emamian

emamian

مرحوم آیت الله محمدعلی ناصری از اساتید اخلاق حوزه در یکی از دروس اخلاق خود به موضوع «برآورده شدن حاجات طبق مصلحت الهی است یا خواست ما؟» پرداختند که متن آن بدین شرح است:

 

امروز هم کمی درباره محبت صحبت می‌کنیم. بحث محبت، بسیار مفصل است ولی ما نچشیدیم و نفهمیدیم. آیات قرآن و روایات و کلمات بزرگان در این زمینه خیلی مشروحا بیان کرده‌اند.

حضرت حق در قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَـنُ وُدًّا»؛ همانا آنان که به خدا ایمان آوردند و نیکوکار شدند خدای رحمان آنها را (در نظر خلق و حق) محبوب می‌گرداند.

وظیفه ما این است که خدا را دوست بداریم، خدا نیز ما را دوست دارد. متجاوز از ۱۲ آیه در قرآن درباره محبت خدا به بنده‌ها و محبت بنده‌ها به خداست. در دعاها و مناجات هم محبت خدا به بنده‌ها معرکه است.

خدا خیلی ما را دوست دارد، خیلی با ما کوتاه می‌آید، لکن ما هیچ وقت بیدار نمی‌شویم. اغلب طلبکار خدا هم هستیم، وقتی یک حاجتی داریم و خدا نمی‌دهد، مرتب می‌گوییم ای خدا مگر من چکار کرده‌ام؟ چرا حاجتم را نمی‌دهی؟ از طرفی طلبکار بنده‌های خدا هم هستیم، عصبانی می‌شویم و به آنها پرخاش می‌کنیم. آیا این کار درستی است؟

 

یکی از راه‌ها و ابزاری که انسان خدا را دوست بدارد این است که حضرت حق می‌فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»؛ شیعه هستی، به ادعای خودت عمل کن، شیعه پیرو اهل بیت علیهم السلام است. بَینی و بَین الله ما در اعمال و رفتار و گفتارمان پیرو اهل بیت هستیم؟

بنابراین عمل صالح انجام بده، اعمالی که خدا دستور داده، اعمالی که وظیفه بندگی‌ات است را انجام بده. ما بنده خدا هستیم، آزاد که نیستیم. بنده حق مالکیت ندارد و اگر اولادی داشته باشند، مال خودش نیست، بلکه مال مولایش است، وقتی که از دنیا رفت، هیچ چیز ندارد، چون قابلیتی برای تملک ندارد.

ما می‌گوییم: خدایا من بنده تو هستم، آیا واقعاً اینگونه است؟

می‌گویی مالِ من، خانه من، ماشینِ من، ویلایِ من، مسجدِ من؛ مال تو نیست. همه مالِ خداست، اگر مال تو بود با خودت می‌بردی. به این دنیا برهنه آمدی و با دو متر پارچه می‌روی. فقط عملت مال توست، لکن هر چه جمع کردی مال خداست، «لِّلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ»؛ آنچه در زمین و آسمان است مال خداست. حال مقداری او به تو داده و مقداری را خودت جمع کرده‏ای. موقع مرگ هم با دو متر پارچه می‌روی و تمام آنچه که جمع کرده‌ای را عروس‌ها و دامادها می‌خورند، تازه می‌گویند چرا کم گذاشتی؟ حساب و کتاب این اموال هم به عهده خودت است. آنچه که در این دنیا می‌گذاریم و می‌رویم، دیگران می‌خورند و ما باید حسابش را پس بدهیم. پس خودت به حسابت رسیدگی کن.

اگر حقیقتا به حضرت حق ایمان بیاوریم و مراتب توحید، صفات جلال و جمال و توحید افعالی‌ و عقائد ما درست باشد، تازه می‌شویم مؤمن، پس از آن عمل صالح است، یعنی انجام واجبات و ترک محرمات.

 

درس اخلاق | برآورده شدن حاجات طبق مصلحت الهی است یا خواست ما؟

 

اصول این دستور در قرآن است و اهل بیت علیهم السلام نیز مشروحا بیان فرموده‌اند. بنابراین اگر چنین بکنی خدا محبتش را در دل تو و محبت تو را در دل دیگران می‌اندازد. روایات متعددی در این زمینه وجود دارد.

پس یکی از راه‌های دوست داشتن خداوند بعد از معرفت، ایمان و عمل صالح است.

هر کاری که می‌خواهی انجام بدهی، اول ببین آیا خداوند راضی است یا نه، حتی هر حرفی که می‌خواهی بزنی، هر حرفی که بزنی ملائکه کاتب می‌نویسند و فیلمبرداری می‌کنند. ببین اگر خدا راضی است آن حرف را بزن، اما اگر راضی نبود، نزن.

یک مَثلی است که هرچی اولش نونه، راحتی جونه؛ بهتر است که انسان بگوید نمی‌دانم، نمی‌خواهم، نمی‌آیم، بلد نیستم و خودش را راحت کند، چرا چیزی بگویی که برای خودت دردسر ایجاد کنی.

 

زیربنای عمل صالح معرفت است و معرفة پنج حرف دارد:

«م»: اشاره به این است که مالک نفست باشی، نه اینکه نفس مالک تو باشد. نفست تحت اختیار خودت باشد، اول نفست را بشناس، بعد می‌توانی در کارهایت تصمیم بگیری. حضرت امیرالمومنین (ع) می‌فرمایند: «اعرِف نَفسَک تَستَقِل امرَک».

«مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ»؛ هرکس خود را بشناسد، قطعاً خدایش را خواهد شناخت.

نفس، نماینده شیطان در وجود انسان و عقل نماینده حق است. همه ما این نفس را داریم، حتی پیغمبران هم داشتند.

در روایت آمده است نبی‌اکرم (ص) فرمودند که من نفس خودم را مسلمان کردم. یعنی مسخر خودم کردم.

ببین نفست با تو چه می‌کند، او نماینده شیطان در وجود توست، حواست باشد که فریبش را نخوری و اسیرش نشوی. زمانی که می‌گویی دلم می‌خواهد، همان نفست است که دشمن شماره یک من و شماست‌. نفس زمام تو را می‌گیرد باید با آن مبارزه کنی، دل را کنار بگذار که این دل گِل است. مالک نفست باش، نه اینکه آن مالک تو باشد.

«ع»: عبد او باش. بنده خدا باش، عبدالله باش نه عبدالشیطان، نه عبدالنفس، نه عبد هوا و هوس، نه عبد دنیا، بلکه عبدالله باش که در دنیا و آخرت ارزش پیدا می‌کنی.

«ر»: رغبت به او داشته باش. یعنی راغب به حق باشی و اطاعت آن را بکنی، میل و محبت به آن داشته باشی.

«ف»: «تفویض الامر الیه»؛ کارهایت را به او واگذار کنی و بگویی هر چه تو می‌خواهی و تو می‌دانی.

«أوّلُ العلم مَعرفةُ الجَبّار و آخرُ العلم تَفویضُ الأمر الیه»؛ سر آغاز علم، شناخت خداوند جبّار و سرانجام آن، واگذاری امور به او است.

«ه»: «هَرَبْتُ اِلَیْکَ»، فرار کنی به سوی او. اگر از اعمال خودت می‌ترسی، به خدا پناهنده شوی. از خودت به سوی او فرار کنی. به خدا پناهنده شو که او باید آینده تو را تامین کند.

 

محبت اینگونه است، زمانی که انسان به پدر یا مادرش یا کسانی که به او خدمت می‌کنند فکر می‌کند، به آنها محبت پیدا می‌کند. فکرش را بکن که خدا چقدر به تو محبت کرده، چقدر نعمت به تو عنایت کرده، این کارخانه‌های وجودی را چه کسی در وجود تو قرار داده است؟ ببین خدا چقدر تو را دوست دارد، از او طلبکار که نیستی صد سال عمر کنی، این نفسی که می‌کشی دست خداست. حیف این خداست، ما نه تنها او را دوست نداریم بلکه مخالفتش را هم می‌کنیم.

معصیت و مخالفت با خدا کردن، با خدا جنگیدن است؛ با خدا می‌جنگی و بعد حاجت‌هایت را از او می‌خواهی و ناراحت می‌شوی که چرا هرچه می‌خواهم به من نمی‌دهد. مگر خدا تضمین کرده که هرچه می‌خواهی به تو بدهد؟ هرچه که صلاح بداند به تو می‌دهد نه هرچه که تو بخواهی.

من فکر می‌کنم که میلیارد میلیارد گناه برای ما در پرونده‌هایمان ثبت شده است و می‌توانیم این سوء سابقه‌هایمان را با خدای مهربان حل کنیم؛ چراکه با کریمان کارها دشوار نیست. «کُلَّمَا کَبُرَ سِنِّی کَثُرَتْ ذُنُوبِی»؛ هر چه سن بیشتر یاشد، گناهانش زیادتر است.

یک شب درِ خانه خدا برو و دو رکعت نماز بخوان و به درگاهش توبه و انابه کن. اگر انسان حقیقتاً توبه کند، خدا حتماً می‌بخشد و رد نمی‌کند به هر اندازه که گناه کرده باشد؛ اما اگر نمازش قضا شده است آن را ادا کند و یا اگر حق الناسی بر گردنش است آن را ادا کند. خدا همه را می‌بخشد، خدای خوبی داریم.

حضرت قاسم پسر امام حسن مجتبی (ع) در کربلا موقعی که نوبت به شهادت بنی هاشم رسید، این بزرگوار حدود ۱۴ سال سن داشت. به محضر حضرت اباعبدالله (ع) آمد تا برای رفتن به میدان اجازه بگیرد. این اجازه برای حضرت سخت بود. زمانی که اصرار کرد حضرت سوال کردند: عمو جان شهادت در نظر تو چگونه است؟ عرض کرد: «یا عَمِّ أَحْلی مِنَ الْعَسَلِ»؛ عمو جان شهادت در محضر شما از عسل برای من شیرین‌تر است.

این بزرگوار اغراق که نمی‌کند، عین حقیقت را می‌گوید که شهادت در محضر شما و انتقال به عالم برزخ از عسل شیرین تر است. انسان اگر در مقام معرفت باشد به این درجه می‌رسد.

در همین جنگ تحمیلی چقدر از جوان‌ها با اصرار به جبهه می‌رفتند و شهید می‌شدند. این شهدا در قیامت با شهدای کربلا محشور می‌شوند و از طرفی درجه شفاعت دارند.

علی ‌بن موسی ‌الرضا (ع) از مادری به ‌نام نجمه[۱] در ۱۱ ذی القعده سال ۱۴۸ هجری قمری در مدینه[۲] متولد گردید.

هنگامی که نجمه به خانه امام کاظم (ع) راه یافت، از بانو حمیده مادر امام کاظم (ع) درسهای زیادی آموخت.

بانو حمیده میگوید: «وقتی که نجمه (س) به خانه ما راه یافت، پیامبر (ص) را در عالم خواب دیدم که به من فرمود: ای حمیده! نجمه را به پسرت موسی ببخش و همسر او کن همانا بهزودی بهترین فرد روی زمین از او متولد می شود. ایشان میگوید: من به این دستور عمل کردم و نجمه را همسر فرزندم امام کاظم (ع) نمودم، از او حضرت رضا (ع) به دنیا آمد».[۳]

 

درباره نحوه ولادت آن حضرت از قول مادر ایشان نجمه نقل شده که فرمودند: «هنگامی‌ که به حضرت حامله شدم، سنگینی حمل را در خود حس نمی‌کردم. وقتی به خواب می‌رفتم، صدای تسبیح و تحمید او را از شکم خود می‌شنیدم، من از این واقعه، دچار هول و ترس می‏شدم، اما چون بیدار می‌شدم دیگر صدایی به گوش نمی‌رسید. هنگامی ‌که وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به‌سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان می‌داد، گویی چیزی می‌گفت.

سپس، پدرش موسی ‌بن جعفر (ع) بر من وارد گردید و فرمودند: ای نجمه، گوارایت باد این کرامت و لطفی که از سوی پروردگارت به تو شده است. آنگاه حضرت، نوزاد را در آغوش گرفتند، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه را زمزمه فرمودند و با آب فرات کامش را برداشتند و وی را به من برگردانیدند و فرمودند: او را بگیر که بازمانده خداوند بر روی زمین است».[۴]

 

شهادت امام رضا (ع)

 

در تعیین سال شهادت امام رضا (ع) نقل‌های مختلفی به ثبت رسیده است. گروهی سال ۲۰۲ هجری قمری را سال شهادت[۵] و عده‌ای سال ۲۰۳ هجری قمری را[۶] سال شهادت ایشان میدانند.

اباصلت، یار باوفای امام رضا (ع)، درباره جریان شهادت حضرت میگوید: «امام رضا (ع) به من فرمود: ای اباصلت! فردا من بر این فاجر وارد میشوم، پس اگر از آنجا سربرهنه خارج شدم با من سخن گوی و من پاسخت را خواهم داد، ولی اگر در بازگشتن، سرم را پوشیده بودم با من سخن مگو.

... چون صبح شد لباس خود را بر تن کرد و در محراب عبادتش منتظر نشست، و همینطور انتظار می کشید که ناگهان غلام مأمون وارد شد، و گفت: امیر شما را احضار میکند.

حضرت کفش خود را پوشید و ردای خود را بر دوش افکند، برخاست و حرکت کرد و من در پی او میرفتم تا بر مأمون وارد شد. در پیش روی مأمون طبقی از انگور بود و طبق هایی از میوه جات و در دست او خوشه انگوری بود که مقداری از آن را خورده بود، و مقداری از آن باقی بود، چون چشم او به آن حضرت افتاد از جای برخاست و با او معانقه کرد و پیشانی اش را بوسید و آن حضرت را در کنار خود نشاند، و خوشه انگوری که در دست داشت به آن جناب داد و گفت: یابن رسول اللَّه! من انگوری از این بهتر تاکنون ندیده ام. حضرت به او فرمود: چه بسا انگوری نیکوست و از بهشت است.

مأمون گفت: شما از آن تناول کنید. امام فرمود: مرا از خوردن آن معاف بدار. گفت: باید تناول کنی، برای چه نمی‌خوری؟ شاید خیال بدی درباره من کرده ای؟ و خوشه انگور را برداشت و چند دانه از آن را خورد، و بعد به پیش آورد و امام از او گرفت و سه دانه از آن را به دهان گذارد و خوشه را بر زمین نهاد و برخاست.

مأمون پرسید: به کجا میروید؟ فرمود: بدان جا که تو مرا فرستادی، و عبا به سر کشیده خارج شد. اباصلت گوید: من با ایشان سخنی نگفتم تا داخل خانه شد، و فرمود: درها را ببندید و کسی را راه ندهید. درها را بستند و حضرت در بستر خود خوابید. من اندکی در صحن خانه با حالتی افسرده و اندوهگین ایستاده بودم که در آن حال چشمم به جوانی نورس، خوشروی، مجعد موی، شبیهترین مردم به حضرت رضا (ع) افتاد که داخل خانه شد.

من پیش دویدم و سؤال کردم: قربان، درها که بسته بود شما از کجا وارد شدید؟ گفت: آنکه مرا از مدینه در این وقت بدین جا آورد، همو مرا از در بسته وارد خانه کرد. پرسیدم: شما که باشید؟ گفت: من حجت خدا بر تو هستم ای اباصلت، من محمد بن علی هستم.

سپس به سوی پدرش رفت و وارد اطاق شد و به من فرمود با او داخل شوم. چون دیده پدرش رضا (ع) بر او افتاد، یکمرتبه از جا جست و او را در بغل گرفت و دست در گردن او کرد و پیشانی اش را بوسید و او را با خود به فراش کشید و محمد بن علی به رو درافتاد و پدر را می بوسید و آهسته به او چیزی گفت که من نفهمیدم، اما بر لبان حضرت رضا (ع) کفی دیدم که از برف سفیدتر بود... و لحظاتی بعد حضرت از دنیا رفت.

