emamian

emamian

در منابع اسلامی به قبرستان مشهور مدینه، بقیع گفته می‌شود و علت این نامگذاری، رویش درختان خاردار غَرقَد در آن بوده  و با نام بقیع الغَرقَد نیز خوانده شده است.

 

پس از هجرت پیامبر اکرم(ص) به مدینه، تعیین قبرستانی برای دفن اموات مسلمانان ضرورت یافت. پیامبر اسلام بقیع را برگزید و فرمود: «من از جانب خدا به این مکان فرمان یافته‌ام.»

 

برخی متون تاریخی، گزارش‌هایی از اقامه نمازهای استسقاء و عیدین در بقیع توسط پیامبر اکرم مکتوب دارند. شاید بتوان تعیین بقیع به عنوان قبرستان مسلمانان را به سال اول قمری و پس از بنای مسجد و یا هم‌‌زمان با آن دانست.

 

زیارت قبور ائمه بقیع در ایام حج، یکی از اعمال مؤکد زائران ایرانی و دیگر مسلمانان است که هر روز در نوبت صبح و عصر با بازشدن درب این قبرستان لحظاتی را در آن سپری می کنند.

 

هر جای حرم که باشی، نماز صبح را که خواندی کمی آن‌طرف‌تر در بهشت بقیع جمع زائران ایرانی را پیدا می کنی. خصوصاً حالا که زائران ایرانی بعد از انجام اعمال حج تمتع، رفته رفته وارد مدینه می‌شوند و بتدریج تعدادشان بیشترشده است.

 

اینجا برخی با پای برهنه قدم در این وادی خاموش می گذارند و با دیدن قبور امامان مظلوم شیعه، آه از نهادشان بلند و اشک از چشمانشان جاری می شود. ماموران سعودی از خواندن زیارتنامه در مقابل قبور چهار امام معصوم ممانعت می کنند و زائران بالاجبار به  توقفی کوتاه و عرض ارادتی در حد گذاشتن دست بر سینه برای این بزرگوارانی که هریک چراغ راه و اسوه انسانیت بوده‌اند، بسنده کرده و می روند تا در گوشه ای به خلوت نشسته و زیارتنامه را با فاصله از این قبور مطهر بخوانند.

 

باید به اینان که در سالهای نه چندان دور در رد زیارت ائمه سخن به گزاف می گفتند متذکر شد که درخواست کمک از مردگان و طلب شفاعت از اهل البیت (علیهم السلام) منافاتی با استعانت از خدا ندارد.

 

از مقابل قبور در حصار اما بدون سقف چهار امام مظلوم به راهت که ادامه دادی و از کنار قبور همسران و دختران پیامبر هم که گذشتی، مراقبت‌ها کمتر می شود و زائران دلسوخته، فرصتی برای اشک ریختن می یابند.

 

حالا باید با دل شکسته و چشمان اشک‌بار راه خروج از بقیع را پیش بگیری به این امید که روزی بازگردی و با گریه بر مظلومیت شیعه، خود را سبک کنی.

بیست و چهارم ذی الحجه، روز مباهله پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است که در این نوشتار به نکاتی پیرامون این موضوع پاسخ خواهیم داد.

 

آیۀ مباهله

«فَمَنْ حـَاجَّک فیهِ مِنْ بَعْدِ مـا جـاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبینَ»[۱]؛ «پس هر کس (دربارۀ عیسی(ع)) با تو مجادله کرد، بعد از آنکه با وحی خدا بر احـوال او آگاهی یافتی، بگو: بیایید تا ما فرزندانمان و شما فرزندانتان را، و ما زنانمان و شما زنانتان را و نفسهایمان و نفسهایتان را حاضر آوریم، آنگاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان بفرستیم.»

 

مفهوم مباهله

مباهله در منابع تاریخی اهل سـنت بـه دو معنا آمده است:

۱. لعن کردن؛

۲. تضرع در دعا.[۲]

مباهله در اصطلاح؛ یعنی دو نفر یا دو گروه به یکدیگر نفرین می کنند، پس هر کس ظالم باشد، حق تعالی او را رسوا می گرداند و عذاب خود را بر وی نازل می کند و او و ذرّیۀ او را مستأصل و هلاک می گرداند.[۳]

 

زمان مباهله

بسیاری از مورّخان اهل سنّت جریان مباهله را ذیل حوادث سال دهم هجری آورده اند، از جمله: ابن اثیر در الکامل[۴]، ابن خـلدون در تـاریخ خود[۵]، مقریزی در امتاع الاسماع[۶]، ذهبی در تاریخ اسلام[۷]، مسعودی در التنبیه والاشراف[۸]، یاقوت حموی در معجم البلدان[۹]، و ابن جوزی در المنتظم.[۱۰]

ولی «ابن کثیر» جریان مباهله را ضمن حوادث سال نهم هجری آورده است.[۱۱] «ابـن هـشام» نـیز آن را مربوط به سالهای اوّل هجری مـی داند[۱۲]، که این نـظریه نـمی تواند درست باشد؛ زیرا هیئتها و نمایندگان طوایف و قبایل عرب بعد از فتح مکه و گسترش اسلام به حضور پیامبر(ص) رسیدند.

منابع تاریخی اهل سنّت در مـورد روز مـباهله چـیزی نگفته اند. فقط «مسعودی» در «التنبیه والاشراف» بعد از اینکه جـریان مـباهله را به صورت خلاصه ذکر کرده است، می گوید: پس از آن پیغمبر(ص) پنجم ذی قعده به قصد حج بیرون رفت.[۱۳] بنابراین، به نظر مسعودی جریان مـباهله در مـاه ذی قـعده صورت گرفته است.

 

جریان مباهله

پس از فتح مکه و پیروزی و اقتدار مسلمانان، پیامـبر گرامی اسلام(ص) برای گسترش اسلام، نامه های متعدّدی را به سران قبایل و کشورهای مختلف نوشتند و آنها را به دین مبین اسلام دعـوت کردنـد، از جـمله نامه ای بود که به مسیحیان نجران نوشتند و از آنها خواستند که اسلام بیاورند.

«ابـن کثـیر» در «البدایۀ والنهایۀ» متن نامه را چنین ذکر کرده است:

«بِسْمِ إِلَهِ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یعْقُوبَ مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ إِلَی أُسـْقُفِّ نـَجْرَانَ وَ أَهْلِ نَجْرَانَ إِنْ أَسْلَمْتُمْ فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیکمُ اللَّهَ إِلَهَ إِبـْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یعْقُوبَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی أَدْعُوکمْ إِلَی عِبَادَۀ اللَّهِ مِنْ عِبَادَۀ الْعِبَادِ وَ أَدْعُوکمْ إِلَی وَلَایۀ اللَّهِ مِنْ وَلَایۀ الْعـِبَادِ فـَإِنْ أَبـَیتُمْ فَالْجِزْیۀ فَإِنْ أَبَیتُمْ فَقَدْ آذَنْتُکمْ بِحَرْبٍ وَ السَّلَامُ؛[۱۴] به نام خدای ابراهیم و اسـحاق و یعـقوب، از محمّد، پیامبر خدا به اُسقف نجران و اهل نجران! اگر اسلام بیاورید، پس من ستایش می کنم بـا شـما خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را؛ امّا پس از آن، پس همانا شما را از پرستش بندگان به پرستش خـدا، و از سـرپرستی بندگان به سرپرستی خدا دعوت می کنم. اگـر ابـا کردید، جـزیه دهید! و اگر باز ابا کردید، شما را به جـنگ فـرا می خوانم.»

بیهقی در «دلائل النبوۀ»[۱۵] و صالحی نیز در «سبل الهدی»[۱۶] نامۀ پیامبر(ص) را مانند «ابن کثیر» آورده اند؛ ولی «یعـقوبی » صدر نامه را کمی متفاوت آورده اسـت. بـه این شکل که: «بـِسْمِ اللَّهِ فـَإنِّی أحْمَد إِلَیکمْ إِلَهِ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یعـْقُوبَ...»[۱۷]

زمـانی که اسقف نجران نامۀ پیامبر اسلام(ص) را دریافت کرد، مجلس مشورتی تشکیل داد و پس از بحت و مناظرات فـراوان، قـرار شد هیئتی را به نمایندگی از مسیحیان نـجران نزد حضرت بفرستند.

هـیئتی از نـمایندگان نجران مرکب از شصت نفر بـرای دیدار رسـول خدا(ص) و مذاکره با آن حضرت به سوی مدینه حرکت کردند که در میان ایشان چهارده نـفر از بـزرگان آنها بودند و در میان چهارده نـفر نـیز سـه نفر بودند که سـمت ریاسـت و بزرگی بر سایرین را داشـتند و مـورد احترام تمام مسیحیان آن زمان بودند.[۱۸]

یکی از این سه نفر به عنوان عاقب به معنای امیر و صـاحب رأی بـود و مقامش به صورتی بود که بدون مـشورت او کاری انـجام نمی دادند و او در آن زمـان نـامش «عـبد المسیح» بود و دیگری مـلقّب به سید که نام او «ایهم » بود و سومی اسقف، کشیش و روحانی آنها بود به نام «ابو حـارثۀ بـن علقمه».

اسقف نجران همراه عاقب بـه حـضور پیامـبر(ص) رسـیدند. حـضرت، اسلام را بر آنـها عـرضه کرد. آنها عرض کردند: بدون تردید ما پیش از تو مسلمان بوده ایم. پیامبر(ص) فرمود: اسلام سه چیز را از شما مـنع کرده است: اوّل این گفتارتان را که خدا فرزندی برای خود برگزیده است. دوم خوردن گوشت خوک و سوم سجده کردن شما برای بت. در این صورت شما دروغ می گویید. آنها گفتند: پدر عیسی کیست؟[۱۹] در این هنگام آیۀ پنجاه و نه سورۀ آل عمران نازل شـد: «إِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ اللَّهِ کمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کنْ فَیکونُ»[۲۰]؛ «مثل عیسی نزد خداوند مانند مثل آدم است که او را از خاک خلق کرد و سپس به او گـفت: بـاش پس می باشد.»

رسول خدا(ص) آن را برای مسیحیان خواند و پس از گفتگوهایی آنها را به مباهله دعوت کرد.

