emamian

emamian

حضرت مسلم بن عقیل در ۹ ذی‌الحجه سال ۶۰ قمری در کوفه به شهادت رسید. پدر وی، عقیل فرزند ابوطالب از نسب‌شناسان قریش و فصحای عرب بود.

چهره مسلم بن عقیل شباهت زیادی به پیامبر (ص) داشت. برخی از منابع او را شجاع‌ترین و نیرومندترین فرزندان عقیل معرفی کرده‌اند. مسلم با رقیه دختر امام علی (ع) ازدواج کرد و از این رو، داماد امام علی (ع) بوده است.


مسلم بن عقیل در ۱۵ رمضان سال ۶۰ از مکه خارج شد و ابتدا به مدینه رفت و از آنجا همراه با دو راهنما، از بی‌راهه به سوی کوفه رهسپار شد که به نظر می‌رسد برای مخفی ماندن حرکتش به کوفه بوده است.

 
مسلم در ۵ شوال به کوفه رسید و در خانه مختار بن ابی عبیده، و بنابر برخی روایات در خانه مسلم بن عوسجه ساکن شد. شیعیان به محل اقامت مسلم رفت و آمد می‌کردند و مسلم نامه امام حسین (ع) را برای آنها می‌خواند.


مسلم پس از اقامت در کوفه آغاز به گرفتن بیعت برای امام حسین (ع) کرد. دعوت به کتاب خدا، سنت رسول الله، جهاد با ظالمین، دفاع از مستضعفین، کمک به محرومین، تقسیم عادلانه بیت‌المال، یاری اهل بیت، صلح با کسانی که این افراد با او صلح کنند و جنگ با کسانی که اینها با او بجنگند، سخن و فعل اهل بیت (ع) را گوش دادن و بر خلاف آن عمل نکردن، از شرایط این بیعت بود.

مسلم بن عقیل در ۱۱ ذی‌القعده نامه‌ای به امام حسین (ع) نوشت و تعداد زیاد بیعت‌کنندگان را تأیید کرد و امام را به کوفه دعوت کرد.
 


هنگام ورود مسلم به کوفه، حاکم این شهر نعمان بن بشیر بود که منابع تاریخی او را فردی نرم‌خو و صلح طلب معرفی کرده‌اند. هنگامی که خبر بیعت مردم با مسلم بن عقیل در کوفه پیچید، نعمان بن بشیر، مردم را جمع کرد و آنان را به دوری از تفرقه توصیه کرد اما گفت تا کسی با من پیکار نکند، با او نخواهم جنگید. طرفداران و عاملان یزید، از جمله عمر بن سعد بن ابی وقاص و محمد بن اشعث کندی نامه‌ای به یزید نوشتند و به او گزارش دادند که اگر کوفه را می‌خواهی، شتاب کن که حاکم فعلی کوفه، نعمان بن بشیر، ضعیف است یا خود را به ناتوانی زده است. به همین جهت یزید، عبیدالله بن زیاد را که در آن هنگام حاکم بصره بود، به حکومت کوفه نیز منصوب کرد.



عبیدالله بن زیاد و نیز پدرش زیاد بن ابیه سابقه خشنی نزد مردم داشتند. خلفای پیشین غالبا برای سرکوب برخی شورش‌ها از این خاندان استفاده می‌کردند. پیش از این عبیدالله شورش خوارج را در بصره به نحو بسیار خشونت بار و شگفت‌آوری سرکوب کرده بود. با ورود او به کوفه به نظر می‌رسد که اوضاع به ناگه علیه مسلم بن عقیل برگشت و بسیاری از مردم کوفه که قصد قیام علیه حکومت یزید را داشتند، از ترس جان، پراکنده شدند.

 

نقشه قتل عبیدالله بن زیاد
روزی عبیدالله بن زیاد برای عیادت شریک بن الاعور حارثی که از شیعیان امام علی (ع) بود و با عبیدالله دوستی داشت و در بستر بیماری در خانه هانی به سر می‌برد به خانه هانی آمد. پیش از آمدن او، به پیشنهاد شریک بن اعور قرار شد مسلم در جایی پنهان شود و در زمان مناسب عبیدالله بن زیاد را به قتل رساند. هنگامی که ابن زیاد به خانه هانی آمد، مسلم بن عقیل از کشتن او امتناع کرد و دلیل امنتاع خود را نارضایتی هانی بن عروه که دوست نداشت ابن زیاد در خانه‌اش کشته شود و نیز حدیثی از پیامبر (ص) عنوان کرد که از کشتن به شکل غافلگیرانه منع فرموده‌اند.

 


دستگیری هانی و قیام مسلم
ارتباط مسلم با شیعیان مخفیانه بود، اما عبیدالله بن زیاد با گماردن جاسوسی به نام معقل که خود را از طرفداران مسلم بن عقیل و علاقه‌مند به دیدار او نشان می‌داد از مخفیگاه مسلم، آگاه شد. بعد از اینکه عبیدالله بن زیاد از مخفی‌گاه مسلم آگاه شد، هانی بن عروه را به قصر فراخواند و از او خواست مسلم را به وی تحویل دهد. چون هانی زیر بار چنین کاری نرفت، بازداشت شد. هنگامی که خبر دستگیری هانی به مسلم رسید، مسلم از پیروان خود خواست قیام کنند، بنابر روایات منابع تاریخی حدود ۴۰۰۰ نفر با شعار یا منصور امت فراهم شدند. قیام کنندگان به سوی قصر حکومت راه افتادند و آن را محاصره کردند، داخل قصر تنها ۵۰ تن از محافظان عبیدالله و نزدیکان وی حضور داشتند.

 
در این هنگام عبیدالله بن زیاد از بعضی از بزرگان کوفه که کنارش بودند مانند محمد بن اشعث، کثیر بن شهاب حارثی، شبث بن ربعی، قعقاع بن شور، حجار بن ابجر و شمر بن ذی الجوشن خواست که به میان جمعیت روند و با دادن وعده و وعید و ترساندن مردم از رسیدن سپاه شام، آنان را از یاری مسلم و امام حسین(ع)، بازدارند. این حیله کارگر شد. روایات تاریخی از ترس مردم در پی تبلیغات همراهان عبیدالله و سرعت پراکنده شدن آنان از اطراف مسلم حکایت دارند، تا جایی که شب‌هنگام مسلم تنها ماند و جایی برای خفتن نداشت.


مسلم پس از تنهایی و بی‌سرپناهی به زنی به نام طوعه پناه برد و در خانه او مخفی شد؛ اما پسر طوعه، صبح روز بعد، خبر را به عوامل حکومت رساند و ابن زیاد گروهی ۷۰ نفره را به محمد بن اشعث داد که مسلم را دستگیر کند و به قصر بیاورند.
 


حضرت مسلم بن عقیل (ع) مصداق عینی و روشن ولایتمداری
کمالات اخلاقى و  ولايتمداری به صورتی شایسته در شخصیت مسلم بن عقیل (ع) شکل گرفته بود .

طبق اقوال تاریخی آن حضرت (بين سال هاى 36 تا 40 هجرى) از جانب سومین پیشوای شیعه متصدى برخى از منصب هاى نظامى در لشگر بوده و  در جنگ صفين، وقتى که اميرالمؤمنين (ع) لشگر خود را صف آرايى مى کرد، امام حسن و امام حسين (ع) و عبدالله بن جعفر و مسلم بن عقيل را بر جناح راست سپاه، مامور کرد.

در دوران امامت ده ساله امام حسن مجتبى (ع) که از سخت ترين دوره هاى تاريخ اسلام نسبت به پيروان اهل بيت(ع) و طرفداران حق بود، حضرت مسلم بن عقيل(ع) با خلوص هر چه تمام در مسير حق بود و از باوفاترين ياران و از خواص اصحاب امام حسن(ع) محسوب مى شد.

پس از شهادت امام مجتبى (ع) که امامت به امام حسين(ع) رسيد تا مرگ معاويه که يک دوره ده ساله بود؛ که باز مسلم بن عقيل را در کنار امام حسين (ع) مى بينيم.

مسلم بن عقیل به عنوان فرستاده ویژه حضرت سیدالشهدا(ع) راهی کوفه شد تا وضعیت را به عرض امام برساند که باز هم کوفیان پیمان شکستند و با وجود این که در هنگام بیعت با ایشان شمار بسیاری از مردم امده بودند، مسلم تنها ماند و شبانه ایشان را دستگیر و به دارالعماره بردند و همان جا هم به شهادت رسید.

حضرت مسلم بن عقیل(ع) در خاندان علم و فضيلت رشد یافته بود و روح حماسی و معنوی این شخصیت برجسته اسلام مصداق عینی و روشن ولایتمداری و همراهی با حجت خدا بود.
 

چهارشنبه, 29 مرداد 1399 11:31

درس های قیام خونین عاشورا

 

عاشورا، مائده بزرگ روح انسان است در تداوم اعصار، تجسّم اعلای وجدان بزرگ است در دادگاه روزگار، صلابت شجاعت انسان است در تجلّی گاه ایمان، طواف خون است در احرام فریاد، تجلّی کعبه است در میقات خون، نقش بیدار گذرها و رهگذرهاست در کاروان درازآهنگ زندگی ها و عبورها.

عاشورا، رواق سرخ حماسه است در تاریکستان سیاهی و بیداد، قلب تپنده دادخواهان است در محکمه تاریخ، طنین بلند پیروزی است در گوش آبادی ها، عطشی است دریاآفرین در اقیانوس حیات، و رسالتی است بزرگ بر دوش اسارتی رهایی بخش.

عاشورا، هدیه اسلام است به بشریت و تاریخ. ...

درآمد

عاشورا، سراسر مدرسه عشق است و آموزگار هدایتگر آن، حسین بن علی علیه السلام. این واقعه سترگ، در تاریخ بشر موجی پدید آورد و مسلمان و غیرمسلمان را با ارزش های متعالی و مفهوم حیات هدفدار آشنا ساخت. هر اندازه انسان ها با درس های نهفته در آن حرکت خونین و ژرف آشناتر گردند، به همان میزان عزّتمند خواهند زیست و پایه های حکومت طاغوت ها را خواهند لرزاند.

درس هایی که از عاشورا می توان گرفت، در گفتار و کردار امام حسین علیه السلام و یارانش دیده می شود و کسی که به دقت در مجموعه این واقعه بنگرد و آن را فرا راه خود قرار دهد، با این درس های انسان ساز آشنا می گردد. در این نوشته برآنیم تا برخی از این درس ها را برشماریم.

توکل

امام محمد باقر علیه السلام در سخنی گهربار فرمودند: «کسی که به خدا توکل کند، شکست نمی خورد» (ربانی، 1382: 183: ح 721) و قیام خونین عاشورا، سرشار از این آموزه نیک الهی است که فرجامی جز پیروزی حق بر باطل را نوید نبخشید. امام حسین علیه السلام گرچه به استناد دعوت نامه های کوفیان به سمت آنان حرکت کرد، ولی توکل آن حضرت به خداوند متعال بود. به همین دلیل، وقتی میان راه، خبر بی وفایی مردم و شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام را شنید، تصمیم خویش را تغییر نداد و برای انجام تکلیف، با توکل به خدا راه خود را ادامه داد. نیز بر این اساس بود که صبح عاشورا و با شروع حمله همه جانبه و بی رحمانه دشمن، در نیایشی به درگاه خدا، اعتماد به پروردگارش را چنین بیان فرمود: «خداوندا! تو تکیه گاه من در هر اندوه، و امید من در هر سختی هستی. تو در هر پیشامدی تکیه گاه و مایه پشت گرمی منی». (گروهی از تاریخ‎پژوهان، 1390: ج 1: 743)

رضا و تسلیم

یکی از آموزه های کربلا، راضی بودن به رضای الهی است. هدف امام حسین علیه السلام فقط خشنودی خدا و پیامبر او بود. اگر در آن قیام خونین، جان عزیزش را نثار کرد، اگر سخت ترین مصیبت ها را به جان خرید، و اگر خاندان گرامی اش را به دست اسارت سپرد، هدفی جز کسب رضای الهی نداشت. امام حسین علیه السلام هنگامی که می خواست از مکه به سمت عراق خارج شود، خود در خطبه ای به این ویژگی اشاره فرموده است: «ما اهل بیت علیه السلام به آنچه خدا راضی است، راضی و خشنودیم. در مقابل بلا و امتحان او، صبر و استقامت می ورزیم. او اجر صبرکنندگان را به ما عنایت خواهد فرمود». (همان: 624)

عمل به تکلیف

از آموزه های ارزشمند کربلا، عمل به تکلیف است. هنگامی که دعوت نامه های پیاپی مردم کوفه به امام حسین علیه السلام رسید، ایشان هرچند از سست عهدی کوفیان آگاه بود، آن اعلام حمایت ها را تکلیف آور دانست و به سوی آنان حرکت کرد. امام خمینی رحمه الله که خود سال ها بعد با همین انگیزه، قیامی عزّت آفرین را پایه ریخت، در سخنانی درباره این آموزه عاشورایی می فرماید:

اینکه حضرت ابی عبداللّه علیه السلام قیام کرد با عدد کم، برای اینکه گفتند تکلیف من این است که نهی از منکر کنم. (امام خمینی، 1378: ج 4: 16)

حضرت سیدالشهدا علیه السلام تکلیف برای خودشان دانستند که بروند و کشته هم بشوند و محو کنند آثار معاویه و پسرش را. (همان: ج 8: 12)

لکن تکلیف بود که قیام بکند و خونش را بدهد تا اینکه ملت را اصلاح کند و عَلَم یزید را بخواباند. (همان: ج 2: 208)

آزادگی

عاشورا، نماد آزادگی است و حضرت سیدالشهدا علیه السلام سرور آزادگان. همو که در پاسخ کسانی که بیعت با یزید را از ایشان می خواستند تا در امان بماند، می فرمود: «آگاه باشید! ناپاک زاده فرزند ناپاک زاده، مرا میان دو چیز مجبور کرده است: بین مرگ و ذلت، ولی هیهات که ما ذلت و خواری را بپذیریم. خداوند پذیرش ذلت را بر ما و بر پیامبر و مؤمنان روا نداشته است و دامن های پاک و دارای اصالت و شرف و خاندان دارای همت والا و عزّت نفس ما هرگز اجازه نمی دهد اطاعت فرومایگان را بر مرگ شرافتمندانه ترجیح دهیم». (دشتی، 1384: 165)

اخلاص

اخلاص سیدالشهدا علیه السلام و یاران آن حضرت، مهم ترین عامل جاودانگی قیام حسینی است. از زمانی که حضرت از مدینه حرکت کرد، تا مکه و سپس کربلا، بسیار کسانِ مدّعی با ایشان همراه شدند و به ظاهر خود را حسینی نشان دادند، ولی جز اندکی، هیچ کدام بر حرف خود نایستادند و در نهایت، سرور شهیدان را تنها رها کردند.