سرانجام، امام علی بن موسی الرضا (ع) پس از ۵۵ سال زندگی، در روز جمعه، آخر صفر سال ۲۰۳ هجری قمری بر اثر سم در طوس به شهادت رسید. پیکر مطهر آن جناب را در خانه حمید بن قحطبه طائی در روستای سناباد -از روستاهای نوقان در ولایت طوس- به خاک سپردند».[۷]

 

همچنین ابن بابویه روایت کرده است که: «چون حضرت رضا (ع) را تبی عارض شد و اراده فصد [رگ زدن] کرد و مأمون از قبل غلامی را به نام عبدالله بن بشیر آماده کرده بود و به او دستور داده بود که ناخنهای خود را به زهری مانند تمر هندی آلوده کند و با آن حضرت رضا (ع) را فَصْد کند [رگ بزند] و به روایت دیگر انار آلوده به خورد آن حضرت داد، که بعد از آن دو روز زنده بود، و آخرین کلامی که از آن حضرت شنیده شد، این آیه بود: قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیهِمُ الْقَتْلُ إِلی‏ مَضاجِعِهِم؛[۸] بگو اگر در خانه‌های خود می‌بودید، باز هم کسانی که کشته شدن بر آنها مقرر شده است، از خانه به قتلگاهشان بیرون می‌رفتند».[۹]

 

وصیت ویژه علی بن موسی الرضا (ع)

 

امام رضا (ع) به عبدالعظیم حسنی فرمودند:

«یا عَبدَالعَظیمِ، أبلِغ عَنّی أولِیائِی السَّلامَ، وَ قُل لَهُم أن لا یجعَلوا لِلشَّیطانِ عَلی أنفُسِهِم سَبیلاً، ومُرهُم بِالصِّدقِ فِی الحَدیثِ وأداءِ الأَمانَةِ، ومُرهُم بِالسُّکوتِ، وَ تَرک الجِدالِ فیما لا یعنیهِم، وإقبالِ بَعضِهِم عَلی بَعضٍ، وَ المُزاوَرَةِ، فَإِنَّ ذلِک قُربَةٌ إلَی، وَلا یشغِلوا أنفُسَهُم بِتَمزیقِ بَعضِهِم بَعضًا فَإِنّی آلَیتُ عَلی نَفسی أنَّهُ مَن فَعَلَ ذلِک وأسخَطَ وَلِیا مِن أولِیائی دَعَوتُ اللّهَ لِیعَذِّبَهُ فِی الدُّنیا أشَدَّ العَذابِ وَ کانَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الخاسِرینَ وَ عَرِّفهُم أنَّ اللّهَ قَد غَفَرَ لِمُحسِنِهِم و تَجاوَزَ عَن مُسیئِهِم إلاّ مَن أشرَک بِهِ أو آذی وَلِیا مِن أولِیائی أو أضمَرَ لَهُ سوءًا فَإِنَّ اللّهَ لا یغفِرُ لَهُ حَتّی یرجِعَ عَنهُ، فَإِن رَجَعَ، و إلاّ نَزَعَ روحَ الإیمانِ عَن قَلبِهِ وَ خَرَجَ عَن وَلایتی، وَ لَم یکن لَهُ نَصیبًا فی وَلایتِنا، وَ أعوذُ بِاللّهِ مِن ذلِک؛[۱۰]

ای عبدالعظیم! دوستانم را از جانب من سلام برسان و به آنان بگو که شیطان را به خود راه ندهند و ایشان را به راستگویی و امانتداری سفارش کن. به آنان توصیه کن که خاموشی گزینند و بحث و جدلهای بیهوده را رها کنند، به یکدیگر روی آورند و به دیدن هم بروند؛ زیرا که این امور، باعث نزدیک شدن به من میشوند، خود را سرگرم تکه پاره کردن یکدیگر نکنند؛ زیرا من به جان خودم سوگند یاد کردهام که هرکس چنین کند و دوستی از دوستان مرا خشمگین سازد، از خدا بخواهم که در دنیا، سختترین عذاب را به او بچشاند و در آخرت، از زیانکاران باشد. به آنان بگو که خداوند، نیکوکار ایشان را آمرزیده و از بدکارشان گذشت کرده است، مگر کسی که بدو شرک آورد یا دوستی از دوستان مرا آزار دهد و یا نسبت به او قصد بدی داشته باشد؛ زیرا [در این صورت] خداوند او را نمیبخشد تا زمانی که از این کارها [یا از این بداندیشی] دست بردارد و اگر دست برنداشت، روح ایمان از دلش کنده شود و از ولایت و دوستی من خارج گردد و نصیبی در ولایت ما نداشته باشد، پناه میبرم به خدا از این امر».

 

سیره اخلاقی امام رضا (ع)

 

ابراهیم بن عباس درباره سیره اخلاقی حضرت رضا (ع) می‏گوید: «مَا رَأَیتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا‏ (ع) جَفَا أَحَداً بِکَلَامِهِ قَطُّ وَ مَا رَأَیتُ قَطَعَ عَلَی أَحَدٍ کَلَامَهُ حَتَّی یفْرُغَ مِنْهُ وَ مَا رَدَّ أَحَداً عَنْ حَاجَةٍیقْدِرُ عَلَیهَا وَ لَا مَدَّ رِجْلَیهِ بَینَ یدَی جَلِیسٍ لَهُ قَطُّ وَ لَا اتَّکَأَ بَینَ یدَی جَلِیسٍ لَهُ قَطُّ وَ لَا رَأَیتُهُ شَتَمَ أَحَداً مِنْ مَوَالِیهِ وَ مَمَالِیکِهِ قَطُّ وَ لَا رَأَیتُهُ تَفَلَ قَطُّ وَ لَا رَأَیتُهُ یقَهْقِهُ فِی ضَحِکِهِ قَطُّ بَلْ کَانَ ضَحِکُهُ التَّبَسُّمَ وَ کَانَ إِذَا خَلَا وَ نُصِبَتْ مَائِدَتُهُ أَجْلَسَ مَعَهُ عَلَی مَائِدَتِهِ مَمَالِیکَهُ حَتَّی الْبَوَّابِ وَ السَّائِسِ وَ کَانَ قَلِیلَ النَّوْمِ بِاللَّیلِ کَثِیرَ السَّهَرِ یحْیی أَکْثَرَ لَیالِیهِ مِنْ أَوَّلِهَا إِلَی الصُّبْحِ وَ کَانَ کَثِیرَ الصِّیامِ فَلَا یفُوتُهُ صِیامُ ثَلَاثَةِ أَیامٍ فِی الشَّهْرِ وَ یقُولُ ذَلِکَ صَوْمُ الدَّهْرِ وَ کَانَ کَثِیرَ الْمَعْرُوفِ وَ الصَّدَقَةِ فِی السِّرِّ وَ أَکْثَرُ ذَلِکَ یکُونُ مِنْهُ فِی اللَّیالِی الْمُظْلِمَةِ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ رَأَی مِثْلَهُ فِی فَضْلِهِ فَلَا تُصَدِّقُ؛[۱۱]

هرگز ندیدم آن حضرت، با سخن خود در حق کسی جفا کند (و مورد اهانت و آزار قرار دهد) و یا کلام کسی را قبل از آنکه پایان یابد، قطع کند. نیاز نیازمندان را برآورده می‏ساخت و هرگز حاجتمندی را که توان انجام حاجت او را داشت، رد نمی‏کرد. هرگز پای خود را نزد دیگران دراز نمی‏کرد و هرگز در حضور دیگران به چیزی تکیه نمی‏داد. هرگز ندیدم غلامان و خدمه خود را دشنام دهد و ندیدم که در جمع با صدای بلند بخندد؛ بلکه خنده‏اش تبسّم بود. وقتی سفره پهن می‏کرد، بردگان و خدمه و حتی دربانها و نگهبانان نیز با او بر سفره می‏نشستند. خوابش کم بود و کارهای نیک و صدقه‏های پنهانی فراوانی داشت و اکثر آنها را در شب تار انجام می‏داد (تا مبادا کسی خجالت بکشد و یا او را بشناسد) هر کس گمان کند مثل او را [در غیر اهلبیت] در فضایل دیده است، او را تصدیق نکن!».

 

کرامات و معجزات امام رضا (ع)

 

حضرت آیت‌الله دستغیب نقل می‌کند: «حیدر آقا تهرانی گفت: در چند سال قبل، روزی در رواق مطهر حضرت رضا (ع) مشرف بودم پیرمردی را دیدم که حضور قلب و خشوعش ‍ من‌ را متوجه او ساخت.

وقتی که خواست حرکت کند دیدم از حرکت کردن عاجز است، او را در بلند شدن کمک کردم و آدرس منزلش را پرسیدم تا او را به منزلش برسانم. گفت: حجره‌ام در مدرسه خیرات خان است او را تا منزلش همراهی کردم و سخت به او علاقه‌مند شدم، به‌طوری‌که همه‌ روزه می‌رفتم و او را در کارهایش کمک می‌کردم و نام و محل و حالاتش را پرسیدم.

گفت: نامم ابراهیم و از اهل عراقم و زبان فارسی را هم خوب می‌دانم. ضمن بیان حالاتش گفت: من از سن جوانی تا حال هر سال برای زیارت قبر حضرت رضا (ع) مشرف می‌شوم و مدتی توقف کرده، باز به عراق برمی‌گردم؛ در سن جوانی که هنوز اتومبیل نبود دو مرتبه، پیاده مشرف شده‌ام؛ در مرتبه اول سه نفر جوان، که با من هم سن و رفاقت ایمانی بین ما بود و سخت به یکدیگر علاقه داشتیم؛ مرا تا یک فرسخی مشایعت کردند و از مفارقت من و اینکه نمی‌توانستند با من مشرف شوند، سخت افسرده و نگران بودند؛ هنگام وداع با من می‌گریستند و گفتند: تو جوانی و سفر اول پیاده و به ‌زحمت می‌روی؛ البته مورد نظر واقع می‌شوی؛ حاجت ما از تو این است که از طرف ما سه نفر هم سلامی تقدیم امام نموده، در آن محل شریف، یادی هم از ما بنما. پس آن‌ها را وداع نموده، به سمت مشهد حرکت کردم. پس از ورود به مشهد مقدس با همان حالت خستگی و ناراحتی به حرم مطهر مشرف شدم.

پس از زیارت، در گوشه‌ای از حرم، و حالت بی‌خودی و بی‌خبری به من عارض شد؛ در آن حالت دیدم حضرت رضا (ع) بهددست مبارکش نوشته‌های بی‌شماری بود که به تمام زوار، از مرد و زن، حتی به بچه‌ها هم نوشته‌ای می‌داد؛ چون به من رسیدند، چهار نوشته به من مرحمت فرمود: پرسیدم چه شده است که به من چهار رقعه دادید؟، فرمود: یکی از برای خودت و سه تای دیگر برای سه رفیقت.

عرض کردم این کار، مناسب حضرتت نیست و خوب است به دیگری امر فرمائید تا این نوشته‌ها را تقسیم کند. حضرت فرمود: این جمعیت همه به امید من آمده‌اند و خودم باید به آن‌ها برسم. پس‌ از آن یکی از نوشته‌ها را گشودم دیدم چهار جمله در آن نوشته‌شده بود: خلاصی از آتش جهنم، ایمنی از حساب، داخل شدن در بهشت و منم فرزند رسول خدا».[۱۲]

 

آقا میرزا حسن لسان الأطباء از اهالی اشرف مازندران نقل کرد: «در زمانی که حاجی ملا محمد اشرفی از مشاهیر علما در زادگاه خود اشرف (بهشهر) زندگی می‌کرد، من یکبار عازم زیارت حضرت رضا (ع) شدم .

برای خداحافظی و امر وصیتنامه‌ خود خدمت ایشان رفتم و چون دانست که به زیارت ثامن الائمه (ع) میروم، پاکتی به من داد و فرمود: در اولین روزی که به حرم مشرف شدی، این نامه را تقدیم امام رضا (ع) کن و در مراجعت جوابش را گرفته، برایم بیاور. با خود گفتم: یعنی چه؟ مگر امام رضا (ع) زنده است که نامه را به او بدهم؟، چگونه جوابش را بگیرم؟، اما عظمت مقام آن دانشمند مانع شد که این مطلب را به ایشان بگویم و اعتراض نمایم.

هنگامی که به مشهد مقدس رسیدم، در اولین روز زیارت، برای ادای تکلیف نامه را به داخل ضریح انداختم. بعد از چند ماه موقع مراجعت برای زیارت وداع به حرم مشرف شدم و اصلاً سخن حاجی را که گفته بود جواب نامه‌ام را بگیر و بیاور، فراموش کرده بودم.

بعد از نماز مغرب و عشا در حال زیارت بودم که ناگاه صدای مأموری بلند شد که زائران از حرم بیرون روند تا خدام به تنظیف حرم بپردازند. وقتی نماز زیارت را تمام کردم، متحیر شدم که اول شب چه وقت در بستن است؟ ولی دیدم کسی جز من در حرم نیست. برخاستم که بیرون روم، ناگاه دیدم سید بزرگواری در نهایت شکوه و جلال از طرف بالا سر با کمال وقار بهسوی من می آید. همین که به من رسید، فرمود: حاجی میرزا حسن! وقتی به اشرف رسیدی پیغام مرا به حاجی اشرفی برسان و بگو:

آیینه شو جمال پری طلعتان طلب، جاروب زن به خانه و پس میهمان طلب

در این فکر بودم که این بزرگوار که بود، که مرا به اسم خواند و پیغام داد یکمرتبه متوجه شدم اوضاع حرم به حالت اول برگشته، برخی نشسته و بعضی ایستاده به زیارت و عبادت مشغول هستند فهمیدم که این حالت مکاشفه بوده است.

وقتی به وطن مراجعت کردم، یکسره به خانه مرحوم حاجی اشرفی رفتم تا پیغام امام را به وی برسانم همین که در را کوبیدم، صدای حاجی از پشت در بلند شد که: حاجی میرزا حسن آمدی؟ قبول باشد. آری، آیینه شو جمال پری طلعتان طلب، جاروب بزن به خانه و پس میهمان طلب. سپس افزود: افسوس که عمری گذراندیم و چنان که باید و شاید صفای باطن پیدا نکرده‌ایم».[۱۳]

 

نویسنده: حجت الاسلام والمسلمین حبیب عباسی

 

منابع و مآخذ

 

قرآن کریم

طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج‏، نجف اشرف، دارالنعمان للطباعه و النشر، ۱۳۸۶ق.

مفید، محمد بن محمد، الاختصاص، تهران، دارالکتاب الاسلامیه، بی‌تا.

کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، تصحیح: علی‌اکبر غفاری، بیروت، دار الصعب، ۱۴۰۱ق.

مجلسی، محمدباقر، مرآه العقول، بیروت، دارالاعلمی، ۱۴۰۳ق.

مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، ۱۴۰۳ق.

مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ترجمه: سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، انتشارات اسلامیه، بی‌تا.

صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا (ع)، تهران، نشر جهان، ۱۳۷۸ق.

قمی، شیخ عباس، فیض العلام فی عمل الشهور و وقایع الایام، به کوشش: صادق برزگر، قم، صبح پیروزی، ۱۳۸۵ق.

میر خلف زاده، علی، کرامات رضویه، قم، انتشارات میر خلف زاده، ۱۳۷۸ش.

دستغیب، عبدالحسین، داستانهای شگفتانگیز، تهران، صبا، ۱۳۶۲ش.

نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، بیروت، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، ۱۴۰۸ق.