مسیحیان نجران به مباهله با کیفیتی که در آیه ذکر گردیده، راضی شدند. صبح روز بعد، ابـو حـارثه گفت: ببینید چه کسی بـا او آمـده است؟ رسول خدا(ص) در حالی که دست حسن و حسین(ع) را در دست داشت و حضرت فاطمه(ع) پشت سر او و علی بن ابی طالب(ع) پیش رویش بودند، آمد. عاقب و سید نیز همراه دو پسر خود که بـه مـروارید و زیورها آراسته بودند و اطـراف ابـو حارثه را گرفته بودند، آمدند. ابو حارثه گفت: کسانی که همراه او هستند، کیستند؟ گفتند: این پسرعمویش و این دخترش و این دو، پسرانش هستند.

سپس رسول خدا(ص) روی دو زانوی خود ایستاد و سپس رکوع کرد. ابو حارثه گفت: به خدا قسم! چـنان بـه دو زانو ایستاد که پیامبران برای مباهله می ایستادند. سید به او گفت: ای ابو حارثه! برای مباهله نزدیک برو. ابو حارثه گفت: همانا من مردی را می بینم که برای مباهله مصمّم است و بیم دارم که راستگو باشد؛ زیرا اگـر راسـتگو باشد، یک سـال نمی گذرد که یک نفر مسیحی در دنیا باقی نمی ماند.[۲۱]

ابن سعد در «طبقات الکبری»[۲۲] و بلاذری در «فتوح البلدان»[۲۳] و قاضی ابرقوه در «سیرۀ رسـول الله(ص)»[۲۴] نیز به این مطلب اشاره کرده اند؛ امّا عده ای دیگر از مـورّخین نـوشته اند: «زمـانی که مسیحیان نجران خاندان پیامبر(ص) را دیدند، گفتند: اگر این رخساره ها خدا را قسم دهند که کوه ها را از جای بکند و نابود کند، خـدا حـتماً دعای آنها را مستجاب خواهد کرد.»[۲۵]

زمانی که مـسیحیان نجران دیدند پیامبر(ص) بـا عـزیزترین و محبوب ترین افراد خاندان خود برای مباهله حاضر شده است، از مباهله با او ترسیدند. ابو حارثه گفت: ای ابو القاسم! ما با تو مباهله نمی کنیم؛ ولی به تو جزیه می دهیم. پیامبر(ص) با آنها صلح کرد.

 

مـتن صلح نامه

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، هَذَا کتَابٌ مِنْ النَّبِی مُحَمَّدٍ(ص) رَسُولِ اللَّهِ لِنَجْرَانَ وَ حَاشِیتِهَا إذَا کانَ لَهُ عَلَیهِمْ حُکمُهُ فِی کلِّ بَیضَاءَ وَ صَفْرَاءَ وَ ثَمَرَۀ وَ رَقِیقٍ کانَ أفْضَلُ ذَلِک کلُّهُ لَهُمْ غَیرُ الْفَی ءِ حُلَّۀ مـِنْ حـُلَلِ الْأَوَافِی قِیمَۀ کلِّ حُلَّۀ أَرْبَعُونَ دِرْهَماً فَمَا زَادَ أَوْ نَقَصَ فَعَلَی هَذَا الْحِسَابِ أَلْف فِی صَفَرٍ وَ أَلْف فِی رَجَبٍ وَ عَلَیهِمْ ثَلاَثُونَ دِینَاراً مَثْوَاه رُسُلِی شَهْراً فَمَا فَوْقَ وَعَلَیهِم فِی کلِّ حَرْب کانَتْ بِالْیمَنِ دروع عَارِیۀ مَضْمُونَۀ لَهـُمْ بـِذَلِک جِوَارُ اللَّهِ وَ ذِمَّۀ مُحَمَّد فَمَنْ أَکلَ الرِّبَا مِنْهُمْ بَعْدَ عَامِهِم هَذَا فَذِمَّتِی مِنْهُ بَرِیئَۀ؛ به نام خدای بخشنده مهربان. این صلحنامه ای است از محمّد، فرستادۀ خدا برای نجران و حواشی آن. هنگامی که حکمش بـر ایشـان در هر سیم و زری و ـ میوه و برده ای روا بود، آن همه را به ایشان بخشید، جز دو هزار حُلّه از حلّه های اواقی که ارزش هر حلّه چهل درهم باشد و اگر بیش تر یا کم تر شد، به همین مقدار حساب می شود. هـزارتای از آنـها در (مـاه) صفر و هزارتای دیگر در رجب بـپردازند و بـر عـهدۀ آنها است که برای خرج فرستادگانم یک ماه یا بیش تر سی دینار بپردازند، و نیز در هر جنگی که در یمن باشد، زره هایی به عنوان عاریۀ ضـمانت شـده بـدهند و در برابر این تعهّدات، برای آنها پناه خدا و ذمّۀ مـحمّد اسـت. هر کس از آنان پس از امسال ربا بخورد، من در برابر او تعهّدی ندارم.»

سپس عاقب گفت: ای رسول خدا! ما بیم داریم که ما را بـه جـنایت دیگـری بگیری. پیامبر(ص) فرمود تا بنویسند: «وَلاَ یؤخَذُ أحَد بِجِنَایۀ غَیرِهِ؛ و کسـی به جنایت دیگری گرفته نشود.»[۲۶]

ابن اثیر در «الکامل»، بیهقی در «دلائل النبوّۀ» و صالحی در «سبل الهدی» صلح نامه را به صورت کامل آورده اند؛ ولی ابـن خـلدون، مقریزی، ابن کثیر و خرکوشی صلحنامه را به صورت خلاصه آورده اند.

 

هـمراهان پیامـبر(ص) در جریان مباهله

مورّخین در مورد افرادی که پیامبر(ص) آنها را همراه خود به مباهله بـرد، اتـّفاق نـظر دارند و معتقدند که حضرت تنها حضرت علی، فاطمه و حسنین(ع) را با خود برای مباهله برد و هـیچ یک از اصـحاب یا خـاندان دیگر را نبرد.

از جمله مورّخینی که به این مطلب اشاره کرده اند، عبارت اند از: یعقوبی در «تاریخ یعقوبی»، ابن قـتیبه دینـوری در «الامامۀ والسیاسۀ»[۲۷]، خرکوشی در «شرف النبی»، ابن اثیر در «الکامل» و «اسد الغابۀ»[۲۸]، ذهبی در «تاریخ اسـلام»، ابـن حـجر در «الاصابۀ»، مقریزی در «امتاع الاسماع»، صالحی در «سبل الهدی»، و حلبی در «سیره حلبی»[۲۹].

امّا عدّه ای از مورّخین اهـل سـنّت از آوردن نام حضرت علی(ع) امتناع کرده اند، مانند: بلاذری در «فتوح البلدان»، ابن سعد در «طبقات الکبـری»،[۳۰] بـیهقی در «دلائل النـبوۀ»، و ابن کثیر در «البدایۀ والنهایۀ».

با اینکه ابن کثیر در جلد پنجم «البدایۀ والنهایۀ» نام حضرت عـلی(ع) را حـذف کرده است؛ امّا در جلد هفتم[۳۱] صفحۀ سیصد و سی و نه ذیل فضایل امیر المـؤمنین عـلی بـن ابی طالب(ع) روایت «سعد بن ابی وقّاص» را آورده است که می گوید: «این آیه در حقّ حضرت علی(ع) نازل شده است. » که ابـن کثـیر ناخواسته اعتراف می کند که حضرت علی(ع) نیز در جریان مباهله حضور داشته است.

در نـهایت بـا بررسی منابع تاریخی به این نتیجه می رسیم که اکثر مورّخین اهل سنّت اتّفاق نظر دارند که پیامبر گرامی اسـلام(ص) هـنگام مباهله عزیزترین و محبوب ترین افراد خاندان خود را با خود بردند و هیچ کس دیگـری از خـاندان یا اصحاب را در این واقعه شرکت ندادند. که نشانگر این مـطلب اسـت که مـنظور خدا و پیامبرش از خاندان پیامبر(ص) کیان اند و سفارشات قـرآن بـه رعایت و محبّت به ذوی القربی شامل چه کسانی می شود.

 

پی نوشت ها:

[۱] آل عـمران / ۶۱.

[۲] السـیرۀ النبویۀ، ابن هشام، دار المعرفۀ، بیروت، بی تا، ج‏۱، ص‏‌۵۸۳‌.

[۳] این مـفهوم مباهله‌ را چهار تن از مورّخین اهل سنّت در منابع خود آورده‌اند که عبارت‌اند از: ۱ـ ابن‌ هـشام در سـیرۀ النـبویۀ، ج‏۱، ص‏۵۸۳؛۲ـ بلاذری، در فتوح البلدان، ص‏۷۱؛۳ـ صالحی، در سبل‌ الهدی‌، ج‏۶، ص‏۴۱۸؛۴ـ قاضی، در سیرت رسـول الله(ص)، ج‏۱، ص‏۵۱۲.

[۴] الکامل‌، ابن‌ اثیر، دار صادر، بیروت، ۱۳۸۵، ج‏۷، ص‏۳۵۹.

[۵] تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، دار الفـکر، بـیروت‌، ۱۴۰۸‌ ق، ج‏۱، ص‏۴۷۸.

[۶] امتاع الاسماع، احمد بن علی مقریزی، دار الکتب العلمیّۀ‌، بیروت‌، ۱۴۲۰ق، ج‏۲، ص‏۹۵.

[۷] تـاریخ اسـلام، شمس‌ الدین‌ ذهبی‌، دار الکتب العربی، بیروت، ۱۴۰۹ق، ج‏۲، ص‏‌۶۹۵‌.

[۸] التنبیه والاشراف، ابو الحسن مسعودی، دار المـعرفۀ، بـیروت، ۱۴۰۴ ق، ص‏۲۵۳.

[۹] معجم البلدان‌، یاقوت‌ حموی، دار صادر، بیروت، ۱۹۹۵‌ ق، ج‏‌۵، ص‏۲۶۸‌.

[۱۰] المنتظم‌، ابن‌ جوزی، دار الکتـب العـلمیّۀ، بـیروت، ۱۴۱۲‌ ق، ج‏‌۴، ص‏۳.

[۱۱] البدایۀ والنهایۀ، ابن کثیر، دار الفکر، بیروت، بی‌تا، ج‏۵، ص‏۵۲‌.

[۱۲] سیره‌ ابن هشام، ج‏۱، ص‏۵۷۳.

