emamian

emamian

در بخشی از کتاب «حیات فکری و سیاسی امامان شیعه» آمده است:

 

وقتی امام باقر علیه السلام به امامت رسیدند خیلی مورد استقبال واقع شدند، چون فضای علمی، جامعه را فرا گرفته بود؛ «علم» رواج پیدا کرده بود و کلاس و درس مورد استقبال قرار گرفته بود. هر گوشه ی مسجد النبی، مجلس درس و نوشتن روایات برقرار بود.

شیعه و غیر شیعه کیلومتر ها راه را سفر می کردند تا این که یک روایت را بشنوند. وقتی امام باقر علیه السلام شروع به فعالیت علمی کرد به دلیل شباهت فراوان ایشان به پیامبر، غوغایی به پا شد.

وقتی امام باقر علیه السلام شروع به صحبت می کردند فقهای مدینه فهمیدند که علم ایشان حاصل درس خواندن نیست، مانند این است که پیامبری آمده است و در حال بیان مجدد است. مانند این مطلب را در اشعار خود می گفتند: به عنوان مثال اگر وحی منقطع نشده بود الان می گفتم که پیغمبر جدیدی دوباره آمده است و در حال بیان مجدد است؛ چون بحثی را که یک ماه است که در حال مباحثه آن هستیم و یا در حال مطالعه به مشکل بر خورده ایم، وقتی از ایشان می پرسیم و ایشان در دو جمله بیان می کنند، معلوم می گردد که این بیان ارزشمند در کتب نیست.

ابو زهره از علمای اهل تسنن می گوید: علما از شهر های مختلف به مدینه می آمدند نه برای زیارت قبر رسول خدا بلکه برای زیارت محمد بن علی، باقر علوم انبیاء می آمدند. بعد ایشان می نویسد: علمایی از سرخس، مشهد و ماوراءالنهر، حتی زندیقی از مصر به دیدار ایشان می آمدند. البته این در شرایطی بود که هیچ رسانه ای برای معرفی حضرت وجود نداشت و حتی بنی امیه اهل بیت را تحت سانسور خبری قرار می دادند تا مشهور نشوند و برای حکومتشان اختلال ایجاد نشود؛ با این وجود، آوازه علمی امام باقر علیه السلام در بلاد مختلف پیچید.[۱]

 

پی نوشت:
[۱] حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص ۲۹۰.

تاریخ شیعه تا زمان امام باقر علیه السلام دچار فراز و نشیب های زیادی شده بود به گونه ای که تا آن زمان فرصت کافی برای نشر معارف شیعه وجود نداشت و معاندین در این زمان اندیشه های مسموم خود را به سمت اسلام روانه کرده بودند. امام باقر علیه السلام از این شرایط استفاده کرده و معارف اسلام را نشر دادند و نیز با افکار انحرافی وارد شده بر اسلام مبارزه نمودند.

فرهنگ شیعه تا زمان امام باقر علیه السلام سختی ها و ناملایمات زیادی را به خود دیده بود به گونه ای که امام اول شیعیان بر روی منابر لعن می شد. امام حسن علیه السلام نیز به خاطر سختی شرایط مجبور به پذیرش صلح شد. امام حسین علیه السلام را نیز بعد از ایشان وحشیانه به شهادت رساندند و سپس امام سجاد علیه السلام در شرایط بسیار سخت به سر می برد به گونه ای که حتی نمی توانست معارف اسلام را آشکارا تبیین کند و در قالب دعا معارف اسلام را به شیعیان بیان می کرد.

همه این امور باعث شده بود فرهنگ شیعه در انزوا قرار گرفته و زیر ظلم امویان، بی‌رمق بماند؛ از این رو امام باقر علیه السلام به یک انقلاب وسیع فرهنگی دست زدند و با تشکیل حوزه علمیه و تربیت شاگردان برجسته، فقه آل محمد و خط فکری شیعه را آشکار ساختند.

امام باقر علیه السلام با این کار خود زمینه ای عمیق برای مبارزه با طاغوتیان ایجاد کردند و موجب شدند در دراز مدت، شیعیان به صحنه بیایند و مکتب اهل بیت علیهم السلام زنده گردد.

در نتیجه امام باقر (علیه السلام) زمینه‌سازی بسیار عمیق و خوبی را در این راستا ایجاد نمودند و پس از ایشان فرزند برومندشان امام صادق (علیه السلام) آن را به ثمر رسانده و مکتب شیعه را به عنوان یک دانشگاه عظیم اسلامی، در تاریخ اسلام آشکار و ماندگار ساختند. بنابراین می‌توان گفت: حضرت، مؤسس و بنیانگذار نهضت فکری و انقلاب فرهنگی شیعه بود.[۱]

امام باقر علیه السلام شکافنده علوم مختلف بودند و برای تحکیم مبانی اسلام در تمامی علوم و مباحث اسلام احادیث مهمی بیان کرده اند. کثرت احادیث ایشان به اندازه ای است که تنها محمد بن مسلم سی هزار حدیث از امام باقر علیه السلام نقل کرده است.[۲]

به همین خاطر در مورد امام باقر بیان می کنند: «آنچه از دانش هایی همچون تفسیر، کلام، احکام و حلال و حرام از امام باقرعلیه السلام ظاهر گشت از هیچ یک از فرزندان امام حسن و امام حسین علیهما السلام ظاهر نگردید.»[۳]

همچنین ایشان در طول امامت خود شاگردان زیادی از جمله: محمد بن مسلم، زراره بن اعین، ابوبصیر و برید بن معاویه تربیت کردند؛ به گونه ای که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: این چهار نفر مکتب و احادیث پدرم را زنده کردند و فرمودند: صلوات خدا بر آن ها در حال زندگی و پس از مرگ.[۴]

 

* فعالیت سیاسی تبلیغی امام
امام با در نظر گرفتن نیازهای زمان و فراهم بودن زمینه های لازم، فرصت را غنیمت شمردند، با انحرافات فکری جنگیدند و به ترویج و تبلیغ و تربیت انسان ها پرداختند.

 

* مبارزه با اسرائیلیات
بعد از پیروزی اسلام، برخی از پیروان دیگر ادیان برای حفظ منافع خود اظهار اسلام کردند ولی در باطن مسلمان نبودند و عقائد خود را پنهان می کردند و افکار و خرافات و اسرائیلیات یهودیت را در قالب روایات اسلامی جعل کرده و وارد دین اسلام می کردند؛ از این رو ائمه علیهم السلام با این حرکت خزنده و خطرناک به شدت مقابله نمودند.

به عنوان نمونه روزی امام باقرعلیه السلام فرمود: نگاه کردن به خانه خدا عبادت است. در آن حال شخصی گفت: کعب می گوید: «کعبه هر صبحگاه برای بیت المقدس سجده می کند.» امام علیه السلام از آن شخص که مجذوب کعب شده بود پرسید: نظر تو در مورد این سخن چیست؟ آن شخص عرض کرد: سخن کعب صحیح است. امام فرمود: تو و کعب الاحبار هر دو دروغ می گویید. آنگاه در حالی که به شدت ناراحت بود فرمود: «مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بُقْعَهًًْ فِی الْأَرْضِ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْهَا؛[۵] خداوند مکانی محبوبتر از کعبه در روی زمین نیافرید.»

 

* مبارزه با حکومت بنی امیه
حضرت شیعیان را از کار در حکومت اموی نهی می کردند و آن ها را به موعظه حکام تشویق می نمودند و می فرمودند: کسی که نزد سلطان ظالمی رود و او را به تقوای الهی دعوت کرده و موعظه نماید و [از قیامت] بترساند، برای او پاداشی همچون پاداش جن و انس خواهد بود.»[۶]

در نتیجه حضرت از فراغتی که برای تحول در اوضاع جامعه و شیعیان ایجاد شد، نهایت استفاده را نمودند و مکتب فکری شیعه را تاسیس نمودند؛ همچنین شاگردان زیادی را در علوم مختلف پرورش دادند و با مبارزات خود در زمینه های فرهنگی و سیاسی، جهالت را از دید مردم دور راندند.

 

پی نوشت ها:
[۱] حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص ۲۹۹.
[۲] منتهی الامال، ج۲، ص۱۲۰ الی ۱۲۵.
[۳] بحار الانوار ، ج۴۶، ص ۲۹۴.
[۴] بهجه الآمال، ج ۴، ص ۶۹.
[۵] الکافی، ج۴، ص ۲۵۴.
[۶] الاختصاص، شیخ مفید، ص ۲۶۱.

وضعیت فرهنگی و علمی دوران امام باقر علیه السلام از ویژگی های خاصی برخوردار بوده، عرصۀ علم و فرهنگ به عنوان مهم ترین حوزۀ مبارزاتی و اشاعۀ تعالیم اسلام و مأموریت های خطیر امامت محسوب می شد. علوم دینی مختلف از جمله: قرائت، تفسیر، حدیث، فقه، کلام و...؛ علوم بشری مانند: طب، فلسفه، شیمی، نجوم، ریاضیات و... رونق گرفت که عوامل مختلفی در آن دخیل بودند، از جمله نزاع بین امویان و عباسیان که هرکدام از این فرصت جهت استحکام حکومت خود استفاده می کردند و عامل دیگر، وسعت سرزمینی و قلمرو مسلمانان در آن زمان بود که موجب هجوم افکار و عقاید سایر مکاتب میان مسلمانان می شد.

ظهور فرقه های مختلفی چون: جبریه، مرجئه، زنادقه و غلات، از معضلات آن عصر بود؛ چراکه هر یک از آن ها عقاید خود را ترویج می کردند. امام باقر علیه السلام در برابر خطر نفوذ فرهنگ غیر اسلامی، چون یهود، بدعت گذاران و... اقدامات بسیاری انجام دادند. مبارزات علمی امام در بخش های مختلفی بروز پیدا کرد. از جمله تلاش ایشان برای معرفی ثقلین و تربیت شاگردان فرهیخته در علوم مختلف بود، تا حدّی که امام آن ها را جایگزین خود در پاسخ گویی به شبهات مردم در مناطق مختلف سرزمین های اسلامی قرار می دادند. برگزاری جلسات مناظره و مذاکره با مخالفین که از جملۀ آن ها دانشمندان و رؤسای فرقه های مختلف بود، تا حدی که شاهد اعتراف بزرگان آن ها بر علم والای امام علیه السلام بودیم نیز از دیگر تلاش های ایشان بود.

فعالیت های عقیدتی- فکری امام باقر علیه السلام

ایجاد اندیشه ها و نحله های فکری باعث ایجاد بدعت ها و تضاد و ناسازگاری می شود. امام باقر علیه السلام در عصر خود فرصت مناسبی برای مقابله با این نحله های فکری منحرف و پرکردن خلأ فکری شیعه داشتند و با بهره گیری از این فرصت، با اقدامات مفید و اساسی، بنیان های فکری شیعه را تحکیم بخشیدند که در ادامه به برخی از فعالیت های عقیدتی-فکری آن دوران می پردازیم.

1. مناظره

یکی از شیوه های برخورد امام باقر علیه السلام با مخالفان، مناظره با آنان بود. حضرت با فرقه های مختلف مناظرات بسیاری داشتند، از جمله مناظره با: پیشوای مسیحیان شام، قتادة بن دعامه (فقیه بزرگ بصره)، نافِع مولی بن عمر، محمد بن منکدر (از زهاد و تارکین دنیا)، ابوحنیفه (یکی از ائمۀ اهل سنت) و عبدالله بن نافِع أرزق،[1] از مدافعان تفکر خوارج را می توان نام برد. شیخ مفید(ره) نقل می کند: امام باقر علیه السلام با هر یک از پیروان عقاید گوناگون (اهل الآراء) که بر او وارد می شد، مناظره می کردند و مردم مطالب بسیاری را در علم کلام از آن حضرت فرا گرفتند.[2]

به دو نمونه از مناظرات امام باقر علیه السلام اشاره می کنیم:

الف) مناظره با هشام بن عبدالملک

از جمله مناظرات امام باقر علیه السلام مناظره با «هشام بن عبدالملک» در حج می باشد که «عبدالرحمن زهری» نقل می کند: سالی هشام به حج مشرف شد و چنان که متکی بر غلامش، سالم بود، وارد مسجد شد. همان سال امام باقر علیه السلام نیز مشرف و در مسجد نشسته بود. سالم، امام را به هشام معرفی کرد، هشام گفت: این همان کسی است که عراقی ها شیفتۀ علم و دانش او هستند؟ سالم گفت: آری. هشام گفت: نزد او رفته، بگو امیر می گوید: فردای قیامت که مردم در صحنۀ پرسش قرار گیرند، هنوز که از حساب شان فارغ نشده و به سزای اعمال خود نرسیده اند، چه می خورند و چه می آشامند؟ سالم از امام پرسید و حضرت پاسخ دادند: مردم فردای قیامت در زمینی که مانند گردۀ نان پاکیزه ای است، محشور می شوند و روی آن نهرهایی جاری است. تا از حساب خود فارغ نشده اند، به قدر مایحتاج از آن می خورند و می آشامند. هشام که خیال کرد تیرش به هدف رسیده و بر امام چیره شده، به شگفت آمده، گفت: الله اکبر! عجب پاسخی است. پیش او رفته، بگو امیر می گوید: آن روز با آن همه گرفتاری که از همه طرف آن ها را احاطه کرده، چگونه به یاد خوردن و آشامیدن می افتند؟! حضرت پاسخ دادند: به وی بگو جهنمیان با آن که در میان شعله های آتش می سوزند، خوردن و آشامیدن را فراموش نمی کنند و درخواست آب و رزقی که خدا ارزانی فرموده، می نمایند و این آیه را از سورۀ اعراف دلیل آوردند که خدا از قول جهنمیان نقل می کند: ﴿أَفِیضُوا عَلَینا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقکمُ اللَّه﴾؛[3] «مردم جهنم از بهشتیان درخواست می نمایند شربت آبی یا چیزی دیگر از آنچه خدا به شما ارزانی داشته، به ما کرم کنید.» اینجا هشام فهمید که مغلوب شده و ایراد دیگری ندارد.[4]

ب) مناظره با قتاده

مجلسی[5] و طبرسی[6] شماری از مناظرات امام باقر علیه السلام را گرد آورده اند. از جمله مناظرۀ حضرت با قتاده در مسئلۀ فقهی و در مسجدالنّبی(ص) که امام به وی فرمودند: تو کسیتی؟ گفت: قتاده بن دعامه بصری هستم. حضرت فرمودند: تو فقیه اهل بصره هستی؟ عرض کرد: آری. امام فرمودند: وای بر تو ای قتاده! خداوند بندگان شایسته ای را آفریده است تا حجت بر دیگران باشند، آنان «اوتاد» زمین و برپادارندۀ اوامر الهی و نخبگان علم خدایند و خداوند آنان را قبل از آفرینش دیگر بندگان، برگزیده است.

قتاده پس از سکوتی طولانی، گفت: به خدا سوگند! من تاکنون در برابر فقیهان بسیار و نیز پیش روی ابن عباس نشسته ام؛ ولی آن گونه که اکنون در برابر شما مضطرب شده ام، در مقابل هیچ کدام شان احساس نگرانی و اضطراب نداشتم. امام فرمودند: تو می دانی کجا نشسته ای؟ تو در مقابل خاندانی هستی که خداوند دربارۀ آنان فرموده است: ﴿فِی بُیوتٍ أَذِنَ اللَّه أَنْ تُرْفَعَ وَیذْکرَ فِیهَا اسْمُهُ یسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ﴾[7] و نیز فرموده است: ﴿رِجَالٌ لَا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیعٌ عَنْ ذِکرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِیتَاءِ الزَّکاة﴾[8] پس جایگاه تو آنجاست که خود می دانی و ما آن خاندانیم که خداوند توصیف کرده است. در این هنگام قتاده گفت: به خدا سوگند! راست گفتی. فدایت شوم! آن خانه ها که خداوند اجازه داده است نام و یاد و تسبیح او در آن ها برده شود، نه خانه های ساخته شده از سنگ و خاک است؛ بلکه شما خاندانید. در ادامه به سؤال و پاسخ هایی پرداخته شد که امام هر یک را با درایت، استدلال، منطق و علم حقیقی پاسخ گفتند.[9]

2. سفارش به مدارا

از جمله سیرۀ عملی امام باقر علیه السلام سفارش به مدارا با دشمنان در شرایط خاص بوده است. «سَعد بن طریف» در این باره می گوید: امام باقر علیه السلام فرمودند: با زبانت با منافق سازش کن و مهر و محبت خود را برای مؤمن خالص ساز، و اگر یک یهودی با تو هم نشین شد، با وی به خوبی مجالست نما؛ یعنی با تمام مردم به نرمی و مدارا رفتار کن.[10]

سیرۀ رفتاری مدارا و تحمل شرایط سخت از سوی حاکمان عصر امام باقر علیه السلام، باعث ایجاد بستری مناسب در جهت اشاعۀ برنامه های فرهنگی- علمی و نیز ترویج فقه و تفسیر و احادیث بود و موجب جذب مخالفان می شد. با توجه به همین جریان، فردی که به نام مبارک حضرت و به مادر بزرگوارشان بی احترامی نمود؛ حضرت در برابر برخوردش، رفتار نرم و شایسته ای نشان دادند که نهایتاً فرد پشیمان و به دین اسلام ایمان آورد.[11]

3. جنبش عظیم فکری-عقیدتی در راستای تبیین آرای شیعه

امام باقر علیه السلام برای کشف حقایق دینی و ترویج و نهادینه کردن معارف اسلام، به تربیت شاگردان فرهیخته پرداختند که هر یک در علومی صاحب امتیاز بودند، تا بدین وسیله باعث پیشرفت بنیاد علمی و فرهنگی تشیع شوند. چنانچه در فقه و اجتهاد دارای شاگردان خاصی بودند، از جمله «ابان بن تغلب» که امام به ایشان دستور دادند فتوا دهد، تا بدین وسیله راه اجتهاد در فقه برای شیعه هموار گردد و نیز رجوع مردم که گاه به امام دسترسی ندارند، فراهم شود. جنبش عظیم فکری-عقیدتی حاصله در راستای تبیین آرای شیعه، خطر افکار آلوده و نظریات فرقه های منحرف را دچار تزلزل نمود.

امام باقر علیه السلام در مقاطع گوناگون و با وجود فشارهای سیاسی جامعه، توانستند مبانی فکری تشیع را که تا آن زمان با موانع و مشکلاتی از سوی حکام مواجه بود، مجدداً احیا و احکام شریعت را تبیین کنند و مذهب شیعه را اعتلا بخشند.

4. تکذیب و افشاگری

امام باقر علیه السلام در رد گروه های گمراه عقیدتی، به تکذیب و افشاگری علیه آن ها می پرداختند. در نقلی، ایشان دربارۀ «مغیرة بن سعید» یکی از رؤسای غُلات، فرموند: «إنَّهُ کانَ یکذِبُ عَلَینا؛[12] مغیره بر ما دروغ می بندد.»

امام در آگاهی دادن به مردم از خطر غُلات، می فرمودند: شیعیان! میانه رو باشید تا غالی (تندرو و افراط کننده) به شما برگردد و تالی (عقب مانده) به شما برسد. مردی از انصار پرسید: غالیان چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند: مردمی که دربارۀ ما چیزهای نابه جا می گویند و اوصافی به ما نسبت می دهند که خود دربارۀ خویش نمی گوییم و نسبت نمی دهیم. آنان از ما نیستند و ما نیز از ایشان نیستیم. سپس فرمودند: به خدا سوگند! ما از طرف خدا برائت از دوزخ نداریم و ما را با خدا خویشاوندی و حجّتی نیست. به خدا نزدیک نمی شویم، جز با اطاعت او. هر که مطیع خدا باشد، ولایت ما برای او سودمند است و هر که از فرمان خدا سر بپیچد، ولایت ما برای او سودی ندارد. وای بر شما! فریب غالیان را نخورید. وای بر شما! فریب غالیان را نخورید.[13]

یکی از جنبه های برخورد امام باقر علیه السلام با غالیان، آگاه کردن مردم از احادیث این حزب خیانتکار و تبرّی جستن از آن ها بوده است. چه بسا آگاهی دادن مسلمانان از جعل احادیث، خود می توانست از افتادن آنان در چاه ظلمت و سردرگمی به واسطۀ غالیان نجات شان بخشد. این گروه در عمل و گفتار به هیچ عنوان تابع اهل بیت(ع) نبودند و گاه از سر غفلت و بی توجهی و گاه نیز به عمد و از سر دشمنی و ستیز با اهل بیت(ع) جعل حدیث می کردند که از این راه به پیکرۀاسلام آسیب بزنند. برخی از آنان که از سر نادانی و حماقت به این گروه پیوسته بودند نیز با توجه به عقیدۀ پوچ خود می پنداشتند بالا بردن مقام ائمه (ع)، باعث ارج نهادن به آنان است؛ ولی این خود در واقع زحمت مضاعف در هدایت و ارشاد و انجام وظیفۀ آن بزرگواران می شد و هرچند عقیدۀ خود را درست می پنداشتند؛ اما در بیان عقاید خود در مقابل و دشمنی با ائمه(ع) بودند.

5. نهی از قیاس

امام باقر علیه السلام در نهی از عمل به قیاس در احکام شرعی می فرمایند: «سنّت و احکام شرعی از طریق قیاس قابل شناخت نیست. چگونه می توان قیاس را ملاک قرار داد، با این که زن حائض پس از دوران حیض می بایست روزه را قضا کند؛ ولی قضای نماز بر او واجب نیست؟»[14] حضرت در سخنی دیگر به «زرارة بن اعین» سفارش فرمودند: «ای زراره! از کسانی که در کار دین به قیاس پرداخته اند، بپرهیز؛ زیرا آنان از قلمرو تکلیف خود تجاوز کرده اند و آنچه را می بایست فراگیرند، کنار نهاده و به چیزی پرداخته اند که به آن ها واگذار نشده است. .. روایات را به ذوق خود تجزیه و تحلیل کرده و تأویل می کنند و برخدا دروغ می بندند.[15]»

در قرآن و بسیاری از احادیث اسلامی، تعقل ارزشمند است؛ اما نهی از عمل به قیاس در دین، با توجه به اصل «إِنَّ دِینَ اللهِ لَایصابُ بالْمَقَاییسِ؛[16] دین خدا را با عقل مردم نمی توان به دست آورد.» و در رابطه با عقیدۀ پوچ این گروه می فرمایند: «أدنَی الشِّرک أن یَبتَدِعَ الرَّجل رأیاً فَیُحِبُ عَلَیهِ وَ یبغَضُ علَیه؛[17] کم‎ترین مرتبۀ شرک این است که شخصی نظریه ای را از پیش خود بنیان نهد و همان را ملاک حُبُّ و بغض و داوری ها قرار دهد.»

امام قیاس را بدعت دانسته، می فرمایند: «هر که به رأی خود به مردم فتوا دهد، ندانسته خدا را دینداری کرده و هر که ندانسته خدا را دینداری کند، با خدا ضِدیت کرده است؛ زیرا آنچه را نمی داند، حلال و حرام کرده.[18] و نیز می فرمایند: هر کسی با بدعت و فتوای باطل به طاعت و بندگی بپردازد، دین ندارد.[19]»

حضرت حرکت در مسیر بدعت را برابر با گمراه شدن عنوان کرده، می فرمایند: «هر کسی از سنّت تجاوز کرد، باید برگردد و هر کسی به طرف بدعت رفت، گمراه می شود.[20]»

امام باقر علیه السلام در حال احتضار به امام صادق علیه السلام فرمودند: «ای ابوالحسن! امانات الهی از روی قیاس کردن و تشبیه نمودن افراد به یکدیگر صورت نمی گیرد و اوامر او بستگی به شباهت ها ندارد. این ها مسائلی است که قبل از حجج الهی(ع) مشخص شده.[21]»

بنابراین، یکی از محورهای عمدۀ تعلیمات ائمه(ع) به ویژه امام باقر و صادق علیهما السلام زدودن قیاس و استحسان از محیط فقاهت و اجتهاد بوده است.

6. نفی طریقت گرایی

وقتی «حکم بن عیینه» بر حضرت باقر علیه السلام وارد شد و دید امام در منزلی زیبا و دارای اثاثیه ای چشم گیری هستند، گرچه لب به اعتراض نگشوده بود؛ اما امام از خطورات قلبی او کاملاً مطلع بودند، پس آیۀ: ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّیبَاتِ مِنَ الرِّزْق﴾ تلاوت فرمودند که به چه دلیل عقلی یا شرعی می توان نعمت های زیبایی که خداوند متعال برای بهره جستن بندگانش فراهم آورده، حرام کرد؟ در واقع، این سخن را در رد عقیدۀ زهد و ژنده پوشی و سبک زندگی صوفیه مطرح کردند، سپس سیرۀ ظاهری خود را تشریح فرمودند که این خانه و وسایل نو و آن منزل متعلق به همسرم می باشد که به تازگی به تزویج خود درآورده ام.[22]

و نیز نسبت به عقیدۀ «محمد بن منکدر» که وقتی امام را در گرما مشغول به کار می بیند، حضرت را از توجه به دنیا برحذر می دارد، امام فرمودند: اگر در این حال مرگ را ملاقات کنم، گویا در حال عبادت به ملاقات خدا رفته ام.[23] تظاهر به ترک دنیا در نظر صوفیه حاکی از مغایرت با فرمایش خداوند - که امر به استفاده از نعمت ها کرده - و سیرۀ زندگانی ائمه(ع) می باشد.