 

 

پی نوشت ها:

[۱]. الاحتجاج‏، طبرسی، ج۲، ص۳۷۴؛ الاختصاص، مفید، ص۱۹۶.

[۲]. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۸۶؛ مرآه العقول، مجلسی، ج۶، ص۷۰.

[۳]. عیون اخبار الرضا (ع)، صدوق، ج۱، صص۱۶-۱۷.

[۴]. الارشاد، مفید، ج۲، ص۲۹.

[۵]. الارشاد، مفید، ج۲، ص۲۴۷.

[۶]. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۸۶؛ الارشاد، مفید، ج۲، ص۲۴۷.

[۷]. عیون اخبار الرضا (ع)، صدوق، ج۱، ص۱۹ و ج۲، ص۲۴۵؛ الارشاد، مفید، ص۳۰۴.

[۸]. سوره آل عمران، آیه ۱۵۴.

[۹]. فیض العلام فی عمل الشهور و وقایع الایام، قمی، ص۹۹.

[۱۰]. مستدرک الوسائل، نوری، ج۹، ص۱۴۰؛ بحارالانوار، مجلسی، ج۷۱، ص۲۳۱.

[۱۱]. بحارالانوار، مجلسی، ج۴۹، ص۹۰؛ عیون اخبار الرضا (ع)، صدوق، ج۲، ص۱۸۴.

[۱۲]. داستان‌های شگفت‌انگیز، دستغیب، ص۱۶۵.

[۱۳]. کرامات رضویه، میر خلف زاده، ج۲، ص۶۴.

در آستانه ایام شهادت مظلومانه شهید دکتر آیت‌الله بهشتی و روز قوه قضائیّه(۱)
 
بسم الله الرّحمن الرّحیم

و الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم المصطفی محمّد و علی آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین سیّما بقیّة الله فی الارضین.

خیلی خوش آمدید برادران عزیز و مسئولان محترم و معزّز قوّه‌ی قضائیّه که یکی از برترین و مهمترین مسئولیّتهای کشور را بر عهده دارید. عید غدیر را تبریک عرض میکنم. ولادت حضرت امام هادی (علیه الصّلاة و السّلام) را که امروز است، تبریک عرض میکنم. یاد شهدای برجسته‌ی قوّه‌ی قضائیّه، شهید بهشتی عزیز و سایر شهدائشان و بخصوص شهدای اخیر که مرحوم آقای رئیسی (رضوان الله علیه) سابقه‌ی خوب و برجسته‌ای در قوّه‌ی قضائیّه دارند ــ یاد همه‌ی این شهیدان عزیز را ــ گرامی میداریم؛ خداوند درجاتشان را ان‌شاءالله عالی کند و زحماتشان را مأجور بدارد. از کارکنان شریف قوّه‌ی قضائیّه ــ چه مدیران، چه قضات، چه کارکنان اداری ــ بنده صمیمانه تشکّر میکنم؛ تلاش میکنند. همان‌طور که آقای محسنی فرمودند و بنده هم بی‌اطّلاع نیستم، بحمدالله تلاش خوبی دارد در قوّه انجام میگیرد؛ خیلی متشکّریم از زحمات شماها، از تلاشهای شماها. و بخصوص از خود رئیس محترم قوّه بنده متشکّرم. ما میشنویم از ایشان در جلسات دیدارهای با ایشان، کارهایی را که در قوّه انجام گرفته؛ تذکّراتی میدهیم، گزارشهایی میشنویم؛ خوب تلاش میکنند، بحمدالله خوب کار میکنند. علاوه بر نقاط مثبتی که در آقای محسنی هست، این هم یک نقطه‌ی مهم و بحمدالله یک فضیلتی در ایشان است که قوّه‌ی قضائیّه را میشناسند و به خاطر طول مدّت کار در اینجا، بر اجزا و جوانب و خصوصیّات این قوّه آشنا هستند که این نقطه‌ی قوّت برجسته‌ای است. به هر حال، ما از همه‌ی شما متشکّریم.

چند جمله در باب قوّه‌ی قضائیّه عرض میکنیم. گزارشی که ایشان دادند گزارش خوبی بود، کارهایی که انجام گرفته کارهای باارزش و خوبی است. موضوع اصلی در قوّه‌ی قضائیّه در همه‌جای دنیا ــ نهفقط در کشور ما ــ عبارت است از حلّ‌وفصل مسائل مردم بر اساس عدالت؛ این یک، و دیگر جلوگیری از عبور از خطّ قرمز قانون؛ اساس کار قوّه‌ی قضائیّه این است. لذا شما ملاحظه میکنید در کشور ما قوّه‌ی قضائیّه از اوّل نامیده شده به نام «عدلیّه» یا «دادگستری». اصلاً مسئله در قوه‌ی قضائیه مسئله‌ی «عدالت» است؛ این اساسِ کار است. همه‌ی توجّهات باید در درجه‌ی اوّل بر تأمین عدالت در اختلافاتی که بین مردم هست و در تظلّماتی که صورت میگیرد، متمرکز باشد. همین کثرت ورودی پرونده که اشاره کردند، اینها خب تظلّمات است دیگر؛ بایستی به مسئله‌ی رعایت عدالت در اینها توجّه کرد.

در اسلام هم ــ که شما آقایان همه بحمدالله واردید، مطّلعید ــ مسئله‌ی عدالت یک نقطه‌ی برجسته است در تعالیم اسلامی؛ در قرآن، در نهج‌البلاغه، در روایات، در آیات شریفه‌ی قرآن: وَ اِن حَکَمتَ فَاحکُم بَینَهُم بِالقِسط؛(۲) جای دیگر: وَ اِذا قُلتُم فَاعدِلوا؛(۳) جای دیگر: اِنَّ اللَهَ یَأمُرُ بِالعَدل‌؛(۴) جای دیگر: قُل اَمَرَ رَبّی بِالقِسط؛(۵) جای دیگر: وَ اُمِرتُ لِاَعدِلَ بَینَکُم‌؛(۶) جای دیگر: کونوا قَوّامینَ بِالقِسطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَو عَلی‌ اَنفُسِکُم اَوِ الوالِدَینِ وَ الاَقرَبین‌؛(۷) جای دیگر: وَ لا یَجرِمَنَّکُم شَنَآنُ قَومٍ عَلی‌ اَلّا تَعدِلوا؛(۸) و آیات متعدّد دیگر. محور، عدالت است؛ یعنی روی کمتر نقطه‌ای مثل عدالت در قرآن کریم و در سایر منابع اسلامی تکیه شده. نتیجه این است که همه‌ی سعی قوّه‌ی قضائیّه، با شجاعت، باید معطوف باشد به ایجاد عدالت. البتّه همین‌طور که عرض کردم این، کار آسانی هم نیست؛ شجاعت لازم دارد. با شجاعت بایستی در این مقوله وارد شد و بدون ملاحظه عدالت را اجرا کرد؛ قضاوت عادلانه و غیر جانبدارانه. همان‌طور که در صحیفه‌ی سجّادیّه حضرت در دعای بیست‌و‌دوّم میفرماید: جوری عمل کنم که «حَتّیٰ یَأمَنَ عَدُوّی مِن ظُلمی وَ جَوری وَ یَیاَسَ وَلیّی مِن مَیلی وَ انحِطاطِ هَوای».(۹) قوّه‌ی قضائیّه و قاضی و مدیر جوری عمل کند که دشمن از ظلم و جُور، مأمون بداند خودش را و دوست و نزدیک از جانبداری مأیوس بشود. اگر این[جور] شد، آن وقت امنیّت قضائی، امنیّت روحی و روانی در جامعه به وجود خواهد آمد؛ یعنی مردم احساس امنیّت خواهند کرد. این خیلی مهم است که مردم احساس کنند که با وجود قوّه‌ی قضائیّه به آنها ظلم نخواهد شد و اگر تظلّمی کردند، عادلانه برخورد خواهد شد. اصل قضیّه این است؛ برای اینکه [این عدالت] تحقّق پیدا کند من دو سه نکته را یادداشت کردم که عرض بکنم.

اوّلین مطلب این است که قوّه‌ی قضائیّه باید «برنامه‌ای» عمل کند، با برنامه وارد بشود که خب حالا اشاره کردند که بحمدالله برنامه‌های خوبی هست. سندهای تحوّل ــ چه سندی که قبلاً تهیّه شده بود، چه سندی که بعداً تجدید نظر شد و اخیراً هم شنیدم این سند بِروز شده؛ کسانی که دیده‌اند، مطّلعند، تعریف میکنند ــ خب سندها، سندهای خوبی است منتها آن چیزی که من را نگران میکند، این است که این اسناد خوب، چندان تأثیری در شاخصهای عمده‌ی قوّه‌ی قضائیّه نداشته.

این سندها، سندهای خیلی خوبی است. حالا چند مورد [از شاخصها] را من عرض میکنم که اینها را از گزارش خود قوّه‌ی قضائیّه که مکتوب فرستاده بودند، نقل میکنم. مثلاً مدّت زمان رسیدگی؛ یکی از شاخصهای عمده این است دیگر؛ مدّت زمان رسیدگی کوتاه بشود.

نقض آراءِ دادگاه‌های بدوی؛ من مکرّراً روی این تکیه کرده‌ام که اینکه دستگاه بنشیند، قضات پرونده‌ای را رسیدگی بکنند ر‌أی بدهند، بعد در دادگاه تجدید نظر رأی نقض بشود، این حاکی از این است که آن رأی اوّل، رأی ضعیفی بوده دیگر. این‌همه زحمت هم کشیده شده، زمان و پول و نیروی انسانی صرف شده، خب نتیجه، نتیجه‌ی مطلوبی نبوده. بایستی نقض آراءِ دادگاه‌های بدوی کم بشود؛ [امّا] نشده، با وجود اینکه این سندها، سندهای قوی و خوبی است.

یا گزارشها و شکایتهایی که به سازمان بازرسی رسیده؛ اینها افزایش پیدا کرده، کم نشده. یعنی از این قبیل شاخصها [وجود دارند]. باید سند را شما جوری تدوین کنید و جوری اجرا کنید که در این شاخصها اثر محسوس بگذارد. حالا باید دید آیا اشکال از کمبودهایی است که در سند وجود داشته؛ یا نه، سند خوب بوده، برنامه‌ی اجرائی خوب نبوده؛ این را بایست بررسی کنید؛ به نظر من جزو کارهای مهمّی است که خود رئیس محترم [قوّه] بایست افرادی را مأمور کنند که بررسی بشود ایراد از کجا است؛ آیا از قابل اجرا نبودن سند است یا مشکل در اجرای سند است.

یکی از مهمترین موانع دستیابی قوّه‌ی قضائیّه به آن جایگاه مطلوب، کثرت پرونده‌ها است که این روی قاضی فشار می‌آورد. یکی از علل ضعف در آراءِ قضات همین است که روی قاضی فشار می‌آید، وقت هم کم است، گاهی اوقات این به‌اصطلاح آمارهای پایان ماه هم شاید در مواردی بی‌تأثیر نباشد؛ اینها موجب میشود که آراء و احکامی که صادر میشود، احکام قوی و قاطعی نباشد. باید یک فکر اساسی و درستی برای کثرت پرونده‌ها کرد که آن هم به عهده‌ی خود شما است.

یکی از کارهایی که به نظر من لازم است در قوّه‌ی قضائیّه انجام بگیرد، ارتقاء دانش قضات است. ما در قوّه بحمدالله قضات فاضل کم نداریم، لکن خب قوّه وسیع است. همه‌ی قضات بایستی از لحاظ دانش قضائی ارتقا پیدا کنند. من شنیده‌ام دانشگاه علوم قضائی ظرفیّت خوبی در این زمینه دارد؛ از این ظرفیّت حدّاکثرِ استفاده بشود. [ارتقاء] دانش قضائی؛ اگر این [طور] شد، بسیاری از مشکلات کم خواهد شد؛ یعنی تسلّط بر دانش قضائی موجب میشود که پرونده، هم متین‌تر رسیدگی بشود، هم سریع‌تر رسیدگی بشود.

یکی دیگر از کارهای لازم این است که خب بحمدالله در میان قضات شریف و کارکنان زحمت‌کش قوّه‌ی قضائیّه ــ که کم هم نیستند بحمدالله؛ این دستگاه وسیع، از تعداد کثیری کارکنان خوب و قضات خوب برخوردار است ــ افرادی هستند که واقعاً جهادی کار میکنند؛ [باید] افرادی که جهادی کار میکنند تقویت بشوند. به‌ هر حال حاصل مطلب به نظر بنده این است که باید جوری عمل بشود که افکار عمومی، قوّه‌ی قضائیّه را «عدالتخانه» تشخیص بدهند، مرکز عدالت تشخیص بدهند و در قوّه‌ی قضائیّه بدون ملاحظه احقاق حق بشود؛ یعنی مسئله این است. البتّه این کارهایی که در حاشیه‌ی این مسائل انجام میگیرد کارهای باارزشی است؛ اینهایی که ذکر کردند کارهای باارزشی است، لکن عمده‌ی کار این است که جلسه‌ی دادگاه، جلسه‌ی قضاوت عادلانه باشد، برون‌داد جلسه‌ی دادگاه عدالت باشد؛ عدالتی که همه هم حس کنند که این عدالت است؛ حتّی آن کسی که علیه او حکم صادر میشود، البتّه ناراضی است، ممکن است اعتراض هم بکند امّا در دلش تشخیص میدهد که کار عادلانه‌ای انجام گرفت.

یک توصیه‌ی دیگری که من قبلاً هم عرض کرده‌ام،(۱۰) سرعت رسیدگی به پرونده‌هایی است که دارای بازداشتی و زندانی است. گاهی اوقات یک گزارشهایی به دفاتر مردمی ما میرسد که نگران‌کننده است؛ کسی در زندان است، پرونده‌اش هم در جریان است، منتها آن سرعت لازم در رسیدگی پرونده مشاهده نمیشود. خب این زندانی سختی میکشد دیگر، بالاخره باید زودتر تکلیف [او] معلوم بشود؛ این یک نکته‌ی بسیار مهمّی است. یا بعضی‌ها مشکلشان در داخل زندان مشکل لاینحلّی است؛ کسی به خاطر یک مشکل مالی افتاده زندان، و چون نمیتواند [بدهی‌اش را] بدهد، این بدهکاری مالی روزبه‌روز دارد افزایش پیدا میکند، به همین نسبت زندان هم طولانی‌تر میشود. بعضی‌ها را انسان نگاه میکند میبیند تا آخر عمر باید اینها در زندان بمانند، آخرش هم پول داده نمیشود؛ این باید یک جوری علاج بشود. بنده یک وقتی قبلاً به قوّه‌ی قضائیّه گفتم که شما در یک مواردی حتّی از وجوهات میتوانید و حق دارید این پولها را اداء کنید؛ بنده نسبت به خرج سهم امام از وجوهات خیلی سختگیری دارم؛ یعنی مسجد و مانند اینها که میخواهند بسازند من اجازه نمیدهم از سهم امام بسازند،‌ امّا معتقدم از وجوهات حتّی میشود برای یک چنین مواردی استفاده کرد؛ مشکل را باید حل کرد، باید علاج‌جویی کرد.

یکی از توصیه‌های دیگری که میخواهم عرض بکنم، این است که شنیدم بعضی از قضات محترم در احکام قضائی‌شان استناد میکنند به مبانی حقوق بشری غرب! این غلط است. آن مبانی، مبانی نادرستی است؛ حالا خودشان هم که عمل نمیکنند هیچ ــ نشانه‌های واضحش امروز در دنیا جلوی چشم همه هست که آنها عمل هم نمیکنند ــ امّا اصلاً مبانی، مبانی غلطی است؛ قاضی ما نمیتواند برای حکم خودش به غیر قانون داخلی کشور استناد کند؛ باید [طبق] قوانین داخلی انجام بگیرد.

