
emamian
عزت حسینی مهمترین پیام عاشورا
«عزت حسینی» در فرهنگ عاشورا
هر مکتب تربیتی برای تربیت انسانها راه و رسمی را بر می گزیند و در مکتب حسین بن علی (علیه السلام)، اساس تربیت انسانها عزت مداری و زندگی همراه با عزت و شرافت انسانی است. انسانی که در این مکتب پرورش می یابد، فلسفه مرگ و حیات را به زیباترین شکل آن دریافته و در هر شرایطی بر حفظ عزت پافشاری نموده و مرگ با عزت را بر زندگی همراه با لذت و خواری ترجیح می دهد و هرگز حاضر نمی شود یک لحظه زیر بار حرف زور و ذلت بار برود.او« قتیل العزه » نامیده شد تا درس سازش ناپذیری و روح عزتمندی را به پیروانش منتقل سازد.
مفهوم شناسی عزت
مفهوم « عزت » به گفته راغب اصفهانی در کتاب وزین « مفردات القرآن » به معنای آن حالتی است که انسان را مستحکم و شکست ناپذیر می سازد و نمی گذارد آدمی در پیچ و خم زندگی، مقهور عوامل درونی و بیرونی شده و شکست بخورد. به همین جهت، زمین صفت و سختی که نفوذ پذیر است « ارض عزاز » میگویند و به چیزی که وجودش کمیاب باشد، « عزیز الوجود » میگویند.مثلا به گوشت نایابی که نمی توان به آن دست یافت « تعزز اللحم » میگویند و نیز به کسی که پرصلابت است و هرگز مقهور کسی نمی شود « عزیز»میگویند.
در قرآن کریم نیز واژه « عزت » هم در معنای فوق به کار رفته است. مانند: « فان العزه لله جمیعا » (نساء /۱۳۹ ) یعنی شکست ناپذیری و قاهریت تنها از آن خداوند است و هم به معنای « صعوبت و سختی » بکار رفته است. مانند « عزیز علیه ما عنتم » سخت و گران است بر او رنج شما و علاوه بر معنای « غیرت و حمیت » نیز آمده است. مانند « بل الذین کفروا فی عزه و شقاق » بلکه آنها که کافر شدند گرفتار غیرت هستند و همچنین در معنای « غلبه و سیطره » نیز بکار برده شد. مانند: « و عزتی فی الخطاب » یعنی در سخن گفتن بر من غلبه کرد.
عزت در قرآن
واژه عزت ۹۲ بار در قرآن تکرار شده و یکی از اسماء حسنی خداوند «عزیز » است.
قرآن کریم تمام عزت را تنها از آن خداوند می داند « و الله العزه جمیعا » و عزیز واقعی را فقط خداوند می نامد و بس، زیرا تنها موجود قاهر و شکست ناپذیر این عالم که مقهور چیزی نمی شود، فقط خداوند است و سایر مخلوقات بخاطر فقر ذاتی و محدودیتشان قابل شکست می باشند و چون تمامی عزت از آن اوست، لذا همه مخلوقات می بایست مقام عزت را تنها از او مطالبه نمایند تا سهمی از عزت نصیب آنان نماید. « من کان یرید العزه فلله العزه جمیعا » همانطوری که همین کار را با ایمان آورندگان انجام داده و سهمی از عزتش را به آنان عطا فرمود: « و لله العزه و لرسوله وللمؤمنین » عزت خاص خداوند و رسول او و مؤمنین است.
اگر پیامبر و مؤمنین عزیزند، این عزت را در پرتو عزت خداوند کسب نموده اند، زیرا بندگی و اطاعت از خداوند عزیز، عزت آفرین است. لذا در حدیثی از پیامبر اکرم نقل شده است که فرمود: « ان ربکم یقول کل یوم انا العزیز، فمن اراد عز الدارین فلیطع العزیز » پروردگار شما همه روزه میگوید: منم عزیز و هر کس عزت دو جهان خواهد، باید اطاعت عزیز کند.
در آیه دیگری نیز عزت و ذلت انسان را به دست خدا می داند و می فرماید: « الذین یتخذون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین ایبتغون عندهم العزه فان العزه لله جمیعا » آنان که به جای مؤمنین، کفار را ولی و دوست خود بر می گزینند و عزت خود را در نزد آنها جستجو میکنند، این را بدانند که عزت تنها به دست اوست.
عزت حقیقی و جاودانه، عزت خداوند و پیامبر و مؤمنان است و عزتی که کافران از آن بهره مندند، « تعزز » است نه عزت، یعنی در حقیقت ذلت و خواری است.
چنانچه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: « کل عز لیس بالله فهو ذل » هر عزتی که از خدا نیست ذلت است.
در آیه دیگر راه دستیابی به عزت و نیز راه ذلت و زبونی را بیان فرمود: « من کان یرید العزه فلله العزه جمیعا الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه » راه عزت تنها ایمان و عمل صالح است و غیر از این راه، ذلت و خواری است: « ان الذین اتخذوا العجل سینالهم غضب من ربهم و ذله فی الحیوه الدنیا » لذا بنی اسرائیل را که از راه ایمان و عمل صالح فاصله گرفته اند، بهعنوان افرادی که ذلیل شده اند نام می برد: « ضربت علیهم الذله و المسکنه »
پس هر کس که از راه عبودیت و بندگی خدا عزت را جستجو نماید، قطعا به عزت حقیقی دست خواهد یافت. « فانه قد تکفل باعزاز من اعزه » خداوند عزت بخشیدن هر که او را عزیز دارد بر عهده گرفته است.
اساسا فرهنگ قرآنی انسان مسلمان را از پذیرفتن هر نوع ذلت و خواری، تسلیم فرومایگان شدن، اطاعت از کافران و فاجران نهی میکند، تا آنچه که حتی در فقه ما، یکی از موارد جواز تیمم با وجود آب، آنجاست که اگر انسان بخواهد از کسی آب بگیرد، همراه با منت، ذلت و خواری باشد، در اینجا نمازگذار می تواند بجای وضو تیمم نماید تا ذلت طلب آب از دیگری را تحمل نکند.
اگر در قرآن کریم، تمسخر و تحقیر دیگران، فحش و ناسزاگویی، منت گذاشتن و امثال آن ممنوع شده است، همه برای آن است که عزت و کرامت انسانها در هم نشکند و این که بر اساس آداب اسلامی انسان مسلمان حق ندارد نقاط ضعف، عیوب و گناهان خود را نزد کسی افشا و اظهار نماید، بخاطر حفظ عزت نفس است.
اگر قرآن می فرماید عزت خواستن از غیر خدا ممنوع است ( ایبتغون عندهم العزه ) و نیز تعریف و تمجید ستمگران از گناهان کبیره شمرده شده است، بخاطر این است که افراد ناشایست عزیز نشوند و افراد شایسته ذلیل نگردند.
در بینش اسلامی ریشه همه زشتی ها، ستمگری، تبهکاری و گناهان « ذلت نفس » معرفی شده و بهترین راه اصلاح این امور نیز عزت بخشی به جامعه اسلامی و عزت آفرینی در افراد جامعه است. امام علی (علیه السلام) می فرماید: « من هانت علیه نفسه فلاترج خیره » کسی که گرفتار پستی و ذلت نفس باشد، به خیرش امیدی نداشته باش. امام صادق (علیه السلام) در روایتی فرمود: « ان الله تبارک و تعالی فوض الی المومن کل شی الا اذلال نفسه » خداوند همه امور را به خود مؤمن واگذار نمود جز آنکه خود را به ذلت و خواری بکشاند.
لازم به ذکر است که در فرهنگ قرآن عزت بر دو گونه است:
الف ـ عزت ممدوح و شایسته، چنانکه ذات پاک خدا را به عزیز توصیف میکنیم.
ب ـ عزت مذموم و آن نفوذ ناپذیری در مقابل حق و تکبر از پذیرش واقعیات می باشد و این عزت در حقیقت ذلت است !
« و اذا قیل لهم اتق الله اخذته العزه بالاثم فحسبهم جهنم و لبیس المهاد ».
قرآن برای بیدار ساختن این مغروران غافل، از تاریخ و سرنوشت اقوام متکبر مثال می آورد.«و کم اهلکنا من قبلهم من قرن».
«عزت»در فرهنگ عاشورا
عزت بهعنوان یک خصلت متعالی نفسانی و به معنای نفوذ ناپذیر بودن، صلابت نفس، شکست ناپذیری، مقهور عوامل بیرونی نشدن، کرامت و والایی روح انسانی در مقابل واژه ذلت قرار دارد که به معنای تن به پستی و دنانت دادن، ستم پذیری، زیر بار منت رفتن و تحمل سلطه باطل است.
از زیباترین خصلت ها و روحیاتی که در عاشورا تجلی نمود، جلوه های گوناگون « عزت » بود. دودمان بنی امیه می خواستند ذلت بیعت با خویش را بر حسین ابن علی (علیه السلام) تحمیل نمایند. ولی روح بلند حسین (علیه السلام) و یارانش این ذلت و فرومایگی را تحمل ننمود و فریادبرآورد که: « لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل » هیچگاه همانند انسانهای پست و ذلیل، دست بیعت با شما نخواهم داد.
امام (علیه السلام) در یکی از شورانگیزترین سخنانش در کربلا فرمود: « الدعی و ابن الدعی قدر کزنی بین اثنتین، بین السله و الذله، هیهات منا الذله » یزید بن معاویه مرا میان کشته شدن و ذلت مخیر نمود، ولی من هرگز جانب ذلت و خواری را نمی گیرم. بعد در ادامه فرمود: این را خدا و رسول و دامان پاک عترت و نفوس با عزت نمی پذیرند. من هرگز اطاعت از ستمگران را بر شهادت عزت بخش ترجیح نخواهم داد. به خدا قسم آنچه را از من می خواهند، نخواهم پذیرفت ( ذلت و خواری را ) تا اینکه خدا را آغشته به خون خویش، دیدار نمایم.
این سخن بلند و حیات بخش اوست که در رجز خوانی های روز عاشورایش می فرمود: « الموت اولی من رکوب العار » مرگ نزد من از ننگ وخواری برتر است و باز می فرمود: « موت فی عز خیر من حیاه فی ذل » مرگ با عزت از زندگی همراه با ذلت برتر و بالاتر است و در دعاهای بلندشان به ما آموختند که چگونه طلب عزت نماییم: « اللهم و فی صدور الکافرین فعظمنی و فی اعین المؤمنین فجللنی و فی نفسی و اهل بیتی فذللنی » خداوندا مرا در نزد بیگانگان عظیم و عزتمند و د رنزد مؤمنین بزرگوار و در نزد خودم حقیر و بدور از تکبر گردان. در دعای روز عرفه، از فرزندش امام سجاد (علیه السلام) می خوانیم: « ذللنی بین یدیک و اعزنی عند خلقک، و ارفعنی بین عبادک. .. »
خدایا مرا نزد خودم حقیر گردان و نزد مردم عزیز گردان و بین بندگان خود رفعت بخش. در فرهنگ عاشورا آموختیم که اگر دستیابی به عزت راهی جز مرگ و کشته شدن نداشته باشد، باید این راه را پیمود تا به ساحل شرافت و عزت برسیم. لذا امام (علیه السلام) پس از برخورد با سپاه حر فرمود:
« من از مرگ باکی ندارم، مرگ راحت ترین راه برای رسیدن به عزت است. مرگ با عزت، حیات ابدی است و زندگی لذت بار، مرگ واقعی است. آیا مرا از مرگ می ترسانید ؟ چه خیال باطلی، هرگز از ترس مرگ، ظلم و ذلت را تحمل نمی کنم. درود بر مرگ در راه خدا. شما با کشتن من نمی توانید شکوه و عزت و شرافت مرا از بین ببرید، هیچ هراسی از مردن ندارم. »
امام حسین (علیه السلام) این روحیه زیبای عزتمند را به اصحاب و یاران و فرزندانش نیز منتقل نمود. لذا می بینیم قاسم ابن الحسن در آن بیان زیبایش میگوید:
« وقتی زمامداران نظام ما افراد فاسدی همچون یزید و ابن زیاد باشند، در این صورت مرگ برای من از عسل شیرین تر و زندگی با ستمگران مایه ننگ و خواری خواهد بود. »
و برادرش عباس ابن علی پذیرفتن امان نامه ابن زیاد را ننگ و ذلت ابدی تلقی نموده و به شدت رد می نماید. در صورتی که اگر می پذیرفت جان سالم بدر می برد، فریاد برآورد: مرگت بادای شمر ! نفرین خدا بر تو و امام تو باد. از من می خواهی که زیر بار ستم و ذلت تو بروم و از یاری امامم دست بردارم ؟
امام (علیه السلام) در آخرین لحظات وداع نیز خطاب به کودکان خردسالش فرمود:
« پس از من دشمن شما را اسیر میکند، ولی هرگز ذلیل نمی شوید. او شما را به اسارت می برد ولی نمی تواند به ذلت بکشاند، شما خاندان عزت، کرامت و شرافت هستید »
و فرزندش امام سجاد (علیه السلام) در خطبة آتشین شام خطاب به رژیم بنی امیه فرمود:
« ای یزید ! خیال کرده ای با اسیر گرفتن ما و به این سو و آن سو کشیدنمان، ما خوار و ذلیل شده ایم و تو عزیز و شریف گشته ای ؟ ! به خدا قسم نه یاد ما محو میشود و نه وحی ما می میرد و نه ننگ این حادثه از دامان تو پاک میگردد.»
یکی از درسهای حیاتبخش عاشورایی این است که: هم فرد مسلمان باید عزیز زندگی کند وهم جامعه اسلامی باید با عزت و سربلندی به پیش برود. عزت فردی را خود فرد باید پاسداری نماید و عزت اجتماعی را در درجه نخست حاکمان و زمامداران جامعه باید حفظ نمایند. در تفکر عاشورایی، نه فرد حق دارد عزت و آقایی خود را بفروشد و زیر بار حقارت و ذلت برود و نه جامعه. فلسفه جهاد در اسلام همانا حفظ عزت جامعه اسلامی است. « جعل الله عزا للاسلام » و یکی از فلسفه های دعا و نیایش نیز برای حراست از عزت و آبروست، تا از غیر خدا طلب نکنیم و همه حوائج و نیازهایمان را تنها از خداوند مطالبه نماییم. « اطلبوا الحوایج بعزه الانفس. »
جمعی از اصحاب خدمت رسول گرامی اسلام عرض نمودند: بهشت را برای ما ضمانت نما، فرمود: « ان لا تسأل الناس شیئا » به شرط اینکه هیچ گاه دست نیاز به سوی مردم دراز نکنید و عزت و کرامت نفس خود را از دست ندهید.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) هنگامی که سوار بر مرکب بود، هرگز اجازه نمی داد کسی پیاده پشت سرش حرکت نماید و اینرا نوعی تحقیر نفس بحساب می آورد.
در تفکر اسلامی هر چیزی که زمینه ساز ذلت میشود مورد نهی قرار گرفته است. امام سجاد (علیه السلام) می فرماید: « ما احب ان لی بذل نفسی حمر النعم » دوست ندارم دارای شتران سرخ مو ( ثروت کلان ) باشم ولی در برابر تحصیل آن لحضه ای تن به ذلت بدهم.
در تفکر حسینی، شکستی که برالی دست یابی به عزت باشد، شکست نیست، بلکه پیروزی واقعی است. لذا در روز عاشورا می فرماید: «. .. و ان نغلب فغیر مغلبینا » اگر شکست بخوریم و کشته شویم، هرگز شکست نخورده ایم، در این راه ما را شکستی نیست.
آن آموزگار بزرگ عزت و افتخار در اولین خطبه ای که هنگام ورود به کربلا ایراد نمود، چنین فرمود: « فانی لا اری الموت الا سعاده و الحیوه مع الظالمین الا برما »
من مرگ را جز سعادت و خوشبختی نمی دانم و زندگی با ستمکاران را جز ملامت و نکبت و بدبختی نمی بینم.
او مرگ با عزت را زندگی واقعی می دید و زندگی با ذلت را مرگ و نابودی می دانست.
ابن ابی الحدید معتزلی میگوید: حسین (علیه السلام) چون نمی خواست تن به ذلت بدهد و می دانست که ابن زیاد اگر هم او را نکشد، به خواری و ذلتش خواهد کشاند، شهادت را بر چنین زندگی برگزید. او شخصیتی بود که ستم پذیری را ننگ و عار می دانست.
حدیث عزتمندی و شرافت مداری حسین ابن علی (علیه السلام) از آغاز نهضت کربلا تا پایانش این بود که می فرمود:«وانه لا اعطی الدنیه من نفسی ابدا » من هرگز تن به ذلت نخواهم داد و زیر بار پستی نخواهم رفت.
از اشعار حماسه آفرینی که همواره زمزمه زیر لب آن برترین نمونه عزت و شرف تاریخ بشریت بود. این سروده بلند بود که می فرمود:
و ان تکن الا بدان للموت انشئت فقتل امریی بالسیف فی الله افضل اقدم نفسی لا ارید بقاءها لتقلی خمیسا فی الهیاج عرمرها
اگر بدنهای انسانها برای مرگ و مردن آفریده شد، پس کشته شدن انسان با شمشیر در راه خدا برتر و شرافت مندانه تر است. من جان خود را فدا میکنم و ماندن را نمی خواهم و بزودی در نبردی سخت با خصمی بزرگ به مقابله خواهم پرداخت.
این جملات و اشعار، اوج عزتمندی پیشوای بزرگ شیعه را می رساند که با کشته شدنش به شیعیان آموخت که فلسفه زندگی و حیات چیست و پیروزی نهایی از آن کیست ؟
شیعه حسین بن علی (علیه السلام) باید معنی مرگ و زندگی را از مولایش بیاموزد که چگونه وقتی لشکر ابن زیاد راه را برکاروان آن حضرت بست و او را به مرگ تهدید نمود فرمود:
« ما اهون الموت علی سبیل نیل العزه و احیاء الحق، لیس الموت فی سبیل العز الا حیاه خالد. و لیست الحیاه مع الذل الا الموت الذی لا حیاه معه »
چگونه مرگ و مردنی که برای دستیابی به عزت و شرف و احیاء دین باشد، راحت و سبکی است. مرگ در راه شرافت و عزت جز زندگی ابدی و جاوید نیست و زندگی همراه با خواری و ذلت جز مرگ و فنا نیست.
نتیجه گیری
حسین ابن علی (علیه السلام)، به انسانها آموخت که نقش عزت در تربیت، نقش اساسی است به طوری که اگر عزت نباشد انسان به هر زشتی و پستی تن می دهد و به هر گناهی آلوده میگردد. ذلت نفس منشأ همه بدی ها و فساده است. لذا بهترین راه برای اصلاح فرد و اجتماع، انتقال روح عزت مندی به آنان است.
روح عزت است که انسانها را در برابر خداوند خاضع و فروتن می سازد و در برابر غیر خدا تسلیم ناپذیر و سربلند می نماید.
حسین ابن علی (علیه السلام) با قیام و نهضتی که در تاریخ برپا نمود و با مکتبی کهبهعنوان مظهر عزت و کرامت انسانی آفرید، انسانها را به عزت حقیقی که همان ذلت در برابر رب و سازش نا پذیری در برابر غیر رب بود، رهنمون ساخت.
نگاهی به آثار و برکات احسان و نیکوکاری از دیدگاه قرآن و روایات
احسان و نیکوکاری واژگان زیبایی است که بسادگی در عمل قابل اجراست بیآنکه هزینه سنگینی بر شخص تحمیل کند؛ چرا که مصادیق نیکوکاری بس گسترده است که تنها در مادیات محدود نمیشود و انسان با هر کار پسندیدهای از قول و فعل میتواند آن را انجام دهد.
شاید بتوان گفت که تاثیر نیکی و نیکوکاری در زندگی شخص نیکوکار بیش از دیگران باشد و در حقیقت نیکوکاری هزینه نیست، بلکه سود خالص و پاکی است که هیچ زیانی در آن نیست. زندگی انسانی تنها در سایه نیکی و نیکوکاری است که سلامت مییابد و انسان میتواند انسانیت خود را به نمایش گذارد و جلوههای الهی بودن را نشان دهد.
نویسنده در این مطلب بر آن است تا با نگاهی به آموزههای اسلام، گوشهای از حقیقت احسان و کارکردها و آثار آن را تبیین کند.
* ارزش هر انسان به احسان
انسان موجودی اجتماعی است. این گرایش طبیعی و ذاتی انسان به جمع و جامعه موجب میشود تا رفتارهای خاصی را در پیش گیرد و روابط اجتماعی و قوانین و مقرراتی را برای تنظیم و ساماندهی درست و مطلوب آن پدید آورد و به آداب اجتماعی و اخلاق اجتماعی متخلق شود.
رفتارهای اجتماعی در چارچوب قوانین، سنگ بنیاد جامعه است. به سخن دیگر، قوانین بر اساس عدالت و خاستگاه آن به شکل نوشته یا نانوشته، بر آن است که شکل منطقی و معقولی از روابط را تحقق بخشد؛ اما انسان افزون بر عقل دارای قلب و احساسات و عواطفی است که قوانین عقلانی نمیتواند آن را تحت پوشش قرار دهد. خشکی قوانین عقلی بگونهای است که انسان تنها زمانی میتواند به آن رجوع کند که بخشی از وجود خویش را نادیده گیرد؛ چرا که عواطف انسانی، رفتارهای متفاوتی را تعریف میکند که بر مدار محبت و مهر و صفاست.
اگر قوانین عقلانی را برای جامعه همانند ماسه و شن ریزه و یا خاک ملات بدانیم، احسان همانند آب لطیف یا سیمان نرمی است که نخست خاک یا شنریزهها را به هم پیوند میدهد و سپس میان بلوکها و سنگهای سخت افراد، پیوندی را ایجاد میکند که ساختمان جامعه را شکل میبخشد. پس به همان اندازه که در یک ساختمان جامعه، جهت پیوند ارتباطی و انسجام و همبستگی لازم است تا از خاک و شن استفاده کنیم که همان عدالت عقلانی است؛ به آب و خاک یا آب و سیمان برای چسبندگی این اجزاء هم نیازمندیم. آب و سیمان و آب و خاک، همان احسانی است که نخست میان اجزای وجودی شخص پیوند میزند و سپس میان شخص بااشخاص دیگر پیوند و چسبندگی ایجاد میکند که از آن به انسجام اجتماعی یاد میشود.