در روز عاشورا و صحنه نبرد کربلا نیز، تنها خون بود و شمشیر و زخم و درد و شهادت، و از مدال و پول و امتیازهای اجتماعی و مقام های دنیوی خبری نبود. از این رو، ماندگان و پایداران، تنها با نیروی اخلاص به جهاد در راه حضرت دوست ادامه می دادند و یکی یکی شربت شهادت می نوشیدند.

ایثار

از برجسته ترین درس های عاشورای حسینی، ایثار و مقدّم داشتن دیگری بر خود است. در صحنه کربلا، نخستین ایثارگر، خود سیدالشهدا علیه السلام بود که حاضر شد خود و خاندانش را فدای دین خدا کند و رضای او را بر همه چیز برگزیند. حتی زمانی که یاران حضرت به شهادت رسیدند و نوبت به جان فشانی بنی هاشم رسید، امام حسین علیه السلام ابتدا فرزند دلبندش، علی اکبر علیه السلام را برای شهادت در راه خدا فراخواند.

جلوه دیگر ایثار در کربلا، در کار زیبای حضرت ابوالفضل علیه السلام بود. آن حضرت که با لب تشنه وارد فرات شد، چون خواست آب بنوشد، یاد لب های تشنه امام حسین علیه السلام و کودکان تشنه کامش افتاد و به خود نهیب زد که: آیا آب می نوشی، در حالی که برادر و مولایت حسین علیه السلام تشنه و در آستانه شهادت است؟ پس آب را ننوشید و بازگشت و لب تشنه به شهادت رسید.

مفهوم بلند آفتابی عباس

از گریه کودکان کبابی عباس

از تشنگی ات فرات دلخون گردید

والله که آبروی آبی عباس

 

امر به معروف و نهی از منکر

از آموزه های ارزنده نهضت حسینی، توجه به دو فریضه مهم امر به معروف و نهی از منکر است. امام حسین علیه السلام در وصیت نامه ای که هنگام خروج از مدینه و در زمان وداع با برادرش محمد بن حنفیه برای وی نوشت، هدف از حرکت خویش را چنین برشمرد: «من نه از روی سرمستی وگستاخی، و نه برای فساد و ستمگری حرکت کردم، بلکه تنها برای طلب اصلاح در امت جدم حرکت نمودم. می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیره جدم و پدرم علی بن ابی طالب علیه السلام عمل نمایم». (گروهی از تاریخ‎پژوهان، 1390: ج 1: 295)

حضرت سیدالشهدا علیه السلام در جای دیگری نیز فرموده بود: «بارخدایا، من به معروف اشتیاق، و از منکر تنفّر دارم». (همان)

بر این اساس، در زیارت های گوناگونی که درباره امام حسین علیه السلام از پیشوایان معصوم t وارد شده، این تعابیر دیده می شود: «گواهی می دهم تو نماز را به پا داشتی و زکات دادی و امر به معروف نمودی و نهی از منکر کردی». (همان: 296)

نفی نژادپرستی

شهید، شهید است، چه تفاوت دارد که از چه نژاد و رنگ و زبانی باشد؛ سفید و سیاه، عرب و عجم، رومی یا زنگی. ملاک ارزش در اسلام، عقیده و ایمان است.

شهادتکده کربلا، بزمگاه عشق است و همه گونه شهیدی دارد؛ جوان، پیر، خردسال، شیرخوار، سیاه، سفید، عرب و عجم. آنجا، یگانگی است و از نابرابری نژادی اثری نیست. پیشوای شهیدان، حسین علیه السلام در صحنه نبرد، این آموزش دینی و انسانی را به کار گرفت و سپاس و ستایشی همسان به همه یارانش، از پیرمرد تا نوجوان، و از رئیس قبیله تا غلام سیاه روا داشت.

پای بندی به اصول انسانی و اخلاقی

نهضت عاشورا، مظهر ارزش‎گذاری به حقوق انسانی است. یاران امام حسین علیه السلام در بین راه کربلا، با لشکریان حرّ بن یزید ریاحی برخوردند که راه را بر آن حضرت و یارانش بستند. برخی از یاران امام پیشنهاد مبارزه و نابودی آنها را دادند و دلیل آوردند که قدرت نبرد با ایشان را داریم، ولی امام مدارا کرد و یاران را به صبر دعوت فرمود.

همچنین صبح عاشورا که شمر جلو آمد و به آن حضرت اهانت کرد، مسلم بن عوسجه، از یاران امام خواست با تیری او را از پای درآورد که حضرت مانع شد.

منابع

امام خمینی رحمه الله. 1378. صحیفه نور. تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.

دشتی، محمد. بهار 1384. فرهنگ سخنان امام حسین علیه السلام. قم: مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین علیه السلام. چاپ سوم.

ربّانی، هادی و سید محسن موسوی. 1382. آینه یادها: مناسبت های شمسی و قمری در قرآن و حدیث. قم: دارالحدیث.

گروهی از تاریخ پژوهان. 1390. تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهداء. قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه الله.

در زیارت امام حسین (ع) آمده است که «وَ قَدْ عَجِبَتْ‏ مِنْ‏ صَبْرِکَ‏ مَلَائِکَهًْ السَّمَاوَات؛ صبر تو فرشتگان آسمان را به تعجب واداشت. ‏» تفکر در این فقره از زیارت نامه نیازمند درک مصیبت‌هایی است که امام حسین (ع) در راستای انجام اطاعت الهی و برابر معصیت‌های مدعیان اسلام و مسلمانی تحمل کرده است. اگر بخواهیم صبر امام حسین (ع) را با اسوه‌های دیگر صبر از حضرت ایوب (ع) و حضرت یعقوب (ع) بسنجیم، در می‌یابیم که چرا فرشتگان آسمان‌ها از صبر امام حسین (ع) به شگفتی در آمدند؛ در حالی که نسبت به دیگر اسوه‌های صبر و استقامت چنین واکنشی را نشان ندادند؛ زیرا از امام سجاد (ع) روایت شده است که هر چه مصیبت‌ها بیشتر می‌شد، رنگ چهره امام حسین (ع) نورانی‌تر و اعضا و جوارحش آرام می‌شد. آن حضرت (ع) در اوج مصیبت‌ها خطاب به محبوب خود می‌گوید: خدایا! من نسبت به حکم تو صابرم، معبودی جز تو نیست،‌ای فریادرس فریادخواهان. در حقیقت امام حسین (ع) چنان سه گانه‌های صبر یعنی صبر در مصیبت از دست دادن عزیزان و یاران، صبر در اطاعت فرمان‌های الهی از جمله اقامه فریضه امر به معروف و نهی از منکر و صبر در برابر معصیت متجاهران به فسق و فجور و طغیان علیه قرآن و عترت (ع) را تحمل کرده است که هیچ کس نمی‌تواند چنین بار عظیمی را تحمل کند و در مقام «ذبیح الله» و «ثارالله» با نفسی مطمئن ندای «ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَهًْ مَرْضِیَّهًْ ادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی» را پاسخ دهد و به لقاء الله با سری از تن جدا و لبانی تشنه و تنی چاک چاک برود.

 

بی گمان توجه یابی به مقام و منزلت امام حسین (ع) به عنوان «اسوه حسنه» (احزاب، آیه ۲۱) و «نفس پیامبر» (ص) به انسان کمک می‌کند تا در صراط، مستقیمی گام بردارد که حقیقت آن صراط، «حبل الله» آویخته میان آسمان و زمین است که یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگرش در دست بندگان صالح خدا است. این حبل الله که تارش از «قرآن» و پودش از «عترت» است و انسان می‌تواند با تمسک به آن خود را بالا کشد و به لقاء اللهی دست یابد که به عنوان «وجه الله ذوالجلال و الاکرام» است. از همین رو در پایان زیارت عاشورای آن اسوه کامله حسنه الهی، پیشانی بر تربت پاک شهیدان گذاشته و در سجده شکر از خدا می‌خواهیم تا ما نیز در مقام شاکرین قرار گیریم و همانند امام حسین (ع) بهره‌مند از مصیبت‌هایی باشیم که آن حضرت (ع) تحمل کرده و خدا ثواب آن را برای ما به عنوان محبان ایشان قرار دهد: «اللَّهُمَّ لَکَ‏ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ‏ عَلَی مُصَابِهِم‏؛ خدایا! تو را ستایش می‌‏کنیم ستایش سپاسگزاران بر مصیبت‌های آنان.» (مفاتیح الجنان، زیارت عاشورا)

درحقیقت توجه به مظلومیت و ظلمی که به امام حسین (ع) شده است، هر مصیبتی را برای ما آسان می‌کند و اگر کسی گفت: حیف شد و به ظلم از دست رفت؛ بگوییم: حیف امام حسین (ع) بود که از دست ما رفت و این گونه صبوری ورزیم و استقامت در برابر مصیبت‌ها داشته باشیم؛ پس همان طوری که امام باقر (ع) فرموده است که وقتی امام حسین دستان مبارکش را از خون گلوی علی اصغر پر کرد و به آسمان پاشید قطره‌ای از این خون به زمین باز نگشت، ایشان رو به طرف آسمان کرد و فرمود: هَوَّنَ عَلَیَّ ما نَزَلَ بی‌أَنَّهُ بِعَیْنِ اللّهِ؛ این مصیبت بر من آسان است، چرا که در برابر دیدگان خدا و محضر او هستم؛ ما نیز در برابر مصیبت‌ها به یاد اسوه صبر، صبر داشته باشیم و از جزع و فزع دوری کنیم و گمان نیک به خدایی داشته باشیم که همواره با ماست: وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ (حدید، آیه ۴) پس در هر بن بستی، امید آن است که خدا راه برونرفت را به ما نشان دهد و مخرجی را بازگشاید (طلاق، آیات ۲ و ۳) و با هدایت ایصالی خویش ما را به مقصد و مقصود رسانده و دشمن را ناکام گذارد: إِنَّ مَعِیَ رَبّی سَیَهدینِ. (شعراء، آیه ۶۲)

صبر در مقام اولوا العزم
با نگاهی به مجموعه مصیبت‌هایی که امام حسین (ع) داشت می‌توان گفت که صبر ایشان اگر سطحی فراتر از سطح صبر رسولان اولواالعزم نبود، در همان سطح ایشان بود؛ زیرا اگر پیامبران اولوا العزم در برابر انواع و اقسام مصیبت‌ها صبر داشته و سه گانه صبر را به نمایش گذاشتند؛ امام حسین (ع) به تنهایی همه آن‌ها را تحمل کرد؛ زیرا کسانی که در کربلا در برابر امام حسین (ع) صف کشیدند، شقی‌ترین مردمان با انواع واقسام جنایات بودند که بر هیچ پیامبری این‌گونه جمع نشده بودند. این پاکترین مردمان خدا در برابر خبیث‌ترین و شقی‌ترین مردمان در طول تاریخ قرار گرفتند؛ زیرا هیچ گزارشی را نمی‌توان یافت که شخصی همه مصیبت‌های عالم را چنان تحمل کرده باشد که امام‌حسین (ع) تحمل کرده است.

اگر مصیبت‌های ایوب (ع) در از دست دادن زن و فرزند و مال و ثروت را در نظر بگیریم، در برابر مجموعه مصیبت‌های امام حسین (ع) اصلا عددی به حساب نمی‌آید؛ همچنین مصیبت‌های دیگران از یعقوب (ع)، اسماعیل (ع)، ادریس، ذاالکفل، داود، نوح، عیسی، موسی و مانند آن‌ها (انبیاء، آیات ۸۳ و ۸۵؛ ص، آیات ۱۷ و ۴۱ و ۴۴؛ احقاف، آیه ۳۵) در برابر مصیبت امام حسین (ع) بسیار کمتر است؛ از این رو در زیارت عاشورا که از امام معصوم (ع) نقل شده، آمده است: وَ اَسئَلُ اللهَ بِحَقِّکُم و بِالشَّانِ الّذی لَکُم عِندَهُ اَن یُعطِیَنی بِمُصابی بِکُم اَفضَلَ ما یُعطی مُصاباً بِمُصیبَهًْ مُصیبَهًْ ما اَعظمَها و اَعظَمَ رَزِیَّتها فِی الاِسلامِ وَ فی جَمیعِ السَّمواتِ وَ الَارضِ؛ مسئلت می‌کنم خدا را به حق شما و به مقامی که نزد او دارید اینکه بهترین آنچه به مصیبت زده بواسطۀ مصیبتی می‌دهد به من به واسطه مصیبت زدگی بر شما عطا کند؛ مصیبتی بس عظیم است و چقدر مصیبت و بلای او در اسلام و در تمام آسمان‌ها و زمین، بزرگ است. (مفاتیح الجنان، زیارت عاشورا)

در این فقره از زیارت همان طوری که وضعیت مصیبت بزرگ امام‌حسین (ع) بیان می‌شود که فراتر از زمان وتاریخ قرار می‌گیرد تا جایی که همه آسمان‌ها و زمین را در بر گرفته است؛ همچنین زیارت‌کننده از خدا می‌خواهد تا او را به عنوان صاحب مصیبت قرار داده و ثواب صبر بر این مصیبت عظیم را برایش رقم بزند.

