emamian

emamian

هنگام بحث راجع به واقعه تأسف آور و خون بار کربلا، همیشه ممکن است این سؤال به ذهن متبادر شود که چگونه این واقعه در منطقه کربلا، نزدیک کوفه به عنوان پایگاه سنتی جمعیت قدرتمند شیعیان آن زمان رخ داد؟ در واقع شیعیان کوفه که بسیاری از آنها با دعوت از امام برای هجرت به این شهر، اعلام کردند که آماده قیام علیه یزید و سیطره امویان بر منطقه عراق اند، یک باره دچار چه ضعف یا خللی شدند که امام را در کربلا و در محاصره لشکر اعزام شده از سوی عبیدالله بن زیاد تنها گذاشتند و به جز افراد معدودی مانند حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و چند چهره کم شمار دیگر، کسی به امام در کربلا نپیوست؟!

 

برای پاسخ به این سؤال، از باب مقدمه، نکاتی را راجع به شهر کوفه و وضعیت شیعیان آنجا یادآور می شویم.

 

 

نگاهی اجمالی به تاریخچه پیدایش کوفه و اقوام مستقر در آن

کوفه یک سال پس از فتح تیسفون در جنگ های سپاه اسلام و لشکر ساسانی، در ۱۷هـ ق تاسیس شد که پایگاهی نظامی در خارج از مرکز – که آن روز مدینه بود – باشد و پیش از آن سابقه شایان اعتنایی در کرانه غربی فرات و شام تا شبه جزیره عربی نداشت.

وضعیت کوفه ترکیب ارتش فاتح عربی را نشان می داد. هر یک از قبائل عربی طی یک نقشه کشی به قطعه زمینی دست یافتند که در آن چادر زدند و بعدتر رفته رفته این چادرها به خانه های آجری تبدیل شدند. هر قبیله در مرکز ناحیه ای که در آن مستقر شده بود گورستانی داشت و نیز مساجد کوچکی برای نماز در آن وجود داشت.

توجه به خاستگاه اولیه این قبائل نشان می دهد که هر کدام از آنها از منطقه ای خاص در شبه جزیره عربستان آمده بودند. قبیله ای از شمال و دیگری از جنوب و یکی دیگر از طائف و یکی دیگر از نواحی شرقی خلیج فارس.

بنابراین در ساختار جامعه عربی نوپای آن روز که ملاک وحدت نهادهای اجتماعی، ارتباطات قبیله ای و خونی بود، شهر کوفه از لحاظ بافت اجتماعی شهری چند پاره و چند دسته بود و این وضعیت تا حدودی در دهه های بعدی قرن اول و زمان وقوع حادثه «عاشورا» ادامه داشت.(۱)

یکی از خصوصیات جامعه چند پاره قبیله ای کوفه، تغییر موضع های بسیار سریع مردمان آنجا بود. حساسیت های قبیله ای آنها را گرفتار روحی تند خویانه کرده بود به طوری که با دیدن مقطعی ترین امور تصمیم می گرفتند. این تصمیم ها عمدتاً در جهت منافع قبیله ای آنها بود و این خود مشکلی برای عدم یکپارچگی کوفیان به حساب می آمد.(۲)

عدم یکپارچگی جامعه کوفی نه تنها در ساختار قبیله ای که در هوخواهی های سیاسی متعدد آنجا نیز خودش را نشان می داد و به نوبه خود بر دنیاطلبی و فریبکاری آنها نیز نقش داشت. گروهی از کوفیان افکار «خارجی» داشته و گروهی دیگر با عنوان «اشراف»، کم و بیش با بنی امیه همداستان بودند. در این میان شیعیان و فداییان اهل بیت(علیهم السلام) فقط یک گروه از مردم کوفه بودند نه همه آنها.(۳)

با وجود این تقسیم بندی های اما اکثریت قابل توجهی از مردم نیز بدون طرفداری سیاسی خاصی از فکر یا عقیده ای شناخته شده، در صحنه حاضر بودند. شیخ مفید درباره این دسته می گوید: برخی طمع کارانی بودند که به دنبال غنایم می گشتند و برخی عوام بودند و نمی دانستند چه کنند و برخی دیگر تنها به انگیزه عصبیت قبیلگی و بدون توجه به دین، تابع روسای خود بودند.(۴)

این تحلیل سیاسی از مردم کوفه را اگرچه شیخ مفید درباره مردم زمان سال ۴۱ هجری و زمانی که امام حسن(ع) مجبور به صلح با معاویه شد ارائه می دهد، اما مطالعه وضعیت سیاسی این شهر در زمان نهضت عاشورا نیز نشان می دهد که این ساختار سست و نامطمئن سیاسی تغییر چندانی نکرده بود. چه اینکه می بینیم تعداد قابل توجهی از نامه هایی که برای دعوت از امام حسین(ع) فرستاده شد نه توسط شیعیان کوفه که توسط برخی اشراف و ابن الوقت های این شهر نوشته شده بود که تصور می کردند با ورود امام به کوفه و شکل گرفتن حکومت شیعی در آنجا نباید از غافله جمع آوری غنائم و برخورداری از امکانات آن حکومت عقب بیافتند.(۵)

 

معنای «شیعه» در صدر اسلام و سال های منتهی به حادثه عاشورا؟

در کتب تاریخی و در بررسی حوادث بعداز کشته شدن خلیفه سوم، اصطلاحی به نام «شیعه» یا «علوی» در توصیف گروهی از مردم - به خصوص ساکنان کوفه - به کار می رود. باید توجه داشت این اصطلاح در واقع نه به معنای آنچه ما امروز از معنای مصطلح شیعه می فهمیم، بلکه به معنای مخالفین خلافت عثمان و تایید کنندگان قتل وی به کار رفته است. گونه ای سیاسی از هواداری از علی بن ابی طالب(علیه السلام) که لزوما تبعیت از وی را نه بر مبنای حدیث غدیر و افضلیتش بر شیخین که به خاطر اموری دیگر می دانست.

البته در میان چنین علویان و شیعیانی نیز کسانی بودند که بعداز استقرار حکومت حضرت علی(ع) در کوفه و دستیابی شان به معارف ناب خطبه ها و منش آن حضرت، عمیقا نیز از لحاظ اعتقادی به ایشان گرایش یافتند، اما حضور شیعیان سیاسی که هویت و تمایزشان منحصرا در مخالفت با «عثمانی»ها تعریف می شد بیشتر بود.

طبیعی است چنین کسانی که در ظاهر شیعه اند اما قلبا تفاوتی ماهوی با آنچه ما امروز معنای اصطلاحی شیعه می دانیم، بر اثر فشار سیاسی و تهدید و تطمیع کسی چون عبیدالله بن زیاد - همچنان که در ادامه توضیح خواهیم داد - به تفکر سیاسی روز یعنی تفکر اموی نزدیک شوند و حتی تعدادی شان نیز تبدیل به مهره های مقاصد و نقشه های شوم و خون بار اموی ها درباره امام حسین(ع) گردند.(۶)

 

چگونگی تسلط عبیدالله بن زیاد بر کوفه؟

بعد از بیان مقدمات فوق، باید ببینیم که وضعیت کوفه در زمان ورود کاروان امام حسین(علیه السلام) به منطقه عراق و در روزهایی که منزل به منزل، به شهر کوفه نزدیک می شدند، چگونه بوده است.

بعد از مرگ معاویه و به بر کرسی نشستن یزید، امام حسین(علیه السلام) از بیعت با او سر باز زد و در اعتراض به این موضوع، به مکه هجرت کرد.

هنگامی که مردم و شیعیان کوفه از این موضوع مطلع شدند، از ضعف والی اموی کوفه یعنی نعمان بن بشیر نهایت استفاده را بردند و برای امام حسین(ع) نامه نوشتند و ایشان را دعوت کردند به کوفه مهاجرت کند و مسئولیت زمامداری کوفیان علیه حکومت وقت را به عهده بگیرد.

مضمون اصلی این نامه ها، اتفاق نظر همه مؤمنین و مسلمانان بر امام حسین(ع)، انتظار آنان برای آن حضرت، دعوت از ایشان برای آمدن به کوفه(۷)، مهیا بودن شرایط برای آن حضرت، آمادگی و انتظار سربازان برای رسیدن ایشان(۸)، گلایه و شکوه از حکومت معاویه و به قدرت رسیدن یزید، اعلام بیعت نکردن شان با یزید و حاضر نشدن شان در نماز جمعه والی اموی کوفه، اعلام آمادگی برای بیرون راندن والی کوفه و استقبال از امام حسین(ع) بود.(۹)

در واکنش به این تحول بسیار مهم در کوفه، یزید که از جانب مردم این شهر، به شدت احساس نگرانی می کرد و کوفه را از دست رفته می دید، عبیدالله بن زیاد، والی اموی بصره را که مردی خون خوار و مکار بود، به امارت کوفه منصوب کرد.

عبیدالله بن زیاد با ورود به کوفه و اجرای سیاست خشن و تهدید آمیزش علیه مردم این شهر، از ضعف ها و تشتت های ساختاری این جامعه به ضرر نهضت امام حسین(علیه السلام) بهره برد.

به گواهی نوشته های مورخین و سیره نویسان وعلمایی بلاذری(۱۰)، طبرانی(۱۱)، ذهبی(۱۲) و...، یزید در نامه ای که برای عبیدالله بن زیاد نوشته بود، ضمن سپردن امارت کوفه به او، صریحا به او دستور داده بود که امام حسین(علیه السلام) را برای بیعت کردن تحت فشار قرار دهد و او را تهدید کرد اگر این کار را نکند، انتساب زیاد(پدر عبیدالله) به بنی امیه را ملغی خواهد کرد. حتی منابعی چون تاریخ یعقوبی(۱۳) تصریح می کنند که یزید در این دستور، از عبیدالله بن زیاد خواست که اگر امام حسین(ع) راضی به بیعت نشد، او را بکشد.

در عمل به این دستور نامبارک حکومتی، عبیدالله بن زیاد از اجرای هیچ ترفند و اقدام خشن و فریبکارانه ای کوتاهی نکرد.

بدین منظور یکی از اولین اقدامات او به مسجد رفتن و خواندن خطبه ای سراسر تهدید برای مردم کوفه بود. او در این خطبه گفت: «یزید سرپرستی شهر شما را به من سپرده و به من دستور داده با مظلومان منصف باشم و به محرومان بخشش کنم و با کسانی که اطاعت و حرف شنوی دارند همانند پدری مهربان باشم. اما کسانی که مخالفت می کنند و عهد و پیمان می شکنند، با تازیانه و شمشیر جوابشان را خواهم داد».(۱۴)

عبیدالله با این کار در نخستین اقدام خود، مردم را تهدید کرد و دستور داد تمام قبایل، شخصیت ها و اشراف شهر کوفه، تک تک شناسایی شوند و به مرور آنان را به حضور طلبید و از آنان تعهّد گرفت تا از او اطاعت کنند. وی درباره کسانی که به حضورش نمی آمدند نیز این گونه تصمیم می گرفت که: «اگر کسی نیاید وفاداری اش را ثابت نکند، ریختن خون او و مصادره اموالش برای ما حلال شمرده می شود. هر شخصیتی، از هر قبیله ای که باشد اطاعت نکند، او در همان قبیله به قتل خواهد رسید و در مقابل منزلش به دار کشیده خواهد شد.(۱۵)

اقدام بعدی ابن زیاد، پراکندن جاسوس های فراوان میان مردم بود. این جاسوسان در مسجد و غیر مسجد با مردم ارتباط داشتند و اخبار را برای ابن زیاد گزارش می کردند. آن گاه که حضرت مسلم به طور مخفیانه از خانه مختار به خانه هانی بن عروه منتقل شد و بنا براین بود که کسی متوجه این امر نشود، یکی از غلامان ابن زیاد مأموریت یافت تا با سه هزار درهم به سراغ مسلم بن عوسجه که برای حضرت پول جمع آوری می کرد برود. او توانست با شیعه نشان دادن خود و با دادن آن پول، اعتماد مسلم بن عوسجه را جلب نماید او را فریب دهد تا محل اقامت حضرت مسلم را که در خانه هانی بود، پیدا کند.(۱۶)

به هر حال ابن زیاد با تمام توان فضای حمایت آمیز این شهر از امام حسین(علیه السلام) را سرکوب کرد. خشونت ابن زیاد، بسیاری از مردم را به هراس انداخت و کسانی که زودرنج بوده و عجولانه تصمیم گیری می کردند، نه تنها از ناحیه ابن زیاد خود را در معرض تهدید دیدند، بلکه در اثر تبلیغات و شایعه پراکنی های عمال ابن زیاد دایر بر آمدن قریب الوقوع سپاه شام، به کلی خود را باختند.

این شایعات تا حدّی در میان مردم اثر گذارده بود، به گونه ای که مورّخان می نویسند مردم هم دیگر را می ترساندند و وحشت زده به یکدیگر از سپاه اعزامی شام، خبر می دادند.(۱۷) به خصوص که کوفه در آن زمان برج و بارو و دیواری که شهر را احاطه و از دشمنان محافظت کند نداشت.(۱۸)

علاوه بر تهدید، تطمیع نیز مورد استفاده ابن زیاد بود. ابن زیاد به مردم کوفه گفت: یزید برای من چهار هزار دینار و دویست هزار درهم فرستاده است تا بین شما تقسیم کرده و شما را برای جنگ با دشمنش بیرون برم.(۱۹) وابستگی مردم به بخشش های مالی می توانست بخشی از آنها را در کربلا علیه امام(علیه السلام) تحریک کند.

در این میان شیعیان باید چه تصمیمی می گرفتند؟ شیعیان عادی که بخش قابل توجهی از مردم کوفه را تشکیل می دادند، گرچه به اهل بیت(علیهم السلام) علاقه وافری داشتند اما در دوره تسلط بنی امیه، زهر چشم سختی از آنها گرفته شده بود، به گونه ای که تا احتمال پیروزی را قطعی نمی دیدند وارد نهضتی نمی شدند. برای همین هنوز چند روزی از ورود عبیدالله نگذشته بود که عقب نشینی بیعت کنندگان ۱۸هزار نفری با مسلم بن عقیل شدت یافت.

در برابر استبداد ابن زیاد، حتّی اگر یکی از روسا مخالفتی می کرد، افراد قبیله اش جرات حمایت از او را نداشتند. برای مثال می بنیم که هنگامی که هانی بن عروه را دستگیر کردند، او رئیس بنی مراد بود و به گفته مورّخین «چهار هزار اسب سوار و هشت هزار پیاده» حامی او بودند. اگر هم پیمانان و هم قسمان بنی مراد از کِنده به آنها اضافه می شدند، جمعا سی هزار نفر بودند. با این حال زمانی که او را دستگیر کرده و در بازار به روی زمینش می کشیدند، در برابر فریاد استغاثه او، کمتر دادرسی برای او یافت می شد.(۲۰) اندکی بعد، او را به شهادت رساندند و کسی مخالفت نکرد!

در مقابل، وقتی ابن زیاد می توانست با تهدید یا تطمیع، رئیس قبیله ای را متقاعد به پیوستن به لشکر عمرسعد و جنگ با امام حسین(علیه السلام) کند، اعضای آن قبیله که از لحاظ فکری مستضعف بودند و قدرت تحلیل وقایع را نداشتند، عموما به سبب همان خوی طمع کاری و منفعت طلبی و با امید کسب غنایم جنگی، فوج فوج به کربلا می رفتند.

ابن زیاد هیچ زمان دست از تحریک مردم علیه امام حسین(علیه السلام) برنداشت و به صورت مداوم و خستگی ناپذیر، از هیچ تهدید و تطمیعی برای وادار کردن کوفه و کوفیان به مقابله با امام حسین(ع) چشم پوشی نکرد. زمانی که امام حسین(ع) در کربلا متوقف گردید ابن زیاد ضمن سخنانی برای مردم کوفه از آنها خواست تا راهی کربلا شوند. او با تهدید گفت: «هر مردی که از امروز از سپاه تخلّف کند، ذمه و عهده او برئ است».(۲۱) این بدان معنا بود که جزای او قتل است.

ابن زیاد، به قعقاع بن سوید دستور داد تا در شهر کوفه گردش کرده و ببیند که آیا کسی از سپاه تخلّف کرده است یا خیر. قعقاع در جستجوی خود، شخصی را از قبیله همدان یافت که در طلب میراث پدرش، به کوفه آمده بود. او را نزد ابن زیاد برد و ابن زیاد نیز فرمان کشتن وی را صادر کرد. نتیجه این شد که به قول مورخین «هیچ بالغی در کوفه یافت نشد، مگر آنکه به لشکرگاه کوفه، یعنی نخیله، رفت».(۲۲)

در این زمان بود که همه شمشیرها بر ضد امام حسین(علیه السّلام) به حرکت درآمد، در حالی که می توان مطمئن بود اگر رضای خود مردم در کار بود، آنها دست به چنین اقدامی نمی زدند و شماری فراوان چنین بودند. اکنون کلام فرزدق را در توصیف مردم کوفه بهتر می فهمیم که به امام گفت: «قُلُوبُهُمْ مَعَکَ وَ سُیُوفُهُمْ عَلَیْکَ»(۲۳)؛ (دلهای مردم با توست، امّا شمشیرها علیه تو) و یا گفت: «دل های مردم با توست و شمشیرهای شان با بنی امیه است».(۲۴) مردم نمی توانستند در آن شرایط به کربلا نروند؛ چون نرفتن مصادف با کشته شدن بود.

برای شیعیان و کسانی که نمی خواستند چنین کنند، دو راه بود: یا به امام ملحق شوند یا از کوفه و کربلا بگریزند. از برخی اخبار چنین به دست می آید که آن دسته از مردم کوفه که به زور برای جنگ با امام حسین(علیه السّلام) به کربلا فرستاده می شدند، از نیمه راه گریخته و بسیاری از آنان در کربلا حاضر نشدند. بلاذری نوشته است: «فرمانده ای با هزار نفر فرستاده می شد؛ امّا وقتی به کربلا می رسید، همراه او سیصد یا چهار صد و یا حتّی کمتر بود، این به علت کراهت مردم در رفتن بدان سمت بود».(۲۵) دینوری نیز در نقلی مشابه بر کراهت از جنگ با امام حسین نزد سپاه کوفه تاکید می کند.(۲۶)

علاوه بر فرار، گروهی نیز برای حمایت از امام حسین(علیه السّلام) سعی داشتند به امام ملحق شوند، اما هیچ کدام شان گمان جنگ و شهادت امام حسین(ع) را به ذهن خویش راه نمی دادند و برای همین - با اینکه امام قبل از شهادت شان هشت روز در کربلا بودند - در پیوستن به قافله آن حضرت شتاب نکردند. بنابراین شیعیان اگر هم می خواستند حمایت کنند، شتاب نکردند و تنها افراد خاصّی به فکر افتاده و در همان آغاز که توانستند به امام ملحق شدند. نافع بن هلال مرادی، عمر بن خالد صیداوی، سعد از موالی عمر بن خالد و مجمع بن عبدالله العائذی از قبیله مذحج به امام پیوستند.(۲۷) نزدیکی های روز عاشورا نیز مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر توانستند خود را به امام برسانند.

 

محاصره کوفه و حکومت نظامی

ابن زیاد علاوه بر رعب و وحشت افکنی در داخل کوفه و فشار بر مردم این شهر با انواع و اقسام تهدیدها و تطمیع ها و شایعه افکنی و جاسوس پراکنی، عملا با ایجاد فضایی شبیه به حکومت نظامی در گذرگاه ها و راه های خارج از کوفه، امکان هر گونه تحرکی را از شیعیان و یاوران امام حسین(علیه السلام) برای هر گونه حرکتی سلب کرد.

بر اساس دستور ابن زیاد، واحدهایی مأمور به محافظت از پل کوفه شدند تا کسی از لشکریان کوفه که برای جنگ با امام حسین(علیه السلام) گسیل داشته بودند نتواند بگریزد و به شهر برگردد.(۲۸) به حصین بن نمیر نیز مأموریت داده شد تا منطقه بین قادسیه و قطقطانه را مراقبت کند و اجازه ندهد کسی از آنجا به سمت حجاز برود، چرا که به این بهانه، ممکن بود کسانی به امام بپیوندند.(۲۹) به همین صورت دستور داد راه های بین واقصه به طرف جادّه شام تا جادّه بصره را کنترل کنند و اجازه ندهند کسی تکان خورده و از آن طریق خارج شود.(۳۰)

این نظارت ها و مراقبت ها به قدری شدید بود که وقتی برخی از کوفیان به سیدالشهداء علیه السلام در بین راه برخوردند درباره اوضاع کوفه گفتند: «به خدا سوگند! نظارت به قدری شدید است که نه می توانیم داخل شهر کوفه شویم و نه می توانیم از شهر خارج شویم».(۳۱)

یک بار حبیب بن مظاهر، قوم بنی اسد را که در نزدیکی کربلا بودند، تحریک به همکاری کرد؛ امّا سپاه عبیدالله میان هفتاد نفر از آنها و سپاه امام جدایی انداخت و اجازه نداد به امام بپیوندند.(۳۲)

 

وضعیت برخی از شناخته شده ترین بزرگان شیعه در زمان واقعه عاشورا

اقدامات نظامی عبیدالله در محاصره کوفه و فشار بر شیعیان، سرانجام منتهی به این شد که شمار بسیار مهم و مؤثری از سرشناس ترین شیعیان کوفه، یا کشته شوند و یا به زندان افتند. برای مثال، سرنوشت برخی از آنها را مرور سریعی می کنیم:

مختار ابن ابوعبید ثقفی: روز شهادت مسلم، وی به خُطرنیّه نقطه ای در بیرون کوفه رفته بود تا نیرو جمع آوری کند و هنگامی به کوفه رسید که مسلم و هانی شهید شده بودند.(۳۳) پس از شهادت مسلم، ابن زیاد قصد کشتن مختار را داشت که با وساطت عمرو بن حریث به وی امان داد، و در این هنگام، ابن زیاد با تازیانه به چشم مختار کوبید و وی را زخمی نمود و به زندان افکند. مختار تا پایان قیام امام حسین(علیه السلام) در زندان بود.(۳۴)

میثم تمار: در سال ۶۰ هجری قمری، کمی پیش از قیام امام حسین و حادثهٔ کربلا، میثم برای عمره رهسپار مکه شد. چون امام را نیافت، سراغ او را از امّ سلمه گرفت. امّ‌ سلمه او را از احوال امام آگاه نمود. میثم که عازم بازگشت به کوفه بود، از ام ّسلمه خواست به امام سلام برساند و بگوید نزد خداوند با امام دیدار خواهد کرد.(۳۵) درباره شهادت میثم، دو روایت متفاوت وجود دارد(۳۶) که هر کدام درست باشد نشان از فداکاری او در مسیر دفاع از اهل بیت(علیهم السلام) و اظهار وفاداری اش به حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) و امام حسین(ع) است.

عبیدالله بن عمرو کندی: وی با مسلم بن عوسجه از مردم کوفه برای امام حسین(علیه السلام) بیعت می گرفت.(۳۷) حضرت مسلم پس از شهادت هانی، برایش در قبیله کنده و ربیعه پرچم بست و فرمود در میان سپاه و پیشاپیش من حرکت کن.(۳۸) امّا حصین بن نمیر او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد. عبیدالله از او پرسید: از کدام طایفه ای؟ گفت: کنده. پرسید: پرچمدار قبیله کنده و ربیعه تویی؟ گفت: بله. عبیدالله فرمان داد او را گردن بزنند و چنین کردند.(۳۹)

عبدالله بن حارث نوفلی: پس از رسیدن مسلم بن عقیل به کوفه، عبدالله با پرچم و لباس قرمز با مسلم بن عقیل قیام کرد. پس از پراکنده شدن مردم از دور مسلم، ابن‌ زیاد فرمان داد او را دستگیر کنند و برای آوردنش نیز جایزه تعیین کرد. به این ترتیب دستگیر و زندانی شد.(۴۰) پس از دستگیری و شهادت مسلم، عبیدالله بن زیاد گفت عبدالله بن حارث را حاضر کنید. او را نزد ابن زیاد آوردند. ابن زیاد پرسید کیستی؟ او پاسخ نداد. آنگاه پرسید: آیا تو صاحب آن پرچم سرخ نیستی که درب خانه عمرو بن حریث نصب کرده بودی! باز هم پاسخ نداد. گفت تو برای مسلم از مردم بیعت می‌گرفتی؟ عبدالله بازهم پاسخ نداد. ابن‌ زیاد گفت او را ببرید و در میان قبیله اش گردن بزنید و آنها چنین کردند.(۴۱)

 

سرنوشت سلیمان بن صرد خزاعی و نگاهی به وضعیت متزلزل درون جامعه شیعی در زمان حادثه عاشورا

تمام آنچه تا اینجا گفته شد، تقریبا به فشارهای بیرونی دشمنان امام حسین(علیه السلام) به جامعه شیعی کوفه اشاره داشت. اما در اینجا و به بهانه بیان مختصری از شرح حال و سرنوشت سلیمان بن صرد خزاعی، به عنوان یکی از مهم ترین چهره های شیعی کوفه در زمان واقعه عاشورا، به نقش برخی سستی ها و عدم تشخیص های صحیح برخی از شیعیان در باز ماندن شان از قافله کربلا اشاره می کنیم.

سلیمان بن صرد بن جون بن ابی‌ جون‌ خزاعی از شـیعیان بـزرگ و اصـحاب امیرمؤمنان، امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) است. مورخان‌ شیعه‌ و سنی از شخصیت‌ سلیمان‌ بـه نـیکی یـاد کرده‌ اند و او را با اوصافی، نظیر فضیلت، شرافت، زهد، تقوا و نفوذ کلمه ستوده اند. سلیمان بن صرد از شـیعیان خـاص امـیرالمومنین علی(علیه السلام) بود. او در همه یا بیشتر جنگ ها در کنار امام حضور داشت‌(۴۲) او از پیشگامان نـهضت نـامه نگاری و دعـوت از امام حسین(ع) است.

آنگاه‌ کـه‌ خـبر مرگ معاویه و خلافت یزید به کوفه رسید و شیعیان از عدم پذیرش بیعت امام با یزید آگاهی‌ یافتند و امام را در آستانه قیام و مبارزه با نـظام امـوی دیـدند، در منزل‌ سلیمان‌ گرد هم آمدند و درباره آینده امـت اسـلامی چاره جویی کردند.(۴۳) انتخاب منزل سلیمان به عنوان مرکز سازمان دهی و اتاق فکر شیعه در این دوره، نشانه جایگاه والای سلیمان نزد شیعیان‌ کـوفه‌ اسـت و بـر همین اساس نیز او بعدها به‌ رهبری‌ نهضت شیعی توابین بـرگزیده شد.(۴۴) نکته‌ قابل‌ توجه آنکه سلیمان پیش از نگارش نامه و دعوت از امام، از شیعیان تعهد جدی‌ می‌گیرد که امام را یـاری‌ کـنند و بـه هیچ‌ وجه‌ او را تنها نگذارند.(۴۵)

 

درباره علت عدم حضور سلیمان بن صرد در حادثه‌ عاشورا چند احتمال مطرح است:

نخست: سلیمان و سایر بزرگان شیعه از آغاز شکل گیری نهضت امام حسین‌(علیه السلام) و ورود مـسلم‌ بـن عقیل به کوفه در زندان عبیدالله بن زیاد گرفتار بودند. این‌ احتمال‌ گرچه در برخی منابع نقل شده(۴۶) و معقول نیز به نظر می رسد و سلیمان و یارانش را از هر گناهی تبرئه می ‌کند، اما در هیچ‌ یک‌ از منابع اصیل تاریخی بـر آن تـأییدی نمی توان یافت.