با نگاهی دقیق به روابط اجتماعی بویژه جامعه کوچک خانواده، که بنیاد اجتماع را شکل میبخشد، میتوان بسادگی دریافت که نقش اساسی و کلیدی در پیوند همسران را، احسان برخاسته از عواطف و احساسات شکل میبخشد و قوانین و مقررات عقلانی تنها برای متعادل سازی یا پر کردن برخی از خلاهایی به کار میرود که عواطف در آنجا به هر دلیلی حضور نیافته است.
هر جا ماده چسبنده عواطف و احساسات حضور یافته است و رفتارها در مدار احسان شکل گرفته است، نیازی به قوانین مقررات نیست؛ اما هر جایی به هر دلیلی این ماده چسبنده و پیونددهنده قوی حضور نداشته یا حضوری کم رنگ داشته باشد، در آنجاست که قوانین برای ترمیم و بازسازی وارد میشود. این قوانین و مقررات عقلانی نیز بسیار شکننده حضور دارند؛ چرا که اگر زیاد مورد توجه قرار گیرند، به بخشهای دیگری که عواطف، حضوری کم رنگ داشته ضربه میزنند و ناگهان پیوند عاطفی میان همسران را از میان میبرند.
هر جامعهای همان خانواده بزرگ است که پیوند اصلی را در میان آنان همان عواطف و احساسات ایجاد میکند؛ چرا که جوامع ابتدایی و نخستین، همان خانوادههای بزرگ از عشیره و قبیله و قوم بوده است و در شکل پیچیدهتر،خانوادههای عقیدتی هستند که به آنان امت و ملت گفته میشود که عقاید مشترک و روش همسان موجب شده است تا در کنار هم گرد آیند و امتی چون امت اسلام را تشکیل دهند.
با نگاهی به واژه شناسی انسان به خوبی این معنا به دست میآید که انس انسان با دیگری است که این پیوند را ایجاد میکند. این انس نیز جز با همان عواطف واحساسات تحقق نمییابد و محبتها و مهر میان افراد است که آنان را در کنار هم جمع کرده و پیوند میزند. پس در ارزشگذاری نسبت به افراد میبایست به همین عواطف و احساسات و میزان آن توجه کرد. هر چه عواطف و احساسات از طریق احسان قویتر و شدیدتر باشد، ارزش انسانی فرد بیشتر است. از این رو امیرمومنان على(ع) در بیان ارزشگذاری هر فرد انسانی به میزان احسان او توجه میدهد و میفرماید: قیمَهُ کُلِّ امْرِى ءٍ ما یُحْسِنُهُ؛ارزش هر کس به اندازه نیکیها و خوبى هاى اوست.(امالى صدوق، ص ۱۱۷)
پس اگر بخواهیم معیاری برای روابط درست و صحیح انسانی ارائه دهیم باید به حوزه عواطف و احساسات مراجعه کنیم و ببینیم که تا چه اندازه احسان به عنوان نمود و جلوه خارجی آن در شخص بروز و ظهور میکند. هرچه شخص دارای احسان و نیکوکاری بیشتر باشد، ارزشهای انسانی در او بیشتر است و میتوان بهترین روابط اجتماعی را در او سراغ گرفت.
* چیستی احسان و نیکوکاری
اما این ملاک و معیاری که نشانه ارزشگذاری انسان و ملات پیوند و چسبندگی افراد انسانی و تشکیل جامعه است، به چه معناست و چگونه میتواند تحقق یابد؟ اصولا احسان چیست؟ به چه چیزی احسان و نیکوکاری میگویند؟ مصادیق و موارد عینی آن چیست؟
واژه و اصطلاح عربی احسان برگرفته از حسن است که در دو معنا کاربرد دارد: ۱. نعمت بخشیدن به دیگرى؛ ۲. کار نیک انجامدادن. (مفردات الفاظ قرآن کریم، ذیل واژه حسن)
از نظر آموزههای اسلام و در فرهنگ قرآنی، احسان برتر از عدالت دانسته شده است؛ زیرا عدالت آن است که انسان آنچه برعهده اوست انجام بدهد و آنچه سهم اوست بگیرد؛ ولى احسان این است که بیش از آنچه وظیفه اوست انجام دهد و کمتر از آنچه حق اوست بگیرد.(همان) چنانکه گفته شد، خاستگاه عدالت، عقل و خاستگاه احسان، قلب است. انسانیت انسان هر چند که به بهرهگیری از هر دو است، ولی انسان پیش از آنکه عقلانی باشد عاطفی است؛ البته هر انسانی باید به گونهای عمل کند که عواطف به شکل افراطی ظهور نیابد، بلکه باید با فشار عقل مدیریت شود تا در یک شکل متعادل و متناسبی عمل کند. به سخن دیگر، عقل همان ترمز عواطف قلبی است؛ از این رو به عقل عقل گفتهاند؛ چرا که عقال به پایبندی گفته میشود که بر پای شتر میبندند تا او را از حرکت بازدارند. عقل، پایبند و ترمز عواطف است تا سرکشی نکند و از جاده حق خارج نشود.
* برخی مصادیق احسان
احسان به معنای نیکوکاری و بخشندگی، کار پسندیدهای است که عقل نیز آن را به عنوان یک عمل پسندیده میپذیرد. با نگاهی به مصادیقی که خداوند در قرآن برای احسان بیان کرده میتوان دریافت که احسان دایره گسترده و وسیعی دارد و دامنه آن محدود به کمکهای مادی و مالی نمیشود.
از نظر قرآن، احسان دارای مصادیقی چون امیدواری به خدا(مائده، آیات ۸۴ و ۸۵)، ایمان(کهف، آیه ۳۰)، تقوا و پرهیزکاری(یوسف،آیه ۹۰؛ مرسلات، آیات ۴۱ و ۴۴)، تواضع (مائده، آیات ۸۲ و ۸۴)، شبزندهداری برای عبادت و تفکر(ذاریات، آیات ۱۶ و ۱۷)، جهاد در راه خدا و تحمّل سختىهاى آن(توبه، آیه ۱۲۰؛ عنکبوت، آیه ۶۹)، خیرخواهی برای خدا و رسولش(توبه، آیه ۹۱)، دعا و نیایش(مائده، آیات ۸۳ تا ۸۵؛ اعراف، ایه ۵۶)، دعوت به توحید(صافات، آیات ۱۲۵ تا ۱۳۱)، دوستی اهل بیت پیامبر(شوری، آیه ۲۳)، صبر در امور(یوسف، آیه ۹۰)، صلح و سازگاری(نساء، آیه ۱۲۸)، عفو و گذشت و بخشش از خطای مردم(آل عمران، آیه ۱۳۴؛ مائده، آیه ۱۳)، انجام وظیفه و امتثال امر الهى(صافات، ایات ۱۰۲ تا ۱۰۵)، نماز(هود، آیات ۱۱۴ و ۱۱۵؛ لقمان، آیات ۳ و ۴)، عمل صالح(کهف، آیه ۳۰)، رعایت حال کهنسالان(یوسف، آیه ۷۸)، تامین محرومان(ذاریات، آیات ۱۶ و ۱۹)، پاسخ به پرسش دیگران و تعبیر رویا(یوسف، آیه ۳۶)، پرداخت زکات و واجبات مالی(لقمان، آیات ۳ و ۴) اجتناب از فساد(اعراف، آیه۵۶)، فحشاء(نجم، آیات ۳۱ و ۳۲) گناهان کبیره(همان) و استغفار از گناهان در سحرگاهان(ذاریات، آیات ۱۶ تا ۱۸) است.
همه مصادیق احسان شایسته است که همگان آن را انجام دهند، بعضی از مصادیق آن در حق برخی شایستهتر است و انسان انتظار بیشتری از آنان دارد. پیامبر(صلىالله علیه و آله) به عنوان نمونه میفرماید: اَلْعَدْلُ حَسَنٌ وَلکِنْ فِى الاُمَراءِ اَحْسَنُ، وَ السَّخاءُ حَسَنٌ وَلکِنْ فِى الاَغْنیاءِ اَحْسَنُ، اَلْوَرَعُ حَسَنٌ وَلکِنْ فِى الْعُلَماءِ اَحْسَنُ، اَلصَّبْرُ حَسَنٌ وَلکِنْ فِى الْفُقَراءِ اَحْسَنُ، اَلتَّوبَهُ حَسَنٌ وَلکِنْ فِى الشَّبابِ اَحْسَنُ، اَلْحَیاءُ حَسَنٌ وَلکِنْ فِى النِّساءِ اَحْسَنُ؛ عدالت نیکو است اما از دولتمردان نیکوتر، سخاوت نیکو است اما از ثروتمندان نیکوتر؛ تقوا نیکو است اما از علما نیکوتر؛ صبر نیکو است اما از فقرا نیکوتر، توبه نیکو است اما از جوانان نیکوتر و حیا نیکو است اما از زنان نیکوتر. (نهجالفصاحه، ح ۲۰۰۶ )
بیگمان علنی انجام دادن احسان و هر یک از مصادیق آن امری طبیعی است، ولی اگر بخواهیم بهترین جلوههای آن را نیز بدانیم میبایست به این سخن امام باقر(ع) متوجه باشیم که نیکوکاری در برخی از امور به شکل نهان آن بسیار باارزشمندتر است: أربَعٌ مِن کُنُوز البِرّ: کِتمانُ الحاجَه وَ کِتمانُ الصَّدَقَهًِْ وَ کِتمانُ الوَجَع وَ کِتمانُ المصیبَهًِْ. چهار چیز از گنجهای نیکوکاری است: پنهان داشتن حاجت، صدقه پنهانی، نهان داشتن درد و نهان داشتن مصیبت.(بحارالانوار ج۷۵ ص۱۷۵)
امام صادق(ع) نیز در بیان ویژگیهای احسان و نیکی برتر به این نکته توجه میدهد که: لا یَتـِمُّ المَعروفُ اِلا بِثَلاثِ خِصـالٍ: تَعجیلِه وَ تقلیلِ کَثیرِه وَ تَرکِ الامتِنانِ بِه؛ احسان و نیکى کامل نباشد، مگر با سه خصلت: شتاب در آن، کم شمردن بسیار آن و منت ننهادن بر آن.(تحفالعقول، ص۳۲۳)
به هر حال، احسان ارتباط تنگاتنگی با عواطف و روح و روان آدمی دارد و نخستین تاثیر را در نفس خود شخص میگذارد. به این معنا که هر کاری که دلها را آرامش میبخشد از مصادیق احسان است، حال مادی باشد یا معنوی.
بنابراین نمیتوان دایره احسان را محدود به حوزه مادیات و کمکهای مالی کرد، بلکه گاه انسان بیش از آنکه به احسان و نیکی مالی نیازمند باشد، خواهان عفو از خطا یا توجه بیشتری از نظر مهر و محبت است. والدین و همسران بیش از آنکه نیازمند کمکهای مالی باشند، نیازمند عشق و مهر و محبت انسان هستند؛ چرا که قلب انسان نیازمندترین بخش انسانی است و از هر گونه سخن بر خاسته از بیمهری، بشدت میشکند و زخمی جانکاه برمیدارد که ترمیمناپذیر است؛ قلب شکسته را درمانی نیست هرچند که زخم شمشیر و ناداری را درمان است و پیوند میخورد.
پس دایره احسان بسیار گسترده است و بیش از آنچه در بالا بیان شده در آیات و روایات به عنوان مصادیق ذکر شده که بیانگر دایره وسیع معنایی و مصداقی احسان و نیکوکاری است.
احسان از اخلاق پیامبران است و پیامبر گرامی(ص) در احسان پیشگام و پیشوا بوده است. آن حضرت(ص) که دارای خلق عظیم است،(قلم، آیه ۴) ملاک و معیار آن را چند چیز برمیشمارد که یکی از آنها احسان است. به نظر خود آن حضرت(ص) کسی که بخواهد خودش را به خلق عظیم پیامبر متصف و همانند کند میبایست اهل احسان باشد. ایشان در سفارش خود به امیرمومنان علی(ع) میفرماید: أَلا اُخبِرُکُم، بِأَشبَهِکُم بى خُلقا؟ قالَ: بَلى یا رَسولَ اللّه قالَ: أَحسَنُکُم خُلقا، وَأَعظَمُکُم حِلما، وَأَبَرُّکُم بِقَرابَتِهِ وَأشَدُّکُم مِن نَفسِهِ إِنصافا؛ به امیرالمؤمنین(ع)فرمودند: آیا تو را خبر ندهم که اخلاق کدام یک از شما به من شبیهتر است؟ عرض کردند: آرى، اى رسول خدا. فرمودند: آن کس که از همه شما خوشاخلاقتر و بردبارتر و به خویشاوندانش نیکوکارتر و با انصافتر باشد.(مکارم الاخلاق، ص ۴۴۲)
بنابراین، مسلمان واقعی که باید پیامبر(ص) را اسوه نیک خویش قرار دهد(احزاب، آیه ۲۱)، باید اینگونه باشد تا محمدی شود.
البته هر کسی گرایش به احسان ندارد، کسانی تمایل به آن دارند که از صفاتی چون ایمان و اعتقاد به معاد برخوردار باشند؛ زیرا ریشه همه اصول اخلاقی، دین و عقل است. اما غیر این امور، انسان میبایست اهل درد باشد؛ زیرا کسی که درد را نشناسد در اندیشه درمان درد در دیگری نیست. کسی که تجربه درد را دارد همواره میکوشد تا آن را در دیگری کاهش یا از میان بردارد. از این رو امام موسی کاظم(ع)می فرماید: مَن لَم یجِد لِلاساءَهِ مَضَضّا لَم یکن عِندَهُ لِلاِحسانِ مَوقعٌ؛کسی که مزه رنج و سختی را نچشیده، نیکی و احسان در نزد او جایگاهی ندارد.(بحارالانوار، جلد ۷۸، ص۳۳۳)
* برخی آثار و برکات احسان و نیکوکاری
چنانکه گذشت، احسان و نیکوکاری چون آب و سیمان نخست میان اجزای شن و خاک پیوند میزند و سپس میان بلوکها و سنگها و آهن پیوند ایجاد میکند و ساختمان جامعه را میسازد. پس پیش از آنکه دیگران از احسان بهرهمند شوند، روح روان نیکوکار است که از احسان خویش بهرهمند میشود.
۱. سعادت دنیا و آخرت: این بهرهمندی هم به شکل مادی و هم معنوی و نیز دنیوی و اخروی است. از نظر آموزههای اسلامی، سعادت و شقاوت را میبایست در این مکارم اخلاقی و فقدان آن جست. رسول اکرم(ص) در این باره میفرماید: اَلصَّدَقَهُ عَلى وَجهِها وَاصطِناعُ المَعروفِ وَ بِرُّ الوالِدَینِ وَ صِلَهُ الرَّحِمِ تُحَوِّلُ الشِّقاءَ سَعادَهً وَتَزیدُ فِى العُمرِ وَ تَقى مَصارِعَ السُّوءِ؛ صدقه بهجا و نیکوکارى و نیکى به پدر و مادر و صله رحم، بدبختى را به خوشبختى تبدیل و عمر را زیاد و از مرگ بدجلوگیرى مى کند. (نهجالفصاحه، ح ۱۸۶۹)
به سخن دیگر، احسان به دیگری نخستین تاثیر را در زندگی شخص میگذارد و سعادت او را تضمین میکند. بیگمان بهشت به عنوان مکانی که انسان در آن به آسایش و آرامش ابدی میرسد و از هر گونه رنج و شقاوت و سختی رهایی مییابد، مطلوب است. رسیدن به بهشت سعادت در گرو احسان و نیکوکاری است. خداوند در آیاتی از جمله ۴۱ تا ۴۴ سوره مرسلات و ۱۵ و ۱۶ ذاریات بهرهمندی از بهشت و مواهب آن را در گرو احسان به دیگران میداند. رسول اکرم(ص) در این باره میفرماید: عَلَیکُم بِالصِّدقِ فَاِنَّهُ مَعَ البِرِّ وَ هُما فِى الجَنَّهِ وَ ایّاکُم وَ الکِذبِ فَاِنَّهُ مَعَ الفُجورِ وَ هُما فِىالنّارِ؛ شما را سفارش مىکنم به راستگویى، که راستگویى با نیکوکارى همراه است و هر دو در بهشتند و از دروغگویى بپرهیزید که دروغگویى همراه با بدکارى است و هر دو در جهنمند.(نهجالفصاحه، ح ۱۹۷۶)
امام صادق(ع) یکی از نشانههای اهل بهشت در دنیا را نیکوکاری میداند. این بدان معناست که اهل احسان بیشک اهل بهشت هستند. آن حضرت میفرماید: اِنَّ لاِهْلِ الْجَنَّهِ اَرْبَعَ عَلاماتٍ: وَجْهٌ مُنْبَسِطٌ وَ لِسانٌ لَطیفٌ وَ قَلْبٌ رَحیمٌ وَ یَدٌ مُعْطیَهٌ؛ بهشتىها چهار نشانه دارند: روى گشاده، زبان نرم، دل مهربان و دستِ دهنده. (مجموعه ورام، ج ۲، ص ۹۱)
۲. افزایش طول عمر و برکت در زندگی : از دیگر آثار و برکات احسان میتوان به افزایش عمر و برکت در مال و ثروت اشاره کرد. رسول اکرم(ص) ضمن بیان اعمالی که موجب عمر میشود، به احسان به عنوان مهمترین عامل اشاره کرده و میفرماید: اِنَّ القَومَ لَیَکونونَ فَجَرَهً وَ لا یَکونونَ بَرَرَهً فَیَصِلونَ اَرحامَهُم فَتَنمى اَموالُهُم وَ تَطولُ اَعمارُهُم فَکَیفَ اِذا کانوا اَبرارا بَرَرَهً!؟مردمى که گناهکارند و نه نیکوکار، با صله رحم، اموالشان زیاد و عمرشان طولانى مىشود. حال اگر نیک و نیکوکار باشند، چه خواهد شد!؟(کافى، ج ۲، ص ۱۵۵، ح ۲۱)
امیرمؤمنان علی(ع) نیز میفرماید: کَثرَهُ اصطِناعِ المَعروفِ تَزیدُ فِى العُمُرِ وَ تَنشُرُ الذِّکرَ؛ زیاد کار نیک انجام دادن، عمر را مى افزاید و نام را پرآوازه مىسازد.(غررالحکم، ح ۷۱۱۳)
در همین رابطه امام صادق(ع) نیز میفرماید: اَلبِرُّ وَ حُسنُ الخُلقِ یَعمُرانِ الدّیارَ وَ یَزیدانِ فِى العمارِ؛ نیکوکارى و خوشاخلاقى، خانهها را آباد و عمرها را طولانى مىکنند.(کافى، ج ۲، ص ۱۰۰، ح ۸)
امام صادق(ع) همچنین به یک نکته کلیدی در زندگی انسان اشاره میکند و میفرماید که مردمان بیش از آنکه با اجل خود زنده باشند، با احسان خویش زنده هستند. این بدان معناست که تاثیر احسان در افزایش عمر یک تاثیر شگرف و اساسی است. آن حضرت میفرماید: یَعیشُ النّاسُ بِاِحْسانِهِمْ اَکْثَرَ مِمّا یَعیشونَ بِاَعْمارِهِمْ وَ یَموتون بِذُنوبِهِمْ اَکْثَرَ مِمّا یَموتونَ بِآجالِهِمْ؛ مردم، بیشتر از آنکه با عمر خود زندگى کنند، با احسان و نیکوکارى خود زندگى مىکنند و بیشتر از آنکه با اجل خود بمیرند، بر اثر گناهان خود مىمیرند.(دعوات الراوندى، ص ۲۹۱، ح ۳۳)
۳. رهایی از گرفتاری و اندوه: بسیاری از گرفتاریها و مشکلات اندوهزا را میتوان با احسان برطرف کرد.(صافات، آیات ۷۵ تا ۸۰؛ ۱۱۴ تا ۱۲۱) پیامبر اکرم(ص) نیز درباره این اثر احسان در زندگی میفرماید: اَحِبُّوا المَعروفَ وَ اَهلَهُ فَوَالَّذى نَفسى بِیَدِهِ اِنَّ البَرَکَهَ وَ العافیَهَ مَعَهُما؛ نیکى و نیکوکاران را دوست بدارید. سوگند به آنکه جانم به دست اوست، برکت و تندرستى، با نیکى و نیکوکاران است.(کنز العمّال، ح ۱۵۹۷۴)
4. نام نیک، اعتبار اجتماعی و داوری: این یکی دیگر از آثاری است که برای احسان گفته شده است. خداوند برخورداری از نام نیک را از پاداشهای نیکوکاران میداند.(صافات، آیات ۷۵ تا ۸۰؛ و نیز آیات ۱۰۴ تا ۱۲۰) اعطاى قدرت و منزلت اجتماعى نیز در همین راستا به محسنان داده میشود.(یوسف، آیه ۵۶) در حقیقت کسی که در جامعه نیکنام شد، معتبر میشود و به مقام داوری نیز میرسد و مردم او را داور در میان خویش قرار میدهند و از حکمیت و اعتبار آن بهرهمند میشود.(یوسف، آیه ۲۲) امام صادق(ع) درباره نقش بخشندگی در تحقق محبت و کسب گرایش مردمی به شخص نیکوکار میفرماید: ثَلاثٌ تـُورِثُ المَحَبَّه: الـدَیـنُ وَ التَّـواضُعُ وَ البَذلُ؛ سه چیز است که محبت آورد: قـرض دادن و فـروتنـى و بخشـش.(تحفالعقول، ص ۳۱۶)
5. مقامات مادی و معنوی: از دیگر آثار احسان میتوان به دستیابی به مقامات مادی و معنوی در دنیا و آخرت اشاره کرد که از آن جمله به آبرومندی در قیامت(یونس، آیه ۲۶)، امتنان الهی(یوسف، آیه ۹۰)، تحیت الهی(صافات، آیات ۷۵ تا ۱۰۰)، مقام عالم و حکیم(یوسف، آیه ۲۲)، امدادات الهی(صافات، آیات ۱۱۴ تا ۱۲۱) اشاره کرد.
البته احسان به خلق آثار و برکات دیگری نیز دارد که به لحاظ اختصار به همین مقدار بسنده میشود.