[۱۳] التبیه‌ والاشراف، مسعودی، ص‏۲۵۳‌.

[۱۴] البـدایۀ والنـهایۀ، ابن کثیر، ج۵، ص۵۲.

[۱۵] دلائل النبوۀ، ابو بکر بیهقی، دار الکتـب العـلمیّۀ، بـیروت‌، ۱۴۰۵‌ ق، ج‏۵، ص‏‌۳۸۵.

[۱۶] سـبل الهدی، محمّد بن یوسف صالحی، دار الکتب العلمیّۀ، بیروت، ۱۴۱۴ ق، ج‏۶، ص‏۴۱۵.

[۱۷] تاریخ یعقوبی‌، احمد بن أبی یعقوب یعقوبی، دار صادر، بیروت، بی‌تا، ج‏۱، ص‏‌۴۴۹‌.

[۱۸] سیره‌ ابن هشام، ج‏۱، ص‏۵۷۳.

[۱۹] طبقات الکبری، ابن‌ سعد، دار الکتب العلمیّۀ، بیروت، ۱۴۱۸ ق، ج‏۵، ص‏۶۱.

[۲۰] آل‌ عمران‌/ ۵۹.

[۲۱] تاریخ یعـقوبی، ج۱، ص۴۴۹.

[۲۲] طـبقات الکـبری، ابن سعد، ج۵، ص۶۱‌.

[۲۳] فتوح‌ البلدان‌، احمد بن یحیی بلاذری، دار المکتبۀ الهلال، بیروت، ۱۹۸۸ م، ص‏۷۱.

[۲۴] سیرۀ‌ رسول‌ الله(ص)‌، اسحاق بن محمّد قاضی، خوارزمی، تهران، ۱۳۷۷ ش، ج‏۱، ص‏۵۱۰.

[۲۵] الکامل،. ابـن اثـیر، ج۷، ص۳۵۹؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۲، ص۵۹؛ شرف النبی، ابو سعید خرکوشی‌، دار البشائر الإسلامیۀ، مکّه، ۱۴۲۴ ق، ص‏۱۴۴‌.

[۲۶] تاریخ‌ یعقوبی‌، ج‏‌۲، ص‏‌۸۲‌.

[۲۷] دینوری، ابن قتیبه، الامامۀ والسـیاسۀ، دار الأضـواء، بیروت‌، ۱۴۱۰‌ ق، ج‏‌۱، ص‏۲۰۸.

[۲۸] ابن اثـیر، اسـد الغابۀ، دار الفـکر، بـیروت، ۱۴۲۰ ق، ج‏۳، ص‏۶۰۲.

[۲۹] السیرۀ الحلبیۀ‌، ابو الفرج حـلبی، دار الکتـب العلمیّۀ، بیروت، ۱۴۲۷ ق، ج‏۳، ص‏۲۹۹.

[۳۰] طبقات الکبری‌، ابن سعد، ج‏۱، ص‏‌۲۶۷‌.

[۳۱] همان، ج‏۷، ص‏۳۳۹.

براي روشن شدن جواب لازم است به نكاتي اشاره شود.
ـ معناي لغوي مباهله
اين لفظ در اصل از مادة «بهل» بر وزن «اهل» به معناي رها كردن است، به همين جهت هنگامي كه حيوان را، به حال خود واگذارند، و پستان آن را براي جلوگيري از نوشيدن نوزادش در كيسه قرار ندهند به آن حيوان «باهل» مي‌گويند، و «ابتهال» در دعا به معناي تضرع و واگذاري كار بر خدا است، و گاه اين واژه را به معناي «هلاكت و لعن و دوري از خدا» معني كرده‌اند، آن نيز به خاطر رها كردن و واگذار نمودن بنده به جاي خويش و خروج از سايه لطف خدا است،[1]
2ـ حقيقت مباهله
مباهله به معناي نفرين كردن دو نفر به هم ديگر است، به اين ترتيب كه وقتي استدلالات منطقي در مسئلة ديني سودي نداشت، در يكجا جمع مي‌شوند، و به درگاه خدا تضرع و از او مي‌خواهند كه دروغگو را رسوا سازد و مجازات كند،[2]
3ـ ترجمة آيه مباهله
«هر گاه بعد از علم و دانش كه درباره مسيح به تو رسيده، كساني با تو به بحث و ستيز  برخيزند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم وشما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را، فرا مي‌خوانيم شما هم زنان خويش را ما از نفوس خويش دعوت مي‌كنيم شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله مي‌كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مي‌دهيم.»[3]
ارتباط مباهله با علي عليه السلام و فرزندانشان
ابوالفرج اصفهاني مي‌گويد كه: گروهي از نصاراي نجران كه در ميانشان اسقف آنان و عاقب و ابوحبش و سيد و قيس، و عبدالمرح و... بودند به مدينه آمدند، ابتداء به بيت المدارس يهود و بعد همراه يهوديان از نزد پيامبر آمدند، و سئوالاتي از حضرت نمودند، و بعد از شنيدن پاسخ، دست از لجاجت برنداشتند، تا اينكه آية مباهله نازل شد، و بعد از خواندن آيه و پيشنهاد مباهله، اسقف نجرانيان گفت: اين منصفانه است، پيامبر فرمودند: فردا با يكديگر مباهله مي‌كنيم.
يهوديان از مباهله منصرف شدند، و مسيحيان هم بين خود گفتگوهاي زيادي نمودند، عده‌اي گفتند: ما مي‌دانيم حق با اوست مباهله نكنيم و الا هلاك مي‌شويم «عاقب» و «سيد» كه اسقف نجرانيان بودند، گفتند: اگر محمد با اصحابش براي مباهله آمدند، يقيناً پيامبر نيست، ولي اگر با خانواده‌اش آمد، تحقيقاً پيامبر است.
فرداي آن روز بعد از اذان صبح حضرت براي مباهله آماده شد، علي را در سمت راست خود، حسن را در سمت چپ خود، و حسين را در سمت راست، علي و فاطمه را در عقب سر خود قرار داد، عاقب وقتي چنين ديد به سيد گفت:
با محمد مباهله نكن چون اگر اينكار را انجام بدهي نه ما نجات مي‌يابيم و نه نسل هاي ما،[4] زمخشري اضافه مي‌كند كه حضرت، خود و همراهان (علي و حسنين و فاطمه عليهم السلام) زير كسايي قرار گرفتند، سپس فرمود: الا يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت خداوند اراده فرموده است تا پليدي را از شما اهلبيت ببرد.[5]
فضيلت مباهله براي علي و حسنين عليهم السلام
اولاً فرزندان حضرت علي ـ عليه السلام ـ بعنوان فرزند پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ  و خود علي بمنزلة جان پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ  خوانده شده است، در روايات عامه معني شده كه اطاعت حضرت علي ـ عليه السّلام ـ اطاعت از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ است جدايي از حضرت علي ـ عليه السّلام ـ جدايي از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ  مي‌باشد، و پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ  فرمود: تو از مني، و من از تو، و علي به منزله سر من مي‌باشد نسبت به تنم،[6] آيا اين عظمت كمي است، آنهم بالفظ جمع «ابنائنا» و «انفسنا» كه دلالت بر عظمت آنها دارد؟ و ثانياً در مقابل يهوديت و مسيحيت از مردان سه نفر انتخاب شدند، كه نشان مي‌دهد بهترين انسانها و عزيزترين افراد در نزد پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ  بايد باشند؛ چون پاي مكتب و آبروي اسلام در بين بود، آيا اين فضيلت نيست؟ زمخشري مي‌گويد: آيه دلالت بر بلند مرتبگي و قرب منزلت اصحاب كساء دارد... در پايان مي‌گويد و فيه دليل لاشيء اقوي منه علي فضل اصحاب الكساء عليهم اسلام، در ترتيب آيه و بيان آن دليلي بر برتري اصحاب كسإ وجود دارد كه چيزي قويتر و بالاتر از آن نداريم،[7] گذشته از اين، كساني كه در مباهله شركت مي‌كنند بايد به حقانيت راه خود يقين كامل داشته باشند و استجابت دعاي خود را يقيني بدانند، و اين مستجاب الدعوة بودن، مقام بلندي است كه جز مقربان درگاه خداوند بدان نمي‌رسند، و فخررازي از محمود حمصي از علماي شيعه چنين نقل مي‌كند كه: او با استفاده از اين آيه اثبات مي‌كرد كه علي ـ عليه السّلام ـ بعد از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ  از همه انبياء وحي افضل است، چون آيه مي‌گويد: علي ـ عليه السّلام ـ به منزلة نفس و شخص محمد است، به يقين عين او نيست ولي در تمام جهات (بجز مقام نبوت...) در جهات ديگر همانند او است، از سوي ديگر مي‌دانيم پيامبر از همة انبياء افضل بود پس علي ـ عليه السّلام ـ نيز مي‌بايد افضل باشد، و سپس اضافه مي‌كند كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ  فرمود: هر كس مي‌خواهد آدم را در مقام علميش، و نوح را در طاعتش، و ابراهيم را در دوستي و مقام خليل اللهي‌اش، و موسي را در هيبتش، و عيسي را در صفوتش ببيند، به علي ـ عليه السّلام ـ نگاه كند، اين حديث مي‌گويد: آنچه خوبان به طور جداگانه داشته‌اند او تنها و يكجا دارد.[8]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
ـ پيام قرآن، مکارم شيرازي، ج9، ص 250.

