emamian

emamian

امام علی بن الحسین «علیه السلام» چهارمین امام شیعیان سال 37 یا 38 هجری در مدینه منوره به دنیا آمد. از جانکاه ترین حادثه زندگی امام، حادثه عاشورا بود که با تمام وجود خود آن را لمس کرد؛ هر چند که بیماری توان یاری رساندن به پدر را از او گرفته بود و خدا می خواست تا زمین از حجّتش خالی نماند. امام سجاد «علیه السلام» در سخنرانی های خود پس از واقعه عاشورا با استناد به آیات قرآن بر علیه ظلم و ستم بنی امیه سخن می گفت و با سلاح دعا و مناجات با پروردگار، مجموعه ای از معارف قرآنی را با نام «صحیفه سجادیه» برای تهذیب نفس و اخلاق و بیداری مسلمین به یادگار گذاشت. امام سجاد «علیه السلام» از دو راه عملی با امت اسلام مواجه شد:

یکی راه برانگیختن وجدان انقلابی افراد مسلمان و بر انگیختن احساسشان نسبت به گناه و ضرورت جبران آن گناه بود. امام کوشید تا شخصیت اسلامی و کرامت انسانی را در مقابل حاکمان منحرف از تنزل و فرومایگی نگاه دارد.

دوم از راه تمهید برنامه فکری و آگاهی عقیدتی و روانی امت بود. خانه و مدرسه او محل تجمع شاگردان گردید و بعدها همین شاگردان سازندگان تمدن اسلامی و مردان تفکر و قانون گذاری و ادب اسلامی گردیدند.

حساس ترین سخنان امام سجاد «علیه السلام» که تحولی عظیم در بینش مردم نسبت به امویان ایجاد کرد و معادلات یزید را بر هم زد و خط مشی او را نسبت به اهل بیت «علیهم السلام» کاملاً تغییر داد خطبه ای است که آن حضرت در جمع مردم و رجال سیاسی و دینی شام ایراد کرد. این خطبه که در مسجد شام ایراد گردیده اوج موفقیت امام سجاد «علیه السلام» در ابلاغ رسالت و تبلیغ عاشورا و تداوم خط شهیدان کربلاست.

یزید در این مجلس به یکی از خطیبان درگاهش دستور داد تا به مذمت علی «علیه السلام» و اولادش و به توجیه و تمجید فجایع عاشورا اقدام نماید. وقتی سخنان خطیب پایان یافت، امویان خود را فاتح دیده و مسائل را حل شده پنداشتند؛ مسائلی که در کاخ یزید و در طول راه توسط حضرت زینب (س) و امام سجاد «علیه السلام» بر ملا شده بود. امام سجاد «علیه السلام» تنها مرد جوان و اسیر قافله از جای برخاست و به یزید گفت: آیا اجازه می دهی من هم با مردم سخن بگویم؟ یزید رضایت نمی داد، اما با اصرار فراوان اطرافیانش پذیرفت؛ زیرا وضع و حال امام را به گونه ای نمی دیدند که سخنانش همپای سخنان خطیب دربار باشد. امام سجاد «علیه السلام» برای مردمی که اسلام را تنها از امویان دیده و شنیده بودند و پیامبر و اصحابش را نمی شناختند معرفی فرمود، سپس به بیان جایگاه و شخصیت خود و سایر اسیران اهل بیت «علیهم السلام» پرداخت. به طور خلاصه، سخنان امام حاوی مطالب زیر بود:

1. حمد و سپاس خداوند: امام زین العابدین «علیه السلام» نخست سپاس خدای را گفت و خطبه را آغاز کرد.

2. معرفی شخصیت پیامبر «صلی الله علیه و آله» و اهل بیت «علیهم السلام» امام فرمود: ای مردم شش نعمت به ما عطا گردیده و هفت فضیلت از سوی خدا به ما داده شده است. ما از علم و حلم، بزرگواری و بخشش، فصاحت و شجاعت و محبوبیت اجتماعی در میان مؤمنان برخورداریم. فضیلت ها و شرافت های ما عبارتند از این که پیامبر خاتم محمد «صلی الله علیه و آله» از خاندان ماست و علی بن ابی طالب «علیه السلام» صادق ترین یار پبامبر، حمزه شیر خدا، جعفر طیار و حسن و حسین دو سبطِ این امت نیز از خاندان ما هستند.

3. آگاهی داشتن از دوری مردم شام از تربیت اصیل اسلامی و نا آشنایی با سیره پیامبر «صلی الله علیه و آله»

برای آگاهی از کار بزرگی که امام سجاد «علیه السلام» در شام و نیز کوفه انجام داد به بررسی اوضاع سیاسی، فرهنگی و اجتماعی شام در دوران معاویه و یزید می پردازیم.

با ناکامی دستگاه خلافت یزید در سرکوبی اهل بیت «علیهم السلام» در کوفه، آن ها را به شام فرا خواند. اما موقعیت سیاسی و فرهنگی شام با کوفه تفاوت بسیار داشت. در کوفه همگان اهل بیت را می شناختند و هنوز عدالت علی «علیه السلام» در ذهن کوفیان نقش بسته بود. کوفیان با عظمت و شأن و مقام اهل بیت «علیهم السلام» آگاهی داشتند و تنها از ترس جان و برای کسب مقام و پول و منصب با امام حسین «علیه السلام» جنگیدند. شام بر خلاف کوفه بود. این منطقه مرکز خلافت امویان بود. حکومت در مورد چگونگی رفتار با اهل بیت «علیهم السلام» سرمایه گذاری فراوان کرده بود و می خواست تا با اقرار گرفتن و اعتراف و التماس از ایشان، قدرت و شوکت خود را به مردم نشان دهد؛ مخصوصا وجهه خود را در میان نمایندگان سیاسی دیگر حکومت ها بالاتر برد.

شامیان که پیامبر را ندیده بودند و از سیره و سنت او چیزی نمی دانستند پیامبر را در چهره یزید می دیدند و منش و روش پیامبر را مثل یزید می دانستند. استاد سیّد جعفر شهیدی در این مورد می نویسد:

«مردم این سرزمین، نه صحبت پیامبر را شنیده بودند و نه روش اصحاب او را می دانستند. تنی چند از صحابه رسول خدا «صلی الله علیه و آله» هم که به آن سرزمین رفتند مردمانی بودند پراکنده که در عامه نفوذی نداشتند. در نتیجه مردم شام کردار معاویه و اطرافیانش را سنت مسلمانی می پنداشتند و چون صدها سال امپراتوری روم بر آنان حکومت کرده در نتیجه سیرت حکومتهای اسلامی را عادلانه تر از حکومتهای پیشین می دیدند بر کارهای آنان صحّه می گذاشتند.»

مسعودی در مورد جهالت و حماقت اهل شام می نویسد: معاویه نماز جمعه را روز چهارشنبه با شامیان به جا آورد و آن ها اطاعت کردند و هیچ کس اعتراض نکرد.

4. استفاده از قرآن برای آگاهی دادن به مردم

هنگام آمدن اسیران به دمشق، پیرمردی به امام سجاد «علیه السلام» نزدیک شد و گفت: سپاس خدای را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده کرد و امیر المؤمنین را بر شما پیروز گردانید. امام سجاد «علیه السلام» خاموش ماند تا پیرمرد هر چه در دل داشت ابراز کرد. سپس فرمود: ای پیر، آیا قرآن خوانده ای؟ گفت: آری، فرمود: آیا این آیه را خوانده ای: «قل لا اسألکم علیه اجرا الاّ المودّةِ فی القربی» خویشاوند پیامبر ما هستیم، آیا خوانده ای «و آتِ ذی القربی حقّه» در سوره بنی اسرائیل، ماییم آن کسانی که خداوند به پیامبرش امر کرده که حق آنان را بدهد. آیا این آیه را خوانده ای «و اعلمو انّما غَنَمتُم من شیٍ فان للّه خُمسُه و لذی القربی» گفت: آری خوانده ام، فرمود: خویشاوندان رسول خدا «صلی الله علیه و آله» ما هستیم. آیا آیه «انما یُرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» را خوانده ای، گفت: آری خوانده ام، فرمود: ای پیرمرد! ما اهل بیت هستیم که خداوند آیه طهارت را به ما منحصر فرموده است. پیرمرد شامی با شنیدن این سخنان از گفته اش پشیمان شد و گفت: خدایا! من از آنچه به آن ها گفته ام به تو پناه می برم، خدایا! من از دشمنان پیامبر «صلی الله علیه و آله» و خاندانش بیزاری می جویم.

این خبر به یزید رسید و او برای این که فرصت افشاگری را از آن مرد بگیرد تا نتواند آنچه را فهمیده میان شامیان پخش کند، دستور داد پیرمرد را به قتل برسانند.

می بینیم که اوضاع فرهنگی سیاسی شام چنان بود که وقتی یک پیرمرد دنیا دیده و قرآن خوان نسبت به یزید در مقابل اهل بیت «علیهم السلام» چنین موضعگیری داشته است، تکلیف بقیه شامیان ناآگاه روشن است.

اقدامات تبلیغی اسرا و حوادثی که در شام روی داد به تدریج سیمای جنایتکارانه و ضد اسلامی یزید و عاملانش را در مقابل حقانیت و مظلومیت امام حسین «علیه السلام» و خاندانش را آشکارتر می کرد. خطبه امام سجاد «علیه السلام» در جهت این هدف، بیش ترین تأثیر را گذاشت.

5. بیان جایگاه و شخصیت خود تا همگان او را بشناسند که نه خارجی است و نه غیر مسلمان. هنگام ورود اسرای اهل بیت «علیهم السلام» به کوفه و شام برای جلوگیری از همدردی مردم با اهل بیت «علیهم السلام» و شورش علیه امویان، دستگاه تبلیغاتی امویان اعلام کردند که کاروان اسرای خارجی و غیر مسلمان که در جنگ اسیر شده اند، وارد شهر شده است. امام برای نشان دادن سابقه طولانی خود و پدرانش در اسلام چنین می فرماید:

«من فرزند زمزم و صفایم، آنان که مرا می شناسند از توضیح بی نیازند ولی آنان که مرا نمی شناسند گوش فرا دهند تا خویش را به ایشان بشناسانم. ای مردم! من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم. من فرزند آنم که حامل رکن است. من فرزند بهترین انسانی هستم که بر کره خاک جامه وجود پوشیده است. من فرزند برترین موحدی هستم که بر گرد کعبه طواف کرده و گام در مسیر صفا و مروه نهاده و حج به جا آورده و خدای را لبیک گفته است.

من فرزند آن پیامبرم که بر مرکب آسمانی براق سوار گشت و جبرئیل او را به بلند جایگاه هستی سدرة المنتهی رسانید. به قرب خدا رسید، آنجا که فاصله اش قاب قوسین و یا کمتر بود. من فرزند آنم که فرشتگان آسمان با او نماز گزاردند و به او اقتدا کردند. من فرزند دریافت کننده وحی ام. فرزند محمد مصطفایم. من فرزند علی مرتضایم... من فرزند کسی هستم که پیشاپیش رسول خدا «صلی الله علیه و آله» با دو شمشیر و دو نیزه می جنگید. دو هجرت کرد، دو بار با پیامبر بیعت نمود، در بدر و حنین رزمنده بود و حتی یک چشم بر هم زدن به خدا کفر نورزید. من فرزند صالح ترین مؤمنان، وارث پیامبران، نابودگر ملحدان، پیشوای مسلمانان... سرآمد گریه کنندگان از خوف خدا و مشتاقان به لقای حق، شکیباترین شکیبایان، برترین قیام کنندگان خاندان پیامبرم «صلی الله علیه و آله». من فرزند کسی هستم که از سوی جبرئیل و میکائیل مورد تأیید و یاری بود...

علی «علیه السلام» پر افتخارترین مرد از تمامی قریش، اولین کسی که به خدا و پیامبر «صلی الله علیه و آله» پاسخ مثبت گفت و ایمان آورد... آری او جدم علی بن ابی طالب «علیه السلام» است. من فرزند سرور زنان عالمم، من فرزند فاطمه زهرایم...»

6. متأثر کردن مردم. امام سجاد «علیه السلام» چنان به معرفی خود و خاندان خویش پرداخت که از مظلومیت این خاندان صدای گریه مردم بلند شد. هراس شدیدی در دل یزید افتاد. ترسید که مردم علیه او شورش کنند. از این رو برای قطع سخنان امام، دستور داد مؤذن اذان بگوید.

7. خنثی سازی نیرنگ یزید. دستور اذان به مؤذن توسط یزید به چند دلیل بود: 1. قطع سخنان امام؛ 2. بازداشتن مردم از اندیشه درباره سخنانی که آن حضرت بیان داشته بود؛ 3. کسب فرصتی برای تصمیم گیری مناسب؛ 4. یزید که به سبب سخنان امام به شدت خود را در نظر مردم ضد دین و ضد ارزش های دینی می دید، با ندای اذان می خواست در این باور مردم تردید ایجاد کند.

اما مؤذن هر کلمه ای که می گفت امام از آن برای نشان دادن خارجی نبودن و مسلمان بود خود و اهل بیت «علیهم السلام» استفاده می کرد. ابتدا گواهی به وجود خداوند و شهادت به رسالت حضرت رسول «صلی الله علیه و آله» داد و این که حضرت رسول «صلی الله علیه و آله» جد امام سجاد «علیه السلام» است نه جد یزید و بر این امر نیز از یزید گواه گرفت. امام فرمود: ای یزید! محمد «صلی الله علیه و آله» که مؤذن از او یاد کرد جد توست یا جد من؟ اگر بگویی جدّ توست دروغ گفته و کافر شده ای! و اگر بگویی جد من است پس چرا خاندان او را کشتی؟...

سخنان امام «علیه السلام» همهمه عجیبی در مجلس ایجاد کرده بود، امام برای آگاه ساختن مردم فریاد زد: «به خدا سوگند غیر از من کسی در این جا نیست که رسول خدا «صلی الله علیه و آله» جدش باشد؛ پس چرا این مرد ما را ظالمانه کشت و اهل ما را چون رومیان به اسارت گرفت». بعد خطاب به یزید گفت: «این کارهای زشت را انجام می دهی و باز هم می گویی: محمد «صلی الله علیه و آله» رسول خداست و رو به قبله می ایستی». یزید به مؤذن دستور داد اذان را تمام کند و بعد به نماز ایستاد. مردم هم در حالت تردید در مورد او، برخی اقتدا کردند و بعضی اقتدا نکرده، رفتند.

خطبه امام سجاد «علیه السلام» ضربه محکمی بر حکومت اموی وارد کرد. آنچه تا آن روز یزید و پدرش معاویه علیه اهل بیت «علیهم السلام» تبلیغ کرده بودند، با بیانات روشنگرانه امام «علیه السلام» خنثی شد. گروه زیادی از شامیان فهمیدند که اسرا، خویشاوندان رسول خدا «صلی الله علیه و آله» اهل قبله، متعهد به اسلام و برترین مسلمانانند و هیچ دلیل قانع کننده ای برای کشتن آن ها وجود نداشته است، از این رو افکار عمومی شهر به سود امام تغییر کرد.

مردمی که در ابتدای ورود اهل بیت «علیهم السلام» به تماشای آنان آمده و با آنان معامله اسیران ترک و دیلم کرده و با مشاهده آن ها به شادی و پای کوبی و چراغانی معابر و منازل پرداخته بودند، اکنون در کنار خرابه تجمع کرده و به اهل بیت «علیهم السلام» تسلیت گفته و برخی در عزاداری آن ها شرکت می جسته اند. با برپایی مجالس عزاداری گروه زیادی از زنان بر اهل بیت امام حسین «علیه السلام» وارد می شدند و گریه می کردند. با ادامه چنین اعمالی ترس از شورش و انقلاب در دل یزید شعله ور گردید.

از این رو یزید برای مقابله با این حرکت، به اقداماتی دست زد، از جمله:

1. طراحی ترور امام سجاد «علیه السلام» که موفق نگردید؛

2. برای جلوگیری از شرکت مردم در عزاداری اهل بیت و کنترل ایشان، بازماندگان کربلا را به زندان انتقال داد و به آن ها سختی و گرسنگی و تشنگی داد تا کمتر با مردم تماس برقرار کنند؛

3. در فاجعه کشته شدن امام حسین «علیه السلام»، عبیدالله بن زیاد را مقصر و گناهکار معرفی کرد. شیخ مفید می نویسد:

«یزید با علی بن الحسین «علیه السلام» خلوت کرده به او گفت: خدا لعنت کند پسر مرجانه را! بدان که به خدا سوگند اگر من با پدرت برخورد می کردم، هر چیزی که از من می خواست به او می دادم و با همه توانم می کوشیدم تا از مرگ او پیشگیری کنم، ولی خدا چنین مقدر کرده بود که دیدی».

البته این تغییر رویه و اظهار بیزاری یزید از پسر زیاد، برای عوام فریبی و مقابله با فشار افکار عمومی بود وگرنه وی پیش از این لعن و نفرین ها، ابن زیاد را به شام فرا خواند و اموال و هدایای فراوانی به او داد، او را در زمره خاصان و نزدیکان خود قرار داده و در مجالس عیش و عشرت خود شرکت داد.

یزید برای جلوگیری از شورش و قیام مردم شام علیه خود، و دور نمودن اهل بیت «علیهم السلام» و عدم آگاه سازی هر چه بیشتر شامیان، تصمیم گرفت اهل بیت را به مدینه برگرداند.

عملکرد امام سجاد «علیه السلام» باعث شد که چهره امویان، که به نام اسلام حکومت می کردند، برای امت اسلامی نمایان شود و آنها را به قیام و جنبش وا دارد. چنان که قیام زید بن علی که نیم قرن بعد از حادثه کربلا صورت گرفت و نزدیک بود طومار حکومت اموی را در هم پیچد، از آثار و برکات این اقدامات بود. البته این برکات به قرون اولیه اسلامی منحصرا نیست بلکه اصولاً واقعه جانگداز کربلا و تبلور مظلومیت امام حسین «علیه السلام» و یارانش در طول تاریخ، اسوه و نمونه ای درس آموز برای هر انسان آزاده ای بوده است که در مقابل ظلم حاکمان بایستند؛ چنان که انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی «ره» از درس های عاشورا نشأت گرفته است.

 

پی نوشت ها:

1. «آگاهی عقیدتی امت»، روزنامه انتخاب، شماره 78 / 8 / 20، ص 1.

2. «تکرار عاشورا در پایتخت یزید، خطبه امام سجاد»، سیاست روز، شماره 82 / 2/ 2، ص 1.

3. نقش امام سجاد «علیه السلام» در رهبری شیعه، محسن رنجبر، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی «ره»، 1380، ص 131.

4. همان، ص 131.

5. سوره شوری (42) آیه 23.

6. سوره اسرا (17) آیه 26.

7. سوره انفال (8) آیه 41.

8. سوره احزاب (33) آیه 33.

9. طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 306 - 307.

10. نقش امام سجاد «علیه السلام» در رهبری شیعه، پیشین، ص 133.

11. تکرار عاشورا در پایتخت یزید، پیشین، ص 1.

12. پیشین، ص 1.

13. خوارزمی، مقتل الحسین، ج 2، ص 76 - 78؛ شیخ عباس قمی، نَفَس المهموم، ص 449 - 451.

14. محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 126.

15. نقش امام سجاد «علیه السلام» در رهبری شیعه، پیشین، ص 136.

16. ابن شهر آشوب، المناقب، ج 4، ص 173، به نقل از نقش امام سجاد «علیه السلام» در رهبری شیعه، پیشین، ص 136.

17. شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 122.

امام سجاد (علیه السلام)

أَرْبَعٌ مَنْ کنَّ فِیهِ کمَلَ إِسْلَامُهُ وَ مُحِّصَتْ ذُنُوبُهُ وَ لَقِیَ رَبَّهُ وَ هُوَ عَنْهُ رَاضٍ وَفَاءٌ لِلَّهِ بِمَا یَجْعَلُ عَلَی نَفْسِهِ لِلنَّاسِ وَ صِدْقُ لِسَانِهِ مَعَ النَّاسِ وَ الِاسْتِحْیَاءُ مِنْ کلِّ قَبِیحٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ النَّاسِ وَ حُسْنُ خُلُقِهِ.

بحارالانوار ج 66، ص 385

 

چهار خصلت است که در هر کس باشد، ایمانش کامل، گناهانش بخشوده خواهد بود، و در حالتی خداوند را ملاقات می کند که از او راضی و خوشنود است.

1.تقوای الهی با کارهایی که برای مردم به دوش می کشد.

2.راست گوئی و صداقت با مردم.

3.حیا و پاکدامنی نسبت به تمام زشتی های در پیشگاه خدا و مردم.

4.خوش اخلاقی و خوش برخوردی با خانواده خود.

آیت‌الله سید ابراهیم رئیسی رئیس‌جمهور در آیین تجدید میثاق اعضای دولت با آرمان‌های امام خمینی(ره) و شهدا، در مرقد ایشان طی سخنانی ضمن تسلیت شهادت حضرت امام علی‌بن الحسین زین‌العابدین(ع) اظهار داشت: آنچه از آثار و برکات عاشورا بین ما وجود دارد، از زحمات و اقدامات امام سجاد(ع) است که آموخته‌های عاشورای حسینی در جامعه ما جلوه‌های بسیاری دارد.

وی هم‌چنین ضمن گرامیداشت یاد شهیدان رجایی و باهنر و شهدای دولت گفت: این عزیزان جلوه خدمت به مردم، ولایتمداری، خدمتگزاری و چهره انقلابی بودند و ما قدردان زحمات آنان هستیم.

رئیس‌جمهور خاطرنشان کرد: حضور اعضای دولت در مرقد امام خمینی(ره) این پیام را دارد که دولت میثاق با امام را میثاق با همه خوبی‌ها و ارزش‌ها می‌داند؛ امام عبد صالح خدا بود و دل در گروی خداوند داشت و تمام وجود او خدمت به مردم بود. از خداوند می‌خواهیم که دولت بتواند خدمتگزار مردم باشد که به‌تعبیر امام رضا(ع) خدمت به مردم بعد از انجام فرائض، بهترین زمینه قرب به خداوند است.