اهمیت صلح و آشتی دادن مردم از دیدگاه قرآن
یکی از فرهنگهای خوب و پسندیده ایرانی در اعیاد ملی و مذهبی، دید و بازدید از خویشان و بستگان بویژه بزرگان و سالمندان و اصلاح روابط ناسالم و اختلافات داخلی میان اعضای خانواده و یا خانوادهها میباشد. بی گمان به عللی چون بدقولیها، سوء تفاهمها، رفتارهای جاهلانه بر پایه عصبیت و عصبانیت و خشم و مانند آن، اختلافاتی میان اعضای یک خانواده و یا خانوادهها پدید میآید که تداوم آن میتواند آثار و پیامدهای زیانبار معنوی و یا مادی به دنبال داشته باشد. از این رو، تداوم قهر میان افراد واعضای خانواده و خویشان، از ابعاد مختلف نمیتواند مورد پذیرش عقلا و خردمندان جامعه باشد؛ زیرا همگرایی در برابر واگرایی و قهر تنها روشی است که میتواند راههای کمال فردی و جمعی را به سویاشخاص و یا جوامع بگشاید و هر گونه اختلاف در ابعاد کوچک میتواند دامنه گستردهای پیدا کند و جامعهای را با خطر مواجه سازد.
قرآن به عنوان راهنمای زندگی او به همه ابعاد و زوایای زندگی او توجه دارد و برنامههایی برای ایجاد سلامت شخصیت فردی و اجتماعی شخص و جامعه ارائه کرده است. آموزههای قرآنی حاوی
نکاتی بسیار جالب و جذاب در حوزه روابط در سطوح مختلف میان انسانهاست. یعنی قرآن همانگونه که برای روابط خدا و انسان طرح و برنامه کامل و جامعی دارد، برای روابط میان انسانها نیز برنامههایی را ارائه داده است؛ زیرا از نظر قرآن دستیابی به کمال جز با سالمسازی و تصحیح روابط در همه زمینهها شدنی نیست.
این گونه است که آموزههای قرآنی به مسئله قهر و آشتی توجه داشته و در آیات چندی به مسائلی چون اهمیت و جایگاه صلح و آشتی در خانواده، روشهای اصلاح و آشتی، زمینهها و موانع آن و نیز مسئولیتهای دیگران در این زمینه در کنار آثار و پاداشهای مختلفی که بر آشتی دادن و اصلاح بار میشود، پرداخته است. نویسنده در این مطلب با استفاده از آموزههای قرآن بر آن است تا نگرش قرآن به این موضوع را بررسی و تحلیل کند.
اهمیت و ارزش آشتی
آشتی که به معنای فراموش کردن رنجشی پس از قهر کردن و از نو دوست شدن و ایجاد روابط سالم و بازگشت متنازعین به صلح پس از درگیری و جنگ است(لغت نامه دهخدا ، ذیل واژه آشتی و فرهنگ فارسی معین) در آموزههای قرآنی از جایگاه ویژهای برخوردار است؛ زیرا از نظر قرآن انسانها موجوداتی هستند که به سبب برخورداری از عقل کامل و خردی خاص از سویی و وجود ویژگیهایی چون عواطف و احساسات قوی و ابراز و اظهار آن بهاشکال مختلف از سویی دیگر، در کنار خلافت و ربوبیت الهی نسبت به انسانهای دیگر و همه موجودات هستی ما سوی الله از سویی دیگر، میبایست همواره بر صلح و سلامت باشند و هر گونه جنگ و قهری در حقیقت به اسباب عرضی و بیرونی پدید میآید؛ زیرا تجاوزگری برخی از انسانها و یا سوء تفاهمها و برداشتهای نادرست و تحلیلهای غلط از رفتار و گفتار دیگران و عواملی دیگر از این دست است که انسانها ایناشرف مخلوقات را از راه به در کرده و آنان را به جنگ و درگیری و واگرایی سوق میدهد.
بنابراین، بازگشت به صلح و سلامت و روابط سالم اجتماعی میان همه افراد بشر به ویژه اعضای خانواده و خویشان و بستگان، امری پسندیده است که هر کسی میبایست خود در این راه گام بردارد و در انتظار دیگری نباشد. همچنین اصلاحگری به معنای آشتی دادن دو سوی درگیر و قهر، به عنوان مسئولیت و تکلیف الهی و اخلاقی مورد تاکید قرار میگیرد و بر آن آثار و پاداشهای چندی مترتب میشود.
این گونه است که واژگانی چون اصلاح ، تالیف قلوب ، توفیق ، سلم و صلح در آیات قرآن برای ایجاد روابط سالم و یا اصلاح روابط ناسالم وقهری آمده است تا اهمیت و ارزش آشتی را در فرهنگ قرآنی به نمایش گذارد.
بی گمان هر کسی میکوشد تا رحمت الهی را به سوی خود جلب و جذب کند. این رحمتی که انسان با روشهای مختلف در جستوجوی آن است، رحمت رحیمی و خاص است. از این رو، انجام عبادات و کارهای نیک و پسندیده تنها در راستای جلب و جذب رحمت رحیمی خداوند انجام میپذیرد.
یکی از راههای جلب و جذب رحمت رحیمی خداوند، آشتی کردن و آشتی دادن است. خداوند در آیات ۱۲۸ و ۱۲۹ سوره نساء از زن و شوهر میخواهد که دست از قهر برداشته و آشتی کنند تا از رحمت رحیمی خداوند برخوردار شوند. همچنین در این آیه هر گونه اصلاحگری و آشتی دادن دیگران، مشمول جلب رحمت رحیمی خداوند دانسته شده که این خود بیانگر اهمیت وارزش اصلاح وآشتی در فرهنگ قرآنی است.
آیه ۱۰ سوره حجرات نیز آشتی دادن میان برادران دینی را عاملی برای جلب و جذب رحمت رحیمی الهی بر میشمارد و از برادران ایمانی میخواهد که با آشتی کردن و آشتی دادن، راه تقوا در پیش گیرند. به این معنا که آشتی کردن و آشتی دادن راهی است که آدمی را به تقوا و جلب رحمت رحیمی خداوند میکشاند.
خداوند در آیه ۱۸۲ سوره بقره به آثار آشتی دادن واصلاحگریاشاره میکند که بیان این آثار، گواه روشنی بر ارزش و اهمیت آشتی در فرهنگ قرآنی و جایگاه مهم آن در شیوههای درست روابط میان انسان است.
از جمله آثاری که در این آیه مورد توجه است، برخورداری اصلاحگر از رحمت الهی است. به این معنا که اگر شخصی در وصیتهای ناحق میت به قصد آشتی دادن میان وارثان اقدام کند، از رحمت خداوندی برخوردار میشود.
از اینجاست که در فرهنگ ایرانی، این معنا وارد شده که دروغ مصلحتآمیز به از راست فتنه انگیز است؛ زیرا هر گاه به دروغی بتوان از نزاع میان خویشان جلوگیری کرد باید آن را بر راستگویی مقدم داشت؛ این در حالی است که در فرهنگ قرآنی دروغگویی به عنوان گناه کبیره معرفی شده است که عاقبتی جز دوزخ و آتش آن در پی ندارد.
تاکید و ترغیبی که از سوی خداوند در آیات ۱۲۸ و ۱۲۹ سوره نساء درباره توافق و آشتی دادن میان زن و شوهر، اصلاح روابط زناشویی و خانوادگی شده و نیز تاکید بر اهمیت و ارزشمندی آشتی دادن میان مومنان چنانکه در آیات پیش گفته وارد شده است به خوبی نشان میدهد که برخی از کارها از جمله سخنان خلاف واقع با آنکه گناه است ولی مجاز شمرده شده است، زیرا آنچه در نظر اسلام اهمیت و هدف والاتری است، حفظ روابط سالم میان افراد جامعه و جلوگیری از افزایش اختلافات و درگیری میان آنهاست.
خداوند در آیات ۱۲۸ و ۱۲۹ سوره نساء آشتی با همسر را سبب برخورداری آنان از آمرزش الهی برمیشمارد و در آیه ۱۱۴ همین سوره اخلاص در اصلاح و آشتی دادن را موجب بهرهمندی از پاداشهای آخرتی معرفی میکند و در آیه ۴۰ سوره شوری نیز عفو و اغماض و چشم پوشی از بدی دیگران و آشتی کردن با آنان را سبب برخورداری شخص از پاداش الهی و تبدیل سیئات به حسنات میداند.
تاکید قرآن در آیه ۴۰ سوره شوری بر اصلاح و آشتی پس از عفو و گذشت نشان میدهد که اگر کسی نسبت به بدی دیگری گذشت داشته باشد میبایست افزون بر این گام، گام دیگری را بردارد و با شخصی که در حق وی بدی کرده است، آشتی نماید تا مورد توجه و عنایت الهی قرار گیرد و از پاداشهای اخروی برخوردار شود.
از این دسته از آیات میتوان دریافت که آشتی دادن تا چه اندازه دارای ارزش و اهمیت در پیشگاه خداوندی است که موجب جلب غفران و رحمت رحیمی وی میشود.
* روشهای آشتی
بیگمان دستیابی به آشتی و اصلاح در هنگام تنازع و وجود سوء تفاهمها و سوء ظنها، بسیار سخت و دشوار است. از این رو میبایست روشهایی را مورد استفاده قرار داد تا امکان آشتی میان دو طرف فراهم آید. قرآن در آیاتی برخی از روشهایی را معرفی میکند که برای آشتی دادن مناسب هستند:
۱. تحریک عواطف
از جمله روشهایی که قرآن برای آشتی دادن معرفی میکند، استفاده از عواطف و تحریک احساسات برادرانه میان افراد جامعه است. تاکید بر اینکه نسبت میان افراد جامعه ایمانی، خویشاوندی از نوع برادری است، تحریک عواطف و احساسات آنان است. در آیه ۱۰ سوره حجرات به این نسبت توجه داده و سپس میخواهد که میان دو برادر ایمانی اصلاح و آشتی انجام پذیرد. به سخن دیگر، باید فرد احساس کند که با دیگری رابطه خویشاوندی از نوع نزدیکی چون برادری دارد تا احساسات و عواطف وی برانگیخته شود و از گناه و بدی وی بگذرد. بنابراین هر کسی که میخواهد میان دو کس آشتی برقرار کند باید به وجوه مشترک آنان توجه داشته و با تحریک عواطف واحساسات وی او را به سوی همدلی و همگرایی سوق دهد و قهر و خشم وی را فرو نشاند.
۲. اغماض
چشمپوشی، گذشت و اغماض از حقوق شخصی خود یکی دیگر از راهکارهای قرآنی برای دستیابی به آشتی است. بیگمان گاه نمیتوان با پافشاری بر حقوق خود حرکتی اخلاقی انجام داد. از نظر علمی ثابت شده است که اصول اخلاقی بر اصول حقوقی مقدم است؛ زیرا انسان پیش از آنکه موجودی عقلانی باشد موجودی عاطفی است و اصول اخلاقی بر پایه روابط عاطفی انسانی پایهریزی شده است. از آنجا که برخی از انسانها از عواطف دیگران سوءاستفاده کرده و به حقوق مسلم دیگری تجاوز میکنند عقل انسانی در کنار وحی الهی، مجموعهای قوانین حقوقی را وضع کرده است تا این روابط را همچنان در چارچوب روابط اخلاقی سالم نگه دارد. از این رو، هرگاه پافشاری بر حقوق موجب شود تا تضادها افزایش یابد، هر از گاهی لازم است که انسان از برخی حقوق مسلم خویش چشمپوشی کند تا عواطف و احساسات دیگری را تحریک و سالم سازی کند.
اصولا در روابط خانوادگی که بر بنیاد اصول اخلاقی و عواطف و احساسات گذاشته شده است، پافشاری بیحد و اندازه بر حقوق میتواند بسیار زیانبار باشد. از این روست که در روابط خانوادگی به جای گفتمان حقوقی، بیشتر گفتمان اخلاقی حاکم است و هرگاه خانوادهای بخواهد بر اساس قوانین و اصول حقوقی روابط خانوادگی را سامان بخشد، دچار نابسامانی و فروپاشی خانوادگی میشود. بر این اساس درباره ویژگیهای مثبت و سازنده زن و شوهر گفتهاند که اساس زندگی مشترک بر گذشت است. گذشت به معنای نادیده گرفتن برخی از حقوق مسلم شخصی است که از آن به شفقت و احسان یاد میشود. بنابراین اعضای خانواده باید زندگی خویش را براساس احسان و مهرورزی بنیانگذاری کند و چارچوبهای حقوقی و قانونی را برای ایجاد تعادل و در مواقع اضطرار به کار گیرند.
خداوند در آیه 128 سوره نساء از زن و شوهر میخواهد که بنیاد خانواده را برپایه عشق و احسان و اصلاح قرار دهند و از برخی از حقوق شخصی خویش بگذرند و نسبت به یکدیگر گذشت و اغماض و عفو داشته باشند.
3. پند و اندرز
پند و اندرز راهی دیگر برای جلوگیری از اختلافات و آشتی دادن است. انسانها همواره نیازمند موعظه و پند هستند.
تجربیات در علوم تربیتی و اخلاقی به خوبی نشان داده است که پند و اندرز تا چه اندازه میتواند در بازسازی اخلاقی و رفتاری آدمی تاثیرگذار باشد.
از این روست که دانشمندان بسیاری کتابهایی در این باره به شیوه داستانهای کوتاه و حکایات نگاشتهاند که از جمله میتوان به سعدی و عوفی و مانند آن اشاره کرد.
خداوند در آیه 34 سوره نساء برای جلوگیری از فروپاشی خانوادهها درصورت نشوز و عدم تمکن زن و یا وجود اختلافات زناشویی خواهان استفاده از روش پند و اندرز میشود و آن را به عنوان روشی مناسب معرفی میکند.
4- نجوا
بسیاری از مردم از این که در جمع مورد مواخذه و بازخواست قرار گیرند، ناخشنود میشوند و میرنجند. هرگونه بازخواست و سرزنش دیگری در جمع و میان مردمان و یا با صدای بلند به جای آن که اثر مثبت و سازندهای داشته باشد موجب تنفر و بیزاری شخص میشود. از این رو در امر به معروف و نهی از منکر و دیگر رفتارهای تربیتی و اخلاقی از خواسته شده تا از روش نجوا بهره گیرد.
خداوند در آیه 114 سوره نساء نجوا و گفتوگوی پنهانی را یکی از روشهای اصلاح و آشتی دادن معرفی میکند و از مردمان میخواهد برای آشتی میان مردم از این روش بهره گیرند.
5- بیاعتنایی
بیاعتنایی و بیتوجهی به شخص میتواند راه دیگری برای تغییر رفتار باشد. بسیاری از مردم از این که مورد بیاعتنایی قرار گیرند ناخرسند میشوند. از این روست که هرگونه بیاعتنایی از سوی اطرافیان نسبت به کسانی که قهر پیشه کردهاند میتواند سودمند باشد.
در آیه 34 سوره نساء با استفاده از تاثیرگذاری این شیوه برای تغییر رفتار و نگرش افراد، از شوهر خواسته شده تا در صورت رفتار نابهنجار همسر، با بیاعتنایی به وی او را تسلیم کرده و ناچار به آشتی کردن نماید.
6- تنبیه
همان اندازه که تشویق در تربیت و تغییر رفتار و نگرشها موثر است، تنبیه نیز از جایگاه ویژهای برخوردار میباشد. از این رو تازیانه بشارت و انذار همواره در دست پیامبران بوده است و مردمان را به بهشت بشارت و از دوزخ انذار میدادند. هر چند که شمار بشارتها همواره بیشتر از انذارها بوده است که این خود بیانگر جایگاه درجه دومی انزار و تنبیه است ولی نمیتوان تنبیه را نادیده گرفت.
هرگاه روشهای دیگر اصلاحی و آشتی دادن کارساز نیفتد لازم است که از روشهای دیگری چون روش تنبیه بهره گرفت.
تنبیه باید درحد شخص و شخصیت فرد باشد.بنابراین گاهی شخص با تشر و توبیخی و یا سرزنشی به تغییر رفتار خویش میپردازد و گاه دیگر نیازمند تنبیهات شدیدتر میباشد.خداوند در آیه 34 سوره نساء تنبیه زنناشزه را روشی برای واداشتن وی به تسلیم و آشتی معرفی میکند.
هرچند که در این آیه اختلافات زیادی از نظر برداشت و تفسیر میان مفسران وجود دارد، ولی به گمان هرگز مراد از تنبیه در این آیه زدنی نیست که ارش و خدش به بار آورد. به این معنا که هرگونه زدنی که آثاری بر بدن شخص به جا گذارد، خود جرم محسوب میشود و از نظر قانونی میبایست دیه و ارش و خسارت آن را پرداخت کند. از این رو در برخی از روایات از زدن با برگهای نرم و لطیف ریحان سخن به میان آمده است که خود بیانگر اندازه سختگیری و زدن است که نباید به اندازه خدش و ارش برسد.
7- تعیین داور
برخی از مسایل به سبب پیچیدگیها و ریشهدار بودن نیازمند دخالت کسانی آگاه و عالم و امین میباشد تا در نقش داوری و حکمیت مسایل را به سمت مسیر و صحیح هدایت کنند.
برای از میان بردن ریشههای اختلافات میبایست گاه از داورانی کمک خواست که با درایت و که با درایت و کاردانی خویش، پیوندهای گسسته را دوباره بازسازی کنند و گرههای کور را بگشایند و راه را برای آشتی و اصلاح میان افراد فراهم آورند.
آیه 35 سوره نساء به داوری و حکمیت به عنوان یکی از راههای دستیابی به صلح و آشتی اشاره میکند. بنابراین باید در برخی از موارد دیگران را نیز درگیر کرد تا کارها را به سامان رسانند و مردمان را به صلح و آشتی دعوت کنند.
با آن که مسایل خانوادگی از امور حساس وخاصی است که درگیر شدن دیگران میتواند تاثیرات بدی به دنبال داشته باشد ولی به عنوان آخرین راهکار میبایست از سوی زن و شوهر مورد توجه قرار گیرد. زن و شوهری که به تعبیر قرآن برای همدیگر چونان لباس هستند که زشتیهای یکدیگر را میپوشانند و موجبات آراستگی هم میشوند میبایست گاه به عنوان راهکار نهایی دست به سوی دیگران دراز کنند و اسراری را فاش کنند تا دیگران با داوری و حکمیت، مسایل فیمابین را حل کنند.
* زمینههای آشتی
البته آشتی پس از درگیری و نزاع بسادگی انجام نمیپذیرد و نیازمند زمینههایی است تا آشتی به طور واقعی و حقیقی تحقق یابد. در این باره قرآن به برخی از زمینههای مهم دراین عرصهاشاره کرده و از مردمان میخواهد تا برای دستیابی به آشتی این موارد را مورد توجه قرار دهند.
برخورد نیک در برابر رفتارهای ناشایست دیگران، میتواند زمینهساز آشتی و تبدیل دشمنیها به دوستیها شود که آیه ۳۴ سوره فصلت بر آن تاکید دارد.
خداوند در آیه ۱۲۸ سوره نساء چنانکه گذشت، عفو و اغماض و تاکید بر عواطف و احساسات و احسان را زمینهساز مصالحه و آشتی بر میشمارد؛ زیرا جمله « و احضرت الانفس الشح» حکایت دارد که مصالحه عنوان شده در آیه منوط به گذشت شخصی هریک از زن و شوهر از برخی از حقوق خود و ترک بخل و حرص است.
آیه ۴۰ سوره شوری نیز عفو و اغماض از خطای دیگران را زمینهساز آشتی و رفع کدورتها میداند و از مردمان میخواهد هر چند که بدی را میتوان با بدی پاسخ داد ولی گاهی با چشم پوشی میتوان گامهای بلندتری به سوی تقوا و مغفرت و رحمت الهی برداشت و به مقامات انسانی دست یافت و از پاداش و اجر خاص الهی برخوردار شد.
تقوا و پرهیزکاری از دیگر ویژگیهایی است که زمینهساز آشتی میان افراد میشود؛ زیرا ترس از خداوند و خشم او موجب میشود تا انسان به خود آید و به جای درگیری و جنگ و قهر به سوی آشتی و صلح گرایش یابد.(انفال آیه ۱)
البته قصد و نیت افراد نیز بسیار موثر و تاثیرگذار است؛ بنابراین باید به قصد و نیت افراد در اصلاحگری و آشتی دادن توجه ویژه مبذول داشت؛ زیرا اگر نیت خیرخواهانه و اخلاصی وجود نداشته باشد، کمتر میتوان امید آشتی و صلح را داشت.(بقره آیه ۲۲۸) از این روست که خداوند خیرخواهی داوران تحکیم در آشتی دادن را یکی از اسباب سازگاری آنان و گرایش هر دو طرف به آشتی میداند.(نساء آیه ۳۵)
برخی از اختلافات و نزاعها نیازمند پادرمیانی و میانجیگری دیگران دارد. آیه ۳۵ سوره نساء با توجه به این مشکلات و دشواری هاست که خواهان حکمیت کسانی است که دارای اخلاص و قصد خیر میباشند تا میان افراد بویژه زن و شوهر آشتی برقرار سازند.
گاه افراد در شرایطی نیستند که بتوان امید داشت تا شتاب آمیز به سوی آشتی بروند و دست در دست دیگری بگذارند. از این رو لازم است تا فرصتی برای اندیشه و تفکر و نیز بازسازی رفتارها و شرایط به دیگران داده شود.
در مسئله اختلاف زناشویی نیز دوران عده که چهارماهی به طول میانجامد فرصتی است تا زن و شوهر به درک درستی دست یابند و شرایط و مقتضیات خویش را سبک و سنگین کنند و به سوی آشتی و صلح گرایش یابند.(بقره آیه ۲۲۸)
از نظر قرآن بخل و عدم گذشت (نساء آیه ۱۲۸) و پیروی از شیطان و گامها و توطئه هایش (بقره آیه ۲۰۸) و تجاوزگری (حجرات آیه ۹) مهمترین موانع در راه آشتی است که میبایست به هر شکلی از میان برداشته شود تا امکان آشتی فراهم آید.