آخرین توصیه هم، توصیه درباره‌ی این بازدیدهای مفیدی است که ایشان(۱۱) دارند؛ این بازدیدها باید ادامه پیدا کند و مفید و لازم است، نشانه‌ی مردمی بودن قوّه‌ی قضائیّه است، میدانی بودن اطّلاع از اشکالات است؛ اینها خیلی مهم است؛ منتها توجّه بشود که آن چیزی که از نتایج این بازدیدها است، آن چیزی که در بازدیدها به دست می‌آید و نتیجه‌گیری میشود، پیگیری بشود و به نتیجه برسد. فرض کنید که مردم با رفتن رئیس قوّه‌ی قضائیّه در گمرک یا در فلان دستگاه یا فلان نقطه‌ی دیگر امیدوار میشوند که حالا رئیس قوّه‌ی قضائیّه آمد، اشکال را پیدا میکند و حل میشود؛ این امید در مردم به وجود می‌آید. اگر آن اشکال حل نشد، امید برمیگردد به ناامیدی و بدتر از اوّل؛ یعنی باید پیگیری بشود که حتماً ان‌شاء‌الله انجام بگیرد. این عرایض ما در باب قوّه‌ی قضائیّه.

یک کلمه هم درباره‌ی انتخابات عرض بکنیم. خب بحمدالله برنامه‌های تلویزیونیِ خوبی دارد انجام میگیرد و آشنایی میدهد به مردم نسبت به نظرات و آراء نامزدهای گوناگون. توصیه‌ی من این است که این مباحثاتی که آقایان نامزدها در تلویزیون با هم میکنند یا اظهاراتی که در جمعشان یا تک‌تک میکنند، موجب نشود که یک نامزدی برای غلبه‌ی بر رقیب حرفی بزند که ما را دشمن‌شاد کند؛ حرف دشمن‌پسند زده نشود؛ این یک نکته‌ی مهمّی است. ممکن است گاهی حرفهایی صادر بشود که این، کشور را، ملّت را، نظام جمهوری اسلامی را دشمن‌شاد کند؛ این جایز نیست. حرفهایی که زده میشود، حرفهایی باشد که دشمنِ کشور را، دشمن نظام را، دشمن مردم را خوشحال نکند. فرض بر این است که همه‌ی این آقایان ایران را و جمهوری اسلامی را دوست دارند؛ فرض این است دیگر؛ میخواهند رئیس در این نظام و در این کشور باشند، برای این مردم [کار کنند]. جوری صحبت بکنند که دشمن را خوشحال نکند.

امیدواریم ان‌شاءالله روزبه‌روز قوّه‌ی قضائیّه‌ی ما به آن نقطه‌ی مطلوبی که آقای محسنی اشاره کردند، نزدیکتر بشود و به آن نقطه برسد و ان‌شاءالله خدای متعال کمک کند، توفیق بدهد که همه‌ی امور کشور بر طبق رضای الهی پیش برود. امیدواریم ارواح طیّبه‌ی شهدا از شما راضی باشند، روح امام بزرگوارمان از شما راضی باشند، و توفیقات الهی ان‌شاءالله شامل حال همه‌ی شما باشد.

والسّلام علیکم و رحمة‌الله و‌ برکاته
 
در ابتدای این دیدار، حجّت‌الاسلام والمسلمین غلامحسین محسنی اژه‌ای (رئیس قوّه‌ی قضائیّه) گزارشی ارائه کرد.
سورهی مائده، بخشی از آیهی ۴۲؛ «... و اگر داوری میکنی، پس به عدالت در میانشان حکم کن‌ ...»
سورهی انعام، بخشی از آیهی ۱۵۲؛ «... و چون [به داوری یا شهادت‌] سخن گویید دادگری کنید ...»
سورهی نحل، بخشی از آیهی ۹۰؛ «در حقیقت، خدا به دادگری ... فرمان میدهد ...»
سورهی اعراف، بخشی از آیهی ۲۹؛ «بگو: «پروردگارم به دادگری فرمان داده است ...»
سورهی شوری، بخشی از آیهی ۱۵؛ «... و مأمور شدم که میان شما عدالت کنم ...»
سورهی نساء، بخشی از آیهی ۱۳۵؛ «... پیوسته به عدالت قیام کنید و برای خدا گواهی دهید، هر چند به زیان خودتان یا [به زیان‌] پدر و مادر و خویشاوندان [شما] باشد ...»
سورهی مائده، بخشی از آیهی ۸؛ «... و البتّه نباید دشمنیِ گروهی شما را بر آن دارد که عدالت نکنید. عدالت کنید ...»
۹) «تا دشمن من از جور من در امان مانَد و دوست من از توجّه و هوای نفْسم نومید گردد.»
(۱۰ از جمله، بیانات در دیدار رئیس و مسئولان قوّه‌ی قضائیّه (۱۳۹۸/۴/۵)
(۱۱ رئیس قوّه‌ی قضائیّه
بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)

و الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا ابی‌القاسم المصطفی محمّد و علی آله الطّیّبین الطّاهرین المعصومین.

اوّلاً خیلی تشکّر میکنم و خوشوقتم از اینکه این فکر در جمع حاضر به تحقّق پیوست و این کار را شما با جدّیّت دارید دنبال میکنید. رحمت خدا بر شهید سلیمانی، که ایشان اشاره کردند مبدع این فکر و این کار مرحوم شهید سلیمانی بود.

موضوع «مدافعان حرم»، و این پدیده‌ی مدافعان حرم، یک پدیده‌ی شگفت‌انگیزی است، یک پدیده‌ی مهمّی است؛ ابعاد گوناگونی دارد که به نظر بنده اگرچه گوشه‌وکنار در صحبتها و سخنرانی‌ها و مانند اینها بعضی از این ابعاد بیان شده و ذکر شده، لکن لازم است که این ابعاد به طور جامع و کامل بیان بشود. من چند نکته را یادداشت کرده‌ام که به شما برادران و خواهران عزیز عرض بکنم که ناظر به همین ابعاد این پدیده‌ی مهم و عجیب و شگفت‌آور است.

چهار جنبه را من اینجا مورد نظر قرار داده‌ام: یکی «جنبه‌ی نمادین» این کار؛ یعنی این حرکت از جاهای مختلف به سمت حرمها و دفاع از حرمها و مانند اینها، یک معنای نمادینی دارد، یک جنبه‌ی نمادینی دارد که حالا عرض خواهم کرد. یکی از جنبه‌ی «جهان‌نگری انقلاب» که حواس انقلاب به مسائل منطقه و مسائل جهان و معادلات جهانی هست؛ از این جنبه هم جای مطالعه هست که عرض خواهم کرد. جنبه‌ی سوّم این است که این حرکت یک خطر بزرگ را از سر منطقه و از سر کشور ما بالخصوص دور کرد؛ این هم یک مسئله‌ی مهمّی است که درست به آن پرداخته نشده، اگرچه حالا چیزهایی گاهی گفته شده. مسئله‌ی چهارم هم این موضوع است که این حادثه نشان داد که انقلاب، بعد از گذشت چهار دهه، «قدرت بازآفرینی» حوادث ذاتی خودش را که در اوّل انقلاب بارز بود دارد. روی هر کدام از این چهار نکته من یک مختصر توضیحی عرض میکنم.

امّا آن معنای نمادین و معنای رمزی، این است که درست است که حرکت به سمت حرمهای اهل‌بیت و دفاع از حرمهای اهل‌بیت، در واقع دفاع از مزار و احترام به آن مزار است، لکن این در واقع احترام به محتوا و مکتب آن پیکر مطهّری است که آنجا قرار گرفته. آن چیزی که مهم است این است؛ یعنی اگر چنانچه کسی برای آن فکر، برای آن آرمان، احترام قائل نباشد، هیچ دلیلی برایش وجود ندارد که برود از این مزار یا از این گنبد دفاع کند و حمایت کند. بعضی از این کسانی که رفتند در دفاع از حرم شرکت کردند، شیعه هم نبودند! ما می‌شناسیم افرادی را از کشور خودمان و جاهای دیگر که شیعه هم نبودند؛ یعنی ممکن است فقه اهل‌بیت را هم عمل نمیکردند، امّا آرمان اهل‌بیت را چرا؛ مهم این است.

اهل‌بیت آرمانهای بلندی دارند که اینها هیچ وقت کهنه نخواهد شد و در صدر خواسته‌های همه‌ی وجدانهای پاک و انسانهای آزاده وجود دارد، مثل عدالت، مثل آزادی، مثل مبارزه‌ی با قدرتهای ظالم و ستمگر، مثل وجوب ایثار در راه حق، فداکاری؛ اینها آن مفاهیم بلندی است که در زندگی ائمّه وجود دارد. این حرکت، حرکت دفاع از این آرمانها و ارادت و علاقه‌ی به این آرمانها بود؛ این خیلی مهم است. ما اگر چنانچه بتوانیم همین جنبه را، [یعنی] جنبه‌ی دفاع از آرمانها را، با این تبلیغاتی که [ایشان] اشاره کردند، به گوش مردم دنیا برسانیم، هم از حرکت دفاع از حرم حمایت کرده‌ایم، هم از آن آرمانها حمایت کرده‌ایم. چون در دنیا بالاخره وجدانهای ناآلوده وجود دارد؛ شما نگاه کنید دیگر الان در آمریکا، مرکز مشکلات معنوی و اخلاقی، یک مشت جوان، دارند از زن و مرد غزّه ــ که اصلاً خیلی‌شان نمیدانند کجای دنیا است ــ این‌جور فداکارانه دفاع میکنند؛ این پیدا است که وجدان پاک و ناآلوده در همه‌جای دنیا هست. اینها را باید مخاطب قرار داد؛ این وجدانها باید مخاطب قرار بگیرند؛ از اینها غفلت نباید بکنیم. یکی از چیزهایی که باید به اینها تخاطب کرد و منتقل کرد همین است؛ این آرمانها. این آرمانها آن‌چنان جاذبه‌ای دارد که جوان را از خانه و زندگی و عشق و محبّتِ پدر‌فرزندی و زن و شوهری و غیره میکَند میبرد برای دفاع. این، نکته‌ی اوّلی که در این حرکت وجود دارد.

دشمنیِ آن کسانی هم که باعث شدند این حرکت به وجود بیاید ــ یعنی همان کسانی که حرمها را تهدید کردند و مانند اینها ــ در واقع با همان آرمانها است؛ اشخاصی که سالها و قرنها است از دنیا رفته‌اند، مثل متوکّل عبّاسی. متوکّل عبّاسی چرا با قبر امام حسین آن کارها را میکرد؟ امام حسین که بیش از ۱۵۰ سال بود از این عالم مادّه رها شده بود، پرواز کرده بود؛ او که وجود نداشت. آن چیزی که متوکّل را وادار میکرد که برود این کارها را بکند، دست قطع کند، پا قطع کند، آدم بکشد، آب ببندد، و کارهایی مانند اینها بکند، آن حقیقتی بود که در ورای این قبر، در ورای این گنبد، این مزار و این ضریح وجود داشت. او از آن «حقیقت» نگران بود که البتّه حق هم داشت نگران باشد؛ چون آن حقیقت امثال متوکّل را میکوبد. در همیشه‌ی تاریخ همین‌جور است، امروز هم همین‌جور است. این نکته‌ی اوّل.

نکته‌ی دوّم که گفتیم مسئله‌ی «جهان‌نگری انقلاب». یکی از نیازهای حتمی نهضتها این است که به محدوده‌ی وجود خودشان و حضور خودشان اکتفا نکنند، [بلکه] به خارج از محدوده هم نظر داشته باشند؛ بخصوص در شرایطی مثل شرایط کنونی دنیا که کشورهای قدرتمندی هستند که اینها میتوانند دست‌اندازی کنند. الان تعداد پایگاه‌های آمریکایی در کشورهای دنیا یک تعداد بی‌شماری است؛ در همه‌جای دنیا اینها پایگاه دارند. در یک چنین شرایطی، هر نهضتی، هر حرکتی، هر انقلابی، اگر فقط متوجّه محیط درونی خودش باشد و از فعل و انفعالات خارجی غفلت کند، قطعاً ضربه خواهد خورد. لذا یکی از نیازهای حتمی هر نهضتی، هر حرکتی، حرکت اجتماعی‌ای، سیاسی‌ای وجود نگاه به محیط بین‌المللی، محیط منطقه‌ای، تعاملها، رابطه‌ها، نسبت‌ها و مانند اینها است.

ما در این زمینه، در گذشته‌ی تاریخیِ نه‌چندان دورِ خودمان، حدّاقل دو بار گزیده شدیم: یکی در قضیّه‌ی مشروطه، یکی در قضیّه‌ی نهضت ملّی نفت. در قضیّه‌ی مشروطه ــ حالا آن دخالت انگلیس‌ها در اوّل کار به جای خود ــ بعد از آنکه مشروطه سرپا شد و درست شد، گرفتاری‌های علاقه‌مندان به مشروطه و مسئولان و دلسوزان و دنبال‌گیران مشروطه متوجّه مسائل داخل کشور شد ــ کشمکش‌ها و درگیری‌های این با آن و آن با این ــ از بیرون غفلت کردند. از اینکه ممکن است یک وقت سیاست انگلیس اقتضا کند یک رضاخانی را بیاورد که مشروطه و غیر مشروطه و همه را جارو کند بریزد دور، غفلت کردند و این بلا سرشان آمد. غفلت از امکان دخالت انگلیس موجب شد که ناگهان صبح کردند ــ به تعبیر رایج ــ در حالی که دیدند یک رضاخانی قلدر و زورگو آمده سر کار؛ اوّل شد سردار سپه، بعد هم شد شاه. در خاطرات یکی از وابستگانشان خواندم که از قول رضاشاه میگوید «اگر میدانستیم شاه شدن این‌قدر آسان است، زودتر شاه میشدیم»! یعنی غفلت کردند دیگر؛ افراد غفلت کردند، اینها آمدند سر کار؛ انگلیس‌ها دخالت کردند، آوردندش سر کار. ببینید، سر کار آمدن رضاخان پانزده سال بعد از مشروطه است؛ زمان زیادی نگذشته. در ظرف پانزده سال، داخل کشور چه ابتلائاتی داشت که موجب شد غفلت کنند؛ این یک مورد.

یک مورد هم مسئله‌ی نهضت ملّی است. خب، آن‌همه شور و هیجان ــ حالا بنده تا حدودی یادم هست آن شور و هیجان مردمی را، آن تظاهرات را، آن میتینگ‌هایی را که داده میشد که ما در مشهد مثلاً یک گوشه‌اش را شاهد بودیم ــ و علاقه‌مندی مردم و مانند اینها، با یک کودتای باید گفت واقعاً فکَسَنی(۲) [خاموش شد]! یعنی اصلاً هیچ معنای واقعیِ کودتای نظامیِ آن‌چنانی هم در آن وجود نداشت؛ یک مشت الوات و اوباش و مانند اینها، با یک چمدان پول آمریکایی، از داخل سفارت انگلیس در تهران هدایت شدند، یک حکومت ملّی منتخب مردم را که با شور و شوقی به کار آمده بود ساقط کردند؛ تمام شد و از بین رفت، و هیچ اثری از آن باقی نماند؛ به خاطر غفلت. سرگرم مسائل داخلی شدن و از امکان دخالت دخالتگرانِ خارجی غفلت کردن، این بلا را سر کشور آورد.