دوم: همان طور که اشاره شد عبیدالله تدابیر شدید امنیتی و موانعی‌ برای‌ رسیدن شیعیان کوفه به کربلا پدید آمده بود و با توجه به این تدابیر و موانع، سلیمان‌ و یارانش نـتوانستند خـود را به امام برسانند. این احـتمال نـیز با رسیدن به‌ موقع‌ شیعیانی، مثل حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه‌ به‌ کربلا منتفی‌ است‌ و حضور حبیب در کربلا دلیل محکمی است‌ بر امکان حضور شیعیان در کـربلا.

سـوم: عدم پیش بینی شهادت امـام حـسین(علیه السلام) و احتمال‌ عدم‌ جنگ و درگیری میان امام و سپاه یزید احتمال دیگری است که‌ برخی برای عدم حضور سلیمان در کربلا مطرح کرده اند. به نظر می رسد بسیاری از شیعیان گمان می کردند که اختلاف امام و بنی امیه با گفت وگو و مصالحه حل خواهد شد و فـکر نـمی کردند یـزید پستی و لئامت خود را به این حد برساند که‌ حاضر شـود خون‌ بهترین بندگان خدا و تنها یادگار رسول‌الله(ص) را بر زمین بریزد. آن هم در ماهی که جنگ در آن، هم بر اساس رسـوم کـهن عـرب و هم طبق احکام‌ اسلامی حرام و ممنوع شمرده می شد.

شیعیان پیش از ایـن صلح امام حسن(ع) را با معاویه دیده بودند و حتی قبل از آن، ماجرای حکمیت و متارکه جنگ امام علی(ع) بـا مـعاویه‌ را شـاهد بودند و اکنون نیز منتظر بودند تا این نزاع به شیوه های سابق حـل و رفـع شـود غافل از آنکه نه یزید همچون معاویه بود و نه شرایط حاکم بر این دوره‌، شـرایط‌ عـصر امـامان پیشین.

با این حال، چنین احتمالی راجع به سلیمان و دلیل عدم حضورش در کربلا، خود عذری‌ بدتر از گناه است. زیرا مجموع شرایط حاکم بر کوفه و سخت‌ گیری های شـدید امـویان‌ و شهادت‌ مسلم و هانی و قیس و عبدالله بن‌ یقطر و دیگران‌ و تجهیز سپاه چند هزار نفری برای رویارویی با امام‌ حسین(علیه السلام)، هر صاحب بصیرتی را به وقوع حادثه ای بزرگ و خونین آگاه می ساخت و بنابراین بـیداری‌ و تـحرک‌ بیشتری را از خـواص شیعه کوفه‌ طلب‌ می کرد. به خصوص که در حادثه شهادت مسلم، سلیمان سکوت کرده بود و می بایست پس از آن، هر فرصتی را برای تدارک و جبران خطای پیشین غنیمت می شمرد.

به‌ هر حال‌، با توجه به اعتراف‌ صریح سران توابین به اشتباه خـود در یاری نکردن امام و اظهار پشیمانی از ضعف عملکرد خود در جریان کربلا و دچـارشدن بـه عـذاب‌ وجدان‌ شدید در تنها گذاشتن امام که‌ جز با کشته شدن شان از آن رهایی نمی یافتند و همچنین سابقه عهد ‌شکنی آنها بـا ‌ ‌امـامان قبل، می توان به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که سلیمان و یارانش که خواص شیعه‌ کـوفه‌ بـه‌ شـمار می آمدند، در یاری رساندن به امام کوتاهی کردند و امام خویش را تنها گذاشتند. نهضت توابین به رغم دسـتاوردهای اندک خود بیشتر به حرکتی احساسی و عاطفی شبیه بود تا حرکت اصلاحی‌ اثـرگذار اجتماعی.(۴۷)

 

جمع بندی:

بسیاری از سرشناسان شیعه، به واسطه زندانی بودن، یا شهید شدن قبل از واقعه کربلا، امکان حضور در این قیام مقدس و یاری امام شان را نداشتند. تعدادی از آنها نیز که از استبداد عبیدالله بن زیاد در کوفه و فشارهای او سردرگم شده بودند، در نبود رهبری مقتدر که بتواند آنها را سازماندهی کند، در محاسبه میزان خطری که امام حسین(علیه السلام) را تهدید می کرد، دچار خطای محاسبانی بسیار فاحش و مهلکی شدند. البته بسیاری از آنها بعدها به خاطر این خطا دچار احساس گناه شدند و خون خود را نیز در قیام توابین بر زمین ریختند.

 

نویسنده: علی غبیشاوی - بخش آیین رحمت - معارف اسلامی و پاسخ به شبهات کلامی - سایت دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

 

پی نوشت ها:

(۱). ر.ک: غنوصیان در اسلام، هالم، هاینتس، ترجمه: موسوی خلخالی، احسان، انتشارات حکمت، تهران، ۱۳۹۴هـ ش، چاپ اول، ص ۲۴ و ۲۵.

(۲). حیات فکری و سیاسی امامان شیعه(ع)، جعفریان، رسول، موسسه انصاریان، قم، ۱۳۸۱هـ ش، چاپ ششم، ص ۱۳۲.

(۳). همان.

(۴). الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، مفید، محمد بن محمد، محقق / مصحح: مؤسسه آل البیت(ع‏)، کنگره شیخ مفید، قم‏، ‏۱۴۱۳هـ ق، چاپ اول، ج ۲، ص ۱۰.

(۵). مقاله «مردم شناسی کوفه»، صفری فروشانی، نعمت الله، نشریه علمی تخصصی مشکوة، زمستان ۱۳۷۵هـ ش، شماره ۵۳، ص ۱۶.

(۶). ر.ک: جریان شناسی معارضان قیام کربلا، هدایت پناه، محمدرضا، قم، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه، ۱۳۸۲هـ ش، چاپ اول، ص ۹ تا ۲۰.

(۷). تاریخ طبری، طبری، محمد بن جریر، تحقیق: محمد أبو الفضل ابراهیم، دار الاعلمی بیروت، ۱۹۸۳م، ج ۵، ص ۳۵۲.

(۸). همان، ص۳۵۳.

(۹). سیره معصومین(ع)، امین، محسن، ترجمه: حجتی کرمانی، علی، انتشارات سروش، تهران، ۱۳۷۶هـ ش، ج ۴، ص ۱۱۰.

(۱۰). جمل من أنساب الأشراف، البلاذری، أحمد بن یحیی بن جابر بن داود، تحقیق: سهیل زکار، ریاض زرکلی، ریاض، دار الفکر، بیروت، چاپ اوّل، ۱۴۱۷ هـ ق، ج ۳، ص ۱۶۰.

(۱۱). المعجم الکبیر، طبرانی، سلیمان بن احمد، مکتبة ابن تیمه، قاهره، بی تا، ج ۳، ص ۱۱۵.

(۱۲). سیر أعلام النبلاء، ذهبی، شمس الدین أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَایْماز، جمعی از محققین با إشراف شیخ شعیب الأرناؤوط، مؤسسة الرسالة، بیروت، چاپ سوّم، ۱۴۰۵هـ ق، ج ۳، ص ۳۰۵.

(۱۳). تاریخ الیعقوبی، الیعقوبی، احمد بن اسحق، دار صادر، بیروت، بی تا، ج ۲، ص ۲۴۲.

(۱۴). تاریخ طبری، همان، ج ۵، ص ۳۵۸.

(۱۵). همان، ص ۳۵۹.

(۱۶). همان، ص ۳۶۲.

(۱۷). الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، همان، ج ۲، ص ۵۴؛ تاریخ طبری، همان، ج ۵، ص ۳۷۰.

(۱۸). غنوصیان در اسلام، همان، ص ۲۵.

(۱۹). الفتوح، الکوفی، أبو محمد أحمد بن اعثم، بی نا، بی جا، بی تا، (نسخه الکترونیک کتابخانه مدرسه فقاهت)، ج ۵، ص ۸۹.

(۲۰). مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، أبو الحسن علی بن الحسین بن علی، دار الهجره، قم، ۱۳۸۵هـ ق، ج ۳، ص ۵۹.

(۲۱). جمل من انساب الأشراف، همان، ج ۳، ص ۱۷۸.

(۲۲). همان، ج ۳، ص ۱۷۹.

(۲۳). همان، ج ۳، ص ۱۶۵.

(۲۴). تاریخ طبری، همان، ج ۵، ص ۳۸۶.

(۲۵). جمل من انساب الأشراف، همان، ج ۳، ص ۱۷۹.

(۲۶). الأخبار الطوال، دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود، محقق: عبد المنعم عامر، مکتبة عیسی البابی، قاهره، ۱۹۶۰م، ص ۲۵۴.

(۲۷). جمل من انساب الأشراف، همان، ج ۳، ص ۱۷۲.

(۲۸). ترجمة ریحانة رسول الله صلی الله علیه وآله الامام الحسین علیه السلام من تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، علی بن حسن، مجمع إحیاء الثقافة الاسلامیة، بی جا، ۱۴۱۴هـ ق، چاپ دوّم، ص ۳۳۰.

(۲۹). اخبار الطوال، همان، ص ۲۴۳.

(۳۰). تاریخ طبری، ج ۵، ص ۳۹۲.

(۳۱). الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، همان، ج ۲، ص ۷۲؛ تاریخ طبری، ج ۵، ص ۳۹۲.

(۳۲). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج ۳، ص ۱۸۰.

(۳۳). ر.ک: تاریخ طبری، همان، ج ۵، ص ۵۶۹ و ۵۷۰.

(۳۴). جمل من انساب الأشراف، همان، ج‌۶، ص۳۷۷.

(۳۵). الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، همان، ج ۱، ص ۳۲۴.

(۳۶). ر.ک: الهدایة الکبری، خصیبی، حسن بن حمدان، بی نا، بیروت، ۱۴۱۱هـ ق، ص ۱۳۳؛ اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشی، کشی، محمد بن عمر، تحقیق: مصطفوی، حسن، انتشارات دانشگاه مشهد، مشهد، ۱۳۴۸ هـ ق، ص ۸۲ و ۸۳ و ۸۷.

(۳۷). ذخیرة الدارین فیما یتعلق بمصائب الحسین(ع) و أصحابه، حسینی حائری شیرازی، عبدالمجید بن محمدرضا و دیگران، تحقیق: دریاب نجفی، باقر، انتشارات زمزم هدایت، قم، ی تا، ج۱، ص۴۹۶.

(۳۸). تاریخ طبری، همان، ج ۵، ص ۳۶۹.

(۳۹). ذخیرة الدارین فیما یتعلق بمصائب الحسین(ع) و أصحابه، همان.

(۴۰). تاریخ طبری، همان، ج ۵، ص ۳۸۱

(۴۱). ذخیرة الدارین فیما یتعلق بمصائب الحسین(ع) و أصحابه، همان، ص ۴۹۷.

(۴۲). تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر والأعلام، الذهبی، شمس‌ الدین محمد، تحقیق: تدمری، عمر عبدالسلام، دارالکتب العربی، بیروت، ۱۴۱۰هـ ق، ج ۵، ص۴۶.

(۴۳). الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، همان، ج ۲، ص ۳۶.

(۴۴). الاصابة فی تمییز الصحابة، ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی بن حجر، تحقیق: عادل احمد عبدالموجود، دارالکتب العلمیة، بیروت، ۱۴۱۵، ج ۳، ص ۱۴۴.

(۴۵). مقتل الحسین، ابی مخنف، لوط بن یحیی بن سعید، تحقیق: غفاری، حسن، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، ۱۳۹۸هـ ق، ص ۱۵.

(۴۶). تاریخ شیعه، مظفر، محمدرضا، ترجمه: حجتی، محمدباقر، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، ۱۳۷۸هـ ش، ص ۷۷.

(۴۷). مقاله «بررسی علت عدم حضور سلیمان بن صرد در کربلا»، عرب ابوزیدی، عبدالرضا، فصلنامه علمی تخصصی تاریخ در آینه پژوهش، سال پنجم، زمستان ۱۳۸۷هـ ش، شماره ۲۰، ص ۱۳۸ و ۱۳۹.

رزمایش مشترک پهپادی 1401 ارتش جمهوری اسلامی ایران عصر امروز پنج شنبه سوم شهریور پایان یافت.

امیر دریادار سید محمود موسوی سخنگوی رزمایش مشترک پهپادی 1401 ارتش جمهوری اسلامی ایران با اعلام این خبر گفت: در این رزمایش که مراحل  عملیاتی آن از روز گذشته آغاز شده بود، با مشارکت نیروهای چهارگانه ارتش جمهوری اسلامی ایران، قرارگاه مشترک پدافند هوایی خاتم الانبیاء(ص) و نظارت قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء(ص) عصر امروز پنج شنبه سوم شهریور خاتمه یافت.

وی افزود: بکارگیری انواع پهپادهای بومی شناسایی، رزمی، انهدامی و ... از نیروهای چهارگانه و اجرای انواع عملیات‌های پهپادی از جمله ویژگی‌های بارز این رزمایش بود که با دقت زیاد از سوی نیروهای شرکت کننده اجرا شد.

امیر دریادار موسوی با اشاره به اینکه این برای نخستین‌بار بود که یک رزمایش پهپادی آن هم به صورت دو سویه برگزار می‌شد، عنوان کرد: شرکت بیش از 150 فروند انواع پهپاد در این رزمایش و همچنین گستردگی منطقه عملیات که تمام مناطق کشور، خلیج فارس، تنگه هرمز و دریای عمان را شامل می‌شد موجب پیچیدگی برگزاری این رزمایش بود که بحمدلله با عملکرد بسیار مطلوب سامانه‌های فرماندهی و کنترل رزمایش با نهایت هماهنگی ممکن انجام شد.

سخنگوی رزمایش مشترک پهپادی 1401 ارتش با اشاره به بهره‌گیری از پهپادها و تجهیزات صددرصد بومی در این رزمایش عنوان کرد: اساسا آنچه که در این رزمایش مورد استفاده قرار گرفت شامل پرنده‌ها، مهمات و سلاح، سامانه‌های فرماندهی و کنترل و ... تماما بومی بود که با استفاده از تجهیزات بومی اجرا شد.

وی ادامه داد: پهپادهایی که در این رزمایش به اجرای عملیات پرداختند و همچنین تسلیحات و محموله‌های اپتیکی، جنگالی و ... توسط متخصصان جوان و متعهد ارتش جمهوری اسلامی ایران، صنایع وزارت دفاع و با همکاری بخش خصوصی به ویژه شرکت‌های دانش‌بنیان ساخته شده‌اند و بر اساس همین درونزا بودن، قدرت پهپادی ارتش جمهوری اسلامی ایران امروز به قدرتی تحریم‌ناپذیر بدل گشته است.

امیر دریادار موسوی با تاکید بر ضرورت انتقال تجربه در رزمایش‌ها و تمرینات سالیانه، گفت: انتقال تجربه به نسل جدید و تقویت قدرت عمل و تصمیم‌گیری در جوانان از جمله اهداف مهم هر رزمایشی است که در این رزمایش نیز بحمدلله نسل باتجربه و پیشکسوت در کنار نسل جوان و جدید ارتش قرار گرفت که در نهایت منتهی به انتقال تجربه‌ها می‌شود.

وی با اشاره به نظارت‌های مستمر بر مراحل مختلف رزمایش از سوی ستادهای برتر، گفت: تمام مراحل این رزمایش ضمن داوری  و ارزیابی مستمر کارشناسان و ارزیابان ستاد ارتش ، تحت نظارت قرارگاه مرکزی حضرت خاتم‌الانبیاء(ص)، ستاد کل نیروهای مسلح انجام شد.

امیر دریادار موسوی با تقدیر و تشکر از همراهی ملت شریف ایران در عرصه‌های مختلف، گفت: «ارتش فدای ملت» شعار همیشگی و تغییر ناپذیر ارتش جمهوری اسلامی ایران است و همواره در صحنه‌های مختلف عامل به این شعار بوده است. نقش مردم در مناطق درگیر رزمایش به ویژه استان‌های سمنان، اصفهان، یزد و ... ستودنی است و جا دارد بابت همراهی ملت شریف ایران در برگزاری این رزمایش تقدیر و تشکر ویژه داشته باشیم.

وی افزود: در رزمایش مشترک پهپادی 1401 ارتش نیز بخشی از اقدام ارتش در کنار فعالیت‌های رزمی،  انجام اقدامات مردم‌یاری از قبیل راه اندازی بیمارستان سیار و ارائه خدمات بهداشتی و درمانی در منطقه چاه افضل اردکان بود.  

سخنگوی رزمایش مشترک پهپادی 1401 ارتش همچنین اقدامات رسانه‌ای صورت گرفته در این رزمایش را بسیار مناسب ارزیابی کرد و گفت: اقدامات ارزشمند رسانه‌ها از جمله خبرگزاری‌ها و رسانه‌های مختلف به ویژه رسانه ملی از جمله نقاط مثبت رزمایش بود که توانست پیام ایستادگی و اقتدار سربازان و رزمندگان ارتش جمهوری اسلامی ایران را به ملت شریف ایران منتقل کند.

امیر دریادار موسوی در پایان پیام رزمایش مشترک پهپادی ارتش را برای ملت شریف ایران و دوستان پیام دلگرمی و اقتدار برشمرد و گفت: پیام این رزمایش برای دشمنان این آب و خاک این است که بدانند اگر خیال خامی در سر داشته باشند، قدرت پهپادی ارتش جمهوری اسلامی ایران تنها یکی از مشت‌های آهنینی است که بر سر آن‌ها فرود خواهد آمد و باید خود را برای وجوه پنهان قدرت نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران نیز آماده کنند.

بارها در دعای کمیل این جملات را زمزمه کرده ایم: اللّهم اغفرلی الذّنوب الّتی تهتک العصم، اللّهم اغفر لی الذّنوب الّتی تنزل النقم، اللّهم اغفرلی الذنوب الّتی تغیّر النّعم، اللّهم اغفرلی الذّنوب الّتی تحبس الدّعاء، اللّهم اغفرلی الذّنوب الّتی تنزل البلاء؛(1) خدایا بیامرز گناهانی را که پرده های عصمت را می درد(و آبروی انسان را می برد) خدایا بیامرز گناهانی را که بدبختی ها را فرو می ریزد. خدایا ببخش گناهانی را که نعمت ها را تغییر می دهد، خدایا ببخش گناهانی را که دعای انسان را (از اجابت) حبس می کند (و باز می دارد) و خدایا ببخش گناهانی را که بلاها را نازل می کند.

بارها و بارها این پرسش هم برای خود ما مطرح بوده و هم مردم و جوانان پرسیده اند که چه گناهانی است که گرفتاری و بدبختی را در پی دارد؟ کدام گناهان است که نعمت های انسان را تغییر و باعث سلب نعمت ها می شود؟ چه گناهانی است که مانع استجابت دعاهای انسانها می شود؟ و چه گناهانی باعث نزول بلاهایی چون سیل و زلزله و خشکسالی و...می شود؟ سربسته هم جواب داده ایم که برخی گناهان عامل این بیچارگی ها است. ولی جواب قانع کننده دادن نیاز به مطالعه آثار تمامی گناهان دارد، تا یکی یکی استخراج نشود که چه گناهانی مانع استجابت دعا می شود، و کدام گناه بلاها را نازل می کند... به روایتی از سید ساجدان زین عابدان، علی بن الحسین(ع) بر خوردم که یکجا به همه این پرسشها پاسخ داده بود، و بر آن شدم که آن را در اختیار خوانندگان عزیز نیز قرار دهم.

 

 

الف: گناهانی که نعمت ها را تغییر می دهد

خداوند آنچه از نعمت ها در زمین و اسمان است برای بهره برداری انسان آفریده است: هو الّذی خلق لکم ما فی الارض جمیعاً؛(2) او خدایی است که آنچه در زمین است همه را برای شما (انسان ها) آفریده.) و گاه نعمتهای ویژه را نیز به انسان عنایت می کند. ولی گاه این نعمت ها را از انسان می گیرد نه بخاطر این که نعوذباللّه خزانه الهی تمام شده باشد، که تمام شدنی نیست، و نه بخاطر بخل و امثال آن که ذات پاک او از هر عیب و نقصی مبرّا می باشد. بلکه گناهی و یا گناهانی از انسان صادر می شود که نعمت ها را از انسان می گیرد و یا تغییر می دهد، حال باید دید که کدام گناهان است که نعمت ها را تغییر می دهد و یا از انسان می گیرد.

محمد بن علی بن الحسین از احمد بن الحسن تا می رسد به ابی خالد کابلی و او می گوید: سمعت زین العابدین علی بن الحسین(ع) یقول: الذّنوب الّتی تغیّر النّعم:از امام زین العابدین شنیدم که همیشه می فرمود:گناهانی که نعمتها را تغییر می دهد (چهار تا است که) عبارت باشد از:

 

1 ظلم و ستم کردن به مردم

البغی علی النّاس؛ظلم و ستم کردن بر مردم(نعمت ها را تغییر می دهد) لذا حکومت و سلطنت با کفر پیشگی دوام می آورد ولی با ظلم و ستم پیشگی دوام نخواهد آورد.(3) خصوصاً ظلم در حق افرادی که پناهی جز خداوند ندارد به سرعت برق، آه مظلوم می گیرد و نعمت را تغییر می دهد.(4)

 

2 ترک عادت نیک

الزّوال عن العادة فی الخیر؛ از دست دادن عادت به کار خیر و نیک گاه انسان عادت های خوبی دارد، مانند خرج دادن برای امام حسین(ع)، کمک به فقرا، عادت به خواندن قرآن و دعا و نماز شب، ترک این عادات نیک که به راحتی به دست نیامده نعمت ها را از انسان می گیرد و یا تغییر می دهد.

 

3 ترک اختیار معروف

واصطناع المعروف؛ از دست دادن اختیار عمل معروف (و شناخته شده نزد عقل و شرع) ممکن است مراد ترک عادت اختیار معروف و عمل شناخته شده در نزد عقل و شرع باشد، شاید مقصود این است که امر به معروف نکند و خود بدان عمل ننماید.

 

4 کفران نعمت

وکفران النّعم؛ کفران نعمت نمودن. خداوند نعمتهای بیشماری به ما داده است از نعمت بعثت و امامت گرفته تا نعمت های عادی و معمولی همچون سلامتی، عقل، انواع خوردنی ها و پوشیدنی ها. کفران این نعمت ها نیز تغییر نعمت و یا زوال آن را به دنبال خواهد داشت.

 

5 شکر نعمت نکردن

وترک الشّکر؛ترک شکر (نعمت).

برترین شکر آن است که انسان نعمت را در مسیر خودش به کار ببرد،(5) و ترک آن به این است که در غیر مسیر صحیح استفاده کند، مثلاً جوانی را در مسیر گناه و فساد، مال را در مسیر حرام و لهو و لعب و..به کار برد.

در ادامه حضرت سجاد به آیه قرآن استناد نموده: قال اللّه تعالی انّ اللّه لایغیّر ما بقومٍ حتّی یغیّروا ما بانفسهم؛(6) خداوند نعمتهای خود را تغییر نمی دهد مگر آنکه مردم (بر اثر اعمال و رفتار و اندیشه ناسالم) در خود تغییر بوجود آورند.(7)

استاد مطهری در ذیل آیه الیوم یئس الذین.... واخشون می گوید: فلا تخشوهم دیگر از ناحیه آنها بیمی نداشته باشید واخشون، از من بترسید. بعد از این که دینتان از بین برود یا ضعیف شود و هرچه که بر سرتان بیاید، باید از من بترسید از من بترسید یعنی چه؟ مگر خدا دشمن دین خودش است؟ نه! این آیه همان مطلبی را می گوید که در آیات زیادی از قرآن به صورت یک اصلی اساسی هست راجع به نعمتهایی که خداوند بر بنده اش تمام می کند، می فرماید: ان اللّه لایغیّر ما بقومٍ حتّی یغیّروا ما بانفسهم(8) یا ذلک بانّ اللّه لم یک مغیّراً نعمةً انعمها علی قومٍ حتّی یغیّروا ما بانفسهم.(9)

مضمون اینست: خداوند هر نعمتی را که بر قومی ارزانی بدارد، آن نعمت را از آنها نمی گیرد مگر وقتی که آن مردم خودشان را از قابلیت بیندازند یعنی مگر اینکه آن مردم خودشان به دست خودشان بخواهند آن نعمت را ذایل کنند. این مطلب اساساً یک اصل اساسی در قرآن مجید است.(10)

 

ب: گناهانی که پشیمانی می آورد

پنج گناه است که پشیمانی و حسرت شدیدی را به دنبال دارد که به راحتی قابل جبران هم نیست:

 

1 قتل ناحق

حضرت سجاد(ع) در ادامه روایت فرمود: والذّنوب الّتی تورث النّدم قتل النّفس الّتی حرّم اللّه قال اللّه تعالی فی قصّة قابیل حین قتل اخاه هابیل فعجز عن دفنه فاصبح من النّادمین؛(11) گناهانی که پشیمانی می آورند (یکی) کشتن نفس انسانی است که خداوند (کشتن) او را حرام کرده است.

خداوند بلند مرتبه در قصّه قابیل آن زمانی که برادرش هابیل را به قتل رساند و از دفن او عاجز شد(تا کلاغی را دید که چیزی را دفن می کند) می فرماید:(صبح کرد در حالی که پشیمان بود)

نمونه های فراوان در خاطرات زندانی ها در مجلات و روزنامه ها می خوانیم که کسانی که مرتکب قتل شده اند به شدّت پشیمان و نادم شده اند.

 

2 ترک صله رحم

و ترک صلة القرابة حتی یستغنوا؛ترک صله ارحام و بستگان تا آنجایی که بی نیاز شوند ترک رابطه با دوستان و خویشاوندان از گناهانی است که حسرت و پشیمانی و ندامت را به دنبال دارد که نمونه های آن را بخوبی در جامعه می توانیم مشاهده کنیم.

 

3 ترک نماز در وقتش

و ترک الصّلوة حتی یخرج وقتها؛ترک نماز تا وقتش بگذرد در این دنیا خصوصاً در آخرت حسرت طولانی را در پی خواهد داشت.

 

4 ترک وصیّت

و ترک الوصیّة؛ وصیّت نامه ننوشتن.

هستند کسانی که وصیّتنامه نوشتن و یا وصیّت کردن را بد می دانند، ولی نمی دانند که ممکن است مرگ ناگهانی دامن آنها را بگیرد، وصیّت ها و دیون مردم و مظالم آنها و یا نماز و روزه قضا داشته و وصیّت به آن را ترک کرده باشد، آنگاه دچار حسرت و پشیمانی می شود.