* مسئولیتهای دیگران
از نظر قرآن به سبب اهمیت و ارزش آشتی و اصلاح، دیگران نیز مسئول دانسته شدهاند و از آنان نیز خواسته شده تا برای اصلاح و آشتی دادن تلاش و کوشش کنند. آیه ۲۲۴ سوره بقره و نیز ۱ سوره انفال و ۹ و ۱۰سوره حجرات، به مسئولیت مومنان برای آشتی میان خود با دیگران و نیز آشتی دادن میان برادران دینی و خویشان اشاره میکند و از آنان میخواهد تا با از میان برداشتن زمینههای درگیری و اختلاف ، آشتی را در جامعه نهادینه سازند.
در این میان خویشان زن و شوهر در صورت بروز اختلاف میان آن دو، از همه مسئولتر هستند و آیه ۳۵ سوره نساء تبیین میکند که خویشان موظف و مسئول هستند تا در مسیر آشتی میان زن و شوهر گام بردارند و از تلاش باز نایستند.
از روایتی که از معصومان در مجمع البیان ذیل آیه آمده است به دست میآید که دولت و حکومت اسلامی نیز مسئول است تا داوری را برای حل اختلافات بویژه زن و شوهر معرفی و تعیین کند؛ زیرا آشتی و الفت دلهای مومنان پس از عداوت و جدایی ، نه تنها موجبات همگرایی را فراهم میآورد بلکه موجب میشود تا نعمتهای الهی به فرد و جامعه سرازیر شود و مردمان از آن بهرهمند گردند.(آل عمران آیه ۱۰۳ و انفال آیه ۶۳)
به هر حال آشتی ارزش و فضیلت انسانی است که میبایست در دستور کار قرار گیرد و اجازه داده نشود تا با قهر و ادامه درگیری، کینهها شتری شده و مانند دمل و چرک، فرد و جامعه را بیمار کند و واگرایی و اختلافات را در جامعه دامن زند.
مسلم بن عقیل؛ لشکر یک نفره
مسلم بن عقیل، تنها کسی بود که می توانست به تنهایی فضای کوفه را برای آزمون عاشورا آماده کند؛ یاران را به سوی کربلا گسیل کند و دشمنان را در صف ابن زیاد آورد. او، به تنهایی همانند لشکری به کوفه آمد و صف حق و باطل را از هم جدا ساخت.
مسلم بن عقیل؛ بهترین گزینه
اولین قدم برای بهره برداری از شخصیت های الگو، آگاهی از ویژگی های برترشان است. حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام یکی از الگوهای شایسته ای است که عاشورای حسینی موجب معرفی او به تاریخ بشریت شد؛ شخصیتی ممتاز و دارای اوصاف برجسته!
چهره، کارآمدی، شجاعت
از نظر ظاهری در مورد ایشان چنین نقل شده که: «وَکَانَ أشبه ولد عبد الْمطلب بِالنَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؛ [1] چهره حضرت مسلم بن عقیل، بسیار شبیه به رسول خدا صلّی الله علیه و آله بود. از نظر قدرت روحی و جسمی در بین فرزندان عقیل، برتر بود چنان که در مورد ایشان نقل شده: «وَ کانَ مُسلِمُ بنُ عَقیل أَرجَلَ وُلدِ عَقیل وَ أشجَعَها؛ [2] مسلم بن عقیل برجسته ترین مرد و شجاع ترین فرزندان عقیل بود.»
او، داماد امیرالمؤمنین علیه السلام بود و ویژگی های ظاهری، کارآمدی و پختگی و شجاعت ویژه ایشان، برای اعتماد به او و انتخابش به عنوان سفیر و فرستاده امام حسین علیه السلام به سوی شهر پرمخاطره کوفه، کافی است.
امام حسین علیه السلام در یکی از پاسخ های خود به نامه های کوفیان، مسلم بن عقیل را اینچنین توصیف می کنند: «وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَیْکُمْ أَخِی وَ ابْنَ عَمِّی وَ ثِقَتِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی؛ [3] برادر، پسرعمو و فرد مورد اعتماد از خاندانم را به سوی شما میفرستم.» تشریح نسبت نزدیک خانوادگی با مسلم بن عقیل و نیز مورد اعتماد بودن او، بیانگر بهترین انتخاب امام حسین علیه السلام است تا میل و رغبت و اعتماد مردم کوفه برای بیعت و همکاری با فرستاده امام حسین علیه السلام افزایش یابد.
تأکید بر انجام مأموریت
از جمله دلایل دیگر شایستگی مسلم بن عقیل برای اعزام به کوفه آن است که وقتی او برای مخفی بودن حرکتش، با کمک از دو راه بلد، از مسیر بیراهه ای استفاده کرد. طی حادثه ای راه را گم کردند و دو راه بلد همراه او از فرط تشنگی مردند و مسلم نیز به سختی خود را به آبادی رساند.
فوراً نامه ای برای استعفاء از مأموریت خود به امام حسین علیه السلام نوشت که حضرت آن استعفاء را نپذیرفته و در پاسخ به او نوشتند: «فَامضِ لِما اَمَرتُکَ فَاِنّى غَیرُ مُعفیکَ، وَ السلام؛ [4] ماموریتی را که بر عهده تو نهادهام، به پایان برسان؛ من، تو را از انجام مأموریتت معاف نمی کنم؛ والسلام.»
همین نکته که امام علیه السلام، مسلم بن عقیل را بهترین گزینه برای این مأموریت می دانست، نشان دهنده شایستگی ها و کارآمدی اوست.
مأموریت و ملاک موفقیت مسلم بن عقیل
برای روشن شدن هدف از اعزام حضرت مسلم به کوفه، باید جایگاه این اعزام را در نقشه کلی قیام امام حسین علیه السلام مورد ارزیابی قرار دهیم. از سوی دیگر، هر هدف کلی می تواند شامل اهداف فرعی و جزئی نیز بشود. ضمن این که، برای تعیین موفقیت یک مأموریت باید برآیند موفقیت و عدم موفقیت آن را درنظر گرفت.
نکته مهم تر این که، برای شخصیتی همانند حضرت مسلم بن عقیل به عنوان پیرو امام و حجت زمان خویش، موفقیت، تنها در گرو انجام صحیح وظیفه ای است که امام معصوم بر عهده او گذارده است.
مأموریت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام که در ابتدا چیزی جز تحلیل شرایط کوفه به نظر نمی رسید به پیش نمونه، و عاشورایی کوچک، پیش از حادثه عاشورا مبدل شد.با توجه به همه این نکات و البته اتفاقات غیرمنتظره در ادامه مأموریت، موفقیت حداکثری حضرت مسلم در انجام وظیفه خود به عنوان سفیر انقلاب حسینی، روشن است.
برآورد دقیق؛ گزارش سریع
مأموریت اصلی مسلم بن عقیل، برآورد دقیق شرایط حضور امام در کوفه و تطبیق آمادگی مردم با آن چه در نامه ها آورده اند بود؛ چنان که امام حسین علیه السلام در پاسخ نامه کوفیان مأموریت مسلم بن عقیل را نیز به آنان یادآور می شود و می فرمایند: «وَ أَمَرتُه أَن یَکتُبَ إلیَّ بِحالِکُم وَ أَمرِکُم وَ رَأیِکُم فَإِن کَتَبَ إِلَیَّ: أنَّه قَد أجمَعَ رأیَ مَلِئِکُم، وَ ذَوِی الفَضلَ وَ الحِجى مِنکُم، عَلى مِثلِ ما قَدِمَت عَلیَّ بِه رُسُلُکُم، وَ قَرَأتُ فِی کُتُبِکُم، أَقدَمُ عَلَیکُم وَشیکاً، إن شاءَ اللّه؛ [5]
و او را مأمور کردم که از حال شما و از کار و نظرتان به من گزارش دهد. اگر به من چنین خبر دهد که رأی بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما، همانند چیزی است که قاصدانتان گفتند و در نامه هایتان نوشته شده است، به خواست خدا به زودی به سویتان خواهم آمد.»
انجام هوشمندانه و دقیق مأموریت
انجام چنین مأموریت مهم و حساسی نیازمند رعایت جوانب احتیاط، ورود مخفیانه به کوفه، استقرار در امن ترین مکان، رساندن دقیق پیام امام حسین علیه السلام به کوفیان، آگاهی از شمار بیعت کنندگان، تحلیل دقیق شرایط لحظه و بالأخره، گزارش مطمئن و سریع به امام علیه السلام بود و مسلم بن عقیل همه این موارد را محقق کرد.
ایشان، برای رعایت جوانب احتیاط، به جای این که مستقیماً از مکه به سوی کوفه رهسپار شوند ابتدا به مدینه رفته و از آن جا با استفاده از دو راه بلد از بیراهه به سوی کوفه عازم شدند [6] و در کوفه، در خانه مطمئن ترین افراد ساکن شدند و با ابلاغ رسا و تأثیرگذار پیام امام حسین علیه السلام، جمع چندین هزار نفری را آماده بیعت با آن حضرت یافتند و پس از مطمئن شدن از شرایط، گزارش آن و دعوت آن حضرت به حضور در کوفه را به انجام رساندند.
پس از این بود که وقایع ناگهانی و غیرمنتظره ای، شرایط ادامه قیام را دگرگون کرد و تقدیر الهی به گونه دیگری رقم خورد؛ چنان که امام حسین علیه السلام نیز هنگام ابلاغ مأموریت به مسلم بن عقیل با ظرافت هر چه تمام تر به همین نکته اشاره کرده و فرمودند: «وَ سَیَقْضِی اللَّهُ مِنْ أَمْرِکَ ما یُحِبُّ وَ یَرْضى، وَ أَنَا أَرْجُو أَنْ أَکُونَ أَنَا وَ أَنْتَ فی دَرَجَةِ الشُّهَداءِ؛ [7]
خداوند هر آنچه را که مورد رضا و علاقه اوست برای تو مقدّر خواهد کرد و من امیدوارم که با تو در مرتبه شهدا قرار گیریم، پس بر تقدیر پروردگار خشنود باش.»
اهمیت و نتایج شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام
در یک کلام، مأموریت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام که در ابتدا چیزی جز تحلیل شرایط کوفه به نظر نمی رسید به پیش نمونه و عاشورایی کوچک پیش از حادثه عاشورا مبدل شد. در اینجا به اختصار برخی از نتایج عملیاتی ملموس مأموریت سفیر امام حسین علیه السلام در حادثه عاشورا را بیان می کنیم.
جداسازی صف های ایمان و نفاق
یکی از اهداف اعزام حضرت مسلم علیه السلام به کوفه، شناسایی کیفیت و کمیت وفاداری و حمایت مردم کوفه نسبت به امام زمان خود بود که این نتیجه، بالأخره و با تنها گذاردن و شهادت ایشان روشن شد.
کسانی که تا قبل از شهادت فرستاده امام حسین علیه السلام بی تفاوت بوده و ساده اندیشی می کردند پس از آن، صف ها، عیار و قیمت خود را مشخص کردند. برخی، به وعده درهم و دینار ابن زیاد، خود را فروختند و برخی نیز خود را برای ملحق شدن هر چه سریع تر به سپاه امام حسین علیه السلام آماده کردند.
افرادی مثل حبیب بن مظاهر اسدی و مسلم بن عوسجه از جمله کسانی هستند که پس از شهادت فرستاده امام علیه السلام، به سوی کاروان حسینی حرکت کردند.
بر این اساس، اعزام مسلم بن عقیل به کوفه، قسمتی از برنامه امام حسین علیه السلام برای گسیل یاران و البته دشمنان در صفوف روشن برآمده از شهادت مسلم بن عقیل تحلیل می شود.
روبرو کردن ارزش های حسینی در مقابل پلیدی های یزیدی
امام حسین علیه السلام هنگام اعزام فرستاده خود به کوفه چندین توصیه نیز به او داشتند از جمله این که فرمودند: «فأَمرَه بتقوى اللهِّ وکتمانِ أمرِه واللطفِ ، فإِنْ رأَى النّاسَ مجتمعینَ مُسْتوسِقِینَ عَجَّلَ إِلیه بذلکَ؛ [8] و او را به تقوای خداوند، پرهیزکاری و مخفی نمودن کار خود و مدارا کردن با مردم أمر کرد. و این که، اگر دید که مردم در یاری امام، متحد هستند، فوری باید امام علیه السلام را با خبر نماید.»
اخلاق مهمانی و جنگ
یکی از جلوه های تقوای مسلم بن عقیل موقعی بروز عینی یافت که وقتی طبق نقشه قبلی قرار بود زمانی که ابن زیاد برای عیادت از کسی که در خانه هانی بستری شده بود می آید، مسلم از مخفیگاه اطاق بیرون آمده و غافلگیرانه او را به هلاکت برساند؛ اما در موعد مقرر هر چه صبر کردند خبری از مسلم نشد.
بعد که علت را از او جویا شدند پاسخ داد: «منعنی منه خلتان: إحداهما کراهیة هانئ لقتله فی منزله، و الاخرى قول رسول الله صلّی الله علیه و آله أنَّ الإیمانُ قیَّدَ الفتکَ لا یفتِکُ مؤمنٌ؛ [9] دو چیز مرا از این کار منع کرد؛ اول این که، هانی دوست نداشت ابن زیاد در خانه او کشته شود و دیگری، سخن رسول خدا صلّی الله علیه و آله که فرمودند ایمان، مانع از ترور است و مؤمن کسی را را ترور نمی کند.»
این در حالی است چندی بعد، پسر طوعه که مسلم در خانه اش به او امان داده بود ناجوانمردانه، او را تحویل دشمن داد.
در این جا روایتی که از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نقل شده را می آوریم که فرمودند: «اَلایمَانُ قَیَّدَ الفَتْک، مَنْ أمَّنَ رَجُلاً عَلی دَمِه فَقَتَلَهُ، فَأنَا بَرِی ءٌ مِنَ القَاتِل وَ إنْ کانَ المَقْتُولُ کافراً؛ [10] ایمان مانع از ترور است، کسی که دیگری را امان دهد، و سپس او را بکشد، من از او بیزارم، اگرچه مقتول، کافر باشد.»
با ورود ابن زیاد به کوفه و در هم ریختن شرایط عادی، دو قطبی شدید حق و باطل در کوفه به وجود آمد و موعد تصمیم فوری هر کس فرا رسید و باعث شد حق طلبان، به سرعت مهیای یاری امام زمان خویش شوند و دنیاطلبان بار فرصت خود را برای ابن زیاد ببندند.
جداسازی صفوف حق و باطل
شریح بن حارث قاضی، عمر بن سعد بن ابی وقاص، عمرو بن حجاج، شبث بن ربعی به همراه بسیاری دیگر، از کسانی بودند که به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند و قول همراهی و یاری به آن حضرت داده بودند در حالی که با ایجاد دو قطبی بین مسلم بن عقیل و ابن زیاد، صف خود را جدا کرده و به لشکر ابن زیاد پیوستند.
بر این اساس، حضور مسلم بن عقیل باعث شد همه حق در مقابل همه باطل قرار گیرد و صفوف حق و باطل کاملاً از یکدیگر متمایز شوند.
حبیب بن مظاهر اسدی و مسلم بن عوسجه وقتی پیمان شکنی کوفیان را دیدند به طور مخفیانه از کوفه خارج شدند و بالأخره در روز هفتم محرم خود را به سپاه امام حسین علیه السلام رساندند.
برخی از کوفیان همانند جابر بن حجاج به همراه سپاه ابن زیاد به کربلا آمدند ولی به محض ورود به کربلا به سپاه امام حسین علیه السلام ملحق شدند [11] که نمی توان تأثیر حماسه مسلم بن عقیل در کوفه را در این تصمیم ها نادیده گرفت.
در یک کلام، مأموریت بسیار مهم مسلم بن عقیل علیه السلام، نقش کلیدی در هر چه روشن تر شدن فضای حماسه حسینی دارد. از این رو، لازم است با دقت در این فراز مهم نزدیک به عاشورا، نسبت به پیش بینی وقایع مهم پیش روی امت اسلامی تأمل کرد!
پی نوشت
[1] ابن حبان، الثقات، ۱۳۹۳ق، ج۵، ص۳۹۱.
[2] بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۹۷۴م، ج ۲، ص۷۷.
[3] ابو مخنف کوفى، لوط بن یحیى؛ وقعة الطف، ص: 96.
[4] دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۲۳۰.
[5] ابو مخنف کوفى، لوط بن یحیى؛ وقعة الطف، ص: 96.
[6] اخطب خوارزم، موفق بن احمد؛ مقتل الحسین علیه السلام، ناشر: أنوار الهدی قم، 1381 ه.ش، ج 1، ص 285.
[7] ابن اعثم؛ الفتوح، ج 5، ص31.
[8] ابو مخنف کوفى، لوط بن یحیى، وقعة الطفّ - ایران ؛ قم، چاپ: سوم، 1417 ق.
[9] طبری،أبو جعفر محمد بن جریر(م 310) تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم ، بیروت، دار التراث ، ط الثانیة، 1387، ج5، ص363.
[10] قضاعی، محمد بن سلامة؛ مسندالشهاب، ج۱، ص۱۳۰.
[11] تنقیح المقال فی علم الرجال (ط الحدیثة)، ج14، ص: 24.
صراط مستقیم چیست و ویژگیهای آن کدام است؟
صراط مستقیم در آموزههای قرآنی اصطلاحی خاص با معنا و مفهومی ویژه است. این اصطلاح که ترکیبی از دو واژه عربی صراط و مستقیم است بار مفهومی خاصی را با خود به دوش دارد که میتوان گفت که همه آیات قرآن، تنها تبیینگر همین مفهومی است که قرآن از صراط مستقیم اراده کرده است؛ زیرا خداوند پس از فرمان هبوط به حضرت آدم(ع) و حوا (س) به آنان گوشزد میکند که به سبب ترک اولای ایشان وخوردن از میوه درخت ممنوع و بروز مسائلی که در شان جنت عدن و بهشت آدم (ع) نیست میبایست از آن بیرون روند و در روی زمین تا زمانی خاص مستقر شوند و از متاع و نعمتهای آن بهره گیرند تا اینکه از سوی خداوند برای ایشان دستور هدایتی فرو آید و آنان را با آموزههای دستوری و راهنماییهای خاص خود در مسیر قرار دهد تا بتوانند استعدادها و قوای خویش را به فعلیت رسانند و دوباره خود را در مسیر انسانیت قرار دهند که راه خلافت الهی و ولایت بر همه هستی است.از این روست که همه کتب آسمانی و آیات وحیانی در حکم بیان راهی است که انسانها را از جایگاه هبوطی برانگیزاند و راه را از چاه بنمایاند و کمک و یاری کند تا بتوانند قوای خویش را فعال کرده و در مسیر تکاملی قرار دهند. بنابراین آنچه در آیات قرآن و آموزههای وحیانی آن آمده است همانند دیگر کتب آسمانی، تبیینکننده راه مستقیمی است که انسان میبایست آن را طی کند، لذا میتوان گفت همه آیات قرآن تفسیر و تشریح و تبیینکننده اصطلاح قرآنی صراط مستقیم است و آنچه در اینجا به عنوان ویژگیها و یا خصوصیات راه راست بیان میشود تنها بخش کوچکی از آن تفسیر است که میتواند در شناخت بهتر و سادهتر این راه کمک و یاری رساند.
با توجه به این نکته است که اگر در تفاسیر روایی در بیان ویا از باب ذکر مصداق و یا جری و تطبیق و تاویل، سخن از این به میان میآید که نحن الصراط المستقیم و یا الصراط هو صراط الولایه و مانند آن، در حقیقت بیانگر نمادهای عینی از این واقعیت و حقیقت است که همه قرآن و یا همه اسوههای قرآنی چون پیامبراکرم(ص) و معصومان دیگر (ع) تفسیر صراط مستقیم میباشند.
* واژه شناسی
صراط مستقیم ترکیبی از دو واژه صراط و مستقیم است. صراط کلمه مشتق و گرفته شده از واژه سرط است.(مجمع البیان ج ۱ و ۲ ص ۱۰۳) سرط در زبان عربی به معنای بلعیدن سریع و تند آمده است (ترتیب العین ج ۲ ص ۸۱۳)، لذا به راه روشن و وسیع که روندگان بسیاری را در خود جا میدهد صراط گفته شده است. (مجمعالبیان ج ۱ و ۲ ص ۱۰۴)
اما واژه مستقیم به راه راستی گفته میشود که هیچگونه کژی در آن نباشد.(همان) بنابراین صراط مستقیم یعنی راه روشن و راست که همه را در بر میگیرد و دارای روندگان بسیاری است.
* اصطلاح شناسی
در میان مفسران درباره مقصود آیات قرآن از صراط مستقیم اختلاف و اقوالی است. برخی مراد از صراط مستقیم را قرآن دانستهاند و برخی دیگر مراد از آن را اسلام و برخی دیگر از اقوال پیامبراکرم (ص) و امامان معصوم (ع) را گفتهاند.
مرحوم طبرسی در کتاب مجمعالبیان پس از نقل اقوال یاد شده که در ذیل تفسیر آیه ۶ سوره فاتحهالکتاب آورده است ،مینویسد: بهتر است که آن را بر معنای عام آن حمل کرد، به طوری که شامل همه مصادیق یاد شده شود؛ زیرا که صراط مستقیم، دینی است که خداوند به آن فرمان داده است که آن اعم از توحید و عدل و ولایت کسانی است که اطاعت آنان واجب است و همین معنا نیز در آیه ۶ سوره حمد مراد و مقصود خداوند است.(مجمعالبیان ج ۱ و ۲ ص ۱۰۴)
این سخن طبرسی همان چیزی است که میتوان از قرآن به دست آورد ،از این رو گاه از تمامی دین حق به صراط مستقیم یاد میشود و گاه دیگر از صراط پیامبر(ص) به عنوان صراط مستقیم تعبیر شده (انعام آیه ۱۵۳ و مومنون آیه ۷۳) و گاه دیگر راه ولایت ،راه راست معرفی میشود.
در قرآن این معنای عام که مرحوم شیخ طبرسی بیان کرده است با واژگان دیگری نیز توضیح داده شده که میتوان به واژگانی چون حنیف، صراط، صراط الحمید، صراط السوی، هی التی اقوم و مانند آناشاره کرد.
* ویژگیهای صراط مستقیم
برای شناخت صراط مستقیم از دو روش میتوان بهره گرفت: نخست اینکه از کسانی که در این راه هستند و به عنوان سالکان و روندگان آن معرفی شدهاند استفاده کرد و یا اینکه از ویژگیهایی که خداوند در قرآن برای آن بیان کرده بهره گرفت.
