شده که به دنبال لذائذ دنیوی نبودهاند و دلبستگی به آنها نداشتهاند و اغلب آنها افراد فقیری بودهاند که زمینه استفاده از این امور برایشان فراهم نبوده است.
در صدر اسلام اغلب کسانی که از پیامبر صلواتاللهعلیهوآله و دین او حمایت کردند، بهرهای از مال دنیا نداشتند؛ از جمله، اصحاب صفه که حتی لباس کافی برای پوشاندن بدن خود نداشته و نه نفرشان از یک پیراهن استفاده میکردند، ولی همین افراد جزو کسانی بودند که آمادگی جانفشانی در راه اسلام را داشتند.
در مقابل، آنان که کنیز و برده فراوان داشتند، کسانی بودند که به اسلام و حکومت اسلامی ضربه میزدند. در زمان ما، همین مردم عادی کوچه و بازار که بسیاری از آنها دستشان به دهانشان نمیرسید، بدون هیچ منت و چشمداشتی جانشان را در راه انقلاب و جنگ تحمیلی فدا کردند.
امروز هم پیشرفتهای اقتصادی، علمی و صنعتی به دست افرادی از همین قبیل حاصل میشود. مگر پیشرفتهای علمی، صنعتی و تحقیقاتی که تاکنون به دست آوردهایم، به دست چه کسانی حاصل شده است؟ کسانی که در زمینه پیشرفت دانش هستهای از جانشان مایه گذاشتند و به شهادت رسیدند، از چه خانوادههایی بودند؟ اغلب آنها از خانوادههای متوسط و فقیر بودند؛ اشخاص متدینی که با وضو در کلاس درس و آزمایشگاه حاضر میشدند. تعریف و تمجید امام راحل از «پابرهنهها» و افتخار به آنها، و در مقابل، «مرفه بیدرد» خواندن سرمایهداران از همین فرهنگ اسلامی سرچشمه گرفته بود.
بنابراین نباید تصور شود دستورات اسلام در خصوص احترام به فقرا به معنی دست کشیدن از پیشرفت مادی و رها کردن علم و صنعت است. مقصود اسلام این است که به ثروت و مادیات دل نبندید. برای خدمت به خلق باید از مال و دارایی دل کند. مگر مراکز عامالمنفعه را چه کسانی تأسیس کردند؟ کسانی که باور داشتند با مصرف کردن اموالشان در این زمینهها خداوند هفتصد برابر به آنها پاداش میدهد؛ وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاء۵.
بدانیم که ترویج فرهنگ اسلامی که نسبت به احترام به فقرا، سادهزیستی و قناعت سفارش میکند، زمینهساز پیشرفتهای مادی، علمی و صنعتی هم هست، و در همین عالم موجب عزت و اقتدار جامعه اسلامی میشود و تصور نکنیم با روی کار آمدن کسانی که به دنبال انباشتن ثروت از هر راه حلال و حرامی هستند، وضعیت اقتصادی مملکت خوب میشود. چنین کسانی دلشان به حال مردم گرسنه نسوخته و در هر کاری به دنبال کسب منافع بیشتر برای خودشان هستند. کسانی به مردم خدمت میکنند که مثل شهید رجایی، خودشان طمع فقر را چشیده باشند.
این درسی است که ما باید از این فراز از حدیث شریف معراج بیاموزیم. خداوند در این حدیث به پیامبر صلواتاللهعلیهوآله میفرماید: یَا أَحْمَدُ أَبْغِضِ الدُّنْیَا وَ أَهْلَهَا وَ أَحِبَّ الْآخِرَةَ وَ أَهْلَهَا؛ دشمن دنیا و اهل دنیا باش؛ و در مقابل، آخرت و اهل آخرت را دوست بدار.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
پاورقی:
۱. بحار الأنوار، ج۷۴، ص: ۲۸.
۲. اسراء(۱۷) / ۶۲.
۳. الکافی، ج۱، ص ۳۹، بَابُ مُجَالَسَةِ الْعُلَمَاءِ وَ صُحْبَتِهِم.
۴. وَ لَدُنْیَاکُمْ أَهْوَنُ عِنْدِی مِنْ وَرَقَةٍ فِی فِی جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا وَ أَقْذَرُ عِنْدِی مِنْ عُرَاقَةِ خِنْزِیرٍ یَقْذِفُ بِهَا أَجْذَمُهَا؛ بحارالانوار، ج ۴۰، ص ۳۴۸.
۵. بقره(۲) / ۲۶۱.
راهکار قرآن و روایات برای تحکیم خانواده
گرمی کانون خانواده، دغدغه جهان امروز است. دنیای مدرن، با همه پیشرفتهایش، در مسئله خانواده درمانده است و انسانها با همه تحصیلات عالیه خود، نتوانستند از مشکلات سردی روابط در زندگی رهایی یابند؛ چه بسیار افراد تحصیلکرده که زندگی مدرن آنها، از گرمای زندگی تهی است و چه بسیار افراد عادی که با کمترین امکانات مادی، شیرینترین زندگی را دارند.
در دنیای مدرن، مفهوم خانواده و روابط خانوادگی، جایگاه اصلی خود را از دست داده و زن و مرد، به صورت قراردادی در زیر یک سقف زندگی میکنند؛ نه انس و عشقی دارند و نه محبت و صفایی. این در حالی است که اسلام، محیط خانه را محل عشق و محبت و ارتباطات عاطفی دانسته و توجه به غرایز جنسی را محدود به محیط خانواده میداند. تمام حقوق و وظایفی که در اسلام آمده است، در حقیقت تبیین دقیق حدود و مرزهاست تا در محیط خانواده، زن و مرد با محبت در کنار هم زندگی شیرینی را تجربه کنند.
از نگاه قرآن کریم، زن و شوهر یک روح در دو پیکرند و این مطلب از آیه ۳۵ سوره نساء میآید: «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما؛ و اگر از شکاف میان آن دو (زن و شوهر) بیم داشتید»؛ زیرا کلمه «شِقاقَ» در جایی به کار میرود که یک چیز به دو قسمت تقسیم شود. با این منطق هر گاه همسری شکایت کند، نباید فوراً پیشنهاد جدایی داد؛ چنانکه وقتی زید با زینب، دخترعمه پیامبر(ص) ازدواج کرد و ناسازگاری میان آنان آغاز شد، زید تصمیم گرفت زینب را طلاق دهد. او بارها نزد پیامبر(ص) آمد، ولی هر بار آن حضرت به او میفرمود: «أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ؛[۱] همسرت را نگاه دار و طلاق نده».
چنانچه در زندگی مشترک به توصیه های اسلام عمل شود، زندگی از استحکام لازم برخوردار خواهد شد. عوامل پایداری زندگی زناشویی از نگاه قرآن و روایات عبارتند از:
١. عفت و پاکدامنی
در لزوم عفت و پاکدامنی و ترک روابط خارج از خانواده، میان زن و مرد فرقی نیست. با اینکه خداوند در قرآن به جزئیات احکام نماز و زکات اشاره نکرده و بیان آنها و بسیاری از مسائل دیگر را به عهده پیامبر اکرم(ص) نهاده است، ولی در بیان مسائل خانوادگی و تربیتی به ریزترین مسائل پرداخته است.
در فرهنگ اسلامی، مردان باید از نگاه آلوده بپرهیزند و زنان نیز نباید از روی شهوت
به مردان نامحرم بنگرند؛ بلکه باید نگاه خود را کنترل کنند و زینت و زیبایی خود را از نامحرم بپوشانند، جز صورت و دستها که به طور طبیعی ظاهر است و پوشش آنها، موجب مشکلاتی در انجام امور زندگی میشود. خداوند متعال میفرماید:
قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلی جُیُوبِهِنَّ... وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفینَ مِنْ زینَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَی اللَّهِ جَمیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون؛[۲] به زنان با ایمان بگو: از برخی نگاهها چشم پوشی کنند و دامنهای خود را حفظ نمایند و جزء آنچه (به طور طبیعی) ظاهر است، زینتهای خود را آشکار نکنند و روسری خود را بر گریبان بیفکنند (تا علاوه بر سر، گردن و سینۀ آنان نیز پوشیده باشد)... و پای خود را به گونهای بر زمین نکوبند که آنچه از زیور مخفی دارند، آشکار شود. ای مؤمنان! همگی به سوی خدا باز گردید و توبه کنید تا رستگار شوید».
از مسائلی که در سردی روابط همسران، مؤثر است؛ جلوهگری برخی زنان و اشتباه گرفتن محیط جامعه با محیط منزل است تا جایی که متأسفانه برخی زنان، وقتی میخواهند از منزل بیرون بروند، تازه به فکر آرایش میافتند و در محیط منزل و برای همسر خود به این مسئله توجهی ندارند. خودآرایی، برای زن یک غریزه است که اگر در خانه به کار گرفته شود؛ زندگی را شیرین و پرمحبت خواهد کرد، اما اگر به بیرون از خانه کشیده شد، بساط چشمچرانی را پهن میکند و سبب متزلزل کردن خانوادههای دیگر میشود. مردی که در خیابان صدها زن آرایش کرده را میبیند، وقتی به خانه برمیگردد، نسبت به همسر خود علاقه چندانی نشان نمیدهد؛ زیرا در مقایسه با همسرش، زنانی زیباتر و جذابتر دیده است و هر چه عمر همسر بالا میرود، در مقایسه با زنان جوان جاذبه کمتری دارد. این بیعفتیها در نوع پوشش و آرایش، موجب بروز پدیدهای به نام سوءقصد و تجاوز میشود که امروزه حتی در آزادترین کشورهای غربی، آمار بالایی دارد.
آراستگی و زینت زن برای شوهر، سبب شیرینی زندگی و تداوم آن میشود. پیامبر اکرم(ص) در تفسیر جملۀ «إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ»[۳] فرمودند: «خداوند آن دسته از زنان را که روی و موی خود را برای شوهر آرایش نمیکنند و نیازهای شوهر را برآورده نمیسازند، لعنت کرده است».[۴]
با توجه به اینکه جلوهگری زنان در جامعه موجب تزلزل بنیان خانواده میشود،[۵] یکی از دستوراتی که خدای تعالی در قرآن صادر نموده این است: «وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولی؛[۶] در خانههای خود قرار گیرید و همچون دوران جاهلیت نخستین با خودآرایی، در جامعه ظاهر نشوید».