البته در این زیارت نامه جنبه‌های آموزشی و پرورشی نفس نیز مد نظر قرار گرفته است؛ زیرا تنها به این نکته بسنده نمی‌شود تا گزارشی از حقایق و واقعیت‌های تاریخی ارائه دهد، یا بهره مندی از ثواب مشارکت را برای خویش بخواهد، بلکه در اینجا زیارت‌کننده در حقیقت طلب می‌کند که بتواند در مصیبت‌ها در سطحی عمل و رفتار کند که به صبر امام حسین (ع) نزدیک باشد.
این گونه است که انسان با نگاهی به مجموعه مصیبت‌ها و نیز صبر امام‌حسین (ع) خواهان سطحی از آستانه تحمل و صبر می‌شود که یا فراتر از سطح صبر اولوا العزم است، یا دست کم در همان سطح قرار می‌گیرد و می‌تواند اقسام صبر را برای خویش رقم بزند؛ زیرا صبر گاه در برابر مصیبت است؛ یا صبر در مقام اطاعت اوامر و نواهی الهی است؛ یا صبر در معصیت دیگران است. در آیات ۶۳ تا ۷۵ سوره فرقان هر سه نوع صبر به خوبی بیان شده است؛ زیرا در این آیات سخن از «عبادالرحمن» است که در برابر انواع مصیبت‌ها و همچنین معصیت‌ها و تعرضات دشمنان و نیز انجام واجبات مانند نماز شب، صبر پیشه می‌گیرند و پاداش صبر را دریافت می‌کنند.

به سخن دیگر، صبر در برابر امتحان الهی و مصیبت‌ها (آل عمران، آیه ۱۸۶؛ لقمان، آیه ۱۷)، صبر در برابر معصیت‌ها و اذیت و آزار‌های دشمنان و عفو و گذشت از آن (آل عمران، آیه ۱۸۶؛ فرقان، آیات ۶۵ و ۷۲؛ شوری، آیات ۴۰ و ۴۳) و صبر برای اطاعت و انجام واجبات (بقره، آیات ۴۵ و ۱۵۳؛ لقمان، آیه ۱۷) انسان را در مقام «اولوا العزم» قرار می‌دهد که مقامی بس بلند است. (شوری، آیات ۴۰ و ۴۳)

امام حسین (ع) در عاشورا همه این‌ها را تجربه کرد و صبر کرد به طوری که موجب شگفتی فرشتگان الهی شد و ما نیز مصیبت وارده بر ایشان را «عظیم و رزیه» می‌دانیم؛ چنانکه امام معصوم (ع) آن را در زیارت عاشورا به تصویر کشیده و از آن سخن به میان آورده است.

صبر امام حسین (ع) در زندگی
البته صبر امام حسین (ع) اختصاص به روز عاشورا ندارد، بلکه چنان‌که از روایات بر می‌آید زندگی ایشان با مصیبت‌های بسیاری همراه بود. به عنوان نمونه صبر در مقابل ستمگری معاویه: پس از شهادت امام مجتبی (ع)، گروهی از کوفیان و دیگر شهر‌ها به امام حسین (ع) نامه نوشتند و تقاضای قیام کردند. امام در جواب آن‌ها فرمود: «همانا نظر برادرم- که خدا او را رحمت فرماید - وفاداری به پیمان صلح بود و نظر من مبارزه و جهاد با ستمکاران است که رستگاری و پیروزی به همراه دارد، پس تا معاویه زنده است، در جای خود باشید و صبر پیشه کنید، پنهان کاری‌نمایید، اهداف خود را مخفی کنید تا مورد سوء ظن قرار نگیرید، پس هرگاه معاویه از دنیا برود و من زنده باشم، نظر نهایی خود را به شما اعلام می‌کنم، ان‌شاء‌الله.» (فرهنگ سخنان امام حسین، ص ۱۲۰؛ انصاب الاشراف، ج ۳، ص ۱۵۱، حدیث ۱۳)

در نامه فوق حضرت علی‌رغم نظر خویش، فقط به خاطر تعهد نسبت به صلح امام حسن (ع) با معاویه، هم خود و هم یاران خویش را دعوت به صبر و تحمل می‌کند.

در جای دیگر فرمود: «قد کان صلح وکانت بیعهًْ کنت لها کار‌ها فانتظروا مادام هذا الرجل حیا فان یهلک نظرنا ونظرتم؛ قرارداد صلح و بیعتی بین ما وجود دارد که خوشایند من نیست، ولی با این حال صبر و تحمل می‌کنم. شما هم تا معاویه زنده است منتظر باشید، پس آنگاه که بمیرد ما و شما تجدید نظر می‌کنیم.» (فرهنگ سخنان امام حسین، ص ۱۳۵ حدیث ۸۲)

وقتی مراسم غسل و تکفین امام حسن (ع) تمام شد، امام حسین (ع) بر آن نماز گزارد و قصد داشت برادر را در کنار قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دفن کند. مروان، داماد عثمان، سوار بر قاطری شد و خود را به عایشه رساند و او را تحریک کرد که جلو این کار را بگیرد. اندکی بعد تعدادی از مخالفان به رهبری عایشه صف کشیدند و خطاب به امام حسین گفتند: سوگند به خدا نمی‌گذاریم حسن را در کنار قبر رسول خدا (ص) دفن کنید. امام حسین (ع) فرمودند: «اینجا خانه رسول خدا است و تو‌ای عایشه یکی از همسران نه گانه آن حضرت هستی، که اگر حق تو محاسبه شود به اندازه جایگاه قدم‌های خود از این خانه سهم‌داری.»

در اینجا بنی هاشم دست به شمشیر بردند و نزدیک بود جنگی پدید آید؛ اما امام حسین (ع) به خاطر عمل کردن به وصیت برادرشان مبنی بر اینکه خونریزی صورت نگیرد، صبر کردند و فرمودند: مبادا کاری انجام دهید که وصیت برادرم ضایع گردد. (اصول کافی، ج ۱، ص ۳۰۲، حدیث ۳؛ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۷۴؛ فرهنگ سخنان امام حسین (ع)، ص ۴۸۳ - ۴۸۶.)

جلوه‌های صبر امام در واقعه کربلا
امام حسین (ع) هر چند یاران و اصحاب معدودی داشت، ولی این گونه نبود که هر کس را به یاری دعوت کند و نصرت هر بی‌صبر و تحملی را بپذیرد؛ بلکه با صراحت اعلام کرد که فقط صابران بیایند و بمانند: «ای‌ها الناس فمن کان منکم یصبر علی حد السیف وطعن الاسنهْ فلیقم معنا و الا فلینصرف عنا؛‌ای مردم! هر کدام از شما که می‌تواند بر تیزی شمشیر و ضربات نیزه‌ها صبر کند با ما قیام کند و بماند وگرنه از میان ما بیرون رود و خود را نجات دهد» (فرهنگ سخنان امام حسین، ص ۴۴؛ ینابیع المودهًْ، ص ۴۰۶)
آن حضرت (ع) در نامه‌اش به محمد حنفیه نوشت: «فمن قبلنی بقبول الحق فالله اولی بالحق ومن رد علی هذا اصبر حتی یقضی الله بینی وبین القوم بالحق؛ پس هرکس حقیقت مرا بپذیرد و از من پیروی کند، راه خدا را پذیرفته و خدا به حق، اولی است و هر کس رد کند و من را تنها گذارد صبر می‌کنم تا خداوند میان من و این قوم به حق داوری کند.» (بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹؛ عوالم بحرانی، ج ۱۷، ص ۱۷۹؛ فرهنگ سخنان امام حسین، ص ۵۷۰.)

همچنین وقتی روز عاشورا فرا رسید و فشار نظامی، تشنگی و مشکلات دیگر هجوم آوردند، یاران، اطراف حسین (ع) را گرفتند و نگاه به چهره او دوختند تا ببینند چه رهنمودی می‌دهد. امام حسین (ع) خطاب به یاران با چهره‌ای گشاده و با نفس آرام فرمود: «صبرا بنی الکرام فما الموت الا قنطرهًْ عن البؤس والضراء الی الجنان الواسعهًْ والنعیم الدائمههًْ؛‌ای فرزندان کرامت و شرف! شکیبا باشید، مرگ پلی بیش نیست که ما را از مشکلات و سختی‌ها به سوی بهشت وسیع و نعمت‌های جاویدان عبور می‌دهد.» (لهوف، ابن طاووس، ص ۲۶؛ کشف الغمهًْ، اربلی، ج ۲، ص ۲۹؛ فرهنگ سخنان امام حسین، ص ۲۷۴.)

و در جای دیگر فرمود: «ان الله قد اذن فی قتلکم فعلیکم بالصبر؛ براستی خداوند اذن کشته شدن و شهادت شما را داده است، پس بر شما لازم است که صبر کنید.» (معانی الاخبار، صدوق، ص ۲۸۸؛ کامل الزیارات، ص ۳۷؛ اثبات الوصیهًْ، ص ۱۳۹؛ فرهنگ سخنان امام حسین، ص ۲۸۲، حدیث ۱۸۵.)
آن حضرت خطاب به احمد بن حسن، آنگاه که بعد از جنگ آشکار برگشت و از عمو آب خواست، فرمود: «یابنی اصبر قلیلا حتی تلقی جدک فیسقیک شربهًْ من الماء لا تظما بعد‌ها ابدا؛ پسرم! مدت کمی شکیبایی کن تا جدت رسول خدا را ملاقات کنی، پس آنگاه از آبی سیرابت کند که هرگز بعد از آن تشنه نشوی.» (موسوعه، ص ۴۶۹؛ ینابیع المودهًْ، ص ۴۱۵؛ ناسخ التواریخ، ج ۲، ص ۳۳۱.)
همچنین امام حسین (ع) خطاب به علی اکبر هنگامی که برای تجدید قوا آب خواست، فرمود: «اصبر حبیبی فانک لاتمسی حتی یسقیک رسول‌الله بکاسه؛ عزیز دلم صبر کن؛ زیرا به‌زودی از دست جدت رسول خدا سیراب می‌شوی.» (مقاتل الطالبین، ص ۱۱۵؛ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۴۵؛ اعیان‌الشیعه، ج ۱، ص ۶۰۷)
آنگاه که به درب خیمه زن‌ها آمده و فریاد کشید: سکینه، فاطمه، زینب، ام کلثوم، خداحافظ من هم رفتم، زن‌ها و بچه‌ها شروع به‌گریه کردند، حضرت خطاب به سکینه فرمودند: «یا نور عینی... فاصبری علی قضاء الله ولا تشکی فان الدنیا فانیهًْ والآخرهًْ باقیهًْ؛‌ای نور چشمم!... پس باید بر تقدیرات الهی صبر کنی و شکوه نکنی؛ چرا که دنیا ناپایدار و آخرت ماندگار است». (همان)

حمید بن مسلم می‌گوید: حسین (ع) را در سخت‌ترین لحظه‌های عاشورا و جنگ دیدم. به خدا سوگند هرگز مرد گرفتار و مصیبت زده‌ای را ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند در عین حال استوارتر و قوی دل‌تر از آن بزرگوار باشد. چون پیادگان به او حمله می‌کردند، او با شمشیر بر آن‌ها حمله می‌کرد و آن‌ها از راست و چپ می‌گریختند؛ چنانکه گله روباه از شیری فرار کند. (ترجمه ارشاد مفید، ج ۲، ص ۶۱۶؛ لهوف، ص ۱۱۹)

آنگاه که حضرت به زمین افتاده بود و لحظات آخر عمر خویش را سپری می‌کرد، آخرین پرده از شکوه صبر خویش را با این جملات به عرصه نمایش گذاشت: «صبرا علی قضائک لااله سواک یا غیاث المستغیثین ولا معبود غیرک، صبرا علی حکمک؛ در برابر قضای تو صبر می‌کنم، خدایی جز تو نیست،‌ای پناه پناه آورندگان و معبودی جز تو وجود ندارد، بر حکم تو صبر می‌کنم.» (اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۶۱۰)

عوامل و آثار صبر
از آیات قرآن به دست می‌آید که صبر همانند اسلام وایمان و یقین دارای مراتب متعدد تشکیکی است. بنابراین، نمی‌توان صبر افراد را در یک سطح و آستانه تحمل آنان را یکسان دانست. (انفال، آیات ۶۵ و ۶۶) براین اساس سطح صبر پیامبران اولوا العزم با سطح صبر حضرت یعقوب (ع) و حضرت ایوب (ع) که از پیامبران اولواالعزم نیستند، متفاوت است.
برای اینکه تفاوت افراد را در آستانه تحمل و صبر به دست آوریم، با نگاهی به عوامل صبر می‌توانیم دریابیم که تفاوت مثلا اعتقادات یا یقین یا بصیرت و مانند آن‌ها می‌تواند در تحقق صبر در افراد موثر باشد. بنابراین، آثار صبر هر یک از افراد با افراد دیگر نیز متفاوت خواهد بود؛ زیرا تفاوت سطوح صبر به طور طبیعی برخاسته از عوامل آن خواهد بود که در آثار صبر نیز خودش را نشان می‌دهد.