 


 

[1]. ر.ك: راغب اصفهاني، حسين، المفردات في غريب القران، دفتر نشر الكتاب، چاپ دوم، 1404، ص 63؛ و رك: مكارم شيرازي، ناصر جمعي از دانشمندان، پيام قرآن، قم، انتشارات نسل جوان، چاپ دوم، 1374، ج9، ص 242 و رك: زمخشري، محمود، الكشاف، بيروت، دارالكتاب العربي، چاپ سوم، 1407، ج1، ص 368.
[2]. پيام قرآن، پيشين، ج9، ص 242.
[3]. آل عمران/61.
[4]. ر.ك: اصفهاني، ابوالفرج، الاغاني، بيروت، دارالكتب العلميه، 1412 ق، ج12، ص 6-10؛ و ر.ك: حاكم حسكاني، عبيدالله، شواهد التنزيل بقواعد التفضيل، بيروت، مؤسسه الاعلمي، 1392 هـ ، ج1، حديث 174.
[5]. الكشاف، پيشين، ج1، ص 369.
[6]. متقي هندي، كنز العمال، بيروت، مؤسسه الرساله، چاپ پنجم، 1405 هـ ، ج11، ص 599 و 603 و 614.
[7]. الكشاف، پيشين، ج1، ص 370، مدارك زيادي براي حديث فوق نقل شده است كه به بعضي از آنها اشاره مي‌شود:
1ـ نيشابوري، مسلم بن حجاج، صاحب «صحيح» معروف كه از كتب شش گانه مورد اعتماد اهل سنت است؛ عصر، چاپ محمدعلي جيح، ج7، ص 120. 2ـ احمدبن حنبل، مسند، مصر، ج 1، ص 185. 3ـ طبري، تفسير طبري و مصر، ميمنيه، ج3، ص 192. 4ـ حاكم، مستدرك، (ركن حيدر آباد)، ج 3، ص 150. 5ـ حافظ ابونعيم اصفهاني، دلائل النبوه، چاپ حيدرآباد، ص 297، 6 ـ واحدي نيشابوري اسباب النزول، (مصر، چاپ الهنديه) ص 74، 7ـ فخررازي، تفسير كبير، (مصر چاپ البهيه) ج8، ص 85، 8ـ ابن اثير، جامع الاصول، (مصر، طبع سنه المحمديه) ج9، ص 470، و ابن جوزي قاضي بيضاوي طنطاوي، براي اطلاع بيشتر مراجعه شود به المراجعات ص 128-126، و الغدير علامه اميني، ج7، ص 129-124؛ و كتاب فاطمه زهرا نامبرده (انتشارات استقلال) ص70، و پيام قرآن، پيشين، ج9، ص 244-248.
[8]. پيام قرآن، پيشين، ج9، ص 251؛ با تلخيص كه كتاب مذكور نقل نموده است از: تفسير كبير فخررازي، ج8، ص 81.

شنبه, 01 مرداد 1401 17:28

چند پرسش پیرامون آیة مباهله

1 . داستان آیة مباهله چیست؟

2 . مقام حضرت علی علیه السلام بالاتر است یا مقام پیامبران علیهم السلام (غیر از خاتم الانبیا)؟

3 . آیا همسران پیامبرصلی الله علیه وآله، اهل بیت او هستند؟

4 . آیا کسانی که مادرشان از سادات است، سید می باشند؟

 

آیة مباهله، آیة بسیار مهم و جالبی است که جواب چندین سؤال را با هم داده است.

دربارة شأن نزول این آیه چنین آمده است: گروهی از مسیحیان در منطقة مرزی حجاز و یمن، به نام «نجران»، ساکن بودند.1

پیامبر وقتی به مدینه آمد و حکومت اسلامی رشد پیدا کرد، یهودیان اطراف مدینه در برابر پیامبرصلی الله علیه وآله توطئه کردند و گروهی از مسیحیان نجران نیز برای آن که از رسالت حضرت محمدصلی الله علیه وآله مطمئن شوند، به مدینه آمدند. عالمان آنان به بحث و گفت وگو با پیامبرصلی الله علیه وآله پرداختند و بر اعتقاد خود دربارة حضرت مسیح علیه السلام که فرزند خداست، اصرار می ورزیدند. در این هنگام، آیة مباهله نازل شد که نشان می دهد در جایی که بحث علمی، ثمره و فایده ای ندارد، باید از راه دیگری وارد شد و این راه، همان مباهله، به معنای نفرین بود که در میان مسیحیان نیز پذیرفته شده بود؛ پس این آیه نازل شد:

«فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ 2؛ ای پیامبر! به آنان بگو بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم؛ شما هم فرزندان خود را. ما زنان خویش را شما هم زنان خود را. ما نفس خود را بیاوریم شما هم نفس خود را؛ سپس طرفین را نفرین کنیم و بگوییم خدا لعنت کند هر کسی را که دروغ می گوید (یعنی می داند حق چیست؛ اما به زبان دروغ می گوید)».

به دنبال این توافق، روز مباهله، 24 ذی الحجه مشخص شد. مسیحیان نجران دیدند پیامبر با چهار نفر آمد؛ علی علیه السلام؛ زهراعلیها السلام، امام حسن و امام حسین علیهما السلام که با شخص پیامبر، یک هیئت پنج نفره را تشکیل می دادند. طبق نقل تاریخی شیعه و سنی، آنها وقتی این گونه آمدن پیامبر را دیدند، عقب نشینی کردند و به اطرافیان خود گفتند: اگر پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله به گفتة خودش اطمینان نداشت، نزدیک ترین افراد خاندانش را نمی آورد. به همین جهت، مسیحیان نجران گفتند: ما راضی هستیم جزیه (مالیات) بدهیم و زیر چتر حکومت اسلامی زندگی کنیم. پیامبرصلی الله علیه وآله هم پذیرفت و دیگر نفرین نکرد.

این آیه، هم نشانة فضیلت اهل بیت علیهم السلام است و هم نشانه آشکاری است که پیامبرصلی الله علیه وآله رحمه للعالمین است. لازم به یادآوری است این هم که می گویند امام زمان(عج) می آید و خون ریزی می کند، حتماً بدانید باطل است. امام زمان علیه السلام جانشین پیغمبری است که رحمت للعالمین است. حضرت امیرعلیه السلام در نهج البلاغه می فرماید: وقتی حضرت می آید، عقول مردم را کامل می کند و مردم ایمان می آورند؛ یک تعدادی از لشکر سفیانی و دجال هستند که در جنگ کشته می شوند؛ آن هم قبل از ظهور حضرت؛ اما وقتی حضرت بیاید، یک حکومت عدل جهانی ایجاد می کند و حکومت های دیگر هم با رضایت و از روی رغبت، ایمان می آورند.

در هر صورت، با توجه به این آیة شریفه، پیغمبرصلی الله علیه وآله مأمور است سه گروه را بیاورد و اگر گروه چهارمی را بیاورد، پیغمبرصلی الله علیه وآله گناه کرده و از دستور خدا سرپیچی کرده است و اگر کمتر هم ببرد، باز هم نافرمانی خدا را کرده، حال باید دید که حضرت چه کسانی را برده است؟

1. «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ»؛ پیامبرصلی الله علیه وآله از میان فرزندان، امام حسن و امام حسین علیهما السلام را با خود بُرد.

بر اساس این که امام حسن و امام حسینعلیهماالسلام به دستور پیامبرصلی الله علیه وآله در آن واقعه حضور داشتند و قرآن تعبیر نموده است که پیامبر فرزندان خود را ببرد، جواب آن سؤال معلوم می شود که نوة دختری هم، فرزند پدربزرگ است و الا پیامبرصلی الله علیه وآله باید می گفت من بچه ندارم و اینها بچه های دامادم هستند. بنابراین، همان طور که به سیدهایی که از طریق پدر به پیامبرصلی الله علیه وآله می رسند، به عنوان فرزندان و نسل پیامبرصلی الله علیه وآله احترام گذاشته می شود، لازم است به کسانی که مادرشان سید است نیز احترام گذاشت؛ اگرچه از نظر فقهی، به آنها خمس تعلق نمی گیرد.

2. «وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ»؛ پیغمبر علاوه بر دختران و دیگر زنان خویشاوند خود، نُه زن داشت و در قرآن نیز لفظ جمع آورده شده است و این نشان می دهد که از میان زنان هر تعدادی که شرایط را داشته باشند باید ببرد و اگر صد تا زن هم از اهل بیت او حساب می شدند، باید ببرد [و این جمع آوردن، نکته دارد].

با وجود این که در آیه، لفظ جمع آمده، اما پیغمبر فقط زهراسلام الله علیها را برده یا باید بگوییم پیغمبرصلی الله علیه وآله خلاف امر خدا کارکرده (نعوذ باللَّه) که خداوند جمع خواسته و گفته زنهایت را باید ببری، ولی پیغمبر نافرمانی کرد و یکی را برد و این که اصلاً در شأن پیغمبر نیست یا این که بگوییم مراد آیه زنانی بود که از اهل بیت بودند و زن، شخصیت حقوقی پیامبرصلی الله علیه وآله به حساب می آید؛ از این رو، پیغمبر فقط زهراسلام الله علیها را برد؛ چون فقط او جزء اهل بیتش حساب می شد و حتی اگر خدیجه هم با آن همه مقام و منزلت که ام المؤمنین است، زنده بود، او را با خودش نمی برد!

بنابراین، عبارت «نساءونا» به صورت جمع است؛ اما پیامبرصلی الله علیه وآله تنها یک نفر و آن هم حضرت فاطمه سلام الله علیها را برای مباهله همراه خود برد و این نشان می دهد که از میان خویشاوندان پیامبرصلی الله علیه وآله از جنس زن، تنها یک زن همراه او بود که جزء اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله بود و اگر دیگری هم بود، به مقتضای لفظ جمع، باید پیامبر او را با خودش می برد و به عبارت دیگر، این عمل پیامبرصلی الله علیه وآله نشان می دهد که زنان پیامبر، جزء اهل بیت نمی باشند.

در پاسخ سؤال دیگر باید گفت که مقام پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله، برتر از تمامی پیامبران گذشته است؛ زیرا او خاتم انبیاء و سید مرسلین است.

حال سؤال این است که چرا پیامبر، حضرت علی علیه السلام را با خود به مباهله برد؛ او نه جزء فرزندان پیامبرصلی الله علیه وآله است و نه جزء زنان پیامبر، پس ناگزیر باید پیامبر او را جزء نفس خویش حساب کرده باشد (انفسنا)؛ یعنی علی علیه السلام نفس و جان پیامبر است و مقام پیامبرصلی الله علیه وآله از همه انبیا بالاتر است؛ پس مقام حضرت علی علیه السلام نیز از همه انبیا بالاتر می باشد.

در روایات درباره امام علی علیه السلام می خوانیم که پیامبر به او فرمود: «لحمک من لحمی و دمک من دمی و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی؛ گوشت تو از گوشت من و خون تو از خون من است و ایمان با گوشت و خون تو آمیخته شده، همان گونه که با گوشت و خون من آمیخته شده است» و تنها فرقی که من و تو داریم؛ این است که من پیغمبرم و تو پیغمبر نیستی. اگر چه خلقت جسمی امامان علیهم السلام بعد از پیامبران بوده، اما خلقت نور آنها، قبل از آفرینش پیامبران بوده است؛ «خلقکم اللَّه انواراً و جعلکم بعرشه محدقین»3. اول و آخر و وسط عالم، اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بوده اند.