قرآن از هر دو روش نظری و عینی برای بیان راه راست استفاده کرده است. در اینجا نخست ویژگیهای نظری آن بیان و سپس به نشانهها و شاخصههای راه یافتگان پرداخته میشود.
خداوند صراط مستقیم را راهی بر میشمارد که انسان باید در آن مسیر قرار گیرد و به دعوت خداوند لبیک گوید. خداوند در آیه ۱۵۳ سوره انعام و نیز ۷۳ سوره مومنون مردمان را دعوت کرده است که دراین مسیر قرار گیرند. از نظر قرآن این راهی است که میتواند انسان مستقر در زمین و مهبط را به جایگاه واقعی و اصلی او به عنوان خلافت الهی بازگرداند و از نعمتهای خاص خداوند برخوردار کند.(حمد آیه ۶)
کسانی که در این راه قرار میگیرند نه تنها از گمراهی و اغوای ابلیس و شیاطین در امان میمانند (حجر آیات ۳۹ و ۴۱) بلکه به عنوان الگوهای الهی معرفی میشوند.(حمد آیات ۵ تا ۷ و نیز انعام آیات ۸۷ و ۸۹)
خداوند در آیات ۳۲ تا ۳۶ سوره مریم کسانی را که در مسیر صراط مستقیم حرکت میکنند انسانهای خوشبختی معرفی میکند که به آرامش و آسایش واقعی رسیدهاند.
از ویژگیهای انحصاری صراط مستقیم که در آیات ۵۲ و ۵۳ سوره شورا بداناشاره شده این است که این راه، آدمی را به الله که هدف نهایی است میرساند و از هر گونه دوری از خدا باز میدارد. در حقیقت راهی است که میتوان آن را راه صد در صد درست و راست ارزیابی کرد که هر کس در آن قرار گیرد، به الله به عنوان اسم جامع میرسد و خود نیز مظهر اسم جامع میشود.
از خصوصیات این راه آن است که راهی طبیعی و مطابق با فطرت بشری است و انسانها به طور طبیعی و فطری همان راه را انتخاب میکنند مگر آنکه طبیعت و فطرت آنان آسیب دیده باشد و یا تحت وسوسهها و القائات شیطانی و ابلیسی قرار گرفته باشند.
راه راست راه خداوند است که در آن هیچگونه کژی و انحرافی یافت نمیشود وآدمی را به سوی بدیها و زشتیها و نابهنجاریها نمیخواند (انعام آیات ۱۵۱ تا ۱۵۳ و هود آیه ۵۶ )
کسانی که در راه راست قرار میگیرند دارای همه خصوصیات بلند اخلاقی و هنجاری هستند و رفتارها و گفتارهای ایشان بر اساس و پایه اصول عقلانی و شرعی است و از نابهنجاریها و زشتیها و پلیدیها پرهیز میکنند. از این روست که آنان آینه تمام نمای اخلاق و قانون هستند.قرآن در آیات بسیاری میکوشد تا با بیان برخی از مصادیق رفتارهای پسندیده و هنجاری و اخلاقی ایشان نشان دهد که آنانی که در مسیر کمالی راه راست قرار میگیرند ،به همه اعمال پسندیده و صالح گرایش داشته و بدان عمل میکنند و از زشتیها و اعمال ناپسند دوری میکنند و تقوا پیشه میگیرند.
* نشانههای سالکان صراط مستقیم
قرآن سالکان راه راست را انسانهایی میشمارد که به پدر و مادر خویش احسان میکنند(مریم آیات ۳۱ تا ۳۶ و نیز انعام آیات ۱۵۱ تا ۱۵۳) اهل اطاعت ازخدا (یس آیه۶۱ و زخرف آیه ۶۱) ایمان به آخرت (مومنون آیه ۷۴) برپایی نماز(مریم آیات ۳۱ و ۳۶) پرداخت نفقات و زکات به مستمندان و نیازمندان (همان ) اخلاص و صداقت(حجر آیات ۳۹ و ۴۱) اهل عمل به اسلام و قرآن (تکویر آیات ۲۷ و ۲۸ و طه آیه ۱۳۵) اهل اجتناب از استکبار و زورگویی و خود برتربینی (مریم آیات ۳۱ تا ۳۶) پرهیز از اطاعت شیطان و دعوتهای وی به پلشتی و زشتی (حجرآیات ۳۲ تا ۴۲ و مریم آیات ۴۳ و ۴۴) اجتناب و دوری از زشتی (انعام آیات ۱۵۱ و ۱۵۳) دوری از فرزندکشی (همان ) دوری از قتل بیگناهان (همان) پرهیز از گران فروشی و کمفروشی(همان) و دوری از مال یتیم(همان ) هستند.
در حقیقت در این آیات بویژه آیات سوره انعام به این مهم اشاره شده است که انسانهای راه یافته و در مسیر کمالی صراط مستقیم قرار گرفته، انسانهایی هستند که میکوشند تا به خوبیها و زیباییها و کمالات نزدیک شده و از بدیها و زشتیها و نابهنجاریها دوری و پرهیز کنند.
خداوند آنگاه در آیات قرآن شماری از این راهیافتگان در مسیر کمالی صراط مستقیم را معرفی میکند و از مردمان میخواهد به این الگوهای عینی توجه کنند؛ زیرا اینان کسانی هستند که در زندگی خویش در هنگام مواجهه با مشکلات عدیده و دعوتهای ابلیسی و شیطانی توانستند در مسیر فطرت و کمال هدایتی قرآن و یا آموزههای وحیانی آسمانی دیگر قرار گیرند. این سالکان صراط مستقیم ،پیامبرانی چون ابراهیم (بقره آیه ۱۳۵) ادریس (مریم آیات ۵۶ و ۵۸) اسحاق و اسماعیل (انعام آیات ۸۶ و ۸۷) و همه پیامبران (نساء آیه ۶۸ و ۶۹) شاکران (اعراف آیه ۱۶ و ۱۷) انصارو یاران پیامبر(ص) بویژه کسانی که در بیعت رضوان مشارکت داشتند (فتح آیات ۱۸ و ۲۰) شهیدان (نساء آیه ۶۸ و ۶۹) صالحان (همان ) صدیقان (همان)مخلصان (حجر آیه ۳۹ و ۴۱) هستند.
* راه رسیدن به راه راست
حال سؤال این است که چگونه میتوان به راه راست دست یافت و در مسیر کمالی آن قرار گرفت؟ با توجه به مطالب پیش گفته میتوان گفت که راه از چاه معلوم و راه رسیدن به راه راست و در مسیر کمالی آن قرار گرفتن مشخص است، اما در این باره برای تاکید بیشتر باید گفت: راهی، راه راست است که بر اساس فطرت و طبیعت سالم بشری باشد. از این رو هر امری که برخلاف حکم عقل مستقل و سیره عقلا باشد و با اصول اخلاقی و هنجاری در تضاد باشد و در موارد مشکوک، برخلاف راه شریعت شناخته شود باید از آن پرهیز کرد و آن را راهی بیرون از راه راست ارزیابی نمود.
کسانی که در مسیر کمالی راه راست قرار میگیرند یک گروه از سه گروه به شمار میروند که دو گروه دیگر بالطبع از راه راست بیرون هستند. به این معنا که هدایت یافتگان کسانی هستند که به آنان نعمتهایی خاص چون عقل و حکمت و رشد داده شده است و حق را از باطل و کارهای درست از نادرست را میشناسند و بر صداقت و راستی هستند و اعمال صالح انجام میدهند، به گونهای که این کارها جزو سیره و منش آنان شده است. به نعمتهایی که به آنان داده شده است شکر میگزارند و آن را به درستی و در جای خود مصرف میکنند و شاکر واقعی نعمت هستند.
آنان هرگز از ولایت و اطاعت خدا و رسول و معصوم که خلیفه الهی است بیرون نمیروند و نعمت را کفران نمیکنند و مورد غضب الهی قرار نمیگیرند و یا سخن و آرا و نظرات خود را بر حکم الهی مقدم نمیدارند که گمراه شوند و از مسیر کمالی خارج گردند.
آنان کسانی هستند که از خداوند میخواهند تا اراده آنان را برای قرار گرفتن در مسیر، تقویت کند.(تکویر آیه ۲۷ و ۲۸) آنان اهل اطاعت (نساء آیه ۶۶ و ۶۸) اعتصام به خدا (آل عمران آیه ۱۰۱ ) کمک خواهی از خدا (حمد آیه ۵ و ۶) در مسیر راهنمایی پیامبران (بقره آیه۲۱۳) انجام تکالیف الهی(نساءآیه ۶۶ و ۶۸) حق گرایی (نحل آیه ۱۲۰ و ۱۲۱) شکرگزاری (نحل آیه ۱۲۱) قرآن(مائده آیه ۱۵ و ۱۶) هجرت(نساء ایه ۶۶ و ۶۸) و دیگرامور نیک و پسندیده هستند.
این همان راهی است که انسان میتواند با قرار گرفتن در آن، خود را به خدا برساند و اهل تقرب و کمال مطلق و نوعی ولایت و خلافت شود.
گذری بر برترین اوصاف و شاخص های یاران امام حسین ع
حماسه بزرگ و شگفت انگیز سال 61 هجری در صحرای کربلا به مثابه دانشگاه بزرگ انسان سازی است؛ که زمینه ساز عاقبت به خیری انسانهای فراوانی در طول تاریخ بوده است. اولین فارغالتحصیلان و شاگردان درجه یک این دانشگاه بزرگ را می توان اصحاب و یاران با وفای امام حسین علیه السلام برشمرد؛ چرا که ایشان واحدهای درسی سبک زندگی دینی را با بالاترین نمره با موفقیت پشت سرگذاشتند و مفتخر به گرفتن کارنامه قبولی از دستان امام رئوف خود شدند. سبک زندگی و الگوی رفتاری اصحاب و یاران امام حسین علیه السلام از جنبه های گوناگونی برای آحاد جامعه درس آموز و دارای پیام دینی و عاقبت به خیری است. در نوشتار حاضر تلاش داریم برخی از زوایای طلایی زندگی این راست قامتان تاریخ را مورد بررسی و واکاوی قرار دهیم.
گذری بر برترین اوصاف و شاخص های یاران امام حسین ع
دانشگاه عاشورا برای تمام رده های سنی، الگو و اسوه ی انسان سازی ارائه داده است. از کودکان و نوجوانانی همچون «عبدالله بن حسن» گرفته تا «حَبیب بن مُظاهِر اَسَدی» همه و همه برای قشرهای مختلف جامعه، الگوی جامعه سازی و تربیت دینی و انقلابی به شمار می آیند. الگوهای ممتازی که در توصیف آنها از امام حسین علیه السلام این چنین نقل شده است: «فَإِنِّی لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَیْراً مِنْ أَصْحَابِی وَ لَا أَهْلَ بَیْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَجَزَاکُمُ اللَّهُ عَنِّی خَیْرا….؛[1] همانا من یارانى باوفاتر از یاران خود سراغ ندارم، و بهتر از ایشان نمی دانم، و خاندانى نیکوکارتر و مهربانتر از خاندان خود ندیده ام، خدایتان از جانب من پاداش نیکو دهد».
شهید مطهری ـ رحمه الله علیه ـ در تفسیر بیان گوهر بار امام حسین علیه السلام به نکاتی اشاره کرده است: «یعنی من شما را بر یاران «بدر» (که یاران پیغمبر بودند) ترجیح می دهم، بر یاران پدرم علی ترجیح می دهم، بر یارانی که قرآن کریم برای انبیا ذکر می کند … ترجیح می دهم، یعنی اعتراف می کنم که همه شما قهرمان هستید. مرحبا، مرحبا به گروه قهرمانان!»[2]
1-عبودیت و بندگی به وقت کربلا
وقتی گلبرگ های زیبای زندگی اصحاب و یاران امام حسین علیه السلام را مورد بررسی و واکاوی قرار می دهیم با شاخص های زیبایی از عبودیت و بندگی به وقت کربلا آشنا می شویم. از این رو شاخص ترین ویژگی و اوصاف ماندگار یاران خورشید در صحرای کربلا را می توان عبودیت و بندگی و شوق پرواز ایشان به سوی معبود واقعی معرفی کرد. در واقع این اسوه های ممتاز، درس عبودیت و بندگی حق تعالی را در مکتب امام و پیشوای خود به درستی آموخته بودند و نمره ی قبولی را با بهترین وجه کسب کرده بودند. این که ایشان سخت ترین شرایط زندگی و ثانیه های پایانی زندگی خود را به عنوان بهترین فرصت برای ارتباط گیری با معبود، غنمیت شمردند و به ذکر و دعا و مناجات با خدای خود پرداختند، درس بزرگی است که به راحتی نباید از کنار آن عبور کرد. زیبایی راز و نیاز اصحاب خورشید در صحرای کربلا را متون و منابع دینی به خوبی در خود ثبت و ضبط کرده و این چنین بیان داشته اند: «در آن شب (شب عاشورا) حسین علیه السّلام و همراهان در حالت رکوع و سجود و قیام و قعود به عبادت حقّ پرداختند زمزمه رقیق مناجات و دعاهایشان چون زمزمه برخاسته از زنبور عسل بود، در آن شب سى و دو نفر از لشکر ابن سعد از لشکرگاه خود به لشکرگاه امام پیوستند».[3]
2-بصیرت و هوشیاری مداوم به سبک یاران عاشورایی
یکی از برجسته ترین اوصاف و ویژگی های یاران عاشورایی امام حسین علیه السلام، برخورداری از قطب نمای بصیرت و هوشیاری است. در واقع این قطب نمای طلایی و راهبردی موجب شد که یاران وفا دار امام حسین علیه السلام مسیر زندگی خود را به درستی تشخیص دهند و در مسیر رسیدن به کمال واقعی گرفتار حیله و حربه دشمن نشوند و در نهایت به قله سعادت و کمال دست یابند. هر چند دشمن تلاش داشت با تبلیغات رسانه ای خود جاده حق را برای ایشان تاریک و ناهموار جلوه دهد، ولی از آنجا که ایشان مسیر زندگی خود را با شناخت و معرفت کامل برگزیده بودند در مسیر خود به انحراف کشیده نشدند.برای پی بردن به عنصر بصیرت در اصحاب امام حسین علیه السلام همین بس که در جریان عاشورا امان نامه های مختلفی برای اصحاب ارسال شد، ولی عنصر بصیر ت موجب شد هیچ گاه به امان نامه های دشمن اعتنایی صورت نپذیرد.
3-عدم اعتناء و اتکا به ابرقدرت های نظامی و اقتصادی
وقتی سرگذشت و سبک زندگی یاران عاشورایی امام حسین علیه السلام را مورد بررسی و ارزیابی قرار می دهیم به خوبی می توان برخی از شاخص های قرآنی را در رفتار و منش سیاسی و اجتماعی آنها مشاهده کرد. رویکرد انقلابی و دینی که خدای متعال در قرآن کریم این چنین پیش تر در خصوص آن سخن به میان آورده است: «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ؛[4] و بر ظالمان تکیه ننمایید، که موجب مىشود آتش شما را فرا گیرد؛ و در آن حال، هیچ ولىّ و سرپرستى جز خدا نخواهید داشت؛ و یارى نمى شوید!» در واقعه دردناک سال 61 هجری کسی که از لحاظ لجستیکی، نظامی و اقتصادی دست برتر میدان به شمار می آمد، سپاه تا دندان مسلح اموی بود، از این رو آنها را می توان مصداق بارز ابرقدرت نظامی و مادی سال 61 هجری به شمار آورد، ولی محاسبات مادی و دنیوی هیچ گاه موجب سستی و تزلزل در انتخاب مسیر صحیح در مکتب اصحاب امام حسین علیه السلام نشد. آنها نه تنها تمایلی به جبهه دشمن از خود نشان ندادند؛ بلکه با رجز های غیورانه خود یأس و ناامیدی را به جان دشمن انداختن
4-وفاداری، حضور و مشارکت فعالانه با صدیقین و اولیای الهی
در میدان امتحان و آزمون الهی برخی افراد هرچند در ظاهر اعتناء و تکیه ای به دشمن ندارند، ولی با این وجود حامی جبهه حق نیز نیستند. این دست افراد رویکردی منفعلانه در جامعه دارند و حاضر به خطرپذیری در مسیر دفاع از حق نیستند. در سال 61 هجری افرادی وجود داشتند که نه طرفدار حق بودند و نه از ظلم بیزاری جستند، افرای همچون «عمرو بن قیس» که برای حمایت نکردن از امام خود بهانه جویی کرده و دلایلی همچون خانواده و نیازهای مادی آنها را پیش کشید. افرادی که امام حسین علیه السلام در رد بهانه جویی های آنها این چنین زبان به شکوه و گلایه از آنها باز کرد و رفتار منفعلانه آنها را «فَانْطَلِقَا فَلَا تَسْمَعَا لِی وَاعِیَةً وَ لَا تَرَیَا لِی سَوَاداً فَإِنَّهُ مَنْ سَمِعَ وَاعِیَتَنَا أَوْ رَأَى سَوَادَنَا فَلَمْ یُجِبْنَا وَ لَمْ یُغِثْنَا کَانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُکِبَّهُ عَلَى مَنْخِرَیْهِ فِی النَّار؛[5] پس از این جا بروید، تا فریاد ما را نشنوید و ما را نبینید، همانا هر کس ندای ما را بشنود و یا ما را ببیند و پاسخ نگوید و به یاریمان نشتابد، سزاوار است که خداوند او را به بینی در آتش افکند».
.jpg)
ولی یاران خورشید در صحنه امتحان الهی و در زیر باران سختی و مشکلات مبارزه و ستیز با دشمن، وفاداری و همراهی با امام و مقتدای خود را به رخ تاریخ کشیدند و نام نیک خود را برای همیشه در زمره ی آزادی خواهان عالم ثبت و ضبط کردند و در رویکرد و منش سیاسی و نظامی خود تجلی گر این آیه شریف شدند. «در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند».[6]
5-نترسیدن از هیمنه و ارابه جنگی دشمن
برخی افراد به محض دیدن گرد و غبار ارابه جنگی دشمن به سرعت عرصه میدان نبرد حق علیه باطل را به فراموشی می سپارند و جان خود را بر کف گرفته و از میدان مبارزه پا به فرا می گذارند. این در حالی است که اصحاب وفادار، شجاع، غیور و نترس امام حسین علیه السلام، تجلی گر این آیه شریف بودند: «وَلاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللهَ وَکَفَى بِاللهِ حَسِیباً؛[7] و از هیچ کس جز خدا بیم ندارند. و خدا براى حسابرسى کفایت مى کند». رجزهای شهادت طلبانه یاران امام حسین علیه السلام در روز عاشورا گواه و سندی تاریخی بر شهامت، شجاعت و نترس بودن آنها در میدان جنگ است. نترسی این یاران وفادار به گونه ای بود که خود را سپر بلای امام خود کرده بودند تا اینکه فریضه الهی نماز ظهر به درستی اقامه شود. هر چند بارش تیر بر سر و صورت و چشم و ابرو ببارد، ولی آنها خم به ابروی خود وارد نمی آورند و در برابر دشمن تسلیم نمی شوند.
پی نوشت ها:
[1]. مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد ؛ ج2 ؛ ص91.
[2]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج ۱۷، (حماسه حسینی)، چاپ سوم، صدرا، ۱۳۶۸، ص 36.
[3]. ابن طاووس، على بن موسى - میر ابوطالبى، حسن، لهوف، ترجمه میر ابو طالبى ، ص137.
[4]. سوره مبارکه هود، آیه 113.
[5]. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار، ج27، ص204.
[6]. سوره مبارکه احزاب آیه 23.
[7]. سوره مبارکه احزاب، آیه 39.
فضائل اهل بیت در قرآن از دیدگاه اهل سنت
آیات زیادى در قرآن در مورد فضایل اهل بیت(علیهم السلام) آمده است که در اینجا به برخى از آنها اشاره مى شود:
۱ ـ سوره دهر: خداوند متعال مى فرماید: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ اَسِیراً اِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللهِ لاَ نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَآءً وَ لاَ شُکُوراً»(۱)؛ (و غذای[خود] را با اینکه به آن علاقه [ونیاز] دارند، به مسکین و یتیم و اسیر می دهند. و می گویند: ما شما را به خاطر خدااطعام می کنیم، و هیچ پاداش و سپاسی از شما نمی خواهیم).
سى و شش نفر از علماى اهل سنت تصریح نموده اند که این آیه در شان اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) نازل شده است؛ از جمله: فخر رازى در التفسیر الکبیر، ذیل همین آیه، قاضى بیضاوى در انوار التنزیل، سیوطى در الدّر المنثور، ابوالفداء در تاریخش،(۲)بغدادى در تاریخش(۳) و دیگران.
۲ ـ آیه شراء: خداوند متعال مى فرماید: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغآءَ مَرْضاتِ اللهِ وَاللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ»(۴)؛ (برخى مردانند که از جان خود در طلب رضایت خداوند درگذرند و خداوند دوست دار چنین بندگانى است).
ابن عباس مى گوید: «نزلت الآیه فی علىٍّ حین هرب رسول الله(صلى الله علیه وآله) من المشرکین الى الغار مع ابی بکر و نام على فراش النبی(صلى الله علیه وآله)»(۵)؛ (این آیه در شان على(علیه السلام) نازل شد، هنگامى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از دست مشرکین فرار کرده و با ابوبکربه غارى پناه برد، على(علیه السلام)در رخت خواب پیامبر(صلى الله علیه وآله) خوابید).
ابن ابى الحدید مى گوید: «و قد روى المفسّرون کلهم انَّ قول الله تعالى: «وَمِنَ النّاسِ...» اُنزلت فی علىّ لیلة المبیت على الفراش»(۶)؛ (تمام مفسرین، روایت کرده اند که آیه فوق در شان على(علیه السلام) نازل شد، آن هم در شبى که آن حضرت در رخت خواب پیامبر(صلى الله علیه وآله)خوابید).
تعدادی از علمای اهل سنت نیز تصریح نموده اند که این آیه در «لیلة المبیت» بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده است که عبارتند از: احمدبن حنبل،(۷)طبرى،(۸) ابن سعد،(۹) ابن هشام،(۱۰) ابن اثیر،(۱۱) ابن کثیر(۱۲) و غیره.