یکی از مهم‌ترین عوامل صبر تفاوت ایمانی افراد است؛ زیرا بر اساس آموزه‌های وحیانی مهم‌ترین عامل در تحقق صبر، ایمان است که خود دارای مراتب تشکیکی است. (مائده، آیه ۹۳)

البته هر چه ایمان قوی‌تر باشد، انسان به سبب شناختی که نسبت به خدا دارد اعتماد و تکیه‌اش نیز بیشتر خواهد شد. کسی که اعتقاد به احاطه علمی خدا دارد و می‌داند که خدا می‌بیند و اینکه خدا غنی و حکیم است و بخیل نیست و بیهوده کاری را انجام نمی‌دهد، به سبب باور به رحمانیت و رحمیت خدا، خود را به خدا واگذار کرده و اهل توکل و تفویض خواهد شد و این‌گونه دیگر نسبت به سختی‌ها و مصائبی که با آن مواجه می‌شود، جزع و فزع نمی‌کند؛ زیرا می‌داند که خدا بنا به حکمتی مصیبتی را داده یا آزمون و امتحانی را گرفته یا اطاعتی را واجب کرده است یا فردی را برای آزمایش او فرستاده تا ببیند در برابر فشار‌ها و اذیت و آزارهایش چه کار می‌کند؟ (فرقان، آیات ۲۰ و ۶۳ تا ۷۵؛ حدید، آیات ۲۲ و ۲۳؛ اعراف، آیه ۱۲۸؛ هود، آیات ۴۹ و ۱۱۴ و ۱۱۵؛ نحل، آیات ۱۲۷ و ۱۲۸؛ طه، آیه ۱۳۲؛ آل عمران، آیه ۲۰۰؛ انفال، آیات ۶۵ و ۶۶) با چنین بینش و نگرشی و اطمینان قلبی دیگر شخص اضطرابی ندارد و قلبش به خدا اطمینان دارد و با قلبی مطمئن به زندگی ادامه می‌دهد و در مقام «راضیه مرضیه» خشنود از خدا ایمان دارد که خدا از او خشنود است. (فجر، آیات ۲۷ تا ۳۰)

بسم الله الرحمن الرحیم


بحث اخلاقی بلند همتی

اللَّهُمَّ... وَفِّقْنِي لِلَّتِي هِيَ أَزْكَى و استَعمِلْني بما هُو أرضى‌. [۱]

این فرازها اشاره به بلند‌همتی در خودسازی و رسیدن به کمالات معنوی و مقصد اعلای انسانیت دارد. در این فراز، نیایشگر از خدای سبحان می‌خواهد که پروردگارا! به من توفیق ده تا به بهترین وجه، خودسازی کنم و بهترین کاری را که تو می‌پسندی انجام دهم.

بیان این مطلب با اسم تفضیل «أزکی» و «أرضی»، نشان می‌دهد که انسان باید حتی در درخواست از خدا نیز بلند همت باشد.

همت انسان‌ها مراتبی دارد. برخی همتشان خیلی کوتاه است و گاه به همین که صبح و شام چه بخورند، بسنده می‌کنند. ارزش این افراد به همان اندازه غذایی است که می‌خورند، زیرا در روایتی از رسول خدا(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نقل شده که فرمود:

مَن‌ كانَت‌ هِمَّتُهُ‌ أكلَهُ، كانَت قِيمَتُهُ ما أكَلَهُ. [۲]

هر كه همّتش خوراكش باشد، ارزشش به اندازه همان چيزى است كه مى‌خورد.

از این صریح‌تر روایتی است که از امیر مؤمنان (علیه‌السلام) در این باره نقل شده است که فرمود:

مَن‌ كانَت‌ هِمَّتُهُ‌ ما يَدخُلُ بَطنَهُ، كانَت قِيمَتُهُ مايَخرُجُ مِنهُ. [۳]

هر كه همّتش چيزى باشد كه وارد شكمش مى‌شود، ارزش او به اندازه همان چيزى است كه از شكمش خارج مى‌شود.

همت‌ها تا زمانی که در حدّ دنیا و مادیات باشد، کوتاه است؛ ولی آنگاه که به معنویات برسد، اولین مراتب بلندهمتی است.

در نکوهش کوتاه‌همتی، این روایت قابل تأمل است که مرحوم کلینی آن را از امام باقر(علیه‌السلام) نقل می‌کند. خلاصه این روایت نسبتا طولانی چنین است:

در زمان جاهلیت رسول خدا(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در طائف بر مردى وارد شد و آن مرد از ايشان با احترام، پذيرايى كرد. پس از ظهور اسلام، به آن مرد گفته شد: آيا مى‌دانى آن كسى كه خداوند او را به سوى مردم فرستاده، كيست؟ گفت: نه. گفتند: او محمّد بن عبد اللَّه، همان كسى است كه فلان روز، در طائف ميهمان تو شد و تو او را گرامى داشتى.

آن مرد خدمت پيامبر رسید و مسلمان شد. وقتی خود را معرفی کرد، پيامبر به او فرمود:
مَرحَباً بِكَ سَلْ حاجَتَك‌.

خوش آمدى! حاجتت را بخواه.

گفت: دويست گوسفند با چوپان آنها به من عطا فرماييد.

رسول خدا دستور داد به او دادند. سپس به اصحاب خود فرمود:

ما كانَ على‌ هذا الرّجُلِ أن يَسألَني سُؤالَ عَجوزِ بَني‌ إسرائيلَ‌ لِمُوسى‌ عليه السلام؟! [۴]

چه مى‌شد اگر اين مرد، از من همان چيزى را بخواهد كه پيرزن بنى اسرائيلى از موسى(علیه‌السلام) خواست؟!

اصحاب گفتند: مگر پيرزن بنى اسرائيلى، از موسى چه خواست؟

فرمود: خداوند سبحان به موسى وحى فرمود که پيش از آن كه مصر را به قصد سرزمين مقدّس در شام، ترک کند، استخوان‌هاى يوسف را با خود ببرد؛ ولی موسى جای قبر يوسف را نمی‌دانست. پيرمردى گفت: اگر كسى جاى قبر او را بلد باشد، آن كس، فلان پيرزن است. موسى در پىِ او فرستاد. وقتى پيرزن آمد، موسى به او فرمود: تو جاى قبر يوسف را مى‌دانى؟

گفت: آرى.

موسى فرمود: پس، آن را به من نشان بده، هر چه بخواهى، به تو مى‌دهم.

پيرزن گفت: آن را نشانت نمى‌دهم، مگر اين كه هر چه من بگويم، همان را به من بدهى.

موسى فرمود: بهشت، از آنِ تو باشد.

پيرزن گفت: نه، من تعيين مى‌كنم.

خداوند عز و جل به موسى وحى فرمود: نگران نباش. بگذار او تعيين كند.

پيرزن گفت: مى‌خواهم كه روز قيامت در بهشت، با تو هم‌درجه باشم.

مراتب انسان‌ها نسبت به همت‌های مادی و معنوی آنها را می‌توان از این روایت نیز برداشت نمود که در آن، رسول خدا(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) دل‌های مردم را به سه دسته تقسیم نموده است:

قَلْبٌ‌ مَشْغُولٌ‌ بِالدُّنيا، وَ قَلْبٌ مَشْغُولٌ بِالْعُقْبى، وَ قَلبٌ مَشْغُولٌ بِالْمَولى‌، أَمَّا الْقَلْبُ الْمَشْغُولُ بِالدُّنْيا فَلَهُ الشِّدَّةُ وَالْبَلاءُ، وَ أمَّا الْقَلْبُ الْمَشْغُولُ بِالعُقْبى‌ فَلَهُ الدَّرَجاتُ العُلى‌، وَ أَمَّا الْقَلْبُ الْمَشْغُولُ بِالْمَوْلى‌ فَلَهُ الدُّنْيا وَ العُقْبى‌ وَ الْمَولى‌. [۵]

قلبى مشغول به دنيا، قلبى مشغول به عُقبا، و قلبى مشغول به مولا. قلب مشغول به دنيا، سختى و بلا دارد. قلب مشغول به عُقبا، درجات والا دارد. و امّا قلب مشغول به مولا، دنيا و عُقبا و مولا از آنِ اوست.

[۱] الصحيفة السجّاديّة، الإمام زین العابدین(عَلَیْهِ‌السَّلامِ)، ص۹۸، الدعاء۲۰.

[۲]تنبيه الخواطر، ورّام بن أبي فراس‌ (۶۰۵ ق)، ج۱، ص۴۸.

[۳] غرر الحكم و درر الكلم‌، تمیمی آمدی (۵۵۰ ق)، ح۸۸۳۰.

[۴] الكافي، الشیخ الکلینی (۳۲۹ ق)، ج۸، ص۱۵۵، ح۱۴۴ ط ـ الإسلامیة.

[۵]المواعظ العدديّة، الشيخ علی المشكينی (۱۴۲۸ ق)، ص۱۴۶.

چهارشنبه, 29 مرداد 1399 11:11

ماه محرم

محرم

باز صدای نوحه از این وادی به گوش میرسد و ناقوس جانها به لرزه می افتد آنگاه که با بالا رفتن دستهای حسینیان اشکهای زینب فرو می ریزد. این چه سریست در کالبد هستی که با زمزمه ی نام حسین جانی دوباره میگیریم.


---------------------------------------------------

 

علت نامگذاری ماه محرم

مبدا تاریخ را هجرت پیامبر و ماه نخست آن را محرم، سالی كه هجرت روی داده بود گرفتند.علت نامگذاری این ماه آن بود كه از پیش از اسلام ، جنگ در این ماه را حرام می‌دانستند.

 

در دوم ماه محرم الحرام سال 61 هجری كاروان حضرت امام حسین (علیه السلام) وارد كربلا شد و سپاهیان دشمن كه هر روز بر تعدادشان افزوده می‌شد در روزهای تاسوعا و عاشورا كه روز نهم و دهم محرم می‌باشد او و یارانش را به شهادت رساندند.

در این مطلب به طور خلاصه به وقایع دهه اول محرم اشاره شده است.

 

روز شمار رویدادهای دهه اول محرم
روز دوم محرم
1. امام حسین علیه ‏السلام در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجری به كربلا وارد شد.(1) عالم بزرگوار "سید بن طاووس" نقل كرده است كه: امام علیه ‏السلام چون به كربلا رسید، پرسید: نام این سرزمین چیست؟ همینكه نام كربلا را شنید فرمود: این مكان جای فرود آمدن ما و محل ریختن خون ما و جایگاه قبور ماست. این خبر را جدم رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله به من داده است. 2


2. در این روز "حر بن یزید ریاحی" ضمن نامه ‏ای "عبیداللّه‏ بن زیاد" را از ورود امام علیه‏السلام به كربلا آگاه نمود.3


3. در این روز امام علیه ‏السلام به اهل كوفه نامه‏ ای نوشت و گروهی از بزرگان كوفه ـ كه مورد اعتماد حضرت بودند ـ را از حضور خود در كربلا آگاه كرد. حضرت نامه را به "قیس بن مسهّر" دادند تا عازم كوفه شود.4 اما ستمگران پلید این سفیر جوانمرد امام علیه‏ السلام را دستگیر كرده و به شهادت رساندند. زمانی كه خبر شهادت قیس به امام علیه ‏السلام رسید، حضرت گریست و اشك بر گونه مباركش جاری شد و فرمود:
"اللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِیعَتِنا عِنْدكَ مَنْزِلاً كَریما واجْمَعْ بَینَنا وَبَینَهُمْ فِی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِكَ، اِنَّكَ عَلی كُلِّ شَیي‏ءٍ قَدیرٌ؛
خداوندا! برای ما و شیعیان ما در نزد خود قرارگاهِ والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از رحمت خود جمع كن، كه تو بر انجام هر كاری توانایی."5

 

روز سوم محرم
1. "عمر بن سعد" یك روز پس از ورود امام علیه ‏السلام به سرزمین كربلا یعنی روز سوّم محرم با چهار هزار سپاهی از اهل كوفه وارد كربلا شد.6


2. امام حسین علیه‏ السلام قسمتی از زمین كربلا كه قبر مطهرش در آن واقع مي‏شد را از اهالی نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری كرد و با آنها شرط كرد كه مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوّار او را تا سه روز میهمان كنند.7


3. در این روز "عمر بن سعد" مردی بنام "كثیر بن عبداللّه‏" ـ كه مرد گستاخی بود ـ را نزد امام علیه‏ السلام فرستاد تا پیغام او را به حضرت برساند. كثیر بن عبداللّه‏ به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهید در همین ملاقات حسین را به قتل برسانم؛ ولی عمر نپذیرفت و گفت: فعلاً چنین قصدی نداریم.


هنگامی كه وی نزدیك خیام رسید، "ابو ثمامه صیداوی" (همان مردی كه ظهر عاشورا نماز را به یاد آورد و حضرت او را دعا كرد) نزد امام حسین علیه ‏السلام بود. همین‏كه او را دید رو به امام عرض كرد: این شخص كه مي‏آید، بدترین مردم روی زمین است. پس سراسیمه جلو آمد و گفت: شمشیرت را بگذار و نزد امام حسین علیه‏ السلام برو. گفت: هرگز چنین نمي‏كنم.


ابوثمامه گفت: پس دست من روی شمشیرت باشد تا پیامت را ابلاغ كنی. گفت: هرگز! ابوثمامه گفت: پیغامت را به من بسپار تا برای امام ببرم، تو مرد زشت‏كاری هستی و من نمي‏گذارم بر امام وارد شوی. او قبول نكرد، برگشت و ماجرا را برای ابن سعد بازگو كرد. سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پیكی دیگر از امام پرسید: برای چه به اینجا آمده‏ ای؟ حضرت در جواب فرمود:


"مردم كوفه مرا دعوت كرده‏ اند و پیمان بسته‏ اند، بسوی كوفه مي‏روم و اگر خوش ندارید بازمي‏گردم... ."8


روز چهارم محرم
در روز چهارم محرم، عبیداللّه‏ بن زیاد مردم كوفه را در مسجد جمع كرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای شركت در جنگ با امام حسین علیه‏ السلام تشویق و ترغیب نمود.
به دنبال آن 13 هزار نفر در قالب 4 گروه كه عبارت بودند از:
1. شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر؛
2. یزید بن ركاب كلبی با دو هزار نفر؛
3. حصین بن نمیر با چهار هزار نفر؛
4. مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر؛
به سپاه عمر بن سعد پیوستند.9 بهم پیوستن نیروهای فوق از این روز تا روز عاشورا بوده است.