انقلاب اسلامی ایران و نهضت اسلامی ایران از روز اوّل متوجّه این نکته بود. امام در اوّلین سخنرانی‌هایی که کردند، در کنار اسم آوردن از فجایع رژیم شاه و مانند اینها، اسم آمریکا را آوردند، اسم صهیونیسم را آوردند، اسم اسرائیل را آوردند؛ از اوّل، متوجّه این قضایا بودند.‌ از شروع مبارزه، شاید حدود یک سال و دو سه ماه گذشته بود که امام علیه کاپیتولاسیون(۳) آن سخنرانی را انجام دادند؛ یعنی امام متوجّه کاپیتولاسیون بود، متوجّه مصوّبات مجلس بود، متوجّه دخالت دیگران در مسائل داخلی کشور بود. از اوّل پیروزی انقلاب هم، نگاه امام به بیرون بود. خب، فرمایشات امام سرشار است از حلّ مسائل داخلی و پرداختن به مسائل داخلی، امّا در اغلب فرمایشات امام که شما نگاه کنید، اشاره‌ی به خطرات بیرونی و امکاناتی که کشور را تهدید میکند وجود دارد. نگرش جهانی، نگرش منطقه‌ای، نگرش جامع، غفلت نکردن و مشغول نشدن و سرگرم نشدن فقط به مسائل داخل؛ این در انقلاب وجود داشت.

یکی از مظاهر عمده و مهمّش همین مسئله‌ی حضور رزمندگان ما است در کشورهایی که در آنجاها دشمن نقشه کشیده بود، طرّاحی کرده بود؛ طرّاحی بسیار مهمّی هم انجام گرفته بود؛ در درجه‌ی اوّل در عراق، در سوریه و تا حدودی هم در لبنان؛ دشمن نقشه کشیده بود که نقشه‌ی مهمّی بود. یک گروهی را به اسم اسلام و با پشتیبانیِ انگیزه‌های مذهبی ــ که خیلی انگیزه‌ی مهمّی [است] و کارکرد بسیار مهمّی دارد ــ  در مشت آمریکا،‌ زیر پنجه‌ی آمریکا [شکل دادند]. داعشی‌ها در میدان جنگ «الله‌اکبر» میگفتند، زخمی‌هایشان در اسرائیل،‌ داخل بیمارستان‌های آنجا بستری میشد و رؤسای رژیم صهیونیستی میرفتند عیادت اینها! که پخش شد، و همه این را دیدند. این نقشه‌ی خیلی خطرناکی بود. هدف این نقشه هم تصرّف منطقه بود برای تصرّف ایران؛ یعنی ایران اسلامی در مجموعه‌ی منطقه‌ باید در تصرّف آمریکا و دستگاه استکبار و استعمار قرار میگرفت؛ این نقشه را برای این چیده بودند. خرج هم کرده بودند؛ هفت هزار میلیارد دلار خرج کردند؛ یعنی این آماری است و رقمی است که شخص اوّلِ رسمیِ آمریکا(۴) بارها اعلام کرد. هفت تریلیون دلار در این منطقه اینها خرج کردند؛ بر باد رفت؛ همه‌ی خرج اینها باطل شد. اینها میخواستند به وسیله‌ی داعش حکومتهایی تشکیل بدهند به نام اسلام، دو طرفِ ایران اسلامی را ــ شرق ما در یک کشور، غرب ما در یک کشور ــ اسلام تکفیری را علم کنند و جمهوری اسلامی را در واقع با فشارهای گوناگونِ مذهبی و فکری و عقیدتی، علاوه بر اقتصادی و مانند اینها، حل کنند،‌ هضم کنند، از بین ببرند؛ حرکت مدافعان حرم این را خنثی کرد؛ یعنی یک گروه جوان و پیر، از کشورهای مختلف و با مرکزیّت جمهوری اسلامی توانستند یک نقشه‌ی مهمّ پُرخرجِ حساب‌شده‌ی دستگاهِ استکبار و استعمار را بکلّی خنثی کنند؛ این جهان‌نگری انقلاب خیلی چیز مهمّی است.

خاورمیانه‌ی جدید که میگفتند همان خاورمیانه‌ای بود که اینها مختصّاتش بود: در سلطه‌ی مطلق آمریکا، حاکمیّتی با پشتوانه‌ی دینی، هم در عراق،‌ هم در سوریه، به نام دین، امّا به کام اسرائیل و آمریکا و مانند اینها و فشار روی جمهوری اسلامی از دو طرف. حرکت مدافعان حرم، با این نگاه، منطقه را نجات داده؛ یعنی این چیز مهمّی است که منطقه را از یک خطر بزرگ، از شرّ یک نقشه‌ی خطرناک نجات داده. این هم نقطه‌ی دوّم.

نکته‌ی سوّم که گفتیم، چه بود؟ از جنبه‌ی خنثی‌سازی یک خطر بزرگ داخلی؛ ناامنی. داعش و بقیّه‌ی گروه‌هایی که دنباله‌رو یا کنار یا رقیب آن در سوریه و عراق بودند، اگر با همان تشکیلات و همان سازمان‌دهی و مانند اینها [تا کنون] بودند، امنیّت را از کلّ منطقه ربوده بودند، از جمله از ایران، و بدون تردید، ما باید هر چند روز یک بار در کشورمان شاهد قضایایی مثل قضایای شاهچراغ شیراز(۵) و قضایای کرمان(۶) میبودیم؛ در عراق هم همین‌جور بود، در سوریه هم همین‌جور بود، تا وقتی که حاکمیّت دست خودشان بیفتد. این خطر را مجاهدینِ مبارزِ مدافعِ حرم از بین بردند.

بله، حالا گوشه‌وکنار هستند، تحت حمایت آمریکا هم هستند، داعشی‌ها هنوز بکلّی نابود نشده‌اند، امّا دیگر آن سازمان‌دهی از بین رفت. تصوّر اینکه این مجموعه اگر متلاشی نمیشد چه میشد، واقعاً نگران‌کننده است. این آدمهای بی‌رحم، این مجموعه‌ی بشدّت بی‌رحم کارهایی میکردند که سابقه نداشت؛ جلوی دوربین، انسانها را زنده‌زنده بسوزانند، زنده‌زنده غرق کنند و هم از پشتیبانی مالی آمریکا، هم از پشتیبانی‌های فنّی و تبلیغاتی غربی بهره‌مند باشند! کارهایی که اینها میکردند، این فیلم‌برداری‌ها و عکس‌برداری‌ها و آن کارهای ظریف و دقیقی که در کار اینها بود، کار یک مشت آدم بی‌سواد آن‌جوری نبود؛ اینها کمک میشدند، کمک شده بودند. اینها بنا بود بیایند در منطقه حضور داشته باشند که [در این صورت،] دیگر امنیّتی برای کسی باقی نمیماند. این هم یک نکته‌ی دیگر.

نکته‌ی آخر آن چیزی است که گفتیم: حضور مدافعان حرم نشان داد که انقلاب اسلامی قدرت بازآفرینی و استمرار همان شور و حماسه‌ی اوّل انقلاب را دارد؛ یعنی این را ثابت کرد. معمولاً اوایل نهضتها یک شور و انقلابی هست، بعد بر اثر عوامل گوناگون، آن حماسه، آن شور، آن انگیزه، اوّل ضعیف میشود، بعد بکلّی از بین میرود و همین موجب میشود که بکلّی بساط آن دستگاه نهضت برچیده بشود. این را ما در تاریخ نزدیک معاصر خودمان، مثل انقلاب فرانسه و انقلاب شوروی و امثال اینها مشاهده کرده‌ایم. یک حرکت عظیم مردمی اتّفاق می‌افتد در کشوری مثل فرانسه، همه‌جای فرانسه را فرامیگیرد، انقلابی سر کار می‌آید، بعد در مدّت تقریباً دوازده سیزده سال، یک فعل‌وانفعالاتی و افت‌وخیزهایی اتّفاق می‌افتد ــ که خب همه‌ی اینها نشان‌دهنده‌ی ضعف معنوی و اخلاقی آنها است ــ و نتیجه‌اش این میشود که بکلّی آن نهضت از بین میرود، امپراتوریِ مستبدّی مثل ناپلئون سر کار می‌آید؛‌ معمولاً این‌جوری است. در جمهوری اسلامی هم بعضی انتظار داشتند این‌جوری بشود، [امّا] حضور مدافعان حرم نشان داد که بعد از چهار دهه هنوز آن انگیزه وجود دارد.

[روایت] این جوانهایی که از خانه و زندگیِ خودشان خود را جدا کردند و رفتند ــ که بنده بعضی از این کتابها را نگاه کرده‌ام ــ واقعاً تکان‌دهنده است؛ واقعاً تکان‌دهنده است! یک جوانی با امکانات جوانی، با امکانات جوانی کردن، از آسایش، از محبّت، از برخورداری‌های مادّی، از رشد تحصیلی و مانند اینها خودش را جدا میکند میرود برای دفاع از یک فکر، از یک حرکت، از یک انقلاب، از یک نهضت! این چیز خیلی مهمّی است. اینها نه امام را دیدند، نه دوران جنگ و دفاع مقدّس را دیدند، امّا انسان میبیند همان‌جور، با همان انگیزه، گاهی بهتر، گاهی روشن‌بینانه‌تر میروند این‌جور میجنگند، جان خودشان را کف دست میگیرند، بعضی شهید میشوند، بعضی‌ها هم شهید نمیشوند. این نشان‌دهنده‌ی آن است که انقلاب این توان عجیب را دارد؛ این خیلی مهم است. البتّه در شکلهای مختلفِ دیگرش هم مثل این راه‌پیمایی‌های بیست‌ودوّم بهمن و این تشییع‌های عجیب و غریبی که شبیه آن در هیچ جای دنیا دیده نشده ــ همین تشییع اخیر و تشییع شهید سلیمانی و امثال اینها واقعاً هیچ جای دنیا شبیه اینها دیده نشده ــ اینها را دیده بودیم، امّا برتر از اینها همین حضور مدافعان حرم در میدانهای نبرد است.

حتّی بعضی از این کسانی که تحلیل‌های مادّی گریبانشان را گرفته و رها نمیکند، هر کاری هم [بکنید]، هر استدلالی هم که میکنید، حاضر نیستند آن استدلال را به ذهنشان وارد کنند تا ذهنشان را قانع کند؛ گفت:
هر درونی کو خیال‌اندیش شد
چون دلیل آری خیالش بیش شد(۷)

چشمشان به غرب و به انگیزه‌ها و به همان مبانی فکری غلط غربی است؛ انتظار داشتند که انقلاب که قیامی علیه این فکر مادّی است بتدریج ضعیف بشود. بعضی‌ها خودشان هم اوّل، انقلابی بودند، بعد تبدیل شدند به یک مخالف یا مقابل یا لااقل مغایر با تفکّر انقلابی؛ آنها میگفتند که آن کسانی هم که در دفاع مقدّس بودند اگر تا حالا میماندند، مثل ما بودند؛ قیاس به نفْس میکردند. این جوانها نشان دادند که نه، این غلط است، این‌جوری نیست. صفا و شجاعت و ایثار و اخلاص و اعتقاد عمیق به مبانی اسلامی و انقلابی در این جوانهایی که رفتند، واقعاً شگفت‌انگیز است، واقعاً یک پدیده‌ی بی‌نظیری است؛ انسان تعجّب میکند. جز لطف خدا، جز هدایت الهی و سرانگشت هدایت ائمّه‌ی معصومین (علیهم السّلام)، چیز دیگری نمیتواند باشد. حالا بزرگانشان مثل شهید سلیمانی و شهید همدانی و بزرگان دیگری که در این راه به شهادت رسیدند که به جای خود محفوظ.

بنابراین بنده نتیجه میگیرم که مدافعان حرم و خانواده‌هایشان مایه‌ی افتخار و سرافرازی ایران اسلامی‌اند؛ مایه‌ی نجات و کامیابی انقلاب اسلامی هستند و جمهوری اسلامی قطعاً رهین منّت این عزیزان، این شهیدان و این خانواده‌ها و این مدافعان است. خداوند ان‌شاء‌الله درجاتشان را عالی کند و روحشان را با پیغمبر محشور کند و آنها را از ما راضی کند، ما را هم به آنها ملحق کند.

والسّلام علیکم و رحمة‌الله و‌ برکاته
 
در ابتدای این دیدار، سردار اسماعیل قاآنی (فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) و حجّت‌الاسلام والمسلمین علی شیرازی (مسئول برگزاری کنگره) گزارشی ارائه کرد.
بی‌اهمّیّت، ضعیف
پس از تصویب لایحه‌ى استفاده‌ی مستشاران آمریکایی در ایران از مصونیّتها و فعّالیّتهای قرارداد وین ــ کاپیتولاسیون ــ در ۱۳۴۳/۷/۲۱ از سوى نمایندگان دو مجلس سنا و شوراى ملّى، در چهارم آبان ۱۳۴۳ امام خمینى (قدّس سرّه) با انتشار اعلامیّه و با ایراد سخنرانىِ مهیّج و کوبنده‌اى، تصریح کردند که کاپیتولاسیون اقرار به مستعمره بودن ایران است و رأى مجلس سنا و شوراى ملّى خلاف اسلام و قرآن و از اعتبار قانونى ساقط است. در واکنش به این اظهارات، رژیم سرسپرده‌ى پهلوى در سیزدهم آبان ۱۳۴۳ امام خمینى را به ترکیه تبعید کرد. ر.ک: صحیفه‌ی امام، ج ۱، ص ۴۱۵؛ سخنرانی در جمع مردم (۱۳۴۳/۸/۴)
دونالد ترامپ
در غروب روز چهارشنبه چهارم آبان سال ۱۴۰۱، فردی مسلّح پس از ورود به حرم مطهّر حضرت احمدبن‌موسیٰ (علیه‌السّلام) به سوی زائران تیراندازی کرد که در این حادثه ۱۳ نفر به شهادت رسیدند و تعدادی نیز مجروح شدند. پس از این حادثه، گروه تروریستی داعش مسئولیّت این حمله را به عهده گرفت.  
در سیزدهم دی‌ ۱۴۰۲، مصادف با چهارمین سالگرد شهادت شهید قاسم سلیمانی (فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)، انفجار دو بمب در میان جمعیّت منجر به شهادت نزدیک به صد نفر و مجروحیّت عدّه‌ای از زائرین گلزار شهدای کرمان گردید.
مولوی. مثنوی معنوی، دفتر دوّم؛ از شعری با مطلع «گفت هر مردی که باشد بدگمان / نشنود او راست را با صد نشان»
بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)

اوّلاً خیلی خوش آمدید. واقعاً دیدار جوانهای برجسته و نخبه و آماده‌ی کار، برای هر انسانی شادی‌آور و خرسندکننده و امیدوارکننده است. بنده به جوانها خیلی اعتقاد دارم. خیلی‌ها هستند ــ من میفهمم و میبینم در صحبتهایی که با مسئولین در طول سالها داشته‌ایم ــ درست نمیتوانند درک کنند ارزش انگیزه‌های جوان و جوانی را؛ اینها خیلی امیدی به جوانها ندارند. بنده خیلی امیدوارم به جوانها.

اوّلاً شماها یک ثروتید برای کشور؛ مجموعه‌ی جوان، بخصوص جوان نخبه، واقعاً برای کشور یک ثروت است. و درست است که مدال اهمّیّت دارد ــ خب این مدالها ارزش دارد و هر کدام از اینها مایه‌ی افتخار است ــ امّا ارزش نخبه خیلی متفاوت با ارزش مدال است، ارزش نخبه خیلی بالاتر از این حرفها است.