7. قطع ارتباط

ائمه(ع) همواره با اندیشه های خطرآفرین غیرمسلمانان، به ویژه یهود مقابله کرده، آنان را رسوا می ساختند. امام باقر علیه السلام حتی در مسائلی که در اسلام به انجام آن سفارش شده، در مقابل یهودیان، به شیعیان دستور به ترک آن می دادند. چنان که می فرمودند: بر یهود، نصاری، مجوس و بت پرستان سلام نکنید![24] و نیز دست دادن به برادر دینی در اسلام یک امر اخلاقی و پسندیده است که باعث آمرزش گناهان می شود؛ اما در رابطه با یهود می فرمودند: از پشت جامه به آن ها دست بده و اگر با تو بی پرده دست داد، دستت را بشوی.[25]

می توان از این گونه روایات چنین برداشت کرد که امام باقر علیه السلام در قطع رابطه با این گروه شدیداً تأکید می کردند و در بیان افکار پوچ یهود در رابطه با برتری بیت المقدس که قبلۀ یهودیان بود، می فرمودند که احادیثی از یهود جعل شده ودر میان مسلمانان رواج داده اند. «زرارة بن اعین» نقل می‎ کند: خدمت امام باقر علیه السلام نشسته بودم. امام در حالی که در مقابل کعبه نشسته بودند، فرمودند: نگاه کردن به خانۀ خدا عبادت است. در همان حال شخصی از قبیلۀ بجیله که او را «عاصم بن عمر» می نامیدند، نزد امام آمد و عرض کرد: کعب الاحبار می گوید: «انّ الکعبة تَسجُدُ لِبیت المقدس فِی کُلّ غَداةٍ؛ کعبه هر صبحگاه برابر بیت المقدس سجده می کند.» امام فرمودند: نظر تو در مورد سخن او چیست؟ عرض کرد: سخن کعب صحیح است. امام فرمودند: «کَذّبتَ و کَذّبَ کعب الاحبار معک؛[26] تو و کعب الاحبار هر دو دروغ می گویید.» و نیز فرمودند: نظایر احبار و رهبان را ببین! احبار کتاب خدا را از مردم کتمان و تحریف کرده و با تمام این احوال، سودی از کارشان نکرده و راه به جایی نبردند.[27]

از مسئلۀ اخیر به عنوان رواج اسرائیلیات در فرهنگ اسلامی توسط یهودیان تازه مسلمان یاد می شود.

8. تشویق مردم به نصیحت حکام

امام باقر علیه السلام در برخورد با خلفا شیوه های مختلفی داشتند که قابل دقت و بررسی می باشد. مثلاً در بعضی از شرایط به انحاء مختلف مردم را تشویق به اعتراض و نصیحت حکام می کرد. در روایتی از آن حضرت آمده است: « مَنْ مَشَی إِلَی سُلْطَانٍ جَائِرٍ فأَمَرَهُ بتَقْوَی اللَّه وَ وَعظَهُ وَ خَوَّفَهُ کَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ الثَّقَلَیْنِ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ و مثلُ اُجُورِهِم؛[28] کسی که نزد سلطان ظالم رفته و او را دعوت به تقوای الهی کرده، موعظه کند و از قیامت بترساند، برای او پاداش جن و انس خواهد بود.»

9. امر به معروف و نهی از منکر

از جمله فروع دین اسلام، امر به معروف و نهی از منکر است. البته این بُعد جایگاه و موقعیت خاص خود را می طلبد. امام باقر علیه السلام هم چون سایر ائمه(ع) ابتدا به شیوۀ ملایمت و پند پیش می رفتند و با توجه به جوّ زمان خویش در کنار اقدامات فرهنگی، راه موعظه را بر می گزیدند و در این رابطه می فرمودند: همانا امر به معروف و نهی از منکر، راه انبیاء(ع) و شیوۀ صالحان است؛ تکلیفی بزرگ که تمام واجبات و ارزش های ضروری در پرتو آن تحقق می پذیرند و اندیشه ها در نتیجۀ آن از گزند خنّاسان ایمن می مانند و راه ها با آن امنیت می یابند و روابط اقتصادی سالم شکل می گیرد و حق مظلومان از ظالمان بازگرفته می شود، زمین آباد می گردد و از دشمنان انتقام گرفته می شود و کارها سامان می یابد![29]

تأثیر امر به معروف و نهی از منکر در درستی شیوۀ آن نهفته است. بیان درست و منطقی و به دور از هرگونه توهین و تحقیر، همراه با نرمش و متانت بیان، با به کار بردن کلماتی از آیات و روایات، تأثیر به سزایی دارد که خصم سرکش را مطیع می کند و سخنان در دل و جان نفوذپذیر می شود.

مسئلۀ امر به معروف و نهی از منکر توسط امام باقر علیه السلام ، حتی در دستگاه حکومتی و در مقابل سیاستمداران به چشم می خورد. به عنوان نمونه می توان به اندرز و پند دادن به «عمر بن عبدالعزیز» اشاره کرد. پند و اندرز برگرفته از آیۀ شریفه که می فرماید: با فرزانگی و پند دادن نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با مخالفان، به طریقی که نیکوتر است، مجادله بنما![30] این سیره تأثیر بیش تری در جلب قلوب مردم و حتی مخالفان دارد. و این روش ائمه(ع) از جمله امام باقر علیه السلام بود که با دوستان و مخالفان در گفتگوی فردی یا جمعی، در قالب موعظه و نصحیت به کار گرفته می شد. چنانچه وقتی عمر بن عبدالعزیز - که در میان خلفای اموی، مردی نسبتاً دادگر بود - به خلافت رسید، از امام باقر علیه السلام خواست وی را نصیحت و موعظه کند، حضرت فرمودند: تو را به تقوای الهی توصیه و سفارش می کنم که با بزرگان، به مانند پدر رفتار کن و با کم سنّ و سالان، به مانند فرزند و با افراد متوسط، به مانند برادر. ابن عبدالعزیز که از این جملات مختصر و پربار بسیار شادمان شده بود، عرض کرد: خدای تو را رحمت کند! به خدا قسم! رهنمودی به ما دادی که اگر تا هنگام مرگ به آن عمل کرده و پایبند باشیم، تمام خیرات به ما روی خواهند آورد.[31]

10. روشنگری و آگاهی بخشی

سیرۀ امام باقر علیه السلام روشنگری در ابعاد مختلف بود. ابی الجارود می گوید: شنیدم امام باقر علیه السلام می فرمود: خدا رحمت کند بنده ای را که علم را زنده می کند. گفتم: زنده کردنش به چیست؟ فرمودند: به این که آن را با دینداران و اهل ورع مذاکره کند.[32]

جوّی که در زمان امام باقر علیه السلام به وجود آمد، باعث شد موضع امام بر اساس قیام فکری- فرهنگی باشد تا قیام مسلحانه و مبارزۀ رسمی. عدم اقدام به قیام مسلحانه، بیان عدم حقانیت ایشان از خلافت نبود؛ بلکه به طور روشن درمی یابیم موضع گیری امام در قالب مبارزۀ فرهنگی و عدم همکاری با خلفا و به رسمیت ندانستن آن ها و عدم مراجعه به ایشان و... همگی حاکی از این بوده که خلافت، حق به غارت رفتۀ ائمه(ع) می باشد؛ اما در این دوران اصل را در ترویج دین و قیام فرهنگی باید گذاشت.

در دورۀ امام باقر علیه السلام جوّ خفقان و تعداد محدود شیعیان، زمینه و شرایط مساعدی برای قیام مسلحانه نبود. جوّی که همواره با اذیت دستگاه همراه بود. از این رو، قیام غیر مسلحانه بهترین گزینه بود، به طوری که امام به فرزندش حضرت صادق علیهما السلام وصیت کردند تا بعد از شهادتش ده سال در ایام حج و در مراسم منی برایش محفل عزا اقامه کنند.[33] در واقع این مراسم بهترین موقعیت در بیان حقایق و معارف اسلام بود.

11. انتقاد روشنگرانۀ

می توان انتقاد روشنگرانۀ امام باقر علیه السلام از خلفا را از جمله سیرۀ عملی حائز اهمیت تلقی کرد. انتقاد و زیر سؤال بردن حاکمان و خلفا، تأثیر به سزایی در معرفی نامشروع بودن حکومت و خلفا در اذهان مردم به جا می گذارد؛ چراکه با بیان نقاط ضعف و اشتباهات آنها، تلنگری در مردم ایجاد می شود که خود می تواند زمینۀ مساعد در هدایت شان شود. هشام از موقعیت امام باقر و امام صادق علیهما السلام سخت بیمناک بود. از این رو، جهت اعمال حاکمیت خویش و شکستن موقعیت اجتماعی امام علیه السلام در برابر دستگاه خلافت، به حاکم مدینه دستور داد آن دو بزرگوار را به شام اعزام کند. قبل از ورود امام علیه السلام به مجلس، به حاشیه نشینان خود دستورهای لازم را به هنگام روبرو شدن با حضرت دیکته کرد و قرار شد ابتدا خود خلیفه و سپس حضار مجلس که همه از رجال و سران بودند، سیل تهمت و شماتت را به سوی امام سرازیر کنند.

وقتی امام علیه السلام وارد شد و برخلاف سنّت معمول -که هر تازه وارد باید به خلیفه، آن هم با ذکر لقب مخصوص امیرالمؤمنین سلام دهد - به همۀ حاضران رو کرده، فرمودند: السلام علیکم. آن گاه بدون این که منتظر اجازه بمانند، نشستند. این رفتار، آتش کینه و حسد را در دل هشام شعله ور کرد و هنگام شروع برنامه گفت: شما اولاد علی همیشه وحدت مسلمین را شکسته اید و با دعوت به سوی خود، میان آنان رخنه کرده، نفاق می افکنید و از روی نادانی، خود را پیشوا و امام پنداشته اید. بعد کمی ساکت شد و سپس نوکرانش هر یک سخنی گفتند و امام را مورد تهمت و ملامت قرار دادند. امام علیه السلام بعد از حمد خداوند، موضع خود و خاندانش را روشن ساختند و فرمودند: ای مردم! به کجا می روید و چه سرانجامی برای خود در نظر گرفته اید؟! به وسیلۀ ما بود که خداوند گذشتگان شما را هدایت کرد و به دست ما مُهر پایان به کار شما خواهد زد و اگر شما را امروز دولتی مستعجل است، ما را دولتی دیرینه خواهد بود و بعد از دولت ما کسی را دولتی نیست. ماییم اهل عاقبت[34] که خداوند می فرماید: ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾.[35]

12. قطع رابطه

یکی از اقدامات امام باقر علیه السلام موضع گیری علیه حاکمان و عدم ارتباط و همکاری با آن ها بود که در حقیقت خط مشی سیاسی و نوعی مبارزۀ عملی علیه حکومت محسوب می شد. ستمگرانی که هر یک نسبت به ائمه (ع) و شیعیان از هیچ ظلمی دریغ نورزیدند.

امام باقر علیه السلام می فرمایند: «إنَّ أئمَّةَ الجَورِ و أتْباعَهُمْ لَمَعْزولونَ عَن دِینِ اللّهِ و الحَقِّ؛[36]

همانا پیشوایان ظلم و پیروان ایشان، از دین الهی و حق عزل شده و برکنارند»؛ بسیار روشن است وقتی امام در معرفی ستمگر این گونه به معرفی می پردازند، پس به یقین راه و رسم آن ها را جدای از ائمه(ع) می دانند.

هم چنین می توان در تأیید سخنان امام باقر علیه السلام از قرآن به عنوان مؤید بهره برد. خداوند می فرماید: ﴿إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِین اتبَعُوا وَ رَأَوُا الْعذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ﴾؛[37] «هنگامی فرارسد که پیشوایان از پیروان خود بیزاری جویند و عذاب را در برابر خود مجسم یابند و دست شان از هر وسیله ای برای نجات و رهایی کوتاه باشد.» امام در تفسیر این آیه می فرمایند: به خدا سوگند! این پیشوایان همان رهبران ستمگرند که در روز قیامت و لحظۀ مشاهدۀ عذاب الهی، از پیروان و حامیان خود دوری و بیزاری می جویند.[38]

نمونۀ دیگری که امام مردم را از رجوع به سیاستمداران منع می فرمودند، در مورد قضاوت و امور مربوط به آن بود. طبق فرمایش خداوند: آیا ندیده ای کسانی را که می پندارید به آنچه بر تو و پیش از تو نازل گردیده، ایمان آورده اند، با این همه می خواهند داوری میان خود را به سوی طاغوت ببرند؟ با آن که قطعاً فرمان یافته اند که بدان کفر ورزند.[39]

امام پس از منع رجوع به خلفا در امر قضاوت، ائمه(ع) را سزاوار مرجعیت دانسته، می فرمودند: از حکمرانی بپرهیزید؛ چراکه تنها حکومت سزاوار امام عالم به قضاوت و عادل در میان مسلمانان است؛ کسی مانند پیامبر(ص) یا جانشین او(ع).[40]

پرهیز از رجوع در مسائل اختلافی بین مردم به حاکمان جور، خود حاکی از عدم قبول حکومت ستمگران است؛ چون داور بین مسلمین باید مشروعیت داشته باشد و منع از رجوع به آن ها در واقع به معنای عدم مشروعیت حکومت می باشد و این خود یک نوع مبارزۀ غیر مسلحانه و آگاهی دادن به عامه در رد صلاحیت حاکمان آن زمان بود.

پی نوشت ها:

[1] الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، مترجم: علی اکبر غفاری،بیروت، 1401 ق، ج 8، ص 120.  

[2] الارشاد، شیخ مفید، کنگرۀ شیخ مفید، قم، چاپ اول، 1413 ق، ج 2، ص 163.

[3] اعراف/50.

[4] همان، صص 513 - 514.

[5] بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، مؤسسه الوفا، بیروت، 1403ق، ج 46، صص 286- 233.

[6] الاحتجاج، احمد بن علی طبرسی، مترجم: محمدباقر موسوی خرسان، بیروت، 1981 م، ج 2، صص 321- 331.

[7] نور/ 36.

[8] همان/ 37.

[9] بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، انتشارات اسلامیة، تهران، 1396ق، ج ۴۶، ص 257.

[10] الامالی، شیخ محمد بن محمد مفید، مترجم: حسین استادولی، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ اول، 1364ش، ص 204.

[11] مناقب آل ابی طالب (ع)، محمد بن علی بن الحسین علوی (ابن شهرآشوب)، انتشارات دلیل ما، قم، چاپ اول، 1428ق، ج 4، ص 207.

[12] رجال، حسن بن یوسف بن مطهر حلی، دارالذخائر، نجف، چاپ اول، 1411ق، ص 261.

[13] بحار الانوار، ج 2، ص 309.

[14] مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، میرزا حسین نوری، محقق / مصحح و ناشر: مؤسسه آل البیت(ع)، قم 1408 ق، ج 17، ص264.

[15] بحارالانوار، ج 2، ص 309.

[16] المحاسن، ج 1، ص 211.

[17] بحار الانوار، ج 2، ص 304.

[18] الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، مترجم: آیت الله کمره ای، نشر اسوه، قم، 1375ش، ج 1، ص 171.

[19] گزیدۀ کافی، محمدباقر بهبودی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ج 1، ص 262.

[20] مشکاة الأنوار، علی بن حسن طبرسی، مترجم: عزیزالله عطاردی قوچانی، انتشارات عطارد، تهران، بی تا، ص 142.

[21] ترجمه عیون أخبارالرضا(ع)، محمد بن علی بن بابویه، نشر صدوق، تهران، ج 1، ص 76.

[22] الکافی، ج 6، ص 73.

[23] همان.

[24] الاختصاص، محمد بن علی بن بابویه، مترجم: یعقوب جعفری، نسیم کوثر، قم، بی تا، ج 2، ص 235.

[25] ترجمه کافی، ج 6، ص 527.

[26] همان، ج 4، ص 239؛ بحار الانوار، ج 46، ص 354.

[27] «الأحبارُ وَ الرُّهبانُ الَّذینَ سارُوا بکِتمانِ الکتاب وَ تَحریفِه فَما رَبِحَت تِجارَتِهِم وَ ما کانُوا مُهتَدین.» همان، ج 8، ص 54.

[28] الاختصاص، ص 261؛ مستدرک الوسائل، ج 12، ص 178.

[29] الکافی، ج 5، ص 56.

[30]  ﴿اُدعُ إلی سبیلِ رَبکَ بِالحِکمَةِ وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَة وَ جادِلهُم بِالَّتی هیَ اَحسَن﴾. نحل/ 125.

[31] تاریخ مدینۀ دمشق، ابن عساکر، دارالفکر، بیروت، چاپ اول، 1415ق، ج 54، ص 270.

[32] ترجمه اصول کافی، ج 1، ص 115.

[33] من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، جامعه مدرسین، قم، 1408 ق، ج 1، ص 182.

[34] تحفة الاولیاء، محمدعلی بن محمد حسن، دارالحدیث، قم، چاپ اول، ج 2، ص 615.

[35] قصص/ 83.

[36] المحاسن، ج 1، ص 93.

[37] بقره/ 167.

[38] الکافی، ج 1، ص 374؛ الاختصاص، ص 334.

[39] نساء/ 60.

[40] الکافی، ج 7، ص 406.

پنج شنبه, 16 تیر 1401 09:43

ولایت راز بزرگ حج

زائران بیت خدا که عازم حج و حرم مطهر رسول اکرم - صلی اللَّه علیه وآله - و ائمه - علیهم السلام - هستند عنایت کنند که ذات اقدس اله در قرآن کریم فرمود: «لِلَّهِ عَلیَ النّاسِ حِجُّ البیت مَن استطاعَ الیه سبیلاً»1.

اگر لِلَّهِ علی الناس حجُّ البیت است پس حج هم باید لِلّه باشد.

اگرلزوم حج از طرف خدا و مال خداست (که این تعبیر مخصوص حج است، درباره نماز، روزه و مانند آن، مشابه این تعبیر نیامده است) پس انجام آن باید لِله باشد.

اگر کسی به قصد سیاحت، تجارت و مانند آن، به طرف مکّه حرکت کرد، چنین حجی سرّی ندارد، چراکه سیرالی اللَّه نیست.

مهمترین سر حج آن است که: این سیر، الی اللَّه باشد، زیرابه صورت «لِله عَلی النّاس» تعبیر شده است.

نکته بعدی آن است که ائمه - علیهم السلام - ازوجود مبارک رسول اکرم - صلی اللَّه علیه و آله - نقل کرده اند که: رسول خدا - صلی اللَّه علیه و آله - علامت قبولی حج را به زائران بیت خدا گوشزد کرد و فرمود: اگر کسی به حج موفق شد، زیارت خانه خدا نصیبش گردید و برگشت و انسان صالحی شد، دیگر دستش به گناه و پایش به اشتباه دراز نشد، این نشانه قبولی حج او است.

و اگر بعد از زیارت خانه خدا باز تن به تباهی و گناه داد نشانه مردود بودن حجّش می باشد.

این نکته می تواند به نوبه خود بیانگر سر حج باشد.

زیرا اسرار عبادتهای ما در قیامت ظهور می کند که روز ظهور باطن است.

در آن روز، هر انسانی می فهمد کار او مقبول است یا مردود.

و سرّ رد و قبول را هم مشاهده می کند.

نه تنها نتیجه را، که دلیل را هم می بیند.

در قیامت هم قبول و هم نکول مشهود است، همچنین هم سرّ قبول و هم سرّ نکول.

چون روز ظهور حق و فاش شدن اسرار است «یوم تُبلَی السَّرائر»2.

اگر کسی در دنیا توانست به مرحله ای برسد که نظیر قیامت بفهمد حجّش مورد قبول واقع شده یا نکول، این شخص به گوشه ای از اسرار حج رسیده است، و قهراً سبب قبولی یا رد عمل را هم بررسی می کند.

مضمون حدیثی که از وجود مبارک پیامبر - ص - رسیده اینست: اگر کسی خواست ببیند حج او مقبول است یا نه، ببیند بعد از برگشت از بیت اللَّه، دست به گناه دراز می کند یا نه؟ اگر گناه نمی کند نشانه قبولی حج است و اگر باز گناه انجام می دهد نشانه مردود بودن آن می باشد.

این معنا در سایر عبادت ها نیز هست؛ مثلاً درباره نماز گفته شد: «اِنَّ الصَّلوة تَنهی عَنِ الفَحشاء و المُنکر»3.

نماز یک حقیقتی دارد که جلوی اراده های زشت را می گیرد.

گرچه خود نماز یک امر اعتباری است ولی حقیقت آن یک امر تکوینی است.

اگر کسی خواست کاری را انجام دهد مبادی نفسانی دارد، زیرا آن را می فهمد تصدیق پیدا می کند، شوق و عزم و اراده و مانند آن پیدا می شود.

حالا آیا علم به «باید» هم هست یا همان «اراده» کافی است.

این یک مطلب فنّی جدایی است و همه اینها جزء امور تکوینی می باشند.

نماز، برای نمازگزار یک نقش تکوینی دارد؛ یعنی انگیزه ها، اراده ها، شوقها، تصمیمها و عزمهای او را تعدیل می کند که نسبت به خیر مصمم باشد و نسبت به شر بی رغبت.

چیزی که در محور تصمیم گیری انسان، سهم تکوینی دارد، حقیقت نماز است.

آنچه که در انسان شوق به شرف و شرع و فضیلت ایجاد می کند، حقیقت نماز است.

همین معنی در حج نیز هست، این روح حج است که امر تکوینی است و جلوی انگیزه ها و اراده های زشت را می گیرد.

نکته سوم آن است که، ابوبصیر نابینا می گوید: سالی مکه مشرف بودم که وجود مبارک امام باقر، محمد بن علی - علیهما الصّلات و السلام - نیز مشرف بود.

من از نشانه ها و علامتهایی که از راه حواس دیگر - غیر از باصره - احساس می کردم، فهمیدم زائران زیادند.

گفتم: «ما اکثَر الحَجیج وَ اَعظَمَ الضَجیج!»،با تعجّب گفتم: چقدر امسال زائر زیاد است و چه ناله ها دارند، در سرزمین عرفات همه مشغول دعایند.

در اطراف کعبه همه مشغول طواف و نماز و زمزمه و اذکار و اشواط سبعه و...! امام باقر - سلام اللَّه علیه - به ابی بصیر فرمود: چنین نیست، ابی بصیر! جلوبیا.

ابی بصیر به امام نزدیکترشد، دست مبارک امام باقر - سلام اللَّه علیه - به چشم ابی بصیر رسید.

ناگهان وی صحرای وسیعی را دید که بسیاری از موجودات آن صحرا حیوان بودند، بر این اساس، حضرت فرمود: «ما اَقَلَّ الحجیج و اکثَر الضجیج».

فرمود: ابی بصیر! حاجیان کم، ناله و فریاد و سر و صدا زیاد است.

حج حقیقت انسان را می سازد

حج، سرّی دارد که صور نفسانی آن، حقیقت انسان را تأمین می کند.

حقیقت هر کسی را عقاید، اخلاق، اعمال و نیات او می سازد.

حج، انسان ساز است.

و اگر کسی حاجی راستین نبود انسان واقعی نیست.

سایر دستورات دینی نیز این چنین است، نماز، روزه و عبادتهای دیگر، انسان سازند.

و اگر کسی به حقیقت نماز و سرّ روزه راه نیافت از انسانیت سهمی ندارد.

صورتش صورت انسان است ولی سیرتش سیرت حیوان.

همان که در نهج البلاغه آمده است.

حضرت امیر - سلام اللَّه علیه - طبق این نقل فرمود: «فالصّورةُ صورةُ اِنسانٍ و القَلبُ قَلبُ حیوان».

قلب یعنی حقیقت آدمی.

آن لطیفه الهی، آن روح.

فرمود: روح، روح حیوانی است اما در بدن انسان؛ یعنی قیافه قیافه آدم است ولی حقیقت حقیقت حیوان.

آنچه که حقیقت انسان را تأمین می کند، یا به صورت انسانیت، یا به صورت حیوانیت، همان عقاید، اخلاق و اعمال است.

حج سرّی دارد که سریره انسان با سرّ حج هماهنگ است و ساخته می شود.