یکی از دلایل این که مقام پیامبر از انبیا دیگر بالاتر است، این است که او زحمات همه را تکمیل کرد و دلیل این که ولایت، این قدر مهم است، این است که حتی زحمت پیغمبرصلی الله علیه وآله را علی علیه السلام تکمیل کرد؛ «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی»4.

آیا مقام حضرت زهرا سلام الله علیها از مقام حضرت مریم نیز بالاتر است؟

بدون شک چنین است. در روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می خوانیم: «یا بُنَیَّةَ الا ترَضینَ اَن تکونی سیدة نساء العالمین؟ قالت: یا ابة فاَینَ مریم بنتُ عمران؟ قال صلی الله علیه وآله: تلک سیدة نساء عالمها...5؛ پیامبر به حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود: آیا راضی هستی که سیدة زنان جهان باشی؟ حضرت فاطمه سلام الله علیها عرض کرد: ای پدر! پس مریم چه؟ حضرت فرمود: او سیدة زنان زمان خود بود...».

باید توجه داشت که عالمین، جمع است (نه مفرد و نه تثنیه)، پس شامل همة جهان های قبل از ما و بعد از ما و اعم از جهان مادی - برزخی و آخرت می شود. اگر فضیلت ذاتی حضرت مریم سلام الله علیها این بود که مادر حضرت عیسی علیه السلام شد، فضیلت ذاتی حضرت زهرا سلام الله علیها این است که هم دختر نبوت بود و هم همسر ولایت و هم مادر امامان و اگر فضیلت عرضی مریم سلام الله علیها این بود که در راه دین عیسی علیه السلام زحمت کشید، فضیلت عرضی حضرت زهرا سلام الله علیها دفاع از دین خاتم انبیا و دفاع از ولایت و آیة «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» است؛ تا جایی که در راه این دفاع، به مقام شهادت نایل گشت؛ البته در این مقام، بحث فراوان است و آن را به مقام خود وامی گذاریم.

 

پی نوشت:

1. طبرسی، مجمع البیان، ج 2، ص 308.

2. آل عمران، آیة 61.

3. زیارت جامعه کبیره.

4. مائده، آیة 3.

5. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 105 ؛ جمال الدین محمد بن یوسف زرندی الحنفی، نظم درر المسمطین، مطبعة الامام المیرالمؤمنین، ص 179.

مباهله یکی از روی دادهای مهم تاریخ اسلام است ، گزارش این واقعه اگرچه با بی مهری و سانسور واقع شده به جهت کتمان فضایل امیر مومنان (ع) اما به هر روی در منابع تفسیر بیش از منابع دیگر مورد توجه بوده است ؛

دراینجا به برخی از اسناد تاریخی وحدیثی و تفسیری که در باره مباهله گزارش نموده اند اشاره می شود :

1-شهید قاضی نورالله شوشتری درکتاب «احقاق الحق»  می فرمایند:

 مفسران در این مسئله اتفاق نظر دارند که «ابناءنا »در آیه 61آل عمران به حسن و حسین علیهماالسلام و  «نساء نا» اشاره به فاطمه علیهاالسلام و« انفسنا» اشاره به علی علیه السلام است.[1]

سپس- در پاورقی کتاب مزبور- در حدود شصت  نفر از بزرگان اهل سنت ذکر شده اند که تصریح نموده اند آیه مباهله درباره اهل بیت علیهم السلام نازل شده است؛ ازجمله:

1.مسلم بن حجاج نیشابوری" صاحب " صحیح" معروف که از کتب شش گانه مورد اعتماد اهل سنت است. در جلد 7 صفحه 120،چاپ مصر.

2.احمد بن حنبل" در کتاب " مسند" جلد1، صفحه 185،چاپ مصر.

3.طبری" در تفسیر معروفش در ذیل همین آیه، جلد سوم، صفحه 192،چاپ مصر.

4.ابوبکر جصاص متوفای 370ق درکتاب احکام القرآن ج2ص16.

5.حاکم" در کتاب " مستدرک" جلد سوم، صفحه 150،چاپ حیدرآباد دکن.

6.همان نویسنده درکتاب معرفه علوم الحدیث،ص50،چاپ مصر.

7.ابن بطریق درکتاب العمده،ص95،چاپ تبریز.

8.حافظ ابونعیم اصفهانی" در کتاب " دلائل النبوة" صفحه 297،چاپ حیدر آباد.

9. واحدی نیشابوری" در کتاب" اسباب النزول"، صفحه 74،چاپ مصر.

10.بغوی درکتاب معالم التنزیل،ج1،ص302.

11.همان نویسنده درکتاب مصابیح السنه،ج2،ص204.

12.زمخشری درکشاف،ج1،ص193.

13.ابن عربی معاقری اندلسی مالکی درکتاب احکام قرآن،ج1،ص115 چاپ مصر.

14. فخر رازی" در تفسیر معروفش، جلد8، صفحه85.،چاپ مصر.

15. ابن اثیر" در کتاب " جامع الاصول"، جلد 9، صفحه 470 وج10،ص 100،چاپ مصر.

16.شمس الدین ذهبی درتلخیص مستدرک حاکم،ج3،ص150،چاپ  حیدرآباد.

17.شیخ محمدبن طلحه شامی درکتاب مطالب السؤول،ص7،چاپ تهران.

18.ابن اثیر درکتاب اسدالغابه،ج4،ص25،چاپ مصر.

19.سبط ابن جوزی در  تذکرة الخواص صفحه 17،چاپ نجف.

20.قرطبی در کتاب الجامع لاحکام القرآن،ج3،ص104

21.بیضاوی در تفسیر خود،ج2،ص22،چاپ مصر.

23. محب الدین طبری در ذخائرالعقبی،ص25 چاپ مصر،1356ق.

24.همان نویسنده در«الریاض النضره»،ص188،چاپ مصر.

25.نسفی درتفسیر خود،ج1،ص136،چاپ مصر.

26.مهایمی در کتاب تبصیر الرحمن وتیسیر المنان،ج1،ص114،چاپ مصر.

27.خطیب تبریزی در کتاب مشکاه المصابیح،ص568،چاپ دهلی.

28.خطیب شیربینی در تفسیر سراج المنیر،ج1،ص182،چاپ مصر.

29.نیشابوری درتفسیر خود(درحاشیه تفسیر طبری)،ج3،ص206،چاپ مصر.

30.علامه خازن درتفسیر خود،ج1،ص302،چاپ مصر.

31.ابی حیان اندلسی در کتاب البحر المحیط،ج2،ص479،مصر.

32.ابن کثیر در تفسیر خود،ج1،ص370،چاپ مصر.

33.همان نویسنده در کتاب البدایه والنهایه،ج5،ص52،چاپ مصر.

34.ابن مالک در مبارق الازهار،ج2،ص356،چاپ آستانه.

35.ابن حجر عسقلانی در الاصابه،ج2،ص503،چاپ مصر.

30.همان نویسنده در الکاف الشاف فی تخریج احادیث الکشاف،ص26.

31.ابن صباغ در الفصول المهمه،ص108،چاپ نجف.

32.حسین کاشفی در المواهب ،ج1، ص71،چاپ تهران.

32.معین الدین کاشفی در معارج النبوه،ج1،ص315،چاپ لکنهو.

33.سیوطی در الدرالمنثور،ج4،ص38،چاپ مصر.

34.همان نویسنده در تاریخ الخلفاء،ص115،چاپ لاهور.

35.همان نویسنده در الاکلیل،ص53.

36.همان نویسنده در تفسیر الجلالین،ج1،ص33،چ مصر.

37.ابن حجر هیتمی در الصوائق المحرقه،ص119،چ مصر.

38.افندی شیخ الاسلام  در تفسیر خود،ج2،ص143،چ مصر.

39.حلبی در السیره المحمدیه،ج3،ص35،چ مصر.

40.افندی عمادی،درتفسیرخود(چاپ شده درحاشیه تفسیر رازی) ،ج2،ص143.

41.دهلوی در مدارج النبوه ،ص500،چ بمبئی.

42.کشفی ترمذی در مناقب مرتضوی،ص44،چ بمبئی.

43.شبراوی در الاتحاف ص5.

44.شوکانی در فتح القدیر،ج1،ص316،چ مصر.

45.آلوسی در تفسیر روح المعانی،ج3،ص167،چ مصر.

46. طنطاوی" مفسر معروف در تفسیر" الجواهر" جلد دوم، صفحه 120،چ مصر.

47.حضرمی در رشفه الصادی،ص35،چ مصر.

48.محمد محمود حجازی در تفسیر الواضح،ج3،ص58،چ مصر .

49.ابن مغازلی در المناقب،ص388،چ تهران.

50.سید صدیق حسن خان،در حسن الاسوه،ص22،چ قسطنطنیه.

51. زینی دحلان،در السیره النبویه(چاپ شده درحاشیه سیره حلبی)،ج3،ص4،چ مصر.

52.رشید رضا در المنار،ج3،ص321،چ مصر.

53. زمخشری" در تفسیر" کشاف" جلد1، صفحه 193.

معرفی منابع برای مطالعه بیشتر:

1.پاورقی احقاق الحق،آیت الله العظمی مرعشی نجفی،ج3،ص46-62.

2.نگاهی به تفسیر آیه مباهله،آیت الله سید علی میلانی.

3.آیه المباهله،رافد تمیمی.

«مباهله» در اصل از ماده «بهل» (بر وزن اهل)است که به رها كردن و برداشتن قيد و بند از چيزى گفته مى شود[1].

مباهله در اصطلاح

مباهله در اصطلاح قرآن و روايات و غير آن ها، به معناى ملاعنه (لعن و نفرين كردن دو طرف به يكديگر) است; اين گونه كه هرگاه دو گروه يا دو نفر درباره ى مساله اى مهم، مانند مسائل مهم مذهبى با هم گفتگو كرده و به نتيجه اى نرسند، در يك جا جمع مى شوند و به عنوان "آخرين حربه"، به درگاه خداوند تضرع مى كنند و از او مى خواهند تا درغگو را رسوا و مجازات كند[2].درحقیقت واگذار کردن آشکارشدن حق به خداوند است؛

تناسب معناى اصطلاحى با معناى لغوى در اين است كه در هر دو، رها كردن و واگذار كردن يكديگر به خداوند ، وجود دارد.