۳ ـ آیه مباهله: خداوند متعال مى فرماید: «فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جَآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْنَآءَنا وَ اَبْنَآءَکُمْ و َنِسَآءَنا وَ نِسَآءَکُمْ وَ اَنفُسَنا وَ اَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللهِ عَلَى الْکاذِبِینَ»(۱۳)؛ (هرگاه بعد از علم و دانشی که [درباره مسیح] به تو رسیده، [باز] کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: « بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنیم ، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنیم؛ و لعنت خدارا بر دروغگویان قرار دهیم»)
مفسرین، اجماع دارند بر این که مراد از «انفسنا» در این آیه، على بن ابى طالب(علیه السلام)است که در این جا از على(علیه السلام) به نفس پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) تعبیر شده است.
احمد بن حنبل نقل مى کند: «... و لمّا نزلت هذه الآیه «نَدْعُ اَبْناءَنا واَبْناءَکُمْ» دعا رسول الله(صلى الله علیه وآله) علیّاً وفاطمه و حسناً و حسیناً رضوان الله علیهم اجمعین، فقال: اللّهمّ هولآء اهلی»(۱۴)؛ (هنگامى که این آیه نازل شد پیامبر(صلى الله علیه وآله) على، فاطمه، حسن و حسین را خواست، آن گاه عرض کرد: بار خدایا اینان اهل بیت من هستند).
مسلم نقل کرده که معاویه بن ابوسفیان، سعد بن ابى وقّاص را خواست و به او گفت: «ما مَنَعَک ان تسبَّ اباتراب؟ فقال: امّا ما ذکرت ثلاثاً قالهنّ له رسول الله(صلى الله علیه وآله) فلن اسبّه، لان تکون لی واحده منهنّ احبُّ الیَّ من حمر النّعم... و لمّا نزلت هذه الآیه: «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْناءَنا وَاَبْناءَکُمْ»، دعارسول الله(صلى الله علیه وآله) علیّاً و فاطمه و حسناً و حسیناً فقال: «اللّهمّ هولآء اهلی»»(۱۵)؛ (چه چیز تو را مانع شده که ابوتراب را دشنام دهی؟ گفت: سه فضیلت را رسول خدا(صلى الله علیه وآله) درباره على(علیه السلام) بیان داشته که با وجود آن ها هرگز او را دشنام نخواهم داد، و اگر یکى از آن ها براى من بود از شترهاى قرمز گران قیمت نزد من ارزشمندتر بود... هنگامى که این آیه نازل شد «فَقُلْ تَعالَوْا...» رسول خدا(صلى الله علیه وآله) على و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) را خواست و عرض کرد: بار خدایا! اینان اهل من هستند).
بیست و چهار نفر از صحابه و تابعین مضمون این روایت را نقل کرده و آیه را در شان اهل بیت(علیهم السلام) مى دانند. از قرن سوّم تا سیزدهم نیز بیش از پنجاه نفر از علماى اهل سنت این مضمون را نقل کرده اند.
۴ ـ آیه مودّت: خداوند متعال مى فرماید: «قُلْ لاَ اَسْـَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَى»(۱۶)؛ (بگو من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم در خواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم).
اکثر عامه روایت کرده اند که بعد از نزول آیه فوق، سوال کردند: اى رسول خدا! نزدیکان تو که مودّت آنان بر ما واجب است چه کسانی هستند؟ فرمود: «على، فاطمه، حسن و حسین».
حاکم نیشابورى به سند خود از على بن الحسین نقل کرده که فرمود: «حسن بن على(علیه السلام) بعد از شهادت على(علیه السلام) خطبه اى ایراد فرمود؛ در آن خطبه حمد و ستایش خدا کرده، آن گاه فرمود: در این شب کسى از دنیا رحلت نمود که هیچ یک از گذشتگان، در عمل بر او پیشى نمى گیرد و از آیندگان او را درک نخواهند نمود. پیامبر(صلى الله علیه وآله) پرچم را به دست على(علیه السلام) مى داد و جنگ مى نمود در حالى که جبرییل طرف راستش و میکاییل طرف چپ او بودند، و از جهاد باز نمى گشت تا این که خداوند به دست او فتح و پیروزى را قرار مى داد. و بر اهل زمین، هیچ زرد و سفیدى (طلا و نقره) نگذاشت، جز ششصد درهم از زیادى عطاهایش، که مى خواست با آن خادمى را براى اهلش تهیه کند... آن گاه فرمود: اى مردم! هر کس مرا مى شناسد که مى شناسد، و هر کس که مرا نمى شناسد، من حسن بن على هستم. من پسر پیامبرم، من پسر وصىّ ام، من پسر بشارت دهنده ام، من پسر بیم دهنده هستم. و من پسر دعوت کننده به سوى خدابه اذن اویم. من پسر سراج منیرم. من از اهل بیتى هستم که جبرییل بر ما نازل مى شد و از نزد ما به آسمان می رفت. من از اهل بیتى هستم که خداوند پلیدى را از آنان دور کرده و آن ها را کاملاً پاک نموده است. و من از اهل بیتى هستم که خداوند دوستى و مودّت آن ها را بر هر مسلمانی واجب کرده است. خداوند تبارک و تعالى فرموده است: «قل لا اسئلکم علیه اجراً الا المودّهَ فى القربى و من یقترف حسنهً نَزِد له فیها حسناً»؛ (بگو من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم در خواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم ». به دست آوردن حسنه مودتما اهل بیتاست).(۱۷)
این روایت را بسیاری از صحابه و تابعین و علماى اهل سنت نقل کرده اند؛ ازجمله: سیوطى،(۱۸) طبرى،(۱۹) احمدبن حنبل و دیگران.(۲۰)
پی نوشتها:
(۱). سوره دهر، آیات ۸ و ۹.
(۲). تاریخ ابى الفداء، ج ۱، ص ۱۲۶.
(۳). تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۱۹۱.
(۴). سوره بقره، آیه ۲۰۷.
(۵). مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۴.
(۶). شرح ابن ابى الحدید، ج ۱۳، ص ۲۶۲.
(۷). مسند احمد، ج ۱، ص ۳۴۸.
(۸). تاریخ طبرى.
(۹). طبقات ابن سعد، ج ۱، ص ۲۱۲.
(۱۰). سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۲۹۱.
(۱۱). کامل ابن اثیر، ج ۲، ص ۴۲.
(۱۲). البدایة و النهایة، ج ۷، ص ۳۳۸.
(۱۳). سوره آل عمران، آیه ۶۱.
(۱۴). مسند احمد، ج ۱، ص ۱۸۵.
(۱۵). صحیح مسلم، ج ۷، ص ۱۲۰.
(۱۶). سوره شورى، آیه ۲۳.
(۱۷). المستدرک عل الصحیحین ج ۳ ص ۱۷۲.
(۱۸). درالمنثور، ج ۶، ص ۷.
(۱۹). جامع البیان، ج ۲۵، ص ۱۴ و ۱۵ و مسند احمد، ج ۱، ص ۱۹۹.
(۲۰). گردآوری از کتاب: دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات، على اصغر رضوانى، انتشارات مسجد مقدس جمکران، ص ۲۴.
مهرورزی اهلبیت(علیهمالسلام) در آیه مودت
آمده بودند نزد پیامبر (صلی الله و علیه وآله) که: اگر برای پیشرفت اسلام و اداره جامعه نوبنیاد خویش، نیاز اقتصادی و مالی داشته باشید، همه ثروت و امکانات ناچیز ما در اختیار شماست. هرگونه مصلحت بدانید و در آن تصرف کنید، سبب افتخار ماست!
هنوز سخنشان به پایان نرسیده بود که فرشته وحی بر پیامبر خدا (صلی الله و علیه وآله) نازل شد ... «قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَیهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى»؛ «بگو به ازاى آن [رسالت] پاداشى از شما خواستار نیستم، مگر دوستى در باره خویشاوندان».(۱)
و رسول خدا(صلی الله و علیه وآله) هیچ نخواسته بود از مردمش، در برابر کار عظیمی که بر دوش گرفته بود، دوستی خویشاوندانش. در حالی که من و تو و شاید به نوعی همه ما، وقتی کاری را برای دیگری انجام میدهیم، به نوعی به منافع آن کار برای خودمان هم فکر کردهایم که از دیگران در مقابل آن کار، توقعاتی داریم!
مزد رسالت
هدایت بشر کار راحتی نیست؛ چنانکه در سرگذشت پیامبران، میتوان رنج و مشقت آنان برای رسیدن به هدفشان یعنی تبلیغ دین را مشاهده کرد؛ مانند حضرت موسی(علیه السلام) که از اذیت و آزار قومش خسته شد و به خدا شکایت کرد.(۲)
اما بشر نیز به وسیله پیامبر است که میتواند به سوی رستگاری گام بر دارد و به سعادت دنیوی و اخروی برسد. در برابر چنین مسئله بزرگی، پاداشی مادی نمیتواند پاسخگو باشد.
قرآن در این باره میفرماید: «قُلْ مَتَاعُ الدَّنْیا قَلِیلٌ وَالآخِرَةُ خَیرٌ لِّمَنِ اتَّقَى»؛ «بگو برخوردارى [از این] دنیا اندك و براى كسى كه تقوا پیشه كرده، آخرت بهتر است».(۳) از این رو پاداش رسالت، فراتر از پاداش دنیوی است. ضمن آنکه قبول نکردن هیچ هزینهای توسط پیامبران در برابر امر رسالت، بیانگر صداقت آنان است؛ زیرا در طول تاریخ؛، افراد زیادی با انگیزههای مادی ادعای پیامبری کرده و پیروانی را دور خود جمع کردند، ولی پس از گذشت زمان که مردم به انگیزههای آنان پی بردند، از اطراف آنان پراکنده شدند.
مقصود از «قربی»
اینکه مقصود از «قربی» در آیه مودت چیست، بین مفسران اختلاف وجود دارد. بسیاری از مفسران اهلسنت، آن را به معنای خویشاوندی دانسته چون پیامبر (صلی الله و علیه وآله) با همه قبایل قریش خویشاوندی داشت، مقصود از این آیه، چنین است: بگو من هیچ پاداشی از شما نمیخواهم، مگر اینکه مرا به خاطر قرابتی که با شما دارم، دوست داشته باشید و از گزند دشمنان حفظ کنید. همچنین پیامبر (صلی الله و علیه وآله) با اهل مدینه و انصار از طرف مادر خویشاوند بود. بنابراین این آیه میتواند نسبت به آنها نیز صادق باشد. (۴)
اهلبیت پیامبر (صلی الله و علیه وآله) و به خصوص حضرت زهرا (سلام الله علیها) و امام علی (علیه السلام) نزد خدا محبوب بودند؛ چنانکه در روایات نیز به تصریح آمده است که دسول خدا دوستان حضرت زهرا (سلام الله علیها) و امام علی (علیه السلام) را دوستان خود و دشمنان آنان را دشمنان خود دانسته است
اما بیشتر مفسران معتقدند منظور از «قربی» در این آیه، اقربا و نزدیکان پیامبر (صلی الله و علیه وآله)، یعنی اهلبیت (علیهم السلام) هستند؛ یعنی کسانی که صلاحیت مرجع قرار گرفتن برای مردم را داشته باشند و بتوانند خلأ نبودن پیامبر (صلی الله و علیه وآله) را پر کنند و پاسخگوی نیاز آنها در زمینه مسائل دینی باشند. (۵)
البته نزدیک شدن به خداوند نیز از دیگر معنایی است که برای این کلمه در آیه بیان شده است، اما نمیتواند معنای درست این کلمه باشد؛ زیرا پیامبر (صلی الله و علیه وآله) اطاعت مردم از خداوند را میخواهد نه اینکه مردم اطاعت از خداوند را دوست داشته باشند. (۶)
«قربی» در روایات
احمدبن حنبل از ابنعباس چنین نقل میکند که: «هنگامی که آیه «قل لاّ اسئلکم...» نازل شد، اصحاب عرض کردند: ای رسولخدا! خویشاوندان تو که مودت آنها بر ما واجب است، کیانند؟ فرمود: علی و فاطمه و دو فرزندانشان. این سخن را سه بار تکرار فرمود». (۷)
حاکم حسکانی نیز در کتاب «شواهدالتنزیل» چنین روایت کرده است: «پیامبر اسلام(صلی الله و علیه وآله) فرمود: خداوند انبیاء را از درختان مختلفی آفرید، ولی من و علی را از درخت واحدی، من اصل آن و علی شاخه آن، فاطمه موجب باروری آن است، و حسن و حسین میوههای آن، و شیعیان ما برگهای آن هستند اگر کسی خدا را در میان صفا و مروه هزار سال و سپس هزار سال و از آن پس هزار، عبادت کند ... اما محبت ما را نداشته باشد؛ خداوند او را با صورت در آتش میافکند، سپس این آیه را تلاوت فرمود: "قل لا اسئلکم اجراً..."». (۸)
ابنکثیر نیز در روایتی از قول ابنعباس آورده است: «هنگامی که آیه «قُل لاَّ أَسْأَلُكُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى» نازل شد، مردم گفتند: اى رسولخدا! اینان كه خداوند به مودّت و دوستى آنها امر فرموده، چه كسانى هستند؟ پیامبر(صلی الله و علیه وآله) فرمود: فاطمه و فرزندان آن بانو، رضوان خدا بر آنان باد». (۹)
علمای شیعه با ادله متعدد معتقدند که مراد از «القربی» اهلبیت (علیه السلام) که مصداق های بارز آن امام علی(علیه السلام)، حضرت فاطمه(سلام الله علیها)، امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) و نه امام پس از امام حسین (علیه السلام) هستند که از فرزندان ایشان میباشند. (۱۰) چنانکه در روایتی از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «این آیه در شأن ما اهل بیت اصحاب كساء نازل شد». (۱۱)
علامه حلی نیز آیه مودت را چهارمین آیه دال بر امامت امام علی (علیه السلام) قرار داده و در ذیل آن از ابنعباس نقل کرده که وقتی آیه مودت نازل شد، گفتند: ای رسولخدا، خویشانی که مودتشان بر ما واجب است، چه کسانی هستند؟ پیامبر (صلی الله و علیه وآله) فرمود: «علی و فاطمه و حسن و حسین». (۱۲)
مودت
جایگاه مهم اهلبیت (علیه السلام)
آیه مودت را از چند جهت میتوان دلیل محکمی بر امامت و سرپرستی امام علی (علیه السلام) و خاندان پیامبر (صلی الله و علیه وآله) دانست:
۱. خویشاوندی خاندانی و امامت
سیدبن طاوس معتقد است: نظر شیعه این نیست که شایستگی سرپرستی و ریاست فقط به خویشاوندی منحصر است؛ بلکه شیعیان میگویند: اگر خویشاوندی دلیلی برای شایستگی باشد، بنیهاشم سزاوارترند و از میان بنیهاشم، علی (علیه السلام) از همه آنان سزاوارتر است. اگر به پیوند سببی باشد، باز علی (علیه السلام) برتر است؛ زیرا او تنها داماد پیامبر (صلی الله و علیه وآله) میباشد. اگر به پرورش و تربیت است؛ باز علی (علیه السلام) بالاتر از دیگران است و اگر به ولادت از بهترین زنان است، پس باز علی (علیه السلام) والاتر است و ... .
آنگاه به این آیه اشاره میکند و میگوید: به راستی که قرآن مجید به دوستی و توجّه به نزدیکان خاندان پیامبر (صلی الله و علیه وآله) فرمان داده است، همین دلیل باعث مقدّم بودن ایشان بر دیگران است، با اینکه آنان شایستگیهای دیگری دارند که افراد دیگری نمیتوانند بر آنها برتری پیدا کنند. پس چگونه کسی بر آنها پیشی بگیرد که نسبتی ندارد و آن شایستگیها و فضیلتها را دارا نیست؟!
۲. لزوم مهرورزی سبب لزوم پیروی و اطاعت
معنای مودّت در اینجا فقط دوستی صرف نیست؛ بلکه بنابر این آیه شریفه مودّت و مهرورزی، پاداش و بهای رسالت و پیامبری است؛ زیرا اگر تناسب و برابری بین چیزی و مقابل آن، نباشد، عنوان پاداش بر آن صدق نمیکند. در این صورت اگر به بزرگی رسالت محمّدی در پیشگاه خداوند و نزد مردمان بنگریم، به عظمت و مرتبه بزرگ این پاداش دست خواهیم یافت که همان مهرورزی به نزدیکان خواهد بود.
بهراستی که قرآن مجید به دوستی و توجّه به نزدیکان خاندان پیامبر (صلی الله و علیه وآله) فرمان داده است، همین دلیل باعث مقدّم بودن ایشان بر دیگران است، با اینکه آنان شایستگیهای دیگری دارند که افراد دیگری نمیتوانند بر آنها برتری پیدا کنند. پس چگونه کسی بر آنها پیشی بگیرد که نسبتی ندارد و آن شایستگیها و فضیلتها را دارا نیست؟!
از سوی دیگر در روایتها آمده است که مسلمانان میخواستند به پیامبر (صلی الله و علیه وآله) داراییهای زیادی را در عوض اجر پیامبری بپردازند تا حضرت در راحتی و آسایش باشد، اما پیامبر (صلی الله و علیه وآله) قبول نکرد و فرمود: "مهرورزی خاندان خود را بر شما واجب میدانم و آن را از شما میخواهم"؛ پس واجب نمودن مهرورزی ـ در جایی که امکان داشت پیامبر (صلی الله و علیه وآله) از آنها چیز دیگری هم بخواهد، نشاندهنده این است که این کار ـ از همه چیزها نزد خداوند و پیامبرش مهمتر بوده است.
بنابراین آنچه خواسته شده، مهرورزی و دوستی به تنهایی نیست؛ بلکه دوستی و مهرورزی ای است که اطاعت و پیروی را در پی دارد؛ چنانکه خداوند میفرماید: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونی یحْبِبْكُمُ اللّهُ»؛ «بگو: اگر خداوند را دوست مىدارید، پس مرا پیروى نمایید تا خداوند شما را دوست بدارد». (۱۳)
۳. دوستی مطلق (همه جانبه) باعث برتری در تمام جهات
اهلبیت (علیهم السلام) و به خصوص امام علی (علیه السلام) کسانی است که دوستی آنا از همه جهات واجب و لازم شده است و کسانی که دوستی با آنان اینگونه مورد سفارش خداوند قرار بگیرد، از دیگران محبوبتر و دوستداشتنیتر است. همچنین کسانی که نزد خدا و رسول محبوبتر باشند، از دیگران افضلتر هستند. اهلبیت پیامبر (صلی الله و علیه وآله) و به خصوص حضرت زهرا (سلام الله علیها) و امام علی (علیه السلام) نزد خدا محبوب بودند؛ چنانکه در روایات نیز به تصریح آمده است که رسول خدا ، دوستان حضرت زهرا (سلام الله علیها) و امام علی (علیه السلام) را دوستان خود و دشمنان آنان را دشمنان خود دانسته است. (۱۴)
پینوشت ها:
۱. شوری: ۲۳.
۲. صف: ۵.
۳. نساء: ۷۷.
۴. سیوطی، الدر المنثور، ج ۶، ص ۷.
۵. طباطبایی، المیزان، ج ۱۸، ص ۶۴.
۶. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج ۲۰، ص ۴۰۷.
۷. قرطبی، احقاق الحق، ج ۳، ص ۲.
۸. شواهدالتنزیل، ج ۲، ص ۲۰۳.
۹. تفسیر القرآن العظیم، ج ۴، ص ۱۰۰.
۱۰. طبرسی، مجمعالبیان، ج ۹، ص ۸۴.
۱۱. شواهدالتنزیل، ج ۲، ص ۲۱۳.
۱۲. نهجالحق و کشف الصدق، ص ۱۷۵.
۱۳. نساء: ۲۱.
۱۴. ر.ک: سید علی حسینی میلانی، مهرورزی به اهلبیت (علیهم السلام) از دیدگاه قرآن و سنت، ص ۱۵۴ ـ ۱۶۰.
دوازده نكته در تفسیر آیه مباهله
«الحق من ربک فلا تکن من الممترین، فمن حاجّک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لّعنت الله علی الکذبین».(آل عمران-۶۱) هرگاه بعد از علم و دانشي كه(در باره مسيح) به تو رسيده، (باز) كساني با تو به محاجه و سجده برخيزند، به آن ها بگو: «بيت ما فرزندان خود را دعوت كنيم؟! شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت كنيم؟! شما هم از نفوس خود؛ آن گونه مباهله كنيم؛ و لعنت خدا را بر دروغگويانند قرار دهيم.