لذا وجود مبارک امام باقر - سلام اللَّه علیه - به ابی بصیر فرمود: بسیاری از اینها که می بینی حیوانند.

البته زائران بیت خدا که از کشور و منطقه های شیعه نشین حرکت می کنند باید خوشحال و مسرور باشند؛ چون به برکت ولایت از این شرّ و خطری که ابی بصیر دید مصونند.

این نکته ای بود که امام باقر - سلام اللَّه علیه - به ابی بصیر فرمود.

آنگاه دستی به چشم ابی بصیر کشید و ابی بصیر به حالت اول در آمد و افرادی را که در عرفات بودند به صورت انسان دید.

بعد به ابی بصیر فرمود: ابی بصیر! ما اگر این کارها را که نسبت به تو کردیم نسبت به دیگران هم بکنیم، دیگران هم اسرار مردم را بفهمند و ببینند که در صحنه عرفات چه خبر است، ممکن است ظرفیّت نداشته باشند و درباره ما، بیش از اندازه ای که هستیم غلوّ کنند.

ما بندگان خداییم، عبیدیم، «لا نَستَکبرُ عن عِبادتَهِ ولا نَسْئمُ مِن عِبادَتِه».

همان وصفی که خداوند برای فرشتگان و مقربین و انسانهایی که الهی هستند در پایان سوره اعراف بیان کرد، همان بیان را امام باقر - سلام اللَّه علیه - درباره خودشان منطبق کرده اند فرمود: ما بندگان حقیم.

از عبادت خدا استکباری نداریم و خسته هم نمی شویم و در پیشگاه حق مُنقاد، مسلم، مسلمان و مطیعیم.

نکته دیگر از همین قبیل، سدیر سیرفی می گوید: در سرزمین عرفات محضر امام ششم بودم، دیدم جمعیت زیادی مشغول انجام وظیفه حج، دعا و مانند آنند.

در قلبم خطور کرد: آیا اینها به جهنم می روند؟ و این همه جمعیّت بر ضلالت و گمراهیند؟ - چون کسی که معتقد به ولایت و امامت علی و اولاد علی - علیهم السلام - نباشد و کسی که دستور روشن پیغمبر - صلی اللَّه علیه و آله - را عالماً و عامداً زیر پا بگذارد، حقیقتش حقیقت انسان نیست.

- آنگاه امام صادق - سلام اللَّه علیه - به من فرمود: «سدیر تَاَمَّل» تأمّل کن.

دقت کردم، دیدم در اثر تصرفی که امام ششم در من کرد، باطن بسیاری از افراد را می بینم که به صورت انسان نیستند.

و وضع من دوباره به حالت اول برگشت.

پس حج سرّی دارد که سیره، حقیقت و سریره انسان را می سازد.

اگر کسی با واقعیت حج همراه بود، انسان راستین است.

و اگر برای تجارت و سیاحت، حج کرده و از ولایت سهمی نداشت، به عترت طاهره ایمان نیاورد و... از سرّ حج محروم است.

نقش کلیدی ولایت

مسأله ولایت، نقش کلیدی دارد.

لذا در روایات ما آمده است که: والی، دلیل و راهنمای خطوط کلی دین است، اگر نماز، روزه، زکات، حج و عبادتهایی مانند اینها، پایه ها و مبانی دین هستند، والی دلیل و مجری و مبیّن و مفسّر و نیز حافظ حدود اینهاست.

متخلّفین را مجازات و امتثال کنندگان تأیید و تشویق می کند.

در نتیجه حدود الهی را حفظ می نماید.

وجود مبارک پیغمبر - صلی اللَّه علیه وآله - فرمود: «اِنّی تارک فیکُم الثّقلین، کتابَ اللَّه و عترتی».

در وصیتنامه حضرت امیر - سلام اللَّه علیه - نیز آمده است که: «اَقیموا هذیْن العمودیْن وَ اقِدوا هذینِ المصباحین»؛ یعنی این دو ستون قرآن و عترت را سر پا نگهدارید و این دو مشعل فروزان را همچنان افروخته و روشن کنید که کارتان به دست اینها انجام گیرد.

اینها رهبران الهی هستند.

اگر کسی حقیقت ولایت را عمداً رها کند، گرچه به نماز، روزه، زکات و حج هم موفق بشود انسان نیست؛ چرا که ولایت سر عبادتهاست و انسان ساز است.

بنابراین، طبق روایات نقل شده، دستورات دینی ظاهری دارد و باطنی که باطنش با جان ما کار دارد.

دیگران که مسأله اخلاق را در حد ملکات «فاضله» یا «رذیله» تبیین می کردند، مسأله تجسّم خود انسان و تجسّم انسان به صُور ملکات نفسانی را نمی توانستند تبیین کنند.

گرچه نقل می کردند و تعبداً می پذیرفتند که بعضی از افراد به صورت حیوان محشور می شوند، ولی راه علمی نداشتند.

اما بر اساس دو مبنای حکمت متعالیه: «جسمانیّةُ الحدوث و روحانیّةُالبقاء» و «حرکت جوهری»، به خوبی می توان برای این روایات یک راه علمی درست کرد، و می توان پی برد که چطور یک شخص به صورت حیوانیت حرکت می کند یا به صورت انسان حرکت می کند، واقعاً می شود حیوان، در عین حالی که انسانی است که حیوان شده است.

نه اینکه یک حیوانی می شود در عرض انسان، نظیر حیوانات دیگر و گرنه آن عقوبت و کیفر نبود بلکه یک حیوانی است در طول انسان؛ یعنی میمون انسان نما، خوک انسان نما، گرگ انسان نما و سگ انسان نما و مانند آن.

مطلب دیگر آن است که: در جریان حج، ذات اقدس اله فرمود: «فیه ایات بیّنات»4.

گرچه در بسیاری از موارد مراد از آیه، اصل و علامت است ولی درباره حج فرمود: «ایات بیّنات».

آیات فراوانی در مسأله حج است.

زائران بیت اللَّه در حج نشانه های زیادی می بینند.

گاهی کسی نه به قصد حج یا عمره، بلکه به قصد تجارت به مکه و مدینه می رود.

آن آیات تکوینی مثل آسمان و زمین و خصوصیتهای جوّی، فضایی، اقلیمی و مانند آن برای همه است.

اما یک سلسله دستورات به عنوان مناسک حج است که عدّه زیادی از راه دور و نزدیک آنجا سر می سایند.

در خود حج، آیات الهی است، کعبه جزء آیات الهی است.

حجرالأسود، جزء آیات الهی است.

مقام ابراهیم جزء آیات الهی است.

اینکه سرزمین غیر ذی زرع به جایی برسد که: «فاجعَل اَفئدَةً مِن النّاس تهوی الیهم»5.

دلهای عده ای مشتاقانه علاقه مند به کعبه و زیارت خانه خدا و حرم خداست، جزء آیات الهی است... البته این نیازی به شرح جداگانه دارد.

غَفَرَاللَّه لنا ولکم والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته.

قم 1371 هجری شمسی

پاورقی ها:

1 . آل عمران: 97.

2 . طارق: 9.

3 . عنکبوت: 45.

4 . آل عمران: 97.

5 5 . ابراهیم: 37.

امام صادق(ع) از پدرش، امام باقر(ع) نقل می كند: "برای من ده سال در منی و در ایام منی عزاداری كنید". [۱]

به صورت مشخص نمی توان گفت علت عزاداری در منی چیست و چرا حضرت چنین وصیت نمود، ولی عزاداری با دو هدف عمده صورت می گیرد:

یكم: حفظ یاد و خاطره ها: برای شخصیت ها بعد از سال ها عزاداری كرده و سالگرد می گیرند، تا یاد و خاطره آن ها در اذهان باقی مانده و نسل های بعد به ابعاد شخصیت آنان آشنا شوند. البته عزاداری ها خود پیام های دیگر، مانند: الگو دهی و بررسی ابعاد شخصیتِ افراد را در پی دارد.
شاید سفارش امام باقر(ع) برای عزاداری بدین جهت باشد. البته عزاداری بدین هدف اختصاص به منی ندارد. شاید توجیه حضرت كه برای او در منی، بدان منظور است كه منی یكی از مقدس ترین مكان ها بوده و در ایام حج، حاجی ها با قلب آكنده از معنویت و به دور از هر گونه شائبه دنیا گرایی، در آن مكان حضور پیدا می كنند، در نتیجه با ابعاد شخصیت حضرت آشنا می شوند و از معارف بلند آن امام همام بهره می گیرند.

دو: مبارزه سیاسی: برخی از وصیت ها به منظور مبارزه سیاسی علیه دشمنان و رشد سیاسی مردم صورت می گیرد. حضرت زهرا(س) وصیت نمود كه خلفا در تشییع جنازه او شركت نكنند و بر حضرت مخفی باشد. بی تردید یكی از علل عمده این است كه به ساحت مقدس حضرت اهانت و ظلم شده و ولایت كه حق امام علی(ع) بود، از او غصب شده است. سفارش حضرت زهرا(س) این پرسش را به وجود آورد كه چرا قبر دختر پیامبر - با آن عظمت- مخفی باشد و خلفای به ظاهر اسلامی در تشییع جنازه او شركت نكنند؟
امام باقر(ع) با سفارش خود مبنی بر عزاداری در منی، در حقیقت مبارزه سیاسی علیه رهبران ستمگر را ادامه داد. اوضاع سیاسی و اجتماعی عصر امام باقر(ع) حكایت از آن دارد كه بر شیعیان ستم روا رفته و حاكمان اموی، به ویژه هشام بن عبدالملك از هیچ جنایتی علیه امام و شیعیان اجتناب نمی كردند، از این رو امام (ع) عملاً با تربیت شاگردان و بیان معارف دین، از مذهب پاسداری نموده، علیه ستمگرا مبارزه نمود. یكی از راهكارهای مهم ادامه‌ مبارزه تدوین وصیت نام و سفار ب عزاداری بود.
امام باقر(ع) با این وصیت عملاً مبارزه سیاسی خویش را ادامه داد. این راهكار بسیار مناسب بود، زیرا در ایام حج مسلمانان به منی رفته، با ابعاد شخصیت امام باقر(ع) آشنا شده ، این پرسش را مطرح می كردند كه چرا امام را به شهادت رساندند؟ چرا برای حضرت در ایام حج در منی عزاداری شود؟

پی نوشت:
[۱]. بحارالانوار ج ۴۴ص ۲۸۹ باب ثواب البکاء علی مصیبة الحسین(ع).

جریان های علمی دوره امام باقر

 دوره امامت امام باقر(ع) دوره ای بسیار حساس برای اسلام که اگر نبود اقدامات علمی امام اصل دین در مخاطره جدی قرار داشت ؛ گروههایی که از مکتب  فکری وسیاسی امویان بر خاستند در گرایشات حدیث وتفسیر و تاریخنگاری وکلام وفقه واحکام دین که امروز نمونه هایی از آن در مکاتب فقهی اهل سنت بروز وظهور دارد که از این نگاهها ونگرشها  گروههایی خطرناک واسلام ستیز بنام داعش والقاعده و ...بر خاسته است که در اسلام هراسی غرب بهترین مولفه واقع شده اند ؛ در  دیگر علوم  مکاتب وفرقه هایی جبرگرایانه و ... اینها نه تنها به تفسیرهای واژگون از قرآن و سیره نبوی و علوی ‏ارائه می دادند بلکه اصل دین وکلیت آنرا به نابودی کشانده و محو می نمودند ؛ لذا این دوره دوره بسیار حساس است ؛ تاریخنگاری عثمانی نمونه ای دیگر از این مکاتب  علمی است که تاریخ اسلام و اهل بیت را واژگونه می نمایاند وگزارشهای مغرضانه وکینه توزانه در متون اسلامی رسوخ نموده وجاسازی می شود.

امویان در این دوره از امامت امام باقر (ع) برای استمرار خلافت خود ضمن به خاک و خون کشیدن اهل بیت و مشروع جلوه دادن خود از نظر فکری و فرهنگی نیز کوشش داشتند تا به محو سنت نبوی و تفسیر منحرف از قرآن به سود خود نیز بپردازند؛ در این راستا به تأسیس فرقه‌های انحرافی فکری و مذاهب پرداختند، مانند فرقه «مرجئه»، «جبریه»، «مفوضه» که امام باقر (ع) دراین عصر جهادی بزرگ آغاز کرد با همه آنها به نوعی مبارزه نمود، به نظر می‌رسد، اساسی ترین حرکت ونهضت علمی دوران امام باقر علیه‌السلام مبارزه با این افکار منحرف است.

از جمله گروه هاى خطرناكى كه آن روزها در جامعه اسلامى حضور داشتند و تأثير عميقى در فرهنگ  وعلوم بر جا گذاشتند، يهوديان بودند. شمارى از احبار يهود متظاهر به اسلام و گروهى ديگر كه هنوز به دين خود باقى مانده بودند در جامعه اسلامى پراكنده شده و مرجعيّت علمى قشرى از ساده‏لوحان را به عهده داشتند وفقه وفتوا می دادند و حدیث جعل می کردند .

تأثيرى كه آنان بر فرهنگ اسلام از خود بر جا نهادند، به صورت احاديث جعلى به نام اسرائيليات پديدار گشت كه بيشترين قسمت اين احاديث درباره تفسير و مراتب و شئون زندگى پيامبران سلف، جعل شده بود. از جمله علماى اسلامى كه اين احاديث را در تأليفات خود وارد كرده، طبرى مفسر معروف است كه بيشترين روايات را در باره تفسير قرآن از منابع يهودى- با واسطه يا بى‏واسطه در تفسیر خود آورده است .

تلاش علمى يهود در داخل جامعه اسلامى به ويژه در محافل علمى آن در مسائل فقهى و كلامى نيز تأثيرى نگران‏كننده نهاد و اين موضوع در تاريخ چنان روشن است كه جاى كوچكترين ترديد و شبهه‏اى در آن وجود ندارد.

مبارزه با يهود و القائات سوء آنها در فرهنگ اسلام، بخش مهمى از برنامه كار ائمه طاهرين عليهم السّلام را به خود اختصاص داده بود. تكذيب احاديث دروغين و ساخته و پرداخته يهوديان در مورد انبياى الهى و مطالبى كه باعث خدشه‏دار شدن چهره ملكوتى پيامبران الهی  شده است، این رویکرد در برخوردهاى ائمه اطهار عليهم السّلام به خوبى ديده مى‏شود امام باقر(ع) این تحریف و نگرشهای متاثر از اسرائیلیات را روشن و آشکار نموده و مردود ساخت ؛ در آثار فقهی اهل سنت و فتواهای آنان ونگرشهای کلامی آنان نسبت به عصمت پیامبران  تاثیر اسرائیلیات روشن است  که انبیارا معصوم نمی دانند این بینش متاثر از افکار یهود قدیم و یهودی تباران جدید است که امروز با نام وهابیت وآل سعود در عرصه است ؛ اما مکتب فقهی  وکلامی اهل بیت مبری از این آلودگی های فکری است وائمه انبیارا معصوم می دانند واز عصمت انبیا دفاع نمودند چنانکه امام باقر(ع) وامام صادق (ع) وامام رضا (ع) درمناظره با اهل کتاب و گفتگوی خود با مامون به عصمت انبیا تاکید واز آن دفاع کرد.

درباره توحید نیز اندیشه های منحرف یهود که برگرفته از تورات تحریف شده است که به جسمانیت خدا پرداخته واین احادیث کعب الاحبارها مورد استناد ابن تیمیه و عبدالوهاب و جریان وهابیت استعماری است .امام باقر (ع) وامامان بعدی با این افکار مقابله نمودند.

نمونه دیگر از رسوخ افکار یهود  این بود که يهوديانى كه در جامعه اسلامى زندگى مى‏كردند، اعمّ از آن عدّه كه به ظاهر اسلام آورده بودند و يا آنان كه هنوز بر دين يهود باقى بودند، مى‏كوشيدند برترى بيت المقدس،كه قبله يهوديان بود، بر كعبه را به مسلمانان بقبولانند؛ از اين رو در اين زمينه دست به جعل احاديثى زدند و آنها را به طور گسترده در ميان مسلمانان رواج دادند. زراره نقل مى‏كند: در خدمت امام باقر عليه السّلام نشسته بودم و امام در حالى كه در مقابل كعبه نشسته بود فرمود: نگاه كردن به خانه خدا عبادت است. در همان حال شخصى از قبيله بجيله كه او را عاصم بن عمر مى‏ناميدند، نزد امام آمد و گفت: كعب‏ الاحبار مى‏گويد: كعبه هر صبحگاهان برابر بيت المقدس سجده مى‏كند.

امام باقر(ع) فرمود: نظر تو در مورد سخن كعب الاحبار چيست؟ آن مرد گفت: سخن كعب صحيح است. امام باقر عليه السّلام فرمود: تو و كعب الاحبار هر دو دروغ مى‏گوييد. آنگاه در حالى كه به شدّت ناراحت بود فرمود: خداوند بقعه ‏اى محبوب‏تر از كعبه روى زمين نيافريده است.

امامان ديگر شيعه نيز بعدها با تعابيرى نظير لا تشبّهوا باليهود مى ‏كوشيدند اين تاثیر  فکری و فرهنگى نامطلوب را كه ميان مسلمانان به وجود آمده بود و مى ‏رفت تا فرهنگ اصيل و غنى اسلام را به انحراف بكشاند، قطع كنند و اين در حالى بود كه راويان ديگر فرق اسلامى ساده ‏لوحانه از اين احاديث استقبال كرده و آنها را در ابواب مختلف كتاب هايشان نقل و فرهنگ خود را با آن آلوده كردند، ولى تابعين اهل بيت(ع)  با الهام گرفتن از آنان، در مقابل اين انديشه‏ هاى انحرافى و عوام‏ پسند، به هوش بوده و از آسيب آن در امان ماندند. لذا آنچه امروز به عنوان شبهات به اسلام از سوی جریان های استعماری وارد می شود برگرفته از این اسرائیلیاتی است که در منابع اهل سنت وجود دارد و منابع شیعه به برکت امام(ع) از این انحرافات پاک است.

رونق گرایش به علم و علم آموزی بین مردم

حضرت جریانی راه انداخت که علم آموزی  رونق گرفت ؛ اگرچه اصل علم آموزی در اسلام ودر جوهره ی این دین است چون فهم قرآن و فهم دین داشتن علم را ضروری می نماید ؛ لذا موجی از علم طلبی و علم آموزی که پیامبر اگرم تشویق نمود  وآنرا فریضه معرفی کرد آغاز شده بود وتعالیم قرآن نیز علم آموزی را مهمترین وظیفه انسان می داند و علمارا افضل امت می شمارد  ؛ براین اساس نهضت علمی که امام بر پا نمود اینگونه اساس وبنیانی دارد که متصل به علوم وحیانی و نبوت است ؛از مهمترین عناصر شکوفایی تمدن اسلامی تلاش های علمی وتربیت نسلی عالم برای حفظ ورونق تمدن اسلامی می باشد؛ اگر تلاش های علمی ائمه (ع) به ویژه امام باقر(ع) از بعد علمی تمدن اسلامی جدا شود، قطعا این تمدن با چالش بزرگی مواجه می گردد؛ ابعاد تاثیر گذاری علمی اهل بیت(ع) ودانش آنان در رونق وشکوفایی تمدن اسلامی بسیار مهم وقابل توجه است؛ یکی از این وجوه مهم وکارکرد مهم آن در راستای حفظ تمدن اسلامی، تربیت شاگردان وترویج دهندگان وحافظان ومیراث داران این علوم می باشد؛ امام باقر علیه السلام در این زمینه تلاش های سترگ وقابل توجهی داشت که این مهم نیازمند تحقیق وتدقیق بیشتر است که در این نوشتار به گوشه ای از آن اشاره می شود.

نقشی امام باقر در تقویت این گرایش مردم  به علم

اقدامات علمي امام باقر (ع) و امام صادق (ع) سبب پيدايش مكتبي با فرهنگي غني گرديد كه بعدها به مكتب جعفري شهرت يافت. چون عملاً در زمان امام صادق( ع) به بار نشست. اين مكتب فكري كه در تمام زمينه‌ها، علوم اهل بيت را به طور منظم ارائه مي‌دهد نتيجة بيش از نيم قرن (از سال 94 ـ 148) تلاش‌هاي پيگيرانة اين دو امام شيعه مي‌باشد.

 انتخاب چنين موضعي در جامعة سياسي آن روز، كه اموي‌ها و بعد از آن عباسي‌ها براي بقاي حكومت خويش هر مخالف و مخالفتي را به شدّت سركوب مي‌كردند، طبعاً نمي‌توانست همراه با شركت در اقدامات سياسي مهم باشد، موضع اصلي امام در اين برهه بيان معارف اسلام و تدوين فرهنگ دینی بود و در عين حال امام خلافت را حق خود و پدرانش مي‌دانست كه قريش آن را به زور غصب كرده بودند، و مخالفت با حكّام جور و دعوت به عدم همكاري و مبارزة منفي با آنها از مواضع، روشن و مشخص امام بود.امام در اين برهه از زمان از تقيه به عنوان سپري براي حفاظت تشيع استفاده مي‌نمودند، چنانكه از پدر بزرگوارشان نقل فرموده‌اند: «تقيه دين من و دين پدران من است، كسي كه تقيه ندارد دين ندارد.» در دوران امام باقر(ع) حكّام اموي نسبت به اهل بيت (ع) سخت‌گيري مي‌كردند و اين سخت‌گيري به جهت ادّعاي امامت و زعامت ديني آنها بود كه در دوران اموي بيشترين فشارها از ناحية هشام بن عبدالملك به اهل بيت (ع) وارد مي‌شد.

 عبدالله ابن عطاء مكّي گفت: در نزد هيچ كس دانشمندان را حقيرتر و كوچكتر نديديم، همچنان كه در نزد امام محمد باقر (ع) هستند و در برابر احدي اين اندازه فروتني نمي كنند، و جابر ابن يزيد جعفي با آن علم و دانشي كه داشت هرگاه چيزي از آن حضرت روايت مي كرد، مي گفت: «براي من حديث كرد، وصيّ اوصياء، و وارث علوم انبياء محمد ابن علي ابن الحسين (ع ) و بازماندگان از صحابه رسول خدا و بزرگان از تابعين و فقهاء مسلمين همگي معالم و احكام دين را از آن بزرگوار روايت كرده اند، و در فضل و دانش سرآمد دانشمندان و ضرب المثل همگان بود.جلسات درس امام همواره صدها تن از مناطق مختلف ممالک و قلمرو اسلامی براي فراگيري فقه و حديث و تفسير و لغت و ديگر علوم در بر مي گرفت، كوفه، بصره، واسط و حجاز واز ممالک دیگر اسلامی به ویژه ایران آن روز گار افرادي را به دارالعلم امام که در مدینه مستقر بود جذب شده بودند.

  «حسن ابن علي الوشا» خود 900 شيخ را درك كرد كه در مسجد كوفه به درس و بحث اشتغال داشتند و همگي از امام محمد باقر(ع) و فرزندش جعفر ابن محمد (ع) نقل حديث مي كردند، حسن ابن علي الوشا با امام رضا (ع) معاصر بود و با زمان مدرسه امام محمد باقر (ع) و امام صادق(ع) سي سال فاصله بود كه تأليفات فارغ التحصيلان اين جامعه را شمارش  نموده  و به شش هزار كتاب بالغ شده است و چه بسا بيشتر كتاب هاي كافي،من لايحضره الفقيه، الوافي، الاستبصار از آنها برگرفته شده است، دانشگاه اهل بيت (ع) چهارهزار دانشجو را در بر مي گرفت.

هسته مرکزی تقویت علمی  جویی در جهان اسلام

اگر دوران حیات امام باقر(ع) در  چند مرحله  درنظر بگیریم  

‏‎ نخست، ‎دوره قبل از امامت در کنار پدر بزرگوارش امام سجاد (ع) هم جامعه را می شناسد وهم انحرافات را خوب شناخته و با آنان و با افکار انحرافی مقابله و به شبهات پاسخگو هست  و هدایت ‏شیعیان و حفظ اسلام در مقابل انحرافات مد نظر دارد  و با روش ارتباط نزدیک با نخبگان و دانشمندان زمان و شناخت متقابل و نزدیک و تاثیر ‏گذاری بر آنان‎ است و با برنامه های منظم حرکتهایی  دارد.

‏ مرحله دوم بعد از شهادت امام زین العابدین در سال ۹۵ هـ در این دوره ضمن هدایت فکری و رهبری و بیان احکام و اداره امور ‏شیعیان به مبارزه علمی  با دستگاه خلافت عباسی‎ پرداختند.