در ادامه این فقره آمده که و ردّ المظالم؛یعنی ردّ مظالم را ترک کند

مقصود این است که گاه انسان مالی از مردم ضایع نموده که یادش رفته مربوط به چه کسی بوده است. برای این گونه موارد خوب است مالی در راه خدا داده شود به عنوان ردّ مظالم و نیّت صاحبان مال تا روز قیامت جبران حق آنها شود، ترک این مسئله نیز در قیامت پشیمانی و حسرت را به دنبال دارد.

 

5 زکات ندادن

و منع الزّکاة حتّی یحضر الموت و ینغلق اللّسان؛ ندادن زکات تا زمانی که مرگ فرا برسد و زبان بند آید آنگاه می شود که همین اموالی که زکاتش را نداده در اختیار دیگران قرار می گیرد و آنها از آن استفاده می کنند ولی عذاب زکات ندادن را صاحب مال باید بچشد.

 

ج: گناهانی که عذاب و بدبختی را بدنبال دارد

و الذّنوب الّتی تنزل النقم؛ گناهانی که عذاب و بدبختی را نازل می کند عبارت است از:

 

1 نافرمانی ستمگرانه از آگاهان

عصیان العارف بالبغی؛ با ستم از انسان عارف و آگاه (و رهبران دینی) نافرمانی نمودن.

سرپیچی از فرامین پیشوایان دینی، انبیاء و امامان و مراجع عظام یکی از آثارش فرود آمدن عذاب الهی است که نمونه بارز آن درباره قوم نوح و قوم ثمود و عاد و... در تاریخ به ثبت رسیده است.

 

2 سرکشی در مقابل مردم

والتّطاول علی النّاس؛ سرکشی در مقابل مردم.

 

3 استهزاء دیگران

والاستهزاء بهم؛ ریشخند نمودن مردم و استهزاء نمودن آنان عذاب الهی را در پی دارد.

 

4 مسخره کردن دیگران

والسّخریّة منهم؛ مسخره کردن دیگران که قرآن به صراحت از آن نهی نموده و فرموده است شاید شخص مسخره شده از مسخره کننده بهتر باشد.(12)

 

د: گناهانی که روزی و قسمت را تغییر می دهد

درست است که روزی تقسیم شده است و تلاش و کوشش در بدست آوردن آن نقش اصلی را دارد ولی برخی گناهان تلاش و سعی را هم بی اثر می کند و باعث می شود که از سهم روزی انسان کاسته شود. آن گناهان عبارت است از:

 

1 اظهار نداری

اظهار الفقر؛ خود را فقیر نشان دادن

با همه کاستی باید قبول کرد که در طول سی سال انقلاب تغییرات فراوان در زندگی مردم ایجاد شده و غالب مردم وضعشان بهتر شده است ولی متأسفانه عادت و رسم بر این است که عدّه ای بنا دارند همیشه خود را فقیر و ندار جلوه دهند، و هیچگاه حاضر نمی شوند نعمت های الهی را به زبان بیاورند، اثر این گونه فقرنمایی کم شدن رزق و روزی است.

 

2 نماز عشاء را نخواندن

والنّوم عن العتمة؛نماز عشاء را نخوانده خوابیدن

کلاً استخفاف به نماز عامل بی برکتی و کم شدن رزق است در میان نمازها، ترک نماز عشاء و صبح نقش بیشتری در کم شدن رزق و بی برکتی دارد. درباره نماز صبح و قضا نمودن آن فرمود: و عن صلاة الغداة؛ خواب ماندن از نماز صبح

 

3 سبک شمردن نعمت ها

واستحقار النعم؛ حقیر شمردن نعمت های الهی

تک تک نعمتهای الهی برای انسان نقش حیاتی دارد، همین هوا را توجّه کنید که خیلی ها اصلاً جزء نعمت های الهی به حساب نمی آورند، وقتی آلوده کردند قدر آن را می فهمند و همین طور سلامتی و...

حقیر و کوچک شمردن نعمت ها، نعمت ها را از دست انسان می گیرد.

 

4 از خدا شکایت کردن

برخی بنده ها بجای بندگی به خداوند (نعوذ باللّه) می خواهیم به خدا خدایی یاد بدهیم، و به او می گوییم که اگر فلان گونه می کردی بهتر بود. و هرگاه زبان به شکایت و گلایه باز می کنیم، و حال آن که باید توجّه داشته باشیم خداوند قادر مطلق دانا و حکیم مطلق است دادن های او از سر حکمت است و ندادن های او نیز از سر حکمت. ضرر شکایت از خداوند متوجّه شخص شاکی می شود و رزق و روزی او کم می شود. امام سجاد(ع) فرمود: وشکوی المعبود عزّ و جلّ؛ و شکایت نمودن از معبود(خدای) عزیز و جلیل خویش (که روزی انسان را کم می کند)

 

ه گناهانی که پرده ها را می درد

والذّنوب الّتی تهتک العصم؛ گناهانی که پرده ها را می درد عبارت است از:

 

1 شراب خواری

شرب الخمر؛ خوردن شراب

 

2 قمار بازی

واللعب بالقمار؛بازی نمودن(با آلات) قمار

 

3 مزاحهای بیهوده

وتعاطی ما یضحک النّاس من اللغو و المزاح؛خنداندن مردم با سخنان لغو و بیهوده و مزاح(باطل و ناروا)

 

4 گفتن عیب دیگران

و ذکر عیوب النّاس؛ به زبان آوردن عیوب مردم که از گناهان کبیره است و ضررها و زیانهای فراوانی دارد از جمله پرده حرمت انسان را می درد.

 

5 همنشینی با دودلان

و مجالسة اهل الرّیب؛ همنشینی با اهل شک و تردید(و انسانهای سست عقیده) (پرده عصمت را می درد)

 

و گناهانی که بلاها را نازل می کند

حضرت سجاد(ع) فرمود:والذّنوب الّتی تنزل البلاء؛ گناهانی که بلاء نازل می کند عبارت است از:

 

1 کمک نکردن به درماندگان

ترک اغاثة الملهوف؛ ترک یاری رسانی به فریادرسی درمانده هرجا ندای مظلومی بلند شد باید مسلمانان یاری کنند اگر این کار را ترک کنند منتظر بلا باشند مهم ترین مصداق مظلومین در این دوران می توان گفت: مردم مظلوم فلسطین، شیعیان جنوب لبنان، مردم مسلمان عراق و افغانستان و... می باشند. لذا حضرت سجاد(ع) در ادامه فرمود:و ترک معاونة المظلوم؛ کمک نکردن به مظلوم (بلا نازل می کند)

 

2 ترک امر به معروف و نهی از منکر

جامعه اسلامی به این امر جدّی توجّه داشته باشند که ترک امر به معروف و نهی از منکر باعث می شود جامعه را گناه و فساد بگیرد نتیجه آن این می شود که بلا نازل شود و دامن همه را بگیرد.

پیامبر اکرم(ص) فرمود: یک گنهکار در میان مردم همانند کسی است که با جمعی سوار کشتی شود و به هنگامی که در وسط دریا قرار می گیرد، تبری برداشته و به سوراخ کردن موضعی که در آن نشسته است بپردازد و هرگاه به او اعتراض کنند، در جواب گوید من در سهم خود تصرّف می کنم. اگر دیگران او را از این عمل خطرناک باز ندارند، طولی نمی کشد که آب دریا به داخل کشتی نفوذ کرده، یکبارگی همگی در دریا غرق می شوند.(13) به این جهت امام سجاد(ع) فرمود: یکی از گناهانی که بلاها را فرود می آورد و تضییع الامر بالمعروف و النّهی عن المنکر؛(14) ضایع نمودن (و درست انجام ندادن) امر به معروف و نهی از منکر است

 

ز گناهانی که دشمنان را قدرت می بخشد

والذنوب الّذی تدیل الاعداء؛گناهانی که دشمنان را قدرت می بخشد عبارت است از:

1 المجاهرة بالظلم؛آشکارا ستم کردن آری اگر در جامعه ظلم و ستم علنی شد آرام آرام زمینه قدرت یافتن دشمنان نیز فراهم می شود.

2 و اعلان الفجور؛ کارهای بد را علنی کردن (و تشییع فاحشه در جامعه نمودن)

3 واباحة المحظور؛حلال شمردن حرام ه توجّه شود اگر کسی حرام الهی را حلال شمارد فرق نمی کند در بحث مالی باشد و یا حجاب و مرزهای دینی، بداند گامی برای تقویت دشمن برداشته است.

 

4 نافرمانی از نیکان و عصیان الاخیار؛ و نافرمانی (از فرمان) نیکان و برگزیدگان وجود پیشوایان دینی رحمت الهی است برای جوامع، هرجامعه از خوبان و پاکان خویش اطاعت کردند، دشمنان خود را زمین گیر نمودند، و هرجامعه ای به پیشوایان دینی و خوبان و پاکان پشت کردند دشمنان بر آنها مسلط شدند، اگر اندکی نگاهی به تاریخ و عصر خود و دور و بر و همسایه های خویش داشته باشیم به خوبی این مسئله را تصدیق می کنیم.

دلسوزان جامعه تلاش کنند زمینه حرمت شکنی ها را از بین ببرند و اطاعت و پیروی از پاکان و خوبان و مراجع دینی را در جامعه نهادینه نمایند.

آری وقتی علی(ع) خانه نشین شد و مردم از او اطاعت نکردند، دشمنان اسلام قدرت گرفتند و اسلام را به حاشیه کشاندند و در طول تاریخ نیز این قضایا تکرار شد، وقتی کوفیان از امام حسین(ع) حمایت نکردند، یزید بر مدینه و مکّه مسلط شد و آنچه از دستش آمد جنایت کرد.

در تاریخ گذشته این کشور هم آن زمان که شیخ فضل اللّه به دار زده شد و مرحوم آیة اللّه کاشانی خانه نشین شد و مورد بی احترامی قرار گرفت دشمن دوباره مسلّط شد، در عراق وقتی خانه آیة اللّه حکیم سنگباران شد بعثی ها قدرت گرفتند و وقتی آیة اللّه سید محمد باقر صدر به شهادت رسید، ترک تازی بعثی ها بیشتر شد و امروز عدّه ای تلاش دارند در جامعه ما با برخی رفتارها زمینه برگشت دشمنان دین را فراهم نمایند.

 

5 والانطیاع للاشرار؛ اطاعت از اشرار(عامل دیگری است برای قدرت یابی دشمن) حقا که باید گفت سرچشمه سخنان معصومان مخزن اسرار الهی است. اگر کسی اتصال به علم الهی نداشته باشد هرگز نمی تواند این گونه دقیق حرف بزند، و بعد از 1300 سال همچنان سخنانش زنده بماند، گویی که این سخنان همین دیروز به مناسبت حوادث کشور گفته شده است و موبه مو به آثار اغتشاشات و عوامل ریشه ای آن اشاره دارد.

 

ح: گناهانی که عمر را کوتاه می کند

برخی گناهان عامل کوتاهی عمر انسانها است که حضرت در این باره می فرماید: والذّنوب الّتی تعجّل الفناء؛ و گناهانی که مرگ را نزدیک می کند شش گناه است.

1 قطیعة الرّحم؛ قطع رابطه کردن با (خویشاوندان نسبی و) رحم

2 والیمین الفاجرة؛ قسم ناحق (و دروغ)

3 والاقوال الکاذبة؛ سخنان دروغ(و دروغگویی)

4 والزّنا؛ زنا و کار خلاف عفّت که متأسفانه اثرش را در گوشه و کنار می بینیم.

5 و سدّ طریق المسلمین؛بستن راه مسلمانان (راهگیری..)

6 وادعاء الامامة بغیر حقّ؛ ادعای امامت نمودن بناحق عمر را کوتاه می کند.

ط. والذّنوب الّتی تقطع الرّجاء؛ گناهانی که امید را قطع می کند.

1 نا امیدی از خدا الیأس من روح اللّه؛(15) نا امیدی از رحمت خد

 

2 والقنوط من رحمة اللّه؛ ناامید شدن از رحمت الهی با این که رحمت او همه هستی را زیر بال خود گرفته و همه از کافر و موحد، ملحد و منافق، به یمن رحمت او روزی می خورند.

3 والثّقة بغیر اللّه؛اطمینان و تکیه کردن به غیر خداوند

4 دروغ پنداشتن وعده های الهی و التّکذیب بوعداللّه؛ دروغ پنداشتن وعده خداوند.

 

ی گناهانی که هوا را تاریک می کند

این گونه نیست که فقط عوامل طبیعی در ظلمانی شدن هوا مؤثر باشد، در واقع و پشت پرده این حوادث مسائل معنوی نیز دخیل است. حضرت سجاد(ع) فرمود:والذّنوب الّتی یظلم الهواء؛ گناهانی که هوا را تاریک می کند عبارت است از:

1 جادوگری والسّحر؛ جادوگری که متأسفانه در سالهای اخیر به شدّت در جامعه رواج یافته (حالا سحر واقعی و یا سحر نمایی) و جمعی از مردم نیز بر این باورند که ریشه مشکلات آنها سحر و جادوی دیگران است. از مشکلات کاری گرفته تا بسته شدن بخت دختران.

2 پیشگویی کاهنانه: والکهانه؛ کهانه (و پیشگویی کاهنانه) که در این زمینه نیز عدّه ای با باز کردن سرکتاب به پیشگویی های دروغپردازانه، و عجیب و غریب مردم را سرگرم نموده، زندگی ها را از هم می پاشند و با کلّاشی پولهای کلانی را به جیب می زنند.

3 تنجیم والایمان بالنّجوم؛ ایمان داشتن به تنجیم (و خبر دادن از آینده)

مراد از تنجیم پیش بینی هوا، جهت شناسی و اطلاع از آسمان پیدا کردن نیست، بلکه مراد این است که بر اساس اوضاع فلکی آینده جهان و بشریت را پیش بینی کردن از کارهایی است که حرام می باشد، چون انسان تسلّط کامل بر اوضاع فلکی ندارد و آگاهی ناقص جز اخبار ناقص را در پی ندارد.

4 تکذیب تقدیرات الهی و التکذیب بالقدر؛ دروغ پنداشتن تقدیرات (الهی و قضا و قدر) نیز باعث تاریکی هوا می شود. به این نکته توجّه شود که قضای الهی (حتمیّت یافتن کارها) و قدر (اندازه های هر کار و عمل) الهی بر اساس رفتارهای همه جانبه و اختیاری ما ورق می خورد.

5 عاق والدین و عقوق الوالدین؛ عاق پدر و مادر بودن(و رنجاندن آندو) نیز باعث تاریکی هوا می شود.

ک: گناهانی که باعث آبروبری و کنار رفتن پرده ها می شود

والذّنوب الّتی تکشف الغطاء؛ و گناهانی که پرده ها را کنار می زند. عبارت است از گناهان ذکر شده در ذیل:

1 وامی را بگیرد و قصد ادا نداشته باشد

الاستدانة بغیر نیّة الاداء؛ وام بگیرد و قصد ادای آن را نداشته باشد به قول معروف روغن زیر آش نمی خوابد یکروزی این نیّت سوء آشکار می شود، و انسان موقعیّت قرض گرفتن را در جامعه از دست می دهد.

2 اسراف نمودن؛ والاسراف فی النفقة علی الباطل؛ زیاده روی و اسراف در راه باطل.

3 بخل ورزی بر اهل و عیال؛ والبخل علی الاهل و الولد و ذوی الارحام؛ بخل ورزی (در پرداخت هزینه زندگی) همسر و فرزندان و خویشان.

4 بد اخلاقی و سوء الخلق؛ بد اخلاقی نمودن نیز پرده ها را کنار می زند.

5 کم صبری؛ وقلّة الصّبر؛کم صبری (و بی صبری باعث رسوایی انسان می شود).

6 تنبلی داشتن؛ و استعمال الضجر و الکسل؛(16) تنبلی و کسالت را پیشه قرار دادن.

7 اهانت به دینداران؛ و الاستهانة باهل الدّین ؛اهانت کردن (و تحقیر نمودن به) دینداران (بخاطر دینشان).

 

ل گناهانی که دعا را حبس می کند

والذّنوب الّتی تردّ الدّعا؛گناهانی که دعا را رد می کند.

1 بد نیّتی

سوء النیّة؛ بد نیّتی است ممکن است مراد نیّت های غیر الهی باشد و یا هدفهای شوم و ناروا داشتن.

2 بد باطن بودن

و خبث السّریرة؛ بد بودن باطن و اینکه انسان خیرخواه مردم نباشد حالت حسودی و یا خوشحالی از گرفتاری مردم داشته باشد.

3 نفاق

والنّفاق مع الاخوان؛ با برادران دینی نفاق و دروئی کردن دعا را رد می کند.

4 یقین به اجابت نداشتن

و ترک التصدیق بالاجابة؛ تصدیق به اجابت الهی را ترک کند (و باور و یقین به اجابت دعا نداشتن) در منابع توصیه شده است که آنچنان یقین به اجابت داشته باشید گویا حاجات شما همین الآن آماده است و به سرعت برآورده می شود.

5 تأخیر نماز

و تأخیر الصّلوات المفروضات حتّی تذهب اوقاتها؛ تأخیر انداختن نماز از وقتش تا وقت آن بگذرد توجّه دارید که ترک نماز عامل کم شدن روزی هم هست این مانعی ندارد که یک گناه چند اثر داشته باشد.

6 ترک صدقه

و ترک التّقرب الی اللّه عزّ و جلّ بالبرّ و الصدّقة؛ باصدقه دادن و کار نیک به خدا تقرّب پیدا نکردن از این جمله فهمیده می شود که فقط نماز و دعا... عامل تقرّب به خدا نیست بلکه صدقه و انجام کار نیک اگر به قصد الهی باشد انسان را به خدا نزدیک می کند و از نظر معنوی انسان را رشد می دهد.

7 بد زبان

واستعمال البذاء و الفحش فی القول؛(17) فحش و ناسزا گفتن نکته ای که مردم خیلی کم به آن توجّه دارند.

 

م گناهانی که مانع باریدن باران می شود

والذّنوب الّتی تحبس غیث السّماء؛گناهانی که باران آسمان را حبس می کند

چند امر است که ضروری است در خشکسالی ها به آن توجّه جدّی تر بشود.

 

1 جور الحکّام فی القضاء؛ جور و ستم حاکمان و قضات در قضاوت و داوری.

2 شهادت ناحق و شهادة الزّور؛ شهادت ناحق دادن.

3 و کتمان الشهادة؛ کتمان نمودن شهادت (حق).

4 زکات و قرض ندادن و منع الزّکاة و القرض و الماعون؛ زکات و قرض به دیگران، و وسائل زندگی را ندادن ماعون وسائلی مثل بیل، و کلنگ، تیشه و... را گویند.

5 بی رحمی به نیازمندان و قساوة القلب علی اهل الفقر و الفاقة؛ بی رحمی بر کسانی که فقیر و ندارند برخی معنی کرده اند فقیر و نیازمندی که قساوت قلب داشته باشد عامل دیگری است برای حبس باران.

6 ستم بر یتیمان و ظلم الیتیم و الارملة؛(18) ستم بر یتیمان و بیوه زنان

7 دست خالی رد کردن سائل

و انتهار السائل و ردّه باللیل؛ناامید کردن گدا (از در خانه) و ردّ او را (دست خالی یا از منزل) در شب این مجموعه از گناهان در واقع در جواب کلیدی ترین پرسشهای جامعه مطرح شده است؟ چرا نعمتها تغییر می کند؟ چه چیز باعث حسرت و پشیمانی می شود؟ چرا عذاب و بلا نازل می شود؟ چرا پرده دری می شود؟ چرا جوانمرگی فراوان شده است؟ چه گناهانی دشمن را تقویت می کند؟ و عامل خشکسالی ها چیست؟ و چرا با این همه اصرار دعای ما مستجاب نمی شود؟ و پرسشهای دیگر.

 

 

پی نوشت ها:

1. مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، ص 102،دعای کمیل.

2. سوره بقره، آیه 29.

3. ر.ک: نهج البلاغه، خطبه 224.

4. اصول کافی، کلینی، بیروت دارالصعب و التعارف، ج 2، ص 331، ح 5.

5. ر.ک: راغب اصفهانی، المفردات، تهران، دفتر نشرالکتاب، 1404، ص 265.

6. سوره رعد، آیه 11.

7. وسائل الشیعه، شیخ محمد حر عاملی، بیروت داراحیاء التراث العربی، بی تا، 20 جلدی، ج 11، ص 519، ح 8.

8. سوره رعد، آیه 11.

9. سوره انفال، آیه 53.

10. امامت و رهبری، مرتضی مطهری، قم، صدرا، سوم، 1362، ص 133.

11. سوره حجرات، آیه 11.

12. تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، تهران، دارالکتب الاسلامیّه، ج 3، ص 38 37.

13. وسائل الشیعه، ج 11، ص 520.

14. در قرآن سوره یوسف، آیه 87 آمده لاتیأسوا من روح اللّه.

15. وسائل الشیعه، ص 520.

16. همان.

17. وسائل الشیعه، ج 11، ص 520.

انسان ها در هنگام بروز مشکلات، به دنبال راهنما و مشاور هستند؛ اما هنگام زیاد شدن مشکلات، این احساس نیاز افزونی می یابد. برای نمونه، «از زمان کرونا مراجعه در فضای مجازی برای رصد اطلاعات روانشناسی و مشاوره دو برابر شده است».[1]

راهکار صحیح مواجهه با مشکلات و گرفتاری های زندگی، از مسائل مهم بشر بوده است. سال هاست در روان شناسی و مشاوره، دیدگاه های مختلفی برای این مواجهه مطرح شده است. «روان کاوی» یا «روان تحلیل گری»، از روش های پرطرفدار در دنیاست که امروزه نیز بسیاری از مشاوران، از این روش استفاده می کنند. این روش، بر این فرض اساسی استوار است که بیشتر فعالیت های ذهنی و پردازش آن ها، در ناخودآگاه رخ می دهد؛ در نتیجه مشاور طی جلسات متعدد و در همراهی با مراجعه کننده، می کوشد ریشه مشکلات را از درون فرد پیدا کند.[2] روش پرطرفدار دیگر، رفتار درمانی[3] است. همان گونه که از نام آن پیداست، در این روش تمرکز بر رفتارهای انسان برای حذف و یا کاهش رفتارهای ناهنجار است. یکی از روش های قابل توجه، «معنادرمانی»[4] یا «لوگوتراپی» است. معنادرمانی، مکتبی روان شناسی است که ویکتور فرانکل[5] آن را بنیان گذاشت. ویکتور فرانکل در جنگ جهانی دوم، روانه اردوگاه کار اجباری شد. سختی های این دوره، ایده ای را در ذهن او برای مواجهه با سختی ها شکل داد.[6] از نظر او معنادرمانی عبارت است از: «درمان از رهگذر معنا یا شفابخشی از رهگذر معنا» یا «روان درمانی متمرکز بر معنا».[7]

این روش ها، نقص مهمی دارند و آن نداشتنِ فهم درستِ از خود گرفتاری هاست. با توجه به محدود بودن نگاه انسان غربی، آنها نتوانسته اند به حقیقت و معنای واقعی خود گرفتاری ها دست یابند. اما منابع اسلامی، به ویژه صحیفه سجادیه، در روشی مترقی، انسان را با معنایی جدید از گرفتاری ها مواجه می کند؛ یعنی ورای این ظاهر ناپسند، درون و روی دیگر آنها را نمایان می کند. درنتیجه کمک می کند که انسان با واقع بینی، نگاه و برخوردی صحیح با مشکلات داشته باشد.

گرفتاری های زندگی در صحیفه سجادیه

یکی از منابع مهم و ویژه برای تغییر نگاه انسان به مشکلات، گرفتاری ها و مسائل پیرامونی انسان، صحیفه سجادیه یا زبور آل محمد(علیهم السلام) است. صحیفه سجادیه را می توان منظومه فکری تربیتی امام سجاد (علیه السلام) دانست که در قالب دعا، به دنبال ایجاد نگرش و معنایی صحیح از زندگی است. از حمد و سپاس الهی و ترسیم صحیحی از سیره و روش زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و یاران آن حضرت تا ترسیم سیمای حقیقی خضوع، فروتنی و تبیین معنایی اندوه را در بر می گیرد. این معارف، تبیین کننده منظومه ای فکری و معنایی جامع است. در این میان، ایجاد نگرشی صحیح از گرفتاری ها و مشکلات زندگی، جایگاهی ویژه در این سند بالادستی شیعه دارد. امام سجاد (علیه السلام) در چهار دعا به تبیین ابعادی از گرفتاری ها در زندگی و بیان آثار آن ها پرداخته است:

دعای هفتم: «دعا هنگام امور مهم یا رنج و اندوه»

دعای پانزدهم: «دعا هنگام بیماری یا در وقت اندوه و گرفتاری»

دعای بیست و دوم: «دعا هنگام رنج و سختی»

دعای پنجاه و چهارم: «دعا در رفع غم و اندوه»

از آنجا که هدف امام(علیه السلام) چیزی جز تربیت و هدایت نیست، در این ادعیه به آثار تربیتی و هدایتی گرفتاری های زندگی انسان پرداخته است. فهم آثار و کارکردهای تربیتی گرفتاری ها، معنا و شناختی جدید از گرفتاری ها را به انسان ارائه می دهد که اثرات ویژه ای بر مقابله و مواجهه با آن گرفتاری ها و حل آن ها می گذارد.

امام سجاد(علیه السلام) در این تصویرِ معناشناختی از گرفتاری ها، در نگاهی جامع آثار گرفتاری های دنیوی را در سه بُعد آثار بینشی، گرایشی و رفتاری ترسیم کرده است. در بُعد بینشی، مشکلات و گرفتاری ها، نگاه توحیدی آدمی را ایجاد و تقویت می کند. در بُعد گرایش ها و عواطف، گرایش او را از دل بستن به دست یاری دیگران کم می کند. در بُعد رفتاری نیز او را در مسیر رشد حرکت می دهد و به مثابه انجام عمل صالح، او را جلو می برد.

آثار گرفتاری ها در منظومه تربیتی

از نظر برخی، گرفتاری ها آثار منفی ای دارند که باید آن ها را تحمل کرد؛ اما صحیفه سجادیه، با ارائه معنایی جدید از گرفتاری ها، آثاری مثبت و تربیت کننده برای آن ها ترسیم می کند. در منظورمه تربیتی امام سجاد(علیه السلام)، انسان دارای سه بعد مهمِ بینش، گرایش و رفتار است که از نظر تربیتی باید پرورش یابد. گرفتاری ها در این سه بُعد می توانند آثار تربیتی خوبی از خود به جای بگذارند. در حقیقت امام سجاد (علیه السلام) با نگاهی جدید به سختی های دنیوی، آن ها را یکی از روش های الهی برای تربیت آدمی در این سه بُعد می داند.

1. اثر بینشی: تقویت نگاه توحیدی

مهم ترین بُعد بینشی انسان که نیازمند تقویت و پروش است، نگاه توحیدی او به مسائل زندگی است. امام خمینی(رحمه الله) همواره نگاهی توحیدی به تمامی مسائل زندگی، حتی مسائل سیاسی، انقلاب و دفاع مقدس داشت. از همین رو فرموده بود: «من گاهی که وصیت نامه بعض از شهدا را می بینم یا وضع جبهه ها را می بینم یا شعارهایی که در جبهه ها همان شبی که فردا احتمال دارد که شهید بشوند می بینم؛ می بینم که ملت، الهی شده است».[8]

دعای هفتم صحیفه سجادیه، دعایی است که امام سجاد(علیه السلام) هنگام سختی ها، گرفتاری ها و اندوه، آن را قرائت می کرد. حضرت در فرازهای میانی این دعا فرموده است:

أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشفْتَ؛[9] تو آنی که در تمام دشواری ها تو را می خوانند و در گرفتاری ها به تو پناه می آورند. غیر از بلایی که تو دفع کنی، بلایی دور نشود و غیر از آن گرفتاری که تو برطرف کنی، هیچ گرفتاری برطرف نشود.