چشمچرانی مردان از یک سو و جلوهگری زنان از سوی دیگر موجب میشود که مرد میان همسر خود و زنانی که در خیابان میبیند، مقایسه کند و کم کم نسبت به همسر خود دلسرد شود؛ مانند کسی که در خیابان هر خوراکی خوشمزهای که دید، میخورد و دیگر در خانه اشتهایی ندارد. البته اگر مردان از چشمچرانی پرهیز کنند و به زنان نگاه نکنند، انگیزهای برای خودنمایی زنان وجود نخواهد داشت. چشمچرانی، آثار سوء فراوانی دارد و کم شدن علاقه به همسر و سردی روابط، یکی از آثار سوء آن است؛ چنانکه فرد چشمچران، پیوسته فکر و ذهنش مشغول آنچه دیده است، میباشد؛ بهگونهای که از فکر هر منظرهای خود را برهاند، گرفتار فکر منظره دیگر میشود. امیرمؤمنان(ع) میفرماید: «مَنْ أَطْلَقَ نَاظِرَهُ أَتْعَبَ خَاطِرَهُ مَنْ تَتَابَعَتْ لَحَظَاتُهُ دَامَتْ حَسَرَاتُهُ؛[۷] هر که دیده خود را رها سازد، آسایش خود را سلب کرده است». از پیامبر بزرگوار(ص) نیز نقل شده است که فرمودند: «النَّظَرُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِیسَ فَمَنْ تَرَکَهَا خَوْفاً مِنَ اللَّهِ أَعْطَاهُ إِیمَاناً یَجِدُ حَلَاوَتَهُ فِی قَلْبِهِ؛[۸] نگاه به نامحرم، تیری است زهرآگین از تیرهای ابلیس؛ پس هر که به جهت ترس از خدا، از آن چشم بپوشد؛ خداوند ایمانی به او عنایت میکند که شیرینی آن را در قلب خود احساس کند».
از مواردی که بستر چشمچرانی را فراهم مینماید، مهمانیهای مختلط و عدم رعایت شؤونات دینی در روابط محرم و نامحرم است که اهمیت ندادن به این امر و برادر و خواهر دانستن آشناها و بستگان، موجب برقراری روابط پنهانی میان دختران و پسران جوان و حتی مردان و زنان همسردار میشود. امیرالمؤمنین(ع) در خصوص زنان به امام مجتبی(ع) فرمودند:
با حجابی که قرار میدهی، چشمشان را (از نامحرمان) بازدار؛ چرا که جدی گرفتن حجاب (و سختگیری در این زمینه برای تو و آنان) بهتر از ارتیاب و گرفتار شدن به شک و در معرض اتهام قرار گرفتن است و خروج زنان از منزل، بدتر از ورود مردانی که به آنها اطمینان نداری، نیست و اگر بتوانی که غیر از تو مردان دیگر را نشناسند، این کار را بکن.[۹]
حساسیت اسلام به مسائل محرم و نامحرم بسیار است. ممنوعیت خلوت مرد با زن نامحرم،[۱۰] نهی از شوخی با نامحرم، نهی از مصافحه و دست دادن با نامحرم، حرمت زینت زن برای نامحرمان، حرمت نظربه نامحرم، داشتن رفتار غیرمتواضعانه زنان با نامحرم، پرهیز زنان از نرمی در کلام با نامحرم، بخشی از حساسیتهای اسلام در موضوع «محرم و نامحرم» است. حساسیت اسلام در این زمینه تا آنجاست که پیامبر اکرم(ص) فرموده است: «وقتی زنی در جایی بنشیند و از آنجا بلند شود، تا زمانی که جایش سرد نشده، مرد در جایش ننشیند».[۱۱]
۲. اخلاق خوب
اخلاق خوش و خوب، باعث شیرینی زندگی و رشد خانواده میشود. اموری همچون راستگویی، امانتداری، خوشزبانی، خیرخواهی، گذشت و ایثار، بردباری، وظیفهشناسی، نجابت، کمتوقعی، نرمخویی و... امتیازات یک انسان است که اسلام به آنها اهمیت داده است؛ چنانکه پیامبراکرم(ص) حسن خلق را نصف دین دانسته[۱۲] و فرمودند: «مَا مِنْ شَیْءٍ أَثْقَلَ فِی الْمِیزَانِ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ؛[۱۳] در میزان (الهی)، هیچ چیز سنگینتر از حُسن خلق نیست». وقتی حسین بن بشّار واسطی به امام هشتم(ع) نامه نوشت که خویشاوندی از دختر من خواستگاری کرده، ولی در اخلاقش مشکلی دارد، امام رضا(ع) در جواب فرمودند: «اگر بد اخلاق است، به او دختر نده!».[۱۴]
«حُسن خُلق»، سبب زدودن کینهها، گوارایی زندگی، ایجاد محبت و تثبیت مودت و عشق در زندگی و لطافت گفتار و سخن میگردد. رسول خدا(ص) فرمودند: «حسن خلق، محبت و مودت را تثبیت مینماید». و نیز فرمودند: «گشادهرویی، کینه را از بین میبرد».[۱۵] امیرالمؤمنین(ع) نیز فرمودند: «حسن خلق، محبت را به ارث میگذارد و مودت (و عشق) را تأکید مینماید».[۱۶]
اخلاق نیکو بسیاری از خلأها و نداریها را در زندگی پر کند. رسول گرامی اسلام(ص) فرمودند: «ای مردم! به خداوند من میدانم که اموال شما برای عطا کردن به مردم وسعت ندارد، پس با گشادهرویی و حسن خلق با آنان مصاحبت نمایید!».[۱۷]
۳. دیدن زحمات یکدیگر و تشکر
یکی از مواردی که میتواند کانون خانواده را گرم نگه دارد، دیدن زحمات یکدیگر و تشکر از تلاشهاست. چه بسا مردان و زنانی که فقط زحمات و تلاشهای خود را میبینند و توقع تشکر از دیگران دارند و بر آنان منت مینهند؛ اما زن و مرد متدین، هر کدام به وظیفه خود توجه نموده و زحمات دیگری را دیده و به جای منت گذاردن کار خود، از تلاش او تشکر میکنند. شوهری که زحمات همسرش را ببیند، از نظافت منزل، تهیه غذا، بچهداری و سایر کارهایی که زن انجام میدهد، تشکر میکند. همین تشکر زبانی، به همسر انرژی مثبت داده و او را به تلاش بیشتر ترغیب، و کانون زندگی را روز به روز گرمتر میکند. این در حالی است که ناشکری مرد و ندیدن زحمات، چه بسا زن را در کارش سست نماید و هر روز از شیرینی زندگی کاسته شود. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «الْکَرِیمُ یَشْکُرُ الْقَلِیلَ؛[۱۸] انسان بزرگوار، از تلاش اندک نیز تشکر میکند». امام سجاد(ع) نیز فرمودند: «اللَّهُمَّ إِنیِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ... وَ تَرْکِ الشُّکْرِ لِمَنِ اصْطَنَعَ الْعَارِفَةَ عِنْدَنَا؛[۱۹] خداوندا به تو پناه میبرم... از اینکه کسی کار خوبی در حق من انجام دهد و من از او تشکر نکنم».
البته زندگی توحیدی، وظیفهمحور است و کار باید برای خدای تعالی باشد؛ اما همانگونه که فرد وظیفه دارد برای خداوند متعال کار کند، طرف مقابل هم وظیفه دارد زحمات او را ببیند و از او تشکر نماید.
۴. نگاه مثبت به مشکلات
برخی مشکلات زندگی، به خاطر کمکاری و بیمسئولیتی است که توجیه شرعی و عقلی ندارد؛ اما برخی مسائل، ناشی از کوتاهی زن یا مرد نیست؛ بلکه هر کدام تلاش خود را میکنند، اما با این حال برخی مشکلات و گرفتاریها در زندگی وجود دارد. نداشتن مشکل در زندگی دنیوی، چه بسا معنا ندارد؛ مهم نوع نگاه ما به مشکلات است. قرآن نگاه درستی به ما میدهد و میفرماید:
عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛[۲۰] چه بسا چیزی را ناخوش دارید، در حالی که خیر شما در آن است و چه بسا چیزی را دوست دارید، در حالی که ضرر و شرّ شما در آن است و خداوند (صلاح شما را) میداند و شما نمیدانید.
اگر بدانیم که ممکن بود مشکلات بیشتر یا سختتری برای ما پیش آید، خواهیم دانست که تلخیهای ظاهری نیز در جای خود شیرین است؛ زیرا همیشه خیر ما مطابق تمایلات ما نیست. چه بسا چیزی را ناخوشایند داریم، ولی خداوند خیر زیاد در آن قرار داده باشد؛ زیرا انسان به همۀ مصالح خویش آگاه نیست. قرآن کریم میفرماید: «فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیْراً کَثیراً؛[۲۱] و اگر از همسرتان خوشتان نیامد، چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید؛ ولی خداوند خیر فراوان در آن قرار داده باشد».
۵. روحیۀ گذشت
با توجه به آیه ۲۳۷ بقره[۲۲] که درباره طلاق است، گذشت مالی از سوی زن و مرد، هر دو پسندیده است؛ یا زن نصف مهریه را که مرد باید در صورت طلاق قبل از عروسی بدهد، ببخشد یا مرد به جای نصف، تمام مهریه را بدهد: «یَعْفُونَ... تَعْفُوا». از این آیه شریفه بر میآید که کسانی که روحیه بخشش دارند، به تقوا نزدیکترند: «وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوی». این موضوع باید در همه شرایط زندگی حاکم باشد؛ چرا که برای دوری از ناملایمات، گذشت و بخشش نقش کلیدی دارد. پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «سه گروه از زنان عذاب قبر ندارند و در قیامت با حضرت فاطمه زهرا محشور میشوند: زنی که با فقر و تنگدستی شوهر خود بسازد؛ زنی که با بداخلاقی شوهر، صبر و بردباری خود را از دست ندهد و زنی که مهریه خود را ببخشد (و بدین وسیله باری از دوش همسرش بردارد)».[۲۳] البته معنای این جمله آزاد بودن مرد در رفتار و اخلاق بد نیست؛ زیرا چنین مردان بداخلاقی در به قهر و عذاب الهی تهدید شدهاند.
۶. فراموشی تلخی های گذشته
چه بسا زن یا مرد در گذشته کارهایی انجام دادهاند که الآن از آن کار دوری نموده و پرهیز مینمایند؛ یادآوری خاطرات تلخ و گذشتههای تاریک، سبب زدودن آرامش در زندگی میشود. پس از «گذشت»، باید گذشتههای تاریک را فراموش کرد. در مقابل برای شیرینی زندگی و لذت بردن از یکدیگر، یادآوری گذشتههای خاطرهانگیز و خاطرات مثبت لازم است. زن و مرد باید بهگونهای زندگی کنند که از کنار هم بودن لذت ببرند، نه آنکه از هم گریزان باشند.