‏و مرحله سوم تدابیر مهم امام(ع) برای اصلاح جامعه و بنیان گذاری علوم اسلامی و مقابله با انحرافات  امویان برنامه دارد ومکاتب علمی منحرف که در دوره امویان بوجود آمد اگر نبود حرکت علمی امام این مکاتب منحرف هسته اصلی دین را هدف گرفته بود ؛ یهودیات متظاهر به اسلام مفتی مسلمانان شده بودند و فتواها می دادند و فتنه ها بر پا می نمودند ؛ دقیقا همان روی دادی که در قضایای داعش بروز کرد بنام اسلام ، مردم را گردن می زدند و در آتش می سوزاندند به فتوای همین صهیونیستهای مسلمان نما این کارها انجام می گرفت .

لذا امام(ع)دراین شرایط  وارد میدان می شود وارتباط با عموم مردم و ارتباط با دانشمندان و نخبگان و تشکیل کرسی های آزاد ‏نظریه پردازی با نخبگان و تاثیر گزاری در آنان از تدابیر جامعی بود که امام اصل دین را از سقوط به دست مکتب اموی نجات و علم واقعی اسلام را مفهوم داد وآنچه رسول الله پیش بینی فرمود بود که شکافنده علوم خواهد آمد این بشارت محقق شد واسلام با علوم ودانش حضرت راه خودرا یافت.

تقابل امام (ع) با علوم منحرف

در ایندوره چنانکه عرض شد اسرائیلیات که از نتایج نفوذ دشمنان اسلام بود بزرگترین خطر بود ؛ لذا امام نظام فکری منسجم تاسیس نمود در مقابل این نظام اموی و نظام عباسی که بعدا روی کار آمد و فقهایی تراشیده شد که امام در مقابل این نظامهای منحرف نظام علمی خاص بر پا نمود ؛ شاگردان بزرگی تربیت نمود که هریک استوانه های علمی بودند در مقابل انحرافات فکری وعلمی ؛ شيخ مفيد در ارشاد مي نويسند: اصحاب حديث كه نام راويان ثقات آن بزرگوار را (امام صادق) جمع كرده اند با اختلاف در عقيده و گفتار شماره آنان به چهار هزار نفر مي رسد. از ميان اصحاب و شاگردان امام محمدباقر و امام جعفر صادق (ع) برخي ايراني بوده اند از جمله آنها «عبدالله ابن سعد اشعري»  و برادرش «عيسي ابن عبدالله» هستند كه هر دو از اجلاء اهل قم و از محبوبين آن حضرت (امام صادق) بوده اند. در كتاب امام باقر (ع) جلوه امامت در افق دانش نام 461 نفر از اصحاب و شاگردان امام باقر (ع) را ذكر كرده است از جمله «اسحاق القمي» كه ايراني بوده است.مي توان نتيجه گيري كرد كه در مدينه عده زيادي از محضر امام محمد باقر (ع) كسب علم مي كردند وهریک قطب وکانون علم شدند که در نشر دانش های اسلامی وتاثیر در گستره تمدن اسلامی داشتند؛ همین نقش بود که تمدن اسلامی بر محور مکتب اهل بیت(ع) را  رونق داد وسبب رویش وجوانه زدن مکاتب فکری از میان اندیشمندان مسلمان گردید تادر مقابل مکاتب منحرف اموی و عباسی ایستادگی نموده وبر خلاف مسیر آنان حرکت نمایند ودر مقابل نفوذ یهود با اسرائیلیات ایستادگی نموده و مسیر و خط آنان را به مسلمانان معرفی نمایند . بنابراین بر خورد امام  بسیار دقیق وحساب شده بود که دست آنان را رو کرد  تا تمدن اسلامی از آسیبهای آنان مصون بماند.

پیام های  سیره وسخنان امام باقر  (ع) به مدیران و اهل فرهنگ

تمام سیره ورفتار و گفتار اهل بیت(ع) دارای پیامهای الهام بخش واحیاگر وزنده کننده است؛

امروز جامعه با این ابزارهای ارتباطی ، از ماشین گرفته تا ماهواره و شبکه های رسانه ای و مخابراتی ، همه مردم در معرض انواع آسیبهاست ؛ آسیبهای خانواده گرفته تا آسیبهای فراوان دیگر اعتیاد و انحرافات اخلاقی و... وباورها در معرض خطر است ، شبهات به سرعت منتشر می شود ؛  زمینه واسباب انحراف در دسترس همه اقشار قرار دارد و این ابزاری که بنام گوشی تلفن همراه است در تمام سطوح جامعه نفوذ کرده است ؛ لذا برای مقابله با این ابزار جدید باید برنامه های جدید تر طراحی کرد ؛ زمان امام باقر اگر ابزار انحراف منحصر بود به تولید فکر و یا نوشتن کتاب وتدریس ومنبر و..بود ورسانه منحصر در این ابزارها بود ؛ امروز رسانه مصادیق فراوان وباسرعت حیرت انگیز و بسیار فراتر و وسیعتر دردسترس  است ؛ ازاین ابزار ورسانه ها  هم می شود در مقابل  تهاجم شبهات استفاده نمود وهم آموزه های قرآن واهل بیت را منتقل نمود و به گوش جهانیان رساند ؛

اما وضع جامعه در عصر حضرت به جهت حاکمیت مفسدین در بحرانی‌ترین شرایط قرار داشت؛ چنانکه در عصر ما حاکمیت رسانه های فاسد همان گونه است ؛ امویان تا می‌توانستند جامعه را از مسیر اهل بیت دور کردند، چنانکه گزارش شده، امام باقر (ع) وارد مسجدالحرام شد، دسته‌ای از قریش متوجه آن جناب شده و پرسیدند که این شخص کیست؟ به آنها گفته شد که این فرد امام و پیشوای اهل عراق است.

یکی از آنها گفت: خوب است که شخصی را بفرستیم تا از او سوالی بکند. جوانی نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: ای عمو بزرگترین گناه کبیره کدام است؟ حضرت فرمودند: میگساری و شراب‌خواری. جوان برگشته و جواب را به آنها گفت، گفتند: بار دیگر بپرس. عرض کرد: بزرگترین گناه کبیره کدام است؟ حضرت فرمود: ای برادرزاده، مگر نگفتم که میگساری و شراب‌خواری! زیرا شراب‌خوار به زنا و سرقت و قتل و شرک رو می‌آورد، تمام کارهای ناشایسته‌ای که از شرب خمر سرچشمه می‌گیرد بالاترین گناهان هستند؛ یکی از مفاسد بزرگ در این دوره عادی بودن میگساری بود ؛ امروز نیز در رسانه های استعماری به ترویج این رفتارها می پردازند برای نمونه ترویج نگهداری حیونات نجس در منزل و ترویج شراب خواری و گناهان جنسی نامشروع و ترویج عریان گری و نمایش تصاویر بی حجابی برای از بین بردن حجاب که ریشه همه گناهان این رفتارهاست که در فضای مجازی به شدت تبلیغ می شود ؛ دور کردن مردم از پیشوایان و نمادهای دینی ومذهبی و کم رنگ شدن نماز و حضور در مساجد و..همه اینها به صورت گسترده وهدفمند در فضای مجازی تبلیغ می شود ؛ برای رهایی از این آسیبهای بزرگ چه راه کارهایی هست ؛

امام باقر (ع) در زمان خود به یک مولفه مهم پرداخت وآن ارتباط وسیع با مردم و نخبگان علمی بود این زمان و شرایط تعامل با مردم و رفت و آمد و ارتباط با آنان را یکی از روش‌های اثر گذاری و اصلاح جامعه می‌دانست؛ لذا در درس حضرت همه فرق مسلمین شرکت می‌کردند؛ از زراره روایت شده که گفت: امام باقر (ع) بر جنازه مردی از قریش حاضر شد و من در خدمتش بودم و در آن جماعت «عطا»، که مفتی مکه بود حضور داشت. در این حال ناله و فریادی از زنی بلند گشت، عطا به او گفت: یا خاموش باش، یا ما باز می‌گردیم و آن زن خاموش نشد، پس عطا بازگشت، من به حضرت باقر (ع) عرض کردم که عطا برگشته! امام (ع) فرمود: با ما باشید همراه جنازه برویم پس اگر ما وقتی چیزی از باطل را با حق نگران شویم و حق را به سبب آن باطل فروگذار کنیم حق مسلم را ادا نکرده باشیم، یعنی تشییع جنازه این مرد مسلم که حق اوست به سبب فریاد یک زن فرو گذاشته نمی‌شود.؛ منظور امام (ع) ترویج ارتباط و حضور در میان مردم بود ؛ امروز مسئولین فرهنگی ونهادی علمی وتبلیغی وآموزشی اعم از حوزه ها و دانشگاهها و..روشها وراههایی در پیش دارند برای رهایی جامعه از آسیب وحفظ ارزشها .

  1. ۱. ارتباط گسترده با مردم درمیان مردم بودن با مردم بودن ارتباط فیزکی و مجازی ترجیحا ارتباط فیزیکی و مجالست.
  2. ۲. امیر مومنان (ع) فرمود وقتی شبهات به شما روی آورد به قرآن پناه ببرید.
  3. ۳. نهاد آموزش وپرورش نیاز به حضورنیروی  تربیتی قوی دارد صیانت از نسل های آتی که در معرض انحرافات جدی قرار دارند.
  4. ۴. داشتن ضوابط و قوانین باز دارنده درباره دسترسی به ابزار مخابراتی بدون داشتن شرایط پخش مجانی شماره تلفنو... وسرمایه داری نمودن این امور که همه سطوح جامعه به این امکانات دسترسی بی ضابط دارند ..
  5. ۵. جمع کردن و فیلتر نمودن راه کار درست نیست ؛ اگر یکی را فیلتر کنند یکی دیگر اختراع و منتشر خواهد شد ماهواره را جمع کردند جایگزین آسانتر  و..
  6. ۶. باید روشهای باز دارنده ومنطقی وعقلانی را جست ؛ برای رفع آلودگی تعطیل کردن راه حل نیست بلکه باید تولید آلودگی را از ریشه درمان نمود .
  7. ۷. و..

دوران حیات با عظمت:

پنجمين ستاره پرفروغ ولايت و امامت ، حضرت باقر ـ عليه السّلام ـ در سال 57 هجري[1] در شهر مدينه چشم به جهان گشود. او هنگام وفات پدر بزرگوار خود امام زين العابدين ـ عليه السّلام ـ كه در سال 94 هـ رخ داد، 39 سال داشتند. نام او «محمد»، كنيه‌اش «ابوجعفر» است و «باقر» و «باقرالعلوم» لقب او مي‌باشد.

مادر حضرت «ام عبدالله» دختر امام حسن مجتبي ـ عليه السّلام ـ ايشان نخستين كسي بود كه هم از نظر پدر و هم مادر فاطمي و علوي بودند. امام باقر در سال 114 هجري در مدينه درگذشت و در قبرستان بقيع، كنار قبر پدر و جدش، به خاك سپرده شد. دوران امامت آن حضرت 18 سال بود. (صلوات خدا بر روح پاكش) براي شناخت و تحليل جامعة عصر اموي و برخورد امامان با دستگاه خلافت نياز به مطالعه و عملكرد خلفاي هر عصر خود مي‌باشد. امام باقر ـ عليه السّلام ـ با پنج خليفة اموي مروانی در عصر خود معاصر ؛ مروان فردی بود که تمام عمر خود را در راه رسیدن به قدرت درکمین نشست وبرسر عثمان بلاهایی آورد که درتاریخ منعکس شده در هر فتنه ای دست داشت تا درتحریک یزید وعوامل او  برای شهادت امام حسین(ع) دست داشت ؛ تا اینکه حکومت یزید وامویان شاخه سفیانی را منقرض وتیره خود را براریکه قدرت مسلط نمود ؛ اینان نسل همان مروان بودند که برای رسیدن به قدرت  به خویشاوندان خود نیز ترحم نکردند ؛ آنها عبارتند از:

  1. وليد بن عبدالملك (86 ـ 96)
  2. سليمان بن عبدالملك (96 ـ 99)
  3. عمر بن عبدالعزيز (99 ـ 101)(مروانی نبود)
  4. يزيد بن عبدالملك (101 ـ 105)
  5. هشام بن عبدالملك (105 ـ 125)

الف) ويژگي‌هاي فردی ، اخلاقی ، علمی:

1- سیمای امام (ع)

ابن شهر آشوب در مناقب مي‌نويسد: امام باقر ـ عليه السّلام ـ ميانه بالا و چهارشانه بود. چهره‌اي نوراني و مويي مجعد و سيمايي گندمگون داشت، خال سياهي بر روي گونه و خال سرخي بربدنش ديده مي‌شد، ميان باريك و صدايش خوش آهنگ بود. [2]

2-کمالات اخلاقی :

بازگویی رفتارها وسنن پسنديدة امام باقر ـ عليه السّلام ـ وائمه دیگر (عليهم السّلام ) براي آن است که به سرمشق هایی دست یافته تا زندگی خود را از آسیبهای بزرگ برساحل امن برسانیم ؛ چراکه زندگي آنان تجلی  واقعي از آیات قرآن كريم است و شعاعي فروزان براي هدايت انسان‌هااست؛

شمه ای از کمالات  اخلاقی درسیره امام باقر ـ عليه السّلام ـ [3]

ابن شهر آشوب در كتاب مناقب در مورد امام باقر ـ عليه السّلام ـ مي‌نويسد: [4]

3-راست گویی وصداقت :

او راستگوترين و گشاده روترين و بخشنده ترين مردمان بود در ميان اهل‌بيت ـ عليهم السّلام ـ كمترين ثروت و در عين حال بيشترين هزينه را داشت، هر جمعه يك دينار صدقه مي‌داد و مي‌فرمود: صدقه روز جمعه به خاطر فضيلت اين روز بر ديگر روزها، دوچندان مي‌شود. هر گاه پيشامدي غم انگيز به او روي مي‌نمود، زنان و كودكان را جمع مي‌كرد خود دعا مي‌كرد و آنان آمين مي‌گفتند. بسيار ذكر خدا مي‌گفت. راه مي‌رفت در حالي كه ذكر خدا مي‌كرد، غذا مي‌خورد با مردم سخن مي‌گفت باز از ذكر خداوند غافل نمي‌شد. فرزندانش را جمع مي‌كرد و به آنان مي‌فرمود تا طلوع آفتاب ذكر بگويند.

4-خشوع در برابر خداوند :

از افلج، آزاد كرده امام باقر ـ عليه السّلام ـ رسيد كه گفته: با محمد بن علي به قصد حج بيرون شدم، چون به مسجد درآمد به خانة خدا نگريست با بانك بلند گريست، عرض كردم: پدر و مادرم فدايت مردم به شما مي‌نگرند اي كاش اندكي صداي خود را پايين مي‌آورديد. امام به من پاسخ داد: واي بر تو اي افلج! چرا نگريم؟! شايد خداي تعالي در اثر اين گريه بر من به مهرباني بنگرد و فردا در پيشگاهش سرفراز و رستگار شوم. افلج گويد: آنگاه امام طواف كرد و سپس آمد تا نزد مقام نمازگزارد سپس سر از سجودش برداشت و ديدم كه پيشاني آن حضرت از بسياري اشك، خيس و تر شده است. [5]

افلج مي‌افزايد: آن حضرت هرگاه مي‌خنديد، مي‌فرمود: اللهم لا تمقتني يعني خداوندا بر من خشم مگير!

ب) درسهایی  از رفتار امام (ع):

برجستگی های اخلاقی امام برهمه مردم از مخالفین تا مریدان تجلی مقتدرانه داشت ،که به برخی از آنها اشاره می گردد:

1.نهی از منکر:

نهی از زشتی ها وارتکاب معاصی اگرچه به ظاهر برای کسی که نهی می شود تلخ است ؛ اما احیا کننده او از مرگ وتباهی اخلاقی است که اگر نهی نشود به هلاکت وضلالت او خواهد انجامید ؛ لذا هرکس دوستانش را به واقع دوست داشته باشد از بدیها نهی خواهد کرد ؛جامعه ما اکنون یک معضل بزرگ اخلاقی دارد که این روزهای تلخ را ببار آورده است از مفاسد اخلاقی تا مفاسد اقتصادی ودست برد به اموال عمومی که اگر نهی می شد وبازدارندگی قاونی وزبانی ورفتاری اعمال می شد از فیشهای حقوقی سر در نمی آورد واز اختلاسهای بانکی بزرگ ومفاسد کلان شاخ نما نمی شد ؛ ائمه نهی از منکر می کردند به حسب وظیفه امامت ؛ نهی از منکر فرد وجامعه را اصلاح می کند ؛ نگذارید این اصل به تعطیلی کشیده شود ؛  از ابي بصيرگوید : در كوفه زني را قرآن مي‌آموختم با وي مزاحي كردم، پس چون به نزديك ابوجعفر باقر ـ عليه السّلام ـ شدم، با من عتاب كرد و گفت: «من ارتكب الذنب في الخلاء لم يعبأ الله به» [6]هر كه در خلوت مرتكب گناه شود، خداي بدو باك ندارد كه چگونه وي را عذاب كند، چه گفتي آن زن را؟ پس من از شرم روي خود بپوشيدم و توبه كردم، پس ابوجعفر باقر گفت كه ديگر تکرار نشود.

2. حلم امام ـ عليه السّلام ـ

حلم امام از بارزترين صفات ايشان مي‌باشد كه مورخين اجماع دارند هرگز بدي نكرد به كسي كه به او اهانت و ظلم كرده بود و حتي در مقابل به آن شخص نيكي و احسان مي‌نمود، موارد زيادي روايت شده از جمله: شخصي از اهل كتاب به امام ـ عليه السّلام ـ گفت، أنت بقر!، امام با مهرباني و ملاطفت فرمودند: لا أنا باقر، يعني نه، من باقر هستم.[7]

3.بردباری امام ـ عليه السّلام ـ

ائمه (ع) مظهر تمام نما وکامل همه اوصاف نیک انسانی بودند ، صبر وسعه صدر از جمله این ملکات در وجود مبارک آن بزرگواران بود ؛ امام باقر (ع) کانون بردباری وجلوه ی واقعی این صفت مهرآمیز بود ؛ گاهی با اصحاب می نشست ؛ روزی در آن حال از خانه‌ي خود صداي بلندي را مي‌شنيد. (به علت از دست دادن فرزند يا وابسته اي در منزلش) فوراً بسوي آن خانه يكي از اصحاب را مي‌فرستاد مي‌فرمودند: «الحمد لله علي ما أعطي و له ما أخذ إنهَهُم عن البكاء و خذوا في جهازه، واطلبوا السكينة، و... » سپاس خداوند را به آن چه که عطا کرده بود و آن چه گرفته مال او بود از گريه نهي کن و آماده تجهيز او (مرده) باشيد، آرامش بخواهيد از خداوند در مصيبت و هر گاه کسي مراجعه مي کرد جهت رفع نياز از او رفع نياز مي کرد، در کرم و سخاوت همچون اجدادش شهره بود و بديل نداشت ؛ این ویژگی حضرت بهترین الگو می تواند برای ما باشد که درفقدان عزیزان صبر وبردباری از حضرت بیاموزیم.

4. بخشش وگشاده دستی امام ـ عليه السّلام ـ

بخشندگی از اسباب جلب محبت ومهربانی ورافت مردم است ؛ ائمه در مهربانی جلوه تمام داشتند ؛ امام باقر دروصف محبت ومهرورزی سخنان بس زیبا دارد ؛ سیره اش تابش انوار مهربانی ورحمت بود ؛ شيخ مفيد نيز دربارة آن حضرت مي‌گويد: مراتب بخشندگي او در خاص و عام آشكار و بزرگواري‌اش در ميان مردم مشهور و با وجود كثرت عيال و متوسط بودن وضع زندگي‌اش به تفضيل و احسان شناخته بودند.

چنان که سخاوتش این گونه  توصيف شده:

لو كان يوجد عرف مجد قبلهم              لوجدته منهم علي أميال

اگر مجد و بزرگواري قبل از آنها (ائمه) پيدا شود تنها در بين آنها به جهاتي اين مجد ديده مي شود.

إن جئتهم أبصرت بين بيوتهم               كرماً يقيك مواقف التسال

اگر به سوي آنها روان شوي بينا شوي از کرم آنها در بين خانه هاي آنها که مواقف کردند.

نورالنبوة والمكارم فيهم                      متوقع في الشيب والاطفال

نور نبوت و مکارم اخلاق در پير و جوان آنها و کودکانشان، به اميدواري است.

5. پیوند ودلجویی از خویشاوندان ویاران:

صله رحم ودلجویی از خویشاوندان به شرط دوری از تکلفات وتشریفات زاید که همه شئون اجتماعی مارا به زیر سئوال برده وپیوندهای خانوادگی وخویشاوندی را به هم ریخته است ؛ روشی زیبا در انساجم وهدلی اجتماعی است ؛ تشریفات زاید آفت بزرگ اجتماعی است که الفت هارا تخریب وفاصله هارا زیاد نموده است ؛ درگذشته نه چندان دور خانواده ها درکنار هم پیوند زیبایی داشتند واز این خانواده های گرم بود که جوانان با استعدادی سر بر می آورد وجمعیت پویایی شکل می گرفت ؛ دین در بستر گرم خانواده ها ودرسایه زلال روابط گرم خویشاوندی پروبال می گشاید وجامعه دیندار ونسل مومن تربیت می شود ؛ فرهنگ غرب به تمام لایه های زندگی جامعه ایرانی رسوخ وآپارتمان نشینی توسط هنر ومعماری غرب واندیشه ی مهندسان تربیت یافته براسلوب واندیشه غرب معماری وخانه سازی وامنیت خاص فرهنگی رابه هم ریختند ؛ این شیوه زندگی حاکم براجتماع ایران اصول اسلامی را خدشه دار ومردم را به زندگی غرب مآبانه سوق داد ؛ صله رحم وزیست درکنار خویشاوندان از جمله والدین وبرادران و...دراین میان آسیب فراوان دید ؛ اهل بیت (ع) این روزها را پیش می بینی می فرمودند وبه همین جهت اصل اساسی صله رحم را مطرح فرمودند ؛ از اینرو همه اهل بیت به این مسائل اهمیت وتوصیه وآفتهای آن را گوشزد وخطرات آن را بیان وراه کارهای گریز ودوری از آنرا نیز بیان داشته اند ؛ همه این اصول نیازمند قلم وبیان های شیواست که درجامعه فرهنگ سازی نماید ؛ در اين باره احاديث و روايات زيادي در صله رحم و پاداش به خویشاوندان وجود دارد ؛ درسیره اش نوشته اند بهترين و محبوب ترین  چيز برای حضرت هدیه دادن به خویشاوندان بود ودوستان بود ؛ در اين دنيا دادن صله به برادران ديني خود بود و به آن عشق مي‌ورزيدند، هرگز از دادن صله دل گیر نبود، حتي به فرزند خود امام صادق ـ عليه السّلام ـ توصیه می فرمود كردند كه بعد از خود به ديگران انفاق كنند.ازاینرو  امام صادق (ع) فرموده است، هر كس دوست مى‏دارد كه خداوند دشوارى‏هاى مرگ را بر او تخفيف دهد، نسبت به‏ خويشاوندان‏ نزديك خود بسيار رعايت پيوند خويشاوندى كند و نسبت به پدر و مادرش مهربان و نيك رفتار باشد و اگر چنين بود، خداوند متعال سكرات مرگ را بر او آسان مى‏فرمايد و هرگز در زندگى فقير نمى‏شود.[8]

6-سیره امام در تربیت خانواده وگرمی بخشی به کانون خانواده

امام باقر به لحاظ ويژگي‌هاي اخلاقي و برتريهاي علمي در زمان خود شهرت فراواني يافت.[9] حضرت مورد عنايت خاص پيامبر و امامان قبل از خود بود. جابر بن عبدالله انصاري سلام خاص رسول گرامي اسلام را به امام باقر ـ عليه السّلام ـ رساند.[10] حضرت در زهد و علم و عظمت و فضيلت سرآمد بني هاشم بود و مقام علمي و اخلاقي او مورد تصديق دوست و دشمن بود بسياري از بزرگان صحابه و تابعين از محضر آن حضرت مستفيض شده و كتب دانشمندان و مورخان اهل سنت نيز پر از سخنان پرمغز آن پيشواي بزرگ است.[11] اكنون به برخي از خصوصيات رفتاري حضرت در خانواده و روش و سيره حضرت در تربيت فرزندان يا نوع رابطة با آنها مي‌پردازيم.