مباهله با مسيحيان نجران

(فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ)[3]; هرگاه بعد از علم و دانشى كه به تو رسيده ]باز[ كسانى با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آن ها بگو: بياييد! ما فرزندان خود را دعوت مى كنيم، شما هم فرزندان خود را; ما زنان خويش را دعوت مى نماييم، شما هم زنان خود را; ما از نفوس خود دعوت مى كنيم و شما هم از نفوس خود; آن گاه مباهله مى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مى دهيم.

بخش با صفاى "نجران" با هفتاد دهكده ى تابع خود، در نقطه ى مرزى حجاز و يمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، اين نقطه تنها منطقه ى مسيحى نشين حجاز بود كه به عللى از بت پرستى دست كشيده و به آيين مسيحيت گرويده بودند[4].

پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) هم زمان با مكاتبه ى با سران حكومت هاى جهان و مراكز مذهبى، نامه اى به اسقف نجران (ابو حارثه بن علقمه) نوشت و در آن نامه از ساكنان نجران خواست كه يا اسلام را بپذيرند و يا به حكومت اسلامى جزيه (ماليات) بپردازند (كه در برابر اين مبلغ جزئى، از جان و مال آنان دفاع شود) و در غير اين صورت، به آنان اعلام خطر مى شود.

نامه توسط نمايندگان پيامبر(صلى الله عليه وآله) به دست اسقف رسيد. وى نامه را با دقت خواند و براى تصميم گرفتن، شورايى مركب از شخصيت هاى بارز مذهبى و غير مذهبى تشكيل داد. شورا نظر داد كه گروهى به نمايندگى نجران به مدينه بروند، تا از نزديك با محمد(صلى الله عليه وآله) تماس گرفته، و سخنان او را بررسى كنند.

شصت تن از زبده ترين و داناترين مردم نجران انتخاب شدند كه در رأس آن ها سه پيشواى مذهبى قرار داشت:

  1. «ابو حارثه بن علقمه»، اسقف اعظم نجران كه نماينده ى رسمى كليساهاى روم در حجاز بود;
  2. «عبدالمسيح»، رئيس هيئت نمايندگى كه به عقل و تدبير و كاردانى شهرت داشت;
  3. "ايهم" كه فردى كهنسال و مورد احترام مردم نجران بود.

هيئت نمايندگان در مسجد مدينه با پيامبر اسلام گفتگو كردند. حضرت آنان را به آيين اسلام و پرستش خداى يگانه و دست كشيدن از عقايد باطل (مانند اعتقاد به فرزند داشتن خداوند) دعوت كرد. يك نفر از نمايندگان گفت: عيسى فرزند خدا است; زيرا مادر او مريم، بدون آن كه با كسى ازدواج كند، او را به دنيا آورد; پس بايد او را نيز خداى جهان دانست.

پيامبر اكرم (ص) با تلاوت آيه اى از قرآن آنان را چنين پاسخ دادند: «وضع حضرت عيسى از اين نظر مانند حضرت آدم است كه او را با قدرت بى پايان خود، بدون آن كه داراى پدر و مادرى باشد، از خاك آفريد»; اگر نداشتن پدر دليل بر اين باشد كه عيسى فرزند خدا است، پس حضرت آدم براى اين انتساب شايسته تر است; زيرا او نه پدر داشت و نه مادر.

گفتگو ادامه يافت و پس از اصرار دو طرف بر حقانيت عقايد خود، تصميم گرفته شد كه مساله از راه مباهله خاتمه يابد، از اين رو قرار شد كه فرداى آن روز، همگى خارج از شهر مدينه، در دامنه ى صحرا براى مباهله آماده شوند.

روز بيست و پنجم ماه ذى الحجة سال دهم هجرت بود. سران نمايندگان نجران پيش از آن كه با پيامبر روبه رو شوند، به يكديگر گفتند: هرگاه ديديد كه «محمد» افسران و سربازان خود را به ميدان مباهله آورد، معلوم مى شود كه در ادعاى خود صادق نبوده و اطمينانى به نبوت خود ندارد، ولى اگر ديديد كه با فرزندان و عزيزان خود به مباهله آمده، معلوم مى شود كه او راستگو و پيامبر خدا است; زيرا آن قدر به خود ايمان دارد و احساس امنيت مى كند كه عزيزان خود را آورده است.

هنوز نمايندگان نجران در اين گفتگو بودند كه ناگهان چهره ى نورانى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نمايان شد. او فرزندش حسين(عليه السلام)را در آغوش دارد و دست حسن(عليه السلام) را در دست; على(عليه السلام) پيش رو، و حضرت زهرا(عليها السلام) پشت سر آن جناب حركت مى كنند[5].

زمان و مكان مباهله: مشهور ميان دانشمندان اين است كه روز حضور براي مباهله، بيست و چهارم ماه ذي الحجة سال دهم هجرت بوده و به اتفاق همه مسلمين، مكان مباهله اطراف «مدينه» و در دامنه صحرا بوده است.[6]

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پيش از ورود به ميدان مباهله به همراهان خود فرمود: «من هرگاه دعا كردم، شما دعاى مرا با گفتن آمين گویید.» نمايندگان نجران، با حالت بهت و وترس واضطراب به هم نگاه مى كردند; شكوه و جلال معنوى و الهى اين پنج تن، همه را بر جاى خود ميخ كوب كرده بود.دراین هنگام اسقف بزرگ نجران گفت: «من چهره هايى مى بينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه خداوند بخواهند كه بزرگ ترين كوه ها را از جاى بركند، به سرعت كنده خواهد شد. هرگز درست نيست كه ما با اين چهره هاى نورانى و با فضيلت مباهله كنيم; چرا كه عذاب الهى همه ى ما را نابود مى كند و چه بسا دامنه ى عذاب گسترش يابد و همه ى مسيحيان جهان را فرا گيرد و در روى زمين يك مسيحى باقى نماند.»

انصراف مسيحيان از مباهله

نمايندگان نجران با ديدن اين وضع، بى درنگ وارد شُور شدند و به اتفاق آرا تصويب كردند كه هرگز وارد مباهله نشوند و هر سال مبلغى را به عنوان «جزيه» به حكومت اسلامى بپردازند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز درخواست آنان را پذيرفت و قرار گذاشتند كه مردم نجران نيز از مزاياى حكومت اسلامى برخوردار گردند; در اين هنگام پيامبر (ص) فرمود: «عذاب سايه ى شوم خود را بر سر نمايندگان نجران گسترده بود و اگر از در مباهله وارد مى شدند، صورت انسانى  خود را از دست داده و با آتشى كه در بيابان بر افروخته مى شد، مى سوختند و دامنه ى عذاب به سرزمين نجران هم كشيده مى شد[7].»

فضيلت اهل بيت(عليهم السلام) در داستان مباهله

مفسران و محدثان شيعه و سنى تصريح كرده اند كه پيامبر گرامى اسلام تنها كسانى را كه همراه خود براى مباهله برد: فرزندانش، حسن و حسين(عليهما السلام)(ابناءنا) و دخترش فاطمه(عليها السلام) (نساءنا) و از ميان مردان تنها على بن ابى طالب(عليه السلام)(انفسنا) بودند.

شهيد قاضى نور الله شوشترى، در كتاب شريف «احقاق الحق»، به اتفاق نظر مفسران را در اين باب رسیده است ؛ سپس آية الله مرعشى نجفى (ره) در پاورقى اين كتاب، از حدود شصت نفر از بزرگان عامه نقل مى كند كه معتقدند آيه ى مباهله در شأن و منزلت اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده است؛ مسلم بن حجاج در صحيح خود ـ كه دومين صحيح از صحاح ششگانه اهل سنت است می نویسد : «معاويه به سعد وقاص گفت: چرا على را دشنام نمى گوئى؟ پاسخ گفت: به دليل سه ويژگى كه على داشت و من آرزو مى كنم كه يكى از آن ها را دارا بودم...؛ ]يكى از آن ها اين بود كه [چون آيه ى مباهله نازل شد، پيامبر(ص) تنها از فاطمه و حسن و حسين و على دعوت كرد; وقتى همگى جمع شدند، فرمود: اللهم هؤلاء اهلى; خداوندا ايشان اهل بيت من هستند[8].»

داستان مباهله گواه بزرگى بر فضيلت و برترى اين خانواده است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) از ميان تمام صحابه و ياران خود، تنها اين چند نفر را شايسته و مصداق آيه دانست و در كنار خود به ميدان مباهله آورد.

عموميت استفاده از مباهله

شكى نيست كه آيه مباهله خطاب به پيامبر اسلام بوده و متضمن دستور كلى به مسلمانان براى انجام اين عمل نمى باشد، ولى در آيات و روايات، منعى از انجام اين عمل توسط مسلمانان وارد نشده است، بلكه از روايات عموميت اين حكم استفاده مى شود; براى مثال از امام صادق (ع) روايت شده است كه اگر مخالفان مذهبى سخنان و استدلال هاى شما را نپذيرفتند، آن ها را به مباهله دعوت كنيد.

راوى گفت: پاز امام رسيدم: چگونه مباهله كنم؟

امام (ع) فرمود: خود را سه روز اصلاح اخلاقى كن...; روزه بگير و غسل كن، و با كسى كه مى خواهى مباهله كنى به صحرا برو; سپس انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بيفكن و از خودت آغاز كن و بگو: "خداوندا! تو پروردگار آسمان هاى هفتگانه و زمين هاى هفتگانه اى و از اسرار نهان آگاه هستى، و رحمن و رحيمى، اگر من حقى را انكار و باطلى را ادعا مى كنم، بلايى از آسمان بر من بفرست، و اگر اين شخص حق را انكار كرده و ادعاى باطلى مى كند، بلايى از آسمان بر او بفرست; سپس فرمود: چيزى نخواهد گذشت كه نتيجه اين دعا آشكار خواهد شد. به خدا سوگند! هيچ كسى را نيافتم كه حاضر شود اين گونه با من مباهله كند[9].