۷. مودت و محبت
با توجه به تعالیم قرآن کریم، رابطۀ زن و مرد باید بر اساس مودت و رحمت باشد؛ زیرا عامل بقا و تداوم آرامش در زندگی مشترک است. خدای متعال می فرماید:
وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ؛[۲۴] و از نشانههای او آن است که از جنس خودتان همسرانی برای شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید و میان شما و همسرانتان علاقة شدید و رحمت قرار داد؛ بی شک در این نعمت الهی، برای گروهی که میاندیشند نشانههای قطعی است.
طبق این آیۀ شریفه مودت و رحمت، هدیۀ خدا به عروس و داماد است. هدف از ازدواج تنها ارضای غریزۀ جنسی نیست؛ بلکه رسیدن به یک آرامش جسمی و روانی است. همسر باید عامل آرامش باشد، نه مایۀ تشنج و اضطراب و هر کس با هر عملی که آرامش خانواده را خدشهدار کند، از مدار الهی خارج و در خط شیطان است.
یکی از نکاتی که در شیرینی زندگی نقش دارد، اظهار محبت و علاقه است. از آنجا که انسانها از دل یکدیگر باخبر نیستند؛ لذا در روایات میخوانیم هر که را دوست دارید، به او بگویید تو را دوست دارم تا این علاقه شدیدتر شود. امام صادق(ع) فرمودند: «وقتی کسی را دوست داری، او را از این دوستی خبر بده که این کار دوستی بین شما را تثبیت میکند».[۲۵]
از آنجا که زنان عاطفیتر و با محبتترند، لذا در روایات به مردان سفارش شده است که اظهار محبت بنمایند و رسولخدا(ص) فرمودند: «سخن مرد به همسرش که "من تو را دوست دارم" هیچگاه از قلبش بیرون نمیرود».[۲۶]
نامه عاشقانۀ امام خمینی(ره) به همسرش، نمونهای از ابراز محبت قلبی آن الگوی معاصر به همسر گرامیاش است.[۲۷]
یادآوری این نکته نیز لازم است که منظور از «محبت»، محبت معتدلی است که منافات با دستورات دینی و انجام وظایف ندارد؛ زیرا علاقۀ بیش از حد به زن و فرزند، مایۀ دلبستگی انسان به دنیا میشود. قرآن میفرماید: «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ...؛[۲۸] در نظر مردم جلوه یافته است، عشق و علاقه به زنان و فرزندان و...». علاقۀ طبیعی به مادیات در نهاد هر انسانی وجود دارد؛ آنچه خطرناک است، فریب خوردن از زینتها و جلوههای آن و عدم کنترل دلبستگیهاست. لذا در این آیه، انتقاد از دلبستگی شدید است که از آن به «حُبُّ الشَّهَواتِ»[۲۹] تعبیر میکند. دلبستگیهایی که مانع از انجام تکلیف باشد؛ آنگونه که فراریان از جنگ، به خاطر وابستگی به مسائل اقتصادی و خانوادگی، از انجام فرمان الهی و جهاد سر باز زدند: «شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا؛[۳۰] اموال و خانوادههایمان ما را مشغول و سرگرم ساخت (و نتوانستیم تو را همراهی کنیم». قرآن کریم به ما هشدار داده است که دلبستگی به زن و فرزند نباید ما را از یاد خدای تعالی باز دارد: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ؛[۳۱] ای کسانی که ایمان آوردهاید! اموال و اولادتان شما را از یاد خدا غافل نسازد و کسانی که چنین کنند، آنان همان زیانکارانند».
۸. وجود فرزندان
یکی از عواملی که در شیرینی و استحکام بنای خانواده بسیار مؤثر است، فرزنددار شدن است؛ همسران باید به این حقیقت قرآنی توجه نمایند که یکی از اهداف ازدواج، تربیت فرزند شایسته است: «نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّی شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ؛[۳۲] زنان کشتزار شمایند، پس هر گاه که بخواهید، به کشتزار خود درآیید و برای خود از پیش فرستید». این آیۀ شریفه گویای آن است که زنان، رمز بقای نسل بشر هستند و لازم است در آمیزش جنسی، هدف انسان تولید نسل پاک باشد که ذخیره قیامت است.
متأسفانه بیتوجهی به بحث فرزنددار شدن و اقدام دیرهنگام برخی برای فرزندداری، سبب میشود که بسیاری از افراد طعم شیرین زندگی را حس نکنند.
۹. اعتدال و دوری از افراط و تفریط
اسلام، دین اعتدال است؛ نه افراط: «أَلاَّ تَطْغَوْا؛[۳۳] (در سنجش و میزان) تجاوز نکنید» و نه تفریط: «وَ لا تُخْسِرُوا؛[۳۴] و در ترازو کم نگذارید». اخلاق جنسی در اسلام نیز معتدل و دور از افراط و تفریط است؛ ولی هوسبازان راه افراطی را برای شما میخواهند: «یُریدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ یُریدُ الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمیلُوا مَیْلاً عَظیماً؛[۳۵] و کسانی که از هوسها پیروی میکنند، میخواهند که شما به انحرافی بزرگ تمایل پیدا کنید».
اگر در محبت کردن، هزینهها، مهمانی رفتن و مهمانی دادن، کار کردن و بیکاری و ... و به طور کلی در همۀ امور زندگی راه میانه را برویم، به صورت طبیعی زندگی شیرین خواهد بود؛ در حالی که اگر مشی و منش انسان در هر یک از امور زندگی از جاده اعتدال بیرون برود، بگومگوها و اختلافات پیش میآید.
۱۰ـ. وقت گذاشتن برای گفتگو
یکی از شیرینیهای زندگی که عامل مهمی در تقویت روابط همسران و تحکیم خانواده است، در کنار هم بودن و انس و گفتگو با یکدیگر است. توجه مرد به همسر و همسخن شدن با او، روشی پسندیده برای استحکام بنای خانواده است. مردان باید به این نکته کلیدی توجه نمایند که زنان، علاقمند به ارتباط کلامی و گفتگو با شوهر خود هستند و این کار، نوعی توجه و اظهار محبتی است که سبب گرمی زندگی میشود.
گرمترین و محکمترین زندگی، برای همسرانی است که دوستی و محبتشان برای خدا باشد و یکدیگر را برای خداوند متعال دوست بدارند. نگاه دینی افزون بر سفارش به تلاش و کار، به أنس و در کنار هم بودن نیز سفارش میکند. پیامبر اکرم(ص) میفرمایند: «در پیشگاه خداوند متعال نشستن مرد نزد همسرش، از اعتکاف در مسجد من محبوبتر است».[۳۶] امام صادق(ع) نیز فرمودند: «هُلْکٌ بِذَوِی الْمُرُوءَةِ أَنْ یَبِیتَ الرَّجُلُ عَنْ مَنْزِلِهِ بِالْمِصْرِ الَّذِی فِیهِ أَهْلُهُ؛[۳۷] برای صاحبان مروت و جوانمردی، هلاکت است که در شهری که خانوادهاش در آن زندگی میکند، دور از منزلش شب را به صبح برساند».
توجه به عواطف در اسلام، یک اصل است و برای انسان زندگی در بهترین مکانها، ولی به دور از خانواده، صفایی ندارد. بارها در قرآن آمده است که افراد صالح یک خانواده، در بهشت نیز در کنار هم خواهند بود و از مصاحبت یکدیگر لذت خواهند برد و خانواده بهشتی، خانوادهای است که بین اعضای آن همبستگی و صمیمیت در مسیر حق باشد: «جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ؛[۳۸] (سرای آخرت) باغهای جاودانی که آنان و هر کس از پدران و همسران و فرزندانشان که صالح بودهاند، بدان داخل میشوند و فرشتگان از هر دری (برای تبریک و تهنیت) بر آنان وارد میشوند».
امام کاظم(ع) فرمودند:
اوقات خود را چهار قسمت کنید؛ ساعتی برای مناجات با پروردگار و ساعتی برای کار و تلاش و تأمین معاش و ساعتی برای معاشرت با برادران با ایمان، کسانی که عیبهایتان را به شما میشناسانند و در باطن با شما رو راست و صادق هستند و ساعتی که در آن با لذتهای حلال خلوت میکنید و با همین ساعت بر انجام سه ساعت دیگر نیرو مییابید.[۳۹]
این ساعت چهارم، همان حضور در کنار خانواده و بودن با همسر است؛ ساعتی که به تعبیر روایت، انرژیبخش بوده و انسان را بر سایر امور کمک میکند. آنهایی که بیش از اندازه کار میکنند تا در آینده به آرامش برسند؛ همین الان با کار معتدل در کنار خانواده خود «آرامش» را جستجو کنند که خداوند، همسر را سبب سکینه و آرامش قرار داده است.
فهرست منابع
۱. ابن أبیفراس، مسعود بن عیسی؛ مجموعة ورّام؛ چاپ اول، قم: مکتبه فقیه، ۱۴۱۰ ق.
۲. ابنشعبه حرانی، حسن بن علی؛ تحف العقول؛ تصحیح علیاکبر غفاری؛ چاپ دوم، قم: جامعه مدرسین، ۱۴۰۴ق.
۳. امام زینالعابدین (ع)، علی بن الحسین؛ الصحیفة السجادیة؛ چاپ اول، قم: دفتر نشر الهادی، ۱۳۷۶ ش.
۴. تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم؛ تحقیق مصطفی درایتی؛ چاپ اول، قم: دفتر تبلیغات، ۱۳۶۶ ش.
۵. حویزی، عبدعلی بن جمعه؛ تفسیر نورالثقلین؛ تصحیح: هاشم رسولی؛ چاپ چهارم، قم: اسماعیلیان، ۱۴۱۵ق.
۶. شعیری، محمد بن محمد؛ جامع الأخبار؛ چاپ اول، نجف: مطبعة حیدریة، [بیتا].
۷. صدوق، محمد بن علی؛ الخصال؛ تصحیح علیاکبر غفاری؛ چاپ اول، قم: جامعه مدرسین، ۱۳۶۲ ش.
۸. ــــــــــــــــــــ؛ عیون أخبار الرضا(ع)؛ تصحیح مهدی لاجوردی؛ چاپ اول، تهران: نشر جهان، ۱۳۷۸ ق.
۹. ــــــــــــــــــــ؛ کتابٌ من لایحضره الفقیه؛ تصحیح علیاکبر غفاری؛ چاپ دوم، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ۱۴۱۳ ق.
۱۰. قرائتی، محسن؛ سیمای خانواده در قرآن و روایات؛ چاپ دوم، تهران: مؤسسه فرهنگی درسهایی از قرآن، ۱۳۹۸ش.