1. آغاز تربیت :

دوره تربیت کودک درحقیقت قبل از تولد آغاز می شود ؛ مراقبت از کودک باید پیشی بگیرد به مرحله ولادت او ؛ چون مراقبتهایی لازم است برای او در تکون ذات وفطرت وجودی او ؛ لذا حضرت در برخي روايات علاوه بر توجه به ايجاد زمينه‌هاي مناسب قبل از ازدواج و قبل از تولد فرزند به مسائل تربيتي از روزهاي آغازين تولد اشاره كرده و نكات مهمي را سفارش كرده‌اند مانند گفتن اذان و اقامه در گوش راست و چپ كودك، عقيقه كردن و انتخاب نام نيكو، تأثير شير مادر در تربيت كه در اين موارد نقش مادر مهم‌تر است. اما از دوران نوجواني نقش پدر مهمتر مي‌شود به ويژه در مورد پسران.[12]

2. آموزش مهر ورزی با مهربانی

نياز كودكان به محبت از ضروري‌ترين نيازهاي عاطفي است كه مي‌توان با بوسيدن، در آغوش گرفتن، گفتن جملات زيبا و محبت‌آميز، خريدن هديه و اسباب بازي، همبازي شدن با آنها و... به اين نيازها پاسخ گفت. اين مسائل را امام باقر ـ عليه السّلام ـ در مورد فرزند كوچك خود امام صادق ـ عليه السّلام ـ عملاً انجام داده‌اند. محمد بن مسلم نقل مي‌كند كه در خدمت امام باقر ـ عليه السّلام ـ بودم. در اين هنگام فرزند (خردسالش) جعفر ـ عليه السّلام ـ وارد شد... و در دستش عصايي بود كه با آن بازي مي‌كرد. امام باقر ـ عليه السّلام ـ او را به گرمي در آغوش گرفت و به سينة خود فشرد و خطاب به او فرمود: پدر و مادرم فدايت... در اين هنگام جعفر ـ عليه السّلام ـ خنديد.[13]

3. تشویق سازنده وتعالی  بخش خانواده

از هربزرگی که به مرتبت ومنزلتی معنوی وتوفیقی علمی دست یافته بپرسند این پیشرفت وترقی را مرهون جه امری در زندگی خود هستید ؛ بی تردید یکی از عوامل وخاطرات خود را که درزندگی علمی وفعالیت خود با آن مواجه گشته است ، تشویقی است که از او کرده اند ؛ از نظر روانی تشویق صد پله به انسان تعالی وترقی می دهد ؛ لذا توصیه می شود به بزرگان علمی وفرهنگی از تشویق نو جوانان دریغ نکنند ولو به تقدیر نامه ای خالی ولو یک تمجید لفظی و...به نازلترین مراتب ؛ تربیت بی تشویق مثال گرداکان برگنبد است ؛ بویژه درمحیط خانواده وآموزش ؛ بنابراین بی گمان تشويق و ستايش از كارهاي نيك فرزندان موجب احساس موفقيت و باعث ايجاد انگيزة قوي در تكرار آنهاست به ويژه اگر در موقعيت مناسبي صورت گيرد. طاهر يكي از اصحاب امام باقر ـ عليه السّلام ـ نقل مي‌كند كه در محضر امام نشسته بودم كه فرزندش جعفر ـ عليه السّلام ـ وارد شد. امام باقر فرمود: او بهترين مخلوقات خداوند است.[14] حضرت نزد اصحاب خود فرزندش را با جملاتي بسيار نيكو مورد محبت و تشويق قرار داد.

4. تبیین خوبی ها وبدیها

والدين با اين صحبتها و نصيحتها علاوه بر اين‌كه رهنمودهاي مهم و تجربه‌هاي باارزش خود را ره ‌توشه فرزندان خويش مي‌كنند زمينة ايجاد روابط صميمي را نيز فراهم مي‌آورند و به فرزندان نزديك مي‌شوند. و ضمن آگاهي از مشكلات آنها در حل آن نيز به فرزندان ياري مي‌رسانند. اين نكتة مهم است كه پدر و مادر بايد رابطة دوستانه و صميمي با فرزندان داشته باشند ولي دوست نباشند. همانطور كه دوست رابطة صميمي دارد ولي پدر و مادر نيست. جايگاه دوست با جايگاه پدر و مادر يكي نيست و هم‌چنين دوست مهم‌تر از پدر و مادر نيست بنابراين پدر و مادر بايد با هوشياري كامل ضمن حفظ ابهت و شخصيت خود در نزديك شدن به فرزندان و ايجاد رابطة صميمي با آنها بكوشند و ضمناً فرزندان ضمن رعايت ادب و احترام والدين، با آنها صميمي باشند. در بسياري روايات هست كه امام باقر ـ عليه السّلام ـ فرزندانشان را به صورت فردي يا جمعي خطاب كرده و نصايحي مشفقانه مي‌فرمودند[15] مثلاً مي‌فرمود: «فرزندم از كسالت و اندوه بپرهيز كه اين دو كليد هر شري است...».[16] سفيان ثوري از امام صادق ـ عليه السّلام ـ خواست تا او را نصيحت فرمايد امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود: «اي سفيان! پدر مرا به سه چيز سفارش و از سه چيز برحذر مي‌داشت. از جمله سفارشات اين بود كه فرزندم هر كه با رفيق بد همراه شود سالم نمي‌ماند و هر كه در محلهاي اتهام برود مورد اتهام قرار مي‌گيرد و هر كه بر زبان خود كنترل نداشته باشد پشيمان مي‌شود.[17]

5. فراهم کردن زمینه امنیت روحی وروانی  

ایجاد امنیت درخانواده با محوریت پدر است سپس با مادر ؛ تامین رزق وروزی که یکی از اسباب امنیت وآسایش است با محوریت پدر است ؛ درسایه امنیت حاصل از رزق وروزی حلال از اسباب رشد فرزندان می باشد ؛ از جمله امور آرام بخش وامنیت آفرین رفتار مهرانگیز پدر ومادر در خانه است که دربالندگی روحی وروانی کودک اثر عمیق دارد؛ لذا بي‌ترديد روابط خوب والدين با هم و نوع رفتار آنها با فرزندان در ايجاد فضاي مناسب و آرام بعنوان زمينة خوشبختي و پيشرفت و رسيدن به آرزوها بسيار مهم است و برعكس نزاعهاي خانوادگي و اختلاف والدين و نبودن صميميت و آرامش علاوه بر ايجاد فضاي اضطراب و يأس موجب عدم اعتماد به نفس در فرزندان، دوري از خانواده، افتادن در دامهاي اجتماعي و به مخاطره انداختن تربيت فرزندان مي‌شود .پيامدهاي مثبت روابط خوب و پيامدهاي منفي روابط سرد بر همة اعضاء خانواده تأثير دارد. امام باقر ـ عليه السّلام ـ سفارش مي‌كند كه در خانواده هم احسان و نيكي و خوشرفتاري لازم است و هم اين‌كه اين خوشرفتاري را به بهترين وجه ممكن ابراز كردن. لذا مي‌فرمايند: «من حسن برّه باهله زيد في عمره»[18] يعني هر كس با روشي نيكو و پسنديده به همسر و فرزندان خود نيكي كند عمرش طولاني مي‌شود.

6. عملگرایی وآموزش آن به فرزندان :

کودکان درتمام دوره زندگی خود به تقلید والگوبرداری وآموزش ویادگیری رفتارها بسیار مسعد هستند ؛ نزدیک ترین واثر گذارترین نقش ها را از نزدیک ترین افراد می گیرند ؛ رفتار فرزندان دقیقا واکنشی از کنش های پدر ومادر وبرادر یا خواهر بزرگتر از خودشان هست ؛ لذا در خانواده آنچه بيش از گفتار و نصيحت تأثير دارد عمل است؛ اساسي‌ترين عامل تربيت در سيرة معصومين و مهم‌ترين راز موفقيت آنها در خانواده عمل آنها بود. آن بزرگواران با پايبندي به گفتار و نصايح خود بهترين الگوي رفتاري براي فرزندان و خانواده و اصحاب خويش بودند. مثلاً اگر پدر خانواده در حضور فرزندان و همسر خود صدقه دهد يا در انجام واجبات ديني كوشا باشد يا نماز اول وقت بجا آورد تأثير آن و الگو شدن اين رفتار سريعتر از آن است كه فقط آنها را به اين امور سفارش كند. فرزند بزرگوار امام باقر ـ عليه السّلام ـ نقل مي‌كند كه «روزي بر پدرم وارد شدم و مشاهده كردم كه هشت هزار دينار طلا صدقه داده به تهيدستان مدينه و اهل خانه‌اي را كه تعداد آنها به يازده نفر مي‌رسيد آزاد كرده است.»[19] در روايتي ديگر نيز امام صادق ـ عليه السّلام ـ نقل كرده است «من پيوسته رختخواب پدرم را پهن مي‌كردم و منتظر مي‌ماندم تا ايشان به رختخواب بروند و بخوابند و سپس بر مي‌خواستم و به رختخواب خود مي‌رفتم. شبي آن حضرت تأخير كرد و من در طلب او به مسجد رفتم در حالي كه مردم خواب بودند او را در حال سجده ديدم و غير او كسي در مسجد نبود. من صداي او را مي‌شنيدم كه مي‌فرمود...».[20]

ج)-شهادت امام محمد باقر( عليه السلام ) :

  1. شهادت امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ در ايام خلافت هشام بن عبدالملک بود و گفته شده ابراهيم بن وليد بن عبدالملک بن مروان، به دستور پنهانی  هشام امام باقر ـ عليه السلام ـ را به زهر شهيد کرده است؛[21]
  2. ابن شهر آشوب نقل کرده، ـ شهادت امام باقر ـ عليه السلام براثر سمی بوده است که ابراهيم بن الوليد آنرا به امام  داده است او بواسطه آن سم، امام را مسموم کرده است.[22] علامه مجلسي براین دیدگاه است .[23]
  3. بعضي از مورخین به صورت کلی نوشته اند : شهادت امام باقر ـ عليه السلام ـ را بدست بني اميه و با توطئه ای مسموم نموده اند. همانطور که پدر بزرگوارشان امام سجاد ـ عليه السلام ـ را مسموم کردند.[24]
  4. بحراني نيز ضمن نقل شهادت امام توسط بني اميه، نسبت شهادت را به فرد ديگري از مأموران نسبت مي دهد.[25]

در هرصورت امام با توطئه بنی امیه وبه دست آنان وبه یقین به دستور هشام حاکم اموی که از دشمنان کینه توز اهل بیت بودند به شهادت رسید .

 

[1] . پيشوايي، مهدي، سيرة پيشوايان، چاپ سوم، ناشر مؤسسة تحقيقاتي و تعليماتي امام صادق ـ عليه السّلام ـ ، قم، سال نشر 75، ص 305.

[2] . امين، سيد محسن، سيرة معصومين، ترجمة علي حجتي كرماني، نشر سروش، چاپ 1374، ص 17، اين كتاب زندگاني امام باقر تا امام دوازدهم را بيان كرده).

[3] . مؤلف لجنة التأليف، اعلام الهداية، الامام محمد بن علي الباقر ـ عليه السّلام ـ ، ج 7، ناشر: للمجمع العالمي لاهل البيت ـ عليهم السّلام ـ ، نوبة طبعه، اول التاريخ النشر 1422 هـ .

[4] . مدرسي، محمد تقي، زندگاني باقر العلوم ـ عليه السّلام ـ ، مترجم: محمد صادق شريعت، نشر محبان الحسين ـ عليه السّلام ـ نوبت چاپ سوم 1380، تهران.

[5] . همان منبع، يا حلية الأولياء ص 290.

[6] . شيعي سبزواري، حسن بن حسين، قرن 8 ق، راحة الارواح (شرح زندگاني، فضايل و معجزات 14 معصوم ـ عليهم السّلام ـ) ، به كوشش محمد سپهري، تهران، نشر ميراث مكتوب، چاپ اول 1375.

[7] .مناقب،ج4،ص207

[8] . امالى، طوسى، ص 46، ج 2 و امالى، صدوق، ص 234.

[9] . الهامي، داود، امامان اهل‌بيت ـ عليهم السّلام ـ در گفتار اهل‌ سنت، ناشر مكتب اسلام، نوبت چاپ اول 77.پيشوايي، مهدي، سيره پيشوايان، مؤسسة امام صادق ـ عليه السّلام ـ ، قم، چاپ 13، ص 306 به نقل از مناقب ابن شهر آشوب.

[10] . مجلسي، بحارالانوار، الطبعة الثانيه، تهران، المكتبة الاسلاميه، ج 46، ص 266، الارشاد، همان، ص 159 ،‌كشف الغمه، همان،‌ص 321.

[11] . سيرة پيشوايان، همان، ص 310 و 311.

[12] . مراجعه كنيد به احاديث فراوان در جلد 15 وسائل الشيعه و جلد 8 تهذيب الاحكام.

[13] . مجلسي، بحارالانوار، ج 47، ص 15.

[14] . همان.

[15] . بحراني، سيد هاشم، حلية الابرار، المطبعة‌العلميه، قم، ج 2، ص 126 و 127.

[16] . كشف الغمه، همان، ص 341.

[17] . شيخ صدوق،‌الخصال، ص 169.

[18] . مراجعه كنيد به احاديث حضرت در تحف العقول.

[19] . مجلسي، بحارالانوار، ج 46، ص 290.

[20] . حلية الابرار، همان، ج 2، ص 330.

[21]. قمي، شيخ عباس، منتهي الامال، ج2، نشر هجرت، سال 75، قم.

[22]. شهر آشوب، محمد بن علي، مناقب آل ابي طالب، جلد 4، انتشارات علامه، قم.

[23]. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج 46، نشر وفاء بيروت.

[24]. مومن شبلنجي، حسين، نور الابصار في مناقب آل النبي المختار، ج2، نشر ذوي القربي، چاپ اول، 84، قم.

[25]. بحراني، محمد بن احمد، وفاه امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ نشر مکتب حيدريه، نجف، ص 51».

قرباني يك عبادت و از شعائر اسلام است و در مقابل ديگر عبادت ها از جايگاه و اهميت خاصي برخوردار است.

از نظر معني لغوي هر آن چيزي است كه وسيله تقرب و نزديكي به خداوند متعال باشد خواه آن چيز ذبح حيوان باشد يا ديگر صدقات. در عرف عام به آن حيوان خاص قرباني گفته مي شود كه به خاطر رضاي خداوند در روزهاي عيد قربان مسلمانان آن را ذبح مي كنند.

ذبح قرباني جهت تقرب پروردگار از زمان ابوالبشر حضرت آدم ـ عليه السلام ـ شروع شد وقتي كه دو فرزندش هابيل، قوچي و قابيل مقداري گندم را به عنوان قرباني به بارگاه خداوندي تقديم نمودند، به دستور و روال آن زمان صاعقه اي از آسمان قرباني هابيل را سوزاند كه اين علامت قبولي بود و قرباني قابيل به حال خود باقي ماند.

در قرآن مجيد اين واقعه تاريخي چنين آمده است: إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ(1). وقتي كه (هابيل و قابيل پسران آدم) قرباني تقديم كردند از يكي (هابيل) پذيرفته شد و از ديگري (قابيل) پذيرفته نشد».

قرباني به عنوان شعار دين و آيين و مشروعيت آن به زمان حضرت آدم بر مي گردد اما وقتي كه واقعه بي نظير و شگفت انگيز حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ پيش آمد كه در آن واقعه ايشان براي ذبح و قرباني كردن يكتا فرزندش اسماعيل ـ عليه السلام ـ اقدام فرمود و از اين امتحان الهي سربلند بيرون آمد قرباني جايگاه و اهميت ويژه اي را در اديان سماوي كسب كرد. داستان مذكور در سوره صافات قرآن مجيد آمده است.

در اين آيات آمده است: قد صدّقت الرّؤيا انا كذلك نجزي المحسنين انّ هذا لهو البلاء المبين و فديناه بذبح عظيم(2). او را ندا داديم كه اي ابراهيم، رؤياي خود را حقيقت بخشيدي و ما نيكوكاران را چنين پاداش مي دهيم راستي كه اين همان آزمايش آشكار بود و او را در ازاي قرباني بزرگي باز رهانيديم».

براي اين كه برنامه ابراهيم ـ عليه السلام ـ ناتمام نماند، خداوند قوچي بزرگ فرستاد تا قرباني كند و سنتي براي آيندگان در مراسم حج و سرزمين منا از خود بگذارد.

از آن چه بيان شد معلوم مي شود كه ريشه قرباني كردن از زمان آدم ابو البشر بوده و پيامبران بعد از او نيز اين كار را انجام مي داده اند.

اما زماني كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به پيامبري مبعوث گرديد اين سنت پيامبران به آئين خرافاتي و غلط آميخته شده بود. شيوه مردم در زمان جاهليت چنان بود كه پس از ذبح يا نحر، كعبه را به خون قرباني مي آلودند و قسمتي از گوشت آن را بر خانه كعبه مي آويختند تا خداوند آن را قبول كند.(3)

اما اسلام حرمت خاصي براي قرباني قرار داد كه به آن در اين آيه اشاره شده است: لاَ تُحِلُّواْ شَعَآئِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْيَ وَلاَ القلائد(4). شعائر خدا را حلال مشماريد و نيز چهار ماه حرام را حلال مشماريد و نيز كشتن و خوردن قرباني هاي بي نشان مردم و قرباني هاي نشان دار آنان را حلال ندانيد».

منظور آيه اين است كه به شعائر، يعني نشانه هاي حج و مناسك آن بي احترامي نكنيد و حرمت ماه هاي حرام را نگه داريد و قرباني هايي كه ديگران براي ذبح مي برند و احياناً گم مي شوند را نكشيد و نخوريد. چرا كه اين بي موالاتي و بي احترامي به مقام و منزلت پروردگار است.(5)

و سپس خداوند در طرد آن سنت زشت جاهلي و براي بيان تقربي كه حاصل قرباني است و چه بسا به همين جهت به قرباني موسوم شده مي فرمايد: لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَكن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكمْ. گوشت و خون قرباني به خداوند نمي رسد ، بلكه اين تقوا و صفاي دل شماست كه به خدا مي رسد.(6) زيرا آيه شريفه كعبه را از سنن جاهلي مزبور پيراسته مي دارد و از طرفي در دفع اين پندار كه چون خداوند از جهانيان بي نياز است پس نحر و ذبح بر حج گزار واجب نيست. اين نكته را اظهار مي دارد كه اصل قرباني لازم است اگر چه خداوند از آن بي نياز است و آن چه از اين قرباني به خداي سبحان مي رسد گوشت يا خون نيست بلكه روح كردار و جان عمل، كه همان تقواست به حضرتش مي رسد.(7)

در اسلام قرباني به چند جهت انجام مي شود:

نوع اول قرباني كه در مراسم حج واجب مي شود و هر حاجي بايد با شرايط خاص گوسفند يا شتر يا گاوي را قرباني كند.(8)

نوع دوم مربوط به كفارات حج است كه براي كفّاره برخي از اعمال كه در حال احرام انجام داده اند بايد قرباني كنند.(9)

نوع سوم قرباني كه بر اساس نذر واجب مي شود يعني نذر مي كند كه اگر بيمار شفا يافت گوسفند يا گاو يا شتري را قرباني كند.

و امّا نوعي از قرباني نيز وجود دارد و آن نوع مستحبي آن است. توضيح اين كه در روز عيد قربان هر سال چه براي حاجي و چه غير حاجي چه در مني و چه در شهر ها، مستحب است گوسفند قرباني كنند كه آن را در كلام عرب اضحيه مي گويند و بر استحباب آن در شرع مقدس تاكيد شده به طوري كه بعضي از فقها آن را واجب دانسته و خداوند آن قرض را يقيناً ادا مي كند. و شرايط آن هم همان شرايط قرباني واجب است.

روزهاي اضحيه براي كسي كه در منا باشد چهار روز كه اوّل آن عيد قربان است و براي كسي كه در شهرها باشد سه روز است.(10)

 نوعي از قرباني مستحب نيز براي كودكي كه تازه به دنيا آمده انجام مي شود كه عقيقه نام دارد و بر آن تاكيد فراوان شده است.

در آيه 107 سوره صافات آمده است وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ كه منظور از فديناه اين است كه چيزي به عنوان بلاگردان و دفع ضرر از شخص يا از چيز ديگر قرار داده شود و لذا كفاره اي را كه بعضي از بيماران، به جاي روزه مي دهند فديه ناميده مي شود.(11)

بنابر اين مي توان اين گونه براي انواع قرباني ها توجيه كرد كه:

اولاً براي شخصي كه قرباني مي كند رفع بلا و دفع ضرر از مال و جانش مي باشد.

ثانياً اين قرباني ها همان طور كه از نامش پيداست انسان را به خدا نزديك مي كند چنان چه در آيه 37 سوره حج آمده كه گوشت و خون قرباني به خدا نمي رسد اما تقواي شما به خدا مي رسد و اين همان تقرّبي است كه از قرباني نزد خداوند متعال نصيب شخص مي شود.

ثالثاً روايتي آمده است كه: ابي بصير از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل مي كند كه از حضرت پرسيدم علت قرباني كردن چيست؟ فرمود همانا قرباني گناهان صاحبش را مي ريزد و باعث آمرزش آن ها مي شود هنگامي كه اولين قطره خونش بر زمين مي ريزد، همانا خداوند از غيب مي داند چه كسي از او مي ترسد و تقوا را رعايت مي كند.(12)

رابعاً در حديثي از امام باقر ـ عليه السلام ـ مي خوانيم: «ان الله عزوجل يحب اطعام الطعام و اراقة الدماء، خداوند عزوجل قرباني كردن و طعام دادن را دوست دارد».(13)

يعني علاوه بر خواصي كه براي صاحب قرباني دارد ديگران نيز از گوشت قرباني بهره مي برند و از گوشت قرباني فقرا و مساكين و كساني كه تمكن مالي براي خريد گوشت را ندارند از آن بهره مند مي شوند، ضمن این که اگر کسی از مال خود توانست بگذرد، شاید بتواند و آمادگی پیدا کند که از بدن و جان هم مایه بگذارد.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. مائده : 27.

2. صافات : 105 ـ 106 ـ 107.

3. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 67، ص 275.

4. مائده : 2.

5. طباطبائی، محمد حسین، تفسیر المیزان، ترجمه موسوی همدانی، سید محمد باقر، ذیل آیه 2 سوره مائده. ج 5، ص 264.

6. حج : 37.

7. جوادی آملی، عبد الله، صهبای حج، نشر اسرا، چاپ ششم، 1384، ص 454.

8. ر.ک: خمینی ، روح الله، تحریر الوسیله، کتاب حج، قم، موسسه نشر الاسلامی، ج 1، ص 409.

9. همان، ص 411.

10. قاروی تبریزی، حسن، شرح لمعه دمشقیه، قم، انتشارات داوری، ج 7، ص 106.

11. جمعی از نویسندگان زیر نظر استاد آیت الله مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، نشر دارالکتب الاسلامیه، ج 19، ص 116.

12. شیخ حر عاملی، محمد وسائل الشیعه، چاپ بیروت، ج 10، ص 174.

13. شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، چاپ بیروت، ج 16، ص 374.

 

«حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» آيه شريفه آيه اى است كامل و در إفاده معنايش مستقل و كامل است.

جمله  "الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ" معترضه است و ربطى به صدر و ذيل آيه  ندارد.

از تماميت آيه نتيجه مى گيريم كه عبارت:" الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا ..." كلامى است معترضه، كه در وسط اين آيه قرار گرفته، و لفظ آيه در فهماندن معنايش هيچ حاجتى به اين جمله نداشت، حال چه اينكه بگوئيم آيه معترضه از همان اول نزول در وسط دو آيه جاى گرفته، و يا بگوئيم: رسول خدا (ص) به نويسندگان وحى دستور فرموده كه در آنجا جايش دهند، با اينكه نزول هر سه پشت سر هم نبوده و يا بگوئيم هنگام نزول با آن دو آيه نازل نشده، و رسول خدا (ص) هم دستور نداده كه در آنجا قرارش دهند، ولى نويسندگان وحى در آنجا قرارش داده اند، چون هيچ يك از اين چند احتمال اثرى در آنچه ما گفتيم ندارد، هر چه باشد بالآخره اين جمله، جمله اى است معترضه كه نه با صدر آيه ارتباطى دارد، و نه با ذيلش.

مؤيد گفتار ما بيشتر- اگر نگوئيم همه- رواياتى است كه در شان نزول وارد شده، و اتفاقا روايات زيادى هم هست، كه متعرض شان نزول جمله مورد بحث شده، و نامى از اصل آيه نبرده، واضح تر بگويم، شان نزول جمله:" الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا ..." را متعرض شده، و نامى از آيه:" حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ ..."، به ميان نياورده، و اين خود مؤيد آن است كه جمله:" الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا ..." مستقل و جداى از صدر و ذيل آيه نازل شده، و قرار گرفتن اين جمله در وسط آيه مذكور يا مستند به تاليف رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است، و يا به تاليف مؤلفين بعد از رحلت آن جناب است.