رئیسی گفت: بسیاری امروز در دنیا مدعی خدمت به مردم هستند؛ همه مسئولان کشورها می‌گویند "در حال خدمت به مردم هستیم." اما حقیقت آن است که خدمت آنان یک خدمت منفعت‌گراست که نفع ببرند و خودشان هم می‌گویند "دنبال نفع خودمان هستیم." و نگاه مادی‌گرایانه به خدمت دارند. یک خدمت برآمده از نوع‌دوستی است و برخی بر اثر دل‌سوزی و برای نوع‌دوستی خدمت می‌کنند و این نوعی از خدمت است و این نگاه انسان‌مدارانه است.

وی بیان کرد: اما خدمتی که امام(ره) به ما آموختند خدمت برای خدا را آموختند؛ تمام اقداماتی که انجام می‌گیرد نباید به احدی منت داشت و باید فقط برای خدا انجام بگیرد تا قیمت یابد و این آموخته امام است. ما امروز به‌عنوان میثاق با امام عهد می‌بندیم که خدمت را برای خدا انجام دهیم و وقتی خدمت برای خدا باشد، در هیچ مقطعی احساس خسران و غبن به انسان راه نمی‌دهد و این خدمت به انسان انگیزه و برکت می‌دهد.

رئیس‌جمهور با تأکید به اینکه نگاه امام(ره) به مردم حقیقتاً نگاه تشریفاتی نبود و امام در پرتو خداباوری، مردم و توان آنان را باور داشت، تصریح کرد: دولت سرلوحه کار خود را توجه و باور به مردم و مردمی اداره کردن کشور می‌داند؛ حقیقتاً معتقدیم هرجا به مردم میدان داده شود و به جوانان اعتماد شود، موفق خواهیم بود، سیره امام نیز همین بود و ایشان در جنگ و دفاع جانانه ملت ایران به مردم و جوانان اعتماد کردند و این اعتماد موجب شد انقلاب پیروز و هم تثبیت شد؛ این مهم باید سرلوحه ما باشد.

رئیسی گفت: امام وقتی از دین و آموخته‌های دینی تعریف داشتند، عمیقاً معتقد بودند که دین برای اجرا کردن است؛ چه در زمان حضور معصوم و چه در زمان غیبت، معتقد بودند که باید به دین عمل شود و این تفاوت امام با برخی دین‌شناسان بود و آنان معتقد بودند که "دین امر خوبی است، ولی مگر می‌شود به آن عمل کرد؟"، امام معتقد بود باید به دین عمل شود و دولتمردان باید به بایدها و نبایدهای دین عمل کنند.

وی خاطرنشان کرد: باور ما این است که دین را می‌توان به‌عنوان نسخه نجات‌بخش در جامعه اجرا کرد؛ برخی معتقدند دین امری دست‌نیافتنی است و می‌گویند امامان دست‌نیافتنی هستند؛ ائمه(ع) در قله هستند ولی باید از ایشان تبعیت کرد و آنان الگو هستند. بله، مقام ملکوتی‌شان دست‌نیافتنی است ولی توکل، ایمان، صبر، ایستادگی در راه هدف، دشمن‌شناسی، دشمن‌ستیزی توسط ائمه(ع) به ما آموخته شده و دست‌یافتنی است.

رئیس‌جمهور اضافه کرد: چهره‌ای مانند شهید حاج قاسم سلیمانی در این مسیر حرکت می‌کند و مورد توجه مردم قرار می‌گیرد و مقام معظم رهبری درباره ایشان از مکتب نام بردند؛ مکتب او در امتداد مکتب عاشورا و امام(ره) است که باید به روش و منش او نگاه کرد و ایشان را الگو قرار داد.

رئیسی گفت: امام راحل در آموخته‌ها و کتب خود بعد از پیروزی انقلاب، مردم را برای اجرای عدالت دعوت می‌کردند؛ به مجلس قوانین عادلانه، به قضات داوری عادلانه و به مجریان اجرای عادلانه را تأکید می‌کردند. انسان‌های عادل می‌توانند عدالت را اجرا کنند.

وی عنوان کرد: مسئله عدالت از محورهای مهمی است که باید دولتمردان به‌تأسی از امام و رهبر معظم انقلاب که ایشان بهترین مفسّر و مبیّن خط امام هستند، اجرا کنند و بایدبه این مشی عادلانه توجه کنند و به خود و مجموعه‌مان اجازه ندهیم از عدالت تخطی بشود.

رئیس‌جمهور تأکید کرد: در هفته دولت توجه به خدا، مردم و عدالت همواره مدنظر و سرلوحه کار دولتمردان باشد و قطعاً اگر در این مسیر گام برداشته شود، تردید نداریم که روح امام و شهدا مدد می‌کنند تا بتوانیم در این مسیر توفیق یابیم آن‌چه را رضای خدا و موجب افزایش اعتماد مردم است انجام دهیم. در جوار مرقد امام(ره) خدا را به‌خاطر اعتماد مردم شاکر هستم و این اعتماد سرمایه بزرگی است که باید پاس داشته شود و افزون بشود. اعتماد مردم به دولت و دولتمردان، از عنایات خداست و شکر این نعمت، خدمتگزاری خالصانه است.

رئیسی گفت: امیدواریم عملکرد دولت در سال گذشته برای مردم تبیین شود و ما از دیدگاه‌های نخبگان و پیشنهاد صاحب‌نظران و انتقادات منتقدان بهره‌مند شویم و این سرمایه‌ای برای دولت است که آن را برای خود نعمت می‌دانیم.

آیت الله سید ابراهیم رئیسی و اعضای هیئت دولت صبح امروز سه‌شنبه (یکم شهریور) به‌مناسبت آغاز هفته دولت، با حضور در مرقد امام خمینی(ره) و با قرائت قرآن و فاتحه، یاد و خاطره معمار کبیر انقلاب اسلامی را گرامی داشتند.

در این مراسم، حجت‌الاسلام سید حسن خمینی تولیت حرم امام خمینی(ره) نیز حضور داشت.

رئیس جمهور و اعضای هیئت دولت سپس با حضور بر مزار شهیدان رجایی، باهنر، بهشتی، شهدای دولت و هفتم تیر و نیز گلزار شهدای بهشت زهرا(ع) به مقام والای شهیدان نیز ادای احترام کردند.

خطبه سیدالشهدا ء علیه السلام در نشست با اصحاب و اهل بیت در شب عاشوراء، یکی از خطبه های بسیار مهم در بین بیست خطبه در طول حیات سیاسی امام حسین علیه السلام است که نیاز به رمز گشایی دارد، به ویژه این فراز خطبه که در توصيف اصحاب و همراهان فرمودند: ((أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي‏: من یارانی بهتر و باوفاتر از اصحاب خودم و خاندانی نیکوکارتر و نزدیک‌تر از خاندان خودم سراغ ندارم. الارشاد، ج۲، ص۹۱)).
ده اول محرم الحرام بهترین فرصت برای مبلّغان در تبیین و رمز گشایی این فراز از خطبه و آشناسازی مستمعین و عزادارا ن عاشق سید الشهداء نسبت به این ویژگی ها است که به امضاء حضرت سید الشهدا ء علیه‌السلام رسیده است، ازهمین رو در این یاد داشت به شرح تفصیلی و رمز گشایی این فراز از خطبه و دوازدهم خصیصه اصحاب و اهل بیت علیهم السلام خواهیم پرداخت؛

******

خصیصه نهم ((تغذیه از غذای حلال و طیب))

نهمین خصیصه اصحاب و بنی هاشم (( تغذیه حلال و طیب)) بوده است، که توانسته بستر و زمینه چنین رشد وتعالی را برای فراهم کند که امام حسین علیه السلام آنان را این چنین توصیف کند: ((فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أوصل اهل بیتی))، فهم ودرک درست ازاین خصیصه زمانی امکان پذیر می شود که چند نکته به درستی توضیح داده شود.
 
نکته اول؛ این است از منظر قرآن کریم و در آیات اهل بیت علیهم السلام به همان اندازه و مرتبه هر مسلمانی مکلف و موظف است نسبت به انجام واجبات و فرائض اهتمام ویژه داشته باشد که مبادا ترک شود مکلف است و نیز وظیفه دارد که نسبت به تغذیه فکری و علمی و همچنین جسمی خود نیز حساسیت و اهتمام ویژه داشته باشد که ازجنس ((حلال طیب)) باشد از همین رو در ایه (۲۴) سوره عبس می فرماید: کریم فرمود ((فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَى طَعَامِهِ:پس انسان باید در غذای خود بنگرد.)) یعنی انسان مراقبت کند که تغذیه اش از مال ((حلال و طیب)) باشد، و همچنین علمی که تحصیل می کند از مجرای صحیح و سالم باشد، چرا زيد شحام راوي مشهوري است که می‌گويد، «قلت ما طعام؟» از حضرت امام باقر (ع) سؤال كردم كه طعام انسان چيست كه خدا می‌گويد: «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‌ طَعامِه‌» قال؛ «عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ مِمَّنْ يَأْخُذُه‌:علم است که شخص بایست بداند ازچه کسی تحصیل میکند(بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‌۲، ص۹۶)

نکته دوم؛ همانگونه که بین غذای سالم و دارای ویتامین و سلامت و رشد بدن رابطه تنگاتنگ وجوددارد غذای سالم و مقوی جسم را سالم نگه می دارد و غذای ناسالم و مضر به سلامت جسم آسیب وارد می کند از منظر قران کریم و روایات اهل بیت علیهم السلام بین تغذیه و نفس آدمی نیز رابطه تنگی وجود دارد، چرا که غذا و تغذیه طیب و خبیث در شاکله شخصیتی و ساختار وجودی هر فرد انسانی تاثیر مثبت و منفی می‌گذارد و آثار این شخصیت خوب و بد نیز در عمل صالح و طالح خودنمایی می‌کند. براساس تعالیم اسلام، نقش تغذیه در شکل‌گیری شخصیت و در نتیجه عمل چنان مهم و اساسی است که بخش عمده آموزه‌های دستوری و تجویزی اسلام در قالب حلال و حرام ناظر به مسئله تغذیه است. به عنوان نمونه به سبب تاثیرات منفی مسکرات در به خمار بردن عقل، خدا آن را حرام می‌کند؛ زیرا قوه ادراکی و گرایشی بشر متاثر از خمر در پوششی می‌رود که دیگر قابل استفاده نیست و عقل، کار ویژه خود را از دست می‌دهد. این از دست رفتن عقل در پس پوشش خمر تا جایی است که شخص رفتار‌های طبیعی خود را از دست می‌دهد و حتی گاه قادر به مهار قوای جوارحی و اعضا برای حرکت نیست و در رفتار و حرکت تلوتلو می‌خورد که از آن به سکر و سکاری یعنی مستی یاد می‌شود.

خدا در ایه(۸۱) سوره مائده به‌صراحت در علت تحریم خمر می‌فرماید: «إِنَّما يُریدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُون:شیطان مى‏خواهد به وسیله شراب و قمار، در میان شما عداوت و کینه ایجاد کند، و شما را از یاد خدا و از نماز بازدارد. آیا (با این همه زیان و فساد، و با این نهى اکید،) خوددارى خواهید کرد.»
این آیه نشان مى‏دهد که غذا و نوشیدنى‌های حرام همچون شراب (خمر) مى‏تواند در شکل گیرى رذائل اخلاقی تاثیر مستقیم دارد
و همچنین خداوند متعال درباره گروهى از یهود که مرتکب کارهاى زشت و نادرست مثل جاسوسى علیه اسلام و تحریف حقایق کتب آسمانى شده بودند، مى‏فرماید: آنها کسانى هستند که خداوند نخواسته است دلهایشان را پاک کند.( مائده/۴۱) و بلافاصله در آیه بعد مى‏فرماید: «سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ اكَّالُونَ لِلسُّحْتِ» آنها بسیار به سخنان تو گوش فرا مى‏دهند تا آن را تکذیب کنند (و) بسیار مال حرام مى‏خورند!» (مائده/۴۲)
این تعبیر نشان مى‏دهد که آلودگى دلهاى آنها بر اثر اعمالى همچون تکذیب آیات الهى، و خوردن مال حرام به طور مداوم بوده است؛ چرا که از فصاحت و بلاغت به دور است که اوصافى را براى آنها بشمرد که هیچ ارتباطى با جمله قبلی نداشته باشد. (مکارم شیرازی و همکاران، اخلاق در قرآن، ج ۱، ص۲۰۸).
در مقابل تغذیه از مال ((حلال و طیب)) نیز تاثیر مثبت سازی شخصیت افراد و همچنین تاثیر شگرف در معنویت و حالات روحی شخص دارد، از همین رو در ایات دیگر قران در بیان چنین نسبت و رابطه تنگاتنگ بین ((تغذیه)) و ((روحیات)) می‌فرماید: 

«یا أَيُّهَا الَّذینَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ اشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُون‏» (اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از نعمتهاى پاکیزه‏اى که به شما روزى داده‏ایم، بخورید و شکر خدا را بجا آورید اگر او را پرستش مى‏کنید.) (بقره/۱۷۲)

در این آیه کریمه، بعد از سفارش به خوردن از نعمتهای پاکیزه، دستور شکر خدا داده شده است.
در آیه دیگر می‌فرماید: «وَ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُون‏» (و از نعمتهاى حلال و پاکیزه‏اى که خداوند به شما روزى داده است، بخورید! و از (مخالفت) خداوندى که به او ایمان دارید، بپرهیزید.) (مائده/۸۸)
ملاحظه می‌کنید که بیان آیه به گونه‌ای است که انسان بین «بخورید» (کلوا) و «تقوای الهی داشته باشید» (اتقوا الله) ارتباط عمیقی احساس می‌کند.
در آیه دیگر می‌فرماید: «یا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبین»‏
(اى مردم! از آنچه در زمین است، حلال و پاکیزه بخورید! و از گامهاى شیطان، پیروى نکنید! چه اینکه او، دشمن آشکار شماست) (بقره/۱۶۸)
در این آیه نیز ارتباط بین استفاده از غذاهای حلال و پاک، و دوری و پیروی نکردن از گامها و وساوس شیطان، روشن است.
در جای دیگر می‌فرماید: «یا ايُّها الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً». (اى پیامبران! از غذاهاى پاکیزه بخورید و عمل صالح انجام دهید) (مومنون/۵۱)

نکته سوم؛ تفاوت سپاه کوفه و اصحاب سید الشهداء در همین تغذیه از ((حلال و طیب)) و تغذیه از((مال حرام)) است، چراکه سپاه اموی که مرکب از ((عریف، منکب، منقب)) بود سال ها از مال حرام استفاده کرده و تغذیه آنان از مال خبیث بوده است که حاکمیت به آنان می داده است و این نوع از تغذیه شخصیت منفی از آنان ساخت که درروز عاشوراء امام علیه در برابر انان ايستاد و از آنها خواست كه ساكت شوند، ولى آنان نپذيرفتند!! به آنها فرمود:
«وَيْلَكُمْ ما عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْصِتُوا إِلَىَّ فَتَسْمَعُوا قَْولي، وَ إِنَّما أَدْعُوكُمْ إِلى سَبيلِ الرَّشادِ، فَمَنْ أَطاعَني كانَ مِنَ الْمُرْشَدينَ، وَ مَنْ عَصاني كانَ مِنَ الْمُهْلَكينَ، وَ كُلُّكُمْ عاص لاَِمْري غَيْرُ مُسْتَمِع لِقَوْلي، قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِيّاتُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ، فَطَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِكُمْ، وَيْلُكُمْ أَلا تَنْصِتُونَ، أَلا تَسْمَعُون :واى بر شما! چرا ساكت نمى شويد تا سخنان مرا گوش كنيد؟! من شما را به راه راست دعوت مى كنم، هر كس از من پيروى كند به راه راست هدايت مى شود، و هر كس از من نافرمانى كند هلاك خواهد شد.
شما از دستور من سرپيچى مى كنيد و به سخنانم گوش فرا نمى دهيد، چرا كه هداياى شما [جوايزى كه براى كشتن من گرفتيد] تنها از راه حرام بوده و شكم هايتان از حرام پر شده است، و خداوند بر دل هاى شما مُهر زده است. واى بر شما! آيا ساكت نمى شويد؟ آيا به سخنانم گوش فرا نمى دهيد؟).
ولی در مقابل اصحاب و بنی هاشم که سپاه کوچک بی پناه امام علیه السلام را تشکیل می داد هرچند در حاکمیت بنی امیه زندگی کرده بودند ولی آلوده به حرام خواری و تغذیه ازمال حرام نشده بودند و به و همین استفاده از مال حلال طیب موجب شد که شخصیت استتنایی ساخته شود که ستاره تاریخ شوند، امضاء و شهادت امام معصوم را در ذیل کارنامه خود داشته باشند که در وصفشان بگوید :(((فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أوصل اهل بیتی))

******

خصیصه دهم ((ادب در مقابل سیدالشهداء علیه السلام))

دهمین خصیصه اصحاب و بنی هاشم ((ادب درمقابل سید الشهد علیه السلام)) است و همین خصیصه راز ماندگاری، ستاره شدن و جاودانه ماندن نام و یاد آنان برای همیشه تاریخ شده است. فهم و درک این خصیصه مبتنی بربیان دو نکته‌ است؛

نکته اول؛ از آنجایی که قرآن خود ((ما دبه الله)) است اصرار و تاکید دارد که فرهنگ ((ادب)) در تمام سطوح جامعه ساری و جاری شود و مؤمنین به انسانهای مؤدب به آداب و رعایت به شؤنات شناخته شوند از همین رو رعایت ((ادب)) را در پنج مورد به عنوان قاعده واصل لاز م الاجراء می داند؛

نخستین ادب ((ادب در سلام)) است، چراکه از منظر آیات و روایات نه تنها سلام كردن،از رفتارى مستحب ولى پاسخ به آن واجب است، بلکه پاسخ سلام بایست باعبارتى بهتر و نيكوتر باشد «واِذَا حُيّيتُم بِتَحِيَّة فَحَيّوا بِاَحسَنَ مِنها‌...».(سوره نساء/۴، ۸۶..) 

دومین ادب ((ادب در ورود به خانه ديگران)) است که مؤمنان بايد هنگام ورود به خانه ديگران اجازه بگيرند و چنان‌چه به عللى به آن‌ها اجازه ورود داده‌ نشد، برگردند: «ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَدخُلوا بُيوتـًا غَيرَ بُيوتِكُم حَتّى تَستَأنِسوا... فَلاتَدخُلوها حَتّى يُؤذَنَ لَكُم واِن قيلَ لَكُمُ ارجِعوا فَارجِعوا هُوَ اَزكى‌...».(سوره نور/۲۴، ۲۷‌ـ‌۲۸)

سومین ادب ((ادب نشستن درمجالس‌ عمومى)) است، از آداب اجتماعى مورد توجه قرآن، جا دادن به تازه واردان در مجالس عمومى است: «ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِذا قيلَ لَكُم تَفَسَّحوا فِى المَجلِسِ فَافسَحوا يَفسَحِ اللّهُ لَكُم... يَرفَعِ اللّهُ الَّذينَ ءامَنوا مِنكُم والَّذينَ اوتُواالعِلمَ دَرَجت‌...».(سوره مجادله،/۵۸،۱۱)
شأن نزول آيه درباره گروهى از شركت كنندگان در جنگ بدر است كه در «صفّه» بر پيامبر و يارانش وارد شدند. پيامبر دستور داد كه حاضران به آنان جاى دهند. برخى اين عمل پيامبر صلى الله عليه و آله را نوعى ادب آموزى و درس احترام گذاشتن به پيش‌گامان جهاد و ايمان دانسته‌اند.

چهارمین ادب ((ادب ضيافت)) است، برخى مفسران از آيات قرآن كريم، آدابى را براى مهمان دارى استفاده كرده‌اندکه: پس از ورود مهمان بى‌درنگ به پذيرايى او مبادرت شود و مهمان كم‌تر در انتظار پذيرايى بماند و ميزبان، پنهانى و دور از چشم مهمان براى فراهم ساختن غذا اقدام كند تا او وى را از اين كار باز‌ندارد: «هَل اَتكَ حَديثُ ضَيفِ اِبرهيمَ المُكرَمين... فَراغَ اِلى اَهلِهِ فَجاءَ بِعِجل سَمين». (ذاريات/۵۱،۲۴‌ـ‌۲۶)
مهمان نيز نبايد بدون دعوت به خانه كسى برود و پس از پذيرايى و تناول غذا نيز بيش از حد معمول در خانه ميزبان نماند تا مزاحم او و خانواده‌اش نشود: «اِذا دُعيتُم فَادخُلوا فَاِذا طَعِمتُم فَانتَشِروا‌...». (سوره احزاب/۳۳،۵۳)

پنجمین ادب ((ادب در امور جنسى)) که قران آن را مورد تأكيد قرارداده و تصريح به ((عناوين جنسى)) نکرده است بلکه براى مثال از عمل آميزش همواره با الفاظ كنايى مانند «رفث» (سوره بقره/۲،۱۸۷)، «لمس» (سوره مائده/۵،۶)، «مسّ» (سوره آل عمران/۳، ۴۷؛ سوره مريم/۱۹، ۱۶‌و‌۲۰)، «اتيان» (سوره بقره/۲،۲۲۲)، «مباشره» (سوره بقره/۲،۱۸۷)، «دخول» (سوره نساء/۴،۲۳) و «قرب» (سوره بقره/۲،۲۲۲) استفاده كرده است.
يكى ديگر از آداب امور جنسى، عدم حضور در خلوتِ زن و شوهر است. بر اساس آيات قرآن، خدمت‌گزاران و كودكان بالغ موظفند هنگام ورود به اتاقى كه پدر و مادر در آن قرار دارند، اجازه بگيرند؛ (سوره نور/۲۴، ۵۸‌).

ششمین ادب قرآن بر آن تأكيد فراوان دارد، ((ادب برخورد با پدر و مادر)) است که در آياتى از قرآن سفارش به گفتار كريمانه با والدين و لزوم پرهيز از تندخويى با آنان میکند: «وقَضى رَبُّكَ اَلاّ تَعبُدوا اِلاّ اِيّاهُ وبِالولِدَينِ اِحسنـًا اِمّا يَبلُغَنَّ عِندَكَ الكِبَرَ اَحَدُهُما اَو كِلاهُما فَلاتَقُل لَهُما اُفّ و لاتَنهَرهُما وقُل لَهُما قَولاً كَريمـا × واخفِض لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحمَةِ‌...». (سوره اسراء/۱۷، ۲۳‌ـ‌۲۴) برخى مفسّران مقصود از گفتار كريمانه را نخواندن آن‌ها به اسم دانسته‌اند.