۱۱. کلینی، محمد بن یعقوب؛ الکافی؛ تصحیح علیاکبر غفاری و محمد آخوندی؛ چاپ چهارم، تهران: دار الکتب الإسلامیة، ۱۴۰۷ ق.
۱۲. مجلسی، محمدباقر؛ بحارالأنوار؛ تحقیق جمعی از محققان؛ چاپ دوم، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ ق.
۱۳. نوری، حسین بن محمدتقی؛ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل؛ تصحیح مؤسسة آلالبیت(ع)؛ چاپ اول، قم: مؤسسة آلالبیت(ع)، ۱۴۰۸ ق.
پی نوشت ها:
[۱]. أحزاب: ۳۷.
[۲]. نور: ۳۱.
[۳]. نور: ۳۱.
[۴]. عبدعلی بن جمعه حویزی؛ تفسیر نور الثقلین؛ ج ۳، ص ۵۹۳.
[۵]. حفظ حجاب و ترک جلوهگری، ثمرات بسیاری دارد که برخی از آنها عبارت است از: آرامش روحی، استحکام پیوند خانوادگی، حفظ نسل، جلوگیری از سوءقصد و تجاوز.
[۶]. أحزاب: ۳۳.
[۷]. محمد بن محمد شعیری؛ جامع الأخبار؛ ص ۹۳.
[۸]. همان، ص ۱۴۵.
[۹]. محمد بن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج ۵، ص ۳۳۸.
[۱۰]. حسین بن محمدتقی نوری؛ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل؛ ج۱۴، ص۲۶۵.
[۱۱]. محمد بن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج ۵، ص ۵۶۴.
[۱۲]. محمد بن علی صدوق؛ الخصال؛ ج ۱، ص ۳۰: «حُسْنُ الْخُلُقِ نِصْفُ الدِّینِ».
[۱۳]. محمد بن علی صدوق؛ عیون أخبار الرضا(ع)؛ ج ۲، ص ۳۷.
[۱۴]. محمد بن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج ۵، ص۵۶۳.
[۱۵]. حسن بن علی ابنشعبه حرانی؛ تحف العقول؛ ص۴۵.
[۱۶]. عبدالواحد بن محمد تمیمی آمدی؛ تصنیف غررالحکم و دررالکلم؛ ص ۳۴۷: «حُسْنُ الْخُلُقِ یُورِثُ الْمَحَبَّةَ وَ یُؤَکِّدُ الْمَوَدَّةَ».
[۱۷]. محمدباقر مجلسی؛ بحار الأنوار؛ ج ۶۸، ص۳۹۵.
[۱۸]. عبدالواحد بن محمد تمیمی آمدی؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم؛ ص۲۷۷.
[۱۹]. علی بن الحسین امام زینالعابدین(ع)؛ الصحیفة السجادیة؛ ص ۵۶.
[۲۰]. بقره: ۲۱۶.
[۲۱]. نساء: ۱۹.
[۲۲]. «وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَریضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاَّ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوی وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ؛ و اگر زنان را قبل از آمیزش طلاق دهید، در حالی که برای آنها مهریه تعیین کردهاید، نصف آنچه را تعیین کردهاید (به آنها بدهید،) مگر اینکه آنها (حق خود را) ببخشند و یا کسی که عقد ازدواج به دست اوست آنرا ببخشد، و اینکه شما گذشت کنید، (و تمام مهر آنان را بپردازید) به پرهیزکاری نزدیکتر است، و گذشت و نیکوکاری در میان خود را فراموش نکنید که همانا خداوند به آنچه انجام میدهید، بیناست». بقره: ۲۳۷.
[۲۳]. محمد بن حسن الحسینی العاملی؛ مواعظ العددیه؛ ص ۷۵.
[۲۴]. روم: ۲۱.
[۲۵]. محمد بن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج ۲، ص ۶۴۴: «إِذَا أَحْبَبْتَ رَجُلًا فَأَخْبِرْهُ بِذَلِکَ فَإِنَّهُ أَثْبَتُ لِلْمَوَدَّةِ بَیْنَکُمَا».
[۲۶]. همان، ج ۵، ص ۵۶۹: «قَوْلُ الرَّجُلِ لِلْمَرْأَةِ إِنِّی أُحِبُّکِ لَا یَذْهَبُ مِنْ قَلْبِهَا أَبَداً».
[۲۷]. امام خمینی(ره) در فروردین ۱۳۱۲، ذیالقعده ۱۳۵۱ عازم سفر حج شد و در بین راه و در بیروت لبنان (برای عزیمت با کشتی به عربستان برای انجام اعمال حج) نامه عاشقانهای برای همسرش خانم خدیجه ثقفی نوشته است که در بخشی از این نامه آمده است: «تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم، متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. (حالِ) من با هر شدنی باشد، میگذرد؛ ولی بحمدالله تا کنون هرچه پیش آمد، خوش بوده و الان در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتا جای شما خالی است. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد...).
[۲۸]. آل عمران: ۱۴.
[۲۹]. همان.
[۳۰]. فتح: ۱۱.
[۳۱]. منافقون: ۹.
[۳۲]. بقره: ۲۲۳.
[۳۳]. رحمان: ۸.
[۳۴]. الرحمن: ۹.
[۳۵]. نساء: ۲۷.
[۳۶]. مسعود بن عیسی ورام ابن أبیفراس؛ مجموعة ورّام؛ ج۲، ص۱۲۲.
[۳۷]. محمد بن علی صدوق؛ کتابٌ من لایحضره الفقیه؛ ج ۳، ص ۵۵۵.
[۳۸]. رعد: ۲۳.
[۳۹]. حسن بن علی ابنشعبه حرانی؛ تحف العقول؛ ص۴۰۹.
دهم محرم روز عاشورای حسینی
صبح عاشورا، امام حسین(ع) نماز فجر را با اصحابش خواند و ایستاد و این خطبه کوتاه را ایراد کرد، خدا را حمد و ثنا نمود و به اصحابش فرمود: « براستی خدای عز و جل امروز به کشته شدن شماها و کشته شدن من اذن داده و باید شکیبا باشید» مسعودی آن را در "اثبات الوصیه" روایت کرده است.
آرایش سپاه حق در برابر سپاه باطل
ابن اثیر در "کامل التواریخ" و طبری در "تاریخ" گویند: حسین(ع) زهیر بن قین را بر میمنه مقرر داشت و میسره را به حبیب بن مظاهر سپرد و پرچم را به برادرش عباس داد و جلوی خیمه ها صف بستند و آن ها را پشت سر نهادند و دستور داد هیزم و هیمه ها را که پشت خیمه ها فراهم کرده بودند در خندقی که چون نهر بزرگی پشت خیمه ها در ساعتی از شب کنده بودند ریختند و آتش زدند مبادا دشمن از پشت سر به آن ها حمله کند.
عمر بن سعد صبح عاشورا لشکر خود را به صف کرد، عبدالله بن زهیر ازدی را بر اهل مدینه گماشت و ربیعه و کنده را به قیس ابن اشعث سپرد و ربع مذحج و اسد را به عبد الرحمن بن ابی سبره حنفی داد، و حر بن یزید ریاحی را سردار تمیم و همدان کرد. همه آنان در کشتن حسین(ع) شرکت کردند جز حر بن یزید که به سوی حسین(ع) برگشت و با او کشته شد.
سپاه عمرسعد به قصد حمله به خیمهها به سوی خیمهها حرکت کرده و اطراف خیمهها را محاصره کردند اما با خندقی که به دستور امام(ع) در اطراف خیمهها حفر شده بود و در آن آتش افروخته شده بود برخورد کردند و نتوانستند پیشروی کنند. شمر بن ذی الجوشن فریاد زد: ای حسین! پیش از قیامت به آتش شتافتی. مسلم بن عوسجه خواست او را به تیر بزند ولی امام حسین(ع) مانع او شدند و فرمودند: تیرش مزن، من دوست ندارم آغاز نبر از من باشد.
خطبه امام حسین در روز عاشورا برای دشمنانش
«اما بعد؛ بنگرید من از چه خاندانم و به خود آیید و خویش را سرزنش کنید و بنگرید برای شما کشتن من رواست و حرمت من برای شما زیر پا شدنی است؟ من پسر پیغمبر شما نیستم؟ پسر وصی و عموزاده اش نیستم؟ آن که سر مومنان است، مصدق رسول خداست در آنچه از پروردگارش آورد؟ حمزه سید الشهدا عموی خود و پدرم نیست؟ جعفر که در بهشت با دو بال پروازکند عمویم نیست؟ به شما نرسیده که رسول خدا(ص) درباره من و برادرم فرمود: سید جوانان اهل بهشتند؟ اگر گفتار مرا که درست است و از وقتی دانستم خدا درو غگو را دشمن دارد، دروغ نگفتم، باور دارید بسیار خوب، اگر باور ندارید، کسانی از اصحاب پیغمبر(ص) هنوز زنده اند، بروید از آن ها بپرسید تا به شما خبر دهند، از جابر بن عبدالله انصاری و ابوسعید خدری و سهل بن سعد انصاری و زید بن ارقم و انس ابن مالک بپرسید که به شما خبر دهند این گفتار را درباره من و برادرم که از رسول خدا(ص) شنیده اند، این از ریختن خونم جلوگیر شما نیست؟»شمر گفت: من خدا را زبانی پرستم و ندانم تو چه گویی.
آغاز جنگ
عمر بن سعد پیش راند و تیری به لشکر حسین(ع) انداخت و گفت: نزد امیر گواه باشید که من تیر اندازی را آغاز کردم و پیرو او تیرهای لشکر کوفه چون پرندگان رسیدند. امام حسین(ع) به یارانش فرمود: «خدایتان رحمت کند! برخیزید برای مرگی که چاره ندارد، این تیرها پیک لشکرند که سوی شما آیند.» پس از تیراندازی عمرسعد دیگر افراد عمرسعد نیز تیر بر کمان نهاده و اصحاب امام(ع) را نشانه رفتند. تقریباً هیچ یک از یاران امام حسین(ع) نماند که از زخم این تیرها در امان مانده باشد. همین امر باعث شد تا پنجاه و دو تن از یاران امام حسین در تیرباران صبح به شهادت برسند..سپس جنگ تن به تن آغاز شد. حربن یزید ریاحی اولین کسی است که به میدان جنگ تن به تن رفت و دلاورانه جنگید ولی ناجوانمردانه به شهادت رسید. پس از حر یاران یک به یک به میدان رفتند و به شهادت رسیدند.