مؤيد اين احتمال روايتى است كه در درالمنثور از عبد بن حميد از شعبى نقل كرده كه گفته است: آيه شريفه:" الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ..." وقتى بر رسول خدا (ص) نازل شد كه آن جناب در عرفه بود، و چون آن حضرت از هر آيه اى كه خوشش مى آمد دستور مى داد در آغاز سوره اش جاى دهند، اين آيه را در اول سوره قرار دادند، آن گاه شعبى اضافه كرده كه جبرئيل به آن جناب تعليم مى داد كه هر آيه را در كجا جاى دهد.۱

و چون اين دو آيه يعنى آيه:" الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا ..." و آيه " الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ" از نظر معنا نزديك به هم بودند، و مفهومى مرتبط به يكديگر داشتند- كه در اين جاى هيچ شك نيست، زيرا بين نوميد شدن انكار از دين مسلمانان، و بين اكمال دين ارتباط نزديك  و مستقيم هست، بطورى كه مضمون هر دو اين معنا را مى پذيرد كه با هم تركيب شده يك آيه را تشكيل دهند، علاوه بر اينكه هر دو جمله سياقى واحد دارند- بدين جهت بوده كه آن جناب اين دو جمله را در اول سوره مائده قرار داده اند-.

باز مؤيد اين اعتقاد ما آن است كه علما و مفسرين قديم و جديد يعنى صحابه و تابعين و متاخرين تا عصر ما هر دو جمله را متصل دانسته اند، بطورى كه هر يك را متمم و مفسر ديگرى گرفته اند، و اين نيست مگر به خاطر اينكه آنها نيز همين معنا را از اين دو جمله فهميده اند.

نتيجه اين نظريه چنين مى شود كه جمله: معترضه يعنى جمله:" الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ ... يا اينكه مى فرمايد:" رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً" مجموعش جمله هايى معترضه جمله هايى كه با يكديگر كمال اتصال را دارند، و غرض واحدى را افاده مى كنند، غرضى كه قائم به هر دو جمله است، بدون اينكه در افاده آن با هم اختلافى داشته باشند، حال چه اينكه بگوئيم با آيه اى كه از بالا و پائين اين دو جمله را احاطه كرده اند ارتباط دارند، و يا نگوئيم، چون همانطور كه گفتيم اين ترديد هيچ اثرى در اين معنا ندارد كه اين دو جمله كلامى واحدند، و هر دو معترضه هم هستند، و يك غرض را افاده مى كنند، و كلمه" يوم" كه يك بار در جمله " الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا ..." آمده، و يك بار ديگر در جمله " الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ..." آمده، يك روز را در نظر دارند، يك روزى كه هم كفار از دين مسلمانان مايوس شدند، و هم دين خدا به كمال خود رسيده است.

روزى كه كافران از (غلبه بر) دين مسلمانان نااميد شدند

حال بايد ديد منظور از كلمه" يوم" در جمله " الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ" چيست؟ آن چه روزى است كه كفار از دين مسلمانان مايوس شدند؟ و فهميدند كه ديگر نمى توانند دين اسلام را از بين ببرند، آيا آن زمانى است كه اسلام با بعثت رسول خدا (ص) و دعوت آن جناب ظاهر شد؟ و در نتيجه مراد از اين جمله اين است كه خداى تعالى اسلام را بر شما نازل و دين را براى شما تمام و نعمت خود را بر شما به نهايت رسانيد، و ديگر كفار نمى توانند به شما دست پيدا كنند؟

اين را كه به هيچ وجه نمى توان گفت، براى اينكه اين عبارت را براى هر كس بخوانى از آن چنين مى فهمد كه مردم مسلمان دينى داشته اند، كه به خاطر ناقص بودنش كفار طمع بسته بودند كه دين آنان را باطل ساخته يا در آن دخل و تصرفى بكنند، و مسلمانان هم از همين جهت بر دين خود مى ترسيدند، و ليكن خداى تعالى دين آنان را تكميل كرد، و آن نقص را بر طرف ساخت، و نعمت خود را بر آن مردم به حد كمال رسانيد، و آن گاه به آن مردم فرمود: ديگر نترسيد كه ديگر كفار از دين شما مايوس شدند، و ما مى دانيم كه عرب قبل از ظهور اسلام دينى نداشتند تا با بعثت رسول خدا (ص) به كمال رسيده باشد، و نعمتى نداشتند تا با آمدن اسلام آن نعمت تمام شود.

علاوه بر اينكه اگر آيه را اينطور معنا كنيم بايد على القاعده جمله " الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ" را در اول آورده باشد، و جمله:" الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا" را دنبال آن تا معنا درست شود، (چون مايوس شدن كفار لازمه به كمال رسيدن دين است، نه اينكه به كمال رسيدن دين لازمه مايوس شدن كفار باشد).

و يا آنكه مراد از كلمه" يوم" روز بعد از فتح است، كه خداى تعالى كيد مشركين قريش را باطل و شوكتشان را شكست، و بنيان دين بت پرستيشان را منهدم و بت هايشان را خرد نمود، و اميدشان را از اينكه يك روز ديگر روى پاى خود بايستند و در مقابل اسلام صف آرايى نموده از نفوذ اسلام و انتشار آن جلوگيرى كنند قطع فرمود.

اين احتمال نيز درست نيست زيرا آيه شريفه دلالت به اكمال دين دارد، و ما مى دانيم كه بعد از فتح مكه دين خدا كامل و نعمتش تمام نشده بود، چون فتح مكه در سال هشتم هجرت اتفاق افتاد و بسيارى از واجبات دينى اسلام بعد از اين سال نازل شد و بسيارى از حلالها و حرامها بين فتح مكه و بين درگذشت رسول خدا (ص) تشريع گرديد.

علاوه بر اينكه جمله:" الَّذِينَ كَفَرُوا" انحصارى به مشركين عرب ندارد، بلكه مى فرمايد بطور كلى كفار دنيا از دين مسلمانان مايوس شدند، دليل بر اين معنا معارضات و عهد و پيمانهايى است كه بعد از فتح مكه هم چنان عليه مسلمين معتبر و محترم شمرده مى شد و مشركين عرب هم چنان طبق مراسم جاهليت به حج مى آمدند، و مراسم شرك را در آنجا انجام مى دادند، زنها لخت مادر زاد و مكشوف العوره طواف مى كردند، تا آنكه رسول خدا (ص) امير المؤمنين(علیه السلام) را با آيات سوره برائت بدانجا گسيل داشت، و بقاياى رسوم جاهليت را ابطال نمود.

و يا مراد از كلمه" يوم" بعد از آيات سوره برائت است، و آن زمانى است كه اسلام تقريبا بر شبه جزيره عرب گسترش يافته، آثار شرك از بين رفته، سنن جاهليت بمرد، زمانى كه ديگر مسلمانان در معابد و معاهد دين و از آن جمله در مناسك حج احدى از مشركين را نمى ديدند، كه مراسم شرك را انجام دهد، روزگارى كه دنيا به كام مسلمين شد، و خدا آن خوف و دلواپسى كه مسلمين داشتند را مبدل به امنيت كرد، و ديگر هيچ چيزى را شرك خدا ندانستند.

اين احتمال هم به هيچ وجه قابل قبول نيست زيرا مشركين عرب هر چند كه بعد از نزول سوره برائت و بر چيده شدن بساط شرك از دين مسلمانان مايوس شدند، و رسوم جاهليت محو شد، الا اينكه دين اسلام هنوز كامل نشده بود، چون فرائض و احكامى بعد از سوره برائت نازل شد، از آن جمله فرائض و احكامى است كه در سوره مائده آمد، و مفسرين اتفاق دارند بر اينكه سوره مائده در اواخر عمر رسول خدا (ص) نازل شده، و همه مى دانيم كه بسيارى از احكام حلال و حرام و حدود و قصاص در اين سوره است.

پس با نادرست بودن اين سه احتمال كه كلمه" يوم" به معناى دوره و ايام باشد نه يك روز خاصى كه آفتاب در آن طلوع و غروب كرده باشد، و خلاصه وقتى نتوانستيم بگوئيم مراد از روز دوره پيدايش دعوت اسلامى، و يا دوره بعد از فتح مكه، و يا قطعه زمان بين نزول سوره برائت و رحلت رسول خدا (ص) است.

لا جرم و بناچار بايد بگوئيم مراد از اين كلمه يك روز معينى است، روزى است كه خود اين آيه در آن روز نازل شده، و قهرا روز نزول اين سوره است،- البته اين در صورتى است كه جمله " الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا ..." معترضه و به حسب معنا مرتبط با آيه اى باشد كه آن را احاطه كرده، و يا بگوئيم نزول اين آيه حتى بعد از نزول سوره و در روزى بوده كه بعد از آن ديگر هيچ آيه اى نازل نشده، چون دنبالش فرموده:" امروز ديگر دين شما كامل شد".

خوب، حال مى پرسيم اين روز معين چه روزى بوده؟ آيا روز معينى بوده كه مكه فتح شد؟ و يا روز معينى كه سوره برائت نازل شد؟ در فساد اين دو احتمال همان اشكالهاى سابق كافى است، ديگر حاجتى به تكرار آنها و يا دليل ديگر نيست.

و يا مراد از اين روز معين روز عرفه در حجة الوداع است، كه بسيارى از مفسرين اين را گفته اند، و بعضى از روايات هم بر طبق آن وارد شده، در اين صورت مى پرسيم معناى مايوس شدن كفار از دين مسلمانان در آن روز معين چيست؟ آيا معنايش اين است كه مشركين قريش از اينكه بار ديگر زورشان برسد كه دين اسلام را از بين ببرند مايوس شدند، كه بسيار احتمال بى پايه اى است براى اينكه مشركين عرب دو سال قبل يعنى در فتح مكه مايوس شدند، كه سال هشتم هجرت بود، نه در روز عرفه از حجة الوداع، كه سال دهم از هجرت بوده.

و يا معنايش اين است كه در روز نزول برائت مايوس شدند، كه نزول سوره برائت در سال نهم بوده، و قهرا آن روز معين هم در آن سال بوده، و يا منظور اين است كه همه كفار از دين مسلمانان مايوس شدند هم مشركين و هم يهود و هم نصارا و هم مجوس و هم سايرين، كه قهرا بر حسب اين احتمال بايد بگوئيم جمله الذين كفروا جمله اى است مطلق- كه ما مى دانيم يهود و نصارا در آن روز از غلبه بر مسلمين مايوس نشده بودند، و قوت و شوكت اسلام از چهار ديوارى  جزيرة العرب آن روز تجاوز نكرده بود.

و از جهتى ديگر بايد در باره اين روز يعنى روز عرفه دقت و تامل كنيم، ببينيم چه رابطه اى بين روز عرفه يعنى روز نهم ماه ذى الحجه سال دهم هجرت با جمله:" الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي" كه در آيه مورد بحث قرار گرفته برقرار است.

چه بسا ممكن است كسى بگويد: رابطه اين بوده كه در آن روز امور حج به حد كمال رسيد، چون رسول خدا (ص) به نفس شريف خود در آن مراسم شركت كرده بود و تك، تك احكام حج را هم مى گفت و هم خودش پياده مى كرد.

اما متاسفانه اين احتمال را هم نمى توان پذيرفت، براى اينكه ديديم يكى از مناسكى كه در آن سال به مسلمانان تعليم داد حج تمتع بود، كه چيزى نگذشت بعد از درگذشتش متروك شد، آن وقت چطور ممكن است تعليم چنين حكمى را اكمال دين بناميم، و تعليم نماز و روزه و حج و زكات و جهاد و ساير معارف را كه قبلا تشريع شده بود تكميل دين ندانيم، و اصلا چطور ممكن است تعليم يكى از واجبات دين را اكمال آن دين شمرد با اينكه اكمال خود آن واجب هم نيست تا چه رسد به اكمال مجموع دين؟ از اين هم كه بگذريم اين احتمال باعث مى شود كه رابطه فقره اول يعنى جمله:

" الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ" با فقره دوم يعنى جمله:" الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ" قطع بشود، چه رابطه اى تصور مى شود كه ميان تعليم حج تمتع براى مسلمانان و ميان مايوس شدن كفار از دين مسلمين بوده باشد؟

و چه بسا ممكن است كسى ديگر بگويد: مراد اين آيه اين است كه در اين روز يعنى روز نزول سوره مائده با نازل شدن بقيه حلال و حرامها دين تكميل شد، چون بعد از آن روز ديگر حلال و حرامى نازل نشد، و مراد از اكمال دين اين است كه ياس بر دلهاى كفار مسلط گشته، آثار اين نوميدى و ياس بر چهره هاشان نمودار گشت.

بله ممكن است كسى چنين بگويد، و ليكن لازم است انسان چشم خود را باز كند و ببيند بنا بر اين احتمال منظور از جمله:" الَّذِينَ كَفَرُوا" چه كسانى است؟ اگر منظور كفار عرب است، كه در آن روز اثرى از آنها نمانده بود، تا در باره آنان صحبت شود و گفته شود اينها ديگر مايوس شدند، چون اسلام در سال نهم هجرت بساط شرك را از ميان عرب بر چيده بود، كسى در آن ميان نبود كه به غير اسلام تظاهرى بكند، و مگر حقيقت اسلام غير اين تسليم است، پس كفارى كه مايوس شدند چه كسانيند.

و اگر منظور از اين جمله كفار غير عرب از ساير امتها و نژادهاى غير عرب باشد، كه  همين چند سطر پيش گفتيم آنها از پيروز شدن بر اسلام مايوس نشده بودند.

آرى بار ديگر چشم خود باز كنيم ببينيم بسته شدن باب تشريع چه زمانى بوده، آيا روز نزول سوره مائده كه سوره مورد بحث ما است و به پايان رسيدن روز عرفه سال نهم بوده؟ كه روايات بسيارى وارد شده بر اينكه احكام و واجباتى بعد از آن روز نازل شد، و آن قدر اين روايات بسيار است كه نمى توان آنها را بى ارزش شمرد، و شما خواننده مى توانى اين روايات را در تفسير آيه صيف يعنى آيه كلاله در آخر سوره نساء و آيات ربا مطالعه كنيد.

حتى از عمر بن خطاب روايت شده كه در يكى از خطبه هاى خود گفت: آخرين آيه قرآنى كه نازل شد آيه ربا بود، و نيز گفت رسول خدا (ص) از دنيا رفت و آيه ربا را براى ما بيان نكرد، بدين جهت از ربا هر مساله اى كه مورد شك شما واقع شد احتياط كنيد، و تنها آن رفتارى را داشته باشيد كه يقين به حلال بودنش داشته باشيد، (تا آخر حديث) و بخارى در صحيح از ابن عباس روايت كرده كه گفت: آخرين آيه اى كه بر رسول خدا (ص) نازل شد آيه ربا بود، و از اين قبيل روايات بسيارى ديگر.

و هيچ دانشمندى نمى تواند اين روايات را ضعيف بشمارد، و آيه را بر آنها ترجيح دهد، براى اينكه آيه شريفه صريح در مفاد خود نيست و حتى ظهور هم ندارد كه منظور از كلمه" اليوم" چه روزى است، اين روايات است كه بايد آن را معين كند، وقتى در باره آن روز احتمالهاى بسيار مى رود تعيين يك محتمل از ميان چند محتمل دليل مى خواهد، و اين روايات كه دست كمى از صرف احتمال ندارد، با فرضى كه سند هم نداشته باشند- و حال آنكه دارند- و نيز نمى تواند بگويد: مراد از اكمال دين خالص شدن خانه خدا از مشركين و كوچ كردن مشركين از مكه به بيرون شهر است، تا مسلمانان داخل شوند، و طورى حج كنند كه با مشركين مخلوط نشوند، براى اينكه چنين وضعى در سال قبل از سال نزول سوره پيدا شد، پس معناى تقييد كامل شدن دين به قيد امروز چيست؟

علاوه بر اينكه به فرضى كه قبول كنيم كه مخلوط نشدن مسلمانان با مشركين اتمام نعمت باشد،- كه خود محل حرف و بلكه خنده آور است، بارى چگونه بپذيريم اين مخلوط نشدن اكمال دين نيز هست، و چه معنايى مى توان براى اين تعبير پيدا كرد؟- آيا مخلوط نشدن مسلمانان با مشركين اكمال دين مى تواند باشد؟ با اينكه دين ربطى به مخلوط شدن و نشدن چند جور انسان ندارد، دين عبارت است از مجموعه اى از عقائد و احكام كه اكمال آن را نمى توان به عدد افراد متدينين به آن دانست، و اما صاف شدن جو زندگى مسلمانان براى اجراى احكام اسلام، و بر طرف شدن موانع و مزاحمات از عمل مسلمين به آن احكام نيز نمى تواند اكمال دين باشد، علاوه بر اين پيدا شدن چنين جوى چه ارتباطى با نوميد شدن كفار دارد؟.

احتمالی كه در باره مراد از "يوم" در "الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا" داده شده و رد آن

ممكن است كسى بگويد: مراد از اكمال دين بيان همين محرماتى است كه در آيه شريفه آمده تا مسلمانان به اين بيان تمسك كرده ديگر از گوشت فلان و فلان حيوان نخورند، و در اين اجتناب خود از كفار هم نترسند، براى اينكه كفار ديگر از دين آنان مايوس شدند، و خدا آنان را عزت داده، دينشان را و خودشان را بر كفار غلبه داد.

ما از طرف صاحب اين احتمال گفتار او را توضيح داده مى گوئيم: حكمت اينكه خداى تعالى در اول اسلام از ميان محرمات تنها اكتفاء كردند به ذكر اين چهار حرام يعنى گوشت مردار، و خون، و گوشت خوك، و آنچه براى غير خدا ذبح شود، كه در بعضى از سوره هاى مكى قرار گرفته و جزئياتى كه مندرج در تحت اين چهار عنوان است را بيان نكرد، همان حكمتى است كه در آيات تحريم شراب به چشم مى خورد، و آن اين است كه قرآن كريم در تحريم خبائث و آنچه پليد است راه تدريج را پيش گرفت، و همه را يكباره بيان نكرد، تا عرب از اسلام رميده نشود، و در مسلمان شدن احساس دشوارى نكند، و آنها هم كه ايمان آورده بودند كه نوعا و بيشتر از طبقه فقراء بودند از اسلام بر نگردند.

به همين جهت همه محرمات از خوردنيها را وقتى بيان كرد كه اسلام قوت و شوكت خود را يافت، و خداى تعالى افراد مسلمين را زياد نموده، عزت و شوكتشان داده و به اين وسيله مشركين را از اينكه بتوانند مسلمانان را از اسلام رم دهند، و باز طمع غلبه بر مسلمين را در سر بپرورانند، و اين اميدشان را كه روزى با نيروى قاهره خود دين اسلام را از بين ببرند قطع نموده باشد، روزى آن جزئيات را بيان كرد كه ديگر بر هيچ مسلمانى شايسته نباشد از كفار بترسد، و يا به خاطر رودربايستى آنان از اين محرمات اجتناب نكند.

صاحب اين احتمال از اين بيان نتيجه گرفته كه پس مراد از كلمه" يوم" روز عرفه از سال حجة الوداع است، يعنى همان روزى كه اين آيه نازل شد، و همه جزئيات و تفاصيل محرمات را كه تا كنون بيان نكرده بود بيان كرد، و بقيه رسوم جاهليت را و خبائث مشركين و اوهام خرافى آنان را باطل ساخت، و با روشن ترين بيان ظهور و غلبه مسلمين بر مشركين را بيان كرد، تا ديگر طمعى به از بين بردن اسلام نكنند و مسلمين هيچ احتياجى به مدارا كردن با آنان و يا ترس از عواقب امور نداشته باشند.

لذا مى بينند كه خداى سبحان در اين آيه به مسلمانان خبر مى دهد كه كفار خودشان از غلبه بر دين شما مايوس شدند شما چرا دل واپسيد؟- و با اينكه خداى تعالى ضعف شما را مبدل به قوت و خوف شما را به امنيت و فقرتان را مبدل به غنا فرمود،- ديگر نبايد از آنها بترسيد، بلكه  بايد از خدا ترسيده از تفاصيل و جزئيات آنچه خدا شما را نهى كرده اجتناب كنيد، كه در اين اجتناب كردنتان كمال دين شما است، اين بود خلاصه اى از گفتار صاحب اين قول و توضيح ما.

ليكن اين شخصى كه به خيال خود خواسته بين همه آن احتمالات كه ما ذكر كرديم و يا نكرديم جمع كند تا اشكال هر احتمالى را با اشكالى كه متوجه احتمال ديگر مى شود رفع كند، در نتيجه در همه اشكالات و محذورات قرار گرفته، و هم لفظ آيه را در هم و بر هم كرده، و هم معناى آن را.

اولا غفلت ورزيده از اينكه مراد از ياس اگر آن ياسى باشد كه مستند به غلبه و قوت اسلام است، و در ايام فتح مكه و يا نزول آيات برائت تحقق يافته، ديگر صحيح نيست سخن از روز عرفه سال دهم هجرت به ميان آورد، و بگويد جمله:" الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ" در آن روز نازل شده، زيرا نوميدى كفار نزديك به يك و يا دو سال جلوتر از آن روز اتفاق افتاده بود، چون فتح مكه دو سال قبل از دهم هجرت بوده، و در چنين فرضى عبارت وافى و صحيح اين بود كه بفرمايد:" قد يئس الذين كفروا من دينكم" (يعنى چندى قبل كفار از دين شما مايوس شدند)، نه اينكه بفرمايد: امروز چنين شدند، هم چنان كه خود اين مرد آنجا كه مى خواهد گفتار خود را توضيح دهد همين تعبير را آورده، و يا زمان گذشته و حال را مسكوت گذاشته، بفرمايد:

" انهم آيسون" كفار مايوسند و او غفلت كرده از اينكه مساله تدرج در تحريم طعامهاى حرام كه تحريم تدريجى آن را به تحريم تدريجى شراب قياس كرده اگر منظورش تدرج از حيث تحريم بعضى افراد از تحريم بعضى ديگر است، كه قبلا گفتيم آيه شريفه چيزى را زائد بر آنچه قبلا تحريم شده بود تحريم نكرده، همانهايى را تحريم كرده كه آيات سوره بقره و انعام و نحل تحريم كرده بود، چون عنوان" منخنقة" و" موقوذة" اگر در آن آيات نيامده به هر جهت مصداق همان ميته اى است كه در آنها آمده بود.

و اگر منظورش تدرج از حيث بيان باشد، و خواسته باشد بگويد قرآن كريم اول محرمات را بطور اجمال بيان كرد، و سپس بطور تفصيل انگشت روى تك تك مصاديق آن گذشت، تا مبادا مردم از قبول همه آنها امتناع بورزند، اين منظور نيز صحيح نيست، براى اينكه آنچه قبل از اين سوره يعنى سوره مائده بيان شده يعنى ميته و خون و گوشت خوك و آنچه براى غير خدا ذبح شده مصاديقش بيشتر است، و بيشتر مورد ابتلاء مردم است، و در دل مردم اثر- مخالف- مى گذارد تا آنچه در سوره مائده بيان شده، يعنى حيوان خفه شده، و كتك خورده، چون اينگونه مردارها خيلى به ندرت اتفاق مى افتد، كه مورد ابتلاء قرار گيرد، پس چه شد كه اين چهار عنوان كه مهمتر و مورد ابتلاء بيشتر و سر و كار مردم با آنها زيادتر است، تحريمش بدون ترس و دلواپسى صريحا اعلام شد، ولى امورى كه خيلى كم اتفاق مى افتد و نسبت به آن چهار عنوان اصلا قابل اعتنا نيست تحريمش آرام آرام و به تدريج صورت گرفته، و شارع اسلام از تحريم يك باره آنها از امتناع مردم دلواپس شده است؟.

علاوه بر اين گيرم ما قبول كنيم كه تحريم يكباره آنها چنين محذورى داشته، آيا تحريم مذكور اكمال دين است؟ و آيا صحيح است كه تشريع احكام را دين بنامند، و ابلاغ و بيان آن را اكمال دين بخوانند، باز گيرم كه بيان احكام اكمال دين باشد امروز دين را براى شما تكميل و نعمت را برايتان تمام كرديم.

از اين هم كه بگذريم خداى تعالى تنها در امروز نبوده كه احكامى را بيان كرده، بلكه در طول بيست و سه سال احكام بسيارى را تشريع و بيان كرده بود، چطور شد كه تنها اين چند حكم كه امروز بيان شد عنوان اكمال دين و اتمام نعمت به خود گرفت؟.

و اگر منظورش اين است كه مراد از اكمال دين تعطيل شدن تشريع دين و بسته شدن باب آن است، مى خواهد بفرمايد بعد از اين چند حكم ديگر هيچ حكمى تشريع نخواهد شد، در اين صورت از اين شخص مى پرسيم پس احكامى كه بعد از نزول سوره مائده و قبل از رحلت رسول اللَّه (ص) نازل شد چه بوده؟ آيا آنها جزء دين نبودند، بلكه از اين بالاتر احكامى كه بعد از اين آيه در خود اين سوره آمده مورد سؤال مى باشد، كه آيا اينها جزء دين نيستند؟ خواننده محترم مى تواند با مطالعه دقيق آن آيات به آن احكام واقف گردد.