حتی پدر و مادر بى‌ايمان نيز از نگاه قرآن داراى ارج ويژه‌اى هستند و رعايت ادب و ملاطفت با آن‌ها نيز لازم شمرده شده است: «و اِن جهَداكَ عَلى اَن تُشرِكَ بى ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ فَلا تُطِعهُما وصاحِبهُما فِى الدُّنيا مَعروفـًا‌...».(سوره لقمان/۳۱،۱۵)

البته همان‌طور كه رعايت احترام والدين و مراعات ادب در محضر آنان براى فرزندان لازم شمرده شده، در برابر مراعات ادب در برخورد پدر و مادر با فرزندان نيز لازم و پسنديده است. برخى مفسران، نظرخواهى ابراهيم عليه السلام از فرزندش اسماعيل درباره فرمان الهى مبنى بر ذبح او را ادبى از ناحيه پدر در برابر فرزند برشمرده‌اند:«قالَ يبُنَىَّ اِنّى اَرى فِى المَنامِ اَنّى اَذبَحُكَ فَانظُر ماذا تَرى‌...».(سوره صافات/۳۷،۱۰۲)

هفتمین ادب ((ادب در برخورد با سفيهان و نادانان)) است، که رعايت ادب در برخورد با جاهلان و نادانان از ويژگى‌هاى بندگان ممتاز خداوند است: «و‌عِبادُ الرَّحمنِ الَّذينَ يَمشونَ عَلَى الاَرضِ هَونـًا و اِذا خاطَبَهُمُ الجهِلونَ قالوا سَلما». (سوره فرقان/۲۵،۶۳)و اين ادب چيزى جز برخورد و رفتارى كريمانه با آنان نيست: «...‌و‌اِذا مَرّوا بِاللَّغوِ مَرّوا كِراما» (سوره فرقان/۲۵،۷۲)؛ چنان‌كه در آياتى ديگر به حسن گفتار با سفيهان و نادانان سفارش شده است: «...‌و‌قولوا لَهُم قَولاً مَعروفا». (سوره نساء/۴،۵)

هشتمین ادب ((در برخورد با مخالفان عقيده))است اسلام، افزون بر آن‌ كه مسلمانان را به رعايت اخلاق و آداب، با يكديگر مى‌خواند به مسلمانان سفارش مى‌كند كه در برخورد با مخالفان عقيدتى هم آداب را رعايت كنند:
رعايت ادب در گفتار و پرهيز از سبّ و ناسزاگويى: «و‌لاتَسُبُّوا الَّذينَ يَدعونَ مِن دونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدوًا بِغَيرِ عِلم‌...». (سوره انعام/۶،۱۰۸)
سخن گفتن با آنان با نرمى و مدارا: «اِذهَبا اِلى فِرعَونَ اِنَّهُ طَغى × فَقولا لَهُ قَولاً لَيِّنـًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ اَو يَخشى».(سوره طه/۲۰، ۴۳‌ـ‌۴۴)
دعوت آنان همراه با پند نيكو: «اُدعُ اِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ والمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ».(سوره نحل/۱۶،۱۲۵) و..ششمین ادب ((ادب شاگرد در برابر استاد)) است، بر اساس آيات قرآن، شكيبا بودن و اطاعت از استاد، ادب و شرط تعلّم است؛ چنان‌ كه موسى عليه السلام بر اطاعت كامل خود از حضرت خضر عليه السلام و سرپيچى نكردن از فرمان‌هاى او تأكيد كرد. به گفته برخى مفسران موارد فراوانى از ادب و متانت در كلام موسى عليه السلام ديده مى‌شود که درخواست خود را جهت يادگيرى با استفهام آغاز كرد:«قالَ لَهُ موسى هَل اَتَّبِعُكَ عَلى اَن تُعَلِّمَنِ‌..»(سوره كهف/۱۸، ۶۶).

نهمین ادب حضور مورد توجه قرآن، ((ادب حضور در مكان‌های مقدس))می باشد. اين مكان‌ها يا همانند مساجد و معابد از آغاز، مكانى مقدس در نظر گرفته شده‌اند؛ چنانكه خداوند به حضرت موسى عليه السلام فرمان مى‌دهد. هنگام حضور در سرزمين مقدس «طُوى» كفش‌ها را درآورده، پاى برهنه باشد: «فَاخلَع نَعلَيكَ اِنَّكَ بِالوادِ المُقَدَّسِ طُوًى». (سوره طه/۲۰،۱۲)

يا به واسطه حضور اولياى خاص الهى مانند پيامبران، قداست يافته‌اند؛ چنان‌ كه افراد باايمان موظف‌اند هنگام حضور در خانه‌هاى پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله ادب را رعايت كرده با اجازه وارد شوند: «ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَدخُلوا بُيوتَ النَّبىِّ اِلاّ اَن يُؤذَنَ لَكُم‌...». (سوره احزاب/۳۳،۵۳)
رعايت اين ادب پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله نيز نيكو شمرده شده است؛ چنان كه در جوامع حديثى شيعه، خواندن اذن دخول از آداب زيارت حضرت بشمار مى‌رود و رعايت اين ادب هنگام حضور در مرقدهاى مطهر امامان عليهم السلام نيز سفارش شده است.
دهمین ادب ((ادب در برخورد با اولياى الهى)) است، خداوند در قرآن به مؤمنان فرمان مى‌دهد هنگام سخن گفتن با پيامبر صلى الله عليه و آله، صداى خود را بلند نكنند: «ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَرفَعوا اَصوتَكُم فَوقَ صَوتِ النَّبىِّ ولا تَجهَروا لَهُ بِالقَولِ‌...». (سوره حجرات/۴۹،۲)
افزون بر اين سخن گفتن آرام و مؤدّبانه با حضرت، نشانه پرهيزكارى دانسته شده:«إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولَئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى...»(سوره حجرات/۴۹،۳)
و كسانى‌ كه بدون رعايت حرمت پيامبر، وى را از فراسوى حجره‌ها (از‌ درون خانه‌هاى خود) صدا مى‌زنند، افرادى نابخرد و نادان شمرده شده‌اند: «اِنَّ الَّذينَ يُنادونَكَ مِن وراءِ الحُجُرتِ اَكثَرُهُم لايَعقِلون» (حجرات/۴۹،۴)، «لاتَجعَلوا دُعاءَ الرَّسولِ بَينَكُم كَدُعاءِ بَعضِكُم بَعضـًا». (سوره نور/۲۴، ۶۳)

نکته دوم؛ اصحاب و بنی هاشم در واقعه عاشورا مظهر و تجلی زیبایی همین اصل قرآنی ((ادب)) در برخورد با مولا و مقتدا و امام خود بودند و همین رمز درخشش و ستاره شدن آنان است، چرا که سید الشهداء هرچند برای بنی هاشم به تناسب نسبت خانوادگی، همسر، پدر، برادر، عمو، ودایی بود، و برای اصحاب نیز به دلیل اینکه امام بدون تعین و مراتب با انان رابطه داشت خودمانی و خاکی بود، اما انان به دلیل معرفتی که به جایگاه و منزلت امام علیه السلام داشتند خود را وارد حریم امام علیه السلام نمی کردند و خودمانی نمی شدند با اوج ادب با ان حضرت روبرو می شدند، عباس بن علی یا ابوالفضل العباس را که معروف حضور همه عاشوراشناسان است، که در تبیین مقام و منزلت ایشان آمده است: ((انّ له عندالله درجة یغبطه بها جمیع الشهداء:یعنی: او پیش خدا مقامی دارد که تمام شهدا به حال او رشک می برندسفینة البحار، ج ۶، ص ۱۳۳))

وقتی أمان نامه برای او آوردند و او و برادرانش را صدا زدند از سر ادب در برابر امام  او که از سر ادب هماره حسین بن علی علیه السلام را امام و آقا و سید و مولایش خطاب می کرد و از سر ادب در برابر فاطمه زهرا علیهاالسلام (که هنگام شهادتش به دیدارش آمد و او را فرزند خطاب کرد، امام حسین علیه السلام را «برادر» صدا زد و فریاد استغاثه اش را با «یا اخا ادرک اخاک؛ مقتل خوارزمی، ج ۱، ص۲۴۶)).

سرود تا سرود شهادت را نیز در توحید و ادب نشانه بگیرد یا قبل از شهادت در کنار نهر علقمه آب را بر روی آب ریخت و سیمای امام و صورت اهل بیت امام علیه السلام را در آینه آبِ کف دست دید و آب را ننوشید؛ در حالی که تشنه بود و جان عطشناک داشت و از این ایثار به آن نثار رسید و ادب را در همه حالات متبلور ساخت. پس ابوالفضل علیه السلام مظهر تام ادب رحمانی و حدّنگهداری و پروریدگی اش را در دامان علی علیه السلام در جریان واقعه عاشورا نشان داد.
چرا حربن یزید ریاحی در تحیر و تردید میان دو راه بهشت و جهنم و حسین و یزید و خدا و خود، آخرت و دنیا؛ راه بهشت، حسین علیه السلام خدا و آخرت را برگزید و بزرگترین انتخاب تاریخ را به رخ جهانیان کشید و از ولایت ظلم و ظلمت، به ولایت عدل و نور در آمد و از فرش تا عرش را در پرتو ولایت طی کرد. 
چون ((حد خویش را شناخت و از قلمرو وجودی اش تجاوز نکرد)) و در پاسخ امام علیه السلام که فرمود مادرت به عزایت بنشیند عرضه داشت افسوس که مادرت زهرا علیهاالسلام دخت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است و در اقامه نماز رعایت ادب کرد و پشت سر امام حسین علیه السلام ایستاد و نماز را به جماعت خواند؟ و همین رعایت ادب مقدمه ای برای توبه و انقلاب علیه خویشتنِ شد وبه امام پیوست وجاودانه شد.
حبیب بن مُظَهَّر (یا مُظاهر) بن رئاب از قبیله بنی‌اسد و کنیه او ابوالقاسم بود که چهارده سال قبل از هجرت پیامبر گرامی اسلام(ص) در یمن متولد شد همگام با اسمش دوستدار و محب اهل‌بیت (ع) و محبوب و مورد توجه ایشان بود. نام او همیشه در کنار یاران برجسته امیرالمؤمنین علی (ع) چون میثم تمار و رشید هجری بود، طوری که در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان در رکاب مولایش با دشمنان مبارزه کرد. (حسین انصاریان، با کاروان نور) وی عضو گروه ویژه «شرطة الخمیس» بود که نیروی ضربتی و گوش به فرمان علی(ع) بودند. (الاختصاص، شیخ مفید، ص۲ تا ۷) گفتگوی او با میثم تمار، سال‌ها پیش از عاشورا، هنگام عبور از مجلس بنی اسد که هر یک نحوه شهادت دیگری را پیشگویی می‌کرد، از جمله علم مَنایاست که از حضرت علی(ع) آموخته بودند و از جریانات آینده خبر داشتند. (ابصارالعین، ص۱۲۷)
حبیب بن مظاهر همچنین حافظ کل قرآن کریم بود و هر شب به نیایش و عبادت خدا می‌پرداخت. به فرموده امام حسین(ع) در هر شب یک ختم قرآن می‌کرد. (نفس‌المهموم قمی، ص۱۲۴) آن قدر به دنیا بی‌رغبت بود و زهد را سرمشق زندگی خود قرار داده بود که هر اندازه به او پیشنهاد امان و پول فراوان داده شد نپذیرفت و گفت: «ما نزد رسول خدا(ص) عذری نداریم که زنده باشیم و فرزند رسول خدا(ص) را مظلومانه به قتل برسانند.» (اعیان‌الشیعه، ج۴، ص۵۵۳)

این سخن حبیب دراوج ادب خطاب به سید الشهداء درشب عاشور ا است:

((قال زهیر بن القین: و اللّه لوددت أنی قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتى اقتل کذا ألف قتله و أن اللّه یدفع بذلک القتل عن نفسک و عن أنفس هؤلاء الفتیة من أهل بیتک:زهیر بن قین گفت: به خدا قسم دوست داشتم که کشته مى‌ شدم سپس زنده مى ‌شدم، باز کشته مى ‌شدم تا هزار مرتبه بار این چنین کشته مى ‌شدم تا خداوند بدین وسیله، کشته شدن را از شما و جوانان اهل بیت شما دور مى ‌گردانید. ))

مسلم بن عوسجة که مانند «حبیب بن مظاهر» از قبیله بنی اسد بود و ۲۰ سال قبل از هجرت در یمن به دنیا آمد. وی از اصحاب محمد و شیعیان بود که در زمان مرگ معاویه در کوفه زندگی می‌کرد. وی از خواص علی بود که در جمل و صفین و نهروان حضور داشت. مامقانی در کتاب رجالش می‌نویسد: قلم از بیان جلالت قدر و عدالت و قوت ایمان و شدت تقوای مسلم بن عوسجه عاجز و زبان ناتوان است درشب عاشورا همه ادبش را به صحنه آورد وخطاب به امام گفت:((قام إلیه مسلم بن عوسجة الأسدی فقال: أ نحن نخلّی عنک و لمّا نعذر الى اللّه فی أداء حقّک. أما و اللّه حتى اکسر فی صدورهم رمحی و أضربهم بسیفی ما ثبت قائمه فی یدی و لا افارقک و لو لم یکن معی سلاح اقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة دونک حتى اموت معک:مسلم بن عوسجة برخاست و گفت: آیا اگر تو را تنها بگذاریم در اداء حق تو در نزد خدا عذرى داریم؟ اما به خدا قسم از تو جدا نمى ‌شوم تا آنکه نیزه ‌ام را در سینه‌ هایشان بشکنم و مادامی که قبضه شمشیرم در دستم باشد با آن می جنگم و اگر سلاحى نداشته باشم با سنگ آنها را مى ‌زنم تا آنکه با تو بمیرم:حسین انصاریان (پاییز ۱۳۸۷)، با کاروان نور، دارالعرفان، ص. ۱۲۷ .))

******

خصیصه یازدهم ((حضور خانوادگی))

یازدهمین خصیصه اصحاب و بنی هاشم در نهضت حسینی ((حضور خانوادگی)) در واقعه عاشورا است و این خصوصیت ویژه واستثنایی موجب شده است که واقعه جاودانه و ماندگار شود و این خانوا ده نیز ستاره گردند، فهم درست این خصیصه مبتنی بربیان دو نکته است؛

نکته اول؛ به پنج دلیل قرآنی زن نه تنها از نظر ((منزلت و فضیلت)) پایین تر از مردان نیست بلکه با مردان از نظر انسانیت ((صاحب منزلت و کرامت و فضلیت)) همسان است و از این جهت هیچ تفاوتی بین زن و مرد وجود ندارد.

دلیل اول‌؛ این است در ایه(۲۱) سوره روم آمده است: «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُون: و از نشانه‏هاى او اينكه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد، و در ميانتان مودّت و رحمت قرار داد؛ در اين نشانه‏هايى است براى گروهى كه تفكّر مى‏كنند».

این که در این آیه بیان شده است که «خَلَقَ ... مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً» لزوما بدین معنا نیست که زن از مرد خلق شده است. این آیه درصدد بیان این نکته است که انسانها با همه کثرت و تمایزاتی که دارند، از حقیقت و ریشه واحدی برخوردارند. 
معنای آیه این است که زن و مرد از یک حقیقت هستند و فرقی با هم ندارند مگر در جنسیت. این مطلب، مشابه است با آیه دیگری از قرآن که صراحت بیشتری در دلالت بر این معنا دارد: «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً:اى مردم! از(مخالفت) پروردگارتان بپرهيزيد! همان كسى كه همه شما را از يك انسان آفريد؛ و همسر او را(نيز) از جنس او خلق كرد؛ و از آن دو، مردان و زنان فراوانى(در روى زمين) منتشر ساخت».

 بنابراین، این آیه درصدد بیان این امر نیست که زن از تفاله مرد خلق شده است بلکه نهیبی به جامعه مردسالار آن زمان است که زن را فروتر از مرد می دانستند. از این رو، خداوند می فرماید زن نیز از همان حقیقتی آفریده شده است که شما آفریده شده اید. از منظر اسلام، زن و مرد به صورت برابر از کرامت طبیعی[و کرامت معنوی وجزائی برخوردارند.

دلیل دوم؛ در ایه(۳۵) سوره احزاب این چنین آمده است: «إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمَتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ وَ الْقَنِتِينَ وَ الْقَنِتَتِ وَ الصَّدِقِينَ وَ الصَّدِقَتِ وَ الصَّبرِِينَ وَ الصَّبرَِاتِ وَ الْخَشِعِينَ وَ الْخَشِعَتِ وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقَتِ وَ الصَّئمِينَ وَ الصَّئمَتِ وَ الحَفِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحَفِظَتِ وَ الذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًا وَ الذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لهَُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِيمًا:به يقين، مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا و زنان مطيع فرمان خدا، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاق كننده و زنان انفاق كننده، مردان روزه‏دار و زنان روزه‏دار، مردان پاكدامن و زنان پاكدامن و مردانى كه بسيار به ياد خدا هستند و زنانى كه بسيار ياد خدا مى‏كنند، خداوند براى همه آنان مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است‏.»
اين ایه به خوبي روشن مي‌کند، زن و مرد در کنار يکديگر، همچون دو کفه‌ي ترازو هستند و خداوند براي هر دو پاداشي يکسان بدون کمترين تفاوت قائل مي‌شود.گرچه بعضي از افراد گمان مي‌کنند که کفه‌ي سنگين شخصيت براي مردان است و زنان چندان جايگاهي ندارند! ولي بدون شک هيچگونه فرقي از نظر جنبه‌هاي انساني و مقامات معنوي بين آنها نيست، و اگر تفاوتي هست در نظام جسمي، روحي، ... مي‌باشد واين تفاوت­ها براي ادامه‌ي نظام جامعه‌ي انساني ضروري است و آثار و پيامدهايي در بعضي از قوانين حقوقي زن و مرد ايجاد مي‌کند.

دلیل سوم؛ در ایه(۹۷) سوره نحل آمده است: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثىَ‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُون‏:هرکس از مرد و زن ايمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهد به او حيات پاکيزه مي‌بخشيم و پاداش آنها را بهتر از اعمالي که انجام داده‌اند خواهيم داد.»
بر اساس این آیه، ملاک دستیابی به حیات طیبه اموری مانند تفاوت در جنسیت یا نژاد و رتبه اجتماعی نیست، بلکه تنها ملاک راستین، ايمان و عمل صالح است.، اين آيه در حقيقت بيان مي‌کند که کساني که براي زن مقامي پايين‌تر از مقام انساني مرد قائل بودند ثابت مي‌کند که اسلام دينی مردمحور نيست. بلکه اگر در مسير صحيح الهي قدم بردارند هر دو به طور يکسان از حيات طيبه برخوردار خواهند شد و از اجر مساوي در پيشگاه الهي بهره‌مند خواهند شد.

دلیل چهارم ایه(۱۳) سوره حجرات است که در این آیه آمده است: «يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ:اي مردم، ما همه‌ي شما را از زن و مرد آفريديم و آنگاه شعبه‌هاي بسيار و فرقه‌هاي مختلف گردانيديم، تا بدانيد که اصل و نژاد، مايه‌‌ي افتخار نيست و بزرگوارترين شما نزد خدا کسي است که با تقواتر است، خداوند به کار نيک و بد مردم آگاه است.»

در اين آيه کريمه نيز زنان و مردان هم رديف يکديگر قرار داده شده، و خداوند سبحان از نظر پاداش فرقي بين آنها نگذاشته است. بلکه قلم قرمز بر تمام امتيازات ظاهري و مادي کشيده و اصالت و واقعيت را به مسأله تقوا و پرهيزکاري مي‌دهد.اين آيات بيانگر اين حقيقتند که زن و مرد در ماهيت انساني و بدون در نظر گرفتن سنخيت و جنس مشترکند. يعني همانطور که مردان از استعدادهاي متنوع برخوردارند و طبعاً مي‌توانند اين استعدادها را به فعليت برسانند، زنان نيز بدون هيچ کاستي داراي اين استعدادها هستند و مي‌توانند اين استعدادها را به فعليت رسانند.

دلیل پنجم؛ در ایه(۲۱) سوره روم آمده است «مِنْ ءَايَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكمُ مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُواْ إِلَيْهَا:و از نشانه‏هاى او اينكه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد.»
خداوند متعال در اين ایه، آفرینش زنان را که مایه آرامش­بخشی به زندگی است را از نشانه های خود معرفی می­کند. به راستي وجود همسران با اين ويژگي­ها، براي انسانها که مايه‌ي آرامش زندگي است يکي از مواهب بزرگ الهي محسوب مي‌شود و اگر کسي تفکر و تعلق کند متوجه مي‌شود که اين دو جنس مکمل يکديگرند و مايه‌ي شکوفايي و نشاط و پرورش يکديگر مي‌باشند و زن است که کانون خانواده را گرم و با نشاط نگه مي‌دارد و باعث رشد و کمال انسان مي‌شود، آري خداوند متعال همسر بودن زن را آيه‌ي خويش خوانده و اثر وجودي او را سکون دانسته. و اين خود دلالت بر ويژگي ممتازي دارد که در زن وجود دارد.

نکته دوم؛ واقعه عاشوراء تفسیر صحیح از منزلت زن است که در این ایات آنان را همسان بامردان دانسته است، چراکه واقعه عاشورا ((مذکر)) نبود که سنگینی واقعه عاشورا روی دوش مردان سنگینی کرده باشد و تنهامردان دید شوند، واقعه ((مؤنث)) نبود که تنها زنان نقش آفرین در واقعه باشند وآنان دیده شوند و مردان در حاشیه قرار گرفته باشند بلکه ((مذنث)) و کاملا ((خانوادگی)) بوده است، زنان با فضلیت و صاحب کرامت دوشادوش مردان در واقعه حضور پیدا کرده اند که با جهاد اصغر و کبیر خود ((علت حادثه)) و هم ((علت)) واقعه شوند، چراکه:

اولا: زنان می دانستند همسران وم ردان به شهادت می رسند و آنان به اسارت خواهند رفت نه تنها نگران امنیت خود نشدند بهانه جویی نکردند و از مردان نخواستند آنان را از واقعه خارج کنند بلکه نگران سلامت جان امام علیه السلام بودند از همین رو در گزارش آمده است ((شب عاشورا نگرانی زینب(س) نسبت به عدم وفای یاران امام حسین(ع) و تنها گذاشتن حضرت به اوج رسیده بود. امام حسین(ع) که نگرانی ایشان را متوجه شده بودند، وارد خیمه زینب(س) شدند. نافع بن هلال در مقابل خیمه در انتظار امام ایستاد، شنید زینب به برادر می‌گوید: آیا اصحاب خود را امتحان کرده‎ای؟ من ترس آن دارم که هنگام خطر تو را تنها بگذارند. امام فرمود: «سوگند به خدا آنها را آزمودم دیدم همه آماده و استوار هستند و مانند اشتیاق کودک به پستان مادرش، اشتیاق به مرگ دارند».