نتایجی که از مباهله گرفته می شود :

هر روی داد تاریخی نتایج و بازتابهایی دارد که در دو دوره این بازتابها را می توان دید:  اول در زمان وقوع روی داد ؛ نتیجه ی دیگر درهمه ی زمانها وبرای همیشه ی تاریخ این روی داد درس بزرگی است ؛ ممکن است روی دادی منجر به پایان جریان وخاتمه اندیشه ای شود که دراین جا به نتایج مباهله پیامبر(ص) با مسیحیت اشاره می گردد:

1-درمباهله که رییس مسیحیان واسقف اعظم آن روزگار با عقب نشینی عملا به حقانیت دین اسلام اعتراف کرد وبه خواسته پیامبر(ص) گردن نهاد.

2- علاوه ضمنا به خاتمیت دین اسلام وپیامیری رسول الله (صل الله علیه وآله) اعتراف کرد.

3-نتیجه مهم  دیگر این روی داد این بود که رسول الله (ص)باافرادی دراین مباهله حاضر شد که اهل بیت(ع) واقعی پیامبر(ص) بودند ؛ این مسئله ا برای همه آشکار شد براساس آیه ای که نازل شد ؛ برخی همسران پیامبر(ص) را از اهل بیت می شمردند این نظر در این روی داد مردود واعضای اهل بیت(ع) مشخص شد که چه کسانی هستند ؛

4-علاوه بر مسلمانان حقانیت اهل بیت پیامبر(ص) برای مسیحیت نیز روشن گردید وبرای همیشه تاریخ ادیان دیگر نیز به امامت وحقانیت عترت پیامبر(ص) آگاه شدند؛

5-درضمن مباهله با عقب نشینی اسقف اعظم وهمراهان ، دین مسیح به حقانیت اسلام عملا معترف شدند حتی اسقف گفت اگر نبود فرمان قیصر وسلطه او به محمد وآیین او ایمان می آوردم .

6-تثلیث وعقاید شرک آمیز که دربین مسیحیت بود به کلی با طل اعلام شد، خود داری از اجرای مباهله واعتراف اسقف اعظم این مسئله را تایید می کند  .

7-درواقع مباهله در راستای پیام غدیر بود و غدیری دیگر بود برای روشن شدن حقانیت اهل بیت(ع)به اهل کتاب چه یهود وچه مسیح هردو باید پیام اسلام را دریافت وبه اسلام وحقانیت مکتب اسلام وقرآن واهل بیت اعتراف می کردند .

 

[1]. ر. ك: فرهنگ جامع عربى، فارسى، ماده "بهل"; فرهنگ دانشگاهى، ترجمه المنجد الابجدى، ماده ى "بهل".

[2] . ر. ك: تفسير نمونه، ج2، ص438.

[3]. آل عمران، 61.

[4] . ياقوت حموى در معجم البلدان، ج5، ص267ـ266، علل گرايش آنان را به آيين مسيح بيان كرده است

[5] . در برخى نقلها آمده است كه پيامبر دست حسن و حسين را گرفته بود و فاطمه به دنبال پيامبر و على(عليه السلام) پشت سر وى حركت مى كرد. ر.ك: منشور جاويد،، ج7، ص101.

[6] . آيت اللّه جعفر سبحاني، فروغ ابديت (انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، قم، چاپ پانزدهم، پائيز 77) ج 2، ص 442.

[7] . بحار الانوار، ج21، ص285 به بعد

[8] . صحيح مسلم، ج7، ص120.

[9] . اصول كافى، ج2، ص482.

 

از آن پس که به آگاهی رسیده ای، هر کس که درباره او با تو مجادله کند، بگو: بیایید تا حاضر آوریم ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را ما زنان خود را و شما زنان خود را ما خود و شما خود آنگاه دعا و تضرع کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان بفرستیم

آل عمران :61

یکی از آیاتی که فضیلت امیرالمومنین و اهل بیت علیهم‌السلام را بیان می‌کند، آیه مباهله است.[۱] خداوند در این آیه می‌فرماید: «فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَكُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ؛[۲] هر گاه بعد از علم و دانشى كه (دربارۀ مسيح) به تو رسيده، (باز) كسانى با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آنها بگو: «بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود؛ آن گاه مباهله كنيم؛ و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»

بیشتر مفسرانِ سنی و شیعه معتقدند منظور از «انفسنا» در این آیه، امیرالمومنین علیه‌السلام است.[۳] وهابیت در اشکال به آیه مباهله می‌گویند، امکان ندارد امام علی علیه‌السلام نفس پیامبر باشد؛ چرا که در این صورت صدیقه طاهره سلام‌الله‌علیها باید دختر امام تلقی گردد و طبق احکام اسلامی شخص نمی‌تواند با دختر خود ازدواج کند.

از سوی دیگر ادعا می‌کنند در احادیث شیعه هیچ روایتی که در آن امام علی، نفسِ پیامبر خطاب شود، وجود ندارد!

نفس پیامبر به چه معناست؟ 

اشتباه وهابیت در اینجاست که گمان کرده، امیرالمومنین علیه‌السلام در تمام زمینه‌ها و از تمام جهات به منزله پیامبر قرار گرفته است؛ این برداشت را هیچ خواننده‌ای آشنا به زبان عربی نخواهد پذیرفت.

اگر بخواهیم با نگاه وهابیت به آیات قرآن نگاه کنیم، بر اساس تعبیر «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ؛[۴] جز این نیست که همه مومنان با هم برادرند»؛ دختر هیچ مسلمانی نمی‌تواند با مسلمانِ دیگری ازدواج کند؛ چرا که طبق این آیه با برادرزاده خودش ازدواج کرده است.

علاوه بر این، طبق باور خود وهابیت و طبق آیه قرآن، زنان پیامبر مادران امتند؛ بنابراین هیچ مرد مسلمانی نمی‌تواند با زن مسلمان دیگری ازدواج کند چون هر دو، مادری مشترک دارند.

بنابراین اشکال وهابیت، سخنی باطل و بی‌اساس است. در آیه مباهله، خداوند بیان می‌کند که امیرمومنان علی علیه‌السلام در فضایلی همچون عصمت، امامت و سرپرستی جامعه مسلمین، حجت خداوند بر مردم و نظیر این‌ها همانند پیامبر است. منظور این نیست که تمام روابط نَسَبی و خانوادگی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز بر امام علیه‌السلام تطبیق داده می‌شود.[۵]

روایات شیعه 

در منابع اهل تسنن، روایات فراوانی وجود دارد که مصداق «انفسنا» در آیه مباهله را امیرالمومنین دانسته‌اند و بیشتر مفسران آنان نیز بر این مطلب صحه گذاشته‌اند.[۶] ما در اینجا به خاطر ادعای باطل وهابیت به روایات شیعه در این زمینه می‌پردازیم و به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم.

روایتی از امیرالمومنین علیه‌السلام 

امیرالمومنین

پیش از سایر ائمه، امیرالمومنین علیه‌السلام فضیلت جانِ پیامبر بودن خود را بیان کرده‌اند. حضرت در حدیث طولانی که در آن، هفتاد فضیلت یگانه و منحصر به فرد خود را بیان می‌کنند، در توضیح فضیلت سی و چهارم، با بیان آیه مباهله می‌فرمایند: «فَكَانَتْ نَفْسِي نَفْسَ رَسُولِ اللَّهِ؛[۷] همانا من نفس رسول خدا بودم.»

روایتی از امام کاظم علیه السلام 

روزی امام کاظم علیه‌السلام به دربار هارون الرشید می‌روند. هارون از حضرت درباره‌ی علت برتری اهل بیت علیهم‌السلام بر سایر مردم سؤال می‌کند. موسی بن جعفر علیهماالسلام دلایل مختلفی برای این برتری بیان می‌کند؛ یکی از این دلایل آیه مباهله است. امام کاظم در توضیح «انفسنا» می‌فرمایند: «أَنْفُسَنٰا، عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ؛[۸] (منظور از) انفسنا (در آیه) علی بن ابی‌طالب است.»

روایتی از امام رضا علیه السلام 

روزی مأمون از امام رضا علیه‌السلام از تفسیر آیه مباهله سوال می‌کند. حضرت مصداق «انفسنا» در آیه را امیرالمومنین علیه‌السلام می‌داند و برای اثبات سخن خود به روایتی از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله استناد می‌کند. در این روایت، پیامبر برای تهدید حاکمان سرزمین حضرموت می‌فرمایند: 

«لَيَنْتَهِيَنَّ بَنُو وَلِيعَةَ أَوْ لَأَبْعَثَنَّ إِلَيْهِمْ رَجُلاً كَنَفْسِي يَعْنِي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ؛[۹] اين بنو وليعه(حاکمان سرزمین حضرموت) دست از اين كارها بر مى‌دارند يا مردى همانند خودم را به سوى آنان روان مى‌كنم، كه منظور پیامبر، حضرت علىّ‌ بن ابى طالب بوده است.» تعبیر «رجل کنفسی» که در سخن پیامبر به کار رفته، به روشنی بیان می‌کند که امیرالمومنین نفس و جان پیامبر بوده است.

جمع بندی روایات 

با توجه به روایاتی که بیان کردیم، هیچ‌گونه ابهامی باقی نمی‌ماند که منابع و احادیث شیعه، امام علی علیه‌السلام را نفس و جان پیامبر معرفی کرده‌اند.

پی‌نوشت
[۱] تفسیر نمونه، ج۲، ص۵۸۲.
[۲] سوره آل عمران، آیه۶۱.
[۳] همان.
[۴] سوره حجرات، آیه۱۰.
[۵] برای آگاهی از معنای دقیق نفس رجوع کنید به تفسیر نمونه، ج۲، ص۵۸۲ تا ۵۸۶.
[۶] آیه مباهله و اهل سنت.
[۷] خصال، ج۲، ص۵۷۶.
[۸] عیون اخبارالرضا، ج۱، ص۸۵.
[۹] عیون اخبارالرضا، ج۱، ص۲۳۲.

مباهله یادآور فضیلتی بی نظیر برای اهل بیت پیامبر خداست؛ اتفاقی که در 24 ذی الحجه سال نهم رقم خورد و مسیحیان نجران با دیدن چهره‌های معصوم و نورانی پنج تن علیهم السلام دست از مباهله و ملاعنه برداشتند و حاضر به پرداخت جزیه شدند.