در تفسیر آیه شریفه مباهله نکاتی قابل تامل و استفاده است که در این گفتار متذکر آنها می شویم:
نكته اول:
«الحق من ربك» يعنى حق از خداى سبحان نشأت مى گيرد خواه در جريان عيسى و آدم(ع) و خواه در جريان اصل نبوت و رسالت و خواه در مسائل ديگر. آن گاه «فمن حاجك فيه» يعنى اگر كسى با تو در اين حق كه مصداقش در جريان مباهله، عيساى مسيح و نبوت و رسالت توست، احتجاج كرد، مى توانى با او مباهله كنى. از اين آيه كريمه مى توان استفاده كرد كه مباهله معجزه باقيه پيغمبر خاتم است و اختصاصى به ترسايان نجران ندارد بلكه هر شأنى از شئون دين كه حق محض است اگر در نشئه صدور و ظهور مورد انكار كسى قرار گيرد راه مباهله هم چنان باز است. بنابراين اگر ضمير«فيه» به عيسى(ع) برنگردد بلكه به حق بازگردد، چه اين كه مرجع در اين فرض نزديك تر است، مباهله به عنوان معجزه خالد تثبيت مى گردد.(۱)
نكته دوم:
«فلاتكن من الممترين» يعنى شك در حريم تو راه ندارد نه اين كه شك دارى و با اين برهان زايل مى شود. پس مفاد اين نهى در حقيقت دفع شك است نه رفع آن. رسول خدا(ص) با افاضات الهى به علماليقين و بالاتر از آن به عين اليقين و بالاتر از آن به حق اليقين رسيد و خداوند درباره نحوه علم او فرمود«علمك مالم تكن تعلم».(۲)
نكته سوم:
«ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم» نوعى برهان منطقى است كه حتى براى منكرين وحى نيز حجت است و نتيجه اين برهان حصول علم است(۳) و آن گاه كه مى فرمايد«فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم» اين علم نسبت به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) علم حصولى نيست بلكه علم شهودى و ترديدناپذير است كه محصول عمل صالح است و نيز اعمال صالح را بناچار دنبال خود دارد علم شهودى مربوط به عقل عملى است و حكيمان متأله درجات عقل عملى را چنين ترسيم كرده اند: تجليه، تخليه، تحليه و فنا. اين ها مراتب عقل عملى است يعنى پايان عمل صالح شهود حقايق است و اين مشاهده عين عمل است هر چه به جهان وحدت نزديك مى شويم ارتباط علم و عمل قوى تر مى شود و تا جايى مى رسند كه يكى مى شوند. به هر حال علمى كه خدا به پيغمبر خود داد علمى نبود كه قابل انتقال باشد اين علم كسبى نيست كه كسى دنبال آن برود بلكه موهبت الهى است. حال اگر آن ها با اين برهان كه از وجدان و يافت شهودى تو نشأت مى گيرد توجيه نشدند آن ها را به مباهله دعوت كن.(۴)
نكته چهارم:
در تعبير قرآن به«ندع ابنائنا» بايد توجه داشت كه مراد از ضمير متكلم مع الغير در«ندع» غير از ضمير متكلم مع الغير در«ابنائنا» است در مورد اول مجموع دو طرف متخاصم از مسلمان و مسيحى مقصود است و در مورد دوم نظر به جانب مسلمانان است. و در واقع رعايت نوعى ايجاز لطيف در كلام شده است و تقدير كلام چنين است: «ندع الابناء و النساء و الانفس فندعو نحن ابنائنا و نسائنا و انفسنا و تدعون انتم ابنائكم و نسائكم و انفسكم».(۵)
نكته پنجم:
در اين واقعه گر چه گفتگو و نزاع ميان رسول خدا و رجال نصارى بوده است ولى تعميم اين دعوت به فرزندان و زنان و همراه ساختن هر يك از دو گروه عزيزان خود را براى آن است كه صاحب ادعا اطمينان خود را به راستى ادعايش ثابت كند چرا كه هر انسانى به طور طبيعى نسبت به فرزندان و زنان خود محبت و شفقت دارد و همواره تلاش مى كند كه هر خوف و خطرى را از آنان دور سازد و خود را سپر بلاى آن ها سازد و لذا مى بينيد كه در تعبير قرآن «ابنائنا» مقدم بر«نسائنا» شده است؛ چون انسان در ميان نزديكان خود بيش از همه به فرزندان خود عنايت و توجه دارد. پس اگر صاحب ادعايى اهل و عيالات خود را به صحنهاى آورد كه در آن انتظار وقوع عذاب براى دروغگويان است، البته درستى ادعايش ثابت خواهد شد. از اين جا مى توان نادرستى سخن برخى مفسرين(۶) را فهميد كه گفتهاند مراد آن است كه«ندع نحن ابنائكم و نسائكم و انفسكم و تدعو انتم ابنائنا و نسائنا و انفسنا» چون ما گفتيم كه آمدن هر طرف با عزيزان خود براى اثبات ادعايش نتيجهبخشتر است.(۷)
نكته ششم:
صحيح بودن تعبير قرآن به«ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم...» متوقف بر آن نيست كه هر طرف جمع زيادى از فرزندان و زنان را همراه خويش سازد بلكه مقصود آن است كه در ميان فرزندان و زنان و آنان كه به منزله جان انسان هستند، هر طرف كسانى را همراه خود بياورد كه عشق و محبت او به آنان گواهى صدق ادعايش باشد. و به اتفاق مفسرين و شهادت تاريخ و روايات بسيار رسول خدا براى مباهله حاضر شد ولى با او جز على و فاطمه و حسنين(ع) كسى همراه نبود. و نمى توان گفت او با اين كار خويش فرمان خدا به«ندع ابنائنا...» را امتثال نكرد و كم نيست مواردى كه لفظ قرآن عام است ولى مصداق آن به حسب شأن نزول خاص است.
مانند«الذين يظاهرون من نسائكم ما هن امهاتم»(مجادله، ۲) «لقد سمعالله قول الذين قالوا ان الله فقير و نحن اغنياء»(آل عمران، ۱۸۱) «يسألونك ماذا ينفقون قل العفو»(بقره، ۲۱۹) كه همه به لفظ جمع آمده است ولى مصداق آن مفرد است.(۸) جريان مفهوم غير از مصداق است. پيغمبر خاتم در خارج پسرانى غير از حسن و حسين و دخترى غير از فاطمه نداشت كه داراى علم شهودى باشد و صاحب دعوا و دعوت و دعايش مستجاب باشد. از جمله مواردى كه در قرآن لفظ جمع بكار رفته است و در خارج بيش از يك مصداق ندارد آيه شريفه«انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا...»(مائده، ۵۵) است. در اين قبيل موارد جمع در معناى فرد استعمال نشده است بلكه جمع در مفهوم عام خودش استعمال شده است ليكن در خارج بيش از يك فرد براى آن محقق نشده است.(۹)
نكته هفتم:
«نساء» اگر در برابر رجال قرار گيرد به معناى همسران است و اگر در برابر «ابناء» واقع شود به معناى دختران است مانند«يذبحون ابنائكم و يستحيون نساءكم». (بقره، ۴۹). مأمون به امام هشتم عرض كرد دليل شما بر خلافت على بن ابيطالب چيست؟ آن حضرت فرمود به شهادت«انفسنا» كه مراد از آن على(ع) است كه به منزله جان رسول خدا است. مأمون گفت«لولا نسائنا» يعنى منظور از«انفسنا» بايد رجال باشد به قرينه آمدن«نسائنا» و حضرت در جواب او فرمود«لولا ابنائنا» يعنى «انفسنا» در مقابل«نسائنا» اگر تنها بود چنين مى گفتيم اما«نسائنا» در مقابل «ابنائنا» است.(۱۰)
نكته هشتم:
بهله و ابتهال در«ثم نبتهل» مطلق ذكر شده است، با آن كه مقصود تضرع به پيشگاه خداوند است. و اين اطلاق به جهت آن است كه به طور طبيعى انسان به حضور كسى ابتهال مى كند كه زمام امور را بدست دارد و تواناى مطلق براى رفع نيازهاست.(۱۱)
نكته نهم:
«فنجعل لعنةالله على الكاذبين» يعنى ابتهال ما را آنقدر به خدا نزديك مى كند كه ما مظاهر كار خدا خواهيم شد و واسطه از ميان برداشته مى شود. ديگر نمى گوييم خدا لعن را به صورت عذاب بر اين ها نازل كن بلكه خودمان به مقام جعل عذاب مى رسيم. چون جعل عذاب صفت فعل است و اگر كسى به مقام ولايت رسيد مظهر فعل خدا مى شود يعنى در مقام فعل، خدا كار را با دست او انجام مى دهد.
نكته دهم:
مقصود از«الكاذبين» همان دروغگويانى هستند كه در عالم خارج در يكى از دو طرف قرار گرفتهاند. يك طرفى كه گويد لا اله الا الله و عيسى عبده و رسوله و طرف ديگرى كه گويد ان الله ثالث ثلاثة و يا گويد عيسى ابنالله و يا گويد عيسى همان خداست.
نكته مهم و درخور توجه آن است كه «الكاذبين» به صيغه جمع آمده است نه «الكاذب» به صورت مفرد. و اين نشان مى دهد كه چنان كه در طرف مسيحيان جمعى بودند كه ادعايى داشتند در طرف مسلمانان نيز جمعى بودند كه ادعايى برخلاف آن ها داشتند و اين تنها رسول خدا نبود كه در صف حق در مقابل آنان قرار گرفته بود بلكه همراهان او نيز شريك در ادعاى توحيد و عبوديت عيسى بودند و اساسا صدق و كذب در جايى تحقق مى يابد كه امكان مطابقت يا عدم مطابقت ادعايى با واقع در ميان باشد و اگر همراهان رسولخدا مى خواستند تنها نظارهگر اين درگيرى باشند و خود هيچ گونه دخالتى نداشته باشند تعبير قرآن در حق آنان درست نخواهد آمد.(۱۲)
پس تعبير به«نجعل لعنة الله على الكاذبين» قرينه است كه همراهان رسول خدا تماشاگر صحنه مباهله نبودند بلكه گزارشگر حقايق بودند. زيرا گزارشگر است كه مى تواند صادق يا كاذب باشد و در غير اين صورت نه صادق خواهد بود و نه كاذب. البته رسالت و نبوت مخصوص رسول گرامى اسلام است ولى ولايت الهى مشترك بين همه آن هاست. و چون همراهان رسول خدا مانند خود آن حضرت ولايت دارند گزارشگر غيب هستند، به خدا ايمان مى آورند و از آن جا خبر دارند و خبر مى دهند و مدعى هستند و دعاي شان هم مستجاب است.(۱۳)
و اين نكته گوياى برجسته ترين و بالاترين منقبت براى اهل پيغمبر است. هم چنان كه انتخاب حسن و حسين از ميان جمع فرزندان به عنوان فرزندان رسولخدا و انتخاب فاطمه زهرا(س) از ميان جمع زنان به عنوان تنها زنى كه از هر جهت نسبت او به رسول خدا تمام است و انتخاب على(ع) از ميان جمع مردان به عنوان مردى كه مى تواند جان رسول خدا به شمار آيد، خود شاهدى بر مقام و منزلت اهل بيت است.(۱۴)
نكته يازدهم:
هرگز نمى توان گفت حضور اين چهارتن از ميان جمع مردان و زنان و فرزندان مسلمانان به عنوان نمونه بوده است چرا كه در اين صورت بايد رسول خدا دست كم دو مرد(۱۵) و سه زن و سه فرزند همراه خود مى آورد تا به كارگيرى صيغه جمع عربى كه كمترين مرتبه آن سه فرد است توجيه داشته باشد. ناگزير بايد گفت رسول خدا تنها اين چهار تن را حاضر كرد چون در عالم خارج به جز آن ها كسى ديگر يافت نشد كه شايسته همراهى او در اين دعوت و اين ادعا باشد و او در مقام امتثال جز اينان مصاديقى نيافت. پس احضار اين چهار تن از باب اختصاص و انحصار است نه از باب نمونه.(۱۶)
نكته دوازدهم:
اگر بخوبى در اين ماجرا تأمل كنيم مى بينيم كه بحث و گفتگوى مسيحيان با رسول خدا از آن رو بوده كه او خود را پيامبر الهى و سخنش را مستند به وحى مى دانست اما ديگر پيروان او و جماعت مسلمانان از اين نظر كه بدو ايمان آورده بودند اصلا طرف بحث و گفتگوى مسيحيان نبودند بنابراين اگر رسول خدا كسانى را همراه خود كرد معلوم مى شود كه آنان نيز طرف اين درگيرى بودند و ادعاى رسول خدا ادعاى آنان نيز بود و در صورت دروغگو بودن مانند رسول خدا خود را در معرض نزول عذاب مى دانستند پس نبايد كسى همراه رسول خدا در اين صحنه باشد جز آن كه شريك دعوت اوست نه آنان كه به ادعاى رسول خدا ايمان آورده اند و طبعا كسانى كه دعوت رسول خدا آنان را به مدينه كشانده است با هر كسى كه صاحب اين دعوت است كار دارند، چه رسول خدا و چه همراهان او و با عنايت به كلمه «الكاذبين» اين نكته بيشتر روشن مى شود. ولى بايد توجه داشت كه اين مطلب به معناى آن نيست كه همراهان رسول خدا در امر نبوت با او شريك هستند بلكه يعنى در دعوت و تبليغ كه از شئون و لوازم نبوت است با او شريكند و اين خود منصب و مقامى بزرگ است كه هر كس نمى تواند عهده دار آن باشد.(۱۷)
مواردى كه پيامبر اسلام على(علیه السلام) را جان خويش شمارد:
در جهت تأييد و تحكيم بيان قرآن و آشكار شدن مقام و منزلت على(علیه السلام) كه تنها مصداق «انفسنا» در آيه مباهله است بايد به سيره نبوى بازگشت و از پيوستگى و وابستگى پيامبر به على و على به پيامبر اندكى بازگفت. اين نحوه ارتباط خاص از مطالعه مقاطعى چند از حيات پيغمبر بخوبى آشكار مى شود:
۱ـ رسول خدا به هيئت ثقيف گفت اسلام آوريد وگرنه به سوى شما مردى را مى فرستم كه از من است يا فرمود چون جان من است. پس گردن هاى شما را مى زند و زن و فرزندان شما را اسير خواهد كرد و اموال شما را خواهد گرفت. عمر گويد هيچ گاه چون آن روز علاقمند به رياست نشدم و سينه خود را جلو دادم شايد كه حضرت بفرمايد اين ولى آن حضرت متوجه على(ع) شد و دست او را گرفت و دوبار گفت او اين شخص است.(۱۸) اين حديث و چند حديث مشابه آن در بسيارى از كتب اهل سنت نقل شده است كه در اين احاديث يكى از تعابير زير آمده است«رجلا منى»، «رجلا مثل نفسى»، «رجلا كنفسى»، «رجلا عديل نفسى».
۲. از ابوذر نقل شده است كه رسول خدا فرمود: يا از كار خويش دست برمى دارند و يا به سوى آن ها مى فرستم مردى كه چون جان من است و دستور مرا در حق آنان اجرا خواهد كرد... عمر پرسيد منظور حضرت كيست من گفتم تو و رفيقت مقصود او نيستيد. گفت پس كى مقصود است؟ گفتم آن كه نعل را وصله مى زند و على(ع) آن هنگام نعل رسول خدا را وصله مى زد.(۱۹) در اين حديث هم تعبير شده است«رجلا كنفسى».
۳ـ رسول خدا(ص) از برخى اصحاب خود ذكرى به ميان آوردند و چون از ايشان درباره على(ع) پرسيدند، آن حضرت فرمود آيا از شخص درباره خودش سؤال مى شود. عين كلام رسول خدا در مورد على(ع) چنين نقل شده است: «هل يسأل الرجل عن نفسه»(۲۰) و در جاى ديگر از آن حضرت نقل شده كه فرمود شما از من درباره مردم پرسيديد ولى از نفس من چيزى نپرسيديد. در اين روايت آمده است: «سأل[النبى] عن بعض اصحابه فقال له قائل فعلى فقال ما سألتنى عن الناس و لم تسألنى عن نفسى»(۲۱) و نيز از طريق اهل سنت نقل شده كه از رسول خدا پرسيدند محبوب ترين مردم نزد شما كيست؟ فرمود عائشه. پرسيدند از مردان چه كسى؟ فرمود پدر او [يا پدر آن دو] آن گاه فاطمه گفت اى رسولخدا چطور شما در حق على چيزى نگفتيد. آن حضرت فرمود على جان من است. آيا ديدهاى كه شخصى در مورد نفس خويش چيزى بگويد. در اين روايت نيز آمده است«ان عليا نفسى هل رأيت احدا يقول فى نفسه شيئا».(۲۲) از نظر شيعه مجعول بودن صدر اين حديث واضح است ولى ذيل آن جاى ترديد ندارد چون مؤيدات آن بسيار است؛ در حالى كه نزد اهل سنت قضيه به عكس است و براى آن ها ذيل حديث ممكن است مورد ترديد قرار گيرد و لذا ناقل حديث اضافه مى كند كه تتمه اين حديث كه سخن فاطمه(س) است از عبداللهبن عمرو كه از ثقات مى باشد نقل شده است و دلالت بر صحت اين زيادى مى كند، روايت صحيحى كه گويد چون آيه مباهله نازل شد، رسول خدا حسن و حسين و فاطمه و على را جمع كرد و اين دلالت دارد كه نفس على نفس رسول خدا است. (۲۳)
۴ـ زمخشرى در تفسير خود آورده است كه پيغمبر خدا وليدبن عقبه و به نقلى خالدبن وليد را به سوى بنىالمصطلق فرستاد. چون آنان براى استقبال از فرستاده رسولخدا بيرون آمدند. او خيال كرد كه براى جنگ بيرون آمدهاند. پس به سوى رسول خدا بازگشت و گفت كه آنان مرتد شدهاند و زكات نمى دهند. اين جا بود كه رسول خدا(ص) فرمود يا از كار خويش دست مىكشيد و يا به سوى شما مى فرستم مردى را كه نزد من چون جان من است آن گاه با دست خود به كتف على(ع) زد.(۲۴) در اين نقل نيز تعبير شده است به: «لتنتهن او لابعث اليكم رجلا هو عندى كنفسى يقاتل مقاتلتكم و يسبى ذراريكم».
۵ـ در جمعه آخر ماه شعبان رسول خدا خطبهاى خواند و از روى آوردن ماه رمضان و بركات آن مردم را آگاه ساخت در پايان اين خطبه است كه على(ع) پرسيد اى رسول خدا با فضيلت ترين كارها در اين ماه چيست؟ آن حضرت فرمود: اى ابوالحسن بهترين اعمال در اين ماه اجتناب از محرمات الهى است سپس پيامبر خدا گريست على(ع) پرسيد اى رسول خدا چه چيز شما را گرياند؟ فرمود اى على مى گريم بر حلال شدن و مباح شمردن خون تو در اين ماه. تا آن جا كه رسول خدا فرمود اى على كسى كه تو را بكشد بدون ترديد مرا كشته و كسى كه با تو دشمنى ورزد در حقيقت با من دشمنى ورزيده است و آن كه به تو ناسزا گويد مرا ناسزا گفته زيرا تو براستى به منزله جان من هستى روح تو از روح من است و سرشت و طينت تو از طينت من است. همانا خداوند من و تو را با يكديگر آفريد و با هم برگزيد، مرا براى نبوت اختيار كرد و تو را براى امامت. پس هر كس امامت تو را انكار كند نبوت مرا انكار كرده است.(۲۵) در اين روايت نيز آمده است«لأنك منى كنفسى».
۶ـ در حديث مناشده كه بعد از اين نيز بدان اشاره خواهيم كرد، اميرالمؤمنين اصحاب شورى را مخاطب قرار داده و مى فرمايد آيا در ميان شما كسى هست كه رسول خدا او را چون جان خويش خوانده باشد. در متن اين حديث نيز آمده است: قال على(ع): نشدتكم بالله هل فيكم احد قال له رسولالله(ص) «انت كنفسى و حبك حبى و بغضك بغضى؟ قالو: لا (۲۶). نظير همين سخن از زبان عامربن واثله نقل شده است كه گويد بعد از مرگ عمر و در روز شورى شنيدم كه على(ع) مى گفت... نشدتكم بالله هل فيكم احد قال له رسول الله(ص) لينتهين بنو وليعة او لأبعثن اليهم رجلا كنفسى طاعته كطاعتى و معصيته كمعصيتى يغشاهم بالسيف غيرى؟ قالو اللهم لا.(۲۷) اين ها مواردى بود كه ما با نظرى سريع به منابع بدان برخورد كرديم و البته نمى توان گفت كه شواهد منحصر در همين مقدار است.(۲۸)
نصوصى كه در سابق از منابع شيعى و سنى نقل شد به صراحت دلالت داشت كه رسول خدا(ص) على(ع) را جان خويش شمرده است. ولى در اين جا ادله ديگرى است كه صراحت بدين معنا ندارد ولى مى تواند مويد و شاهد بر صحت مدعا باشد.
اين ادله به لحاظ مضمون به چند دسته تقسيم مى شود:
۱ـ رواياتى كه دلالت دارد على(ع) پرورش يافته رسول خدا و از طفوليت مأنوس بدان حضرت بود و حتى سر وحى از على(ع) پوشيده نبود. از جمله اين روايات سخن دلنشين على(ع) در خطبه قاصعه است كه مى فرمايد: من در كوچكى سينه هاى عرب را به زمين رساندم و شاخه هاى نو برآمده قبيله ربيعه و مضر را شكستم و شما قدر و منزلت مرا نسبت به رسول خدا(ص) به سبب خويشى نزديك و منزلت خاصى كه داشتم مى دانيد. زمان كودكى مرا در كنار خود پرورش داد و به سينهاش مى چسباند و در بسترش مرا در آغوش خود نگه مى داشت و تنش را به من ماليد و بوى خوش خود را به من مى بويانيد و چيزى را مى جويد و آن گاه در دهان من لقمه مى كرد و دروغ در گفتار و خطا و اشتباه در كردار از من نيافت و خداوند بزرگ ترين فرشتهاى از فرشتگانش را از وقتى كه پيغمبر(ص) از شير گرفته شده بود هم نشين آن حضرت گردانيد كه او را در شب و روز به راه بزرگوارى ها و خوهاى نيكوى جهان سير دهد و من پى او مى رفتم مانند رفتن شتر در پى مادرش، در هر روزى از اخلاق خود نشانهاى آشكار مى ساخت و پيروى از آن را به من امر مى فرمود و در هرسالى مجاورت بحراء(كوهى است نزديك مكه) را برمى گزيد و من او را مى ديدم و شخص ديگرى نمى ديد و در آن زمان اسلام در خانه اى نيامده بود مگر خانه رسولخدا(ص) و خديجه كه من سومين ايشان بودم. نور وحى و رسالت را مى ديدم و بوى نبوت را استشمام مى كردم و چون وحى بر آن حضرت نازل شد صداى ناله شيطان را شنيدم گفتم اى رسول خدا اين چه صدايى است؟ فرمود اين شيطان است كه از پرستيده شدن نوميد گشته است. تو مى شنوى آن چه من مى شنوم و مى بينى آن چه من مى بينم جز آن كه تو پيامبر نيستى ولى وزير و بر خير و نيكويى هستى.(۲۹)
۲ـ رواياتى كه دلالت دارد رسول خدا(ص) خود و على(ع) را دو نور مشتق از يك منبع و دو فرع مشتق از يك اصل و دو برادر و دو ياور جداناپذير به شمار آورده است. در نامه ۴۵ نهج البلاغه كه على(ع) عامل خويش عثمان بن حنيف را مخاطب قرار داده است، نسبت خود به رسول خدا را چون دو نور مشتق از يك جا و دو نخل روييده از يك بن دانسته است(۳۰) و مى فرمايد: «انا من رسول الله كالضوء من الضوء و كالصنو من الصنو و الذراع من العضد». باز از خود آن حضرت نقل است كه چون رسول خدا ميان اصحاب خويش برادرى انداخت من گفتم اى رسول خدا ميان اصحاب خود اخوت برقرار ساختى ولى مرا بدون برادر رها كردى پس آن حضرت فرمود: «انما اخترتك لنفسى انت اخى فى الدنيا و الآخرة و انت منى بمنزلة هارون من موسى».(۳۱)
اهل سنت از رسول خدا نقل كردهاند كه فرمود: من و على در پيشگاه خداوند نورى بوديم قبل از خلقت آدم به چهارده هزار سال كه دو جزء شديم يكى من و ديگرى على. و در احاديث ديگر اضافه شده است كه چون آدم خلق شد آن نور در صلب او قرار گرفت و در صلب انبياء بعد نيز آن نور واحد بود تا در صلب عبدالمطلب جدا شد پس در من نبوت و در على خلافت است (۳۲) و نيز روايات بسيارى كه دراين تعبير مشتركند«انا و على من شجرة واحدة و ساير الناس من شجر شتى».(۳۳) و يا روايتى كه از رسول خدا نقل شده است: «انا و على من نور واحد و انا و اياه شىء واحد و انه منى و انا منه لحمه لحمى و دمه دمى يريبنى ما أرابه[اى يسوؤنى و يزعجنى ما يسوؤها و يزعجها] و يريبه ما أرابنى».(۳۴)
و باز از همين قبيل است رواياتى كه على(ع) خصلت هاى دهگانه اى براى خود برشمارد كه رسول خدا بدو داده است. در يكى از اين روايات آمده است كه براى من يكى از اين خصلت ها از تمام آن چه آفتاب بر آن مى تابد مسرت بخشتر است. آن گاه آن حضرت فرمود: «قال لى رسولالله(ص) يا على انت الأخ و انت الخليل، و انت الوصى و انت الوزير و انت الخليفة فى الاهل و المال و فى كل غيبة اغيبها و منزلتك منى كمنزلتى من ربى و انت الخليفة فى امتى وليك وليى و عدوك عدوى و انت اميرالمؤمنين و سيد المرسلين من بعدى.(۳۵) و پرواضح است كسى كه اين صفات را دارد چون جان رسول خدا خواهد بود.