و بعد از همه اين اشكالهاى بى جواب مى پرسيم در صورتى كه منظور همان چند حكمى است كه در عرفه، دهم هجرت نازل شد معناى جمله:" و رضيت لكم الاسلام دينا" كه تقديرش" اليوم رضيت لكم الاسلام دينا" مى باشد چيست؟ و چرا به اين چند حكم منت نهاده شد؟ و چرا خداى سبحان تنها آن روز، اسلام را دينى پسنديده دانست؟ با اينكه هيچ مزيتى تصور نمى شود كه باعث اين اختصاص گردد.

تازه بعد از همه اين اشكالها و چراها بيشتر و يا قريب به بيشتر اشكالهايى كه بر وجوه قبلى وارد بود بر اين وجه نيز وارد است، و ما ديگر با اعاده آنها گفتار خود را طول نمى دهيم.

و يا منظور از كلمه" يوم" روز معينى از روزهايى است كه بين عرفه دهم هجرت و بين ورود رسول خدا (ص) به مدينه طيبه است، روزى كه با بعضى از وجوه كه در معناى ياس كفار و در معناى اكمال دين ذكر شده تناسب داشته باشد، در اين صورت نيز اشكالهاى سابق كه به تفصيل مذكور سابق وارد مى شد بر آن وارد مى شود.

مراد از "يوم" در آيه شريفه از نظر ما

اين بود قسمتى از حرفهايى كه بعد از مراجعه و تتبع از ديگران بدست آمده، و يا حرفهايى كه ممكن است كسى در معناى آيه مورد بحث بزند، و بطورى كه ملاحظه كرديد تا كنون به وجه قابل قبولى بر نخورديم، ناگزير بايد بحث را به طريقى ديگر، كه با وضع خاص اين كتاب تناسب دارد دنبال كنيم، لذا از نو تفسير آيه را شروع مى كنيم " الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ" كلمه" ياس"" نوميدى" در مقابل كلمه:" رجاء"" اميد" است و دين آن معارفى است كه از ناحيه خداى تعالى نازل شده باشد، و دين مبين اسلام به تدريج نازل شده است، و جمله مورد بحث دلالت مى كند بر اينكه كفار قبل از نزول اين آيه و روزى كه اين آيه مربوط به آن روز است اميد آن را داشته اند كه بتوانند اسلام را از هر طريقى كه شده از بين ببرند و همين وضع در هر زمانى مسلمانان را تهديد مى كرده و روز به روز دين آنان را در خطر داشته و اين خطر آن قدر زياد بوده كه جا داشته مؤمنين از آن بر حذر باشند و از وقوع چنان خطرى بترسند.

پس اينكه فرموده:" فَلا تَخْشَوْهُمْ ..." خواسته است به مسلمانان تامين بدهد و بفرمايد:

بعد از امروز ديگر از بروز آن خطر نترسيد، آيات زير از وجود آن خطر خبر مى داد، و مى فرمود:

" وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ" ۲، و نيز مى فرمود:" وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ، مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ، فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ، إِنَّ اللَّهَ عَلى  كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ" ۳.

اين را هم مى دانيم كه كفار آرزوى سرنوشت بد براى مسلمانان در سر نمى پروريدند، مگر به خاطر دين آنان و سينه هايشان تنگى نمى كرد، و دلهايشان غش نمى كرد مگر به خاطر همين كه دين آنان و عزت و شرف ايشان را از بين مى برد و آزادى ايشان را در انجام آنچه هوا و هوسشان اقتضاء مى كرد و نفوسشان بدان عادت داشته سلب مى كرد، و به شهوترانيهاى بى قيد و شرطشان خاتمه مى داد.

بنا بر اين آنچه در نظر كفار مورد نفرت و انزجار بود دين مسلمانان بود نه خود آنان، با اهل دين، هيچ غرضى و عداوتى نداشتند، مگر از جهت دين حق آنان، آنها نمى خواستند مسلمانان از بين بروند، و چنين مردمى در دنيا نباشند، بلكه مى خواستند نور خدا را خاموش سازند، و اركان شرك را كه در حال تزلزل قرار گرفته و داشت فرو مى ريخت تحكيم ببخشند، و مؤمنين را همانطور كه در جمله:" لَوْ يَرُدُّونَكُمْ  ... كُفَّاراً ..." گذشت به كفر قبلى خود بر گردانند، هم چنان كه در آيه زير به اين حقيقت تصريح نموده، مى فرمايد:" يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ" ۴، و نيز مى فرمايد:" فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ، وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ" ۵.

و به همين جهت كفار هيچ همى به جز قطع اين شجره طيبه و ريشه كن ساختن آن نداشتند، آنها تنها هدفشان اين بود كه از راه تفتين مؤمنين و راه دادن نفاق و تفرقه در بين جماعت آنان و گسترش شبه و خرافات در بين آنان، و سر انجام افساد دين آنان، اين بنيان رفيع را سرنگون سازند.

به اين منظور نخست اين هدف را دنبال كردند كه عزيمت و تصميم هاى رسول خدا (ص) را سست و با مال و جاه خود مقاصد آن جناب را- العياذ باللَّه- احمقانه قلمداد كنند، هم چنان كه قرآن كريم به اين معنا اشاره نموده مى فرمايد:" وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى  آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ يُرادُ" ۶، و خلاصه برويد و با مايه  گذارى از مال و قدرت خود خدايان خود را يارى كنيد.

و يا اين كار را از راه مخالطه و سازش كارى انجام مى دادند، كه آيه زير بدان اشاره نموده مى فرمايد:" وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ" ۷ و نيز مى فرمايد:" وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا" ۸، و نيز مى فرمايد:" قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ"  ۹ روايات وارده در شان نزول اين آيات مؤيد گفتار ما است، كه آيات مذكور در صدد اشاره به اين مطالبند.

آخرين اميد كافران براى محو دين اسلام، به مرگ پيامبر بسته شده بود

بعد از نوميدى و نرسيدنشان به اهداف شومى كه داشتند آخرين اميدى كه به زوال دين و موت دعوت حقه آن بستند اين بود كه به زودى داعى به اين دعوت و قائم به امر آن يعنى رسول خدا (ص) از دنيا مى  رود، و فرزند ذكورى هم كه اهدافش را تعقيب كند ندارد، و منشا اين اميدواريشان اين بود كه آنها مى  پنداشتند دعوت دينى هم يك قسم سلطنت و پادشاهى است، كه در لباس نبوت و دعوت و رسالت عرضه شده است، پس اگر او بميرد يا كشته شود اثرش منقطع، و يادش و نامش از دلها مى  رود، همانطور كه وضع همه سلاطين و جباران چنين بوده است، و يك پادشاه يا امپراطور هر قدر هم كه در نيرومندى و ديكتاتورى و سوار شدن بر گرده مردم به نهايت درجه مى رسيد به محضى كه مى  مرد يادش هم از دلها مى  رفت، و قوانين و سنت هايش با خود او دفن مى  شد، جمله:" إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ" ۱۰ بطورى كه از روايات شان نزول بر مى آيد به اين حقيقت اشاره دارد.

پس همانطور كه گفتيم اين آرزو و آرزوهايى مثل آن بوده كه اميد شوم مذكور را در دلهاى كفار راه مى داده، و به اطفاء نور دين به طمعشان مى  انداخته، و در نظر اوهام و خيالهاى خامشان زينت مى داده، كه اين دعوت طاهره چيزى به جز يك پديدار نيست، كه به زودى گردش روزگار دروغ بودنش را روشن نموده، طومارش را بر مى  چيند، و اثرش را از صفحه روزگار محو مى سازد، ليكن خوشبختانه ظهور تدريجى اسلام و غلبه آن بر هر دين و اهل دينى كه به ستيز با آن پرداخت. و انتشار آوازه اش و اعتلاء كلمه اش به شوكت و قوت، همه آن آرزوها را بباد داد، و در نتيجه كفار را از اينكه بتوانند عزيمت رسول خدا (ص) را تباه بسازند، در پاره اى از اهداف حركتش را متوقف كنند، و به مال و يا جاه تطميعش كنند به كلى مايوس شدند.

آرى قوت و شوكت اسلام كفار را از همه اين راهها مايوس ساخت، به جز يك راه و آن اين بود كه آن جناب فرزند ذكورى كه جاى او را بگيرد و دعوتش را ادامه دهد ندارد در نتيجه با مرگ او دين او نيز خواهد مرد، چون اين معنا بديهى است كه كمال دين از جهت احكام و معارفش- به هر درجه اى كه باشد- خودش به خودى خود نمى تواند خود را حفظ كند.

و هيچ سنتى از سنن و اديانى كه آمده و مردم از آن پيروى كرده اند به حال نضارت و صفاى  اولش باقى نمانده، نه بخودى خود و نه به انتشار آوازه اش، و نه به كثرت معتقدين به آن، هم چنان كه هيچ سنتى و دينى از راه قهر و جبر و تهديد و با فتنه و عذاب و يا عاملى غير اينها، به كلى از بين نرفته، بلكه هر دينى كه از بين رفته به خاطر از بين رفتن حاملين آن دين و علماى آن كيش و كارگردانان آن بوده است.

آيه شريفه در مورد ولايت على(علیه السلام) و در روز غدير خم نازل گشته است

از آنچه تا كنون گفته شد روشن گرديد كه تماميت ياس كفار حتما بايد به خاطر عامل و علتى بوده باشد كه عقل و اعتبار صحيح آن را تنها عامل نااميدى كفار بداند، و آن اين است كه خداى سبحان براى اين دين كسى را نصب كند، كه قائم مقام رسول خدا (ص) باشد، و در حفظ دين و تدبير امر آن و ارشاد امت متدين كار خود آن جناب را انجام دهد، به نحوى كه خلاى براى آرزوى شوم كفار باقى نماند، و كفار براى هميشه از ضربه زدن به اسلام مايوس شوند.

آرى ما دام كه امر دين قائم به شخص معينى باشد، دشمنان آن مى توانند اين آرزو را در سر بپرورانند، كه با از بين رفتن آن شخص دين هم از بين برود، ولى وقتى قيام به حاملى شخصى، مبدل به قيام به حاملى نوعى شد، آن دين به حد كمال مى رسد، و از حالت حدوث به حالت بقاء متحول گشته، نعمت اين دين تمام مى شود، و اين بعيد نيست، كه جمله " حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ" تا خدا امر خود بياورد در آيه زير اشاره به همين معنا باشد، توجه بفرمائيد:" وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ، مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ، فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ، إِنَّ اللَّهَ عَلى  كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ" ۱۱.

و اين وجه خود مؤيد رواياتى است كه مى گويد آيه شريفه مورد بحث در روز غدير خم در مورد ولايت على (ع) نازل شد، يعنى روز هيجدهم ذى الحجه سال دهم هجرت، و بنا بر اين دو فقره آيه به روشنترين ارتباط مرتبط مى شوند، و هيچيك از اشكالات گذشته هم وارد و متوجه نمى شود.

و شما خواننده بعد از آنكه معناى كلمه:" ياس" در جمله:" الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ ..." را فهميدى، مى فهمى كه كلمه" اليوم" ظرفى است كه متعلق به" يئس" است، و اگر در آيه شريفه ظرف جلوتر از متعلق آمده به منظور بزرگداشت آن روز، و موقعيت آن بوده، چون گفتيم در آن روز دين خدا از حالت قيام به شخص در آمد، و قيامش به نوع مبدل گرديد و حالت حدوث و ظهورش به حالت بقاء و دوام مبدل شد.

و اين آيه شريفه نبايد به آيه:" الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ ..." مقايسه شود، براى اينكه زمينه اى كه اين آيه دارد غير زمينه و سياق آن آيه است، زمينه آيه مورد بحث اعتراض و زمينه آن ديگرى استيناف (از نو سخن گفتن) است، و حكم دو آيه نيز مختلف است، حكم آيه اولى يك حكم تكوينى است كه از جهتى مشتمل بر بشارت و از جهتى ديگر بر تهديد است، (نااميد شدن كفار از دين مسلمانان امرى است  تكوينى، و طبيعى، كه براى مسلمانان بشارت، و براى كفار تهديد است)، و اما آيه دوم حكمش يك حكم تشريعى و مبنى بر امتنان است، (منت مى گذارد بر بشر و يا بر مسلمين كه خدا طيبات را براى شما حلال كرد)، پس معلوم شد كه جمله:" الْيَوْمَ يَئِسَ ..." دلالت بر بزرگداشت آن روز دارد به خاطر اينكه آن روز روزى است مشتمل بر خيرى عظيم و فائده اى بى نظير، و آن اين است كه كفار از دين مؤمنين مايوس شدند، و منظور از جمله:" الَّذِينَ كَفَرُوا" همانطور كه قبلا اشاره كرديم مطلق كفارند، چه مشركين بت پرست، و چه يهود و نصارا، و چه غير ايشان، به خاطر اينكه جمله مذكور مطلق است، و هيچ قيدى در آن نيست.

و اما جمله:" فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ" نهى در آن ارشادى است، نه مولوى، و معنايش اين است ديگر جايى براى ترسيدن شما باقى نمانده زيرا با نوميدى كفار آن خطر كه قبلا از آن مى ترسيديد بر طرف شد- و اين پر واضح است كه انسان بعد از آنكه از چيزى مايوس شد، ديگر آن را تعقيب نمى كند، چون در چنين حالتى مى داند كه هر چه زحمت بكشد هدر مى رود،- به همين جهت شما مسلمانان از امروز از ناحيه كفار ايمن خواهيد بود، ديگر جا ندارد كه از آنان بر دين خود بترسيد، پس از آنان مترسيد و از من بترسيد. از اينجا روشن مى شود كه مراد از جمله:" و اخشون" به مقتضاى سياق اين است كه در امرى كه بايد در آن امر دلواپس باشيد، و اگر نااميدى كفار نبود جا داشت دچار ترس گرديد، كه مبادا كفار آن امر را كه همان دين شما است از دست شما بربايند، از من بترسيد، و اين نوعى تهديد براى مسلمين است، (مى خواهد بفرمايد اين منم كه دين مردمى را به خاطر گناهانى كه مرتكب مى شوند از آنها مى گيرم)، و به همين جهت ما آيه را حمل بر امتنان نكرديم.

مؤيد گفتار ما كه گفتيم آيه در مقام تهديد است، نه منت گذارى، اين است كه ترس از خدا در هر حالى واجب است، و اختصاص به يك وضع خاص و شرطى مخصوص ندارد، پس معلوم ميشود منظور از جمله" و اخشون" ترس خاصى است، و در موردى مخصوص، چون اگر چنين نباشد وجهى براى اضراب در جمله (پس از آنان نترسيد بلكه از من بترسيد)، به نظر نمى رسد.

خواهى گفت: هر وجهى كه براى اضراب در آيه:" فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ" ۱۲، در نظر داشته باشيد، همان وجه اضراب در آيه مورد بحث نيز هست.

در پاسخ مى گوئيم:

نمى توان آيه مورد بحث را با آن آيه شريفه مقايسه كرد، براى اينكه در آيه آل عمران ترس از خدا شرط شده به ايمان، و فرموده اگر به خدا ايمان داريد از خدا بترسيد، و خطاب هم در آن خطابى است مولوى، و تكليفى است شرعى، مى خواهد بفرمايد: براى هيچ مؤمنى شرعا جائز نيست كه از كفار- بر جان خود بترسد، و مثلا پا به فرار بگذارد- بلكه بر او واجب است كه تنها از خدا بترسد.

و جان كلام اينكه آيه شريفه آل عمران مؤمنين را نهى مى كند از كارى كه صدور آن از مؤمنين حق و سزاوار نيست و آن ترس از كفار بر جان خويش است، حال چه اينكه مامور شده باشند به خوف از خدا، و چه نشده باشند و به همين جهت اين تكليف را در جمله بعد دوباره با قيدى كه مشعر به عليت آن است تعليل نموده، مى فرمايد:" وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ" به خلاف آيه مورد بحث كه خشيت مؤمنين ترس از جان خود نيست بلكه ترس بر دينشان است، ترسى نيست كه نزد خداى سبحان مبغوض و منفور باشد.

چون ترس از اينكه مبادا كفار دين ما را از بين ببرند، در حقيقت تحصيل رضاى خدا است، و اگر خداى تعالى آنان را از اين ترس نهى فرموده به خاطر اين است كه سببى كه باعث ترس مسلمانان بود- يعنى اميدوارى كفار به اينكه بتوانند اسلام را از بين ببرند- از بين رفت، و از اثر افتاد، پس به همين دليل نهى در اين آيه كه مى فرمايد:" فلا تخشون" نهى ارشادى است، هم چنان كه امر در جمله " وَ اخْشَوْنِ" امر ارشادى است، و مفاد كلام اين است كه بر شما مسلمانان واجب است كه در باره دين ترس داشته باشيد، از اينكه مبادا كفار آن را از شما بربايند، ليكن اين ترس تا امروز بجا و به مورد بود، چون كفار اميد ضربه زدن داشتند، اما امروز ديگر مايوس شده اند، و آن علت ترس امروز به تقدير الهى منتقل شده، پس بايد تنها از او بترسيد (دقت بفرمائيد).

پس اين آيه به خاطر جمله:" فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ" خالى از تهديد و تحذير نيست، براى اينكه در اين جمله امر به ترسى مخصوص كرده، نه ترس عمومى كه در هر حالى بر مؤمن واجب است حال بايد ببينيم اين ترس خاص چه ترسى است؟ و ترس از چيست؟ و انگيزه اى كه اين ترس را واجب كرده و خداى تعالى به خاطر آن انگيزه و علت به اين ترس امر كرده چيست؟

هيچ اشكالى نيست در اينكه دو فقره مورد بحث يعنى " الْيَوْمَ يَئِسَ ..." و جمله " الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي ..." به يكديگر مربوطند، و براى افاده يك غرض قالب گيرى شده اند، و در سابق بيان اين معنا گذشت.

پس دينى كه خداى تعالى امروز تكميلش كرد، و نعمتى كه تمامش فرمود- كه به حسب حقيقت يك چيز هستند- همان چيزى بوده كه كفار تا قبل از امروز به آن طمع بسته بودند، و مؤمنين هم از آن مى ترسيدند، و خداى تعالى كفار را مايوس نموده، دين خود را تكميل و نعمت خود را تمام كرد، و در نتيجه نهى كرد از اينكه از كفار بترسيد، پس آن امرى و آن چيزى كه خداى تعالى مسلمانان را امر فرموده به اينكه در باره آن چيز از او بترسند، همان چيزى است كه نهيشان كرد از اينكه در باره آن از كفار بترسند، و آن چيز عبارت است از خاموش شدن نور دين و مسلوب شدن اين نعمت و موهبت، به دست كفار.

خداى تعالى در آياتى ديگر بيان كرده كه هيچ سببى و علتى اين نعمت را از بين نمى برد، مگر كفر ورزيدن به آن، و مسلمانان را با شديدترين لحن از چنين عملى تهديد نموده، فرمود:" ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى  قَوْمٍ، حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ" ۱۳، و نيز فرموده:" وَ مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ" ۱۴ و در آيه شريفه زير مثلى كلى براى نعمت خدا زده، كه كفران به آن، آن را به چه صورت در مى آورد، چنين مى فرمايد:" وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ" ۱۵.

بنا بر اين آيه مورد بحث هم كه مى فرمايد:" الْيَوْمَ يَئِسَ  ... دِيناً" اعلام مى كند به اينكه دين مسلمانان هم چنان از ناحيه كفار در امنيت و از خطرى كه ممكن است از ناحيه آنان متوجهش شود محفوظ است، و هيچ فسادى و خطر زوالى متوجه اين دين نمى شود، مگر از ناحيه خود مسلمانان به اينكه اين نعمت تامه الهى را كفران كنند، و اين دين كامل و مرضى را ترك گويند، در آن روز است كه خداى تعالى نعمت خود را از آنان سلب نموده، و به نقمت و خوارى مبدلش مى سازد، و لباس خوف و جوع بر تنشان مى كند، هم چنان كه ديديم مسلمانان كفران كردند، و خدا هم آن كار را كرد.

حال اگر كسى بخواهد بفهمد اين آيه با جمله:" فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ" تا چه اندازه پيشگويى كرده، بايد سيرى دقيق در حال عالم اسلامى امروز بكند آن گاه به عقب برگشته حوادث تاريخى را مورد دقت قرار دهد، تا به ريشه قضايا و به موى رگهاى آن پى ببرد.

آياتى كه در قرآن كريم سخن از ولايت دارد ارتباط تامى با مضمون اين آيه يعنى تحذير و تهديد آن دارد، و خداى تعالى در كتابش بندگان خود را در هيچ بابى و هيچ مطلبى از عذاب خودش تحذير نكرده مگر در باب ولايت، و تنها در اين مورد است كه پى در پى مى فرمايد: " وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ" ۱۶، و در آيه مورد بحث هم فرموده:" و اخشون"، و تعقيب اين بحث به بيش از اين مقدار از وضع اين كتاب كه عهده دار تفسير آيات است بيرون شدن است، و لذا از اين بحث مى گذريم.

معناى تمام و كمال و فرق آن دو

" الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً" كلمه" اكمال" و كلمه" اتمام" معنايى نزديك به هم دارند، راغب مى گويد كمال هر چيزى عبارت است از اينكه غرض از آن چيز حاصل بشود و در معناى كلمه" تمام" گفته تمام بودن هر چيز منتهى شدن آن به حدى است كه ديگر احتياج به چيزى خارج از خود نباشد، به خلاف ناقص كه محتاج به چيزى خارج از ذات خودش است تا او را تمام كند.

و شما خواننده محترم مى توانيد از راهى ديگر معناى اين دو كلمه را تشخيص دهيد، و آن اين است كه بدانيد كه آثار موجودات دو نوع است.

يك نوع از موجودات وقتى اثر خود را مى بخشند كه همه اجزاى آن جمع باشد، (مثلا اگر مانند معجون اجزايى دارد، همه آن اجزاء موجود باشد، كه اگر يكى از آن اجزاء نباشد معجون و دار و اثر خود را نمى بخشد)، و مانند روزه كه مركب است از امورى كه اگر يكى از آنها نباشد روزه روزه نمى شود، مثلا اگر كسى در همه اجزاى روز از خوردن و ساير محرمات امساك بكند ولى در وسط روز در يك ثانيه دست از امساك بر دارد، و جرعه اى آب فرو ببرد، روزه اش روزه نيست. از جمع شدن اجزاء اينگونه امور تعبير مى كنند به تماميت و در قرآن كريم مى فرمايد:" ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ" ۱۷ و يا مى فرمايد:" وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا" ۱۸.

و نوع ديگر قسمتى از اشياء هستند كه اثر بخشيدن آنها نيازمند به آن نيست كه همه اجزاى آن جمع باشد، بلكه اثر مجموع اجزاء مانند مجموع آثار اجزاء است، هر يك جزئى كه موجود بشود اثرش هم مترتب مى شود (البته اثرى به مقدار خود آن جزء) و اگر همه اجزاء جمع شود همه اثر مطلوب حاصل مى شود، مانند روزه كه اگر يك روز روزه بگيرى، اثر يك روز را دارد، و اگر سى روز بگيرى اثر سى روز را دارد، تماميت را در اين قسم" كمال" مى گويند و در قرآن كريم فرموده:" فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ" ۱۹.

و نيز فرموده:" وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ" ۲۰، كه در اينگونه امور اثر هم بر بعض مترتب مى شود و هم بر كل، و در گفتگوهاى روزانه خود مى گوئيم امر فلانى تمام و عقل او كامل شد و عكس اين را نمى گوئيم يعنى نمى گوئيم عقل فلانى تمام و امر او كامل شد.

و اما فرق بين دو واژه" اكمال" و" تكميل" و همچنين" اتمام" و" تتميم" همان فرقى است كه بين دو باب افعال و تفعيل است، باب افعال در اصل و به حسب اصل لغت دلالت بر دفعه- يكبارگى- و باب تفعيل دلالت بر تدريج دارد، هر چند كه در اثر تحولها كه واژه عرب ديده بسيار مى شود كه در اين دو باب دخل و تصرف شده، آن دو را به معنايى دور از مجراى مجردش و يا از معناى اصليش برگرداندند، هم چنان كه اين برگشت از معناى اصلى دو باب افعال و تفعيل را در كلماتى از قبيل:" احسان- تحسين"" اصداق- تصديق"" امداد- تمديد"" افراط- تفريط" و غير اينها مشاهده مى كنيم، كه چگونه معناى اصلى كلمه برگشته، و معناى الفاظ مذكور چنين مى شود.

" احسان نيكى كردن- تحسين نيكى ديگران را ستودن"" اصداق مهريه دادن- تصديق گفتار ديگران را تصديق كردن"" امداد- كمك كردن- تمديد- مدت مقرر را تمديد كردن"،" افراط زياده روى كردن- تفريط كوتاه آمدن" علت اين تحول اين بوده كه معناى اصلى كلمه را با خصوصيات مورد آن آميخته اند، و به تدريج الفاظ در همان خصوصيات استعمال شده و آن معانى را به خود گرفته است.