ثانیا: این زنان با فضلیت و صاحب منزلت در متن واقعه و کارزار حضور پیدا کرده و مردان را ترغیب به جهاد و شهادت می نموده و دشمن را با شجاعت خویش متحیر می نمودند از همین در گزارش آمده است:
((عبدالله بن عمیر کلبی تصمیم گرفت در کربلا به امام حسین (علیه‌السّلام) بپیوندد و وقتی این امر را به همسرش گفت‌ ام وهب همسر او گفت: چه فکر خوبی کردی مرا هم با خود ببر. زن و مرد شبانه از کوفه بیرون آمدند و شب هفتم محرم وارد کربلا شد‌ام وهب همسر عبدالله بن عمیر کلبی پس از شهادت شوهرش خود را به معرکه رساند و به پاک کردن خون از چهره او پرداخت. شمر غلام خود را فرستاد آن غلام با گرزی که بر سر آن بانوی رشید کوبید او را شهید کرد، ‌ام وهب تنها زن شهید در حادثه کربلا بود.، ‌ام وهب فرزند خویش را نیز تشویق به جانبازی و فداکاری در راه حسین (علیه‌السّلام) کرد. «قم یا بنی فانصر ابن بنت نبیک محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم)» او پس از مقداری جنگیدن نزد مادرش برگشت و گفت: آیا راضی شدی. ‌ام وهب گفت: . «لا ما رضیت حتی تقتل بین یدی مولاک الحسین» وقتی از تو راضی می‌شوم که در رکاب حسین (علیه‌السّلام) شهادت برسی او دوباره به میدان رفت و جنگید تا به شهادت رسید)).

ثالثا: با جهاد تبیین و روشنگری زنان به ویژه خطبه های آتشین حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه و شام بوده است که از دل شکست ظاهری پیروزی همیشگی بیرون آمد و خاندان بنی امیه را به شکست همیشگی کشاند و بیانیه رسمی پیروزی برای همیشه تاریخ را در مقابل چشمان بخون گرفته یزید خواند و خطاب به وی فرمود: ((فَکِدْ کَیْدَکَ، وَ اسْعَ سَعْیَکَ، وَ ناصِبْ جُهْدَکَ، فَوَاللهِ لا تَمْحُو ذِکْرَنا، وَ لا تُمِیتُ وَحْیَنا، وَ لا تُدْرِکُ اَمَدَنا، وَ لا تَرْحَضُ عَنْکَ عارَها،، وَ هَلْ رَایُکَ اِلاّ فَنَدٌ، وَ اَیّامُکَ اِلاّ عَدَدٌ، وَ جَمْعُکَ اِلاّ بَدَدٌ:هر چه نيرنگ دارى به كار بند و نهايت تلاشت را بكن و هر كوششى كه دارى به كار گير؛ امّا به خدا سوگند [با همه اين تلاش ها] ياد ما را [از خاطره ها] محو نخواهى كرد و [چراغ] وحى ما را خاموش نتوانى نمود و به موقعيت و جايگاه ما آسيب نخواهى رساند. هرگز لكّه ننگ اين كار، از تو پاك نخواهد شد. رأى و نظرت سست و زمان دولت تو اندك است)).

******

خصیصه دوازدهم ((صاحب کرامت بودن))

خصیصه دوازدهم اصحاب و بنی هاشم ((صاحب کرامت)) بودن است، که پس از واقعه عاشورا تاکنون از آنان متجلی شده است، گره کور مردان و زنان ولایت مدار با توسل به انان باز شده و خواسته آنان به استجابت رسیده است و یکی از دلایل ماندگاری نام و یاد حماسه سازان واقعه عاشورا همین خصیصه ((کرامت)) است که حق تعالی به آنان کرامت نموده است، حقیقت این خصیصه زمانی قابل فهم خواهد بود که دو نکته قرآنی به درستی توضیح داده شود؛

نکته اول؛ هرچند معجزه و کرامت در خارق العاده بودن مشترکند ولی از چند جهت باهم فرق دارند همین موجب می شود که بگوییم: هر صاحب معجزه ای صاحب کرامت‌ است؛ ولی هر صاحب کرامت صاحب معجزه نیست و آن این که:

اولا: معجزه همراه با ادعای نبوت و امامت همراه است و صاحب معجزه آن عمل خارق العاده را انجام می‌دهد تا مردم او را به عنوان پیامبر و امام تصدیق کنند، پیامبر اکرم قرآن را می آوردند تا مردم نبوتش را بپذیرند، و امام سجاد علیه السلام از کعبه می خواهند تا امامت شان را تصدیق کنند تا محمد حنفیه، امامت شان را تصدیق نماید.

ثانیا: معجزه همراه با تحدی و مقابله به مثل است پیامبر اکرم ص برای همیشه تاریخ می فرمایند: "فاتوا بسوره من مثله" و حضرت امام سجاد(ع) به عمویش می فرمایند: "اگر تو امامی از کعبه بخواه تا امامت تو را تصدیق کند".

ثالثا: معجزه در جایی معنا پیدا می کند که جنبه هدایت و ارشاد وجود دارد و به همین دلیل امام و پیامبر به دنبال مردم می روند؛ ولی کرامت اصولا در جایی است مردم شخص را باور دارند؛ ولی با توسل به صاحب کرامت می خواهند گره کور در زندگی شان باز شود.

نکته دوم؛ منشاء بالذات معجزه خدا است، طبیعی است خدایی که بنده ای را مامور به رسالتی کرد بایست چنین قدرت ولایی و تکوینی را در او ایجاد کند تامردم ادعای وی را بپذیرند و الا نقض غرض خواهد بود؛ولی در کرامت این بنده است که با سلوک و تقربش به جایی می رسد که می شود مظهر اسماءالحسنی و آیینه جمال و جلال الهی و صبغه و رنگ الهی پیدا می کند.

هر چند اتحاد با ذات و صفات خدا پیدا نمی کند؛ ولی آثار صفات حق تعالی در او متجلی می گردد و او هرگز خداوندگار نیست و خالق نظام هستی نمی باشد؛ ولی خداوند کار است و به اذن حق تعالی همان کار خدا را می کند.ازهمین رو درحدیث قرب نوافل درفضیلت نماز شب آمده است:((.ما تَقَرَّب عبد إلیَّ بشی‌ء أحبَّ إلیَّ ممّا افترضتُ عَلیه و إنّهُ لیتقرّبُ إلیَّ بالنّافلةِ حتّی اُحبَّهُ فإذا أحببتُه کنتُ سَمْعَهُ الّذی یَسمعُ بهِ و بصرَهُ الّذی یُبصُر بها و لسانهُ الذی ینطقُ به ویده التی یَبطشُ بها...(بحارالانوار، ج۶۶، ص۲۴)؛همواره بنده مؤمن به من نزدیک می‌شود تا آنکه من او را دوست می‌دارم؛ یعنی اگر تا کنون او محبّ و من محبوب بودم اکنون من محبّ او و او محبوبِ من می‌شود و چون من محبّ او شدم، من در مقام فعل، گوش او می‌شوم که با آن می‌شنود و دیده او که با آن می‌بیند و زبان او که با آن سخن می‌گوید و دست او که با آن حمله می‌کند؛ یعنی او با گوش، چشم، زبان و دست الهی می‌شنود و می‌بیند و سخن می‌گوید و کار می‌کند)) ازهمین روست مسيح می‌ فرماید:أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ" (آل‌عمران، آیه ۴۹).

نکته سوم؛ قرآن کریم همانگونه که از کریمی چون مسیح صاحب معجزه نام می برد و در ایه (۴۶) سوره آل عمران می فرماید:
"وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا وَ مِنَ الصَّالِحِينَ‌"آن فرزندى كه به تو بشارت داده شد در گهواره، (به اعجاز) و در ميانسالى (به وحى) با مردم سخن مى‌گويد و از شايستگان است.

در همان حال ازکریمه ای چون مریم صاحب کرامت نام می برد و در آیه (۳۷)می فرماید:
"كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ‌"هرگاه زكريّا در محراب عبادت بر مريم وارد مى‌شد، خوراكى (شگفت‌آورى) نزد او مى‌يافت. مى‌پرسيد: اى مريم اين (غدا و خوراك تو) از كجاست؟! مريم در پاسخ مى‌گفت: آن از نزد خداست. همانا خداوند به هركس كه بخواهد بى‌شمار روزى مى‌دهد)).

از اینکه قرآن کریم کرامت حضرت مسیح را در کنار کرامت حضرت مریم قرار داده است می یابیم که از نظر قرآن کریم جنسیت زن یا مرد در خارق العاده بودن کرامت و معجزه دخالت ندارد، آنچه زمینه سازاست تعبد و قرب به خداست.
اصحاب و اهل بیت سید الشهداء علیه السلام هر چند پیامبر و امام نیستند؛ ولی صاحب کرامت اند. کمتر کسی دیده می شود در مقام "اضطرار و انقطاع" قرار داشته باشد و متوسل به آنان بشود ولی مورد لطف کرامت آنان قرار نگیرد، توسل و حاجتش برآورده نشود و گره کور در زندگیش گشوده و باز نشود و همین خصیصه است که اصحاب سید الشهداء در دل و جان مردم زنده اند و فراموش نمی شوند.

پس جادارد که بگوییم و بخوانیم ((اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکُمْ مِنّی جَمیعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ)).

خطبه سیدالشهدا ء علیه السلام در نشست با اصحاب و اهل بیت در شب عاشوراء، یکی از خطبه های بسیار مهم در بین بیست خطبه در طول حیات سیاسی امام حسین علیه السلام است که نیاز به رمز گشایی دارد، به ویژه این فراز خطبه که در توصيف اصحاب و همراهان فرمودند: ((أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي‏: من یارانی بهتر و باوفاتر از اصحاب خودم و خاندانی نیکوکارتر و نزدیک‌تر از خاندان خودم سراغ ندارم. الارشاد، ج۲، ص۹۱)).
ده اول محرم الحرام بهترین فرصت برای مبلّغان در تبیین و رمز گشایی این فراز از خطبه و آشناسازی مستمعین و عزادارا ن عاشق سید الشهداء نسبت به این ویژگی ها است که به امضاء حضرت سید الشهدا ء علیه‌السلام رسیده است، ازهمین رو در این یاد داشت به شرح تفصیلی و رمز گشایی این فراز از خطبه و دوازدهم خصیصه اصحاب و اهل بیت علیهم السلام خواهیم پرداخت؛

******

خصیصه پنجم ((شوق شهادت)) 

خصیصه پنجم ((برتر و بهت)) بودن اصحاب و بنی هاشم ((شوق به شهادت)) است که موجب شده است که طلسم ترس مرگ را شکسته و به استقبال مرگ بشتابند، این خصیصه در صورتی قابل فهم خواهد بود که چند نکته به درستی توضیح داده شود؛

نکته اول؛ این است کلمه((عشق)) در لغت مشتق از عشقه نام گیاهی بنام((پیچک)) است که بر تنه و شاخه درخت می پیچد و اطراف آن را فرامی گیرد (اقرب الموارد) ولی در فرهنگ قرآنی و در اصطلاح عرفاء و سالکان، عشق همان شدت محبت و دل دادگی به حق تعالی است که حوضچه وجودی شخص را آنچنان پر می کند که عاشق خودرا نمی بیند بلکه فقط معشوق را می بیند از همین رو خداوند متعال در ایه(۱۶۵)سوره بقره از عشق تعبیر به((اشد حبا)) نموده و می فرماید: ((وَالَّذينَ آمَنوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ)).

نکته دوم؛ این است ((عشق)) به ((عشق مجازی، غریزی)) و ((عشق معنوی)) تقسیم می شود و بین این دو از سه جهت تفاوت وجود دارد.

نخستین تفاوت در این است، مبدء عشق حقیقی کمالات معشوق است که شخص را دل داده خود می کند و حوضچه وجودی عاشق پر از محبت و دل بستگی از معشوق می شود، ولی در عشق مجازی و غریزی تیب و اندام فیزیکی معشوق است که عاشق را دل بسته به خود می کند.

دومین تفاوت در این است عشق مجازی تازمانی شعله ور است که عاشق به معشوق نرسیده است ولی بعد از وصال و رسیدن به معشوق عشق مجازی خاموش می شود زیستن با معشوق رنگ عادی و طبیعی بخود می گیرد، ولی در((عشق حقیقی)) با وصال و رسیدن عاشق به ((معشوق)) نه تنها شعله عشق خاموش نمی شود بلکه شعله ورتر می شود تا فانی کردن عاشق درمعشوق پیش می رود، از همین رو امام‌ علی علیه السلام می فرماید: ((إنَّ للّه تَعالى شَرابا لِأَولِيائِهِ، إذا شَرِبوا سَكِروا، وإذا سَكِروا طَرِبوا، وإذا طَرِبوا طابوا، وإذا طابوا ذابوا، وإذا ذابوا خَلَصوا، وإذا خَلَصوا طَلَبوا، وإذا طَلَبوا وَجَدوا، وإذا وَجَدوا وَصَلوا، وإذا وَصَلُوا اتَّصَلوا، وإذَا اتَّصَلوا لا فَرقَ بَينَهُم وبَينَ حَبيبِهِم: خداوند متعال را براى دوستانش شرابى است كه هرگاه بنوشند، مست شوند و چون مست شوند ، به طرب در آيند و چون به طرب در آيند، شيرين گردند و چون شيرين گردند، ذوب شوند و چون ذوب شوند، خالص شوند و چون خالص شوند، بجويند و چون بجويند، بيابند و چون بيابند، برسند و چون برسند، بپيوندند و چون بپيوندند، ميانشان و ميان محبوبشان تفاوتى بر جاى نماند. الفتوحات المكيّة، ج ۱، ص ۳۲۷ و ۳۲۸ و ج ۳، ص ۲۰۲)).

سومین تفاوت در این است عشق مجازی و غریزی چون رنگ محبت دارد قابل تجزیه است از همین رو شخص به همان اندازه به زن و فرزند خودش محبت دارد به پدر و مادر خود نیز محبت دارد و عشق می ورزد، ولی ((عشق)) حقیقی قابل تجزیه نیست، و عاشق در عشق حقیقی جز معشوق کسی را نمی بیند و تافانی شدن در معشوق و شهادت در راه او پیش می رود، از همین روست که در حدیث قدس درتوصیف عشق حقیقی آمده است:
«مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ. آن کس که مرا طلب کند می یابد، آن کس که مرا یافت می شناسد، آن کس که دوستم داشت به من عشق می ورزد، آن کس که به من عشق ورزید من نیز به او عشق می ورزم، آن کس که به او عشق ورزیدم کشته ام می شود و آن کس که کشته ام شود خون بهایش بر من واجب است و آن کس که خون بهایش بر من واجب است پس من خودم خون بهایش هستم : قرة العیون ص ۳۶۹ و نفس الرحمن ص ۳۳۱ .»

از همین رو شب عاشورا وقتی امام علیه السلام فرمودند ((فانطلقوا جمیعا فی حل، لیس علیکم منّی ذمام: من به شما اجازه می دهم که بروید و همگی از بیعت من آزاد هستید))

نخستین کسانی که برخاستتند و اعلام وفاداری تا پای جان نمودند بنی هاشم برادران، فرزندان، برادرزادگان و خواهر زادگان بودند، از همین رو حضرت عباس علیه السلام باداشتن جایگاه و مرتبه ای بس بالا در بین هاشم بعد از امام علیه السلام در قامت ((سرباز)) وجان فدایی ظاهر شد و خطاب به امام فرمود:
((لم نفعل [ذلک‌]؟ لنبقى بعدک لا أرانا اللّه ذلک أبد.

اصحاب و اهل بیت سیدالشهداء علیه السلام در چنین دائری ای از شور و شوق به عشق حقیقی و میل به شهادت قرار داشتند، از همین رو آنچنان آماده برای وصال بوده اند که ؛
زهیر بن القین این صحابی بزرگ در شب عاشورا خطاب به امام حسین علیه السلام می گوید: 
((و اللّه لوددت أنی قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتى اقتل کذا ألف قتله و أن اللّه یدفع بذلک القتل عن نفسک و عن أنفس هؤلاء الفتیة من أهل بیتک: زهیر بن قین گفت: به خدا قسم دوست داشتم که کشته مى‌ شدم سپس زنده مى ‌شدم، باز کشته مى ‌شدم تا هزار مرتبه بار این چنین کشته مى ‌شدم تا خداوند بدین وسیله، کشته شدن را از شما و جوانان اهل بیت شما دور مى ‌گردانید.))

******

خصیصه ششم ((جامع بین تولی و تبری))

خصیصه ششم اصحاب و بنی هاشم ((جامع بین تبرای و تولی)) است که از آنان شخصیت بی بدیل و جاودانه ساخته است، برای اینکه این خصیصه به درستی فهم شده باشد بیان چند نکته که زمینه ساز این خصیصه است حتما لازم است.

نکته اول؛ بر پایه اصل «محاکات = هم رنگ شدن با دیگران؛ مخصوصاً افراد پر نفوذ و با شخصیت» یکی از اصول مسلّم روانی است. مطابق این اصل، انسان کششی در وجود خود به سوی هماهنگی و هم رنگی با دیگران؛ مخصوصاً با قهرمانان و پاکان احساس می کند. به همین علّت، به سوی اعمال و صفات آنان جذب می شود. هر ملّتی دشمن یا دشمنانی دارند که در مناسبت های مختلف و به شکل های گوناگون از آن ها اظهار نفرت و بیزاری می کنند و حتی فرزندان را با بغض آن ها تشویق و ترغیب می کنند.

آن جذب و انجذاب ها در برابر افرادی که انسان نسبت به آن ها ایمان کاملی دارد و آن ها نیز انسان های پاک و وارسته ای هستند بسیار نیرومندتر و جذاب تر است. چنان که دفع و اندفاع در مقابل آن هایی که دشمنی با خدا و رسول خدا او دارند. نیز قوی تر و شکننده تر است.

 به همین دلیل دو اصل «تولّی» و «تبرّی»، یا به تعبیر دیگر: «حبّ فی اللّه» و «بغض فی اللّه» که در ایات متعدد و آیات آمده است در واقع اشاره به یک حقیقت است. طبق این دو اصل مهم و اساسی ما موظفیم دوستان خدا را دوست بداریم و دشمنان خدا، پیامبران و امامان را دشمن بداریم، از همین روست که:

۱- در ایه سوره ممتحنه ((تولی)) و دوستی با دوستان خدا و ((تبرای)) دشمنی با دشمنان خدا به عنوان اصل و قاعده برای مسلمین شمرده شده است و آنان را مکلف به عملیاتی کردن در حوزه فردی و اجتماعی نموده و خطاب به آنان می فرماید: ((يا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّى وَ عَدُوَّكُمْ اَوْلياءَ تُلْقُونَ اِلَيْهِمْ بَالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جائَكُمْ مِنْ الحَقِّ يُخْرِجُونَ الَّرسُولَ وَ اِيّاكُمْ اَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُم. اى كسانى كه ايمان آورده ايد دشمن من و دشمن خود را دوست خويش قرار ندهيد، شما نسبت به آنها اظهار محبّت مى كنيد در حالى كه آنها نسبت به آنچه بر شما نازل شده است كفر مى ورزند، و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و شما را به خاطر ايمان آوردن به پروردگارتان، از شهر و ديارتان بيرون مى كنند)

۲- و همچنین درایه (۲۲) سوره مجادله خطاب به مسلمین می فرماید: ((قرآن می فرماید: «لا تَجِدُ قَوماً یؤمِنونَ بِاللّهِ وَالیومِ الآخِرِ یوادّون مَن حادَّ اللّه و رسولَهُ وَلو کانوُا أبائَهُم وَ اَبنائَهُم اَو اِخوانَهُم اَو عَشِیرتَهُم أولئِک کتَبَ فی قلوبِهِم الایمانَ و اَیدهُم برُوحٍ مِنه وَ یدخِلُهُم جنّاتٍ تَجری مِن تَحتِهَا الاَنهارُ خالِدینَ فِیها رَضِی اللّهُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنه اولئِک حِزبُ اللّهِ اَلا اِنَّ حِزبَ اللّهِ هم المُفلِحُون؛ هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند؛ هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند؛آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دل هایشان نوشته و با روحی از ناحیه خودش آنها را تقویت فرموده و آن ها را در باغ هایی از بهشت وارد می کند که نهرها از زیر (درختانش) جاری است جاودانه در آن می مانند؛ خدا از آن ها خشنود است و آنان (نیز) از خدا خشنودند، آن ها «حزب اللّه»اند (واقعاً) و «حزب اللّه» پیروز و رستگارند.»

آیه فوق علاوه بر بیان پاداش بزرگی برای آنهایی که اهل تبرّای از دشمنان خدا هستند. این نکته را گوشزد می کند که هنگام قرار گرفتن بر سر دوراهی، «حفظ پیوندهای الهی» و «حفظ پیوندهای خویشاوندی» کدام را باید مقدّم داشت؟ با صراحت می گوید: اگر نزدیک ترین خویشاوندان از راه خدا منحرف شوند و آلوده به کفر و فساد گردند باید از آن ها برید و به خدا و ارزش های والای الهی و انسانی پیوست.

۳- درایه(۴)سوره ممتحنه ابراهیم و پیروان وی را به دلیل داشتن همین ((تولی وتبر)) اسوه و الگو معرفی نموده و از مسلمین می خواهد این خصیصه زیبای ابراهیم الگو واسوه خودشان قراردهند از همین رو می فرماید: ((قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَوَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ.))