سید علی خان کبیر مدنی در کتاب ریاض السالکین که یکی از شرح های بسیار مهم کتاب صحیفه سجادیه است، در تبیین «مُهِمَّاتِ» و «الْمُلِمَّاتِ» نوشته است: «مهمات، کارها و اتفاق هایی است که برای انسان مهم است؛ به ویژه کارهایی که موجب اندوه و سختی می شوند. ملمات، چیزهایی است که از زندگی به فرد نازل می شود و می رسد که به معنای گرفتاری ها و سختی های زندگی است که در روزگار به انسان می رسد».[10]

در این فراز از دعا از سویی خطاب به خداوند می فرماید: «أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ؛ تو آنی هستی که انسان ها از درون در اموری که برایشان مهم هست یا به اندوه و سختی می افتند، تو را می خوانند». از سویی دیگر خداوند را چنین مورد خطاب قرار می دهد: «وَ أَنتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ؛ و در گرفتاری ها و سختی ها به تو پناه می برد».

اطلاق خطاب ها در این فرازها، یعنی حتی افرادی که خدا را در ظاهر نمی شناسند، به دلیل فطری بودنِ اعتقاد به خدا، در کارهایی که برایشان بسیار مهم است یا به گرفتاری افتاده اند، از درون خدا را می خواهند؛ هر چند خدا را کامل نشناسند، اما از درون به کسی که ورای قدرت انسانی و معمولی است، متوسل می شوند.

قرآن در آیه 65 سوره عنکبوت[11] به این ندای درونی آدمی این گونه اشاره کرده است: «فَإِذا رَکبُوا فِی الْفُلْک دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذا هُمْ یشْرِکونَ».

نقل شده است شخصی به امام صادق(علیه السلام) عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا! مرا به شناخت کلمه اللَّه راهنمایی فرما؛ زیرا ستیزکنندگان مرا مورد هجوم تبلیغاتی خود قرار داده اند. آنقدر با من جدل می کنند که در وادی حیرت سرگردانم ساخته اند». امام صادق(علیه السلام) فرمود: «ای بنده خدا! آیا تاکنون بر کشتی سوار شده ای؟». عرض کرد: «بله». فرمود: «آیا اتفاق افتاده است که آن کشتی در هم بشکند و تو در کام امواج خروشان دریا گرفتار شوی و در آن نزدیکی نه کشتی دیگری باشد که تو را از مرگ حتمی برهاند و نه شناگر ماهری که سینه نیلگون آب را بشکافد و تو را به ساحل برساند؟». عرض کرد: «بله». فرمود: «آیا در آن لحظه سرنوشت ساز که خطری به طور جدی تو را تهدید می کرد، با ناامیدی تمام ناگهان به قلبت افتاده که فقط موجودی که دارای قدرتی نامحدود است، می تواند تو را از این گرفتاری هولناک نجات دهد؟». گفت: «آری». امام صادق(علیه السلام) فرمود: «آن تکیه گاه نجات دهنده، خداوند قادر است».[12]

بنابراین اگر چه انسان از درون خدا را می شناسد، اما موانع دنیوی و تربیتی او را غافل می کند. گرفتاری های شدید می تواند این پرده غفلت را کنار بزند.

2. اثر گرایشی: دل بریدن از غیر خدا

گرایش های درونی انسان، از مسائل مهم تربیتی است. آدمی گاه علی رغم اعتقاد به کمک گرفتن از خدا، به سوی خلق خدا گرایش دارد و دست دلش را به سوی آن ها دراز می کند. یکی از کارهای مهم مربی شایسته، اصلاح گرایش های درونی متربی است. امام سجاد(علیه السلام) در دعای 22 صحیفه سجادیه که به هنگام سختی، مشقت و دشواری کارها تلاوت می نمود، گرایش به سوی خلق را چنین توصیف کرده است:

فَإِنَّک إِنْ وَکلْتَنِی إِلَی نَفْسِی عَجَزْتُ عَنْهَا وَ لَمْ أُقِمْ مَا فِیهِ مَصْلَحَتُهَا، وَ إِنْ وَکلْتَنِی إِلَی خَلْقِک تَجَهَّمُونِی، وَ إِنْ أَلْجَأْتَنِی إِلَی قَرَابَتِی حَرَمُونِی، وَ إِنْ أَعطَوْا أَعطَوْا قَلِیلًا نَکداً، وَ مَنُّوا عَلَی طَوِیلًا، وَ ذَمُّوا کثِیراً؛[13] اگر مرا به خود واگذاری، از انجام آن کارها ناتوان خواهم شد و به آنچه مصلحتم در آن است، همت نمی گمارم. اگر مرا به خلق خویش واگذاری، با ترشرویی به من بنگرند. اگر مرا به خویشانم واگذاری، از مساعدت محروم و نومید کنند. اگر ببخشند، اندک و ناگوار ببخشند و منّت فراوان بگذارند و نکوهش بسیار روا دارند.

«وکل» به معنای اعتماد بر غیر، در امور زندگی است.[14] «تَجَهَّمْت له» به معنای توجه کردن همراه اکراه و سختی، به او توجه کنند.[15] «أَلْجَأَنا الأمرُ إلی کذا» نیز به معنای اضطرار پیدا کردن به دیگران است.[16] امام سجاد(علیه السلام) در این فراز دعا، رویگردانی دیگران از کمک رسانی را مقدمه خوبی برای دل بریدن از دیگران و تغییر گرایش درونی کمک گرفتن از دیگران، به سوی کمک گرفتن از خدا و توجه به خود او دانسته است. اگر گرایش درونی انسان از دیگر انسان ها، قطع شود و آدمی فقط به خداوند توجه داشته باشد، معنای حقیقی بندگی را می فهمد. دوست شهید ابراهیم هادی می گوید:

در دوران مجروحیت ابراهیم، به یکی از زورخانه های تهران رفتیم و در گوشه ای نشستیم. با وارد شدن هر پیشکسوت، صدای زنگ مرشد به صدا در می آمد و کار ورزش چند لحظه ای قطع می شد. تازه وارد هم دستی از دور برای ورزشکاران تکان می داد و با لبخندی بر لب در گوشه ای می نشست. ما هم به کارهای ورزشکارها و مردم نگاه می کردیم. ابراهیم در حالی که با دقت به حرکات مردم نگاه می کرد، برگشت و آرام گفت: «این مردم را که این گونه از صدای زنگ خوشحال می شوند، ببین. برخی از آن ها عاشق زنگ زورخانه هستند. اگر آن ها به این اندازه ای که عاشق این زنگ هستند، عاشق خدا می شدند؛ دیگر روی زمین نبودند. در آسمان ها راه می رفتند». سپس گفت: «دنیا همین گونه است. تا هنگامی که آدمی عاشق دنیاست و به آن تمایل دارد, حال و روزش همین است، اما اگر سرش را به سمت آسمان بلند کند و کارهایش را برای رضای خدا انجام دهد، مطمئن باش زندگی اش عوض می شود و معنای زندگی کردن را می فهمد».[17]

3. اثر رفتاری: حرکت و رشد انسان

انسان برای حرکت، رشد و تعالی در بُعد رفتاری، ابتدا باید موانع حرکت را برطرف کند، سپس آمادگی برای حرکت را در خود ایجاد کند و آنگاه به سوی حرکت و رشد قدم بردارد. در این مسیر مهم ترین مانع رشد، گناه است؛ زنجیری که به پای انسان می پیچد، مانع حرکت او می شود و او را از مسیر رشد به بیراهه می برد. بنابراین ابتدا باید این زنجیر از پای انسان باز و گناهش شسته شود؛ سپس با توبه به مسیر صحیح بازگردد و در آن مسیر حرکت کند. سختی ها و گرفتاری های دنیوی می تواند هر سه اثر را برای سالک به دنبال داشته باشد.

الف) بخشش گناهان

نخستین اثر رفتاری گرفتاری ها، بخشش گناهان است. دعای پانزدهم صحیفه، دعای هنگام بیماری یا در وقت اندوه و گرفتاری است. امام سجاد(علیه السلام) در فرازی از آن می فرماید:

فَمَا أَدْرِی، یا إِلَهِی، أَی الْحَالَینِ أَحَقُّ بِالشُّکرِ لَک، وَ أَی الْوَقْتَینِ أَوْلَی بِالْحَمْدِ لَک أَ وَقْتُ الصِّحَّةِ.. . أَمْ وَقتُ الْعلَّةِ الَّتِی مَحَّصْتَنِی بِهَا، وَ النِّعَمِ الَّتِی أَتحَفْتَنِی بِهَا، تَخْفِیفاً لِمَا ثقُلَ بهِ عَلَی ظَهْرِی مِنَ الْخَطِیئَاتِ، وَ تطْهِیراً لِما انْغَمَسْتُ فِیهِ مِنَ السَّیئَاتِ؛[18] ای خدای من! نمی دانم کدام یک از این دو حالت به سپاسگزاری تو شایسته تر و کدام یک از این دو هنگام، برای ستودنت سزاواتر است. آیا هنگام تندرستی.. . یا اکنون که بیمارم و مرا بدان، آزموده و پاک می کنی و این دردها را بر من پیشکش نموده ای تا از گران باری گناهانی که بر دوش دارم، بکاهی.

«العلَّة»، به معنای بیماری[19] و «المَحْص» به معنای «خلوص الشی ء»[20] است. بیماری، انسان را پاک و خالص می کند. حضرت در دو فراز، دو بُعد آن را این گونه بیان می کند:

  1. تَخْفِیفاً لِمَا ثَقُلَ بِهِ عَلَی ظَهْرِی مِنَ الْخَطِیئَاتِ

درباره ریشه و معنای «الْخطِیئَاتِ» آمده است: «اگر انسان از حد صحیح چیزی عبور کند، خطا کرده و جنبه صحیح چیزی را انجام نداده است؛ مانند زناکار که جنبه صحیح ارتباط با نامحرم، یعنی ازدواج را انجام نداده و با عبور از حدود ارتباط با نامحرم، جنبه صحیح این ارتباط را ترک کرده است».[21]

قرآن در آیات متعددی از گناه، به «وزر» و سنگینی تعبیر کرده است که نمی توان آن را به گردن دیگری انداخت: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری»[22]. بیماری ها و گرفتاری ها، بار سنگین گناهان بر دوش آدمی را کم می کند.

  1. تَطْهِیراً لِمَا انغَمَسْتُ فِیهِ مِنَ السَّیئَاتِ

«انْغَمَسْتُ»، یعنی بردن چیزی در آب[23] و «السَّیئَاتِ» از ریشه «سوء» است. ابن فارس در معجم مقاییس اللغة می نویسد: «سوء، به معنای زشتی است. گناه از این جهت که زشت است، «سیّئة» نامیده شده است».[24] بنابراین معنای جمله چنین است: بیماری، کسی را که در زشتی گناه فرو رفته است، پاکیزه می کند؛ مانند اینکه لباسی را که به گِل آغشته شده است، بشوییم. شستشو، زشتی آن کثیفی را از بین می برد و دوباره زیبایی را به لباس باز می گرداند.

اگر چه موضوع مقاله، بررسی آثار گرفتاری ها و این فرازها، درباره بیماری هاست؛ اما حقیقت بسیاری از گرفتاری ها، همان انواع بیمارشوی ها و یا همراه آن است. به عبارتی مناط آن، عام است و به قرینه روایاتی که این اطلاق را دارند، هر نوع گرفتاری دنیوی سبب کم شدن سنگینی گناه و پاک شدن آن می شود.[25]

ب) آماده سازی برای توبه

اثر رفتاری دیگر گرفتاری ها، آماده سازی برای توبه است. امام سجاد(علیه السلام) در ادامه فراز پیشین، افزون بر کارکرد پاک کنندگی گرفتار ی ها، از آمادگی انسان ها برای توبه به وسیله گرفتاری ها سخن به میان آورده است: «وَ تَذْکیراً لِمَحْوِ الْحَوْبَةِ بِقَدِیمِ النِّعْمَة؛[26] با مریضی، به درک و دستیابی به توبه آگاهم سازی».

سختی ها و گرفتاری ها انسان را از علل مادی، جدا و توبه و بازگشت به مسیر صحیح فطری را برای او فراهم می کنند. این آگاه سازی، همان یقظه است که در عرفان، اولین مرحله سلوک به شمار می آید. در حقیقت این مرحله، پله اول برای قرار گرفتن انسان در مسیر صحیح زندگی و توبه و بازگشت از گناهان است. بعد از بیداری است که انسان اشتباهات گذشته اش را می بیند. چه زیبا هشدار داد حافظ:

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

کی روی، ره زکه پرسی، چه کنی، چون باشی؟[27]

ج) ثبت اعمال نیک برای انسان

سومین اثر رفتاری مشکلات، ثبت اعمال نیک برای انسان است. مشکلات افزون بر سبک کردن کوله بار گناه و روشن کردن راه بازگشت، موجب رشد آدمی نیز می شود؛ مانند عمل صالح و نیک که آدمی را رشد می دهد. امام زین العابدین(علیه السلام) در ادامه فراز پیشین می فرماید:

وَ فِی خِلَالِ ذَلِک مَا کتَبَ لِی الْکاتِبَانِ منْ زَکی الْأَعْمَالِ، مَا لَا قَلْبٌ فکرَ فیهِ، وَ لَا لِسَانٌ نَطَقَ بِهِ، وَ لَا جَارِحَةٌ تَکلَّفَتْهُ، بَلْ إِفْضَالًا مِنْک عَلَی، وَ إِحْسَاناً مِنْ صَنِیعِک إِلَی؛[28] در خلال ایام بیماری دو فرشته نویسنده اعمال، در پرونده عملم حسناتی بزرگ بنویسند که نه در قلب من خطور کرده و نه زبانم به آن گویا گشته و نه عملی به جوارح و اندام از من صادر شده؛ بلکه به صرف فضل و احسان تو به من باشد.

اگر چه انسان بیمار و گرفتار، وظیفه دارد بر سختی ها و ناملایمات صبر کند: «اصْبِرْ عَلی ما أَصابَک إِنَّ ذلِک مِنْ عَزْمِ الْأُمُور»؛[29] اما خداوند بر پایه رحمت واسعه خویش، در مقابل بیمار شدن آدمی، اعمال صالحی رادر پرونده اعمالش درج می کند. بنابراین اگرچه انسان بیمار از نظر ظاهری در حال ناراحتی، رنج و سختی است؛ اما در حقیقت، در حال عبادت و نزدیکی به خداوند است. از این رو بیماری، عبادت و کمک به بیمار، کمک به عارفی واصل است.

فهرست منابع

  1. امام زین العابدین، علی بن الحسین؛ الصحیفة السجادیة؛ چاپ اول، قم: دفتر نشر الهادی، 1376ش.
  2. حافظ، شمس الدین محمد، دیوان حافظ، تهران، فخر رازی، 1374 ش.
  3. شعیری، محمد بن محمد؛ جامع الأخبار؛ چاپ اول، نجف: مطبعة حیدریة، [بی تا].
  4. صدوق، علی بن محمد؛ التوحید؛ چاپ اول، قم: جامعه مدرسین، 1398ق.
  5. فرانکل، ویکتور؛ انسان در جستجوی معنی: معنی درمانی چیست؛ ترجمه نهضت فرنودی و مهین میلانی؛ چاپ یازدهم، تهران: انتشارات درسا، ۱۳۸۰ ش.
  6. فراهیدی، خلیل بن أحمد؛ کتاب العین؛ چاپ دوم، قم: نشر هجرت، 1409 ق.
  7. القزوینی، احمد بن فارس؛ معجم مقاییس اللغه؛ چاپ اول، قم: مکتب الاعلام الاسلامی، 1404ق.
  8. کبیر مدنی شیرازی، سید علی خان بن احمد؛ ریاض السالکین فی شرح صحیفة سیدالساجدین؛ چاپ اول، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1409ق.
  9. گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی؛ سلام بر ابراهیم؛ تهران: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، 1393 ش.
  10. موسوی خمینی، سید روح اللّه؛ صحیفه امام: مجموعه آثار امام خمینی(رحمه الله)؛ تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(رحمه الله)، 1385 ش.

پی نوشت ها:

[1] رئیس سازمان نظام روانشناسی و مشاوره کشور، کرونا بیشترین آسیب را به سلامت روان مردم زده است.

www.irna.ir

[2] ر.ک به بنجامین جیمز سادوک، ویرجینیا الکوک سادوک و پدرو روئیز؛ خلاصه روانپزشکی کاپلان و سهادوک؛

ترجمه فرزین رضاعی.

[3] Behavioural therapy

[4] Logo=meaning 

[5] Victor Frankl.1997 م

[6] ویکتور فرانکل؛ انسان در جستجوی معنی؛ ص 15.

[7] از آنجا که معنی درمانی، به دنبال تغییر نگرش افراد به زندگی و مشکلات است؛ امروزه از این روش برای کم

معنا دادن به زندگی افراد افسرده، آنهایی که قصد خودکشی دارند و آنهایی کهه عزیزانشان را از دست داده اند، استفاده میشود. او تلاش میکند که فرد، معنایی برای زنده بودن پیدا کند؛. مانند زنده بودن برای فرزندان.

[8] سید رواللّه موسوی خمینی؛ صحیفه امام؛ ج 15، ص 402-403.

[9] علی بن الحسین زین العابدین؛ الصحیفة السجادیة؛ ص 54.

[10] سید علی‌خان کبیر مدنی شیرازی؛ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین؛ ص 307.

[11] نیز ر.ک: یونس: 22 و 23؛ لقمان: 32.

[12] محمد بن علی صدوق؛ التوحید؛ ص 231.

[13] علی بن الحسین زین العابدین؛ الصحیفة السجادیة؛ ص 108.

[14] احمد بن فارس القزوینی؛ معجم مقاییس اللغة؛ ج 6، ص 136«یدلُ علی اعتمادِ غیرِکَ فی أمرک».

[15] خلیل بن احمد فراهیدی؛ کتاب العین؛ ج 3، ص 397«ای: استقبلته بوجه کریهٍ».

[16] همان، ج 6، ص 178«أی: اضطرنی إلیه».

[17] گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی؛ سلام بر ابراهیم؛ ص 176.

[18] علی بن الحسین زین العابدین؛ الصحیفة السجادیة؛ ص 76.

[19] خلیل بن احمد فراهیدی؛ کتاب العین؛ ج 1، ص 88.

[20] همان، ص 127.

[21] احمد ابن فارس القزوینی؛ معجم مقاییس اللغة؛ ج 2، ص 198.

[22] ر.ک:  انعام: 164؛ إسرا: 15؛ فاطر: 18؛ زمر: 7.

[23] خلیل بن احمد فراهیدی؛ کتاب العین؛ج 4، ص 380.

[24] احمد ابن فارس القزوینی؛ معجم مقاییس اللغة؛ ج 3، ص 113.

[25] محمد بن محمد شعیری؛ جامع الاخبار؛ ص113: « قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : لاَ يَزَالُ اَلْبَلاَءُ... بِالْمُؤْمِنِ وَ اَلْمُؤْمِنَةِ فِی جَسَدِهِ وَ مَالِهِ وَ وُلْدِهِ حَتَّى یَلْقَى اَللَّهَ تَعَالَى وَ مَا عَلَیْهِ خَطِیئَةٌ».

[26] علی بن الحسین زین العابدین؛الصحیفة السجادیة؛ ص 76.

[27] شمس الدین محمد حافظ، دیوان حافظ، ص 459، بیت پنجم.

[28] همان.

[29] لقمان: 17.

امام علی بن الحسین «علیه السلام» چهارمین امام شیعیان سال 37 یا 38 هجری در مدینه منوره به دنیا آمد. از جانکاه ترین حادثه زندگی امام، حادثه عاشورا بود که با تمام وجود خود آن را لمس کرد؛ هر چند که بیماری توان یاری رساندن به پدر را از او گرفته بود و خدا می خواست تا زمین از حجّتش خالی نماند. امام سجاد «علیه السلام» در سخنرانی های خود پس از واقعه عاشورا با استناد به آیات قرآن بر علیه ظلم و ستم بنی امیه سخن می گفت و با سلاح دعا و مناجات با پروردگار، مجموعه ای از معارف قرآنی را با نام «صحیفه سجادیه» برای تهذیب نفس و اخلاق و بیداری مسلمین به یادگار گذاشت. امام سجاد «علیه السلام» از دو راه عملی با امت اسلام مواجه شد:

یکی راه برانگیختن وجدان انقلابی افراد مسلمان و بر انگیختن احساسشان نسبت به گناه و ضرورت جبران آن گناه بود. امام کوشید تا شخصیت اسلامی و کرامت انسانی را در مقابل حاکمان منحرف از تنزل و فرومایگی نگاه دارد.

دوم از راه تمهید برنامه فکری و آگاهی عقیدتی و روانی امت بود. خانه و مدرسه او محل تجمع شاگردان گردید و بعدها همین شاگردان سازندگان تمدن اسلامی و مردان تفکر و قانون گذاری و ادب اسلامی گردیدند.

حساس ترین سخنان امام سجاد «علیه السلام» که تحولی عظیم در بینش مردم نسبت به امویان ایجاد کرد و معادلات یزید را بر هم زد و خط مشی او را نسبت به اهل بیت «علیهم السلام» کاملاً تغییر داد خطبه ای است که آن حضرت در جمع مردم و رجال سیاسی و دینی شام ایراد کرد. این خطبه که در مسجد شام ایراد گردیده اوج موفقیت امام سجاد «علیه السلام» در ابلاغ رسالت و تبلیغ عاشورا و تداوم خط شهیدان کربلاست.

یزید در این مجلس به یکی از خطیبان درگاهش دستور داد تا به مذمت علی «علیه السلام» و اولادش و به توجیه و تمجید فجایع عاشورا اقدام نماید. وقتی سخنان خطیب پایان یافت، امویان خود را فاتح دیده و مسائل را حل شده پنداشتند؛ مسائلی که در کاخ یزید و در طول راه توسط حضرت زینب (س) و امام سجاد «علیه السلام» بر ملا شده بود. امام سجاد «علیه السلام» تنها مرد جوان و اسیر قافله از جای برخاست و به یزید گفت: آیا اجازه می دهی من هم با مردم سخن بگویم؟ یزید رضایت نمی داد، اما با اصرار فراوان اطرافیانش پذیرفت؛ زیرا وضع و حال امام را به گونه ای نمی دیدند که سخنانش همپای سخنان خطیب دربار باشد. امام سجاد «علیه السلام» برای مردمی که اسلام را تنها از امویان دیده و شنیده بودند و پیامبر و اصحابش را نمی شناختند معرفی فرمود، سپس به بیان جایگاه و شخصیت خود و سایر اسیران اهل بیت «علیهم السلام» پرداخت. به طور خلاصه، سخنان امام حاوی مطالب زیر بود:

1. حمد و سپاس خداوند: امام زین العابدین «علیه السلام» نخست سپاس خدای را گفت و خطبه را آغاز کرد.

2. معرفی شخصیت پیامبر «صلی الله علیه و آله» و اهل بیت «علیهم السلام» امام فرمود: ای مردم شش نعمت به ما عطا گردیده و هفت فضیلت از سوی خدا به ما داده شده است. ما از علم و حلم، بزرگواری و بخشش، فصاحت و شجاعت و محبوبیت اجتماعی در میان مؤمنان برخورداریم. فضیلت ها و شرافت های ما عبارتند از این که پیامبر خاتم محمد «صلی الله علیه و آله» از خاندان ماست و علی بن ابی طالب «علیه السلام» صادق ترین یار پبامبر، حمزه شیر خدا، جعفر طیار و حسن و حسین دو سبطِ این امت نیز از خاندان ما هستند.

3. آگاهی داشتن از دوری مردم شام از تربیت اصیل اسلامی و نا آشنایی با سیره پیامبر «صلی الله علیه و آله»

برای آگاهی از کار بزرگی که امام سجاد «علیه السلام» در شام و نیز کوفه انجام داد به بررسی اوضاع سیاسی، فرهنگی و اجتماعی شام در دوران معاویه و یزید می پردازیم.

با ناکامی دستگاه خلافت یزید در سرکوبی اهل بیت «علیهم السلام» در کوفه، آن ها را به شام فرا خواند. اما موقعیت سیاسی و فرهنگی شام با کوفه تفاوت بسیار داشت. در کوفه همگان اهل بیت را می شناختند و هنوز عدالت علی «علیه السلام» در ذهن کوفیان نقش بسته بود. کوفیان با عظمت و شأن و مقام اهل بیت «علیهم السلام» آگاهی داشتند و تنها از ترس جان و برای کسب مقام و پول و منصب با امام حسین «علیه السلام» جنگیدند. شام بر خلاف کوفه بود. این منطقه مرکز خلافت امویان بود. حکومت در مورد چگونگی رفتار با اهل بیت «علیهم السلام» سرمایه گذاری فراوان کرده بود و می خواست تا با اقرار گرفتن و اعتراف و التماس از ایشان، قدرت و شوکت خود را به مردم نشان دهد؛ مخصوصا وجهه خود را در میان نمایندگان سیاسی دیگر حکومت ها بالاتر برد.

شامیان که پیامبر را ندیده بودند و از سیره و سنت او چیزی نمی دانستند پیامبر را در چهره یزید می دیدند و منش و روش پیامبر را مثل یزید می دانستند. استاد سیّد جعفر شهیدی در این مورد می نویسد:

«مردم این سرزمین، نه صحبت پیامبر را شنیده بودند و نه روش اصحاب او را می دانستند. تنی چند از صحابه رسول خدا «صلی الله علیه و آله» هم که به آن سرزمین رفتند مردمانی بودند پراکنده که در عامه نفوذی نداشتند. در نتیجه مردم شام کردار معاویه و اطرافیانش را سنت مسلمانی می پنداشتند و چون صدها سال امپراتوری روم بر آنان حکومت کرده در نتیجه سیرت حکومتهای اسلامی را عادلانه تر از حکومتهای پیشین می دیدند بر کارهای آنان صحّه می گذاشتند.»

مسعودی در مورد جهالت و حماقت اهل شام می نویسد: معاویه نماز جمعه را روز چهارشنبه با شامیان به جا آورد و آن ها اطاعت کردند و هیچ کس اعتراض نکرد.