شماها میتوانید یک فضای نامطلوب را تبدیل کنید به یک فضای صد درصد مطلوب. شما میتوانید تاریخ را عوض کنید؛ تاریخ را میتوانید عوض کنید. متأسّفانه مطالعات تاریخی شماها کم است؛ غالباً مطالعات تاریخی جوانها کم است. اگر تاریخ بخوانید، می‌بینید که تاریخ فرازونشیب‌هایی دارد و کشور ما که مرکز تحوّلات گوناگون تاریخی است، یک جاهایی واقعاً بکلّی کأنّه از روی نقشه پاک شده؛ یعنی وضع کشور این‌جوری بوده. بعد، شما می‌بینید که ناگهان ــ بعد از یک برهه‌ای؛ حالا متفاوت [است] ــ همین موجودی که در واقع نیست شده بود، آن‌چنان شکوهی پیدا میکند، آن‌چنان عظمتی پیدا میکند که وقتی نگاه میکنید، می‌بینید عامل انسانی در اینجا مؤثّر بوده. در «عامل انسانی»، مطلقاً نباید ذهن انسان برود به سیاست و سیاسیّون و حکّام و زمامداران؛ نه، آنها هم در یک مواردی تأثیر داشتند، تأثیراتشان بد نبوده؛ عامل انسانی علمی، فکری، اخلاقی و معنوی [از جمله‌ی] این عوامل بوده و [کشور] با اینها اوج گرفته.

از دوره‌ای که استعمار در کشور ما وارد شد ــ البتّه ما رسماً مستعمره نشدیم، لکن در معنا استعمار بوده؛ یعنی تسلّط حکومتها و فرهنگهای بیگانه وجود داشته در کشور ــ کشور رو به انحطاط و سقوط رفت؛ یعنی مثلاً از سالهای ۱۸۰۰ میلادی که مأمور انگلیسی اوّل‌بار از هند وارد کشور شد و از بندرعبّاس یا بوشهر که وارد شد ــ حالا من درست یادم نیست ــ شروع کرد به افساد؛ یعنی از همان اوّلِ ورودش، به آن حاکم شهر اوّل که رسید رشوه داد، آن را از خود کرد، بعد به کمک او به شهر دوّم رفت، به او رشوه داد، تا رسید به تهران که به شاه رشوه داد، به شاهزاده‌ها رشوه داد! زمان فتحعلی‌شاه؛ یعنی بتدریج اینها مسلّط شدند، فرهنگ ما را بردند، از رشد علمی ما را محروم کردند، از لحاظ فهم سیاسی و انگیزه‌ی سیاسی ما را در مراحل خیلی پایین و پست نگه داشتند، تا انقلاب شد.

انقلاب درست به عکسِ آن مسیر حرکت کرد؛ انقلاب در کشور جهش ایجاد کرد. جهشهای انقلاب جهشهای واضح و روشنی است؛ شما در زمینه‌ی سیاسی این جهش را می‌بینید، در زمینه‌ی علمی می‌بینید، در زمینه‌ی فنّاوری می‌بینید، در زمینه‌ی اخلاق اجتماعی این جهش را می‌بینید؛ در همه‌ی این جهات، انقلاب جهش ایجاد کرد. انقلاب را چه کسی به وجود آورد؟ نیروی انسانی، عمدتاً هم جوان؛ یعنی نقش نیروی انسانی این است. و هر چه این جوان بیشتر اهل فکر و اهل تصمیم و عزم راسخ باشد، این تأثیر عمیق‌تر و بیشتر خواهد شد. شما در دعای کمیل میخوانید: قَوِّ عَلىٰ‌ خِدمَتِکَ‌ جَوَارِحی؛ اوّلش این است. خب جوان جوارح محکم‌تری دارد دیگر. وَ اشدُد عَلَى العَزیمَةِ جَوانِحی؛(۲) دل من را با قدرت تصمیم‌گیری محکم کن. قدرت تصمیم‌گیری در جوان بیشتر است. تا آخر؛ حالا دیگر نمیخواهم دعای کمیل را برایتان معنا کنم. جوان این‌جوری است.

شماها میتوانید کشور را تغییر بدهید، میتوانید در جهت خوب حرکت بدهید؛ نگرانی‌هایی دارید، میتوانید در راه رفع این نگرانی‌ها واقعاً تلاش کنید. منتظر هم نمانید که یکی مثل من به شما بگوید برای رفع نگرانی‌ها چه‌ کار کنید؛ نه، فکر کنید دیگر؛ فکر کنید، راه را پیدا کنید، اجتماع کنید، همکاری کنید، همفکری کنید و برای رفع موانع، راه پیدا کنید؛ راه‌های فکری پیدا کنید، راه‌هایی که مناسب شما است پیدا کنید. به نظر من، شماها خیلی کار میتوانید انجام بدهید.

من دو نکته یادداشت کرده‌ام که به شما بگویم. یک نکته‌اش این است که نخبگی یک جریان است، یک مسیر است، یک نقطه‌ی ثابت نیست؛ این نکته‌ای بود که یکی از دوستان هم اشاره کردند و من خیلی خوشم آمد. این‌طور نیست که بگوییم حالا که ما نخبه شده‌ایم، قضیّه دیگر تمام شد؛ این شروع کار است، شروع یک جریان است. شما مدال‌آوری داشتید یا فرض بفرمایید که در کنکور مثلاً‌ رتبه‌ی بالا داشتید؛ این شروع یک جریان است، باید در این جریان پیش بروید. «پیشرفت در این جریان» به معنای چیست؟ به معنای خلّاقیّت است؛ خلّاقیّت فکری آنجایی که کار فکری میکنید، خلّاقیّت عملی آنجایی که کار عملی میکنید. در زمینه‌ی علم، در زمینه‌ی فنّاوری، در زمینه‌ی گسترش اخلاقیّات و معنویّات باید کار کنید، تلاش کنید. یک مقدار عمده‌ای به عهده‌ی خودتان است، یک مقدار عمده‌ای هم به عهده‌ی مسئولین است؛ یعنی وزارتهای ذی‌ربط تأثیر دارند، بنیاد نخبگان تأثیر دارد، دفاتر نمایندگی تأثیر دارد، مسئولان داخل خود دانشگاه ــ مسئولان گوناگون دانشگاه، مثل رئیس دانشگاه ــ تأثیر دارند؛ نهادسازی باید بشود، جریان‌سازی باید به وجود بیاید. بالاخره به این توجّه کنید که نخبگی پایان کار نیست؛ حالا که نخبه شدید، این شروع یک حرکت و یک جریان است.

یک نکته‌ی دیگری که به نظرم مهم است، این است که کشور ما از حدود سال ۱۳۸۰ یک حرکت علمی را،‌ یک جهش علمی را شروع کرده. البتّه در دهه‌ی ۶۰ و ۷۰ هم کار علمی میشد، امّا از حدود سال ۱۳۸۰ یا یک خرده جلوتر ــ الان درست یادم نیست ــ به‌اصطلاح یک تحریک عمومی‌ای در محیط اساتید و در محیط دانشجوها انجام گرفت، یک حرکت علمی خوبی به وجود آمد؛ به طوری که آمارهای جهانی نشان میداد که ما در سرعت پیشرفت علمی، چندین برابر متوسّط جهانی داریم پیشرفت میکنیم. البتّه من همان وقت هم بارها گفتم(۳) سرعت پیشرفت نکته‌ی بسیار خوبی است، نکته‌ی مهمّی است، امّا نکته‌ی اصلی نیست، برای خاطر اینکه خود پیشرفت باید اتّفاق بیفتد. ما چون عقب‌ماندگی داشته‌ایم، حالا [اگر] همین‌طور در پیشرفت سرعت داشته باشیم، تازه میرسیم به وسط راه، به جلو نمیرسیم؛ ما باید به خطّ جلو و به خطّ مقدّم برسیم.این از سال ۸۰ شروع شده، [امّا] این چند سال آخر دهه‌ی ۹۰ یک مقداری افت پیدا کردیم. اینجا یک آماری به من دادند که من یادداشت کردم و این به نظر من مهم است؛ یعنی جزئی است، امّا حکایت از یک مسئله‌ی مهم‌تری دارد. میگویند ما در سالهای ۹۷ تا ۱۴۰۰، در مسابقات جهانی یا المپیادهای جهانی، جمعاً ۲۶ مدال طلا داشتیم، در حالی ‌که در ۱۴۰۱ و ۱۴۰۲، ۳۰ نشان طلا داریم؛ یعنی در دو سال، بیشتر از آن چهار سال داریم. بنابراین، باز در این دو سه ساله یک حرکتی پیدا شده، منتها این حرکت کافی نیست؛ احتیاج داریم به یک خیزش علمی. شماها در این زمینه میتوانید واقعاً کار کنید، میتوانید مؤثّر باشید؛ هم خودتان بیشتر تلاش علمی بکنید، هم محیط را آماده کنید. این هم یک مسئله.

و سیاست هم در این زمینه‌ها تأ‌ثیرگذار است؛ یعنی همان‌طور که اشاره کردم، وقتی که سیاست انگلیس‌ها در کشور حاکم شد و غالب شد ــ که حدود دویست سال هم طول کشید؛ تسلّط سیاست انگلیس‌ها در ایران نزدیک به دویست سال طول کشید که البتّه اواخر، آمریکایی‌ها آن را ادامه دادند ــ خیلی به ضرر کشور تمام شد. الان هم ما یک استقلال سیاسی‌ای خوشبختانه داریم؛ یعنی ایران، جمهوری اسلامی، نسبت به مسائل کلّی دنیا دارای منطق و دارای حرف و دارای جایگاه مشخّصی است. ما در قضیّه‌ی فلسطین حرف داریم، در قضایای آمریکا حرف داریم، در مسائل دنیا [مثل] مسئله‌ی نظم نوین جهانی حرف داریم، در قضایای دنیا حرف داریم؛ یعنی حرفی داریم که شنیده میشود؛ یعنی در دنیا می‌شنوند حرف ما را و روی آن حساب میکنند؛ ممکن است خیلی‌ها قبول نکنند، امّا بالاخره روی این حرف حساب میکنند. این استقلال است؛ این را نباید از دست بدهیم. حالا هر دولتی که سر کار می‌آید، یکی از مسائل مهمّش باید این باشد که این استقلال سیاسی را که خوشبختانه به وجود آمده، ما حفظ کنیم.

یکی از دوستان اشاره کردند به مسئله‌ی انتخابات؛(۴) خب انتخابات خیلی مهم است و در درجه‌ی اوّل هم مشارکت مهم است که شما باید ــ چه در محیط‌های دانشجویی، چه در محیط‌های کاری، چه در محیط‌های خانوادگی و مانند اینها ــ هر چه میتوانید تلاش کنید که مشارکت افزایش پیدا کند. بعد هم نگاه کنید ببینید چه کسی به ملاکهای انقلاب نزدیک‌تر است و توانایی کار در جهت ملاکهای انقلاب را دارد؛ اینها را اگر ملاحظه کنید، شاید بتوانید مثلاً یک انتخاب خوبی داشته باشید. امیدواریم ان‌شاءالله خدای متعال آنچه صلاح این کشور و صلاح این ملّت است، به‌آسانی و بی‌دغدغه پیش بیاورد.

من عرایضم را تمام میکنم؛ به همه‌ی شماها مجدّداً خوشامد میگویم و باز هم به دوستانتان که نیامدند و ما محروم شدیم از زیارتشان، سلام میفرستم.

والسّلام‌علیکم‌ورحمةالله

 
 
در ابتدای این دیدار ــ که پس از اقامه‌ی نماز ظهر و عصر به امامت رهبر معظّم انقلاب اسلامی برگزار شد ــ هشت نفر از مدال‌آوران المپیادهای دانش‌آموزی و دانشجویی به بیان دیدگاه‌های خود درباره‌ی مسائل مختلف عرصه‌ی نخبگانی پرداختند.
۲) مصباح المتهجّد، ج ۲، ص ۸۴۹
از جمله بیانات در دیدار رؤسای دانشگاه‌ها، پژوهشگاه‌ها، مراکز رشد و پارک‌های علم و فنّاوری (۱۳۹۴/۸/۲۰)
انتخابات چهاردهمین دوره‌ی ریاست جمهوری که در هشتم تیرماه سال جاری برگزار میشود.

گزیده ای از بیانات مقام معظم رهبری در خصوص «نقش جامعه اسلامی در زمان حیات امام حسن علیه السلام و دلایل صلح ایشان» تقدیم علاقه‌مندان می‌شود.

 

حفظ جرقه‌های اسلام اصیل و قرآنی و اصلات‌های آن

 

در دوران دوم نهضت - یعنی دوران خلافت خلفای سفیانی و مروانی و عباسی - مهمترین چیزی که مردم احتیاج داشتند، این بود که اصالتهای اسلام و جرقه‌های اسلام اصیل و قرآنی را در لابلای حرفهای گوناگون و پراکنده ببینند و بشناسند و اشتباه نکنند.

بی‌خود نیست که ادیان، این‌همه روی تعقل و تدبر تکیه کرده‌اند. بی‌خود نیست که در قرآن کریم، این‌همه روی تفکر و تعقل و تدبر انسانها تکیه شده است؛ آن هم درباره‌ی اصلیترین موضوعات دین، یعنی توحید.


توحید، فقط این نیست که بگوییم خدایی هست، آن هم یکی است و دو نیست. این، صورت توحید است. باطن توحید، اقیانوس بیکرانه‌یی است که اولیای خدا در آن غرق می‌شوند. توحید، وادی بسیار با عظمتی است؛ اما در چنین وادی با عظمتی، باز از مؤمنین و مسلمین و موحدین خواسته‌اند که با تکیه به تفکر و تدبر و تعقل، پیش بروند.

واقعاً هم عقل و تفکر می‌تواند انسان را پیش ببرد. البته در مراحل مختلف، عقل به نور وحی و نور معرفت و آموزشهای اولیای خدا، تجهیز و تغذیه می‌شود؛ لیکن بالاخره آنچه که پیش می‌رود، عقل است. بدون عقل، نمی‌شود هیچ جا رفت.


ملت اسلامی، در تمام دوران چندصدساله‌یی که چیزی به نام خلافت، بر او حکومت می‌کرد، یعنی تا قرن هفتم که خلافت عباسی ادامه داشت (البته بعد از انقراض خلافت عباسی، باز در گوشه و کنار، چیزهایی به نام خلافت وجود داشت؛ مثل زمان ممالیک در مصر و تا مدتها بعد هم در بلاد عثمانی و جاهای دیگر) آن چیزی که مردم احتیاج داشتند بفهمند، این بوده که عقل را قاضی کنند، تا بدانند آیا نظر اسلام و قرآن و کتاب الهی و احادیث مسلّمه راجع به اولیای امور، با واقعیت موجود تطبیق می‌کند، یا نه. این، چیز خیلی مهمی است.


به نظر من، امروز هم مسلمانان همین را کم دارند. امروز، جوامع اسلامی و کسانی که گمان می‌کنند در نظامهایی که امروز در دنیا به نام اسلام وجود دارد، تعهدی دارند؛ مثل بسیاری از علما و متدینان، بسیاری از توده‌های مردم، مقدسان و غیرمقدسان - به آنهایی که لاابالیند و به فکر حاکمیت دین نیستند و تعهدی برای خودشان قایل نمی‌باشند، کاری نداریم و فعلاً در این بحث، وارد نیستند - اگر اینها فقط فکر کنند ببینند، آیا آن نظامی که اسلام خواسته، آن مدیریتی که اسلام برای نظام اسلامی خواسته - که این دومی آسانتر است - با آنچه که آنها با آن روبه‌رو هستند، تطبیق می‌کند یا نه، برایشان مسأله روشن خواهد شد.

 

دوران خلافت مروانی و سفیانی و عباسی


دوران خلافت مروانی و سفیانی و عباسی، دورانی بود که ارزشهای اسلامی از محتوای واقعی خودشان خالی شدند.

صورتهایی باقی ماند؛ ولی محتواها، به محتواهای جاهلی و شیطانی تبدیل شد.

آن دستگاهی که می‌خواست انسانها را عاقل، متعبد، مؤمن، آزاد، دور از آلایشها، خاضعِ عنداللَّه و متکبر در مقابل متکبران تربیت کند و بسازد - که بهترینش، همان دستگاه مدیریت اسلامی در زمان پیامبر(ص) بود - به دستگاهی تبدیل شد که انسانها را با تدابیر گوناگون، اهل دنیا و هوی‌ و شهوات و تملق و دوری از معنویات و انسانهای بی‌شخصیت و فاسق و فاسدی می‌ساخت و رشد می‌داد.