۳ـ روايات بسيارى كه دلالت دارد رسول خدا(ص) خود را از على(ع) و على(ع) را از خود دانسته است. اين روايات در مقاطع مختلف با تعابير مشابه به هم از رسول خدا(ص) نقل شده است مثل«على منى و انا من على» و«انه منى و انا منه» و «انت منى و انا منك» و مثل«لايبلغ عنى الا رجل منى» كه در جريان ابلاغ سوره برائت بر مشركين به توسط على(ع)، از آن حضرت شنيده شد و اگر بخواهيم باز هم به نمونه اى اشاره كنيم بايد از سخن رسول خدا در جريان نبرد احد ياد كنيم آن گاه كه ديد على(ع) چون پروانهاى برگرد شمع وجودش مى چرخد و بر دشمنان شمشير مى زند و جبرئيل در حق او مى گويد«هذه هى المواساة»، پس حضرتش فرمود«انه منى و انا منه» و جبرئيل گفت«و انا منكما».(۳۶)
ابن بطريق پس از نقل بيست مورد از مواردى كه اين حديث نقل شده است مى گويد«من» در اين روايات به چهار معنا مى تواند باشد: ابتداى غايت، تبعيض، زائده و تبيين جنس و تنها احتمال چهارم مى تواند صحيح باشد. آن گاه معناى اين روايات چنين خواهد بود كه على از جنس من است در جهت تبليغ و اداء و وجوب اطاعت. رسول خدا منصب نبوت و امامت داشت و استحقاق على(ع) براى امامت مانند استحقاق رسول خدا براى امامت است و خصوصا تعبير«انا منه» نشان از مزيد شأن و جلالت على(ع) است.(۳۷)
۴ـ رواياتى كه پيامبر خدا مقام و منزلت على را در نزد خود به مانند سر براى بدن دانسته است.(۳۸) تعابير وارد در اين روايات چنين است:
«على منى مثل رأسى من بدنى»
«على بمنزلة رأسى من بدنى»
«على منى كرأسى من بدنى»
۵ـ روايات متعددى كه در آن ها به نقل از رسولخدا آمده است كه من و على دو پدر اين امت هستيم.(۳۹) تعابير وارد در اين روايات چنين است:
«انا و على ابوا هذه الامة»
«يا على انا و انت و ابوا هذه الامة»
«انا و انت موليا هذا الخلق»
۶ـ زيارت اميرالمؤمنين در روز تولد رسولخدا(ص) و در روز و شب مبعث رسول خدا(ص) كه در كتب ادعيه و زيارات وارد شده است، نشان از آن است كه جان على و جان پيغمبر يكى است و زيارت على همان زيارت رسول خداست.
محدث قمى در مفاتيح الجنان در بيان دومين زيارت از زيارات مخصوصه اميرالمؤمنين به نقل از سيدبن طاووس آورده است كه در هفدهم ربيعالاول (روز ولادت رسول خدا) امام صادق(ع) بدين زيارت على(ع) را زيارت كرد و آن را به محمدبن مسلم تعليم داد. محدث قمى در همان جا آورده است كه مردى اعرابى به خدمت رسول خدا(ص) مشرف شد و عرض كرد يا رسول الله منزل من دور از منزل شماست و گاه كه به اشتياق زيارت و ديدن شما مى آيم، ملاقات شما برايم ميسر نمى شود و على بن ابيطالب را ملاقات مى كنم و او مرا به سخن و مواعظ خود مأنوس مى كند و من با حال اندوه و حسرت بر نديدن شما باز مى گردم.
پس آن حضرت فرمود هر كه على را زيارت كند مرا زيارت كرده است و هر كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است. اين را از جانب من به قوم خود برسان و هر كه به زيارت او برود البته به نزد من آمده است و در قيامت او را جزا خواهد داد من و جبرئيل و صالح المؤمنين. و نيز محدث قمى در بيان سومين زيارت از زيارات مخصوصه اميرالمؤمنين در روز و شب مبعث(بيست و هفتم رجب) زياراتى را به نقل از شيخ مفيد و سيدبن طاووس آورده است كه تأمل در مضامين بلند اين زيارت نامه و زيارتنامه پيشين از مقام و منزلت خاص آن حضرت در نزد رسول خدا پرده برمى دارد.
نویسنده : رضا اسلامي
پی نوشت ها:
۱) جوادى آملى، عبدالله، تفسير موضوعى قرآن، ج ۹، ص ۱۸۳ و نظير اين سخن به اجمال از علامه طباطبائى در الميزان در ذيل آيه مباهله ديده مى شود ص ۲۳۵.
۲) همان، ج ۹، ص ۱۸۴ نساء، ۱۱۳.
۳) علامه طباطبائى، الميزان، ج ۳، ص ۲۲۲.
۴) جوادى آملى، عبدالله، تفسير موضوعى قرآن، ج ۹، ص ۱۸۴.
۵) علامه طباطبائى، الميزان، ج ۳، ص ۲۲۳.
۶) مانند محمد رشيد رضا در تفسير«المنار» ذيل آيه مباهله.
۷) علامه طباطبائى، الميزان، ج ۳، ص ۲۲۳.
۸) علامه طباطبائى، الميزان، ذيل آيه مباهله.
۹) جوادى آملى، عبدالله، تفسير موضوعى قرآن، ج ۹، ص ۱۸۵.
۱۰) همان، ج ۹، ص ۱۸۵؛ در بخشهاى بعدى نيز بدين حديث و سند آن اشاره خواهيم كرد.
۱۱) همان، ج ۹، ص ۱۸۳.
۱۲) علامه طباطبائى، الميزان، ذيل آيه مباهله.
۱۳) جوادى آملى، عبدالله، تفسير موضوعى قرآن، ج ۹، ص۱۹۰.
۱۴) علامه طباطبائى، الميزان، ذيل آيه مباهله.
۱۵) از كلام مرحوم علامه طباطبائى در اين جا فهميده مى شود كه ايشان لفظ «انفسنا» در آيه مباهله را شامل شخص رسول خدا نيز مى داند. در برخى منابع اهل سنت و به ندرت در منابع شيعى تصريح بدين مطلب ديده مى شود. سبطبن جوزى در تذكرة الخواص، ص ۱۴ آورده كه رسول خدا به نفس خود و نفس على اشاره كرد به وسيله«انفسنا»؛ ابراهيمبن محمد الجوينى در فرائد السمطين، ج ۲، ص ۲۳ به نقل از شعبى از جابر آورده است كه«انفسنا و انفسكم رسول الله و على و نساءنا و نساءكم فاطمه و ابناءنا و ابناءكم الحسن و الحسين»؛ ابنكثير در تفسير القرآن العظيم در ذيل آيه مباهله آورده است كه«انفسنا و انفسكم رسولالله و على بن ابيطالب و ابناءنا حسن و حسين و نساءنا فاطمه»؛ بغوى در معالمالتنزيل و شيخ طوسى در التبيان و بيهقى در دلائلالنبوة و طبرى در تفسيرش و سيوطى در الدرالمنثور و حاكم حسكانى در شواهدالتنزيل نيز همين مطلب را آوردهاند؛ در تفسير فرات از امام باقر(ع) نقل شده است كه«ابناءنا و ابناءكم الحسن و الحسين و انفسنا و انفسكم رسولالله و على و نساءنا و نساءكم فاطمه» نگاه كنيد به موسوعة الامام علىبن ابيطالب، ج ۸ ، ص ۱۰ ولى ما درگذشته به برخى مباحث كلامى در ذيل آيه مباهله اشاره كرديم و دانستيد كه چرا نمى توان انفسنا را شامل رسول خدا قرار داد. بنابراين سخن برخى مفسرين و نيز مضمون برخى روايات را بر فرض صحت سند بايد تأويل و توجيه كرد.
۱۶) همان، ذيل آيه مباهله.
۱۷) همان، ذيل آيه مباهله.
۱۸) ابنبطريق، عمدة عيون صحاح الاخبار، ص ۱۹۷ به نقل از ابنحنبل در فضائل الصحابه، ج ۲، ص ۵۹۳، حديث ۱۰۰۸؛ شروانى، ما روته العامة من مناقب اهلالبيت، ص ۸۵ به نقل از استيعاب و شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد و مسند احمدبن حنبل؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابيطالب، ج ۸، ص ۸۳.
۱۹) كنجى شافعى، كفاية الطالب، ص ۲۸۸ به نقل از خصائص نسائى؛ سليمانبن ابراهيم، ينابيع المودة، ج ۱، ص ۱۳۱؛ احمدبن شعيب، خصائص اميرالمؤمنين، ص ۱۰۸؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابيطالب، ج ۸، ص ۸۳؛ سبطبن جوزى، تذكرة الخواص، ص ۴۰.
۲۰) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابيطالب، ج ۸، ص ۸۲
۲۱) شيخ طبرسى، مجمعالبيان، ذيل آيه مباهله؛ شيخ طوسى، تلخيص الشافى، ج ۲، ص ۶ و در پاورقى مصحح كتاب سيد حسين بحرالعلوم به عنوان مصادر اين حديث از ذخائر العقبى، صحيح ترمذى، البداية و النهاية، مسند ابوداود و مسند احمد ياد مىكند؛ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابيطالب، ج ۲، ص ۲۱۷.
۲۲) كنجى شافعى، كفاية الطالب، ص ۲۸۷، باب ۷۱ در تخصيص على به اين كه رسول خدا او را چون نفس خود دانسته است.
۲۳) كنجى شافعى، كفاية الطالب، ص ۲۸۷، باب ۷۱ در تخصيص على به اين كه رسول خدا او را چون نفس خود دانسته است.
۲۴) زمخشرى، جارالله، الكشاف، ذيل آيه ۵ سوره حجرات«ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا. ..»؛ شروانى، ما روته العامله من مناقب اهلالبيت، ص ۵۸ به نقل از تفسير زمخشرى.
۲۵) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج ۹۳، ص ۳۵۷؛ شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج ۱۰، ص ۲۳۹؛ محمديان، محمد، حياة اميرالمؤمنين عن لسانه، ص ۲۳۸ به نقل از عيون اخبار الرضا و امالى صدوق؛ سليمانبن ابراهيم، ينابيع المودة، ج ۱، ص۱۶۶.
۲۶) شيخ طبرسى، الاحتجاج، ج ۱، ص ۱۴۲.
۲۷) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابيطالب، ج ۸، ص ۸۳ به نقل از خصال و بحارالانوار.
۲۸) آيتالله ميلانى در كتاب«قادتنا كيف نعرفهم»، ج ۱، ص ۴۳۳ اشاره مى كند كه مرحوم بحرانى در«غاية المرام» از طرق اهل سنت سيزده حديث آورده است كه در همه آن ها على(ع) نفس رسول خدا شمرده شده است.
۲۹) فيض الاسلام، نهجالبلاغه، خطبه ۲۳۴؛ صبحى صالح، نهجالبلاغه، خطبه ۱۹۲.
۳۰) در نهجالبلاغه، صبحى صالح تعبير اول و در نهجالبلاغه فيض الاسلام تعبير دوم آمده است.
۳۱) محمديان، محمد، حياة اميرالمؤمنين عن لسانه، ص ۶۷ به نقل از منابع متعدد شيعه و سنى؛ سيد ابنطاووس، كشف اليقين فى فضائل اميرالمؤمنين، ص ۲۱۷ به نقل از ابنمغازلى شافعى؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابيطالب، ج ۸، ص ۳۹۰ به بعد كه نصوص مختلف مؤاخاة در اين منبع جمعآورى شده است.
۳۲) شبر، عبدالله، حق اليقين، ص ۱۵۵به نقل از مسند احمدبن حنبل و مناقب ابنمغازلى شافعى؛ رى شهرى، محمد، موسوعةالامام علىبن ابيطالب، ج ۸، ص ۶۶ به نقل از خصال، مناقب خوارزمى، فرائد السمطين و اثبات الوصية.
۳۳) آيتالله مرعشى، ملحقات احقاق الحق، ج ۲۱، ص ۴۳۸؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابيطالب، ج ۸، ص ۶۷.
۳۴) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابيطالب، ج ۸، ص ۶۴ به نقل از عوالى اللآلى.
۳۵) رى شهرى، محمد، موسوعةالامام علىبن ابيطالب، ج ۸، ص ۲۱۲ به نقل از منابع متعدد و نظير آن در ج ۸، ص ۳۰۹.
۳۶) ابنشهر آشوب، مناقب آل ابيطالب، ج ۲، ص ۲۱۷؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابيطالب، ج ۸، ص ۷۸؛ شيخ طوسى، تلخيص الشافى، ج ۲، ص ۶؛ شيخ طبرسى، مجمع البيان، ذيل آيه مباهله؛ علامه حلى، كشف الحق و نهجالصدق، ص ۱۷۷، سيدبنطاووس، الطرائف، ص ۶۵؛ آيتالله مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق، ج ۲۱، ص ۱۲۲؛ ابن بطريق، عمدة عيون صحاح الاخبار، ص ۱۹۸؛ كنجى شافعى، كفاية الطالب، ص ۲۷۴؛ محمدبن عيسىبن سورة، الجامع الصحيح(سنن ترمذى) حديث شماره ۳۷۱۶، ابنعساكر، تاريخ دمشق، ج ۱، ص ۱۴۸؛ محمدبن معتمد خان، نزل الابرار، ص ۳۸؛ احمدبن شعيب النسائى، خصائص اميرالمؤمنين، ص ۱۰۴، سليمانبن ابراهيم، ينابيع المودة، ج ۱، ص ۱۶۶.
۳۷) ابنبطريق، عمدة عيون صحاح الاخبار، ص ۲۰۵.
۳۸) آيتالله مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق، ج ۲۱، ص ۵۷۱؛ ابن بطريق، عمدة عيون صحاح الاخبار، ص ۲۹۶ به نقل از مناقب ابنمغازلى؛ سليمانبن ابراهيم، ينابيع المودة، ج ۱، ص ۱۶۶؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابيطالب، ج ۲، ص ۲۱۷؛ آيتالله ميلانى، قادتنا كيف نعرفهم، ج ۱، ص ۴۳۷ به نقل از منابع متعدد اهل سنت؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابيطالب، ج ۸، ص ۷۷ به نقل از تاريخ بغداد، ذخائر العقبى، مناقب خوارزمى، امالى الطوسى، ينابيع المودة، مناقب ابن شهر آشوب، مناقب ابنمغازلى و تفسير فرات و همه اين منابع سند حديث را به ابن عباس يا سعدبن ابىوقاص رساندهاند؛ احمدبن عبدالله الطبرى، ذخائر العقبى، ص ۶۳ به نقل از براءبن عازب.
۳۹) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابيطالب، ج ۸، ص ۹۲ به نقل از الفصول المختارة، مناقب خوارزمى، كمال الدين، الامالى للصدوق، بشارة المصطفى، ينابيع المودة، كنز الفوائد، معانى الاخبار، علل الشرايع و عيون اخبار الرضا.
سرلشکر سلامی: منتظر یک حرکت اشتباه از صهیونیستها هستیم تا نابودشان کنیم
سردار سرلشکر پاسدار حسین سلامی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در نشست صمیمی با جمعی از اصحاب رسانه که به مناسبت 17 مرداد روز خبرنگار در سالن کنفرانس روابط عمومی کل سپاه برگزار شد با گرامیداشت یاد و خاطره شهدای والامقام انقلاب اسلامی بویژه مجاهدان عرصه اطلاع رسانی و خبر، از خبرنگاران کشور به عنوان پیام آوران انقلاب اسلامی یاد کرد و گفت: شما در جنگ روایت ها که نقطه کانونی نبرد انقلاب اسلامی و استکبار است، حضور دارید و با ابعاد پیچیده و مرموز آن آشنا هستید.
فرمانده کل سپاه با بیان اینکه در دنیای امروز کلمات بسیار قدرتمند شدهاند و می توانند تحرکات زیاد و تغییرات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... را رقم بزنند، اظهار کرد: امروز کلمات همانند موشک و گلولهها که پرتاب میشوند، بعد جدیدی پیدا میکنند و در دنیای امروز که دنیای مرگ فاصلهها است، به تدریج جغرافیای ذهنها بر مرزها چیره میشود.
وی افزود: امروز در حوزه افکار عمومی بیش از آنکه با مقیاس فیزیکی مواجه باشیم با شعاع روانی رخدادها و حوادث روبرو هستیم، به طور مثال یک حادثه کوچک در یک نقطه دنیا میتواند برانگیختگی بزرگی در جغرافیای غیر مرتبط ایجاد کند و میدان بزرگی را تحت تاثیر قرار دهد.
سرلشکر سلامی با بیان اینکه جنگ رسانهای غربیها بر اساس جمع ذهنهای مختلف انسانها که با تشکیل یک سطح به هم پیوسته تصمیم میگیرند، طراحی میشود، افزود: از سوی دیگر دشمن در تلاش است تا با ایجاد تردید و ابهام در اذهان، یا مقدسات ما را بشکند و یا مسائل را وارونه نشان دهد تا جامعه دچار تنش و اضطراب شود.
وی با تاکید بر نقش و جایگاه خبرنگاران و رسانهها در جهان معاصر و لزوم بکارگیری شیوه های اثرگذار در بیان واقعیات و مقابله با جنگ رسانهای دشمن اظهار کرد: امروز به نوعی این خبرنگاران هستند که جهان را اداره میکنند، آنها با اخبار خاص و درکنار هم قرار دادن کلمات هم میتوانند اضطراب و نگرانی ایجاد کنند و هم تولید آرامش داشته باشند.
وی افزود: به اصحاب رسانه توصیه میکنم گزارشی که تهیه میکنید یک جمله ماندگار داشته باشد. برخی خبرنگاران تصور میکنند صرفاً باید حرفهای عمل کرد و تنها یک رویداد را گزارش کرد، در حالی که عدهای در کنار هیجانی که اخبار تولید میکند به تولید هیجان بالاتر هم میاندیشند؛ لذا باید علاوه بر روایت رویداد و واقعیت، بر تولید هیجان و ارزش افزوده هم دقت داشت تا به مردم قدرت تشخیص بدهیم.
فرمانده کل سپاه با بیان اینکه جمهوری اسلامی ایران به دلیل تفاضلهای زیادی که با غرب دارد، با هجمه فرهنگی بسیار زیادی مواجه است، گفت: ما یاد گرفتیم چگونه مستقل زندگی کنیم، بنابراین همه میخواهند ما را شکست دهند، اما واقعیت این است که با اقتدار پیش میرویم.
وی افزود: ما استعداد و ظرفیتهای زیادی برای غلبه بر حریف داریم؛ در جنگ بزرگ شدهایم و عادت کردهایم که دشمن را شکست دهیم و به فضل الهی در تمامی صحنهها بر آنها غلبه کردهایم.
فرمانده کل سپاه در ادامه با اشاره به اظهارنظرهای اخیر مقامات رژیم صهیونیستی علیه ایران اسلامی گفت: شاید لفاظی یک مقام رژیم صهیونیستی باعث شود برخی فکرهایی کنند، اما حقیقت این است که ما منتظر یک حرکت اشتباه از آنها هستیم تا نابودشان کنیم.
وی افزود: دشمنان توسط انقلاب اسلامی به عقب رانده شدهاند و هیچ کس به اندازه ما قدرت آنها را فرسوده نکرده است؛ زیرا موجبات خروج آنها از پناهگاههایشان را ملت ما فراهم کردهاند.
سرلشکر سلامی در پایان با گرامیداشت نام و یاد شهدای عرصه خبر و رسانه و قدردانی از عملکرد روابط عمومی کل سپاه در اعلام مواضع و اطلاعرسانی ماموریتها و عملکرد این نهاد و برقراری تعامل و هماهنگی سازنده با جامعه رسانهای کشور، بیان واقعیات، امیدآفرینی و تعقیب دشمن در جنگ رسانهای امروز را رسالت مهم خبرنگاران توصیف و بر بکارگیری روشهای خلاقانه و بدیع با الگوهای بومی و کارآمد در تقابل با عملیات روانی دشمن و جبران ضعف و کمکاریها در این حوزه با عمل قویتر و هوشمندانهتر تاکید کرد.
همچنین در این نشست جمعی از مدیران رسانهها به ارائه دیدگاهها و نظرات خود پرداختند.