4. استفاده از قرآن برای آگاهی دادن به مردم

هنگام آمدن اسیران به دمشق، پیرمردی به امام سجاد «علیه السلام» نزدیک شد و گفت: سپاس خدای را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده کرد و امیر المؤمنین را بر شما پیروز گردانید. امام سجاد «علیه السلام» خاموش ماند تا پیرمرد هر چه در دل داشت ابراز کرد. سپس فرمود: ای پیر، آیا قرآن خوانده ای؟ گفت: آری، فرمود: آیا این آیه را خوانده ای: «قل لا اسألکم علیه اجرا الاّ المودّةِ فی القربی» خویشاوند پیامبر ما هستیم، آیا خوانده ای «و آتِ ذی القربی حقّه» در سوره بنی اسرائیل، ماییم آن کسانی که خداوند به پیامبرش امر کرده که حق آنان را بدهد. آیا این آیه را خوانده ای «و اعلمو انّما غَنَمتُم من شیٍ فان للّه خُمسُه و لذی القربی» گفت: آری خوانده ام، فرمود: خویشاوندان رسول خدا «صلی الله علیه و آله» ما هستیم. آیا آیه «انما یُرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» را خوانده ای، گفت: آری خوانده ام، فرمود: ای پیرمرد! ما اهل بیت هستیم که خداوند آیه طهارت را به ما منحصر فرموده است. پیرمرد شامی با شنیدن این سخنان از گفته اش پشیمان شد و گفت: خدایا! من از آنچه به آن ها گفته ام به تو پناه می برم، خدایا! من از دشمنان پیامبر «صلی الله علیه و آله» و خاندانش بیزاری می جویم.

این خبر به یزید رسید و او برای این که فرصت افشاگری را از آن مرد بگیرد تا نتواند آنچه را فهمیده میان شامیان پخش کند، دستور داد پیرمرد را به قتل برسانند.

می بینیم که اوضاع فرهنگی سیاسی شام چنان بود که وقتی یک پیرمرد دنیا دیده و قرآن خوان نسبت به یزید در مقابل اهل بیت «علیهم السلام» چنین موضعگیری داشته است، تکلیف بقیه شامیان ناآگاه روشن است.

اقدامات تبلیغی اسرا و حوادثی که در شام روی داد به تدریج سیمای جنایتکارانه و ضد اسلامی یزید و عاملانش را در مقابل حقانیت و مظلومیت امام حسین «علیه السلام» و خاندانش را آشکارتر می کرد. خطبه امام سجاد «علیه السلام» در جهت این هدف، بیش ترین تأثیر را گذاشت.

5. بیان جایگاه و شخصیت خود تا همگان او را بشناسند که نه خارجی است و نه غیر مسلمان. هنگام ورود اسرای اهل بیت «علیهم السلام» به کوفه و شام برای جلوگیری از همدردی مردم با اهل بیت «علیهم السلام» و شورش علیه امویان، دستگاه تبلیغاتی امویان اعلام کردند که کاروان اسرای خارجی و غیر مسلمان که در جنگ اسیر شده اند، وارد شهر شده است. امام برای نشان دادن سابقه طولانی خود و پدرانش در اسلام چنین می فرماید:

«من فرزند زمزم و صفایم، آنان که مرا می شناسند از توضیح بی نیازند ولی آنان که مرا نمی شناسند گوش فرا دهند تا خویش را به ایشان بشناسانم. ای مردم! من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم. من فرزند آنم که حامل رکن است. من فرزند بهترین انسانی هستم که بر کره خاک جامه وجود پوشیده است. من فرزند برترین موحدی هستم که بر گرد کعبه طواف کرده و گام در مسیر صفا و مروه نهاده و حج به جا آورده و خدای را لبیک گفته است.

من فرزند آن پیامبرم که بر مرکب آسمانی براق سوار گشت و جبرئیل او را به بلند جایگاه هستی سدرة المنتهی رسانید. به قرب خدا رسید، آنجا که فاصله اش قاب قوسین و یا کمتر بود. من فرزند آنم که فرشتگان آسمان با او نماز گزاردند و به او اقتدا کردند. من فرزند دریافت کننده وحی ام. فرزند محمد مصطفایم. من فرزند علی مرتضایم... من فرزند کسی هستم که پیشاپیش رسول خدا «صلی الله علیه و آله» با دو شمشیر و دو نیزه می جنگید. دو هجرت کرد، دو بار با پیامبر بیعت نمود، در بدر و حنین رزمنده بود و حتی یک چشم بر هم زدن به خدا کفر نورزید. من فرزند صالح ترین مؤمنان، وارث پیامبران، نابودگر ملحدان، پیشوای مسلمانان... سرآمد گریه کنندگان از خوف خدا و مشتاقان به لقای حق، شکیباترین شکیبایان، برترین قیام کنندگان خاندان پیامبرم «صلی الله علیه و آله». من فرزند کسی هستم که از سوی جبرئیل و میکائیل مورد تأیید و یاری بود...

علی «علیه السلام» پر افتخارترین مرد از تمامی قریش، اولین کسی که به خدا و پیامبر «صلی الله علیه و آله» پاسخ مثبت گفت و ایمان آورد... آری او جدم علی بن ابی طالب «علیه السلام» است. من فرزند سرور زنان عالمم، من فرزند فاطمه زهرایم...»

6. متأثر کردن مردم. امام سجاد «علیه السلام» چنان به معرفی خود و خاندان خویش پرداخت که از مظلومیت این خاندان صدای گریه مردم بلند شد. هراس شدیدی در دل یزید افتاد. ترسید که مردم علیه او شورش کنند. از این رو برای قطع سخنان امام، دستور داد مؤذن اذان بگوید.

7. خنثی سازی نیرنگ یزید. دستور اذان به مؤذن توسط یزید به چند دلیل بود: 1. قطع سخنان امام؛ 2. بازداشتن مردم از اندیشه درباره سخنانی که آن حضرت بیان داشته بود؛ 3. کسب فرصتی برای تصمیم گیری مناسب؛ 4. یزید که به سبب سخنان امام به شدت خود را در نظر مردم ضد دین و ضد ارزش های دینی می دید، با ندای اذان می خواست در این باور مردم تردید ایجاد کند.

اما مؤذن هر کلمه ای که می گفت امام از آن برای نشان دادن خارجی نبودن و مسلمان بود خود و اهل بیت «علیهم السلام» استفاده می کرد. ابتدا گواهی به وجود خداوند و شهادت به رسالت حضرت رسول «صلی الله علیه و آله» داد و این که حضرت رسول «صلی الله علیه و آله» جد امام سجاد «علیه السلام» است نه جد یزید و بر این امر نیز از یزید گواه گرفت. امام فرمود: ای یزید! محمد «صلی الله علیه و آله» که مؤذن از او یاد کرد جد توست یا جد من؟ اگر بگویی جدّ توست دروغ گفته و کافر شده ای! و اگر بگویی جد من است پس چرا خاندان او را کشتی؟...

سخنان امام «علیه السلام» همهمه عجیبی در مجلس ایجاد کرده بود، امام برای آگاه ساختن مردم فریاد زد: «به خدا سوگند غیر از من کسی در این جا نیست که رسول خدا «صلی الله علیه و آله» جدش باشد؛ پس چرا این مرد ما را ظالمانه کشت و اهل ما را چون رومیان به اسارت گرفت». بعد خطاب به یزید گفت: «این کارهای زشت را انجام می دهی و باز هم می گویی: محمد «صلی الله علیه و آله» رسول خداست و رو به قبله می ایستی». یزید به مؤذن دستور داد اذان را تمام کند و بعد به نماز ایستاد. مردم هم در حالت تردید در مورد او، برخی اقتدا کردند و بعضی اقتدا نکرده، رفتند.

خطبه امام سجاد «علیه السلام» ضربه محکمی بر حکومت اموی وارد کرد. آنچه تا آن روز یزید و پدرش معاویه علیه اهل بیت «علیهم السلام» تبلیغ کرده بودند، با بیانات روشنگرانه امام «علیه السلام» خنثی شد. گروه زیادی از شامیان فهمیدند که اسرا، خویشاوندان رسول خدا «صلی الله علیه و آله» اهل قبله، متعهد به اسلام و برترین مسلمانانند و هیچ دلیل قانع کننده ای برای کشتن آن ها وجود نداشته است، از این رو افکار عمومی شهر به سود امام تغییر کرد.

مردمی که در ابتدای ورود اهل بیت «علیهم السلام» به تماشای آنان آمده و با آنان معامله اسیران ترک و دیلم کرده و با مشاهده آن ها به شادی و پای کوبی و چراغانی معابر و منازل پرداخته بودند، اکنون در کنار خرابه تجمع کرده و به اهل بیت «علیهم السلام» تسلیت گفته و برخی در عزاداری آن ها شرکت می جسته اند. با برپایی مجالس عزاداری گروه زیادی از زنان بر اهل بیت امام حسین «علیه السلام» وارد می شدند و گریه می کردند. با ادامه چنین اعمالی ترس از شورش و انقلاب در دل یزید شعله ور گردید.

از این رو یزید برای مقابله با این حرکت، به اقداماتی دست زد، از جمله:

1. طراحی ترور امام سجاد «علیه السلام» که موفق نگردید؛

2. برای جلوگیری از شرکت مردم در عزاداری اهل بیت و کنترل ایشان، بازماندگان کربلا را به زندان انتقال داد و به آن ها سختی و گرسنگی و تشنگی داد تا کمتر با مردم تماس برقرار کنند؛

3. در فاجعه کشته شدن امام حسین «علیه السلام»، عبیدالله بن زیاد را مقصر و گناهکار معرفی کرد. شیخ مفید می نویسد:

«یزید با علی بن الحسین «علیه السلام» خلوت کرده به او گفت: خدا لعنت کند پسر مرجانه را! بدان که به خدا سوگند اگر من با پدرت برخورد می کردم، هر چیزی که از من می خواست به او می دادم و با همه توانم می کوشیدم تا از مرگ او پیشگیری کنم، ولی خدا چنین مقدر کرده بود که دیدی».

البته این تغییر رویه و اظهار بیزاری یزید از پسر زیاد، برای عوام فریبی و مقابله با فشار افکار عمومی بود وگرنه وی پیش از این لعن و نفرین ها، ابن زیاد را به شام فرا خواند و اموال و هدایای فراوانی به او داد، او را در زمره خاصان و نزدیکان خود قرار داده و در مجالس عیش و عشرت خود شرکت داد.

یزید برای جلوگیری از شورش و قیام مردم شام علیه خود، و دور نمودن اهل بیت «علیهم السلام» و عدم آگاه سازی هر چه بیشتر شامیان، تصمیم گرفت اهل بیت را به مدینه برگرداند.

عملکرد امام سجاد «علیه السلام» باعث شد که چهره امویان، که به نام اسلام حکومت می کردند، برای امت اسلامی نمایان شود و آنها را به قیام و جنبش وا دارد. چنان که قیام زید بن علی که نیم قرن بعد از حادثه کربلا صورت گرفت و نزدیک بود طومار حکومت اموی را در هم پیچد، از آثار و برکات این اقدامات بود. البته این برکات به قرون اولیه اسلامی منحصرا نیست بلکه اصولاً واقعه جانگداز کربلا و تبلور مظلومیت امام حسین «علیه السلام» و یارانش در طول تاریخ، اسوه و نمونه ای درس آموز برای هر انسان آزاده ای بوده است که در مقابل ظلم حاکمان بایستند؛ چنان که انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی «ره» از درس های عاشورا نشأت گرفته است.

 

پی نوشت ها:

1. «آگاهی عقیدتی امت»، روزنامه انتخاب، شماره 78 / 8 / 20، ص 1.

2. «تکرار عاشورا در پایتخت یزید، خطبه امام سجاد»، سیاست روز، شماره 82 / 2/ 2، ص 1.

3. نقش امام سجاد «علیه السلام» در رهبری شیعه، محسن رنجبر، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی «ره»، 1380، ص 131.

4. همان، ص 131.

5. سوره شوری (42) آیه 23.

6. سوره اسرا (17) آیه 26.

7. سوره انفال (8) آیه 41.

8. سوره احزاب (33) آیه 33.

9. طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 306 - 307.

10. نقش امام سجاد «علیه السلام» در رهبری شیعه، پیشین، ص 133.

11. تکرار عاشورا در پایتخت یزید، پیشین، ص 1.

12. پیشین، ص 1.

13. خوارزمی، مقتل الحسین، ج 2، ص 76 - 78؛ شیخ عباس قمی، نَفَس المهموم، ص 449 - 451.

14. محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 126.

15. نقش امام سجاد «علیه السلام» در رهبری شیعه، پیشین، ص 136.

16. ابن شهر آشوب، المناقب، ج 4، ص 173، به نقل از نقش امام سجاد «علیه السلام» در رهبری شیعه، پیشین، ص 136.

17. شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 122.

امام سجاد (علیه السلام)

أَرْبَعٌ مَنْ کنَّ فِیهِ کمَلَ إِسْلَامُهُ وَ مُحِّصَتْ ذُنُوبُهُ وَ لَقِیَ رَبَّهُ وَ هُوَ عَنْهُ رَاضٍ وَفَاءٌ لِلَّهِ بِمَا یَجْعَلُ عَلَی نَفْسِهِ لِلنَّاسِ وَ صِدْقُ لِسَانِهِ مَعَ النَّاسِ وَ الِاسْتِحْیَاءُ مِنْ کلِّ قَبِیحٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ النَّاسِ وَ حُسْنُ خُلُقِهِ.

بحارالانوار ج 66، ص 385

 

چهار خصلت است که در هر کس باشد، ایمانش کامل، گناهانش بخشوده خواهد بود، و در حالتی خداوند را ملاقات می کند که از او راضی و خوشنود است.

1.تقوای الهی با کارهایی که برای مردم به دوش می کشد.

2.راست گوئی و صداقت با مردم.

3.حیا و پاکدامنی نسبت به تمام زشتی های در پیشگاه خدا و مردم.

4.خوش اخلاقی و خوش برخوردی با خانواده خود.

آیت‌الله سید ابراهیم رئیسی رئیس‌جمهور در آیین تجدید میثاق اعضای دولت با آرمان‌های امام خمینی(ره) و شهدا، در مرقد ایشان طی سخنانی ضمن تسلیت شهادت حضرت امام علی‌بن الحسین زین‌العابدین(ع) اظهار داشت: آنچه از آثار و برکات عاشورا بین ما وجود دارد، از زحمات و اقدامات امام سجاد(ع) است که آموخته‌های عاشورای حسینی در جامعه ما جلوه‌های بسیاری دارد.

وی هم‌چنین ضمن گرامیداشت یاد شهیدان رجایی و باهنر و شهدای دولت گفت: این عزیزان جلوه خدمت به مردم، ولایتمداری، خدمتگزاری و چهره انقلابی بودند و ما قدردان زحمات آنان هستیم.

رئیس‌جمهور خاطرنشان کرد: حضور اعضای دولت در مرقد امام خمینی(ره) این پیام را دارد که دولت میثاق با امام را میثاق با همه خوبی‌ها و ارزش‌ها می‌داند؛ امام عبد صالح خدا بود و دل در گروی خداوند داشت و تمام وجود او خدمت به مردم بود. از خداوند می‌خواهیم که دولت بتواند خدمتگزار مردم باشد که به‌تعبیر امام رضا(ع) خدمت به مردم بعد از انجام فرائض، بهترین زمینه قرب به خداوند است.

رئیسی گفت: بسیاری امروز در دنیا مدعی خدمت به مردم هستند؛ همه مسئولان کشورها می‌گویند "در حال خدمت به مردم هستیم." اما حقیقت آن است که خدمت آنان یک خدمت منفعت‌گراست که نفع ببرند و خودشان هم می‌گویند "دنبال نفع خودمان هستیم." و نگاه مادی‌گرایانه به خدمت دارند. یک خدمت برآمده از نوع‌دوستی است و برخی بر اثر دل‌سوزی و برای نوع‌دوستی خدمت می‌کنند و این نوعی از خدمت است و این نگاه انسان‌مدارانه است.

وی بیان کرد: اما خدمتی که امام(ره) به ما آموختند خدمت برای خدا را آموختند؛ تمام اقداماتی که انجام می‌گیرد نباید به احدی منت داشت و باید فقط برای خدا انجام بگیرد تا قیمت یابد و این آموخته امام است. ما امروز به‌عنوان میثاق با امام عهد می‌بندیم که خدمت را برای خدا انجام دهیم و وقتی خدمت برای خدا باشد، در هیچ مقطعی احساس خسران و غبن به انسان راه نمی‌دهد و این خدمت به انسان انگیزه و برکت می‌دهد.

رئیس‌جمهور با تأکید به اینکه نگاه امام(ره) به مردم حقیقتاً نگاه تشریفاتی نبود و امام در پرتو خداباوری، مردم و توان آنان را باور داشت، تصریح کرد: دولت سرلوحه کار خود را توجه و باور به مردم و مردمی اداره کردن کشور می‌داند؛ حقیقتاً معتقدیم هرجا به مردم میدان داده شود و به جوانان اعتماد شود، موفق خواهیم بود، سیره امام نیز همین بود و ایشان در جنگ و دفاع جانانه ملت ایران به مردم و جوانان اعتماد کردند و این اعتماد موجب شد انقلاب پیروز و هم تثبیت شد؛ این مهم باید سرلوحه ما باشد.

رئیسی گفت: امام وقتی از دین و آموخته‌های دینی تعریف داشتند، عمیقاً معتقد بودند که دین برای اجرا کردن است؛ چه در زمان حضور معصوم و چه در زمان غیبت، معتقد بودند که باید به دین عمل شود و این تفاوت امام با برخی دین‌شناسان بود و آنان معتقد بودند که "دین امر خوبی است، ولی مگر می‌شود به آن عمل کرد؟"، امام معتقد بود باید به دین عمل شود و دولتمردان باید به بایدها و نبایدهای دین عمل کنند.

وی خاطرنشان کرد: باور ما این است که دین را می‌توان به‌عنوان نسخه نجات‌بخش در جامعه اجرا کرد؛ برخی معتقدند دین امری دست‌نیافتنی است و می‌گویند امامان دست‌نیافتنی هستند؛ ائمه(ع) در قله هستند ولی باید از ایشان تبعیت کرد و آنان الگو هستند. بله، مقام ملکوتی‌شان دست‌نیافتنی است ولی توکل، ایمان، صبر، ایستادگی در راه هدف، دشمن‌شناسی، دشمن‌ستیزی توسط ائمه(ع) به ما آموخته شده و دست‌یافتنی است.

رئیس‌جمهور اضافه کرد: چهره‌ای مانند شهید حاج قاسم سلیمانی در این مسیر حرکت می‌کند و مورد توجه مردم قرار می‌گیرد و مقام معظم رهبری درباره ایشان از مکتب نام بردند؛ مکتب او در امتداد مکتب عاشورا و امام(ره) است که باید به روش و منش او نگاه کرد و ایشان را الگو قرار داد.

رئیسی گفت: امام راحل در آموخته‌ها و کتب خود بعد از پیروزی انقلاب، مردم را برای اجرای عدالت دعوت می‌کردند؛ به مجلس قوانین عادلانه، به قضات داوری عادلانه و به مجریان اجرای عادلانه را تأکید می‌کردند. انسان‌های عادل می‌توانند عدالت را اجرا کنند.

وی عنوان کرد: مسئله عدالت از محورهای مهمی است که باید دولتمردان به‌تأسی از امام و رهبر معظم انقلاب که ایشان بهترین مفسّر و مبیّن خط امام هستند، اجرا کنند و بایدبه این مشی عادلانه توجه کنند و به خود و مجموعه‌مان اجازه ندهیم از عدالت تخطی بشود.

رئیس‌جمهور تأکید کرد: در هفته دولت توجه به خدا، مردم و عدالت همواره مدنظر و سرلوحه کار دولتمردان باشد و قطعاً اگر در این مسیر گام برداشته شود، تردید نداریم که روح امام و شهدا مدد می‌کنند تا بتوانیم در این مسیر توفیق یابیم آن‌چه را رضای خدا و موجب افزایش اعتماد مردم است انجام دهیم. در جوار مرقد امام(ره) خدا را به‌خاطر اعتماد مردم شاکر هستم و این اعتماد سرمایه بزرگی است که باید پاس داشته شود و افزون بشود. اعتماد مردم به دولت و دولتمردان، از عنایات خداست و شکر این نعمت، خدمتگزاری خالصانه است.

رئیسی گفت: امیدواریم عملکرد دولت در سال گذشته برای مردم تبیین شود و ما از دیدگاه‌های نخبگان و پیشنهاد صاحب‌نظران و انتقادات منتقدان بهره‌مند شویم و این سرمایه‌ای برای دولت است که آن را برای خود نعمت می‌دانیم.

آیت الله سید ابراهیم رئیسی و اعضای هیئت دولت صبح امروز سه‌شنبه (یکم شهریور) به‌مناسبت آغاز هفته دولت، با حضور در مرقد امام خمینی(ره) و با قرائت قرآن و فاتحه، یاد و خاطره معمار کبیر انقلاب اسلامی را گرامی داشتند.

در این مراسم، حجت‌الاسلام سید حسن خمینی تولیت حرم امام خمینی(ره) نیز حضور داشت.

رئیس جمهور و اعضای هیئت دولت سپس با حضور بر مزار شهیدان رجایی، باهنر، بهشتی، شهدای دولت و هفتم تیر و نیز گلزار شهدای بهشت زهرا(ع) به مقام والای شهیدان نیز ادای احترام کردند.

خطبه سیدالشهدا ء علیه السلام در نشست با اصحاب و اهل بیت در شب عاشوراء، یکی از خطبه های بسیار مهم در بین بیست خطبه در طول حیات سیاسی امام حسین علیه السلام است که نیاز به رمز گشایی دارد، به ویژه این فراز خطبه که در توصيف اصحاب و همراهان فرمودند: ((أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي‏: من یارانی بهتر و باوفاتر از اصحاب خودم و خاندانی نیکوکارتر و نزدیک‌تر از خاندان خودم سراغ ندارم. الارشاد، ج۲، ص۹۱)).
ده اول محرم الحرام بهترین فرصت برای مبلّغان در تبیین و رمز گشایی این فراز از خطبه و آشناسازی مستمعین و عزادارا ن عاشق سید الشهداء نسبت به این ویژگی ها است که به امضاء حضرت سید الشهدا ء علیه‌السلام رسیده است، ازهمین رو در این یاد داشت به شرح تفصیلی و رمز گشایی این فراز از خطبه و دوازدهم خصیصه اصحاب و اهل بیت علیهم السلام خواهیم پرداخت؛

******

خصیصه نهم ((تغذیه از غذای حلال و طیب))

نهمین خصیصه اصحاب و بنی هاشم (( تغذیه حلال و طیب)) بوده است، که توانسته بستر و زمینه چنین رشد وتعالی را برای فراهم کند که امام حسین علیه السلام آنان را این چنین توصیف کند: ((فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أوصل اهل بیتی))، فهم ودرک درست ازاین خصیصه زمانی امکان پذیر می شود که چند نکته به درستی توضیح داده شود.
 
نکته اول؛ این است از منظر قرآن کریم و در آیات اهل بیت علیهم السلام به همان اندازه و مرتبه هر مسلمانی مکلف و موظف است نسبت به انجام واجبات و فرائض اهتمام ویژه داشته باشد که مبادا ترک شود مکلف است و نیز وظیفه دارد که نسبت به تغذیه فکری و علمی و همچنین جسمی خود نیز حساسیت و اهتمام ویژه داشته باشد که ازجنس ((حلال طیب)) باشد از همین رو در ایه (۲۴) سوره عبس می فرماید: کریم فرمود ((فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَى طَعَامِهِ:پس انسان باید در غذای خود بنگرد.)) یعنی انسان مراقبت کند که تغذیه اش از مال ((حلال و طیب)) باشد، و همچنین علمی که تحصیل می کند از مجرای صحیح و سالم باشد، چرا زيد شحام راوي مشهوري است که می‌گويد، «قلت ما طعام؟» از حضرت امام باقر (ع) سؤال كردم كه طعام انسان چيست كه خدا می‌گويد: «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‌ طَعامِه‌» قال؛ «عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ مِمَّنْ يَأْخُذُه‌:علم است که شخص بایست بداند ازچه کسی تحصیل میکند(بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‌۲، ص۹۶)

نکته دوم؛ همانگونه که بین غذای سالم و دارای ویتامین و سلامت و رشد بدن رابطه تنگاتنگ وجوددارد غذای سالم و مقوی جسم را سالم نگه می دارد و غذای ناسالم و مضر به سلامت جسم آسیب وارد می کند از منظر قران کریم و روایات اهل بیت علیهم السلام بین تغذیه و نفس آدمی نیز رابطه تنگی وجود دارد، چرا که غذا و تغذیه طیب و خبیث در شاکله شخصیتی و ساختار وجودی هر فرد انسانی تاثیر مثبت و منفی می‌گذارد و آثار این شخصیت خوب و بد نیز در عمل صالح و طالح خودنمایی می‌کند. براساس تعالیم اسلام، نقش تغذیه در شکل‌گیری شخصیت و در نتیجه عمل چنان مهم و اساسی است که بخش عمده آموزه‌های دستوری و تجویزی اسلام در قالب حلال و حرام ناظر به مسئله تغذیه است. به عنوان نمونه به سبب تاثیرات منفی مسکرات در به خمار بردن عقل، خدا آن را حرام می‌کند؛ زیرا قوه ادراکی و گرایشی بشر متاثر از خمر در پوششی می‌رود که دیگر قابل استفاده نیست و عقل، کار ویژه خود را از دست می‌دهد. این از دست رفتن عقل در پس پوشش خمر تا جایی است که شخص رفتار‌های طبیعی خود را از دست می‌دهد و حتی گاه قادر به مهار قوای جوارحی و اعضا برای حرکت نیست و در رفتار و حرکت تلوتلو می‌خورد که از آن به سکر و سکاری یعنی مستی یاد می‌شود.