هجوم سراسری
سپاه دشمن هنگامی که دید حر و چند تن دیگر دعوت امام حسین(ع) را قبول کردند به دلیل نگرانی برای از دست دادن افراد دیگر، دستور حمله را صادر کرد.عمربن سعد با رها کردن تیر به سوی یاران امام حسین(ع) جنگ را به صورت رسمی آغاز کرد.
در مدت کوتاهی معادلات نظامی دشمن به هم ریخت زیرا سپاه کمتر از صد نفری امام حسین(ع) که برخی از آنان را نوجوانان و یا کهن سالان و سالخوردگان تشکیل می دادند، چنان با شجاعت در برابر سپاه چند ده هزار نفری دشمن مبارزه می کردند که برای دشمن بسیار گران تمام شد.
هر یک از یاران امام حسین(ع) با دهها تن از افراد دشمن مبارزه می کرد، یا به شهادت می رسید و یا دشمن را زمین گیر می کرد. دشمن تصور می کرد که سپاه اندک امام حسین(ع) را در زمان اندکی نابود می کند و جنگ را به راحتی تمام می کند اما متوجه شد که با کوهی استوار از اعتقاد و ایمان روبرو است که جنگ با آنها کار ساده ای نمی باشد.محدث قمی در روایتی از محمد بن ابی طالب موسوی گفت که در این نبرد، پنجاه تن از یاران امام حسین(ع) به شهادت رسیدند.(منتهی الامال ، ج 1، ص 349)
جنگ تن به تن
دشمن که نتیجه ای از هجوم سپاه خود نگرفته بود، حاضر به جنگ تن به تن شد، چرا که در میان سپاه دشمن برخی از افراد برای جنگ با امام حسین(ع) اکراه داشتند و هدف عمربن سعد را برآورده نساخته بودند. از سوی دیگر نبرد انفرادی برای سپاه اندک امام حسین(ع) نیز بهتر بود، زیرا در این صورت هر یک نفر می توانست با تعداد بیشتری از دشمنان مبارزه کند.
همین کار موجب طولانی تر شدن زمان جنگ شد. یاران امام حسین(ع) یکی پس از دیگری با کسب اجازه از امام وارد میدان نبرد می شدند و در نهایت به شهادت می رسیدند. تا پیش از ظهر تعدادی از یاران امام با همین منوال به شهادت رسیدند.
نماز ظهر عاشورا
ابوثمامه صیداوی به امام میگوید: موقع نماز ظهر است و ما دوست داریم آخرین نمازمان را به امامت حسین بخوانیم. نماز آغازمیشود... تیر باران نیز دوباره آغاز میشود... با پایان یافتن نماز سعیدبن عبدالله حنفی و عمروبنقرظة بن کعب که برای حفاظت از امام جلوی ایشان ایستاده بودند بر اثر اصابت تیرهای فراوان به شهادت میرسند. پس از نماز باقیمانده اصحاب نیز به میدان رفته و به شهادت میرسند.
شهادت یاران امام حسین(ع)
با پایان نماز، یاران با روحیه قوی تر جنگ را ادامه دادند. تمام یاران امام حسین(ع) مانند جوانان برومند بنی هاشم و فرزندان، برادران، برادرزادگان، خواهر زادگان و عموزادگان در دفاع از دین و حقیقت به شهادت رسیدند.
نبرد هر کدام از یاران، سپاه دشمن را نگران و مستاصل می کرد و شهادت هر یک از آنها امام حسین(ع) را متاثر می کرد. به طوری که وقتی امام به تنهایی به مبارزه می پرداخت نگاهی به یاران شهید خود می افکند از آنها یاری می طلبید.
شهادت حضرت علی اکبر(ع)
علی اکبر نخستین نفر از بنی هاشم بود که به میدان جنگ رفت، نزد پدر آمد و اجازه طلبید، امام حسین(ع) به او اجازه داد، سپس نگاهی مایوسانه به اکبرش کرد و دو انگشت اشاره را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: « خدایا خودت بر این قوم شاهد باش که به سوی آن ها جوانی رفت که از نظر جمال و کمال و سخن گفتن، شبیه ترین مردم به رسول تو است و ما هرگاه مشتاق دیدار پیامبر تو بودیم به چهره علی اکبر می نگریستیم». حضرت علی اکبر پس از جنگی دلاورانه به شهادت میرسد. پس از ایشان سایر بنی هاشم و درنهایت حضرت قاسم به میدان رفت و به شهادت رسید.
شهادت حضرت عباس(ع)
عصر عاشورا، پس از شهادت اصحاب و یاران، حضرت عباس علیه السلام تنهایی و بی کسی امام را نتوانست تحمل کند. محضر امام(ع) رسید و رخصت میدان رفتن و جانفشانی خواست و عرضه داشت : برادر جان! اجازه میدان می دهی؟ امام حسین(ع) گریه شدیدی کردند و فرمودند: برادر! تو پرچمدار منی.عباس(ع) عرض کرد: «سینه ام تنگی می کند و از زندگی دلتنگ گشتـه ام.» امام(ع) فرمودند: برو و برای این کودکان تشنه لب، اندکی آب بیاور. حضرت عباس(ع) مشک به دوش گرفت و روانه میدان شد. با سپاه حریف، درباره آوردن آب به خیمه ها سخن گفت، دشمنان به او حمله کردند تا نگذارند او خود را به آب برساند .وقتی از آن ها مأیوس شد، به نگهبانان شریعه حمله کرد و جمع کثیری را کشت و وارد شریعه شد، دست زیر آب برد تا مقابل صورت آب را بالا آورد. «ذَکَرَ عَطَش الحسین و اهل بیته» به یاد لبان خشکیده حسین و اهل بیتش افتاد و آب را به شریعه برگرداند .هنگام بازگشت، دشمن راه را بر او بست. حضرت برای محافظت از مشک به سمت نخلستان رفت و دشمن نیز به دنبالش.از هر طرف تیر و نیزه به سمتش پرتاب می کردند، تا اینکه زره از انبوه تیرها همچون خار پشت به نظر می رسید. ابرص بن شیبان دست راست حضرت را قطع نمود، حضرت مشک را به دوش چپ انداخت و با دست چپ جنگید و این گونه رجز خواند«وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی، اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی» ،به خدا قسم اگر دست راستم را قطع کنید، من از حمایت از دینم دست بر نمی دارم .در این هنگام دست چپ حضرتش را حکیم بن طفیل از مچ قطع کرد. مشک را به دندان های مبارک گرفته سعی می کرد آب را به خیام برساند. لذا خود را به روی مشک انداخت. در این حال دشمن تیری به چشم و تیری به مشک زد، حکیم بن طفیل با گرزی آهنین فرق مبارک را نشانه گرفت و ضربتی وارد کرد و او را بر زمین انداخت. عباس(ع) عرضه داشت: «یا ابا عبد الله علیک منی السلام»، ای اباعبد الله بر تو سلام، مرا دریاب .امام خود را به نعش برادر رسانید، وقتی قمربنی هاشم در بالین امام حسین(ع) جان سپرد، حضرت فرمودند: «الان انْکَسَر ظَهری»، عباسم الآن کمرم شکست و چاره ام از هم گسست.
شهادت حضرت علی اصغر (ع)
تمامی یاران و اصحاب امام حسین(ع) به میدان رفته و کشته شده بودند. در اردوگاه حق تنها دو مرد باقی مانده بود: اباعبدالله الحسین(ع) و امام سجاد(ع) که آن روز به اراده الهی بیمار بود تا زنده بماند و رهبری امت را پس از امام حسین(ع) به دست بگیرد.امام(ع) چون خویشتن را تنها و بی یاور دید آخرین حجت را بر مردم تمام کرد و بانگ برآورد: «آیا مدافعی هست که از حریم رسول خدا دفاع کند؟ آیا یکتاپرستی هست که از خدا بترسد و ما را یاری دهد؟ آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا ما را یاری رساند؟ آیا کسی هست که به خاطر روضه و رضوان الهی به نصرت ما بشتابد؟».صدای این کمکخواهی امام که به خیمهها رسید و بانوان دریافتند که حسین دیگر یاوری ندارد، صدایشان به شیون و گریه بلند شد. امام به سوی خیمهها رفت، شاید که بانوان با دیدن او اندکی آرام گیرند؛ که ناگاه صدای فرزند شش ماههاش «عبدالله بن الحسین» ـ که به علی اصغر معروف بود ـ را شنید که از شدت تشنگی میگریست. علی اصغر طفلی شیرخواره بود؛ که نه آبی در خیمهها بود تا وی را سیراب کنند ، و نه مادرش «رباب» شیری در سینه داشت که به وی دهد. امام(ع) قنداقهی علی اصغر را در دست گرفت و به سوی دشمن رفت؛ در مقابل لشکر یزید ایستاد و فرمود:«ای مردم! اگر به من رحم نمیکنید بر این طفل ترحم نمایید.»اما گویی که بذر رحم بر دل سنگ آنان پاشیده نشده بود و تمامی رذالت دنیا در اعماق وجودشان ریشه دوانده بود ؛ زیرا به جای آنکه فرزند رسول خدا (ص) را به مشتی آب میهمان کنند، تیراندازی از بنیاسد (که گفته شده است «حرملة بن کاهل» بود) تیری در کمان نهاد و گلوی طفل را نشانه گرفت. ناگاه دستان و سینه امام(ع) به خون رنگین شد. امام(ع) دستان خود را از خون علی اصغر پر کرد و به آسمان پاشید و گفت: «هون علی ما نزل بی انه بعین الله.»
شهادت امام حسین(ع)
بعد از این که همه یاران امام (ع) به شهادت رسیدند، امام حسین(علیه السلام) که یکه و تنها مانده بود، نگاهی به اجساد مطهر شهدا کرده و آنها را صدا میکرد. امام (ع) در نوبتهایی با اهلبیت، وداع کردند که هر کدام جانسوزتر از دیگری بود؛ سپس امام (ع به سراغ لشگر دشمن آمده و بار دیگر برای اتمام حجّت خود را معرّفی کردند و از لشگر ظلم در مورد خود گواهی گرفتند که همه او را میشناسند.