قطعا براى شما در [پيروى از] ابراهيم و كسانى كه با اويند سرمشقى نيكوست آنگاه كه به قوم خود گفتند ما از شما و از آنچه به جاى خدا مى ‏پرستيد بيزاريم به شما كفر مى ‏ورزيم و ميان ما و شما دشمنى و كينه هميشگى پديدار شده تا وقتى كه فقط به خدا ايمان آوريد))
۴- درایه(۱)سوره مجادله نیز می فرماید:((یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی و عدوکم أولیاء تلقون إلیهم بالموده و قد کفروا بما جاء کم من الحق.." (سوره ممتحنه):ای کسانی که ایمان آورده اید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید! شما نسبت به آنان اظهار محبّت می کنید ، در حالی که آنها به آنچه از حقّ برای شما آمده کافر شده اند و رسول اللَّه و شما را به خاطر ایمان به خداوندی که پروردگار همه شماست از شهر و دیارتان بیرون می رانند اگر شما برای جهاد در راه من و جلب خشنودیم هجرت کرده اید ( پیوند دوستی با آنان برقرار نسازید! ) شما مخفیانه با آنها رابطه دوستی برقرار می کنید در حالی که من به آنچه پنهان یا آشکار می سازید از همه داناترم! و هر کس از شما چنین کاری کند ، از راه راست گمراه شده است!))

۵- پیامبر اکرم (ص) ((تولی وتبری)) را محکم ترین دستگیره ایمان قرار داده و روزی به یارانش فرمود: «اَی عرَی الایمان اَوثَقُ فَقالوا: اَللّهُ وَ رَسُولهُ اَعلَمُ و قال بعضهم الصلوة و قال بعضهم الزکاة و قال بَعضُهُم اَلحَجُّ وَ العُمرَةُ وَ قال بَعضهُم اَلجِهادُ فَقال رسُول اللّه(ص) لِکلِّ ما قَلتُم فَضلٌ وَ لَیسَ بِهِ، ولکن اَوثَقُ عُری الاِیمانُ اَلحُبُّ فی اللّه و البغض فی اللّه و تولای َّولیاءِ اللّه و التبرّی مِن اَعداءِ اللّه؛(اصول کافی،ج ۲، ص ۱۲۵، حدیث ۶).
کدامیک از دستگیره های ایمان محکم تر و مطمئن تر است؟ یاران عرض کردند خدا و رسولش آگاه تر است. بعضی گفتند: نماز و برخی گفتند: زکات و عدّه ای هم گفتند: حج و عمره، و بعضی هم جهاد. رسول خدا(ص) فرمود: همه آنچه گفتید دارای فضیلت است، ولی پاسخ نیست، محکم ترین و مطمئن ترین دستگیره های ایمان دوستی برای خدا و دشمنی برای خدا و دوست داشتن دوستان خدا و بیزاری جستن از دشمنان خدا است.»

۶- امام صادق علیه السلام تمام خیرات را در ((تولی وتبر)) دانسته و به جابر فرمود: «اِذا اَرَدتَ اَن تَعلَمَ اَنّ فِیک خَیراً فانظُر اِلی قَلبِک فَاِن کانَ یحِبُّ اَهلَ طاعَةِ اللّهِ و یبغِضُ اَهلَ معصیةِ ففیک خیرٌ واللّهُ یحِبّک وَ اِن کانَ یبغِضَ اَهلَ طاعَةِ اللّه وَ یحِبُّ اَهلَ مَعصِیةِ، فَلَیس فِیک خیرٌ واَللّهُ یبغِضُک وَاَلمَرءُ مَعَ مَن اَحَبّ؛(همان، ج ۲، ص ۱۲۶) هرگاه بخواهی بدانی در تو خیر و نیکی وجود دارد یا نه؟ نگاهی به قلبت کن! اگر اهل اطاعت الهی را دوست می دارد و اهل معصیت را دشمن می شمرد، تو انسان خوبی هستی و خدا تو را دوست دارد و اگر اهل اطاعت الهی را دشمن و اهل معصیتش را دوست می دارد، نیکی در تو نیست و خدا تو را دشمن می دارد و انسان با کسی است که او را دوست می دارد.»

 ۷-امام صادق علیه السلام ایمان را مساوی با ((حب الله و بغض الله)) دانسته و به فضل بن یسار فرمود: «سئَلنا ابا عَبداللّه عَنِ الحُبّ وَ البُغضِ اَمِنَ الاِیمان هو؟ فقال: وَ هَل الایمان اِلاّ الحُبّ و البُغض؛(بحارالانوار، ج ۶۶، ص ۲۴، حدیث ۱۴.) از امام صادق (ع) پرسیدم از دوستی و دشمنی که آیا جزء ایمان است؟ فرمود: آیا ایمان چیزی جز دوستی و دشمنی است؟»

نکته دوم؛ این است نسبت بین (تولی وتبری)) در این است که ((تبری)) مقدمه ورود به تولی است، یعنی باتبری می توان به تولی رسید، ولی باتولی به اهل بیت نمی توان به تبری رسید وگرنه می توان دوست علی علیه السلام بود ولی سر سفره معاویه نشست چراکه:

اولا: ((کلم الطیب)) و توحید خالص ((لااله الا الله)) مرکب از جمله سلبی ((لااله)) و ((الاالله)) است و بیانگر این حقیقت است رسیدن به تولی و توحید خالص به تولی و نفی هرگونه شرک امکان پذیر است وگرنه می توان جمع بین توحید وشرک نمود، خدا را قبول داشت و شرک را پذیرفت.

ثانیا: از منظر قرآن کریم تمسک به((عروه الوثقی)) باتبرای و کفر به طاغوت و دشمنان خدا امکان پذیر است که از همین رو در ایه(۲۶۵) سوره بقره می فرماید: ( (فَمَن يَكفُر بِالطّاغوتِ وَيُؤمِن بِاللَّهِ فَقَدِ استَمسَكَ بِالعُروَةِ الوُثقى لَا انفِصامَ لَها :کسی که به طاغوت [= بت و شیطان، و هر موجود طغیانگر] کافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محکمی چنگ زده است، که گسستن برای آن نیست.))

از همین رو سیاست بنی امیه تفسیر توحید منهای تفسیر شرک بوده است از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که فرمود: «ان بنى امیة اطلقوا للناس تعلیم الایمان و لم یطلقوا تعلیم الشرک لکى اذا حملوهم علیه لم یعرفوه؛(اصول کافی، ج۲، ص ۲۱۵))بنى امیه مردم را در فراگیرى ایمان آزاد گذاشتند اما به آنان اجازه ندادند شرک را یاد بگیرند تا اگر خواستند آنان را به شرک وادار کنند، متوجه نشوند».
باتوجه به این دو نکته کلیدی شخصیت اصحاب امام حسین علیه السلام در جمع بین ((حب الله و بغض الله)) جمع ((تولی و تبری)) و رسیدن از تبرا به تولی است که موجب شده است که امام علیه السلام بگویند: ((فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أوصل اهل بیتی)).

******

خصیصه هفتم ((ولایت مداری))

هفتمین خصیصه اصحاب و بنی هاشم در واقعه عاشورا ((ولایت پذیری)) و ((ولایت مداری)) بوده است، به این معنا تمام مراتب چهارگانه ولایت را ازجان دل پذیرفته بودند و حاضر به پاسداری از آن به هزینه و قیمت جان خود بودند، چرا که ولایت چهار مرتبه دارد هرکس همه مراتب را باور داشته باشد ((ولایت پذیر)) و((ولایت مدار)) خواهد بود.

مرتبه اول از ولایت ((ولاء محبت)) است، و مقصود از ولاء محبت آنست ما انسانها به دلیل اینکه فطرتاً میل به زیبایی و قشنگی و کمال داریم پیامبر و اهل بیتش را به دلیل اینکه در راس همه زیبایی ها هستند دوست بداریم از همین رو تمام مسلمین با وجود اختلاف مذهبی در این نقطه مشترک اند که پیامبر و اهل بیتش را دوست می دارند از همین رو درمنابع شیعه وسنی آمده است :((قال رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم:من مات علی حب آل محمد مات شهیدا؛ هرکس با محبت آل محمد از دنیا برود، شهید از دنیا رفته است. الا من مات علی حب آل محمد مات مغفورا له، آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، بخشوده است، الا و من مات علی حب آل محمد مات تائبا،آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، با توبه از دنیا رفته است، الا و من مات علی حب آل محمد مات مومنا مستکمل الایمان، آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، مومن و با ایمان کامل از دنیا رفته است، الا و من مات علی حب آل محمد بشره ملک الموت بالجنة ثم منکرا و نکیرا،آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، فرشته مرگ او را بشارت به بهشت می دهد و سپس نکیر و منکر به او بشارت دهند.، الا و من مات علی حب آل محمد فتح له فی قبره بابان الی الجنة، آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، در قبر او دو در به سوی بهشت باز شود، الا و من مات علی حب آل محمد جعل الله قبره مزار ملائکةالرحمه،آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، قبر اا زیارتگاه فرشتگان رحمت قرار خواهد گرفت، الا و من مات علی حب آل محمد مات علی السنة والجماعة، آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، بر سنت و جماعت اسلام از دنیا رفته است، الا و من مات علی بغض آل محمد مات جاء یوم القیامة مکتوب بین عینیه آیس من رحمة الله، آگاه باشید هر کس با بغض و دشمنی آل محمد از دنیا برود، روز قیامت در حالی وارد محشر می شود که در پیشانی اش نوشته شده :مایوس از رحمت خدا، الا و من مات علی بغض آل محمد مات کافرا، آگاه باشید هر کس با بغض و عداوت آل محمد از دنیا برود، کافر از دنیا رفته است، الا و من مات علی بغض آل محمد لم یشم رائحةالجنة؛آگاه باشید هر کس با بغض و عداوت آل محمد از دنیا برود، بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد،:طرائف ابن طاووس.ص۲۶۷، ابن عطیه اندلسی، عبدالحق بن غالب، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، تحقیق، عبدالشافی محمد، عبدالسلام، ج ۵، ص ۳۴، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، ۱۴۲۲ق؛ ‏زمخشری، محمود، الکشاف، ج۴، ص۲۲۰؛ فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج ‏۲۷، ص ۵۹۵، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم))

مرتبه دوم، ((ولاء زعامت، وامامت)) است، به این معنا نظری به حکم ایه((يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ)) و نیز خطبه غدیریه و کلام رسول الله صلی الله علیه وآله ((من کنت مولاه فهذا علی مولاه)) باور داشته باشد همانگونه که نبوت تجلی توحید است و خدا به درستی معرفی و شناخته می شود و گفته می شود: ((هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ:حدید آیه ۵۷)) باور داشته باشد امامت تجلی نبوت است که پیامبر به درستی می شود که دارای مقام عصمت علمی است که قرآن در سوره نجم درتوصیفش می فرماید: ((وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلهَوَى، إِن هُوَ إِلَّا وَحي يُوحَى،عَلَّمَهُۥ شَدِيدُ ٱلقُوَى)) و هم دارای عصمت علمی است که قرآن در ایه(۳۳)سوره احزاب می فرماید: ((إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا))

و گرنه پیامبری معرفی خواهد شد نه تنها همانند مردم گرفتار خطاء و نسیان می شود بلکه از آنان معمولی تر خواهد بود از همین روست که درمنابع اهل سنت آمده است؛
((ابن سیرین از ابوهریره نقل می کند که رسول خدا یکی از دو نماز ظهر یا عصر را با ما خواند و رد رکعت دوم، نماز را سلام داد و از جای خود بلند شد و مانند آدم خشمناک، به چوبی که در وسط مسجد انداخته شده بود، تکیه داد و دست راست خود را روی دست چپ گذاشت و انگشتانش را مشبک نمود و گونه راستش را به پشت دست چپش نهاد و نمازگزاران با عجله از در مسجد بیرون می رفتند و می گفتند: آیا نماز کوتاه شده است؟ ابوبکر و عمر هم در میان مردم بودند، ولی ترس مانع گردید که آنان با پیامبر در این موضوع گفت و گو نمایند. از میان مردم مردی به نام ذوالیدین – که دست هایش قدری بلندتر بود – عرضه داشت: یا رسول الله، آیا نماز را فراموش کردی یا کوتاه شده است؟ رسول خدا فرمود: نه کوتاه شده و نه فراموش کرده ام. آن گاه رسول خدا سوال کرد: آیا جریان چنان است که ذوالیدین می گوید؟ گفتند: بلی. آنگاه پیامبر در صف جلو ایستاد و رکعاتی را که نخوانده بود، به جای آورد و سلام داد و سجده ای مانند سجده نماز یا قدری طولانی تر ادا کرد). ر.ک: صحیح البخاری، بخاری، محمدبن اسماعیل، دارالفکر، بیروت، ۱۴۰۱ هـ ق، چاپ اول، ج ۱، ص ۱۲۳)).

بخاری و مسلم در صحیح خود چنین می‌نویسند: ((عایشه می‌گوید: رسول خدا(ص) را دیدم در حالی که درب اتاق من ایستاده بود و اهل حبشه در مسجد رسول خد(ص) با ابزار جنگی خود (دشنه) می‌رقصیدند، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مرا با عبایش پوشاند تا رقص آنان را تماشا کنم و به خاطر من آنقدر ایستاد تا اینکه من بازگشتم (از تماشای آنان سیر شدم)، پس حال دخترکان کم سن و سالی را که به لهو و لعب اشتیاق دارد، رعایت کنید. ( محمد بن اسماعیل البخاری، صحیح البخاری، ج۱، ص۹۸. )).

جسارت به ساحت مقدس رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بدین‌جا ختم نشده و در جایی دیگر از صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است:
عایشه می‌گوید: پیامبر (ص) بر من وارد شد، دو کنیز نزد من اشعاری را که در روز جنگ بعاث با غنا خوانده می‌شد به صورت غنا برایم می‌خواندند، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را دیدم در جای خود دراز کشید و صورتش را برگرداند، ابوبکر وارد شد و به من نهیب زد و گفت: نزد پیامبر موسیقی شیطانی می‌نوازید، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رو به ابوبکر کرد و فرمود: رهایشان کن، زمانی که ابوبکر لحظه‌ای غافل شد (حواسش پرت شد)، آن دو کنیز را نیشگون گرفتم آنان نیز از اتاق خارج شدند. روز عیدی بود، سودانی‌ها با سپر و ابزار آهنی جنگی خود (همانند دشنه) ‌می‌رقصیدند، از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) درخواست کردم مرا به تماشای آنان ببرد و یا اینکه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به من فرمود دوست داری آنها را تماشا کنی؟ گفتم: آری، پس ایشان مرا بر پشت خود گذاشت در حالی که گونه‌ام بر گونه‌ی او بود و می‌گفت: ‌ای بنی‌ارفده ادامه دهید و آن حضرت همین‌طور ادامه داد تا اینکه من خسته شدم، ایشان فرمود: کافی است، گفتم بله، فرمود: پس برو: مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، ج۲، ص۶۰۹،))

مرتبه سوم ولایت؛ ((ولاء تصرف)) است، یعنی باور داشته باشد ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین به دلیل تقرب خاصی که به حق تعالی پیدا کرده اند مظهر و مصداق اسماء الحسنی شده به اذن الهی قدرت بر تصر ف عالم هستی داشته و صاحب ولایت تکوینی می باشند.

مرتبه چهارم؛ به حکم آیه ((قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى)) محبت و دوستی را به ((مودت)) تبدیل نماید، یعنی عشق به خاندان عصمت و طهارت که فانی در آنان شده که دیگر خود را نبیند بلکه فقط اهل بیت علیهم السلام را ببیند.
آنچه که اصحاب سید الشهداء علیه السلام را ((ستاره)) کرد داشتن این مراتب از ولایت است، از همین روست نه تنها با اگاهی از شهادت پشت امام علیه السلام را به فکر سلامت جان خود نبودند بلکه فقط به سلامت جان امام علیه السلام فکر می کردند از همین رو در گزارش آمده است؛ 
((مسلم عوسجه در آخرین لحظات عمر خود در حالی که سرش بر پای حبیب ابن مظاهر بود به او وصیت کرد تا آخرین نفس از حسین (ع) دفاع کنید و او را تنها نگذارید. (مقتل الحسین خوارزمی ج۲ ص ۱۵ – تاریخ طبری ج ۵ صص ۴۳۵و۴۳۶).

******

خصیصه هشتم ((سبقت وسرعت درانجام عمل صالح))

خصیصه هشتم؛ اصحاب و بنی هاشم ((سبقت و سرعت در عمل صالح)) است، تحلیل همه جانبه این خصیصه در صورتی امکان پذیر است که دو نکته به درستی توضیح داده شود:

نکته اول این است در قرآن کریم نه تنها «عمل صالح» هشتاد و هفت بار به صورت‌های گوناگون مانند «العمل الصالح»، «عمل صالحا» و «عملوا الصالحات» و «یعلمون الصالحات» و نظایر اینها وارد شده است بلکه مهم این است «عمل صالح» کمتر از عنایت آن بر «ایمان» نیست. زیرا عمل صالح، نه تنها نشانه وجود ایمان در دل‌ها ومایه تجلی و درخشش آن در قلمرو زندگی است، و ایمان بدون «عمل» و انجام مسئولیت، بسان درخت بی بر است که فقط به درد سوختن می‌خورد برای تربیت و پرورش آری نه تنها چنین. است، بلکه عمل صالح نسبت به ایمان، به منزله تنه و شاخه، به ریشه آن است، که هر یک در دیگری اثر متقابل دارد و وجودهر یک مایه تکامل دیگری است و آسیب پذیری یکی موجب آسایش پذیری دیگری نیز هست، چراکه :

اولا: ایمان ریشه ‌ولی عمل صالح تنه و شاخه و میوه آن است، و تاثیر عمل صالح در ایمان به این است که به آن رسوخ و نفوذ و قدرت و توان می‌بخشد.شکی نیست که ایمان خود راهنما و راه گشا است و اگر با عمل صالح توام گردد، هدایت آن افزایش می‌یابد و قرآن به این حقیقت در ایه (۱۰) سوره فاطر تصریح می‌کند و می فرماید: ((مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَكْرُ أُولَئِكَ هُوَ يَبُورُ: آن کس که عزت بخواهد، عزت همگی از آن خدا است، کلمه پاکیزه (اعتقاد صحیح) به سوی خدا بالا می‌رود، و عمل صالح آن را بالا می‌برد آنان که به مکر و تزویر عمل انجام می‌دهند سرانجام آنان عذاب سخت خواهد بود و مکر آنها نابود خواهد شد)) 

ثانیا: هرچند ایمان نور و روشنی بخش است، ولی ضمیمه شدن عمل صالح به آن، مایه درخشندگی بیشتر آن می‌گردد و انسان در زندگی از جهات مادی و معنوی، بصیر و روشن تر می‌گردد. زیرا افراد «خودخواه» و «هوی پرست» در تاریکی‌های «نفس پرستی» فرو رفته و جز خود، چیزی و کسی را نمی‌بیند، در حالی که افراد با ایمان و نیکوکار در افق بالاتر و برتر قرار دارند، و جهان و خویشتن را قائم به خدا و وابسته به او می‌بینند و مصلحت خویش را در تامین مصالح دیگران می‌اندیشند چه نورانیت و روشنی بهتر از این می تواند باشد از همین رو در ایه(۱۱) سوره طلاق می فرماید: «رسولا یتلوا علیکم آیات الله مبینات لیخرج الذین آمنوا و عملوا الصالحات من الظلمات الی النور:پیامبری را برای شما برانگیختیم که آیه‌های روشنگر خدا را برای شما تلاوت کند تا افراد با ایمان و نیکوکار از تاریکی (کفر و بد کرداری) به محیط روشن گام نهند.)) و نیز در ایه(۱۱) سوره طلاق می فرماید: «و من یؤمن بالله و یعمل صالحا یدخله جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها ابدا قد احسن الله له رزقا:آن کس که به خدا ایمان آورد و عمل نیکو انجام دهد، او را وارد بهشت می‌سازد که از زیر درختان آن چشمه‌ها جاری می‌گردد و جاودانه در آنجا هست و خدا روزی نیکو برای او فراهم ساخته است)). 

ثالثا:((ایمان)) و ((عمل صالح)) است که زمینه ساز حیات طیبه و زندگی پاکیزه است، چرا که مقصود از زندگی پاکیزه، آن نوع از زندگی است که در آن مفاهیم انسانی زنده گردد، صلح و صفا، محبت و دوستی، همدردی و همکاری، آرامش و امن حکمفرما باشد، بشر از قید انحصار طلبی، «خودمحوری» و ستم کاری بیرون آید و جامعه در سایه ایمان به خدا از بسیاری از تعدیات مصون بماند، اگر زندگی پاکیزه همین است، یک چنین زندگی، در سایه ایمان به خدا و عمل صالح صورت می‌پذیرد زیرا در پرتو «عمل صالح» محبت و دوستی، صفا و صلح به جامع بازمی‌گردد افراد جامعه بسان اعضاء یک تن، به هم یاری یکدیگر می‌شتابند. 

از همین رو در ایه(۹۷)سوره نحل آمده است: ((مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ: هر کس عمل نیک انجام دهد در حالی که مؤمن است، خواه مرد باشد یا زن، به او حیات پاکیزه می‌بخشیم و پاداش آنها را به بهترین اعمال که انجام می‌دهند، می‌دهیم.))

و همچنین در ایه(۸۲) انعام از این حیات پاکیزه «امن» و آرامش تعبیر آورده است و آرامش فردی و اجتماعی را در سایه ایمان و عمل صالح می‌داند و می فرماید: ((الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ: آنان که ایمان آورده و ایمان خود را با تعدی و ستم آلوده نکرده‌اند برای آنان زندگی توام با امن و آرامش است.))