خدا در ایه(۸۱) سوره مائده به‌صراحت در علت تحریم خمر می‌فرماید: «إِنَّما يُریدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُون:شیطان مى‏خواهد به وسیله شراب و قمار، در میان شما عداوت و کینه ایجاد کند، و شما را از یاد خدا و از نماز بازدارد. آیا (با این همه زیان و فساد، و با این نهى اکید،) خوددارى خواهید کرد.»
این آیه نشان مى‏دهد که غذا و نوشیدنى‌های حرام همچون شراب (خمر) مى‏تواند در شکل گیرى رذائل اخلاقی تاثیر مستقیم دارد
و همچنین خداوند متعال درباره گروهى از یهود که مرتکب کارهاى زشت و نادرست مثل جاسوسى علیه اسلام و تحریف حقایق کتب آسمانى شده بودند، مى‏فرماید: آنها کسانى هستند که خداوند نخواسته است دلهایشان را پاک کند.( مائده/۴۱) و بلافاصله در آیه بعد مى‏فرماید: «سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ اكَّالُونَ لِلسُّحْتِ» آنها بسیار به سخنان تو گوش فرا مى‏دهند تا آن را تکذیب کنند (و) بسیار مال حرام مى‏خورند!» (مائده/۴۲)
این تعبیر نشان مى‏دهد که آلودگى دلهاى آنها بر اثر اعمالى همچون تکذیب آیات الهى، و خوردن مال حرام به طور مداوم بوده است؛ چرا که از فصاحت و بلاغت به دور است که اوصافى را براى آنها بشمرد که هیچ ارتباطى با جمله قبلی نداشته باشد. (مکارم شیرازی و همکاران، اخلاق در قرآن، ج ۱، ص۲۰۸).
در مقابل تغذیه از مال ((حلال و طیب)) نیز تاثیر مثبت سازی شخصیت افراد و همچنین تاثیر شگرف در معنویت و حالات روحی شخص دارد، از همین رو در ایات دیگر قران در بیان چنین نسبت و رابطه تنگاتنگ بین ((تغذیه)) و ((روحیات)) می‌فرماید: 

«یا أَيُّهَا الَّذینَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ اشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُون‏» (اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از نعمتهاى پاکیزه‏اى که به شما روزى داده‏ایم، بخورید و شکر خدا را بجا آورید اگر او را پرستش مى‏کنید.) (بقره/۱۷۲)

در این آیه کریمه، بعد از سفارش به خوردن از نعمتهای پاکیزه، دستور شکر خدا داده شده است.
در آیه دیگر می‌فرماید: «وَ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُون‏» (و از نعمتهاى حلال و پاکیزه‏اى که خداوند به شما روزى داده است، بخورید! و از (مخالفت) خداوندى که به او ایمان دارید، بپرهیزید.) (مائده/۸۸)
ملاحظه می‌کنید که بیان آیه به گونه‌ای است که انسان بین «بخورید» (کلوا) و «تقوای الهی داشته باشید» (اتقوا الله) ارتباط عمیقی احساس می‌کند.
در آیه دیگر می‌فرماید: «یا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبین»‏
(اى مردم! از آنچه در زمین است، حلال و پاکیزه بخورید! و از گامهاى شیطان، پیروى نکنید! چه اینکه او، دشمن آشکار شماست) (بقره/۱۶۸)
در این آیه نیز ارتباط بین استفاده از غذاهای حلال و پاک، و دوری و پیروی نکردن از گامها و وساوس شیطان، روشن است.
در جای دیگر می‌فرماید: «یا ايُّها الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً». (اى پیامبران! از غذاهاى پاکیزه بخورید و عمل صالح انجام دهید) (مومنون/۵۱)

نکته سوم؛ تفاوت سپاه کوفه و اصحاب سید الشهداء در همین تغذیه از ((حلال و طیب)) و تغذیه از((مال حرام)) است، چراکه سپاه اموی که مرکب از ((عریف، منکب، منقب)) بود سال ها از مال حرام استفاده کرده و تغذیه آنان از مال خبیث بوده است که حاکمیت به آنان می داده است و این نوع از تغذیه شخصیت منفی از آنان ساخت که درروز عاشوراء امام علیه در برابر انان ايستاد و از آنها خواست كه ساكت شوند، ولى آنان نپذيرفتند!! به آنها فرمود:
«وَيْلَكُمْ ما عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْصِتُوا إِلَىَّ فَتَسْمَعُوا قَْولي، وَ إِنَّما أَدْعُوكُمْ إِلى سَبيلِ الرَّشادِ، فَمَنْ أَطاعَني كانَ مِنَ الْمُرْشَدينَ، وَ مَنْ عَصاني كانَ مِنَ الْمُهْلَكينَ، وَ كُلُّكُمْ عاص لاَِمْري غَيْرُ مُسْتَمِع لِقَوْلي، قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِيّاتُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ، فَطَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِكُمْ، وَيْلُكُمْ أَلا تَنْصِتُونَ، أَلا تَسْمَعُون :واى بر شما! چرا ساكت نمى شويد تا سخنان مرا گوش كنيد؟! من شما را به راه راست دعوت مى كنم، هر كس از من پيروى كند به راه راست هدايت مى شود، و هر كس از من نافرمانى كند هلاك خواهد شد.
شما از دستور من سرپيچى مى كنيد و به سخنانم گوش فرا نمى دهيد، چرا كه هداياى شما [جوايزى كه براى كشتن من گرفتيد] تنها از راه حرام بوده و شكم هايتان از حرام پر شده است، و خداوند بر دل هاى شما مُهر زده است. واى بر شما! آيا ساكت نمى شويد؟ آيا به سخنانم گوش فرا نمى دهيد؟).
ولی در مقابل اصحاب و بنی هاشم که سپاه کوچک بی پناه امام علیه السلام را تشکیل می داد هرچند در حاکمیت بنی امیه زندگی کرده بودند ولی آلوده به حرام خواری و تغذیه ازمال حرام نشده بودند و به و همین استفاده از مال حلال طیب موجب شد که شخصیت استتنایی ساخته شود که ستاره تاریخ شوند، امضاء و شهادت امام معصوم را در ذیل کارنامه خود داشته باشند که در وصفشان بگوید :(((فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أوصل اهل بیتی))

******

خصیصه دهم ((ادب در مقابل سیدالشهداء علیه السلام))

دهمین خصیصه اصحاب و بنی هاشم ((ادب درمقابل سید الشهد علیه السلام)) است و همین خصیصه راز ماندگاری، ستاره شدن و جاودانه ماندن نام و یاد آنان برای همیشه تاریخ شده است. فهم و درک این خصیصه مبتنی بربیان دو نکته‌ است؛

نکته اول؛ از آنجایی که قرآن خود ((ما دبه الله)) است اصرار و تاکید دارد که فرهنگ ((ادب)) در تمام سطوح جامعه ساری و جاری شود و مؤمنین به انسانهای مؤدب به آداب و رعایت به شؤنات شناخته شوند از همین رو رعایت ((ادب)) را در پنج مورد به عنوان قاعده واصل لاز م الاجراء می داند؛

نخستین ادب ((ادب در سلام)) است، چراکه از منظر آیات و روایات نه تنها سلام كردن،از رفتارى مستحب ولى پاسخ به آن واجب است، بلکه پاسخ سلام بایست باعبارتى بهتر و نيكوتر باشد «واِذَا حُيّيتُم بِتَحِيَّة فَحَيّوا بِاَحسَنَ مِنها‌...».(سوره نساء/۴، ۸۶..) 

دومین ادب ((ادب در ورود به خانه ديگران)) است که مؤمنان بايد هنگام ورود به خانه ديگران اجازه بگيرند و چنان‌چه به عللى به آن‌ها اجازه ورود داده‌ نشد، برگردند: «ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَدخُلوا بُيوتـًا غَيرَ بُيوتِكُم حَتّى تَستَأنِسوا... فَلاتَدخُلوها حَتّى يُؤذَنَ لَكُم واِن قيلَ لَكُمُ ارجِعوا فَارجِعوا هُوَ اَزكى‌...».(سوره نور/۲۴، ۲۷‌ـ‌۲۸)

سومین ادب ((ادب نشستن درمجالس‌ عمومى)) است، از آداب اجتماعى مورد توجه قرآن، جا دادن به تازه واردان در مجالس عمومى است: «ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِذا قيلَ لَكُم تَفَسَّحوا فِى المَجلِسِ فَافسَحوا يَفسَحِ اللّهُ لَكُم... يَرفَعِ اللّهُ الَّذينَ ءامَنوا مِنكُم والَّذينَ اوتُواالعِلمَ دَرَجت‌...».(سوره مجادله،/۵۸،۱۱)
شأن نزول آيه درباره گروهى از شركت كنندگان در جنگ بدر است كه در «صفّه» بر پيامبر و يارانش وارد شدند. پيامبر دستور داد كه حاضران به آنان جاى دهند. برخى اين عمل پيامبر صلى الله عليه و آله را نوعى ادب آموزى و درس احترام گذاشتن به پيش‌گامان جهاد و ايمان دانسته‌اند.

چهارمین ادب ((ادب ضيافت)) است، برخى مفسران از آيات قرآن كريم، آدابى را براى مهمان دارى استفاده كرده‌اندکه: پس از ورود مهمان بى‌درنگ به پذيرايى او مبادرت شود و مهمان كم‌تر در انتظار پذيرايى بماند و ميزبان، پنهانى و دور از چشم مهمان براى فراهم ساختن غذا اقدام كند تا او وى را از اين كار باز‌ندارد: «هَل اَتكَ حَديثُ ضَيفِ اِبرهيمَ المُكرَمين... فَراغَ اِلى اَهلِهِ فَجاءَ بِعِجل سَمين». (ذاريات/۵۱،۲۴‌ـ‌۲۶)
مهمان نيز نبايد بدون دعوت به خانه كسى برود و پس از پذيرايى و تناول غذا نيز بيش از حد معمول در خانه ميزبان نماند تا مزاحم او و خانواده‌اش نشود: «اِذا دُعيتُم فَادخُلوا فَاِذا طَعِمتُم فَانتَشِروا‌...». (سوره احزاب/۳۳،۵۳)

پنجمین ادب ((ادب در امور جنسى)) که قران آن را مورد تأكيد قرارداده و تصريح به ((عناوين جنسى)) نکرده است بلکه براى مثال از عمل آميزش همواره با الفاظ كنايى مانند «رفث» (سوره بقره/۲،۱۸۷)، «لمس» (سوره مائده/۵،۶)، «مسّ» (سوره آل عمران/۳، ۴۷؛ سوره مريم/۱۹، ۱۶‌و‌۲۰)، «اتيان» (سوره بقره/۲،۲۲۲)، «مباشره» (سوره بقره/۲،۱۸۷)، «دخول» (سوره نساء/۴،۲۳) و «قرب» (سوره بقره/۲،۲۲۲) استفاده كرده است.
يكى ديگر از آداب امور جنسى، عدم حضور در خلوتِ زن و شوهر است. بر اساس آيات قرآن، خدمت‌گزاران و كودكان بالغ موظفند هنگام ورود به اتاقى كه پدر و مادر در آن قرار دارند، اجازه بگيرند؛ (سوره نور/۲۴، ۵۸‌).

ششمین ادب قرآن بر آن تأكيد فراوان دارد، ((ادب برخورد با پدر و مادر)) است که در آياتى از قرآن سفارش به گفتار كريمانه با والدين و لزوم پرهيز از تندخويى با آنان میکند: «وقَضى رَبُّكَ اَلاّ تَعبُدوا اِلاّ اِيّاهُ وبِالولِدَينِ اِحسنـًا اِمّا يَبلُغَنَّ عِندَكَ الكِبَرَ اَحَدُهُما اَو كِلاهُما فَلاتَقُل لَهُما اُفّ و لاتَنهَرهُما وقُل لَهُما قَولاً كَريمـا × واخفِض لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحمَةِ‌...». (سوره اسراء/۱۷، ۲۳‌ـ‌۲۴) برخى مفسّران مقصود از گفتار كريمانه را نخواندن آن‌ها به اسم دانسته‌اند.

حتی پدر و مادر بى‌ايمان نيز از نگاه قرآن داراى ارج ويژه‌اى هستند و رعايت ادب و ملاطفت با آن‌ها نيز لازم شمرده شده است: «و اِن جهَداكَ عَلى اَن تُشرِكَ بى ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ فَلا تُطِعهُما وصاحِبهُما فِى الدُّنيا مَعروفـًا‌...».(سوره لقمان/۳۱،۱۵)

البته همان‌طور كه رعايت احترام والدين و مراعات ادب در محضر آنان براى فرزندان لازم شمرده شده، در برابر مراعات ادب در برخورد پدر و مادر با فرزندان نيز لازم و پسنديده است. برخى مفسران، نظرخواهى ابراهيم عليه السلام از فرزندش اسماعيل درباره فرمان الهى مبنى بر ذبح او را ادبى از ناحيه پدر در برابر فرزند برشمرده‌اند:«قالَ يبُنَىَّ اِنّى اَرى فِى المَنامِ اَنّى اَذبَحُكَ فَانظُر ماذا تَرى‌...».(سوره صافات/۳۷،۱۰۲)

هفتمین ادب ((ادب در برخورد با سفيهان و نادانان)) است، که رعايت ادب در برخورد با جاهلان و نادانان از ويژگى‌هاى بندگان ممتاز خداوند است: «و‌عِبادُ الرَّحمنِ الَّذينَ يَمشونَ عَلَى الاَرضِ هَونـًا و اِذا خاطَبَهُمُ الجهِلونَ قالوا سَلما». (سوره فرقان/۲۵،۶۳)و اين ادب چيزى جز برخورد و رفتارى كريمانه با آنان نيست: «...‌و‌اِذا مَرّوا بِاللَّغوِ مَرّوا كِراما» (سوره فرقان/۲۵،۷۲)؛ چنان‌كه در آياتى ديگر به حسن گفتار با سفيهان و نادانان سفارش شده است: «...‌و‌قولوا لَهُم قَولاً مَعروفا». (سوره نساء/۴،۵)

هشتمین ادب ((در برخورد با مخالفان عقيده))است اسلام، افزون بر آن‌ كه مسلمانان را به رعايت اخلاق و آداب، با يكديگر مى‌خواند به مسلمانان سفارش مى‌كند كه در برخورد با مخالفان عقيدتى هم آداب را رعايت كنند:
رعايت ادب در گفتار و پرهيز از سبّ و ناسزاگويى: «و‌لاتَسُبُّوا الَّذينَ يَدعونَ مِن دونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدوًا بِغَيرِ عِلم‌...». (سوره انعام/۶،۱۰۸)
سخن گفتن با آنان با نرمى و مدارا: «اِذهَبا اِلى فِرعَونَ اِنَّهُ طَغى × فَقولا لَهُ قَولاً لَيِّنـًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ اَو يَخشى».(سوره طه/۲۰، ۴۳‌ـ‌۴۴)
دعوت آنان همراه با پند نيكو: «اُدعُ اِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ والمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ».(سوره نحل/۱۶،۱۲۵) و..ششمین ادب ((ادب شاگرد در برابر استاد)) است، بر اساس آيات قرآن، شكيبا بودن و اطاعت از استاد، ادب و شرط تعلّم است؛ چنان‌ كه موسى عليه السلام بر اطاعت كامل خود از حضرت خضر عليه السلام و سرپيچى نكردن از فرمان‌هاى او تأكيد كرد. به گفته برخى مفسران موارد فراوانى از ادب و متانت در كلام موسى عليه السلام ديده مى‌شود که درخواست خود را جهت يادگيرى با استفهام آغاز كرد:«قالَ لَهُ موسى هَل اَتَّبِعُكَ عَلى اَن تُعَلِّمَنِ‌..»(سوره كهف/۱۸، ۶۶).

نهمین ادب حضور مورد توجه قرآن، ((ادب حضور در مكان‌های مقدس))می باشد. اين مكان‌ها يا همانند مساجد و معابد از آغاز، مكانى مقدس در نظر گرفته شده‌اند؛ چنانكه خداوند به حضرت موسى عليه السلام فرمان مى‌دهد. هنگام حضور در سرزمين مقدس «طُوى» كفش‌ها را درآورده، پاى برهنه باشد: «فَاخلَع نَعلَيكَ اِنَّكَ بِالوادِ المُقَدَّسِ طُوًى». (سوره طه/۲۰،۱۲)

يا به واسطه حضور اولياى خاص الهى مانند پيامبران، قداست يافته‌اند؛ چنان‌ كه افراد باايمان موظف‌اند هنگام حضور در خانه‌هاى پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله ادب را رعايت كرده با اجازه وارد شوند: «ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَدخُلوا بُيوتَ النَّبىِّ اِلاّ اَن يُؤذَنَ لَكُم‌...». (سوره احزاب/۳۳،۵۳)
رعايت اين ادب پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله نيز نيكو شمرده شده است؛ چنان كه در جوامع حديثى شيعه، خواندن اذن دخول از آداب زيارت حضرت بشمار مى‌رود و رعايت اين ادب هنگام حضور در مرقدهاى مطهر امامان عليهم السلام نيز سفارش شده است.
دهمین ادب ((ادب در برخورد با اولياى الهى)) است، خداوند در قرآن به مؤمنان فرمان مى‌دهد هنگام سخن گفتن با پيامبر صلى الله عليه و آله، صداى خود را بلند نكنند: «ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَرفَعوا اَصوتَكُم فَوقَ صَوتِ النَّبىِّ ولا تَجهَروا لَهُ بِالقَولِ‌...». (سوره حجرات/۴۹،۲)
افزون بر اين سخن گفتن آرام و مؤدّبانه با حضرت، نشانه پرهيزكارى دانسته شده:«إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولَئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى...»(سوره حجرات/۴۹،۳)
و كسانى‌ كه بدون رعايت حرمت پيامبر، وى را از فراسوى حجره‌ها (از‌ درون خانه‌هاى خود) صدا مى‌زنند، افرادى نابخرد و نادان شمرده شده‌اند: «اِنَّ الَّذينَ يُنادونَكَ مِن وراءِ الحُجُرتِ اَكثَرُهُم لايَعقِلون» (حجرات/۴۹،۴)، «لاتَجعَلوا دُعاءَ الرَّسولِ بَينَكُم كَدُعاءِ بَعضِكُم بَعضـًا». (سوره نور/۲۴، ۶۳)

نکته دوم؛ اصحاب و بنی هاشم در واقعه عاشورا مظهر و تجلی زیبایی همین اصل قرآنی ((ادب)) در برخورد با مولا و مقتدا و امام خود بودند و همین رمز درخشش و ستاره شدن آنان است، چرا که سید الشهداء هرچند برای بنی هاشم به تناسب نسبت خانوادگی، همسر، پدر، برادر، عمو، ودایی بود، و برای اصحاب نیز به دلیل اینکه امام بدون تعین و مراتب با انان رابطه داشت خودمانی و خاکی بود، اما انان به دلیل معرفتی که به جایگاه و منزلت امام علیه السلام داشتند خود را وارد حریم امام علیه السلام نمی کردند و خودمانی نمی شدند با اوج ادب با ان حضرت روبرو می شدند، عباس بن علی یا ابوالفضل العباس را که معروف حضور همه عاشوراشناسان است، که در تبیین مقام و منزلت ایشان آمده است: ((انّ له عندالله درجة یغبطه بها جمیع الشهداء:یعنی: او پیش خدا مقامی دارد که تمام شهدا به حال او رشک می برندسفینة البحار، ج ۶، ص ۱۳۳))

وقتی أمان نامه برای او آوردند و او و برادرانش را صدا زدند از سر ادب در برابر امام  او که از سر ادب هماره حسین بن علی علیه السلام را امام و آقا و سید و مولایش خطاب می کرد و از سر ادب در برابر فاطمه زهرا علیهاالسلام (که هنگام شهادتش به دیدارش آمد و او را فرزند خطاب کرد، امام حسین علیه السلام را «برادر» صدا زد و فریاد استغاثه اش را با «یا اخا ادرک اخاک؛ مقتل خوارزمی، ج ۱، ص۲۴۶)).

سرود تا سرود شهادت را نیز در توحید و ادب نشانه بگیرد یا قبل از شهادت در کنار نهر علقمه آب را بر روی آب ریخت و سیمای امام و صورت اهل بیت امام علیه السلام را در آینه آبِ کف دست دید و آب را ننوشید؛ در حالی که تشنه بود و جان عطشناک داشت و از این ایثار به آن نثار رسید و ادب را در همه حالات متبلور ساخت. پس ابوالفضل علیه السلام مظهر تام ادب رحمانی و حدّنگهداری و پروریدگی اش را در دامان علی علیه السلام در جریان واقعه عاشورا نشان داد.
چرا حربن یزید ریاحی در تحیر و تردید میان دو راه بهشت و جهنم و حسین و یزید و خدا و خود، آخرت و دنیا؛ راه بهشت، حسین علیه السلام خدا و آخرت را برگزید و بزرگترین انتخاب تاریخ را به رخ جهانیان کشید و از ولایت ظلم و ظلمت، به ولایت عدل و نور در آمد و از فرش تا عرش را در پرتو ولایت طی کرد. 
چون ((حد خویش را شناخت و از قلمرو وجودی اش تجاوز نکرد)) و در پاسخ امام علیه السلام که فرمود مادرت به عزایت بنشیند عرضه داشت افسوس که مادرت زهرا علیهاالسلام دخت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است و در اقامه نماز رعایت ادب کرد و پشت سر امام حسین علیه السلام ایستاد و نماز را به جماعت خواند؟ و همین رعایت ادب مقدمه ای برای توبه و انقلاب علیه خویشتنِ شد وبه امام پیوست وجاودانه شد.
حبیب بن مُظَهَّر (یا مُظاهر) بن رئاب از قبیله بنی‌اسد و کنیه او ابوالقاسم بود که چهارده سال قبل از هجرت پیامبر گرامی اسلام(ص) در یمن متولد شد همگام با اسمش دوستدار و محب اهل‌بیت (ع) و محبوب و مورد توجه ایشان بود. نام او همیشه در کنار یاران برجسته امیرالمؤمنین علی (ع) چون میثم تمار و رشید هجری بود، طوری که در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان در رکاب مولایش با دشمنان مبارزه کرد. (حسین انصاریان، با کاروان نور) وی عضو گروه ویژه «شرطة الخمیس» بود که نیروی ضربتی و گوش به فرمان علی(ع) بودند. (الاختصاص، شیخ مفید، ص۲ تا ۷) گفتگوی او با میثم تمار، سال‌ها پیش از عاشورا، هنگام عبور از مجلس بنی اسد که هر یک نحوه شهادت دیگری را پیشگویی می‌کرد، از جمله علم مَنایاست که از حضرت علی(ع) آموخته بودند و از جریانات آینده خبر داشتند. (ابصارالعین، ص۱۲۷)
حبیب بن مظاهر همچنین حافظ کل قرآن کریم بود و هر شب به نیایش و عبادت خدا می‌پرداخت. به فرموده امام حسین(ع) در هر شب یک ختم قرآن می‌کرد. (نفس‌المهموم قمی، ص۱۲۴) آن قدر به دنیا بی‌رغبت بود و زهد را سرمشق زندگی خود قرار داده بود که هر اندازه به او پیشنهاد امان و پول فراوان داده شد نپذیرفت و گفت: «ما نزد رسول خدا(ص) عذری نداریم که زنده باشیم و فرزند رسول خدا(ص) را مظلومانه به قتل برسانند.» (اعیان‌الشیعه، ج۴، ص۵۵۳)

این سخن حبیب دراوج ادب خطاب به سید الشهداء درشب عاشور ا است:

((قال زهیر بن القین: و اللّه لوددت أنی قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتى اقتل کذا ألف قتله و أن اللّه یدفع بذلک القتل عن نفسک و عن أنفس هؤلاء الفتیة من أهل بیتک:زهیر بن قین گفت: به خدا قسم دوست داشتم که کشته مى‌ شدم سپس زنده مى ‌شدم، باز کشته مى ‌شدم تا هزار مرتبه بار این چنین کشته مى ‌شدم تا خداوند بدین وسیله، کشته شدن را از شما و جوانان اهل بیت شما دور مى ‌گردانید. ))

مسلم بن عوسجة که مانند «حبیب بن مظاهر» از قبیله بنی اسد بود و ۲۰ سال قبل از هجرت در یمن به دنیا آمد. وی از اصحاب محمد و شیعیان بود که در زمان مرگ معاویه در کوفه زندگی می‌کرد. وی از خواص علی بود که در جمل و صفین و نهروان حضور داشت. مامقانی در کتاب رجالش می‌نویسد: قلم از بیان جلالت قدر و عدالت و قوت ایمان و شدت تقوای مسلم بن عوسجه عاجز و زبان ناتوان است درشب عاشورا همه ادبش را به صحنه آورد وخطاب به امام گفت:((قام إلیه مسلم بن عوسجة الأسدی فقال: أ نحن نخلّی عنک و لمّا نعذر الى اللّه فی أداء حقّک. أما و اللّه حتى اکسر فی صدورهم رمحی و أضربهم بسیفی ما ثبت قائمه فی یدی و لا افارقک و لو لم یکن معی سلاح اقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة دونک حتى اموت معک:مسلم بن عوسجة برخاست و گفت: آیا اگر تو را تنها بگذاریم در اداء حق تو در نزد خدا عذرى داریم؟ اما به خدا قسم از تو جدا نمى ‌شوم تا آنکه نیزه ‌ام را در سینه‌ هایشان بشکنم و مادامی که قبضه شمشیرم در دستم باشد با آن می جنگم و اگر سلاحى نداشته باشم با سنگ آنها را مى ‌زنم تا آنکه با تو بمیرم:حسین انصاریان (پاییز ۱۳۸۷)، با کاروان نور، دارالعرفان، ص. ۱۲۷ .))

******

خصیصه یازدهم ((حضور خانوادگی))

یازدهمین خصیصه اصحاب و بنی هاشم در نهضت حسینی ((حضور خانوادگی)) در واقعه عاشورا است و این خصوصیت ویژه واستثنایی موجب شده است که واقعه جاودانه و ماندگار شود و این خانوا ده نیز ستاره گردند، فهم درست این خصیصه مبتنی بربیان دو نکته است؛

نکته اول؛ به پنج دلیل قرآنی زن نه تنها از نظر ((منزلت و فضیلت)) پایین تر از مردان نیست بلکه با مردان از نظر انسانیت ((صاحب منزلت و کرامت و فضلیت)) همسان است و از این جهت هیچ تفاوتی بین زن و مرد وجود ندارد.

دلیل اول‌؛ این است در ایه(۲۱) سوره روم آمده است: «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُون: و از نشانه‏هاى او اينكه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد، و در ميانتان مودّت و رحمت قرار داد؛ در اين نشانه‏هايى است براى گروهى كه تفكّر مى‏كنند».

این که در این آیه بیان شده است که «خَلَقَ ... مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً» لزوما بدین معنا نیست که زن از مرد خلق شده است. این آیه درصدد بیان این نکته است که انسانها با همه کثرت و تمایزاتی که دارند، از حقیقت و ریشه واحدی برخوردارند. 
معنای آیه این است که زن و مرد از یک حقیقت هستند و فرقی با هم ندارند مگر در جنسیت. این مطلب، مشابه است با آیه دیگری از قرآن که صراحت بیشتری در دلالت بر این معنا دارد: «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً:اى مردم! از(مخالفت) پروردگارتان بپرهيزيد! همان كسى كه همه شما را از يك انسان آفريد؛ و همسر او را(نيز) از جنس او خلق كرد؛ و از آن دو، مردان و زنان فراوانى(در روى زمين) منتشر ساخت».

 بنابراین، این آیه درصدد بیان این امر نیست که زن از تفاله مرد خلق شده است بلکه نهیبی به جامعه مردسالار آن زمان است که زن را فروتر از مرد می دانستند. از این رو، خداوند می فرماید زن نیز از همان حقیقتی آفریده شده است که شما آفریده شده اید. از منظر اسلام، زن و مرد به صورت برابر از کرامت طبیعی[و کرامت معنوی وجزائی برخوردارند.

دلیل دوم؛ در ایه(۳۵) سوره احزاب این چنین آمده است: «إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمَتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ وَ الْقَنِتِينَ وَ الْقَنِتَتِ وَ الصَّدِقِينَ وَ الصَّدِقَتِ وَ الصَّبرِِينَ وَ الصَّبرَِاتِ وَ الْخَشِعِينَ وَ الْخَشِعَتِ وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقَتِ وَ الصَّئمِينَ وَ الصَّئمَتِ وَ الحَفِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحَفِظَتِ وَ الذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًا وَ الذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لهَُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِيمًا:به يقين، مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا و زنان مطيع فرمان خدا، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاق كننده و زنان انفاق كننده، مردان روزه‏دار و زنان روزه‏دار، مردان پاكدامن و زنان پاكدامن و مردانى كه بسيار به ياد خدا هستند و زنانى كه بسيار ياد خدا مى‏كنند، خداوند براى همه آنان مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است‏.»
اين ایه به خوبي روشن مي‌کند، زن و مرد در کنار يکديگر، همچون دو کفه‌ي ترازو هستند و خداوند براي هر دو پاداشي يکسان بدون کمترين تفاوت قائل مي‌شود.گرچه بعضي از افراد گمان مي‌کنند که کفه‌ي سنگين شخصيت براي مردان است و زنان چندان جايگاهي ندارند! ولي بدون شک هيچگونه فرقي از نظر جنبه‌هاي انساني و مقامات معنوي بين آنها نيست، و اگر تفاوتي هست در نظام جسمي، روحي، ... مي‌باشد واين تفاوت­ها براي ادامه‌ي نظام جامعه‌ي انساني ضروري است و آثار و پيامدهايي در بعضي از قوانين حقوقي زن و مرد ايجاد مي‌کند.