امام در جنگ تنبهتن با شجاعتی وصفناپذیر یکیک آنها را به درک واصل کردند تا این که در اثر تشنگی و خستگی زیاد ایستادند تا کمی استراحت کنند. ظالمی با سنگ سر ایشان را زخمی کرد و وقتی ایشان برای پاککردن خون سرشان پیراهن را بالا آوردند، ظالم دیگری تیری سه شعبه زهر آلود بر سینه مبارکشان زد .تیر آن چنان بر پیکر امام (ع) فرو رفت که ایشان تیر را از پشت بیرون آوردند و خونشان مانند ناودان جاری شد. در این هنگام ضعف بر بدنشان غلبه کرد و ایشان در جای خود بودند و حرکت نمیکردند. ظالمان هم از ترس این که قاتل اصلی حسین(ع) باشند، مدّتی طولانی جلو نیامدند تا آن که شمر ملعون بر سپاه خود فریاد زد: «وای بر شما چرا به این مرد مهلت می دهید، مادرهایتان به عزایتان بنشینند، او را بکشید.» در این وقت دشمنان بی رحم از هر سو به آن امام غریب حمله کردند، یکی به شانه چپش ضربت زد، دیگری بر دوشش ضربت زد، سنان ابن انس به پیش آمد و چنان نیزه اش را بر گودی گلوی آن حضرت فرو برد و سپس نیزه را بیرون آورد و بر استخوانهای سینه اش کوبید و تیر بر حلقوم او وارد ساخت، تا که آن حضرت بر روی خاک زمین افتاد و در حالی که یکصد و چند نشانه تیر و نیزه بر پیکرش بود، نقش بر زمین گشت و روح مبارکش به ملکوت اعلی پیوست.
پس از شهادت امام حسین علیه السلام
دشمنان اهل بیت پس از شهادت جان سوز امام حسین علیه السلام و یارانش ، دست از جنایات خویش برنداشتند، بلکه در این روز غم آلود جنایت هاى دیگرى مرتکب شدند که شامل غارت خیمه ها،آتش زدن خیمه ها، تاختن اسب بر پیکر شهیدان و ارسال سر مقدس امام حسین علیه السلام به کوفه بود.
حمله و غارت خیمه ها
دشمنان اهل بیت پس از شهادت امام حسین(ع) دست از جنایات فجیع خود برنداشتند و به سوی خیمه ها رفتند تا هر آنچه در آنجا بود را به یغما ببرند. دشمن حتی به حریم اهل بیت نیز رحم نکردند و زیورآلات و لباسهای زنان را به تاراج بردند.(الارشاد، ص 468)
از حمید بن مسلم روایت شد: به اتفاق شمر بن ذی الجوشن و گروهی از پیادگان، از خیمه ها گذشتیم تا به علی بن الحسین علیه السلام رسیدیم که از شدت بیماری از هوش رفته بود. همراهان شمر گفتند:که این بیمار را هم بکشیم؟ من گفتم:سبحان الله چه بی رحم مردمید شما. آیا این کودک ناتوان را هم می خواهید بکشید؟ همین بیماری که بر او عارض شده، او را کافی است. به هر طریقی بود آنان را از کشتن علی بن الحسین علیه السلام بازداشتم، ولی آن بی رحم ها پوستی را که آن حضرت بر آن خفته بود بکشیدند و به یغما بردند.(منتهی الامال ، ج 1، ص 399)
آتش زدن خیمه ها
دشمنان پس از به یغما بردن خیمه ها و غارت دارایی های بازماندگان، خیمه ها را آتش زدند. زنان و کودکان بی سرپرست از خیمه ها خارج شدند و در بیابانهای اطراف با صدا و بلند شیون و گریه سردادند و اسیر شدند.( لهوف سید بن طاووس ، ص 150)
تاختن دشمن با اسب بر پیکر شهدا
به دستور عمر بن سعد، ده نفر از سپاه دشمن آمادگی خود را برای تاختن با اسب بر روی پیکر شهدا اعلام کردند. این عده پس از نعل بندی اسبان خویش بر پیکر شهیدان کربلا، از جمله اباعبدالله الحسین علیه السلام اسب تاختند و پیکرهای پر از جراحت و بی سر شهیدان را در هم شکستند.( الارشاد، ص 469 و معالم المدرستین ، ج 3، ص 169 )
آنها پس از کار ننگین خود برای دریافت جایزه به نزد عبیدالله بن زیاد رفته و گفتند:ما کسانیم که بر بدن حسین و یارانش اسب راندیم به حدی که استخوانهای سینه آنان را در زیر سم ستوران چون آرد نرم کردیم !عبیدالله بن زیاد، اعتنایی به آن ها نکرد و دستور داد که جایزه اندکی به آنها بدهند.
مختار ثقفی با قیام خود برای خونخاهی از شهیدان کربلا دستور داد تا با میخ های آهنین، دست و پای این ده نفر را بر زمین کوبیدند و بر بدنشان آن قدر اسب دوانیدند که پیش از هلاکت شدنشان اعضا و اجزای بدنشان از هم جدا شد.(ماهیت قیام مختار، ص 456)
فرستادن سر مقدس امام حسین(ع) به کوفه
عمر بن سعد برای اعلام وفاداری و عرض خوش خدمتی به عبیدالله بن زیاد در عصر عاشورا، دستور داد سر بریده امام حسین(ع) را به کوفه برده و پایان جنگ را اعلام کنند. خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم مامور انجام این کار شدند.
آنها شبانه به کوفه رسیدند اما چون دارالاماره بسته بود، خولی سر مبارک امام را به خانه خود برد تا در روز یازدهم ماه محرم به نزد عبیدالله بن زیاد ببرد. سرهای دیگر شهدا نیز میان سرکردگان جنایت کار تقسیم شد تا برای دریافت جایزه به نزد عبیدالله ببرند.(الارشاد، ص 470 ؛ معالم المدرستین ، ج 3، ص 173 و منتهی الامال ، ج 1، ص 401)
حجرالاسود دست راست خداوند در زمین
(سنگ سیاه) سنگی است صیقلی که شکل بیضی نامنظم دارد، سیاه رنگ مایل به سرخی، با نقطههای قرمز و خطهای زرد، که بر دیوار رکن شرقی خانهی کعبه نصب شده است، و حاجیان هنگام طواف خانهی خدا، آن را استلام میکنند و طواف را از برابر آن آغاز و ختم مینمایند، و آن در ارتفاع یک و نیم متر از کف مسجدالحرام قرار دارد، و قطر آن حدود سی سانتی متر، و گویند وزن آن دو کیلوگرم است. حجرالاسود در اصل از عظیمترین فرشتگان الهی بوده، و چون خداوند از فرشتگان پیمان گرفت، او به ایمان سبقت جست و پیش از همه اقرار کرد، پس خداوند او را بر همهی خلایق امین ساخت و میثاق بندگان را در او به ودیعت سپرد، و مردمان را به تعبّد واداشت که هر سال نزد آن اقرار خود را نسبت به پیمانی که از ایشان گرفته شده، تجدید کنند . اهمیت حجرالاسود، قداست و حرمت این سنگ نزد همهی مسلمانان ثابت و مسلم است، گرچه در قرآن مجید به صراحت از آن یاد نشده، اما سنت متواتر قطعی بر شرافت و فضیلت آن دلالت دارد، به طوری که در تمامی جوامع حدیث، فضیلت و حرمت آن بیان گردیده است. این سنگ از یادگارهای جاوید پیامبران الهی است، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بارها آن را استلام کرده و بوسیدهاند، همچنین ائمهی اطهار (علیه السلام) بر آن دست کشیده و آن را بوسیدهاند (بحارالانوار، 216/99). در بعضی احادیث تصریح شده که: حجرالاسود در اصل از عظیمترین فرشتگان الهی بوده، و چون خداوند از فرشتگان پیمان گرفت، او به ایمان سبقت جست و پیش از همه اقرار کرد، پس خداوند او را بر همهی خلایق امین ساخت و میثاق بندگان را در او به ودیعت سپرد، و مردمان را به تعبّد واداشت که هر سال نزد آن اقرار خود را نسبت به پیمانی که از ایشان گرفته شده، تجدید کنند ... و چون خداوند توبهی آدم (علیه السلام) را پذیرفت، آن فرشته را به صورت درّی سفید درآورد و از بهشت به سوی آدم فروافکند، در حالی که آدم در سرزمین هند بود، که با دیدن آن شادمان گشت و به آن مأنوس شد، تا این که خداوند آن را به سخن آورد که گفت: ای آدم، آیا مرا میشناسی؟ گفت: نه، پس خود را به او شناساند، و آدم آن را به کمک جبرئیل به مکه آورد، و هر شب و روز نزد آن [به توحید و عهد الهی] اقرار میکرد (روضةالمتقین، 7/4-8). و در بعضی از روایات آمده: «حجرالاسود دست راست خداوند در زمین است که به وسیلهی آن با بندگان مصافحه میکند». شیخ صدوق در توضیح معنی این حدیث فرموده: «مراد از دست خداوند، راه خداست، راهی که به بهشت منتهی میشود» (بحارالانوار، 228/99). حجرالاسود، در اعصار مختلف نزد مردم، مقدس بوده است. و روایت شده که چون عمر در ایّام زمامدارش به حج رفت، وقتی نزدیک حجرالاسود رسید آن را بوسید و گفت: البته میدانم که تو سنگی هستی که نه ضرر میرسانی و نه سود میدهی، و هرگاه ندیده بودم که رسول خدا تو را میبوسد، هرگز تو را نمی بوسیدم. امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در پاسخ او فرمود: چرا به خدا سوگند که زیان میرساند و سود میدهد. عمر پرسید: ای ابوالحسن، این سخن را از کجا میگویی؟ فرمود: از کتاب خدای عزّوجل که فرمود: وَ اذ أخَذَ ربکَ مِن بنیآدَمَ مِن ظُهوُرِهم ذُرِّیتَّهُم و اشهَذَهُم عَلی انفُسِهِم ...) (اعراف، 172) خداوند از بندگانش اقرار گرفت به ربوبیت خود، و نامهای بندگان را در ورقی نگاشت، آن روز برای این سنگ دو چشم و یک زبان و دو لب بود، خداوند به او فرمان داد: دهان بگشای، پس دهان گشود و خداوند آن ورقه را به او سپرد، سپس به او فرمود: روز قیامت گواه باش برای کسانی که به تو رسیده و بر پیمانشان وفادار بودهاند ... (الغدیر، 103/6؛ ارشادالساری، 195/3؛ جواهر الکلام، 342/19).