نکته دوم؛ به دلیل نقش مهمی که خیرات و عمل صلح در ساختن حیات طیبه دارد، قرآن مجید در آیات متعددی، مؤمنان را به سرعت در خیرات و پیشی گرفتن از یکدیگر دعوت می کند، در توصیف جمعی از مؤمنان راستین در سوره آل عمران ایه (۱۱۴) می فرماید: یسارِعُونَ فِی الْخَیراتِ وَ أُولئِک مِنَ الصَّالِحِینَ: آنها کسانی هستند که در انجام کارهای نیک سرعت گرفته و بر یکدیگر پیشی می گیرند و آن ها از صالحانند.)) و یا در توصیف جمعی از پیامبران بزرگ، مانند «زکریا» و «یحیی» در ایه(۹۰) انبیاء می فرماید: ((انَّهم کانوایسارِعُون فی الخَیراتِ.:آنها در کارهای خیر به سرعت اقدام می کردند..)) و همچنین در شرح صفات برجسته مؤمنان درایه(۶۱)مؤمنون آمده است: ((أُولئِک یسارِعُونَ فِی الْخَیراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ:آنها در کارهای نیک به سرعت اقدام می کنند و از دیگران پیشی می گیرند.)) 

بدیهی است «مسارعه» در خیرات با مسابقه در خیرات، هر دو اشاره به یک حقیقت دارد و در واقع لازم و ملزوم یکدیگرند، زیرا، سبقت جستن بدون سرعت در عمل، امکان پذیر نیست و هر کسی سریعتر راه را سوی مقصود بپیماید، بی شک زودتر به مقصود می رسد.

نکته سوم‌‌؛ این است آنچه که توانست اصحاب سید الشهداء را استثناء در تاریخ نماید ((انجام عمل صالح)) البته عملی صالحی که به قیمت و هزینه جان آنها تمام شد، و مهمتر از انجام صالح ((سرعت ومسابقه درانجام ((عمل صالح)) است چرا که صاحب معالی السبطین نقل می کند: ((دختر علی زینب علیهاالسلام می گوید: در شب عاشورا از خیمه خارج شدم تا این که به خیمه ی برادرم حسین علیه السلام بروم. او در خیمه به تنهایی به سر می برد، دیدم مشغول مناجات با خداوندگار است و قرآن را تلاوت می کند با خود فکر کردم در مثل چنین شبی سزاوار نیست برادرم تنها در خیمه بماند به دنبال این فکر به سوی خیمه های برادرانم و پسر عموهایم روان شدم، تا آنان را به این عمل سرزنش کنم نزدیک خیمه ی برادرم عباس رسیدم صدای همهمه و فریادی به گوشم رسید پشت خیمه گوش فرا دادم دیدم پسر عموها و برادران و برادرزاده هایم گرد هم حلقه وار جمع شده اند و عباس در وسط آنان است مانند شیر نیم خیز به روی دو پا شده و شروع به سخن نموده است. خطبه ای را بیان فرمود که مانندش را نشنیده بودم مگر از برادرم حسین (ع) پس از حمد و ثنای خداوند و درود بر پیامبر اسلام و آل او برادرزاده ها و عموزاده ها و برادرانش را مخاطب قرار داده فرمود: فردا چه خواهید کرد؟ آنها گفتند اختیار با توست و ما در فرمان توئیم، فرمود: بدانید اصحاب برادرم نسبت به ما بیگانه و غریبند و همیشه بار سنگین مرد به دوش اهل خود است، فردا شما باید پیش قدم شوید در شهادت و نگذارید آنان بر شما سبقت بگیرند. مبادا این که مردم بگویند: بنی هاشم یاران خود را پیش داشتند و بعد مرگ را با ضرب شمشیر از خود دفع می کردند زینب سلام الله علیها می گوید: چون سخن برادرم عباس به اینجا کشید بنی هاشم شمشیرهای خود را کشیدند و فریاد زدند چنین خواهیم کرد و ما در فرمان تو خواهیم بود.

چون از خیمه حبیب بن مظاهر می گذشتم همهمه و سر و صدایى شنیدم، به آنجا رفتم و پشت خیمه ایستادم و به داخل آن نظر افکندم، دیدم اصحاب بر گرد حبیب بن مظاهر حلقه زده اند و او مى گوید:
اى همراهان! براى چه منظورى به اینجا آمده اید؟ خدا رحمتتان کند، سخنانتان را روشن و بى پرده بیان کنید.
گفتند: آمده ایم تا (حسین(علیه السلام)) غریب فاطمه(علیها السلام) را یارى کنیم.
گفت: چرا زنان خود را طلاق داده اید؟
گفتند: براى یارى حسین(علیه السلام).
گفت: اگر صبح شد چه مى کنید؟
گفتند: فرمان، فرمان تو است. ما از فرمان تو سرپیچى نمى کنیم.
گفت: هنگامى که صبح شد اوّل کسى که به میدان مبارزه گام مى نهد، شمایید. ما پیش از بنى هاشم به میدان مى رویم و تا خون در رگ یکى از ماست، نباید بگذاریم حتّى یک نفر از آنان کشته شود. مبادا مردم بگویند آنها سروران خود را پیش انداخته و خود از بذل جانشان دریغ ورزیدند; پس یاران شمشیرهایشان را به اهتزاز درآوردند و یک صدا گفتند: ما همه با تو هم عقیده و تحت فرمان توایم.
زینب(علیها السلام) در ادامه فرمود: «من از این استوارى قدم، خوشحال شدم و اشک بر چشمانم حلقه زد و در حالى که مى گریستم برگشتم.:معالی السبطین، ج ۱، ص۳۴۰))

خطبه سیدالشهدا ء علیه السلام در نشست با اصحاب و اهل بیت در شب عاشوراء، یکی از خطبه های بسیار مهم در بین بیست خطبه در طول حیات سیاسی امام حسین علیه السلام است که نیاز به رمز گشایی دارد، به ویژه این فراز خطبه که در توصيف اصحاب و همراهان فرمودند: ((أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي‏: من یارانی بهتر و باوفاتر از اصحاب خودم و خاندانی نیکوکارتر و نزدیک‌تر از خاندان خودم سراغ ندارم. الارشاد، ج۲، ص۹۱)).
ده اول محرم الحرام بهترین فرصت برای مبلّغان در تبیین و رمز گشایی این فراز از خطبه و آشناسازی مستمعین و عزادارا ن عاشق سید الشهداء نسبت به این ویژگی ها است که به امضاء حضرت سید الشهدا ء علیه‌السلام رسیده است، ازهمین رو در این یاد داشت به شرح تفصیلی و رمز گشایی این فراز از خطبه و دوازدهم خصیصه اصحاب و اهل بیت علیهم السلام خواهیم پرداخت؛

*******

خصیصه اول ((گذر و عبور از سخت ترین ابتلاء و امتحان الهی))

نخستین ویژگی اصحاب و اهل بیت سیدالشهداء علیه السلام که آنان را ستاره همه شهداء تاریخ قرارداد، گذر و عبور از سخترین ((ابتلاء وامتحان الهی)) بوده است، این ویژگی در صورتی قابل فهم است که چند نکته کلیدی قرآنی در این راستا به درستی توضیح داده شود.

نکته اول؛ این است از منظر آیات قرآن و روایات دنیایی که در آن زندگی می کنیم موطن و محلی برای ((امتحانات وابتلائات الهی)) است از همین روست که در ایه(۲) سوره ملک آمده است: ((الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً: خداوند مرگ و زندگی را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکو کارترید)) و همچنین در ایه (۳۵) سوره انبیاء امده است ((وَ نَبْلُوکُمْ بالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ و الفتْنَةً: و شما را از راه آزمایش به بد و نیک خواهیم آزمود.)) و در همین راستا امام صادق علیه السلام می فرماید: ((یُفْتَنُونَ کَمَا یُفْتَنُ الذَّهَبُ؛ یُخْلَصُونَ کَمَا یُخْلَصُ الذَّهَبُ.» (الکافی، کلینی، ج ۱، ص ۳۷۰) مردم چنان که طلا [در بوته] آزمایش می‌شود، امتحان می‌شوند؛ و چنان که طلا خالص می‌شود، خالص می‌شوند.))

نکته دوم؛ این است سنت ابتلاء و امتحان الهی عام و فراگیر است اختصاص به گروه و فرد خاصی ندارد بلکه از انبیاء و اولیاء الهی تا مؤمنین و فاسقین همه وهمه به تناسب خودشان مورد ابتلاء و امتحان الهی قرار می گیرند از همین رو خداوند متعال در آیات (۱و۲- سوره عنکبوت، عمومیت ابتلای الهی را بیان نموده و می‌فرماید: «أَحَسِبَ النّاس أَن یُترَکوا أن یَقوُلوا آمَنّا وَهُم لا یُفتَنونَ* وَ لَقَد فَتَنّا الّذینَ مِن قَبلِهم فَلَیَعلمنّ الله الذّینَ صَدَقوا وَ لَیَعلمنّ الْکاذِبینَ: آیا مردم گمان کردند همین اندازه که اظهار ایمان کنند، به حال خود واگذارده‌ خواهند شد و امتحان نمی‌شوند و به‌ تحقیق، ما کسانی را که قبل از آن‌ها بودند، آزمایش کردیم. پس، باید علم خدا در مورد کسانی که راست می‌گویند و کسانی که دروغ می‌گویند، تحقق یابد.» به دلیل همین عمومیت و شمولیت امتحان و ابتلاء الهی است که ((ملای رومی)) می گوید: ((آن انسان بی اطّلاع از فنّ خیاطی چون ادّعای خیاطی کند، بلافاصله یک قواره پارچه اطلس پیش رویش می‌گذارند و می‌گویند یک قبای گشاد بِبُر و در نتیجه این امتحان، راستگو از دروغگو معلوم می‌شود. اگر مردم در ناگواری‌ها و جز این امتحان نمی‌شدند، هر ناکسی مدّعی می‌شد که در روز جنگ رستم دستان است.

نکته سوم؛ زمینه های ((ابتلاء و امتحان الهی)) متنوع و گوناگون است، که برخی با همه صورت ها مورد امتحان و ابتلاء قرار می گیرند، برخی با مورد خاصی مورد امتحان الهی واقع می شوند، از همین روست که در ایه (۱۵۵) سوره بقره آمده است: ((وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الاْمْوَالِ وَ الاْنْفُسِ وَ الَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ: و هر آینه شما را به چیزی از [قبیل] بیم و گرسنگی و کاهشی در اموال و جان‌ها و محصولات می‌آزماییم، و شکیبایان را مژده ده)) و در ایه (۴۹) سوره اعراف آمده است: «وَما أرسَلنا فی قریَةٍ مِن نبیٍّ إلا أخَذنا أهلَها بِالبَأساءِ والضّرّاءِ لَعلّهُم یَضَّرَّعون؛ و نفرستادیم ما هیچ پیامبری را به شهر ودیاری؛ مگر آن‌که اهلش را به شداید و محن گرفتار ساختیم تا شاید آن‌ها به درگاه خدا زاری کنند.»

و همچنین در ایه(۱۷) سوره انفال می فرماید: «فَلَم تَقتُلوهم وَ لکنّ الله قَتلهم وَ ما رَمَیتَ إذ رَمَيتَ وَ لکن الله رَمی وَ لِیُبلی المُومِنینَ مِنهُ بَلاءً حَسناً: این شما نبودید که آن‌ها (کافران) را کشتید؛ بلکه خداوند آن‌ها را کشت و تو نبودی (ای پیامبر) چون تیر افکندی؛ بلکه خدا افکند و همانا خداوند می‌خواست مؤمنان را به این وسیله به‌خوبی بیازماید.»
و در ایه (۲۸) سوره انفال آمده است «وَ اعلَموا أنّما أموالُکم وَ أولادُکم فِتنَة وَ أنّ اللهَ عِندَهُ أجرٌ عَظیمٌ؛ و بدانید که اموال و فرزندان شما، فتنه و ابتلایی بیش نیست و همانا پاداش بزرگ، نزد خدا است.»

نکته‌ چهارم؛ غرض و هدف امتحان‌ها و ابتلاهای الهی برای آن است که انسان بدین وسیله به کمالی که شایسته آن است برسد. یک وقت چیزی را مورد امتحان قرار می‌دهند تا مجهولی را به معلوم تبدیل کنند، مانند به کار بردن ترازو برای توزین شیء یا به کار بردن میزان الحراره برای تعیین درجه گرما و مانند اینها. ما غالبآ از باطن اشیا و امور بی خبریم و از مجرای امتحان تلاش می‌کنیم تا باطن آنها را تشخیص دهیم و نادانی خود را نسبت به اشیا و امور برطرف سازیم. این نوع امتحان یعنی به کار بردن میزان و مقیاس برای کشف مجهول درباره خدای متعال صحیح نیست، بلکه امتحان الهی معنایی دیگر دارد و آن از قوّه به فعل درآوردن استعدادها و تکمیل آن هاست.

اینکه خداوند انسان‌ها را به وسیله امور گوناگون امتحان می‌کند، بدین معنی است که به وسیله اینها هر کسی را به کمالی که لایق آن است می‌رساند. فلسفه مشکلات و بلاها فقط سنجش وزن و درجه و کمیّت نیست، زیاد کردن وزن و بالابردن درجه و افزایش دادن به کمیّت است. خداوند امتحان نمی‌کند که وزن واقعی و حدّ و درجه معنوی و اندازه شخصیت کسی معلوم شود؛ امتحان می‌کند تا بر وزن واقعی و درجه معنوی و حدّ شخصیت آن بنده افزوده شود. خداوند امتحان نمی‌کند که بهشتی واقعی و جهنّمی واقعی معلوم شود، امتحان می‌کند و انسان‌ها را در نعمت‌ها و نقمت ها، راحتی‌ها و سختی‌ها، و خیر و شرّ قرار می‌دهد تا صلاحیت باطنی انسان‌ها از نظر استحقاق ثواب یا عقاب به منصه ظهور برسد و هر که می‌خواهد به بهشت برود و هر که می‌خواهد به قرب الهی برسد، در خلال این امور خود را شایسته و لایق بهشت کند یا به بالاتر از آن دست یابد و هر که شایستگی و لیاقت ندارد سر جای خود بماند. (المیزان فی تفسیر القرآن، طباطبایی، ج ۴، ص ۳۵-۳۴؛ بیست گفتار، مطهری، ص ۱۷۹-۱۷۸).

زندگی سراسر رنج و مشقت انبیا و اولیای الهی، گویای این حقیقت است که تا انسان در بوته آزمایش قرار ‌نگیرد و با بلاها مواجه نشود، لایق مقام خلیفة اللّهی نخواهد گردید. امتحانات سخت و متعدد حضرت ابراهیم(ع) باعث شد که لیاقت مقام امامت و رهبری جهانی را کسب کند: «وَ إذِ ابتَلی إبراهیمَ رَبّهُ بِکَلماتٍ فَأَتمّهُن قالَ إنّی جاعِلُک لِلنّاسِ إماماً؛ و به یاد آور هنگامی که خداوند ابراهیم را به اموری چند امتحان نمود. پس همه را به جای آورد. [خداوند به او] گفت: همانا من تو را برای مردم امام و پیشوا قرار دادم.»((. بقره، آیه ۱۲۴)).

از همین روست که امام محمد باقر(ع) فرمود: «إنَّ اللهَ یَتعاهَد المُؤمنَ بِالبلاءِ کَما یَتعاهَد الرَّجل أهلَه بِالهَدیّة مِن الغیبَة؛(مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، تهران: المکتبة الإسلامیه، ۱۳۸۵ق، ج ۶۷، ص ۲۱۳). همانا خداوند مؤمن را به وسیله بلا یاد می‌کند و مورد نوازش قرار می‌دهد؛ آن گونه که یک مرد در وقتی که در مسافرت است، با فرستادن هدیه خاندان خود را یاد می‌کند و مورد نوازش قرار می‌دهد.»

نکته پنجم؛ این است اصحاب و اهل بیت سیدالشهدا ء علیه السلام یکجا در معرض انواع ((ابتلاءوامتحان الهی)) قرارگرفتند محاصره اقتصادی تا مرز تشنگی، محاصره امنیتی تا مرز شهادت و اسارت، و در عین حال برداشتن بیعت از آنان و دعوت به خروج از چنین تنگنای خطر ناک، آنان نه تنها حاضر به خروج از سر زمین طف نشدند و پشت امام علیه السلام را خالی نکردند بلکه در کنار امام علیه السلام به قیمت جان و اسارت خاندان ماندند از همین رو در گزارش آمده است امام علیه السلام خطاب به آنان فرمود:
((ألا و إنّی أظنّ یومنا من هؤلاء الأعداء غدا فانطلقوا جمیعا فی حل، لیس علیکم منّی ذمام هذا لیل قد غشیکم فاتخذوه جملا. ثم لیأخذ کل رجل منکم بید رجل من أهل بیتی [و] تفرّقوا فی سوادکم و مدائنکم حتى یفرّج اللّه فان القوم انما یطلبونی و لو قد أصابونی لهوا عن طلب غیری: همانا به یقین فردا روز جنگ ما با این دشمنان است. من به شما اجازه می دهم که بروید و همگی از بیعت من آزاد هستید و از جانب من بر شما هیچ عهد و ذمه ای نیست. این شب تار شما را در بر گرفته است آن را وسیله رفتن و مرکب خود قرار دهید. هر مردى از شما دست یکى از مردان اهل بیتم را بگیرد و در آبادیها و شهرهای خود پراکنده شوید تا خداوند گشایشى ایجاد کند. این جماعت مرا مى ‌طلبند و اگر به من دست یابند از تعقیب دیگران صرف نظر مى ‌کنند.))
با وجود اذن صریح از ناحیه امام علیه السلام اصحاب به امام گفتند:
((و اللّه لا نفارقک ولکن أنفسنا لک الفداء نقیک بنحورنا و جباهنا و أیدینا فاذا نحن قتلنا کنا وفینا و قضینا ما علینا:.تکلّم جماعة أصحابه فی وجه واحد بکلام یشبه بعضه بعضا: ((ص۹۱وقعة الطف، ص ۱۹۸)).

*******

خصیصه دوم ((جمع بین جهاد اصغر و جهاد کبیر)) 

دومین ویژگی و خصیصه اهل بیت و اصحاب سیدالشهدا سلام الله علیه که آنان را ستاره همه مجاهدان و شهداء تاریخ قرار داد جمع الجمع بین دو ((جهاداصغر وجهاد کبیر)) است، این خصیصه در صورتی قابل فهم است که چند نکته کلیدی که زمینه ساز چنین جهادی است به درستی توضیح داده شود؛

نکته اول؛ این است از منظر آیات قرآن کریم و احادیث وارده از ناحیه معصومین علیهم السلام ((جهاد)) از حیث مراتب به سه دسته تقسیم می شود:
نخستین مرتبه جهاد((جهاد اکبر)) و یا به تعبیر دیگر جهاد با تمنیات و خواهش های نفسانی است، در اهمیت و ارزش این مرتبه جهاد همین بس در بین همه واجبات و فرائض تنها واجب و فریضه ای است که قرآن کریم در توجه دادن مسلمین به اهمیت آن در سوره شمس یازده بار قسم خورده و فرمود: ((وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ﴿١﴾ وَالْقَمَرِ إِذَاتَلاهَا ﴿٢﴾ وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاهَا ﴿٣﴾ وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَاهَا ﴿٤﴾ وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا ﴿٥﴾ وَالأرْضِ وَمَا طَحَاهَا ﴿٦﴾ وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿٧﴾ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿٨﴾ قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا ﴿٩﴾ وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا ﴿١٠﴾)) 

و همچنین در گزارش تاریخی آمده است ((أَنَّ النَّبِيَّ ص بَعَثَ بِسَرِيَّةٍ فَلَمَّا رَجَعُوا قَالَ مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ وَ بَقِيَ الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ مَا الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ قَالَ جِهَادُ النَّفْسِ: امام صادق علیه السلام فرمود، رسول خدا (ص) گروهی را [برای جنگ] فرستاد هنگامی كه بازگشتند گفت خوشا به حال مردمی كه جهاد اصغر را انجام دادند و جهاد اكبر بر آنان باقی مانده است گفته شد ای رسول خدا جهاد اكبر چیست؟ گفت جهاد و پیكار با نفس سپس فرمود برترین جهاد، [از آن] كسی است كه با نفسش كه در میان دو پهلوی اوست جهاد كند:. بحارالأنوار، ج ۶۷، ص ۶۵ )). 
دومین مرتبه از جهاد((جهاد اصغر)) و ((قیام بالسیف)) و پیکار با اهل بغی و متجاوزان است در اهمیت این قسم ازجهاد همین بس که واژه ((جهاد)) حداقل در هفده سوره قرآن کریم از جمله بقره، آل‌عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، نحل، حج، نمل، احزاب، شوری، محمد، فتح، حدید، حشر، ممتحنه، صف و قریب آمده است و ۴۰۰ آیه در رابطه با جهاد نازل شده است.»
از همین رو خداوند متعال در آیه ۷۵ سوره نساء خطاب به مسلمین می فرماید: «وَمَا لَکُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ وَلِیًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ نَصِیرًا؛ و چرا شما در راه خدا [و در راه نجات] مردان و زنان و کودکان مستضعف نمی‌‏جنگید همانان که می‌گویند پروردگارا ما را از این شهرى که مردمش ستم‌‏پیشه‏‌اند بیرون ببر و از جانب خود براى ما سرپرستى قرار ده و از نزد خویش یاورى براى ما تعیین فرما».
و همچنین در آیه ۱۱۱ سوره توبه نیز در این رابطه آمده است: «إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ؛ در حقیقت‏ خدا از مؤمنان جان و مالشان را به [بهاى] این‌که بهشت براى آنان باشد خریده است همان کسانى‌که در راه خدا می‌جنگند و می‌‏کشند و کشته می‌‏شوند [این] به‌عنوان وعده حقى در تورات و انجیل و قرآن بر عهده اوست و چه کسى از خدا به عهد خویش وفادارتر است پس به این معامله‌اى که با او کرده‌‏اید شادمان باشید و این همان کامیابى بزرگ است)).

خداوند متعال در آیه ۲۰ سوره توبه در این رابطه فرموده است: «الَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ؛ کسانى‌که ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداخته‏‌اند نزد خدا مقامى هر چه والاتر دارند و اینان همان رستگارانند».
همچنین، در آیه ۲۹ سوره توبه آمده است: «قَاتِلُواْ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلاَ یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُواْ الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ؛ با کسانى از اهل کتاب که به خدا و روز بازپسین ایمان نمی‌آورند و آن‌چه را خدا و فرستاده‌‏اش حرام گردانیده‏‌اند حرام نمی‌‏دارند و متدین به دین حق نمی‌گردند کارزار کنید تا با [کمال] خوارى به دست‏ خود جزیه دهند».