متأسفانه، در تمام دوران خلافت اموی و عباسی، این‌طور بود.


در کتابهای تاریخ، چیزهایی نوشتند که اگر بخواهیم آنها را بگوییم، خیلی طول می‌کشد. از زمان خود معاویه هم شروع شد. معاویه را معروفش کردند؛ یعنی مورخان نوشتند که او آدمی حلیم و باظرفیت بوده و به مخالفانش اجازه می‌داده که در مقابلش حرف بزنند و هرچه می‌خواهند، بگویند. البته در برهه‌ای از زمان و در اوایل کارش، شاید همین‌طور هم بوده است؛ لیکن در کنار این بُعد، ابعاد دیگر شخصیت او را کمتر نوشته‌اند: این‌که او چه‌طور اشخاص و رؤسا و وجوه و رجال را وادار می‌کرد که از عقاید و ایمان خودشان دست بکشند و حتّی در راه مقابله‌ی با حق، تجهیز بشوند. اینها را خیلیها ننوشته‌اند.

باز هم در تاریخ ثبت است و همینهایی را هم که ما الان می‌دانیم، باز یک عده نوشته‌اند.


مردمانی که در آن دستگاهها پرورش پیدا می‌کردند، عادت داده می‌شدند که هیچ‌چیزی را برخلاف میل و هوای خلیفه، بر زبان نیاورند. این، چه جامعه‌ای است؟! این، چه‌طور انسانی است؟! این، چه‌طور اراده‌ی الهی و اسلامی در انسانهاست که بخواهند مفاسد را اصلاح کنند و از بین ببرند و جامعه را جامعه‌یی الهی درست کنند؟ آیا چنین چیزی، ممکن است؟

 

تقسیم کارها بر اساس تملق و اطاعت کورکورانه از خلفا

 

«جاحظ» و یا شاید «ابوالفرج اصفهانی» نقل می‌کند که معاویه در دوران خلافتش، با اسب به مکه می‌رفت. یکی از رجالِ آن روز هم در کنار او بود. معاویه سرگرم صحبت با آن شخص بود. پشت سر اینها هم عده‌یی می‌آمدند.

معاویه مفاخر اموی جاهلی خودش را نقل می‌کرد که در جاهلیت، این‌جا این‌طوری بود، آن‌طوری بود، پدر من - ابوسفیان - چنین کرد، چنان کرد. بچه‌ها هم در مسیر، بازی می‌کردند و ظاهراً سنگ می‌انداختند.

در این بین، سنگی به پیشانی کسی که کنار معاویه اسب می‌راند و حرکت می‌کرد، خورد و خون جاری شد. او چیزی نگفت و حرف معاویه را قطع نکرد و تحمل کرد. خون، روی صورت و محاسنش ریخت.

معاویه همین‌طور که سرگرم صحبت بود، ناگهان به طرف این مرد برگشت و دید خون روی صورت اوست. گفت: از پیشانی تو خون می‌ریزد. آن فرد، در جواب معاویه گفت: خون؟! از صورت من؟! کو؟ کجا؟ وانمود کرد که از بس مجذوب معاویه بوده، خوردن این سنگ و مجروح شدن پیشانی و ریختن خون را نفهمیده است!.

معاویه گفت: عجب، سنگ به پیشانیت خورده، ولی تو نفهمیدی؟! گفت: نه، من نفهمیدم. دست زد و گفت: عجب، خون؟! بعد به جان معاویه و یا به مقدسات قسم خورد که تا وقتی تو نگفتی، شیرینیِ کلام تو نگذاشت که بفهمم خون جاری شده است!.

معاویه پرسید: سهم عطیه‌ات در بیت‌المال، چه‌قدر است؟ مثلاً گفت: فلان قدر. معاویه گفت: به تو ظلم کرده‌اند، این را باید سه برابر کنند! این، فرهنگ حاکم بر دستگاه حکومت معاویه بود.


کسانی که در این دوران، تملق رؤسا و خلفا را می‌گفتند، کارها در دست آنها بود. کارها بر اساس صلاحیت و شایستگیشان واگذار نمی‌شد. اصولاً عرب، به اصل و نسب خیلی اهمیت می‌دهد.

فلان کس، از کدام خانواده است؟ پدرانش، چه کسانی بودند؟ اینها حتّی رعایت اصل و نسب را هم نمی‌کردند. «خالدبن عبداللَّه قصری» که در زمان عبدالملک، مدتی حاکم عراق و کوفه بود و خیلی هم ظلم و سوء استفاده کرد، در کتابها نوشته‌اند که آدمِ بی‌سروپایی بود و کسی نبود که او را به خاطر اصل و نسبش به این کار گماشته باشند؛ اما صرفاً چون نزدیک بود، به این سمت رسیده بود.

 

شهادت زید بن علی علیه السلام به دست احمقی به اسم یوسف‌بن عمر ثقفی

 

درباره‌ی «خالدبن عبداللَّه قصری» نوشته‌اند که کسی بود که می‌گفت، خلافت از نبوت بالاتر است: «کان یفضل الخلافة علی النّبوّة»! استدلال هم می‌کرد و می‌گفت: وقتی شما به مسافرت بروید، کسی را به عنوان خلیفه و جانشین خودتان می‌گمارید که به کارهای خانه و دکانتان رسیدگی کند؛ این خلیفه است.

بعد که به مسافرت رفتید، مثلاً کاغذی هم می‌فرستید و پیغامی هم به یک نفر می‌دهید که می‌آورد؛ آن رسول است. حالا کدام بالاتر است؟! کدام به شما نزدیکتر است؟!

آن کس که شما در رأس خانواده‌تان گذاشتید، یا آن کس که یک کاغذ دادید، تا برای شما بیاورد؟!

با این استدلال عوامانه‌ی ابلهانه، می‌خواست ثابت بکند که خلیفه از پیامبر بالاتر است! به چنین آدمی که چنین ایده‌یی را تبلیغ می‌کرد، پاداش می‌داد.


در زمان عبدالملک و بعضی پسرهای او، یک نفر به نام «یوسف‌بن عمر ثقفی» را مدتهای مدید بر عراق گماشتند.

او سالها حاکم و والی عراق بود. این شخص، آدم عقده‌ییِ بدبختی بود که از عقده‌یی بودنش، چیزهایی نقل کرده‌اند. مرد کوچک‌جثه و کوچک اندامی بود که عقده‌ی کوچکیِ جثه‌ی خودش را داشت.

وقتی که پارچه‌یی به خیاط می‌داد تا بدوزد، از خیاط سؤال می‌کرد که آیا این پارچه به اندازه‌ی تن من است؟ خیاط به این پارچه نگاه می‌کرد و اگر مثلاً می‌گفت این پارچه برای اندام شما اندازه است و بلکه زیاد هم می‌آید، فوراً پارچه را از این خیاط می‌گرفت و دستور می‌داد که او را مجازات هم بکنند! خیاطها این قضیه را فهمیده بودند.

به همین خاطر، وقتی پارچه‌یی را به خیاط عرضه می‌کرد و می‌گفت برای من بس است یا نه، خیاط نگاه می‌کرد و می‌گفت نه، این پارچه ظاهراً برای هیکل و جثه‌ی شما کم بیاید و باید خیلی زحمت بکشیم، تا آن را مناسب تن شما در بیاوریم! او هم با این‌که می‌دانست خیاط دروغ می‌گوید، ولی خوشش می‌آمد؛ این‌قدر احمق بود! او همان کسی است که زیدبن‌علی(علیه‌الصّلاةوالسّلام) را در کوفه به شهادت رساند.

چنین کسی، سالها بر جان و مال و عِرض مردم مسلط بود. نه یک اصل و نسب درستی، نه یک سواد درستی، نه یک فهم درستی داشت؛ ولی چون به رأس قدرت وابسته بود، به این سمت گماشته شده بود. اینها آفت است. اینها برای یک نظام، بزرگترین آفت‌هاست.

 

چرا امام حسن علیه السلام صلح کرد؟


این جریان، همین‌طور ادامه پیدا کرد. در کنار این،جریان مسلمانیِ اصیل، جریان اسلام ارزشی، جریان اسلام قرآنی - که هیچ‌وقت با آن جریان حاکم، اما ضد ارزشها کنار نمی‌آمد - نیز ادامه پیدا کرد که مصداق بارز آن، ائمه‌ی هدی‌(علیهم‌الصّلاةو السّلام) و بسیاری از مسلمانانِ همراه آنان بودند.

به برکت امام حسن مجتبی‌(علیه الصّلاةوالسّلام)، این جریان ارزشی نهضت اسلامی، اسلام را حفظ کرد. اگر امام مجتبی‌ این صلح را انجام نمی‌داد، آن اسلام ارزشیِ نهضتی باقی نمی‌ماند و از بین می‌رفت؛ چون معاویه بالاخره غلبه پیدا می‌کرد.


وضعیت، وضعیتی نبود که امکان داشته باشد امام حسن مجتبی‌(علیه‌السّلام) غلبه پیدا کند. همه‌ی عوامل، در جهت عکس غلبه‌ی امام مجتبی‌(علیه‌السّلام) بود. معاویه غلبه پیدا می‌کرد؛ چون دستگاه تبلیغات در اختیار او بود.

چهره‌ی او در اسلام، چهره‌یی نبود که نتوانند موجه کنند و نشان بدهند. اگر امام حسن(ع) صلح نمی‌کرد، تمام ارکان خاندان پیامبر(ص) را از بین می‌بردند و کسی را باقی نمی‌گذاشتند که حافظ نظام ارزشی اصیل اسلام باشد.

همه چیز بکلی از بین می‌رفت و ذکر اسلام برمی‌افتاد و نوبت به جریان عاشورا هم نمی‌رسید.

 

اگر صلح حسنی نبود، عاشوری هم در کار نبود


اگر بنا بود امام مجتبی‌(علیه‌السّلام)، جنگ با معاویه را ادامه بدهد و به شهادت خاندان پیامبر منتهی بشود، امام حسین(ع) هم باید در همین ماجرا کشته می‌شد، اصحاب برجسته هم باید کشته می‌شدند، «حجربن‌عدی»ها هم باید کشته می‌شدند، همه باید از بین می‌رفتند و کسی که بماند و بتواند از فرصتها استفاده بکند و اسلام را در شکل ارزشیِ خودش باز هم حفظ کند، دیگر باقی نمی‌ماند.

این، حق عظیمی است که امام مجتبی‌(علیه‌الصّلاةوالسّلام) بر بقای اسلام دارد.


این هم یک بُعد دیگر از زندگی امام مجتبی‌(علیه‌الصّلاةوالسّلام) و صلح آن بزرگوار است که امیدواریم خداوند به همه‌ی ما بصیرتی عنایت کند، تا بتوانیم این بزرگوار را بشناسیم و نگذاریم پرده‌ی جهالت و غبار بدشناختی‌یی که تا مدتها بر چهره‌ی آن بزرگوار بوده، باقی بماند.

یعنی حقیقت را باید همه بفهمند و بدانند که صلح امام مجتبی‌(علیه‌الصّلاةوالسّلام)، همان‌قدر ارزش داشت که شهادت برادر بزرگوارش، امام حسین(علیه‌الصّلاةوالسّلام) ارزش داشت. و همان‌قدر که آن شهادت به اسلام خدمت کرد، آن صلح هم همان‌قدر یا بیشتر به اسلام خدمت کرد.«۱۳۶۹/۰۱/۲۲»

موفقیت پیامبر (ص) در تبلیغ دین به دلیل مبانی اخلاقی و اجتماعی بر گرفته از آیات قرآنی است. همچنین پیام تبلیغی ایشان از محتوای عمیق و قدرت نفوذ بسیاری برخوردار بوده که این محتوا نیز نشات گرفته از قرآن کریم است. یکی از مواردی که پیامبر (ص) برای نفوذ در دل‌ها استفاده کردند، اسوه بود؛ اسوه حالتی است که انسان در تبعیت از کسی در خود ایجاد می‌کند و در واقع همان اقتدا کردن است و به همین دلیل می‌توان با اقتدا به آن حضرت به راه مستقیم وارد شد.

انسان به‌طور فطری طالب کمال و مشتاق رسیدن به کمال مطلق است و معرفی الگو یکی از بهترین روش‌های تبلیغی و نفوذ در دل‌ها محسوب می‌شود زیرا در این روش نمونه‌ای عینی برای افراد معرفی می‌شود و از آنجا که این روش ملموس و محسوس است، گرایش ذاتی در درون افراد برای الگوگیری از شخصیت کامل الگوی معرفی شده شکل می‌گیرد. هر چه مبلغ الگوی جذاب و کامل‌تری معرفی کند بر مخاطبان از آن الگو تاثیر بیشتری خواهد گذاشت.

در این روش، مبلغ با معرفی الگو و نمونه موجب می‌شود تا فرد به‌طور غیر مستقیم به سمت صالح هدایت شود. این روش موفقیت‌آمیز و عملی‌ترین روشی است که افراد نمونه عملی را مشاهده می‌کنند و می‌توانند مانند فرد رفتار و عمل خود را به اعمال او نزدیک کنند همچنین این روش نسبت به روش‌های دیگر آموزنده‌تر است و هم اینکه به دلیل ملموس بودن مردم با معرفی الگوها بیشتر تحت تاثیر قرار خواهند گرفت.

الگوها عامل تحرک و فعالیت در مخاطبان می‌شوند و یکی از آثار داستان‌های قرآنی نیز همین مورد است زیرا سبب الگوگیری در مردم می‌شوند و مخاطبان با شنیدن داستان راه درست را می‌یابند و از قهرمانان داستان الگو گرفته و آنها را سرمشق خود قرار می‌دهند.

پس با توجه به اینکه قهرمان حماسه‌ها و حکایت‌ها همیشه در رفتار و افکار انسان‌ها نقش دارند و افراد در تلاش هستند خود را شبیه چنین شخصیت‌هایی سازند مبلغ باید در جهت اهداف تبلیغی خود به معرفی الگو بپردازد. قرآن کریم نیز به موضوع الگو و اسوه توجه کرده است و می‌فرماید: «لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» و پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله را الگوی کامل می‌داند. آن حضرت به دلیل اینکه انسان کامل و دارای اخلاق عظیمی هستند، الگوی خوبی برای همه مردم هستند.

پیامبر اکرم (ص) نیز در اهداف تبلیغی خود از روش الگویی استفاده کردند و در این زمینه از آیات الهی برای مردم تلاوت می‌کردند و حضرت آسیه و حضرت مریم را به‌عنوان الگو معرفی نمودند.

روایاتی هم وجود دارد که حضرت به معرفی الگو پرداختند؛ پیامبر (ص) در روایتی حضرت علی (ع) را به‌عنوان الگو معرفی کردند و ایوب انصاری نقل کرده است که پیامبر به عمار فرمود: «... به مردی که سمت راست من نشسته، یعنی علی بن ابی طالب، روی بیاور. اگر همه مردم از یک سو بروند و علی از سوی دیگر، تو از سوی علی برو و مردم را ترک کن. علی تو را از هدایت باز نمی‌دارد و به هلاکت نمی‌افکند. ای عمار، طاعت علی، طاعت من و طاعت من طاعت خداست».