خصایص حجرالاسود، در متون احادیث و کتب سیره و تاریخ، ویژگیهایی برای این سنگ مقدس بیان گردیده است، در حدیثی از امام صادق (علیه السلام)، این سنگ از آیات بیّنات الهی شمرده شده (فروع الکافی، 227/1؛ بحارالانوار، 118/12) و در حدیثی از امام باقر (علیه السلام) آمده: «سه سنگ از بهشت فرود آمده است: مقام ابراهیم، و سنگ بنیاسرائیل [که حضرت موسی (علیه السلام) آن را همراه داشت، و به اعجاز از آن چشمهها میجوشید] و حجرالاسود که خداوند آن را در حالی به ابراهیم (علیه السلام) سپرد که از کاغذ سفیدتر بود، و از خطاهای بنیآدم سیاه گردید» (مجمع البیان، 203/1؛ تفسیر العیاشی، 59/1). تغییر یافتن حجرالاسود از سفیدی به سیاهی، در احادیث بسیاری آمده، و شاید سرّش این است که مجرم هم از رحمت الهی مأیوس نشود، و راهی به درگاه خداوند داشته باشد، و توجه کند که دل آدمی نیز چنین است که ابتدا سفید و پاک و بیآلایش است، و بر اثر گناه و معصیت، آلوده و سیاه میگردد. ولی بعضی این احادیث را به معانی دیگری تأویل کردهاند. و گویند: از ویژگیهای حجرالاسود آن است که به آتش گرم نمیشود و آتش در آن بیاثر است، و در آب فرو نمیرود (شفاءالغرام، 315/1؛ معجم البلدان، 223/2). همچنین از نشانههای قدرت الهی این است که علیرغم حوادث و رویدادهای مختلف - همچون طوفان نوح، و دفن حجرالاسود در چاه زمزم، و ... از بین نرفته و نابود نشده. و نقل شده است که وقتی قرامطه آن را از جای کندند و به سوی هَجَر بردند، چهل - یا به قولی سیصد - شتر فربه، به سبب حمل آن هلاک شدند (شفاء الغرام، 316/1). و یکی دیگر از خواص حجرالاسود این است که هر که آن را استلام کند، محتاج نشود که دست به سؤال و گدایی دراز نماید، مگر آن که از مخالفان باشد، و شأن حجرالاسود را نداند. و دیگر این که چون در اصل فرشته بوده و معصوم است، پس هر که جز معصوم آن را نصب کند قرار نمیگیرد و ثابت نمیماند، چنان که نخستین بار حضرت آدم (علیه السلام) آن را نصب کرد، و بار دوم به دست حضرت ابراهیم (علیه السلام) در جای خود نصب گردید، و نوبت سوم در ایام جاهلیت که قریش کعبه را میساختند، پیامبر اکرم (علیه السلام) آن را در محل مخصوص نصب فرمودند، مرتبهی چهارم توسط امام سجاد (علیه السلام) استوار گردید و آخرین بار به دست مبارک حضرت ولی عصر حجة بن الحسن (علیه السلام) حجرالاسود نصب شد، که حکایت ابن قولویه (م 367 ق) و نامه نوشتنش به امام زمان، و تشرّف ابن هشام به محضر آن حضرت هنگام نصب حجرالاسود در کتب حدیث و سیره آمده است (الخرائج و الجرائح، 475/3؛ کشف الغمة، 305/3، اثبات الهداة، 694/3).
استلام حجرالاسود، استلام در لغت به معنی لمس، دست کشیدن به چیزی یا بوسیدن آن آمده است، چنانکه در قاموس آمده: «استلم الحجر: مسّه امّا بالقبلة او بالید» (القاموس المحیط، 132/4). بعضی استلام را باب افتعال از سِلام - به معنی سنگ - گرفتهاند، که چون به سنگ دست زند گویند: استلم. و بعضی از سَلام به معنی تحیت دانند، گوئی شخصی که به حجرالاسود دست میزند، از سوی آن بر خود سلام میکند، چون سنگ جواب نمیدهد، چنان که به شخصی که خدمتکاری جز خودش ندارد گویند: اختدم، یعنی خود را به خدمت گرفت (مدارک الأحکام، 160/8). و از تغلب نقل کردهاند که استلام را به همزه خوانده، و آن را از باب «لَبَسَ اللّامه = زره پوشید» دانسته است. ابن الاعرابی نیز به همزه خوانده ولی به معنی ملائمه و اجتماع گرفته است (تذکرة الفقهاء، 363/1). در احادیث، استلام به معنی دست زدن به حجرالاسود آمده است، چنان که در حدیث معاویة بن عمّار از امام صادق (علیه السلام) است که فرمود: «... سپس حجر را استلام کن و ببوس، پس اگر نتوانی آن را ببوسی آن را به دستت استلام کن، و چنانچه نتوانی به دستت استلام کنی به آن اشاره کن ...» (وسائل، 316/13). استلام حجرالاسود در هر شوط از طواف، مستحب است، بدین گونه که پیش از شروع طواف چون به حجرالاسود رسید، بایستد و حمد و ثنای الهی به جای آورد، و بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل او درود فرستد، و دستهای خود را به دعا بلند کند، آن گاه حجرالاسود را استلام کند و آن را ببوسد، سپس بگوید: «بارالها، امانتم را ادا کردم و پیمانم را نگهداشتم و محکم ساختم، تا گواه وفاداریم باشی، بار خدایا، کتاب تو را تصدیق کردم و به سنت پیامبرت عمل دارم، گواهی میدهم که هیچ معبود حقی جز الله نیست، یکتاست و شریکی ندارد، و محمد بنده و فرستادهی اوست، و امامان علی و حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمدبن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و حجة بن الحسن علیهم السلام، حجتهای خداوند در زمین و گواهان او بر بندگانش میباشند، به خداوند ایمان دارم، و به جِبت و طاغوت و لات و عزّی و پرستش شیطان و پرستش هر چه جز خداوند پرستش شود، کفر ورزیدم»، و اگر نتواند، به هر مقدار که ممکن باشد اکتفا کند (وسائل، 315/13 به بعد؛ جواهر الکلام، 340/19؛ مناهج المتّقین، 160). ولی هنگام ازدحام جمعیت بهتر است به اشاره کردن بسنده کند و بر دیگران فشار نیاورد، و کسی را نیازارد، چنان که شیوهی مردان حق بوده است. یک بار به امام صادق (علیه السلام) گفته شد: چرا از حجرالاسود گذشتید و آن را لمس نکردید؟ فرمودند: هرگاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به حجرالاسود میرسیدند مردم برای ایشان راه باز میکردند تا حجرالاسود را [به راحتی] استلام کنند، ولی امروزه چنین کاری صورت نمیگیرد و برای من راه نمیگشایند، و من ازدحام را خوش ندارم (جواهرالکلام، 344/19). و هنگامی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مردمان را کنار حجرالاسود میبینند که به منظور استلام با یکدیگر کشمکش دارند میفرماید: «به این کار مأمور نیستند» یعنی این که نباید برای انجام یک عمل مستحب - خدای ناکرده - مرتکب گناه شد (اصول کافی، 331/1). همچنین برای زنان، استلام حجر، مستحب مؤکد نیست، بنابر این در مواقع شلوغی و ازدحام بهتر است از نزدیک شدن به آن خودداری کنند، چنان که احادیث متعددهای بر این مطلب دلالت میکند (مرآة العقول، 19/18؛ وسائل، 329/13، باب عدم تأکُّد استحباب استلام الحجر للنساء، بحارالانوار، 189/99، 194). و در بیان علت استلام حجرالاسود روایاتی وارد شده از جمله: در حدیثی بکیر بن أعین از امام صادق (علیه السلام) آمده که فرمود: «و امّا بوسیدن و استلام به جهت تجدید عهد و میثاق و بیعت است، تا مردم عهدی را که خداوند در عالم میثاق از ایشان گرفته است ادا کنند، پس همه ساله نزد آن بیایند و آن عهد و امانت را وفا نمایند، نمیبینی که [هنگام استلام] چنین میگویی: امانتی ادَّیتُها و میثاقی تَعاهَدتُهُ ... و به خدا سوگند که جز شیعیان ما کسی آن را ادا نکند، و آن عهد و میثاق را حفظ و مواظبت ننماید، و اینان نزد حجرالاسود میآیند، پس آنها را میشناسد و تصدیقشان میکند، و غیر ایشان نزدش میآیند، پس انکارشان میکند و تکذیبشان مینماید، زیرا که آن عهد را جز شما کسی حفظ نکند، پس برای شما به خدا سوگند گواهی میدهد، و علیه آنها (مخالفان) به انکار و کفرشان شهادت میدهد، و آن روز قیامت حجت بالغهی الهی برایشان است، در حالی میآید که زبانی گویا و چشمانی دارد به صورت اولیهی خود که خلایق آن را میشناسند و انکار نکنند ...» (علل الشرایع، 430؛ روضةالمتقین، 7/4). از ائمهی دیگر نیز احادیثی نزدیک به همین مضمون وارد شده که برای پرهیز از اطالهی بحث از آوردن آنها خودداری میشود (تفسیر عیّاشی، 39/2؛ المحاسن، برقی، 330؛ قرب الاسناد، 105؛ بحارالانوار، 97/6، 43/99).
نقش حجرالاسود در طواف و مناسک، به استناد احادیث معتبره و به اجماع فقها، واجب است طواف خانهی کعبه از برابر حجرالاسود آغاز و به آن ختم گردد و چنانچه طواف از غیر حجرالاسود شروع شود یا به غیر آن خاتمه یابد، طواف باطل است. و به شرحی که در بحث استلام حجر گفتیم: مستحب است پیش از طواف برابر حجرالاسود بایستد، و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر و آلش، حجر را استلام کند و آن را ببوسد، و در هر شوط از طواف مستحب است حجرالاسود را استلام نماید. چنان که پیش از سعی بین صفا و مروه نیز استلام حجر مستحب است. حجرالاسود بهترین وسیلهی تنظیم طواف است، و چنانچه طواف از سایر نقاط و یا جهات مختلف صورت میگرفت، مایهی اختلال و بینظمی بوده و در نتیجه، عوارض نامطلوبی به بار میآمد، زیرا که پایهی زندگی بشر و بنای عبادت خداوند بر اساس نظم و ترتیب مبتنی است، لذا برای طواف هم مبدأ و نظم خاصّی تعیین شده است، تا انسجام و هم آهنگی کامل بر آن حکمفرما باشد، و همه در جهت معیّن و مسیر واحدی حرکت کنند، و از اختلاف و پراکندگی بر کنار بمانند و تا معلوم شود که شعار مسلمین اتحاد و وحدت در هدف است - مانند نماز جماعت که همه به یک جهت روی میآورند و در قیام و رکوع و سجود و تشهد، هم آهنگی دارند و به یک زبان عبادت پروردگار مینمایند (احکام حج و اسرار آن، 95).