روز پنجم محرم
1. در این روز عبیداللّه‏ بن زیاد، شخصی بنام "شبث بن ربعی"10 را به همراه یك هزار نفر به طرف كربلا گسیل داد.11


2. عبیداللّه‏ بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام "زجر بن قیس" بر سر راه كربلا بایستد و هر كسی را كه قصد یاری امام حسین علیه ‏السلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیه‏ السلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد 500 نفر بودند.12


3. در این روز با توجه به تمام محدودیت هایی كه برای نپیوستن كسی به سپاه امام حسین علیه ‏السلام صورت گرفت، مردی به نام "عامر بن ابی سلامه" خود را به امام علیه ‏السلام رساند و سرانجام در كربلا در روز عاشورا به شهادت رسید.13


روز ششم محرم
1. در این روز عبیداللّه‏ بن زیاد نامه ‏ای برای عمر بن سعد فرستاد كه: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز كرده‏ام. توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را برای من مي‏فرستند.


2. در این روز "حبیب بن مظاهر اسدی" به امام حسین علیه ‏السلام عرض كرد: یابن رسول اللّه‏! در این نزدیكی طائفه ‏ای از بنی اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم.


امام علیه ‏السلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آورده‏ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت مي‏كنم، او یارانی دارد كه هر یك از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشكری انبوه محاصره كرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت مي‏نمایم... .


در این هنگام مردی از بني ‏اسد كه او را "عبداللّه‏ بن بشیر" مي ‏نامیدند برخاست و گفت: من اولین كسی هستم كه این دعوت را اجابت مي‏كنم و سپس رجزی حماسی خواند:
قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواكلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا
اَنِّی شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ كَاَنَّنِی لَیثُ عَرِینٍ باسِلٌ
"حقیقتا این گروه آگاهند ـ در هنگامی كه آماده پیكار شوند و هنگامی كه سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، ـ كه من [رزمنده‏ای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشه ‏ام."


سپس مردان قبیله كه تعدادشان به 90 نفر مي‏رسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیه‏ السلام حركت كردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه كرد و او مردی بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سویشان فرستاد. آنان در میان راه با یكدیگر درگیر شدند، در حالی كه فاصله چندانی با امام حسین علیه ‏السلام نداشتند. هنگامی كه یاران بني ‏اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریكی شب پراكنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.
حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیه‏السلام آمد و جریان را بازگو كرد. امام علیه ‏السلام فرمودند: "لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه‏ِ"14

 

محرم,محرم ,دهه محرم

 


روز هفتم محرم
1. در روز هفتم محرم عبید اللّه‏ بن زیاد ضمن نامه ‏ای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد كرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.15


عمر بن سعد نیز بدون فاصله "عمرو بن حجاج" را با 500 سوار در كنار شریعه فرات مستقر كرد و مانع دسترسی امام حسین علیه‏السلام و یارانش به آب شدند.


2. در این روز مردی به نام "عبداللّه‏ بن حصین ازدی" ـ كه از قبیله "بجیله" بود ـ فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند كه قطره‏ای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی!
امام علیه‏ السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.
حمید بن مسلم مي‏گوید: به خدا سوگند كه پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی كه بیمار بود، قسم به آن خدایی كه جز او پروردگاری نیست، دیدم كه عبداللّه‏ بن حصین آنقدر آب مي ‏آشامید تا شكمش بالا مي‏آمد و آن را بالا مي‏آورد و باز فریاد مي‏زد: العطش! باز آب مي‏خورد، ولی سیراب نمي‏شد. چنین بود تا به هلاكت رسید.16


روز هشتم محرم
1. "خوارزمی" در مقتل الحسین و "خیابانی" در وقایع الایام نوشته ‏اند كه در روز هشتم محرم امام حسین علیه‏السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام علیه ‏السلام كلنگی برداشت و در پشت خیمه‏ ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد.

 

هنگامی كه خبر این ماجرا به عبیداللّه‏ بن زیاد رسید، پیكی نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسیده است كه حسین چاه مي‏كَند و آب بدست مي‏ آورد. به محض اینكه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین علیه‏ السلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.17


2. در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیه‏ السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان مي‏پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفته‏ ای و آب فرات را كه حتی حیوانات این وادی از آن مي‏ نوشند از آنان مضایقه مي‏كنی؟


عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من مي‏دانم كه آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته ‏ام و نمي‏دانم باید چه كنم؛ آیا حكومت ری را رها كنم، حكومتی كه در اشتیاقش مي‏ سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی كه مي‏دانم كیفر این كار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حكومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمي‏بینم كه بتوانم از آن گذشت كنم.


یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه‏ السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ری به قتل برساند.18


3. امام علیه‏ السلام مردی از یاران خود بنام "عمرو بن قرظة" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.


شب هنگام امام حسین علیه‏ السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیه‏ السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علي‏ اكبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد.


در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه ‏السلام كه فرمود: آیا مي‏خواهی با من مقاتله كنی؟ عذری آورد. یك بار گفت: مي‏ترسم خانه ‏ام را خراب كنند! امام علیه‏ السلام فرمود: من خانه‏ ات را مي‏ سازم. ابن سعد گفت: مي‏ترسم اموال و املاكم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده‏ام از خشم ابن زیاد بیمناكم و مي‏ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.


حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمي‏ گردد، از جای برخاست در حالی كه مي‏ فرمود: تو را چه مي‏شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من مي‏دانم كه از گندم عراق نخواهی خورد!
ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.19


4. پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه‏ ای به عبیداللّه‏ نوشت و ضمن آن پیشنهاد كرد كه حسین علیه ‏السلام را رها كنند؛ چرا كه خودش گفته است كه یا به حجاز برمي‏گردم یا به مملكت دیگری مي‏روم. عبیداللّه‏ در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه‏ با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت كند.20

روز نهم محرم
1. در روز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامه ‏ای كه از عبیداللّه‏ داشت از "نُخیله" ـ كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود ـ با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد كربلا شد و نامه عبیداللّه‏ را برای عمر بن سعد قرائت كرد.
ابن سعد به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب كند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده‏ای. به خدا قسم! تو عبیداللّه‏ را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و كار را خراب كردی... .21


2. شمر كه با قصد جنگ وارد كربلا شده بود، از عبیداللّه‏ بن زیاد امان نامه ‏ای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس علیه‏السلام گرفته بود كه در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه كرد و ایشان نپذیرفت.


شمر نزدیك خیام امام حسین علیه‏ السلام آمد و عباس، عبداللّه‏، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی علیه ‏السلام كه مادرشان ام‏البنین علیه ا‏السلام بود) را طلبید. آنها بیرون آمدند، شمر گفت: از عبیداللّه‏ برایتان امان گرفته‏ ام. آنها همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!22


3. در این روز اعلان جنگ شد كه حضرت عباس علیه‏ السلام امام علیه ‏السلام را باخبر كرد. امام حسین علیه ‏السلام فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس كه چه قصدی دارند؟
حضرت عباس علیه‏ السلام رفت و خبر آورد كه اینان مي‏گویند: یا حكم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید.


امام حسین علیه‏ السلام به عباس فرمودند: اگر مي‏توانی آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز كنیم و به درگاهش نماز بگذاریم. خدای متعال مي‏داند كه من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.23
حضرت عباس علیه ‏السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشكریان خود پرسید كه چه باید كرد؟ "عمرو بن حجاج" گفت: سبحان اللّه‏! اگر اهل دیلم و كفار از تو چنین تقاضایی مي‏كردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنی.


عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیه ‏السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مي‏دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیداللّه‏ مي‏سپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت.24

 

محرم,محرم ,دهه محرم

محرم

 

چهار حادثه مهم شب عاشورا
1. در شب عاشورا به "محمد بن بشیر حضرمی" یكی از یاران امام حسین علیه ‏السلام خبر دادند كه فرزندت در سرحدّ ری اسیر شده است. او در پاسخ گفت: ثواب این مصیبت او و خود را از خدای متعال آرزو مي‏كنم و دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من زنده بمانم. امام حسین علیه ‏السلام چون سخن او را شنید فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد كردن فرزندت بكوش.


محمد بن بشیر گفت: در حالی كه زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنین كنم و از تو جدا شوم.


امام علیه ‏السلام پنج جامه به او داد كه هزار دینار ارزش داشت و فرمود: پس این لباسها را به فرزندت كه همراه توست بسپار تا در آزادی برادرش مصرف كند.25


2. امام حسین علیه‏ السلام در سخنرانی شب عاشورا خبر از شهادت یاران خود داد و آنان را به پاداش الهی بشارت داد. در این مجلس "قاسم بن الحسن" به امام علیه ‏السلام عرض كرد: آیا من نیز به شهادت خواهم رسید؟ امام با عطوفت و مهربانی فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض كرد: ای عمو! مرگ در كام من از عسل شیرین‏تر است. امام علیه‏ السلام فرمودند: آری تو نیز به شهادت خواهی رسید بعد از آنكه به رنج سختی مبتلا شوی، و همچنین پسرم عبداللّه‏ (كودك شیرخوار) به شهادت خواهد رسید.


قاسم گفت: مگر لشكر دشمن به خیمه ‏ها هم حمله مي‏كنند؟ امام علیه‏ السلام به ماجرای شهادت عبداللّه‏ اشاره نمودند كه قاسم بن الحسن تاب نیاورد و زارزار گریست و همه بانگ شیون و زاری سر دادند.26


3. امام علیه‏ السلام در شب عاشورا دستور دادند برای حفظ حرم و خیام، خندقی را پشت خیمه ‏ها حفر كنند. حضرت دستور داد به محض حمله دشمن چوبها و خار و خاشاكی كه در خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود و این تدبیر امام علیه ‏السلام بسیار سودمند بود.27


4. مرحوم شیخ صدوق در كتاب ارزشمند "امالی" نوشته است: شب عاشورا حضرت علي‏اكبر علیه‏السلام و 30 نفر از اصحاب به دستور امام علیه‏السلام از شریعه فرات آب آوردند. امام علیه‏السلام به یاران خود فرمود: برخیزید، غسل كنید و وضو بگیرید كه این آخرین توشه شماست.28


روز عاشورا
و اینك میدانی دوباره، اینك 72 یار و هزاران دشمن كینه ‏توزی كه رحم و مروّت را از ازل نیاموخته‏ اند. اینك عاشورا كه هر چه از آن بگوییم كم گفته ‏ایم، از برخوردهای جلاّدانه سپاه عمر بن سعد، یا عنایات و الطاف سیدالشهداء علیه‏السلام .


سردارانی، سپاه عظیمی را به سوی جهنم رهبری مي‏ كردند و امام معصومی لشكر كم تعداد خود را به بهشت بشارت مي‏داد... و سرانجام شهادت، خون، نیزه، عطش و اطفال، تازیانه و سرهای بریده، آه از اسارت و شام، آه از خرابه و...


------------------------------------
پاورقیها:
1. الامام الحسین و اصحابه، ص194؛ البدء والتاریخ، ج6، ص10.
2. اللهوف، ص35.
4. مقتل الحسین مقرّم، ص 184.
5. بحارالانوار، ج44، ص381.
6. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص84.
7. مستدرك الوسایل، ج14، ص61؛ مجمع البحرین، ج5، ص461.
8. تاریخ طبری، ج5، ص410.
9. بحارالانوار، ج44، ص386.
10. او پیامبر را درك كرد، ولی مرتد شده و خود را به عنوان مؤذّن فردی بنام "سجاح" كه ادعای نبوّت كرده بود قرار داد و سپس به اسلام بازگشت و سرانجام در صفّین بر علیه امام علی علیه‏السلام جنگید و در كربلا نیز از لشكریان یزید بود.
11. عوالم العلوم، ج17، ص237.
12. مقتل الحسین(مقرّم)، ص199.
13. همان.
14. بحارالانوار، ج44، ص386.
15. انساب الاشراف، ج3، ص180.
16. ارشاد شیخ مفید، ج2، ص86.
17. وقایع الایام، ج5، ص27؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج1، ص244.
18. كشف الغمة، ج2، ص47.
19. بحارالانوار، ج44، ص388.
20. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص82.
21. همان، ج2، ص89.
22. انساب الاشراف، ج3، ص184.
23. الملهوف، ص38.
24. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص91.
25. الملهوف، ص39.
26. نفس المهموم، ص230.
27. الامام الحسین و اصحابه، ص257.
28. امالی شیخ صدوق، مجلس30.

 

وَ قَالَ اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ :

إِنَّ اَلْمُحَرَّمَ شَهْرٌ كَانَ أَهْلُ اَلْجَاهِلِيَّةِ يُحَرِّمُونَ اَلْقِتَالَ فِيهِ فَاْسْتُحِلَّتْ فِيهِ دِمَاؤُنَا وَ هُتِكَتْ فِيهِ حُرْمَتُنَا وَ سُبِيَ فِيهِ ذَرَارِينَا وَ نِسَاؤُنَا وَ أُضْرِمَتِ اَلنِّيرَانُ فِي مَضَارِبِنَا وَ اُنْتُهِبَ مَا فِيهَا مِنْ ثِقْلِهَا وَ لَمْ تُدَعْ لِرَسُولِ اَللَّهِ حُرْمَةٌ فِي أَمْرِنَا إِنَّ يَوْمَ قَتْلِ اَلْحُسَيْنِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا وَ أَسْبَلَ دُمُوعَنَا وَ أَذَلَّ عَزِيزَنَا أَرْضُ كَرْبَلاَءَ أَوْرَثَتْنَا اَلْكَرْبَ وَ اَلْبَلاَءَ إِلَى يَوْمِ اَلاِنْقِضَاءِ فَعَلَى مِثْلِ اَلْحُسَيْنِ فَلْيَبْكِ اَلْبَاكُونَ فَإِنَّ اَلْبُكَاءَ عَلَيْهِ يَحُطُّ اَلذُّنُوبَ اَلْعِظَامَ ثُمَّ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ كَانَ أَبِي عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِذَا دَخَلَ شَهْرُ اَلْمُحَرَّمِ لاَ يُرَى ضَاحِكاً وَ كَانَتِ اَلْكَآبَةُ تَغْلِبُ عَلَيْهِ حَتَّى تَمْضِيَ مِنْهُ عَشْرَةُ أَيَّامٍ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ اَلْعَاشِرِ كَانَ ذَلِكَ اَلْيَوْمُ يَوْمَ مُصِيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكَائِهِ وَ يَقُولُ هُوَ اَلْيَوْمُ اَلَّذِي قُتِلَ فِيهِ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ .

«وسائل الشيعه، جلد 10ٰ صفحه 394»

 

امام رضا(عليه السّلام)فرموده است:

محرم ماهى است كه مردم دورۀ جاهلى جنگ و خون ريزى در آن را حرام مى‌دانستند ولى ريختن خونهاى ما در آن ماه روا دانسته شد و حرمت ما در آن دريده شد و كودكان و زنان ما در آن اسير شدند و خيمه‌هاى ما را آتش زدند و هر چه در آن بود غارت كردند و در كار ما رعايت هيچ حرمتى براى رسول خدا صورت نگرفت.همانا روز شهادت حسين(عليه السّلام)پلكهاى چشم ما را مجروح و اشك ما را روان كرد و عزيز ما را خوار و زبون ساخت.اى سرزمين كربلا!تو تا روز رستاخيز ما را گرفتار اندوه و بلا كردى.آرى،بايد به كسى چون حسين(عليه السّلام) گريه‌كنندگان گريه كنند،كه گريستن بر او گناهان بزرگ را فرو مى‌ريزد،و سپس فرمود:چون هلال محرم آشكار مى‌شد،پدرم هرگز متبسم و با لبخند ديده نمى‌شد و اندوهش افزون مى‌شد و چون روز دهم آن ماه فرا مى‌رسيد،آن روز روز غم و سوگ و گريستن او بود و آن همان روزى است كه امام حسين كه درودهاى خدا بر او باد در آن شهيد شد.

چهارشنبه, 29 مرداد 1399 10:21

اهمیت ابراز دوستی و محبت

رابطه هایی که بر پایه دوست داشتن و محبت است، استوارتر و دیرپاتر است. اهرم نیرومند عشق و محبت نیز، در بسیاری از زمینه های اجتماعی و ارتباطات انسانی، کارسازتر از عوامل دیگر است. از این رو، ریشه یابی عوامل تقویت کننده دوستی، ریشه کنی عوامل سست کننده علاقه ها و استفاده از عوامل محبت آفرین، در بهبود مسایل معاشرت مهم است.

اگر عقل و اندیشه، در زندگی نقش «چراغ راهنما» دارد که روشنی می بخشد و راه را نشان می دهد، عشق و محبت قلبی نیز نقش «موتور محرک» را دارد که پیش برنده است و حرکت آفرین و زبان دل، قوی تر از زبان عقل است و گاهی هم که محبت و عشق، فرمان می دهد، عقل از پای می ماند و مطیع می گردد.
 

آثار مثبت و منفی محبت

در روابط انسانی، عشق و علاقه، هم آثار نیک و جهات مثبت دارد و هم اگر بی حساب و بی معیار و خارج از کنترل باشد، پیامدهای سوء خواهد داشت. به همان اندازه که دوست داشتن و عشق ورزیدن، در انسانِ دوستدار، کشش و امید و دلگرمی ایجاد می کند، او را به همرنگی و همسانی با محبوب و اطاعت از معشوق می کشاند و عاشق را به فداکاری، گذشت و ایثار در راه محبوب می کشاند، گاهی هم حقایق را بر انسان پوشیده می سازد و عیبها را کتمان می کند و نقاط ضعف را به نقاط قوت تبدیل می نماید و زشت را زیبا جلوه می دهد و این، از عوارض سوء «افراط در محبت» است.

به تعبیر حضرت رسول(ص): «حُبُّ الشّئِ یعْمی و یصِمُّ»1، علاقه به چیزی انسان را کور و کر می کند. و به فرموده حضرت امیر(ع): «مَنْ عَشِقَ شیئا اَعْشی بَصَرَهُ وَ اَعْمی قَلْبَهُ. . . »2 کسی که به چیزی عاشق و شیفته شود، این محبت، چشم صورت و چشم دل او را نابینا می سازد، پس او با چشمی ناسالم می نگرد و با گوشی ناشنوا می شنود و خواسته ها و تمنیات، عقل او را از هم می گسلد و دنیا، دلش را می میراند. . .

محبت، گاهی در داوری انسان نسبت به دیگران هم اثر می گذارد و محبت را به داوری ناحق می کشاند. علاقه، در نپذیرفتن نقد و انتقاد هم مؤثر است. اگر شما دوستدار کسی باشید، اغلب حاضر نیستید در باره او انتقاد و عیبجویی بشنوید. محبت، بعضی محبوبها را مغرور می سازد. برخی ظرفیت آن را ندارند که طرفِ محبت قرار بگیرند و گرفتار عُجب می شوند. بعضی کودکان اگر محبت زیادی ببینند، لوس و پرتوقع و دشوار و خودپسند می گردند. به هر حال، اینها عوارض نیک و بد محبت است که نباید از نظر دور بماند.
 

ابراز علاقه

آنچه بیشتر به جنبه معاشرتی مربوط می شود، آشکار کردن محبت و علاقه به دیگران است. اگر کسی را دوست دارید، چه از دوستان و برادران ایمانی، یا نسبت به فرزندان و همسر و. . . این محبت را بر زبان آورید و آن را ابراز کنید، تا محبتها افزوده شود و دوستیها تداوم و استمرار یابد. انسان علاقه دارد که مورد علاقه و محبت دیگران باشد. اگر آن دوستداران، محبت خود را آشکار کنند، محبوب هم به محبّان علاقه مند می شود و این محبت دو جانبه، زندگیها را از صفا و صمیمیت بیشتری برخوردار می سازد. ما اگر بدانیم که خدا دوستمان دارد، ما هم خدا را بیشتر دوست خواهیم داشت. اگر بدانیم و بفهمیم که رسول خدا(ص) و اهل بیت(ع) به ما شیعیان عنایت و محبت دارند و این علاقه را بارها نشان داده و اظهار کرده اند، محبت عترت در دل ما بیشتر خواهد شد. اینکه خداوند بارها در قرآن کریم، محبت خویش را ابراز کرده و در آیاتی که «اِنَّ اللّه یحبَّ الذّین. . . » دارد، می فرماید که دوستدار پاکان، توبه کنندگان، پاکی جویان، نیکوکاران، متّقین، متوکلین، صابران، اهل قسط و عدل است. و در جایی از کسانی یاد می کند که هم خدا آنان را دوست دارد و هم آنان به خدا علاقه دارند (یحبّهم و یحبّونه)3 توجه به این نکته، «حبّ خدا» را در دلها شعله ور می سازد. وقتی ائمه معصومین(ع) محبتهای خویش را نسبت به هوادارانشان ابراز می کنند، متقابلاً این اظهار عشق، عشق می آفریند. از حضرت علی(ع) می پرسند: اگر عقل و اندیشه، در زندگی نقش «چراغ راهنما» دارد که روشنی می بخشد و راه را نشان می دهد، عشق و محبت قلبی نیز نقش «موتور محرک» را دارد که پیش برنده است و حرکت آفرین و زبان دل، قوی تر از زبان عقل است و گاهی هم که محبت و عشق، فرمان می دهد، عقل از پای می ماند و مطیع می گردد. * اگر کسی را دوست دارید، چه از دوستان و برادران ایمانی، یا نسبت به فرزندان و همسر و. . . این محبت را بر زبان آورید و آن را ابراز کنید، تا محبتها افزوده شود و دوستیها تداوم و استمرار یابد.

علی! چگونه اید؟ می فرماید: دوستدار دوستانمان و دشمنِ دشمنانمان هستم: «اَصْبَحْتُ مُحِبّا لِمُحِبّنا و مُبْغِضا لِمَنْ یبْغِضُنا». 4 آیا اگر بدانیم که مولای متقیان به دوستانش علاقه دارد، نخواهیم کوشید که گوهر عشق او را در سینه داشته باشیم؟!

آنچه روابط دوستانه را نیرومندتر می سازد، ابراز علاقه است. ممکن است شما به کسی علاقه و ارادت داشته باشید، ولی به دلیل تنبلی و بی حالی، یا خجالت و شرم یا به هر علت دیگر هرگز بر زبان نیاورید و به او نگویید که دوستش دارید، او از کجا پی به علاقه مندی شما ببرد و به شما علاقه پیدا کند؟ کلید جلب محبت او، ابراز علاقه خودتان است. این نکته در دستورالعملهای اخلاقی آمده و حتی بابی برای آن گشوده شده است. 5

امام صادق(ع) فرمود: «اذا اَحْبَبْتَ رَجُلاً فَأَخْبِرْهُ»6 اگر به کسی علاقه و محبت داشتی، او را آگاه کن. در روایت است که مردی از مسجد گذر کرد، در حالی که امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نیز در مسجد نشسته بودند. یکی از اصحاب امام باقر(ع) گفت: به خدا قسم من این شخص را دوست می دارم. امام فرمود: پس به او خبر بده، چرا که این خبردادن، هم مودّت و دوستی را پایدارتر می کند، هم در ایجاد الفت، خوب است «اَلا فَأَعْلِمْه فَاِنَّهُ اَبْقی لِلْمَوَدَّةِ وَ خیرٌ فی الأُلفة». 7

از پیامبر خدا(ص) نیز روایت است که فرمود: «اِذا اَحَبَّ اَحدُکم صاحِبَهُ اَوْ اَخاهُ فَلْیعْلِمْهُ»8* از پیامبر خدا(ص) نیز روایت است که فرمود: «اِذا اَحَبَّ اَحدُکم صاحِبَهُ اَوْ اَخاهُ فَلْیعْلِمْهُ»هر یک از شما دوست یا برادر دینی اش را دوست بدارد، پس به او اعلام کند.

* ابراز عشق و علاقه در محیط خانواده، میان دو همسر، یا میان پدر و مادر نسبت به فرزندانشان خانه را به بهشت تبدیل می کند. چه دوزخهای سوزانی که معلول کمبود محبت و عاطفه فرزندان از جانب والدین است و حسرت شنیدنِ «عزیزم، دلبندم، تو را دوست دارم و. . . » سالها بر دل کودکان می ماند و گرفتار عقده کمبود محبت می شوند. هر یک از شما دوست یا برادر دینی اش را دوست بدارد، پس به او اعلام کند. در حدیث دیگری همین مضمون آمده، با این اضافه که «فانّه اَصْلَحُ لِذاتِ الْبَینِ». 9 این اعلام دوستی، برای اصلاح و آشتی میان افراد، شایسته تر و مفیدتر است.
 

نقش ابراز علاقه در خانواده

نکته ای که یاد شد، غیر از محیط اجتماعی و روابط انسانی مسلمانان با یکدیگر، در محیط خانه و میان افراد خانواده هم مطرح است. صفای زندگی به حاکمیت عشق و علاقه بر محیط زندگی و معاشرت است و اگر دوستی و علاقه نباشد، زندگی جهنمی است سوزان و محیطی است سرد و بی روح. گاهی گفتن کلمه «دوستت دارم»، شعله محبت را فروزان می کند و به زندگی ها روح و نشاط می بخشد. ابراز عشق و علاقه در محیط خانواده، میان دو همسر، یا میان پدر و مادر نسبت به فرزندانشان خانه را به بهشت تبدیل می کند. چه دوزخهای سوزانی که معلول کمبود محبت و عاطفه فرزندان از جانب والدین است و حسرت شنیدنِ «عزیزم، دلبندم، تو را دوست دارم و. . . » سالها بر دل کودکان می ماند و گرفتار عقده کمبود محبت می شوند.

پیامبر اکرم(ص) فرمود: «قولُ الرَّجُلِ لِلْمَرْأةِ اِنّی اُحبُّک لا یذْهَبُ مِنْ قَلْبِها اَبَدا». 10 اینکه مرد، به همسر خود بگوید: «تو را دوست دارم»، هرگز از دل همسر بیرون نمی رود!شگفتا که یک جمله کوتاه و ساده، ولی یک دنیا تأثیر و عشق آفرینی! و چقدر بخیلند آنان که از گفتن چنین واژه های محبت آوری نسبت به همسر و فرزندان و دوستان و بستگان خویش، مضایقه دارند و از عواقب و پیامدهای نیکو و آثار سازنده آن غافلند.

ابراز دوستی و محبت، تنها به گفتن و لفظ نیست. گاهی احترام کردن، بوسیدن، نوازش کردن، هدیه و سوغات خریدن و این گونه حرکات، نشانه عشق و دوستی است.

رسول خدا(ص) فرمود: «اَحِبُّوالصبیانَ وَ ارْحَمُوهمُ». 11 کودکان را دوست بدارید و به آنان ترّحم و شفقت نمایید. لطف و مهربانی به خردسالان، گواه عشق و محبت نسبت به آنهاست. و ترّحم، خود نشانه محبت داشتن به فرزندان است. در روایات بسیاری به بوسیدن فرزند توصیه شده و برای هر بوسیدن اولاد، درجه ای در بهشت منظور گشته است «مَنْ قَبَّلَ وَلَدَهُ کتَبَ اللّه لَهُ حَسَنَةً. . . ». 12در روایت است: روزی حضرت رسول(ص)، دو فرزندش امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) را بوسید. اقرع بن حابس کنار حضرت بود. گفت: من ده فرزند دارم، تاکنون هیچ کدام را نبوسیده ام! پیامبر خدا فرمود: من با تو چه کنم، که خدا رحمت و عطوفت را از دلت کنده است. 13 در روایات متعددی هم به رعایت عدالت در بوسیدن و پرهیز از تبعیض در بوسیدن و ابراز محبت به فرزندان تأکید شده است.

راستی، فرزندی که از پدر و مادر محبت ندیده و سخن گرم و عشق آفرین نشنیده است، آیا به این نتیجه نمی رسد که دوستش ندارند و در خانه جایی ندارد و کسی او را به حساب نمی آورد؟ و آیا این «عقده»، بعدها برای او چه پسر باشد و چه دختر، مشکل به بار نمی آورد؟ کودکانی که از خانه فرار می کنند، پسران و دخترانی که جذب برخوردهای عاطفی دشمنان دوست نما می شوند و به فساد می گرایند، آیا جز معلول فقدان محبت و عاطفه در درون خانواده است؟ اگر فرزندان در محیط خانه از نظر عاطفی و محبت اشباع شوند، هرگز به دام شیادان که با تور محبت به شکار جوانان و نوجوانان می پردازند، نمی افتند.