سومین مرتبه جهاد ((جهاد کبیر یا جهاد تبیین)) است، و مقصود از جهاد کبیر یا تبیین عبارت از روشنگری، و بیان هدف و غرض است از همین رو برخی از مفسرین ایه(۵۲)سوره فرقان را یکی از وظایف و تکالیف رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم به جهاد کبیر دانسته اند و ضمیر ((به)) را به ((جهاد تبیین)) برگرداندند چراکه آیه خطاب به آن حضرت می فرماید ((فَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَجَاهِدْهُمْ بِهِ جِهَادًا كَبِيرًا))

نکته دوم؛ این است همانگونه که جهاد از نظر مراتب و میزان اهمیت متفاوتند، از جهت عملیاتی و تحقق خارجی نیز کاملا متفاوت می باشند چراکه ((جهاد اکبر)) آمیخته و همراه با جهاد ((اصغر، وکبیر)) است تابع زمان ومکان نیست مبارزه با تمنیات نفسانی در همه حال واجب و لازم است هر چند در حال جهاد ((اصغر وکبیر)) باشد. 
ولی جهاد اصغر و پیکار با متجاوزان و اهل بغی تابع مقتضیات و فراهم بودن ((عدهک وعده)) آماده بودن امکانات و تسلیحات نظامی و نیز نیروی رزمی و پیکارگران و مجاهدان است و اگر این دو فراهم باشد واجب وگرنه واجب نخواهد بود و همین راز قیام و قعود در جهاد اصغر ائمه معصومین علیهم السلام است و چون چنین شرایطی برای امام علی علیه السلام و سید الشهداء فراهم بود قیام و جهاد به سیف نمودند، و چون چنین شرایط برای ائمه دیگر فراهم نبود قیام به سیف نکردند.
 ولی ((جهاد کبیر و تبیین)) قبل از جهاد اصغر، همراه با جهاد اصغر و نیز پس از جهاد اصغر عملیاتی می شود، از همین رو امام‌ حسین‌ علیه السلام قبل از قیام به سیف در زمان حضور در مکه به جهاد تبیین و بیان هدف پرداخته و نامه ای در اواخر ماه رمضان و یا شوال سال ۶۰ ه.ق توسط سلیمان به سرشناسان بصره و اشراف از جمله مالک‌بن‌مِسمَع و یزیدبن‌مسعود نَهشَلی فرستاد و آنان را به یاری خود و قیام به همراه خود برای گرفتن حقش فرا خواند و فرمود(( وأنَا أدعوکم إلی کتابِ اللّه وسُنَّهِ نَبِیهِ صلی الله علیه و آله، فَإِنَّ السُّنَّهَ قد اُمیتَت، وإنَّ البِدعَهَ قَد اُحییت، وإن تَسمَعوا قَولی وتُطیعوا أمری أهدِکم سَبیلَ الرَّشادِ، وَالسَّلامُ عَلَیکم ورَحمَهُ اللّهِ :((طبری، تاریخ الامم والملو ک،ص۳۵۷،ابوحنیفه دینوری، الاخبارالطوال، ص۳۴۲، _۳۴۳)) 

اینک، فرستاده‌ام را به همراه این نامه به‌ سوی شما می‌فرستم و شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) فرا می‌خوانم. به‌ راستی‌که سنت، از میان‌ رفته است و بدعت‌ها زنده شده‌اند. اگر سخنم را بشنوید و از فرمانم پیروی کنید، شما را به راه درست.
و آنگاه که در مقابل سپاه حر در منطقه ذو حسم قرار گرفت به روشنگری پرداخت و خطاب به آنان فرمود: ((اِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الاَمْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَ إِنَّ الدُّنْیا قَدْ تَغَیَّرَتْ وَ تَنَکَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُها، وَ اسْتَمَرَّتْ جِدّاً وَ لَمْ یَبْقَ مِنْها إِلاّ صُبابَةً کَصُبابَةِ الاِناءِ، وَ خَسیسِ عَیْش کَالْمَرْعَى الْوَبیلِ، اَلا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لا یُعْمَلُ بِهِ، وَ إِلَى الْباطِلِ لا یُتَناهى عَنْهُ، لِیَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِی لِقاءِ رَبِّهِ حَقّاً حَقّاً، فَإِنّی لا أَرىَ الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً، وَ الْحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إِلاّ بَرَماً: ((فتوح ابن اعثم، ج ۵، ص ۱۳۴-۱۳۵ و ارشاد مفید، ص ۴۲۷)) همه شما مى بینید که چه پیش آمده است، مى بینید اوضاع زمانه دگرگون و نامشخّص شده، خوبى آن روى گردانیده و با شتاب درگذر است، و از آن جز اندکى همانند ته مانده ظرف ها و زندگى پستى همچون چراگاه دشوار و خطرناک، باقى نمانده است. آیا نمى بینید به حق عمل نمى شود و از باطل جلوگیرى نمى گردد، در چنین شرایطى بر مؤمن لازم است شیفته دیدار پروردگارش (شهادت) باشد. به یقین من مرگِ (در راه حق) را جز سعادت، و زندگى در کنار ستمگران را جز ننگ و خوارى نمى بینم.

و همچنین در روز عاشوراء و پیش از شروع جنگ به جهاد تبین و روشنگری پرداخت و درضمن خطبه خطاب به سپاه کوفه فرمود:

((وَیحَکمْ أَ تَطْلُبُونِّی بِقَتِیلٍ مِنْکمْ قَتَلْتُهُ: وای بر شما، آیا کسی را از شما کشته‌ام که در مقابل خون او می‌خواهید مرا بکشید؟))
((وَیحَکمْ أَ تَطْلُبُونِّی بِقَتِیلٍ مِنْکمْ قَتَلْتُهُ أَوْ مَالٍ لَکمُ اسْتَهْلَکتُهُ أَوْ بِقِصَاصِ جِرَاحَةٍ فَأَخَذُوا لَا یکلِّمُونَهُ :آیا مال کسی را حیف و میل کرده‌ام؟ یا جراحتی بر کسی وارد ساخته‌ام که می‌خواهید مجازاتم کنید؟»در مقابل گفتار امام هم سکوت کردند و کسی جوابی نداشت. ابن طاووس؛اللهوف على قتلى الطفوف؛ناشر جهان،دوم،۱۳۴۸ش،ص ۹۷ -۹۹ )).

نکته سوم؛ اصحاب سید الشهداء نیز در روز عاشورا در گرما گرم خون و شمشیر در قالب رجز خوانی، چرا که رجزخوانی ماهیت جهاد تبیین وروشنگری دارد برای اینکه:

اولین و بیشترین کاربرد رجز در میدان های نبرد، معرفی فرد سلحشور به مبارز روبرو و نیز به سپاه دشمن.

دومین کاربرد رجز، بیان نسب و حسب سلحشور است که خود را با آن می ستاید و به آن بر دشمن فخر می فروشد.

سومین کاربرد رجز، عقیده یا هدفی است که فرد سلحشور به خاطر آن می جنگد.

چهارمین کارکرد رجز در میدان های نبرد، بیان پلیدی ها و نادرستی عقیده یا اعمال دشمن و افشاگری دربارۀ آن هاست تا آیندگان و کسانی که در آن نبرد حضور نداشته اند، بتوانند حقیقت را در آینۀ شفاف این اشعار ببینند و قضاوت کنند.

کسانی از اصحاب که در روز عاشورا رجز خوانده اند عبارتند از: ابن عمیر کلبی، حرّ بن یزید ریاحی، بریر بن خضیر، نافع بن هلال جملی، حبیب بن مظاهر، زهیر بن قین، عبداللَّه و عبدالرحمن پسران عزره غفاری، یزید بن زیاد بن مهاصر (ابوالشّعثاءکندی)، عمرو ابن خالد صیداوی، خالد بن عمرو بن خالد صیداوی، جون غلام ابوذر غفاری، بشیر بن عمرو حضرمی، عبدالرحمن بن عبداللَّه بن الکدنیزنی، حجّاج بن مَسروق جُعفی، عُمیر بن عبداللَّه مَذحِجی، سعد بن حَنظله تمیمی، یحیی بن سُلَیم مازنی، قُرّه بن أبی قرّه غِفاری، مالک بن اَنس کاهلی، عمرو (عمر) بن مُطاع جعفی، انیس بن مَعْقِل الاصبحی، عمرو بن جناده، مبارزه و شهادت جوانی سلحشور و رشادت مادرش، غلام ترکی، مالک بن دودان، ابراهیم بن حُصَین اسدی.

و از بنی هاشم عبارتند از: علی بن الحسین (حضرت علی اکبر(ع))، عبداللَّه بن مسلم بن عقیل، عَوْن بن عبداللَّه بن جعفر طیّار، محمّد بن عبداللَّه بن جعفر طیّار، عبد الرحمن بن عقیل بن ابی طالب، جعفر بن عقیل بن ابی طالب، قاسم بن الحسن، ابوبکر بن الحسن، ابوبکر بن علی، عثمان بن علی، جعفر بن علی، عبداللَّه بن علی، عبّاس بن علی بن ابی طالب(ع) و حضرت سیّدالشهداء حسین بن علی(ع). همانطور که ملاحظه می شود، از ۷۲ تن شهدای کربلا، تعداد ۴۱ نفر رجز خوانده و جنگیده اند. این یعنی ۹/۵۶% از همه سپاه کوچک حضرت اباعبدالله(ع). از این تعداد نیز ۱۷ نفر یعنی ۴/۴۱% از کسانی که رجز خوانده اند، به بیان حقانیت دین خود که همان دین امام حسین(ع) و پیامبر(ص) است می پردازند.

*******

خصیصه سوم ((عارف و سالک بودن))

سومین خصیصه اصحاب و اهل بیت امام حسین علیه السلام ((عارف وسالک)) بودن است، برای اینکه این خصیصه اصحاب به درستی توضیح داده شود نیازمند به بیان چهار نکته است؛

نکته اول؛ این است خداوند متعال به دلیل اینکه حکیم علی الاطلاق است قطعا از خلقت عالم هستی از جمله انسان هدف و غایتی دارد از همین روست که در ایه (۱۱۵) سوره مؤمنون می فرماید: ((أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ)).

نکته دوم؛ ازآنجایی که به حکم عقل و همچنین به حکم نقل و قرآن کریم که در ایه (۱۵) سوره (فاطرا) آمده است ((يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَا إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ)) خداوند متعال از افرینش انسان غرض فاعلی ندارد یعنی ادمی را خلق نکرده است تا از افرینش وی سودی ببر دو یا نقص و عیب خودش را برطرف کند بلکه غرض فعلی دارد یعنی کارش از مصلحت وحکمت خالی نیست.

نکته سوم؛ غرض فعلی از خلقت انسان رسیدن انسان به وصال و لقاء الهی است از همین رو در ایه(۶) سوره انشقاق می فرماید: ((یاأَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ.)) 

نکته چهارم؛ راه رسیدن به وصال و لقاء الهی عبادت عارفانه و عاشقانه است چرا که در ایه (۶۵) سوره (ذاریات) آمده است ((وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ)) و امام باقر علیه السلام ((الالیعبدون)) را به((ای لیعرفون)) تفسیر نموده اند و امام‌ حسین‌ علیه السلام نیز خطاب به اصحاب فرمود: ((أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ اَللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ اَلْعِبَادَ إِلاَّ لِيَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اِسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ فرمود:اى مردم خداوند خلق ننموده است بندگان را مگر از براى آنكه او را بشناسند و چون او را شناختند عبادتش كنند،و چون او را عبادت نمودند بى‌نياز شوند از عبادت غيراو)).
نکته چهارم‌؛ معرفت به خداوند متعال که زمینه ساز عبادت عارفانه و عاشقانه است حاصل نمی شود جز به معرفت امام علیه السلام، و اگر معرفت به امام حاصل شد چون آدمی سنخیت و مشابهت با امام پیدا می کند عبادت و نمازش امام گونه می شود از همین رو درپاسخ راوی امام‌ حسین‌ علیه السلام در پاسخ به پرسش راوی که پرسید: (( يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي فَمَا مَعْرِفَةُ اَللَّهِ: يا ابن رسول اللّه پدر و مادرم فداى تو باد،معرفت خدا چگونه است؟)) 

((قَالَ مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ اَلَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُهُ. فرمود: شناختن اهل هر زمان امام زمانیست که طاعتش واجب است. علل الشرایع ج۱، ص۹)).

نکته پنجم؛ نقطه مشترک اصحاب و اهل بیت سید الشهداء علیه داشتن روحیه عارفانه و عاشقانه بوده است که به برکت معرفت و شناخت امام برایشان حاصل شده بود، از همین رو در حالت روحانی و عرفانی حضرت زینب سلام الله علیها در گزارش آمده است:
((چون امام حسین (علیه السلام) برای وداع نزد خواهر آمد، از جمله سخنانی که به او گفت این بود که فرمود: «یا اختاه! لاتنسینی فی نافلة اللیل:خواهر جان! مرا در نماز شب فراموش نکن. دخيل اعلام النساء، ۶/ ۲۰؛ نقدى، زينب كبرى، ۹۰))

 و همچنین امام سجاد علیه السلام می فرماید: «همانا عمه ام زینب (سلام الله علیها) همه ی نمازهای واجب و مستحب خود را در طول مسیرها، از کوفه به شام ایستاده می خواند و در بعضی از منازل نشسته می خواند و این به خاطر گرسنگی و ضعف او بود، زیرا سه شب بود که غذایش را بین اطفال تقسیم می کرد، زیرا آن مردمان سنگدل شبانه روز یک قرص نان بیشتر نمی دادند:محلاتى، زينب عقيله بنى هاشم، ۳۰)) 

و نیز درباره حالت عبادی و عرفانی حضرت عباس نقل شده که روی قاتل عباس که از طایفه «بنی دارم» بود، سیاه شده بود. علت را از او پرسیدند. گفت: «من مردی را که در وسط پیشانی او اثر سجده بود کشتم که نامش عباس بود.«وبین عینیه اثر السجود»: [در پیشانی] و بین چشمان او اثر سجده [نمایان] بود. مقاتل الطالبین، ص۳۲)

و همچنین امام حسین (ع)روز عاشورا به شهادت بر بالین حبیب آمد و او را چنین ستود: «لله درک یا حبیب لقد کنت فاضلا تختم القرآن فی لیلة واحدة; آفرین به مقام تو ای حبیب! تو انسان دانشمند بودی، و در یک شب همه قرآن را تلاوت می کردی.معالی السبطین، ص۱۰)
از همین رو سید بن طاووس در نیایش شب عاشورای امام و اصحاب در ((لهوف)) می‌نویسد: «وَ بَاتَ الْحُسَیْنُ وَ أَصْحَابُهُ تِلْکَ اللَّیْلَةَ وَ لَهُمْ دَوِیٌّ کَدَوِیِّ النَّحْلِ مَا بَیْنَ رَاکِعٍ وَ سَاجِدٍ وَ قَائِمٍ وَ قَاعِدٍ؛ حسین(ع) و یارانش، آن شب را به نماز و مناجات گذراندند. زمزمه مناجات آنها از دور، همچون زمزمه زنبوران عسل به گوش می‌رسید. یکی در رکوع بود، دیگری در سجود. آن یکی ایستاده پروردگارش را می‌خواند و دوستش نشسته می خواند)).

*******

خصیصه چهارم ((بصیرت اصحاب و بنی هاشم))

چهارمین خصیصه اصحاب و بنی هاشم ((نافذالبصیره)) بودن آنان است، فهم صحیح و درک درست از این خصیصه در صورتی امکان پذیر می شود که چند نکته به درستی توضیح داده شود؛

نکته اول؛ مقصود از ((بصیرت ونافذالبصیره)) بودن معنایش داشتن دانش بالا و یا قدرت تجزیه و تحلیل داشتن حوادث سیاسی نیست بلکه قوه تشخیص و درک باطنی داشتن نسبت به حقایق و تشخیص و درک صحیح نسبت به وظیفه و تکلیف است که به برکت تقوا و خود سازی و نورانیت باطن حاصل می شود که شخص به مرتبه از نورانیت و درک حقایق می رسد آنچه را که دیگران در ایینه نمی بینند وی در خشت خام می بیند، و این نعمتی معنوی است خداوند متعال به اوحدی از اولیاء خودش اعطاء می کند از همین رو مرحوم شیخ المحدثین شیخ عباس قمی از(امام صادق (ع)) روایت می کند که حضرت فرمودند اين دعا را پیوسته بعد از نماز صبح و مغرب بخوانیم: ((اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْكَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍوَ اجْعَلِ النُّورَ فِي بَصَرِي وَ الْبَصِيرَةَ فِي دِينِي‏وَ الْيَقِينَ فِي قَلْبِي وَ الْإِخْلاَصَ فِي عَمَلِي‏وَ السَّلاَمَةَ فِي نَفْسِي وَ السَّعَةَ فِي رِزْقِي وَ الشُّكْرَ لَكَ أَبَداً مَا أَبْقَيْتَنِي‏)) 

نکته دوم؛ چنین درک باطنی و نورانیت قلبی که بتواند ظاهر و باطن عالم هستی را برای انسان یکی کند و حقایق را آنگونه که هست ببیند نه آنگونه که خودش را نشان می دهد حاصل نمی شود مگر به نفس کشی و جهاد اکبر از همین روست که قرآن کریم در سوره (انفال) درایه (۲۹) می فرماید: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ:اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! اگر تقواى الهى پيشه كنيد، خداوند برايتان فرقانى (قوّه‌ى شناخت حقّ از باطلى) قرار مى‌دهد و بدى‌هايتان را از شما مى‌پوشاند و شما را مى‌آمرزد و خداوند صاحب فضل وبخشش بزرگج است)).

به دلیل همین نقش کلیدی که بصیرت دارد در خطبه ها، نامه ها و حکمتهای نهج البلاغه بارها مورد تأکید قرار گرفته به گونه ای که حضرت هدایت واقعی را منوط به داشتن چشم بصیرت می داند و می فرماید: (( قَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ وَ قَدْ هُدِیتُمْ إِنِ اهْتَدَیتُمْ وَ أُسْمِعْتُمْ إِنِ اسْتَمَعْتُمْ(نهج البلاغه، ص ۵۰۰، حکمت ۱۵۷): اگر چشم بصیر داشته باشید، حقیقت را نشانتان داده اند، اگر هدایت می طلبید شما را هدایت کردند، اگر گوش شنوا دارید، حق را به گوشتان خواندند)).

نکته سوم؛ ((بصیرت و تشخیص وظیفه)) سه مرتبه دارد، طی کردن این سه مرتبه است که تضمین سعادت می کند و عاقبت بخیری به دنبال می اورد.

مرتبه اول؛ از بصیرت آنست در موقعیت و شرایطی که گرد و غبار فتنه بلند شده است، حق و باطل آمیخته شدند شخص در تشخیص حق از باطل خطاء نکند و حق را از باطل به درستی بشناسد، تفاوت اصحاب امام حسین علیه السلام با مردم مدینه و مکه در همین است که اصحاب به سرعت حق را از باطل شناختند در کنار امام قرارگرفتند، ولی مردم مدینه و مکه در این مرتبه متحیر گشتند و همین موجب شد از این دو شهر بزرگ حتی یک نفر شهید در کربلا نداشته باشند.

مرتبه دوم؛ از بصیرت آنست پس از تشخیص حق از باطل زمان و موقعیت نصرت رساندن حق از باطل را بشناسد و در زمان و موقعیتش به حمایت از حق برخیزد و نگذارد فرصت نصرت رسانی از دست برود، تفاوت اصحاب با مردم کوفه نیز در همین است چراکه مردم کوفه حق را شناخته بودند و اعلان حمایت از امام کرده و ان حضرت را دعوت به کوفه نمودند ولی در لحظه حساس نصرت رسانی خواص کوفه به بیماری چه کنم، چه کنم گرفتار شدند و پشت امام علیه السلام را خالی کردند و تنها گذاشتند ولی اصحاب و بنی هاشم به دلیل((نافذ البصیره)) بودن به هیچ وجه در تشخیص زمان نصرت خطاء محاسباتی نکردند و در کنار امام علیه السلام ماندند.

مرتبه‌سوم؛ از بصیرت آنست که پس از موقعیت شناسی زمان نصرت، حاضر شود در نصرت رسانی حق در برابر باطل خودش و اهل بیتش را خرج و هزینه آرمان‌های امام زمانش نماید، بصیرت اصحاب و بنی هاشم در این بوده است برخلاف هزار یا ششصد نفر همراه از مکه تا نزدیکی کوفه و به هنگام شنیدن شهاد ت مسلم ابن عقیل و جدی شدن جنگ راه خود را از امام سلام الله علیه جداکردند اصحاب و بنی هاشم کنار امام تا پای شهادت و اسارت زن و بچه ماندند و این مراتب بصیرت استتنایی اصحاب بود که امام علیه السلام آنان را اینگونه توصیف نمودند: ((فانی لا أعلم أصحابا أولى و لا خیرا من أصحابی و لا أهل بیت أبرّ و لا أوصل من أهل بیتی فجزاکم اللّه عنی جمیعا خیرا)).

انسان، موجودی اجتماعی است که در سایه ارتباط با دیگران می‌تواند به استعدادهای خویش پی ببرد و نیازهایش را برطرف کند. خانواده با توجه به نقش آموزشی که دارد، می‌تواند به کاهش جرائم و آسیب‌های اجتماعی کمک کند. آموزش‌هایی همچون آموزش مسائل جنسی، آموزش رفتار و گفتار نیکو به فرزندان، آموزش جواب دادن بدی با خوبی، آموزش عفو و گذشت، آموزش ادب به فرزند، آموزش مهارت‌های زندگی به فرزندان، آموزش مهارت نه گفتن، آموزش مهارت حل مسئله، آموزش صبر و وقار و آموزش نقدپذیری و پندپذیری، از جمله آموزش‌هایی هستند که ضمن کمک به خانواده، موجب پیشگیری از بروز جرائم و آسیب‌ها در جامعه‌ می‌شود. از آنجا که پیشگیری از رفتارهای مجرمانه و آسیب‌های اجتماعی، جزو وظایف انبیاء و پیشوایان دینی: بوده است، همواره پیشگیری از وقوع جرم و آسیب‌های اجتماعی در نظام اجتماعی اسلام مقدم بر اصلاح مجرم بوده و در قرآن کریم و روایات معصومین: بهترین شیوه‌ها برای پیشگیری از جرائم و مفاسد اجتماعی معرفی شده است.