رویدادهای تاریخی، از زمانی که حضرت ابراهیم (علیه السلام) به فرمان خداوند حجرالاسود را به دیوار کعبه نصب کرد، حوادثی برای آن پیش آمده، و بارها از جای کنده شده است. از جمله در قرن سوم پیش از میلاد مسیح، قبیلهی خزاعه با قبیلهی جرهم به نزاع پرداختند، و بالاخره قبیله جرهم ناچار شدند که مکه را ترک کنند، در این هنگام عمروبن حارث جرهمی حجرالاسود را از جای بر کند و در چاه زمزم دفن نمود، سپس با قبیلهی خود رهسپار یمن شد. پس از مدتی قبیلهی خزاعه آن را از چاه زمزم بیرون آوردند و در جای خود نصب کردند. پنج سال پیش از بعثت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که طایفهی قریش بنای کعبه را تجدید کردند، موقع نصب حجرالاسود بین طوایف قریش نزاعی سخت درگرفت، چون هر یک از قبایل خواستار آن بودند که این افتخار به آنها اختصاص یابد، تا آن جا که «طایفهی بنیعبدالدّار طشتی پر از خون آوردند و با طایفهی بنیعَدِیّ بن کعب هم پیمان شدند که تا پای مرگ ایستادگی کنند، و دست در آن خون فرو بردند و به «لَعَقَة الدّم = خون لیسها» معروف شدند. چهار یا پنج روز طوایف، آمادهی جنگ به سر بردند، تا آن که ابوامُیّة حُذَیفة [یا ولید] بن مغیرهی مخزومی - پدر امّ سلمه و عبدالله - که در آن روز از همهی رجال قریش پیرتر بود پیشنهاد کرد که تا قریش هر که را نخست از در مسجد درآید میان خود حَکَم قرار دهند، و هر چه را فرمود بپذیرند. پیشنهاد وی را به اتفاق پذیرفتند و نخستین کسی که از در، درآمد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، و چون او را دیدند با کمال خرسندی گفتند: «هذا الامین، رضینا، هذا محمد» (این امین است، به حکم وی تن میدهیم، این محمد است). چون رسول خدا را در جریان امر گذاشتند فرمود: «جامهای نزد من آورید» آن گاه سنگ را گرفت و در میان جامه نهاد. و سپس گفت: هر طایفهای یک گوشهی جامه را بگیرد، پس همه آن را بلند کردند و به پای کار رسانیدند، آن گاه رسول خدا آن را با دست خویش بر گرفت و در جای خودش نهاد و کاری چنان مشکل به این آسانی به انجام رسید» (مروج الذهب، 279/2؛ تاریخ پیامبر اسلام، 81). و گویند: در سال 63 ق که سپاهیان یزید ملعون برای سرکوبی عبدالله بن زبیر کعبه را محاصره و آن را با منجنیق سنگباران کردند، به حجرالاسود نیز آسیب رسید و شکسته شد، تا این که در سال 73 ق که حجاج بار دیگر به جنگ عبدالله بن زبیر پرداخت، کعبه ویران شد، و پس از پایان جنگ که خواستند کعبه را بازسازی کنند، حجرالاسود در محل خود قرار نمیگرفت و به دست هیچیک از علما و قضات و زهّاد ایشان استوار نمیشد و بر جای نمیماند، تا اینکه امام سجاد (علیه السلام) آمد و حجر را از دست ایشان گرفت و نام خدای را بر زبان آورد و آن را در جای خود نهاد. پس حجر ثابت ماند و مردم تکبیر گفتند (الخرائج، 268/1؛ مدینة المعاجز، 414/4؛ مستدرک الوسائل، 327/9). و در بسیاری از کتب معتبره روایت شده که وقتی هشام بن عبدالملک همراه جمعی از رؤسای اهل شام به حج رفت، هنگام طواف بر اثر ازدحام نتوانست حجر را استلام کند و کسی از او احتشام نبرد، ناگاه حضرت امام زینالعابدین (علیه السلام) به مسجدالحرام وارد شد و به طواف پرداخت، چون نزدیک حجرالاسود رسید مردم به ملاحظهی هیبت و جلالت او، از حجر فاصله گرفتند و آن حضرت به راحتی استلام کرد. مردی از اهل شام از هشام پرسید: این کیست [که مردم اینطور او را احترام میکنند]؟ هشام گفت: او را نشناسم. فرزدق - که شاهد ماجرا بود - گفت: ولی من او را میشناسم، سپس گفت:
هذا الّذی تعرف البطحاءُ و طاتَهُ
و البیت یعرفُهُ و الحِلُّ و الحَرَمُ ...
تا آخر قصیدهای که بسیار معروف است (الارشاد، شیخ مفید، 150/2؛ الاغانی، 376/21؛ تاریخ الأدب العربی، دکتر عمر فرّوخ، 662/1). و آخرین باری که حجرالاسود از جای کنده شد در فتنهی قرامطه بود که به سرکردگی ابوطاهر قرمطی به سال 317 ق به مکه یورش بردند و عدهی کثیری را کشتند، آن گاه حجرالاسود را از جای کندند و با خود به هَجَر بردند، تا سال 339 ق که حجر به مکه بازگردانده شد و به بیانی که در یکی از بخشهای سابق این مقال گذشت، حجرالاسود به دست حضرت ولیّ عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در جای خود نصب گردید.
کتابنامه :
تاریخ مکه، 346/1؛ مرآة الحرمین، 302/1؛ مکه و المدینة فی الجاهلیة و عهد الرسول، 177؛ کتاب ملائکه، حاج ملا اسماعیل سبزواری، 303؛ المختار من کلمات الامام المهدی (علیه السلام)، 297/2؛ راهنمای حرمین شریفین، 185/1؛ قصصالعرب، 260/2.
حِجر اسماعیل در طواف و موقعیت تاریخی آن
از بقاع متبرکه از لواحق خانهی کعبه، که محلّ سکونت حضرت اسماعیل و مادرش هاجر بوده، سپس مدفن ایشان و نیز عدهی کثیری از پیغمبران و پیغمبر زادگان گردیده است.
حِجر به معنی پناه و دامن است، و محوّطهی میان دیوار کعبه و حطیم، که در قسمت شرقی مقام ابراهیم (علیه السلام) و زمزم قرار دارد، حِجر اسماعیل نامیده شده است. حطیم دیواری است به شکل نیم دایره مابین دو زاویهی شمالی و غربی خانهی کعبه که ارتفاع آن 1/31 متر، و عرض آن از بالا 1/52 متر، و از پائین 1/44 متر میباشد، و همهی آن با سنگ مرمر پوشیده شده، و آیات قرآنی در آن منقوش است، و فاصلهی دو سر نیم دایرهی مزبور تا دو زاویهی شمالی و غربی خانهی خدا دو متر و نیم میباشد، و مسافت وسط نیم دایره تا دیوار خانهی کعبه حدود ده متر است، حطیم به معنی شکسته است، و چون مردمان به شکستن یکدیگر و ازدحام برای دعا جمع میشوند، آن جایگاه را حطیم خواندهاند، و یا از جهت شکسته بودن دیوار و انحناء داشتن آن، بدین نام شهرت یافته است.
حجر اسماعیل در طواف، هنگام طواف خانهی کعبه، لازم است از پشت حجر طواف کنند، و چنانچه کسی از داخل حجر اسماعیل بگذرد، طواف او باطل است. در بیان دلیل این حکم، روایات شیعه حاکی از این علت است که چون حضرت اسماعیل (علیه السلام) مادر خود هاجر را در آن موضع به خاک سپرد، و بر آن دیوار کشید، و خوش نداشت که طواف کنندگان بر قبر او قدم بگذارند، این حرمت به امضای شرعی رسیده و حکم قطعی بدین ترتیب صادر گردیده است. ولی در روایات غیر شیعه، دلیل این حکم چنین آمده: چون قریش خانهی کعبه را ساختند، پولهای حلال و هدایا و نذور کفایت نکرد که آن را به شکل سابق آن به طور کامل بنا نمایند، لذا مقداری از بیت در حجر اسماعیل بر جای ماند، و لازم است طواف پیرامون بیت باشد نه درون آن، بنابراین باید از بیرون حجر اسماعیل طواف کرد، تا اطمینان حاصل شود که طواف دور خانه کعبه صورت گرفته است. این تعلیل در چند حدیث، به صراحت انکار شده است (جواهرالکلام، 292/19).
موقعیت تاریخی حجر اسماعیل، پیوسته این مکان مقدس، محلّ جلوس و عبادت مردان برجسته از انبیا و صلحا بوده است. چنانکه مورخان ضبط کردهاند که جناب عبدالمطلب - نیای گرامی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) - در حجر اسماعیل جایگاه ویژه و فرش مخصوصی داشت که هیچکس با او بر آن فرش نمینشست، دیگر شخصیتهای قریش هر یک به تناسب موقعیتی که داشتند اطراف جایگاه او به ترتیب مینشستند، یک روز پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در سنّ خردسالی تشریف آورد تا در کنار پدر بزرگ بر روی آن فرش بنشیند، اطرافیان او را کشیدند، پیامبر به گریه افتاد، عبدالمطلب - که بر اثر ضعف بینایی واقعه را ندیده بود - وقتی صدای گریهی آن حضرت را شنید سؤال کرد: فرزندم را چه شده است که گریه میکند؟ گفتند: او میخواست با شما روی فرش بنشیند که دیگران مانع شدند. عبدالمطلب فرمود: بگذارید بیاید و مانع او نشوید، امیدوارم که از آن چنان بزرگی و شرافت یابد که هیچ عربی بدان حد نرسد (اخبار مکه، 314/1). همچنین در آثار تاریخی تصریح شده که قسمت مهمی از رؤیاهای صادقه برای عبدالمطلب و نیز ابوطالب، در حالی روی داده که در حجر اسماعیل استراحت داشتهاند. چنانکه محلّ جلوس و تلاوت قرآن، و دعوت مردم به اسلام، از سوی پیامبر اکرم، حجر اسماعیل یاد شده است.
نیز طبق روایات بسیار، مدفن حضرت اسماعیل (علیه السلام) و برخی از دخترانش، و مادرش هاجر، و بسیاری از انبیاء (علیه السلام) در این مکان مقدس میباشد؛ بدین سبب حاجیان خانهی کعبه به این مکان تبرک میجویند، و در آن نماز میخوانند، و آب باران بام کعبه از ناودان طلا به حجر اسماعیل میریزد، حاجیان زیر ناودان طلا - که محل ریزش رحمت الهی و نزول برکات آسمانی است - به دعا و استغاثه میپردازند.
کتابنامه :
بحارالانوار، 117/12؛ تاریخ الیعقوبی، 222/1؛ مرآة الحرمین، 266/1؛ تفسیر القمی، 293/2؛ مناقب آل ابی طالب، 245/2؛ السیرة النبویة، 150/1؛ البدایة و النهایة، 303/2؛ تاریخ مکّه، 23/2.