دلیل سوم؛ در ایه(۹۷) سوره نحل آمده است: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثىَ‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُون‏:هرکس از مرد و زن ايمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهد به او حيات پاکيزه مي‌بخشيم و پاداش آنها را بهتر از اعمالي که انجام داده‌اند خواهيم داد.»
بر اساس این آیه، ملاک دستیابی به حیات طیبه اموری مانند تفاوت در جنسیت یا نژاد و رتبه اجتماعی نیست، بلکه تنها ملاک راستین، ايمان و عمل صالح است.، اين آيه در حقيقت بيان مي‌کند که کساني که براي زن مقامي پايين‌تر از مقام انساني مرد قائل بودند ثابت مي‌کند که اسلام دينی مردمحور نيست. بلکه اگر در مسير صحيح الهي قدم بردارند هر دو به طور يکسان از حيات طيبه برخوردار خواهند شد و از اجر مساوي در پيشگاه الهي بهره‌مند خواهند شد.

دلیل چهارم ایه(۱۳) سوره حجرات است که در این آیه آمده است: «يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ:اي مردم، ما همه‌ي شما را از زن و مرد آفريديم و آنگاه شعبه‌هاي بسيار و فرقه‌هاي مختلف گردانيديم، تا بدانيد که اصل و نژاد، مايه‌‌ي افتخار نيست و بزرگوارترين شما نزد خدا کسي است که با تقواتر است، خداوند به کار نيک و بد مردم آگاه است.»

در اين آيه کريمه نيز زنان و مردان هم رديف يکديگر قرار داده شده، و خداوند سبحان از نظر پاداش فرقي بين آنها نگذاشته است. بلکه قلم قرمز بر تمام امتيازات ظاهري و مادي کشيده و اصالت و واقعيت را به مسأله تقوا و پرهيزکاري مي‌دهد.اين آيات بيانگر اين حقيقتند که زن و مرد در ماهيت انساني و بدون در نظر گرفتن سنخيت و جنس مشترکند. يعني همانطور که مردان از استعدادهاي متنوع برخوردارند و طبعاً مي‌توانند اين استعدادها را به فعليت برسانند، زنان نيز بدون هيچ کاستي داراي اين استعدادها هستند و مي‌توانند اين استعدادها را به فعليت رسانند.

دلیل پنجم؛ در ایه(۲۱) سوره روم آمده است «مِنْ ءَايَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكمُ مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُواْ إِلَيْهَا:و از نشانه‏هاى او اينكه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد.»
خداوند متعال در اين ایه، آفرینش زنان را که مایه آرامش­بخشی به زندگی است را از نشانه های خود معرفی می­کند. به راستي وجود همسران با اين ويژگي­ها، براي انسانها که مايه‌ي آرامش زندگي است يکي از مواهب بزرگ الهي محسوب مي‌شود و اگر کسي تفکر و تعلق کند متوجه مي‌شود که اين دو جنس مکمل يکديگرند و مايه‌ي شکوفايي و نشاط و پرورش يکديگر مي‌باشند و زن است که کانون خانواده را گرم و با نشاط نگه مي‌دارد و باعث رشد و کمال انسان مي‌شود، آري خداوند متعال همسر بودن زن را آيه‌ي خويش خوانده و اثر وجودي او را سکون دانسته. و اين خود دلالت بر ويژگي ممتازي دارد که در زن وجود دارد.

نکته دوم؛ واقعه عاشوراء تفسیر صحیح از منزلت زن است که در این ایات آنان را همسان بامردان دانسته است، چراکه واقعه عاشورا ((مذکر)) نبود که سنگینی واقعه عاشورا روی دوش مردان سنگینی کرده باشد و تنهامردان دید شوند، واقعه ((مؤنث)) نبود که تنها زنان نقش آفرین در واقعه باشند وآنان دیده شوند و مردان در حاشیه قرار گرفته باشند بلکه ((مذنث)) و کاملا ((خانوادگی)) بوده است، زنان با فضلیت و صاحب کرامت دوشادوش مردان در واقعه حضور پیدا کرده اند که با جهاد اصغر و کبیر خود ((علت حادثه)) و هم ((علت)) واقعه شوند، چراکه:

اولا: زنان می دانستند همسران وم ردان به شهادت می رسند و آنان به اسارت خواهند رفت نه تنها نگران امنیت خود نشدند بهانه جویی نکردند و از مردان نخواستند آنان را از واقعه خارج کنند بلکه نگران سلامت جان امام علیه السلام بودند از همین رو در گزارش آمده است ((شب عاشورا نگرانی زینب(س) نسبت به عدم وفای یاران امام حسین(ع) و تنها گذاشتن حضرت به اوج رسیده بود. امام حسین(ع) که نگرانی ایشان را متوجه شده بودند، وارد خیمه زینب(س) شدند. نافع بن هلال در مقابل خیمه در انتظار امام ایستاد، شنید زینب به برادر می‌گوید: آیا اصحاب خود را امتحان کرده‎ای؟ من ترس آن دارم که هنگام خطر تو را تنها بگذارند. امام فرمود: «سوگند به خدا آنها را آزمودم دیدم همه آماده و استوار هستند و مانند اشتیاق کودک به پستان مادرش، اشتیاق به مرگ دارند».

ثانیا: این زنان با فضلیت و صاحب منزلت در متن واقعه و کارزار حضور پیدا کرده و مردان را ترغیب به جهاد و شهادت می نموده و دشمن را با شجاعت خویش متحیر می نمودند از همین در گزارش آمده است:
((عبدالله بن عمیر کلبی تصمیم گرفت در کربلا به امام حسین (علیه‌السّلام) بپیوندد و وقتی این امر را به همسرش گفت‌ ام وهب همسر او گفت: چه فکر خوبی کردی مرا هم با خود ببر. زن و مرد شبانه از کوفه بیرون آمدند و شب هفتم محرم وارد کربلا شد‌ام وهب همسر عبدالله بن عمیر کلبی پس از شهادت شوهرش خود را به معرکه رساند و به پاک کردن خون از چهره او پرداخت. شمر غلام خود را فرستاد آن غلام با گرزی که بر سر آن بانوی رشید کوبید او را شهید کرد، ‌ام وهب تنها زن شهید در حادثه کربلا بود.، ‌ام وهب فرزند خویش را نیز تشویق به جانبازی و فداکاری در راه حسین (علیه‌السّلام) کرد. «قم یا بنی فانصر ابن بنت نبیک محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم)» او پس از مقداری جنگیدن نزد مادرش برگشت و گفت: آیا راضی شدی. ‌ام وهب گفت: . «لا ما رضیت حتی تقتل بین یدی مولاک الحسین» وقتی از تو راضی می‌شوم که در رکاب حسین (علیه‌السّلام) شهادت برسی او دوباره به میدان رفت و جنگید تا به شهادت رسید)).

ثالثا: با جهاد تبیین و روشنگری زنان به ویژه خطبه های آتشین حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه و شام بوده است که از دل شکست ظاهری پیروزی همیشگی بیرون آمد و خاندان بنی امیه را به شکست همیشگی کشاند و بیانیه رسمی پیروزی برای همیشه تاریخ را در مقابل چشمان بخون گرفته یزید خواند و خطاب به وی فرمود: ((فَکِدْ کَیْدَکَ، وَ اسْعَ سَعْیَکَ، وَ ناصِبْ جُهْدَکَ، فَوَاللهِ لا تَمْحُو ذِکْرَنا، وَ لا تُمِیتُ وَحْیَنا، وَ لا تُدْرِکُ اَمَدَنا، وَ لا تَرْحَضُ عَنْکَ عارَها،، وَ هَلْ رَایُکَ اِلاّ فَنَدٌ، وَ اَیّامُکَ اِلاّ عَدَدٌ، وَ جَمْعُکَ اِلاّ بَدَدٌ:هر چه نيرنگ دارى به كار بند و نهايت تلاشت را بكن و هر كوششى كه دارى به كار گير؛ امّا به خدا سوگند [با همه اين تلاش ها] ياد ما را [از خاطره ها] محو نخواهى كرد و [چراغ] وحى ما را خاموش نتوانى نمود و به موقعيت و جايگاه ما آسيب نخواهى رساند. هرگز لكّه ننگ اين كار، از تو پاك نخواهد شد. رأى و نظرت سست و زمان دولت تو اندك است)).

******

خصیصه دوازدهم ((صاحب کرامت بودن))

خصیصه دوازدهم اصحاب و بنی هاشم ((صاحب کرامت)) بودن است، که پس از واقعه عاشورا تاکنون از آنان متجلی شده است، گره کور مردان و زنان ولایت مدار با توسل به انان باز شده و خواسته آنان به استجابت رسیده است و یکی از دلایل ماندگاری نام و یاد حماسه سازان واقعه عاشورا همین خصیصه ((کرامت)) است که حق تعالی به آنان کرامت نموده است، حقیقت این خصیصه زمانی قابل فهم خواهد بود که دو نکته قرآنی به درستی توضیح داده شود؛

نکته اول؛ هرچند معجزه و کرامت در خارق العاده بودن مشترکند ولی از چند جهت باهم فرق دارند همین موجب می شود که بگوییم: هر صاحب معجزه ای صاحب کرامت‌ است؛ ولی هر صاحب کرامت صاحب معجزه نیست و آن این که:

اولا: معجزه همراه با ادعای نبوت و امامت همراه است و صاحب معجزه آن عمل خارق العاده را انجام می‌دهد تا مردم او را به عنوان پیامبر و امام تصدیق کنند، پیامبر اکرم قرآن را می آوردند تا مردم نبوتش را بپذیرند، و امام سجاد علیه السلام از کعبه می خواهند تا امامت شان را تصدیق کنند تا محمد حنفیه، امامت شان را تصدیق نماید.

ثانیا: معجزه همراه با تحدی و مقابله به مثل است پیامبر اکرم ص برای همیشه تاریخ می فرمایند: "فاتوا بسوره من مثله" و حضرت امام سجاد(ع) به عمویش می فرمایند: "اگر تو امامی از کعبه بخواه تا امامت تو را تصدیق کند".

ثالثا: معجزه در جایی معنا پیدا می کند که جنبه هدایت و ارشاد وجود دارد و به همین دلیل امام و پیامبر به دنبال مردم می روند؛ ولی کرامت اصولا در جایی است مردم شخص را باور دارند؛ ولی با توسل به صاحب کرامت می خواهند گره کور در زندگی شان باز شود.

نکته دوم؛ منشاء بالذات معجزه خدا است، طبیعی است خدایی که بنده ای را مامور به رسالتی کرد بایست چنین قدرت ولایی و تکوینی را در او ایجاد کند تامردم ادعای وی را بپذیرند و الا نقض غرض خواهد بود؛ولی در کرامت این بنده است که با سلوک و تقربش به جایی می رسد که می شود مظهر اسماءالحسنی و آیینه جمال و جلال الهی و صبغه و رنگ الهی پیدا می کند.

هر چند اتحاد با ذات و صفات خدا پیدا نمی کند؛ ولی آثار صفات حق تعالی در او متجلی می گردد و او هرگز خداوندگار نیست و خالق نظام هستی نمی باشد؛ ولی خداوند کار است و به اذن حق تعالی همان کار خدا را می کند.ازهمین رو درحدیث قرب نوافل درفضیلت نماز شب آمده است:((.ما تَقَرَّب عبد إلیَّ بشی‌ء أحبَّ إلیَّ ممّا افترضتُ عَلیه و إنّهُ لیتقرّبُ إلیَّ بالنّافلةِ حتّی اُحبَّهُ فإذا أحببتُه کنتُ سَمْعَهُ الّذی یَسمعُ بهِ و بصرَهُ الّذی یُبصُر بها و لسانهُ الذی ینطقُ به ویده التی یَبطشُ بها...(بحارالانوار، ج۶۶، ص۲۴)؛همواره بنده مؤمن به من نزدیک می‌شود تا آنکه من او را دوست می‌دارم؛ یعنی اگر تا کنون او محبّ و من محبوب بودم اکنون من محبّ او و او محبوبِ من می‌شود و چون من محبّ او شدم، من در مقام فعل، گوش او می‌شوم که با آن می‌شنود و دیده او که با آن می‌بیند و زبان او که با آن سخن می‌گوید و دست او که با آن حمله می‌کند؛ یعنی او با گوش، چشم، زبان و دست الهی می‌شنود و می‌بیند و سخن می‌گوید و کار می‌کند)) ازهمین روست مسيح می‌ فرماید:أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ" (آل‌عمران، آیه ۴۹).

نکته سوم؛ قرآن کریم همانگونه که از کریمی چون مسیح صاحب معجزه نام می برد و در ایه (۴۶) سوره آل عمران می فرماید:
"وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا وَ مِنَ الصَّالِحِينَ‌"آن فرزندى كه به تو بشارت داده شد در گهواره، (به اعجاز) و در ميانسالى (به وحى) با مردم سخن مى‌گويد و از شايستگان است.

در همان حال ازکریمه ای چون مریم صاحب کرامت نام می برد و در آیه (۳۷)می فرماید:
"كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ‌"هرگاه زكريّا در محراب عبادت بر مريم وارد مى‌شد، خوراكى (شگفت‌آورى) نزد او مى‌يافت. مى‌پرسيد: اى مريم اين (غدا و خوراك تو) از كجاست؟! مريم در پاسخ مى‌گفت: آن از نزد خداست. همانا خداوند به هركس كه بخواهد بى‌شمار روزى مى‌دهد)).

از اینکه قرآن کریم کرامت حضرت مسیح را در کنار کرامت حضرت مریم قرار داده است می یابیم که از نظر قرآن کریم جنسیت زن یا مرد در خارق العاده بودن کرامت و معجزه دخالت ندارد، آنچه زمینه سازاست تعبد و قرب به خداست.
اصحاب و اهل بیت سید الشهداء علیه السلام هر چند پیامبر و امام نیستند؛ ولی صاحب کرامت اند. کمتر کسی دیده می شود در مقام "اضطرار و انقطاع" قرار داشته باشد و متوسل به آنان بشود ولی مورد لطف کرامت آنان قرار نگیرد، توسل و حاجتش برآورده نشود و گره کور در زندگیش گشوده و باز نشود و همین خصیصه است که اصحاب سید الشهداء در دل و جان مردم زنده اند و فراموش نمی شوند.

پس جادارد که بگوییم و بخوانیم ((اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکُمْ مِنّی جَمیعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ)).

خطبه سیدالشهدا ء علیه السلام در نشست با اصحاب و اهل بیت در شب عاشوراء، یکی از خطبه های بسیار مهم در بین بیست خطبه در طول حیات سیاسی امام حسین علیه السلام است که نیاز به رمز گشایی دارد، به ویژه این فراز خطبه که در توصيف اصحاب و همراهان فرمودند: ((أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي‏: من یارانی بهتر و باوفاتر از اصحاب خودم و خاندانی نیکوکارتر و نزدیک‌تر از خاندان خودم سراغ ندارم. الارشاد، ج۲، ص۹۱)).
ده اول محرم الحرام بهترین فرصت برای مبلّغان در تبیین و رمز گشایی این فراز از خطبه و آشناسازی مستمعین و عزادارا ن عاشق سید الشهداء نسبت به این ویژگی ها است که به امضاء حضرت سید الشهدا ء علیه‌السلام رسیده است، ازهمین رو در این یاد داشت به شرح تفصیلی و رمز گشایی این فراز از خطبه و دوازدهم خصیصه اصحاب و اهل بیت علیهم السلام خواهیم پرداخت؛

******

خصیصه پنجم ((شوق شهادت)) 

خصیصه پنجم ((برتر و بهت)) بودن اصحاب و بنی هاشم ((شوق به شهادت)) است که موجب شده است که طلسم ترس مرگ را شکسته و به استقبال مرگ بشتابند، این خصیصه در صورتی قابل فهم خواهد بود که چند نکته به درستی توضیح داده شود؛

نکته اول؛ این است کلمه((عشق)) در لغت مشتق از عشقه نام گیاهی بنام((پیچک)) است که بر تنه و شاخه درخت می پیچد و اطراف آن را فرامی گیرد (اقرب الموارد) ولی در فرهنگ قرآنی و در اصطلاح عرفاء و سالکان، عشق همان شدت محبت و دل دادگی به حق تعالی است که حوضچه وجودی شخص را آنچنان پر می کند که عاشق خودرا نمی بیند بلکه فقط معشوق را می بیند از همین رو خداوند متعال در ایه(۱۶۵)سوره بقره از عشق تعبیر به((اشد حبا)) نموده و می فرماید: ((وَالَّذينَ آمَنوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ)).

نکته دوم؛ این است ((عشق)) به ((عشق مجازی، غریزی)) و ((عشق معنوی)) تقسیم می شود و بین این دو از سه جهت تفاوت وجود دارد.

نخستین تفاوت در این است، مبدء عشق حقیقی کمالات معشوق است که شخص را دل داده خود می کند و حوضچه وجودی عاشق پر از محبت و دل بستگی از معشوق می شود، ولی در عشق مجازی و غریزی تیب و اندام فیزیکی معشوق است که عاشق را دل بسته به خود می کند.

دومین تفاوت در این است عشق مجازی تازمانی شعله ور است که عاشق به معشوق نرسیده است ولی بعد از وصال و رسیدن به معشوق عشق مجازی خاموش می شود زیستن با معشوق رنگ عادی و طبیعی بخود می گیرد، ولی در((عشق حقیقی)) با وصال و رسیدن عاشق به ((معشوق)) نه تنها شعله عشق خاموش نمی شود بلکه شعله ورتر می شود تا فانی کردن عاشق درمعشوق پیش می رود، از همین رو امام‌ علی علیه السلام می فرماید: ((إنَّ للّه تَعالى شَرابا لِأَولِيائِهِ، إذا شَرِبوا سَكِروا، وإذا سَكِروا طَرِبوا، وإذا طَرِبوا طابوا، وإذا طابوا ذابوا، وإذا ذابوا خَلَصوا، وإذا خَلَصوا طَلَبوا، وإذا طَلَبوا وَجَدوا، وإذا وَجَدوا وَصَلوا، وإذا وَصَلُوا اتَّصَلوا، وإذَا اتَّصَلوا لا فَرقَ بَينَهُم وبَينَ حَبيبِهِم: خداوند متعال را براى دوستانش شرابى است كه هرگاه بنوشند، مست شوند و چون مست شوند ، به طرب در آيند و چون به طرب در آيند، شيرين گردند و چون شيرين گردند، ذوب شوند و چون ذوب شوند، خالص شوند و چون خالص شوند، بجويند و چون بجويند، بيابند و چون بيابند، برسند و چون برسند، بپيوندند و چون بپيوندند، ميانشان و ميان محبوبشان تفاوتى بر جاى نماند. الفتوحات المكيّة، ج ۱، ص ۳۲۷ و ۳۲۸ و ج ۳، ص ۲۰۲)).

سومین تفاوت در این است عشق مجازی و غریزی چون رنگ محبت دارد قابل تجزیه است از همین رو شخص به همان اندازه به زن و فرزند خودش محبت دارد به پدر و مادر خود نیز محبت دارد و عشق می ورزد، ولی ((عشق)) حقیقی قابل تجزیه نیست، و عاشق در عشق حقیقی جز معشوق کسی را نمی بیند و تافانی شدن در معشوق و شهادت در راه او پیش می رود، از همین روست که در حدیث قدس درتوصیف عشق حقیقی آمده است:
«مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ. آن کس که مرا طلب کند می یابد، آن کس که مرا یافت می شناسد، آن کس که دوستم داشت به من عشق می ورزد، آن کس که به من عشق ورزید من نیز به او عشق می ورزم، آن کس که به او عشق ورزیدم کشته ام می شود و آن کس که کشته ام شود خون بهایش بر من واجب است و آن کس که خون بهایش بر من واجب است پس من خودم خون بهایش هستم : قرة العیون ص ۳۶۹ و نفس الرحمن ص ۳۳۱ .»

از همین رو شب عاشورا وقتی امام علیه السلام فرمودند ((فانطلقوا جمیعا فی حل، لیس علیکم منّی ذمام: من به شما اجازه می دهم که بروید و همگی از بیعت من آزاد هستید))

نخستین کسانی که برخاستتند و اعلام وفاداری تا پای جان نمودند بنی هاشم برادران، فرزندان، برادرزادگان و خواهر زادگان بودند، از همین رو حضرت عباس علیه السلام باداشتن جایگاه و مرتبه ای بس بالا در بین هاشم بعد از امام علیه السلام در قامت ((سرباز)) وجان فدایی ظاهر شد و خطاب به امام فرمود:
((لم نفعل [ذلک‌]؟ لنبقى بعدک لا أرانا اللّه ذلک أبد.

اصحاب و اهل بیت سیدالشهداء علیه السلام در چنین دائری ای از شور و شوق به عشق حقیقی و میل به شهادت قرار داشتند، از همین رو آنچنان آماده برای وصال بوده اند که ؛
زهیر بن القین این صحابی بزرگ در شب عاشورا خطاب به امام حسین علیه السلام می گوید: 
((و اللّه لوددت أنی قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتى اقتل کذا ألف قتله و أن اللّه یدفع بذلک القتل عن نفسک و عن أنفس هؤلاء الفتیة من أهل بیتک: زهیر بن قین گفت: به خدا قسم دوست داشتم که کشته مى‌ شدم سپس زنده مى ‌شدم، باز کشته مى ‌شدم تا هزار مرتبه بار این چنین کشته مى ‌شدم تا خداوند بدین وسیله، کشته شدن را از شما و جوانان اهل بیت شما دور مى ‌گردانید.))

******

خصیصه ششم ((جامع بین تولی و تبری))

خصیصه ششم اصحاب و بنی هاشم ((جامع بین تبرای و تولی)) است که از آنان شخصیت بی بدیل و جاودانه ساخته است، برای اینکه این خصیصه به درستی فهم شده باشد بیان چند نکته که زمینه ساز این خصیصه است حتما لازم است.

نکته اول؛ بر پایه اصل «محاکات = هم رنگ شدن با دیگران؛ مخصوصاً افراد پر نفوذ و با شخصیت» یکی از اصول مسلّم روانی است. مطابق این اصل، انسان کششی در وجود خود به سوی هماهنگی و هم رنگی با دیگران؛ مخصوصاً با قهرمانان و پاکان احساس می کند. به همین علّت، به سوی اعمال و صفات آنان جذب می شود. هر ملّتی دشمن یا دشمنانی دارند که در مناسبت های مختلف و به شکل های گوناگون از آن ها اظهار نفرت و بیزاری می کنند و حتی فرزندان را با بغض آن ها تشویق و ترغیب می کنند.

آن جذب و انجذاب ها در برابر افرادی که انسان نسبت به آن ها ایمان کاملی دارد و آن ها نیز انسان های پاک و وارسته ای هستند بسیار نیرومندتر و جذاب تر است. چنان که دفع و اندفاع در مقابل آن هایی که دشمنی با خدا و رسول خدا او دارند. نیز قوی تر و شکننده تر است.

 به همین دلیل دو اصل «تولّی» و «تبرّی»، یا به تعبیر دیگر: «حبّ فی اللّه» و «بغض فی اللّه» که در ایات متعدد و آیات آمده است در واقع اشاره به یک حقیقت است. طبق این دو اصل مهم و اساسی ما موظفیم دوستان خدا را دوست بداریم و دشمنان خدا، پیامبران و امامان را دشمن بداریم، از همین روست که:

۱- در ایه سوره ممتحنه ((تولی)) و دوستی با دوستان خدا و ((تبرای)) دشمنی با دشمنان خدا به عنوان اصل و قاعده برای مسلمین شمرده شده است و آنان را مکلف به عملیاتی کردن در حوزه فردی و اجتماعی نموده و خطاب به آنان می فرماید: ((يا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّى وَ عَدُوَّكُمْ اَوْلياءَ تُلْقُونَ اِلَيْهِمْ بَالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جائَكُمْ مِنْ الحَقِّ يُخْرِجُونَ الَّرسُولَ وَ اِيّاكُمْ اَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُم. اى كسانى كه ايمان آورده ايد دشمن من و دشمن خود را دوست خويش قرار ندهيد، شما نسبت به آنها اظهار محبّت مى كنيد در حالى كه آنها نسبت به آنچه بر شما نازل شده است كفر مى ورزند، و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و شما را به خاطر ايمان آوردن به پروردگارتان، از شهر و ديارتان بيرون مى كنند)

۲- و همچنین درایه (۲۲) سوره مجادله خطاب به مسلمین می فرماید: ((قرآن می فرماید: «لا تَجِدُ قَوماً یؤمِنونَ بِاللّهِ وَالیومِ الآخِرِ یوادّون مَن حادَّ اللّه و رسولَهُ وَلو کانوُا أبائَهُم وَ اَبنائَهُم اَو اِخوانَهُم اَو عَشِیرتَهُم أولئِک کتَبَ فی قلوبِهِم الایمانَ و اَیدهُم برُوحٍ مِنه وَ یدخِلُهُم جنّاتٍ تَجری مِن تَحتِهَا الاَنهارُ خالِدینَ فِیها رَضِی اللّهُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنه اولئِک حِزبُ اللّهِ اَلا اِنَّ حِزبَ اللّهِ هم المُفلِحُون؛ هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند؛ هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند؛آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دل هایشان نوشته و با روحی از ناحیه خودش آنها را تقویت فرموده و آن ها را در باغ هایی از بهشت وارد می کند که نهرها از زیر (درختانش) جاری است جاودانه در آن می مانند؛ خدا از آن ها خشنود است و آنان (نیز) از خدا خشنودند، آن ها «حزب اللّه»اند (واقعاً) و «حزب اللّه» پیروز و رستگارند.»

آیه فوق علاوه بر بیان پاداش بزرگی برای آنهایی که اهل تبرّای از دشمنان خدا هستند. این نکته را گوشزد می کند که هنگام قرار گرفتن بر سر دوراهی، «حفظ پیوندهای الهی» و «حفظ پیوندهای خویشاوندی» کدام را باید مقدّم داشت؟ با صراحت می گوید: اگر نزدیک ترین خویشاوندان از راه خدا منحرف شوند و آلوده به کفر و فساد گردند باید از آن ها برید و به خدا و ارزش های والای الهی و انسانی پیوست.

۳- درایه(۴)سوره ممتحنه ابراهیم و پیروان وی را به دلیل داشتن همین ((تولی وتبر)) اسوه و الگو معرفی نموده و از مسلمین می خواهد این خصیصه زیبای ابراهیم الگو واسوه خودشان قراردهند از همین رو می فرماید: ((قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَوَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ.))