بررسی پرونده برخی از بزهکاران و مجرمین یا فراریان از خانه یا اقدام کنندگان به خودکشی، نشان دهنده کمبود محبت آنان در خانه و از سوی والدین است. در نامه دختری که پس از آلوده شدن و گرفتاری در دام شیادان و گرگهای عفاف، اقدام به خودکشی کرده، چنین آمده است (در باره مادرش): «او مادر من بود. برای تربیت من که تنها فرزندش بودم رنج بسیار کشید، ولی هرگز نخواست دوست من باشد. . . روزی رسید که این کمبود را شیطان دیگری جبران کرد. من که تشنه محبت بودم، دست پرمهر او را به گرمی فشردم و به رویش آغوش گشودم. یقین دارم که دختران محبت دیده، هرگز دچار این لغزش نمی شوند. کسی که در خانه اش چشمه آب حیات دارد، به دنبال سراب نمی رود. . . ». 14


نتیجه آنکه:

 حیات اجتماعی، شادابی و صفای خود را مدیون محبت و دوستی است. وقتی به کسی علاقه و محبت داریم، چه پدر و مادرمان باشد، چه برادر و خواهرمان، چه فرزندانمان، چه استادمان، چه شاگردمان، چه هر انسان دیگری که به دلیل داشتن فضیلتی و برخورداری از عملکردی شایسته و تحسین برانگیز، محبوب ما شده و در خانه دلمان جای گرفته است، این دوست داشتن و ارادت و عشق را بر زبان آوریم و در دل نگه نداریم. ابراز دوستی و اظهار علاقه، خود ما را هم مورد علاقه و محبت دیگران قرار می دهد. معاشرت گرم و محبت آمیز با دیگران، هنری است شایسته که باید کوشید این ادب اجتماعی را فرا گرفت و به کار بست. ادامه دارد.
________________________________________
1- بحارالانوار، ج74، ص165-
2- نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 109-
3- سوره مائده، آیه 54-
4- سفینة البحار (چاپ اسوه)، ج2، ص17-
5- باب استحباب «اخبار الأخ فی اللّه یحبّه له و اَنّ القلب یهدی الی القلب». (بحارالانوار، طبع بیروت، ج71، ص181-
6- بحارالانوار، ج71، ص181-
7- همان.
8- همان، ص182-
9- همان.
10- وسائل الشیعه (آل البیت)، ج20، ص24-
11- همان، ج21، ص483-
12- میزان الحکمه، ج10، ص699-
13- همان، ص100.
14- تربیت کودک در جهان امروز، احمد بهشتی، (چاپ جدید)، ص136-

هر چند بیش از 1400 سال از رحلت آخرین پیامبر الهی حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه و اله) می گذرد ولی با این حال بسیاری از پیروان و عاشقان این پیامبرالهی آن چنان که شایسته و سزاوار است نسبت به سیره و سبک زندگی ایشان آشنایی کامل  ندارند، این در حالی است که خدای متعال ایشان را  بهترین و برترین الگوی زندگی معرفی کرده  است که  سبک زندگی او به اخلاق و فضایل حمیده و پسندیده آراسته شده است: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثیراً؛[1] مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیکویى بود، براى آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مى‏کنند.» و یا اینکه در آیه دیگری در توصیف این پیامبرآسمانی این چنین می فرماید: «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظیمٍ»؛[2]و تو اخلاق عظیم و برجسته‌‌اى دارى‏.»
 

اصول و تکنیک های اخلاقی  پیامبر(ص)در مواجهه با خطاکاران

خدای متعال در قرآن کریم حضرت محمد(صلی الله علیه و اله) را برترین الگوی زندگانی معرفی کرده است، از این رو تحقیق و تفحص در شیوه تربیتی و اصول ارتباط اجتماعی و تعاملی که ایشان با سایر افراد بخصوص با خطاکاران داشته اند می تواند چراغ راه سعادت و ضامن کمال و موفقیت انسان در حیات مادی و معنوی  و ارتباطات اجتماعی انسان ها باشد.
در بسیاری از اوقات، پیامبرگرامی اسلام با مردم با مدارا و ملایمت و نرمش برخورد می کردند، تا اینکه زمینه هدایت و راهنمایی آنها را فراهم نمایند، به طور مثال وقتی برخی افراد با پیامبر(صلی الله علیه و اله) برخورد های خشن و دور از نزاکت انجام می دادند و توقع مقابله به مثل از جانب ایشان را داشتند، ولی اتفاقاً رفتار کریمانه و اخلاق مدارانه پیامبر را مشاهده می کردند،

1- اصل مهربانی، شفقت  و رحمت

یکی از بارزترین و مهمترین شاه کلید های اخلاقی پیامبر در برخورد با افراد خاطی و خطا کار، استفاده اصل رحمت و شفقت بوده است، این عنصر اخلاقی در سراسرزندگی پیامبر گرامی اسلام هویداست، خدای متعال نیز در خصوص پیامبر خود، ایشان را این چنین به همگام معرفی می کنند: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ؛[3] ما تو را جز براى رحمت جهانیان نفرستادیم.» حتی پیامبر سعد بن عباده را که فرمانده لشکر اسلام بود و در هنگام ورود به مکه شعار می‌داد: «الیوم یوم الملحمة الیوم مستحلّ الحرمه؛ امروز روز نبرد است، امروز جان و مال شما حلال شمرده می‌شود؟» از مقام فرماندهی عزل کرد و پرچم را به فرزند او داد، و دستور داد این شعار را سر دهند: «الیوم یوم المرحمة؛ امروز روز رحمت (رأفت، گذشت، مهربانی) است.» و آنگاه دستور عفو عمومی را اعلام فرمود. [4]

از آنجا که ما انسان ها نوعاً در کارهای خود دچار کاستی و اشتباه و خطا می شویم اگر قرار باشد اصل مهربانی و شفقت از روابط ما رخت ببندد و هر کس به دنبال ایفای حق خود و به نوعی تأدیب قهری دیگران باشد، این چنین جامعه ای روح آرامش و آسایش را به خود نخواهد دید. به واقع اگر این اصل اخلاقی در زندگی و جوامع انسانی ماندگار شود، بسیاری از گرفتاری ها و مشکلات اجتماعی  و خانوادگی برطرف خواهد شد.


2-اصل مدارا و نرمش

اصل اخلاقی دیگری که می تواند ریشه در رحمت و شفقت داشته باشد، اصل مدارا و نرمش در برابر خطاکار است، البته این اصل به معنای تأیید مطلق آن در برابر خطای خطاکاران نیست، بلکه این اصل باید در جای مناسب خود مورد استفاده قرار گیرد. از آیات و روایات این چنین استفاده می شود که مدارا در مسائل شخصی و نیز مسائل اجتماعی که در برابر تقابل با حقوق دیگران نیست، مطرح می باشد، از این رو در مسائل اصولی دین و اجرای حدود و احکام دینی نرمش کاملاً مذموم و ناروا است؛[5] کما اینکه در برخی از احکام و حدود خدای متعال به صراحت نرمش را منع کرده است.[6]

در بسیاری از اوقات، پیامبرگرامی اسلام با مردم با مدارا و ملایمت و نرمش برخورد می کردند، تا اینکه زمینه هدایت و راهنمایی آنها را فراهم نمایند، به طور مثال وقتی برخی افراد با پیامبر(صلی الله علیه و اله) برخورد های خشن و دور از نزاکت انجام می دادند و توقع مقابله به مثل از جانب ایشان را داشتند، ولی اتفاقاً رفتار کریمانه و اخلاق مدارانه پیامبر را مشاهده می کردند، انقلابی در وجودشان ایجاد می شد.«فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُم‏؛[7] به (برکت) رحمت الهى، در برابر آنان [مردم‏] نرم (و مهربان) شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراکنده مى‏شدند. پس آنها را ببخش.» در خصوص این اصل اخلاقی در رفتار پیامبر در منابع روایی این چنین نقل شده است: «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ‏ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ أَمَرَنِی رَبِّی بِمُدَارَاةِ النَّاسِ کَمَا أَمَرَنِی بِأَدَاءِ الْفَرَائِضِ‏؛[8] رسول خدا (صلى اللَّه علیه و آله) فرمود: پروردگارم مرا بسازگارى با مردم امر فرمود. چنان که به انجام واجبات امر فرمود.»


3-اصل تذکر و نصیحت هوشمندانه

خدای متعال در کلام الله مجید خطاب به پیامبراکرم(صلی الله علیه و اله) می فرماید: «فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ؛[9] پس تذکّر ده که تو فقط تذکّر دهنده‏اى!» گاهی برخی افراد خطا کار نه به جهت عناد و دشمنی بلکه به علت فقدان علم و آگاهی مرتکب برخی اشتباهات و خطاها می شوند، از این رو هرگاه بتوان این دسته افراد را با تذکر هوشمندانه از رفتار اشتباهشان با خبر کرد به راحتی ابراز ندامت و پشیمانی کرده و در جهت اصلاح کار خود اقدام خواهند کرد، از این رو خدای متعال به پیامبر خود این چنین سفارش می فرماید: «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى‏ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنینَ؛[10] و پیوسته تذکّر ده، زیرا تذکّر مؤمنان را سود مى ‏بخشد.»


4-اصل قاطعیت و انعطاف ناپذیری

هر چند مواردی همچون اصل رحمت، شفقت، مهربانی و نصیحت هوشمندانه از جمله روشن ترین شاخص های زندگی پیامبر گرامی اسلام هستند، ولی وقتی پای اجرای برخی حدود الهی و حقوق مردم و بیت المال در میان است، آموزه های دینی هر گونه مداهنه و سهل انگاری و تساهل را در برابر جرم مجرمان مذموم می نمایند، از این رو در سیره نبوی نیز شاهد هستیم در این چنین مواردی پیامبراکرم(صلی الله علیه و اله) با قاطعیت و عزم و جزم برخورد می نمودند. پیامبراکرم(صلی الله علیه و اله) در طول حیات با برکت خود بارها بر کسانی که امنیت اجتماعی را برهم می زدند، حد جاری کردند، به طور مثال اجرای حد بر فاطمه مخزومی به علت سرقت.[11]
 
پی نوشت ها:
[1]. سوره احزاب، آیه 21.
[2]. سوره قلم، آیه 4.
[3]. سوره انبیاء، آیه 107.
[4]. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 21، ص 109.
[5]. سیره تربیتی، اخلاقی پیامبر، در مواجهه با خطاکاران، ص 48.
[6]. سوره نور، آیه 2. «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی‏ فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی‏ دینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ..»
[7] سوره آل عمران، آیه 159.
[8]. الکافی، ج‏2، ص117، ح4.
[9]. سوره غاشیه، آیه 21.
[10]. سوره ذاریات، آیه 55.
[11]. عبد الملک بن هشام، السیره النبویه، ج4، 185.

رهبر معظّم انقلاب، حضرت آیت الله خامنه‌ای در پیامی درگذشت عالم مجاهد و زبان گویای اسلام و تشیع حجت‌الاسلام والمسلمین تسخیری را تسلیت گفتند.

متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم

با تأثر و تأسف اطلاع یافتیم که عالم مجاهد و زبان گویای اسلام و تشیع جناب حجة‌الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ محمدعلی تسخیری رحمةالله‌علیه دار فانی را وداع گفته است. کارنامه‌ی این مرد نستوه و خستگی‌ناپذیر در انواع خدمات برجسته در مجامع جهانیِ اسلامی حقاً درخشان است. عزم راسخ و دل پرانگیزه‌ی ایشان حتی بر ناتوانیهای جسمانی در چند سال اخیر فائق می‌آمد و حضور مؤثر و برکت وی را در هر نقطه‌ی لازم و مفید استمرار می‌بخشید. مسئولیتها و خدمات ایشان در داخل کشور نیز فصل جداگانه و ارزشمندی از تلاشهای این روحانی فاضل و متعهد است. اینجانب به خاندان و بازماندگان مکرم و نیز به همه‌ی همکاران و دوستان ایشان تسلیت عرض میکنم و رحمت و مغفرت و رضوان الهی را برای وی مسألت میکنم.

سیّدعلی خامنه‌ای
۲۸ مرداد ۱۳۹۹

* مهربـانی

خـواسته ها و تمایلاتی را که خدای حکیم در نهاد انسان به امانت نهاده، می توان به دو گروه حیوانی و انسانی تقسیم کرد. تمایلات حیوانی که غرایز هم به آن می گویند، خواسته هایی هـسـتـنـد که انسان و حیوان در آن مشترکند، به این معنا که هم حیوان این خواسته ها را داراست و هم انـسـان از ایـن غـرایـز بـرخـوردار اسـت. مـیـل بـه آب و غـذا، عـلاقـه بـه خـواب و آسـایـش، تـمـایـل بـه جـنـس مـخـالف، عـلاقـه بـه فـرزنـد، احـسـاس خـشـم، مـیـل بـه انـتـقـام، بـرتـری جـویـی و جـاه طلبی از برجسته ترین نمودهای غرایز و تمایلات حیوانی هستند.

  

ایـن تـمـایـلات هـرچـنـد از ضروریّات زندگی انسان در این جهانند و اگر یکی از آنها در کسی نـبـاشـد، یـکـی از پـایه های اساسی زندگی در او نخواهد بود، لیکن هیچ یک از آنها افتخاری برایش محسوب نمی شود.

برای مثال انسان برای ادامه زندگی، احتیاج به خوردن و آشامیدن دارد، بـرای رفـع خـسـتـگی نیازمند خواب و استراحت است، غریزه جنسی و علاقه او به فرزند بـرای بـقـای نـسـل بـشـر در روی زمـیـن ضـروری اسـت، امـّا هـیـچ کـدام از ایـنـها ملاک فضیلت و بـزرگـواری او نـیـسـت و انـسـانـیـّت انـسـان بـه ایـن عـوامـل بـسـتـگـی نـدارد.