خانواده، نهادی اجتماعی است که هدف از آن در نگاه قرآن، تأمین سلامت روانی برای سه گروه «زن و شوهر»، «پدر و مادر» و «فرزندان» و نیز ایجاد آمادگی برای برخورد با پدیده‌های اجتماعی است. در آیه پیش گفته، بر اهمیت خانواده و پیشاهنگى آن در تشکیل جامعه نمونه انسانى اشاره شده است؛ چنانکه پیوندهاى سالم و درخشان خانوادگى را ایده‌آل پرهیزکاران معرفى کرده است، اما هر روزه در سراسر جهان، کودکان و نوجوانان بسیاری در معرض خطر جرائم و آسیب‌های اجتماعی قرار می‌گیرند که رشد و تحول آن‌ها را با دشواری مواجه می‌کند. یکی از عوامل اساسی شکل‌گیری شخصیت فرزند در خانواده، والدین هستند که کودک آداب و رسوم، نحوه برخورد و ارتباط با محیط و بسیاری از واکنش‌های اجتماعی را از والدین به عنوان بهترین الگو یاد می‌‌گیرد. بنابراین خانواده تأثیر بسیاری بر فرزندان دارد تا آنجا که کارکرد مطلوب خانواده، آن را به  بهترین مکان برای پیشگیری از جرائم و آسیب‌های اجتماعی مبدل می‌کند.[۱] از این‌رو ضرورت دارد به بررسی نقش آموزشی خانواده در اجتماع در کاهش جرائم و آسیب‌های اجتماعی بپردازیم.

محتوای آموزشی خانواده

در بحث نقش آموزشی خانواده که در پیشگیری از جرائم و آسیب‌های اجتماعی مؤثر است، می‌توان به چند امر مهم اشاره کرد:

۱. آموزش و پرورش حس مذهبی به فرزندان

یکی از حقوق فرزندان بر والدین، آشنا ساختن آنان با خدا، اهل‌بیت: و مسائل اعتقادی و عبادی است که سعادت فرزند را به دنبال دارد و ثواب آن برای والدین، غیر قابل محاسبه است؛ زیرا فرزندان همچون نهالی هستند که خداوند متعال در اختیار والدین قرار داده است تا به بهترین شکل آنان را تربیت، آموزش و هدایت کنند و در آینده از ثمرات درخت وجودی آن‌ها بهره‌مند شوند. پروردگار متعال در قرآن، بر مسئولیت تربیتی خانواده تأکید کرده و فرموده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ؛[۲] ای کسانی که ایمان آورده‌اید! خود و خانواده خویش را از آتشی که هیزم آن انسان‌ها و سنگ‌ها هستند، نگاه دارید». پرورش مذهبی کودکان باید از خانواده شروع شود؛ زیرا خمیرمایه شخصیت انسان در خانواده تکوین می‌یابد.

راه‌های انتقال حس مذهبی به فرزندان

برای انتقال و آموزش حس دینی به فرزندان، سه راه پیش‌روی خانواده‌ها قرار دارد:

الف. تربیت عملی

اسلام به مشاهده و تجربه اهمیت فراوانی می‌دهد؛ زیرا «مشاهده، تجربه، تفکر و تعلیم، وسایلی هستند که به انسان قدرت تشخیص می‌دهد».[۳] اگر اعمال اعتقادی در معرض دید و مشاهده فرزند انجام گیرد، اثر تربیتی و سازنده‌ای را به دنبال دارد. افزون بر تأثیر روحی و روانی، موجب تشویق و ترغیب فرزند به یادگیری نیز می‌شود.

رعایت دستورات و اصول اسلامی همچون خواندن نماز اول وقت، اهمیت دادن به روزه و سایر واجبات، همیشه به یاد خدا بودن، «بسم‌الله» گفتن هنگام خوردن غذا و ... به فرزند درس خداشناسی می‌دهد. امام كاظم(ع) فرموده است: «كودكان‏، با خوبی‌ها و شایستگی‌هاى والدین‌شان حفظ می‌شوند».[۴] بنابراین فرزندان اولین و بهترین درس دینداری و ارتباط معنوی با خدا را در محیط خانه و از طریق مشاهده عملکرد والدین می‌آموزند.

ب. بیان داستان‌های دینی

يكى از ابزار تعليم و تربيت دینی، قصه و داستان است. قصه و داستان، بازگو كردن سرگذشتى است كه از واقعيات عينى زندگى بشر حكايت دارد تا براى آيندگان در زمینه‌های گوناگون عبرت باشد. یکی از ابزار آموزشی که قرآن کریم نیز از آن بهره برده است، داستان است. قرآن بسیاری از مباحث اعتقادی، اخلاقی و فرهنگی را در قالب داستان مطرح و خودش را منبع داستان معرفى کرده و فرموده است: «و هر سرگذشتى از سرگذشت‌هاى [پندآموز] پيامبران را كه برایت می‌‌خوانيم، حقيقتى است كه دل تو را به آن پابرجا و استوار كنيم، و براى تو در اين سرگذشت‌ها حق و براى بهره بردن مؤمنان، پند و تذكرى آمده است».[۵]

در تربیت اعتقادی برای مأنوس کردن فرزندان به مفاهیم عقیدتی، بهتر است از داستان‌ها و قصه‌هایی که در این مورد از قرآن، منابع حدیثی و تاریخی استخراج شده و نوشته شده است، استفاده کرد. تأثیر این نوع آموزش افزون بر سادگی آن و انتقال سریع‌تر محتوا، فهم مسائل خداشناسی را برای فرزندان آسان‌تر می‌کند.

ج. ایجاد محبت الهی در قلوب کودکان

والدین باید محبت خدا را در دل کودک جای دهند؛ برای مثال او را با آفریده‌های خدا و شگفتی آن‌ها آشنا کنند، از نعمت‌ها، مهربانیت، بخشندگی و توجه خاص خداوند به بندگانش سخن بگویند و او را بهترین دوست انسان‌ها معرفی کنند. در این صورت فرزند با عشق درونی به خداوند، زمینه‌ای برای انجام تکالیف الهی پیدا خواهد بود. خداوند متعال به حضرت موسی(ع) وحی فرستاد: «مردم را به من علاقمند کن و آنان را نیز نزد من محبوب ساز». موسی(ع) عرض کرد: چگونه؟ وحی آمد: «نعمت‌های مرا برای آنان بازگو کن، آنان خود عاشق من خواهند شد».[۶] بنابراین یادآوری و ذکر نعمت‌های الهی، از جمله شیوه‌هایی است که در بیداری فطرت پاک فرزندان به صاحب نعمت بسیار مؤثر است. ذکر نعمت‌ها می‌تواند زمینه بسیار مناسبی برای رشد و تعمیق بینش الهی فرزندان و در نتیجه، گرایش به صاحب نعمت و زمینه‌های بندگی و شکرگزاری را در آنان فراهم کند.

۲. آموزش نماز و امور عبادی

آموزش عبادات به متربیان و متعهد کردن آنان به انجام این دستورات و در حقیقت، به معنای ایجاد گام به گام روح عبادت و بندگی در فرزندان است؛ زیرا این آموزش تأثیر مستقیمی در پیشگیری از جرائم و آسیب‌های اجتماعی دارد. فرزندی که روح دینی و عبادی در او دمیده شده و آموزش دیده است، از هر نوع گناه و معصیت و جرائم اجتماعی دور می‌شود.

هر جامعه پیروی اعضایش از هنجارها و قوانین، اهرم‌ها و مکانیزم‌هایی دارد که به آن کنترل اجتماعی می‌گویند. در جامعه دینی نیز این مکانیزم وجود دارد که افراد را از هنجارشکنی، قانون‌گریزی و کج‌روی باز می‌دارد. یکی از این راه‌ها، نماز است. نماز، یاد خداست و کسی که به یاد خدا باشد، به سوی معصیت نمی‌رود؛ چنانکه خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَر؛[۷] همانا نماز انسان را از فحشا و منکر باز می‌دارد». خداوند در آیه دیگری با اشاره به نقش نماز در از بین بردن بدی‌ها می‌فرماید: «نماز را در دو طرف روز و نیز در ساعات تاریکی شب بر پا دارید؛ البته نیکوکاری شما، بدکاری شما را نابود می‌کند».[۸]

۳.  آموزش اخلاق نیکو

توان گفتار در انسان، یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های خدادادی او و به‌کارگیری کلمات و عبارات مناسب توسط افراد، از شاخص‌های نسبی وضعیت اجتماعی آن‌هاست. دین مبین اسلام همواره بر نیکو سخن گفتن و رعایت عفت کلام در تعاملات اجتماعی تأکید کرده است. خداوند در آیات مختلفی بر این موضوع تأکید کرده و در تبیین دستورات و احکام در آیات، عفت کلام رعایت شده است. قرآن کریم در رابطه با زیباگویی می‌فرماید: «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً؛[۹] با مردم (به زبان) خوش، سخن بگویید».

سخن زیبا، نوعی احترام به شخصیت دیگران است. از این‌رو زیباگویی با هر کس و در هر شرایط سنی، موجب می‌شود گوینده، جواب مناسب بشنود؛ چنانکه امام علی(ع) فرموده است: «زیبا سخن بگویید تا جواب زیبا بشنوید».[۱۰] ارتباط میان فردی، نماد و نشانه هویت و کمال انسان است. ارتباط غیر مؤثر، شکوفایی استعدادهای درونی انسان و تخریب روابط می‌شود. کسانی که ارتباط و روابط اجتماعی استواری ندارند، بیشتر در معرض مرگ زودهنگام هستند و بیشتر به مشکلاتی همچون بیماری‌های قلبی، افسردگی، اضطراب، نارضایتی شغلی، فشار روانی و در نتیجه به جرائم اجتماعی گرفتار می‌شوند.[۱۱] فرزندانی که نحوه صحیح رفتار و گفتار را در خانواده آموزش نبینند، بیشتر از هم‌نوعان آموزش‌دیده خود گرفتار این مشکلات و آسیب‌های اجتماعی می‌شوند.

۵. آموزش صبر و شکیبایی

یکی دیگر از موارد آموزشی خانواده‌ها، آموزش صبر و شکیبایی است. آموزش صبر در برابر مشکلات و اغنا و ارضای نیازهای درونی به فرزند، موجب پیشگیری از ابتلای او به بسیاری از مسائل روانی، خانوادگی و اجتماعی در آینده می‌شود. بی‌صبری و بی‌قراری، عجله داشتن، تسلیم انواع وسوسه‌ها شدن و برخورد هیجانی با مسائل و دیگر ویژگی‌هایی که در نقطه مقابل صبر قراردارند، موجب تشدید مسائل، مشکلات و آسیب‌های اجتماعی می‌شود. برخورد صبورانه والدین با فرزندان و نهادینه کردن ویژگی صبر در وجود آنان، تأثیر بسزایی در آینده فرزندان و آینده جامعه خواهد داشت. واژه صبر بیش از ۷۰ مرتبه در قرآن تکرار شده است.اهمیت این نکته از آن روست که هیچ یک از فضیلت‌های دینی دیگر به این اندازه تکرار نشده است.[۱۲] قرآن مؤمنان را به صبر دعوت می‌کند؛ زیرا صبر دارای فواید بسیاری برای تربیت نفس و تقویت شخصیت و افزایش توانمندی انسان در برابر سختی‌هاست.[۱۳] صبور بودن، مانع انجام بسیاری از اعمال ناشیانه، شتاب‌زده و نسنجیده می‌شود و انسان را در راستای تفکر و تدبر، هدایت و رهنمون می‌کند؛ چنانکه خداوند در قرآن می‌فرماید: «وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلينَ إِلاَّ إِنَّهُمْ لَيَأْکُلُونَ الطَّعامَ وَ يَمْشُونَ فِي الْأَسْواقِ وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ وَ کانَ رَبُّکَ بَصيراً».[۱۴] بسیاری از مصیبت‌ها و آزمایش‌ها و ابتلائات بر حسب توانمن سازی و ظرفیت‌سازی برای رشد و تکامل انسان است و این باور که صبر می‌تواند انسان را هدفمند کرده و به هدف خود که همان کمال است، برساند.

بهترین روش برای آموزش صبر به فرزندان، این است که والدین در تعاملات خود با آ‌نها صبور باشند. فرزندان از راه مشاهده کردن، یاد می‌گیرند، بنابراین والدین باید در ارتباط با فرزندان تا حد امکان صبورانه و منطقی باشند تا آن‌ها نیز صبوری کردن را بیاموزند. کودکان چیزهایی را که می‌بینند، انجام می‌دهند؛ بنابراین والدین باید تا جایی که ممکن است الگوی کاملی برای فرزندان باشند و با صبوری کردن به‌ویژه در برابر رفتارهای نامناسب کودکان در عمل به آن‌ها صبوری کردن را آموزش دهند. در موقعیت‌های مختلفی که نیازمند صبر و بردباری هستند، با رفتار خود به کودکان صبر کردن را بیاموزند. زمانی که والدین در برابر رفتارهای غیرصبورانه کودکان، بی‌قراری و پرخاشگری کردن آن‌ها رفتار صبورانه‌ای نشان می‌دهند، فرزندان نیز از آن‌ها الگیو می‌گیرند و صبورانه رفتار می‌کنند. کودکان معنای آرامش بخشیدن را از والدین می‌آموزند و یاد می‌گیرند که چگونه نیازهای خود را کنترل کنند و در برابر مشکلات خود را آرام نگه دارند و صبور باشند.[۱۵]

[۱] . شیوا صالحی و مرضیه دهقانی، «بررسی نقش خانواده در پیشگیری از آسیب‌های اجتماعی و فرهنگی نوجوانان»، اولین کنفرانس بین‌المللی فرهنگ آسیب‌شناسی روانی و تربیت، ص۳

[۲] . تحریم: ۶.

[۳] . سید احمد احمدی، اصول و روش‌های تربیت در اسلام، ص ۸۱.

[۴] . محمد بن مسعود عیاشی، التفسیر العیاشی، ج ۲، ص ۳۳۸.

[۵]. هود:۱۲۰.

[۶]. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۲، ص ۴.

[۷] . عنکبوت: ۴۵.

[۸] . هود: ۱۱۴.

[۹] . بقره: ۸۳.

[۱۰] . محمد محمدی ری‌شهری، منتخب میزان الحکمه، ج ۹، ص۴۵۱.

[۱۱] . رابرت بولتون، روان‌شناسی روابط انسانی، ترجمه حمیدرضا سهرابی، ص ۲۵.

[۱۲] . بقره: ۱۵۵ و ۱۵۶؛ حدید: ۲۲ و ۲۳؛ آل‌عمران: ۱۸۶.

[۱۳] . بقره: ۱۵۳.

[۱۴] . فرقان:۲۰.

[۱۵] . توماس کواتچویل و ریچاردموریس، روان‌شناسی بالینی کودک:روش‌های درمانگر، ترجمه محمدرضا نائینیان و همکاران، ص ۸۶.

یکشنبه, 30 مرداد 1401 19:24

مقام حضرت عباس در بیان سه امام

سخن گفتن از حضرت عباس علیه‌السلام که حکما در فهم حقیقت وجودیش متحیر، خطبا در تبیین عظمت شخصیتش در حسرت و شعرا از سرودن سرشت او عاجز مانده‌اند، کاری بس صعب و دشوار است.

کمیت عقل آدمی از درک کُنه جایگاه وی که فرزند امیرالمومنین علیه السلام و وارث فضایل پدر است لنگ است؛ از این‌رو برای معرفت به مقام و جایگاه او چاره‌ای جز رجوع به کلام امام معصوم نیست که دارای علم کامل و بیان جامع است. 

عظمت حضرت عباس در بیان امام صادق علیه السلام

امام صادق علیه السلام در ضمن روایتی، بینش و بصیرت حضرت عباس علیه السلام را ستوده و به ایمان استوار وی اشاره کرده و فرمودند: «کانَ عَمُّنَا العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ نافِذَ البَصیرَةِ صُلبَ الإیمانِ جاهَدَ مَعَ أبی عَبدِاللّه ِ و أبلى بَلاءً حَسَنا و مَضى شَهیدَا؛ عموى ما عبّاس، داراى بینشى ژرف و ایمانى راسخ بود؛ همراه با امام حسین علیه السلام جهاد کرد و نیک آزمایش داد و به شهادت رسید.»[1]

این رئیس مذهب است که فرزند ابوتراب را اینگونه توصیف کرده و به چهار ویژگی، بینش عمیق، ایمان راسخ، سربلندی در آزمایش سخت الهی و رسیدن به مقام شهادت در حضرت عباس علیه السلام اذعان کرده است.

عظمت حضرت عباس در بیان امام سجاد علیه السلام

اگرچه مقام شهید و شهادت، مقامی است رفیع که رسیدن به آن نیاز به توفیق الهی دارد؛ ولی باید بدانیم که در بین شهدا نیز رتبه‌ها متفاوت است و اینگونه نیست که همگی در یک رتبه باشند. در این میان این قمر منیر بنی هاشم است که به رتبه‌ای دست یافته است که تمام شهدا در قیامت به مقام او غبطه خواهند خورد.

امام سجاد علیه السلام در توصیف عموی باوفای خویش فرمود: «رَحِمَ اللّهُ العَبّاسَ! فَلَقَد آثَرَ وأبلى وفَدى أخاهُ بِنَفسِهِ حَتّى قُطِعَت یداهُ، فَأَبدَلَهُ اللّهُ عزوجل بِهِما جَناحَینِ یطیرُ بِهِما مَعَ المَلائِکةِ فِی الجَنَّةِ، کما جَعَلَ لِجَعفَرِ بنِ أبی طالِبٍ، وإنَّ لِلعَبّاسِ عِندَ اللّهِ تَبارَک وتَعالى مَنزِلَةً یغبِطُهُ بِها جَمیعُ الشُّهَداءِ یومَ القِیامَةِ؛ خداوند، عبّاس را رحمت کند! بى هیچ تردیدى، ایثار کرد و آزمایش [نیکویى] شد و خود را فداىِ برادرش کرد تا آن که دستانش قطع شد و خداوند عزوجل به جاى آنها، دو بال برایش قرار داد که با آنها، همراه فرشتگان در بهشت، پرواز مى‌کند، همان گونه که براى جعفر بن ابى طالب، قرار داد. عبّاس علیه السلام، نزد خداوند تبارک و تعالى منزلتى دارد که همه شهیدان در روز قیامت، به آن، رَشک مى برند.»[2]

عظمت حضرت عباس در بیان امام حسین علیه السلام

مقام امام معصوم بگونه‌ای است که هیچ انسانی را یارای تحمل معرفت به کُنه آن نمی‌باشد. شخصی نزد امام حسین علیه السلام آمد تا به این مهم دست یابد از این‌رو عرضه داشت: «حَدِّثْنِي بِفَضْلِكُمُ اَلَّذِي جَعَلَ اَللَّهُ لَكُمْ؛ از فضایل و مقاماتی که خداوند برای شما قرار داده حدیثی برای من بفرمایید» اما سیدالشهدا علیه السلام در پاسخ فرمود: «إِنَّكَ لَنْ تُطِيقَ حَمْلَهُ؛ تو طاقت شنیدن و توان پذیرش آن را نداری» ولی آن شخص اصرار کرد تا قطره‌ای از اقیانوس مقام امام را بداند در نتیجه امام حسین علیه السلام تنها یک روایت برای او بیان فرمود و هنوز حدیث را به پایان نرسانده بود که موهای سر و صورت آن شخص به یک باره سفید شد.[3]

آری! این جایگاه رفیع امام نزد پروردگار است که امام صادق علیه السلام فرمود: «لَوْ أُذِنَ لَنَا أَنْ نُعْلِمَ اَلنَّاسَ حَالَنَا عِنْدَ اَللَّهِ وَ مَنْزِلَتَنَا مِنْهُ لَمَا اِحْتَمَلْتُمْ؛ اگر اجازه داشتیم که حال خود و مقام و مرتبه ای که نزد خداوند داریم بیان کنیم شما نمی پذیرفتید و قبول نمی کردید.»[4]

این عظمت، هشمت و صولت امام معصوم است که جا دارد همه خلایق جان خود را فدای امام کنند. حال خود ببین چگونه أباعبدالله الحسین علیه السلام ژرفای حقیقت وجودی عباس را برای عالمیان به تصویر می‌کشد آنگاه که خطاب به علمدار خود فرمود: «يا عَبّاسُ، بِنَفسي أنتَ يا أخي؛ امام حسين عليه السلام :اى عبّاس، جانم فدايت اى برادرم»[5]

با جستجو در منابع اسلامی، امام معصوم با تعبیر «بنفسی أنت» هر کسی را مخاطب قرار نداده‌ و از آنجایی که امام اغراق در کلام ندارد، بیان این جمله در شأن قمر بنی هاشم علیه السلام، نشان از جایگاه رفیع او نزد پروردگار عالم است.  

پی‌نوشت
[1] عمدة الطّالب، ص۳۵۶.
[2] أمالی صدوق، ص۵۴۷، ح۷۳۱.
[3] الخرائج و الجرائح راوندی، ج2، ص795؛ اثبات الهداة شیخ حر عاملی، ج5، ص195.
[4] بحارالانوار، ج۲۵، ص۳۸۵.
[5] إرشاد، ج2، ص90.

امام علی (علیه ‏السلام):

 

اِعلَمُوا أنَّ عَبدا و إن ضَعُفَتْ حِیلَتُهُ ، و وَهَنَتْ مَکِیدَتُهُ أنَّهُ لَن یُنقَصَ مِمّا قَدَّرَ اللّه‏ لَهُ ، و إن قَوِیَ عَبدٌ فی شِدَّةِ الحِیلَةِ و قُوَّةِ المَکِیدَة أنّهُ لن یُزادَ عَلی ما قَدَّرَ اللّه‏ لَهُ.

 

بدانید که آنچه خداوند برای بنده مقدّر کرده است، بی کم و کاست به او برسد؛ هر چند در چاره‌‏اندیشی و پیدا کردن راه های کسب روزی ناتوان باشد و نیز بیش از آنچه خداوند برایش مقدّر کرده به او نرسد، هر چند بسیار زرنگ و چاره ‏اندیش باشد.

 

الأمالی للمفید: 207/39