نتيجه بيان گذشته اين شد كه آيه:" الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي"، مى فهماند كه مراد از دين مجموع معارف و احكام تشريع شده است چيزى كه هست امروز مطلبى بر آن معارف و احكام اضافه شده، و مراد از" نعمت" هر چه باشد امرى معنوى و واحد است، و كانه ناقص بوده، يعنى اثرى كه بايد نداشته، امروز آن نعمت ناقص تمام شد، و در نتيجه امروز آن معارف و احكام اثرى كه بايد داشته باشند دارا شده است.

و كلمه نعمت بر وزن" فعلة" صيغه اى است كه در مواردى كه بخواهى از نوع چيزى سخن بگويى در اين قالب مى گويى، و نعمت براى هر چيز عبارت است از نوع چيزهايى كه با طبع آن چيز بسازد، و طبع او آن چيز را پس نزند و موجودات جهان هر چند كه از حيث اينكه در داخل نظام تدبير قرار گرفته اند، همه به هم مربوط و متصلند، و بعضى كه سازگار با بعض ديگرند نعمت آن بعض بشمار مى روند، و در نتيجه اكثر و يا همه آنها وقتى با يكديگر مقايسه شوند نعمت خواهند بود هم چنان كه خداى تعالى فرموده:" وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها" ۲۱، و نيز فرموده:" وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً" ۲۲.

الا اينكه خداى تعالى بعضى از اين نعمتها را به اوصاف بدى چون ۱- شر ۲- پست ۳- لعب ۴- لهو و اوصاف ديگرى ناپسند توصيف كرده، يك جا فرموده:" وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ" ۲۳ و در جاى ديگر فرموده:" وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ" ۲۴ و در جايى ديگر فرموده:" لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ، مَتاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ" ۲۵ و در جاهاى ديگر آياتى ديگر در اين باره آورده.

و اين سنخ آيات قرآنى دلالت دارد بر اينكه اين چيزهايى كه ما نعمتش مى شماريم وقتى نعمتند كه با غرض الهى موافق باشد، و آن غرضى را كه خدا اين موجودات را بدان جهت خلق كرده تامين شوند، و ما مى دانيم كه آنچه خداى تعالى براى بشر خلق كرده بدين جهت خلق كرده كه او را مدد كند در اينكه راه سعادت حقيقى خود را سريع تر طى كند، و سعادت حقيقى بشر نزديكى به خداى سبحان است، كه آنهم با عبوديت و خضوع در برابر پروردگار حاصل مى شود، آرى خداى تعالى مى فرمايد:" وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ" ۲۶.

بنا بر اين پس هر موجودى كه انسان در آن تصرف مى كند تا به آن وسيله راه خداى  تعالى را طى كند، و به قرب خدا و رضاى او برسد، آن موجود براى بشر نعمت است، و اگر مطلب به عكس شد يعنى تصرف در همان موجود باعث فراموشى خدا و انحراف از راه او، و دورى از او و از رضاى او شد، آن موجود براى انسان نقمت است، پس هر چيزى فى نفسه براى انسان نه نعمت است و نه نقمت، تا ببينى انسان با آن چه معامله اى بكند، اگر در راه عبوديت خداى تعالى مصرفش كند، و از حيث آن تصرفى كه گفتيم روح عبوديت در آن بدمد، و در تحت ولايت خدا كه همان تدبير ربوبى او بر شؤون بندگان است قرارش دهد، آن وقت براى او نعمت خواهد بود، و لازمه اين حرف اين است كه نعمت در حقيقت همان ولايت الهى است، و هر چيزى وقتى نعمت مى شود كه مشتمل بر مقدارى از آن ولايت باشد، هم چنان كه خداى عز و جل فرموده:" اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ" ۲۷، و نيز فرموده:" ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلى  لَهُمْ" ۲۸ و نيز در باره رسول گراميش فرموده:

" فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ، ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ، وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً" ۲۹ اينها و آياتى ديگر ولايت الهى و آثار آن را بيان مى كند.

[دين اسلام از حيث اشتمال آن بر ولايت خدا و رسول و اولياء امر، نعمت است ]

پس اسلام كه عبارت است از مجموع آنچه از ناحيه خداى سبحان نازل شده، تا بندگانش به وسيله آن اسلام، وى را عبادت كنند يكى از اديان الهى است، و اين دين بدان جهت كه از حيث عمل به آن مشتمل است بر ولايت خدا و ولايت رسول او و ولايت اولياى امر، بدين حيث نعمت خداى تعالى است، و آن هم چه نعمتى كه قابل قياس با هيچ نعمت ديگر نيست.

و ولايت خداى سبحان يعنى سرپرست او نسبت به امور بندگان و تربيت آنان به وسيله دين تمام نمى شود مگر به ولايت رسولش، و ولايت رسولش نيز تمام نمى شود مگر به ولايت اولى الامر كه بعد از در گذشت آن جناب و به اذن خداى سبحان زمام اين تربيت و تدبير را به  دست بگيرند، هم چنان كه خداى تعالى به اين مطلب تصريح كرده مى فرمايد:" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ" ۳۰، كه معناى آن در بحثى مفصل گذشت، و نيز مى فرمايد:" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ، وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ" ۳۱، كه ان شاء اللَّه تعالى بحث در معناى آن بزودى مى آيد

كمال يافتن دين خدا در تشريع، و تماميت يافتن ولايت نعمت با نصب "اولى الامر"

پس حاصل معناى آيه مورد بحث اين شد: امروز- كه همان روزى است كه كفار از دين شما مايوس شدند- مجموع معارف دينيه اى كه به شما نازل كرديم را با حكم ولايت كامل كرديم، و نعمت خود را كه همان نعمت ولايت يعنى اداره امور دين و تدبير الهى آن است بر شما تمام نموديم، چون اين تدبير تا قبل از امروز با ولايت خدا و رسول صورت مى گرفت، و معلوم است كه ولايت خدا و رسول تا روزى مى تواند ادامه داشته باشد كه رسول در قيد حيات باشد، و وحى خدا هم چنان بر وى نازل شود، و اما بعد از در گذشت رسول و انقطاع وحى ديگر رسولى در بين مردم نيست تا از دين خدا حمايت نموده و دشمنان را از آن دفع كند، پس بر خدا واجب است كه براى ادامه تدبير خودش كسى را نصب كند، و آن كس همان ولى امر بعد از رسول و قيم بر امور دين و امت او مصداق جمله:" وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ" است.

پس ولايت كه مشروع واحدى است تا قبل از امروز ناقص بود، و به حد تمام نرسيده بود، امروز با نصب ولى امر، بعد از رسول تمام شد.

و وقتى دين خدا در تشريعش به حد كمال رسيد، و نعمت ولايت تمام شد" رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً" من اسلام را بدان جهت كه دينى از اديان توحيد است براى شما پسنديدم، در اين دين غير از خدا كسى پرستيده نمى شود، و با در نظر گرفتن اينكه طاعت همان عبادت است قهرا غير از او كسى اطاعت نمى شود، آرى تنها خدا و كسى كه خدا فرموده باشد يعنى رسول و اولى الامر اطاعت مى شود.

پس آيه شريفه خبر مى دهد از اينكه مؤمنين امروز ديگر خوف سابق را ندارند و دين سابقشان مبدل به امنيت شده، و خداى تعالى براى مؤمنين دين را پسنديده، كه متدين به دين اسلام شوند، (كه دين توحيد است يعنى غير از خدا در آن دين كسى اطاعت و پرستش  نمى شود)، پس بر مؤمنين است كه تنها او را پرستش كنند، و چيزى را در اطاعت شريك او نسازند، مگر كسى را كه خود او دستور داده اطاعتش كنند.

و اگر خواننده گرامى در آيه شريفه زير دقت كند كه مى فرمايد:" وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ، وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى  لَهُمْ، وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً، وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ" ۳۲.

و پس از دقت كامل در آن فقرات آن را با فقرات آيه شريفه:" الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ ..." تطبيق كند، آن وقت كاملا متوجه مى شود كه در آيه مورد بحث يكى از مصاديق وعده، در آيه سوره نور انجاز و عملى شده است، چون به نظر ما زمينه گفتار در جمله:" يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً" زمينه معرفى نتيجه است، هم چنان كه جمله " وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ" هم به اين معنا اشاره دارد، مى خواهد بفرمايد: ايمان و عمل صالح نتيجه اش آن است كه مؤمنين صاحب كره زمين شوند، و بر روى زمين شركى باقى نماند بطورى كه اگر كسى باز هم شرك بورزد، در حقيقت بدون هيچ بهانه اى تبه كار و منحرف شده است.

و با در نظر گرفتن اينكه سوره نور قبل از سوره مورد بحث نازل شده، به شهادت اينكه داستان افك (تهمت به عايشه) و آيه تازيانه زدن به زناكاران و آيه حجاب و آياتى ديگر در آن سوره واقع شده، مطلب كاملا روشن مى شود.

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

پی نوشتها

۱.  در المنثور، ج ۲ ص ۲۵۸.

۲.  طائفه اى از اهل كتاب دوست مى دارند و آرزو مى كنند كه روزى بتوانند شما را گمراه كنند." سوره آل عمران، آيه ۶۹".

۳.  بسيارى از اهل كتاب بدان جهت كه در دلهاشان نسبت به شما حسد مى ورزند آرزو دارند كه چه مى شد شما را كه ايمان آورده ايد و با اينكه حق برايتان روشن شده به كفر بر گردانند، لا جرم شما فعلا با آنان مماشات كنيد، و از بدرفتاريهاشان چشم پوشى نمائيد، تا خداى تعالى امرش را بياورد، كه خدا بر هر چيز توانا است." سوره بقره، آيه ۱۰۹".

۴.  مى خواهند با دهن هاى خود نور خدا راى خاموش كنند، ولى خدا نور خود راى تمام خواهد كرد، هر چند كه مشركين كراهت داشته باشند." سوره صف، آيه ۹".

۵.  پس خدا راى بخوانيد در حالى كه دين راى خالص براى او بدانيد، هر چند كه كفار كراهت داشته باشند." سوره مؤمن، آيه ۱۴".

۶.  بزرگان قريش كه نزد ابى طالب دعوت رسول خدا( ص) را شنيدند بر خاسته براه افتادند كه برويد و در برابر خدايان خود پايدارى كنيد، كه از ما اين راى خواسته اند." سوره ص، آيه ۶".

۷.  آرزو مى كنند كه چه مى شد تو با آنان سازشكارى نموده و آنها با تو سازشكارى مى كردند." سوره قلم، آيه ۹".

۸.  و اگر نبود كه ما به تو ثبات و پايدارى داديم، چيزى نمانده بود كه كمى به كفار ركون و ميل كنى." سوره اسرى، آيه ۷۴".

۹.  به كفار بگو: هان اى كفرپيشگان، من آنچه را كه شما مى پرستيد نمى پرستم شما هم معبود مرا نخواهيد پرستيد." سوره كافرون، آيه ۳".

۱۰.  همانا كسى كه تو را بد گويى مى كند و دشمن توست او مقطوع النسل است." سوره كوثر، آيه ۳".

۱۱.   ( ۱)" سوره بقره، آيه ۱۰۹".

۱۲.  اگر مؤمن هستيد از آنان مترسيد بلكه از من بترسيد." سوره آل عمران، آيه ۱۷۵".

۱۳.  و اين بدان جهت است كه خدا هرگز نعمتى راى كه بر قومى ارزانى داشته تغيير نمى داده، تا آنكه خود آن مردم وضع خويش راى عوض كردند، آن وقت خداى تعالى نيز نعمت خود راى تغيير داده، و خدا شنوا و دانا است." سوره انفال، آيه ۵۳".

۱۴.  و كسى كه نعمت خداى راى تغيير دهد آن هم بعد از آنكه نعمت به دستش رسيده( بايد بداند كه) خدا شديد العقاب است." سوره بقره، آيه ۲۱۱".

۱۵.  و خدا مثلى زده و آن قريه اى است كه داراى امنيت و آرامش بود و رزقش به آسانى و فراوانى مى رسيد تا آنكه اهل آن قريه به نعمت هاى خدا كفران ورزيدند، و در نتيجه خداى تعالى جامه فقر و ترس بر تنشان كرد، به جرم كارهاى زشتى كه اختراع مى كردند." سوره نحل، آيه ۱۱۲".

۱۶.  خداى تعالى شما را از خشم و عذاب خودش تحذير مى كند." سوره آل عمران، آيه ۲۸ و ۳۰".

۱۷.  و سپس روزه را تا به شب تمام كنيد." سوره بقره، آيه ۱۸۷".

۱۸.  كلمه پروردگارت در حالى كه صدق و عدل است تمام گرديد." سوره انعام، آيه ۱۱۵".

۱۹.  شما كه حج تمتع مى كنيد بايد كه در منى قربانى كنيد و اگر گوسفندى نيافتيد، ده روز روزه بگيريد، سه روز در حج و هفت روز بعد از آنكه برگشتيد، اين ده روز كامل مى باشد." سوره بقره، آيه ۱۹۶"

۲۰.  و براى اينكه عده را به كمال برسانيد." سوره بقره، آيه ۱۸۵"

۲۱.  و اگر نعمتهاى خداى را بشماريد به آخرش نمى رسيد." سوره ابراهيم، آيه ۳۴"

۲۲.  و نعمتهاى ظاهرى و باطنى خود را به فراوانى و به حد كامل در اختيارتان قرار داد." سوره لقمان، آيه ۲۰"

۲۳.  آنها كه ما، در مال و عمرشان وسعت داده ايم نپندارند كه اين خير آنها است، بلكه وسعت داديم تا گناه بيشترى كنند و عذاب خوار ساز داشته باشند." سوره آل عمران، آيه ۱۷۸"

۲۴.  و اين زندگى دنيا چيزى بجز لهو و لعب نيست و زندگى حقيقى همانا خانه آخرت است." سوره عنكبوت آيه ۶۴".

۲۵.  اينكه مى بينى كفار رفت و آمد در شهرها دارند تو را نفريبد زيرا متاعى است اندك كه در دنبالش جاى در جهنم دارند، كه چه بد آرامگاهى است." سوره آل عمران، آيه ۱۹۷".

۲۶.  و جن و انس را نيافريدم مگر براى اينكه مرا بپرستند." سوره ذاريات، آيه ۵۶"

۲۷.  خداى تعالى سرپرست و ولى كسانى است كه ايمان آوردند آنان را از ظلمت ها خارج و به سوى نور مى برد." سوره بقره، آيه ۲۵۷".

۲۸.  و اين بدان جهت است كه خداى تعالى مولاى كسانى است كه ايمان آوردند و اينكه كافران مولايى ندارند." سوره محمد، آيه ۱۱".

۲۹.  پس به پروردگارت سوگند كه انسانها ايمان نمى آورند، مگر وقتى كه تو را در حل اختلافاتى كه در بينشان رخ مى دهد حكم بدانند، و علاوه بر اين وقتى حكمى مى كنى و حق را به يك طرف مى دهى آن طرف ديگر كمترين ناراحتى در دل خود از حكم تو احساس نكنند، و به تمام معنا تسليم باشند." سوره نساء، آيه ۶۵"

۳۰.  اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر و صاحبان امر و ولايت بر شما را." سوره نساء، آيه ۵۹"

۳۱.  ولى شما تنها و تنها خدا و رسول او و كسانى است كه ايمان آورده اند نماز مى خوانند، و در حال ركوع صدقه مى دهند." سوره مائده، آيه ۵۵"

۳۲.  خدا به كسانى كه از شما ايمان آوردند، و عمل هاى صالح كردند، وعده قطعى داده كه آنان را در زمين جانشين خود كند، همانطور كه مؤمنين قبل از ايشان را جانشين كرد، و نيز وعده داده كه وضع را طورى آماده سازد كه بتواند دينى را كه خدا برايشان پسنديده اقامه كنند، و خوفى كه تا كنون داشتند را مبدل به امنيت كند، تا بتوانند مرا بپرستند، و چيزى را شريك من نگيرند، و كسى كه بعد از اين زمينه سازيها و مددهاى الهى باز هم كفر بورزد، چنين كسانى فاسق و تبه كارند." سوره نور، آيه ۵۵".

۳۳.   طباطبايى، محمد حسين، ترجمه تفسير الميزان، ۲۰جلد، دفتر انتشارات اسلامى (وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم) - قم، چاپ: پنجم، ۱۳۷۴.

منبع:ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره مائده - ذیل آيه

سه شنبه, 14 تیر 1401 21:21

غدیر، اتمام نعمت و اکمال دین

 

«الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکمُ الْإِسْلامَ دِیناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»[۱]

ترجمه

امروز،(روز هجده ذی الحجّه، عید غدیر) کافران از(زوال) دین شما مأیوس شدند، پس، از آنان نترسید و از من بترسید. امروز دینتان را برای شما کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان «دین» برایتان برگزیدم.

نکته ها

امام باقر علیه السلام فرمودند: «ولایت، آخرین فریضه الهی است سپس آیۀ«الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ» را تلاوت فرمودند».[۲]  

بت ها، مجسمه هایی بود که شکل داشت؛ امّا «نصب»، سنگ های بی شکلی بود که اطراف کعبه نصب شده بود و در برابرش قربانی می شد و خون قربانی را بر آن می مالیدند.  

در آیۀ ۱۰۹ سوره بقره، تمایل کفّار نسبت به انحراف مسلمانان از راه خودشان مطرح شده است. خداوند فرمان داد: شما اغماض کنید تا امر الهی برسد. پس مسلمانان منتظر حکم قاطعی بودند که کفّار را مأیوس سازد، تا این که آیۀالْیوْمَ أَکمَلْتُ...نازل شد.

غدیر در قرآن  

دو مطلب جدای از هم در این آیه بیان شده است، یک مطلب مربوط به تحریم گوشت های حرام، مگر در موارد اضطرار و مطلب دیگر مربوط به کامل شدن دین و یأس کفّار که این قسمت کاملًا مستقلّ است، به چند دلیل:  

الف:یأس کفّار از دین، به خوردن گوشت مردار یا نخوردن آن ارتباطی ندارد.  

ب:روایاتی که از طریق شیعه و سنی در شأن نزول آیه آمده، در مقام بیان جملۀ«الْیوْمَ یئِسَ الَّذِینَ کفَرُوا» و «الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ» است، نه مربوط به جملات قبل و بعد از آن، که درباره احکام مردار است.  

ج:طبق روایات شیعه و سنّی، این قسمت از آیه: الْیوْمَ أَکمَلْتُ...پس از نصب علی بن ابی طالب علیهما السلام به امامت در غدیرخم نازل شده است.  

د:غیر از دلائل نقلی، تحلیل عقلی نیز همین را می رساند، چون چهار ویژگی مهم برای آن روز بیان شده است:

ویژگی های روز عید غدیر خم  

۱-روز یأس کافران، ۲- روز اکمال دین، ۳- روز اتمام نعمت الهی بر مردم، ۴- روزی که اسلام به عنوان «دین» و یک مذهب کامل، مورد پسند خدا قرار گرفته است.  

حال اگر وقایع روزهای تاریخ اسلام را بررسی کنیم، هیچ روز مهمی مانند: بعثت، هجرت، فتح مکه، پیروزی در جنگ ها و...با همۀ ارزشهایی که داشته اند، شامل این چهار صفت مهم مطرح شده در این آیه نیستند؛ حتّی «حجّة الوداع» هم به این اهمیت نیست؛ چون حج، جزئی از دین است، نه همۀ دین.  

*امّا بعثت، اوّلین روز شروع رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است که هرگز نمی توان گفت روز اوّل بعثت، دین کامل شده است.  

*امّا هجرت، روز هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله به فرمان خداست، روز حملۀ کفّار به خانه پیامبر است، نه روز یأس آنان.  

*امّا روزهای پیروزی در جنگ بدر و خندق و...تنها کفّاری که در صحنۀ نبرد بودند، مأیوس می شدند، نه همۀکفار، در حالی که قرآن می فرماید: الْیوْمَ یئِسَ الَّذِینَ کفَرُوا...  

همه کفّار مأیوس شدند.  

*امّا حجّة الوداع که مردم آداب حج را در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله آموختند، تنها حج مردم با آموزش پیامبر کامل شد، نه همۀ دین در حالی که قرآن می فرماید: «الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ»  

*امّا غدیرخم روزی است که خداوند فرمان نصب حضرت علی را به جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله صادر کرد، تنها آن روز است که چهار عنوان ذکر شده در آیه «أَکمَلْتُ، أَتْمَمْتُ، رَضِیتُ، یئِسَ الَّذِینَ کفَرُوا» با آن منطبق است.  

*امّا یأس کفّار، به خاطر آن بود که وقتی تهمت و جنگ وسوء قصد بر ضد پیامبر، نافرجام ماند، تنها امید آنها مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله بود. نصب علی بن ابی طالب علیهما السلام به همه فهماند که اگر آن حضرت پسری می داشت، بهتر از علی نبود و با مرگ او دین او محو نمی شود؛ زیرا شخصی چون علی بن ابی طالب علیهما السلام جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و رهبر امّت اسلام خواهد بود. اینجا بود که همۀ کفّار مأیوس شدند.  

*امّا کمال دین، به خاطر آن است که اگر مقرّرات و قوانین کامل وضع شود، لیکن برای امّت و جامعه، رهبری معصوم و کامل تعیین نشود، مقرّرات ناقص می ماند.  

*امّا اتمام نعمت، به خاطر آن است که قرآن بزرگ ترین نعمت را نعمت رهبری و هدایت معرّفی کرده است، اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از دنیا برود و مردم را بی سرپرست بگذارد، کاری کرده که یک چوپان نسبت به گله نمی کند. چگونه بدون تعیین رهبری الهی نعمت تمام می شود.  

*امّا رضایت خداوند، برای آن است که هرگاه قانون کامل و مجری عادل به هم گره بخورد، رضایت پروردگار حاصل می شود.  

اگر هر یک از اکمال دین، اتمام نعمت، رضایت حقّ و یأس کفّار به تنهایی در روزی اتفاق افتد، کافی است که آن روز از «ایام اللّه» باشد. تا چه رسد به روزی مثل غدیر، که همۀ این ویژگی ها را یک جا دارد. به همین دلیل در روایات اهل بیت علیهم السلام عید غدیر از بزرگ ترین اعیاد به شمار آمده است.  

آثار اشیا، گاهی مترتّب بر جمع بودن همه اجزای آن است، مثل روزه که اگر یک لحظه هم پیش از اذان، افطار کنیم، باطل می شود، از این جهت کلمه «تمام» به کار رفته است: «أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَی اللَّیلِ» و گاهی به گونه ای است که هر جزء، اثر خود را دارد، مثل تلاوت آیات قرآن که کمالش در تلاوت همۀ آن است و هر قدر هم خوانده شود، ثواب دارد. گاهی بعضی اجزا به گونه ای است که اگر نباشد، یک مجموعه ناقص است، هر چند همۀ اجزای دیگر هم باشد، مثل خلبان و راننده که هواپیما و ماشین بدون آنها بی ثمر و بی فایده است. رهبری و ولایتِ حقّ هم چنین است، چون انسان را با خدا گره می زند و بدون آن، آفریده ها و نعمت ها به نقمت تبدیل می شود وانسان را به خدا نمی رساند.

پیام ها  

۱- کفّار از دینِ کامل می ترسند، نه از دینی که رهبرش تسلیم، جهادش تعطیل، منابعش تاراج و مردمش متفرّق باشند. الْیوْمَ یئِسَ...الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ  

۲- اگر کفّار از شما مأیوس نشده اند، چه بسا نقصی از نظر رهبری در دین شماست. الْیوْمَ یئِسَ...الْیوْمَ أَکمَلْتُ  

۳- دین بدون رهبر معصوم، کامل نیست. «أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ»  

۴- قوام مکتب به رهبری معصوم است و تنها با وجود آن، کفّار مأیوس می شوند، نه با چیز دیگر. الْیوْمَ یئِسَ الَّذِینَ کفَرُوا...الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ  

۵- همۀ نعمت ها بدون رهبری الهی ناقص است. الْیوْمَ...أَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی  

۶- نصب علی علیه السلام به امامت، اتمام نعمت است، «أَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی» و رها کردن ولایت او کفران نعمت و ناسپاسی نعمت و عواقب بدی دارد. [۳] «فَکفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یصْنَعُونَ»  

۷- اسلام بی رهبر معصوم، مورد رضای خدا نیست. الْیوْمَ...رَضِیتُ لَکمُ الْإِسْلامَ

پی نوشت ها  

[۱] سوره مائدة، آيه ۳  

[۲] كافى، ج ۱، ص ۲۸۹.  

[۳]  نحل، ۱۱۲.

منبع : تفسیر نور، ج ۲، ص۲۳۴