روش الگویی نمونه‌ای از روش عملی است که در این روش فوایدی وجود دارد و شامل این موارد است که وجود یک اسوه حسنه، خود نشانه‌ای از حقانیت دین است همچنین وجود اسوه، نشانه این است که دستورات دین قابل اجرا هستند، اسوه‌های دینی از جنس بشر هستند؛ خداوند در آیه ۱۱۱ سوره کهف می‌فرمایند: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» و مانند همه انسان‌ها دارای نیازهای خوردن و خوابیدن و...هستند و تنها تفاوت آنها با دیگر انسان‌ها نزول وحی بر آن‌هاست. وجود اسوه در میان انسان‌ها، سبب ایجاد انگیزه و تحرک در عملکرد نیز می‌شود.

الگوی تبلیغی، نقش زیادی در ایجاد انگیزه در مخاطب دارد. پیامبر اکرم (ص) به دلیل اینکه در اوج صفات و ملکات اخلاقی است آن هنگام که افراد را به ملکات فاضله دعوت می‌کند، به معرفی الگوهای قرآنی می‌پردازد. مردم ازآنجا که این صفات را در نمونه معرفی شده مشاهده می‌کنند، متخلق شدن به آن صفات اخلاقی را آسان و دست‌یافتنی می‌دانند و عزم به آراستن به این صفات در خود پیدا می‌کنند. بنابراین مبلغ بایستی ابتدا به اصول ضروری حاکم بر روش‌های تبلیغی ازجمله اصل ارتباط با مخاطب و جلب توجه او و اصل انگیزش مخاطب و اصل گام به گام و تکرار و تداوم در تبلیغ با توجه به اصل تفاوت‌های فردی مخاطب بپردازد و همچنین استفاده مناسب از موقعیت‌ها و فرصت‌ها همچنین در رأس همه اصول به رعایت اصل محبت را در نظر بگیرد.

حضرت در تبلیغ از اصول و روش‌های قرآنی استفاده می‌کردند و مجموعه این موارد سبب ارتباطی موثر میان پیامبر (ص) و مردم آن عصر گردید به همین دلیل بکارگیری و رعایت این موارد از سوی مبلغان نقش بسزایی در تغییر عقاید و رفتار مخاطبان خواهد داشت. مبلغ باید در به کارگیری شیوه‌هایی چون سخنرانی و جدال احسن و روش پرسش و پاسخ و بیان مطالب عمیق به‌صورت تمثیلی و ذکر داستان‌های آموزنده قرآنی و دسته‌بندی کردن و قالب‌بندی مطالب بکوشد و اینکه در چه موقعیتی، در چه محیطی و با چه افراد دارای ظرفیت علمی و مذهبی متفاوت از چه روشی دعوت کند را در نظر بگیرد همچنین باید بداند از کدام روش به‌عنوان روشی استفاده کند تا در تبلیغ خود کارایی بیشتری داشته باشد.

دوشنبه, 12 شهریور 1403 10:41

مصیبت بزرگ رحلت پیامبر اکرم (ص)

امام علی (ع):

 

وَ قَالَ (علیه السلام) [عِنْدَ وقُوُفِهِ] عَلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) سَاعَةَ دَفْنِهِ: إِنَّ الصَّبْرَ لَجَمِیلٌ إِلَّا عَنْکَ، وَ إِنَّ الْجَزَعَ لَقَبِیحٌ إِلَّا عَلَیْکَ، وَ إِنَّ الْمُصَابَ بِکَ لَجَلِیلٌ وَ إِنَّهُ قَبْلَکَ وَ بَعْدَکَ لَجَلَلٌ.

 

امام علی علیه السلام هنگامى که مى خواست رسول خدا صلی الله علیه وآله را به خاک بسپارد در کنار قبر آن حضرت چنین عرضه داشت: صبر و شکیبایى زیباست ولى نه درباره تو و جزع و بى تابى زشت است اما نه بر فراق تو. مصیبت وفات تو بسیار سنگین و هر مصیبتى پیش از تو و بعد از تو در برابر آن کوچک و حقیر.

 

حکمت 292 نهج البلاغه

شیخ خلیل افرا رییس هئیت افتاء اهل سنت استان بوشهر در آستانه رحلت پیامبر اسلام(ص)، ایشان را محور وحدت امت اسامی دانست و اظهار داشت: شخصیت جهانی و خاصتا محوری پیامبر اکرم(ص) دارای یک محور اشتراکی و مود توجه تمام فرق اسلامی است.

شیخ افرا، اذعان داشت: پیامبراسلام(ص) با تاکید و توصیه به وحدت امت اسلامی ، همواره با مهربانی و دلسوزی جهان اسلام را هدایت کردند و اکنون نگاه تمام مذاهب اسلامی به رهنمودها و سنت ایشان است.
 
عضو شورای برنامه ریزی مدارس علوم دینی اهل سنت تصریح کرد: هر نوع اشتراکی که بتواند ملت های مسلمان را به یکدیگر نزدیک کند باید مورد توجه قرار دهد، در واقع امت اسلامی با تکیه بر مشترکاتی همچون خدای واحد ،قرآن ، پیامبر و اهل بیت پیامبر می توانند وحدت بسیار مستحکمی را داشته باشند.

امام جمعه موقت شهر کنگان در پایان تاکید کرد: پیامبر اسلام تاکید فرمودند : " قَالَ رَسُولُ اللهِ(ص): مَنْ أَصْبَحَ لا یَهْتَمُّ بِأُمورِ الْمُسْلمینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ" ، هر کسی که، صبح کند و اهتمامی به امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نیست؛ آنچه که با شرایط مهم منطقه و جهان مورد نیاز جهان اسلام است، وحدت می باشد.

حدیث ثقلین یکی از مشهورترین روایات پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است که شیعه و سنی بر صحت سند آن اتفاق نظر دارند. این حدیث در منابع شیعی به صورت‌های مختلف نقل شده، منتها مضمون آنها یکی است. زمان صدور حدیث را در منابع، حجةالوداع و در اثنای خطبه غدیر می‌بینیم.

شکل اول حدیث به صورت زیر است:
*  إِنِّی مُخَلِّفٌ فِیكُمْ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اَللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ اَلْحَوْضَ؛ یعنی من در بین شما دو چیز بر جای می‌گذارم که اگر به آن دو چنگ بزنید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و خاندان اهل بیتم؛ آن دو از هم جدا نمی‌شوند تا زمانی که هر دو (قرآن و عترت) بر من در حوض کوثر وارد شوند.

شکل دوم حدیث و مشهور آن به صورت زیر است:
 إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ اَلثَّقَلَیْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا - كِتَابَ اَللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ اَلْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَیْفَ تَخْلُفُونِّی فِیهِمَا أَلاَ هٰذٰا عَذْبٌ فُرٰاتٌ فَاشْرَبُوا مِنْهُ وَ هٰذٰا مِلْحٌ أُجٰاجٌ فَاجْتَنِبُوا؛ یعنی من در بین شما دو شیء گرانبها را قرار می‌دهم که اگر به آن دو چنگ زنید، هرگز گمراه نمی‌شود: کتاب الله و عترتِ اهل بیتم؛  آن دو از هم جدا نمی‌شوند تا زمانی که هر دو (قرآن و عترت) بر من در حوض کوثر وارد شوند؛ پس بنگرید که چگونه پس از من در مورد آنها عمل می‌کنید. آگاه باشید که «هٰذٰا عَذْبٌ فُرٰاتٌ؛ این خوش طعم و گواراست» (فرقان53) پس آن را بنوشید و «هٰذٰا مِلْحٌ أُجٰاجٌ؛ این شور و تلخ است»؛ (فرقان53) پس، از آن اجتناب کنید.

نکته اول این است که قرآن و عترت به عنوان «ثقل» معرفی شده‌اند؛ یعنی دو عنصر گرانبها و باارزش که باید با تمام وجود از آنها مراقبت کرد و به آنها چنگ زد تا از گمراهی در امان ماند. به بیانی ساده‌تر، راه هدایت و رستگاری تنها از طریق تمسک به قرآن و عترت می‌گذرد، و هر انتخابی غیر از این، انسان را در بیابان برهوت دنیا سرگردان خواهد کرد.

نکته دوم درباره جدایی‌ناپذیر بودن قرآن و عترت است که با عبارت «لَنْ یَفْتَرِقَا» آمده است؛ یعنی نه تنها جدایی‌ناپذیرند بلکه به شدت به هم متصلند و هر دو یک مسیر را طی می‌کنند که همان مسیر برنامه‌ها و اهداف الهی تا تحقق تمام  وعده‌های خدا در پهنه عالم است. همچنین این عبارت گویای آن است که هر دو از یکدیگر اثر می‌گیرند و هر دو به هم دعوت می‌کنند. در این باره امام سجّاد علیه‌السلام ضمن بیان معنای عبارت عصمت امام و «معصوم» فرمود: معصوم کسی است که به ریسمان الهی چنگ زده و ریسمان خدا همان قرآن است. و آن دو، تا روز قیامت از هم جدا نمی‌شوندو امام به‌سوی قرآن هدایت می‌کند و قرآن به‌سوی امام هدایت می‌کند و این، معنی کلام خداست که می‌فرماید: إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ؛ فَقَالَ هُوَ الْمُعْتَصِمُ بِحَبْلِ اللَّهِ وَ حَبْلُ اللَّهِ هُوَ الْقُرْآنُ لَا یَفْتَرِقَانِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَهًِْ وَ الْإِمَامُ یَهْدِی إِلَی الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ یَهْدِی إِلَی الْإِمَامِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عزّوجلّ إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ.» بنابراین فرد مؤمنی که قصد دارد از طریق قرآن به مسیرهایی که خداوند معین کرده،‌ هدایت یابد، باید از طریق معلمان قرآن یعنی اهل بیت وحی علیهم‌السلام در این مسیر قرار گیرد، همچنان که آن انوار مقدس «صراط مستقیم» خداوند هستند و ما در سوره حمد چندین نوبت در نمازهای روزانه از خداوند درخواست می‌کنیم ما را به صراط عترت هدایت کند، نشان به اینکه امام صادق علیه‌السلام فرمود «الصِّراطُ المُستَقیمُ أمیرُ المؤمنینَ عَلِیٌّ» صراط مستقیم، امیر المؤمنین على علیه السلام است.  (معانی الأخبار شیخ صدوق، ج2، ص32)

اما در یک تحلیل کلی درباره دلایل پیوستگی قرآن و عترت منطبق بر حدیث ثقلین می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:

ویژگی‌های مشترک:
قرآن و عترت دارای ویژگی‌های مشترکی هستند؛ همان‌طور که قرآن، حبل‌الله، نور، هدایت، رحمت، شفا و غیره است، اهل بیت نیز از این ویژگی‌ها برخوردارند. بنابراین، پیوندی ناگسستنی میان برخی ویژگی‌های قرآن و عترت وجود دارد. وقتی به تفاسیر روایی مراجعه می‌کنیم، این حقیقت را به وضوح می‌یابیم. امام رضا علیه‌السلام ذیل آیه256 سوره بقره، در جایی مصداق حبل‌الله را قرآن معرفی کرده و فرموده است: «هُوَ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِینُ وَ عُرْوَتُهُ الْوُثْقَی» و در جای دیگری مصداق آن را ولایت و امامت عترت دانسته و فرموده است: «یَعْنِی الْوَلَایَهًَْ لَا انْفِصامَ لَها، أَیْ حَبْلٌ لَا انْقِطَاعَ لَهُ یعنی أمیرالمؤمنین و الأئمه بعده.»؛ یعنی حبل‌الله همان ولایت است که هرگز گسسته نخواهد شد و برای آن انقطاعی نیست؛ و این به معنای امیرالمؤمنین و ائمه بعد از اوست.

قرآن نقشه راه، و عترت راهنمای مسیر:
قرآنی که خداوند از طریق پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به جهانیان معرفی کرد، نقشه راهِ سعادت انس و جنّ است. قرآن در این باره سنت‌هایی ارائه می‌دهد که با عمل به آنها، انسان از مهلکه‌های دنیا و فتنه‌های آن نجات می‌یابد و به سعادت می‌رسد. اهل بیت علیه‌السلام به این نقشه‌های قرآنی علم دارند و به تمام حکمت‌های آن واقفند. جدا کردن عترت از قرآن مانند کسی است که در بیابان دست ساربان را رها می‌کند و تصمیم می‌گیرد به تنهایی راه خود را ادامه دهد یا با افرادی نا آشنا با مسیر همراه شود. عاقبت چنین کاری همان گمراهی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن اشاره کرده است.

اهل بیت مفسر قرآنند:
اهل بیت علیهم‌السلام مفسران حقیقی آموزه‌های قرآن هستند؛ آموزه‌هایی که در سه قالب معارف، اخلاق، و احکام از سوی خداوند در این کتاب مقدس بیان شده است. اگر به احکام دقت کنیم، درمی‌یابیم که تمام احکام نماز، روزه، حج، زکات و... را از پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت وحی گرفته‌ایم. این احکام به ویژه در دوران امام باقر و امام صادق علیهماالسلام به طور چشمگیری افزایش یافت و موجبات رشد احادیث شیعی را در عصر آن دو امام بزرگوار فراهم آورد. همچنین، در زمینه معارف ناب توحیدی و فضائل عترت، راهی جز رجوع به علم بی‌پایان اهل بیت نداریم؛ همان فضائلی که ذیل آیات قرآن به تشریح و تبیین آن پرداختند. در زمینه اخلاق، چه در ساحت فردی و چه در ساحت اجتماعی و سیاسی، نیز این حقیقت مشهود است. چه کسی جز عترت می‌تواند مفسر مفاهیم قرآنی مانند سخاوت، کرامت، مواسات، حسنات، حسد، غیبت و تمام خصلت‌های نیک و بد بشریت باشد؟

قرآن و عترت منبع هدایتند:
قرآن و عترت هر دو منبع اصلی هدایت و حفظ دین هستند. قرآن کتاب الهی است که دستورات و احکام الهی را در بر دارد، و عترت (اهل‌بیت) مفسران و پاسداران این کتاب و احکام هستند. این دو تا زمانی که بشر به هدایت و راهنمایی نیاز دارد، به طور پیوسته و در کنار هم به هدایت انسان‌ها می‌پردازند؛ لذا اهل بیت علیهم‌السلام و قرآن دارای ویژگی مشترک در بحث هدایت هستند؛ از این جهت به تمام اهل بیت وحی «هادی» می‌گوییم. حدیث ثقلین به نوعی تأکید می‌کند که هرگز نمی‌توان قرآن را بدون اهل‌بیت به‌طور کامل درک کرد و از آن بهره برد، و همچنین اهل‌بیت بدون قرآن نمی‌توانند رسالت خود را به‌طور کامل به انجام برسانند. این پیوند ناگسستنی تا رسیدن به حوض کوثر که نماد تجدید دیدار و پاداش در روز قیامت است، ادامه خواهد داشت.

نتیجه آنکه ارتباط قرآن و عترت در حدیث ثقلین نشان‌دهنده این است که تمسک به این دو راه نجات و دستیابی به سعادت دنیوی و اخروی است و رها کردن هر یک از آنها، سیب گمراهی و سردرگمی در بیایان دنیا می‌شود. تمام انحرافاتی که در بدنه جامعه اسلامی ایجاد شد و یا تمام فرقه‌هایی که در جهان اسلام به وجود آمدند، نتیجه رهایی ثقلین یا یکی از آن دو بود؛ چه اهل سقیفه که به نصحیت‌های پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر توجه نکردند و به امیرالمؤمنین بی‌اعتنایی کردند و قرآن را بدون عترت گرفتند، چه خوارج که با شعار «لا حُكْمَ إِلّا لِلّه‏ (هیچ حکمی جز حکم خداوند نیست)» در جریان صفین گفتند که حکومت تنها از آن خداست و هیچ‌کس حق حکومت ندارد. بعدها منظور از این عبارت در اندیشه خوارج، نفی هر حاکمیتی جز خداوند شد. بنابراین معمولاً وجه مشترک تمام فرقه‌های موجود در جامعه شیعی و سنی رهایی عترت بوده است.