گروهی از مسیحیان همراه با بزرگان خود برای گفتگو با پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به مدینه آمدند. مسیحیان بر اعتقادات خویش به خصوص در الوهیت حضرت عیسی علیه‌السلام اصرار داشتند و دلایل پیامبر اسلام را نیز نپذیرفتند. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله به امر الهی، آن ها را دعوت به مباهله فرمود.

آیه مباهله چنین است: «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَكَ مِنَ اَلْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَكُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اَللّٰهِ عَلَى اَلْكٰاذِبِينَ؛[1] پس هر که با تو درباره او [عیسی] پس از آنکه بر تو [به واسطه وحی، نسبت به احوال وی] علم و آگاهی آمد، مجادله و ستیز کند، بگو: بیایید ما پسرانمان را و شما پسرانتان را و ما زنانمان را و شما زنانتان را و ما نفوسمان را و شما نفوستان را دعوت کنیم؛ سپس یکدیگر را نفرین نماییم، پس لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.»

هر چند مسیحیان حضور در مباهله را پذیرفتند، ولی اُسقف اعظم به آنها گفت: شما فردا به محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله نگاه كنيد، اگر با فرزندان و خانواده ‏اش براى مباهله آمد، از مباهله با او بترسيد و اگر با يارانش آمد با او مباهله كنيد؛ زيرا چيزى در بساط ندارد.[2]

آلوسی بغدادی از مفسران بزرگ اهل سنت، از صحیح بخاری و مسلم در این باره نقل می‌کند: عده‌ای از اسقف‌های نجران به نام سید و عاتب به نزد پیامبر صلی الله علیه وآله آمدند و بنا بر مباهله داشتند؛ یکی از آن‌ها به دیگری گفت با او ملاعنه و مباهله نکنید وگرنه دیگر نه ما و نه نسل ما باقی نخواهد ماند.

آلوسی در روایتی دیگر نقل می کند: اسقف نجران وقتی‌ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را دید درحالی ‌که علی، حسن، حسین و فاطمه علیهم السلام با او هستند گفت: ای جماعت نصاری من صورت‌هایی را می‌بینم که اگر از خدا تقاضا کنند کوهی را از جای خود بردارد، خداوند انجام خواهد داد. با آن‌ها مباهله نکنید وگرنه همگی نابود خواهید شد.[3]

زمخشری عالم بزرگ اهل سنت، جریان مباهله را از زبان عایشه چنین نقل می‌کند: رسول خدا صلی الله علیه وآله بیرون آمد، درحالی‌ که عبای منقوش را که از موی سیاه بود، بر تن خود داشت. پس حسن علیه السلام آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله او را داخل آن کساء کرد. سپس حسین علیه السلام آمد و آن حضرت حسین را نیز داخل کساء نمود. آنگاه فاطمه علیها السلام و بعد علی علیه السلام آمدند و داخل کساء شدند. سپس رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: «إِنَّمٰا يُرِيدُ اَللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً؛[4] جز این نیست که همواره خدا می  خواهد هرگونه پلیدی را از شما اهل بیت برطرف نماید، و شما را چنان که شایسته است پاک و پاکیزه گرداند.»[5]

فخر رازی نیز شبیه همین را نقل می کند و می‌گوید: این روایت بین اهل حدیث و تفسیر مورد اتفاق است.[6]

جریان همراهی حضرت علی و فاطمه و حسنین علیهم‌السلام در جریان مباهله،  نقل خاص و عام است و بزرگان اهل سنت به آن اعتراف دارند. زمخشری در ادامه تفسیر آیه می گوید: این آیه دلیلی است بر فضل اصحاب کساء که قوی‌تر از آن، دلیلی نیست و برهان آشکاریست بر صحت نبوت پیامبر صلی‌الله علیه وآله؛ چرا که هیچ موافق و مخالفی نگفته که مسیحیان به طلب پیامبر صلی‌الله علیه وآله جواب دادند.[7]

صاحب تفسیر روح المعانی نیز اظهار می کند: اینکه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله این چهار تن ( علی، فاطمه، حسن، حسین) را برای مباهله دعوت کرده است، مورد اتفاق محدثان می‌باشد و در دلالت آن بر فضیلت آل‌الله و آل‌رسول‌الله، هیچ مؤمنی شک نمی‌کند.[8]

امام کاظم علیه‌السلام با اشاره به فضیلت مباهله در جواب هارون فرمود: همه امّت چه خوب و چه بد متفق‌اند، در اینکه جریان مباهله با اهل نجران جز پیامبر صلی‌الله علیه وآله و علی و فاطمه و حسنین علیهم‌السلام در کساء نبود.[9]

دلالت آیه مباهله بر فضیلت و برتری پنج تن از اهل بیت علیهم السلام بر کسی پوشیده نیست. آیه هم دلالت بر حقانیت دین اسلام دارد؛ چرا که پیامبر اسلام، اگر به راه خویش اعتماد نداشت، عزیزترین افراد خانواده اش را به قربانگاه نمی‌آورد و هم دلالت بر جایگاه و عظمت خانواده امیر المومنین علیه السلام دارد؛ چرا که جز این 4 نفر کسی در این فضیلت، سهمی پیدا نکرد.

پی‌نوشت:
1. آل عمران، آیه61.
2. تفسير نمونه، ج‏2، ص 579.
3. روح المعانی، ج 2، صص 181-182.
4. احزاب، آیه33.
5. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج 1، ص 369.
6. التفسیر الکبیر، ج 8، ص 247.
7. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج 1، ص 369.
8. روح المعانی، ج 2، ص 181.
9. البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 630.

امام کاظم علیه‌السلام از منظر اندیشمندان اهل‌سنت | حضرت موسی بن جعفر علیه السلام، آن امامی است که به معنای واقعی کلمه، صبر را برای عالمیان معنا کرده و خشم، غضب و ناملایمات، در مقابل «کظم غیظ» او به زانو درآمدند.

عظمت، شکوه و صولت امام بر همگان هویدا بود و تلاش دشمنان خدا و اهل بیت (علیهم السلام) بر کتمان کرامات و معجزات آن امام همام یک کوشش نافرجام بود. دشمنان کینه توز در راستای انحراف مردم از مسیر حق و هدایت از هیچ تلاشی فروگذار نکرده و به زعم خود می‌خواستند مانع از نورافشانی اهل بیت گردند ولی این وعده خدا در قرآن است که نور الهی خاموش شدنی نیست.

از این‌رو برخی از این معجزات و کرامات امام کاظم علیه السلام در کتب شیعه و سنی باقی مانده است که برای هدایت جویندگان حقیقت کافی است. 

احمد بن يوسف قرماني از اندیشمندان اهل تسنن در توصیف امام کاظم علیه‌السلام می‌نويسد:

«هُوَ الإمامُ الكَبيرُ القَدر، الأوحد، الحُجة، الساهر ليله قائما، القاطع نَهارِه صائما، المسمي لِفَرطِ حِلمِه وَ تَجاوُزِه عَنِ المُعتَدين کاظِما. هُوَالمَعروف عِندَ أهلِ العراق ببابِ الحوائج، لأنَّه ما خابَ المُتوسّل به في قضاء حجاة قط؛[1] او امامی بلند مرتبه و يگانه و حجت بود. در شب‌هايش ايستاده بود (کنايه از عبادت) و در روزها قاطع و روزه دار بود. به خاطر کثرت حلمش و گذشت از کسانی که به او تعدی کرده اند کاظم ناميده شد. او نزد مردم عراق به باب الحوائج مشهور بود؛ چرا که هر کسی در بر آورده شدن حاجاتش به او متوسل می‌شد به دست می‌آورد.»

این عبارات نشان می‌دهد مردمان آن زمان به خلاف عقاید وهابیت، نه تنها توسل را جایز می‌دانستند بلکه از توسل خود مکرر نتیجه نیز گرفته‌اند تا جایی که امام را باب الحوائج می‌خواندند. 

امام کاظم علیه‌السلام

يوسف بن اسماعيل نبهاني یکی دیگر از اندیشمندان اهل تسنن در به تصویر کشیدن شخصیت امام کاظم علیه‌السلام می‌نگارد:

«موسي الكاظِم أحَدُ أعيان أکابِر الأئمة مِن ساداتِنا آل البَيت الکِرام هداة الإسلام رَضِيَ اللهُ عَنهُم أجمَعين وَنَفَعنا بِبَرکاتِهِم وَ أماتنا عَلي حُبِّهِم وَ حُب جَدِّهِم الأعظم صَلّي الله عليه و سَلّم؛[2] موسی کاظم يکى از اعيان بزرگان امامان از سادات ما آل بيت کرام و هاديان اسلام ـ رضى الله عنهم ـ بود. خداوند ما را به برکات آنان نفع دهد و ما را بر محبّت آنان و محبّت جدّ بزرگشان بميراند.»

معجزات و کرامات نقل شده از امام کاظم علیه‌السلام در منابع شیعه و سنی بسیار زیاد است. وقوع معجزات متعدد توسط امام کاظم علیه‌السلام سبب شد تا بزرگان اهل تسنن بعد از نقل برخی از معجزات آن حضرت، اینگونه اقرار کنند که انجام چنین معجزاتی توسط موسی بن جعفر(علیه السلام) بهترین دلیل است بر اینکه معجزه، منحصر در انبیاء الهی نیست و برای غیر انبیاء نیز حالاتی رخ می‌دهد که منجر به معجزه می‌شود.[3]

در این نقل نیز به وضوح بطلان عقاید وهابیت مبرهن است و تنها شیعه نیست که قائل به تحقق معجزه توسط ائمه علیهم السلام می‌باشد؛ بلکه بزرگان اهل تسنن به این مهم اذعان داشته‌اند.

سلام و درود خدا بر امام کاظم علیه‌السلام در روزی که به دنیا آمد و در روزی که مظلومانه به شهادت رسید و در روزی که برانگیخته خواهد شد. از خدای متعال خواستاریم که شفاعت آن حضرت را نصیب همه دلدادگان و عاشقان آن امام همام بگرداند. 

چه نیکو است از امامی که باب الحوائج است، بزرگ‌ترین حاجت بشریت؛ ظهور منجی عالم بشریت را مطالبه کنیم.

پی‌نوشت:
1. أخبار الدول و آثار الأول في التاريخ، ج1، ص337.
2. جامع کرامات الأولياء، ج2، ص495.
3. صحیح بن حبان، ج14، ص408.