بـه قول سعدی :

خـور و خـواب و خـشـم و شـهـوت، شـَغـَب "۲۲۰" اسـت و جهل و ظلمت

حَیَوان خبر ندارد، ز جهان آدمیّت

  

در کـنـار خـواسـتـه هـای حـیـوانـی، تـمـایـلات عـالی انـسـانـی نـیـز وجـود دارد کـه از آن بـه فضایل تعبیر می کنند. این فضایل هر چه بیشتر در انسان شکوفا شود، ارزش و عظمت بیشتری بـه او خـواهـد داد. چـنین تمایلاتی بر محور توجّه به خود و تأمین نیازها و منافع فردی نمی چـرخـد، بـلکـه تـمـایـل بـه حـفـظ و بـقای زندگی جمعی و توجّه به غیر و دیگر گرایی آنها بـخـوبی مشهود است.

وفای به عهد، عدالت و انصاف، نیکی و احسان، عفو و گذشت، ایثار و فـداکـاری، دلسـوزی و غـمـگساری و ... نمونه هایی از این فضایلند. مهربانی و دگردوستی نیز از جمله آنهاست.

  

مـهـرورزی بـه دیـگـران نـه تـنـهـا یکی از معیارهای بزرگواری و ارزش آدمی است، بلکه خود سرچشمه بسیاری از فضایل دیگر است، زیرا با تضعیف خواسته های فردی و حیوانی، زمینه را بـرای گـرایـش آدمـی بـه ارزشهای والای انسانی فراهم می سازد. چه اینکه اغلب ارزشهای پـیـش گفته همچون نیکوکاری، دلسوزی و ایثار ریشه در عطوفت و مهربانی دارند. در همه این مـوارد، انـسان برخلاف اقتضای خودخواهی اش، قدم از دایره تنگ "خود" بیرون نهاده و گامی بـه سـوی غـیـر بـرمـی دارد و بـا مـقـدّم داشـتـن او بـر خـود و در دل گرفتن مهر و علاقه او از فردیّت خویش خارج می شود.

  

جایگاه مهربانی در اسلام

بـجـاست قبل از آنکه به بیان جایگاه مهربانی در اسلام و ارزشی که این آئین مقدّس برای آن قائل است بپردازیم، نگاهی به دنیای پرزرق و برق و بظاهر متمدّن غرب بیندازیم و ره آورد بیگانگی آنان از اخلاق و معنویّت را به بهانه رشد صنعت و تکنیک ارزیابی کنیم.

  

متأسفانه امروزه در کشورهای غربی برغم پیشرفت های علمی و صنعتی خبری از عواطف انسانی نـیـسـت و فـقـر عـاطـفـی مـوجود، بحران معنوی بزرگی را پدید آورده و زندگی را با چهره ای مـاشـیـنـی از فـروغ مـهـربـانـی و مـحـبـّت عـاری سـاخـتـه و بـه شـکـلی خـشـک و بـی روح تـبـدیـل کـرده است. انسان در این جوامع خود را در میان انبوهی از ماشین، تنها حسّ می کند.

نتیجه ایـن تـنـهـایـی، دلتـنـگـی و عـدم احساس تعلّق به غیر در انسان غربی، افزایش ‌ روزافزون خـشـونـت، قـسـاوت و گـسـتـرش جـرم و جـنـایـت در ایـن کـشـورهـاسـت. شـایـد نـقـل جـمـلاتی از یک نویسنده مشهور غربی بتواند، دورنمایی از زندگی تاریک و بی فروغ مردم غرب را در دنیای مدرنِ تکنیک و صنعت به ما ارائه دهد.

او می نویسد:

(در سـراسـر کشورهای مرفّه، فریاد عجز و لابه ای آشنا به گوش می رسد: میزان خودکشی نـوجـوانـان رو بـه افـزایـش اسـت. الکـلیسم بیداد می کند، افسردگی روانی همه گیر شده، بـربـریـّت و جـنـایـت مـد روز شـده، ... . مـددکـاری اجـتماعی و بهداشت روانی در همه جا رو به گـسـتـرش ‌ اسـت ... روان شـناسی از مؤسّسه ملّی آمریکا ادّعا می کند (روان پریشی ...جامعه آمـریکا را که آشفته، پریشان، متفرّق و نگران است فرا گرفته.) زندگی روزمرّه به طرز افتضاح آمیزی کیفیّت خود را از دست داده است. اعصاب همه خُرد و داغان است. دست به یقه شدن و تـیـرانـدازی در مـتـرو یـا صـفـهـای بـنـزیـن نـشـانـگـر ایـن واقـعـیـت اسـت کـه کـنـترل اعصاب از دست افراد خارج شده و میلیونها نفر از مردم به آخرین حدّ ظرفیّتشان رسیده انـد ... در عـیـن حـال، مـیـلیـونـهـا نـفـر دیـوانـه وار در جـسـتـجـوی هـویـّتـی بـرای خود یا به دنـبـال درمـان مـعجزآسایی هستند که شخصیتشان را مجدّداً وحدت بخشد و بتواند بین آنان الفتی فراهم آورد. (۲۲۱)

  

بـا تـصـوّری کـه از جـایـگـاه مـهـربـانی در جهان غرب یافتیم، اینک دیدگاه اسلام را در مورد مـهـربانی به بررسی می نشینیم. از دیدگاه اسلام، مهربانی و محبّت در حقیقت، مایه قوام و بـرپـایـی جـامـعـه انـسـانـی اسـت. و بـه مـنـزله مـلاط و چـسـبـی اسـت کـه مـصـالح سـاختمانی تشکیل دهنده اجتماع بشری را به هم پیوند می زند.

 

همان گونه که نبودن ملاط یا سُستی آن موجب فرو ریختن ساختمان می شود، نبود مهربانی نیز نظام اجتماع بشری را متلاشی می کند و زیباییهای زندگی را به کلام انسان تلخ و بی معنا می سازد.

آن کـس کـه انـسـان را بـرای زنـدگـی اجـتـمـاعی آفریده، احساس نیاز به این پیوند و رابطه ضـروری را نـیز در نهاد او به امانت نهاده است. او هم خود رحمان، رحیم، ودود، رؤ وف و عطوف است و هم بندگانش را بر این سرشت آفریده است.

  

خـدای مـهـربـان، بـنـدگـانـش را بـه مـهـربانی و مهرورزی تشویق می کند و مهرورزان را جزو اصـحـاب مـیـمـنـه (کـسـانـی کـه نـامـه عـملشان، به دست راستشان داده خواهد شد یا کسانی که وجودشان سرشار از یمن و برکت برای خودشان و دیگران است) معرفی کرده و می فرماید:

(ثـُمَّ کـانَ مـِنَ الَّذیـنَ امـَنـوُا وَ تـَواصـَوْا بـِالصَّبـْرِ وَ تـَواصـَوْا بـِالْمـَرْحـَمـَةَِ اوُلئِکَ اَصـْحـابُ الْمَیْمَنَةِ) (۲۲۲)

سـپـس از کـسـانـی بـاشد که ایمان آورده و یکدیگر را به صبر و استقامت و مهربانی و عطوفت توصیه می کنند. اینان اصحاب یمین هستند.

  

رسـول گـرامـی اسـلام (ص) نـیـز استحکام پیوند مودّت و مهربانی مؤ منان با یکدیگر را چنین توصیف می کند:

(اِنَّمـَا الْمـُؤْمِنُونَ فی تَراحُمِهِمْ وَ تَعاطُفِهِمَْ بِمَنْزَلَةِ الْجَسَدِ الْواحِدِ اِذَااشْتَکی عُضْوٌ مِنْهُ تَداعی لَهُ سایِرُ الْجَسَدِ بِالْحُمّی وَ السَّهَرِ) (۲۲۳)

مـؤمـنـان در مـقـام مهربانی و عطوفت نسبت به یکدیگر همانند یک پیکرند. وقتی عضوی از این گروه بیمار شود، سایر اعضا در تبداری و شب بیداری با او همراهی می کنند.

 

حـضـرت عـلی عـلیـه السـلام، در هـنگام انتصاب مالک اشتر به عنوان والی مصر، در بخشی از عهدنامه مفصّل و آموزنده خود، خطاب به وی چنین می فرماید:

(... وَ اَشـْعـِرْ قـَلْبـَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ وَ الَْمحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعا ضـارِیـاً تـَغـْتـَنـِمُ اَکـْلُهـُمْ فـَاِنَّهـُمْ صـِنـْفـانِ: اِمّا اَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ اِمّا نَظیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ ...)(۲۲۴)

دلت را بـرای مـردم کـانـون مـهـر و مـحـبّت ساز و آنان را دوست بدار و مبادا بر آنان درنده خوی شـوی و خوردن آنان را برخود غنیمت شمری، چراکه آنان دو دسته اند یا برادر دینی تواند و یا نظیر تو در آفرینشند.

  

استاد شهید، آیت الله مطهری در ذیل این قسمت از عهدنامه مالک چنین می نویسد:

قـلب زمـامـدار، بـایستی کانون مهر و محبت باشد، نسبت به ملت، قدرت و زور کافی نیست. با قـدرت و زور مـی تـوان مردم را گوسفندوار راند، ولی نمی توان نیروهای نهفته آنان را بیدار کرد و به کار انداخت، نه تنها قدرت و زور کافی نیست، عدالت هم اگر خشک اجرا شود کافی نـیـست، بلکه زمامدار همچون پدری مهربان باید قلبا مردم را دوست بدارد و نسبت به آنان مهر بورزد. و نیز بایستی دارای شخصیتی جاذبه دار و ارادت آفرین باشد تا بتواند اراده آنان و همت آنان و نیروی عظیم انسانی آنان را در پیشبرد هدف مقدس خود به خدمت بگیرد. (۲۲۵)

 

ایـنـک داوری مـنـصـف و بـی غـرض لازم اسـت تـا سـیـمـایـی را کـه از افـول سـتاره مهربانی و انسان دوستی در دنیای غرب ترسیم کردیم، با جملات بالا که شمّه ای از آرمـانـهـای انـسـان دوسـتـانـه رهبران بزرگوار اسلام است کنار هم بگذارد و میان آنها به قـضـاوت نـشـیـنـد، تا پرده از شعارهای دروغین مدّعیان دفاع از حقوق بشر و حتّی حقوق حیوانات بردارد.

  

امام صادق علیه السلام چنین سفارش می کند:

(تَواصَلُوا وَ تَبارُّوا وَ تَراحَمُوا وَ تَعاطَفُوا) (۲۲۶)

به یکدیگر متصل شوید و پیوند محبت را محکم کنید و به هم نیکی نمایید و نسبت به هم مهربان و عطوف باشید.

پیامبران خدا نیز ابتدا با محبت و مهربانی مردم را شیفته رفتار و کردار خود کرده، آن گاه به هـدایـت آنـان مـی پـرداخـتـنـد، بـر این اساس، آنان علاوه بر داشتن عصمت و تقوا، مهربانترین و پـرعـاطفه ترین فرد زمان خود بودند و همین عاطفه و مهر بیش از حد سبب می شد تا بسیاری از مردم به آنان بگروند.

درس معلّم ار بود زمزمه محبّتی

جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را

  

لذّت مهربانی

همچنان که انسان از ارضای غرایز و امیال حیوانی لذّت می برد، از ارضای عواطف انسانی نظیر مـهربانی نیز لذّت می برد، لیکن میان این گونه لذّتهای معنوی و آن لذتهای زودگذر تفاوت بـسـیـاری وجـود دارد. چـه ایـنـکـه لذّتـهـای معنوی نه تنها موجب مجذوبیت انسان به مادیات نمی شـونـد، بـلکـه تـاحـدود زیـادی، دل را از سیطره لذتهای مادی و غریزی آزاد می کنند. ناگفته نماند کسانی که مغلوب لذّتهای مادی شده و از هرگونه رشد عاطفی محرومند، نمی توانند لذّت عاطفی را درک کنند. برای مثال کسی که با خشم و خشونت خوگرفته و این صفت زشت بر روحش حاکم شده، از مهربانی لذت نمی برد و آن را نمی فهمد، اما آنان که در سایه تربیت صحیح بـه پـرورش عـواطـف انـسـانـی خویش همت گماشته اند، از ارضای آنها به لذتی می رسند که هـرگـز از اشـبـاع غـرایـز بـه چـنـان لذتـی دسـت نمی یابند، از این رو، علی علیه السلام می فرماید:

(لَذَّةُ الْکِرامِ فِی الاِْطْعامِ وَ لَذَّةُ اللِّئامِ فِی الطَّعامِ) (۲۲۷)

لذت بزرگواران در خوراندن است و لذت فرومایگان در خوراک.

  

مولوی گوید:

خشم و شهوت وصف حیوانی بود  //  مهر و رقّت وصف انسانی بود   

این چنین خاصیتی در آدمی است  //  مهر حیوان را کم است، آن از کمی است (۲۲۸)

  

پی نوشت ها:

۲۲۰- شغب یعنی فتنه انگیزی.

۲۲۱- موج سوم، نوشته آلوین تافلر، ص ۵۰۳ ـ ۵۰۵، نشر نو. این کتاب برای اولین بـار در ۱۹۸۰ در نـیـویـورک به چاپ رسیده و توسط شهیندخت خوارزمی به فارسی ترجمه شده است.

۲۲۲- بلد (۹۰)، آیات ۱۷ ـ ۱۸ .

۲۲۳- سفینة البحار، ج ۱، ص ۱۳ .

۲۲۴- نهج البلاغه، نامه ۵۳، ص ۹۹۳.

۲۲۵- جاذبه و دافعه علی علیه السلام، ص ۶۴، انتشارات صدرا.

۲۲۶- اصول کافی، ج ۲، ص ۱۷۵.

۲۲۷- شرح غرر الحکم، ج ۵، ص ۱۳۲.

۲۲۸- تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، محمد تقی جعفری، ج ۲، ص ۱۹۴ و ۲۰۱.