قطعا براى شما در [پيروى از] ابراهيم و كسانى كه با اويند سرمشقى نيكوست آنگاه كه به قوم خود گفتند ما از شما و از آنچه به جاى خدا مى ‏پرستيد بيزاريم به شما كفر مى ‏ورزيم و ميان ما و شما دشمنى و كينه هميشگى پديدار شده تا وقتى كه فقط به خدا ايمان آوريد))
۴- درایه(۱)سوره مجادله نیز می فرماید:((یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی و عدوکم أولیاء تلقون إلیهم بالموده و قد کفروا بما جاء کم من الحق.." (سوره ممتحنه):ای کسانی که ایمان آورده اید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید! شما نسبت به آنان اظهار محبّت می کنید ، در حالی که آنها به آنچه از حقّ برای شما آمده کافر شده اند و رسول اللَّه و شما را به خاطر ایمان به خداوندی که پروردگار همه شماست از شهر و دیارتان بیرون می رانند اگر شما برای جهاد در راه من و جلب خشنودیم هجرت کرده اید ( پیوند دوستی با آنان برقرار نسازید! ) شما مخفیانه با آنها رابطه دوستی برقرار می کنید در حالی که من به آنچه پنهان یا آشکار می سازید از همه داناترم! و هر کس از شما چنین کاری کند ، از راه راست گمراه شده است!))

۵- پیامبر اکرم (ص) ((تولی وتبری)) را محکم ترین دستگیره ایمان قرار داده و روزی به یارانش فرمود: «اَی عرَی الایمان اَوثَقُ فَقالوا: اَللّهُ وَ رَسُولهُ اَعلَمُ و قال بعضهم الصلوة و قال بعضهم الزکاة و قال بَعضُهُم اَلحَجُّ وَ العُمرَةُ وَ قال بَعضهُم اَلجِهادُ فَقال رسُول اللّه(ص) لِکلِّ ما قَلتُم فَضلٌ وَ لَیسَ بِهِ، ولکن اَوثَقُ عُری الاِیمانُ اَلحُبُّ فی اللّه و البغض فی اللّه و تولای َّولیاءِ اللّه و التبرّی مِن اَعداءِ اللّه؛(اصول کافی،ج ۲، ص ۱۲۵، حدیث ۶).
کدامیک از دستگیره های ایمان محکم تر و مطمئن تر است؟ یاران عرض کردند خدا و رسولش آگاه تر است. بعضی گفتند: نماز و برخی گفتند: زکات و عدّه ای هم گفتند: حج و عمره، و بعضی هم جهاد. رسول خدا(ص) فرمود: همه آنچه گفتید دارای فضیلت است، ولی پاسخ نیست، محکم ترین و مطمئن ترین دستگیره های ایمان دوستی برای خدا و دشمنی برای خدا و دوست داشتن دوستان خدا و بیزاری جستن از دشمنان خدا است.»

۶- امام صادق علیه السلام تمام خیرات را در ((تولی وتبر)) دانسته و به جابر فرمود: «اِذا اَرَدتَ اَن تَعلَمَ اَنّ فِیک خَیراً فانظُر اِلی قَلبِک فَاِن کانَ یحِبُّ اَهلَ طاعَةِ اللّهِ و یبغِضُ اَهلَ معصیةِ ففیک خیرٌ واللّهُ یحِبّک وَ اِن کانَ یبغِضَ اَهلَ طاعَةِ اللّه وَ یحِبُّ اَهلَ مَعصِیةِ، فَلَیس فِیک خیرٌ واَللّهُ یبغِضُک وَاَلمَرءُ مَعَ مَن اَحَبّ؛(همان، ج ۲، ص ۱۲۶) هرگاه بخواهی بدانی در تو خیر و نیکی وجود دارد یا نه؟ نگاهی به قلبت کن! اگر اهل اطاعت الهی را دوست می دارد و اهل معصیت را دشمن می شمرد، تو انسان خوبی هستی و خدا تو را دوست دارد و اگر اهل اطاعت الهی را دشمن و اهل معصیتش را دوست می دارد، نیکی در تو نیست و خدا تو را دشمن می دارد و انسان با کسی است که او را دوست می دارد.»

 ۷-امام صادق علیه السلام ایمان را مساوی با ((حب الله و بغض الله)) دانسته و به فضل بن یسار فرمود: «سئَلنا ابا عَبداللّه عَنِ الحُبّ وَ البُغضِ اَمِنَ الاِیمان هو؟ فقال: وَ هَل الایمان اِلاّ الحُبّ و البُغض؛(بحارالانوار، ج ۶۶، ص ۲۴، حدیث ۱۴.) از امام صادق (ع) پرسیدم از دوستی و دشمنی که آیا جزء ایمان است؟ فرمود: آیا ایمان چیزی جز دوستی و دشمنی است؟»

نکته دوم؛ این است نسبت بین (تولی وتبری)) در این است که ((تبری)) مقدمه ورود به تولی است، یعنی باتبری می توان به تولی رسید، ولی باتولی به اهل بیت نمی توان به تبری رسید وگرنه می توان دوست علی علیه السلام بود ولی سر سفره معاویه نشست چراکه:

اولا: ((کلم الطیب)) و توحید خالص ((لااله الا الله)) مرکب از جمله سلبی ((لااله)) و ((الاالله)) است و بیانگر این حقیقت است رسیدن به تولی و توحید خالص به تولی و نفی هرگونه شرک امکان پذیر است وگرنه می توان جمع بین توحید وشرک نمود، خدا را قبول داشت و شرک را پذیرفت.

ثانیا: از منظر قرآن کریم تمسک به((عروه الوثقی)) باتبرای و کفر به طاغوت و دشمنان خدا امکان پذیر است که از همین رو در ایه(۲۶۵) سوره بقره می فرماید: ( (فَمَن يَكفُر بِالطّاغوتِ وَيُؤمِن بِاللَّهِ فَقَدِ استَمسَكَ بِالعُروَةِ الوُثقى لَا انفِصامَ لَها :کسی که به طاغوت [= بت و شیطان، و هر موجود طغیانگر] کافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محکمی چنگ زده است، که گسستن برای آن نیست.))

از همین رو سیاست بنی امیه تفسیر توحید منهای تفسیر شرک بوده است از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که فرمود: «ان بنى امیة اطلقوا للناس تعلیم الایمان و لم یطلقوا تعلیم الشرک لکى اذا حملوهم علیه لم یعرفوه؛(اصول کافی، ج۲، ص ۲۱۵))بنى امیه مردم را در فراگیرى ایمان آزاد گذاشتند اما به آنان اجازه ندادند شرک را یاد بگیرند تا اگر خواستند آنان را به شرک وادار کنند، متوجه نشوند».
باتوجه به این دو نکته کلیدی شخصیت اصحاب امام حسین علیه السلام در جمع بین ((حب الله و بغض الله)) جمع ((تولی و تبری)) و رسیدن از تبرا به تولی است که موجب شده است که امام علیه السلام بگویند: ((فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أوصل اهل بیتی)).

******

خصیصه هفتم ((ولایت مداری))

هفتمین خصیصه اصحاب و بنی هاشم در واقعه عاشورا ((ولایت پذیری)) و ((ولایت مداری)) بوده است، به این معنا تمام مراتب چهارگانه ولایت را ازجان دل پذیرفته بودند و حاضر به پاسداری از آن به هزینه و قیمت جان خود بودند، چرا که ولایت چهار مرتبه دارد هرکس همه مراتب را باور داشته باشد ((ولایت پذیر)) و((ولایت مدار)) خواهد بود.

مرتبه اول از ولایت ((ولاء محبت)) است، و مقصود از ولاء محبت آنست ما انسانها به دلیل اینکه فطرتاً میل به زیبایی و قشنگی و کمال داریم پیامبر و اهل بیتش را به دلیل اینکه در راس همه زیبایی ها هستند دوست بداریم از همین رو تمام مسلمین با وجود اختلاف مذهبی در این نقطه مشترک اند که پیامبر و اهل بیتش را دوست می دارند از همین رو درمنابع شیعه وسنی آمده است :((قال رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم:من مات علی حب آل محمد مات شهیدا؛ هرکس با محبت آل محمد از دنیا برود، شهید از دنیا رفته است. الا من مات علی حب آل محمد مات مغفورا له، آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، بخشوده است، الا و من مات علی حب آل محمد مات تائبا،آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، با توبه از دنیا رفته است، الا و من مات علی حب آل محمد مات مومنا مستکمل الایمان، آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، مومن و با ایمان کامل از دنیا رفته است، الا و من مات علی حب آل محمد بشره ملک الموت بالجنة ثم منکرا و نکیرا،آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، فرشته مرگ او را بشارت به بهشت می دهد و سپس نکیر و منکر به او بشارت دهند.، الا و من مات علی حب آل محمد فتح له فی قبره بابان الی الجنة، آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، در قبر او دو در به سوی بهشت باز شود، الا و من مات علی حب آل محمد جعل الله قبره مزار ملائکةالرحمه،آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، قبر اا زیارتگاه فرشتگان رحمت قرار خواهد گرفت، الا و من مات علی حب آل محمد مات علی السنة والجماعة، آگاه باشید هر کس با محبت آل محمد از دنیا برود، بر سنت و جماعت اسلام از دنیا رفته است، الا و من مات علی بغض آل محمد مات جاء یوم القیامة مکتوب بین عینیه آیس من رحمة الله، آگاه باشید هر کس با بغض و دشمنی آل محمد از دنیا برود، روز قیامت در حالی وارد محشر می شود که در پیشانی اش نوشته شده :مایوس از رحمت خدا، الا و من مات علی بغض آل محمد مات کافرا، آگاه باشید هر کس با بغض و عداوت آل محمد از دنیا برود، کافر از دنیا رفته است، الا و من مات علی بغض آل محمد لم یشم رائحةالجنة؛آگاه باشید هر کس با بغض و عداوت آل محمد از دنیا برود، بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد،:طرائف ابن طاووس.ص۲۶۷، ابن عطیه اندلسی، عبدالحق بن غالب، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، تحقیق، عبدالشافی محمد، عبدالسلام، ج ۵، ص ۳۴، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، ۱۴۲۲ق؛ ‏زمخشری، محمود، الکشاف، ج۴، ص۲۲۰؛ فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج ‏۲۷، ص ۵۹۵، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم))

مرتبه دوم، ((ولاء زعامت، وامامت)) است، به این معنا نظری به حکم ایه((يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ)) و نیز خطبه غدیریه و کلام رسول الله صلی الله علیه وآله ((من کنت مولاه فهذا علی مولاه)) باور داشته باشد همانگونه که نبوت تجلی توحید است و خدا به درستی معرفی و شناخته می شود و گفته می شود: ((هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ:حدید آیه ۵۷)) باور داشته باشد امامت تجلی نبوت است که پیامبر به درستی می شود که دارای مقام عصمت علمی است که قرآن در سوره نجم درتوصیفش می فرماید: ((وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلهَوَى، إِن هُوَ إِلَّا وَحي يُوحَى،عَلَّمَهُۥ شَدِيدُ ٱلقُوَى)) و هم دارای عصمت علمی است که قرآن در ایه(۳۳)سوره احزاب می فرماید: ((إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا))

و گرنه پیامبری معرفی خواهد شد نه تنها همانند مردم گرفتار خطاء و نسیان می شود بلکه از آنان معمولی تر خواهد بود از همین روست که درمنابع اهل سنت آمده است؛
((ابن سیرین از ابوهریره نقل می کند که رسول خدا یکی از دو نماز ظهر یا عصر را با ما خواند و رد رکعت دوم، نماز را سلام داد و از جای خود بلند شد و مانند آدم خشمناک، به چوبی که در وسط مسجد انداخته شده بود، تکیه داد و دست راست خود را روی دست چپ گذاشت و انگشتانش را مشبک نمود و گونه راستش را به پشت دست چپش نهاد و نمازگزاران با عجله از در مسجد بیرون می رفتند و می گفتند: آیا نماز کوتاه شده است؟ ابوبکر و عمر هم در میان مردم بودند، ولی ترس مانع گردید که آنان با پیامبر در این موضوع گفت و گو نمایند. از میان مردم مردی به نام ذوالیدین – که دست هایش قدری بلندتر بود – عرضه داشت: یا رسول الله، آیا نماز را فراموش کردی یا کوتاه شده است؟ رسول خدا فرمود: نه کوتاه شده و نه فراموش کرده ام. آن گاه رسول خدا سوال کرد: آیا جریان چنان است که ذوالیدین می گوید؟ گفتند: بلی. آنگاه پیامبر در صف جلو ایستاد و رکعاتی را که نخوانده بود، به جای آورد و سلام داد و سجده ای مانند سجده نماز یا قدری طولانی تر ادا کرد). ر.ک: صحیح البخاری، بخاری، محمدبن اسماعیل، دارالفکر، بیروت، ۱۴۰۱ هـ ق، چاپ اول، ج ۱، ص ۱۲۳)).

بخاری و مسلم در صحیح خود چنین می‌نویسند: ((عایشه می‌گوید: رسول خدا(ص) را دیدم در حالی که درب اتاق من ایستاده بود و اهل حبشه در مسجد رسول خد(ص) با ابزار جنگی خود (دشنه) می‌رقصیدند، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مرا با عبایش پوشاند تا رقص آنان را تماشا کنم و به خاطر من آنقدر ایستاد تا اینکه من بازگشتم (از تماشای آنان سیر شدم)، پس حال دخترکان کم سن و سالی را که به لهو و لعب اشتیاق دارد، رعایت کنید. ( محمد بن اسماعیل البخاری، صحیح البخاری، ج۱، ص۹۸. )).

جسارت به ساحت مقدس رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بدین‌جا ختم نشده و در جایی دیگر از صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است:
عایشه می‌گوید: پیامبر (ص) بر من وارد شد، دو کنیز نزد من اشعاری را که در روز جنگ بعاث با غنا خوانده می‌شد به صورت غنا برایم می‌خواندند، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را دیدم در جای خود دراز کشید و صورتش را برگرداند، ابوبکر وارد شد و به من نهیب زد و گفت: نزد پیامبر موسیقی شیطانی می‌نوازید، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رو به ابوبکر کرد و فرمود: رهایشان کن، زمانی که ابوبکر لحظه‌ای غافل شد (حواسش پرت شد)، آن دو کنیز را نیشگون گرفتم آنان نیز از اتاق خارج شدند. روز عیدی بود، سودانی‌ها با سپر و ابزار آهنی جنگی خود (همانند دشنه) ‌می‌رقصیدند، از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) درخواست کردم مرا به تماشای آنان ببرد و یا اینکه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به من فرمود دوست داری آنها را تماشا کنی؟ گفتم: آری، پس ایشان مرا بر پشت خود گذاشت در حالی که گونه‌ام بر گونه‌ی او بود و می‌گفت: ‌ای بنی‌ارفده ادامه دهید و آن حضرت همین‌طور ادامه داد تا اینکه من خسته شدم، ایشان فرمود: کافی است، گفتم بله، فرمود: پس برو: مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، ج۲، ص۶۰۹،))

مرتبه سوم ولایت؛ ((ولاء تصرف)) است، یعنی باور داشته باشد ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین به دلیل تقرب خاصی که به حق تعالی پیدا کرده اند مظهر و مصداق اسماء الحسنی شده به اذن الهی قدرت بر تصر ف عالم هستی داشته و صاحب ولایت تکوینی می باشند.

مرتبه چهارم؛ به حکم آیه ((قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى)) محبت و دوستی را به ((مودت)) تبدیل نماید، یعنی عشق به خاندان عصمت و طهارت که فانی در آنان شده که دیگر خود را نبیند بلکه فقط اهل بیت علیهم السلام را ببیند.
آنچه که اصحاب سید الشهداء علیه السلام را ((ستاره)) کرد داشتن این مراتب از ولایت است، از همین روست نه تنها با اگاهی از شهادت پشت امام علیه السلام را به فکر سلامت جان خود نبودند بلکه فقط به سلامت جان امام علیه السلام فکر می کردند از همین رو در گزارش آمده است؛ 
((مسلم عوسجه در آخرین لحظات عمر خود در حالی که سرش بر پای حبیب ابن مظاهر بود به او وصیت کرد تا آخرین نفس از حسین (ع) دفاع کنید و او را تنها نگذارید. (مقتل الحسین خوارزمی ج۲ ص ۱۵ – تاریخ طبری ج ۵ صص ۴۳۵و۴۳۶).

******

خصیصه هشتم ((سبقت وسرعت درانجام عمل صالح))

خصیصه هشتم؛ اصحاب و بنی هاشم ((سبقت و سرعت در عمل صالح)) است، تحلیل همه جانبه این خصیصه در صورتی امکان پذیر است که دو نکته به درستی توضیح داده شود:

نکته اول این است در قرآن کریم نه تنها «عمل صالح» هشتاد و هفت بار به صورت‌های گوناگون مانند «العمل الصالح»، «عمل صالحا» و «عملوا الصالحات» و «یعلمون الصالحات» و نظایر اینها وارد شده است بلکه مهم این است «عمل صالح» کمتر از عنایت آن بر «ایمان» نیست. زیرا عمل صالح، نه تنها نشانه وجود ایمان در دل‌ها ومایه تجلی و درخشش آن در قلمرو زندگی است، و ایمان بدون «عمل» و انجام مسئولیت، بسان درخت بی بر است که فقط به درد سوختن می‌خورد برای تربیت و پرورش آری نه تنها چنین. است، بلکه عمل صالح نسبت به ایمان، به منزله تنه و شاخه، به ریشه آن است، که هر یک در دیگری اثر متقابل دارد و وجودهر یک مایه تکامل دیگری است و آسیب پذیری یکی موجب آسایش پذیری دیگری نیز هست، چراکه :

اولا: ایمان ریشه ‌ولی عمل صالح تنه و شاخه و میوه آن است، و تاثیر عمل صالح در ایمان به این است که به آن رسوخ و نفوذ و قدرت و توان می‌بخشد.شکی نیست که ایمان خود راهنما و راه گشا است و اگر با عمل صالح توام گردد، هدایت آن افزایش می‌یابد و قرآن به این حقیقت در ایه (۱۰) سوره فاطر تصریح می‌کند و می فرماید: ((مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَكْرُ أُولَئِكَ هُوَ يَبُورُ: آن کس که عزت بخواهد، عزت همگی از آن خدا است، کلمه پاکیزه (اعتقاد صحیح) به سوی خدا بالا می‌رود، و عمل صالح آن را بالا می‌برد آنان که به مکر و تزویر عمل انجام می‌دهند سرانجام آنان عذاب سخت خواهد بود و مکر آنها نابود خواهد شد)) 

ثانیا: هرچند ایمان نور و روشنی بخش است، ولی ضمیمه شدن عمل صالح به آن، مایه درخشندگی بیشتر آن می‌گردد و انسان در زندگی از جهات مادی و معنوی، بصیر و روشن تر می‌گردد. زیرا افراد «خودخواه» و «هوی پرست» در تاریکی‌های «نفس پرستی» فرو رفته و جز خود، چیزی و کسی را نمی‌بیند، در حالی که افراد با ایمان و نیکوکار در افق بالاتر و برتر قرار دارند، و جهان و خویشتن را قائم به خدا و وابسته به او می‌بینند و مصلحت خویش را در تامین مصالح دیگران می‌اندیشند چه نورانیت و روشنی بهتر از این می تواند باشد از همین رو در ایه(۱۱) سوره طلاق می فرماید: «رسولا یتلوا علیکم آیات الله مبینات لیخرج الذین آمنوا و عملوا الصالحات من الظلمات الی النور:پیامبری را برای شما برانگیختیم که آیه‌های روشنگر خدا را برای شما تلاوت کند تا افراد با ایمان و نیکوکار از تاریکی (کفر و بد کرداری) به محیط روشن گام نهند.)) و نیز در ایه(۱۱) سوره طلاق می فرماید: «و من یؤمن بالله و یعمل صالحا یدخله جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها ابدا قد احسن الله له رزقا:آن کس که به خدا ایمان آورد و عمل نیکو انجام دهد، او را وارد بهشت می‌سازد که از زیر درختان آن چشمه‌ها جاری می‌گردد و جاودانه در آنجا هست و خدا روزی نیکو برای او فراهم ساخته است)). 

ثالثا:((ایمان)) و ((عمل صالح)) است که زمینه ساز حیات طیبه و زندگی پاکیزه است، چرا که مقصود از زندگی پاکیزه، آن نوع از زندگی است که در آن مفاهیم انسانی زنده گردد، صلح و صفا، محبت و دوستی، همدردی و همکاری، آرامش و امن حکمفرما باشد، بشر از قید انحصار طلبی، «خودمحوری» و ستم کاری بیرون آید و جامعه در سایه ایمان به خدا از بسیاری از تعدیات مصون بماند، اگر زندگی پاکیزه همین است، یک چنین زندگی، در سایه ایمان به خدا و عمل صالح صورت می‌پذیرد زیرا در پرتو «عمل صالح» محبت و دوستی، صفا و صلح به جامع بازمی‌گردد افراد جامعه بسان اعضاء یک تن، به هم یاری یکدیگر می‌شتابند. 

از همین رو در ایه(۹۷)سوره نحل آمده است: ((مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ: هر کس عمل نیک انجام دهد در حالی که مؤمن است، خواه مرد باشد یا زن، به او حیات پاکیزه می‌بخشیم و پاداش آنها را به بهترین اعمال که انجام می‌دهند، می‌دهیم.))

و همچنین در ایه(۸۲) انعام از این حیات پاکیزه «امن» و آرامش تعبیر آورده است و آرامش فردی و اجتماعی را در سایه ایمان و عمل صالح می‌داند و می فرماید: ((الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ: آنان که ایمان آورده و ایمان خود را با تعدی و ستم آلوده نکرده‌اند برای آنان زندگی توام با امن و آرامش است.))

نکته دوم؛ به دلیل نقش مهمی که خیرات و عمل صلح در ساختن حیات طیبه دارد، قرآن مجید در آیات متعددی، مؤمنان را به سرعت در خیرات و پیشی گرفتن از یکدیگر دعوت می کند، در توصیف جمعی از مؤمنان راستین در سوره آل عمران ایه (۱۱۴) می فرماید: یسارِعُونَ فِی الْخَیراتِ وَ أُولئِک مِنَ الصَّالِحِینَ: آنها کسانی هستند که در انجام کارهای نیک سرعت گرفته و بر یکدیگر پیشی می گیرند و آن ها از صالحانند.)) و یا در توصیف جمعی از پیامبران بزرگ، مانند «زکریا» و «یحیی» در ایه(۹۰) انبیاء می فرماید: ((انَّهم کانوایسارِعُون فی الخَیراتِ.:آنها در کارهای خیر به سرعت اقدام می کردند..)) و همچنین در شرح صفات برجسته مؤمنان درایه(۶۱)مؤمنون آمده است: ((أُولئِک یسارِعُونَ فِی الْخَیراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ:آنها در کارهای نیک به سرعت اقدام می کنند و از دیگران پیشی می گیرند.)) 

بدیهی است «مسارعه» در خیرات با مسابقه در خیرات، هر دو اشاره به یک حقیقت دارد و در واقع لازم و ملزوم یکدیگرند، زیرا، سبقت جستن بدون سرعت در عمل، امکان پذیر نیست و هر کسی سریعتر راه را سوی مقصود بپیماید، بی شک زودتر به مقصود می رسد.

نکته سوم‌‌؛ این است آنچه که توانست اصحاب سید الشهداء را استثناء در تاریخ نماید ((انجام عمل صالح)) البته عملی صالحی که به قیمت و هزینه جان آنها تمام شد، و مهمتر از انجام صالح ((سرعت ومسابقه درانجام ((عمل صالح)) است چرا که صاحب معالی السبطین نقل می کند: ((دختر علی زینب علیهاالسلام می گوید: در شب عاشورا از خیمه خارج شدم تا این که به خیمه ی برادرم حسین علیه السلام بروم. او در خیمه به تنهایی به سر می برد، دیدم مشغول مناجات با خداوندگار است و قرآن را تلاوت می کند با خود فکر کردم در مثل چنین شبی سزاوار نیست برادرم تنها در خیمه بماند به دنبال این فکر به سوی خیمه های برادرانم و پسر عموهایم روان شدم، تا آنان را به این عمل سرزنش کنم نزدیک خیمه ی برادرم عباس رسیدم صدای همهمه و فریادی به گوشم رسید پشت خیمه گوش فرا دادم دیدم پسر عموها و برادران و برادرزاده هایم گرد هم حلقه وار جمع شده اند و عباس در وسط آنان است مانند شیر نیم خیز به روی دو پا شده و شروع به سخن نموده است. خطبه ای را بیان فرمود که مانندش را نشنیده بودم مگر از برادرم حسین (ع) پس از حمد و ثنای خداوند و درود بر پیامبر اسلام و آل او برادرزاده ها و عموزاده ها و برادرانش را مخاطب قرار داده فرمود: فردا چه خواهید کرد؟ آنها گفتند اختیار با توست و ما در فرمان توئیم، فرمود: بدانید اصحاب برادرم نسبت به ما بیگانه و غریبند و همیشه بار سنگین مرد به دوش اهل خود است، فردا شما باید پیش قدم شوید در شهادت و نگذارید آنان بر شما سبقت بگیرند. مبادا این که مردم بگویند: بنی هاشم یاران خود را پیش داشتند و بعد مرگ را با ضرب شمشیر از خود دفع می کردند زینب سلام الله علیها می گوید: چون سخن برادرم عباس به اینجا کشید بنی هاشم شمشیرهای خود را کشیدند و فریاد زدند چنین خواهیم کرد و ما در فرمان تو خواهیم بود.

چون از خیمه حبیب بن مظاهر می گذشتم همهمه و سر و صدایى شنیدم، به آنجا رفتم و پشت خیمه ایستادم و به داخل آن نظر افکندم، دیدم اصحاب بر گرد حبیب بن مظاهر حلقه زده اند و او مى گوید:
اى همراهان! براى چه منظورى به اینجا آمده اید؟ خدا رحمتتان کند، سخنانتان را روشن و بى پرده بیان کنید.
گفتند: آمده ایم تا (حسین(علیه السلام)) غریب فاطمه(علیها السلام) را یارى کنیم.
گفت: چرا زنان خود را طلاق داده اید؟
گفتند: براى یارى حسین(علیه السلام).
گفت: اگر صبح شد چه مى کنید؟
گفتند: فرمان، فرمان تو است. ما از فرمان تو سرپیچى نمى کنیم.
گفت: هنگامى که صبح شد اوّل کسى که به میدان مبارزه گام مى نهد، شمایید. ما پیش از بنى هاشم به میدان مى رویم و تا خون در رگ یکى از ماست، نباید بگذاریم حتّى یک نفر از آنان کشته شود. مبادا مردم بگویند آنها سروران خود را پیش انداخته و خود از بذل جانشان دریغ ورزیدند; پس یاران شمشیرهایشان را به اهتزاز درآوردند و یک صدا گفتند: ما همه با تو هم عقیده و تحت فرمان توایم.
زینب(علیها السلام) در ادامه فرمود: «من از این استوارى قدم، خوشحال شدم و اشک بر چشمانم حلقه زد و در حالى که مى گریستم برگشتم.:معالی السبطین، ج ۱، ص۳۴۰))